0

خاطرات كودكی سیا ساكتی ( كمربند ایمنی و حفاظت )

 
omidayandh
omidayandh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 7483
محل سکونت : تهران

خاطرات كودكی سیا ساكتی ( كمربند ایمنی و حفاظت )

یك روز زیبای تابستانی بود و مادر سیا در خانه مشغول كار بود كه زنگ در به صدا در آمد. پدر سیا از سر كار برگشته بود. او رو به مادر كرد و گفت : خبر خوشی دارم. مرخصی گرفته ام تا چند روزی به سفر برویم.

سیا كه صدای پدر را شنیده بود از خوشحالی فریادی كشید و به سرعت به سمت منزل هوتی دوید تا این خبر را به او بدهد.وقتی به در منزل هوتی رسید زنگ را زد و با دیدن هوتی به او گفت : سلام هوتی جانم یك خبر خوش ! ما داریم به مسافرت میرویم. كاش میشد تو هم با ما بیایی.

سیا به هوتی قول می دهد كه سوغاتی را فراموش نكند و برای دوست خوبش بغل بغل سوغاتی بیاورد. آنها با هم خداحافظی می كنند و سیا به طرف منزلشان حركت می كند تا آماده ی سفر شوند.
سیا به خانه رسید و دید كه مادرش مشغول بستن وسیله های سفر است و پدرش در حال چكاپ ماشین است تا مبادا در راه برایشان مشكلی پیش بیاید.
وقتی همه چیز آماده شد مادر و سیا وسایل را داخل ماشین بردند و حركت كردند.

وقتی كه بعد از ساعتی به پلیس راه رسیدند پلیس به آنها ایست داد و به پدر سیا گفت : آقای عزیز سفر برایتان بی خطر برای حفظ سلامتی و امنیت خود و خانواده تان كمربند ایمنی را ببندید جاده پر خطر است و حادثه هیچ وقت خبر نمی كند.
پدر سیا به توصیه پلیس كمربند خود را بست اما بعد از عبور از جلوی دید پلیس به سرعت كمربند خود را باز كرد. در همان حال سیا به پدرش رو كرد و گفت : پدر آقای پلیس گفت كمربند ایمنی را ببندیم تا خطر از ما دور شود كمربندت را ببند.
پدر حرف سیا را به شوخی می گیرد و با سرعت زیاد مسیر جاده را طی می كند.
وسط راه به تونلی می رسند پدر سیا برای شوخی چراغهای ماشین را داخل تونل خاموش میكند و به جای آن فندكی را كه در جیبش داشت بیرون می آورد و آن را روشن می كند و می گوید : چه چراغ پر نوری دارم این طور نیست ؟
ّبالاخره ‌آنها از تونل خارج شدند ولی پدر دست از شوخی بر نمی داشت تا اینكه یكدفعه وقتی برای لحظه ای حواسش به شوخی با سیا پرت شد به سمت دیگر جاده منحرف شد و چونكه سرعت زیادی داشت نتوانست ماشین را كنترل كند و ناگهان ماشین چپ شد و خانواده ی سیا كه كمربند ایمنی شان را نبسته بودند از ماشین به بیرون پرتاب شدند و همگی به شدت زخمی شدند.

پیام این بار قصه ما برای شما نو گلهای باغ زندگی و همچنین بزرگترهای مهربان شما این است كه :

( بستن كمربند ایمنی را هرگز فراموش نكنید زیرا حادثه هیچ وقت خبر نمی كند. )

مولف : بنفشه بیگلری


.ranginkaman-jahrom.mihanblog.com
جمعه 1 مرداد 1389  11:16 PM
تشکرات از این پست
leila0033
leila0033
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 4855
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات كودكی سیا ساكتی ( كمربند ایمنی و حفاظت )

ممنونم
با تشکر از شما دوست عزیز به خاطر همکاری با تالار فسقلی ها
ان شالله شاهد فعالیت های بیشتر شما در این تالار
فسقلی ها باشیم 
فسقلی ها رو فراموش نکنید

 


 

شنبه 2 مرداد 1389  5:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها