0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نتوانستيم جانبازان را نويسنده کنيم


از کتاب‌هاي خوب ما درباره انقلاب و دفاع مقدس و جانبازان در نهايت تقدير مي‌شود و تقدير نه کتاب را به چاپ‌هاي چندم مي‌رساند، نه نويسنده را به بهتر نوشتن تشويق مي‌کند نه مردم را به خواندن. به طور کل مي‌توانم بگويم ما نتوانستيم جانبازانمان را نويسنده کنيم.


نتوانستيم جانبازان را نويسنده کنيم

محمدعلي گوديني وقتي از ادبيات انقلاب و جنگ و جانبازان صحبت مي‌کند، نظراتش را نمي‌توان از دردهايي که کشيده و ديده جدا کرد. بي‌مهري‌هايي که دل او را به درد آورده و البته اشتياقي که هنوز برايش مانده تا بازهم بنويسد و از حقايق گذشته‌هاي نه چندان دور کشورمان بگويد. آثار او جوايز زيادي را از آن خود کرده: داستان صعود، رتبه دوم در دومين دوره مسابقات بنياد جانبازان و داستان آجر بهمني، رتبه سوم در سومين دوره از همين مسابقات. از آخرين رمان او با نام «تالار پذيرايي پايتخت» در جشنواره داستان انقلاب و سومين دوره جايزه جلال تقدير شد. گوديني تاکيد مي‌کند ما در عرصه فرهنگ و هنر نتوانسته ايم دين خود را به جانبازان ادا کنيم.

نويسندگي جانبازان

وضعيت جانبازان را پس از جنگ بايد به چند دسته تقسيم کرد. يک عده از آن‌ها براي بازيابي روحياتشان به مسابقات ورزشي روي آوردند و موفقيت‌هاي زيادي را هم به دست آوردند. نتايج خوب آن را هم در مسابقات پارا المپيک و... مشاهده مي‌کنيم. ولي در بعد ادبي من نمي‌توانم به جانبازان نويسنده نمره 100 درصد بدهم. بعضي از جانبازان‌مان که استعداد نويسنده شدن نيز داشتند به دليل ضعف مديريت و کمبود امکانات و... نتواستند به توانايي‌هايشان برسند. دسته‌اي ديگر از جانبازان ما با توجه به شرايط جسمي و روحي موفقيت‌هايي را نيز از آن خود کردند ولي نمي‌توان از آن‌ها به دليل برخي مشکلات جسمي و روحي انتظار ستاره شدن و خلق شاهکار ادبي داشت زيرا نوشته‌هايشان در بيان درونيات و لحظات نابي که تجربه کرده بودند، دچار ضعف‌هايي است.

من 10 سال با جانبازان‌مان در ارتباط بودم. در اين مدت شاهد بودم که کلاس‌هاي داستان نويسي برايشان برگزار مي‌کردند ولي اين کلاس‌ها آن جور که بايد تاثيرگذار نبودند.

من 10 سال با جانبازان‌مان در ارتباط بودم. در اين مدت شاهد بودم که کلاس‌هاي داستان نويسي برايشان برگزار مي‌کردند ولي اين کلاس‌ها آن جور که بايد تاثيرگذار نبودند. زيرا فرد فقط مباني داستان نويسي را به شکل تئوريک مي‌آموخت و نمي‌توانست در نهايت حتي يک داستان هم بنويسد. اشکال مهم‌تر در برگزاري چنين کلاس‌هايي اين بود که به دليل ضعف مديريت بعدها همين شخص مدرس دوره مي‌شد و مسلما کارآيي دوره آموزشي براي جانبازان ديگري که شاگرد او مي‌شدند، کاهش مي‌يافت.

محمد‌علي گوديني

انتظار نويسندگي از جانبازان

من معتقدم اين کار فرهنگي براي بالابردن روحيه جانبازها و خانواده‌هايشان بايد صورت بگيرد. در زمان گذشته کشورهايي مانند مصر و سوريه و... هنگام حمله اعراب، تسليم شدند و فکر و سنت‌هايشان را به اعراب فروختند. ولي ما ايراني‌ها فرهنگ خوب خودمان را حفظ کرديم. اسلام را پذيرفتيم بدون آن که عرب شويم. رژيم طاغوت که فرهنگ ستيز بود، مي‌خواست ما را غربي کند ولي ما آن را نابود کرديم. پس کارهاي فرهنگي ما بايد ادامه پيدا کند که ادامه هم پيدا کرد و بعد از جنگ براي جانبازان ما که زندگي شان را صرف اين کشور و آرمان‌هاي انقلاب کرده بودند، اقداماتي انجام دادند، اما بدون مطالعه. بنابراين آن گروهي که استعداد داشتند، نتوانستند توانايي‌هايشان را نشان دهند.

 

تشويقي در کار نيست

خاطره يکي از مهم‌ترين ميراث جانبازان مي‌تواند باشد اما آن‌ها حتي در خاطره نويسي هم موفق نشدند. کساني در اين گروه ظاهر شدند که کار کمي کرده بودند و حوادث را آن جور که مي‌خواستند نقل مي‌کردند. به همين دليل کساني که واقعاً از کشور دفاع کرده بودند، بي‌ارج ماندند و استفاده‌هايش را گروه‌هاي ديگري کردند. مثالي مي‌زنم؛ من سال‌ها کتابي نوشته بودم به نام «آتش سرد»*. به شکل نمادين در آن جانباز را به اوج قدرت رسانده بودم. ولي هيچ کس به اين کتاب توجه نکرد. من چون هم جبهه را ديده‌ام، هم دو برادرم جانباز هستند، هم با جانبازان 10 سال در ارتباط دائم بودم، هم پايبند به انقلاب و ارزش‌هاي آن هستم، با اطمينان مي‌توانم از اين کم‌مهري‌ها و نامهرباني‌ها صحبت کنم. از کتاب‌هاي خوب ما درباره انقلاب و دفاع مقدس و جانبازان در نهايت تقدير مي‌شود و تقدير نه کتاب را به چاپ‌هاي چندم مي‌رساند، نه نويسنده را به بهتر نوشتن تشويق مي‌کند نه مردم را به خواندن. به طور کل مي‌توانم بگويم ما نتوانستيم جانبازانمان را نويسنده کنيم.

پي‌نوشت:

* آتش سرد، رماني است که محمدعلي گوديني، مثل آثاري که شامل وقايع پس از جنگ و روزگار جانبازان پس از جنگ مي‌شود و بسيار هم نوشته مي‌شود در سال 1388 با 248 صفحه توسط نشر روزگار به چاپ رسانده است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:20 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

عطار، دشمن‌ترين دشمن فلسفه


 عطار و مولانا، دو درياي بي‌کرانه معني و ثروت بي پايان عالم معناي ايراني‌اند. خوشبختانه هر دو آنان به زبان فارسي سخن گفته‌اند. با آن که لفظ عطار زيباست اما تنها نبايد به لفظ او توجه داشت. او عالم معنا را مي‌گشايد.


عطار، دشمن‌ترين دشمن فلسفه

در نخستين جلسه درس‌گفتارهايي درباره عطار که عصر چهارشنبه (15 تيرماه) در مرکز فرهنگي شهر کتاب برگزار شد، غلامحسين ابراهيمي‌ديناني* درباره‌ «جايگاه عطار در عرفان و تفکر ايران» سخن گفت.

عطار نيشابوري، شاعري است که پس از سنايي شايسته‌ توجه خاص است و در واقع از نخستين شاعراني است که عرفان را به طور مبسوط به شعر بيان کرد و از پرکارترين شاعران و نويسندگان قديم ايران است.

عطار اهل حيرت و دردمندي است. بسياري از آدميان، از اين دو، يعني حيرت و دردمندي، دوري مي‌کنند؛ چون راحت طلبند. اما انسان، دردمند است و بدون درد به جايي نمي‌رسد؛ حداقل به معنويتي نمي‌رسد. اين هم هست که آدمي بدون واقعيت نمي‌تواند زندگي کند. «پروتوگراس» مي‌گفت: «غير از من هيچ کس نيست». با اين همه خودش را به عنوان يک واقعيت قبول داشت. اکنون مي‌توان پرسيد که واقعيت و حقيقت چه فرقي دارند؟ آيا حقيقت همان واقعيت است؟ يا حقيقت از واقعيت بيرون مي‌آيد؟ اين پرسشي بنيادي است.

انسان، به ذات واقع‌گرا و حقيقت طلب است اما واقعيت‌ها و حقيقت‌ها در نظر انسان‌ها يکسان نيستند. شايد به تعداد افراد آدمي، واقعيت و حقيقت وجود داشته باشد. همه خدا پرستند اما درک هر کس از خداوند، فرق دارد. عطار روي اين نکته انگشت مي‌گذارد. او به هر حقيقتي که مي‌رسد، تامل مي‌کند. چون اهل تامل است و تامل با حيرت همراه است.

هرجا هم تحير باشد، پرسش پديد مي‌آيد. هيچ انساني را نمي‌توان پيدا کرد که پرسش نداشته باشد. کسي که سوال ندارد، انسان نيست. به همين دليل است که عطار همه جهان هستي را جستجو مي‌کند که حقيقت را بيابد. در اين جستجوهاست که او به «پير راه» مي‌رسد اما پرسش اينجاست که پير عطار کيست؟

 عطار اهل حيرت و دردمندي است. بسياري از آدميان، از اين دو، يعني حيرت و دردمندي، دوري مي‌کنند؛ چون راحت طلبند. اما انسان، دردمند است و بدون درد به جايي نمي‌رسد؛ حداقل به معنويتي نمي‌رسد.

همه عرفا و صوفيه به داشتن پير باور دارند؛ جز «اويسيه». آنها «پير حاضر» را لازم نمي‌دانستند. سعيد نفيسي مي‌گفت که پير عطار، شيخ نجم‌الدين کبري بود. برخي ديگر از محققان از کساني ديگر نام برده‌اند و آنها را پير عطار دانسته‌اند. اما دلايل آنها چندان پذيرفتني نيست و به نظر مي‌آيد که عطار، اويسي است. به هر حال براي آن که پير او را بشناسيم، بايد به دو کتاب «منطق الطير» و «مصيبت نامه» او مراجعه کنيم. اما پيش از آن بايد به نکته‌اي اشاره کرد که در شناخت عطار بسيار اهميت دارد.

عطار دشمن‌ترين دشمن فلسفه است. خود او مي‌گويد: «کاف کفر اي جان به حق‌المعرفه/ خوشترم آيد ز فاي فلسفه؛ چون که اين علم لزج چون ره زند/ بيشتر بر مردم آگه زند». با اين حال مي‌توان گفت که هيچ فيلسوفي در عمق تفکر به پاي عطار نمي‌رسد.  او اصطلاحات افلاطون و ارسطو را به کار نمي‌برد. اما يک فيلسوف عارف و فيلسوف‌ترين فيلسوف است. اکنون بايد به آن سخن بازگشت که پير عطار کيست؟ عطار اسم آن پير را «سالک فکرت» ناميده است. کلمه «سالک»، کلمه مانوسي است و به معناي «رهرو» است. عرفا خود را سالک مي‌دانند. فکر نيز در نزد او تصفيه مي‌شود. با اين حساب، باطن عطار، پير اوست.

غلامحسين ابراهيم ديناني زاده

«مصيبت نامه» و جستجوي عطار براي يافتن حقيقت

کتاب «مصيبت نامه» بسيار خواندني است. عطار در اين کتاب شرح مي‌دهد که براي يافتن حقيقت، در آغاز به سوي جبرئيل مي‌رود. از او معناي حقيقت را مي‌پرسد. جبرئيل آنچه مي‌داند به او مي‌گويد. قانع نمي‌شود، چون اهل حيرت است. آنگاه سراغ اسرافيل و عزرائيل و ميکائيل و ديگر فرشتگان مي‌رود. باز قانع نمي‌شود. به عالم ناسوت مي‌رود.

با دريا و درخت و حيوانات سخن مي‌گويد. مي‌بيند که آنچه مي‌خواهد از آنها بدست نمي‌آورد. آنگاه سراغ پيامبران مي‌رود. پيامبران او را بسوي «باطن» فرامي‌خوانند. اکنون براي درک اين سخنان، بايد به کتاب ديگر او «منطق الطير» گريز زد. چرا که «منطق الطير» متمم «مصيبت نامه» است.

قصه «منطق الطير» اين است که پرندگان به دنبال پادشاهي به نام «سيمرغ» بودند. هزار پرنده گرد هم مي‌آيند و هدهد را راهنماي خود مي‌سازند. آنها به سوي کوه قاف حرکت مي‌کنند. راه دشوار و طولاني را مي‌گذرانند. هر چه پيش مي‌روند تعدادي از پرندگان از سفر بازمي‌مانند. سرانجام به کوه قاف مي‌رسند. صداي مهيبي به گوش مي‌رسد. اکنون تنها سي مرغ باقي مانده بود. آن سي مرغ هنگامي که به کوه نگاه مي‌کنند، به جاي سيمرغ، خود را مي بينند.

چنين عمق و بحثي را که عطار پيش مي‌کشد، در نزد غربيان نمي‌توان پيدا کرد. عجيب است که بعضي از عطار شناسان، عطار را با فرويد مقايسه مي‌کنند. چنين قياسي از بنياد نادرست است. انساني که عطار از آن سخن مي‌گويد، بالاتر از اين حرف‌هاست. عطار از عقل سخن مي‌گويد اما نه عقل محدود. او از «عقل مست» حرف مي‌زند. عقل عطار، مست است. تعبيري از اين بهتر نمي‌توان پيدا کرد. منظور عطار اين است که عقل او بي باکانه در حرکت است: «شيوه‌اي کز شوق آن شد عقل مست/ جز مرا هرگز کرا داده است دست؟» به اين دليل بود که اشاره کردم که عطار از هر فيلسوفي فيلسوف‌تر است. چون پير او عقلي است که توقفگاه نمي‌شناسد.

بدون حيرت و تفکر عميق و مست شدن عقل، نمي‌توان به پايان راه رسيد. عطار به عالم جان و عالم روح مي‌رسد. بايد «منطق الطير» و «مصيبت نامه» را خواند تا ديد چه درياي بي‌کرانه‌اي را عطار وصف کرده است. با آن که لفظ عطار زيباست، اما تنها نبايد به لفظ او توجه داشت. او عالم معنا را مي‌گشايد.

و مولانا، دو درياي بي کرانه معني و ثروت بي پايان عالم معناي ايراني‌اند. خوشبختانه هر دو آنان به زبان فارسي سخن گفته‌اند. به راستي هم زبان فارسي را کساني مانند آن عطار و مولانا حفظ کرده‌اند. دنيا اگر مي‌خواهد عطار و مولانا را بشناسد، بايد زبان فارسي را ياد بگيرد.

پي‌نوشت:

* غلامحسين ابراهيم ديناني زاده 1313 خورشيدي نويسنده آثار فلسفي و استاد دانشگاه تهران است. وي تاکنون چندين بار برنده جايزه کتاب سال جمهوري اسلامي شده‌است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:20 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ارزیابی طنز در دهه‌ی ‌80


 ارزیابی اسماعیل امینی، رضا ساکی، فاضل ترکمن، جلال سمیعی، نقی سلیمانی، امیرمهدی ژوله، امید مهدی‌نژاد، رحیم رسولی، مهدی استاد‌احمد و عباس سجادی درباره طنز دهه‌ی پیش.


ارزیابی طنز در دهه‌ی ‌80

اسماعیل امینی:

نگاه به طنز بدبینانه است 

اسماعیل امینی معتقد است: به علت سطحی‌نگری‌ها، فکاهه جایگزین طنز شده و از سوی دیگر، نگاه بدبینانه به طنز، عرصه را بر طنزنویسان تنگ کرده است.

این طنزپرداز،‌ در ارزیابی خود از طنز در دهه‌ی 80، عنوان کرد: من با تقسیم‌بندی زمانی برای تحلیل ادبیات موافق نیستم و اگر بخواهیم برای ادبیات دسته‌بندی‌ای را قائل شویم، باید آن را بر اساس رخدادهای اجتماعی انجام دهیم؛ مانند طنز جنگ یا طنز انقلاب. اگر بخواهیم طنز سال‌های اخیر را بررسی کنیم، مهم‌ترین ویژگی این دوران، نبود نشریات طنز است.

امینی درباره‌ی این موضوع که چرا طنزپردازان در این سال‌ها کم‌تعداد ظاهر شده‌اند، گفت: تعداد طنزپردازان کم نیست؛ اما این‌که کم‌تعداد می‌نمایند، به علت این است که عرصه‌ای برای عرضه ندارند.

او همچنین افزود: مشکل دیگری که بر سر راه طنزپرداز وجود دارد، فضای فرهنگی جامعه است که در آن تنها تولیدات فرهنگی‌ای که تفننی هستند، با استقبال مواجه می‌شوند.

رضا ساکی:

جای ستون طنز در روزنامه‌ها خالی است

این دهه برای طنز، دهه‌ی خوبی بود؛ زیرا در نیمه‌ی دوم آن ما با چاپ آثار خوبی روبه‌رو شدیم. کسانی چون عباس صفاری، ناصر غیاثی و بلقیس سلیمانی نیز که نام‌شان به عنوان طنزپرداز مطرح نبود، کارهای خوبی انجام دادند. در این دهه همچنین کارهای پژوهشی را داشتیم. دفتر طنز حوزه‌ی هنری کارهای خوبی را در حوزه‌ی پژوهش منتشر کرد و نشر‌هایی چون نیلوفر، مروارید و ققنوس نیز به کار طنز بها دادند.

کتاب‌های طنزی که در دهه‌ی 80 منتشر شدند، بیش‌تر تألیف مستقل بودند و ستون روزنامه‌ها نبودند که به صورت کتاب منتشر شوند.

جلال سمیعی:

مسؤولان دیدگاه خود را نسبت به طنز عوض کنند

سمیعی ، در ارزیابی خود از طنز در دهه‌ی 80، گفت: من به عنوان کسی که در رسانه‌های مختلف کار طنز انجام داده‌ام که شامل رسانه‌های مکتوب و رسانه‌های دیداری و شنیداری می‌شود و اتفاقا کار خود را از دهه‌ی 80 آغاز کرده‌ام، یعنی از سال 80 در مطبوعات و از سال 83 در رادیو و تلویزیون شروع به کار کرده‌ام، همچنین در فضای سایبر هم درگیر طنزنویسی بوده‌ام، مهم‌ترین اتفاق طنز در دهه‌ی 80 را مینی‌مال شدن آن می‌دانم. در واقع، این اتفاق به علت وجود تکنولوژی‌ها و رسانه‌های کوچک رخ داده است.

تعداد طنزپردازان کم نیست؛ اما این‌که کم‌تعداد می‌نمایند، به علت این است که عرصه‌ای برای عرضه ندارند.

فاضل ترکمن:

چاپ کتاب‌های طنز با ترس و لرز

فاضل ترکمن دهه‌ی 80 را دهه‌ی رونق ادبیات طنز دانست و در عین حال گفت: در سال‌های پایانی این دهه، شرایط برای طنزنویسی دشوار شد و به دلیل محدودیت‌ها و ممیزی، ناشر‌ها کتاب‌های طنز را با ترس و لرز چاپ می‌کنند.

این طنزپرداز جوان در ارزیابی وضعیت طنز در دهه‌ی 80 ، گفت: طنز در دهه‌ی 80 رونق بیش‌تری پیدا کرد و تعداد طنزپردازان و کاریکاتوریست‌ها بیش‌تر شد. حتی برخی شاعران شعر جدی به طنز پردازی روی آوردند؛ مانند «ناصر فیض» که کار خود را با شعر جدی شروع کرد؛ اما با چاپ کتاب «املت دسته‌دار» به طنز ورود کرد. از سوی دیگر، طنز در مطبوعات هم رونق گرفت و ستون طنز در روزنامه‌ها به وجود آمد. حتی روزنامه‌ها از طنزنویسان درخواست می‌کردند که برای آن‌ها طنز بنویسند.

نقی سلیمانی:

درباره‌ی طنز سخت‌گیری‌ می‌شود 

این طنز پرداز در ارزیابی وضعیت طنز در دهه‌ی 80، با اشاره به شرایط جامعه برای طنزپردازی، گفت:‌ این حوزه باید مورد بررسی دقیق قرار گیرد و پژوهش‌هایی در این زمینه انجام شود. اما اگر بخواهیم با نگاهی گزارشی به آن نگاه کنیم، شاهد این هستیم که طنز به صورت یک اتفاق جمعی شکل نمی‌گیرد و کار زیادی روی آن انجام نمی‌شود که به صورتی باشد که توجه رسانه‌ها یا مجامع هنری را داشته باشد.

امیرمهدی ژوله:

این طنزپرداز در ارزیابی خود از طنز دهه‌ی 80، عنوان کرد: احساس من از طنز دهه‌ی 80 این است که اتفاق بزرگی در این دهه نیفتاده و تنها اتفاق‌های کوچک خوبی افتاده است. در دهه‌ی 80، طنزپردازانی مثل چهره‌های شاخص دهه‌های 60 و 70 به وجود نیامدند و تنها طنزپردازان جوانی حضور داشتند که یا طنز گل‌آقایی می‌نوشتند و یا ادامه‌دهنده‌ی سبک طنزهای تند و تیز امثال نبوی بودند و در واقع، طنز دهه‌ی 80 متأثر از این‌ها بود.

او افزود: ویژگی دیگر طنز دهه 80 این است که محدودیت داشت؛ البته این محدودیت نه به اندازه محدودیت‌های دهه 60 بود و نه به اندازه دهه‌ی 70، فضا باز بود.

ژوله تأکید کرد: فکر می‌کنم طنز دهه‌ی 80، پختگی، دانش و عمق طنز طنزپردازان دهه‌ی قبل را نداشت. شاید بتوان گفت که طنز دهه‌ی 80 عاصی‌تر، جسورتر و یا بدیع‌تر شده بود؛ اما از رندی و عمق و دوپهلوگویی‌های آن کم شده است.

امید مهدی‌نژاد

امید مهدی‌نژاد:

از طنـز می‌تـرسنـد 

این طنزپرداز در ارزیابی خود از ادبیات طنز در دهه‌ی 80، عنوان کرد: به نظرم، آن‌چه طنزنویسی دهه‌ی 80 را از سال‌های پیش از خودش متمایز می‌کند، رواج طنزنویسی در وب است. وبلاگ‌ها این فرصت را به کسانی که فکر می‌کنند می‌توانند بنویسند، داده است که فارغ از ملاحظات درست یا غلطی که در جریان انتشار نوشته در نشریات بر ذهن نویسنده تحمیل می‌شوند، بنویسند و نوشته‌شان را منتشر کنند.

او افزود: این از یک‌ طرف موجب شده استعدادهای عجیب و غریبی که شاید هیچ‌گاه این امکان را نداشتند که برای مطبوعات بنویسند، به فعل درآیند و از طرفی هم خیلی از قلم‌زنان سطحی و بی‌ارزش را دچار توهم نویسنده بودن کرده است.

رحیم رسولی:

ادبیات طنز جایگاه اصلی خود را از دست داده ‌است 

این طنزپرداز با اشاره به این موضوع که برای پرداختن به ادبیات طنز در دهه‌ی 80 اول باید ببینیم طنز جایگاه واقعی خودش را پیدا کرده است یا نه، گفت: برای پرداختن به طنز دهه‌ی 80 ابتدا باید سؤالاتی را پاسخ داد؛ مانند این‌که طنزپردازانی که اکنون دارند کار می‌کنند، تثبیت شده‌اند یا نه؟ این‌که طنز ما چقدر به طنز واقعی نزدیک است؟ و دیگر این‌که آیا هنرمند آن‌چه را که مخاطب می‌خواهد، به او می‌دهد یا آن‌چه را که خود می‌خواهد؟

او در ادامه افزود: ‌اکنون سلیقه طنز ما به این صورت است که تنها دارد افشاگری می‌کند؛ در حالی‌که این وظیفه طنز نیست؛ این کار ژورنالیستی است و شاید چون روزنامه‌ها نمی‌توانند و یا نمی‌گذارند کار خود را انجام بدهند، ما به این وضعیت رسیده‌ایم.

رسولی با بیان این موضوع که طنز ما هنوز شکل واقعی خود را پیدا نکرده است، گفت: ‌درک درستی از طنز وجود ندارد و همه احساس می‌کنند می‌توانند از این زمینه استفاده کنند. این درست است که طنز در محدودیت‌ها اتفاق می‌افتد و ما باید بتوانیم طنز را به لایه‌های پنهان بکشانیم؛ اما باید پشت آن معنایی باشد و زمانی که می‌خندیم، فراموش نکنیم که چرا خندیده‌ایم. خنده سطحی فایده‌ای ندارد.

مهدی استاد‌احمد:

جایی برای عرضه‌ی طنز نیست 

مهدی استاد‌احمد طنز را در نیمه‌ی اول دهه‌ی 80 خوب ارزیابی کرد و گفت: در نیمه‌ی دوم دهه‌ی 80، طنز با ضعف‌هایی مواجه شد و اکنون جایی برای عرضه‌ی طنز وجود ندارد.

‌درک درستی از طنز وجود ندارد و همه احساس می‌کنند می‌توانند از این زمینه استفاده کنند.

این طنزپرداز، ادبیات طنز را در پنج سال اول دهه‌ی 80 خوب ارزیابی کرد و گفت: طنز در پنج سال اول دهه‌ی 80 بهتر جلو می‌رفت، که یکی به خاطر تازگی طنز بود و دیگر این‌که پیش از دهه‌ی 80 به طنز بها داده شده بود؛ در نتیجه، طنزپردازان پنجره‌های جدیدی را برای طنز باز کردند؛ مانند شعر طنز که قبل از دهه‌ی 80 شاید مخاطب کم‌تری داشت.

استاداحمد در ادامه تأکید کرد: اما ادبیات طنز در نیمه دوم دهه 80 با ضعف‌هایی مواجه شد که قسمتی از آن به شرایط و فضا بازمی‌گردد.

عباس سجادی:

طـنز شـوخـی‌بردار نیـست 

عباس سجادی در ارزیابی خود از طنز دهه‌ی 80، طنز این دهه را طنزی اجتماعی خواند و گفت: طنز گونه‌ای ادبی است که نیازمند تلاش جدی است و شوخی‌بردار نیست.

این شاعر و طنزپرداز، در ارزیابی خود از طنز دهه‌ 80، عنوان کرد: طنز دهه 80 به همت کسانی چون ابوالفضل زرویی نصرآباد کارنامه‌ خوبی دارد و نسبت به دهه‌های گذشته، دهه پرباری بوده و حرکت‌های نوینی در این دهه شروع شده است که از آن میان می‌توان به برگزاری اولین جلسه طنز «در حلقه رندان» اشاره کرد که در حوزه هنری آغاز به کار کرد و بستری برای حرکت‌های جدی طنز شد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:20 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

سیمای جانباز در ادبیات دفاع‌مقدس

گفت‌وگو با سید قاسم یا‌حسینی درباره سیمای جانباز در ادبیات دفاع‌مقدس


درباره رزمندگان سال‌های دفاع مقدس کتاب‌های زیادی در قالب خاطرات شفاهی یا خاطرات خود‌نوشت نگاشته و منتشر شده است ، اما درباره رنج‌ها و مصائب جانبازان پس از جنگ و مشکلاتی که گریبانگیر خودشان و خانواده‌شان می‌باشد به دلایل عاطفی و اجتماعی کمتر پرداخته شده است.


سیمای جانباز در ادبیات دفاع‌مقدس

سید قاسم یا‌حسینی* چهره شناخته شده‌ای در ادبیات دفاع مقدس است. نگاه یا‌حسینی همواره انتقادی و زبانش صریح و بی‌پرده است. یا‌حسینی هفته پیش آخرین اثر خود با عنوان «ای کاش می‌توانستم نفس بکشم» را که درباره چند جانباز جنگ تحمیلی است به پایان رساند و قرار است به زودی منتشر و وارد بازار کند.

یا‌حسینی یکی از پرکارترین مورخان بوشهری به شمار می‌رود و از سال 1370 تا کنون نزدیک به هفتاد جلد کتاب در زمینه‌های خاطره نویسی و تاریخ شفاهی جنگ تحمیلی و تاریخ روشنفکری در ایران منتشر کرده است. از این مورخ بوشهری رساله‌ها و کتاب‌های چندی به زبان‌های انگلیسی و فرانسه ترجمه گردیده است. از جمله آثار وی در زمینه دفاع مقدس می‌توان به «پنهان زیر باران»، «یک دریا ستاره»، «مهمان فشنگ‌های جنگی»، «شلیک آخر»، «زیتون سرخ»، «دنیا علیه ایران؛ توهم یا واقعیت» و «کمان زنانه» اشاره کرد.

جایگاه جانبازان را در آثار دفاع مقدس چگونه ارزیابی می‌کنید؟

درباره رزمندگان سال‌های دفاع مقدس کتاب‌های زیادی در قالب خاطرات شفاهی یا خاطرات خود‌نوشت نگاشته و منتشر شده است که در لابه‌لای این آثار می‌توان به لحظاتی که رزمنده مجروح شده و به بیمارستان منتقل شده است اشاره کرد، اما درباره رنج‌ها و مصائب جانبازان پس از جنگ و مشکلاتی که گریبانگیر خودشان و خانواده‌شان می‌باشد به دلایل عاطفی و اجتماعی کمتر پرداخته شده است.

به باور من یکی از شاخه‌ها و زیرمجموعه‌های ادبیات دفاع مقدس در کنار انواع ادبی چون جبهه و رزم، ادبیات شهدا، ادبیات اردوگاهی و آزادگان ادبیات جانبازان نیز می‌تواند باشد. ما در این ژانر ادبی و خاطره‌نگاری دستمان چندان پر نیست و جز یکی دو کتاب قابل توجه می‌توانم بگویم یک خلا شگفت‌آوری در این حوزه وجود دارد.

سال‌هاست جنگ 8 ساله عراق علیه ایران به پایان رسیده است و صلح بین دو کشور برقرار شده است اما تنها رزمندگانی که این جنگ تا آخر عمرشان ادامه دارد جانبازها هستند. کابوس جنگ هیچ‌گاه برای آنان پایان نمی‌پذیرد و تنها وقتی از مصائب جنگ را حت می‌شوند که در گور خفته باشند.

به نظر شما منشا این خلا چیست و چرا به جانبازان در آثار دفاع مقدس به آن شکلی که شایسته است پرداخته نشده است؟

جامعه ما پس از جنگ نیاز به آرامش و تقریبا فراموش کردن مصائب جنگ داشت به همین دلیل جامعه به طور اتوماتیک در آثار فرهنگی خود از جمله آثار سینمایی و ادبی خود کوشید تا با روی آوردن به طنز سال‌های درد و خون و مصیبت و آتش را به ضمیر ناخودآگاه جمعی خود بفرستد و در این میان زندگی و روزمرگی جانبازان قصه دلخراش و تلخی است که کمتر نویسنده‌ای طاقت و توان خلق آن را دارد.

تصور کنید جانباز شیمیایی را که 80 درصد ریه‌اش شیمیایی شده و بزرگ‌ترین آرزویش یک نفس راحت است و به تصویر کشیدن این دردها در قالب رمان یا فیلم و پخش آن در میان مردم خود به خود نوعی افسردگی روحی ایجاد می‌کند، علاوه بر این‌ها جانبازان به دلیل مصائب وحشتناکی که متحمل شده‌اند و همین‌طور بی‌مهری‌هایی که دیده‌اند به نوعی دچار سرخوردگی شده‌اند و کمتر حاضر به بازگو کردن تجربیات جانبازی خود هستند.

 جامعه ما پس از جنگ نیاز به آرامش و تقریبا فراموش کردن مصائب جنگ داشت به همین دلیل جامعه به طور اتوماتیک در آثار فرهنگی خود از جمله آثار سینمایی و ادبی خود کوشید تا با روی آوردن به طنز سال‌های درد و خون و مصیبت و آتش را به ضمیر ناخودآگاه جمعی خود بفرستد.

من خودم در سال 86 زمانی که در باب 60 جانباز 70 درصد بوشهری مشغول تدوین یک تاریخ شفاهی بودم عمیقا دریافتم که جانبازان کمتر رغبت دارند قصه پرغصه‌شان را روایت کنند حتی بعضی‌ها ترجیح می‌دادند آن را فراموش کنند. مجموع این عوامل (عاطفی- اجتماعی) و کم‌لطفی نویسندگان به جانبازان باعث شده کمتر شاهد آثار فاخری در این زمینه باشیم. البته من داستان‌های کوتاه زیبایی از دوستانی چون (اکبر صحرایی- احمد دهقان- مجید قیصری) سراغ دارم که به جانبازان پرداخته‌اند اما هرچه به ذهنم فشار می‌آورم یک رمان فاخر و درخشان در این زمینه به ذهنم نمی‌رسد.

نویسندگان ادبیات دفاع‌مقدس و سازمان‌های مربوطه چقدر در این زمینه نقش داشتند؟

اجازه بدهید بنا به ملاحظات فراوانی که همگی می‌دانیم به این سوال پاسخی ندهم!

با‌توجه به این کمبود شما نیاز جامعه و مردم را به چنین آثاری چگونه می‌بینید؟

من جامعه‌شناس نیستم که بتوانم نسخه صادر کنم اما وقتی به کوچه و خیابان می‌روم و رفتارهای عصبی و پرخاشگرانه شهروندان و هم‌میهنانم را با یکدیگر می‌بینم و همچنین می‌بینم که خنده از لبان عابران پیاده محو شده است ناخودآگاه به این فکر می‌افتم که جامعه ما جامعه‌ای افسرده و رخوت‌زده است و شادی و طراوت در آن حکم کیمیا را دارد، مصائب زندگی در آن به نوعی شدید است که گمان نمی‌کنم کسی به دنبال نوع داستانی و فانتزی آن باشد.

در ادبیات دیگر کشورهایی که درگیر جنگ بوده‌اند جانبازان و معلولین جنگی چه جایگاهی دارند؟

تا آن‌جایی که من با ادبیات کشورهایی چون آلمان، فرانسه، آمریکا، ایتالیا، استرالیا و ویتنام آشنا هستم رمان‌ها و فیلم‌های بسیار بزرگی درباره معلولین پس از جنگ نوشته یا ساخته‌اند. پس از پایان جنگ‌جهانی دوم گروه ادبی 48 آثار ادبی خوبی در این باب خلق کرد‌ه‌اند و در این میان می‌توانم به پاره‌ای از آثار «گونترگراس» و «توماس مان» اشاره کنم که به فارسی نیز ترجمه شده‌اند.

راه‌کار خود شما برای پر کردن این خلع و توجه به این افراد در آثار دفاع مقدس چیست؟

من فکر می‌کنم در دو زمینه می‌توان کار کرد، در مرحله اول باید مراکز دولتی که مشغول تولید آثاری در باب دفاع مقدس هستند در زیر مجموعه کارهای خود فصل و جایگاه مستقلی به جانبازان جنگ اختصاص دهند و در قالب خاطرات شفاهی به سراغ این یادگارهای دفاع مقدس رفته و به دور از هرگونه مصلحت‌اندیشی مسائل سیاسی روز و پرده‌پوشی، دردها و رنج‌های آنها را برای تاریخ ثبت و ضبط کنند.

یکی از در دسترس‌ترین مراکزی که می‌توان کار را از آن شروع کرد آسایشگاه جانبازان و معلولین است.در مرحله دوم نویسندگان و رمان‌نویسان هستند که می‌توانند با تکیه بر خاطرات جانبازان جنگ دست به کار شده و رمان‌های فاخر و جذابی خلق کنند. البته فراموش نکنیم که رمان با ارزش نوشتن با بخشنامه و حکم ماموریت قابل نوشتن نیست، باید چیزی در دل نویسنده روشن شود و او را شعله‌ور سازد تا برون‌رفت آن رمان و داستانی با ارزش و فاخر باشد.

 تا آن‌جایی که من با ادبیات کشورهایی چون آلمان، فرانسه، آمریکا، ایتالیا، استرالیا و ویتنام آشنا هستم رمان‌ها و فیلم‌های بسیار بزرگی درباره معلولین پس از جنگ نوشته یا ساخته‌اند.

همچنین دانشجویان مقاطع کارشناسی ارشد و دکترای رشته‌هایی همچون انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، روانشناسی، ادبیات و در راس آنها دانشجویان رشته‌های سینما می‌توانند پایان‌نامه‌های خود را به امور مختلف جانبازان اختصاص دهند.

