0

دلايل به وجود آمدن خشونت اجتماعي و راهكارهاي مهار آن- بخش نخست

 
ahmadfeiz
ahmadfeiz
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 20214
محل سکونت : تهران

دلايل به وجود آمدن خشونت اجتماعي و راهكارهاي مهار آن- بخش نخست

سوزاندن خرمن عمر با آتش خشم
جاي خالي چشم راستش به چشمه اي بي آب مي ماند و زير پوست صاف چشم چپش اميد به شفاي حضرت ابوالفضل(ع) برق مي زند. دلش براي ديدن خورشيد صبحگاهي گنجشك شده است و دوست دارد يك بار ديگر رنگ آبي روسري اش را كه هفت سال پيش به سرمي انداخت، ببيند.
هزار آرزوي نشكفته كه به انتظار بهار در فصل صبر، آرام و بي صدا به حيات خويش ادامه مي دهند، در ذهن دارد. بايد عروس خوشبختي مي شد، بايد كارشناسي اش را مي گرفت و در شركت محل كارش خوش مي درخشيد. مي خواست به افق هاي روشن فردا پيوند بخورد و اين حق تلاش بي پايانش بود. اما... نشد!
در بعدازظهر مه آلود پاييزي 12آبان 83 ساعت چهارونيم تندباد خشم مهار نشدني جواني بي فكر با اسيد جانش را سوزاند. باغ آرزوهايش را به آتش كشيد و او مبهوت شعله هاي اين خشم مي توانست تنفر را در قلبش پرورش دهد. با اين حال اتفاقاً شد!! آمنه توانست علي رغم اين كه به صفر رسيده بود، با توسل به بخشش و مهرباني كه ويژگي بارز دختر ايراني است، شاهكاري خلق كند و دوباره آرزوهايش را به شور تنفس برساند.
صفحات حوادث روزنامه لبريز فجايعي است كه براساس خشم مهار نشدني حادث شده اند. گاه يك درگيري براثر مسئله پيش پا افتاده اي مثل تصادف دو خودرو و متعاقب آن مشت زني دو طرف به مرگ يكي از طرفين انجاميده است. اين روزها بشر به خاطر پذيرش زندگي مدرن فشارهاي روحي سنگيني را تحمل مي كند و به نظر مي رسد اين فشارها درحد فشارهايي است كه انسان اوليه براي حفظ حياتش با آن مواجه بوده، لذا سيستم دفاعي بدن براثر تنش هاي قوي بسيار تحريك پذير شده است. اگر خشم ناشي از مصرف موادمخدر و توهم زايي اين مواد را مجزا كنيم، درنوع ديگر خشم انسان بي اعتقاد، انساني كه روند تربيت اخلاقي و شخصيتي اش دچار نقصان بوده با اين توجيه كه مجاز است به هر شيوه اي احقاق حق كند، با توسل به خشومت در صدد تحقق حق هاي خيالي اش برمي آيد.
ما در اين سلسله گزارش ها در تلاشيم تا ضمن بيان روند وقوع برخي از فجايعي كه براساس مسائل كوچك و خشمي عظيم رخ داده اند، متذكر شويم كه خشم شيوه مناسب برخورد با چالش ها نيست و اگر خشم هاي كوچك را مهار نكنيم، ممكن است اندك اندك هيولايي هراس آور را در درون خود رشد دهيم كه سرانجام خودمان را به خاك سياه مي نشاند.
پسرم هرچه بخواهد با زور به دست مي آورد!
فوق ديپلم الكترونيك از دانشگاه آزاد واحد جنوب است. قبل از حادثه اسيدپاشي عكاسي مي كرده و چون رشته اش در دبيرستان گرافيك بوده، به نقاشي هم علاقه دارد. اين روزها سرگرم تدوين كتاب خاطراتش ست، كه جلد يك آن باعنوان چشم در برابر چشم آخر اين ماه به بازار مي آيد و جلد دوم آن فصل سبز رستن است كه در مرحله تدوين به سر مي برد. جلد يك دربردارنده حس منفي انتقام است و جلد دوم به آرامش بخشش مي پردازد.
او مي خواهد كار نقاشي را- بي آن كه رنگ ها را ببيند- از دريچه چشم دلش شروع كند. بعد از حادثه اسيدپاشي هم اين طور نبوده كه با دريافت كمك هاي خيرين و دنبال كردن روند درماني اش در كشور اسپانيا هيچ مشكلي را تجربه نكرده باشد. اتفاقاً گذر از مشكلات بزرگ و باور نكردني بعد از حادثه، باعث شده خيلي پخته تر به پيرامونش و فلسفه زندگي نگاه كند.
از خيلي ها زخم خورده و خيلي ها هم پناه و همراهش بوده اند. آمنه مي گويد: «همه ما خاكستري هستيم. من مجيد موحدي را بخشيدم، چون نمي خواستم سال هاي ارزشمند زندگي را كه پيش رو دارم، دائماً اسير يك نقطه و يك حادثه باشم. مي خواستم رها شوم و به آرامش برسم. هنوز هم هدف هايي دارم كه بايد پيگري شان كنم. ديگر پشت ترافيك در خيابان هاي شلوغ حرص نمي خورم.
همه آرزويم اين است كه يك بار ديگر خورشيد صبحگاهي را ببينم. من هميشه روياهاي مثبت زيادي در خواب مي بينم. بويژه بعد از سفر به مشهد مقدس و زيارت امام رضا(ع) كه همان جا تصميم گرفتم موحدي را ببخشم. موحدي را به خاطر خودش يا خانواده اش نبخشيدم. تا آخر رفتم كه ثابت كنم حكم اسيدپاشي قصاص است و بعد به خاطر خدا، كشور، مردمم و دكترهايي كه گام به گام با من همراه بودند و دائماً توصيه مي كردند، ببخشم، از چشم در برابر چشم گذشت كردم.»
در خاطرات آمنه انسان هاي بد و خوب زيادي گذر كرده اند و مي كنند. اولين انسان خوبي كه بعد از حادثه چهره نه چندان واضحش در خيال او هميشگي شده، راننده تاكسي بوده كه در ثانيه هاي وحشتناك سوزش صورتش بدو بدو از پشت ماشين برايش آب آورد تا به صورتش بزند. و به او توصيه كرده بود كه دست به صورتش نكشد، فقط آب را بپاشد، چون گوشت و پوست صورتش با اندك فشاري جدا مي شد!
آمنه درحين تعريف خاطراتش آرام آرام عينك مشكي بزرگي را كه تقريباً نيمي از صورتش را پوشانده، برمي دارد و جاي خالي چشمهايش را نشانمان مي دهد.
وي تعريف مي كند: «موحدي را در دانشگاه اولين بار سركلاس آزمايشگاه ديدم. پدر من باز نشسته وزارت دفاع و مادرم مربي مهد هستند. به همين دليل واحدهاي آزمايشگاهي ام را براي ترم هاي آخر گذاشتم كه هزينه بردار بودند. خودم هم كار در شركتي را آغاز كرده بودم. مجيد موحدي چهار سال از من كوچكتر بود و جزء ورودي هاي جديد به حساب مي آمد. اولين بار صندلي اش را كنارم گذاشت و وقتي بنا به گفته استاد در گروه هاي چند نفره مشغول انجام كار و بستن مدار شديم، اذيت و آزارش را شروع كرد. با پا به صندلي و پايم مي كوبيد، اعتراض كردم. عذرخواهي نكرد. و اين ويژگي عذرخواهي نكردنش را تا همين امروز هم با خود دارد! فقط وقتي مي خواستم استاد را در جريان بگذارم، روانه گروه ديگري شد.»
وي ادامه مي دهد: «هميشه از طرح لبخند مجيد كه رديف دندانهايش گويي برق مي زد و نوع رفتارش مي ترسيدم. او به جاي آن كه با محبت ابراز وجود كند از همان ابتدا با پررويي، بي ادبي، پرخاشگري و تهديد جلو آمد. چطور مي توانستم چنين شخصي را پذيرا باشم. مادرش بارها براي خواستگاري با منزل ما تماس گرفت. آخرين بار كه نه شنيد، گفت: پسر من را نمي شناسي. خيلي مغرور است و هرچه را بخواهد با زور به دست مي آورد!!»
خشم كودكانه و يك عمر پشيماني
همه چيز از اين نقطه جرقه زد و شعله ور شد كه مجيد موحدي آن جوان بي فكر ياد نگرفته بود، گاهي انسان ناگزير است در قبال خواسته اش پاسخ نه بشنود. غرور افسار گسيخته اش تاب تحمل شنيدن نه نداشت و درپي خشم مهار نشدني، خود و ديگري را به دره اي از مشكلات و تاريكي كشاند. همه ما خشم را تجربه كرده ايم، مزه تلخ و شيرين احساسات منفي و مثبت را چشيده ايم، اما نبايد به اين خشمي كه ژنش از زمان اجدادمان (انسان هاي نخستين) در DNA ما يادگاري مانده، پر و بال دهيم. انسان سالم كسي است كه مي داند چطور جلوي احساسات مخربش بايستد و آنها را به احساسات بهتر تبديل كند؟ وگرنه خشم مختص انسان هاي اوليه بوده كه در شكارهايشان به اين ويژگي براي دفاع نياز داشتند.
همايون قسمتي روانشناس خانواده از خطه كردستان توضيح مي دهد: «فردي كه خشم خود را نشان مي دهد، تابع من كودك درون است و هيچ گونه كنترلي روي رفتارهاي خويش نخواهد داشت. اريك برن روانشناس معتقد است كه كودكان معمولاً در بازي هاي خود ناخودآگاه رگه هايي از خشم را نشان مي دهند، چون هنوز قدرت تعقلشان رشد نكرده و تابع كودك درونشان هستند. هر چه فرد بالغ تر مي شود، انتظار داريم با تكيه بر قدرت تعقل پرورش يافته براي رويارويي با چالش ها راه حلي جز ابراز خشم مهارنشدني پيدا كند، چرا كه هر راه احساسي و بروز خشم، نتيجه اي جز يك عمر پشيماني نخواهد داد.»
اين روانشناس خانواده ميزان تسلط افراد به خشمشان را بسته به ميزان توكل آنها، قدرت صبر و مقاومتشان در برابر مشكلات و فرازونشيب هاي زندگي دانسته و مي گويد:«بزرگان ديني ما همواره سفارش كرده اند كه بهترين رفتار در برابر خشم بي امان فرد مقابل اين است كه سكوت پيشه كنيد و خودتان هم اگر ناكام شديد، صبر و حوصله به خرج دهيد، اما به راستي كدام يك از ما در برابر تنش هاي كوچك از گارد محافظ سكوت استفاده مي كنيم؟ در يك تصادف به جاي آن كه منتظر پليس و قانون بمانيم تا كار بالا نگيرد، ميانه خيابان را قرق كرده، كمر فرد مقابل را به آسفالت چسبانده و روي سينه اش مي نشينيم تا سيلي خشم به صورتش بزنيم!! يك لحظه فكر كنيم اين كتك كاري چه نتيجه اي در تعيين ميزان خسارت توسط قانون خواهد داشت؟!»
قسمتي متذكر مي شود كه هر چه براحساساتمان كنترل نداشته باشيم، در برابر ديگران مغلوب و شرمنده تر خواهيم شد. وي مي گويد: «زندگي امروز طوري است كه بايد آستانه تحمل خويش را ارتقا ببخشيم و در برابر عكس العمل هاي منفي ديگران عاقلانه برخورد كنيم، نه اين كه تابع احساسات خارج از چارچوب عقل و منطق باشيم. هر خطا و جرمي را كه بررسي كنيم، درمي يابيم كه مجرم در يك لحظه عقلش تعطيل بوده و به احساسات منفي محض رجوع كرده است.»
500هزار تومان براي جبران خسارت خشم هيولايي!
مجيد موحدي بعد از آخرين پاسخ منفي اي كه به مادرش داده شد تا دوماهي آفتابي نشد، اما بعد هر روز پشت كيوسك تلفن نزديك شركت (محل كارآمنه) ساعت ها كمين مي كرد. بارها گفته بود، من حتي هزار تومان هم در جيب نداشتم. با هزار تومان از يافت آباد مي رفتم سيدخندان و ساعت ها كمين مي كردم. در مكالمه رودررويي كه با آمنه داشت، مدعي شده بود كه مادرش گفته آمنه پاسخ مثبت داده است! مجيد ادعا كرده بود، خيال كرده جواب آمنه به مادرش كه تلفني خواستگاري كرده بود، مثبت است. در اين مدت كار پيدا كرده، لباس نو خريده و همه اينها به خاطر آمنه بوده است. شايد مجيد موحدي هم گول حرف هاي تسلي بخش خانواده اش را خورده، و دلگرم شده بود، اما با دريافت حقيقت و ناكامي بازهم مجاز به آفريدن چنين فجايعي نبود. اگر مجيد واقعاً عاشق و صادق بود، هيچ عشقي را سراغ نداريم كه اين چنين فجايع تلخي آفريده باشد. عشق اگر حقيقي باشد، احساسات منفي در آن راهي ندارد و سازنده است. مجيد مي توانست ساعت هاي كمين پشت كيوسك را به ساعت هاي كار و كسب درآمد تبديل كند و از نقطه ديگري تلاشش را از سرگيرد.
خلاصه سماجت موحدي تا آن جا ادامه پيدا مي كند كه آمنه تصميم مي گيرد يكي از همكاران شركتش را به جاي همسرش به او نشان دهد، البته هيچ گاه اين اقدام صورت نگرفت و آمنه تنها زباناً مدعي شده بود كه ازدواج كرده و موحدي بايد دست از سرش بردارد.
موحدي بعدها در بازجويي گفت: «دنبال اين بودم كه شوهرش را با اسيد بسوزانم.»
بيچاره آقاي همكار كه معجزه آسا از اين مهلكه جان سالم به در برده، وگرنه بيگناه ديگري كه روحش هم خبر نداشت، قرباني اين خشم مهار نشدني مي شد.
مادر آمنه روزي را در دادگاه به ياد مي آورد كه خانواده موحدي تنها 500 هزار تومان! روبه روي آنها گذاشتند و گفتند اين مبلغ را بگيريد و از پسرمان بگذريد!!
آيا تربيت نادرست اين فرزند و مغرور بارآوردن او باعث نشد كه سرانجام در دنياي توهم گونه اي كه همه حق ها از آن اوست و دنيا بايد هميشه پاسخ مثبت بدهد، به ورطه هلاكت فروافتد؟ ديگر صدها 500هزار تومان هم قادر نيست نه تنها زندگي آمنه را بلكه زندگي افرادي چون مجيد را به روز اولش بازگرداند.
مرگي خاموش!
-مامان امروز سعيد تو مدرسه كتابم را از روي نيمكت پرت كرد؟
-از بس بي عرضه اي! چرا از حقت نمي تواني دفاع كني. دفعه ديگر يك سيلي به صورتش بزن. بعد به ناظم بگو!
آيا دنيا صحنه جنگ است؟ اين سؤال اساسي است كه در زمينه تربيت كودكان اين نسل بايد از پدر و مادرها بپرسيم. وقتي كودك از همين ابتدا به جاي استفاده از قدرت تعقل و مقابله منطقي با چالش پيش رويش تشويق شود از ميانبر مخرب خشم استفاده كند، روشن است كه فردا نيز براي رويارويي با مشكلات دائماً تكرار خواهد كرد: «سربه سر من نگذاريد، من فردي عصبي هستم و بدمي بينيد!» اينها همان افرادي هستند كه در بزرگسالي هميشه در جيبشان چاقو و تيزي پيدا مي شود. برخورد آنها با نزديك ترين كسانشان چيزي جز مشت و لگد نيست.
مريم سلطان پور، مشاور خانواده مي گويد: «خشم به موازات احساسات منفي، تنفر و بدبيني ها تصاعدي رشد مي كند. معمولا افراد خشمگين انسان هايي هستند كه بدبيني و تنفر درونشان را تيره كرده است.
اين افراد قدرت تغيير شرايط با رفتار معقولانه و محبت آميز و نيز بروز پاسخ هاي سنجيده را ندارند، لذا با تكيه بر رفتارهاي هيجاني و كودكانه به خيال خودشان مي خواهند از كوتاه ترين راه به سر منزل مقصود برسند.» خشم انسان امروزي كه معمولا درپي توقعات زياد و عدم سازش با پيش آمدهاي حتي جزيي بروز پيدا مي كند، سبب مي شود كه چربي توليد شده در رگ ها به كبد سرازير شود. سلطان پور مشاور از قول دكتر ردفورد ويليامز در كتاب خشم مي كشد! توضيح مي دهد: «خشم سبب مي شود چربي توليد شده در رگ ها به كبد سرازير شود و در آن جا تبديل به كلسترول خواهد شد. بالا رفتن فشار خون در اثر وجود كلسترول اضافي، بافت هاي له شده و باقيمانده اجساد گلبول هاي سفيد ميكروب خوار و پلاك ها را در خراش ديواره رگ ها جمع كرده، لخته را تشكيل مي دهد. اين خشم اغلب از تصورات منفي و بدبينانه خود فرد نشأت مي گيرد. او هميشه تصور مي كند كه مردم، شرور، بدجنس و خودخواه هستند و هرگز حاضر نيست واقعيت را آن طور كه هست قبول كند. هر بار كه او اين چنين قضاوتي مي كند نقطه اي در عروق كرونر او مجدداً دچار ضايعه مي شود و هر بار، چربي خون تبديل به كلسترول شده، در خون سرازير مي شود و همراه با گلبول هاي سفيد ميكروب خوار و بقاياي سلول هاي ماهيچه اي، به سمت نقطه آسيب ديده كشيده مي شود.»
وي ادامه مي دهد: «اين كلسترول در نوعي سلول هاي كف مانند ذخيره مي شوند و بعد از گذشت چند سال، رشد كرده به صورت لخته هايي در جداره عروق جمع مي شوند و سبب مسدود شدن راه خون به سمت عروق كرونر مي شوند. بالاخره روزي فرامي رسد كه اين لخته ها در اثر ضربه اي از ديواره رگ ها جدا مي شوند. مثلا يك روز كه پشت ترافيك فريادي سرمي دهيد! حالا ديگر لخته ها آن قدر بزرگ شده اند تا بتوانند مابقي مسيري را كه خون به رگ ها مي رساند مسدود كنند. لخته به وجود آمده ديگر نخواهد توانست در مسير شريان ها حركت كند و راه را براي خون تغذيه كننده ماهيچه قلب بگشايد. بنابراين آن قسمت از عضله قلب كه تغذيه نمي شود، مي ميرد. اين فرآيندي است كه سالانه 50 هزار آمريكايي را به كام سكته قلبي مي فرستد.»
سلطان پور در تكميل گفته هايش مي گويد: «با هر بار خشمگين شدن مقادير زيادي سم و آدرنالين در حد بالا وارد خون مي شود. اين مواد قدرت تعقل را تسخير مي كنند، به گونه اي كه انسان نمي داند در حين خشمگين شدن چه مي كند؟ در سخنان قاتل پل مديريت بارها تكرار شد كه خيال مي كرده تنها سه ضربه چاقو به همكلاسي اش زده است، در حالي كه 30 ضربه چاقو حين چند ثانيه به بدن مهسا توسط قاتلش كوشا زده شد!»

پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.

عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!

یک شنبه 3 مهر 1390  1:18 AM
تشکرات از این پست
ahmadfeiz
ahmadfeiz
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 20214
محل سکونت : تهران

دلايل به وجود آمدن خشونت اجتماعي و راهكارهاي مهار آن (بخش دوم )

باروت خشم در انبار هنجارهاي رفتاري

ساعت چهار و نيم 12 آبان هر سال برايش قرمزرنگ است. آن پارچ قرمز لبريز 400 سي سي اسيد، آرزوهاي 26 سالگي اش را ذره ذره خورد و به استخوان زندگي اش رسيد.
ثانيه هاي درد كشنده را هيچ گاه از ذهن پاك نخواهد كرد. حتي پرستارها هم مي ترسيدند كه صورتش را شست وشو دهند. تنها مادرش بود كه اين كار را انجام مي داد.
چهار نفر او را روي تخت ميخكوب مي كردند تا آمپول هاي مسكن قوي به بازويش بزنند و او باز هم از شدت درد از روي تخت سقوط مي كرد.
اسيد تا دو سال قدرت تخريب دارد و اين ماده لعنتي كه بهتر است بگوييم زاييده تنفر و خشم مهارنشدني جوان اسيدپاش بود، اندك اندك سوي چشمانش را گرفت تا آن جا كه چشم راست بر اثر عفونت تخليه شده و در اسپانيا برايش پروتز مصنوعي گذاشته اند. چشم چپ نيز زير لايه پوست صورتش مخفي مانده است. اين روزها آمنه با قدرت بخشش احساس مي كند از زير پوست چشم چپش نوري مي بيند. به دستور رياست محترم جمهوري آقاي احمدي نژاد در بيمارستان فارابي از مغزش و پشت چشم راست اسكن گرفته اند و احتمال داده اند كه شبكيه چشم راست وجود داشته باشد كه با عمل شايد بتواند به اندازه 5 متر پيش روي خود را ببيند.
بخش عمده آن چه كه در صفحه حوادث روزنامه ها مي خوانيد به يك روحيه عصبي مزاج و سركش برمي گردد. ما ناگزيريم كه اين تندخويي را مهار كنيم، به ويژه اگر حس مي كنيم از لحاظ بيولوژيكي و وراثتي زمينه عصبي بودن را بيشتر از سايرين در خود داريم.
عصبانيت چه در حد كم و چه در حد جنون مصيبت بار است.پسر هيجده ساله با خشم مها ر نشدني سرمايه ورزشي كشور را به كام مرگ فرستاد. عصبانيت هاي جزئي هر روزه اگرچه به چشم نمي آيند، ولي در طولاني مدت كشنده خواهند بود. عصبانيت هاي آني و فاجعه آفرين هم مثل گردبادي مي مانند كه در چند ثانيه همه چيز را به هم مي زنند.
انعكاس حوادث مصيبت باري كه در پي خشم مهارنشدني افراد بروز پيدا كرده اند، به خودي خود عبرت آموز است. بايد در كنار درج خبر حوادث در اين صفحات ويژه روزنامه ها به ارائه تحليل هاي روانشناسي، جامعه شناسي و رفتاري پرداخت تا آحاد مردم با مهارت هاي زندگي بهتر آشنا شده و خود را از خطرات مصون بدارند. جالب اينجاست كه جوان اسيدپاش در جلسه دادگاه اظهار كرده بود: «اتفاق بزرگي رخ نداده، همه اين قضايا تقصير روزنامه هاست كه ما را به اين جا كشاندند! من پشيمان نيستم، از كجا معلوم كه چشم اين دختر بينا نباشد و نبيند؟!!».
معاشرت سالم با ديگران را بياموزيم
در دنياي امروز اگرچه توصيه نمي شود نسبت به اطرافيانمان خوش بيني مطلق داشته باشيم، ولي افتادن به ورطه بدبيني ها نيز سرآغاز پذيرش مرگ تدريجي است.
كساني كه ضدهنجارهاي اجتماعي عمل مي كنند، معمولا از گره هاي رواني ناشي از بدبيني ها رنج مي برند. وقتي در قبال خواسته هايشان نه مي شنوند، با بدبيني اين تحليل را ارائه مي دهند كه به شخصيتم توهين شده و بايد تلافي كنم.
درحالي كه تحقيقات روانشناسي نشان داده هرچه در تنگناها و مشكلات ارتباطات صميمي تري با اطرافيانمان داشته باشيم، از طول عمر بيشتري برخوردار خواهيم بود. در اوايل سال 1970، روانپزشكي به نام جويل دمزديل، با 19 نفر اسيران بازمانده از اردوگاه هاي نازي آلمان مصاحبه اي ترتيب داد. اين افراد در اردوگاه هاي نازي مورد وحشتناك ترين شكنجه هاي جسمي و روحي واقع شده بودند. از اين رو پس از آزادي مورد حمايت، تشويق و تقدير بسياري قرار گرفته بودند، فقط آنهايي توانستند به زندگي ادامه دهند كه صميميت قابل توجهي را بين خود به وجود آورده بودند. ديگران در اثر تحمل ضربات مهلك جسمي و روحي جان خود را از دست داده بودند.
هادي محمدي، كارشناس روانشناسي مي گويد: «نتايج به دست آمده از تحقيقات علمي و تاريخي، بيانگر اين واقعيت اند كه دوستي هاي عميق براي زنده ماندن به ما كمك مي كنند، به زندگي ما معنا مي بخشند و بهترين صفاتي را كه درون ما نهفته است، ظاهر مي سازند.
سوءظن، بدبيني و رفتارهاي خشمگينانه، اغلب فرد پرخاشگر را در جامعه منزوي مي سازد و سبب مي شود در مواردي كه به حمايت ديگران نياز دارد از آن بي بهره بماند و اينها همگي از عواقب و نتايج خشم است. شكي نيست كه افراد پرخاشگر در ارتباطات اجتماعي شان نسبت به افراد معمولي و آرام، از موفقيت كمتري برخوردار هستند. در تحقيقات فراواني كه انجام گرفته است، لطمات جدي بر اثر اين گونه انزواهاي اجتماعي به خوبي نشان داده شده است.»
اين كارشناس روانشناسي ادامه مي دهد: «در بررسي دو پرونده جنايي حادثه اسيدپاشي سال 83 و نيز قتل پل مديريت در سال جاري درمي يابيم كه هر دو مجرم مجيد موحدي و كوشا پارسا در نگاه اول افرادي سر به زير به نظر مي رسيدند، درحالي كه كاملا مشخص است به دليل سوء رفتار و نياموختن برقراري ارتباط سالم با ديگران در پوسته انزواي اجتماعي فرو رفته بودند.»
حتي اگر به صورت معمولي نگاه كنيم افرادي كه با ديگران معاشرت سالم دارند، نسبت به آنهايي كه در بين مردم ظاهر نمي شوند و از اجتماع گريزانند، عمر طولاني تري دارند.
با تنفر سرطان خشم را بيدار نكنيد
اگرچه گذشت در برابر مجرمين چيزي نيست كه اجراي عدالت طرفدار آن باشد، ولي از جنبه به آرامش رسيدن فردي كه متضرر شده، مفيد است.
