0

دخترک و پیرمرد

 
pezhmanf
pezhmanf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1389 
تعداد پست ها : 39

دخترک و پیرمرد

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .

پیرمرد از دختر پرسید:


- غمگینی؟
- نه .

- مطمئنی ؟
- نه .

- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .

- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .

- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟

- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت!

 

 

 

منبع: نیکی صالحی

T.T.33
جمعه 1 مرداد 1389  12:19 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها