0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

کسانی که توی کشوی ما هستند

یادداشتی از کورت ‌ونه‌گات درباره ادبیات علمی ـ تخیلی


خب، بدون توده‌های بی‌معنای اجتماعی، چه دنیای ملالت‌باری داشتیم. لبخندهای کمتری وجود داشت و یک دهم الان کتاب چاپ می‌شد و این موضوع را هم باید درباره کتاب‌های علمی-تخیلی گفت: اگر کسی بتواند یک خورده متن بنویسد، احتمال خیلی زیاد یک نفر نوشته‌اش را چاپ می‌کند.


کسانی که توی کشوی ما هستند

کورت ونه‌گات جونیور، متولد 11 نوامبر سال 1922 در ایندیاناپولیس ایالت ایندیانا، در ایالات‌متحده است و در 11 آپریل 2007 میلادی در شهر نیویورک درگذشت. او را به خاطر رمان‌ها، داستان‌های کوتاه، مقاله‌ها، نمایشنامه‌ها و سخنرانی‌هایش می‌شناسند که اغلب زبانی تلخ، گزنده و لبریز از طنزی سیاه دارند. در این مقاله که 5 سپتامبر 1965 در روزنامه «نیویورک تایمز» منتشر شده است، ونه‌گات به نقد جامعه ادبی آمریکا می‌پردازد که همه چیز را برچسب زده و آزادی‌های فردی یک نویسنده - در اینجا خود او - را محدود نگه می‌دارد.

سال‌ها پیش در شنکتاکی برای کمپانی جنرال الکترونیک کار می‌کردم، همه زندگی من پر از ماشین‌ها و ایده‌های مربوط به ماشین‌ها شده بود، برای همین رمانی درباره آدم‌ها و ماشین‌ها نوشتم و ماشین‌ها بیشتر حجم این اثر را پر کردند؛ خواسته‌های ماشینی. (اسم کتاب «پیانوی نوازنده» بود و بهار سال آینده نسخه جلد سخت آن دوباره‌ منتشر می‌شود.) و من صرفا از طریق مرورهای کتاب فهمیدم که نویسنده ژانر علمی- تخیلی هستم.

این را نمی‌دانستم. فکر می‌کردم رمانی درباره زندگی نوشته‌ام، درباره چیزهایی که نمی‌توانستم جلوی دیدن و شنیدنشان را در شنکتاکی بگیریم، شهری واقعا واقعی که الان وضعیت وحشتناکی پیدا کرده. از زمان همین مرور‌ها، مقیم کله‌شق کشوی کمدی شدم که برچست «علمی-تخیلی» خورده بود ولی خیلی دوست دارم تا از توی این کشو بیرون بیایم، مخصوصا چون خیلی از منتقدهای جدی، خیلی راحت این کشو را با یک ایستگاه گنده و سفید پر از ابزارآلات و تجهیزات اشتباه می‌گیرند.

ظاهرا یک فرد با توجه به فن‌آوری، داخل این کشو سقوط می‌کند. این حس به وجود آمده که آدم نمی‌تواند هم‌زمان هم نویسنده‌ای محترم باشد و هم بفهمد یخچال چه جوری کار می‌کند، درست به همین قاعده مرسوم که یک جنتلمن توی شهر، کت‌شلوار قهوه‌ای نمی‌پوشد. کالج‌ها را می‌توان در این مورد خیلی سرزنش کرد. البته، من هم می‌دانم که استادان ادبیات انگلیسی تهییج شده به سرکوب شیمی و فیزیک هستند و مفتخر به اینکه مثل مهندس‌های ول وسط زمین، موجوداتی ملالت‌بار، غیرعادی، خُنُک و وحشی نیستند و چون استادان انگلیسی می‌توانند محترمانه اسم‌های خودشان را در پایان یک دوره تدریس انگلیسی امضا کرده و باقی بر جای بگذارند، به این شکل، خیلی‌هاشان بدل به منتقدهایی جدی می‌شوند. همین الان هم گفتم با کسانی که توی کشوی ما هستند، چه کار‌ها که نمی‌کنند اما توی این کشوی لبریز از انسان، موجوداتی عاشق زندگی هم حضور دارند، این انسان‌ها به این فکر مضطرب شده‌اند که یک روزی ممکن است ما پاک شویم. این‌ها کسانی هستند که بالاخره یک روزی، برای آن‌چه که هستند، شناخته خواهند شد: رمان‌نویس‌ها و داستان‌کوتاه‌نویس‌های صاف و ساده و پیری که از ثمره کار محقق‌ها و مهندس‌ها استفاده می‌کنند. آن‌ها توی این کشو خوشحال هستند، چون بیشتر آدم‌های توی این کمد، مثل اعضای یک خانواده قدیمی و سنتی، عاشق هم شده‌اند. مرتب به دیدار هم می‌روند، همدیگر را تحسین و آرام می‌کنند، نامه‌های تو هم، تو هم ??صفحه‌ای یا طولانی‌تر برای هم می‌نویسند، با مهربانی وراجی می‌کنند و یک‌جورهایی یک میلیون خنده و خوش‌مشربی توی وجودشان هست.

رمان‌نویس‌ها و داستان‌کوتاه‌نویس‌های صاف و ساده و پیری که از ثمره کار محقق‌ها و مهندس‌ها استفاده می‌کنند. آن‌ها توی این کشو خوشحال هستند، چون بیشتر آدم‌های توی این کمد، مثل اعضای یک خانواده قدیمی و سنتی، عاشق هم شده‌اند.

با بعضی از آن‌ها همراه شده‌ام و آن‌ها روح‌هایی بخشنده و شگفت دارند، اما الان باید این موضوع را روشن کنم که همین، آن‌ها را جدا از بقیه نگه می‌دارد: آن‌ها سازنده هستند. آن‌‌ها جاخوش کرده‌اند. اگر خوششان نمی‌آمد که دار و دسته خودشان را راه بیندازند، دیگر مقوله‌ای به نام ادبیات علمی-تخیلی به وجود نمی‌آمد. عاشق این هستند که شب‌ها تا دیر وقت بیدار بمانند و این سوال را کنکاش کنند، «علمی-تخیلی چیست؟» آدم می‌تواند سوال‌های مشابه دیگری را هم بررسی کند، مثل «گوزن‌های شمالی چی هستند؟» یا «مدال ستاره شرقی چیست؟»

خب، بدون توده‌های بی‌معنای اجتماعی، چه دنیای ملالت‌باری داشتیم. لبخندهای کمتری وجود داشت و یک دهم الان کتاب چاپ می‌شد و این موضوع را هم باید درباره کتاب‌های علمی-تخیلی گفت: اگر کسی بتواند یک خورده متن بنویسد، احتمال خیلی زیاد یک نفر نوشته‌اش را چاپ می‌کند. در عصر طلایی مجله‌ها که مال خیلی وقت‌ها پیش هم نیست، نیاز به این آت و آشغال‌ها اینقدر زیاد شده بود که رفتند و ماشین تایپ الکترونیکی را اختراع کردند و تصادفی سرمایه کافی برای فرار من از شنکتاکی را هم فراهم آوردند. چه روزهای شادی بود! اما الان فقط یک‌جور مجله برای این نوشته‌های تازه و نامفهوم وجود دارد تا به خالق‌های آ‌ن‌ها عنوان یک نویسنده را ببخشد. خودتان حدس بزنید که چه جور مجله‌هایی هستند. منظورم این نیست که سردبیرهای مجله‌ها و گل‌چین‌های ادبی

علمی-تخیلی و نویسنده‌های رمان بی‌سلیقه و بدون ذائقه ادبی هستند. آن‌ها بی‌ذائقه نیستند و من باید این را جزء به جزء نشانتان بدهم. آدم‌های توی این رشته که می‌توان راحت و منصف بی‌ذائقه خواندشان، ۷۵ درصد نویسنده‌ها و ۹۵ درصد خواننده‌ها هستند، حالا شاید این‌قدر‌ها هم بی‌ذائقه نباشند، ‌ شاید واقعا فقط بچه هستند. رابطه‌های پخته، حتی با ماشین‌ها، چیزی نیست که اکثریت آن‌ها توانایی‌اش را داشته باشند. هر چیزی که این اکثریت درباره علم بداند، در سال ۱۹۳۳ توسط «ماشین‌های عام» آشکار و منتشر شد. هر چیزی که این اکثریت درباره سیاست و اقتصاد و تاریخ می‌داند را می‌توان در نسخه ۱۹۴۱ «سال‌نامه اطلاعات مورد نیاز» دید. حالا درباره سردبیر‌ها و گل‌چین‌ادبی‌نویس‌ها و ناشرهایی گوش کنید که جریان علمی-تخیلی را مجزا و زنده نگه داشته‌اند: آن‌ها همه‌شان باسواد و حساس و کتاب خوانده هستند. آن‌ها در میان اندک آمریکایی‌های ارزشمندی قرار می‌گیرند که در ذهن‌هایشان این دو فرهنگ، با صلح و صفا در کنار هم قرار گرفته‌اند. آن‌ها یک عالمه چیزهای بد چاپ کرده‌اند، البته چون نوشته‌های خوب کمیاب هستند و چون فکر می‌کنند که این وظیفه آن‌هاست تا هر نویسنده‌ای را، بدون این اهمیت که چقدر ترسناک نوشته‌هایش بد باشند، تهییج کنند، فقط چون توانسته رابطه‌یی بین انسان و فن‌آوری بیابد. خوش به حالشان. آن‌ها تصویرهایی چاق و چله از واقعیتی جدید می‌خواهند.

و هر از چند گاهی، چیزهای خوبی هم بیرون می‌دهند. همراه بد‌ترین نوشته‌های موجود در آمریکا، بیرون از محدوده ژورنال‌های تحصیلی، همین‌ها، بعضی از بهترین نوشته‌ها را منتشر کرده‌اند. آن‌ها می‌توانند اندک‌شمار داستان‌های واقعا فوق‌العاده موجود را منتشر کنند، به‌رغم بودجه‌های محدود و خواننده‌های نابالغ این کار را می‌کنند، به‌خاطر همین است که چند تا نویسنده خوب و ساختگی‌نویس، کشوی برچست «علمی-تخیلی» ‌ خورده، همیشه خانه باقی خواهند ماند. این نویسنده‌ها به سرعت دارند پیر می‌شوند و شایسته عنوان باوقار هستند. آن‌ها خالی از افتخار نیستند. خانه‌شان همیشه به آن‌ها افتخار عطا کرده است و عشق.

خانه ویران خواهد شد. همه خانه‌ها، دیر یا زود ویران می‌شوند و نویسنده‌های بیشتر و بیشتری در «جریان اصلی»، عنوانی که آدم‌های علمی-تخیلی بنویس به دنیای بیرون از کشویشان بخشیده‌اند، فن‌آوری را وارد دنیای داستانیشان خواهند کرد تا آن زمان، اگر داستان‌هایی با دیالوگ‌هایی بد و انگیزه‌هایی ضعیف و شخصیت‌پردازی افتضاح و بدون عقل‌سلیم نوشته‌اید، می‌توانید نوشته‌تان را با یک‌ کم علم شیمی یا فیزیک یا حتی جادو بد‌تر کنید و برای مجله‌های علمی-تخیلی پست کنید.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:08 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

«اندرون از طعام خالي دار...»

گفت‌وگو با اسماعيل آذر درباره‌ي رمضان در شعر فارسي


 از صدر اسلام تا کنون در شعر و ادبيات به موضوع رمضان پرداخته شده است. شاعران پارسي‌گو از همان قرن چهارم و بعد از رودکي، کم و بيش واژه رمضان و احترام به اين ماه را به طور هنرمندانه و عاشقانه در اشعار خود به کار برده‌اند.


«اندرون از طعام خالي دار...»

يک استاد زبان و ادبيات فارسي به ارزيابي «نمود رمضان در شعر و ادب فارسي» پرداخت.

چهره و نام دکتر اسماعيل آذر براي مردم و علاقه‌مندان به ادبيات آشنا است و او را بيشتر به عنوان يکي از مجريان و کارشناسان برنامه‌هاي ادبي و به ويژه مشاعره در تلويزيون مي‌شناسند.

اما اسماعيل آذر جداي از حضور در رسانه ملي، در جمع دانشجويان و محافل آکادميک هم چهره و نامي شناخته‌شده است و به عنوان استاد زبان و ادبيات فارسي و عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران و مدير گروه ادبيات فارسي سازمان فرهنگي اکو، سال‌هاست که مشغول تدريس و فعاليت است.

در حوزه تاليف هم آثار متعددي از آذر منتشر شده است که از آن ميان مي‌توان به کتاب‌هاي «تأثير ادبيات ايران بر ادبيات جهان»، «شاهکارهاي ادبي جهان» ، «سعدي‌شناسي»، «شکوه عشق» و «خورشيد خراسان» اشاره کرد.

اسماعيل آذر عنوان کرد:

از صدر اسلام تا کنون در شعر و ادبيات به موضوع رمضان پرداخته شده است. شاعران پارسي‌گو از همان قرن چهارم و بعد از رودکي، کم و بيش واژه رمضان و احترام به اين ماه را به طور هنرمندانه و عاشقانه در اشعار خود به کار برده‌اند؛ اما اين شيوه تفکر زماني اوج مي‌گيرد که سنايي روي کار مي‌آيد و شعر نمادين و سمبوليک زبان پارسي شکل مي‌گيرد و نماد در شعر ظاهر مي‌شود.

او با اشاره به دوران بعد از سنايي، ‌ادامه داد: بعد از سنايي، توجه بيش‌تري به کاربرد واژه رمضان و ماه رمضان از سوي شاعراني چون عطار، حافظ، سعدي و مولوي ديده مي‌شود که اين شاعران به آيات قرآني نيز توجه داشته‌اند.

وي ادامه داد: به عنوان مثال، ما مي‌دانيم که طبق گفته مفسرين، در قرآن مجيد واژه صبر به جاي روزه به کار رفته است. «يا ايها الذين آمنوا استعينو بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرين» که در اين‌جا صبر به معناي صوم و روزه است. به همين دليل است که مولوي مي‌گويد: صبر چو ابري است خوش حکمت بارد از او / زان که چون ماه صبر بود که قرآن رسيد.

آذر توضيح داد: مولوي ماه صبر را به جاي ماه صيام آورده است؛ بنابراين شاعران از آيات قرآني براي رمضان بهره گرفته‌اند.

مسلم کسي را بود روزه داشت / که درمانده‌اي را دهد نان چاشت // وگرنه چه لازم که سعيي بري / ز خود بازداري و هم خود خوري // خورنده که خيرش برآيد ز دست / به از صائم الدهر روزه‌پرست.

اين پژوهشگر ويژگي‌هايي از اين ماه را که شاعران نيز در شعرهاي‌شان به کار برده‌اند، بيان کرد و گفت: ماه رمضان مزايايي دارد که شاعران بر اساس اين ويژگي‌ها به خلق زيبايي و هنر در شعر مي‌پردازند. اين ويژگي‌ها را مي‌توان اين‌گونه برشمرد: غالب شدن بر نفس خويش؛ زياد شدن قوت پرهيز در انسان به حدي که از حرام به سوي حلال مي‌رود؛ قدر نعمت‌ها را بيش‌تر مي‌داند و طبعا در درازمدت از نعمت‌هاي خداوندي لذت و بهره بيش‌تري مي‌برد؛ با محرومان همدرد مي‌شود و گرسنگي را درمي‌يابد و به حال آنان مي‌انديشد؛ از يک وعده غذاي خود مي‌کاهد و آن را به گرسنه‌اي مي‌دهد؛ همان‌طور که در حديثي نقل شده است، روزه گرفتن براي ارتقاي سلامت به اندازه يک بار خوردن، زمان به دست مي‌آورد؛ انسان از مرتبه‌ي جسمانيت به مرتبه عقلانيت مي‌رسد.

آذر در ادامه افزود: اين‌ها اندکي از فوايد ماه رمضان هستند که شاعران در طول تاريخ به اين موضوعات توجه داشته‌اند؛ به طور مثال، سعدي مي‌گويد: اندرون از طعام خالي دار / تا در او نور معرفت بيني // تهي از حکمتي به علت آنک / که پري از طعام تا بيني. همچنين در جاي ديگري مي‌گويد: مسلم کسي را بود روزه داشت / که درمانده‌اي را دهد نان چاشت // وگرنه چه لازم که سعيي بري / ز خود بازداري و هم خود خوري // خورنده که خيرش برآيد ز دست / به از صائم الدهر روزه‌پرست. اگر کسي روزه را پرستيد و فقط به روزه نگاهي فيزيکي و جسماني داشت،‌ به اندرون و محتواي روزه توجه و تفکر نکرده است و سعدي چنين شخصي را صائم الدهر روزه‌پرست خوانده است.

اسماعيل آذر

اسماعيل آذر با اشاره به ديگر وجوه شعرهاي درباره‌ي ماه رمضان، گفت:‌ در نهج البلاغه نيز آمده است که در ماه رمضان شياطين در زنجيرند. اين يک تفکر ديني است و مولوي در همين رابطه مي‌گويد: نفس و شيطان هر دو يک تن بوده‌اند / در دو صورت خويش را بنموده‌اند،

و در حقيقت در زنجير بودن شياطين به معناي در زنجير کردن نفس است و به قول همان مولوي: نفس اژدرهاست، او کي خفته است / از غم بي آلتي افسرده است.

او در ادامه با اشاره به آياتي از قرآن اظهار کرد: ‌در آياتي از قرآن آمده است که شب‌ها کم بخوابيد و قرآن را با صداي بلند بخوانيد. حافظ اين سخن قرآن را هنرمندانه بيان کرده است و مي‌گويد: مي صبوح و شکر خواب صبحدم تا کي / به عذر نيم‌شبي کوش و گريه سحري. او همچنين مي‌گويد: تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت / همت در اين عمل از مي فروش کن، و باز حافظ در جاي ديگري مي‌گويد: بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق / خواهي که زلف يار کشتي ترک هوش کن. به اين معنا که اگر مي‌خواهي خدا در دلت باشد و وجودت را پر کند، ‌از هوش دنيوي بگريز و به مستي اخروي بگراي.

آذر درباره‌ي ارتباط روح و نفس با ماه رمضان، خاطرنشان کرد: يکي از داروهاي مفيد براي درمان نفس که به بدي و زشتي گرايش دارد، ماه مبارک رمضان است که شاعران بسيار در اين زمينه بسيار سخن گفته‌اند. ‌سعدي مي‌گويد: حذر از وسوسه نفس که در راه خدا / مردم‌افکن‌تر از اين غول بياباني نيست. سعدي نفس را به غولي تعبير مي‌کند که انسان را زمين مي‌زند. همچنين حافظ مي‌گويد: مرد خداشناس که تقوا طلب کند / خواهي که سفيدجامه و خواهي سياه باش، که بيان مي‌کند نژاد و لباس مهم نيست و تنها تقوا و رفتن به سوي خدا ارزشمند است.

او ادامه داد: سبزواري در جايي مي‌گويد: دهيد ساغر صهباي سالخوره به دستم / اکنون که شيشه تقواي چندساله شکستم، که شيشه تقوا به معناي تقواي رياکارانه است که مردم فکر و ايمان‌شان نسبت به او زياد شود و براي خلق به تقوا، نماز و روزه بگرايند که پيامبر اعظم (ص) اين را گناهي بزرگ و شرک اصغر خوانده‌اند.

در آياتي از قرآن آمده است که شب‌ها کم بخوابيد و قرآن را با صداي بلند بخوانيد. حافظ اين سخن قرآن را هنرمندانه بيان کرده است و مي‌گويد: مي صبوح و شکر خواب صبحدم تا کي / به عذر نيم‌شبي کوش و گريه سحري.

اين استاد زبان و ادبيات فارسي بيش‌ترين شخصيت هايي را که به ماه رمضان پرداخته‌اند، مولوي، سعدي و حافظ نام برد و گفت: ‌البته ديگران هم به اين مفاهيم توجه داشته‌اند؛ اما به فراواني شاعران نام برده نبوده است.

اسماعيل آذر در مقايسه بين ديدگاه شاعران کلاسيک و معاصر نسبت به رمضان، بيان کرد: شاعران کلاسيک نمادپردازانه‌تر شعر مي‌سرايند، البته شاعران معاصر نيز نماد به کار برده‌اند؛ شعر خود را از مخزني درآورده که اين مخزن مستقيم به خدا وصل است و آن مخزن، مخزن وحي است. براي مثال: غير خدا در دو جهان هيچ نيست / هيچ مگو غير که آن هيچ نيست // اين کمر هستي موهوم را / چون بگشايي به ميان هيچ نيست // اوست گل و سبزه و باغ و بهار / غير در اين باغ جهان هيچ نيست.

او در پايان خاطرنشان کرد: شاعراني چون سنايي، نظامي، حافظ و مولوي شعر و سخن خود را با قرآن مجيد برگرفته‌ و بزرگ شده‌اند و تقريبا شعرهاي‌شان با مضامين قرآني پيوسته است؛ اما شعر بسياري از معاصرين برآمده از دل و ايمان‌شان است؛ در صورتي که نقش ايمان قدما به دليل مطالعات و تعميق قرآن بيش‌تر نمود دارد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:09 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شعردزدها چگونه‌اند؟

(برگرفته از کتاب "حرفهای همسایه" * یادداشت های نیما یوشیج)


"حرفهای همسایه" مجموعه‌ای از یادداشتهای نیما یوشیج به صورت نامه است که در آنها او ایده‌ها و اندیشه‌های خود را درباره‌ی راه و روش نوین شعر و شاعری و عنصرهای اصلی شعر آزادش توضیح داده است.


شعردزدها چگونه‌اند؟

عزیزم!

می‌پرسید: شعر دزدها چه‌گونه‌اند؟

سابقاً این را گفته بودم. چون از من سوآل کرده‌اید باز می‌گویم:

به طور اختصار شعردزدها چند قسم هستند: یک دسته می‌دزدند فکر را یا طرز تلفیق عبارت را و برای دیگران به اسم خودشان می‌خوانند. اینها دزدهای احتیاط‌کار و قابل رقت هستند.

دومیها می‌دزدند و در پیش روی آدم می‌خوانند. اینها دزدهای بی‌احتیاط هستند و باید- اگر نمی‌رنجند- آنها را به این زبان نصیحت کرد که در خودتان غرق شوید... اینها بیشترشان خجول هستند وقتی که دزدی آنها را به رخ آنها می‌کشید.

سومیها می‌دزدند و در پیش روی آدم می‌خوانند و اگر به روی آنها بیاورید، اعترافی در کار نیست. اینها دزدهای بی‌انصاف هستند. وقت خود را برای نصیحت کردن آنها تلف نکنید. آنها شعر را ابزار قوی معیشت مادی قرار داده‌اند.

اما دسته‌ی دیگری هم هستند که از همین دسته ریشه گرفته‌اند. به محض شنیدن مضمونی از دهان شما، با کمال بی‌شرمی لبخند آورده، سر تکان داده و چشمهای دریده را به هم گذارده، می‌گویند: مثل همان مضمون که من در فلان غزل یا قصیده به کار برده‌ام.

این دسته دقت ندارند که چه می‌نویسند. راست یا دروغ چیزی را که در زندگی خود ندیده و نشناخته‌اند، می‌نویسند به رسم و آداب دیگران، به اشخاص داستان خود رسوم و آداب می‌دهند.

سعی کنید که خودتان باشید. دروغ نگویید آن‌چه را که داستان نیست و راجع به خودتان است. خودتان باشید در شعرتان، ولو بدترین مردم. چون خودتان هستید شعر شما با شما زنده شده است ولی در صورت دیگر، به عکس این است.

طرز کار هریک از اینها روزی اهل نظر را بیدار می‌کند.

سعی کنید که خودتان باشید. دروغ نگویید آن‌چه را که داستان نیست و راجع به خودتان است. خودتان باشید در شعرتان، ولو بدترین مردم. چون خودتان هستید شعر شما با شما زنده شده است ولی در صورت دیگر، به عکس این است.

دزدهایی هستند که حتی این گونه حرفها را هم می‌دزدند...

بهمن 1324

*"حرفهای همسایه" مجموعه‌ای از یادداشتهای نیما یوشیج به صورت نامه است که در آنها او ایده‌ها و اندیشه‌های خود را درباره‌ی راه و روش نوین شعر و شاعری و عنصرهای اصلی شعر آزادش توضیح داده است. این نامه‌ها را نیما یوشیج در فاصله‌ی بین سالهای 1318 تا 1334 نوشته و آنها را با عنوان "حرفهای همسایه" یا "نامه به همسایه" یا "نامه‌های فنی" مشخص کرده است. نخستین بار، در سال 1328 و در زمان حیات نیما سه یادداشت از این مجموعه در مجله‌های "خروس جنگی" و "کویر" منتشر شد. 12 سال پس از مرگ نیما یوشیج، در سال 1350، هفتاد و یک یادداشت از این مجموعه را سیروس طاهباز در کتابی با عنوان "حرفهای همسایه"، توسط انتشارات دنیا، به چاپ رساند. پس از آن، در میان دست‌نوشته‌های نیما 66 یادداشت دیگر با همین عنوان یافت شد و در سال 1368، "حرفهای همسایه" شامل 137 یادداشت، در کتابی با عنوان "درباره‌ی شعر و شاعری- از مجموعه‌ی آثار نیما یوشیج" توسط سیروس طاهباز منتشر شد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:09 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

سالهاست که شعر دروغي مي‌شنويم

سخنان غلامرضا بروسان درباره شعر امروز


بروسان شعر امروز را نوزاد نحيفي مي‌بيند که پس از زايشي طولاني، به حقيقت نزديک مي‌شود. او معتقد است تنها شعري که به مردم، سلام مي‌کند مي‌تواند منتظر جواب سلام مردم باشد چون مردم شعر دروغي را پس‌مي‌زنند.


سالهاست که شعر دروغي مي‌شنويم

غلامرضا بروسان، متولد 1352 مشهد است. او نخستين مجموعه‌اش را در سال 78 با نام «احتمال پرنده را گيج مي‌کند» منتشر کرد، 1384 «يک بسته سيگار در تبعيد»، 1385 «به سمت رودخانه استوکس»، 1387 «عصاره‌ي سوما» و « عاشقانه هاي يک سرباز» و در سال 1389 با انتشار «مرثيه براي درختي که به پهلو افتاده‌است» توانست جايگاه خود را در شعر يکي‌-دو دهه‌ي اخير باز کند.

او معتقد است که شعر در زمانه‌ي ما روند رو به جلو داشته اما خيلي کند حرکت کرده چون پستي و بلندي‌هاي زيادي را پشت سر گذاشته و بعضا بارها از مسير خارج شده و دوباره برگشته‌است.

بروسان که رفته رفته جواني ‌را پشت‌سر گذاشته و نگاهي پخته‌تر از پيش به شعر دارد، تنها عامل آشتي و برقراري ارتباط بين مخاطب و شاعران را، ترويج حقيقت در شعر‌ها مي‌داند. او دل خوشي از جريان‌هاي انحرافي ادبيات زمانه‌اش ندارد و مي‌گويد: آشوب‌ها و هوچي‌گري‌ها هم اندازه‌اي دارد، يک سال، دو سال، سه سال... نه20 سال!

* هنوز نمي‌توان از مخاطب صدساله‌ي شعر مدرن، انتظار زيادي داشت

مردم ايران در طول بيش از هزار سال قدمت ادبي، شعر کلاسيک را دنبال کرده و با آن خو گرفته‌اند. به عبارت ديگر مي‌شود گفت، شعر کلاسيک فارسي به جزء دروني زندگي مردم تبديل شده و همواره همراه مردم است. به اين ترتيب بايد گفت، شعر کلاسيک فارسي براي مردم حکم هزار سال نوستالژي را دارد.

اما هنوز از ظهور «نيما» زمان زيادي نگذشته، بنابراين نمي‌توان از مردم انتظار داشت که در اين زمان کوتاه به توانايي ذهني پرداخت‌هاي مدرن دست پيدا کرده‌باشند. ما دوره‌ي درخشان شعر مدرن را در دهه‌ي چهل به وضوح ديده‌ايم. شعر آن دوران از انقلاب بوجود آمده در زمينه‌ي شعر، به عنوان سکويي استفاده کرد که خود را به واقعيت نزديک کند و اين امر با ورود شعر به کوچه و بازار و ميان مردم ميسر شد. اما اينکه چرا بعداز دهه‌ي چهل،‌ جريان‌هاي شعري تا حدود زيادي دچار تاخير و تعويق شدند، جاي تعمق و پرسش دارد.

* سالهاست که شعر دروغي مي‌شنويم

مشکلاتي که طي اين سال‌ها گريبان شعر و شاعر مدن ايراني را گرفته‌ست، بر کسي پوشيده نيست. پيشتر هم گفته‌ام که سال‌هاست مخاطب شعر در ايران، همانا خود شاعران هستند و نه مردم کوچه و بازار. گويا مردم در دايره‌ي فکري شاعران زمانهي ما حضور چنداني نداشته‌اند. اغلب شاعران تنها به هنر و کلمه متعهد بوده‌اند و نه به دغدغه‌هاي زمانه‌شان. ازاين‌رو نه شاعران آنطور که بايد و شايد به مردم توجه داشته‌اند و نه مردم به شعر معاصر ما سلام کرده‌اند و با آن خو گرفته‌اند.

هنوز از ظهور «نيما» زمان زيادي نگذشته، بنابراين نمي‌توان از مردم انتظار داشت که در اين زمان کوتاه به توانايي ذهني پرداخت‌هاي مدرن دست پيدا کرده‌باشند.

دليل ديگر اين‌است که به اعتقاد من، هنوز هم با شاعران زيادي در بين خودمان مواجهيم که واقعا شاعر نيستند.

شعر بايد واقعيت داشته باشد و شعر واقعي شعري‌ست که از جنس نياز‌ها و درد‌هاي اجتماعي مخاطبانش باشد. تنها در اين صورت است که مخاطب پا‌به‌پاي شاعر پيش مي‌رود و به او اعتماد مي‌کند. به عبارت ديگر در اين زمانه افرادي پرچمداري شعر زمانه‌ي‌مان را بر دوش دارند که شعرشان براي مردم واقعيت ندارد و به همين دليل است که با خيل مخاطبان وازده از شعر روبرو هستيم.

* عصر ما عصر هوچي‌گري‌ست

من فکر مي‌کنم شعر بايد به درد مردم بخورد. لااقل حکم جالباسي داشته باشد براي مردمي که از گرما لباس‌هاشان را درمي‌آورند و به آن مي‌آويزند. والا شعري که در انفعال متولد مي‌شود و به کار مردم جامعه نيايد، به هيچ دردي نمي‌خورد.

متاسفانه در چنددهه‌ي اخير، بسيار از اين جريان‌هاي بيهوده و بي‌مصرف ديده‌ايم. هرچند که ادبيات ما در کل، ادبيات بلند‌قدي نيست، اما ادبيات واقعي فارسي، از کوتوله‌هايي که در ميدان شعر قدمک مي‌زنند، قدبلندتر است. عصر ما عصر هوچي‌گري بود و به قول يدالله رويايي؛ ديگر کسي براي ذهن، هورا نمي‌کشد.

خيلي‌ها بدون اينکه به مردم و حال و روزگارشان توجهي‌ داشته باشند، آمدند، مقاطعي کوتاه جنجال به راه انداختند، تئوري پردازي کردند و به زعم خود صاحب جريان شدند اما روزگارشان کوتاه بود، «فراموش» اگر نگوييم، به سرآمدند زيرا حقيقت نداشتند.

غلامرضا بروسان

* شعر ما، نوزاد نحيفي‌ست که بايد جان سالم بدر ببرد

بوي بهبود از اوضاع شعر اخير مي‌آيد. احساس مي‌کنم که شعر زمانه‌ي ما پس از کشمکش‌هاي فراوان در طول اين سالها، امروز به نوزادي تبديل شده که پوست و گوشت و استخوان‌هاي نحيفي دارد، اما به هر حال واقعي‌ست. قطعا قرار نبود زايش اين نوزاد، اينقدر به طول بيانجامد اما به هر تقدير متولد شده.

همه‌ي اما و اگرها سرجاي خودش اما شعر زمانه‌ي ما؛ دارد به درد‌هاي مشترک جامعه نزديک مي‌شود و صاحب شور و شعور شده‌ست، به مردم اجازه مي‌دهد، مشارکت کنند و آلام و دردهاشان را در آيينه‌ي تمام‌ نمايش، ببينند.

البته هنوز هم بستر امن و آرامي به وجود نيامده تا پيشرفت شعر، رشدي طبيعي داشته باشد و از اين کندي‌ها بيرون آيد. هنوز هم بازار شعر، بازاري مغشوش و پر سر و صداست هنوز هم دسته‌جات جريان‌هاي مختلف با جيغ و داد مي‌خواهند نمايندگان خود را به عنوان قله‌هاي شهر زمانه‌ي ما، معرفي کنند.

همه‌ي صداها براي ادبيات ضروري هستند. بايد حتي جيغ بنفش باشد ، اما اين اصل تا جايي پابرجاست که صداها حقيقت داشته‌باشند. به عنوان مثال من اگر از دست شما عصباني شدم و با خشم شما را مورد خطاب قرار دادم، از ميان 10 کلمه، يکي يا دو تا فحش و ناسزا، طبيعي‌ست که بر زبانم آيد. اما اگر اين تعداد به 9 تا رسيد، ديگر حقيقت ندارد و من دارم تظاهر به عصبانيت مي‌کنم.

در رابطه با بلبشوي شعري حال حاضر نيز، احساس مي‌کنم حجم و تعدادشان، زيادي زياد است و اين نشان‌ مي‌دهد که اکثر حقيقت ندارند! و تعدادشان خيلي بيشتر از چيزي‌ست که براي کليت شعر زمانه‌ي ما مفيد فايده باشد. اين آشوب‌ها و آشفتگي‌ها تمرکز نوزاد شعر را براي رسيدن به رشد صحيح و طبيعي، به هم مي ريزد. آن‌چنان‌که همچنان جريان‌هاي دروغيني به وجود مي‌آيند و هريک، مدتي حواس شعر را پرت مي‌کنند. مثلا جريان ساده نويسي و طرح آن به عنوان يک ژانر شعري! از اين دست جريان‌هاي انحرافي هنوز هم زياد است و موجبات گمراهي شاعران جوان را در مقاطع مختلف، فراهم مي‌آورد.

بوي بهبود از اوضاع شعر اخير مي‌آيد. احساس مي‌کنم که شعر زمانه‌ي ما پس از کشمکش‌هاي فراوان در طول اين سالها، امروز به نوزادي تبديل شده که پوست و گوشت و استخوان‌هاي نحيفي دارد، اما به هر حال واقعي‌ست. قطعا قرار نبود زايش اين نوزاد، اينقدر به طول بيانجامد اما به هر تقدير متولد شده.

از طرفي هنوز هم آدم‌هاي بي‌سوادي‌ هستند که بعد از 20-30 سال اصرار دارند که به عنوان نظريه‌پرداز و منتقد در نحوه‌ي رشد شعر، دخالت داشته باشند. من نمي‌دانم از اين قلم‌زني‌ها چه چيزي عايدشان مي‌شود، اين‌هايي که عمري‌ست سيگار و چاي ناشتايي‌شان است. بازهم تکرار مي کنم، وجود اين افراد هم براي رشد معقول کليت شعر، ضروري‌ست اما در حد يکي دوسال! نه اينکه يک نفر 30 سال بر مواضع بي‌اساس و بي ارزش خود پافشاري کند و دست از سر جوانان نوپا در شعر برندارد. از ميان اين‌همه شلوغي و حرف‌هاي دروغي، ‌دست آخر بايد پنجره‌‌اي که آسمان را برايمان قاب مي‌گيرد، قابل دسترسي باشد.

* فکر نويسي؛ شعر نيست!

يکي از مشکلات بزرگي که در شعر امروز شاعران ايراني ديده مي‌شود اين است که با وجود تفکر خوب، شعر‌ها به درستي برگزار نشده‌اند. اين برگزاري حکايت دارد! اما در مجموع براي تولد شعر، شاعر بايد به سطح توليد موفقي از زبان و ريتم و ... برسد والا فکر و ايده‌ي خوبش هم بي‌اثر باقي مي‌ماند.

متاسفانه جريان غلط «فکر نويسي» ازسوي برخي از شاعران باب شده. اين جريان منحرف هم از دامان ترجمه‌هاي شعر برخواسته است. به مترجم نمي‌شود ايراد گرفت، او کار خودش را مي‌کند اما معمولا در ترجمه‌هاي «برگزاري» از زبان مبدا،‌حذف مي‌شود و حاصل کار، تفکري اجرا نشده‌است. متاسفانه همين متون شده‌است تکيه‌گاه «فکر نويسي» و از برگزاري شعر، غافل مانده‌اند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:10 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

تفنگي بر بام هاي تهران

نگاهي به کتاب « تفنگ پدر بر بام هاي تهران » نوشته ي «حسن بهرامي»


اين کتاب که برگزيده دومين دوره جشنواره داستان انقلاب است، درباره چند جوان دانشجوست که به نحوي وارد مبارزه با رژيم شاه مي‌شوند.


تفنگ پدر بر بام هاي تهران

تفنگ پدر بر بام هاي تهران* / حسن بهرامي/انتشارات سوره مهر

 اين رمان که اثر تقدير شده ي دومين جشنواره داستان انقلاب است سال گذشته با شمارگان 2500 نسخه از سوي انتشارات سوره مهر به چاپ رسيده است . « تفنگ پدر بر بام هاي تهران » شامل 13 فصل است که ضمن آن ها روايتي از روزهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ايران توسط شخصيتي به نام « حکيم بهرامي » ارائه مي شود . از بخش‌هاي اين رمان مي‌توان به قبا سبزهاي عاشق، دخترک موبور، سوزنبان، نبش قبر و يک جفت پروانه شيرازي اشاره کرد.

اين کتاب که برگزيده دومين دوره جشنواره داستان انقلاب است، درباره چند جوان دانشجوست که به نحوي وارد مبارزه با رژيم شاه مي‌شوند.

در اين رمان يکي از شخصيت‌ها که اهل روستايي از استان کهگيلويه و بوير احمد است، عازم محل سکونت خود مي‌شود، تفنگي را که پدرش براي شکار حيوانات استفاده مي کند، برمي‌دارد و با خود به تهران مي‌آورد. وي روي پشت بام خانه‌ها مي‌رود و به ماموران شليک مي‌کند.

قصد آن داريم که به چگونگي و چند و چون استفاده از عنصر زبان در رمان « تفنگ پدر بر بام هاي تهران » بپردازيم . براي اين منظور ذکر اين نکته ضروري است که همه ي اين رمان توسط راوي اول شخصي به نام « حکيم بهرامي » روايت شده است . بنابراين زبان دراين اثر زباني است که « حکيم بهرامي » براي روايت داستان به کار بسته است . با نگاهي به سرتاسر مجموعه متوجه مي شويم که راوي از دو گونه زبان متفاوت براي روايت خود بهره برده است : 1- زباني که با ناديده گرفتن پاره اي صناعات ادبي که در آن به کار رفته ، کم و بيش زباني توصيفي است که عموما به شرح ماوقع و بيان ديالوگ هاي افراد داستان مي پردازد که به طور کلي به شکل زبان نمايشي و نمايشنامه اي نزديک شده است . 2- زباني که تقريبا به تمامي شاعرانه است چرا که با استفاده ي بسياري که از صناعات ادبي در آن شده بيش از آن که منطق داستاني بر آن حاکم باشد ، بر پايه ي منطق شعري شکل گرفته است . در ابتدا براي روشن شدن بهتر آن چه در بالا گفته شد نمونه هايي از هر دو گونه ي زباني که توسط راوي به کار رفته و برشمرديم ذکر مي شود : « از نردبان آهني دويديم پايين . کسي توي حياط نبود . پايم خورد به پارچ آب ليمو و دمر شد . در را باز کردم و سرک کشيدم توي کوچه . کسي نبود . پا گذاشتيم به فرار. نواز آرام و قرار نداشت . شده بود مثل ديوانه ها . مدام سيگار مي کشيد و تکرار مي کرد . – به بابايش چه بگويم ؟ » ( ص 43 ) و « بازي قشنگي بود . راننده قهقهه مي زد و من توي دلم بهش مي خنديدم .

-    شغلت چيست ؟

-    شلغم بهتر است .

-    زرشک .

-    عرب نيستم . لرم . مي گويند آبا و اجدادمان عرب بودند . الکي مي گويند .

زد توي سر دنده و برگشت و نگاهم کرد . فکر کردم شک کرده .

-    کجا بودي عربو ؟ !

-    دوگنبدانه .

فرمان را ول کرد و قهقهه زد . » ( ص 84 ) ( دو نمونه از گونه ي اول که بيشتر شکل زبان نمايشي بر آن ها حاکم است ) . « فرياد بود و شليک بود و اضطراب و رپ رپ چکمه ها و اشباحي که مي دويدند دنبالمان و سايه هايي که مي دويدند ته کوچه و سايه اي که از بينمان کم مي شد و مي افتاد . مشت هاي گره خورده بود و اسپري ها که مي رقصيدند و شعارها که مي روييدند بر ديوارها و سايه ها که مي دويدند و سايه اي که کم مي شد از بينمان و مي افتاد و به خود مي پيچيد . رپ رپ بود و فرياد بود و شليک و سايه ها که جمع مي شدند و رقص اسپري ها و شعارها که مي روييدند ... » ( ص 9 ) و « شليک بود و شليک و تب و تاب و اضطراب که جمعيت را اين سو و آن سو مي برد . شليک بود و شليک و جواني که افتاد و بلند نشد و مردي که افتاد و بلند نشد و زني که افتاد و جوانکي که افتاد و باز زني و مردي و مردي و جواني و دخترکي و مردي که انگار نواز بود و نواز نبود . » ( ص 77 ) .

مخاطب داستاني که راوي روايت مي کند ، مخاطبي است که کتاب « تفنگ پدر بر بام هاي تهران » را مي خواند و کل داستان واگويه هاي ذهني « حکيم بهرامي » است .

آن گونه که مشاهده شد راوي براي روايت داستان خود از دو گونه ي زباني بسيار دور از هم بهره برده است که البته با نگاهي گذرا به فصول چندگانه ي رمان مي توان متوجه شد که به لحاظ کمّي بخش عمده اي از اثر با استفاده از گونه ي اول زباني ( زبان نمايشي – توصيفي ) پيش مي رود و زبان شاعرانه تنها بار بخش هاي کمي از روايت داستان را به دوش مي کشد. در اين جا پرسشي که قصد پرداختن به آن را داريم اين است که آيا زبان شاعرانه اي که در بخش هايي از رمان به کار گرفته شده است با منطق اين اثر و زبان توصيفي اي که بخش عمده اي از داستان بر مبناي آن شکل گرفته سازگاري دارد و در چهارچوب اين اثر توجيه پذير است يا خير ؟ اما پيش از پرداختن به اين پرسش و تلاش براي يافتن پاسخي براي آن ، لازم است با بررسي بخش هايي که در آن ها از زبان شاعرانه استفاده شده ، کارکرد و نقشي که زبان شاعرانه در اين اثر دارد را بشناسيم . تنها با نگاهي اجمالي به اين قسمت ها مي توان دريافت که راوي در مواقعي که قصد توصيف هيجانات و شور انقلابي مردم در برهه اي از زمان ( کمي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران ) را دارد ، به اين گونه از زبان روي مي آورد و عموما در طول اثر در مواقعي که حرف از تظاهرات ، شهادت ، مبارزات مردمي ، شعارنويسي بر در و ديوار ، پرتاب بطري هاي آتش و ... به ميان مي آيد راوي به زبان شاعرانه متوسل مي شود . براي تائيد اين گزاره مي توان به صفحاتي که در ادامه ذکر مي شوند رجوع کرد : پاراگراف اول صفحه ي 9 ، پاراگراف آخر صفحه ي 12 ، پاراگراف اول صفحه ي 13 ، پاراگراف دوم صفحه ي 19 ، پاراگراف آخر صفحه ي 26 ، پاراگراف آخر صفحه ي 60 ، پاراگراف اول صفحه ي 74 ، پاراگراف اول صفحه ي 77 ، پاراگراف اول صفحه ي 95 و ... . با توجه به آن چه بيان شد و با خوانش اثر توسط مخاطب مشاهده مي شود که ميان دو جنس از زبان که توسط راوي به کار گرفته شده عموما در طول اثر شاهد گسستي يکباره ايم که بر مبناي کارکردي که براي زبان شاعرانه در اثر مشخص شده ، نه تنها مخاطب خود را با گسستي توجيه ناپذير در زبان مواجه مي بيند بلکه اين زبان شاعرانه وجهي شعاري نيز به اثر مي بخشد . همه ي آن چه گفته شد تنها بر اين پايه عنوان شد که مخاطب داستاني که راوي روايت مي کند ، مخاطبي است که کتاب « تفنگ پدر بر بام هاي تهران » را مي خواند و کل داستان واگويه هاي ذهني « حکيم بهرامي » است . حال آن که راوي در فصل پاياني اثر ( فصل تفنگ پدر بر بام هاي تهران ) مخاطبي جداي از مخاطب کتاب « تفنگ پدر بر بام هاي تهران » نيز براي داستان خود معرفي مي کند ، و آن مخاطبي است در داخل داستان که متوجه مي شويم راوي همه ي داستان را براي او بازگو کرده است ( اين امر که چرا راوي تنها در فصل پاياني اثر به مسئله ي وجود مخاطبي براي داستان  در داخل خود اثر  اشاره کرده است خود نيز قابل پرسش است ) : « قبلا دو سه ماهي يک بار ، با لندکروز سپاه مي آمدند و سر مي زدند . بعد هم جنگ شد . حالا هم شما تشريف آورده ايد . قدمتان روي چشم . » ( ص 102 ) و « اگر عمري بود و تشريف آورديد ، دفعه ي بعد ، از جنگ برايتان مي گويم ; از کريم ، از ارجاسب ، از اسفنديار ... » ( ص 106 ) . حال مي توان مسئله ي توجيه پذير بودن يا نبودن استفاده از زبان شاعرانه در اثر را از اين منظر نيز بررسي کرد . چرا که با در نظر گرفتن يک مخاطب براي داستان در داخل خود اثر ، استفاده از اين زبان شاعرانه به دليل آن که تنها در مواردي مشخص و آن هم با جملاتي مشخص که تقريبا تمام اين بخش ها را شبيه به هم کرده ( به نوعي اين بخش هاي شاعرانه حالتي شبيه به بيت برگردان در شعر را پيدا کرده اند ) به کار رفته است چندان توجيه پذير به نظر نمي رسد و به طور کلي روايت اين گونه ي ماجرا براي يک مخاطب در خود اثر ( با توجه به زبان توصيفي راوي در ديگر بخش ها ) چندان منطق پذير نيست . براي بررسي صحت اين مدعا ، نگارنده مخاطب خود را مجددا به بخش هايي که در آن ها از زبان شاعرانه استفاده شده و پيش تر نشاني آن ها داده شد ، ارجاع مي دهد .

با توجه به آن چه گفته شد راوي رمان « تفنگ پدر بر بام هاي تهران » به لحاظ زباني از دو گونه ي زبان نمايشي و زبان شاعرانه بهره گرفته است . که استفاده اي که راوي از زبان شاعرانه کرده به دو دليل چندان کارساز واقع نشده است : اول آن که منحصر کردن استفاده از اين گونه ي زباني براي بيان شور و هيجانات انقلابي مردم وجهي شعاري به اثر بخشيده و ديگر آن که با توجه به وجود مخاطبي در داخل داستان براي روايت راوي از سال هاي انقلاب ، اين زبان شاعرانه که در جاي جاي کتاب به شکلي بسيار مشابه و تکرارشونده ظاهر مي شود چندان توجيه پذير و منطقي به نظر نمي رسد .

* کتاب "تفنگ پدر بر بام‌هاي تهران" با شمارگان 2500 نسخه در 108 صفحه و به قيمت 1900 تومان منتشر شده است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:10 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شهرزاد مدرن!

گفت‌وگو با نجمه مولوي درباره قصه‌گويي در ادبيات


همه انسان‌ها براي فرار از روزمرگي و چيزهايي که باعث ترس و وحشت آنها مي‌شود به دستاويزي متوسل مي‌شوند؛ شهرزاد شدن هم دستاويز است يا به نوعي صحبت کردن براي فرارازعوامل آزاردهنده. من هم ازاين قاعده مستثنا نيستم وتمايل دارم دغدغه‌هايم را با نوشتن التيام دهم.


شهرزاد مدرن!

مجموعه 30 داستان کوتاه و کوتاه‌تر با عنوان «مرا در آغوش بگير» يکي از آثاري است که از نجمه مولوي منتشر شده، قابل ذکراست که «آن سوي پنجره» توسط دکترفتح الله شيباني به فيلم کوتاه تبديل ودرجشنواره فرهنگي هنري قرآني سازمان نظام پزشکي کشور لوح تقدير و جايزه گرفت. نجمه مولوي (متولد 1330مشهد) پيش از انقلاب در مجلاتي چون اطلاعات کودک و نوجوان همکاري داشته ولي به طور جدي از سال 73 فعاليت‌هاي ادبي را آغاز کرده است. مجموعه داستان «مرا در آغوش بگير» توسط انتشارات آهنگ قلم منتشر و به چاپ چهارم رسيده است. مجموعه داستان «از تلفن کارتي زنگ مي‌زنم» از ديگر آثار منتشر شده اين نويسنده است.درزمينه پژوهش هم کتاب‌هايي تلفيقي از روانشناسي و ادبيات دارد. داستان «هفتاد و دو» به زبان آلماني ترجمه و درنشريات ادبي آلمان چاپ شده است. مجموعه بعدي اين نويسنده در حوزه دفاع مقدس تکميل شده و آماده انتشار است. "داستان‌هاي دفاع مقدس" نام دارد که حاصل تجربه پنج سال كار در بنياد شهيد شهر مشهد و ارتباط با همسر، مادران و خواهران شهدا و مهاجران اهوازي ساكن در شهرك شهيد رجايي است. مولوي نگاه اين مجموعه داستان را به زندگي خانواده شهدا متفاوت دانسته و گفته است: تاثير مسايل اجتماعي بعد از جنگ بر زندگي خانواده شهدا، موضوع اصلي داستان‌هاست و بازخورد‌ها را به تصوير مي‌كشند. كتاب "داستان‌هاي دفاع‌مقدس" با 18 داستان كوتاه، از سوي انتشارات آهنگ قلم منتشر خواهد شد.

در مقدمه يکي از کتابهايتان اشاره کرده بوديد به شهرزاد و خصوصيات او، چقدر دوست داريد شهرزاد باشيد؟

همه انسان‌ها براي فرار از روزمرگي و چيزهايي که باعث ترس و وحشت آنها مي‌شود به دستاويزي متوسل مي‌شوند؛ شهرزاد شدن هم دستاويز است يا به نوعي صحبت کردن براي فرارازعوامل آزاردهنده. من هم ازاين قاعده مستثنا نيستم وتمايل دارم دغدغه‌هايم را با نوشتن التيام دهم.

شهرزاد قصه گويي مي‌کرد و کمتر از فرم استفاده مي‌کرد؟

بله، البته من با فرم مخالف نيستم. فرم تنوع ايجاد مي‌کند و در حقيقت ذهنيت خواننده از قصه را تغيير مي‌دهد و اين خيلي لذت‌بخش است. سعي مي‌کنم در داستان‌هايم از فرم استفاده کنم اما يکسري داستان‌ها مي‌طلبد فقط روايت شوند. شخصا با سادگي بيشترهمراه هستم.

در قالب داستان مينيمال يا آنطورکه در کتابتان گفته‌ايد داستان «کوتاه‌تر» چقدر مي‌توان قصه‌گويي کرد؟

دراين قالب‌ها شخصيت‌پردازي چنداني نداريم و اين تصاويرهستند که حرف مي‌زنند. در واقع شهرزاد مدرن شده است (مي خندد). هر دوره‌اي شهرزاد خودش را دارد.

پس معتقديد داستان کوتاه طرفدار بيشتري دارد؟

آنچه از فضاي ادبي و آدم‌هايي که با آنها روبه‌رو هستم برمي‌آيد اين است که جامعه با داستان کوتاه راحت‌ترکنارمي‌آيد. مطالعات مجازي هم به اين امر کمک کرده‌است. حالا اين اسم مي‌تواند تاکسي نوشت باشد يا داستان‌هاي صبحانه. دراينگونه ادبي درگير شدن ذهن مخاطب با جريان داستان بيشتر است وهمه چيز شسته و رفته در اختيارخواننده نيست. وقتي زمان براي مطالعه رمان نباشد بايد به سراغ داستان کوتاه رفت.

آنچه از فضاي ادبي و آدم‌هايي که با آنها روبه‌رو هستم برمي‌آيد اين است که جامعه با داستان کوتاه راحت‌ترکنارمي‌آيد. مطالعات مجازي هم به اين امر کمک کرده‌است. حالا اين اسم مي‌تواند تاکسي نوشت باشد يا داستان‌هاي صبحانه

قصد انتشار رمان نداريد؟

مشغول نوشتن يک رمان هستم و بيش از نيمي از طرحي را که ريخته‌ام نوشتم، در رمان اين خطر هست که نويسنده دچار پرگويي و اطناب شود، شايد به اين دليل نوشتن رمانم کند پيش مي‌رود.

تمام شخصيت‌هاي اصلي داستان‌هاي شما زن هستند. چرا؟

اگر نويسنده با شخصيت‌ها هماهنگ شود و بتواند زواياي انديشه و عملکرد او را منعکس کند زن يا مرد فرقي نمي‌کند اما کمتر ديدم نويسنده زني بتواند به خوبي يک شخصيت مردانه را خلق کند. گاهي حتي مخاطب نمي‌تواند بدون معرفي ازسوي نويسنده به جنسيت راوي يا ديگر شخصيت‌ها پي ببرد ولي اگر نويسنده‌اي بتواند چنان به شخصيت از جنس مخالف نزديک شود که از نگاه او به دنيا نگاه کند در واقع هنرش را به خوبي نشان داده است.

موافقيد که مخاطب آثارتان بيشتر خانم‌ها هستند.؟

چند نقد و نظري هم که منتشر شده است را خانم‌ها نوشته‌اند اما هرکسي مي‌تواند ازخواندن کتاب لذت ببرد، بازخوردهايي که داشتم ازطريق ايميل، که آقايون هم ايميل‌هايي زده بودند که بازتاب مثبتي را نشان مي‌داد و پيدا بود که با داستانها ارتباط برقرار کرده بودند.

شهرزاد مدرن!

در حال حاضر کيفيت و کميت نويسندگان خانم ما به اندازه‌اي هست که بشود گفت وجوه مختلف شخصيتي زنان منعکس مي‌شود؟

از نظر کميت خوشبختانه حضور کتاب‌هاي تاليف شده از سوي زنان در بازار و فعال بودن آنها در جشنواره‌ها و انتشار داستان از طريق سايت‌هاي ادبي خود گوياي پيشترفت قابل توجه خانم‌ها در اين زمينه است به‌ عنوان مثال در جشنواره داستان نويسي ليراو از ده اثر بخش پاياني تنها سه نفر نويسنده مرد هستند. از نظر کيفيت هم مي‌توان گفت ارتقاي قلم خانمها سير صعودي دارد و متحول شده است.اضافه کنم در ميان اين 10 اثر نهايي داستان «جاودانگي» من هم ديده مي‌شود.

در بين داستان‌هاي شما چند موردي بود که عشق بين زن و مرد يا دختر و پسر مطرح مي‌شد، چطور از ورود به داستان‌هاي به اصطلاح عامه‌پسند خودداري کرديد؟

دربيشتر داستان‌هايم ازعشق به عنوان عنصر گرما بخش استفاده کرده‌ام البته همه نوع عشق. سعي کرده‌ام دراين مورد کاملا رئال به قضيه نگاه کنم در داستانهايم خبري از معجزه و به هم رسيدن‌هاي اتفاقي نيست.

چرا انتهاي داستان هايتان اينقدر غم آنگيز است؟

(مي خندد) نمي دانم چرا. کاراکترها اينطوري پيش رفتند. واقعا غم انگيزند؟ فکر مي‌کنم چون شخصيت‌ها زن هستند اين اتفاق مي‌افتد شايد اگر مرد بودند در پايان خوشحال‌تر بوديم. به هرحال به دليل نگاه«سنتي مدرن» جامعه به زن، نوميدي دربين زنان ما هست والبته دلايلي هم دارد آنها با مشکلاتي در جامعه روبه‌روهستند. هنوز زن درجامعه ما بايد زير يک سايبان قرار بگيرد تا احساس امنيت کند.

استفاده از حواس‌پنجگانه در آثار شما زياد است. دليل آن چيست؟

عقيده دارم حواس ما بايد در داستان حضور داشته باشند و علاوه برگفتار حواس ديگر نيز در انتقال احساس نويسنده او را کمک کنند. بخصوص صداها که مي‌توانند حضور پررنگي داشته باشند. از اين حواس در فضا‌سازي استفاده مي‌کنم. گاهي لازم است با نگاه، صدا يا عطر شرايط يا ارتباط شخصيت‌ها را بيان کنم.

فعاليت ادبي در شهرستان چه مشکلاتي دارد؟

نويسنده شهرستاني از نظرنوشتن، استعداد و دانش تفاوتي با نويسنده تهراني ندارد. تفاوت درارتباط وعواملي است که او را به دنياي ادبيات معرفي مي‌کند. اصولا داستان نويس بودن درتهران دغدغه کمتري دارد.

واقعا غم انگيزند؟ فکر مي‌کنم چون شخصيت‌ها زن هستند اين اتفاق مي‌افتد شايد اگر مرد بودند در پايان خوشحال‌تر بوديم. به هرحال به دليل نگاه«سنتي مدرن» جامعه به زن، نوميدي دربين زنان ما هست والبته دلايلي هم دارد آنها با مشکلاتي در جامعه روبه‌روهستند.

اين ارتباط به چه شکلي در شهرستان‌ها شکل خواهد گرفت؟

مهم‌ترين اقدام مي‌تواند حضور مستمر و فعال ادارات ارشاد درشهرستان‌ها باشد و ارتباط اين ادارات با مرکز و ديگر نقاط در جهت برگزاري جلسات اشتراکي. با اين تعاملات راه براي حضور نويسندگان شهرستان درعرصه ملي باز خواهد شد.

وضعيت داستان نويسي شهر مشهد را چطور ارزيابي مي‌کنيد؟

خوشبختانه درحال حاضرفعاليت‌هاي خوبي در مشهد انجام مي‌شود. ازحدود سال 80 که مقوله داستان بيشتر مورد توجه قرارگرفت، بخش خصوصي شروع به راه اندازي محافل ادبي و جلسات نقد و بررسي داستان کرد ولي به چيزي که بايد توجه کرد اين است که ناشرين در مشهد از نويسنده گمنام حمايت نمي‌کنند و پرداخت حق تاليف کتاب هم براي بيشتر داستان نويسان مقدور نيست.

رفت و آمد مولف هم به تهران براي پيدا کردن ناشري که بتواند از کتاب آماده چاپ پشتيباني کند مقرون به صرفه نيست، در نتيجه حضور و ازدياد اين محافل دردي ازداستان نويس دوا نمي‌کند وگرنه همانطور که اشاره کردم در بخش خصوصي کانون‌ها و انجمن‌هاي زيادي فعال هستند. علاوه بر اين حوزه هنري سه روز درهفته جلسات ادبيات داستاني برگزارمي کند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:10 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

چگونه دوستت داشته باشم

نگاهی به شعرهای «علیرضا نوری*»

 دلقک‌ها گریه می‌کنند/ علیرضا نوری/ انتشارات آهنگی دیگر


این مجموعه که اولین دفتر شاعرش می‌باشد مجموعه‌ای قابل تأمل و نمونه‌ی خوبی از شعر روزگار ماست. شاعری که با بهانه‌های جزیی حرف‌هایی کلی را به زبان می‌آورد، سردرگمی‌های دلنشینی دارد، کودک و بازیگوش است و دیر یادش افتاده است عاشق باشد و در عشق از خطر کردن نمی‌هراسد.


دلقک ها گریه می کنند

کتاب دلقک ها گریه می کنند با پنجاه و سه قطعه بلند و کوتاه سمفونی اختصاصی علیرضا نوری است که با سطرعاشقانه «چگونه دوستت داشته باشم» آغاز می شود. یکی از مجموعه شعرهایی که امسال به بازار کتاب عرضه شد مجموعه شعر «دلقک‌ها گریه می‌کنند» سروده‌ی «علیرضا نوری» است این مجموعه که اولین دفتر شاعرش می‌باشد مجموعه‌ای قابل تأمل و نمونه‌ی خوبی از شعر روزگار ماست. شاعری که با بهانه‌های جزیی حرف‌هایی کلی را به زبان می‌آورد، سردرگمی‌های دلنشینی دارد، کودک و بازیگوش است و دیر یادش افتاده است عاشق باشد و در عشق از خطر کردن نمی‌هراسد، روایت ها روایتی خطی است که گاه با شعر محض همداستان می‌شود و گاه در شخصی نویسی‌ها به گونه‌ای خود شیفته فارغ از هر تعهد اجتماعی سر به جیب شیدایی فرو می‌برد.

فراموش کردن‌ات کار من نیست

حتی اگر این روزها عاشقت نباشم

و دلم

جای دیگری گیر باشد

تو یادگار اتوبوس‌های همدان - اصفهان

از دکل‌های بین راه بپرس

چقدر آن‌ها را شمرده‌ام

.........

شاعر گاه خود را برتر از همه‌ی هستی می‌داند و جهان را که با وی نامأنوس است (به گمان شاعر) با رندی تمام به سخره می‌گیرد

......

جهان دارد روز به روز کوچک می‌شود

آن قدر کوچک

که می‌توانم از همین جا

به صورت زاینده رود تف بیاندازم

و یا

.....

باید بگردم

جای تولدم را عوض کنم

ببینم کجای دنیا می‌شود

به خاطر یک بوسه زندگی کرد

زیست

خودخواهی‌هایی که اگر از حیطه‌ی شخصی نویسی بیرون رفته و بتوان شاعر را نمادی از انسان معاصر دانست می‌توانند به شرط باروری ساحت‌های دیگر کلام زیبا و دلنشین باشند.

شعر های دفتر گواه حضور شاعر در تمام عرصه های جامعه است. او تکه ای از تاریخ باستان سرزمین خود است، کسی که اسطوره ها و افسانه ها و حماسه ها در جانش ساخته و پرداخته شده اند. از این روست که رد پای حضور آنها در سطر سطر شعرها مشهود است.

چشم اسفندیار و پاشنه‌ی آشیلی که به شکل غم‌انگیزی محدود به روابط عاشقانه‌ی شاعر در تقابل با معشوق است و چند خیابان و همراه چند اتفاق در شهرهای محدود و سال‌هایی از کودکی تا جوانی دیر یافته‌ای که به نوعی خود شیفتگی دچار است و در بسیاری از شعرها حتی نوع روایت و اجرای شعرها را یکنواخت کرده‌اند و از هر تعهدی جز عشق و به نوعی اروتیسمی پنهان (خفه شده) سرباز می‌زنند مجموعه‌ای که شاید می‌بایست خیلی پیشترها به چاپ می‌رسید تا شاعر این دوره را پشت سر می‌گذاشت دغدغه‌هایی که اگر به صورت یک شعر بیان شوند زیبا هستند اما وقتی با یک شیوه با یک اجرا و با یک خزانه‌ی لغات و محدوده‌ی جغرافیایی کشف و شهودهای یکنواخت در قالب مجموعه‌ای فراهم می‌آیند این گمان را به ذهن متبادر می‌کنند که شاعر در حال تکرار تجربه ‌های موفق گذشته است و شاید برای کشف فضاهای جدید خطر نمی‌کند شاید اگر چه در این بین حس نوستالژیک شاعر به موطن خود و تجربه‌ی عشقی که دارد نقش اساسی را ایفا می‌کنند. اما شاید شاعر می‌بایست جنون شاعرانه‌اش را با خود بردارد و به مرزهای ناشناخته‌تری قدم بگذارد آنچه مسلم است حرکت شاعر در تمامی شعرها حرکتی عرضی بوده نه جوهری اگرچه باید اذعان داشت علیرضا نوری ذاتاً شاعر است و از احساسات لطیف شاعرانه لبریز اما به نظر می‌رسد دستمایه‌های شاعر کم‌کم دارند پیرامون جهان شاعرانه‌ی او پیله‌ای می‌تنند و او را محدود به همین بهانه‌ها می‌کنند.

علیرضا نوری

شعر های دفتر گواه حضور شاعر در تمام عرصه های جامعه است. او تکه ای از تاریخ باستان سرزمین خود است، کسی که اسطوره ها و افسانه ها و حماسه ها در جانش ساخته و پرداخته شده اند. از این روست که رد پای حضور آنها در سطر سطر شعرها مشهود است. نگاه روانکاوانه نوری به انسان عصر حاضر قابل تامل است. اگر تکلیف روان انسان غربی را فروید با نظریه « ادیپ» و پدر کشی روشن کرده است معضل انسان شرقی و عرفانش را حماسه رستم و سهراب به صورت قانون غیر قابل تغییر چنان در ذهن انسان این منطقه حک کرده است که هیچ پسری  نه تنها جسارت کشتن پدر که ایستادن در مقابل او را نیز در ذهن خود نمی پروراند. کشتن پدر استعاره ای از کشتن قانون و دگرگون ساختنش بر اساس روش های نوینی است که زمانه تحمیل می کند. اما جوان ایرانی قادر نیست خود را از سیطره «آق والدین» دور نگه دارد و علیه افکار پدران خود قیام کند.

روح مان شاد

در توان ما نبود

پدران را انکار کنیم

می دانستیم

فرزندان ناخلف

مقطوع النسل می شوند

می دانستیم

در هزاره های بعد

باستان شناسان

شرمندگی ما را از زیر خاک بیرون می کشند (ص؛ 18)

احترام به پدر چنان ژرف و مستبدانه در اعماق جان فرزندان رسوب کرده است که تخطی از آن امری محال به نظر می رسد و اگر هم شدنی باشد توام با احساس گناهی ست که چه بسا فرزندان قادر به تحمل آن نمی شوند. «باید یاد بگیری / با دست حرف بزنی / من گوش هایم کیپ شده / هر روز در من / سهرابی چاقو را تا دسته در پهلوی رستم فرو می برد / خون را به آسمان می پاشد / بارها به تو گفتم : وقتی می رقصی / مواظب استخوانهایت باش» (ص، 37)

از نکات دیگر مجموعه لحن آرام و یکنواخت شعرهاست که هیچگاه به زبان نمی‌رسند لحنی محافظه کار و جذاب که فقط به صورتی گذاره‌وار بیان می‌شوند و از اقیانوس زبان به جزیره‌ای کوچک دلخوش است این لحن اگرچه زیباست اما کفایت شاعرانگی‌های یک عمر شاعری را نخواهد کرد با این همه برای علیرضا نوری که پتانسیل شاعری توانمند و حساس را دارد و نوید تولد شاعری بزرگ را داده است آرزوی موفقیت می‌کنم و شعری از ایشان را با هم می‌خوانیم:

ما را ببخش

ما را ببخش

اگر از خیابان بوعلی پایین می‌آیی

و نمی‌شناسیم‌ات

ببخش اگر شب‌های عید

با بچه‌های محل قمار می‌کنی

و سرت کلاه می‌گذارند

ببخش اگر

نام تو مرگ است

و ما از تو نمی‌ترسیم

ما از تو نمی‌ترسیم

تو باید کاسه کوزه‌ات را جمع کنی

بزنی به چاک

اما نه

تو از رگ‌های گردن هم نزدیک‌ تری

همین جا بنشین

خوب نگاه کن

ببین ما

چطور همدیگر را می‌کشیم

*علیرضا نوری: متولد همدان - کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی/ مدرس دانشگاه

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:10 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

طنزي که بوي رفتن و شهادت مي داد


حوادث متعددي در جنگ تحميلي وجود داشت که از نگاه يک ناظر بيروني مي‌توانست مرگبار باشد که بود، اما در در ذات خود هنگام جنگ ايجاد کننده يک موقعيت طنز‌گونه نيز به شمار مي‌آمد.


طنزي که بوي رفتن و شهادت مي داد

ششمين نشست ادبيات داستاني دفاع مقدس با موضوع «مباني طنز در ادبيات داستاني دفاع مقدس» با حضور احمد شاكري (نويسنده و منتقد)، محسن هجري (نويسنده ادبيات كودك و نوجوان) و همچنين جمعي از نويسندگان و ناشران حوزه دفاع مقدس و بدون حضور داوود اميريان، عصر روز گذشته (يكشنبه، 16 مردادماه) در ساختمان ستاد مركزي راهيان نور برگزار شد.

در ابتداي اين نشست، احمد شاكري در سخناني گفت:

اين جلسات بر پايه يك ضرورت و خلأ فكري و نظري شكل گرفته‌اند؛ چرا كه بيش از سه دهه از عمر ادبيات دفاع مقدس مي‌گذرد و آثار متعددي در اين‌باره خلق شده است؛ اما به نظر مي‌رسد در حوزه‌ي نظر و نقد به كارهاي خلاقانه و عالمانه بيش‌تري نياز است. در اين جلسات بيش‌تر به موضوعات مبتلابه و كم‌تر پرداخته‌شده توجه مي‌شود و نقد و تحليل،‌ نقدي رويكردمدار است.

آن‌چه مدنظر است، دقت در مباني طنز يعني جداسازي طنز از شاخه‌هاي ديگري است كه به طنز تنه مي‌زنند؛ مانند هجو، ‌هزل، لطيفه و... ‌طنز يك صناعت ادبي است و ديدگاه هنرمندانه در آن بارز است و كاستي‌ها را نمايش مي‌دهد، قبل از آنکه بررسي کنيم نسبت بيان طنز با ادبيات دفاع مقدس چيست، بايد به اين موضوع پاسخ بدهيم که طنز اساسا با موضوعي مثل هجو و هزل و فکاهي و... چه تفاوتي دارد. خود بيان طنز نيز انواع مختلفي دارد. مثلا وقتي از طنز به هزل مي‌رسيم، بايد بدانيم که نوع بيان هزل نيز انواعي دارد که در نوع روايت ما تاثير مي‌گذارد.

روايت طنز‌گونه برخي صحنه‌هاي دفاع مقدس در واقع در معرض خطر قرار دادن آبروي افراد است و يا نمايانگر موضوعاتي است که شئون اخلاقي را زير سئوال مي‌برد. به همين دليل، بيان آنها را نمي‌توان طنز ناميد.

در متون ديني دو دسته روايت در اين زمينه ديده مي‌شود که دسته اول شامل رواياتي است که فرد ديندار را فردي مطرح مي‌کند که ادبيات طنز‌گونه را نيز در درون خود داشته باشد، اما در دسته مقابل، رواياتي نيز وجود دارد که نگاه طنزگونه در فرد را با ترس زياي نگاه مي‌کند و مطرح مي‌کند. اين موضوع باعث مي‌شود که براي رجوع به اين روايات بتوانيم بيشتر در رابطه با معيارهاي طنز و جاري کردنش در ادبيات جاري کنيم.

روايت طنز‌گونه برخي صحنه‌هاي دفاع مقدس در واقع در معرض خطر قرار دادن آبروي افراد است و يا نمايانگر موضوعاتي است که شئون اخلاقي را زير سئوال مي‌برد. به همين دليل، بيان آنها را نمي‌توان طنز ناميد.

محسن هجري

در ادامه، محسن هجري از طنز و فضاي جنگ گفت و بيان كرد:

طنز نقطه‌اي ميان هجو و هزل و فكاهي و همچنين واقعيت‌گرايي و كلام منطقي است و بين اين دو مفهوم قرار دارد كه حفظ تعادل براي نويسنده‌ي طنزپرداز و شناخت مرزبندي‌ها و مفاهيم اهميت زيادي دارد.

طنز بايد همراه با گوشه‌زني و كنايه باشد تا به بيداري حس مخاطب بيانجامد؛ چون هدف طنز، بيداري حس مخاطب است كه با كلام منطقي امكان‌پذير نيست. ما نياز داريم که در بيان طنز به همان نگاه آيات وحي به اين موضوع برگرديم و از اين زاوبه به روايت‌هاي مختلف موافق يا مخالف در ادبيات طنز نگاه کنيم.

حوادث متعددي در جنگ تحميلي وجود داشت که از نگاه يک ناظر بيروني مي‌توانست مرگبار باشد که بود، اما در در ذات خود هنگام جنگ ايجاد کننده يک موقعيت طنز‌گونه نيز به شمار مي‌آمد.

در واقعيت جنگ تحميلي طنز جاري بود و در حوادث مختلف كه با اراده و يا بي‌اراده رخ مي‌داد، طنز بخش جدايي‌ناپذير جنگ در آن زمان بود؛ مثلا فرود يك خمپاره كه كاملا بوي مرگ مي‌داد؛ اما منفجر نمي‌شد، مايه خنده و شوخي رزمنده‌ها بود.

طنزي كه در فضاي جنگ حاكم بود، بوي رفتن و شهادت مي‌داد و مرگ و زندگي در آن آميخته شده بود.

آميخته بودن مرگ و زندگي در جنگ با طنز، تجربه‌اي بود که در سال‌هاي دفاع مقدس واقع شده بود، اما زماني که اين مضوع را به ادبيات داستاني وارد مي‌کنيم، بايد بدانيم که طنز را نمي‌شود به ادبيات جنگ تزريق کرد، اما از طرف ديگر فضاي جنگ فضايي بود که آميخته با طنز بود و گريه آميخته با خنده در آن ديده مي‌شد.

در ادبيات دفاع مقدس، بعضي صحنه‌ها به عنوان طنز مطرح مي‌شود كه رفتارها و گفتارهاي غلط سربازان و رزمنده‌ها بوده است؛ به همين دليل بايد مرز بين طنز و هجو، هزل و فكاهي شناخته شود.

در واقعيت جنگ تحميلي طنز جاري بود و در حوادث مختلف كه با اراده و يا بي‌اراده رخ مي‌داد، طنز بخش جدايي‌ناپذير جنگ در آن زمان بود؛ مثلا فرود يك خمپاره كه كاملا بوي مرگ مي‌داد؛ اما منفجر نمي‌شد، مايه خنده و شوخي رزمنده‌ها بود.

وقتي واقعيت را به عرصه ادبيات مي‌آوريم، ديگر واقعيت به معناي علمي خودش نيست، بلکه حوزه تخيل هم به آن وارد مي‌شود. يعني متن به گونه‌اي نوشته مي‌شود که واقعيت را در ذهن فرد ايجاد و وارد کند و اين موضوع به مقدمه‌چيني و فضاسازي نويسنده و تجربه او برمي‌گردد که مي‌تواند رنگ و بوي طنز را به متن يک نويسنده وارد کند.

واقعيت تاريخي جنگ ايجاب مي‌کند که زبان طنز هم براي بيان آن انتخاب شود. البته اين به کارگيري زبان بايد باعث مخدوش شدن واقعيت شود.

اگر کارکرد طنز جدي نبود، ادبيات فارسي نيز نياز به اين همه اشاره و تمثيل پيدا نمي‌کرد. اين همان نيازي است که در درون مخاطب وجود داشته است و هر گونه ادبي، حسش ايجاب مي‌کند که نوعي از طنز را در درون خود ايجاد کند.

در ادبيات با ژانرهاي مختلفي مواجه هستيم كه ادبيات دفاع مقدس و ادبيات پايداري از نوع رئال و واقع‌گراست و زماني كه طنز در ادبيات دفاع مقدس مطرح مي‌شود، با تجربه‌هاي تاريخي تطابق دارد.

‌واقعيت‌هاي ادبيات دفاع مقدس از طريق خاطره‌گويي‌ها به دست مي‌آيند و چون هنوز آن‌قدر از دوران جنگ فاصله نگرفته‌ايم، امكان تحريف كم است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:10 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

توجه به وطن و عشق به آن

تلقی قدما از وطن

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم، بخش چهارم ، بخش پنجم


در این گفتار بیشتر توجه ما به جنبه اقلیمی وطن بود نه جنبه نژادی و قومی‌آن؛ اگر چه تفکیک اینها از یکدیگر کاری است بسیار دشوار.

توجه به وطن و عشق به آن

بخش ششم (پایانی)

از دیرباز مسئله توجه به وطن و عشق به آن که در زبان عرب «الحنین الی الاوطان» خوانده می‌شود در اذهان جریان داشته ولی اغلب منظور از این وطن، زادگاه و محل‌ پرورش رشد افراد بوده نه به آن معنی گسترده و امروزینی که در اذهان دارد.

چند کتاب به‌عنوان «الحنین الی الاوطان» از قدیم داریم که یکی تألیف جاحظ (۱۶۳-۲۵۵ هـ. ق) است. بعضی در انتساب آن به وی شک کرده‌اند از قبیل سندوبی در ادب‌ الجاحظ‌. ولی بروکلمان در تاریخ ادبیات عرب‌ و عبدالسلام هارون‌ مانعی برای این انتساب نمی‌بینند. جاحظ در این رساله به نقل اقوال و حکایات و اشعاری در زمینه دلبستگی انسان به زادبوم می‌پردازد که بیشتر اقوال شاعران عرب و بدویان است؛ ولی‌ در آن میان داستان‌هایی از اقوام دیگر از جمله ایرانیان نیز دارد. در همین رساله گوید: ایرانیان معتقدند که از علائم رشد انسان یکی این است که نفس به زادگاه خویش مشتاق‌ باشد و هندیان گفته‌اند: احترام شهر تو بر تو همچون احترام والدین است زیرا غذای تو از ایشان است و غذای ایشان از آن.‌ و بعضی از فلاسفه گفته‌اند: «فطرت انسان سرشته با مهر وطن است»‌. و داستان‌هایی نقل کرده از جمله‌ گوید: موبد حکایت کرد که در سیره اسفندیار بن بستاسف بن لهراسف، در زبان‌ فارسی، خوانده است که چون اسفندیار به جنگ با سرزمین‌های خزر رفت تا خواهر خویش را از اسارت آزادی بخشد، در آنجا بیمار شد. گفتند: چه آرزو داری؟ گفت: بویی‌ از خاک بلخ و شربتی از آب رودخانه آن. و نیز از شاپور ذوالاکتاف حکایت می‌کند که‌ چون در روم اسیر و گرفتار شد دختر پادشاه روم که عاشق او بود از او پرسید چه‌ می‌خواهی که در غذایت باشد؟ گفت: شربتی از آب دجله و بویی از خاک اصطخر. وی‌ یک‌چند از شاپور ملول شد و پس از چند روز نزد وی آمد با مقداری از آب فرات و قبضه‌ای از خاک ساحل آن و گفت: اینک این آب دجله و این هم خاک سرزمین تو. وی از آن آب نوشید و آن خاک را بویید و بیماریش شفا یافت.

نیز از اسکندر رومی‌حکایت می‌کند که پس از گردش در سرزمین‌ها و ویران کردن‌ بابل، در آنجا بیمار شد و چون شفا یافت به حکیمان و وزیران خویش وصیت کرد که‌ پیکر او را در تابوتی از طلا به وطنش ببرند، از شدت عشق به وطن. همچنین از وهرز که‌ عامل انوشروان در یمن بود نقل می‌کند که چون مرگش فرا رسید به فرزندش وصیت کرد که ناووس (= ستودان) او را به اصطخر حمل کند.‌

 از اسکندر رومی‌حکایت می‌کند که پس از گردش در سرزمین‌ها و ویران کردن‌ بابل، در آنجا بیمار شد و چون شفا یافت به حکیمان و وزیران خویش وصیت کرد که‌ پیکر او را در تابوتی از طلا به وطنش ببرند، از شدت عشق به وطن.

کتاب دیگری که به عنوان «الحنین الی الاوطان» در میان یادداشت‌های خود دیدم‌ نسخه‌ای است خطی که عکس آن در کتابخانه مرکزی تهران موجود است و تألیف‌ موسی بن عیسی کسروی است. بخش اول این کتاب، شبیه کتاب جاحظ است ولی‌ فصول بعدی آن دارای نظم و ترتیب بیشتری است و حکایات و اقوال دسته‌های مختلف‌ مردم را در باب وطن گرد آورده؛ از قبیل حکایات کسانی که وطن را بر ثروت ترجیح‌ داده‌اند و…

تلقی از وطن، به عنوان ولایت، مملکت، و… بیشتر هنگامی بوده که گویندگان به‌ مسائل اجتماعی رایج در محیط نظر داشته‌اند؛ یعنی وقتی از درون به محیط‌ می‌نگریسته‌اند و دیگر سخن از دوری نبوده و جایی برای قیاس. در آن موارد وضع‌ اجتماعی موجود در محیط را در نظر داشته‌اند؛ مسعود سعد که خود بیش و کم‌ داعیه‌های سیاسی داشته و در دنباله همین گیرودارها کارش به زندان و شکنجه و بند کشیده، در جایی می‌گوید:

هیچ‌کس را غم «ولایت» نیست
‌کار اسلام را رعایت نیست‌
کارهای فساد را امروز
حد و اندازه‌ای و غایت نیست‌
می‌کنند این و هیچ مفسد را
بر چنین کارها نکایت نیست‌
چه شد آخر نماند مرد و سلاح
‌علم و طبل نی ورایت نیست؟
لشکری نیست کاردیده به جنگ
‌کارفرمای با کفایت نیست‌‌

 و سیف‌الدین فرغانی، در قصیده‌ای که گزارش‌گونه‌ای است از احوال زمانه‌اش، در خطاب به حکمرانانی مستبد و بیدادگر عهد گوید:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
در «مملکت» چو غرش  شیران گذشت و رفت
‌این عوعو سگان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد‌

   و ناصرخسرو، کسانی را که در این مملکت یا ولایت زندگی می‌کنند و ما امروز عنوان‌ «ملت» بدان می‌دهیم با عنوان اسلامی‌آن که «امت» است می‌خواند:

ای «امت» بدبخت بدین زرق‌فروشان
‌جز کز خری و جهل چنین فتنه چرائید
خواهم که بدانم که مرین بی‌خردان را
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید

 اصولاً در تصور قدما، همبستگی‌های انسانی، از دو زاویه دید جلوه‌گر شده است: یکی با صبغه اقلیمی و یکی با صبغه قومی. در گیر و دارهایی که با بیگانگان داشته‌اند شکل قومی ‌همبستگی‌ها بیشتر جلوه می‌کرده است. چنانکه در برخورد با تازیان نوع‌ پیوندهای قومی ‌محسوس است و در نهضت شعوبیه این برخورد شکل کاملاً روشن و محسوس به خود گرفته و از عرصه رفتار عادی و گفتار معمولی تجاوز کرده و کتاب‌ها و دیوان‌ها در خصوص آن پرداخته شده است؛ ولی به هنگام دوری از اقلیم است که‌ جلوه‌های اقلیمی آن ظاهر می‌شود.

در این گفتار بیشتر توجه ما به جنبه اقلیمی وطن بود نه جنبه نژادی و قومی‌آن؛ اگر چه تفکیک اینها از یکدیگر کاری است بسیار دشوار.

بر روی هم توجه به مسئله وطن چنانکه دیدیم دارای صور گوناگون است: یکی با وجه قومی‌ و نژادی آن سروکار دارد (چنانکه در فردوسی دیدیم) و دیگری با وجه‌ اقلیمی آن (چنانکه در شعر مسعود سعد و ناصرخسرو و سعدی و حافظ مشاهده‌ می‌شود.) و دیگری با وجه عرفانی آن (چنانکه در مولوی و دیگر صوفیه مشاهده‌ می‌شود.) و دیگر در وجه اسلامی ‌آن (چنانکه در آثار قدما و در شعر اغلب شاعران‌ مقارن حمله تاتار دیده می‌شود و در قرن اخیر در شعر بعضی از شاعران مشروطه و از همه بارزتر در شعر محمد اقبال لاهوری.)

پایان

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:11 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آمد رمضان و عيد با ماست


شاعران کهن سرزمين ما هر يک از «ظن خود» يار غار ماه صيام شده و روايت خود را از آن بيان کرده‌اند. مولوي از آن گروه شاعراني است که ابيات بي‌شماري در باب اين ماه دارد که ذکر همه آن‌ها در اين مجال امکان‌پذير نيست.


آمد رمضان و عيد با ماست

شاعران کهن سرزمين ما هر يک از «ظن خود» يار غار ماه صيام شده و روايت خود را از آن بيان کرده‌اند. مولوي از آن گروه شاعراني است که ابيات بي‌شماري در باب اين ماه دارد که ذکر همه آن‌ها در اين مجال امکان‌پذير نيست.

اما وجه غالب اين اشعار به نگاه مولانا به «انسان» و «جهان» باز مي‌گردد. به بيان ديگر؛ مولوي در اغلب اشعارش، تمرين و ممارست براي «تزکيه نفس» را وظيفه انسان دانسته و با «عشق» تلاش مي‌کند روح خود و مخاطب را در مسير اين تزکيه قرار دهد؛ اشعار او در باب ماه رمضان هم در همين راستا‌ست. اگر او از رمضان مي‌گويد؛ دليلش آن است که ماه «صيام» را مسيري مناسب براي مراقبت و تزکيه نفس مي‌داند؛ و آمدنش را نويدي مي‌داند براي روح و جان.

آمد رمضان و عيد با ماست

قفل آمد و آن کليد با ماست

بربست دهان و ديده بگشاد

وان نور که ديده ديد با ماست

آمد رمضان به خدمت دل

وان کش که دل آفريد با ماست

در روزه اگر پديد شد رنج

گنج دل ناپديد با ماست

کرديم ز روزه جان و دل پاک

هر چند تن پليد با ماست

روزه به زبان حال گويد:

گم شو که همه مزيد با ماست

اشعاري که مولوي در باب رمضان سروده است؛ اغلب به آمدن ماه رمضان اشاره دارد. آمدن ماه و آغاز اين ماه به مثابه آغاز تزکيه روح و جسم انسان است. مولانا بسيار تاکيد دارد که نو شدن ماه رمضان مي‌تواند براي انسان والايي و رستگاري را در پي داشته باشد. «شکستن قلب ضلالت»، آغاز «زندگي جان» و رسيدن «لشگر ايمان» به جان انسان از ويژگي‌هاي برشمرده شده توسط مولوي است.

آمده ماه صيام سنجق سلطان رسيد

دست بدار از طعام مائده جان رسيد

جان ز قطعيت برست، دست طبيعت ببست

قلب ضلالت شکست، لشکر ايمان رسيد

روزه چو قربان ماست زندگي جان ماست

تن همه قربان کنيم جان چو به مهمان رسيد

صبر چو ماهي است خوش، حکمت بارد ازو

زانکه چنين ماه صبر بود که قرآن رسيد

يا در جاي ديگر تاکيد مي‌کند:

دلا در روزه مهمان خدايي

طعام آسماني را سرايي

در اين مه چون در دوزخ ببندي

هزاران در ز جنت بر‌گشايي

همانگونه که ذکرش آمد؛ مولوي بي‌شک از شمار اندک شاعراني است که ابيات فراواني در باب ماه رمضان سروده‌اند و البته تمايز اصلي مولوي با ديگر شاعران، در اين است که او بيشتر اين مضمون را دستمايه‌اي قرار داده تا انديشه‌اش درباره «انسان» و وجه «روحاني» او را بيان کند. مولوي در قصيده‌اي بلند به «نسبت روح و جسم انسان و ماه رمضان» پرداخته و به گونه‌اي تعليمي - که از بسترهاي هميشگي ادبيات ماست- به انسان مي‌گويد که اين ماه مي‌تواند چقدر او را در مسير هدايت تثبيت کند و «سوداي معراج» را در او زنده نگه دارد.

مولوي بي‌شک از شمار اندک شاعراني است که ابيات فراواني در باب ماه رمضان سروده‌اند و البته تمايز اصلي مولوي با ديگر شاعران، در اين است که او بيشتر اين مضمون را دستمايه‌اي قرار داده تا انديشه‌اش درباره «انسان» و وجه «روحاني» او را بيان کند.

 

مي بسازد جان و دل را بس عجايب کان صيام
گر تو خواهي تا عجب گردي عجايب دان صيام
گر تو را سوداي معراج است بر چرخ حيات
دانکه اسب تازي تو هست در ميدان صيام
هيچ طاعت در جهان آن روشني ندهد تو را
چونکه بهر ديده دل کوري ابدان صيام
چونکه هست اين صوم نقصان حيات هر ستور
خاص شد بهر کمال معني انسان صيام
چون حيات عاشقان از مطبخ تن تيره بود
پس مهيا کرد بهر مطبخ ايشان صيام
چيست آن اندر جهان مهلک‌تر و خونريزتر
بر دل و جان و جا خونخواره‌ي شيطان، صيام
خدمت خاص نهاني تيز نفع و زود سود
چيست پيش حضرت درگاه اين سلطان صيام
در تن مرد مجاهد دوره مقصود دل
هست بهتر از حيات صدهزاران جان صيام
گرچه ايمان هست مبني بر بناي پنج رکن
ليک والله هست از آنها اعظم الارکان صيام
ليک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را
چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صيام
سنگ بي قيمت که صد خروار ازو کس ننگرد
لعل گرداند چو خورشيدش درون کان صيام
بس شکم خاري کند آن‌کو شکم خواري کند
نيست اندر طالع جمع شکم خواران صيام
شهوت خوردن ستاره نحس دان تاريک دل
نور گرداند چو ماهت در همه کيوان صيام
شهوت تن را تو همچون نيشکر در هم شکن
تا درون جان ببيني شکر ارزان صيام
پاي خود را از شرف مانند سر گردان به صوم
زانک هست آرامگاه مرد سرگردان صيام
گر تو خواهي نور قرآن در درون جان خويش
هست سر نورپاک جمله قرآن صيام
آمد رمضان و عيد با ماست

و اما يکي از معروفترين اشعار مولانا درباره ماه رمضان هماني است که سال‌ها با آن زندگي کرده‌ايم. اين شعر به نوعي مي‌تواند بيانيه‌اي در آداب روزه باشد. در اين شعر تاکيد مي‌شود که اگر مي‌خواهي «خورنده‌ي لقمه‌هاي راز» باشي بايد «دهان ديگري» باز کني که بتواني «سوي خوان آسماني» بروي و پاي آن بنشيني. او به انسان تاکيد مي‌کند که اگر «انبان ز نان خالي کني»؛ «پر ز گوهرهاي اجلالي کني» با ملک انباز مي‌شوي.

اين دهان بستي دهاني باز شد

تا خورنده‌ي لقمه‌هاي راز شد

لب فروبند از طعام و از شراب

سوي خوان آسماني کن شتاب

گر تو اين انبان ز نان خالي کني

پر ز گوهرهاي اجلالي کني

طفل جان از شير شيطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن

چند خوردي چرب و شيرين از طعام

امتحان کن چند روزي در صيام

چند شب‌ها خواب را گشتي اسير

يک شبي بيدار شو دولت بگير

مولوي مانند اغلب شاعراني که به ماه رمضان پرداخته‌اند درباب عيد فطر هم ابياتي دارد. ابيات مولانا در اين باره پر از شور و شيدايي است و به گونه‌اي روايت مي‌شود که انگار انسان در اين ماه توانسته تزکيه روح يافته و خود را از بند تمايلات برهاند. اين رهاندن براي او سبکي به همراه داشته و ايمانش را به مرحله‌اي متعالي‌تر رسانده است.

عيد بر عاشقان مبارک باد

عاشقان عيدتان مبارک باد

بر تو اي ماه آسمان و زمين

تا به هفت آسمان مبارک باد

عيد آمد به کف نشان وصال

عاشقان اين نشان مبارک باد

روزه مگشاي جز به قند لبش

قند او در دهان مبارک باد

عيد آمد که اين سبک روحان

رطل‌هاي گران مبارک باد

يا در جاي ديگر مي‌سرايد:

بگذشت مه روزه، عيد آمد و عيد آمد

بگذشت شب هجران معشوق پديد آمد

آن صبح چو صادق شد عذراي تو وامق شد

معشوق تو عاشق شد شيخ تو مريد آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نيز چو واقف شد او نيز دويد آمد

بخش ادبيات تبيان


منبع:خبرگزاري فارس

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:25 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

قلم تراش‌نخورده نویسندگان ارتشی

واحدی: قلم نویسندگان ارتشی هنوز تراش نخورده است


حجت الاسلام محمدرضا واحدی گفت: در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی قلم‌های زیادی در مجموعه ارتش برای نوشتن وجود داشته و دارد، ولی این قلم‌ها هنوز تراش نخورده است.


قلم تراش‌نخورده نویسندگان ارتشی

حجت‌الاسلام محمدرضا واحدی، معاون فرهنگی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش به چگونگی انتشار آثار حوزه ادبیات دفاع مقدس در ارتش جمهوری اسلامی و نیز نوع نگاه به انتشار این آثار در این نهاد پرداخته است.

حوزه ادبیات داستانی و حتی خاطره‌نویسی دفاع مقدس در ساز و کار فرهنگی ارتش به نظر آنچنان که باید و شاید جا نیفتاده است. کم و بیش آثاری هم از این ناحیه در ارتش منتشر می‌شود، اما جریان ساز نیست. نگاه مجموعه مدیریتی شما به انتشار این آثار چگونه است که هیچ کدامشان نمی‌تواند در جامعه سکه رایج بازار کتاب شود؟

ما در ارتش حوزه‌های قابل طرح و بحث زیادی در دفاع مقدس داریم. گنجینه‌هایی که قابل طرح و بحث هستند؛ هم از حیث فردی و هم از حیث یگانی و سازمانی. اما نکته اینجاست که بافت ارتش برای اینکه ثبت خاطره بکند،ایجاد نشده است. خصلتا ارتش اینگونه است. واقعا از همان ابتدا به این منظور که ثبت خاطره کند، به وجود نیامده است. به ارتشی یاد داده‌اند که رزمنده و جنگنده باشد و نه اهل کتاب و دفتر و شعر و ادبیات.

ولی به این صورت هم جریان فرهنگی ارتش بی‌انعطاف نبوده است. حرکت‌هایی بوده، اما جریان نشده است.

بله. این حرکت‌ها از برکت انقلاب اسلامی است؛ وگرنه اصلا تا قبل از آن بنا نبوده است که به این کارها وارد شود. شما بیایید و بگویید پرویز بیگی حبیب‌آبادی که شاعر شعر معروف «یاران چه غریبانه» است، ارتشی بوده است. بعید می‌دانم کسی در جامعه باورش بشود. نگاه مردم به ارتش اینطوری است که البته بخشی از آن هم درست است. یعنی با خودشان می‌گویند ارتشی را چه به شعر و شاعری و هنر و نقاشی؛ او مرد خمپاره و دود و آهن است. بر همین اساس با وجود این اقیانوس کسی معمولا در درون ارتش نیست که آن را استخراج کند و بیرون از آن هم که کسی راهی به داخل آن ندارد و مشغول کار خودش است.

در سال‌های پس از پیروزی انقلاب در ارتش اهالی قلم کم نبوده‌اند، ولی این قلم همیشه برای مخاطب بیرونی نیاز به ترجمان داشته است. تراش خورده نبود و نظامی بود. مقام معظم رهبری هم این موضوع را به ما تاکید داشتند. بسیاری از آثار منتشر شده در ارتش معمولاً حس نداشته‌اند.

خوب برای این موضوع فکری نکرده‌اید؟

در سال‌های پس از پیروزی انقلاب در ارتش اهالی قلم کم نبوده‌اند، ولی این قلم همیشه برای مخاطب بیرونی نیاز به ترجمان داشته است. تراش خورده نبود و نظامی بود. مقام معظم رهبری هم این موضوع را به ما تاکید داشتند. بسیاری از آثار منتشر شده در ارتش معمولاً حس نداشته‌اند. کارهایی کردیم، اما کافی نبود. این را بگذارید کنار این موضوع که ما در ارتش هیچ گاه مستند‌سازی نداشته‌ایم. یعنی بافت ارتش از مستند‌سازی بدش می‌آید. یعنی در جلسات نظامی جنگ تحمیلی هم حتی هیچ نظامی ارتشی حق نداشت با خود کاغذ و قلم داشته باشد و اگر‌هم داشت و یادداشت می‌کرد، موقع خروج آن را نابود می‌کرد. حتی در زمان حمله‌های نظامی هیچ خبرنگاری و دوربینی در یگان‌های ارتش حضور نداشت. این‌ها را می‌گویم که فضا را بتوانید تصور کنید.

حجتالاسلام محمدرضا واحدی

پس حرف زیاد است، اما مستند‌سازی نشده است.

بله دقیقا. ما سال گذشته در اعتراضی که به مستند دفاع مقدس و نادیده گرفتن نقش ارتش در آن داشتیم، پاسخ شنیدیم که ما به سراغتان آمدیم، اما یا به ما سندی ندادید و یا اینکه اصلا جایی از شما سندی نبود که بتوانیم به آن رجوع کنیم. ما هم این را قبول داریم.

خب در نهایت پس چه کار باید کرد؟

ما پروژه‌ای را قرارداد بستیم که خودمان را برای ارتباط گیری با مجموعه‌ای از نویسندگان جهت تولید آثار ادبی مناسب بر مبنای استنادات ارتش با دو نویسنده درگیر کنیم. ولی خب در این راه بی‌تجربه بودیم. 20 اثر قرار‌دادش بسته شد. 10 اثر آن تنها به سامان رسید. 10 تای دیگر به دلیل واسطه‌ای که میان ما و نویسنده بود و نیز مشکل در تاخیر ارائه اثر و حتی موضوع چونگی سفارش تولید اثر به سامان نرسید.

سفارشی‌نویسی هم پس داشته‌اید.

ببینید! چه کسی گفته سفارش دادن برای نوشتن یک اثر بد است؟ شما اگر قراردادی بنویسید برای نوشتن یک اثر یا اینکه بعد از نوشتن به شما بگویند چقدر می‌گیرید چه فرقی دارد؟ هر دوش یکی است، اما آن سفارشی‌نویسی‌ای بد است که به سفارش کسی باشد که از نظر ملی و دینی و اعتقادی قبولش نداریم.

از مجموعه آثار ادبی ارتش می‌گفتید.

بله. 8 اثر دیگر از مجموعه خاطرات داستانی ارتشیان در دست انتشار است که دو تای آن به طور قطع تا نیمه رمضان منتشر می‌شود، اما این تجربه ما را به این نتیجه رساند که خودمان به طور مستقیم با نویسنده‌ها ارتباط بگیریم. از طرف دیگر در معاونت فرهنگی، با حضور نویسنده‌هایی مثل فیروز زنوزی جلالی و قاسمعلی فراست شورایی ادبی تشکیل داده‌ایم که میان نویسندگان داخل و خارج ارتش نوعی ارتباط کاری فراهم بیاورند.

و این ارتباط تنها برای داستان‌نویسی تعریف شده است؟

نه فقط داستان نویسی نیست. در سه بخش مشغول هستیم؛ در تاریخ نویسی، تاریخ شفاهی و داستان نویسی. البته در حوزه ادبیات کودک و نوجوان هم وارد شده‌ایم. در ارتش این موضوع سابقه نداشته است. نمی‌خواهم هم بگویم کار عجیبی کردیم، ولی شروع خوبی بوده است.

چه کسی گفته سفارش دادن برای نوشتن یک اثر بد است؟ شما اگر قراردادی بنویسید برای نوشتن یک اثر یا اینکه بعد از نوشتن به شما بگویند چقدر می‌گیرید چه فرقی دارد؟ هر دوش یکی است، اما آن سفارشی‌نویسی‌ای بد است که به سفارش کسی باشد که از نظر ملی و دینی و اعتقادی قبولش نداریم.

نگاه شما به این کار چه بوده است؟ جذب کودکان به ارتش؟

جذب کودکان به دفاع از میهنشان. بالاخره نظامی‌گری کار سختی است. الان هم نظامیان موفق کسانی هستند که با عشق و علاقه به ارتش آمده‌اند و نه از زور بیکاری.

چقدر این کار بازخورد داشته است؟

این کار تازه، بعد از نمایشگاه کتاب منتشر شده است. هنوز زود است برای بازخورد داشتن.

انتشاراتتان هم انگار خیلی فعال نیست.

نه اتفاقا بسیار فعال است، ولی همان‌طور که گفتم، محدودیت‌های ارتش در این زمینه همواره بوده و خواهد بود. مثلا ما هنوز نتوانسته‌ایم مجموعه ارتش را به این باور برسانیم که نشر آجا در خیابان انقلاب که مرکز فروش کتاب است، یک دفتر فروش داشته باشد. از طرف دیگر ارتش در بازار توزیع هم خیلی محتاط عمل می‌کند و نمی‌تواند خیلی ارتباطات ناشران در فضای کاری آنان شود؛ چون حساب و کتاب ارتش ریالی است. فعلا باید بگویم در توزیع موفق نیستیم، اما توان انتشارمان بالاست.

حجتالاسلام محمدرضا واحدی

با این وضعیت، آیا می‌خواهید رمان دفاع مقدس هم منتشر کنید؟

رمان وضعیت خاص و مخاطب خاص خودش را دارد. جدای از اینکه در حوزه رمان با سازمان تبلیغات همکاری‌های برای توزیع بهتر داریم. کما اینکه تا الان هم موفق بوده‌ایم. مثلا رمان زندگی‌نامه شهید بابایی را شاید کمتر کسی بداند که تاکنون 70 هزار نسخه به فروش رفته است.

امکان حمایت از نشر آثار دفاع مقدس نوشته شده در خارج از مجموعه ارتش را هم دارید؟

بله. بارها این موضوع را اعلام کرده‌ایم؛ البته رمانی با موضوع دفاع مقدس که ربطی به ارتش داشته باشد. ما به عنوان یک سیاست سازمانی وظیفه خودمان نمی‌دانیم از هر بخش دفاع مقدس حمایت کنیم. باید المانی از ارتش در آن باشد. همین الان هم از این موضوع حمایت شده است، ولی ما اهل هیاهو نیستیم، هرچند به ما کم لطفی می‌شود. هفته گذشته یکی از کارگردان‌های مشهور سینما اینجا بود و من همین موضوع را به او گفتم. در تیتراژ فیلم‌ها در آن انتها که همه سالن سینما را ترک کرده‌اند، اسم ارتش می‌آید و این کم لطفی است.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:25 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زناني از قبيله‌ي ليلي

نگاهي به کتاب «از قبيله‌ي ليلي»


 کتاب «از قبيله‌ي ليلي» نوشته نيلوفر مالک شامل ده داستان به هم پيوسته است که در آن سرگذشت ده شخصيت داستاني زن روايت مي‌شود و در زندگي آنها وجوه مشترکي وجود دارد که سرنوشت آنها را به هم پيوند داده است.


زناني از قبيله‌ي ليلي

کتاب «از قبيله ليلي» نوشته نيلوفر مالک شامل ده داستان کوتاه به هم پيوسته است که نام هر يک از آنها به نام شخصيت زن همان داستان است. البته داستان‌ها هر کدام به طور مجزا يک زندگي را شامل مي‌شوند. زندگي زن‌هايي با فرهنگ و طرز تفکر و نوع زندگي متفاوت که حالا هر کدام به نحوي زندگي‌شان دچار اخلال شده است.

آغاز کتاب با زندگي شخصيت فتانه است. او که شوهرش را از دست داده و چند سالي مي‌شود که همسر صيغه‌اي شاهين است. شاهين با اين وعده و وعيد که او را به عقد دائم خود در مي‌آورد، فتانه را به دنبال خود مي‌کشاند. شاهين که در اين مدت در خانه فتانه زندگي مي‌کند بچه‌هاي فتانه به او وابسته شده‌اند. اما خانواده شاهين با اين وصلت موافق نيستند و حالا شاهين به اين بهانه مي‌خواهد فتانه را ترک کرده و با يک دختر ديگر ازدواج کند. او علي‌رقم همه اصرار‌هاي فتانه، او را تنها مي‌گذارد.

شخصيت بعدي کتاب هانيه است که نسبت به شوهرش وحيد شک دارد. به وحيد تلفن‌هاي مشکوک مي‌شود و وقت و بي وقت به بهانه‌هاي مختلف بيرون مي‌رود. هانيه او را تعقيب مي‌کند و هر بار به دنبال خطايي که فکر مي‌کند از او سر‌زده مي گردد.

«ليلي» که نام کتاب به او مزين است، شايد بدبخت‌ترين زن اين مجموعه باشد. زني که بچه سومش بعد از دو پسر، دختر به دنيا آمده است اما شوهرش بچه را با يک ماشين پرايد عوض مي‌کند. هنوز ليلي در غم و رنج اين زايمان و دوري است که شوهر به فکر بچه‌اي ديگر و معامله‌اي ديگر است...

نام زن ديگر رعنا است که شوهر سياه دلش به همه چيز و همه کس شک دارد. وسط روز به خانه مي‌آيد تا ببيند رعنا مشغول چه کاري است. او حتي نمي‌تواند ببيند که همسرش با خانواده خود تلفني صحبت مي‌کند، او به مهماني که در خانه‌اش هست نيز اعتماد ندارد و نسبت به همه چيز حسود و شکاک است.

در ادامه نوبت به شيرين قصه مي‌رسد. او از شوهر بد ذات و بد دهنش جدا شده و با احمد که مردي مهربان و منطقي به نظر مي‌رسد ازدواج کرده است. او براي پسرش پدرام تولد مي‌گيرد و از برادرش مي‌خواهد او را به اين جشن بياورد، اما پدرام نمي‌آيد. او حرف‌ها و تهمت‌هايي که پدرش به مادرش زده را باور کرده است و همان حرف‌هاي پدر را تحويل مادر مي‌دهد.

مي‌رسيم به سميرا، زني که به خاطر خودخواهي شوهر، بايد به جاي او تنش بلرزد. پيمان که براي کارش از چک‌هاي سميرا استفاده کرده، حالا همه چک‌هايش برگشت خورده و سميرا‌ست که بايد تاوان پس دهد. پيمان حتي حاضر نيست بخاطر زن و فرزندش به پدر ثروتمند‌ش رو بيندازد.

«ليلي» که نام کتاب به او مزين است، شايد بدبخت‌ترين زن اين مجموعه باشد. زني که بچه سومش بعد از دو پسر، دختر به دنيا آمده است اما شوهرش بچه را با يک ماشين پرايد عوض مي‌کند. هنوز ليلي در غم و رنج اين زايمان و دوري است که شوهر به فکر بچه‌اي ديگر و معامله‌اي ديگر است...

در ادامه مي‌خونيم الهام همسر شاهين در يک مهماني خانوادگي، مطلع مي‌شود که شاهين قبل از ازدواجشان يک زن صيغه‌اي هم داشته که موضوع را از او پنهان نگه داشته است و به همين دليل مهماني را ترک مي‌کند. شاهين به دنبال او مي‌رود اما او از بازگشت خودداري مي‌کند. شاهين که با ناز و اداي الهام مواجه مي‌شود از خدا خواسته او را رها مي‌کند و نزد فتانه بازمي‌گردد. در ماجراي آخر داستان سرنوشت تاسف بار شخصيت‌هاي داستان معلوم و مشخص مي‌شود.

نيلوفر مالک درباره مجموعه داستان «از قبيله ليلي» گفت: خواستم با نوشتن داستان‌هاي اين کتاب به زنان هشداري مضاعف بدهم و هدفم اين بوده تا نقش آگاهي و اراده را در نحوه تصميم‌گيري‌ها به آنان گوشزد کنم.

اين کتاب، داستان يا گزارشي کوتاه از زندگي ده زن متفاوت از قشرهاي مختلف جامعه است. نويسنده بسيار خلاصه وار به زندگي ده زن، که ممکن است در پيرامون خويش آنها را ديده و شناسايي کرده باشد يا حاصل تخيل خود نويسنده است، به قلم در آورده است. نويسنده حتي بيش از اين صلاح نديده که درباره اين شخصيت‌ها به خواننده اطلاع دهد. زن‌ها و آدم‌هاي داستان زياد شخصيت‌پردازي نشده‌اند، فقط تيپ‌هاي مختلف زن‌هاي جامعه‌اي هستند که به وضعيت ناگوار زندگي خويش تن مي‌دهند. حتي فتانه‌اي که در آخر داستان شاهين را به دست مي‌آورد حاصل تلاش خودش نبوده است، اگر ما در ابتداي داستان تلاشي از نوع التماس را در فتانه مي‌بينيم اما آن اشتباه است چون با آن تلاش فتانه فقط شاهين را زودتر از دست مي‌دهد. هيچکدام از زن‌هاي قصه براي زندگي خويش درست تصميم نمي‌گيرند يا بدتر اينکه، اصلا تصميمي نمي‌گيرند و فقط به اين شرايط تن مي‌دهند.

زن‌هاي اين کتاب همه مظلومند. همه آنها در برابر شوهر فرصت طلبشان ساکت مي‌مانند و دفاعي ندارند. پس فتانه بايد تنها بماند. ليلي بايد بميرد. سميرا بايد به زندان برود. و... اگر فتانه هم در آخر ماجرا به شاهين مي‌رسد، نتيجه واقع بيني و تسليم نبودن الهام است، به جرات مي‌توان گفت الهام تنها زن اين کتاب است که خوب و درست عمل مي‌کند، باعث مي‌شود شاهين برود دنبال همان کسي که در واقع مي‌خواهد، هرچند خود تنها مي‌ماند.

زناني از قبيله‌ي ليلي

التماس شخصيت فتانه در برابر شخصيت شاهين که مي‌خواهد او را ترک کند، مسلما نتيجه‌اي عکس دارد. فتانه با اين التماس خود را ضعيف نشان مي‌دهد و مرد از اين ضعيف بودن زودتر مي‌گريزد.از طرفي شخصيت هانيه تا کي مي‌خواهد وحيد را تعقيب کند؟ آيا اصلا وحيد لياقت همسري او را دارد؟ از همه بي دفاع‌تر ليلي است. شوهر او موقعيت او را درک نمي‌کند. او با وجود اينکه ناتواني و رنجوري را در همسرش که يک بار دچار ظلم او شده و داغدار فرزندش است، باز هم مي‌خواهد او را طعمه طمعي ديگر کند و ليلي را به کام مرگ مي‌کشاند. ليلي هم بي تقصير نيست. او چرا بايد در مقابل اين ظلم سکوت کند و به آن تن دهد که خويشتن را به کام مرگ کشانده و بچه‌هايش را از نعمت داشتن مادر بي‌نصيب کند؟

مي‌رسيم به شخصيت رعنا که شوهرش سياه دل است. در داستان گفته نشده که رعنا در برابر اين مشکل بزرگ چه عکس العملي نشان مي‌دهد. آيا براي اصلاح اين عيب شوهر و ادامه زندگي با او تلاش مي‌کند يا همان اول به سمت طلاق مي‌رود؟ اما باز هم خوب است که رعنا جز آن دسته از زن‌هايي نيست که بخاطر حرف و حديث مردم آن وضع را تحمل کند، بلکه خويشتن را از اين زندگي عذاب‌آور رها مي‌کند.

درد شيرين قصه، درد و رنج حق به جانبي است. او در زندگي دومش مردي را در کنار خود دارد که انسان منطقي و شريفي است که درست تربيت شده است. شيرين فرق مرد بد و خوب را مي‌داند چون هر دو زندگي را تجربه کرده است، پس حق دارد که براي به دست آوردن پسرش تلاش کند. او نمي‌خواهد مرد ديگري از قبيل همسر اولش به مردهاي از اين دست جامعه اضافه شود. نگراني او از اين بابت است که پسرش پدرام يکي شود از قبيل پدر. پس او که زن فهميده ايست از اين موضوعي که مي‌داند به زودي در آينده اتفاق مي‌افتد رنج مي‌برد. پس تنها کاري که مي‌تواند بکند اين است که از وقوع اين حادثه جلوگيري کند. تلاش او شخصيتش را از بين تمامي زنان داستان، باور‌پذير و منطقي‌تر کرده است، او منطقي‌ترين و جسور‌ترين زن داستان است که خواننده را به وجد مي‌آورد.

مجموعه داستان «از قبيله ليلي» نوشته نيلوفر مالک در سال 89، به شمارگان 1000 نسخه از سوي نشر نيلوفر سپيد منتشر شد. اين کتاب 88 صفحه‌اي با قيمت 2500 تومان ارايه مي‌شود.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:26 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

اي خاک مقدس که بود نام تو ايران‌

تلقي قدما از وطن

بخش اول ، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم


در اين بخش به وطن در شعر و زندگي حافظ و وطن در ادبيات مشروطيت (بهار) پرداخته شده است.


اي خاک مقدس که بود نام تو ايران‌

بخش پنجم:

حال ببينيم همشهري سعدي، آن رند عالم‌سوز و سر‌حلقه عشّاق جهان، درباره وطن‌ چگونه انديشيده است. در شعر حافظ نيز وطن همان مفهومي ‌را دارد که در شعر سعدي‌ مشاهده مي‌کنيم؛ گاه از پارس (کمتر) و گاه از شيراز (بيشتر) ياد شده است. با اينکه‌ حافظ عاشق شهر خويش است ولي به علت اينکه کمتر اهل سفر بوده و روحيه‌اي‌ درست مقابل روحيه سعدي داشته احساس نياز به وطن و ستايش آن، در شعرش کمتر از سعدي است. با اين همه در غزل‌هاي معروفي مانند:

خوشا شيراز و وضع بي‌مثالش 
‌خداوندا نگه‌دار از زوالش‌‌

   از آب و هواي شيراز و آب رکناباد و نزهتگاه‌هايي مانند جعفرآباد و مصلي که‌ عبير‌آميز مي‌آيد شمالش، ياد مي‌کند و فيض روح قدسي را در مردم صاحب‌کمال شهر مي‌بيند و مي‌بينيم که در مجموع طبيعت و مردم، با هم در شعر او مورد نظرند.‌ و جاي ديگر از شيراز و آب رکني و آن باد خوش‌نسيم به عنوان خال رخ هفت کشور ياد مي‌کند. آب آنجا را با آب خضر مي‌سنجد‌ و آن شهر را معدن لب لعل و کان حسن مي‌داند.‌ با اين‌همه او نيز مانند سلف خويش، سعدي، گاه از وطن ملول مي‌شود و از اينکه: سخنداني و خوشخواني نمي‌ورزند در شيراز‌ آرزوي ملک ديگري در سر مي‌پروراند و گاه از سفله‌پروري آب و هواي پارس هم شکايت دارد.‌ يکي دو بار هم که در غربت ياد وطن کرده به ياد يار و ديار آن‌چنان زار گريسته که رسم و راه سفر از جهان بر‌اندازد.

چنانکه مورخان نوشته‌اند و شعرش نيز گواهي مي‌دهد وي کمتر اهل سفر بوده و بيشتر در خويش سفر مي‌کرده و گاه که مي‌ديده است رفيقان به سفر مي‌روند و وطن را ترک مي‌گويند او اقامت خويش را با ستايش وطن و نسيم روضه شيراز توجيه شاعرانه‌اي‌ مي‌کرده است که در اين غزل شنيدني است:

دلا رفيق سفر بخت نيک‌خواهت بس
‌نسيم روضه شيراز پيک راهت بس‌
دگر ز منزل جانان سفر مکن درويش
که سير معنوي و کنج خانقاهت بس‌
  به صدر مصطبه بنشين و ساغر مي نوش
که اين‌قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس‌
زيادتي مطلب کار بر خود آسان کن‌ 
صراحي مي لعل و بتي چو ماهت بس‌
هواي مسکن مألوف و عهد يار قديم
 ز رهروان سفر‌کرده عذر‌خواهت بس‌‌

  و مي‌بينيم که رهروان سفر‌کرده، هواي مسکن مألوف و عهد يار قديم را در پي کسب‌ مال و جاه رها کرده بوده‌اند و زيادتي مي‌طلبيده‌اند؛ اما او صدر مصطبه را بالاترين مقام و جاه شناخته است و به نسيم روضه شيراز و عهد يار قديم بسنده کرده است.

چنانکه مورخان درباره‌ي حافظ نوشته‌اند و شعرش نيز گواهي مي‌دهد وي کمتر اهل سفر بوده و بيشتر در خويش سفر مي‌کرده و گاه که مي‌ديده است رفيقان به سفر مي‌روند و وطن را ترک مي‌گويند او اقامت خويش را با ستايش وطن و نسيم روضه شيراز توجيه شاعرانه‌اي‌ مي‌کرده است.

شعر مشروطيت بهترين جلوه‌گاه وطن در مفهوم قومي و اقليمي آن است. و بررسي‌ شعر مشروطه به لحاظ عواطف ميهني خود مي‌تواند موضوع کتابي وسيع باشد؛ زيرا هر شاعري به گونه‌اي و با لحني ويژه از چشم‌اندازهاي جغرافيايي و تاريخي وطن سخن‌ رانده است. با اينکه همه شاعران اين دوره برداشت روشن و محسوسي از مسئله وطن‌ داشته‌اند، باز مي‌توان دو شاخه اصلي وطن‌پرستي در شعر مشروطه ملاحظه کرد: شاخه نخست شاخه‌اي است که وطن ايراني را در شکل موجود و اسلامي، و حتي شيعي آن، مورد نظر قرار مي‌دهد مثل شعر وطني اديب‌الممالک‌‌ و سيداشرف‌ و بعضي که بيشتر از طرز نگرش اروپائيان به وطن مايه گرفته، وطن را مجرد از رنگ اسلامي‌آن مورد نظر دارند؛ چنانکه در شعر عارف‌‌ و عشقي‌ مي‌توان ديد. بعضي نيز مانند ايرج وطن را امري بي‌معني مي‌شمارند و مي‌گويند:

فتنه‌ها در سر دين و وطن است
 ‌اين دو لفظ است که اصل فتن است‌
صحبت دين و وطن يعني چه؟
دين تو موطن من يعني چه؟
همه عالم همه‌کس را وطن است
‌همه‌جا موطن هر مرد و زن است‌‌

 خوب، اين هم فکري است، در برابر فرخي يزدي که مي‌گفت:

اي خاک مقدس که بود نام تو ايران‌  

فاسد بود آن خون که به راه تو نريزد‌

چنين انديشه‌هايي هم در عصر مشروطه و تتمه آن بسيار مي‌توان ديد.

اي خاک مقدس که بود نام تو ايران‌

به نظر مي‌رسد که بهار اوج ستايش‌گري وطن است. يعني از درياي شعر او، اگر دو ماهي يا دو نهنگ بخواهيم صيد کنيم، آن دو که از همه چشم‌گيرتر و بارز‌ترند عبارتند از «وطن» و «آزادي». تلقي بهار از آزادي، خود جاي بحثي جداگانه دارد؛ ولي تلقي او از وطن حالتي است بين بين. نيمي از جلوه‌هاي اسلامي‌ايران را مي‌بيند و نيمي از جلوه‌هاي پيش از اسلامي‌آن را. او مثل عشقي جلوه‌هاي زيباي وطن را در خرابه‌هاي‌ مداين و تيسفون و در جامه فلان شاهزاده خانم ساساني نمي‌بيند؛ بلکه وطن براي او، چه به لحاظ تاريخي و چه به لحاظ جغرافيايي، از امتداد بيشتري برخوردار است. وطن‌ او ايران بزرگي است که از دوران اساطير آغاز مي‌شود و عرصه جغرافيايي آن بسي‌ پهناور‌تر از آن است که اکنون هست. ضعف‌ها و شکست‌ها را کمتر به نظر مي‌آورد و بيشتر جوياي جلوه‌هاي پيروز‌مندانه وطن است و بهترين جلوه اين نگرش او را در شعر لزنيه او مي‌توان ديد. هر جا به نقطه شکستي رسيده، با چشم‌پوشي از کنارش گذشته:

زان پس که ز اسکندر و اخلاف لعينش
‌يک قرن کشيديم بلايا و محن را
ناگه وزش خشم دهاقين خراسان
‌از باغ وطن کرد برون زاغ و زغن را‌

و در اين قصيده بهترين تجليات عواطف قومي‌ و وطني بهار را مي‌توان مشاهده کرد، وقتي از پيروزي‌هاي نادر (آخرين تجلي فاتحانه اين قوميت) سخن مي‌گويد:

آن روز که نادر صف افغاني و هندي‌
بشکافت چو شمشير سحر عقد پرن را‌

 من تصور مي‌کردم تعبير «مادرِ وطن» از اصطلاحات عصر اخير است و بيشتر در پي‌ معادل فرنگي آن بودم که ببينم ترجمه چه تعبيري است. بعد ديدم سخني داريم که از قرن چهارم سابقه دارد و آن عبارت است از «الوطن الام الثانيه‌»‌ [‌= وطن دومين مادر است‌] و اي بسا که بسي قديم‌تر از اين هم باشد؛ ولي کهنه‌ترين جايي که آن را ديده‌ام و به‌ خاطر دارم قابوسنامه‌ است. شيفر مي‌گويد در اروپا تشبيه وطن به مادر و پدر از عهد انقلاب فرانسه آغاز مي‌شود و متأثر است از مقاله ديدرو در دايرهًْ‌المعارف که وطن را به‌ پدر و مادر تشبيه کرده است.‌

امروز شهيدان وطن بسيارند، در قديم نيز بوده‌اند. بعضي از اينان در هنگام دوري از وطن، به اصطلاح امروز، هُم‌سيک Homesick مي‌شده‌اند و حتي اين بيماري مايه مرگ‌ ايشان مي‌شده است. در طبقات الشافعيه اسنوي‌ مي‌خواندم که احمد معقلي هروي که از علماي نيمه اول قرن چهارم (متوفي ??? هـ. ق) بوده چگونه از غم وطن و دوري آن‌ بيمار شده است و درگذشته.

ادامه دارد ....

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:26 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

هستي و گريز در ادبيات پليسي

يک پرونده بدون قاتل داستانهاي پليسي: رويايي متفاوت


اگر چه تمامي داستانها هر يک به نوعي بناي خود را بر ترس مخاطب از نيستي گذاشتهاند اما اين موضوع در داستانهاي موسوم به پليسي بيش از همه جلوه دارد و ترس در آن مفهومي روياييتر (و ناخودآگاه تر) مييابد.


هستي و گريز در ادبيات پليسي

براي کتابخوانها، خواندن داستانهاي پليسي ـ کارآگاهي همواره تجربه متفاوتي بههمراه داشته است. چه، اين موضوع در مورد کساني که خواندن داستان را به ساير خواندنيها ترجيح ميدهند مصداق بيشتري دارد. نميتوان براي اثبات اين تجربه متفاوت بهدنبال دلايل و شواهد گشت. اشخاصي که حشر و نشري با عالم داستان دارند ميدانند که سخن گفتن از تأثيراتي که از خواندن يک داستان خوب به دست آوردهاند بياندازه عبث است چراکه نميتوان آن را به زبان آورد و حتي اگر به زبان آورده شود، کلامي بيمعني و مفهوم خواهد شد که بيش از همه از تأثير آن تجربه در ذهن خواهد کاست. تأثيري که بيشباهت به خواب و رويا نيست. خواب و رويا از آن تجاربي است که همه آدمها در زندگيشان از سر ميگذرانند و بنابراين ميدانند که هرگاه ميخواهند با اطرافيانشان از ماجراهايي که در روياهايشان گذشته سخن بگويند، حق مطلب ادا نميشود و طرف مقابل وارد آن فضايي نميگردد که ما در روياهايمان خروج از آن را غير ممکن ميپنداشتيم.

داستانها هم چنين وضعي براي ما دارند. چه، آنها هم به زبان رويا سخن ميگويند و در شکل آرماني خويش، تأثيري همچون تأثير وهم و رويا را جستوجو ميکنند. اگر ميگوييم که داستان پليسي ـ کارآگاهي از تجربه و تأثير متفاوتي برخوردار است نخست بايد ادعاي تأثير روياي داستانها را بپذيريم و در سايه آن از تجربه متفاوت آن نوع خاص از داستان سخن بگوييم.

داستانگو در مقام کسي که سعي دارد به هر ترفندي که ميتواند مخاطبان بيشتري را جذب سخن خود کند بايد از تجاربي بگويد که مردمان تنها در ناخودآگاهشان درگيرش هستند و آن را لمس ميکنند.

اما دليل اينکه داستانگو موفقيت خود را در تأثير گذاشتن بر ناخودآگاه مردمان ميجويد، چيست؟ او چه کورسويي در آنجا ديده است که رسيدن به آن را نهايت حرفه خود قلمداد ميکند؟

مردمان در تکاپوي زندگي خود خسته از روزمرگي ميشوند و همين روزمرگي است که آنها را به نزد داستانگو ميکشاند. آنها از او ميخواهند که برايشان از فضايي سخن بگويد که در آن از روزمرگي ملال آور خبري نباشد و جان کلام اينکه آنان را به فضايي بکشاند که غريب بنمايد. داستانگو در جست وجوي اين فضاي غريب، آن را در ناخودآگاه مخاطبانش مييابد. در واقع ميفهمد که اين مردمان، غربت را در درون خود گم کردهاند. پس آنها را به تاريکناي وجودشان راهنمايي ميکند و ميگويد اين همان جايي است که روياها و کابوس هايتان را شکل ميبخشيد. اما وسيله داستانگو براي رساندن مردمان به آن تاريکنا چيست؟ او تلاش ميکند که از وقايعي از جنس روزگار آنها سخن بگويد تا به واسطه آن مردمان، خود را در جاي کساني بنشانند که در داستان داستانگو وقايع برآنها ميگذرد. در اين صورت است که آنها در فضايي غرق ميشوند که جز در رويا و توهم آن را از سر نگذراندهاند. زماني اين فضا به اوج رويايي خود ميرسد که هنر داستانگو به کمال رسيده باشد. او در راه رسيدن به اين کمال تنها ميتواند از يک چيز سخن براند و آن «نيستي» است. تمام تکاپوي مردمان در زندگي را در گريز از نيستي و رسيدن به هستي مييابد. آنها بيش از همه رويا و کابوس خود را با اين معيار ميسنجند. اگر اين معيار، از وقايع خواب، هستي را برداشت کند آن خواب، رويا معنا ميگيرد و اگر جز نيستي پيامي در برنداشته باشد کابوس معنا ميشود.

عالم داستان پليسي بدون استثنا با نيستي آغاز ميشود. در واقع عمارت داستان خود را از همان ابتداي کار بر پايه نيستي مينهد. قاتل که در اين داستانها ستون اصلي به شمار ميرود

عالم داستان پليسي بدون استثنا با نيستي آغاز ميشود. در واقع عمارت داستان خود را از همان ابتداي کار بر پايه نيستي مينهد. قاتل که در اين داستانها ستون اصلي به شمار ميرود تلاش ميکند تا با به نيستي در افکندن شخصي ديگر هستي خود را ادامه دهد.

در جايي که مردمان تا به اين حد در جست وجوي هستي و گريز از نيستي هستند، چگونه داستانگو ميتواند نسبت به اين امر بيتفاوت باشد؟ او که در جست وجوي حيلتي است تا به واسطه آن در دل مردمان راه پيدا کند چه حيلتي را از اين تلاش و تکاپوي مردمان بالاتر مييابد؟

داستانگوي واقعي در دل روايت ماجراها و افسانه هايش ميکوشد تا ترس از نيستي را در دل مردمان زنده کند و آنان را از فرجام مخاطرهآميز شخصيتهاي خيالي داستانش مطلع سازد و به واسطه آن توجهشان را به فرجام کار خودشان جلب کند. زماني که داستانگويي توانست چنين آتشي در دل مخاطبانش بيفکند آن وقت توانسته آنان را همراه خود کند تا به تاريکناي وجودشان بروند. از همين جاست که داستانگو تلاش ميکند تا آتشي را که پديد آورده شعله ورتر کند و آن را به ورطهاي بکشاند که از فرط گرما و دل آزاري به يکباره خاموش شود و دل آرامي پديد آورد.

داستانها با چنين عواملي سر و کار دارند. آنها به منظور جلب توجه مخاطبانشان به حيلههايي متوسل ميشوند که معناي نهاييشان جز گريز از نيستي نيست. تمامي داستانهاي خوب عالم ادبيات از دل توجه به اين معنا پديد آمدهاند. اما نوعي از داستان که داستان پليسي ـ کارآگاهي لقب گرفته بيش از همه چنين معنايي را در درون خود پديد آورده است. نخست آنکه بدون هيچ پوششي اعلام ميدارد که تنها و تنها ميخواهد از نيستي سخن بگويد و چنين موضوعي را به ملموسترين صورت ممکن روايت ميکند. تا بدان جا که تمامي عناصر شکلدهنده داستان را در سايه توجه به اين موضوع سامان ميبخشد.

هستي و گريز در ادبيات پليسي

عالم داستان پليسي بدون استثنا با نيستي آغاز ميشود. در واقع عمارت داستان خود را از همان ابتداي کار بر پايه نيستي مينهد. قاتل که در اين داستانها ستون اصلي به شمار ميرود تلاش ميکند تا با به نيستي در افکندن شخصي ديگر هستي خود را ادامه دهد. چراکه هستي مقتول، نيستي او را در پي خواهد داشت. اما چنين روندي، سير عادي و منطقي زندگي است و قانون طبيعت بر آن حکم شده است. زماني که شخص قاتل اين جريان را بهسمت معکوسي سوق ميدهد آن وقت است که قانون طبيعت آن را برنمي تابد، تا پيش از اين هستي مقتول و نيستي قاتل پذيرفته شده بود اما زماني که با تخطي از اين قانون، نيستي مقتول و هستي قاتل پديد آمد آن وقت بايد در جست و جوي چارهاي بود که اين هستي اشتباه، نيستي سايران را در پي نداشته باشد. در اينجاست که معناي ديگر داستان پليسي عيان ميشود. اگرچه در همان آغاز اعلام شده که نيستي اساس کار است اما اين نيستي، براي حفظ هستي‌هاي ديگر است. همچنانکه در جست و جوي قاتل برآمدن جز اين معنا، معناي ديگري در خود ندارد.

زماني که داستاني با نيستي آغاز ميشود نميتواند توجه مخاطبان را به خود جلب کند. چراکه کنجکاوي مخاطبان براي شنيدن داستان به منظور پي بردن به اين نکته است که آيا سرانجام از نيستي خلاص ميشويم يا نه. وقتي به ورطه نيستي فرو‌افتاده ايم آن وقت ديگر کار از کار گذشته است و دليلي براي کنجکاوي وجود ندارد. اما در داستان پليسي، نيستي، تهديد‌کننده هستي‌هاي ديگر است و بهخاطر همين کنجکاوي مخاطبان را دو چندان ميکند.

اما تمام اين حيلت‌هاي داستان‌گو در دفع اين تهديد از سر مخاطبان متمرکز شده است. او با پيچيده کردن اين تهديد ترس از نيستي را افزايش ميدهد و کار را بهجايي ميرساند که مخاطب را به روزگار حافظ در زماني که بيت زير را ميسروده مياندازد:

گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بوده ام

گفتا منش فرمودهام تا با تو طراري کند

داستانگو هدفي جز طراري با مخاطب در سر نميپروراند و در عينحال از همان ابتدا سعي دارد که توجه مخاطب را به آن طره جلب کن و در تمام طول مسير اين وضعيت را حفظ کند تا طراري معناي واقعي خود را بيابد.

اگر چه تمامي داستانها هر يک به نوعي بناي خود را بر ترس مخاطب از نيستي گذاشتهاند اما اين موضوع در داستانهاي موسوم به پليسي بيش از همه جلوه دارد و ترس در آن مفهومي روياييتر (و ناخودآگاه تر) مييابد. چراکه در آن، نيستي از رويا به واقعيت گام نهاده و تلاش دارد، تا هستي واقعي را به ورطه رويا سوق دهد.

اما در پايان پس از آ ن که دوباره نيستي در جايگاه رويا قرار گرفت و هستي واقعيتر جلوه کرد آن وقت تجربهاي جديد شکل ميگيرد که از تمامي تجارب گذشته متفاوت است و آن را همچون خواب، غير قابل بازگفتن ميکند.



منبع: همشهري

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:26 AM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

حبس‌‌خانه‌ی خاقانی

تلقی قدما از وطن

بخش اول ، بخش دوم  ،بخش سوم

 


 خاقانی که از شهر شروان گوناگون سخن دارد و برعکس همه شاعران که از وطن به نیکی یاد می‌کنند او با رنجیدگی و ملال سخن می‌گوید و سعدی در این میان بسته آب و هوای شیراز است و دلبری که در شیراز دارد.

 


حبس‌‌خانه‌ی خاقانی

بخش چهارم :

شاعر دیگری که از وطن به معنی محدود آن بسیار سخن می‌گوید خاقانی است که از شهر شروان گوناگون سخن دارد و برعکس همه شاعران که از وطن به نیکی یاد می‌کنند او با رنجیدگی و ملال سخن می‌گوید. شروان که زادگاه او‌ست، در نظرش کربلا‌ست و او خود را مانند حسین می‌بیند و اهل وطن را به گونه یزید و روزگار خود را همچون‌ عاشورا.‌ آرزوی خراسان و عراق دارد و خطاب به ممدوح می‌گوید: مرا ز خطه شروان برون فکن ملکا‌ و الغیاث از این موطن‌ که حبس‌گاه او‌ست و شرّ‌البلاد است‌ اگرچه گاه‌ به دفاع برمی‌خیزد و می‌گوید:

 

عیب شروان مکن که خاقانی
‌هست زین شهر کابتداش شر است‌
عیب شهری چرا کنی به دو حرف 
‌اول شرع و آخر بشر است‌‌
  و بیشتر اگر به مدح شروان می‌گراید از این روست که بهانه‌ای برای مدح ممدوح بیابد که از حضور او شروان فلان و بهمان شده است و مرکز عدل و داد؛ و «شروان»، «خیروان» گردیده‌ و شروان خود به مناسبت وجود ممدوح مصر و بغداد است‌‌ از شعر او مومیایی بخش تمام ایران‌ و شروان به باغ خلد‌برین ماند از نعیم.‌

ملالش از تنهایی است که یاری برای او نمانده‌و می‌گوید: چون مرا در وطن آسایش نیست غربت اولی‌تر از اوطان‌، این وطن را سراب وحشت می‌خواند‌ و حبس‌خانه ‌و نحوس‌خانه‌ و دارالظلم‌ از زحمت صادر و وارد از آنجا می‌گریزد.‌

بیشتر آرزوی خراسان دارد و مقصد امکان خود را در خراسان می‌داند‌ و می‌خواهد ترک اوطان کند و به خراسان رود و در طبرستان، طربستان خود را بجوید و مقصد آمال خود را در آمل بیابد و یوسف گم‌کرده را در گرگان پیدا کند‌ و هنگامی‌که در تبریز اقامت کرده و آن را گنجی می‌بیند از شروان به گونه مار یاد می‌کند.‌

با اینکه از شروان آزرده‌خاطر است امّا پای‌بست مادر و وامانده پدر است‌ و از مسئله «بهر دل والدین بسته شروان شدن»‌ فراوان یاد می‌کند.

ملالش از تنهایی است که یاری برای او نمانده‌و می‌گوید: چون مرا در وطن آسایش نیست غربت اولی‌تر از اوطان‌، این وطن را سراب وحشت می‌خواند‌ و حبس‌خانه ‌و نحوس‌خانه‌ و دارالظلم‌ از زحمت صادر و وارد از آنجا می‌گریزد.‌

سعدی در این میان بسته آب و هوای شیراز است و دلبری که در شیراز دارد؛ و از نظر اجتماعی چیزی که بیشتر در شیراز مورد نظر اوست دوری از فتنه‌ها و آشوب‌هاست که‌ آسایش برای خاطر شاعر در آن می‌توان یافت. وطن در معنی گسترده آن هیچ‌گاه مورد نظر سعدی نیست. وسیع‌ترین مفهوم وطن در شعر او همان اقلیم پارس است و بیشتر شهر شیراز با زیبایی‌های طبیعی و زیبا‌رویانی که دارد. می‌گوید بارها خواسته‌ام از پارس‌ خارج شوم و به شام و روم و بصره و بغداد روی آورم ولی:

 

دست از دامنم نمی‌دارد
خاک شیراز و آب رکناباد‌

اگر دقت کنیم پارس و اقلیم پارس، برای او یادآور آرامش و دوری از فتنه است و این‌ موضوع را سرنوشت قدیمی پارس می‌داند و می‌گوید: در پارس که تا بوده‌ست از ولوله‌ آسوده‌ست/ بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی‌؛ و اهل آنجا را هم به صدق و صلاح یک‌بار ستوده است‌ و در مقدمه بوستان‌ می‌گوید: همه جای جهان را دیدم و پیمودم و مانند پاکان شیراز ندیدم، از این روی تولای مردان این پاک‌بوم خاطر مرا از شام‌ و روم بازداشت‌‌. اما شیراز رمز زیبایی و شهر عشق و شیدایی اوست. اگر یک بار از شیراز رنجیده و گفته:

 

دلم از صحبت شیراز به کلّی بگرفت
‌وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم‌
هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم‌
سعدیا حبّ وطن گرچه حدیثی‌ست صحیح
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم‌‌
حبس‌‌خانه‌ی خاقانی

  در نتیجه بی‌عدالتی و ظلمی بوده که احساس کرده و از لحن بیانش آشکار است و همین یک مورد، مایه چه‌اندازه اعتراض‌ها که شده است. اما از این مورد معین و معروف‌ که بگذریم در سراسر دیوان او عشق عجیب او را به شیراز و هوای شیراز همه‌جا احساس می‌کنیم. سعدی یکی از شاعرانی است که به شهر خود دلبستگی بسیار نشان‌ داده و نوع علاقه او به شیراز و نگرانی وی نسبت به زادگاهش نه از نوع نگرانی اجتماعی‌ ناصرخسرو است و نه از نوع برخوردی است که خاقانی با زادگاهش داشته است. بهار شیراز و به قول او، تفرج نوروز در شیراز، چندان دل‌انگیز است که دل هر مسافری را از وطنش برمی‌کَنَد.‌ وصف بهار شیراز را در شعر سعدی فراوان می‌توان دید؛ آنجا که از گردش خویش در صحرای بهاری شیراز سخن می‌گوید و از خاک آن که همچون دیبای‌ منقش است و در زیر سایه اتابک ایمن، چندان که جز از ناله مرغان چمن غوغایی در آن‌ نمی‌شنوی‌. اما دلکش‌ترین سخنان او درباره زادگاهش آنجاهایی است که در غربت یاد وطن کرده و به شوق یار و دیار ترانه‌های مؤثر سروده است از قبیل:

 

خوشا سپیده‌دمی ‌باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله‌اکبر شیراز
 بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
‌که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلمات است بالله این اقلیم
‌که تختگاه سلیمان بُدست و حضرت راز‌

 که در آن از شیراز به عنوان قبهًْ‌الاسلام یاد می‌کند و از اولیاء و پیران آن که همه از طراز برگزیدگان عالم معنی هستند.‌ جلوه شیراز در نظر سعدی در غربت چنانکه می‌بینیم بیشتر است و باد بهاری را که در غربت از کنارش می‌گذرد مخاطب قرار می‌دهد که:

 

ای بـاد بهـار عنبـرین‌بـوی
در پــای لطافـت تو میـرم‌
‌چون می‌گذری به خاک شیراز
گو من به فلان زمین اسیرم‌‌

 و بهتر و دل‌نشین‌تر آنجا که یاد دیار و یار، در خاطر او به هم می‌آمیزند:

 

آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری
‌سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست‌
نکند میـل دل من به تماشای چمن‌
  که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست‌‌

و پر‌شورترین تجلی این دلبستگی به شیراز را شاید در یکی از غزل‌هایی که پس از طی‌ دوران غربت و رسیدن به وطن سروده و از معروف‌ترین غزل‌های اوست، بتوان دید. گویا این غزل را هنگام بازگشت از شام، و ای بسا که پس از آن اسارت معروف که در طرابلس‌ او را با جهودان به کار گل گماشتند، سروده باشد:

 

خاک شیراز همیشه گل خوشبو دارد
لاجرم بلبل خوشگوی دگر باز آمد
پای دیوانگیش برد و سر شوق آورد
منزلت بین که به پا رفت و به سر باز آمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست
‌که به‌اندیشه شیرین ز شکر باز آمد‌‌

 در مجموع می‌بینیم که برای او هوای شیراز و طبیعت زیباست که انگیزه این‌همه شور و شیدایی است. از مردم و گیر و دارهای زندگی مردم چندان خبر نمی‌دهد و از نظر زمینه انسانی، تنها دلدار است که خاطر او را به خود مشغول می‌دارد و امنیتی که به صورت‌ بسیار مبهم از آن سخن می‌گوید و بیشتر بهانه‌ای است برای مدح اتابک.

ادامه دارد ....


 


منبع: مجله فرهنگی ادبی بخارا- دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سه شنبه 29 شهریور 1390  3:26 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها