شهريار و ناراحتي روشنفکرها!
ناگفتههاي تنها شاگرد شهريار از زندگي استادش
فردي: همگرايي شهريار با انقلاب روشنفکرها را ناراحت ميکرد
اصغر فردي تنها شاگرد محمدحسين شهريار در گفتوگويي ناگفتههاي بسياري از ديدار شهريار با مقام معظم رهبري، از سلوک و عرفان، از روزهاي انقلاب و جنگ گفت.
شايد خيليها ندانند که نام اصغر فردي با نام استاد شهريار گره خورده است. اصغر فردي از زماني که در سال 1355 صدا و شعرهاي شهريار را از راديو تبريز شنيد و از پدرش خواست او را نزد اين شاعر پرآوازه ببرد تا سالهاي بعد و روزهاي آخر عمر شهريار کنار او بود.
شهريار به گفته فردي، فردي گوشهگير بود و معمولا کسي را به حضور نميپذيرفت، اصغر فردي هم مانند هوشنگ ابتهاج (سايه) که يار غار اواخر دهه 20 و اوائل دهه 30 شهريار بود، تنها فردي است که در دوران بيش از يک دهه آخر حيات شهريار مرتب به حضورش پذيرفته ميشد. او دليل اين توجه استاد را تنها توفيق خداوند ميداند.
اصغر فردي پس از اينکه سالها در کار فرهنگ و ادب بوده، کتاب نوشته، فيلم مستند ساخته و از محضر شاعر بينظيري چون شهريار تلمذ کرده الان براي غم نان سر از شرکتي درآورده .... و به گفته خودش سالهاي بازدهي آموختههايش را اين شرکت تلف ميکند و ميخورد. چون به قول خودش فرهنگ، نان و آب نميشود. او را در ساعتهاي مياني روز و در محل کارش يافتيم. فردي ناگفتههاي بسياري از شهريار از دوران انقلاب و از ارتباط مقام معظم رهبري با شهريار داشت.
فردي در اين گفتوگو که ساعتي به طول کشيد هرگاه ساعاتهاي پايان عمر شهريار، لطفها و سلوک او را به ياد ميآورد اشک در چشمانش ميدويد و منقلب ميشد.
شعر «خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار» هم جملهاي بود که در گفتوگوي ما بارها تکرار شد و هر بار حال فردي را منقلب کرد. اين گفتوگوي مفصل در دو بخش شامل خاطرات و گلايههاي فردي از نهادهاي متصدي فرهنگ تقديم ميشود.
از ارتباط خود و آشنايي خود با استاد شهريار بگوييد؟
من تنها شاگرد استاد هستم، ايشان شاگردي نداشتند، از سال 1328 که با آقاي ابتهاج ارتباط داشت تا سال 1331 ديگر کسي را به حضور نپذيرفتند. بعد از ترک تهران و مراجعت به تبريز من توفيق ملازمت ايشان را داشتم، نه در را روي کسي باز ميکردند و نه تلفن جواب ميدادند، زياد هم اهل معاشرت نبودند، از منزل به سختي خارج ميشدند، در رأيگيريها صندوق را به خانه ميآورديم، توفيق بنده اين بود که تمام اين سالها را پيش ايشان بودم و اين ارتباط تا آخرين روزهاي حيات جسمي ايشان ادامه داشت. شهريار اولين بار که شعري ميگفت دوست داشت براي من بخواند، من هم شعرهايم را براي ايشان ميخواندم از ابتداييترين تجربههاي شعري را با ايشان شروع کردم که تا سالهاي بعد هم ادامه داشت. شهريار ميگفت کاش شعر مثل نخودچي کشمش بود که من دست ميکردم توي جيبم و ميريختم تو کامت، ولي شعر آموختني نيست فقط فنون و صناعات ادبي را به من ميآموخت، هر آنچه را که از دستشان برميآمد و قابل انتقال بود منتقل کردند. الفت عجيبي در ميان بود. هر روز بايد به زيارتشان ميرفتم تا آنکه وقت عزيمت من به خدمت سربازي فرا رسيد. استاد در يکي از احوالپرسيهاي تلفني مقام معظم رهبري که آن دوره در مصدر رياست جمهوري بودند درخواست کردند که تبريز به عنوان محل انجام خدمت سربازي من مقرر شود تا هم مفارقتي بين ما پديد نيايد و هم فرصت ادامه انجام خدمات درونمرزي و برونمرزي من در صدا و سيماي تبريز ايجاد شود که ايشان با گشادهروئي پذيرفتند. سپس استاد نامهاي خطاب به آقاي خامنهاي نوشتند و من به همراه چند قطعه شعر دستنويس استاد و شعرهاي خودم، خدمتشان بردم. ايشان دستور مساعد دادند و من پس از طي دوره آموزش در اطراف تهران در صدا و سيماي تبريز خدمت سربازي را گذراندم. حتي بعد از شش ماه بنا به سعايت بعضي از ادارات در تبريز نامهاي آمد که پايان مأموريت من و لزوم معرفيام به يگان مربوطه را اعلام کرده بود که پيرو تماس استاد با رياست محترم جمهوري، من تا پايان خدمت در همانجا ابقاء شدم.
ميگفت شما هم مثل حضرت ابوالفضل دستت را دادهاي
شنيده ميشود که ارتباط استاد شهريار با مقام معظم رهبري بسيار تنگاتنگ و نزديک بوده، اين ارتباط چگونه و کي شروع شد؟
آيتالله خامنهاي از دوران جوانيشان نظر به ذوق کم نظيري که دارند دورادور با اشعار استاد الفت داشتهاند اما ارتباط نزديکتر از دوران رياست جمهوري ايشان آغاز شد. مرتب جوياي حال استاد بودند، تماس ميگرفتتند، از وضعيت سلامت ايشان سراغ ميگرفتند و اين پيوند خاطر دو طرفه بود، علاقه قلبي مرحوم استاد به آيتالله خامنهاي بسيار زياد و متقابل بود. سال 65 اولين ديدار آيتالله خامنهاي با استاد شهريار بود، ايشان تشريف آورده بودند به تبريز و من در استانداري ملاقاتي ترتيب دادم که يکديگر را ببينند. وقتي مصافحه کردند و هم ديگر را به آغوش کشيدند تقريبا دقايقي طول کشيد تا از هم جدا شوند، مرحوم استاد دقايقي دست راست آيتالله خامنهاي را که مجروح است گرفته و روي قلبش گذاشته و گريه ميکردند و ميگفتند تو هم مثل حضرت ابوالفضل دستت را دادهاي. استاد شهريار به ايشان پسرعمو ميگفتند، حضرت امام (ره) را هم پسرعمو خطاب ميکردند و اين وجه خطاب به اعتبار سيادتشان بود. استاد بارها به من ميگفتند شماره آيتالله خامنهاي را بگيرم تا با آقا صحبت کنم. وقتي استاد بيمار شدند مقام معظم رهبري دستور دادند وزير بهداشت وقت يعني دکتر منافي با هيئتي به تبريز بيايند، هيئتي هم از رياست جمهوري همراه آنها بود که در صورت لزوم استاد را براي درمان به خارج اعزام کنند تا اينکه استاد را تهران بردند. آيتالله خامنهاي آمدند بيمارستان مهر و با شهريار ملاقات کردند. ساعاتي پس از فوت استاد هم اولين کسي که سر جنازه آمد ايشان بود که با استاد وداع کردند، با حالتي بسيار منقلب تابوت و جنازه استاد را ديدند. بعد از فوت استاد هم دستور دادند که من خدمتشان برسم. وقتي تهران آمدم يک طرح مشتمل بر 16 ماده براي تجليل از استاد ارائه کردم که مفاد آن توسط نهادهاي متنوع ذيربط اجرا شد.
شعرهاي شهريار روي سنگ قبر شهدا
ارتباط شهريار با خانواده شهدا و جانبازان چگونه بود؟
شهريار صدها بيت شعر درباره شهيد و تجليل از خانواده شهدا دارد. هر پدر شهيدي که در خانه استاد را ميزد (به ياد داشته باشيد که استاد هيچ کس را نميپذيرفت) و فقط ميگفت من پدر شهيد هستم و براي سنگ قبر پسرم شعر ميخواهم مرحوم استاد بدون مقاومت شعر براي سنگ قبر شهيد مينوشت، الان شعرهاي بسيار زيادي روي سنگ قبر شهداي تبريز از استاد شهريار وجود دارد که جايي چاپ نشده است.
