در اين ماجرا، علاوه بر «احمد»، دو تن از همرزمان او نيز دستگير شدند. همين واقعه، خود به عرصهاي جهت بروز روح پرفتوت «احمد» مبدل گرديد. به روايت مادر بزرگوارش:
«000توي يك شركت خصوصي كار ميكرد و رفتهبود خرمآباد. آنجا درگير كار پخش اعلاميه بود كه او را با دونفر ديگر از دوستانش ميگيرند. آن دونفر زن و بچه داشتند و به همين خاطر، به محض دستگيري، «احمد» تمام مسؤوليت چاپ و تكثير اعلاميهها را يك تنه به گردن گرفت تا پروندة آنها را سبكتر كند.»
آغاز دوران اسارت «احمد» در زندان مخوف فلك الافلاك خرمآباد، در حقيقت به مثابه ورود او به ميدان آزمون دشوار وفاداري به آرمان الهي انقلاب و حفظ اسرار نهضت به شمار ميرفت. او قريب به 2 ماه مشقتبار از اين دوران تلخ و مردآزماي، را به صورت ممنوعالملاقات، در سلولي انفرادي محبوس بود. بازجويان ساواك براي درهم شكستن روح مقاوم او، از پيشرفتهترين شيوههاي شكنجة جسمي و روحي او استفاده كردند.
در گذر 50 شبانه روز شكنجة لاينقطع، «احمد» با جسمي درهم شكسته و دردمند، همچنان به پايداري مظلومانة خويش در برابر توحش عنان گسيختة بازجويان ساواك ادامه داد. شكنجهگران آريامهري كه از اين همه سرسختي او به ستوه آمده بودند، خشمناك و مستأصل بر ميزان و حجم شكنجههاي خويش افزودند. عكسالعمل «احمد» در برابر اين سفّاكي بيحد و حصر، رويكرد به شيوة مؤثر مقاومت منفي بود. در اعتراض به شرايط غيرانساني مراحل بازجويي، دست به اعتصاب غذا زد و در اين راه، تا پاي مرگ ايستادگي كرد. سرانجام، مقاومت مؤمنانه «احمد»، بازجويان ساواك را به زانو درآورد و آنان، عاجز از كسب كمترين اطلاعاتي از او، به ناچار وي را به بند عمومي زندان شهرباني منتقل كردند. مادر دريادل «احمد» از اولين ملاقاتي كه با فرزند، دربند خود داشته، ميگويد:
«000اولينبار بود كه اجازه ميدادند به ملاقاتش بروم. اين بچه توي زندان اعتصاب غذا كرده و خيلي ضعيف شده بود. موقع ملاقات ديدم مچ دستهاي او متورم و خيلي كبود و سياه شدهاند. گفتم: «احمد»، مچ دستهايت چرا اينطور شده؟ خنديد و گفت: مادر، چيزي نيست.
گفتم: نه، راستش را بگو، اينها با تو چه كار كردهاند؟ نميخواست بگويد. آخر سر وقتي قسمش دادم، گفت: اين كبوديها جاي دستبندهايي است كه به دوطرف بالاي تخت شكنجه وصل است. آنها را محكم دور مچ دستهايم ميبستند، بعد با كابل شلاقم ميزدند. براي اينكه طاقت درد شلاق را بياورم و فرياد نزنم، روي تخت خيلي تقلا ميكردم و دستبندها بدجوري به مچ دستهاي من فشار ميآوردند.براي همين، يك خورده مچهايم كبود شده، ولي مادر، شما نگران نباشيد. اينها خيلي زود خوب ميشوند.»
يكي از رزمآوران سپاه مريوان، از تأثيرات ماندگار آثار شكنجة ساواك بر بدن «احمد» ميگويد:
«000در اولين روزهاي آمدنم به سپاه مريوان بود كه همراه برادر «احمد» و چندنفر از بچهها براي استحمام به گرمابة عمومي رفتيم. توي رختكن، همه لباسهايمان را درآورديم؛ به جز برادر «احمد» كه داشت با مسؤول حمام صحبت ميكرد. هرچه اصرار كرديم او هم لباسهايش را درآورد و بيايد، طفره رفت 000ماكه از حمام خارج شديم، ديديم لباسهايش را به سرعت پوشيده و دارد با حوله سرش را خشك ميكند. اصلاً نفهميديم كي وارد شد و كي زد بيرون. اين موضوع براي ما شده بود معما000تا اينكه يك بار بنا شد به حمام برويم، من يكي، پشت در، پا سست كردم. بچهها همه داخل حمام رفتند و بعد از چند لحظه، از لاي در رختكن ديدم «احمد» به سرعت مشغول درآوردن لباسهايش شده000يا امام زمان (عجلالله تعالي فرجك)! هيچ وقت آنچه را كه ديدم فراموش نميكنم. تمام بدنش پر از آثار شكستگي و جراحت و سوختگي بود000تا متوجه حضور من شد، با لحن گلهمندي گفت: برادر000!كار خوبي نكرديد000آنچه ديدي بين خودمان بماند. باشد؟ اشكم را درآورد. قول دادم ديده را ناديده فرض كنم.»
با خاتمه يافتن مراحل بازجويي و شكنجه، چنين به نظر ميرسيد كه شايد دشوارترين مرحلة اسارت «احمد» نيز سپرس شده باشد، لكن گويا مصائب اين كوه درد پاياني نداشت؛ چرا كه به گفتة خواهر بزرگوارش:
«000وضع ايشان خيلي بحراني بود. عوامل ساواك رژيم حساسيت عجيبي نسبت به او نشان ميدادند. مأموان رژيم ميگفتند به خاطر مقاومتي كه از خودش نشان داده، بايد منتظر دريافت خبر اعدامش باشيم و مدتهاست كه «احمد» به قول معروف «زير اعدام» است و از اين جور حرفها.
راستش، ديگر براي خانواده ما شهادت قريب الوقوع و قطعي به نظر ميرسيد.»
«احمد» دوران اقامت دربند عمومي زندان را؛ به رغم وضعيت بلاتكليف و بحراني خود، با روحي نستوه و قلبي مطمئن به الطاف پروردگار و عنايات معصومين (عليهم السلام) سپري كرد.
درپاييز سال 1357، با اوجگيري تظاهرات اعتراضي ملت مسلمان ايران و شكست سياست مشت آهنين رژيم -كه عملاً با كشتار مردم در ميدان ژاله سابق تهران در هفده شهريور 1357 آغاز شده بود- كارگزارن دستگاه طاغوت، به منظور مهار امواج گدازان آتشفشان انقلاب و تضمين بقاي حاكميت نامشروع خاندان پهلوي، دست بهكار اجراي خيمهشببازي جديدي شدند. اين بار، عفريت عاري از مهر، شعبدهاي ديگر آغاز كرد و وعده داد كه در صدد آزادكردن زندانيان سياسي است. حيلهاي كه به زعم اربابان آمريكايي ديكتاتور، ميتوانست ضمن جلب رضايت افكار عمومي مردم ، جزيرة ثبات حكومت جيميكارتر در منطقه خليج فارس را از خطر غرقشدن در درياي انقلاب خميني مصونيت بخشد.
خواهر نستوه «احمد» ميگويد:
«000رژيم دچار وحشت عجيبي شده بود. اوايل انقلاب، يكي از شعارهاي مردم، درخواست آزادي زندانيان سياسي بود و طاغوت به خيال اين كه با آزادكردن زندانيها ميتواند دهان مردم را ببندد و بعد از چند وقت، آبها كه از آسياب افتادند، دوباره بگير و ببند را شروع كند، رسماً اعلام كرد كه ميخواهد زندانيان سياسي را آزاد كند.
اتفاقاً اسم «احمد» جزو فهرست اول اسسامي زندانيهايي بود كه قرار شد آنها را آزاد كنند000من هنوز بريدة خبر روزنامههايي كه اسم او را جزو زندانيهاي آزادشده چاپ كرده بودند، دارم.»
«احمد» بعدها در مصاحبهاي در مورد ماجراي آزادي خود از زندان طاغوت، به اختصار گفته است:
«000بعد از چندماه زندان، بالاخره در زمان دولت نظامي ازهاري، آزاد شدم.»
در هفتم آذر سال 1357، «احمد» از زندان رهايي يافت و به آغوش پر مهر ملت بازگشت. روزهاي سراسر رنج و شكنجة زندان، روح حقيقتجوي «احمد» را به خوبي صيقل داد و خصائل كريمهاي همچون صبر و اخلاص را در وجود سرشار از خشم و خروش مقدس او عليه بيداد آريامهري، شكوفا كرد. پولاد وجود «احمد»، در كورة گدازان دوران اسارت مشقتبار قوام يافت و آبديده شد. يكي از ياران ديرينة «احمد»، دربارة خصائل و اخلاق مبارزاتي او روايت ميكند:
«…«احمد» در مورد سوابق مبارزاتي قبل از انقلاب خودش، اصلاً اهل خودنمايي و تفاخر نبود…»
خيلي خوب ميدانستم كه دوران اسارت اين مرد در زندان شاه، از جمله سختترين روزهاي زندگيش بوده. يكبار كه از او دربارة مبارزات سياسي آن دوران و قضاياي زندان رفتنش سؤال كردم، يك نگاه عميقي به ما انداخت و گفت: تو چه كار به گذشتهها داري؟، حال را درياب. ببين حالا دارم چه كار ميكنم.
از اين جواب مختصر و مفيدي كه داد، فهميدم آدمي نيست كه اهل جار زدن خودش به عنوان زندان رفته و سيلي خورده باشد؛ آن هم با سابقهاي آن همه درخشان!»
پس از فرار ذلتبار شاه معدوم، همزمان با گسترش تظاهرات مردمي و فرار روزافزون نظاميان مسلمان از پادگانها، «احمد» در اوايل بهمنماه سال 57 به تهران بازگشت و بلافاصله، نقش رابط و هماهنگ كنندة تظاهرات مردمي در محلات جنوبي شهر تهران را بر عهده گرفت؛ ضمن آنكه با حركتهاي مكتبي محافل دانشجويي و روحانيت مبارز تهران نيز رابطهاي تنگاتنگ برقرار كرده بود. در پي بازگشت پيروزمندانه رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني (ره) به تهران، «احمد» نيز به سان ديگر فرزندان معنوي امام (ره)، روند مبارزه با پس ماندههاي طاغوت فراري را شدت بخشيد و در جريان رويارويي مردم با چكمهپوشان حكومت نظامي تهران، بارها تا مرز شهادت پيشرفت.
در جريان درگيريهاي مسلحانة روزهاي سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن 1357، هميشه و همهجا ميشد «احمد» را ديد كه بيپروا و خستگيناپذير، معركهگردان مصاف مردم مسلح با نيروهاي روحيه باخته ساواك و گارد مزدور شاهنشاهي است.