آمنه بهرامي نوا حتي بعد از حادثه نيز با افراد خوب و بد زيادي مواجه شد. يكي از نزديك ترين كسانش عكس او را به دست خانم... رئيس بنياد نور احسان كه يك شعبه در نياوران و يك شعبه در آمريكا داشت، مي رساند. اين خانم دائما در جمع خيرين تبليغ مي كرد كه آمنه وارد مرحله تازه اي از روند درمانش شده و نيازمند پول است. خيرين در سراسر دنيا نيز به حساب اين خانم پول واريز مي كردند. رئيس بنياد نور احسان درصدي از مبالغ را به واسطه مي داد و بقيه را به حسابش مي خواباند.
خويشاوند نزديك آمنه نيز بعدها در پي مشاجره اي آمنه را تك و تنها در خانه آوارگان خياباني اسپانيا رها كرده و پناهندگي سياسي كشور اسپانيا را مي پذيرد.
آمنه مي گويد: «فقط دو سال پيش كه خانم مسئول بنياد خيريه نور احسان با درد سرطان از دنيا رفت، دوستم را بالاي سر مزارش فرستادم تا برايش پيغام ببرد، نتيجه اجراي عدالت الهي اين است، هر چه كشت كني، همان را برداشت خواهي كرد.»
آمنه مي گويد: «يك روز ايراني هاي مخالف جمهوري اسلامي ايران در اسپانيا آمدند و گفتند در يكي از شبكه هاي ماهواره اي 10 دقيقه در مخالفت با جمهوري اسلامي ايران و نبود امنيت صحبت كن تا همه كار برايت انجام دهيم، ولي من نپذيرفتم و روانه خانه آوارگان شدم!»
حتي از 700 صفحه كتاب چشم در برابر چشم آمنه كه در كشور آلمان چاپ شده آنها 300 صفحه اش را چاپ كرده اند. حالا او تجربه كسب كرده كه براي چاپ كتاب دومش ابتدا از ناشر خودي شروع كند و بعد حق ترجمه را به خارجي ها بفروشد.
آمنه مي گويد: «گزينشي چاپ كردند تا مسائلي را كه به ضررشان بود انعكاس ندهند.»
وقتي سلامت روان ما
دچار مشكل مي شود
خشم نشان مي دهد كه سلامت روان ما دچار مشكل شده است. محسن اسكندري، روانشناس خانواده ضمن بيان اين مطلب مي گويد: «يكي از مهارت هاي زندگي ابراز خود است كه ما آن را با عصبانيت و خشم اشتباه گرفته ايم. ما خيال مي كنيم مي توانيم خود را با عصبانيت بروز دهيم، درحالي كه اين باور اشتباه محض است و براي اثبات و ابراز خود بيشمار راه هاي مثبت ديگري وجود دارد.
خشم غيرقابل كنترل بي شباهت به يك سيلاب نيست. ابتدا كم جان است، ولي به يكباره طغيان كرده و ويراني عظيمي به جا مي گذارد. اين گونه است كه خيلي از افراد در هنگام خشم جنو ن آسا نمي دانند كه چه مي كنند؟ توصيه ما به افراد پرخاشگر اين است كه در اسرع وقت به روانپزشك مراجعه كنند، چون علاوه بر جلسات مشاوره نيازمند مصرف يك سري از داروها هستند. اين خشم ها ريشه اي و بذرش از دوران كودكي پاشيده شده است.
وقتي با كوچك ترين گريه و داد و بيدادي هر چه كه بچه مطالبه كند در اختيارش قرار دهيم، اين باور در وجودش نهادينه مي شود كه با پرخاشگري هر چه را كه بخواهد مي تواند صاحب شود.»
اين روانشناس خانواده ادامه مي دهد: «همين كودك در دوران جواني وقتي عاشق مي شود، نسبت به طرف مقابلش حس مالكيت مطلق دارد و با لجبازي مي خواهد آن شخص را از آن خود كند. اينگونه رفتارها گواه اين است كه فرد در دوران كودكي درجا زده و رشد شخصيتي پيدا نكرده است. اين حالت درست مثل اين است كه كودكي در منزل دوستش اسباب بازي قشنگي ديده و با گريه و داد و بيداد مي خواهد تصاحبش كند.اگر هم به دستش نياورد، دست آخر اسباب بازي را مي شكند!»
اسكندري به گروه ديگري از افراد خشمگين اشاره كرده و مي گويد: «عده ديگري هم هستند كه هنجارهاي اجتماعي در آنها شكل نگرفته و هر كاري را كه به نفع خودشان است، درست مي پندارند. كساني كه ورود ممنوع مي آيند، كساني كه در خيابان دائما بوق مي زنند تا اتومبيل هاي ديگر مسير را خالي كرده و آنها پيش بيفتند و كساني كه دائما گرفتار برخوردهاي فيزيكي با ديگران هستند، از اين قبيل اند. اين افراد گروهي هستند كه وقتي صبح از منزل خارج مي شوند، انتظار داريم در هنگام برگشت سر و صورتي خون آلود و لباس هايي خاكي و پاره داشته باشند!!»
شيوه ارتقاي آستانه تحمل روحي و رواني
همايون قسمتي، روانشناس خانواده از كردستان پيرامون اهميت ارتقاي آستانه تحمل و ممارست براي ارتقاي سطح ضربه پذيري توضيح مي دهد: «تحقيقات علمي نشان داده كه انسان از طريق ارتقاي آستانه تحمل مي توانند شديدترين خشم را كنترل كند. بايد فرد در كنار ارتقاي آستانه تحمل از بدبيني رويكردش را به سمت مثبت انديشي تغيير دهد. در اكثر گفت وگوهايي كه با مجرمين صورت گرفته، آنها ضمن ابراز پشيماني اين جمله را مكررا بر زبان مي آورند كه اي كاش چند ثانيه خشم خود را كنترل مي كردم تا مرتكب اين جرم نمي شدم.»
اين روزها مد شده كه معمولا برخي افراد خاص به بهانه دفاع شخصي با خود انواع اسلحه سرد به ويژه چاقو حمل مي كنند. از ديدگاه روانشناسي اين كار به شدت منع مي شود.
قسمتي مي گويد: «افراد خشمگين وقتي اسلحه سرد به همراه دارند، مثل يك انبار باروت هستند كه هر لحظه انتظار شعله ور شدنشان مي رود. بهتر است اين وسايل را از همراهي با خود حذف كنند و به راه حل هاي ديگري در مواجهه با چالش ها بينديشند.»
اين روانشناس معتقد است كه آموختن مهارت كنترل خشم براي زندگي رسانه اي امروز يك ضرورت است. وي مي گويد: «به خوانندگان عزيز توصيه مي كنيم كه اگر فردي خشمگين هستند و روي خشم خود كمتر كنترل دارند، حتما جهت كنترل احساسات منفي و خشم طغيان گر به كارگاه هاي آموزشي مهارت كنترل خشم مراجعه كنند. اين كارگاه هاي هفت گانه توسط مراكزي چون بهزيستي و برخي دانشگاه ها به عموم ارائه مي شوند. با كمك اين مهارت ها مي توانيم به سرعت از فردي بي تاب به فردي صبور و آرام تبديل شويم.»

پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.

عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!

دوشنبه 4 مهر 1390  10:23 PM
تشکرات از این پست
ahmadfeiz
ahmadfeiz
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 20214
محل سکونت : تهران

دلايل به وجود آمدن خشونت اجتماعي و راهكارهاي مهار آن ( بخش پاياني )

تيزي خشم زير گلوي واكنش منطقي

گاليا توانگر
دكترها وعده داده اند كه بتوانند براي چشم راستش هم پلك درست كنند و اگر خدا بخواهد شبكيه چشم راست را از زير پوست بيرون كشيده، بلكه تا چند متري سوي چشمش بازگردد. 25 آبان ماه امسال بار ديگر روانه اسپانيا خواهد شد و بعد از گذشت هفت سال و 19 بار عمل جراحي خدا مي داند كه چند عمل ديگر لازم دارد؟ احتمالا بتوانند از موهاي پشت سرش براي او ابرو و مژه نيز درست كنند، البته از طريق سلول هاي بنيادي هم شايد بشود اقداماتي كرد. به هر جهت يك ثانيه بي فكري، يك عمر پشيماني و كوله بار سنگيني از چالش ها را براي خانواده فرد اسيد پاش و نيز خانواده فرد قرباني به همراه خواهد داشت. هيچ يك از زندگي ها مثل روز اول نخواهد شد.
فقط مي توان گفت روحيه آمنه بهرامي نوا خيلي خوب است. مستحكم ايستاده و هدف هايي چون فعاليت نوشتن و حتي ادامه تحصيل را پيش روي خود قرار داده است. آمنه دو ماه پس از حادثه- وقتي هنوز چشمانش نور داشتند- با همان وضعيت سر جلسه آزمون كارداني به كارشناسي الكترونيك نشست. بعدها كه كم كم خوردگي طولاني مدت اسيد چشمانش را گرفت، ديگر به دنبال نتيجه آزمون نرفت، اما اين روزها اگر بتواند مي خواهد ادامه تحصيل دهد.
اگر افرادي كه به تلافي خون بار فكر مي كنند، لحظه اي به پايان كار بينديشند، خفت شكست عظيم تر را نمي پذيرند. در تلافي جنون آميز كه با تكيه بر خشم مهار نشدني رقم مي خورد، داغ بازنده نادان را براي هميشه بر پيشاني خواهند زد.
اكثر اين افراد به دار مجازات آويخته شده و يا تا پايان عمر بايد ننگ جرمي را كه مرتكب شده اند، بر خود و خانواده شان تحميل كنند. سؤال اساسي اينجاست كه با اين كار چه چيز را به دست مي آورند؟
آموختن مهارت هاي زندگي از دوران نوجواني به ما كمك مي كند كه از زاويه ديگري به شكست ها بنگريم و براي درمان از راه حل هاي منطقي استفاده كنيم. به قول يك روانشناس داستان از آن جا پاياني تلخ به خود گرفت كه فرزند هر چه با فرياد، گريه و اوقات تلخي مطالبه كرد، آني در اختيارش بود. والديني كه در قبال گريه و فرياد فرزندشان همواره باج مي دهند تا ساكت شود، آينده مبهمي را براي فرزندشان ترسيم مي كنند. چنين كودكاني ناآگاهانه مي آموزند، خشم راه ميان بري براي دستيابي به اهدافشان است. آن قدر از اين حربه استفاده مي كنند تا در يك نقطه زندگي، سرشان به سنگ خورده و پشيمان شوند. البته در اكثر مواقع بايد براي اين پشيماني هزينه اي گزاف بپردازند.
با اين خشم هيولايي
چه نتيجه اي حاصل مي شود؟!
صبحي كه پلك آمنه افتاده بود و چشم سوخته بيرون مانده بود، مادر و برادرم در جايشان بي حركت مانده بودند، هيچ يك از ما جرأت نداشتيم به چشم آمنه دست بزنيم، مي ترسيديم چشم سوخته هر آن بيرون بريزد، ولي كسي بايد جرأت مي كرد و پلك را بالا مي كشيد و روي چشم مي گذاشت. من اين كار را كردم و هنوز هم دلم از يادآوري آن لحظه و لحظه هاي مشابه و گاه بدتر و وخيم تر مي لرزد. براي پرسش هاي برادرم كه بي امان مي پرسيد، مثل مرغ سركنده دور خودش مي چرخيد، تاب مي خورد و ايستادن و نشستن را تاب نمي آورد، هيچ جوابي نداشتم؛ و چه خوب كه آمنه نبود تا گريه دست جمعي ما چهار خواهر و برادر را ببيند. او رفته بود براي پانسمان و بعد از آن گريه بود كه ما قول داديم جلوي آمنه صبور باشيم، او را بخندانيم و اميدوار كنيم.
آنچه در بالا آمد، گوشه اي از خاطرات يكي از خواهرهاي آمنه است. شعله هاي خشم بي پايان چه در حد جنون آسا و چه در حد پايين تر خانمان سوز است. شكنجه خود با احساسات منفي، تحميل هزينه هاي سرسام آور براي جبران خسارت ها به خانواده خود و خانواده قرباني، رنجش روح جامعه، از دست دادن بهترين سال هاي جواني و خلاصه آفريدن انبوهي از چالش ها اولين و آخرين نتيجه تلافي خون بار خواهد بود.
مريم احمدي لواساني يك شهروند تهراني مبهوتانه به صفحه حوادث روزنامه اي كه در دست دارد، اشاره كرده و مي گويد: «يك پايه اين مسائل شكست «عشق هاي يك طرفه» است. البته نمي توان نام اين احساس مالكيت يك طرفه را« عشق» گذاشت. در ادبيات ما داستان هاي عاشقانه لبريز نكات تربيتي ظريفي است كه فرد را گاه از عشق زميني مرحله به مرحله جدا كرده و به آرامش و عشق الهي مي رساند. در هيچ داستاني سراغ نداريم كه فرد مدعي عشق، فاجعه اي خون بار بيافريند. بلكه صبر در پيش مي گيرد و سعي مي كند با ساختن خودش هر چند در عالم معنا لايق جايگاهي شود كه معشوق در آن قرار دارد.»
اين شهروند ادامه مي دهد: «خودخواهي هايي كه ريشه در تربيت نادرست دوران كودكي دارند، دنبال كردن سريال هاي بي سروته و بدآموزي هاي داستان هاي ماهواره اي، گشت زني هاي بي هدف در اينترنت، نداشتن هدف هاي متعالي در زندگي و... همگي دست به دست هم مي دهند تا يك جوان سر به زير و به ظاهر بي دردسر را به كام خشم هاي زير خاكستر هيولايي بكشانند.»
رو در رو با شجاعت
دلخوري ها را بر زبان آوريم
تصميم به تلافي كردن گرفته بودم، روز آخر تمام اتفاقات چهار سال گذشته جلوي چشمم آمد. مي دانستم اتفاق شومي خواهد افتاد و خواستم نروم، اما نتوانستم جلوي خودم را بگيرم. چاقوها را از سال ها قبل خريده بودم و يكي از آنها هم يادگاري دوستم بود!
شهرزاد صحت زاده مشاور خانواده ضمن خواندن مرحله به مرحله اعترافات كوشا پارسا قاتل مهسا بر روي پل مديريت به ارائه تحليل هاي روانشناسي مي پردازد. وي بعد از خواندن پاراگراف بالا، مكث كوتاهي كرده و مي گويد: «فردي كه لبريز احساسات منفي است، آن قدر به اين احساسات اجازه جولان دادن در درونش را داده كه علي رغم نهيب زدن عقل و يادآوري فرجام سياه كار، حس تلافي جويانه او را به دره جرم مي كشاند. اين فرد شخصيتي منزوي داشته، نتوانسته دوستان مثبت را جذب خود كند و اگر يك گام به گذشته او برگرديم مي بينيم كه با دوستان خلاف ارتباط بهتري مي توانسته برقرار كند. چه لزومي داشته كه از سال ها قبل از دوستان عصبي مزاج و خودبزرگ بينش چاقو هديه بگيرد و حتي از داشتن كلكسيون چاقو به خود ببالد؟ در ذهنيت او اين طور شكل گرفته كه هميشه حق با اوست و براي تصاحب حق هايي كه خود براي خويش آفريده، حتي اگر لازم باشد مي تواند به زور متوسل شود اين گونه افراد با چنين گرايش هايي سريعا بايد به مراكز مشاوره مراجعه كنند تا قبل از بروز حادثه اي جبران نشدني، مهارت هاي درست تعاملات اجتماعي را بياموزند. كساني كه هميشه به چاقوي درون جيبشان متكي هستند، از اين دست افرادند. خودمان را به حمل سلاح سرد عادت ندهيم. اگر تعاملات درست را بياموزيم نيازي به چاقو نيست.»
اصلا توانايي فكر كردن نداشتم و روي پل عابر پياده به سمت مهسا حمله كردم. در همين حين مرضيه (دوست مهسا) براي دفاع از او جلو آمد و نقاب پارچه اي را از روي صورتم كشيد. به او گفتم برو، اما نرفت و متوجه نشدم چگونه او را زدم. ابتدا تصور مي كردم فقط دو يا سه ضربه چاقو به مهسا زده ام، اما در كلانتري به من گفتند: حدود 30 ضربه به او زده ام. در حال فرار بودم كه شاهد اول دنبال من بود. قصد فرار داشتم، اما مطمئن بودم كه دير يا زود دستگير خواهم شد، به همين دليل خودم ايستادم تا اين كه مردم رسيدند و با چوب و سنگ مرا به قدري زدند كه بيهوش شدم.
وي در پاسخ به اين سؤال كه چرا به خود اجازه دادي نتيجه عشقي يك طرفه را به اين جا بكشاني، گفت: خيلي سعي كردم مهسا را از ذهن خود دور كنم، اما نمي توانستم. مهسا هر بار مرا مسخره مي كرد. يك بار در محله مان در كرج او را ديدم. مثل اين كه قبلا در محل ما زندگي مي كردند.
بعضي بچه هاي محل از قضيه من و مهسا مطلع شده بودند و آنها نيز مرا مسخره مي كردند.
صحت زاده، مشاور بعد از خواندن تكه ديگري از اعترافات كوشا پارسا توضيح مي دهد: «افرادي كه در مقابل چالش ها و رفتارهاي نادرست ديگران، نمي توانند راه حل ديگري داشته باشند و جز بروز خشم جنون آميز راه هاي ديگر و مهارت هاي ديگر را نياموخته اند، به آتش زير خاكستر مي مانند. شايد مي شد با يك صحبت منطقي و تند، پارسا رفتار تمسخرآميز مهسا را زير سؤال ببرد و متقابلا او را در جلوي جمع نسبت به رفتار حساسيت برانگيز و نادرستش شرمنده سازد، اما او هيچ نمي گويد، سيلي تمسخر را مي پذيرد تا به خيال خودش بيشتر حق با او باشد و در نهايت ديگري را در دادگاه خود محكوم به مرگ مي سازد! خيلي ازما جادوي صحبت رودررو و منطقي را نياموخته ايم. ساكت مي ايستيم، سيلي مي خوريم، خودمان را صاحب حق قرار مي دهيم و نهايتاً حكم مرگ صادر مي كنيم، در حالي كه انسان هاي منطقي رودررو و با منطق مي جنگند.»
اين مشاور ادامه مي دهد: «در خشم هاي كمرنگ تر كه هر روزه با آن مواجه هستيم، ما نيز به جاي جنگ رودررو يا بهتر است بگوييم حل اختلافات با شجاعت و رودررو به فكر ضربه هاي زيرآبي مي افتيم. سال ها تخم نفرت از خويشاوندي، همكاري، دوستي و آشنايي را در دل مي پرورانيم و دم نمي زنيم، اما به يكباره همچون آتشفشاني خشم را بروز داده و اولين قرباني حادثه خودمان هستيم. ده ها نمونه بيماري هاي جسمي در پي خشم هاي مهار نشدني، از دست دادن پياپي موقعيت اجتماعي خود و حتي تغيير دادن مكرر محل كار، عدم سازش با اطرافيان و نهايتاً انزوا نتيجه نياموختن روش صحيح حل كردن ناراحتي ها و دلخوري ها هستند.»
انتخاب شيوه جرأت مندانه
در پاسخ به كنش ها
حقيقتاً بايد قوانيني در نظر گرفته شود كه در يك جامعه اخلاق مدار حمل سلاح سرد حركتي ناپسند معرفي شده و منع قانوني پيدا كند. در يك جامعه سالم كنش و واكنش ها در كانال منطقي شكل مي گيرند، وگرنه چاقوكشي و به كارگيري سلاح يادگار زندگي انسان هاي نخستين است. در خبرها خوانديم كه خشم مهار نشدني پسري 18 ساله، بلافاصله پس از درگيري باعث شد كه دشنه مرگ را به شاهرگ گردن ورزشكار برگزيده كشور بنشاند. يا در جريان ديگري مردي جوان در پي مرگ مادرش، دكتر را مقصر دانسته و در دادگاه خودخواهي خود محكوم به مرگ كرده است. اين حركت هاي احساسي برخاسته از نيمه تاريك وجود پيامدي جز از بين بردن سرمايه هاي كشور و نهايتاً بالا رفتن از دار مجازات نخواهد داشت. يك لحظه در خشم بي پايان به اين بينديشيم كه با بروز جنون آساي خشم چه چيز را به دست خواهيم آورد؟ آيا با كشتن دكتر معالج مادري كه بسيار بيمار است، احساسات زخم خورده ما درمان خواهد شد و يا به يك جاني مبدل مي شويم؟
همه ما بايد از آن چه كه در صفحات حوادث روزنامه ها مي خوانيم، درس عبرت بگيريم. نبايد كار را به جايي برسانيم كه به انباري از احساسات منفي و خشم تبديل شده و يك عمر با كشتن لحظه به لحظه خود سر كنيم. باتوجه به تحقيقات علمي ثابت شده كه ريشه بسياري از افسردگي هاي حاد، بيماري هاي قلبي و عروقي و سرطان ها احساس نفرت و خشم هميشگي بوده است.
محسن اسكندري، روانشناس سه شيوه مقابله با موانع زندگي را اين گونه دسته بندي مي كند: «برخي افراد شيوه مقابله پرخاشگرايانه را سرلوحه واكنش هاي خود قرار داده اند. اين افراد در برابر يك مانع با پرخاشگري، زور و طلبكارانه برخورد مي كنند.
عده ديگري منفعلانه رفتار كرده، به لاك خود فرو مي روند. هميشه طلبكارند و دائماً گله مي كنند كه در زندگي خيري از ديگران نديده اند!
دسته سوم كه از منطق در تعاملاتشان بهره مي گيرند، شيوه جرأت مندانه دارند. حقوق واقعي خود را مي شناسند و شيوه درست و منطقي گرفتن حق هاي واقعي خود را از جامعه و ديگران مي دانند. اينها با صحبت منطقي، تلاش مثبت و آرامش صاحب حق مي شوند.»
چطور بفهميم كه خشممان
آتش زير خاكستر است؟
از محسن اسكندري روانشناس سؤال مي كنم: «چطور مي توانيم بفهميم فردي پرخاشگر هستيم و به كمك هاي مشاوره اي نياز داريم؟» وي پاسخ مي دهد: «بايد به اين قبيل سؤالات پاسخ داده و جواب هاي خود را ارزيابي كنيم. از خودتان بپرسيد: آيا نسبت به موقعيت هاي خود آگاهي داريم، يا از خود بي خود مي شويم؟ وقتي با ناكامي مواجه مي شويم، اولين چيزي كه به ذهن ما مي رسد، چيست؟ آيا بازبيني مي كنيم و راه ديگري براي گرفتن حق مي جوييم يا به پرخاشگري رو مي آوريم؟ آيا مي دانيم نقطه انفجار ما كجاست و چه چيز باعث بر افروختن خشم افسار گسيخته در ما مي شود؟!»
وي ادامه مي دهد: «انسان سالم، عصبانيت دارد، ولي عصبانيتش را كنترل مي كند و نمي گذارد به پرخاشگري مبدل شود. افراد ناسالم و نيازمند كمك كساني هستند كه در پي هر واقعه كوچك و كم اهميتي به شدت برافروخته شده و اين خشم مهار نشدني را با يك واكنش غيرقابل پيش بيني و تلخ بروز مي دهند. اين افراد ابتدا بايد خود را از لوازم حادثه آفرين مثل چاقو دور كنند و سپس به فكر مشاوره هاي درماني باشند، چرا كه در درازمدت حتي اگر فاجعه اي نيافرينند، بزرگ ترين ضربه را به خود زده و با دردهاي جسماني بيشماري از دنيا مي روند.»
اسكندري ويژگي هاي افرادي كه مهارت كنترل پرخاشگري دارند را اين گونه متذكر مي شود: «به خودشان آسيب وارد نكرده و به ديگران هم آسيب نمي زنند. به حقوق خود آگاهي دارند و مانع تضييع حقشان مي شوند. مراقبند كه خشمشان به پرخاشگري مبدل نشود. هيچ گاه به تهديد و زور متوسل نمي شوند. به جاي اين كه درباره شخصيت فرد مقابل قضاوت كنند به رفتارهاي شخص مقابل مي انديشند. به جاي محكوم كردن فرد مقابل به مسئوليت خود فكر مي كنند، جمله تو، من را عصباني كردي در اين فرآيند به جمله من عصباني هستم تبديل خواهد شد.
خشمشان دوام ندارد و بعد از چند دقيقه بدون عصبانيت با طرف مقابل حرف مي زنند. در عصبانيت حرف هايي نمي زنند كه بعدها پشيمان شوند. تنفر را در خود رشد نمي دهند.» اين روانشناس توصيه به دستورات اسلام دارد و مي گويد: «در اسلام اين طور نيست كه فرد اجازه حكم كردن و قصاص داشته باشد. بايد حاكم شرع در خصوص جرايم تصميم بگيرد، پس ما اجازه مقابله به مثل بدون حكم قانوني نداريم.»

پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.

عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!

دوشنبه 4 مهر 1390  11:15 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها