0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ر

اندیشمندی حافظ

حافظ اندیشه‌‌مندست و در شعرش فلسفه می‌ورزد

 حافظ

آیا حافظ از نظر فلسفه و تاریخ فلسفه هم شأنی و اهمیتی دارد؟

 پاسخ این سوال به‌طور قطع مثبت است. البته بعضی‌ها ساده‌گیرانه مقام یا اهمیت فلسفی شعر حافظ را به بعضی اصطلاحات فلسفی- کلامی دیوان او نظیر دور و تسلسل و جوهر فرد و کسب و اختیار مستند و منحصر می‌کنند. حال آنکه اندیشه فلسفی حافظ در شعر او و با زیان شاعرانه، و بدون اصطلاحات فنی فلسفی بیان شده است. حافظ نه فقط به مسائل ادبی بلکه  به مسائل ابدی نیز اعتنا دارد. و همواره اندیشه نان شعر می‌سراید و در حال سرودن، ژرف می‌اندیشد. فقط مضمون پرداز نیست، معنا اندیش و معنا‌آفرین هم هست. لازم نیست اندیشه‌مندی چون او به معنای فنی کلمه هم فیلسوف باشد.

آری او به معنای عادی کلمه فلسفه نمی‌نگارد، بلکه ژرف‌اندیش و راز‌بین است، و باریک‌اندیشی و اصابت‌رای و اصالت فکر او از بسیاری فیلسوفان حرفه‌ای فراتر است. تازه مگر از فیلسوفان خواجه نصیر طوسی و می‌رسید شریف جرجانی و ملاجلال دوانی و امثال آنها چه اندازه اندیشه‌های بکر و ژرف‌اندیشی بافی مانده است؟ در فلسفه سنتی اسلامی مجال ابتکار محدود بوده است و غالب فیلسوفان به مسائل محدود و معین سنتی که به آنها ارث رسیده بوده می‌اندیشیده‌اند و جربزه و تکروی فکری و در «خلاف آمد عادت» اندیشیدن رسم نبوده است. لذا اگر حافظ فیلسوف حرفه‌ای قرن هشتمی هم بود، اندیشه‌های والاتری از او به نثر فارسی یا عربی در دست نمی‌داشتیم.

مقبره حافظ

فلسفه حافظ فلسفه حیات است. اگر بخواهیم با اصطلاحات جدید برای فکر و فلسفه او نام‌گذاری کنیم، اندیشه او اندیشه اگزیستانسیالیستی به معنای کامل و قدیم‌تر این کلمه است. فلسفه او به قول شبلی نعمانی در شعر العجم پرورش و گسترش فلسفه خیام است. فلسفه و اندیشه اگزیستانسیالیستی او به اصالت فلسفه و اندیشه متفکرانی چون پاسکال و کی برکگور و اونامونوست. فلسفه‌ای است که گوشت و خون دارد. نه بحث‌های انتزاعی مفرط که ظاهراً عمیق و باطناً عقیم‌اند. یا قیل و قال اصحاب جوهر و عرض یا اصحاب مدرسه (= فیلسوفان مدرسی= اسکولاستیک‌ها).

باید گفت که فلسفه اخلاق حافظ نیز قوام‌ هنده فلسفه حیات اوست، که طبعاً وقتی در جامه شعر و غزل عرضه می‌گردد با عناصر زیبا شناختی و عرفانی نیز آمیخته است.

در عصر جدید بعضی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست غرب نظیر اونامونو، کامو، و سارتر از فلسفه محض به ادبیات روی آورده، بلکه پناهنده شدند. حافظ از این نظر می‌توانست مقتدای اینان باشد. ‌آری نسب فلسفی حافظ به کندی و فارابی و بوعلی سینا نمی‌رسد، به اندیشه‌ورزان تکرو و جسوراندیشی چون خیام، و عرفانی چون حلاج و عین‌القضاة و با یزید بسطامی می‌رسد.

 فلسفه و اندیشه اگزیستانسیالیستی او به اصالت فلسفه و اندیشه متفکرانی چون پاسکال و کی برکگور و اونامونوست. فلسفه‌ای است که گوشت و خون دارد. نه بحث‌های انتزاعی مفرط که ظاهراً عمیق و باطناً عقیم‌اند. یا قیل و قال اصحاب جوهر و عرض یا اصحاب مدرسه (= فیلسوفان مدرسی= اسکولاستیک‌ها).

گفته‌اند معرفت آن است که پس از فراموش کردن همه فضل‌ها در دل آدمی باقی می‌ماند و حافظ نه از فضل، بلکه از فضیلت و فضایل سخن می‌گوید. شعر حافظ مشتی افاعیل عروضی و بدیع و قافیه نیست، طرح و معماری فکری پیشرفته‌ای دارد.

حاصل آنکه اگر حافظ در عداد فیلسوفان رسمی و حرفه‌ای شمرده نمی‌شود، برحسب ظاهر درست است و باکی نیست. مقام او در تاریخ فکر و فرهنگ اسلامی- ایرانی محفوظ است. پیداست که ما فلسفه زندگی را از فکر و فلسفه زنده حافظ می‌آموزیم، نه از منظومه حکمت حاج ملاهادی سبزواری، چرا که:

از شافعی نپرسند امثال این مسائل.


منبع : حافظ نامه - بهاء الدین خرمشاهی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

عرفان و اخلاق حافظ

 حافظ

حافظ در عرفان نیز، چه در عرفان عملی و سیر و سلوک و تهذیب نفس، چه در عرفان فلسفه آمیز نظری- چه مکتب عاشقانه عرفای ایرانی، چه مکتب ابن عربی- مقام ممتازی دارد. توصیفات و تلمیحات عرفانی او در ادب فارسی کم‌نظیر است. و به قول جامی «سخنان وی چنان بر مشرب ابن طایفه [= صوفیه] واقع شده است که هیچ‌کس را آن اتفاق نیفتاده... هیچ دیوان به از دیوان حافظ نیست اگر مرد صوفی باشد.» (نفحات الانس، ص 614).

مهمترین پیام‌های حافظ عشق و رندی است. درباره رندی بیشتر شمه‌ای بیان شدو در باب عشق نیز سخنانی خواهد آمد .

نگرش و روش عرفانی حافظ مخصوص به خود و تکروانه است. حافظ نهادهای صوفیانه رسمی چون خرقه و خانقاه و پیر و پیروی و سلوک رسمی و ادعای کشف و کرامات و شطح و طامات را نمی‌پذیرد؛ سهل است آنها را دست می‌اندازد. و خرقه خود را رهن میکده‌ها می‌گذارد و آرزومند است که خرقه و سجاده را با جام باده‌ای معاوضه کند. و همواره در وسوسه سوزان به آتش کشیدن خرقه خود و خرقه سالوس مدعیان است. پیر میکده را در جامه اسطوره‌ای پیرمغان، مرشد خود می‌گیرد و به جای خانقاه و صومعه، به دیرمغان یا خرابات مغان- که هیات اسطوره شده میخانه، و به عبارت دیگر ترکیبی از میخانه و خانقاه است- روی می‌آورد. و رند را که در ادبیات فارسی پیش از او نام و نوائی ندارد، و بلکه نامش ننگین است، به مقام انسان کامل و ولی می‌رساند.

نگرش و روش عرفانی حافظ مخصوص به خود و تکروانه است. حافظ نهادهای صوفیانه رسمی چون خرقه و خانقاه و پیر و پیروی و سلوک رسمی و ادعای کشف و کرامات و شطح و طامات را نمی‌پذیرد؛ سهل است آنها را دست می‌اندازد
حافظ

فلسفه اخلاق حافظ نیز قابل اعتنایی جدی است. حافظ خودمنش اخلاقی نیرومندی دارد. نه اخلاق زهد و ترس و تعصب، بلکه اخلاق عارفانه، آزادمنشانه ورندانه. اخلاق حافظ اخلاق آزادگی است، اخلاق وارستگی از ریا و حرص و دروغ و دغل. حافظ سال‌ها پیروی مذهب رندان کرده و به فتوای خرد ام‌الفساد حرص را به زندان کرده است. روح بی‌باک حافظ مانند اولیاء الله «خوف» و «حزن» نمی‌شناسد. شادمانگی و شادکنندگی شعر حافظ، مانند آفتاب از در و دیوار دیوانش می‌تابد. حافظ که تاب نصیحت‌های خشکه مقدسانه و زهد فروشانه را ندارد، و واعظ و ناصح را در بسیاری از ابیاتش آماج طعن و طنز خویش ساخته است، خود مجموعه‌ای از والاترین پندهای حکمت آمیز و عبرت‌آموز اخلاقی که فلسفه زندگی او را تشکیل می‌دهد برای ما به ارمغان آورده است.

 


منبع : حافظ نامه - خرمشاهی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

 رند و رندی حافظ

 حافظ

رند از بر ساخته‌های اساطیری حافظ است، مثل پیر مغان، دیرمغان(= خرابات) و جام جم [گاه = جام باده]. حافظ در ساختن رند انگیزه‌ها و الگوهای متعددی داشته است.

از یک سو «انسان کامل» را از عرفان می‌گیرد، و از سوی دیگر رند را به معنای قدیمی‌اش که شخص لاابالی یک لا قبای آسمان جل و در عین حال آزاده و گردنکش است و در برابر ارزش‌های تحمیلی و دروغین طغیان می‌کند.

 انگیزه دیگرش میل به آفریدن شخصیتی است در برابر زاهد که نقطه مقابل و آنتی تز زاهد باشد. و در تحلیل آخر رند را بر صورت خویش (= حافظ) می‌پردازد. و همه آرزوهای خود را که می‌خواهد آزاده و بی‌قید و وارسته و ملامتی باشد در شخصیت ملامتی و قلندروار او باز می‌آفریند. حافظ از آنجا که می‌خواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیبایی‌های زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات می‌سازد. رند او همچون خود او نظر باز و نکته‌گو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بی‌اعتبار دنیوی است.

حافظ از آنجا که می‌خواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیبایی‌های زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات می‌سازد. رند او همچون خود او نظر باز و نکته‌گو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بی‌اعتبار دنیوی است.

در یک کلام حافظ در جامه رند و رندی شخصیتی می‌سازد پاد زهر تکلف ، پادزهر ریو و ریا و سراپا امیدوار و پاک‌باز و عشق اندیش و جسوراندیش- و نه زبون اندیش- در یک جا رندی را  برابر با عشق می‌گیرد:

 

زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست  

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

 

در جای دیگر فرار زاهد را از رندی خود، همانند فرار دیو از قرآن خوانان می‌گیرد، رند در عین حال شخصیت طنز‌آمیزی هم هست. ولی چندان ژرف و شگرف است که در بادی نظر طنز‌آمیز بودنش محسوس نمی‌گردد.

رند کلمه پربار شگرفی است و در سایر فرهنگی‌ها و زبان‌های قدیم و جدید جهان معادل ندارد. تا کمی پیش از حافظ ، و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنانکه همین امروزه هم، بعد از آن‌همه مساعی حافظ، دوباره رند، به‌صورت کهنه رند، مردرند و خرمرد رند درآمده است.

 معنای اولیه رند برابر با سفله‌ و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره می‌سنجید، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مال و مقام و از صفت تعال بیرون کشید و با خود هم‌پیمان و هم‌پیمانه کرد. و رند در دیوان او «ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید». چنانکه اشاره شد حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطوره‌ساز خود بر رند بی‌سروسامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس  

گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

 

شرح مقام رند با آن گذشته و امروز ننگین، ولی با آن شأن و شکوه درخشان که در دیوان حافظ دارد براستی دشوارست. رند انسان برتر یا انسان کامل یا بلکه اولیاء الله به روایت حافظ است. و اگر تصویرش از لابلای اشعار او درست فرا گرفته نشود، مهمترین پیام و کوشش هنری- فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند.

معنای اولیه رند برابر با سفله‌ و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره می‌سنجید، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مال و مقام و از صفت تعال بیرون کشید و با خود هم‌پیمان و هم‌پیمانه کرد.

کلمه رند و رندی در حدود هشتاد بار در دیوان حافظ به کار رفته است، و اگر اشاره‌ای او به رند ورندی را بدون این دو کلمه هم در نظر بگیریم سیمای واضحی از رند و رندی در دیوان او ترسیم شده است.

 

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه

  رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

 


منبع :حافظ نامه جلد اول

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

اسطوره سازی حافظ

مقبره حافظ

حافظ نمونه تمام عیار یک ایرانی مسلمان هوشمند هنرمند است. و این نمونگی خود را به بهترین وجه در هنر خویش بیان کرده است. همین است که دیوان او دل‌نامه، روح‌نامه، آئینه جان‌بینی جهان‌بینی ایرانی است. حافظ حافظه ماست.

نخستین وجه امتیاز و اهمیت هنری حافظ در اسطوره‌سازی اوست، در آفریدن عوالم و احوال و اشیاء و اشخاصی که نه واقعی‌اند، نه غیرواقعی، بلکه فرا- واقعی‌اند. چنانکه اسطوره‌ها خود از واقعیت یا حقیقتی برین برخوردارند. رستم واقعیتی دارد، حسین کرد هم همین‌طور، داش آکل هم همین‌طور، جوانمرد قصاب هم‌همین‌طور، ولی کمتر از همه قصاب سرگذر واقعیت دارد. چرا که گرفتار جزئیات و زمان و مکان جزئی است و با مرگ خودش می‌میرد، و مس وجودش با کیمیای هنر زر نمی‌شود و در هنر به‌دست هنرمندی ابدیت نمییابد. همین است که اگر به آدم‌های عادی که صرافت طبعشان بر اثر روشنفکری دستکاری نشده بگویید رستم یا سهراب وجود خارجی نداشته‌اند، یکه می‌خورند و ناخشنود می‌شوند.

عظمت هنرمند بزرگ، و تفاوت هنرمند بزرگ- اعم از شاعر و غیرشاعر- با کوچک ، در اسطوره‌سازی است، یعنی نیرویی که برای تصرف در واقعیت و سکه زدن واقعیت (واقعیت برین و فرا- زمانی و فرا- مکانی) دارند. این است که حافظ همانند هستی نمونه‌وار خویش، که آینه‌دار طلعت و طبیعت یک ملت است، موجودات نمونه‌واری می‌سازد:

 پیرمغان (از ترکیب پیر طریقت و پیر می فروش)،

دیر مغان (از ترکیب خانقاه و خرابات)،

می (با سه چهره درهم تنیده ادبی، عرفانی، انگوری)،

رند (از ترکیب انسان کامل صوفیه و گدای راه‌نشین دردنوش یک لاقبا)، 

مغبچه و شاهد و ساقی و زاهد و صوفی و صومعه و خانقاه و مسجد و خرابات. حتی جام و ساغر، لعل و گوهر و مشک و تافه و باد صبای شعر او ابعاد اساطیری دارد. چنانکه پیاله و جامش هم جام عادی نیست. جام جهان‌بین جم است. رنگ‌ها، بوها، طعم‌ها، دیدنی‌ها، گفتنی‌ها و شنیدنی‌های دیوان حافظ با دنیای خارج فرق دارد. نه اینکه مخالف با آن باشد، بلکه آرمانی‌تر، مثالی‌تر و ابدی‌تر است. حتی اگر سرچشمه آب رکناباد فرو خشکد و گلکشت مصلا بپژمرد، ساقی حافظ همچنان می‌باقی می‌پیماید و بزم او با نزهتگاه‌های جنت رضوان هم‌چشمی می‌کند.

دیوان او دل‌نامه، روح‌نامه، آئینه جان‌بینی جهان‌بینی ایرانی است. حافظ حافظه ماست.

آری اسطوره‌های حافظ در اشاره او به اساطیر ایران (کیخسرو، جمشید، کیکاوس، افراسیاب، سیاووش و نظایر آنها) یا در اشاره‌اش به شخصیت‌های تاریخ (چون بهرام گور و اسکندر) یا قصص قرآنی (چون آدم، سلیمان، یوسف و زلیخا و خضر و موسی و عیسی و سامری و قارون) نیست. یعنی در اینها هم هست ولی اینها آفریده و افزوده طبع حافظ نیست، بلکه حافظ میراث بر آنهاست. ولی اسطوره‌های واقعی او بر ساخته‌های طبع خود اوست. و یا اگر در فرهنگ و هنر پیش از او اسطوره‌های نیمه‌کاره‌ای بوده‌اند نظیر می مغان و رند و خرابات، او به اسطوره تمام عیار تبدیل‌شان می‌کند.

حافظ

گفتیم هر شاعر و هنرمند بزرگی اسطوره‌ساز است.

فردوسی از شاهان، یلان، پهلوانان، آزادگان و آزادگی و شکوه ایران باستان اسطوره می‌سازد. عنصری از فتح وغزای محمود غزنوی؛منوچهری از گل و باغ و اسب و کاروان و باده و بهار و طبیعت؛ ناصرخسرو از زهد و پند و تبلیغ و خلیفه فاطمی؛ خیام، به قول سپهری از «فرصت سبز حیات»؛سنائی از طهارت قلب و تهذیب نفس؛ عطار از سیمرغ وحدت؛ مولوی از شمس- انسان کامل- و وحدت وجود، و سعدی از اخلاق و عشق اسطوره می‌سازند. بعضی شاعران اسطوره نمی‌سازند. بلکه افسانه‌می‌سرایند، یا اسطوره‌ها و افسانه‌های موجود را بازسازی و بازآفرینی می‌کنند نظیر نظامی، امیرخسرو و جامی. بعضی شاعران هم از بس به ادبیان می‌پردارند از لفظ و فخامت لفظ اسطوره می‌سازند نظیر خاقانی و کمال‌الدین اصفهانی، بعضی هم معماهای موزون می‌سرایند، و رسالت هنر را در مضمون تراشی‌های دور از ذهن می‌دانند نظیر اغلب شعرای سبک هندی. "شاعران درجه دوم" هیچ‌گناهی ندارند جز اینکه اسطوره و طبع اسطوره‌آفرین ندارند. همین است که غزل خوب خواجو و کمال خجندی و سلمان و شاه نعمت‌الله ولی (معاصران حافظ) در مقایسه با حافظ یک بعد کم دارند.

اما حافظ یک تنه از مبارزه با ریا و محتسب و غم زمانه و حتی نرسیدن «وظیفه»(مزد  و  صله برای سرودن شعر)، و در یک کلام از زندگی و همه مظاهرش اسطوره می‌سازد و ما از ورای  منشور معجزه‌نمای شعر او زندگیمان را رنگین‌تر و زیستنی‌تر، شادی‌هامان را ماندگارتر، اندوهمان را سبک‌تر، و آرزوهامان را برآمدنی‌تر می‌بابیم.

حافظ یک تنه از مبارزه با ریا و محتسب و غم زمانه و حتی نرسیدن «وظیفه»، و در یک کلام از زندگی و همه مظاهرش اسطوره می‌سازد و ما از ورای  منشور معجزه‌نمای شعر او زندگیمان را رنگین‌تر و زیستنی‌تر، شادی‌هامان را ماندگارتر، اندوهمان را سبک‌تر، و آرزوهامان را برآمدنی‌تر می‌بابیم.

دیوان حافظ یک مجموعه ادبی صرف نیست،

فراتر از ادبیات است، نامه زندگی است، زندگی نامه‌ ماست. چه جست‌وجوهای عالمانه‌ای که صرف ردیابی پیشینه مکتب فلسفی و مذهب کلامی و فرقه عرفانی حافظ شده است و راه به جایی نبرده است. نسبت عرفانی حافظ به ملامتیه و حمدون قصار نمی‌رسد. حافظ خود نسب‌آفرین است، سرسلسله خویش است. حافظ بازیگوشتر و رندتر از آنست که عارف یا ادیب یا متکلم یا شاعر سر براهی باشد، که بتواند تحت مطالعه و تحقیق ساده درآید. هر قدر بی‌محابا درصدد کشیدن چشم و ابروی تاریخی برای حافظ برآیند، حافظ هنری، حافظی که نسب‌آفرین و اسطوره‌پرداز است، محوتر و کم‌رنگ‌تر می‌شود.

منبع : حافظ نامه  اثر بهاءالدین خرمشاهی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

چرا قدسیان شعر حافظ از بر می کنند؟

بررسی علل عظمت حافظ در ادبیات فارسی

سقف آرامگاه حافظ

گفتن اینکه حافظ شاعر بزرگی است و یکی از دو غزل‌سرای بزرگ تاریخ شعر فارسی است (آن دیگری سعدی) و بلکه علی الاطلاق بهترین غزلیات عاشقانه- عارفانه را در زبان فارسی پدید آورده است، دشوار نیست، بلکه شاید درباره آن در میان صاحبدلان و صاحب‌نظران اجماع و اتفاق‌نظر برقرارست. اما پاسخ دادن به این پرسش که سرّ عظمت هنری حافظ در چیست و وجوه و پایه‌های آن کدام است دشوارست.

ادب‌شناسان در بیان عظمت نبوغ‌آسای حافظ داد سخن داده‌اند و با شور و شیدائی هر چه تمامتر هیچ نکته‌ای فروگذار نکرده‌اند، مگر همین یک نکته را که وجوه امتیاز و عظمت حافظ چیست. آنچه در میان انبوه نوشته‌های حافظ‌‌شناسان و سخن سنجان خالی است بیان خونسردانه و حساب شده این وجوه است.

حافظ بیش از هر شاعری، حتی بیش از سعدی، از شعر پیشینیان خود بهره برده و اخذ و اقتباس کرده است.

حافظ بیش از هر شاعری، حتی بیش از سعدی، از شعر پیشینیان خود بهره برده و اخذ و اقتباس کرده است.

این نکته تاریخ ادبی نیز مسلم است که کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی (متوفای 635ق) مشهور به خلّاق المعانی، که از معنی شکافترین و مضمون بردارترین شاعران ایران است، استاد حافظ در شیوه سخن سرائی است. پس از او هنر سعدی نیز تأثیر مشابهی بر شعر حافظ  داشته است. و پس از او خواجو سومین استاد و مقتدای حافظ در غزل‌سرایی شمرده شده است. صورت ظاهر غزل‌های آبدار و ایهام پر ورد خواجو و آب و رنگ آنها همانند غزل حافظ است. اما قطع نظر از بعضی مورخان ادب و ادب‌شناسان، قاطبه شعر دوستان کمال‌الدین اسماعیل و خواجو را شاعر طراز اول نمی‌شمارند. به راستی فقط سعدی است که با حافظ قابل مقایسه است.

از این بزرگان گذشته، اوحدی مراغه‌ای، نزاری قهستانی و سلمان ساوجی هم غزل‌سرایان شیرین سخن هستند و حافظ به شعر هر سه با عنایت و علاقه می‌نگریسته و به بسیاری از غزل‌هایشان به صورت استقبال پاسخ می‌داده است. چرا شعرشناسان و شعر دوستان ایرانی برای حافظ مقام یگانه‌ای قائلند. چرا امیرخسرو، همام، اوحدی، خواجو، سلمان و کمال خجندی را که به صورت ظاهر با او قابل مقایسه‌اند، با او قابل مقایسه نمی‌دانند؟

شاید فهرستی از این دست حافظ را تبدیل به درخشان ترین چهره ادبی ایران کرده باشد :

1- اسطوره‌سازی حافظ.

2- رند و رندی حافظ.

3- فضل و فرهنگ و مقام علمی حافظ.

4- عرفان و اخلاق حافظ.

5- حافظ اندیشه‌مند است و در شعرش فلسفه می‌ورزد.

6- حافظ مصلح اجتماعی است.

7- سخنوری و صنعتگری حافظ.

8- انقلاب حافظ در غزل.

9- حافظ و موسیقی.

10- تأویل‌پذیری شعر حافظ.

11- طنز و طربناکی حافظ.

12- حافظ هم مضمون‌گر است هم معنی‌گرا.

منبع این نوشتار و مطالب مرتبط با آن کتاب "حافظ نامه" تالیف قرآن پژوه و حافظ پژوه معاصر ، بهاء الدین خرمشاهی است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

یک فروغ رخ ساقی

که مپرس

بحثی در مورد تاثیر پیشینیان حافظ بر شعر او

یکی از ابواب مهم حافظ ‌شناسی کندوکاو در کم وکیف تأثیر سخن پیشینیان بر سخن حافظ است. این بحث و فحص از یک سو تا حدودی اعجاب ما را به هنرمندی حافظ کاهش می‌دهد چرا که پیشینه بسیاری مضامین و اندیشه‌ها و صنایع و ظرائف شعری او را در آثار پیشینیان می‌یابیم. ولی از سوی دیگر تعجب و اعجاب دیگری در ما برمی‌انگیزد که پی می‌بریم حافظ تا چه حد سخن‌شناس و طبعش نسبت به ظرائف آثار دیگران حساس بوده است. چنانکه به حق مشهور است، حافظ  اغلب، بلکه همه مضامین یا صنایع مقتبس از دیگران را از صاحبان اصلی آنها بهتر از آن  بازآفرینی و تکمیل کرده است. مهم این است که آنچه خوبان در مجموع دارند، حافظ به تنهایی دارد.

حافظ  اغلب، بلکه همه مضامین یا صنایع مقتبس از دیگران را از صاحبان اصلی آنها بهتر از آن  بازآفرینی و تکمیل کرده است. مهم این است که آنچه خوبان در مجموع دارند، حافظ به تنهایی دارد.

 در این بحث مراد از پیشینیان، بزرگان سخن فارسی است که عصرشان مقدم بر حافظ بوده؛ همچنین توسعاً معاصران او را نیز درنظر داشته‌ایم، که بعضی از آنها اگر هم شاعر طراز اول شمرده نمی‌شوند، ولی بده وبستان هنری حافظ با آنها به میزان قابل توجهی بوده، نظیر کمال خجندی، شاه نعمت‌الله ولی، عماد فقیه و سلمان.

اگر سخن را از رودکی آغاز کنیم باید گفت حافظ به شعر رودکی- که در عصر حافظ بسی بیشتر باقی مانده بوده تا عصر ما- نظر داشته است. و این حکم دو شاهد دارد. نخست شباهت بیان استوار تغزلی حافظ به بافت کلام پخته و پرورده رودکی، دوم تضمین مصراع همین «ترک سمرقندی» که حافظ خاطر خود را به او می‌‌دهد و می‌گوید: کزنسیمش «بوی جوی مولیان آید همی».

شعر منوچهری با آن‌همه گل‌افشانی و شادخواری و طربناکی که دارد، از نظر اوزان و الفاظ و تعابیر تأثیر مستقیمی بر شعر حافظ نداشته است. بلی تأثیر او غیرمستقیم است. فضای طبیعت‌پرست طربناک آکنده از بانگ نوشانوش منوچهری، تالی دیگری جز فضای شعر حافظ  ندارد. اعتنا به خمریه سرائی را حافظ از تلفیق ابونواس، منوچهری و ابن فارض و نزاری قهستانی به دست آورده است و البته با نظر به خرابات‌پروری سنائی. البته خمر منوچهری همه انگوری است، اما خمر حافظ چهره‌های گونه‌گونه، یا لااقل سه گانه دارد . تأثیر فرخی و عنصری بر حافظ معلوم نیست. شاعر مهم دیگری که هیچ تأثیر بر حافظ نداشته ناصرخسرو علوی است. از شاعرانی که تأثیر مسلم و ژرف و سازنده بر حافظ داشته است خیام است، با همان رباعیات اندک شمار عالم‌گیر.

جای بسی تعجب است که شاعر عظیم‌الشانی چون مولوی- چه در مثنوی، چه در غزل‌ها-  به نظر می رسدتأثیری بر حافظ نداشته است ، گرچه این ایده احتیاج به تحقیق بیشتری دارد.

شاعرانی که تأثیر آنان به‌دلیل شواهد موجود، محرز و معتنابه بوده و در این جا مطرح شده‌اند، به ترتیب تاریخی سنوی عبارتند از:

سنائی و انوری

 خاقانی و ظهیر فاریایی

 نظامی

 عطار

 کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی و عراقی

 سعدی

 خواجو

 

 

( برای مطالعه نحوه تاثیر پذیری حافظ از شعرای نامبرده بر روی نام شعرا کلیک کنید )


منبع : حافظ نامه اثر بهاءالدین خرمشاهی با اندکی تلخیص

 
 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

حافظ و موسیقی

حافظ

خوشخوانی و خوش لهجگی حافظ و موز و نیت مضاعف شعرش حدیث مشهوری است. حافظ به اقتضای قرآن‌شناسی و حافظ قرآن بودنش هم حساسیت موسیقائی پیشرفته‌ای داشته بوده است. حافظ نه فقط حافظ قرآن، بلکه قاری و مقری پیشرفته‌ای بوده است و شک نیست که به شهادت همه قراین، قرآن را- نه لزوماً در مجالس رسمی- به ترتیل و تغنی می‌خوانده است.

او از خوشترین و مطبوع‌ترین زحافات عروضی استفاده کرده و وزن سوگلی شعر او یکی از ازاحیف دلنشین بحر رمل است بر وزن «در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد» که در دیوانش 135 غزل از میان 495غزل بر این وزن وجود دارد. در دیوان حافظ حتی یک نمونه از کاربرد اوزان و بحور نامطبوع نداریم.

او از خوشترین و مطبوع‌ترین زحافات عروضی استفاده کرده و وزن سوگلی شعر او یکی از ازاحیف دلنشین بحر رمل است بر وزن «در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد» که در دیوانش 135 غزل از میان 495غزل بر این وزن وجود دارد

یکی دیگر از نشانه‌های مهارت موسیقائی او هم آوائی و همنوائی و خوش در کنار هم نشاندن کلمات است. حافظ بیش از هر شاعر دیگر از واج آرائی با هم حرفی allteration (آغاز چند کلمه متوالی با یک حرف، یا کاربرد هنرمندانه مکرر یک حرف، بیش از حد عادی، در یک عبارت یا در یک مصراع: نظیر کاربرد «خ» در این مصراع: «خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد» یا «ش» در این مصراع: «رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی ...») استفاده کرده است.

یکی از موسیقی‌شناسان معاصر، آقای دکتر حسینعلی ملاح درباره چون و چند موسیقی‌دانی حافظ و آنهمه اصطلاحات موسیقی که در دیوانش به‌کار رفته، اثر مستقلی پدید آورده که مقبول حافظ پژوهان قرار گرفته است. و برای تفصیل درباره موسیقی‌دانی حافظ باید به آن کتاب (حافظ و موسیقی) مراجعه کرد.


منبع : حافظ نامه - خرمشاهی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

مروری بر ویژگی های برندگان نوبل ادبی

نوبل

سال ۱۹۸۷ داستان پكو نوشته لرى هیمن جایزه ملى كتاب داستانى را برد. مدعیان فریاد برآوردند كه انتخاب جامعى نبود. البته تقصیر هیمن بى چاره هم نبود چون درست همان سال رمان «معشوق» تونى موریسون كه مورد توجه عموم قرار گرفته بود، نامزد نهایى دریافت جایزه ملى كتاب بود. شدت ناراحتى موریسون را مى شد حدس زد، چون دوستان دیگر او نیز درهمان فهرست بودند. بعد از آن، جایزه ملى منتقدان نیز به فیلیپ راث رسید.

بیست و هشت نفر از نویسندگان اعتراض خود را در تایمز بوك ریویو نوشتند. آنها با وجود قدر و منزلت تونى موریسون شكایت كرده بودند كه چرا موریسون با پنج اثر هنوز شایسته دریافت جایزه كتاب ملى یا پولیتزر نیست. همچنین در زیر نامه بلند بالاى خود امضا كرده بودند كه ما منتقدین و نویسندگان سیاه پوست اعتراض خود را نسبت به این اهمال اعلام مى داریم.

چند ماه بعد «معشوق» تونى موریسون جایزه پولیتزر و پنج سال بعد نویسنده جایزه نوبل ادبى را برد. اما جیمز انگلیش(اسم فامیل اش English است) در كتاب «اقتصاد منزلت اجتماعى » مطالب زیادى براى گفتن دارد و با زیركى تمام تاریخچه و بنیاد اجتماعى جوایز ادبى را تجزیه و تحلیل مى كند. او معتقد است كه دفاع و پشتیبانى از موریسون به طور ضمنى خلاف عقیده نویسندگان معترض را به اثبات مى رساند. چرا كه آن قصور به این دادخواهى كه جایزه سهواً به شخص دیگرى تعلق گرفته منجر نشد.

بنابراین آن انتقاد به اندازه خود جوایز ادبى منسوخ شد. وقتى اولین نوبل ادبى در سال ۱۹۰۱ به سولى پرودهوم رسید، آن انتخاب به عنوان مفتضح ترین انتخاب در خاطره ها ماند، چون در آن زمان لئو تولستوى هنوز زنده بود. منتقدین ادبى از این كه با این انتخاب، تولستوى نادیده گرفته شد از آكادمى سوئد دلسرد شدند.

وقتى اولین نوبل ادبى در سال ۱۹۰۱ به سولى پرودهوم رسید، آن انتخاب به عنوان مفتضح ترین انتخاب در خاطره ها ماند، چون در آن زمان لئو تولستوى هنوز زنده بود.

در هر حال تا زمانى كه اعطاى جوایز هنرى در كاراست، اعتراض مردم نیز بلند است كه اعطاى جوایز جنبه سیاسى دارد؛ زیرا محبوبیت یك هنرمند یا به طور كلى هنر مقوله رقابت برانگیزى نیست. جمیز انگلیش معتقد است كه تحقیر جوایز به سیستم جایزه دهندگان صدمه اى نمى رساند، بلكه برعكس، كل سیستم را زیر سؤال مى برد.

وى در كتاب خود اشاره كرده كه،

  1. «ننگ و رسوایى این تهدید منجر به مشروعیت جوایز فرهنگى مى شود.»

 او بر این باور است كه وقتى مردم اعتراض خود را به ماهیت این جوایز اعلام مى كنند، در واقع از عقیده اى حمایت مى كنند كه معتقد است هنر حقیقى با سیاست، سلائق جمعى، اعتبار مالى و از میان به در بردن دیگران برابر نیست.

   زیرا تا آنجایى كه مى دانیم موفقیت خلق یك اثر هنرى روندى بسیار خاص و پیچیده است. اثر هنرى، كالایى نیست كه خود را براى مصرف در بازار عرضه كند. تا زمانى كه به جوایز نیاز داریم، باید نسبت به حماقت هایمان معترض باشیم. چون تنها این برایمان مهم است كه بدانیم جایزه به چه كسى تعلق گرفت، به كسى كه لیاقتش را داشت یا بر عكس كسى كه هیچ كس تصورش را نمى كرد. البته، هیچ كس به این فكر نمى كند كه تولستوى نویسنده كم ارزشى است، چون نوبل ادبى نگرفت.حتى مى توان گفت كه نگرفتن نوبل به بزرگى و عظمتش افزود.

البته، هیچ كس به این فكر نمى كند كه تولستوى نویسنده كم ارزشى است، چون نوبل ادبى نگرفت.حتى مى توان گفت كه نگرفتن نوبل به بزرگى و عظمتش افزود.

جایزه نوبل ادبى اولین و مهم ترین جایزه فرهنگى عصر مدرن است، چون بلافاصله بعد از جایزه گنكور فرانسه كه اولین بار در سال ۱۹۰۳ اعطا شد و نیز جایزه پولیتزر كه سابقه آن به ۱۹۱۷ برمى گردد، تأسیس گردید. در حقیقت، آكادمى هنر تصاویر متحرك و علوم مربوط به آن اولین جوایز خود را در سال ۱۹۲۹ اعطا كرد و از سال ۱۹۷۰ جوایز فرهنگى هنرى تازه اى به رسمیت شناخته شدند.

جوایزى كه به فیلم هاى سینمایى تعلق مى گیرد روز به روز رو به افزایش است. حتى مى توان به طعنه گفت كه امروزه تعداد جوایز ادبى كه به كتاب ها تعلق مى گیرند بیش تر از خود كتاب هایى است كه چاپ مى شوند. وقتى جلوه هاى برجسته اى در دنیاى فرهنگ و هنر رخ مى دهد، یا استادى مى میرد، معمولاً دوستان، خانواده او، بانیان خیر و منتقدین، براى گرامیداشت یاد و خاطره اش بزرگداشتى را برپا مى كنند و به یاد و نام او طرح جایزه اى را بنا مى گذارند.

انگلیش در كتاب خود به این نكته اشاره مى كند كه دوستان یا اقوام ارزش هزینه اى را كه یك هماهنگ كننده چنین مراسمى مى پردازد، درك نمى كنند. چون هزینه هماهنگ كننده آن به مراتب بسیار بیش از خود جایزه است. به طور مثال هزینه برگزارى جایزه بین المللى پیانو ون كلیبرن سالانه چیزى در حدود سه میلیون دلار است در حالى كه برنده چنین جایزه اى بیست هزار دلار دریافت مى كند.

هزینه برگزارى جایزه بین المللى پیانو ون كلیبرن سالانه چیزى در حدود سه میلیون دلار است در حالى كه برنده چنین جایزه اى بیست هزار دلار دریافت مى كند.

این موضوع به این معنا نیست كه هر چیزى كه مى درخشد طلا است. در واقع، در چنین معامله اى آن كه ثروتمند تر است ثروتمندتر خواهد شد. به طور مثال ، استیون اسپیلبرگ تا كنون نود جایزه را برده است. وى براى ساخت سومین فیلم سه گانه خود، بازگشت پادشاه و ارباب حلقه ها سى و نه جایزه را از آن خود كرد. در میان شاعران جان اشبرى بیشتر از همه جایزه برده است. او تاكنون چهل و پنج جایزه را از آن خود كرده است. پله بعدى متعلق به جان آپدایك، با سى و نه جایزه است. بنابراین، افزایش تعداد جایزه ها نوعى رقابت قدرت و به رخ كشیدن اعتبار و منزلت اجتماعى است، به این معنى كه قدرت به ارزشى اعطا مى شود كه مالك او شایستگى تملك ارزش واقعى آن را ندارد.

  

در میان شاعران جان اشبرى بیشتر از همه جایزه برده است. او تاكنون چهل و پنج جایزه را از آن خود كرده است. پله بعدى متعلق به جان آپدایك، با سى و نه جایزه است.

در زبان اقتصاد به این معنى است كه سمبل و نشانه اعتبارِ اعطا شده از نظر مادى ارزش چندانى ندارد. آنچه آن را با ارزش مى كند اعتبارى است كه از آن پس به رسمیت شناخته مى شود. این شناخت خود به خود و مستقیماً از طریق حس ذاتى به وجود نمى آید، مى بایست بر پایه اصولى بنا شود. به طورى كه یك اثر هنرى مى بایست به نوعى در چرخه اقتصادى میان ناشران، كتابداران و موزه داران، تولید كنندگان، تبلیغاتى ها، بشر دوستان، مسؤولین بنیاد ها، منتقدان، استادان و خیلى هاى دیگر مبادله شود. مجموع كسانى كه سیستم اعطا جایزه را به عنوان واسطه هایى در این میان تشكیل مى دهند، اعم از منتقدین، داوران و مسؤولین؛ خود وزنه ارزشمندى هستند كه به كل سیستم بها مى دهند. البته ما دوست داریم فكر كنیم كه شناخت یك اثر هنرى متعالى از روى بصیرت انجام مى گیرد. نمى خواهیم این طور فكر كنیم كه ارزش فرهنگى كه واسطه ها به آن نیاز دارند، آنهایى كه خودهنرمند نیستند، در این میان نمود و جلوه پیدا مى كند، بلكه ترجیح مى دهیم ادبیات حقیقى، موسیقى عالى یا فیلم برجسته خود موجودیت شان را ابراز كنند.

این ادعا دلیل دیگرى است كه نیاز به جایزه را بدون در نظر گرفتن یك سیستم و مجموعه پیچیده، موجه مى كند. به عقیده نویسنده، طرفداران تونى موریسون از این كه وى به موقع مفتخر به دریافت جایزه كتاب ملى نشد، ناراحت نیستند؛ آنها به این مى اندیشند كه آن جایزه به موقع خود مى توانست كتاب و نویسنده اش را اعتبار جهانى بخشد. به عبارت ساده تر، آنچه بیش از خود اثر مورد اهمیت قرار مى گیرد، بازار ادبى اى است كه به وجود مى آید و همه از آن بهره مند مى شوند. نویسنده كتاب اقتصاد منزلت اجتماعى بر این باور است كه اهمیت جایزه و نشان هاى افتخارمى تواند تولید یا عدم تولید كالاهاى فرهنگى و یا كل سیستم را مورد انتقاد قرار دهد و رو به زوال برد.