شهريار هر گاه يک خانواده شهيد را ميديد از اول تا آخر ملاقات گريه ميکرد و با آنها همدردي ميکرد انگار که فرزند خودش شهيد شده. گروههاي بسيج که به جبهه اعزام ميشدند حتما در مراسم اعزام حاضر ميشد، لباس بسيجي ميپوشيد، پيشانيبند «يا حسين» ميبست و براي آنها شعر ميخواند. بارها به من اصرار ميکردند که ايشان را جبهه ببرم اما ناتواني جسمي ايشان اجازه نميداد که من قبول کنم اما ايشان در همه مراحل اعزام نيرو به جبهه شرکت ميکرد. در اغلب مجالس ختم شهدا هم حاضر بود. معمولا هرگاه مراسم فاتحه براي چند شهيد برگزار ميشد استاد از اول تا آخر مجلس مينشستند و گريه ميکردند.
وقتي خبرنگار پرسيد بهترين شعر از نظر شما چيست گفت خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار
شهريار همراهي با مردم و انقلاب را به همرائي با روشنفکران معامله کرد تا جايي که ميبينيد وقتي خبرنگار تلويزيون از شاعري مانند شهريار با آن پايه بزرگ شعري ميپرسد که به نظر شما بهترين شعر چه شعري است او نگفت شعر حافظ، سعدي و يا شعرهاي ديگر، گفت اين شعر که «خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار». خب روشنفکران طعنه زدند، پشت در خانهاش نجس ميماليدند، شعرها و نامههاي هجوي مينوشتند اما او توجهي نميکرد بيش از شاعران جوان آن روزها و امروز ـ که در کنگرهها مرتب شرکت ميکنند و زندگي را با شعرشان ميگذرانند ـ درباره انقلاب شعر گفت. شهريار فقط در آن 10 سال زندگياش که در دوران پس از انقلاب بود بيش از 300 صفحه مجموعه اشعار انقلابي دارد.
بارها ميديدم که از جا بلند ميشد و ميگفت: السلام عليک يا اميرالمومنين
از سلوک و عرفان ايشان ميگوييد؟
مرحوم استاد وقتي بيمارستان بود هميشه چشم به در داشت، ميپرسيدم استاد منتظر کسي هستيد؟ گريان و دادخواه ميگفتند بله و نميگفتند منتظر چه کسي هستند. برف مينشست روي پنجره ميگفتند پنجره را پاک کن ممکن است از پنجره بيايد و من متوجه شدم که اين شخصي که ايشان ميگويند فردي داراي جسم فيزيکي معيني نيست که بخواهد از پنجره بيايد تا اينکه پرستارش نقل ميکند که استاد هنگام رحيل به او گفتهاند چراغها را روشن کن و برو بيرون، آمدند، پرستار ميپرسد چه کساني و ايشان جواب ميدهند آقام آمد. پرستار ميگويد من ترسيدم و از اتاق بيرون رفتم و توي محل استراحت پرستاران نشستم. پس از دقايقي ناراحت شدم که چرا من اين مريض بدحال را رها کردم وقتي برگشتم ديدم که استاد تمام کرده است. هميشه ميگفتند منتظرم آقا بيايد. بارها ميديدم که از جا بلند ميشدند و ميگفتند: السلام عليک يا اميرالمومنين.
سريال شهريار يک ياوهسرايي و يک تحريف عمدي براي تخريب شهريار، تبريز و آذربايجان بود
درباره فيلمها و سريالهاي ساخته شده درباره استاد شهريار چه نظري داريد؟
هيچ يک از بخشهاي آن سريال نه نزديک به واقعيت بود و نه به شناخت مردم از استاد کمک ميکند. همه تخفيف و توهين بود، همه لاف و گزافه و دروغ، تقريبا هيچ يک از چيزهايي که نمايش داده شد با شهريار ارتباطي نداشت، يک ياوه سرايي و يک تحريف عمدي براي تخريب شهريار، تبريز و آذربايجان بود. خيلي اعتراض کردم، خيلي اعتراضها در آذربايجان شد، خودم به مقام معظم رهبري و رئيس سازمان صدا و سيما نامه نوشتم ولي کار از کار گذشته بود، وقتي فيلم ميلياردي ساخته شده و نمايش داده شده ديگر آن فيلم با اصلاح درستشدني نيست، الان طومارهايي در آرشيو من است که مردم و شاعران و دوستداران شهريار در اعتراض به آن سريال امضا کردند و من در آن زمان تشخيص دادم که اين اعتراضها يک بحران اجتماعي درست ميکند به همين دليل جلوي اعتراضها گرفته شد ولي خودم در اين باره کتابي نوشتم با عنوان «آناتومي تحريف شهريار در آينه سيما» که هم سناريو را نقد کردم و هم همه تحريفات سريال را نکته به نکته بيان کردم. تحريفها اگر خوشبين بوديم ميگفتيم که از سر جهل نويسنده و کارگردان است اما به من بارها اثبات شد که تحريفها عمدي بوده است حتي بعضي جاها نقل شده که يکي از دستاندرکاران فيلم به بعضي از نزديکانش گفته وقتي از شهريار خوشم نميآيد چرا از او چهره مثبتي بسازم.
چه عمدي دارند که اشعار انقلابي استاد در ديوان نباشد؟
اين تحريفها در اشعار و کتابهاي شعر استاد هم وجود دارد. بسياري از اشعار انقلابي استاد به عمد از ديوانها حذف شده، من اينها را جمعآوري کردم و فکر کردم که شايد ناشران فراموش کردهاند و به حکم اصالت برائت گمان را بر اين گذاشتم که شايد دسترسي به آن اشعار نداشتهاند که آن زمره اشعار را در يک کتاب مستقل به نام «شهريار و انقلاب اسلامي» توسط انتشارات الهدي چاپ کردم. (گرچه در حين حيات استاد نيز اين اشعار را طي دو دفتر جداگانه به نامهاي «نغمههاي خون» و «انقلاب اسلامي در شعر شهريار» با مقدمهاي مفصل که به امر استاد نوشته بودم چاپ کرده بودم)، باز هم تأثيري نداشت چه عمدي دارند که اشعار انقلابي استاد در ديوان نباشد؟ ديوان اشعار ترکي با تحريفات بسيار چشمگيري همچنان چاپ ميشود.
همگرايي شهريار با انقلاب روشنفکرها را ناراحت کرد
دليل بغض جريان روشنفکري نسبت به شهريار چيست؟
همگرايي شهريار با انقلاب اينها را ناراحت کرد. مثلا منوچهر آتشي آمد شاملو را مطرح کرد پاسخ اين است که شما چه کسي را در حد و اندازه شهريار با اين شرايط سراغ داريد. اصلا کدام يک از خود شما شعر خودتان را حفظ هستيد. خانمتان شعرتان را حفظ است؟ بچههايتان يک بيت از شعر شما را حفظ هستند؟ اصلا شما بيت نداريد، شعرهايتان خطي است اما اگر سراغ هر بچه و پيري را در هر شهر و روستايي بگيريد و بگوييد شاعر ميگويد شهريار، بگوييد شعر بخوان ميخواند علي اي هماي رحمت، آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا. اگر شهريار نباشد پس چه کسي باشد. کسي که با انقلابي که يک ميليون و 200 هزار نفر شهيد داده همراهي نکرده باشد به درد اين مردم ميخورد؟ ميتوان شاعر ملي اين مردم باشد؟
شاعر اين مردم بايد کسي باشد که 80 سال براي امام حسين گريه کرده باشد
کساني که اعتراض به جمهوري اسلامي و به دفاع مقدس ما کردهاند نميتوانند ادعا کنند که شاعر ملي کشور ما باشند. کسي که شيعي و ولايي فکر نکرده مال اين مردم نيست. اين مردم همه با هر شکل و شمايل و عقيدهاي براي امام حسين گريه ميکنند، روز عاشورا احسان ميدهند، شاعر اين مردم بايد کسي باشد که 80 سال براي امام حسين گريه کرده باشد. البته ايراد گرفتند که چون شهريار ترک است نميتواند شاعر ملي باشد اتفاقا جواب من اين است که شاعر ملي اين مردم بايد ترک باشد که نگويند که فارسها مال خودشان را انتخاب کردهاند، اگر فارسها يک شاعر ترک را انتخاب کنند وفاق ملي ايجاد ميشود وقتي فارس يک ترک را برگزيند کريمانه برخورد کرده است. در اين مملکت کسي نميگويد مثلا زن من، ترک، لر يا کرد است ميگويد زنم را دوست دارم عشق مبناي اين رابطه است. يا نميگويد همسايهام خراساني يا بختياري است، ميگويد همسايهام صاحب احسان و بيسر و صدا است.
شما باورتان نميشود اما توي روزنامه همشهري کاريکاتور شهريار را کشيدند
اصلا در شعر ترک، لر و کرد بودن ملاک نيست. اين روشنفکران امروزي هستند که سر ترک بودن شهريار بين مردم تفرقه مياندازند، شما باورتان نميشود اما توي روزنامه همشهري کاريکاتور شهريار را کشيدند، اين انصاف است که کاريکاتور يک سيد 80 ساله بيادعا را با آن وضع در روزنامه بکشند. اين اتفاق سالهايي افتاد که عطريانفر مدير مسئول همشهري بود و همان کاريکاتوريست فراري اين کاريکاتور بيشرمانه را کشيد. در همان سالها روزنامه شرق مقاله نوشت که انتخاب سالروز فوت شهريار به عنوان روز ملي شعر و ادب يک انتخاب دولتي است. شهريار شاعر دولتي است نه شاعر ملي. حالا اگر دولتي از قضا ذوق ادبي داشته باشد اين عيب است که به ملت بپيوندد؟
آيتالله بهاءالديني فرمود: «در مکاشفه ديدم که برزخ از شهريار برداشته شده»
شما زندانيهاي دوران شاه را ببينيد حتي خالکوبيهاي روي دستشان هم از شعرهاي شهريار بود، مثل اين شعر که «تا هستم اي رفيق نداني که کيستم / روزي سراغ وقت من آيي که نيستم» شهريار به قدري مرتبه بالايي داشت که آيتالله بهاءالديني فرمود: «در مکاشفه ديدم که برزخ از شهريار برداشته شده» آيتالله نجفي وقتي در مکاشفه حضرت علي را ميبيند، حضرت علي ميگويد: «اين شاعرنا» يعني شاعر ما کجاست و شهريار را ميآورند تا شعر بگويد. مردم با جسم شهريار کاري ندارند، شهريار نه ادعايي داشت و نه خانه و زندگي، او يک کارمند بازنشسته بانک کشاورزي بود با 4هزار و80 تومان حقوق که آخرين دريافتياش بود که نصف آن را هم صدقه ميداد. هر پنجشنبه پيرزني ميآمد و آن را ميگرفت.
شهريار از رجبيون بود و هر سال 3 ماه رجب و شعبان و رمضان روزه ميگرفت
باز هم از سلوک و عرفان شهريار ميگوييد؟
در همه اين سالهايي که من با شهريار بودم هر پنجشنبه غروب زني دم در خانه ميآمد و در ميزد استاد با حالتي مضطرب و پريشان به سمت در ميرفت. هيچگاه نميگذاشت شخص ديگري در را باز کند تا آن زن ديده و شرمنده شود هميشه يک 500توماني آماده ميکرد و از کنار در و بدون اينکه او را ببيند پول را به زن ميداد يا مثلا زماني که من سرباز بودم هميشه هر چيزي را که براي خودش ميخريد براي من هم ميخريد فکر ميکرد چون من سربازم چيزي ندارم و براي همين کمک ميکرد. شهريار هر شب نماز شب را فريضه ميخواند او از رجبيون بود يعني رجب و شعبان و رمضان را روزه ميگرفت جز آخرين سال زندگياش که بسيار ناتوان شده بود.
اگر حافظ را ببينم از ذوق ميميرم
با حافظ يک رابطه عجيب و شگفتانگيز داشت، حس ميکرد حافظ حضور دارد، گاهي در صحبتهايش ميگفت خواجه خودش فرمود که... يک روز پرسيدم استاد اگر بگويم حافظ توي آن اتاق نشسته چه ميکنيد؟ گفت از ذوق ميميرم. همچنين ايشان علاقه شديدي به آيتالله خامنهاي داشت. دو سه بار با ايشان ديدار کرد يک بار در تبريز و يکي دو بار در بيمارستان ولي تلفني زياد صحبت ميکردند. من موظف بودم شعرهاي جديد استاد را به دست آيتالله خامنهاي برسانم. وقتي سربازيام تبريز تمام شد ايشان به مزاح گفتند که از اين به بعد وظيفه سربازيات اين است که هر هفته شعرهاي شهريار را برايم بفرستي و من دستخط شهريار را براي ايشان ميفرستادم.
مقام معظم رهبري دست خط شهريار را ميبوسيدند
واکنش رهبر معظم انقلاب نسبت به شعرهاي شهريار چگونه بود؟
کيف ميکردند ، دستخط شهريار را ميبوسيدند. خيلي به استاد علاقه داشتند در همين آخرين ملاقاتي که به مناسب برگزاري صدمين سال تولد شهريار داشتيم ايشان فرمودند شهريار فقط يک شاعر نبود، شهريار حکيم بود مثل حکيم نظامي. ايشان گفتند در تمام ادوار شعر فارسي شاعري مثل شهريار سراغ نداريم مخصوصا اينکه اين شاعر دو زبانه باشد و زبان مادرياش فارسي نباشد ولي در فارسي شاهکارهايي بسازد که لنگه نداشته باشد. عبارت آيت الله خانهاي اين بود که گاهي شعرهاي شهريار با حافظ بال ميزند. توجه ايشان به شهريار بسيار زياد است هر چه ما درباره شهريار خواستيم از ايشان خواستيم و هر چه درباره شهريار انجام شده به دستور ايشان بوده است.
متأسفانه درخواست امام براي ديدار شهريار با بيماري استاد مصادف شد و نتوانست با امام ديدار کند.
استاد شهريار با حضرت امام (ره) هم ديدار داشتند؟
يک بار نخستوزير وقت به من زنگ زد که امام مايل است استاد را ببيند. امام فرموده بود خانهاي در تهران تهيه کنند که ايشان با خانوادهاش به تهران بيايد، ضمنا امام فرموده بود معاينات پزشکي با دقت زيادي روي شهريار انجام شود. متأسفانه اين درخواست امام با بيماري استاد مصادف شد و نتوانست با امام ديدار کند. 9 ماه در بيمارستان بستري بود و منجر به فوتش شد. توي بيمارستان خيلي زجر کشيدند، مشکل ريوي داشتند نفس کشيدن خيلي برايشان سخت بود. به دکتر ميگفت مرا معالجه نکنيد، تعبيري به ترکي داشت با اين عنوان که «سيلکينماق» به فارسي ميشود «تکانده شدن» ميگفت من با اين دردها، دارم گناهتکاني ميکنم. شهريار شفا نميخواست ميگفت خدايا من را ببخش و ببر. ميگفت قربان بلايش بروم.
استاد منظومهاي هم براي پروين گفته که آن هم چاپ نشده. آنجا مينويسد پروين حق من بود
عاشق دوستهاي قديمش بود وقتي بيهوش ميشد و به هوش ميآمد ميگفت صبا جان! صبا جان!، اشاره به ابوالحسن صبا يا امير جان! اشاره اميري فيروزکوهي يا حسين جان! اشاره به حسين تهراني يا نيما جان. هميشه از دوستان قديمش خاطره ميگفت و گريه ميکرد، خاطراتش را با پروين اعتصامي و کمالالملک ميگفت. ميگفت پروين بايد زن من ميشد. او شايسته من بود و من شايسته او. او رفت زن يک افسر شهرباني شد و من زن معمولي گرفتم.در صورتي که ما بايد به هم ميرسيديم. هم کفو هم بوديم.ميگفت پروين به کسي رو نميداد. خيلي جدي بود. در انجمنهاي ادبي که پدرش در کتابخانه مجلس برگزار ميکرد. من هم ميرفتم. عين مردها مينشست و شعر ميخواند. اصلا بهش نميآمد. گرچه من عاشق بودم و دلم جاي ديگري گرو بود ولي او هم اصلا توي اين باغها نبود که آدم نزديکش بشود.
استاد منظومهاي هم براي پروين گفته که آن هم چاپ نشده. ولي من آن را دارم. آنجا مينويسد پروين حق من بود.
هميشه تا صبح بيدار بودند و نماز شب را فريضه ميخواندند و بعد ميخوابيدند
اغلب اوقاتش را با اعتکاف و تهجد ميگذراند، حافظ کل قرآن بود با اين همه هميشه قرآن ميخواند قبل از نماز صبح و بعد از نماز مغرب. يک ثلث قران را با خط نسخ زيبايش در مکتب خط تبريز به سياق ميرزا شفيع کتابت کردهاند. و وقتي آيه کريمهاي را مينوشتند، از قول نظامي ميگفتند: «عشقبازي ميکنم با نام وي». ايشان خوشنويس برجستهاي هم بودند تحريري را بينظير مينوشتند و درباره نستعليقشان استاد اميرخاني فرمود: «بسيار خط نوراني دارند.» هميشه نمازهايشان را اول وقت ميخواندند. هميشه تا صبح بيدار بودند و نماز شب را فريضه ميخواندند و بعد ميخوابيدند، کلا کم ميخوابيدند به شب خيلي علاقه داشتند و درباره شب شعرهاي زيادي گفتهاند.
از من پرسيد چه کسي دارد به ايران ميآيد گفتم امام گفت اين فجر است، مقدمه شمس. شمس آقا امام زمان است
درباره سالهاي نزديک به انقلاب و واکنش ايشان در آن سالها بيشتر ميگوييد؟
آن اوائل که ما به تظاهرات ميرفتيم و برميگشتيم به من ميگفتند نکن اين کارها را، ما که اينها را نميشناسيم نميدانيم جريان چيست. امام را هم نميشناختند. اما يک روز زنگ زدند خانه ما و به من گفتند زود بلند شو و بيا وقتي که از خانه بيرون آمدم تا خدمت ايشان برسم ديدم پدرم با مردم سر کوچه ايستادهاند و حرف ميزنند جريان را پرسيدم، پدرم گفت معلوم نيست امام ميخواهد بيايد يا نه، معلوم نيست هواپيما را بزنند، فرودگاه را ببندند يا امام را دستگير کنند، کلا همه مردم خيلي منقلب و مضطرب بودند من هم مضطرب بودم ببينيم بالاخره چه ميشود رفتم خانه استاد و گفتم امرتان چه بود، گريه کردند تا مدتي نميتوانستند حرف بزنند بعد که مقداري آرام شدند، گفتند: اذان صبح در مکاشفه ديدم دارم قرآن ميخوانم و سر سوره نوشته بود «جاء الفجر» از من پرسيد چه کسي دارد به ايران ميآيد گفتم امام. گفت اين فجر است، مقدمه شمس. شمس آقا امام زمان است از آن روز عاشق امام شدند و همان روز اولين شعرشان را براي امام گفتند. بعد از هر نماز دعايشان اين بود که خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار. هرگاه آرام به خانه ميآمدم و ايشان را در حال نماز ميديدم هميشه اين شعر را بعد از نمازشان ميخواندند عاشقانه امام را دوست داشتند، در ديوان 400 صفحهاي که دارند اغلب شعرها براي امام، انقلاب و آيتالله خامنهاي است و در طول دهه آخر عمر تقريبا شعري نسرودند که با معنويات انقلاب اسلامي بيارتباط باشد.
گفتگو و تنظيم : مهناز سعيدحسيني-خبرگزاري فارس