لیلی مجنون قرن 21
دید مجنون دختری مست و ملنگدر خیابان با جوانانی مشنگ خوب دقت کرد در سیمای اودید آن دختر بُود لیلای او با دلی پردرد گفتا این چنینحرف ها دارم بیا (پیشم بشین) من شنیدم تازگی چت می کنیبا جوانی اهل تربت می کنی نامه های عاشقانه می دهیبا ایمیل از ( توی) خانه می دهی عصرها اطراف میدان ونکمی پلاسی با جوانان ونک موی صاف خود مجعد می کنیبا رپی ها رفت و آمد می کنی بینی خود را نمودی چون مویزجای لطفاً نیز می گویی (پلیز) خرمن مو را چرا آتش زدی؟زیر ابرو را چرا آتش زدی؟ چشم قیس عامری روشن شدهدختری چون تو مثال زن شده دامن چین چین گلدارت چه شد؟صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟ ابروی همچون هلالت هم پرید؟آن دل صاف و زلالت هم پرید؟ قلب تو چون آینه شفاف بودکی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود دیگر آن لیلای سابق نیستیمثل سابق صاف و عاشق نیستی قبلنا عشق تو صاف و ساده بودمهر مجنون در دلت افتاده بود تو مرا بهر خودم می خواستیطعنه ها کی می زدی از کاستی؟ زهرماری هم که گویا خورده ایآبروی هرچه دختر برده ای رو به مجنون کرد لیلا گفت : هانسورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان تو چه داری تا شوم من چاکرت؟مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟ خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیریا برو دیوانه ای دیگر بگیر ریش و پشم تو رسیده روی نافهستی از عقل و درایت هم معاف آن طرف اما جوان و خوشگل استبچه پولدار است گرچه که ول است او سمندی زیر پا دارد ولیتو به زحمت صاحب اسب شـَلی خانه ات دشت و بیابان خداستخانۀ او لااقل آن بالاهاست با چنین اوضاع و احوالت یقینخوشه ات یک می شود ، حالا ببین او ولی با این همه پول و پلهخوشۀ سه می شود سویش یله گرچه راحت هست از درک و شعورپول می ریزد به پای من چه جور عشق بی مایه فطیر است ای بشرگرچه باشی همچو یک قرص قمر عاشق بی پول می خواهم چکارهی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار راست می گویند، تو دیوانه ایبا اصول عاشقی بیگانه ای این همه اشعار می گویی که چه؟دربیابان راه می پویی که چه؟ بازگرد امروز سوی کوه و دشتدورۀ عشاق تاریخی گذشت تازه شیرین هم سر ِ عقل آمدهقید فرهاد جـُلمبر! را زده یا همین عذار شده شکل گوگوشکرده از سرتا نوک پایش روتوش با جوانان رپی دم خور شدهنان وامق کاملاً آجر شده ویس هم داده به رامین این پیامبین ما هرچه که بوده شد تمام پس ببین مجنون شده دنیا عوضراه تهرن را نکن هرروزه گز اکس پارتی کرده ما را هوشیارگرچه بعدش می شود آدم خمار بیخیال من برو کشکت بسابچون مرا هرگز نمی بینی به خواب گفت با «جاوید» مجنون این چنین:حال و روز لیلی ما را ببین بشکند این « دست شور بی نمک»کرده ما را دختر قرتی اَنک حال که قرتی شده لیلای مننیست دیگر عاشق و شیدای من می روم من هم پی ( کیسی ) دگرتا رود از کله ام عشقش به در فکر کرده تحفه اش آورده استیا که قیس عامری یک برده است آی آقای نظامی شد تمامقصۀ لیلی و مجنون ، والسلام خط بزن شعری که در کردی زماچون شده لیلای شعرت بی وفا
پاسخ به:لیلی مجنون قرن 21
Mahdi is my hope
وبلاگ شیفته
جالب بودممنون
آشنایی با استان گیلان
جالب بود.
يا الله
چه دوره زمونه ای شده
عجب از این زمونه
حقا که راست گفتی
درد دل جوونا بود
ممنون