به عبارت ساده تر، آنچه بیش از خود اثر مورد اهمیت قرار مى گیرد، بازار ادبى اى است كه به وجود مى آید و همه از آن بهره مند مى شوند.

او مى گوید:

  1. «گویى با این كار توانایى ها و تمایلات مان را براى بى اساس جلوه دادن چنین وضعیتى اعلام كنیم و به طور كلى آن را یك رسوایى بزرگ بدانیم. رسوا به این دلیل كه هنر با بردن یا باختن، چیزى بدست نمى آورد.»

 یكى دیگر از نكاتى كه سیستم اعطاى جایزه را دچار مشكل مى كند، امتناع از دریافت آن است. ژان پل سارتر كسى است كه از دریافت جایزه امتناع كرد، اما در عوض قیمت بازار كتاب هایش را افزایش داد. مارلون براندو و وودى آلن هم با امتناع از دریافت جایزه اسكار و بى حرمتى به آن، به اعتبار و شهرت هنرى شان افزودند. البته امروزه رفتار هاى دور از نزاكتى این چنین، نوعى بى احترامى و نادرست شمرده مى شود. زیرا روند ساخت فیلم هاى هالیوود تجارت بزرگى به حساب مى آید، این مسأله دیگر شوخى بردار نیست. دیگر كسى نمى تواند انتظار داشته باشد كه با امتناع از قبول جایزه یا عدم شركت در مراسم، بار دیگر بتواند براى شركت هاى بزرگ هالیوودى كار كند.

بى دلیل نیست كه هنرمندانى كه به سیستم هاى اقتصادى این چنین اعتراض داشتند از آن مراكز بیرون آمدند، هنرمندانى چون جیمز جویس، ساموئل بكت، ریچارد رایت و میلان كوندرا. آنها به كشور هاى اروپایى پناه آوردند تا از بازار تبلیغاتى دور باشند. چه بسا این حركت، آنها را به نویسندگانى جهانى تبدیل كرد.

اقبال دیگر ترجمه آثارشان به زبان هاى دیگر بود. به طور مثال تأثیر ترجمه آثار

ویلیام فاكنر

به زبان فرانسوى یا

گابریل گارسیا ماركز

یا

ماریو بارگاس یوسا

به زبان هاى مختلف، آنها را به نویسندگانى بین المللى و جهانى بدل كرد. هدف

تونى موریسون

یا

فاكنر

از بیان ادبیات بومى یا آمریكاى جنوبى توجه كامل به منطقه خاص خود نبوده است، چه بسا كه زبان آن دو براى درك ادبیات جهانى به مراتب شیوا تر از ادبیات خاص و نخبه است. از این رو هدف غایى ادبیات كه همانا نزدیك كردن انسان ها به یكدیگر، شناخت و زیبایى شناسى آن است، به این طریق میدان مى گیرد و مردم سراسر جهان را تحت تأثیر خود قرار مى دهد.


مجله نیویورکر - ترجمه : رؤیا بشنام

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

مروری بر ویژگی های برندگان نوبل ادبی

نوبل

سال ۱۹۸۷ داستان پكو نوشته لرى هیمن جایزه ملى كتاب داستانى را برد. مدعیان فریاد برآوردند كه انتخاب جامعى نبود. البته تقصیر هیمن بى چاره هم نبود چون درست همان سال رمان «معشوق» تونى موریسون كه مورد توجه عموم قرار گرفته بود، نامزد نهایى دریافت جایزه ملى كتاب بود. شدت ناراحتى موریسون را مى شد حدس زد، چون دوستان دیگر او نیز درهمان فهرست بودند. بعد از آن، جایزه ملى منتقدان نیز به فیلیپ راث رسید.

بیست و هشت نفر از نویسندگان اعتراض خود را در تایمز بوك ریویو نوشتند. آنها با وجود قدر و منزلت تونى موریسون شكایت كرده بودند كه چرا موریسون با پنج اثر هنوز شایسته دریافت جایزه كتاب ملى یا پولیتزر نیست. همچنین در زیر نامه بلند بالاى خود امضا كرده بودند كه ما منتقدین و نویسندگان سیاه پوست اعتراض خود را نسبت به این اهمال اعلام مى داریم.

چند ماه بعد «معشوق» تونى موریسون جایزه پولیتزر و پنج سال بعد نویسنده جایزه نوبل ادبى را برد. اما جیمز انگلیش(اسم فامیل اش English است) در كتاب «اقتصاد منزلت اجتماعى » مطالب زیادى براى گفتن دارد و با زیركى تمام تاریخچه و بنیاد اجتماعى جوایز ادبى را تجزیه و تحلیل مى كند. او معتقد است كه دفاع و پشتیبانى از موریسون به طور ضمنى خلاف عقیده نویسندگان معترض را به اثبات مى رساند. چرا كه آن قصور به این دادخواهى كه جایزه سهواً به شخص دیگرى تعلق گرفته منجر نشد.

بنابراین آن انتقاد به اندازه خود جوایز ادبى منسوخ شد. وقتى اولین نوبل ادبى در سال ۱۹۰۱ به سولى پرودهوم رسید، آن انتخاب به عنوان مفتضح ترین انتخاب در خاطره ها ماند، چون در آن زمان لئو تولستوى هنوز زنده بود. منتقدین ادبى از این كه با این انتخاب، تولستوى نادیده گرفته شد از آكادمى سوئد دلسرد شدند.

وقتى اولین نوبل ادبى در سال ۱۹۰۱ به سولى پرودهوم رسید، آن انتخاب به عنوان مفتضح ترین انتخاب در خاطره ها ماند، چون در آن زمان لئو تولستوى هنوز زنده بود.

در هر حال تا زمانى كه اعطاى جوایز هنرى در كاراست، اعتراض مردم نیز بلند است كه اعطاى جوایز جنبه سیاسى دارد؛ زیرا محبوبیت یك هنرمند یا به طور كلى هنر مقوله رقابت برانگیزى نیست. جمیز انگلیش معتقد است كه تحقیر جوایز به سیستم جایزه دهندگان صدمه اى نمى رساند، بلكه برعكس، كل سیستم را زیر سؤال مى برد.

وى در كتاب خود اشاره كرده كه،

  1. «ننگ و رسوایى این تهدید منجر به مشروعیت جوایز فرهنگى مى شود.»

 او بر این باور است كه وقتى مردم اعتراض خود را به ماهیت این جوایز اعلام مى كنند، در واقع از عقیده اى حمایت مى كنند كه معتقد است هنر حقیقى با سیاست، سلائق جمعى، اعتبار مالى و از میان به در بردن دیگران برابر نیست.

   زیرا تا آنجایى كه مى دانیم موفقیت خلق یك اثر هنرى روندى بسیار خاص و پیچیده است. اثر هنرى، كالایى نیست كه خود را براى مصرف در بازار عرضه كند. تا زمانى كه به جوایز نیاز داریم، باید نسبت به حماقت هایمان معترض باشیم. چون تنها این برایمان مهم است كه بدانیم جایزه به چه كسى تعلق گرفت، به كسى كه لیاقتش را داشت یا بر عكس كسى كه هیچ كس تصورش را نمى كرد. البته، هیچ كس به این فكر نمى كند كه تولستوى نویسنده كم ارزشى است، چون نوبل ادبى نگرفت.حتى مى توان گفت كه نگرفتن نوبل به بزرگى و عظمتش افزود.

البته، هیچ كس به این فكر نمى كند كه تولستوى نویسنده كم ارزشى است، چون نوبل ادبى نگرفت.حتى مى توان گفت كه نگرفتن نوبل به بزرگى و عظمتش افزود.

جایزه نوبل ادبى اولین و مهم ترین جایزه فرهنگى عصر مدرن است، چون بلافاصله بعد از جایزه گنكور فرانسه كه اولین بار در سال ۱۹۰۳ اعطا شد و نیز جایزه پولیتزر كه سابقه آن به ۱۹۱۷ برمى گردد، تأسیس گردید. در حقیقت، آكادمى هنر تصاویر متحرك و علوم مربوط به آن اولین جوایز خود را در سال ۱۹۲۹ اعطا كرد و از سال ۱۹۷۰ جوایز فرهنگى هنرى تازه اى به رسمیت شناخته شدند.

جوایزى كه به فیلم هاى سینمایى تعلق مى گیرد روز به روز رو به افزایش است. حتى مى توان به طعنه گفت كه امروزه تعداد جوایز ادبى كه به كتاب ها تعلق مى گیرند بیش تر از خود كتاب هایى است كه چاپ مى شوند. وقتى جلوه هاى برجسته اى در دنیاى فرهنگ و هنر رخ مى دهد، یا استادى مى میرد، معمولاً دوستان، خانواده او، بانیان خیر و منتقدین، براى گرامیداشت یاد و خاطره اش بزرگداشتى را برپا مى كنند و به یاد و نام او طرح جایزه اى را بنا مى گذارند.

انگلیش در كتاب خود به این نكته اشاره مى كند كه دوستان یا اقوام ارزش هزینه اى را كه یك هماهنگ كننده چنین مراسمى مى پردازد، درك نمى كنند. چون هزینه هماهنگ كننده آن به مراتب بسیار بیش از خود جایزه است. به طور مثال هزینه برگزارى جایزه بین المللى پیانو ون كلیبرن سالانه چیزى در حدود سه میلیون دلار است در حالى كه برنده چنین جایزه اى بیست هزار دلار دریافت مى كند.

هزینه برگزارى جایزه بین المللى پیانو ون كلیبرن سالانه چیزى در حدود سه میلیون دلار است در حالى كه برنده چنین جایزه اى بیست هزار دلار دریافت مى كند.

این موضوع به این معنا نیست كه هر چیزى كه مى درخشد طلا است. در واقع، در چنین معامله اى آن كه ثروتمند تر است ثروتمندتر خواهد شد. به طور مثال ، استیون اسپیلبرگ تا كنون نود جایزه را برده است. وى براى ساخت سومین فیلم سه گانه خود، بازگشت پادشاه و ارباب حلقه ها سى و نه جایزه را از آن خود كرد. در میان شاعران جان اشبرى بیشتر از همه جایزه برده است. او تاكنون چهل و پنج جایزه را از آن خود كرده است. پله بعدى متعلق به جان آپدایك، با سى و نه جایزه است. بنابراین، افزایش تعداد جایزه ها نوعى رقابت قدرت و به رخ كشیدن اعتبار و منزلت اجتماعى است، به این معنى كه قدرت به ارزشى اعطا مى شود كه مالك او شایستگى تملك ارزش واقعى آن را ندارد.

  

در میان شاعران جان اشبرى بیشتر از همه جایزه برده است. او تاكنون چهل و پنج جایزه را از آن خود كرده است. پله بعدى متعلق به جان آپدایك، با سى و نه جایزه است.

در زبان اقتصاد به این معنى است كه سمبل و نشانه اعتبارِ اعطا شده از نظر مادى ارزش چندانى ندارد. آنچه آن را با ارزش مى كند اعتبارى است كه از آن پس به رسمیت شناخته مى شود. این شناخت خود به خود و مستقیماً از طریق حس ذاتى به وجود نمى آید، مى بایست بر پایه اصولى بنا شود. به طورى كه یك اثر هنرى مى بایست به نوعى در چرخه اقتصادى میان ناشران، كتابداران و موزه داران، تولید كنندگان، تبلیغاتى ها، بشر دوستان، مسؤولین بنیاد ها، منتقدان، استادان و خیلى هاى دیگر مبادله شود. مجموع كسانى كه سیستم اعطا جایزه را به عنوان واسطه هایى در این میان تشكیل مى دهند، اعم از منتقدین، داوران و مسؤولین؛ خود وزنه ارزشمندى هستند كه به كل سیستم بها مى دهند. البته ما دوست داریم فكر كنیم كه شناخت یك اثر هنرى متعالى از روى بصیرت انجام مى گیرد. نمى خواهیم این طور فكر كنیم كه ارزش فرهنگى كه واسطه ها به آن نیاز دارند، آنهایى كه خودهنرمند نیستند، در این میان نمود و جلوه پیدا مى كند، بلكه ترجیح مى دهیم ادبیات حقیقى، موسیقى عالى یا فیلم برجسته خود موجودیت شان را ابراز كنند.

این ادعا دلیل دیگرى است كه نیاز به جایزه را بدون در نظر گرفتن یك سیستم و مجموعه پیچیده، موجه مى كند. به عقیده نویسنده، طرفداران تونى موریسون از این كه وى به موقع مفتخر به دریافت جایزه كتاب ملى نشد، ناراحت نیستند؛ آنها به این مى اندیشند كه آن جایزه به موقع خود مى توانست كتاب و نویسنده اش را اعتبار جهانى بخشد. به عبارت ساده تر، آنچه بیش از خود اثر مورد اهمیت قرار مى گیرد، بازار ادبى اى است كه به وجود مى آید و همه از آن بهره مند مى شوند. نویسنده كتاب اقتصاد منزلت اجتماعى بر این باور است كه اهمیت جایزه و نشان هاى افتخارمى تواند تولید یا عدم تولید كالاهاى فرهنگى و یا كل سیستم را مورد انتقاد قرار دهد و رو به زوال برد.

به عبارت ساده تر، آنچه بیش از خود اثر مورد اهمیت قرار مى گیرد، بازار ادبى اى است كه به وجود مى آید و همه از آن بهره مند مى شوند.

او مى گوید:

  1. «گویى با این كار توانایى ها و تمایلات مان را براى بى اساس جلوه دادن چنین وضعیتى اعلام كنیم و به طور كلى آن را یك رسوایى بزرگ بدانیم. رسوا به این دلیل كه هنر با بردن یا باختن، چیزى بدست نمى آورد.»

 یكى دیگر از نكاتى كه سیستم اعطاى جایزه را دچار مشكل مى كند، امتناع از دریافت آن است. ژان پل سارتر كسى است كه از دریافت جایزه امتناع كرد، اما در عوض قیمت بازار كتاب هایش را افزایش داد. مارلون براندو و وودى آلن هم با امتناع از دریافت جایزه اسكار و بى حرمتى به آن، به اعتبار و شهرت هنرى شان افزودند. البته امروزه رفتار هاى دور از نزاكتى این چنین، نوعى بى احترامى و نادرست شمرده مى شود. زیرا روند ساخت فیلم هاى هالیوود تجارت بزرگى به حساب مى آید، این مسأله دیگر شوخى بردار نیست. دیگر كسى نمى تواند انتظار داشته باشد كه با امتناع از قبول جایزه یا عدم شركت در مراسم، بار دیگر بتواند براى شركت هاى بزرگ هالیوودى كار كند.

بى دلیل نیست كه هنرمندانى كه به سیستم هاى اقتصادى این چنین اعتراض داشتند از آن مراكز بیرون آمدند، هنرمندانى چون جیمز جویس، ساموئل بكت، ریچارد رایت و میلان كوندرا. آنها به كشور هاى اروپایى پناه آوردند تا از بازار تبلیغاتى دور باشند. چه بسا این حركت، آنها را به نویسندگانى جهانى تبدیل كرد.

اقبال دیگر ترجمه آثارشان به زبان هاى دیگر بود. به طور مثال تأثیر ترجمه آثار

ویلیام فاكنر

به زبان فرانسوى یا

گابریل گارسیا ماركز

یا

ماریو بارگاس یوسا

به زبان هاى مختلف، آنها را به نویسندگانى بین المللى و جهانى بدل كرد. هدف

تونى موریسون

یا

فاكنر

از بیان ادبیات بومى یا آمریكاى جنوبى توجه كامل به منطقه خاص خود نبوده است، چه بسا كه زبان آن دو براى درك ادبیات جهانى به مراتب شیوا تر از ادبیات خاص و نخبه است. از این رو هدف غایى ادبیات كه همانا نزدیك كردن انسان ها به یكدیگر، شناخت و زیبایى شناسى آن است، به این طریق میدان مى گیرد و مردم سراسر جهان را تحت تأثیر خود قرار مى دهد.


مجله نیویورکر - ترجمه : رؤیا بشنام

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آسيب‌شناسي تطبيقي ادبيات پايداري ايران (2)

رويش لامپ

 

قسمت اول اين مقاله را مطالعه کنيد .


  

2-2. آسيب شناسي ساختارشناسانه ادبيات پايداري

تاکنون آن‌چه گفته آمد، ‌آسيب‌شناسي عمومي ادبيات جنگ کشورمان و معطوف به عوامل تأثيرگذار بر آثار دفاع مقدس‌مان بود. حال مي‌بايد تأثير اين موارد را بر عناصر، فرم، زبان و ساختار خود آثار بررسي کنيم. به عبارت ديگر، پيش از اين نگاه ما برون‌متني بود و اکنون به آسيب‌هاي درون‌متني اين ژانر ادبي در ايران مي‌پردازيم.

مهم ترين آسيب‌هاي احتمالي را که بسياري از آثار ادب پايداري ما ممکن است دچار آن باشند، مي‌توان به شرحي که در پي مي‌آيد، طبقه‌بندي کرد.

 

 1-2-2. غلبه‌ي نگاه ايدئولوژيک بر معيارهاي زيبايي‌شناختي

بسياري از نويسندگان ادبيات دفاع مقدس اذغان دارند که قصد و نيت آنان ارائه حرف‌ها و پيامي است که به خاطر آن‌ها متوسل به ادبيات شده‌اند و در واقع قالب ادبيات صرفاً بهانه‌اي براي بازگفتن آن پيام و حرف‌هاست.

نويسنده اين سطور از جمله فرماليست‌هاي افراطي نيست که با ارائه پيام و حتي ايدئولوژي در ادبيات مخالف باشد، اما اين چشم داشتي منطقي و بخردانه است که خواهان هماهنگي ميان فرم و محتوا باشيم. بي‌شک ارزشمند بودن پيام و محتوا نمي‌تواند و نبايد توجيهي بر ضعف و سستي فرم اثر باشد، چرا که فرمي سست و کم‌ارزش خود تباه کننده و لطمه‌زننده به پيام اثر خواهد بود. بنابراين تأکيد مي‌کنم انتقاد ما نه متوجه ارائه پيام در اثر ادبي، که مربوط به مغفول ماندن معيارهاي زيبايي‌شناختي به بهانه‌ي ارائه‌ي پيام‌هاي سياسي _ مذهبي _ عقيدتي و به طور کلي با هر گرايشي مي‌شود.

به هر رو، چيرگي خارج از توازن نگاه خاص عقيدتي يا سياسي اين خطر را دارد که اغلب نويسندگان جنگ در ايران را محدود به مخاطبان خاص مي‌سازد.

مخاطب‌شناسي آثار دفاع مقدس آشکارا نشان مي‌دهد علاقمندان و خوانندگان اغلب اين آثار، کمابيش رزمندگان و بسيجيان و شرکت‌کنندگان در جنگ و يا نهادهاي دولتي بوده‌اند و آثاري که غلبه‌ي نگاه عقيدتي در آن‌ها بارز بوده، نتوانسته است به بسامد مناسبي در عامه‌ي خوانندگان دست يابد. در حالي که نويسنده حرفه‌اي مي‌کوشد دايره مخاطبان خود را فراخ‌تر گرداند، شمار فراواني از نويسندگان جنگ در کشورمان عملا براي تعداد معدودي خواننده خاص مي‌نويسند و بي‌گمان تا زماني که اين نويسندگان به توازن قابل قبولي ميان محتوا و معيارهاي زيبايي‌شناختي آثارشان دست نيابند، نمي‌بايد اميد همگاني شدن و اقبال عمومي نوشته‌هايشان را در سر پروراند.

 

2-2-2. کليشه‌گرايي و شعار زدگي در نثر و مضامين

ارائه خام و بي‌واسطه پيام‌هاي عقيدتي اغلب بدل به شعارپردازي و کليشه‌اي شدن نثر و زبان و حتي مضامين و ديگر عناصر داستان مي‌شود، حال آن‌که نويسندگان موفق ادبيات جنگ کوشيده‌اند به غيرمستقيم‌ترين شکل پيام خود را عرضه و از شعارپردازي آشکار و تکرار کليشه‌هاي مرسوم خودداري کنند.

متأسفانه کليشه‌اي بودن بخش بزرگي از داستان‌هاي جنگ ما به آن‌جا مي‌انجامد که خواننده از نخستين سطور _ بر اساس باورهاي عقيدتي نويسنده _ طرح و پايان داستان، نوع عکس‌العمل شخصيت‌ها، پيام داستان و... را حدس مي‌زند و مي‌داند که نويسنده قرار است چه موعظه‌اي براي او ارائه دهد.

نخستين و ويرانگرترين آسيب کليشه‌گرايي از کف رفتن جذابيت متن براي خواننده‌اي است که پيشاپيش دست نويسنده را خوانده است.

به قول يکي از منتقدان ادبيات دفاع مقدس کشورمان، "در ادبيات جنگ استفاده صحيحي از نسبت‌هاي ديالکتيک عوامل اجتماعي و عوامل فردي نشده است. فرد عمل مي‌کند، بدون اين‌که زمينه اجتماعي حرکت و تحول او نمايانده شود و بدون اين‌که فرايندهاي حاکم بر اجتماع از رهگذر حرکت‌هاي فردي بازنموده شوند يا به تعبيري شخصيت‌هاي ادبيات داستاني جنگ نه از طريق ديالکتيک سقوط و ظهور که بيشتر از طريق موقعيت فراهم آمده، عرضه شوند(...)" الف" شهيدمي‌‌شود، چون ايمان دارد يا "الف "مقاومت مي‌کند چون به خداوند و نيروهاي ماوراءالطبيعي اعتقاد دارد."(6)

طبيعي است که به اين ترتيب، نه‌تنها عکس‌العمل شخصيت‌ها که طرح داستان و پيام آن پيش‌بيني‌پذير است و اين پيش‌بيني‌پذيري داستان به ملال خواننده مي‌انجامد.

   

 3-2-2. عدم واقع‌گرايي و تحريف واقعيات

 يکي از خطرهاي کليشه‌گرايي، دور شدن از واقع‌گرايي است. زندگي واقعي پيچيده‌تر، متنوع‌تر و پرفراز و نشيب‌تر از آن است که بتوان آن را در کليشه‌هايي محدود به نمايش گذاشت.

متأسفانه برخي از نويسندگان دفاع مقدس ما به صرف حقانيت و مظلوميت ما از پرداختن به وجوه گوناگون جنگ مانند نکات منفي جنگ، اشتباهاتي که ممکن است براي نيروهاي خودي رخ دهد، ضعف‌هايي که ممکن است يک نيروي خودي دچار آن باشد، يافت‌شدن چهره‌اي مثبت در اردوگاه دشمن و... خودداري کرده‌اند تا مبادا به تضعيف نيروهاي خودي پرداخته باشند.

همان‌گونه که پيش از اين گفتيم، شايد اين رويه توجيهي در طول مدت جنگ داشته باشد، اما پس از پايان جنگ مي‌توان و بايد به جاي ادبيات تبليغي به ادبياتي متفاوت روي آورد.

بي‌شک همواره بزدل‌ نشان‌دادن همه‌ي نيروهاي دشمن و فرابشري بودن نيروهاي خودي، خود ظلمي است بر ايثارگري‌ها و فداکاري‌ها و بار دشواري که اينان بر دوش کشيدند.

نمونه‌ي اين آسيب را در ادبيات شوروي نيز _ البته با شدت و حدت بيشتري _ مي‌توان يافت. نويسندگان شوروي چنان درگير ايدئولوژي خود بودند که به ناچار همه کارگران را داراي تمامي فضائل اخلاقي به تصوير مي‌کشيدند، گويي هيچ کارگر تنبل يا فرومايه‌اي در آن کشور نمي‌تواند وجود داشته باشد. بر اين اساس، هر سرمايه‌داري نيز لاجرم بايد خون‌آشام و ديوسيرت باشد. سربازان دشمن نيز جملگي بايد ترسو، بزدل، سفاک و بي‌رحم باشند. به همين ترتيب، در نيروهاي خودي نيز گويي هيچ خائن يا ترسويي وجود ندارد.

بي‌شک همواره بزدل‌ نشان‌دادن همه‌ي نيروهاي دشمن و فرابشري بودن نيروهاي خودي، خود ظلمي است بر ايثارگري‌ها و فداکاري‌ها و بار دشواري که اينان بر دوش کشيدند.

طبيعتاً براساس اين کليشه‌گرايي گويي هيچ معضلي مانند بوروکراسي، ارتشاء، کم‌کاري و تنبلي در کشور يافت نمي‌تواند شود.

حاصل کار اين بود که رئاليسم ادعايي نويسندگان شوروي در عمل تبديل به نوعي ادبيات رمانتيک و غير واقع‌گرا مي‌شد، پارادوکسي که توضيح آن به‌راستي مشکل بود: ادعاي واقع‌گرايي داشتن، اما چشم پوشيدن از برخي واقعيات.

در چنين فضايي جاي شگفتي نيست که از ميان صدها و هزاران رمان ادبيات رئاليسم سوسياليستي، آثار انگشت‌شماري مانند دن آرام ارزشمند تلقي شوند. نگاه دقيق‌تر به ماجرا نشان مي‌دهد، اين نمونه‌هاي استثنائي همچون دن آرام به سبب وفاداري نسبي به واقعيات ارزش يافتند. در دن آرام نويسنده گاه چنان در نشان‌دادن چهره‌هاي انساني حريف و نيز لغزش‌ها و اشتباهات نيروهاي خودي بي‌طرفي نشان مي‌دهد که آدمي براي لحظاتي گمان مي‌کند اين اثر را يک نويسنده ضدکمونيست نوشته است. و باز بيهوده نيست اگر منتقد چپ‌گرايي چون لوکاچ، نويسنده راستگراي سلطنت‌طلبي چون بالزاک را مي‌ستايد و او را جزو رئاليست‌هاي بزرگ مي‌شمارد. زيرا برخلاف نويسندگان هم‌سلک لوکاچ که واقعيات را براساس باورهاي سياسي خود روايت مي‌کردند، بالزاک چنان به واقعيات وفادار بود که آن‌ها را حتي اگر برخلاف باورهايش بود، به تصوير مي‌کشيد.

براستي دشوار است که نويسنده‌اي بتواند مانند بالزاک نمايش واقعيات ولو تلخ را بر باورهاي خود مرجح بدارد، اما اين نيز درسي تاريخي است که رئاليسم سوسياليستي از اين رو فروپاشيد که نويسندگانش به سبب باورهايشان چشم بر پاره‌اي واقعيت‌ها فروبستند.

 

4-2-2. شخصيت‌پردازي کليشه‌اي

يکي از وجوه عدم واقع‌گرايي که اغلب در ادبيات دفاع مقدس ما به چشم مي‌خورد، وجود شخصيت‌هاي يک‌سره سياه و سفيد است. در اين نوع آثار نوعي نگاه‌هاليوودي حاکم است، به اين معنا که آدم‌ها بر دو دسته‌اند. در يک طرف، نيروهاي خودي را داريم که جميع فضايل را دارند و سفيد سفيد اند و آن سو "بدمن"‌هاي داستان صف‌آرايي کرده‌اند که سياه سياه و گردآمد همه رذايل‌اند.

به عبارت ديگر، در داستان‌هاي اوليه‌ي جنگ آن‌چه ارجح بود نمايش رخدادهاي مهم بود و نه شخصيت‌پردازي. در اين آثار شخصيت چونان عاملي تزئيني در داستان به کار گرفته مي‌شود و فاقد پيچيدگي و تنش‌هاي دروني است. شخصيت‌ها در خدمت رخدادها هستند و طرح داستان بر اساس کنش شخصيت‌ها شکل نمي‌گيرد. "معمولاً بسياري از نويسندگان جنگ (...) پيش از اين‌که دغدغه‌ي آفرينش يک داستان با شخصيت‌هاي ويژه داستاني را داشته باشند، سعي در ارائه چهره‌ي متجاوز و جنايت‌هاي او در جنگ را دارند، به همين دليل موضع‌گيري مشخص نويسنده در داستان و تحليل‌هاي غيرداستاني از مسائل سياسي و جنگ، از داستان‌نويس چهره‌اي مداخله‌گر عرضه مي‌دارد."(7) حاصل اين ديکتاتوري نويسنده نسبت به شخصيت‌هاي داستان، تک‌آوايي شدن داستان جنگ را در پي دارد

 

چکمه

     

5-2-2. تک‌ساحتي بودن آثار و فقر مضموني

بهترين آثار ادبيات جنگ در جهان معمولا آثاري هستند که صرفاً به مضمون جنگ نپرداخته‌اند، بلکه در کنار جنگ وجوه ديگر زندگي را نيز با مضامين و نگاهي فلسفي، جامعه‌شناسانه و يا حتي عاشقانه به تصوير کشيده‌اند. در برخي از اين آثار حتي جنگ نقش پس‌زمينه را ايفا مي‌کند. به هر حال استفاده از مضامين ديگر و رنگ‌آميزي داستان جنگ با رخدادهاي ديگر دستکم بر جذابيت اثر مي‌افزايد و گستره‌ي مخاطبان را افزايش مي‌دهد.

نمونه تجربه‌هاي موفق جهاني در اين باره اندک نيست. در آثار جنگي چون وداع با اسلحه و ناقوس‌ها براي که مي‌نوازند از همينگوي، دکتر ژيواگو اثر پاسترناک، چهل و يکمين اثر بوريس لاورينف، قطار به موقع رسيد از‌هاينريش بل و... مضمون عشق؛ در جنگ و صلح اثر تولستوي، ديوار اثر ژان پل سارتر، اميد، سرنوشت بشر و ضدخاطرات اثر آندره مالرو و... مضامين فلسفي؛ در نشان سرخ دليري اثر استيون کرين، باز هم جنگ و صلح اثر تولستوي و... مضامين روان‌شناختي و... نقش مهمي در اعتلاي اثر داشته‌اند.

سخن کوتاه، اين‌که آثار موفقي از اين دست ارزشمند شمرده شده‌اند، زيرا نه‌تنها به جنگ، بلکه به وجوه ديگر زندگي نيز پرداخته‌اند و درآميختگي آن‌ها را با مضمون جنگ نشان داده‌اند.

متأسفانه در اغلب آثار جنگي ما آن‌چه مغفول مي‌ماند وجوه ديگر زندگي و مايه‌هاي روان‌شناختي، فلسفي، عاشقانه، جامعه‌شناختي و... است تا جهان داستاني جنگ را زيباتر و جذاب‌تر گرداند.

 

6-2-2. يک‌نواختي در سبک و ديگر عناصر داستاني

آن‌چه در بيشتر آثار دفاع مقدس ما دچار تک‌ساحتي‌گرايي است، تنها مضمون نيست، بلکه ما در بسياري موارد نمونه‌هايي از فقر و يک‌نواختي در سبک، چينش (Setting)، فضا، شخصيت‌ها، طرح و... را مي‌توانيم باز شناسيم. براي نمونه مي‌توان بر اين پرسش‌ها تأمل کرد: چرا قريب به اتفاق آثار جنگي ما در مکتب رئاليسم نوشته شده‌اند؟ چرا ما رمان‌ها و داستان‌هايي در قالب‌هاي سوررئال، اکسپرسيونيستي، مدرن يا پست‌مدرن و... نداريم يا نمونه‌هايشان بسيار محدود اند؟

چرا ما گرفتار محدوديت تيپ‌ها در آثار جنگي خود هستيم؟ براي نمونه، در چند اثر داستاني ما، طبقه‌ي زنان روشن‌فکر به تصوير کشيده شده است؟ چرا فضاهاي دور از جنگ مثلاً تهران به رغم مشارکت غيرمستقيم در جنگ کمتر در ادبيات جنگ ما ديده مي‌شود؟

چرا قريب به اتفاق آثار جنگي ما در مکتب رئاليسم نوشته شده‌اند؟ چرا ما رمان‌ها و داستان‌هايي در قالب‌هاي سوررئال، اکسپرسيونيستي، مدرن يا پست‌مدرن و... نداريم يا نمونه‌هايشان بسيار محدود اند؟

چرا ما گرفتار محدوديت تيپ‌ها در آثار جنگي خود هستيم؟

با بررسي عناصر داستاني آثار دفاع مقدس کشورمان و تحليل آماري آن‌ها مي‌توان دريافت بيش از 95 درصد اين آثار داراي شخصيت‌ها، زمان و مکان، فضاپردازي، مضمون، طرح، سبک و عناصري مشابه و همانند هستند.

 

 7-2-2. غلبه‌ي خاطره‌نگاري بر ادبيات دفاع مقدس

بخش عمده‌اي از آثار ادبيات دفاع مقدس ما را خاطره‌نگاري‌هاي رزمندگان تشکيل مي‌دهد، زيرا بيشتر کساني که در اين حوزه دست به قلم برده‌اند، نه نويسندگاني حرفه‌اي که شرکت‌کنندگان در جنگ بوده‌اند که تحت تأثير تجارب خود به کار ثبت ديده‌هايشان پرداخته‌اند.

بي‌گمان خاطره‌نگاري يکي از قالب‌هاي واجب و لازم در ادبيات است و از اين قالب مي‌توان بهره‌هاي فراواني نيز برد. اما زماني مي‌توان سخن از آسيب‌شناسي به ميان آورد که خاطره‌نگاري بر داستان چيرگي يابد و حتي داستان‌هاي جنگ ما در عمل حکم خاطره‌نگاري داشته باشد. در باب چرايي تفوق خاطره‌نويسي بر داستان کوتاه و داستان کوتاه بر رمان در ادب پايداري ما جسته و گريخته اشاراتي شده است و جاي دارد در اين باره پژوهش‌هاي فزون‌تري صورت گيرد.

به گمان نگارنده، خاطره نوشته‌ها نه به خودي خود، بلکه همچون منبع و گنجينه‌اي براي استفاده‌هاي نويسندگان حرفه‌اي مي‌تواند مفيد باشد، اما اين خاطره‌نوشته‌ها که اغلب بهره‌ي اندکي از ادبيت دارند، به سبب شخصي بودن بيش از حدشان حتي چندان به کار جامعه‌شناسي ادبي و يا نقد نمي‌آيند. از آن گذشته وفور اين نوع آثار همان‌گونه که گفته شد به نوعي داستان‌هاي دفاع مقدس را نيز تحت تأثير قرار داده و بسياري از اين داستان‌ها عملاً حکم خاطره‌نوشته را يافته‌اند.

متأسفانه بسياري از نويسندگان جنگ ما، تحت تأثير الگوي خاطره‌نويسي بيش از آن‌که خلق کنند، ثبت مي‌کنند. از اين رو، کارشان اغلب شبيه گزارش‌هاي ژورناليستي مي‌شود و حاصل امر به نثري غير داستاني، عدم شخصيت‌پردازي، عدم توجه به پيچيدگي‌هاي رخدادها، عدم نگاه روان‌شناختي، جامعه‌شناختي و فلسفي به رخدادها و شخصيت‌ها، برداشت مکانيکي از رويدادها، نبود تنش‌هاي داستاني و در نهايت به عدم جذابيت اثر مي‌انجامد.

زماني مي‌توان سخن از آسيب‌شناسي به ميان آورد که خاطره‌نگاري بر داستان چيرگي يابد و حتي داستان‌هاي جنگ ما در عمل حکم خاطره‌نگاري داشته باشد

گذشته از آن،‌ خاطره‌نگاشته‌ها صرف نظر از ارزش سندي آن‌ها، آثاري داراي تاريخ مصرف‌اند، زيرا به ثبت و روايت رخدادهاي زمان و مکان خاصي مي‌پردازند. از اين رو، اين نوع از آثار به قول برخي از منتقدان "درزماني"اند و نه فرازماني، حال آن‌که آثار ادبي متعالي فرازماني‌اند. جنگ و صلح و آثاري از اين دست را در تمامي طول تاريخ خواهند خواند،‌ زيرا فاقد تاريخ مصرف‌اند و صرفاً بر اساس ثبت رخدادها و خاطرات فراهم نيامده‌اند.

  

8-2-2. پرهيز از مضامين و نگاه انتقادي

شايد اين گفته به نظر غريب و شگفت بنمايد، اما گاه محق‌بودن آدمي و يا ظفرمندي او نيز مي‌تواند آسيب خاص خود را داشته باشد. نيچه باور داشت که دوره‌هاي شکست‌هاي نظامي، دوره‌هاي شکوفايي فرهنگي در کشورش بوده است و اين‌که کشورش با پيروزي نظامي بر فرانسه در حيطه فرهنگي از آن کشور عقب افتاد. شايد از همين روست که بهترين آثار ادبيات جنگ در آلمان به مانند در جبهه غرب خبري نيست (پس از شکست در جنگ جهاني اول) و داستان‌هاي هاينريش بل، ولفگانگ بورشرت، زيگفريد لنتس و امثال آنان (پس از شکست در جنگ جهاني دوم) با رويکردي انتقادي نوشته شد. شايد پذيرش نقش منفي آلماني‌ها در جنگ از سوي ايشان و شکست در جبهه‌هاي نبرد، ناچار آنان را فروتن ساخته و موضعي انتقادي و واقع‌گرايانه به آثارشان بخشيده بود. شايد به همين دليل است که ادبيات انتقادي جنگ آلمان پس از جنگ دوم بر ادبيات روسيه پيروزمند که در جنگ با آلماني‌ها صاحب حقانيت بيشتري بود، برتري مي‌يابد.

در آثار معتبر ادبيات جنگ جهان، اغلب برتري با آثاري بوده است که نگاه انتقادي خود را از کف نداده‌اند. در برهنه‌ها و مرده‌ها، آرتور ميلر کليشه‌ها را مي‌شکند و سربازان کشورش را از تيپ‌هاي گوناگون برمي‌گزيند و حتي چهره‌هايي منفي را نيز در اردوگاه خودي به تصوير مي‌کشد.

نيچه باور داشت که دوره‌هاي شکست‌هاي نظامي، دوره‌هاي شکوفايي فرهنگي در کشورش بوده است و اين‌که کشورش با پيروزي نظامي بر فرانسه در حيطه فرهنگي از آن کشور عقب افتاد. شايد از همين روست که داستان‌هاي هاينريش بل، ولفگانگ بورشرت، زيگفريد لنتس و امثال آنان (پس از شکست در جنگ جهاني دوم) با رويکردي انتقادي نوشته شد. شايد پذيرش نقش منفي آلماني‌ها در جنگ از سوي ايشان و شکست در جبهه‌هاي نبرد، ناچار آنان را فروتن ساخته و موضعي انتقادي و واقع‌گرايانه به آثارشان بخشيده بود

همينگوي که خود در جنگ اسپانيا در صف جمهوري‌خواهان جنگيده بود از وسوسه پرداختن اثري تبليغي به سود جمهوري‌خواهان نجات مي‌يابد و در ناقوس‌ها براي که مي‌نوازند اثري با پيچيدگي‌هاي هنري به دست مي‌دهد. گي دوموپاسان جسارت مي‌کند و در داستان درخشان خود تپلي زني فاحشه را قهرمان جنگي خود قرار مي‌دهد.

رمان رنگين‌کمان قوه جاذبه اثر توماس پينچون به رغم صحنه‌هاي تهوع آورش از جنگ، خاتم الکتاب همه کتاب‌هاي جنگي لقب مي‌گيرد.(8)

شايد بر همين اساس است که موفق‌ترين آثار ادبيات پايداري ما آن‌هايي هستند که داراي اين نگاه انتقادي بوده‌اند.

 

 9-2-2. عدم خلاقيت و گرته‌برداري از نويسندگان ديگر

نه‌تنها خاطره‌نويسي و گرايش به ثبت گزارش‌گونه آثار همچون ابزاري براي حل مشکل عدم خلاقيت استفاده شده است، که در برخي موارد ديگر نويسندگان بر اساس گرته‌برداري از ادبيات جنگ ديگر کشورها کوشيده‌اند اين داستان‌ها را ايرانيزه گردانند. اما اين کوشش‌ها اغلب به سبب تفاوت‌هاي فرهنگي و جغرافيايي و شخصيتي قهرمانان داستان موفق از کار درنيامده است. لاجرم در اين‌گونه اقتباس‌ها نويسنده ايراني کوشيده است طرح داستان را اخذ و شخصيت‌هاي ايراني را با ويژگي‌هاي ايراني در اين طرح وارد کند.

در اين گرته‌برداري‌ها برخي از نويسندگان با گرايش چپ از ادبيات رئاليسم سوسياليستي الهام گرفته‌اند، اما حتي در بهترين نمونه‌ها، نوع واژگان و اصطلاحات و تصويرپردازي‌ها منشاء الگوبرداري را لو داده است. کارگراني که سلاح به دست مي‌گيرند و "رفقا" را دعوت به مبارزه عليه مزدوران امپرياليسم مي‌کنند، به راحتي در رمان‌هاي سوسياليستي قابل بازيابي هستند و باز بي‌آن‌که نامي ببريم، برخي نويسندگان ديگر نيز چشم به نمونه‌هاي آلماني و امريکايي ادبيات جنگ دارند و موقعيت‌ها و صحنه‌ها و ديالوگ‌هاي آثار‌هاينريش بل و ارنست همينگوي را بازسازي مي‌کنند. گرچه براي برخي ملاحظات از آوردن نمونه‌هايي در اين باره خودداري مي‌کنيم، اما خوانندگان دقيق به راحتي مي‌توانند به مقايسه‌اي تطبيقي ميان ادبيات جنگ خود و کشورهاي ديگر بپردازند و گرته‌برداري‌ها را کشف کنند.

 

 10-2-2...

و به پايان آمد اين دفتر، حکايت اما همچنان باقيست. اين بند را به نشانه حرف‌هايي مي‌گذاريم که ناگفته باقي ماندند. طبيعتاً اين فهرست مي‌تواند از سوي خوانندگان ادامه يابد.

 

3- راهکارهايي براي برون‌رفت از آسيب‌هاي ادبيات پايداري

طبيعتاً خود به خود راهکارها و راه حل‌ها در دل آسيب‌شناسي نهفته و مستقيم يا غيرمستقيم به آن‌ها اشاره شده است. با اين حال، براي ختم مقال، فهرست‌وار _ براي پرهيز از اطناب فزون‌تر _ به مهم‌ترين آن‌ها اشاره‌اي مي‌کنيم و در مي‌گذريم:

 

   1-3. تغيير سياست‌گذاري‌هاي نهادهاي دولتي از گرايش‌هاي نظارتي _ توليدي به گرايش حمايتي در حوزه ادبيات پايداري.

   2-3. حمايت نهادهاي دولتي از پژوهش‌هاي نظري، نقد و آسيب‌شناسي آثار ادبيات دفاع مقدس.

   3-3. ايجاد مراکز تخصصي براي پژوهش‌هاي ادبيات جنگ با رويکرد حرفه‌اي.

   4-3. قطع حمايت و عدم ارائه رانت‌ها و سوبسيدها به آثار ضعيف.

   5-3. الويت بخشيدن به ملاک‌هاي هنري و ادبي در حمايت از آثار ادب پايداري.

   6-3. تسامح بيشتر از سوي نهادهاي دولتي نسبت به آثار انتقادي و حتي مخالف جنگ.

   7-3. اولويت‌بندي در جذب و جلب همکاري نويسندگان حرفه‌اي به نسبت نويسندگان تازه‌کار و ارائه خدمات به اين نويسندگان (در اختيار گذاردن اسناد و مدارک جنگ، امکان استفاده از آرشيوها و امکانات دولتي براي امر تحقيق و پژوهش، برگزاري نشست‌هاي تخصصي، فراهم آوردن تورهاي تحقيقي در مناطق جنگ‌زده و...).

   8-3. به موجوديت شناختن آثار نويسندگان دگرانديش، شرکت‌دادن آثار آنان در سمينارها و جشنواره‌ها، نقد و بررسي منصفانه اين آثار و...

 


پانويس‌ها

1. ايراني، ناصر. مجموعه مقالات سمينار بررسي رمان جنگ در ايران و جهان، بنياد جانبازان انقلاب اسلامي، 1373. ص. 53.

2. کوثري مسعود، بررسي جامعه شناختي داستان‌هاي کوتاه جنگ (ادبيات جنگ و موج نو)، به اهتمام شاهرخ تندرو صالح، فرهنگسراي پايداري، 1382، ص 134.

3. کمري عليرضا، نگاهي ديگر پيرامون ادبيات دفاع مقدس و جنگ (نام آورد: دفتر اول)، دفتر ادبيات و هنر مقاومت، 1380، ص 18.

4. همان، صص 11 و 12.

5. بي‌نياز فتح الله، نگاهي به ادبيات پايداري (ادبيات جنگ و موج نو)، به اهتمام شاهرخ تندرو صالح، فرهنگسراي پايداري، 1382، ص. 25

6. سليماني، بلقيس، تفنگ و ترازو ، نشر روزگار، 1380، ص. 28.

7. همان، ص. 25.

8. برجس آنتوني، 99 رمان برگزيده معاصر، ترجمه صفدر تقي زاده، نشر نو، 1369، ص. 238.


نويسنده : رضا نجفي  - سايت فيروزه

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:50 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آسیب شناسی تطبیقی ادبیات پایداری در ایران

کفش

قسمت اول

1. یادداشت

تنها نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات جهان بسنده است به ما یادآوری کند که صرفاً فهرستی از بهترین _ و نه حتی همه _ آثار ادبیات جنگ در هر کدام از کشورهایی چون آلمان، انگلستان، فرانسه، روسیه، امریکا و... به تنهایی سیاهه‌ای انبوه را تشکیل می‌دهد که پرداختن به آن مستلزم ده‌ها و صدها اثر تحقیقی است.

اما متأسفانه به رغم تجربه هشت سال دفاع علیه جنگ تحمیلی عراق، هنوز چه از لحاظ کمّی و به‌ویژه چه از لحاظ کیفی نتوانسته‌ایم آثار درخور رقابت با ادبیات جنگ جهان بیافرینیم. گذشته از این معضل، هرچند کم و بیش شاهد چاپ و نشر آثار فراوانی از ادبیات پایداری بوده‌ایم، سوگ‌مندانه باید تأکید کرد، در مقوله آسیب‌شناسی و نقد و بررسی این نوع از ادبیات بسیار بیش از خود آثار فقیر بوده‌ایم.

طبیعتاً عدم تعامل قابل قبول نقد ادبی با ادبیات پایداری را تا حدودی در مقدس‌انگاری این پدیده و لاجرم تابو شمردن آسیب‌شناسی این دسته آثار می‌توان دانست؛ بی‌توجه به این نکته که عدم پرداخت به آسیب‌شناسی ادبیات جنگ نه‌تنها دلیلی بر قلّت آثار برجسته در این حوزه است، بلکه نبود نقد و انکشاف این نوع ادبیات نتیجه‌ای ندارد جز عدم ارتقای هنری آثار این حوزه و دامن‌زدن به چاپ و نشر نمونه‌های نازل که این خود نقض غرض و ظلمی خواهد بود به این ژانر ادبی در کشورمان. به هر حال، شاید به این دلیل و دلایل دیگر است که نگارنده در جستجوی یافتن پیشینه پژوهش‌های مشابهی که نه معطوف به نقد موردی آثار جنگ،‌ بلکه در کوشش آسیب‌شناسی ژانر ادبیات دفاع مقدس در کشومان باشد، ره به جایی نبرد و نتوانست نمونه‌های مشابهی را بیابد. نگارنده می‌کوشد، در این تحلیل از جاده انصاف خارج نشود، اما شاید به سبب نبود سنّت کافی و وافی نقد و پژوهش در این باره چندان موفق نبوده باشد، از این رو او آرزومند است نبود پژوهش‌های مشابه توجیهی بر کاستی‌ها و لغزش‌های او باشد و خوانندگان با سعه صدر و اغماض ویژه‌ای با وجیزه او و تندروی‌های احتمالی‌اش برخورد کنند. در عین حال، راقم این سطور به دیده منّت پذیرای نقد و نظر ارباب فن و مخاطبان خواهد بود. کوشش این نوشتار آن است که گامی در آسیب‌شناسی ادبیات پایداری و بیان ریشه‌ها و دلایل ضعف کمّی و کیفی این نوع از آثار در ایران بردارد. نگارنده در این مقاله با برشمردن آسیب‌شناسی عمومی بحث و آسیب‌های اختصاصی که متوجه ادبیات پایداری ماست، به مقایسه‌ای تطبیقی میان ضعف‌ها و قوّت‌های ادبیات مقاومت ایران و نمونه‌های معادل آن در ادبیات دیگر کشورها پرداخته است.

نگارنده برای پرهیز از ایجاد شائبه غرض‌ورزی‌های شخصی، عامدانه از ذکر نمونه‌های ایرانی شامل آسیب‌های یادشده خودداری ورزیده و به بحث کلی بسنده کرده است. بی‌شک اشاره به آثار خاص نیازمند فراهم شدن فضای نقدپذیری و فرهنگ نقد و نقادی است. نکته دیگر این‌که اشاره به آسیب‌های یادشده نسبی است و راقم این نوشتار منکر وجود آثار باارزش و شایسته در ادبیات  پایداری‌مان نیست. و نکته آخر این‌که این نوشتار در بخش پایانی تنها به صورتی فهرست‌وار به راهکارهای پیشنهادی برای برون رفت از آسیب‌های یاد شده می‌پردازد و بحث تفصیلی درباره این راهکارها را به پژوهشی دیگر حوالت می‌دهد.

2. انواع آسیب‌های ادبیات پایداری

در این بخش شایان یادآوری است که اصولاً ما با دو گروه از آسیب‌های مربوط به ادبیات پایداری روبه‌رو هستیم: آسیب‌هایی که جنبه عمومی دارند و ممکن است گونه‌های دیگر ادبیات نیز گرفتار پاره‌ای از این آسیب‌ها شوند و دیگر، آسیب‌هایی که بیشتر ویژه ادبیات پایداری ماست. آسیب‌های نوع اول بیشتر جنبه فرهنگی دارند، اما آسیب‌های دسته دوم در بیشتر موارد بر فرم و عناصر داستانی ادبیات جنگ ما تأثیرگذار است. ما با تفکیک نسبی این نوع آسیب‌ها به هر کدام از آن‌ها اشاره خواهیم کرد و ما به ازای آن را در ادبیات دیگر ملل خواهیم دید. از آسیب‌های عمومی که بی‌شک عمده تراند، می‌آغازیم و در ادامه به آسیب‌های ویژه می‌پردازیم.

 

1-2. آسیب‌شناسی عمومی ادبیات پایداری

هما‌ن‌گونه که ذکرش رفت، این‌گونه آسیب‌ها جنبه عمومی و فرهنگی دارد و نه‌تنها به نویسندگان که در برخی موارد به سیاست‌گذاری‌ها و به ساختار فرهنگی جامعه و حتی به مخاطبان آثار نیز مربوط می‌شود. به عبارت دیگر، عمده این آسیب‌ها ریشه و عللی خارج از خود آثار دارند و برخی از آن‌ها در مورد آثار غیرجنگی ما نیز صدق می‌کنند. عمده‌ترین آسیب‌ها به این شرح قابل طبقه‌بندی‌اند:

     

1-1-2 فقر فرهنگی

 یکی از مهم‌ترین علل فقر فرهنگی، فقر کتاب‌خوانی به طور عام و کمبود تقاضای ملی برای ادبیات داستانی به طور خاص است. کشوری که سرانه‌ی مطالعه آن چند دقیقه بیش نیست و پس از گذشت سی‌سال، شمارگان متوسط چاپ آثار در این مملکت هفتاد میلیونی هنوز از سه هزار نسخه _ و در حوزه ادبیات داستانی از دوهزار نسخه _ فراتر نمی‌رود، چگونه می‌توان چشم‌داشت رقابت با کشورهایی را پروراند که شمارگان آثار و سرانه‌ی مطالعه مردمانش ده‌ها و بلکه صدها برابر ماست؟

ذکر چند نمونه، ابعاد این تراژدی را روشن می‌کند. زمانی که همینگوی رمان ناقوس‌ها برای که می‌نوازند را به چاپ سپرد، به رغم آغاز جنگ جهانی دوم و معطوف شدن اذهان جهانی به این رخداد، اثر یادشده که مربوط به رخدادی سپری شده _ جنگ داخلی اسپانیا _ بود، تنها در خود امریکا در مدت کوتاهی سیصد و شصت هزار نسخه به فروش رفت.

متأسفانه صرف توسعه‌یافتگی یک کشور دلیل عمده‌ای بر بالا بودن شمارگان آثار ادبی نیست، همان‌گونه که عدم توسعه یافتگی نیز توجیهی بر این بلیه نخواهد بود. دلیل این مدعا نگاهی به سرانه مطالعه در کشورهایی چون روسیه و امریکای لاتین است. بنا به آمار رسمی، روسیه حتی در بدترین دوره‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود، بالاترین سرانه مطالعه در جهان را برای سالیان سال حفظ کرده بود. این شور و شوق به مطالعه حتی به دلیل سیاست‌گزاری‌ها و حمایت‌های دولتی نیست، چرا که به هنگام چاپ رمان مرشد و مارگاریتا اثر بولگاکف، به رغم محدودیت و کارشکنی‌های دولتی، روس‌ها برای خرید آن صف کشیدند و یک‌شبه سیصد هزار نسخه از این رمان در بازار سیاه فروخته شد.

متأسفانه شمار جمعیت نیز دلیلی بسنده برای افزایش تیراژ نیست. برای نمونه، آمار شمارگان کتاب و سرانه مطالعه در کشورهایی مانند فرانسه و آلمان که جمعیتی مشابه ایران دارند، بسیار چشم‌گیرتر از کشورمان است.

بررسی علل گریز از مطالعه و مسائلی از این دست، در حیطه وظایف این نوشته نیست و ما صرفاً می‌توانیم به نقش منفی این پدیده‌ها در عدم ترویج ادبیات داستانی و نیز ادبیات جنگ کشورمان اشاره کنیم.

روسیه حتی در بدترین دوره‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود، بالاترین سرانه مطالعه در جهان را برای سالیان سال حفظ کرده بود. این شور و شوق به مطالعه حتی به دلیل سیاست‌گزاری‌ها و حمایت‌های دولتی نیست، چرا که به هنگام چاپ رمان مرشد و مارگاریتا اثر بولگاکف، به رغم محدودیت و کارشکنی‌های دولتی، روس‌ها برای خرید آن صف کشیدند و یک‌شبه سیصد هزار نسخه از این رمان در بازار سیاه فروخته شد.

     

2-1-2. نوپا بودن نثر داستانی جدید فارسی

جدای از فقر کتاب‌خوانی در ایران، می‌باید یادآور شد اصولاً در مقایسه با سنت کهن شعری کشورمان که سابقه‌ای هزار ساله دارد، ما در حوزه‌ی ادبیات داستانی جدید و نثر داستانی با سابقه‌ای صد ساله فقیر شمرده می‌شویم.

  1.  "فرهنگ ایرانی از لحاظ سنّت شفاهی روایت داستان غنی است و از حیث سنّت روایت کتبی داستان منظوم هم فقیر نیست، اما هنر داستان‌نویسی در ایران بیشتر از صد سال سابقه ندارد و در این مدت به نسبت اندک نیز به دلیل کم‌کاری ملی _ فرهنگی اولاً داستان خوب زیاد نوشته نشده است، ثانیاً آثار نظری مهم و معتبر در زمینه هنر داستان‌نویسی از زبان‌های دیگر جز یکی دو کتاب به زبان فارسی ترجمه نشده است. ثالثاً شیوه‌های سنتی روایت شفاهی داستان و روایت کتبی داستان منظوم که از بن دندان عناصر زنده و به دردبخوری در آن‌ها هست، کشف و تحلیل نشده‌اند و رابعاً اسلوب‌های بیان هنری عام ایرانی که ممکن است در خلق داستان نیز به کار گرفته شوند، مطالعه و شناسایی نشده‌اند."(1)

به عبارت کوتاه، هرچند ما در سنت شعری چیره‌دست‌ایم، در هنر داستان‌نویسی جدید، در آغاز راهیم. پیامد این آسیب، دشواری‌هایی که در باب نگارش داستان کوتاه رخ می‌دهد، درباره‌ی نگارش رمان مضاعف می‌شود.

 

 3-1-2. دیگر دشواری‌های مربوط به حوزه چاپ و نشر

آن‌چه گفته شد _ فقر کتاب‌خوانی، شمارگان نحیف آثار داستانی، عمر کوتاه ادبیات داستانی جدید در ایران و... _ ناگزیر بر پیامدهای دیگری نیز دامن می‌زند و آن حرفه‌ای‌نشدن و اقتصادی‌نبودن فعالیت در خلاقیت ادبی است. طبیعی است که با تیراژهای مرسوم، کمتر نویسنده‌ای در ایران می‌تواند به طور تمام‌وقت و حرفه‌ای به نوشتن بپردازد و دغدغه‌ی نوشتن نداشته باشد. بر این اساس، یک چرخه باطل علت و معلولی شکل می‌گیرد: تقاضا و مخاطب اندک به نویسنده پاره‌وقت و تفننی می‌انجامد و نویسنده پاره‌وقت آثاری نه‌چندان مطلوب می‌آفریند و بار دیگر این عدم جذابیت و ارزش آثار به کمبود تقاضا و فقر کتاب‌خوانی می‌افزاید. بر همین قیاس، تأثیر این روند را در نظر بگیرید در مورد صنعت چاپ و نشر، ترجمه، پژوهش، ویرایش، امور فنی و شاخه‌های مرتبط با چاپ و نشر و...

     

 4-1-2. کم‌کاری نویسندگان ایران

فرافکنی همه معضلات و ابعاد فقر کتاب‌خوانی بر خوانندگان همواره جوابگو نیست. نمونه‌های متعددی را می‌توان برشمرد که در صورت جذاب بودن اثری، مخاطب گریزان و متفنن و بی‌علاقه به سوی اثر کشیده شده است. دست‌کم می‌توان مدعی شد ارزش و جذابیت اثر به شکل نسبی تقاضا برای اثر ادبی را افزایش می‌دهد. شاید مفیدتر آن باشد که نویسنده‌ی ایرانی به جای گلایه از خوانندگان و یک‌سره متهم ساختن عامه مردم سهم خود را در این آسیب فرهنگی بپذیرد و دست‌کم بخشی از معضل را با ارتقای کیفیت آثار خود حل کند. اگر در ادبیات ما نمونه‌ای در حد و قواره جنگ و صلح یا پیرمرد و دریا نمی‌توان یافت، همه‌ی گناه‌ها بر گردن خواننده فارسی نیست. بخشی از ماجرا این است که ما نویسندگان سخت‌کوش، منضبط، خرده‌گیر و پرکاری مانند تولستوی و همینگوی نداشته‌ایم.      گفته‌اند تولستوی رمان دوهزار صفحه‌ای خود را هفت بار بازنویسی کرد و هزاران هزار صفحه نیز سند و مدرک و یادداشت برای نوشتن رمانش فراهم آورد. همینگوی به قولی پنجاه بار خورشید همچنان می‌درخشد را بازنوشت. مارسل پروست برای نوشتن اثر خود سال‌ها خود را در منزل حبس کرد. جویس بیست سال وقت بر سر اولیس خود گذاشت و... نمونه‌هایی از این دست در ادبیات جهان فراوانند، اما چند نمونه مشابه از این پشت‌کار و انضباط را در ادبیات داستانی خود می‌توان نام برد؟

گفته‌اند تولستوی رمان دوهزار صفحه‌ای خود را هفت بار بازنویسی کرد و هزاران هزار صفحه نیز سند و مدرک و یادداشت برای نوشتن رمانش فراهم آورد. همینگوی به قولی پنجاه بار خورشید همچنان می‌درخشد را بازنوشت. مارسل پروست برای نوشتن اثر خود سال‌ها خود را در منزل حبس کرد.

 5-1-2 . محدودیت تجربه‌های جنگی نویسندگان ما

در باب پدید نیامدن کافی و وافی آثار برجسته در زمینه‌ی ادبیات دفاع مقدس، برخی از متولیان از توطئه‌ی سکوت روشن‌فکران و نویسندگان ایرانی سخن گفته‌اند. هرچند برخی سیاست‌گذاری‌ها و تنگ‌نظری‌ها _ که در بندهای بعدی به آن اشاره خواهیم کرد _ در کاهش مشارکت جدی نویسندگان حرفه‌ای ما در پرداختن به جنگ مؤثر بوده، علت اصلی به‌راستی چیز دیگری است. حقیقت به سادگی این است که قریب به اتفاق نویسندگان حرفه‌ای ما جنگ را از نزدیک لمس نکردند تا تأثیر آن را در ادبیات بازتاب دهند و آن اندک رزمندگانی که دست به قلم بردند، نویسنده‌هایی حرفه‌ای و کارآزموده نبودند تا بتوانند تأثیر مهمی در جریان ادبیات روز ایران داشته باشند.

اما در مورد نویسندگان اروپایی درگیر در جنگ جهانی دوم، این امر کاملا متفاوت است آنان خواسته یا ناخواسته جنگ را با پوست و گوشت خود لمس کردند و از تأثیرات جنگ در اما نبودند. جنگ جهانی دوم در نیم قرن پیش تلفاتی برابر با جمعیت ایران به جای گذاشت. بنا به آمار، از هر 4 نفر آلمانی یک نفر در این جنگ کشته شد. تلفات روس‌ها را 20 میلیون نفر برآورد کرده‌اند. فرانسه اشغال شد، برخی از شهرهای آلمان مانند درسدن با خاک یکسان گردید، بسیاری از غیرنظامیان نه‌تنها در بمباران شهرها که از قطحی و گرسنگی جان باختند.

 

6-1-2. کم‌تجربگی ادبی نویسندگان جنگ کشورمان

غیبت نویسندگان حرفه‌ای در جبهه‌های جنگی و سیاست‌گذاری‌های حمایتی دولت از سوی دیگر موجب شد گروهی از کسانی که حاضر و درگیر در جنگ بودند _ و البته حتی برخی جنگ‌ندیدگان جویای بهره‌مندی از حمایت‌های دولتی _ به صرافت تولید و خلق آثار ادبی درباره‌ی جنگ بیفتند. حاصل کار هرچند در بسیاری موارد صمیمانه و صادقانه بود، کمتر بهره‌ای از پختگی و ارزش‌های زیبایی‌شناختی و ادبی داشت. درباره‌ی تازه‌کار بودن اغلب نویسندگان ادب پایداری همین بس که بر اساس گزارش‌های سمینار بررسی رمان جنگ در ایران و جهان (در سال 1372) میانگین سنی نویسندگان ادبیات جنگ کشورمان 26 سال بوده است. (2)

نمونه آسیب‌شناسانه‌ی چنین پدیده‌ای _ ظهور نویسندگان کم‌تجربه بر اساس حمایت‌های دولتی _ در طول جنگ جهانی دوم در آلمان و ایتالیا و تا سال‌ها پس از آن در اتحاد جماهیر شوروی نیز دیده شده است. جای تأمل دارد که به رغم اعطای کمک‌های فراوان دولتی و حمایت‌های پیش و پس از چاپ آثار این نویسندگان تازه‌کار، در مورد کشوری مانند آلمان تقریباً هیچ اثر شایسته‌ای در باب جنگ خلق نشد و امروزه هر آن‌چه از ادبیات جنگ آلمان در یادها و در تاریخ باقی مانده است، حاصل نویسندگان حرفه‌ای و غیردولتی این کشور پس از جنگ است. در مورد کشوری چون اتحاد جماهیر شوروی به رغم این‌که تا چهل سال پس از جنگ نیز این حمایت‌ها وجود داشت، آثاری کمتر از انگشتان دو دست مانند دن آرام، گارد جوان و... در یادها و خاطره‌ها باقی ماندند.

 

 7-1-2. آسیب‌های برآمده از ضعف در سیاست‌گذاری‌ها

معمولا مهم‌ترین آسیبی که برای ادبیات دفاع مقدس برشمرده‌اند و برمی‌شمارند، دولتی‌شدن این نوع ادبیات است. به این معنا که اغلب آثار مربوط به جنگ به سفارش یا به حمایت یا به دخالت نهادهای دولتی خلق شده است.

دولتی شدن ادبیات جنگ به دو معنا است، این‌که دولت در این امر سرمایه‌گذاری و حمایت کند که این به خودی خود چندان مسأله‌ساز نیست، اما دومین معنای این پدیده دخالت دولت در خلق آثاری در این ژانر به شکل نظارت، ارائه دستورالعمل‌ها و رهنمودها، ممیزی‌کردن و سخت‌گیری درباره‌ی آثار غیردولتی و اموری از این دست است که گاه ممکن است به آسیب‌‌های خاصی بینجامد.

نخستین خطر دولتی و سفارشی‌شدن آثار ادبیات دفاع مقدس، وابسته‌شدن نویسندگان این نوع ادبیات به سلایق و معیارهای مسئولان دولتی است که گاه شاید فاقد دانش ادبی کافی و وافی باشند و حتی بدتر از آن جلب و جذب سودجویانی است که نه در اندیشه خلق اثری هنری که در پی بهره‌مند شدن از حمایت‌های دولتی و نام و نانی بی‌رنج و دشواری‌اند.

و باز می‌دانیم که متولیان فرهنگی، ولو بی‌بهره از دانش کافی و وافی ادبی نباشند، به هر حال کارگزارانی اجرایی‌اند که حیطه‌ی وظایف، مسئولیت‌ها و دغدغه‌های آنان متفاوت است. طبیعی است مصلحت‌های سیاسی و دولتی برای این کارگزاران اولویت بیشتری از دغدغه‌های ناب هنری و  زیبایی‌شناختی داشته باشد. و می‌دانیم که اصولاً متولیان فرهنگی کشورهای درگیر جنگ می‌کوشند برای ایجاد شور و شوق و حفظ روحیه مردم کشورشان، شعارهایی را مبنی بر ایثارگری، فداکاری،‌ میهن‌پرستی، دفاع از شرف و... از جمله از طریق ادبیات ترویج و تقویت کنند.

از این رو، پذیرفتنی است که این متولیان تاب و تحمل ادبیات ضدجنگ و حتی انتقادی و دگراندیش را در طول جنگ نداشته باشند، اما آسیب اصلی آن‌جا است که این اولویت‌ها و دغدغه‌ها و سیاست‌ها پس از پایان جنگ نیز گاه ادامه می‌یابد و ناخواسته بر شعاری بودن، کلیشه‌گرایی و تبلیغی بودن آثار جنگ دامن می‌‌زند و اثر متفاوتی را تابو می‌انگارد.

تجربه دولتی شدن ادبیات در شوروی ،آلمان و ایتالیا نیز بود که بعد از گذشت چند دهه از جنگ جهانی شکست کامل این رویه کاملا معلوم شد.

 

 8-1-2. کمبود نقدهای آسیب‌شناسانه، پژوهش‌ها و آثار نظری

به‌رغم کثرت و تنوع آثار ادبیات پایداری در کشورمان، درباره چیستی و نظریه‌شناسی ادبیات جنگ تلاش چندانی صورت نگرفته و آن‌چه به نام نقد و بررسی انجام شد، بیشتر معطوف به بررسی آثار موردی بوده‌اند و به خود مقوله نقد و آسیب‌شناسی کم پرداخته‌اند.

  1. از آن گذشته، خود این به اصطلاح نقدهای موردی که به اثری خاص متوجه‌اند، در بسیاری موارد بر کنار از معضل نیستند، زیرا معمولاً منتقدان نه با ابزار نقد ادبی که با پیش‌فرض‌های سیاسی _ اخلاقی _ عقیدتی اثر را وارسی می‌کنند. "روندگان این طریق به دوگانگی و تفاوت حوزه نقد و شناخت با خلاقیت ادبی و شبه ادبی توجه و وقوف بسزا نداشته‌اند و بدون آگاهی به انگاره‌های علمی (علم ادبیات)، ادیبانه در این باب گمانه‌زنی‌ها کرده و رأی داده‌اند. نیز، اعتقاد غالب و پذیرفته شده به دفاعی و مقدس بودن جنگ و تسرّ ی این باور به دیگر وابسته‌های مربوط به آن _ چون ادبیات _ ناخواسته و ناخودآگاه، این پندار را به وجود آورد و تقویت کرد که چند و چون در ادبیات و آثار ادبی دفاع مقدس، ممکن است نوعی تعرض و تجری به اصل دفاع و تقدس آن باشد. از این رو بعضی از صاحب‌نظران ادب‌شناس احتیاطاً وارد این گونه مباحث نشدند، گرچه شماری نیز نه‌ بدان آشنایی پیدا کردند و نه می‌خواستند به وجود این پدیده نوظهور تجربی اذعان کرده، بر آن صحه بگذارند. در نتیجه نقد ناب و محض و بیرون از ذوق‌ورزی و متکی بر اندیشه‌ی فعال و روشمندانه در عرصه ادبیات جنگ مجال جولان نیافت و گفته‌ها و نوشته‌های شبه نظری، بیشتر جنبه توجیهی و انفعالی پیدا کرد."(4)

درباب چرایی نبود پژوهش‌هایی درباره‌ی وجوه جامعه‌شناختی و روان‌شناختی ادبیات پایداری یکی از منتقدان پرکار و نام آشنای کشور می‌نویسد:

  1. "شنیده است، تنی چند از صاحب‌نظران عرصه‌های جامعه‌شناختی و روان‌شناسی در زمینه‌های وقایع جنگ (جان‌باختن، اسارت، رشادت و ایثار) و کالبد شکافی روانی جنگ (انتظار بازگشت، نوستالژی جنگ، پایان‌ناپذیری جنگ) و نیز آسیب‌شناسی جنگ (آسیب‌های اجتماعی و روانی، اشغال شهرها و مخالفان جنگ) مطالبی را تدوین کرده‌اند، اما با این احتمال که برخورد نامطلوبی خواهند دید، از چاپ آن‌ها خودداری ورزیده‌اند."(5)

ناگفته پیداست که حاصل کمبود نقد و تحلیل‌های حرفه‌ای که بی‌بیم و محافظه‌کاری و فارغ از دغدغه‌های سیاسی و ملاحظات ایدئولوژیک چاپ و نشر یابند چیزی نیست جز ترویج آثاری که از جنبه زیبایی‌شناختی و ارزش‌های هنری ضعیف‌اند.

 

ادامه دارد...

 

پی نوشت های این بخش :

1. ایرانی، ناصر. مجموعه مقالات سمینار بررسی رمان جنگ در ایران و جهان، بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی، 1373. ص. 53.

2. کوثری مسعود، بررسی جامعه شناختی داستان‌های کوتاه جنگ (ادبیات جنگ و موج نو)، به اهتمام شاهرخ تندرو صالح، فرهنگسرای پایداری، 1382، ص 134.

3. کمری علیرضا، نگاهی دیگر پیرامون ادبیات دفاع مقدس و جنگ (نام آورد: دفتر اول)، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، 1380، ص 18.

4. همان، صص 11 و 12.

5. بی‌نیاز فتح الله، نگاهی به ادبیات پایداری (ادبیات جنگ و موج نو)، به اهتمام شاهرخ تندرو صالح، فرهنگسرای پایداری، 1382، ص. 25


نویسنده : رضا نجفی - سایت فیروزه

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:50 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

دنیای دلخواه جلال الدین مولوی

مولوی

سؤال عمده ای که در مورد مثنوی مولوی مطرح است آن است که او در این کتاب بیست و شش هزار بیتی چه می خواهد بگوید؛ چه راهی در پیش پای بشر می گذارد؟ مثنوی بی تردیدی برجسته ترین اثر عرفانی زبان فارسی است و یکی از بزرگ ترین جلوه هایی هست  که اندیشه ی آدمی به بروز آورده است. خود مولانا معتقد بود که کتابش رهنمود نامه ای برای رستگاری این جهانی و آن جهانی است و پنهان نمی کرد که آن را بعد از «قرآن» مهم ترین کتاب بداند. [!]جلال الدین مولوی، که در شرق ایران زاده شده، سنت فکری خراسان بزرگ را در خود نگاه داشت. آنگاه پس از طی دوران نوجوانی در بلخ، بقیه ی عمر را در آسیای صغیر که منتهاالیه غربی دنیای ایرانی – اسلامی بود، گذراند و از سرمایه ی فکری این ناحیه، که از یونان و روم و فلسطین چاشنی گرفته بود، بهره گرفت. در قونیه، که شهری چند مذهبی و چند ملیتی بود، تنوع دید خود را گسترش داد و در میان جهان بینی های متفاوت، به ترکیب موزونی از اندیشه ها دست یافت که سرانجام او را به دیدی جوشان و پهناور از حیات رهنمون گشت.

اکنون ببینیم چه مشی روشنی از کتاب او می توان اتخاذ کرد. کار آسانی نیست، چگونه بشود چنین انتظاری داشت؟ زیرا مثنوی زندگی را می سراید و زندگی خود دارای چنان ابهام و پیچیدگی ای است که تاکنون هیچ متفکری به پاسخ نهایی درباره ی آن دست نیافته است: که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را!

هر کوششی در این زمینه شده است ناظر به آن بوده که دامنه ی آن را گشایش دهد. همین و بس. فکر به طور کلی زاییده ی کمبودهای زندگی است. اگر این کمبودها نبود، نیازی به اندیشیدن پیدا نمی شد. انسان موجود متفکر گشت، برای آن که بیش از هر جاندار دیگری به نقص خود واقف است.

مثنوی از این جهت یکی از بنیاد نامه هایی است که می خواهد راه و روزنه ای به سوی ترمیم نقص بجوید؛ از این رو می رود و می آید؛ گِرد خود می پیچد؛ و داستان در داستان می آورد. اتفاق های روزمره را با عوالم روحانی در هم می آمیزد. از زمین به آسمان و از آسمان به زمین رفت  آمد می کند، و از همه ی  این ها توصیه اش آن است که انسان در کوشش مداوم به سوی تعالی به سر برد. چنان با اطمینان حرف می زند که گویی به وادی «یقین» رسیده است. این شوری که در غزل ها و در ابیات اوج دار مثنوی دیده می شود، به شکرانه ی «یقین» است. نقص وجود آدمی بیهوده نیست؛ هدف دار است؛ انگیزه ای است برای آن که او در جهت کمال بکوشد؛ مانند مرغ های منطق الطیر «عطار». بنابراین مقصد زندگی می شود: سیر، تلاش، حرکت. با این نظریه، به انسان تسلای خاطر می دهد که شادی و غم، جوانی و پیری، تندرستی و بیماری در یک خط قرار می گیرند؛ زیرا زندگی معطوف به همین یک هدف می گردد که رو به پویش داشته باشد و در این صورت همه ی حالت ها در جای خود به کار می آیند و در آن مستغرق می شوند.(2)

درست است که مسائل مختلفی را در کتابش مطرح می کند؛ ولی همه ی آنها شاخه های یک درخت اند، ولو چند نوع میوه بر خود داشته باشند. طبیعت بشر را که چند بُعدی و تابع نیازهای گوناگون است از یاد نمی برد؛ منتها می خواهد این نیازها را هماهنگ کند و در یک نقطه ی مرکزی گرد آورد. مهم ترین مسأله مرگ است. مولانا می کوشد تا رابطه ای مشفقانه میان مرگ و زندگی برقرار سازد، و ترس آن را بزداید. حتی آن قدر دور می رود که بگوید این که شما دارید زندگی واقعی نیست، زندگی واقعی همان است که آن را نازندگی می نامید.(3)

با این تن بی هنر خاکی دشمن است. می خواهد آن را هر چه بیشتر باریک کند  و بر انبساط روح بیفزاید. جنبه ی معنوی و الوهی بشر این است؛ آن دیگری قابل دست و پاگیری بیش نیست، و از این رو در معرض زوال. برای این منظور پیشنهادش این است که آدمی بکوشد تا به کل بیاویزد. خود را از این تفرّد نیستی وَش رهایی بخشد. باید راهی برای اتصال جست؛ مانند غریق هایی که دست به دست هم می دهند تا امواج آن ها را نبرد.(4)

آدمی در این دنیا غریب است. این معنا در دیباچه ی مثنوی، در تمثیل «نی  نیستان» خوب نموده می شود. برای آن که از غربت رهایی یابد، راهش پیوستن به نیستان است. با چه وسیله؟ بر بال عشق.

مولانا اتصال را این گونه توجیه می کند که کل کائنات، کل عالم هستی یک مجموع است؛ می گوید: تو که مجموعی چه باک از خطر نابودی؟ به این نحو، انسان با سرنوشت خود و سرنوشت ساز خود رایگان می شود؛ در حرم امن قرار می گیرد. کوزه ی آب هرگز از ریخته شدن به دریا نمی ترسد.(5) و اما عشق مرکب است نه هدف. سفینه ی فضایی است که سوخت آن در درون خود انسان تولید می شود. کانون انفجاری است، مانند شکافتن «جوهر فرد».(6) مولانا آن را تجریدی و کائناتی معرفی می کند؛ ولی حافظ که بسیار زمینی تر از او می اندیشد، آن را تا حد یک دهان دلدار فرود می آورد:

بعد از اینم نبود شایبه در جوهر فرد که دهان تو در این نکته خوش استدلالی است(7)

عشق که از زیبایی انسانی سرچشمه می گیرد، در عرفان تا زیبایی کیهانی و الوهی عروج می یابد. پیوستن به کل، نتیجه ی عملیش اتحاد انسان هاست، زیرا در نهایت همه چیز به انسان باز می گردد. آدمی چون از فانی بودن خود دل نگران بوده، این تسلا را برای خود یافته که همه چیز را تجریدی کند؛ و چون دلش از زمین قرص نبوده، سررشته ی امور را به آسمان اتصال دهد. دنیای مولانا دنیای درون است؛ دنیای معنی و زایندگی روح. ولی از آنجا که تن و اده از حق خود دست بردار نیستند، منشأ مادی  اجتماعی نیز از این درون گرایی غایب نیست. برای نمونه دنیای مزدایی را در ایران پیش از اسلام در نظر آوریم. نبرد میان خوبی و بدی به کجا می خواست برسد؟ در کُنه آن انگیزه ی کوشش بشیری نهفته بود. انسان مؤمن وظیفه دار بود که با کوشندگی و نیکوکاری خود، اَهورامزدا را در چیرگی بر اهریمن یاری کند. این اصل در عرفان ایران به تهذیب خویشتن خود تبدیل می شود. مقصد یکی است ولی تفاوت دیدگاه، موضوع را در دو جهت قرار می دهد. سؤال این است: آیا با اصلاح اجتماع باید فرد را اصلاح کرد یا با اصلاح فرد باید به اصلاح جمع رسید؟ ایران مزدایی نخستین راه حل را در نظر داشت و کوشش همگانی را ملاک می گرفت. ایران عرفانی از طریق اصلاح فرد فرد آدمیان، امیدوار بود که به یک کل بایسته برسد. بزرگ ترین دستاورد عرفان، و از جمله دو کتاب بزرگ مولانا، «وفاق اجتماعی» است. کل بشریت در هر نقطه از جهان در اصل بر یک پایه می نشینند. هیچ تفاوتی از نوع رنگ و نژاد و ملیت و آیین و سرزمین نباید موجب افتراق شناخته شود. دنیای بی رنگی است که مولانا بیش از هر کس بر آن تکیه دارد.(8) تنها تفاوت درجه ی عیار انسانی است. این یک را نمی شود نادیده گرفت. در حالی که همه ی آدمیان در ذات خود برابرند، در نفص خود برابر نیستند. از این روست که او و همفکران او مردمان را به خاص و عام، و کامل و ناقص تقسیم می کنند.(9) خواص برگزیدگانند؛ عام از خودبینان و غرضمندان، شروع می شود تا برسد به نادانان. البته نادان، خود تقصیر ندارد، اوضاع و احوال او را از حریم دانستن دور نگاه داشته و به این سبب آلت دست بدان قرار می گیرد.

چون زندگی تشکیل شده است از یک سلسله عناصر که از دیدگاه بشر به خوب  ناخوب تقسیم شده اند – بسته به آن که خوشایند یا ناخوشایند او باشند – از این رو عالم کون با تعدادی از ضدها احاطه است. با آن ها چگونه باید برخورد کرد؟ مولانا برای حل آن این راه را پیشنهاد می کند: تضاد، ترکیب، تکامل. از تضاد بیمی ندارد، زیرا آن را در یک ترکیب متناب و متکامل می یابد. بدون تضاد برخورد حاصل نمی شود، و بدون برخورد جنبش پدید نمی آید و بدون جنبش زندگی در رکود سرد متوقف می ماند.(10) اصل آن است که زندگی به گونه ای ترتیب یابد که با تناقض نابارور، یا ویران کننده رو به رو نگردد. مولانا برای آن که بتواند در تعبیه «آرمانشهر» خود، میدان عمل بی انتها داشته باشد، محدودیت ها را در هم می شکند. هیچ محدود یا مقید را بر نمی تابد. از این رو با آن که مسلمان معتقدی است از دین برداشت و تعبیر خاص خود را دارد. ترشرویی ای که از جانب متشرعان نسبت به اندیشه های او نشان داده شده است بجا و بحق بوده، او یک متفکر مرز گسل است، و شرایع دینداری، مرز و حریم غیرقابل تخطی دارد. دستاویزش آن است که اصل را می گیرد و به فرع کار ندارد. مگر دین برای اصلح جامعه بشر نیست؟ پس اگر این اصلاح از ریشه صورت گیرد، چه نیاز به تنیدن به گرد شاخه ها؟ خاصه آن که گاه شاخه ها، بر اثر سموم جوی که به زندگی بیخ لطمه می زنند.

به موجب همین جهان بینی، با عقل نیز میانه ی خوشی ندارد. در جانب اندیشه ی اشراقی را می گیرد؛ یعنی ذوق جهنده از ضمیر صافی. عقل را در بعد علمی آن حسابگرانه می شناسد، که لامحاله منجر به تسلط زیرک ها و گربُزها بر ساده دل ها می گردد. گذشته از این، عقل محدود کننده است؛ مهار زننده و راه برنده به سویی که میلش است و از این رو با نفس سر و سرّ می یابد؛ در حالی که شأن بشر آن است که رها شده از پای بند نفس، آزاد حرکت کند، باشد که به قول حافظ: تا به خلوتگه خورشید رسد چرخ زنان...

به این حساب از هر چه بر سر راه مانع ایجاد کند، بیزاری نشان می دهد؛ از آن جمله است: پرورش تن و پای فشردن بر زندگی خاکی، و عوارضی که از آن ناشی می شود؛ از قبیل حفظ ظاهر و بی اعتنایی به باطن، گرفتن فرع و رها کردن اصل، به خود پرداختن و به دیگری نپرداختن. این ها عواقبی را در پی دارند، از نوع جنگ، ویرانی، زشتی، نقار و پلیدی. اصرار مولانا به اتصال، به رابطه ی بشر با بشر ختم نمی شود. همه ی اجزای عالم هستی را به هم پیوسته می یابد؛ از جاندار و نبات و جماد، تا اجرام آسمان. این مجموعیت تفکیک ناپذیر او را تسکین می دهد که عدم و وجود جدا از هم شناخته نگردند؛ چیزی از میان نرود؛ فقط متبدل شود. همه ی موجودات دارای جانی هستند از چشم ما ناپیدا؛ منتها این جان در انسان به کمال رسیده است و به سوی کمالی برتر روان است. قابل توجه است که هم گرایش عینی انسان به فضا و هم اصل تبدل – هر دو – از جانب تجربه و علم جدید به تأیید رسیده است. از تازگی های ادب عرفانی که مولانا بسیار به آن پای بند است، آمیختگی تجربه های روزمره با اندیشه های متعالی است. هر تمثیل ساده ای که می آورد، بی درنگ یک نتیجه گیری علوی از آن استخراج می کند. تا این درجه اصرار به دل کندن از خاک نیست مگر به علت ناپذیرا بودن زمانه. همه ی نویسندگان و گویندگان مهم قرن پنجم و ششم و هفتم، از غزنوی به این سو، از ناهنجاری های روزگار شکایت دارند. غزالی از تعیّن مدرسه چشم می پوشد، و خود را آواره ی یار و دیار می کند. خیام، دلزده به گوشه ای می خزد و سنایی، عطار و ناصرخسرو، هر یک به سبک خود، به زندگی رایج پشت پا می زنند. آنگاه یورش مغول می آید و فاجعه را به او می رساند. بعضی از حکایت های مثنوی – که گاه از مستهجن بودن هم پرهیز ندارند – گواه بارزی هستند به انحطاط زمان و اُفت اخلاق. در مثنوی حد میانه به ندرت رعایت می شود. زندگی ای در اوج معنویت است یا فرو افتاده در تالاب. چند نمونه:

حکایت آن قاضی که با زن شوهردار مُراجع خود قصد زنا دارد، در حالی که خود باید حافظ ناموس مردم باشد؛ حکایت صوفی و فقیه و سیدی که به باغ مردم به دزدی می روند؛ حکایت خاتون و خرش؛ زاهد و کنیزک حوروش؛ زن بدکاره و درخت امرود. مولانا آن ها را برای عبرت خوانندگانش آورده تا بگوید که یک جامعه ی مشوّش س تا چه پایه می تواند به تدنی فروافتد. از نظر طبایع حساس وضع به قدری ناگوار می نموده که پس از چند قرن تجربه، به این نتیجه رسیده بودند که آن چه مقبول طبع عرف و جامعه است وارونه ی آن را خواستار شوند و حتی از نفی و انکار عقل و علم – که دو پایه ی زندگی بر آن ها قرار دارد – ابا نورزند. مولانا در این مورد نمی تواند در دام تناقض نیفتد. گاه علم و عقل را می ستاید و گاه آن ها را می نکوهد برحسب آن که چگونه به کار برده شوند. نزد او و عارفان همفکر او، تزویر و سالوس، سرچشمه ی همه ی فسادها شناخته می شوند، و هر ابزاری که در خدمت آن ها قرار می گیرد مطرود است؛ از طرز سلوک و بیخ حلق حرف زدن تا برسد به ثروت اندوزی و مقام پرستی. سرسپردگی شوریده وار وی نیز به شمس تبریزی – به عقیده ی من – علت اصلیش آن بوده که او در مصاف با سوداگران ایمان، بهادری بی پروا بوده است.

انسان خاکی – آسمانی مولانا در عین واجد بودن همه ی صفات انسانی (کما اینکه خود او هم از همه ی این صفات چون: مهر و کین و نشست و خاست و کامجویی مبری نبوده)، باید نیمه ی معنوی خود را از نظر دور ندارد و در تلطیف و تنزیه آن بکوشد. از جمع فرد فرد این کوشندگان، جامعه ای پدید می آید که بیشتر قابل قبول و بیشتر شایسته ی نام انسان باشد. مقصد نهایی در کُنه کار همین جهان است. عظمت کار مولانا هم در همین است، هر چند به ظاهر تبدل فلز بشر را خواستار شده باشد.

چنین امری امکان پذیر نیست، و خود او هم به آن معترف است که می گوید: «گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست.» ولی همین آرزو کردن، دل به آن سپردن و عمر بر سر آن نهادن و در کلامی بدین پهناوری، به بیان آوردن، کتاب او را یکی از بزرگ ترین کتاب های دنیا کرده است.

شهر عشق

در مجموع که نگاه کنیم، با همه ی آرمانی نمودن «شهر مولوی» می توان گفت که مردم هیچ زمانی به اندازه ی مردم این زمان محتاج شنیدن حرف های او نبوده اند. زیرا این قرن ماست که با همه ی غنای مادی علمی که داشته، در «قحط عشق» به سر برده و در آن گرمای اجتماع انسانی تا به حد اضطراب آوری فروکش نموده است. می بینیم که آن چه در مثنوی مورد نکوهش است، چون دروغ و تزویر و تعصب و تحجر و چپ نمایی و قلب و فریب و مسخرگی، بازارشان خیلی گرم بوده و همین ها هم پایه های شرّ هستند، و بدین گونه دو کفه ی ماده و معنا و آز و خرد که می بایست در تعادل و تعدیل نسبی به سر برند، چنان از هم فاصله گرفته اند که سلامت جامعه در خطر افتاده. واقعیت آن است که بشریت درست نمی داند که به چه سویی روی گذارد. در این گردباد تولید و مصرف و گرمخانه ی نفس گیر پول، قدردان باشیم که کتابی داریم که شاید بتواند نسیم خنکی به جانب ما بوزاند.

مثنوی زاییده ی انحطاط متراکم زمان است و تعجبی ندارد که بر اثر واکنش، حد نهایی اخلاق را که فوق طاقت می نماید، توصیه می کند؛ ولی واقع بینی و ژرف نگری او به گونه ای است که چند اصل مهم مورد تأکید او همواره به قوت خود باقی بمانند. زندگی علاوه بر آن لایه ای که قرن بیستم به ما نشان داد، لایه ی دیگری هم دارد. این توفیق را نصیب خود کنیم که از طریق «باغ سبز همیشه بهار» او نگاهی بر آن بیفکنیم.


پاورقی:

1- پیشگفتاری است بر کتاب «مثنوی مولوی» که از جانب آقای سیدعلی سجادی خوشنویسی شده و «انجمن خوشنویسان ایران» آن را انتشار داده است.

2- آن که او بسته ی غم و خنده بود        او بدین دو عاریت زنده بود

باغ سبز عشق کو بی منتهاست           جز غم و شادی در او بس میوه هاست

عاشقی زین هر دو حالت برتر است        بی بهار و بی خزان سبز وتر است

 

3- مرگ را تو زندگی پنداشتی                زندگی را مرگ بیند ای غبین

ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد                 در میان دولت و عیش گشاد

زین مقام ماتم و ننگین مُناخ                   نقل افتادش به صحرای فراخ

 

4- جان گرگان و سگان از هم جداست     متحد جان های شیران خداست

همچو آن یک نور خورشید سما               صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیک یک باشد همه انوارشان                 چونک برگیری تو دیوار از میان

 

5- جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز            آب را از جوی کی باشد گریز؟

آب کوزه چون در آب جو شود                   محو گردد در وی و جو او شود

وصف او فانی شد و ذاتش بقا                زین سپس نه کم شود نه بد لقا

 

6- دورگردون ها ز موج عشق دان           گر نبودی عشق بفسُردی جهان

روح کی گشتی فدای آن دمی              کز نسیمش حامله شد مریمی؟

هر یکی بر جای ترنجیدی چو یخ            کی بُدی پرّان و جویان چون ملخ؟

 

7- و در عین حال مولانا نیز از حکمت عشق برای بقای زیست غافل نیست:

میل اندر مرد و زن حق زان نهاد              تا بقا یابد جهان زین اتحاد

میل هر فردی به فردی هم نهد            ز اتحاد هر دو تولیدی زهد

حکمت حق در قضا و در قدر                  کرد ما را عاشقان همدگر

جمله اجزای جهان زان حکم پیش         جفت جفت و عاشقان جفت خویش

هست هر جزوی ز عالم جفت خواه      راست همچون کهربا با بَرگ کاه

 

8- چونک بی رنگی اسیر رنگ شد           موسی ای با موسی ای در جنگ شد

چون به بی رنگی رسی کان داشتی        موسی و فرعون دارد آشتی

یا

گر نظر در شیشه داری گُم شدی            زانکه از شیشه است اعداد دویی

ور نظر بر نور داری وارهی                       از دُوی، و اعدادِ جسم منتهی

 

9- کاملی گر خاک گیرد زرد شود                ناقص ار زر برد خاکستر شود

چون قبول حق بود آن مرد راست               دست او در کارها دست خداست

دست ناقص دست شیطان است و دیو      زانکه اندر دام تکلیف است و ریو

جهل آید پیش او دانش شود                      جهل شد علمی که در ناقص رود

 

10- ضد اندر ضد پنهان مندرج                      آتش اندر آب سوزان مندرج


منبع : جام جهان بین - محمد علی اسلامی ندوشن

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:51 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زبان شعر  (2)

ترازو

مقاله ای از دکتر خانلری به مناسبت روز شهر و ادب فارسی- قسمت دوم

وزن

 نخستین قیدی که برای جبران نقص بیان عاطفی به زبان شعر تحمیل می شود وزن است. در زبان گفتار می توانیم جمله ها و عبارت ها را با شتاب بیشتر یا درنگ بیشتر ادا کنیم و به این وسیله حالاتی مانند شادی و خشم و یا گله و شکایت نیز در ضمن گفتار به شنونده برسانیم، وزن در زبان شعر جانشین این وسیله بیان است. در زبانهائی که بنای وزن آنها بر کوتاهی و بلندی یا شدت و ضعف هجاهاست همیشه تألیفی از الفاظ که در آن شماره ی نسبی هجاهای کوتاه یا شدید بیشتر باشد حالات عاطفی شدیدتر یا مهیج تری را القاء می کند، و به عکس، برای حالات ملایم تر که مستلزم تأنی و آرامش هستند وزن هائی به کار می رود که هجاهای بلند یا ضعیف در آنها بیشتر است.

شاید برای اثبات این معنی محتاج دلیلی نباشیم زیرا هر کس که با شعر سروکار دارد می تواند در ذهن خود مثال های فراوان برای این معنی بیابد. این شعر «منوچهری» را بشنوید که تنها وزن آن، گذشته از الفاظ و معانی، شوق و نشاط می آورد:

 

دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کند

   لب من خدمت خاک کف پای تو کند

چه دعا کردی جانا که چنین خوب شدی

   تا چو تو چاکر تو نیز دعای تو کند

 

یا این شعر حافظ:

 

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای

  که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

قدحی در کش و سر خوش به تماشا بخرام

  تا ببینی که نگارت به چه آئین آمد

 

و اکنون دو بیت از غزل سعدی را که مضمون آن گله و شکایت است و به تناسب آن وزنی شمرده و متین دارد با این ابیات  بسنجیم:

 

یاد می داری که با ما جنگ در سر داشتی؟

   رای رای تست، خواهی جنگ، خواهی آشتی

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بی مهری کنم

   گرچه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی

 

با آنکه اوزان شعر فارسی از هر زبان دیگری متعددتر و متنوع تر است و شاعر می تواند برای بیان مقاصد هنری خود، از میان آن همه وزن گوناگون مناسبترین آنها را انتخاب کند، باز قید پیروی از وزن واحد در سراسر یک قطعه، و همچنین قید تساوی پاره های شعر، یعنی مصراع ها و بیت ها، تا حدی دست و پای او را می بندد و حاصل کارش را به یکنواختی می کشاند. شاعران هنرمند و چیره دست ما غالباً کوشیده اند که این نقص را با استفاده از اختیارات معدودی که در تغییر قالب اصلی وزن دارند جبران کنند. به این طریق غالباً می بینیم که وزن واحدی را دو شاعر بزرگ اختیار کرده اند و در آثار هر یک آن وزن حالتی جداگانه دارد.

بحر متقارب در شاهنامه فردوسی یکسره رزمی و پهلوانی است، همین بحر در اسکندرنامه ی نظامی به کار رفته که این حالت را بسیار کمتر دارد و در بوستان سعدی هیچ چنین حالتی ندارد. شاید این اختلاف تا حدی از مضمون و شیوه ی انتخاب کلمات حاصل شده باشد. اما بی گمان تغییراتی که شاعر در قالب اصلی وزن  می دهد نیز بسیار مؤثر است. درباره ی این نکته، مانند هزاران نکته ی دیگر، تاکنون در ادبیات فارسی تحقیق دقیق علمی انجام نگرفته و این از جمله کارهائی است که محول به آینده است.

در شعر فارسی مثال های بسیار می توان یافت که دو شاعر هر دو یک وزن را به کار برده اند. اما شنونده یا خواننده، خاصه اگر توجهی به فن شاعری نداشته باشد به زحمت می تواند دریابد که آن دو قطعه ی مختلف در قالب وزن واحدی ریخته شده اند.

به این ابیات از فرخی سیستانی گوش بدهیم:

 

ترک مه روی من از خواب گران دارد سر

    دوش می داده به من ز اول شب تا به سحر

من به چشم او را ده بار نمودم که بخسب

    او همی گفت به سر آرم این دور به سر

او به می دادن جادوست به دل بردن چیر

    چیزها داند کردن به چنین باب اندر

 

واکنون این ابیات را از غزل سعدی بشنویم:

 

هر شب اندیشه ی دیگر کنم و رای دگر

    که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می نهم از منزل پای

    حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

و امقی بود که دیوانه ی عذرائی بود

    منم امروز و توئی و امق و عذرای دگر

 

می بینیم که به دشواری می توان دریافت که قالب وزن در این هر دو قطعه یکی است. این اختلاف از اینجا ناشی می شود که شاعر، با استفاده از اختیارات شاعری، باقتضای آهنگی که در ذهن دارد و مناسب با عواطف اوست گاهی یک هجای بلند را به جای دو هجای کوتاه می نشاند و گاهی هجای بلند اول مصراع را به هجای کوتاه  تبدیل می کند و گاهی، یک حرف ساکن را به جای حرف متحرک می گذارد، یا به عبارت دیگر یک هجای دراز را جانشین مجموعه ای از یک هجای بلند و یک هجای کوتاه می کند.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:52 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نحو شعر

فلش

مقاله ای از دکتر خانلری به مناسبت روز شعر و ادب فارسی- قسمت چهارم

 تفاوت دیگر میان زبان شعر با زبان گفتار و زبان نثر در کیفیت ترکیب کلمات یا به عبارت دیگر، در ساختمان نحوی جمله و عبارت است. در زبان گفتار برای بیان حالات و مقاصد مختلف بجز معانی کلمات چند وسیله هست. نخستین وسیله آهنگ جمله است. هر جمله ای را که چه ساده و چه مرکب، می توانیم بی آنکه ترتیب اجزاء آن را تغییر بدهیم با آهنگهای متفاوت و گوناگون ادا کنیم چنان که مقاصد مختلفی از هر یک اراده شود. یک جمله کوتاه را برای مثال در نظر می گیریم در جمله ی «حسن آمد» به حسب آنکه آهنگ تأکید متوجه کدام یک از دو جزء باشد مقصود از ادای آن متفاوت می شود. اگر آهنگ روی کلمه ی اول باشد یعنی بگوئیم: «.حسن آمد» غرض شناساندن کسی است که آمده است. و اگر روی کلمه ی دوم تکیه و تأکید کنیم و بگوییم. «حسن  .آمد» مقصود آن است که از آمدن شخص معهود و مشخص خبر داده شود.

همین جمله را ممکن است با آهنگ پرسش ادا کنیم: حسن آمد؟ و باز تکیه ی تأکید دو غرض مختلف را از این سؤال نشان می دهد:

حسن آمد؟ با تکیه بر روی کلمه "حسن" می پرسیم که آنکه آمده حسن است یا دیگری؟

حسن آمد؟ با تکیه بر روی کلمه "آمد" می خواهیم بدانیم که حسن آمده یا نیامده است.

آنچه بر دیگران جایز نیست بر شاعر رواست، و با این عبارت اجر کوشش عظیم او را در بیان، ضایع می کنند.

 اما در زبان نوشتن این وسیله ی بیان وجود ندارد. در هیچ خطی نشانه های لازم و کافی برای ثبت این آهنگهای گوناگون نیست.

وسیله ی دیگری که در زبان گفتار برای بیان حالات و مقاصد از آن استفاده می کنیم تغییر نظم کلمات یعنی تقدیم و تأخیر اجزاء جمله است. می پرسیم:

 کیست این که آمد؟

یا

این که آمد کیست؟

و چنان که آشکار است با این تغییر ساختمان جمله دو غرض مختلف را بیان می کنیم.

این اغراض گوناگون بیشتر جنبه ی عاطفی دارد و به این سبب استفاده از آنها در نثر که زبان عقل است چندان لازم نیست. اما زبان شعر به اینگونه وسایل محتاج است. شاعر می خواهد حالاتی را به خواننده یا شنونده القاء کند و برای این منظور ناچار است هر وسیله ای را که می تواند به کار ببرد و از آن بهره بگیرد.

 کسانی که با فنون شاعری آشنائی ندارند غالباً می پندارند که این تنوع به حکم ضرورت وزن و قافیه پدید آمده و حاصل قیود شاعری است. و از این جهت شاعر را معذور می دارند. می گویند:

آنچه بر دیگران جایز نیست بر شاعر رواست، و با این عبارت اجر کوشش عظیم او را در بیان، ضایع می کنند.

از اینجاست که می بینیم ترکیب اجزاء جمله در نثر انواع بسیار معدودی دارد، اما در شعر با صورتهای ترکیبی گوناگون و متعدد روبرو هستیم.

یکجا شاعر جمله های پرسشی خود را چنین ترکیب می کند:

 

کیست این ماه منور که چنین می گذرد؟

   تشنه جان می دهد و ماء معین می گذرد

 

و جای دیگر شاعری دیگر این ترتیب کلمات را چنین به کار می برد:

 

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست؟

جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست؟

 

تفاوت مهم دیگر میان زبان شعر با زبان نثر در ایجاز است. کسانی که ذوق شعر ندارند و هنر شاعری را منکرند غالباً در عیب جوئی از شعر می گویند که ضرورت وزن و قافیه و قالب، شاعر را ناگزیر می کند که کلمات زیادی به کار ببرد. این نکته گاهی درست است. در بعضی از انواع شعر گاهی کلماتی بحکم ضرورت می آید که اگر مقصود به نثر بیان می شد ذکر آن کلمات و حتی جمله ها لازم نبود. مثلاً در مثنوی های فارسی غالباً هر جا که قافیه ی مصراع اول «گفت» است مصراع دوم به «دُر سفت»یا «دُر معنی سفت» ختم می شود و البته خواننده که بر اثر تکرار با این عبارت مأنوس شده است دیگر تصور «دُر» و «عمل سفتن» را در ذهن نمی آورد و می داند که این عبارت قالبی برای پر کردن چاله ی بیت یا مصراع است.

اما باید دانست که این گونه مثالها نقاط ضعف هنر شاعری است  از دیرباز ادبیان آنها را از جمله ی عیوب شعر دانسته و «حشو» خوانده اند که گاهی مقبول و معذور است  گاهی قبیح.

اما در شعر فصیح، مطلب درست خلاف این است. کمتر می توان شعر فصیح و زیبائی یافت که اگر بخواهیم عین معنی و مضمون آن را به نثر بیان کنیم محتاج به افزودن کلمات متعدد نباشیم. علت آن است که در ادراک شعر میان گوینده و شنونده رابطه ی قوی تری برقرار می شود. شنونده اینجا دیگر تنها پذیرای پیام نیست، بلکه خود در ساختن پیام شریک است. برای ادراک شعر تنها همزبانی میان گوینده و شنونده کافی نیست بلکه وجود همدلی میان دو طرف ضرورت دارد. اینجا ذهن شنونده باید درست همان عمل را انجام بدهد که ذهن گوینده انجام داده است. اینجا «حضور ذهن» برای شنونده شرط لازم ادراک است.

وجود این رابطه ی ذهنی است که قدرت القائی الفاظ را ده چندان می کند. هر یک از کلمات در شعر بسیار بیش از نثر حامل و متضمن معانی و حالات هستند.

در ادراک شعر میان گوینده و شنونده رابطه ی قوی تری برقرار می شود. شنونده اینجا دیگر تنها پذیرای پیام نیست، بلکه خود در ساختن پیام شریک است. برای ادراک شعر تنها همزبانی میان گوینده و شنونده کافی نیست بلکه وجود همدلی میان دو طرف ضرورت دارد.

اینجا حتی کلمات رابط کار بیشتری انجام می دهند. حرف ربط «که» در شعر گاهی به قدر یک جمله معنی دارد. در این شعر سعدی حرف «که» به تنهائی یعنی «امیدوارم که ...» یا «آرزو می کنم که ...» یا «دعا می کنم که ...»و بسامد قوت القائی کلمه تا آنجاست که به جمله ی بعد نیز تجاوز می کند؛ و دو جمله ی متوالی از رابطه ی لفظی دیگر بی نیاز می شوند:

یکی را کرم بود و قوت نبود  

کفافش به قدرت مروت نبود

که سفله خداوند هستی مباد  

جوانمرد را تنگدستی مباد

 

و در نثر خواستن این معنی از حرف ربط «که» ممکن نیست.

این قدرت القائی الفاظ، یا ایجاد «حضور ذهن» در شنونده است که گاهی شاعر را از ذکر خبر جمله بی نیاز می کند. سعدی می گوید:

 

وعده که گفتی شبی با تو به روز آورم؟...

   شب بگذشت از حساب، روز برفت از شمار

 

گاهی ذکر فعل در جمله ی شعری لازم نیست. در شعر سعدی عبارت «گوشم به راه ...» خود جمله ی کاملی است بجای جمله ی نثری «گوشم به راه بود»:

 

گوشم به راه – تا که خبر می دهد ز دوست

   صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم

 

همچنین است عبارتهای «هر که در عالم...» و «هر که در آفاق ...» و حتی «هر که جهان...» در این ابیات سعدی:

 

ترا من دوست می دارم خلاف هر که در عالم

    اگر طعنه است در عقلم، اگر رخنه است در دینم

 

رسید ناله ی سعدی به هر که در آفاق  

هم آتشی زده ای تا نفیر می آید

 

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش

    نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش

 

گاهی نیز جزئی از جمله یا قسمتی از یک فعل مرکب بحسب قرینه ی دوری حذف می شود، بی آنکه فهم مقصود را برای شنونده دشوار کند؛ و این در نثر نقصی است و غالباً مخل معنی است:

 

من با تو نه مرد پنجه بودم  

افکندم و مردی آزمودم

 

یعنی «پنجه افکندم» به قیاس و قرینه ی دور «مرد پنجه»

گاهی این ایجاز به حدی می رسد که هر گاه مفهوم یک بیت شعر را بخواهیم به نثر بیان کنیم لااقل باید دو سه برابر کلمات آن بیت را به کار ببریم: بهترین مثال این معنی یک بیت سعدی است:

 

                                                            شهری متحدثان حسنت  (متحدث راویان ،گویندگان ،خبر رسیدگان)

الا متحیران خاموش

 

اما یکی از هنرهای شاعری، درست به عکس نکاتی که ذکر شد، آن است که شاعر به رغم همه ی قیودی که در پیش دارد ساختمان جمله و عبارت را چنان به زبان گفتار و زبان نثر نزدیک کند که گوئی هیچ قیدی در میان نبوده است در این مورد لذتی که به شنونده دست می دهد نتیجه ی احساس قدرت و مهارتی است که شاعر در تلفیق کلام نشان داده است: درست مانند بند بازی که در عین اجرای حرکات دشوار و استادانه و مراعات آهنگ و وزن موسیقی چهره ای آرام و آسوده نشان می دهد و لبخندی بر لب دارد و بیننده را به این خیال وا می دارد که حرکات او بسیار عادی و آسان است.

این هنر را در شعر فارسی، خاصه در غزل، انوری آغاز کرد و خوب از عهده برآمد، این دو سه بیت نمونه ای از این کار اوست:

یاد می دار کانچه بنمودی  

در وفا برخلاف آن بودی

ناز تنهات بود عادت و بس  

خوش خوش اینک جفا در افزودی

و عده هایی دهی به آن دیری  

پس پشیمان شوی به این زودی؟

 

اما استاد این فن سعدی است و در فارسی رقیبی برای او نمی توان جست هر جای دیوان او را که باز کنید مثال های فراوان برای این معنی خواهید یافت از آن جمله:

 

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

   برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم

 

یا این ابیات:

 

دیدی که وفا بجا نیاوردی؟ 

 رفتی و خلاف دوستی کردی؟

خود کردن و جرم دوستان دیدن 

 رسمی است که در جهان تو آوردی

 

نظیر این هنر را در زمان های اخیر شاعری فرانسوی به نام پل فور (Paul Fort) به کار برده و شعرهای خود را که از نظر قواعد شعری در کمال استادی است به صورت نثر نوشته است، تا اگر خواننده از هنر شاعری آگاه است فواصل مصراع ها و ابیات را خود دریابد، و اگر نیست به خواندن عبارات مانند نثر اکتفا کند. ایرج میرزا نیز از انواع هنرهای شاعری این فن را برگزید و یگانه هنر او این است که زبان شعر را به زبان گفتار زمان نزدیک کرده است. نمونه ای از این هنر او این ابیات است:

 

وه! چه خوب آمدی، صفا کردی  

چه عجب شد که یاد ما کردی!

ای بسا آرزوت می کردم   

خوب شد آمدی! صفا کردی!

بی وفائی مگر چه عیبی داشت؟  

که پشیمان شدی، وفا کردی؟

 

حاصل گفتار:

حاصل این گفتگو آنکه، زبان شعر زبانی کار کرده و دقیق و صیقل یافته است، و در آن هیچ گونه سهل انگاری و مسامحه روا نیست؛ زیرا که هم هدف و غرض آن بسیار دقیق تر و عالی تر از زبان گفتار و زبان نثر است، و هم توقع شنونده و خواننده از آن بیشتر است. همین دقت و ظرافت بیان است که شعر در خاطرها می ماند و بر اثر آن در زبان به سبب جاری نیز تأثیر می کند.

در همه ی زبان ها اصول فصاحت و بلاغت بیشتر تابع زبان شعر است، زیرا که در ساختان آن دقت و مراقبت ذهن به کار رفته است، نه زبان گفتار که وسایل و لوازم جدا و خاصی برای بیان معانی و حالات دارد، و نه زبان نثر که جز ابلاغ معانی ساده و صریح وظیفه ای ندارد

فصاحت، یعنی عالیترین درجه ی استفاده از اصوات ملفوظ و کلمات چگونگی ترکیب آنها؛ و تنها زبان شعر است که می تواند به این مقام برسد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:52 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نغمه ی حروف

پرنده

مقاله ای از دکتر خانلری به مناسبت روز شعر و ادب فارسی -قسمت سوم

 نکته ی دیگری که غالب شاعران کشورهای مختلف در زبان خود از آن استفاده کرده اند تأثیر اصوات ملفوظ است. هر یک از واحدهای صوت های ملفوظ، گذشته از عملی که در ترکیب با صوت های دیگر برای ساختن کلمات انجام می دهند، جداگانه حالتی یا نکته ای را به ذهن القا می کند.

نخستین مبنای این تأثیر، شباهت تام یا تقریبی هر یک از این صوت های ملفوظ با یکی از صوت های طبیعی است. تا آنجا که من می دانم شاید ابوعلی سینا نخستین کسی است که به این نکته توجه کرده و یک فصل از رساله ی مخارج الحروف را به بیان آن تخصیص داده است. ابن سینا در فصلی از این رساله زیر این عنوان که «حرف های گفتار از حرکت های غیرگفتاری نیز شنیده می شوند» رابطه ی میان بعضی صوت های ملفوظ را با صوت های دیگر شرح می دهد از آن جمله می گوید:

  1. هاء: را از رانده شدن هوا به قوت در جسمی که مانع آن نباشد، مانند خود هوا، می شنوی.
  2. خاء: از این که جسمی خشک را با جسمی سخت که باریک و کشیده باشد چنان بخراشی که درشتی سست آن را زایل کند، اما در آن فرو نرود، مانند خراشیدن پوست با جسمی سخت.
  3. قاف: از شکافته شدن جسم ها و بناگاه از هم کندن آنها خاصه که رطوبتی داشته باشد.
  4. کاف: از شکافته شدن جسم های خشک.
  5. شین: از بانگ تراویدن رطوبت هائی که لزوجت نداشته باشند یا اندکی لزج باشند، و از نفوذ رطوبت ها به فشار در سوراخ های جسم خشکی که منفذهای آن تنگ باشد.
  6. فاء: از آواز باد در درختان و آنچه بدین ماند.
  7. را: از لرزیدن پارچه ای که در معرض باد تند واقع باشد و به بندی استوار باشد که از آن جدا نشود.
  8. لام: از افتادن ناگهانی چیزی در آب، چنانکه هوا را ناگزیر کند که با آن فشرده شود و سپس برگرد و آب با آن برآید.
  9. تاء: از کوفتن کف دست با انگشت بسختی.
  10. دال: از همین کار اما سست تر.

راه دیگر برای دریافتن رابطه ی میان واحدهای اصوات گفتار با صوتهای طبیعی، توجه به نام آواها، یعنی کلماتی است که در هر زبان برای تقلید یا بعضی از صوتهای غیرگفتاری به کار می رود. مانند:

  1. تق تق، ترق ترق، دام دام، زر زر، شُر شُر، شِر شِر، فش فش، شلپ شلپ، وق وق، مئو مئو، جیر جیر، جیک جیک، نق نق، هق هق، پت پت، و مانند آنها.

با دقت در این کلمات می بینم که هر یک از حرفهای مصوت و صامت برای تقلید یک نوع صوت طبیعی خاص اسعمال شده است. آواز فرو ریختن و پراکنده شدن آب، یا آبگونه ای دیگر، در گوش فارسی زبان با حرف «شین» رابطه ای یا شباهتی دارد. اما اگر مقدار آبی که می ریزد بسیار باشد آوازی بم تر به گوش می رسد و اگر اندک باشد این آواز زیرتر است. تفاوت این زیر و بمی را با مصوتهای (O) یعنی ضمه و (E) یعنی کسره بیان می کنیم و از این جهت اختلاف دو کلمه ی «شُر شُر» و «شِر شِر» را در می یابیم.

از جهت علم اصوات (یعنی آکوستیک) می دانیم که بعضی از مصوتها زیرتر و بعضی بم تر هستند. و می دانیم که صوتهای بم برای بیان حالات تألم، تأثر، تأمل، تأنی مناسب تر هستند و صوتهای زیر حالات شادی، شوق، هیجان، نشاط را بهتر نشان می دهند.

درباره ی اثر عاطفی صوتهای ملفوظ بعضی از دانشمندان زبان شناسی تحقیقات دقیق علمی انجام داده اند. قصد از این تحقیق آن بوده است که معلوم شود آیا نسبت دادن تأثیر یا حالت خاص به صوتهای ملفوظ مبنای اساسی و عام دارد یا مبتنی بر فرض و وهم و سلیقه های فردی است. برای این تحقیق 25 بچه کودکستان را که هنوز با دستور زبان و قواعد دری آشنا نبودند انتخاب کردند و از ایشان خواستند تا به پرسشهائی که پیشتر تهیه شده بود جواب بدهند. پاسخ ها همه یکسان یا با هم بسیار نزدیک بود.همه باتفاق گفتند که

  1. مصوت «ای» (I) سبک تر و سریعتر و ظریفتر از مصوت «او» (U) است.
  2. حرف «ر» مرد است و حرف «ل» زن است.
  3. همه اظهار کردند که «ای» از «او» مهربانتر است.
  4. «ک» و «ر» سخت تر از «ل» است.
  5. «م» و «ل» از «ت» و «ک» نرم تر است. و از این قبیل

سپس بیست شاگرد دبیرستان و پنجاه مرد و زن سالمند مورد پرسش واقع شدند و نتیجه درست یکسان بود. همین آزمایش از طرف دانشندان دیگر در کشورهای امریکا، آلمان، فرانسه،سویس و حتی نزد گروهی از چینیان انجام گرفته و معلوم شده است که این تغییرات مجازی نزد همه ی افراد بشر با هم مشابهت دارد.

اما صوتهای گفتار دوجنبه دارند: یکی جنبه ی حدوث یا چگونگی پدید آمدن آنها، یعنی مجموع حرکتهای عضلانی و عضوی که برای ادای هر یک لازم است. دیگر جنبه ی ادراک یعنی چگونگی شنیده شدن آنها. آیا این اوصاف مجازی که به هر صوت ملفوظ نسبت می دهند نتیجه ی احساس عضلانی گوینده است یا احساس شنوائی متکلم و مخاطب؟

برای تحقیق در این باب فوناگی، زبان شناس معاصر، بیست کودک کر مادرزاد را که در آموزشگاههای مخصوص سخن گفتن آموخته بودند و بیست کودک کور را مورد پرسش قرار داد و پاسخها به طرز شگفت آوری با هم یکسان درآمد.

کودان ناشنوا جواب دادند که به گمان ایشان صوتهای «ر» و «ک» خشن تر از «ل» و «م» هستند. در نظر ایشان هم «ر» مرد و «ل» زن بود و صوت «ای» را روشن تر و سریعتر از «او» تشخیص دادند. پاسخ نابینایان هم باتفاق از همین قرار بود.

نتیجه ای که از این تحقیق به دست آمد این بود که نسبت دادن اوصاف خاص به صوتهای ملفوظ بر اثر چگونگی شنوده شدن نیست و تا حد زیادی با احساس عضلانی اعضای گفتار هنگام ادای آنها ارتباط دارد

نسبت دادن اوصاف خاص به صوتهای ملفوظ بر اثر چگونگی شنوده شدن نیست و تا حد زیادی با احساس عضلانی اعضای گفتار هنگام ادای آنها ارتباط دارد

همه ی زبان شناسان جهان در این نکته همرأی هستند که دلالت کمله بر معنی با لفظ یعنی صورت صوتی آن ارتباطی ندارد. (به عبارت دیگر، دلالت لفظ بر معنی  ذاتی نیست، بلکه وضعی است) اما در زبان شعر است که صوتهای ملفوظ نیز ارزش و اعتبار جداگانه پیدا می کنند و از اینجاست که اندره سپیر (Andre Spire) شاعر و محقق فرانسوی شعر را «رقص دهان» خوانده است.

از این مقدمات نتیجه می گیریم که شاعر در انتخاب الفاظ می تواند صفات و خصائص حرفها را مورد نظر قرار بدهد و برحس منظوری که دارد کلمات مناسبتری را برای القاء حالات نفسانی خود به شنونده برگزیند. فی المثل اگر چند کلمه به یک معنی، یا به معانی بسیار نزدیک به یکدیگر، در زبانی وجود داشته باشد انتخاب یکی از آنها  برحسب حال و مقصود شاعر مناسبتر خواهد بود.

برای اثبات این معنی یافتن مثالهائی که مفید یقین باشد  همه اهل زبان درباره ی آنها اتفاق نظر داشته باشند دشوار است. اما در موارد بسیار لااقل جای این احتمال هست که شاعر در ماورای ذهن هشیار خود، رابطه ای میان اصوات طبیعی و اصوات ملفوظ یافته باشد.

یکی ازاموری که غالباً در ذهن ما با تصور فصل پاییز ملازمه دارد آواز خرد شدن برگ های خشک در زیر قدمهاست و البته تا پاییز و مردمان بوده اند این رابطه در ذهن افراد بشر وجود داشته است. فرخی می گوید:

 

بر دست حنا بسته نهد پای به هر گام

   هر کس که تماشاگه او زیر چناری است

 

بنابراین آیا نمی توان گمان برد که منوچهری در مسمط معروف خود، با توجه یا بی توجه، کلماتی به کار برده که این رابطه ی میان تصور خزان و آواز برگ های خشک را در ذهن شنونده بیدار کند؟

 

خیز ید و خز آرید که هنگام خزان است

   باد خنک از جانب خوارزم و زان است

آن برگ رزان است که بر شاخ رزان است

   گوئی به مثل پیرهن رنگ رزان است...

 

اما استفاده از صوتهای ملفوظ همیشه به منظور القای حالت عاطفی خاص نیست. بلکه احساس هماهنگی میان اصوات نیز برای همه لذت بخش است شاید شاعران بزرگ و لطیف طبع به این نکته بیشتر توجه داشته اند. قافیه خود نوعی از همین هماهنگی صوتهاست و لذتی به شنونده می بخشد از اینجاست اما قافیه، یا هماهنگی صوتها به ضرورت متعلق به آخر مصراعها یا بیتها نیست در بسیاری از زبان ها قافیه به این ترتیب که ما در فارسی می شناسیم وجود نداشته است اما هماهنگی صوتها، در جای معین میان مصراعها یا در سراسر ادبیات، که می توان آن را قافیه ی داخلی خواند، امری است که در همه ی زبانها مورد توجه شاعران بوده است.

غزلسرایان بزرگ ما غالباً کلمات شعر خود را به طریقی انتخاب می کردند که میان اصوات آنها یک نوع مشابهت یا وحدتی باشد و به این وسیله شعر را، جدا از معانی، به یک نغمه ی موسیقی تبدیل می کردند.

حافظ در این فن استاد زبردست و شگفت کاری است. به این نغمه ی او گوش بدهیم:

 

به سر سبز تو ای سرو که گرم خاک شوم

   ناز از سر بنه و سایه برین خاک انداز

 

یا این بیت:

 

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

   گلبانک سربلندی برآسمان توان زد

یا این بیت سعدی:

 

خبرت خراب تر کرد جراحت جدائی

   چو خیال آب روشن که به تشنگان نمائی

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  5:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها