گزارش زنده : گوينده تلويزيون C (برنامه عادي را قطع ميكند): بينندگان
گرامي، به گزارش زندهاي كه هماكنون از بغداد رسيده توجه بفرماييد.
تصوير:
اسلايد شهر بغداد، مال يك سال پيش.
انتقال
رستوران هتلي بالاي سردرش اين تابلو را زده بود: «غذاهاي
سنتي عاملي براي انتقال فرهنگ ملي.»
ما فكر ميكنيم از اين طريق فرهنگ
ملي به جاي اينكه انتقال پيدا كند، دفع ميشود.
آزادي بيان
تنها جايي كه آزادي بيان و انديشه بهطور كامل رعايت
ميشود، دستشويي است. در و ديوار پر است از شعارهاي سياسي و تصاوير خارج از
محدوده.
پيشنهاد ميشود شهرداري خودش در دستشوييها وايتبرد
(تختهسياه) و ماژيك بگذارد، تا نويسندگان به در و ديوار نپرند.
پارازيت
اخيراً روي آنتنهاي ماهواره پارازيت ميفرستند تا
تصويرها ديده نشود. و باز اخيراً روي سايتها فيلتر ميگذارند تا نوشتهها
خوانده نشود.
در همين راستا پيشنهاد ميشود در آبريزگاههاي عمومي نيز
فيلتر بگذارند، يا پارازيت ول كنند.
پنجاه سال
به تازگي «صد سال آواز ايران» به صورت نوار و سيدي به
بازار آمده است. بهتر بود اسم اين گردآوري را ميگذاشتند پنجاه سال آواز
ايران، چون در اين نوارها و سيديها از صداي زنان خواننده خبري نيست.
سؤال
بعضي از خوانندههاي مرد صداي نازك دارند و بعضي از
خوانندههاي زن صداي كلفت. چرا صداي آنان آزاد است و صداي اينان ممنوع؟
پيشنهاد ميشود آن دسته از خوانندههاي زن كه صداي كلفت دارند، روي خودشان
اسم مردانه بگذارند و ترانه بخوانند. چون محتواي ترانهها هم اغلب مردانه
است فكر نكنم كسي تشخيص بدهد كي زنه، كي مرده.
آگهي
اين هم يك آگهي كه در مجله فيلم (شماره 296) چاپ شده است:
«هر چند بار و به هركجا كه ميخواهيد، بچسبانيد.»
قبضه
در خبري خوانديم كه مأموران نيروي انتظامي از مكاني «دو
قبضه» وافور كشف كردهاند. ما تا حالا نميدانستيم كه واحد شمارش وافور،
قبضه است و فكر ميكرديم قبضه را براي شمارش اسلحه بهكار ميبرند. مثل
اينكه وافور به اسلحه بيشباهت هم نيست. شبيه گرز نيست كه هست. فشنگ ندارد
كه دارد، آدم را كلهپا نميكند كه ميكند.
واژههاي ويژه
بعضي از واژهها در زمان ما معاني واقعي خود را از
دست دادهاند و معاني تازهاي پيدا كردهاند. يكي از آنها واژه «ويژه»
است. اين واژه قبلاً بار مثبت داشت. مثلاً وقتي ميگفتند فلاني شاعري است
ويژه، يعني شاعري است ممتاز. سيگارهايي هم كشيده ميشد به نام «ويژه» يعني
مخصوص. مثل چلوكباب مخصوص. اما حالا معني اين واژه عوض شده است. مثلاً وقتي
ميگويند «زنان ويژه»، يعني...
[توضيح ويژه- سه چهار سطر ويژه از اين
مطلب ويژه از سوي يك مقام مسؤول ويژه در مجله، خودسانسوري گرديد!]
كلمات متقاطع
داشتيم جدول كلمات متقاطع روزنامهاي را حل
ميكرديم، ياد حرف يكي از مسؤولان افتاديم كه گفته بود اگر مهاجمان عمودي
بيايند، افقي برخواهند گشت. راستي اگر تمام چيزهاي عمودي، افقي ميشد و
تمام چيزهاي افقي عمودي، دنيا به چه وضعي درميآمد. تصور بفرماييد برج
ميلاد خوابيده و درياچه پارك ملت ايستاده است.
تصحيح و توضيح
در يكي از روزنامههاي صبح مصاحبهاي كرده بودند
با دكتر داريوش صبور درباره ادبيات و عرفان. مصاحبه خوبي بود و غلط چاپي
نداشت، غير از اينكه به جاي «داريوش» چاپ شده بود «منوچهر». ما فكر كرديم
لابد با برادر ايشان مصاحبه كردهاند، اما عكس، عكس خودشان بود.
اين
روزنامه در شماره بعد اشتباه خود را تصحيح كرد و نوشت: نام واقعي دكتر
صبوري داريوش است، نه منوچهر. در شماره بعد خوانديم: نام فاميل مهندس
صبوري، صبور است. بدين وسيله از ايشان و خوانندگان گرامي پوزش ميطلبيم.
همين
روزنامه در شماره بعد توضيح داده بود كه داريوش صابري دكتر است، نه مهندس.
در
شماره بعد هم نوشته بود كه دريوش صابري با آقاي كيومرث صابري هيچگونه
نسبتي ندارد.
در شماره بعدي روزنامه خوانديم: داريوش صحيح است، نه
دريوش. آن كه در يوش است نيماست!
داروهاي نشاطآور
بعضي از مسؤولان از افزايش مصرف داروهاي
نشاطآور در كشور ابراز نگراني كردهاند. ميگويند كساني كه چند بار از اين
مواد استفاده كنند، در آنها ميتوان علائمي چون بهتزدگي، منگي، افسردگي،
اختلال خواب، تمايل به مصرف مجدد، اضطراب و خودبزرگبيني را مشاهده كرد.
به
نظر ما خيليها در جامعه ما بيآنكه قرص شادي بالا انداخته باشند، همه اين
علائم را دارند، مخصوصاً خودبزرگبيني را. مگر اينكه نوع ديگري از داروهاي
نشاطآور مصرف كرده باشند، داروهايي به شكل حب يا آب شنگولي.
بيت:
شب
است و شاهد و شمع و شراب و شيريني
بقيهاش را خودتان بسراييد!
شعر افغاني
اين رباعي را هم يكي از شاعران افغاني در زمان حكومت
طالبان سروده است:
در شهر هرات، بانوان دك شدهاند
چون تلويزيون دچار
برفك شدهاند
ديروز شبيه نان قندي بودند
امروز شبيه نان سنگك
شدهاند!
نقد ادبي
منتقد ادبي در جلسه بررسي كارنامه شعري شاعر معاصر،
آقاي الف:
- اين شاعر، سياستزده است و همه چيز را از بالا نگاه ميكند.
زندگي فردي انسان در شعر او جايي ندارد. او فرد را در خدمت جمع ميخواهد و
اين چنين فرديت انسان را به مسلخ ميكشاند.
همان منتقد ادبي در جلسه
بررسي كارنامه شعري شاعر معاصر، آقاي ب:
- اين شاعر در برج عاج خود
نشسته است و از دنيا بيخبر. او غير از خود كسي را نميبيند. انسان و
اجتماع در شعر او حضور ندارد. چشمانداز او تا نوك دماغ اوست. اگر دماغش
دراز شود، چشمانداز او هم وسيعتر ميشود.
باغ ميوه
- ميداني فرق گلستان و بوستان چيست؟
- گلستان باغ
گل است و بوستان باغ ميوه.
- كاملاً تأييد ميشود، چون چند وقت پيش رفته
بودم به بوستان لاله، آن قدر روي بدنم با چوب و چماق ميوه كاشتند كه حد
ندارد. يك دانه گردو روي سرم سبز شده، يك بادمجان زير چشمم كاشته شده، سيب
آدم كه خودم دارم، رنگم مثل پرتقال زرد شده و يك هندوانه هم از اينجايم زده
بيرون.
بحران مخاطب
دو نفر كه ميخواهند با هم گفتگو كنند، معمولاً
روبروي هم ميايستند يا مينشينند. حتي اگر با تلفن و موبايل هم صحبت كنند
و پشتشان به هم باشد، تصورشان اين است كه روبروي هم ايستادهاند.
بعضي
وقتها چارهاي نيست و ديالوگ از عقب صورت ميگيرد. مثلاً در تاكسي وقتي
راننده با مسافر عقبي صحبت ميكند، پشتش به اوست. البته او از توي آينه
ميتواند مخاطب خود را ببيند. مخاطب هم اگر كمي گردنش را دراز كند ميتواند
چهره راننده را ديد بزند، مشروط بر اين كه به درد ديد زدن بخورد. فرق زمان
ما با زمان قديم اين است كه راننده نميتواند وارونه بنشيند و با مخاطبانش
صحبت كند، اما در زمان قديم ملانصرالدين ميتوانست وارونه سوار خرش بشود و
مخاطبانش را بشناسد.
راننده چارهاي ندارد جز اين كه پشت به مخاطب
بنشيند، اما در زمان ما عدهاي عمداً پشت به همنوعان خود ميكنند، آن هم نه
در يك شهر بخصوص، بلكه در همه شهرها.
در ديالوگ از عقب گاهي پشت مخاطب
به شماست و گاهي پشت شما به مخاطب. در حالت اول كه بيشتر در ادارات و
بيمارستانها اتفاق ميافتد، شما دنبال مدير و يا پزشكي راه ميافتيد و هي
از او سؤال ميكنيد و او بيآنكه رو نشان دهد، شما را به اين و آن حواله
ميدهد. در حالت دوم، مخاطب پشت سر شما قرار دارد و هي از شما سؤال ميكند و
شما هم هي بايد جواب بدهيد. در مورد اول اگر مخاطب دهانش پس كلهاش باشد،
شما ميتوانيد او را ببينيد، اما در مورد دوم نميتوانيد.
تذكر
روي در پاركينگ خانهاي با خط درشت نوشته بودند:
توقف =
پنچري+ شكستن رينگ و قالپاق
خوب است ننوشتهاند: توقف = پنچري+ انفجار
ماشين!
شعر و شاعري
دفترمان را با شعري ميگشاييم كه در كيهان 18/5/82
چاپ شده است:
درديست در دلم كه مداوا نميشود
بر گل نشسته بخت من و پا نميشود
دست
كرم نشانة مرد است و مرتبت
تير چراغ برق كه آقا نميشود
بيريشه
سربلند غبار است، كوه نيست
هر لات بيپدر كه مسيحا نميشود...
سروته
جاي شما خالي، رفته بوديم به جمهوري آذربايجان. شنيديم يكي
از رماننويسان آن جمهوري، رماني نوشته بود در هفده جلد. به همين مناسبت
جشني برپا ميشود. در اين مراسم، همه جام خود را بلند ميكنند. يك نفر
ميگويد: «بنوشيم به سلامتي سر اين نويسنده، كه اين همه تخيل و افكار بديع
در آن جوشيده.»
يك نفر ديگر ميگويد: «نه، بنوشيم به سلامتي ته اين
نويسنده كه توانسته آن را زمين بگذارد و اين اثر عظيم را بنويسد!»
قرائت جديد
به كسي كه حمله ميكند و هجوم ميآورد، ميگويند
«محافظهكار»، و به كسي كه احتياط ميكند و ميترسد، ميگويند «انقلابي».
سررسيد
در يكي از روزنامههاي عصر آمده بود كه سررسيدهاي
تبليغاتي ضدانقلابي جمعآوري ميشود. در توضيح اين خبر آمده كه سررسيدهايي
با مجوز وزارت ارشاد چاپ شده كه به معرفي عناصر نامطلوب و خوانندگان خارجي
ميپردازد.
زماني چيزهايي را كه مجوز چاپ نداشت جمع ميكردند، حالا
برعكس!
توپ مرواريد
و باز آوردهاند كه روزي مأموران در كتابفروشيها
دنبال كتاب «توپ مرواريد» اثر صادق هدايت ميگشتند و پيدا نميكردند.
ناگهان
يكي از مأموران با خوشحالي گفت: «من توپش را پيدا كردم.»
مأمور ديگري
گفت: «من هم مرواريدش را پيدا كردم.»
معلوم شد آن كتابها يكي «توپ» اثر
غلامحسين ساعدي و يكي هم «مرواريد» اثر جان اشتاين بك بوده است.
اطفاي حريق
مبناي مطالب اين شماره ما اخبار جرايد است. در
جريدهي شريفهاي آمده است: «دو آتشنشان جوان در يكي از كشورهاي خارجي پس
از خاموش كردن آتش مهيبي، با يكديگر ازدواج كردند.»
نتيجهي غيراخلاقي:
لابد خواستهاند آتش ديگري را خاموش كنند.
بر سر دوراهي
مشاور محترم خانوادگي مجله...
من از قيافه همسرم
بيزارم. چه كار كنم؟
«امضا محفوظ»
پاسخ: چند راه وجود دارد. يا شما
پشت به او بكنيد، يا او پشت به شما بكند. يا اينكه به چهرهاش نقاب بزند.
يا چهرهاش را عمل كند كه خوشگل بشود، يا چشمتان را عمل كنيد.
چشمها
را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
يا در تاريكي با او روبرو شويد و
تصور كنيد زيباي زيبايان است، زيرا از قديم گفتهاند: «شب، گربه سمور
مينمايد.»
خنده
بعضيها به خاطر غم و غصه نميخندند، بعضيها به خاطر قرض و
قوله، بعضيها به خاطر غرق شدن كشتيهايشان در دريا و بعضيها به خاطر
خواندن مطالب ما.
نخنديدن بعضيها نيز به خاطر خرابي دندان است. اين
افراد اگر مرد باشند ميتوانند سبيل خود را بلند كنند و روي لبهايشان
بريزند و راحت بخندند.
بعضيها نيز نميخندند، به اين دليل كه ميترسند
فكشان پياده شود.
مقابله به مثل
بر سردر پارك نظامي گنجوي تهران اين بيت را به نام
حكيم گنجه نوشتهاند:
شاد زي با سياه چشمان، شاد
كه جهان نيست جز
فسانه و باد
پيشنهاد ميكنيم اگر پاركي هم به نام رودكي سمرقندي وجود
دارد، روي سردرش بيتي از حكيم نظامي بنويسند.*