آیا خود شما تلاشی برای پررنگ کردن نقش این افراد در ادبیات دفاع مقدس کرده‌اید؟

آخرین اثر من که هفته پیش کار نگارش آن به پایان رسیده با عنوان «ای کاش می‌توانستم نفس بکشم» خاطرات و زندگی پنج جانباز جنگ تحمیلی را به صورت تاریخ‌شفاهی به تصویر می‌کشد. این اثر به سفارش خانم نسترن پورصالح نوشته شده است و به زودی برای انتشار آن راهی تهران می‌شوم.

در این اثر خاطرات 5 نفر از جانبازان شیمیایی 75 درصد مانند عبدالحسین بنادری، مختار اعمایی و عبدالکریم مظفری، ساکن بوشهر، آبادان و اهواز تدوین شده‌اند. حدود 25 صفحه از کتاب «ای کاش می‌توانستم نفس بکشم» به خاطرات هر یک از این جانبازان پرداخته و وضعیت زندگی پس از مجروحیت و دردها و رنج‌هایشان را به تصویر کشیده.

با توجه به شهادت مختار اعمایی، یکی از این جانبازان در جریان انجام مصاحبه‌، تنظیم کتاب «ای کاش می‌توانستم نفس بکشم» به 2 شیوه، پرسش و پاسخ و روایت اول شخص صورت گرفته است و هدف از این 2 روش تدوین، آموزش و بیان شیوه‌های تدوین تاریخ شفاهی جانبازان است که در مقدمه این اثر در این‌باره توضیح داده شده است.

 

پی‌نوشت:

* سید‌قاسم یا‌حسینی در خرداد 1344 در شیراز به‌دنیا آمد. وی از سال 1364 پس از دریافت مدرک تحصیلی دیپلم در صدا و سیمای مرکز بوشهر به عنوان خبرنگار و مسئول کتابخانه مشغول به کار شد. از سال 1366 تا 1376 نیز سرپرستی نمایندگی یکی از نشریات کشوری در استان بوشهر را به‌عهده گرفت. یا‌حسینی دوبار در رشته‌های الهیات و ادبیات فارسی وارد دانشگاه شد که به دلایلی هر دو را نیمه کاره رها کرد و هم‌اکنون نویسنده دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری وابسته به‌سازمان تبلیغات اسلامی، است.

یا‌حسینی در سه زمینه تاریخ معاصر و روشنفکری ایران، جنگ و ادبیات دفاع مقدس و مطالعات بوشهر‌شناسی مشغول تألیف و پژوهش است. همچنین، او کار نویسندگی و پژوهشگری را به شکل حرفه‌ای از سال 1367 آغاز کرده و تا به امروز 70 جلد کتاب و 1200 عنوان مقاله از او منتشر شده که برخی از آن‌ها به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و آلمانی هم ترجمه شده است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:20 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

افشای پشت پرده زبان


 استعاره‌ها بر نگاه ما، فکر ما و تصمیم‌های ما و دیگران اثر می‌گذارند؛ اثر جدی و عمیق و گاه بسیار پنهان.


افشای پشت پرده زبان

یادداشتی از کورش علیانی* :

ما گاهی و اصلا راستش را بخواهید خیلی وقت‌ها برای فهماندن یا فهمیدن چیزی از واژه‌هایی استفاده می‌کنیم که به چیز دیگری مربوط است مثلا می‌گوییم «بپر یه روزنامه بگیر بیا» و از واژه «پریدن» که مختص پرندگان است برای فهماندن راه رفتن سریع آدم استفاده می‌کنیم یا مثلا می‌گوییم «من از لای جمعیت شناکنان خودم را به دوستانم رساندم»، «شنا» مربوط به حرکت در آب است نه حرکت بین آدم‌ها. مثال کم نیست، «جوانه زدن فکر نو در ذهن» و بسیاری مثال‌های دیگر.

فرض کنیم این «استفاده از واژه‌های مربوط به چیزی برای فهمیدن یا فهماندن چیزی دیگر» را استعاره بنامیم. این استعاره‌ها آن قدر زیاد هستند که عملا کم‌تر چیزی بدون استعاره می‌گوییم یا می‌نویسیم. استعاره‌ها به ما کمک می‌کنند منظور یکدیگر را بفهمیم. در عین حال ما اغلب یادمان می‌رود که استعاره واقعیت نیست و تنها ابزاری برای فهم و تفاهم است. اگر حواسمان نباشد و استعاره‌ها را واقعیت ببینیم (که اغلب ناخودآگاه چنین می‌کنیم) آن وقت استعاره‌ها هستند که فهم ما را شکل می‌دهند نه خود واقعیت‌ها.

یک زبان شناس مشهور (جرج لیکاف)، سی و یک سال پیش از این، کتابی نوشت به نام «استعاره‌هایی که به وسیله آن‌ها زندگی می‌کنیم». لیکاف وقتی آن کتاب را نوشت سی و نه ساله بود، اسم و رسمی نداشت و مدتی بود با استاد خیلی مشهورش چامسکی بر سر استعاره و اهمیتش اختلاف نظر پیدا کرده بود.

لیکاف در کتابش گفت «استعاره‌هایی که به کار می‌بریم دستگاه مفهومی ما را شکل می‌دهند» یعنی این استعاره‌ها روی فهم ما از چیزها اثر عمیق و باورنکردنی‌ای می‌گذارند. او می‌گوید تمام روند فهم ما در زندگی مثال‌های این اثر هستند اما از این دیدگاه افراط‌گونه که بگذریم، مثال‌های این اثر را آسان می‌توان پیدا کرد.

 یک زبان شناس مشهور (جرج لیکاف)، سی و یک سال پیش از این، کتابی نوشت به نام «استعاره‌هایی که به وسیله آن‌ها زندگی می‌کنیم». لیکاف وقتی آن کتاب را نوشت سی و نه ساله بود، اسم و رسمی نداشت و مدتی بود با استاد خیلی مشهورش چامسکی بر سر استعاره و اهمیتش اختلاف نظر پیدا کرده بود.

مثال اول: ما برای «فکر نو» دست کم دو استعاره می‌شناسیم؛ «جوانه» و «جرقه». کسی که فکر نو را جوانه ببیند، طبیعتاً تصورش این خواهد بود که باید این جوانه را مراقبت کرد و شرایط مناسب را برایش فراهم کرد تا طی زمان، آرام آرام بشکفد و رشد کند و نهایتا ثمر بدهد اما کسی که فکر نو را جرقه ببیند، طبیعتاً گمان می‌کند این درخشش تنها یک لحظه دوام دارد و اگر در آن لحظه سوخت کافی به این درخشش نرسد خاموش می‌شود و اگر سوخت کافی برسد، نتیجه (مثلا چیزی شبیه گرما و نور) می‌دهد. استعاره جوانه ما را دعوت به مراقبت و صبوری می‌کند و استعاره جرقه به سرعت و غنیمت شمردن فرصت.

مثال دوم: برای جامعه‌ای که از هنجارهای اجتماعی دورافتاده یا مشکلاتی دارد، چه استعاره‌هایی می‌شناسیم؟ «جامعه بیمار» اولین این استعاره‌هاست. طبیعتاً جامعه بیمار ما را به تصوری پزشکانه می‌کشد. ما برای جامعه بیمار دنبال طبیب حاذق، داروی شفابخش، پرستار مشفق و اگر لازم شد جراحی‌ای خونین اما نجات‌دهنده می‌گردیم. استعاره جامعه بیمار ما را به فهرست کردن نشانگان و یافتن مرض و درمان آن با نسخه پزشک مجرب می‌کشاند.

کورش علیانی

همین جامعه از هنجار بیرون افتاده مثال قبل را اگر با استعاره «جامعه ویرانه» توصیف کنیم، این استعاره ما را به توصیفات معمارانه می‌کشد. ما به دنبال نقشه ساخت و تخریب بازمانده‌های غیر مفید و بنا نهادن اصولی پایه‌های جامعه آینده و رعایت ضوابط اصولی و ایمنی ساخت جامعه و یافتن معمار و مهندس آگاه و باسلیقه و چنین چیزهایی خواهیم بود. می‌بینید که این استعاره‌ها جاهایی به هم نزدیک و شبیه می‌شوند و جاهایی از هم دور می‌شوند.

باز همین جامعه مفروض را می‌توان با استعاره «جامعه اسقاط» توصیف کرد. این استعاره ما را به سمت از رده خارج کردن، گرفتن وام، و خریدن یک نمونه نو و دادن قسط‌های متوالی راه می‌برد.

استعاره‌ها بر نگاه ما، فکر ما و تصمیم‌های ما و دیگران اثر می‌گذارند؛ اثر جدی و عمیق و گاه بسیار پنهان. معلمی که در توصیف شاگردش این استعاره را در ذهن دارد که «مثل بز زل زده به من»، مادر یا پدری که توصیفش از فرزندش این است که «عسل من»، مسئول اجرایی‌ای که توصیفش از حل یک مشکل اجتماعی «مهندسی این پدیده» است، نماینده مجلسی که اقناع مخالفان یا رای آوردن موافقان را «پیروزی خود و شکست آنان» می‌بیند، باید بداند که اگر این استعاره‌ها را با استعاره‌هایی دیگر عوض کند، لاجرم نگاهش نیز عوض خواهد شد و‌ای بسا آن نگاه دیگر از این یکی کم‌ضررتر، مفیدتر یا کارسازتر باشد.

پی‌نوشت:

* کورش علیانی، محقق و فعال رسانه‌ای، دبیر تدوین مجموعه كتاب‌های "یادگاران" و "روزگاران" انتشارات روایت فتح؛ نامِ آشنایی که در شناسنامه‌ی تعداد زیادی از کتاب های دفاع مقدس دیده‌ایم. او حدود ده سال در موسسه‌ی روایت فتح در رده‌های مختلف مانند نویسنده و ویراستار و مدیر انتشارات فعالیت کرده است. علیانی همچنین داور  جشنواره‌ی ربع قرن کتاب دفاع مقدس بوده و  یکی از آثارش در کتاب سال دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفته است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:21 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

دشواری های ترجمه شعر


از ویژگی‌های ادبیات است که در عرصه آن نویسندگان در عین بیان عواطف و نیازها و آمال انسان‌های جامعه خود و روابط عملی، عاطفی و ذهنی آن‌ها با دیگران، به بسیاری از جنبه‌های فرهنگ مادی و معنوی و پیشینه تاریخی-‌ جغرافیایی آنان نیز به گونه‌ای نمادین اشاره‌ها می‌کنند.


دشواری های ترجمه شعر

احمد نوری زاده* شاعر،مترجم و نویسنده: واژه عربی «ترجمه» در واژه‌نامه‌ها به مفهوم «گردانیدن» و «از زبانی به زبان دیگر نقش کردن» آمده است. اما می‌توان مفاهیم «مجازی» دیگری هم به آن افزود. ترجمه به تعبیری دیگر ساختن «پل» برای «انتقال» یک ذهنیت خاص از یک شخص دارای زبان خاص به یک شخص دارای زبان خاص دیگر است، به گونه‌ای که شخص دوم دقایق و ظرایفی را که در ذهنیت نخست وجود دارد با همان «هویت» ویژه موجود نزد شخص نخست؛ با فرهنگ و هویت متفاوت ویژه خودش درک و هضم کند و ضمن آشنا شدن با یک جهان دیگر، از زیبایی‌ها و ارزش‌های انسانی آن نیز بهره‌مند شود.

این «پل» را در واقع فردی ایجاد می‌کند که به او «مترجم» اطلاق می‌شود. با اعتنا به همین مفهوم ساده‌ترجمه و مترجم است که در می‌یابیم امر ترجمه و وظیفه مترجم بسیار جدی و خطیر است. یعنی ایجاد پل برای آشنایی و هم‌آمیزی دو ذهنیت، دو خلاقیت و در واقع دو فرهنگ. لذا برای ترجمه کردن یک اثر از یک نویسنده مشخص نه تنها باید با زبان ادبی آن نویسنده به طور کامل و تخصصی آشنا بود؛ بلکه همچنین باید با تاریخ، ادبیات، فرهنگ و آداب و سنن اجتماعی ملتی که نویسنده از بطن آن برخاسته است به طور وسیع و تخصصی آشنایی داشت.

 ترجمه به تعبیری دیگر ساختن «پل» برای «انتقال» یک ذهنیت خاص از یک شخص دارای زبان خاص به یک شخص دارای زبان خاص دیگر است.

از ویژگی‌های ادبیات است که در عرصه آن نویسندگان در عین بیان عواطف و نیازها و آمال انسان‌های جامعه خود و روابط عملی، عاطفی و ذهنی آن‌ها با دیگران، به بسیاری از جنبه‌های فرهنگ مادی و معنوی و پیشینه تاریخی-‌ جغرافیایی آنان نیز به گونه‌ای نمادین اشاره‌ها می‌کنند. اگر فردی که به عنوان مترجم رسالت خطیر «پل» زدن میان دو ذهنیت یعنی ذهنیت زبان مبدأ و ذهنیت زبان مقصد را برعهده می‌گیرد با فرهنگ مادی و معنوی، ظرایف زبان و پیشینه تاریخی و اوضاع جغرافیایی روایتگر مبدأ آشنایی کافی و لازم را نداشته باشد، راه به جایی نخواهد برد و اگر ذهنیت زبان مقصد را گمراه نکند در بهترین حالت وقت خود را تلف کرده است و به قول معروف آب در هاون کوبیده است.

رسالت تاریخی، اجتماعی و انسانی مترجم به هنگام گزیدن اثر ادبی برای افزودن بر گنجینه فرهنگی یک ملت دیگر نیز موضوعی است که در جوامع کنونی معمولا نادیده گرفته می‌شود. یک مترجم متعهد باید حتما احاطه کامل بر فرهنگ و تاریخ دو زبان و نیازهای شهروندان جوامعی که آن زبان‌ها میان آنان رواج دارد داشته باشد تا هنگام گزینش اثر برای ترجمه کاملا واقف باشد در لحظه مفروض اصلح کدام است.

احمد نوری زاده

علاوه بر این اشاره‌های عام در کار ترجمه دقایق و ظرایفی نیز وجود دارد که ذاتی این کار است. من باب مثال برای ترجمه یک شعر مترجم علاوه بر احاطه کامل و تخصصی به هر دو زبان باید خود نیز شاعر باشد تا ضمن درک و هضم دقایق هنری اثر و عوالم عاطفی-‌ روانی شاعری که شعر را سروده است؛ با به کارگیری زبانی فاخر و متعالی اثر را در زبان مقصد، بازآفرینی کند به گونه‌ای که خواننده زبان مقصد، اثر ترجمه شده را نه اثری از آن یک شاعر بیگانه، بلکه اثری خودی و مأنوس احساس کند و ضمن حظ بردن بتواند رابطه عاطفی-‌ روانی با اثر برقرار کند. در غیر این صورت نه تنها ثمری حاصل نخواهد شد، بلکه انرژی و وقت مترجم و خواننده نیز تلف می شود.

اصولا باید پذیرفت برخی آثار ادبی به ویژه شعر به هیچ وجه قابل ترجمه نیستند و هنگام گذر از صافی ترجمه، بسیاری از زیبایی‌های کلامی و تصویری خود را قادر نخواهند بود به زبان مقصد انتقال دهند، لذا کسانی که رسالت سنگین ترجمه شعر را برعهده می‌گیرند، ناچار هستند در عین وفادار ماندن به متن اثر، آن را با دقت و امانت و با بهره‌گیری از تمام ظرایف و دقایق شعری زبان مقصد به آن زبان انتقال دهند.

اشاره این مقال اندک به ترجمه به مثابه یک رسالت هنری-‌ فرهنگی است و مترجم به مثابه یک شخصیت مسئول و رسالت‌پذیر .چه در غیر این صورت وضع همان خواهد بود که در آشفته بازار ادبیات و فرهنگ ترجمه‌ای وارداتی شاهد آن هستیم.

اصولا باید پذیرفت برخی آثار ادبی به ویژه شعر به هیچ وجه قابل ترجمه نیستند و هنگام گذر از صافی ترجمه، بسیاری از زیبایی‌های کلامی و تصویری خود را قادر نخواهند بود به زبان مقصد انتقال دهند

با عرض ادب و ارادت به همه مترجمان شریف و فرهیخته که رسالت سنگین ایجاد پل میان فرهنگ‌های مختلف را برعهده گرفته‌اند و در این راه از جان خود مایه گذاشته‌اند؛ روی سخنم با کسانی است که بدون داشتن صلاحیت علمی-‌ فرهنگی عرصه ترجمه را میدان تاخت و تازهای بوالهوسانه و سوداگری‌های تاجر‌مآبانه می‌کنند و به کمک برخی ناشران سودجو و سوداگر چیزهایی به خورد خواننده می‌دهند که صد رحمت به زهر هلاهل. من به مثابه صاحب قلمی که بیش از سی سال در عرصه ترجمه عرق ریزان روحی را تاب آورده و بیش از شش هزار صفحه کتاب به گنجینه فرهنگ ترجمه‌ای افزوده است، آرزو می‌کنم روزی در پهنه فرهنگ ترجمه‌ای سره از ناسره تفکیک شود و شرایطی پیش نیاید که خوانندگان فرهیخته با حسرت بگویند:

«چون بیشه از شیر خالی بود سیه گوش هرچه خواهد تواند کرد.»

 

پی‌نوشت:

 

* احمد نوری زاده پروفسور ادیب، مترجم، پژوهشگر، بنیانگذار ارمنی‌شناسی فارسی و تنها شاعر غیر ارمنی جهان که به همین زبان نیز شعر می‌گوید- به سال 1330 در خانواده‌ای پر جمعیت، در غازیان بندر انزلی به دنیا آمد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:21 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

بدبختی و فلاکت برای اهل قلم!

14 تیرماه؛ روز قلم

نگاه آذریزدی، فصیح، یونسی، ابراهیم حسن‌بیگی و محمد‌علی گودینی به جایگاه اهل قلم 


مهدی آذریزدی ـ نویسنده‌ی فقید «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» ـ گله داشت و می‌گفت: من جایگاه بدبختی و فلاکت را برای اهل قلم می‌بینم. جایگاه قلم کجا بود؟!


بدبختی و فلاکت برای اهل قلم!

چهاردهم تیرماه چند سالی است که در تقویم رسمی کشورمان به نام روز قلم نام‌گذاری شده است.

به همین مناسبت، مروری داریم بر دیدگاه‌های مهدی آذریزدی و اسماعیل فصیح؛ نویسندگانی که از میان ما رفته‌اند، و همچنین ابراهیم یونسی، نویسنده و مترجمی که مدتی است درگیر بیماری و آلزایمر است و دیگر توان کار کردن ندارد و نویسندگان دیگری چون ابراهیم حسن بیگی و محمد‌علی گودینی.

مهدی آذریزدی ـ نویسنده‌ی فقید «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» ـ گله داشت و می‌گفت: من جایگاه بدبختی و فلاکت را برای اهل قلم می‌بینم. جایگاه قلم کجا بود؟! این همه روزنامه‌نویس و نویسنده‌ی گرفتار داریم؛ درحالی‌که همه راحت دارند زندگی می‌کنند. اما اهل قلم انگار در همه‌جای دنیا بدبخت‌اند!

اسماعیل فصیح داستان‌نویس فقید ـ هم با تأکید بر این‌که هر کسی نمی‌تواند قلم به دست بگیرد، می‌گفت: در وهله‌ی اول، نوشتن، استعداد و نبوغ درونی می‌خواهد. هرکسی نمی‌تواند تصمیم بگیرد که بلند شود و شروع به نوشتن کند. باید چیزهایی در درون انسان از کودکی، جوانی و تماس با اجتماع وجود داشته باشد و به مرحله‌ای برسد که دیگر نتواند آن‌را در خود نگه دارد و بر روی کاغذ پیاده کند. البته آن هم مسلما آموزش می‌خواهد. کسانی که آموزش این کار را می‌بینند، چه در دانشگاه‌های ایران و چه در خارج از کشور، عمل و کارشان قابل قبول و ماندگارتر است.

او عنوان کرده بود: معتقدم نویسندگان تا اندازه‌ای رسالت قلم را انجام می‌دهند. آنها درد‌هایی داشته‌اند که باید آن‌ها را به نحوی پیاده می‌کردند و حالا این کار ممکن است در قالب شعر و یا در قالب داستان اتفاق بیافتد و به روی کاغذ بیاید. اما این هم هست که نمی‌توانند هرچه را که خواستند، بنویسند.

نویسندگان تا اندازه‌ای رسالت قلم را انجام می‌دهند. آنها درد‌هایی داشته‌اند که باید آن‌ها را به نحوی پیاده می‌کردند و حالا این کار ممکن است در قالب شعر و یا در قالب داستان اتفاق بیافتد و به روی کاغذ بیاید.

فصیح همچنین گفته بود: بعد از چاپ اول «زمستان 62»، برای نوبت‌های بعدی تز آن‌را نپسندیدند و تا 10 ‌سال توقیف بود؛ اما امیدوارم من به عنوان نویسنده رسالتم را به انجام رسانده باشم. نویسندگان دیگری را هم سراغ دارم، که نام نمی‌برم؛ اما می‌دانم درد اجتماع را می‌گویند و می‌نویسند و اصل کار هم همین‌طور باید باشد.

ابراهیم یونسی هم در اظهار نظری با بیان این‌که به نظرش نویسنده این‌جا خیلی مظلوم واقع شده است، گفته بود: نمی‌دانم چرا این‌طور شده است؟ کتاب که می‌فرستیم، اول معطل می‌کنند و بعد از چند سال می‌گویند موافق نیستند. من نویسنده جایگاهی ندارم. دیگران هم که البته به آن‌ها حرمت می‌گذارم، می‌دانم جایگاه ندارند. می‌دانم نویسندگان کار می‌کنند و مملکت‌شان را دوست دارند. دوست دارند چراغ راه باشند و به فرهنگ جامعه کمک کنند.

این مترجم افزوده بود: نقشی که گفته‌اند نویسنده این‌گونه است و آن‌گونه، به‌جای خود؛ ولی من در این‌جا نقشی برای خودم نمی‌بینم. نویسنده پاک است و بسیار با‌مسؤولیت. کسی که بیاید قلم به دست بگیرد و هدایت جامعه را برعهده بگیرد، می‌داند که کارش شوخی‌بردار نیست. این‌ها که از بربریت رسیده‌اند، مدیون فردوسی‌ها و سعدی‌ها هستند و مدیون این همه شاعری که ما داریم، حتی درجه سه‌هامان با بهترین بزرگان اروپایی همپایگی دارند.

ابراهیم حسن‌بیگی

ابراهیم حسن‌بیگی: ارزش و اهمیت قلم زمانی مصداقش به دست می‌آید و حرمتش شناخته می‌شود که ما به صاحب این قلم فکر کنیم. به کسی یا کسانی که قلم در دستان آنها است. زیرا تفکر و اندیشه در دستان آنها است.

حسن‌بیگی اظهار داشت: انسان‌ها چه آنهایی که فیلسوفند و چه آنهایی که در حوزه‌های غیر علوم انسانی قلم می‌زنند، در کنار کسانی که در حوزه علوم انسانی هستند و تفکرات فرهنگی و معنوی را دنبال می‌کنند، بدون در نظر گرفتن نژاد و ملیت و حتی دین، همین که اهل قلم هستند، ارزشمندند. شاید به همین علت است که خداوند وقتی به قلم قسم می‌خورد، می‌گوید سوگند به قلم، به آن چه که می‌نویسد. و خداوند بعدش نمی‌گوید که آنچه که می‌نویسد یعنی چه. یعنی اهالی قلم را از هم تفکیک نمی‌کند. هرچند مفسرین می‌گویند هر آنچه را که خوب است می‌نویسد.

این نویسنده گفت: اصولا قلم به دستان، آدم‌های اندیشمند و خوبی هستند. قاتلین و دزدان کمتر داستان می‌نویسند و جنایتکاران کمتر شعر می‌گویند. ممکن است که بعضی از اندیشمندان راه را اشتباه بروند، اما آدم‌های بدی نیستند و این افراد همیشه استثنا بوده‌اند. من قداست قلم را عام می‌دانم.

 ارزش و اهمیت قلم زمانی مصداقش به دست می‌آید و حرمتش شناخته می‌شود که ما به صاحب این قلم فکر کنیم. به کسی یا کسانی که قلم در دستان آنها است. زیرا تفکر و اندیشه در دستان آنها است.

خالق کتاب «سال‌های بنفش» با بیان این‌که در یک نظام فرهنگی باید برای همه قلم‌هایی که وجود دارد، احترام گذاشت، یادآور شد: بزرگ‌ترین بی‌توجهی به اهل قلم این است که محدودیت‌های حوزه‌هایی مثل سیاست و اقتصاد را نباید وارد عرصه فرهنگ کرد. این محدودیت‌ها باعث می‌شود که بسیاری از خلاقیت‌ها ظهور پیدا نکنند.

حسن‌بیگی با اشاره به اینکه یکی از آفت‌ها و مشکلاتی که اهالی قلم دارند این است که نویسندگی در کشور ما حرفه‌ای نیست، گفت: تا وقتی که نویسندگی شغل نباشد، وضعیت اهل قلم بهتر نخواهد شد. نویسنده اکنون در ایران کار دیگری غیر از نویسندگی می‌کند تا بتواند معیشت خود را تامین کند. او بیشترین زمان خود را صرف کارهای غیر مربوط با نویسندگی می‌کند و اگر وقت کند در زمان‌های اندکی که باقی می‌ماند به کار نویسندگی می‌پردازد.

محمد‌علی گودینی

محمد علی گودینی تصریح کرد : در حوزه فرهنگ و قلم ، اگر بخواهیم واقع گرایانه تر نگاه کنیم ، خود ما اهل قلم و نویسندگان مقصر هستیم ، چرا که خودمان را جدی نگرفته ایم.

گودینی خاطرنشان ساخت : بعد از انقلاب ، عده ای از نویسندگان ، با تصاحب عرصه ها و جایگاه های مختلف ، بقیه اهل قلم را نادیده گرفتند و با تمام نیرو ، فقط به طرح خودشان پرداختند ، در این فاصله هر مجموعه و کانونی که به وجود آمد ، به خودی خود جناحی و باندی شد و اجازه رشد و نمو را از سایرین سلب کرد ، اگر این اتفاق نمی افتاد ، ما امروز با تشکل ها و انجمن های مقتدری مواجه بودیم که علاوه بر حمایت مادی و صنفی از اهل فرهنگ ، ساماندهی این حوزه را نیز بر عهده می گرفتند.

 

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:21 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

برتری شاهنامه از برترین تراژدی‌های آتن


ادبیات نمایشی ایران، هرگاه بخواهد به رستگاری دست یابد و آثار نمایشی اصیل، ناب و ماندگاری به تئاتر ایران و به تبع آن به جهان ارائه کند، ناگزیر به استفاده درست از گنجینه‌های غنی ادبیات فارسی کلاسیک است.


برتری شاهنامه از برترین تراژدی‌های آتن

محمد ابراهیمیان* از جمله نویسندگان نامی کشورمان است که سال‌ها در راه اعتلای نمایشنامه‌نویسی این مرز و بوم گام برداشته است. از آنجا که نمایشنامه‌نویسی شاخه‌ای مهم از ادبیات به شمار می‌آید و همچنین با توجه به کم و کاستی‌های این گونه ادبی به سراغ او می‌رویم تا گفته‌های او را در خصوص گنجینه‌های غنی زبان و ادبیات فارسی و چگونگی استفاده از آنها در راه اعتلای ادبیات نمایشی خودمان منعکس کنیم.

 

وضعیت نمایشنامه‌نویسی در کشورمان

بدون در نظر گرفتن دهه‌های اولیه عصر مشروطیت به بعد و دهه‌های 20 و 30 که ادبیات نمایشی ایران در حال پا گرفتن بود در حدود 40 و 50 سالی که از عمر نمایش ایران می‌گذرد شما به چند متن نمایشی خوب متأثر از فردوسی، نظامی، عطار، مولوی و دیگر بزرگان ادبیات کشور برمی‌خورید؟ چیزی در حد صفر پاسخی است که من صریح و روشن به این سؤال می‌دهم و این به آن معناست که تلاش چندانی برای جلا بخشیدن به ادبیات نمایشی ایران، از طریق مراجعه به ادبیات کلاسیک فارسی صورت نگرفته است. اغلب نمایشنامه‌نویسان ما کوشیده‌اند از روی دست نمایشنامه‌نویسان مغرب زمین با اندک تغییراتی در موضوع، برای مثال اجتماعی کردن آن، دست به نگارش متنی مشابه آن‌ها بزنند. شرایط درام نویسی ما در حال حاضر نیز به همین منوال است. دست کم سالی هزار نمایشنامه در کشور نوشته می‌شود. این به آن معنا است که با یک حساب سرانگشتی طی این سال‌ها هزاران نمایشنامه به جشنواره‌های مختلف ارائه شده است. حال از میان انبوه نمایشنامه‌هایی که در ایران نوشته شده است تنها 30 نمایشنامه به من معرفی کنید که قادر باشند، ما را متقاعد کنند که ادبیات نمایشی فعلی ما به مفهوم و معنای درست و متناسبی بر فرهنگ و داشته‌های خودمان دست پیدا کرده است.

مهم‌ترین علت این فقدان حداقل در سال‌های اخیر بی‌توجهی نمایشنامه‌نویسان کشور به داشته‌های غنی ادبی خودمان است. به علاوه زیاده‌نویسی، پر نویسی و به دعوت جشنواره‌های گوناگون پاسخ دادن از جمله عللی است که ادبیات نمایشی ما را به این حال و روز گرفتار کرده است. ادبیات نمایشی مقوله‌ای است که از دل فرهنگ، تمدن، تاریخ و شرایط اجتماعی و همچنین باورها و هنجارهای حاکم بر هر جامعه‌ای سر برمی‌آورد. نمایشنامه اثری ادبی است که با آینده و آیندگان سخن خواهد گفت. طرح روزمرگی‌ها و موضوعات ژورنالیستی و متناسب با اخبار روز و یا حتی تقلید از تئاتر بی‌کلام کاری است که صرفاً از عهده روزنامه‌نگاری یا همان ژورنالیسم برمی‌آید. وظیفه تئاتر در حوزه ادبیات نمایشی چیزی فراتر از این‌هاست. ادبیات نمایشی دو هزار سال پیش یونان باستان و یا حتی عصر الیزابت هنوز که هنوز است با ما سخن می‌گوید. مخاطبان امروز هنوز مخاطبان دو هزار سال پیش اوری‌پید، آشیل و سوفوکل هستند. هنوز شکسپیر، شیلر و گوته با ما سخن می‌گویند. از بزرگان نمایشنامه‌نویسی جهان همچون چخوف گرفته تا میلر درام نویسی دوران شگرفی را پشت سر گذاشته است. بزرگانی که در آثارشان مخاطبان سراسر جهان را هدف سخن خود قرار داده‌اند که این مهم‌ترین عامل برای جهانی شدن نمایشنامه‌نویسی به شمار می‌آید.

 مهم‌ترین علت این فقدان حداقل در سال‌های اخیر بی‌توجهی نمایشنامه‌نویسان کشور به داشته‌های غنی ادبی خودمان است. به علاوه زیاده‌نویسی، پر نویسی و به دعوت جشنواره‌های گوناگون پاسخ دادن از جمله عللی است که ادبیات نمایشی ما را به این حال و روز گرفتار کرده است.

بهترین روش برای ارتقای نمایشنامه‌نویسی ایران زمین

ادبیات نمایشی ایران، هرگاه بخواهد به رستگاری دست یابد و آثار نمایشی اصیل، ناب و ماندگاری به تئاتر ایران و به تبع آن به جهان ارائه کند، ناگزیر به استفاده درست از گنجینه‌های غنی ادبیات فارسی کلاسیک است. درام‌نویسان ایرانی به معنای واقعی آن می‌باید با پشتوانه‌ای محکم از دشوارترین شیوه‌های سخن سرایی سبک خراسانی، عراقی، سبک هندی و دیگر سبک‌های ادبی ایران از مثنوی رزمی و عرفانی گرفته تا نثرهای دوران‌های مختلف به این گونه‌های ادبی بپردازند. از طلیعه ادبیات پرشور ایران، از قرن‌های سوم و چهارم هجری بگذرد و دامنه مطالعات خود را تا به امروز گسترش دهد.

فردوسی، عطار، نظامی، مولوی، جامی، سعدی، حافظ و آثار بسیاری دیگر از شعرای ایران زمین که اغلب در داستان‌سرایی شاهکار خلق کرده‌اند را بخواند، دریابد و روش‌های داستان گویی عطار، نظامی، فردوسی و مولوی را بشناسد. نثر زیبای بیهقی، نثر دشوار کلیله و دمنه، آسودگی خوانش قابوس‌نامه، نثر مسجع گلستان تا سقوط زبان در عصر صفوی، نثر متملق و چاپلوس مدارانه دوره قاجار، زبان عصر مشروطیت تا به امروز در حوزه شعر، داستان، قصه، نمایشنامه و زبان ژورنالیسم را بخواند و به زیباترین شکل ممکن از آن‌ها بهره جوید. ما وارث زیباترین و فاخرترین ادبیات در جهان هستیم و می‌توانیم به پشتوانه این گنجینه‌های ادبی به متعالی‌ترین ادبیات نمایشی در جهان دست یابیم.

نمایشنامه نویس ایرانی به معنای واقعی کلمه، باید از هزار توی ادبیات داستانی ایران چه رزمی، تغزلی و چه عارفانه بگذرد.

برخورداری از دایره وسیع واژگان که ضرورت درام نویسی است، وامدار زبان کوبنده فردوسی، سخن درشت ناصرخسرو، تصویرسازی نظامی، نگارگری عطار، ایجاز سعدی و واژگان آسمانی حافظ شیرازی است. شناخت آهنگ بلیغ قرآن و شگفتی‌های زبان نهج‌البلاغه از ضروری‌ترین حوزه‌های مطالعاتی درام نویسی ایرانی است. با تمام وجودم توجه درام نویسان را به نظم، آهنگ و موسیقی کلام خدا در سوره‌های کوتاه جلب می‌کنم که چه سرمشق شگفتی برای چینش کلمات، نظم و ریتم آهنگین دیالوگ‌هاست.

محمد ابراهیمیان

عمده‌ترین مشکل درام‌نویسان ایرانی

عوامل مختلفی در آن دخیل هستند که مهم‌ترین مشکل درام نویسی ایران از این جا ناشی می‌شود که بسیاری معتقدند ما خودمان سنت درام نویسی نداریم و به همین دلیل ناچار به مراجعه به آثار غربیان هستیم.

درست است که ما به شیوه تئاتر یونان باستان درام‌نویس نداشته‌ایم. اما درام‌های شاهنامه فردوسی با برترین تراژدی‌های آتن، نه تنها برابری می‌کند که حتی می‌توان ادعای برتری آن‌ها را نیز مطرح کرد. نمی‌خواهم بگویم که فردوسی بزرگ از منظر درام نویسی و پرداخت ساختار درام از سوفوکل، آشیل و اوری پید سرتر است، چرا که شائبه میهن پرستی افراطی به میان خواهد آمد، اما اگر فردوسی داستان‌هایش را به شکل درام، آن گونه که مرسوم است می‌نوشت بی‌شک اکنون از بزرگ‌ترین درام‌نویسان جهان به شمار می‌آمد. نمایشنامه نویس هم عصر ما، هزار سال بعد از فردوسی پا به عرصه گذاشته است و به همین دلیل باید زرادخانه کلماتش هزار بار بیشتر از او باشد. زیرا فرهنگ لغات هزار سال پیش و پس از فردوسی در اختیار اوست. من هنوز در شگفتم که مگر کتابخانه احتمالی موجود در توس چند جلد کتاب در اختیار فردوسی گذاشته بود و امروز چه تعداد کتاب و چه میزان اندیشه و تا چه اندازه سوژه در اختیار نویسندگان ما قرار گرفته است!

به نظر من باید ابتدا از بومی بودن عبور کنیم تا در عرصه جهانی قادر به سخنگویی باشیم. هنوز راهی طولانی در پیش روی ماست و من به نسل جوان و فخیم درام نویسی ایران امید فراوانی دارم. جریان‌های زیبایی در قلمرو ادبیات نمایشی در حال شکل‌گیری است. باید خود و ادبیات نمایشی را جدی‌تر تلقی کنیم. مهم نیست که این اتفاق برای وقوع، زمانی طولانی را بطلبد چرا که تنها مسئله مهم نوشتن نمایشنامه و قرار دادن آن در مسیری متعالی است. به عقیده من درام نویسان واقعی همچون هنرمندان واقعی، شب تاریک جهان را به انوار خدایی روشن می‌کنند.

 

پی‌نوشت:

* محمد ابراهیمیان فارغ‌التحصیل رشته روان شناسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است سال‌های 46 تا 52 که اوج جنبش‌های دانشجوئی، فرهنگی و هنری بود او هم‌زمان با تحصیل در دانشگاه در گروه‌های معترض دانشجوئی شرکت فعال داشت و سپس به کار روزنامه‌نگاری حرفه مورد علاقه‌اش پرداخت.

نخست کار مطبوعاتی خود را در مجله فردوسی آغاز کرد و سپس با مجلات تماشا به همکاری پرداخت در دوران دانشجوئی یک چند سردبیر مجله زیبائی و زندگی بود و سپس با نوشتن مقاله‌ای درباره فردوسی که هم‌زمان در روزنامه اطلاعات و کیهان با عنوان ”هر واژه در دست فردوسی سلاحی می‌شود“ به دعوت دکتر مجابی به سرویس هنر و ادبیات روزنامه اطلاعات پیوست...

فرآوری: مهسا رضایی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:21 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

خاطره‌اي از رمان خواندن رهبر


 به آقاي کاظمي زنگ زدم و گفتم: اين چه رماني است که جديداً منتشر شده و شما ويراستاري کرديد؟ گفت: شما از کجا فهميديد؟ گفتم: آقا به من فرمودند. گفت: اين رمان هنوز توزيع نشده! . . . گفتم: حضرت آقا گفتند که من آن کتاب را خواندم که آقاي کاظمي خيلي متعجب شد.


خاطره‌اي از رمان خواندن رهبر

 

توصيه رهبر انقلاب به شاعران آئيني درباره لزوم پرداختن به مسائل دفاع مقدس و همچنين مطروحه ايشان در وصف «جانباز شهيد»، بهانه‌اي شد تا به سراغ محمد حسين جعفريان*، نويسنده، شاعر و منتقد ادبيات دفاع مقدس برويم. لزوم پرداختن به موضوعات مربوط به دفاع مقدس، دلايل غفلت از آن و بيان خاطره‌اي خواندني از رهبر انقلاب، از بخش‌هاي مهم اين گفت‌وگو است:

در ديدار رهبر معظم انقلاب با شعراي آئيني، ايشان از اهميت و توجه بيشتر به شعر دفاع مقدس صحبت کردند. به نظر شما دليل طرح اين موضوع در چنين جلسه‌اي چيست؟

 

جعفريان: وقتي حرف از شعر دفاع مقدس مي‌زنيم، بايد بدانيم که گستره آن بسيار وسيع است. برخي فکر مي‌کنند که شعر دفاع مقدس فقط به مسائل جنگ هشت ساله منحصر مي‌شود؛ کما اين که دفاع مقدس همان هشت سال بود اما شعر دفاع مقدس شامل تمام سروده‌هايي هست که در آن‌ها از مقدسات دفاع مي‌شود که آن مقدسات، بخش قابل توجهي از مسائل آرماني و آييني ماست. البته در ديداري که شعراي آئيني خدمت ايشان رسيدند، از چهره‌هاي شعر مقاومت و دفاع مقدس کمتر حضور داشتند گرچه ذات برگزاري چنين جلساتي مغتنم است.

محمد حسين جعفريان

يکي از سوژه‌هايي که رهبري توصيه کردند تا شاعران در شعر گويي از آن بهره ببرند، جانبازهايي هستند که پس از مدتي به شهادت مي‌رسند. نظر شما درباره اين سوژه و ديگر سوژه‌هاي دفاع مقدس چيست؟

جعفريان: از اين دست سوژه‌ها بسيار فراوان است. بحث جغرافياي دفاع مقدس، بحث مناطق جنگ‌زده‌اي که مردمش درگير جنگ بودند، بحث خانواده‌هاي شهدا، بحث همسران شهدا و فرزندانشان، بحث فرزندان و همسران جانبازاني که به سختي از اين نور چشمان خودشان نگهداري مي‌کنند و کنار آن‌ها زندگي مي‌کنند و در عين حال هزار و يک گوشه و کنايه هم مي‌شنوند. اين‌ها همه انبوه مسائلي است که اگر بخواهيم همه آن را بگوييم، ليست بلندبالايي مي‌شود و در حوزه ادبيات دفاع مقدس مي‌تواند مورد توجه قرار بگيرد و البته تا به حال مغفول مانده است.

مظلوميت بچه‌هاي بعد از جنگ حقيقتاً موضوعي بوده که کمتر در عرصه ادبيات دفاع مقدس به آن پرداخته شده است. عمدتاً هرچه پرداخته شده نقل شهيد و شهادت و صحنه‌هاي شهادت و خاطرات زمان جنگ بوده و ما به ادبيات دفاع مقدسِ بعد از جنگ، ورود خيلي کمي داشتيم.

شما در کشور روسيه مشاهده مي‌کنيد که هنوز عمده‌ترين و بهترين رمان‌هايي که گل سرسبد رمان‌هاي آنجاست، رمان‌هايي است که در مورد جنگ جهاني دوم -که بيش از نيم قرن از آن مي‌گذرد- نوشته مي‌شود. اين منصفانه نيست که ادبيات جنگ تنها به خودِ هشت سال جنگ بپردازد، در حالي که به عوارض و عواقب و در عين حال ويژگي‌ها و دستاوردهاي درخشاني هم که داشته، بايد پرداخته شود. وقتي حضرت امام (ره) مي‌فرمايد که جنگ براي ما نعمت است، منظورشان اين نبوده که فقط براي اين دوره هشت ساله نعمت است، بلکه اين جنگ براي ابد در تاريخ اين سرزمين نعمت است و مي‌تواند سرچشمه هزار و يک الهام باشد که خيلي از اين‌ها مغفول مانده است.

به نظر شما دليل بي‌توجهي و مغفول ماندن عرصه شعر دفاع مقدس در کشور ما چيست؟

جعفريان: در دوره‌اي نهادهاي فرهنگي مسئوليت اين کار را به عهده گرفتند که عمده آن‌ها را آدم‌هايي اداره مي‌کردند که سررشته چنداني از حوزه شعر و فرهنگ و ادبيات نداشتند. اين حضور باعث شد که بعضي از آثار سفارشي را توليد کنند که خواننده را نسبت به آثار مربوط به جنگ سرخورده مي‌کرد. در يک دوره‌اي اين آثار، کم‌فروش‌ترين آثار بود. خوشبختانه اين دوره کم و بيش سپري شده و الان وضعيت در حال تغيير است.

 شما در کشور روسيه مشاهده مي‌کنيد که هنوز عمده‌ترين و بهترين رمان‌هايي که گل سرسبد رمان‌هاي آنجاست، رمان‌هايي است که در مورد جنگ جهاني دوم -که بيش از نيم قرن از آن مي‌گذرد- نوشته مي‌شود. اين منصفانه نيست که ادبيات جنگ تنها به خودِ هشت سال جنگ بپردازد

در آن دوره تعداد شاعراني که به موضوع دفاع مقدس توجه مي‌کردند کاهش پيدا کرد. يکي از دلايل آن شايد همين نگاه سفارشي بود که همه به جنگ داشتند و اين باعث شد عمده کساني که به اين مسئله وارد مي‌شدند نگاهشان از سر اعتقادات و باورهاي قلبي نباشد. اين نگاه، هم به کيفيت و هم کميت آثار جنگ، آسيبي جدي وارد کرد.

بر همين اساس به شاعران دفاع مقدس، هميشه به چشم شاعران دست دوم نگاه مي‌شد؛ به اين بهانه که اين‌ها نگاهشان فقط به جنگ محدود مي‌شود و با اين شعرا، مثل ديگران که انتشارات مختلف آثارشان را چاپ مي‌کردند و به برنامه‌هاي مختلف دعوت مي‌شدند، با آن‌ها برخورد نمي‌شد. اين عطوفتي که در کلام حضرت آقا نسبت به اين بخش از شعر و شاعران ما هست، در عامه مديران فرهنگي ما نبود.

نکته ديگر اين که در دوره گذشته، نقد و بررسي در حوزه ادبيات دفاع مقدس به ويژه شعر دفاع مقدس به طور جدي، حرفه‌اي، کلاسيک و دانشگاهي انجام نشد. اين‌ها، به علاوه کمبود منابع و مابقي مسائل باعث شد تا اين عرصه خالي بماند و آدم‌هاي حرفه‌اي به تدريج منزوي شدند و براي دل خودشان شعر گفتند. بعد از مدتي، متقاضيان اين نوع شعر، وقتي که آثاري به دستشان نرسيد، آن‌ها هم از گردونه خارج شدند و يک‎جوري کل اين هسته، از آدم‌هايي که داشت، تخليه شد. به نظر من بايد اين نوع نگاه دگرگون و مسئله احيا شود تا به روزهاي درخشان برگرديم.

از مطروحه‌اي که رهبر معظم انقلاب بعد از ديدار شعراي آئيني مطرح کردند و طي آن يک بيت شعر را در وصف جانباز شهيد به شاعران پيشنهاد کردند، خبر داريد؟ نظر شما در مورد اين پيشنهاد رهبر معظم انقلاب چيست؟

جعفريان: بله، اما جاي سؤال است که چرا رسانه‌ها به مواردي که حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در حوزه‌هاي فرهنگ و به ويژه شعر مطرح مي‌کنند، به شايستگي نمي‌پردازند؟ بارها در جلساتي که شعرا خدمت ايشان مي‌رسيدند، نکاتي مطرح مي‌شد که رسانه‌ها به طور فراگير به آن نمي‌پرداختند. مثلاً اگر ايشان بحثي سياسي را مطرح کنند، رسانه‌ها به صورت گسترده به آن مي‌پردازند اما به حوزه فرهنگ که مي‌رسد، کششي نشان نمي‌دهند که ان‌شاءالله اين نقص رفع شود. در مورد بيت مطروحه ايشان هم بايد بگويم که اين فرصت مناسبي است که مي‌تواند اين نوع شعر و شعرايي که تمايل و توانايي سرودن آن را دارند، را ترغيب کند تا آثار نابي توليد کرده و سرمنشأ آثار بيشتري در اين زمينه باشيم.

من به خاطر شغلي که داشتم، سال‌هاي سال در افغانستان زندگي کردم و موضوعات افغانستان را خيلي دقيق دنبال مي‌کنم. بلافاصله گفتم: احتمالاً رمان «بادبادک‌باز» آقاي خالد حسيني را مي‌گوييد؟ ايشان گفتند: نخير

در پايان اگر خاطره‌اي از ابعاد شخصيت فرهنگي و هنري رهبر معظم انقلاب داريد بفرماييد!

جعفريان: من در ديدارهاي متعددي با رهبر انقلاب حاضر بودم و يک جلسه هم خصوصي خدمت ايشان رسيدم که مفصل بود و تقريباً يک ساعت و نيم طول کشيد و حرف‌هاي زيادي رد و بدل شد.

آخرين بار آن در ماه رمضان سال گذشته بود. ما پس از افطار به همراه آقاي شهرام شکيبا و باقي دوستان به حياط آمديم. رهبر انقلاب نيز وارد حياط شدند. به ما که رسيدند، احوال من را پرسيدند و سراغ آقاي محمد کاظم کاظمي (شاعر افغاني) را گرفتند. بعد هم دست من را گرفتند و همراه خودشان چند قدمي بردند و در راه پرسيدند: آقاي کاظمي کجا هستند؟ گفتم: مشهد هستند؛ گفتند: به اين جلسه آمدند؟ گفتم: اطلاع ندارم و ايشان را نديدم. سراغ چند تا ديگر از دوستان افغاني را گرفتند و بعد سراغ يک رمان را از من گرفتند و گفتند: اخيراً يک افغاني مقيم نروژ آن را منتشر کرده که خيلي در دنيا سر و صدا کرده است.

من به خاطر شغلي که داشتم، سال‌هاي سال در افغانستان زندگي کردم و موضوعات افغانستان را خيلي دقيق دنبال مي‌کنم. بلافاصله گفتم: احتمالاً رمان «بادبادک‌باز» آقاي خالد حسيني را مي‌گوييد؟ ايشان گفتند: نخير، من آن کتاب را خواندم. بعد گفتم: شايد «از سرزمين آفتاب» را مي‌گوييد که آن هم خيلي سر و صدا کرده است؟ بعد آقا فرمودند: نه! اسم آن رمان «از سرزمين آفتاب تابان» است. آن رمان را هم خواندم. گفتند که يک نويسنده ديگري آن کتاب را نوشته، که خيلي هم قطور و مفصل است و آقاي کاظمي هم آن را ويرايش کرده است. گفتم: عجيب است؛ اگر باشد من حتماً در ذهنم دارم. بعد از ايشان پرسيدم: شما خودتان اسم نويسنده را يادتان نمي‌آيد، که ايشان در خاطر نداشتند.

بعد، پيرو آن جلسه خصوصي که خدمتشان بودم و نکاتي که ايشان در آن جلسه فرموده بودند تا پيگيري شود، از ايشان خواستم تا وقت ديگري تعيين کنند تا مجدداً خدمت برسم و توضيحاتي ارائه کنم. حضرت آقا فرمودند: «آقاي جعفريان! خيلي سرم شلوغ است. اگر بشود و وقت خالي شد، من مي‌گويم که وقت بگذارند تا شما را ببينم» من خودم يک لحظه متأثر شدم که حضرت آقا بايد به جعفريان هم پاسخ‌گو باشند! اشک در چشمانم جمع شد، بعد شانه‌شان را بوسيدم، به علامت اين که دهانم بسته است. گفتم: حاج آقا هيچ مشکلي نيست. همه آن‌ها انجام شده، فقط محض اين بود که بهانه‌اي بشود تا شما را ببينم. اصلاً نيازي نيست، راحت باشيد.

جلسه که تمام شد، به آقاي کاظمي زنگ زدم و گفتم: اين چه رماني است که جديداً منتشر شده و شما ويراستاري کرديد؟ گفت: شما از کجا فهميديد؟ گفتم: آقا به من فرمودند. گفت: اين رمان هنوز توزيع نشده! يک رماني هست براي آقاي دکتر اکرم عثمان نويسنده بزرگ افغاني که در نروژ ساکن است و در حدود سه هزار صفحه است و من ويرايش کردم اما هنوز اين کتاب در ايران توزيع نشده است. گفتم: حضرت آقا گفتند که من آن کتاب را خواندم که آقاي کاظمي خيلي متعجب شد.

پي‌نوشت:

* محمد حسين جعفريان (زاده 1346 در مشهد، کوي پنج تن طلاب) شاعر، مستند ساز، روزنامه‌نگار و خبرنگار جنگي است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:22 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

چه کسي سارق ادبي‌ست!؟

تحليلِ داريوش معمار* بر جنبه‌هاي مختلف سرقت ادبي


 شكي نيست سرقت ادبي كاري غيراخلاقي است، اما هر تشابه و نزديكي سرقت ادبي محسوب نمي‌شود و اتفاقا در شعر نو به سبب اولويت‌يافتن نقش عاطفه شخصي و خلاقيت‌هاي بنيادي، امكان تقليد‌هايي از آن نوع كه در شعر كلاسيك و قديم مرسوم بوده بسيار كمتر است.


چه کسي سارق ادبي‌ست!؟

انتحال يا سرقت ادبي: «چيز کسي را جهت خود دعوي کردن، شعر ديگري را بر خود بستن، شعر يا سخن ديگري را براي خود دعوي کردن، سخن کسي را بر خويشتن بستن است.» (دهخدا)، اين عبارت مبين تعريفي روشن از سرقت ادبي‌ است. محتواي بخش اول اين تعريف تحت تاثير مشخص شدن اين موضوع ا‌ست که چه چيزي (محتوا يا مضموني) مي‌تواند اختصاصا در اثر ادبي متعلق به مولف باشد؟

 

اين موضوع را با پرداختن به آنچه اختصاصي هيچ مولفي نيست، تحليل مي‌کنم؛ اول: تمامي مضامين در شکل کليشان؛ در مقام مفاهيم اخلاقي باشند، موضوعات فلسفي و نشانه‌هاي اسطوره‌اي در طول تاريخ بارها در آثار ادبي استعمال شده‌اند، تا آنجا که مي‌توان مدعي شد: هيچ مفهوم تازه‌اي آفريده نمي‌شود، بلکه مفاهيم در اشکال متنوع و تحت تاثير عواطف شخصي هنرمندان تکرار مي‌شوند. دوم: معمولا مفاهيم کلان و معروف: ازجمله نشانه‌هاي اسطوره‌اي و آييني مرتبا توسط نويسندگان مختلف با روش‌هاي مختلف در معرض تکرار و بازآفريني قرار دارند، اين موضوع به منزله سرقت اين مفاهيم از مبدع اوليه يا مولف متقدم‌تر نيست. سوم: در تاريخ ادبيات فارسي و ادبيات جهان نمونه‌هاي فراواني از آثار شاعران و نويسندگان بزرگ خلق شده که طي آن آثار يا اثر هنرمند ديگري منشاء خلاقيت و بازآفريني بوده، يا از آن ايده براي بازآفريني اخذ شده است، يا نويسنده‌اي درخصوص داستان، افسانه، مضمون (و...) مشترک با نويسنده متقدم‌تر اقدام به خلق اثري کرد که اين بهره‌گيري شامل تکرار کلمات مشابه، تعبير‌ها و ترکيب‌هاي خيالي مشترک نيز شده است که به سبب وجود مايه‌هاي خلاقه فردي، بروز عاطفه شخصي شاعر و گاه تيزبيني او در کشف موقعيتي بديع در ترکيب‌ها که توسط شاعر قبلي مدنظر قرار نگرفته، بسيار خلاقانه‌تر ديده شده و مورد توجه قرار گرفته است، البته عکس اين موضوع هم صادق است، با اين تعبير که بازآفريني و خلق دوم کم‌مايه‌تر از خلاقيت نخستين بوده و نتوانسته خللي در جايگاه اثر قبلي وارد کند. چهارم: در ادبيات معاصر فارسي نمونه‌هاي فراواني از بهره‌گيري شاعران از فرم و مضامين استفاده‌شده توسط شاعران معاصر يا قديم ديده شده و شاعران معاصر بارها با هم ديگر در بازآفريني و خلق مفاهيم مشترک به‌خصوص از جنس آييني و اسطوره‌‌اي رقابت داشته و آثاري در اين زمينه عرضه کرده‌اند.

معمولا مفاهيم کلان و معروف: ازجمله نشانه‌هاي اسطوره‌اي و آييني مرتبا توسط نويسندگان مختلف با روش‌هاي مختلف در معرض تکرار و بازآفريني قرار دارند، اين موضوع به منزله سرقت اين مفاهيم از مبدع اوليه يا مولف متقدم‌تر نيست

بخش دوم تعريف فوق از انتحال (سرقت ادبي) به موضوع بستن شعر ديگري بر خود اشاره دارد- که شامل انتشار شعر فردي ديگر (که پيش‌تر با نام او انتشار يافته يا به ترتيبي مولف ديگري به آن دسترسي پيدا کرده) با همان ترکيب عينا با نام خود است که در اين صورت قطعا سرقت ادبي رخ داده و کاري نکوهيده است، البته نهايتا چنين عملي هيچ آسيبي به آفريننده اصلي که خالق صد‌ها اثر مشابه است و در آينده قطعا منتقدان به راحتي متوجه سرقت اثر او خواهند شد، نمي‌زند.

چه کسي سارق ادبي‌ست!؟

بخش آخر تعريف ارائه‌شده از سرقت ادبي موضوع بستن سخن کسي بر خود را مطرح مي‌کند که بيشتر شامل نوشته‌هايي که جنبه علمي دارند و موجب کشف روش جديد، رابطه‌اي جديد يا وسيله‌اي تازه شده‌اند، بوده است. شخصا باور ندارم، اگر ما سخن را برابر جزئيات محتوايي و مضموني بگيريم بخش آخر تعريف فوق درمورد آثار ادبي صادق باشد. زيرا همانطور که پيشتر مطرح شد هيچ مضموني آفريده نمي‌شود بلکه بازآفريني مي‌شود و مضامين در ادبيات و هنر محل تقليد هستند.

 

 اما اگر منظور از سخن «فرم بياني» سخن باشد، اين فرم اساسا قابل تقليد نيست و دليل آن را بايد در مشخصه‌هاي ذاتي آن که وابستگي به عاطفه شخصي هنرمند است جست، عاطفه شخصي هنرمند مانند اثر انگشت او در خلاقيتش مشخص مي‌شود و قابل تقليد نيست، اما مي‌شود از آن گرته‌برداري کرد، يا آن را محلي براي گسترش‌دادنش در شرايط خلاقيتي ديگر قرار داد که اگر حامل توان خلاقه‌اي برابر يا بيشتر از هنرمند پيشين نباشد عملا توفيقي نيافته و در صف دامنه‌هاي هنر مي‌ماند.

در جمع‌بندي اين يادداشت بايد بگويم شكي نيست سرقت ادبي كاري غيراخلاقي است، اما هر تشابه و نزديكي سرقت ادبي محسوب نمي‌شود و اتفاقا در شعر نو به سبب اولويت‌يافتن نقش عاطفه شخصي و خلاقيت‌هاي بنيادي، امكان تقليد‌هايي از آن نوع كه در شعر كلاسيك و قديم مرسوم بوده بسيار كمتر است و اگر هم تقليدي در كار باشد نيازي به اينكه عنوان سرقت به آن بدهيم وجود ندارد، زيرا در صورت نداشتن مايه‌هاي شخصي خود به خود مورد توجه قرار نگرفته و از سوي مخاطبان طرد مي‌شود.

جواب سوال را دراينجا  بيابيد.

 

پي‌نوشت:

* داريوش معمار (متولد نهم ارديبهشت 1358- آبادان ) شاعر، منتقد روزنامه نگار ايراني.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:22 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نانوا و فرهاد باهم رقيبند؟!

همراه با مهدي فرج‌اللهي، نويسنده کتاب «نانوا هم جوش شيرين مي‌زند، بيچاره فرهاد»


 فرج‌اللهي از وجود اختلاف ميان تعاريف و مصاديق طنز و نيز نگاه خودش به مقوله کاريکلماتور و طنزنويسي به عنوان نسل جديد طنازان ادبيات ايران سخن مي‌گويد.


نانوا و فرهاد باهم رقيبند؟!

«نانوا هم جوش‌شيرين مي‌زند، بيچاره فرهاد» * عنوان دفتر کاريکلماتورهاي طنزپرداز جواني به نام مهدي فرج‌اللهي است که به تازگي از سوي نشر مرواريد روانه بازار کتاب شده است. فرج اللهي در کتاب کوچک خود مجموعه‌اي از کاريکلماتورها را عمدتاً با رويکرد عاطفي و عاشقانه با ايده بيان روايي کلاژ گونه به مخاطبان خود ارائه کرده است. فرج‌اللهي که طنزپردازي را پيش از اين در حوزه نثر و طنز نيز تجربه کرده از وجود اختلاف ميان تعاريف و مصاديق طنز و نيز نگاه خودش به مقوله کاريکلماتور و طنزنويسي به عنوان نسل جديد طنازان ادبيات ايران سخن مي‌گويد.

 

طنز و خنديدن

طنز مقوله‌اي بسيار جدي است و پديده تازه ظاهر شده‌اي هم نيست. از خيلي وقت قبل در ادبيات ما رگه‌هايي از آن وجود داشته است اما در پنجاه سال اخير انتخاب نام «طنز» براي آن رگه‌ها، اين موضوع را در ادبيات ما جدي‌تر کرده است. شما در شعرهاي حافظ و سعدي هم مي‌توانيد طنز را پيدا کنيد اما هميشه بر سر تعريف آن اختلاف وجود داشته است. برخي معتقدند طنز بايد مقوله‌اي باشد که بتوانيم به واسطه آن بخنديم و برخي ديگر طنز را عاملي براي تعليم و آموزش عنوان مي‌کنند چيزي مثل يک جراحي که باعث اصلاح مي‌شود، من هم خودم با اين تعريف موافقم يعني طنز را يک وسيله براي جراحي مي‌دانم. جراحي جامعه، آدم‌ها و همه عناصري که در آن قرار دارند.

مي‌خواهم بگويم نگاه طنز بايد نگاهي غير متعارف باشد که اين الزاماً به معني خنده‌دار بودن نيست، البته تعاريف در اين رابطه متعدد است.

نوع نگاه‌هاست که متفاوت است. يک نفر ممکن است در نوشتن متون خنده دار متخصص باشد و در نتيجه تعريفش از طنز همراه با عناصر کاري خاص خودش خواهد بود و از طرفي ممکن است فردي بخواهد بيشتر از خنديدن، انسان را به فکر وادار کند و خوب اين هم مسئله‌اي است براي خودش.

من هميشه معتقدم طنز چيزي بيشتر از جد در درون خودش داراست. يعني جداي از قواعد و اصول کار جدي، نگاه متفاوت را نيز در درون خودش ارائه مي‌کند. کسي هم که به سراغ آن مي‌رود بايد به دنبال ايجاد يک فضاي متفاوت باشد، استعاره‌هاي تازه ايجاد کند و هزار کار ديگر.

دوست دارم نوشته‌هايم حد الامکان کوتاه باشد. بناي خودم به اين است که کاريکلماتور هايم در بدترين شکل در دو جمله خلاصه شود و جمله سومي در کار نباشد

 

درباره ي «نانوا هم جوش شيرين مي‌زند، بيچاره فرهاد»

قبول دارم که اين نوع نوشتن هنوز در ادبيات ما مهجور است اما رجوع من به آن يک دليل دروني دارد. من کاريکلماتور را با پرويز شاپور شناختم و پس از آن به صورت حسي با آن ارتباط گرفتم و خودم را توجيه کردم که علت اين خوش آمدن من چيست. ساده‌تر بگويم، دنياي ما دنياي فشردگي است. دنياي آدم‌هاي پر مشغله که فرصت ندارند؛ دنياي آدم‌هايي که به رغم ميلشان نمي‌توانند آثار بلند ادبي بخوانند، فضاي ميني مال نويسي پل ارتباطي ميان ادبيات و اين آدم‌هاست. من در حوزه شعر در چند سال گذشته با همين رويکرد جلو رفتم و توانستم با مخاطبم ارتباط بگيرم در حوزه متن هم در حال قدم زدن در همين حوالي هستم.

دوست دارم نوشته‌هايم حد الامکان کوتاه باشد. بناي خودم به اين است که کاريکلماتور هايم در بدترين شکل در دو جمله خلاصه شود و جمله سومي در کار نباشد.

در کتابم جملات را در قالب يک کلاژ به مخاطب ارائه داده‌ام. اين کار به معني اين است که متن به تنهايي کارکرد اطلاع رساني که مد نظرم است ندارد، من به اين فکر مي‌کردم کار را چگونه عرضه کنم که اثر گذاري آن به واسطه نحوه ارائه بالاتر برود. در اين مدل کار کردن به نظرم چيزي به جمله اضافه مي‌شود که کارکرد آن را بالا مي‌برد و تأثير بيشتري روي مخاطب مي‌گذارد و به نوعي او از متن بهره‌برداري بصري هم مي‌کند.

 

پي‌نوشت:

* کتاب «نانوا هم جوش شيرين مي‌زند، بيچاره فرهاد» کاريکلماتور و طرح‌هاي مهدي فرج اللهي در 120 صفحه با قيمت 3200 تومان از سوي نشر مرواريد منتشر شد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:22 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ادبيات آلمان در ايران

بررسي ادبيات آلمان با حضور حداد، حسيني‌زاد و عبد‌اللهي


 ادبيات آلماني زيان و آثار نويسندگان نسل جديد اين حوزه در ايران با استقبال خوبي مواجه شده است، مترجمان ادبيات آلماني رفتيم تا در مورد چند و چون آن مي‌گويند.


از وقتي که اولين آثار ادبيات آلماني به ايران وارد شد، سال‌ها مي‌گذرد، اما ترجمه ادبيات اين کشور از طريق مترجمان زبان فرانسه و انگليسي به فارسي در سال‌هاي دور فراهم شد، اولين مترجمان زبان آلماني اندک بودند. اما حالا مترجمان زيادي ادبيات و فلسفه اين کشور را مستقيما از زبان آلماني به فارسي ترجمه مي‌کنند. علي اصغر حداد(1)، محمود حسيني‌زاد(2) و علي عبداللهي(3) سه مترجمي هستند از زبان آلماني آثاري را به فارسي ترجمه کرده‌اند؛ اين سه مترجم، از ادبيات آلماني زبان و ترجمه آن در ايران سخن گفتند.

ادبيات آلمان در ايران

سابقه ورود ادبيات آلماني زبان به ايران به چه دوره‌اي باز مي‌گردد؟

علي عبداللهي‌: براي ورود به بحث ابتدا بايد مقدمه‌اي درباره سابقه ادبيات فارسي در آلمان بگويم. در ابتداي دوره صفويه هياتي آلماني به ايران آمد و در راس آن‌ها چند ديپلمات و پزشک و بازرگان بودند، يکي از همراهان اين هيئت، آدام اولئاريوس و ديگري شاعر آلماني، پاول فلمينگ بود. بعد از برگشت آن‌ها «بوستان» و «گلستان» سعدي به آلماني به قلم اولئاريوس ترجمه شد. همچنين آدام اولئاريس دو سفرنامه درباره ايران و روسيه نوشت و اين آثار اولين آثاري بود که از ادبيات ايران به آلمان راه پيدا کرد، بعد وقفه‌اي نه چندان کوتاه، شعرهاي حافط به آلماني ترجمه شد.

 و اين توجه تا اواخر قرن نوزدهم به اوج خود رسيد، ولي از اوايل مشروطه معادله برعکس شد، نويسندگاني از ما تحت تاثير شعر و درام آلماني با ادبيات آلمان آشنا شدند و اين اولين آشنايي‌هايي بود که با ادبيات آلماني در ايران اتفاق افتاد.

علي اصغر حداد: از دوره مشروطه يا اواخر قاجاريه، ايران با ادبيات مدرن اروپا آشنا شد که اين آشنايي بيشتر از طريق فرانسه بود و آلمان آن‌چنان از طرف ايران مورد توجه نبود؛ اما توجه به ادبيات ايران با ترجمه شاهنامه و حافظ و خيام شروع شد.

عبداللهي: ايراني‌هايي که به آلمان مي‌رفتند هدف‌شان بيشتر تحصيل در رشته‌هاي صنعتي بود و توقعي هم از آن‌ها نبود که بيايند و مترجم ادبي شوند، براي همين مثلا آثار زيادي از هرمان هسه و اشتفان تسوايگ از زبان‌هاي ديگر به فارسي ترجمه شد.

ادبيات آلماني در سال‌هاي اخير زياد  ترجمه مي‌شود، در دوران گذشته از ادبيات کلاسيک ايران آثار زيادي به آلماني ترجمه شده بود، اما اين تعامل انگار جايي قطع شد و چيزي از ادبيات ايران به آلماني ترجمه نشد يا اگر هم شد بسيار کم بود، در حالي که مثلا روس‌ها از ادبيات ايران بيشتر ترجمه کرده‌اند، دليل اين موضوع به نظرتان چه بوده است آيا به کيفيت آثار ما بستگي دارد که مترجمان آلماني سراغ ترجمه آثار ايراني نيامده‌اند؟

حداد: به نظرم اين موضوع دو دليل دارد؛ يکي کيفيت آثاري که ارايه مي‌شود و ديگر عرضه کردنش.

عبداللهي: سير گرايش آلماني‌ها به ادبيات کلاسيک غيرآلماني به علت اشباع آن‌ها از ادبيات و اساطير يوناني در دوران رمانتيک افزايش پيدا کرد، دليل اين موضوع هم به خاطر گسترش شناخت‌ از جهان به خصوص ادبيات شرق بود که پديدآورندگان در اين ميان به طور جدي به ادبيات ايران روي آوردند. ولي در دوره جديد چون ما توليد فکر نداشتيم و در هيچ زمينه‌اي مطرح نبوديم، انگار حرفي هم براي گفتن نداشتيم و در نتيجه ادبيات آن‌ها به سمت ما سرازير شد و آن‌ها نيز به ادبيات ما ديگر نيازي نمي‌ديدند.

محمود حسيني‌زاد: نکته‌اي که اهميت دارد اين است که ما بايد ببينيم چه داريم که به جامعه کتاب‌خوان در دنيا بدهيم.

حداد: اثر بايد خيلي شاخص باشد که خودش خودش را نشان دهد. ادبيات ما به شکل عام چيزي ندارد که به آن‌ها بدهد.

 سير گرايش آلماني‌ها به ادبيات کلاسيک غيرآلماني به علت اشباع آن‌ها از ادبيات و اساطير يوناني در دوران رمانتيک افزايش پيدا کرد، دليل اين موضوع هم به خاطر گسترش شناخت‌ از جهان به خصوص ادبيات شرق بود که پديدآورندگان در اين ميان به طور جدي به ادبيات ايران روي آوردند

آقاي حسيني‌زاد وقتي شما ترجمه را شروع کرديد آثار معاصر ادبيات آلمان و به خصوص نسل جديد آلمان را ترجمه کرديد، آيا اين علاقه شخصي شما به ادبيات معاصر آلمان بود و با توجه به اين‌که آثار زيادي از ادبيات کلاسيک آلماني‌زبان‌ها در ايران ترجمه نشده است چرا ادبيات کلاسيک آلماني را ترجمه نکرديد؟

حسيني زاد: اول اين توضيح که من بيشتر از سي سال است که ترجمه مي کنم. يعني با ادبيات مثلا قرن بيستم شروع کردم. اما بعد خب حق داريد، آمدم سراغ ادبيات جديد آلماني زبان.  اين‌که چرا من سراغ نويسندگان معاصر رفتم يک دليل شخصي دارد و آن اين است که من بايد از کار خوشم بيايد؛ دوم اين‌که شايد اين موضوع هم موثر بوده که سراغ هر ناشر ايراني که مي‌رفتي از تو توماس مان مي‌خواست که اين موضوع به نوعي ناراحت کننده شده بود. به هر حال اين چند سال اخير سراغ نويسندگان نسل جديد آلماني زبان رفتم .

ادبيات آلمان در ايران

حداد: اين حرف آقاي حسيني‌زاد که بايد از اثري خوشم بيايد تا آن‌را ترجمه کنم در مورد من هم صادق است.

آقاي عبداللهي شما هم بيشتر شعرهاي آلماني و فلسفه را به فارسي ترجمه کرديد، خودتان هم شاعر هستيد آيا اين ترجمه کردن به خاطر اين بود که مي‌خواستيد ببينيد که شاعران ديگر چگونه شعر مي‌گويند و به نوعي قصد تجربه کردن داشتيد؟

عبداللهي: هر کسي که ترجمه مي‌کند در واقع دنبال يافتن پاسخي به پرسش‌هاي خودش است.

سابقه ترجمه ادبيات آلماني نسبت به ادبيات فرانسه و انگليسي کم‌تر است، اما نويسندگان آلماني که آثارشان به فارسي ترجمه مي‌شود خيلي زود تبديل به يک مد ادبي تبديل مي‌شوند، مثلا هرمان هسه يا تسوايک و

 

برشت بعد از ترجمه در ايران تبديل به مد شدند، حالا شاهديم که نويسندگان نسل جديد آلمان هم همين وضعيت را پيدا مي‌کنند، دليل اين استقبال چيست؟

حسيني‌زاد: مساله‌اي که هست اين است ما با  وجودي که با آلمان رابطه خوبي داريم؛ ولي ادبيات آلمان اين‌جا جا نيفتاده است. الان تاريخ ادبيات ايتاليا، يونان، روس داريم ولي تاريخ ادبيات آلمان نداريم. از سوي ديگر آلمان از لحاظ جغرافيايي اين شانس را دارد که در مرکز قرار گرفته است و ادبياتش ويژگي‌هاي خاص خود را دارد و به اين دليل ادبياتش خيلي راحت جا مي‌افتد.

حداد:  چيزي که در ادبيات آلماني زبان‌ها ديده مي‌شود اين است که آلماني‌ها فلسفي مي‌نويسند.

عبداللهي:  شايد چون ما نگرش‌مان به ادبيات بيشتر معنايي و انديش‌ورانه است و پشت سر شعرمان  حجم عظيمي از عرفان و متافيزيک نهفته است، شايد به همين دليل آثار ادبيات آلماني که بسيار وامدار فلسفه است براي خوانندگان ايراني جذاب باشد.

آيا اين استقبال به خاطر اين نبود که ما چون ادبيات کشورهاي ديگر را خوانده بوديم و ادبيات اين کشور درايران خوانده نشده بود آن چه ترجمه شد مورد توجه خوبي قرار گرفت؟ کارهاي برشت، هسه يا گونترگراس و هاينريش بل خوب تجديد چاپ شدند، اين استقبال از ادبيات آلمان استقبال کمي نبوده است؟ اين ادبيات چه جذابيت‌هاي ديگري براي خواننده ايراني ميتواند داشته باشد؟

حسيني‌زاد:  شايد به اين دليل باشد که کارهاي آلماني گزيده ترجمه مي‌شود و مترجمان زبان آلماني سراغ آثار گزيده مي‌روند. بنابراين اين گرايش دو دليل عمده دارد؛ يکي انتخاب درست است و ديگري متن‌هاي پرباري است که آن‌ها دارند.به همه اين موضوعات نيز بايد اضافه کرد که پس زمينه ادبيات آلمان بد نيست.

حداد: برشت را مثال مي‌زنيد، تاثير اين نويسنده بيشتر بعد از انقلاب است که بحث اجتماعي مطرح مي‌شود. کافکا را خيلي‌ها فيلسوف مي‌دانند يا هرمان هسه هم زمينه فلسفي دارد و اين‌ها باعث مي‌شود که اين آثار بيش از آن‌چه که انتظار مي‌رود در ايران با اقبال مواجه شود.

عبداللهي: مساله سبک و ترجمه از زبان غيراصلي و يا بحث بازترجمه چيزي جهاني است. آثار بزرگ که دوباره ترجمه مي‌شوند، بسيار اهميت دارد. با پيشرفت تحقيقات زباني و دانش زبانشناسي و نقد، نياز به ترجمه هاي جديد و به ويژه از زبان اصلي در همه جوامع احساس مي‌شود.

مساله‌اي که هست اين است ما با  وجودي که با آلمان رابطه خوبي داريم؛ ولي ادبيات آلمان اين‌جا جا نيفتاده است. الان تاريخ ادبيات ايتاليا، يونان، روس داريم ولي تاريخ ادبيات آلمان نداريم

ما سراغ نويسندگان و از سوي ديگر سراغ ترجمه متفکران ادبيات آلماني زبان رفته‌ايم و حتي از مکتب فرانکفورت خيلي در نقدهايمان بهره گرفته‌ايم يا در نمايشنامه‌نويسي، آثار نسل اول نويسندگان آلماني خيلي آميخته با فلسفه است، آيا به نظرتان در کارهاي جديدتر اين موضوع کمرنگ‌تر نشده است؟

حسيني‌زاد: يکي از کارهايي که نويسندگان نسل جديد آلماني مي‌کنند اين است که موضوعاتي که درباره آن مي‌نويسند، بسيار گسترده است.

حداد: يک يا دو وجه ديگر هم وجود دارد،که اين ادبيات را جهاني کرده است؛ يکي بخش تجربي اين آثار است که از لحاظ حجم خيلي قطور نيستند. ديگر اين‌که جنبه حسي بودن اين آثار نسبت به آثار نئوکلاسيک خيلي بيشتر است.

عبداللهي: تفاوتي که پيش‌ترها ادبيات آلمان با انگليس و فرانسه داشت، از تفاوت فلسفه و نگاه فلسفي در اين کشورها ناشي مي‌شد. واضح است که فلسفه آلمان فلسفه‌اي ايده‌آليستي و متافيزيک‌گرا است و به ذهن ما بيشتر ما مي‌آيد.

پي‌نوشت‌ها:

(1) علي اصغر حداد، مترجم با سابقه زبان آلماني 24 اسفند 1323 در محله راه کوشک قزوين به دنيا آمد.

(2) سيد محمود حسيني زاد (زاده 1325 دماوند) نمايش‌نامه نويس، مترجم آثار آلماني، داستان نويس، و منتقد ادبي ايراني است.

(3) علي عبداللهي (زاده 1347 بيرجند) شاعر و مترجم ادبي زبان آلماني ايراني است.

 

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:22 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

تلاوتي متفاوت از دنياي انساني

گفت‌وگو با شاعر شعر معروف «در باغ شهادت را نبنديد»


طهماسبي توانسته زبان، زاويه ديد و سو‌ژه «تلاوت» را با ابتکار و خلاقيت خاص خودش از ديگر آثار در اين حوزه متمايز کند. «تلاوت» در 14 اپيزود با رويکردي متفاوت و نثري نو قصد دارد حال و هواي دروني و بيروني دنياي انساني را به تصوير بکشد.


شهادت

قادر طهماسبي (فريد) (1) شاعري است که اولين رمانش را وارد بازار کرده است. او که تا کنون در همه آثارش رويکردي انتقادي به مسائل پيرامونش داشته اکنون با رماني به گفته خودش متفاوت به عرصه آمده. رمان «تلاوت» (2) در نوع خودش خاص محسوب مي‌شود چرا که در آن تقريباً بسياري از خطوط شکسته شده، طهماسبي توانسته زبان، زاويه ديد و سو‌ژه «تلاوت» را با ابتکار و خلاقيت خاص خودش از ديگر آثار در اين حوزه متمايز کند. «تلاوت» در 14 اپيزود با رويکردي متفاوت و نثري نو قصد دارد حال و هواي دروني و بيروني دنياي انساني را به تصوير بکشد، رمان با نام حضرت زهرا (س) آغاز و به واقعه کربلا ختم مي‌شود و در طول داستان ما با اتفاقات و ماجراهاي مختلفي در تمامي زمينه‌ها روبه‌رو مي‌شويم. داستان تلاوت از خاک و عشق زميني آغاز مي‌شود و با قرائت کتيبه اي از دختر ملکوتي در هر مرحله، انسان را به عنوان نشانه اي از اسم اعظم خداوند که بايد خود را تلاوت کند، جلوه مي‌دهد. هر انساني که پا به عرصه وجود مي‌گذارد تصويري از بهشت را در وجود خود دارد و با درک آيه "و ادخلي جنتي" صورت کمرنگي از آن را تماشا مي‌کند.

اگرچه طهماسبي، اولين بار است که به نوشتن رمان دست مي‌زند اما به گفته خودش اثري قابل تأمل خلق کرده.

چطور شد که تصميم به نوشتن رمان گرفتيد؟

مخاطبين من هميشه مرا به عنوان شاعر شناخته‌اند اما من در مقطع زماني خاصي تصميم گرفتم علاوه بر شعر وارد عرصه داستان‌نويسي شوم، شايد يکي از دلايلش اين بود که هميشه بيشترين مطالعه من در زمينه داستان کوتاه و رمان بوده و در تمام اين سال‌ها داستان‌هاي زيادي از ادبيات کشورمان و ادبيات جهان را خوانده‌ام، در تمام مدتي که شعر مي‌سرودم داستان‌هايي را نيز نوشتم اما هيچ‌وقت به فکر چاپ آن‌ها نبودم تا زماني که نوشتن رمان تلاوت را شروع کردم، در آن زمان تصميم گرفتم اولين قدمم به عرصه داستان‌نويسي با اين رمان باشد.

«تلاوت» چگونه رماني است؟

اين اثر با ديگر آثاري که در قالب رمان عرضه مي‌شوند تفاوت دارد و با معيارهاي رمان معمولي فرق دارد. «تلاوت» رماني معرفت‌شناختي است و درباره مفاهيم ازلي – ابدي سخن مي‌گويد و جزئيات را رها مي‌کند تا به نوعي شناخت برسد. رمان ابعاد گوناگوني دارد و کاراکترها با ويژگي‌هاي مختلفي در آن ظاهر مي‌شوند، در قسمت‌هايي از رمان کاراکترها در قالب شخصيت‌هاي درونگرا و در قسمت‌هايي، کاملاً اجتماعي ظاهر مي‌شوند، اين رمان در حقيقت چند لايه است و مجموعه‌اي از دغدغه‌هاي عرفاني و هنري من است در حالي که سعي کرده‌ام به تمامي ابعاد زندگي بپردازم. به طور مثال رمان با عشقي مجهول آغاز مي‌شود، با کاراکترهايي که همگي اثيري هستند و در اواسط رمان تبديل به اثري اجتماعي مي‌شود اما موضوع اصلي رمان در حقيقت خود انسان است، هر انسان آيت اعظمي از اسم خداوند است و خود را بايد تلاوت کند تا به آن معرفت برسد و بعد از شناختن خود به آن قسمت از کمال و اسم اعظم مي‌رسد.

«تلاوت» رماني معرفت‌شناختي است و درباره مفاهيم ازلي – ابدي سخن مي‌گويد و جزئيات را رها مي‌کند تا به نوعي شناخت برسد

زبان و زاويه ديد «تلاوت» چگونه است؟

رمان از نظر زبان به شعر نزديک است و من سعي کردم زبان رمان تلفيقي باشد از زبان ديروز و امروز به همين دليل در قسمت‌هايي زبان رمان به محاوره و قسمتي به نثر قديم مي‌گرايد. سعي من بر اين بود که زبان چند دوره را به هم بياميزم و در آخر به زبان شسته رفته‌اي دست پيدا کنم. در واقع اگر رمان را از منظر زبان بررسي کنيد متوجه مي‌شويد که زبان رمان قوي و قابل توجه است.

سعي کردم زاويه ديد تازه‌اي در هر فصل تجربه کنم. شخصيت‌هاي رمان معنوي هستند و مفاهيم کلي در قالب شخصيت‌هاي انساني ظاهر مي‌شوند. رمان با نام حضرت زهرا (س) شروع و در آخر به واقعه کربلا ختم مي‌شود اما در آن مسائل مختلف زندگي روزمره و مشکلات اجتماعي نيز مطرح مي‌شود. به نظر خود من اين رمان در نوع خودش قابل تامل است. «تلاوت» علاوه بر خط داستاني که طي مي‌کند سناريوهايي را نيز در برمي‌گيرد، حتي زاويه ديد من به واقعه کربلا در «تلاوت» با ديدگاه‌هايي که امروزه و در طول تاريخ به اين واقعه وجود داشته متفاوت است؛ همين ويژگي باعث شده تا مخاطبين با سلايق گوناگون بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.

تلاوتي متفاوت از دنياي انساني

آيا «تلاوت» را رماني سياسي مي‌دانيد؟

من به عنوان شاعري ملي و مکتبي مشهورم و به خط و جناح سياسي خاصي مرتبط نيستم، دوستاني که مرا از نزديک مي‌شناسند به اين امر واقفند. من به دنبال حقيقتم و در واقع حقيقت دغدغه شخصي‌ام است، همين امر باعث شد زبانم در «تلاوت» را اين‌گونه انتخاب کنم. قلم من بي‌طرف نيست. به نظر من هيچ‌کس نمي‌تواند چنين ادعايي داشته باشد من البته قبول دارم که زبان رمانم و مسائلي که به تصوير کشيده‌ام را عريان‎تر بيان کرده‌ام.

يکي ديگر از مسائلي که باعث مي‌شود آثار رنگ و بوي سياسي داشته باشند جامعه‌اي است که در آن زندگي مي‌کنيم؛ ما در جامعه‌اي زندگي مي‌کنيم که از سياست گريزي نيست به همين دليل بايد در رمان و اشعار و به طور کلي ادبيات با توجه به اوضاع و احوال زمانمان حرکت کنيم و آثارمان رنگ و بوي احوالات روز را داشته باشد. در واقع ما نبايد از مسائل اجتماع غافل باشيم. من همان‌قدر که سعي مي‌کنم به خطوط سياسي بي‌اعتنا باشم از طرفي هم نمي‌توانم مواضع خودم را پنهان کنم در واقع بي‌طرفي با بي‌خاصيتي فرق دارد. مثلاً در همين کتاب، قسمت‌هايي وجود داشت که من از گنجاندن آن‌ها در کتاب احساس خطر کردم و فکر کردم ممکن است از آن برداشت بدي شود اما بنا به دلايلي ترجيح دادم آن‌ها را در کتاب بياورم.

 ما در جامعه‌اي زندگي مي‌کنيم که از سياست گريزي نيست به همين دليل بايد در رمان و اشعار و به طور کلي ادبيات با توجه به اوضاع و احوال زمانمان حرکت کنيم و آثارمان رنگ و بوي احوالات روز را داشته باشد

شما بارها رمانتان را خاص و متفاوت خوانديد، چه فاکتورهايي در رمان «تلاوت» وجود دارد که آن را از ديگر آثار متمايز مي‌کند؟

رمان هم از لحاظ زباني و هم از لحاظ سوژه اثري خاص است، سير روايي داستان با آثار ديگر متفاوت است. رمان از نظر تکنيک و قواعد داستان‌نويسي با ديگر آثار فرق دارد و اين‌ها همه در حالي است که رمان به شدت ايراني است. تقليدي در آن نيست و به خشکي ديگر آثاري که در اين حوزه عرضه مي‌شوند نيست اما متأسفانه نقدهايي که درباره اين اثر شده زياد نيست و من نمي‌توانم ارزيابي کنم که تا چه اندازه موفق بوده‌ام.

چرا «تلاوت» را با شعر به پايان رسانديد؟

کتاب در 14 اپيزود است که در آخر چکيده و خلاصه اين چهارده اپيزود در قالب شعر بيان شده. شعر آخر کتاب حالتي روايي دارد و طرح کلي کتاب را در برمي‌گيرد. هدف اصلي‌ام از اين کار رهاندن مخاطبين از انحطاط و شکستن مرزها بوده.

آيا رمان جديدي در راه داريد، حال و هواي آن چگونه است؟

بله، رمان جديدي هم‌اکنون در دست دارم با عنوان «سلام کامليا» حال و هواي اين رمان به شدت با رمان «تلاوت» متفاوت است و فضايي آن شاد و کميک است در واقع در اين اثر قصد دارم خشونتي که اين روزها جامعه به آن گرفتار شده را کمي کمرنگ‌تر کنم.

 

پي‌نوشت:

1- قادر طهماسبي خودش را اين گونه معرفي مي‌کند: تا بداني من در باغچه کدام خانه ريشه بسته‌ام و باغبانان من چه کساني بودند و چه حوادث و مسائلي بر روح و قلب و جسم و فکر و احساسات من محيط بوده‌اند و اتفاق پا نهادن من به غريبستان دنيا نهم شهريور 1331 خورشيدي را نشان مي‌دهد. مرا زادگاه، ميانه يا ميانج يا مادآنا و به قولي ديگر زادگاه عين القضات ميانجي الهمداني است.

2- اين اثر توليد مرکز آفرينش‌هاي ادبي حوزه هنري است که سوره مهر آن را در 114 صفحه، قطع رقعي و در شمارگان 2 هزار و 500 جلد و با قيمت 2 هزار و 400 تومان منتشر کرده است.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:22 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نقش پاتوق‌هاي ادبي در ادبيات ما


 نشستي با موضوع «نقش پاتوق‌هاي ادبي در ادبيات معاصر» برگزار شد و در آن، با اشاره به برگزاري پاتوق‌ها، نشست‌ها و انجمن‌هاي ادبي در دهه‌هاي 40 و 50 مطرح شد که در آن پاتوق‌ها فقط آثار ادبي و شعرها معيار بودند، نه چيزهاي ديگر.


نقش پاتوق‌هاي ادبي در ادبيات ما

چهاردهمين نشست ادبي عصر روشن با موضوع بررسي محافل و پاتوق‌هاي ادبي، 2 خرداد با حضور کريم رجب‌زاده، فرهاد عابديني، عليرضا طبايي، ضياالدين خالقي، بهاره جهاندوست، پوريا سوري، عليرضا راهب، کامران محمدي، عليرضا بهرامي و ديگر نويسندگان و شاعران در کتابسراي روشن برگزار شد.

در ابتداي اين نشست کريم رجب‌زاده، پوريا سوري و فرهاد عابديني به خوانش شعر پرداختند و بهاره جهاندوست به قرائت ترجمه اشعار خارجي پرداخت.

در ادامه بهرامي از فرهاد عابديني ـ شاعر و برگزارکننده جلسات ادبي «کانون ادبي شعر معاصر» ـ پرسيد، با توجه به اين که شما با پايداري، جلساتي ادبي را در بيش از 15 سال شکل داده‌ايد و برگزار کرده‌ايد آيا با اين ديدگاه موافقيد که جلسه‌ها و کانون‌هاي ادبي را يک حلقه از زنجيره ادبيات معاصر بايد بدانيم که حلقه‌هاي ديگر آن‌را عنصرهايي چون پديدآورندگان، ناشران، رسانه‌ها، مخاطبان و جايزه‌ها تشکيل مي‌دهند و اگر اين کانون‌هاي ادبي کم رونق باشند، جريان ادبيات با نبود توازن و نوعي خلاء روبه‌رو مي‌شود؟

او تاکيد گفت: با برگزاري اين جلسات در عمل ديده‌ايم که حرکتي مؤثر بوده و اگر کتابي که درباره اين جلسه‌ها در حال انتشار است چاپ شود، آن را مي‌توان تقريباً چکيده شعر سال‌هاي نيمه دهه 1370 و دهه 1380 دانست.

با برگزاري اين جلسات در عمل ديده‌ايم که حرکتي مؤثر بوده است

در ادامه، بهرامي اين پرسش را طرح کرد که آيا قبول داريد، جلسات ادبي در اين سال‌ها کم رونق شده‌اند؟

عابديني در پاسخ گفت: در دهه‌هاي 40 و 50 بيشتر جنجال بود تا آن که افراد چيزي ياد بگيرند، اما ما اکنون جلسات زيادي داريم که برخي از آن‌ها جدي هستند و برخي نيستند.

او در پايان سخنانش دو شعر را براي حاضران در جلسه خواند.

در ادامه اين نشست، ضياءالدين خالقي ـ شاعر ـ چند شعر خواند و در پاسخ پرسش بهرامي که چرا در گذشته، او بيشتر در نشست‌ها و نشريه‌ها ادبي حضور داشته و اکنون کمي کم‌فروغ تر است، گفت: در آن سال‌هاي اوايل دهه 70، فضا کمي آلوده شده بود و بيش از آن که شعر حرف بزند، هياهوها حرف مي‌زد و اين فضا با روحيه من هماهنگ نبود. در نتيجه، ترجيح دادم منزوي باشم و به تناوب شعرهايم را چاپ کنم.

در ادامه اين نشست، عليرضا راهب چند شعر را از کتاب «دو استکان عرق چهل‌گياه» خود خواند و از شکل‌گيري دوباره کارگاه شعر خود در هفته‌هاي آتي در فرهنگسرايي هنر (ارسباران) خبر داد.

نقش پاتوق‌هاي ادبي در ادبيات ما

بهرامي در ادامه، از عليرضا طبايي ـ شاعر و منتقد ادبي ـ خواست تا درباره نوع، کيفيت و شکل جلساتي حرف بزند که معروف است به دوره‌هاي طلايي ادبيات، يعني سال‌هاي دهه‌هاي 1340 و 1350 و همچنين تفاوت‌هاي اين جلسات را با اکنون و آنچه امروز از دست رفته است، توضيح دهد.

طبايي در اين باره بيان کرد: در تهران، جلسات گوناگوني بود که برخي از آن‌ها بسيار معروف بودند، مانند همان که شاهزاده افسر ميرزا به نام «انجمن افسر» برگزار مي‌کرد و در اين جلسات شعر را به اقتراح مي‌گذاشتند و شعرهايي را از سعدي يا خاقاني مي‌خواندند. بعد هم شاعران، شعرهاي خود را مي‌خواندند. اين جلسات تا روزگار ما در نزد شاعران برگزار مي‌شود.

 

 اما بعد، آن قسمت اقتراح ادبي، بررسي و نقد کم رنگ‌تر شد و به امروز رسيد که نشاني از آن نيست.

اين شاعر با اشاره به برگزاري نشست‌هاي ادبي در آن سال‌ها، اظهار کرد: نشست‌هاي ادبي در جاهايي برگزار مي‌شد که امروز از آن‌ها به عنوان فرهنگسراها نام مي‌برند و آن زمان «کاخ جوانان» نام داشتند. در کانون‌هاي دانشجويي مانند دانشگاه تهران و دانشگاه ملي نيز شب‌هاي شعر برپا مي‌شد. من، «محمدعلي سپانلو»، «نادرپور»، «آتشي» و «منزوي» در اين جلسات شعر مي‌خوانديم.

طبايي با بيان اين که در پاتوق‌ها، نشست‌ها و انجمن‌ها فقط شعر معيار بود، گفت: در اين جلساتي که برگزار مي‌شد، فقط شعر معيار بود و ملاحظات ديگر مطرح نبود. ملاحظات سياسي، مالي و آشنايي مهم نبودند و پابه‌پاي خواندن اشعار، نقد و بررسي هم انجام مي‌شد. از سوي ديگر، شاعران نظر کساني را که مطرح مي‌شدند، قبول داشتند، يعني اگر من شاعر نوجواني بودم و شعري مي‌خواندم و کسي انتقاد مي‌کرد، «دکتر خانلري» بود که ما همه او را قبول داشتيم.

در اين جلساتي که برگزار مي‌شد، فقط شعر معيار بود و ملاحظات ديگر مطرح نبود. ملاحظات سياسي، مالي و آشنايي مهم نبودند و پابه‌پاي خواندن اشعار، نقد و بررسي هم انجام مي‌شد

در ادامه اين نشست، بهرامي اين پرسش را طرح کرد که دستاورد ادبي جلسات آن روزگار و فضاها و انجمن‌ها در به وجود آوردن شعر ناب چگونه بود؟

طبايي در پاسخ، اظهار کرد: از خروجي اين بحث‌ها مي‌شد دريافت که ارزش آثار کجاست و نقص‌ها کجاست، يعني در اين جلسات نقص‌ها از چند جهت معلوم مي‌شدند و از نظر کلام، فرم و دستور برطرف مي‌شدند.

او ادامه داد: وقتي در روزگار ما کسي براي گذشتگان ارزش قائل نيست، اين‌گونه مي‌شود. در حالي که گذشتگان ما پر از نوپردازي هستند. نتيجه اين بي‌توجهي‌ها اين مي‌شود که کتاب‌هاي ما بي مخاطب مي‌مانند و فروش نمي‌روند. سينماي ما هم همين‌طور مي‌شود.

کامران محمدي – نويسنده – نيز که در اين نشست حضور داشت، اين پرسش را از طبايي پرسيد که عابديني گفت، در سال‌هاي 1340 تا 1350 هياهوسالاري وجود داشت، آيا اين‌گونه بود؟

طبايي بيان کرد: متأسفانه در شعر سال‌هاي 1340 تا 1350 و در فضاي ادبي آن سال‌ها، جو هياهوسالاري وجود داشت؛ اما ما در کنار اين هياهوها خلق آثار زيبايي از شاعران بزرگ را هم مي‌ديدم.

در بخش پاياني اين نشست، بهرامي با بيان اين که برگزاري اين جلسات براي ما رويکرد عملي و نظري داشت، گفت: برگزاري اين جلسه نشان داد که ما در اين جلسات مي‌توانيم دوستاني را ببينيم که سال‌هاست آن‌ها را نديده‌ايم و اين‌گونه جلسات حتماً زايش دارند.

او همچنين اين پيشنهاد را مطرح کرد که جمع‌خواني‌هايي با حضور شاعران برگزار شود و از عليرضا طبايي خواست که خود آغازگر اين حرکت باشد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:23 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

رضي هيرمندي و ترجمه‌هايش

گفت‌وگو با رضي هيرمندي مترجم کتاب‌هاي سيلور استاين و دکتر زئوس


 من به طرف استنتون نرفتم، او وارد زندگي من شد. همان‌طور که سيلور استاين و دکتر زئوس و ديگران وارد شده بودند. من شديداً جذب نوآوري و سنت‌شکني استنتون چه در عرصه زبان و چه در حوزه تکنيک‌هاي قصه‌نويسي شدم.


رضي هيرمندي

رضي هيرمندي* نام شناخته‌شده‌اي در ترجمه آثار طنز است و اغلب اسمش در کنار سيلور استاين، دکتر زئوس و اين اواخر اندي استنتون ديده مي‌شود. وقتي از او مي‌پرسم که براي ترجمه اول از همه به چه چيز فکر مي‌کند، مي‌گويد، مخاطب. مي‌گويد جدا از طنز بودن، تازگي اثر هم يکي از دلايلي است که کتاب را براي ترجمه انتخاب مي‌کنم

اين مصاحبه را با هيرمندي با اين توضيح بخوانيد که او در انتهاي مصاحبه يک خبر دسته اول هم به مخاطبانش داد. چاپ همزمان ترجمه کتاب جديد به رايان سلزنيک، با انتشارش در آمريکا اتفاقي است که به زودي شاهد آن خواهيم بود. هيرمندي در مورد اين کتاب اصطلاح ساختارشکني در ساختارشکني را به کار مي‌برد. او هربار نويسنده‌اي جديد را به خواننده ايراني معرفي مي‌کند.

 

‌مثل اينکه بعد از شل سيلور استاين و دکتر زئوس، اندي استنتون شما را جذب کرده و به کارهايش علاقه پيدا کرده‌ايد.

من به طرف استنتون نرفتم، او وارد زندگي من شد. همان‌طور که سيلور استاين و دکتر زئوس و ديگران وارد شده بودند. من شديداً جذب نوآوري و سنت‌شکني استنتون چه در عرصه زبان و چه در حوزه تکنيک‌هاي قصه‌نويسي شدم.

‌چه نوآوري‌هايي داشت که شما را جذب کرد؟

من به عنوان خواننده به قول سهراب که مي‌گويد: روح من در جهت تازه اشيا جاري است، دايماً دنبال اين هستم که چيز نويي در ادبيات پيدا کنم و استنتون در اولين نگاه اين نوآوري را نشان مي‌دهد. مي‌بينيد که با يک چهره جديد آشنا مي‌شويد. او از روش‌هاي دستمالي شده و کهنه و کليشه‌اي و چرک مرده استفاده نمي‌کند و طراوت و شادي از زبانش مي‌بارد. اندي استنتون خيلي شجاع است. شجاعت ادبي‌اش مرا مسحور خود کرد. در تکنيک و قالب‌هاي تجربه نشده، حرف‌هايي براي بچه‌ها مي‌گويد که بخشي از آن‌ها مربوط به بزرگسالان است... همين از کتاب اولش مرا جذب کرد و آن زمان نمي‌دانستم جلدهاي ديگر هم در کار است.

من به عنوان خواننده به قول سهراب که مي‌گويد: روح من در جهت تازه اشيا جاري است، دايماً دنبال اين هستم که چيز نويي در ادبيات پيدا کنم

‌قطعاً ترجمه اين نوآوري‌ها سختي‌هايي هم داشته، چه در بخش زباني که واژه‌سازي کرده و اصطلاحات کم کاربرد را استفاده کرده و چه در تکنيک‌هاي داستاني، همان طور که گفتيد.

قاعدتاً چون اين کتاب براي گروه سني 9 تا 14 ساله انگليسي زبان است، به جهت دايره واژگان و ساختار زباني نبايد مشکلي داشته باشد، اما اين طور نبود. از همان اول احساس کردم با زبان متفاوت و نويسنده صاحب سبکي روبه‌رو هستم. صاحب سبک بودن در ادبيات کودک و نوجوان که بيشتر زبان ساده و آموزشي بودن مدنظرشان است، چيز تازه‌اي است. پس بايد همان کاري که در مورد ترجمه بزرگسال انجام مي‌شود يعني ايجاد يک ماکت زباني را در اينجا پياده مي‌کردم، يعني قبل از دست به کار ترجمه شدن طرحي کلي از زبان مناسب متن را در ذهن خود مي‌ساختم. همه بزرگان ترجمه ما در درون خودشان و در تجربياتشان بارها قدم زده‌اند تا اين زبان را به دست آورند.

محمد قاضي براي ترجمه رشک‌برانگيز دن‌کيشوت يک طرح زباني داشته و آن استفاده از زبان آرکاييک فارسي بوده است. شايد بگويند مي‌شود ترجمه امانتدارانه‌تري از دن‌کيشوت انجام داد اما ترجمه قاضي همچنان در جايگاه رفيعي باقي است. يا ترجمه صادق چوبک از پينوکيو که در آن از ضرب‌المثل‌هاي فارسي استفاده و در مواردي هم فرهنگ‌زدايي کرده که اين کار امروزه چندان مورد تاييد نيست. يا ترجمه‌هاي ابراهيم گلستان و نجف دريابندري از هاکلبري‌فين حتماً پيش‌طرح‌هايي داشته‌اند. موفقيت مترجم در همان چند صفحه اول و حتي قبل از ترجمه مشخص مي‌شود يعني از همان لحظه که مي‌گويد، مي‌خواهم اين طور ترجمه کنم. تلاش ما هم اين بوده اين طرح را براي يک زبان پيدا کنيم که زبان اندي استنتون با زباني که اگر قرار باشد من، هري پاتر را ترجمه کنم به کار مي‌گيرم فرق داشته باشد. تلاشم اين بوده زبان ترجمه استنتون حتي با زبان طناز طنزپردازان ديگر هم متفاوت باشد. مشکل من هم پيدا کردن اين زبان بود چون همه چيز را به شوخي و مسخره گرفته بود. بعد از آن فقط تطبيق‌دادن بود. اين طور نبود که بنشينم و دست و پنجه نرم کنم. سعي کردم عناصري از سنت قصه‌گويي فارسي را با زبان بچه‌هاي امروز درآميزم. به همين جهت بود که جنبه اصطلاحي زبان را عمداً کمي بالا بردم.

‌استنتون جايزه مخاطبان را گرفته، سيلوراستاين عموي بچه‌هاي دنيا ناميده شده و کتاب‌هايش به بيش از 25 زبان ترجمه شده، دکتر زئوس نويسنده شناخته‌شده‌اي است و همين‌طور بسياري ديگر از کتاب‌هايي که ترجمه کرده‌ايد، جايزه گرفته‌اند. بر چه اساسي کتاب را براي ترجمه انتخاب مي‌کنيد؟

معيار اصلي‌ام اين است که کتاب مورد نظر چقدر به درد مخاطبي که مي‌شناسم، مي‌خورد. چه مشکل زباني يا مشکل ديگري را حل مي‌کند. لذت هنري- ادبي خواننده هم که جاي خود را دارد. يکي از کارهاي مشکل مترجم اين است که دلسوزانه نگاه کند و هر چيزي را به خورد مخاطب ندهد. دلش براي وقت بچه‌ها، سرمايه مملکت و درخت‌ها بسوزد. به اين فکر مي‌کنم که اين دو هزار نسخه‌اي که از کتاب من منتشر مي‌شود، مي‌تواند جاي درخت‌ها را بگيرد در حالي که ما کمبود اکسيژن مادي و معنوي داريم؟ اما جايزه گرفتن کتاب را شرط لازم نمي‌بينم. بارها شده کتاب برنده جايزه نيوبري يا جايزه ملي آمريکا از سوي ناشر به من پيشنهاد شده و نپذيرفته‌ام. مترجم بايد اين بلندپروازي را داشته باشد که مخاطب بزرگسال را هم پوشش دهد. گاهي آثار کودکان دامنه وسيع پيدا مي‌کنند مثل پينوکيو، شازده کوچولو، آليس در سرزمين عجايب يا پي‌پي جوراب بلند. يا کارهاي رولد دال و سيلور استاين. همچنين دلم مي‌خواهد کتابي که ترجمه مي‌کنم براي نويسنده‌هاي ما ناب و الهام‌بخش باشد. هميشه گوشه چشمم به نويسنده‌ها هم هست.

به اين فکر مي‌کنم که اين دو هزار نسخه‌اي که از کتاب من منتشر مي‌شود، مي‌تواند جاي درخت‌ها را بگيرد در حالي که ما کمبود اکسيژن مادي و معنوي داريم؟ اما جايزه گرفتن کتاب را شرط لازم نمي‌بينم

‌جالب است نويسنده‌هايي که بيشتر کارهاي‌شان را ترجمه کرده‌ايد سبکي شبيه به هم دارند. کارهاي استنتون شباهت‌هايي با رولد دال دارد، سيلور استاين تحت تأثير دکتر زئوس بوده و جايي هم گفته‌ايد جک پريلوتسکي که اورانگوتان‌هاي بنفش را از او ترجمه کرده‌ايد کارهايش شبيه سيلور استاين است.

کودک

بله، ويژگي همه‌شان جور ديگر ديدن قضايا و طنزآميز بودن کار آن‌ها است. اين‌ها دنيا را در عالم خيال سروته مي‌بينند. کساني بودند که در عالم خيال خواستند دنيا را عوض کنند. براي عوض کردن شرايط اول بايد ذهنمان را عوض کنيم و با استفاده از اسم کتاب نيچه، «اراده معطوف به قدرت»، بايد اراده معطوف به تغيير داشته باشيم. طنز تابوشکن است. چيزهاي خيلي‌خيلي گنده را پايين مي‌آورد و کوچک مي‌کند. در عالم خيال چيزهايي را تغيير مي‌دهد تا در عمل جسارت تغيير به وجود بيايد. در همه اين‌گونه آثار گستاخي و شجاعت ادبي طنزآميز بوده است.

‌اين اراده به تغيير و سر و ته ديدن دنيا و شجاعت طنزآميز با دنياي کودک و نوجوان هم رابطه تنگاتنگ دارد.

 

 

براي اينکه دنياي کودکي دنياي خط کشي شده نيست. ما قالب داريم اما بچه‌ها ندارند. اين نويسنده‌ها در عالم ادبيات بچه‌ها را در باغ خيال رها مي‌کنند و خودشان هم کودک مي‌شوند. به دنياي بي‌حد و مرز کودکي احترام مي‌گذارند. کودکي را دنيايي مستقل مي‌دانند و به آن احترام مي‌گذارند. به قول بهاءالدين خرمشاهي که مي‌گفت من به کلمه احترام مي‌گذارم و پيش پاي کلمه بلند مي‌شوم، نويسندگان واقعي کودک به بچه‌ها احترام مي‌گذارند و به جاي اينکه آن‌ها را شبيه خودشان کنند، در آثار ادبي بيشتر شبيه آن‌ها مي‌شوند.

‌دوست داشتيد کدام يک از کتاب‌هايي را که ترجمه کرده‌ايد، خودتان مي‌نوشتيد؟

تا به حال کسي چنين سوالي از من نپرسيده بود. کاش مي‌توانستم از تاکتيک معلم‌ها استفاده کنم که وقتي جواب سوالي را بلد نيستند تخته پاک‌کن را برمي‌دارند و موقع پاک کردن با خودشان کلنجار مي‌روند تا شايد از عالم غيب جواب برسد. بايد از دو روي خودم کمک بگيرم، يک روي من دلش مي‌خواهد درخت بخشنده يا لافکاديوي سيلوراستاين را نوشته باشد و روي ديگرم آقاي گام شما بدجنسيد.

‌زماني عهد کرديد که ديگر ترجمه نکنيد. باز هم به اين مسئله فکر مي‌کنيد؟

نقل قولي از فرهنگ گفته‌هاي طنزآميز مي‌کنم. کار نويسندگي افتادن به راه کج است. نويسنده اول براي دل خودش، بعد براي دل دوستانش و بعد براي پول مي‌نويسد. اگر به من بود در همان تاريخ که اين را گفتم دور ترجمه را خط مي‌کشيدم. به قول حافظ: هزار نقش برآرد زمانه و نبود / يکي چنان که در آيينه تصور ماست. اگر حرفه‌اي نشده بودم و بخشي از زندگي‌ام از اين راه نمي‌گذشت آن وقت ترجمه نمي‌کردم مگر اينکه نهايت يک يا دو شاهکار جهاني را به اصطلاح گلابگيرها، ترجمه‌هاي دو آتشه مي‌کردم. مي‌رفتم ببينم دنيا کدام را انتخاب مي‌کند و از بين همان‌ها بهترين را انتخاب مي‌کردم. مي‌رفتم دنبال دل خودم و کتاب‌هايي که نخوانده‌ام و آهنگ‌هايي که گوش نداده‌ام؛ آدم‌هايي که نديده‌ام و کارهاي خوبي که نکرده‌ام، قلمم را برمي‌داشتم و بقيه عمر را صرف نوشتن مي‌کردم. اما مي‌گويم حالا که قرار است ترجمه کنم، بگذار بهترين‌ها را ترجمه کنم.

پي‌نوشت:

* رضي هيرمندي در سال 1326 در روستاي واصلان در نزديکي زابل به دنيا آمد؛ در زابل ديپلم طبيعي (تجربي) گرفت، در دانشگاه مشهد زبان و ادبيات انگليسي خواند و دوره کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني را در دانشگاه تهران گذراند. رضي هيرمندي کار ادبي‌اش را براي کودکان و نوجوانان در سال 1355 با ترجمه کتاب درخت بخشنده اثر شل سيلور استاين نويسنده آمريکايي آغاز کرد. وي تا کنون بيش از 60 اثر ترجمه يا تأليف کرده و براي اين آثار جوايز گوناگوني دريافت کرده است.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  5:23 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها