چگونه مشاهیر مان را دزدیدند؟
در سالهای اخیر موج نگرانی ایرانیان در خصوص تاراج نمادهای فرهنگیشان از سوی کشورهای نوظهوری که هر روز در جستوجوی ریشههای فرهنگی، ملی و هویتی برای خویش به فرهنگ کشورمان دست درازی میکنند رو به افزایش است.
داستان از این قرار است که شعرای پارسیگوی، دانشمندان و فیلسوفان ایرانی به واسطه تغییرات در مرزهای جغرافیایی و سیاسی ( بنا به آنچه که در تاریخ رخ داده است) طی جریانی که در سالهای اخیر شدت یافته است به نمادهای هویتی کشورهای نوبنیادی چون ازبکستان، قزاقستان و غیره مبدل میشوند؛ نمونهای از سرقت فرهنگی که طی آن مولانا، ترک، فارابی قزاق و ابوعلی سینا ازبک خوانده شده و به همین ترتیب خلیج پارس نیز گاه خلیج عربی نامگذاری میشود.
تغییر ملیت مفاخر
به واقع هنگامی که «آریستان بیک محمدی»، رئیس آکادمی هنرهای ملی قزاقستان در سال گذشته به تهران قدم گذاشت از قزاق بودن دانشمند قرن دهم «ابوالنصر فارابی» سخن گفت؛ چرا که به اعتقاد وی فارابی در محدودهای از مرزهای سیاسی به دنیا آمده که هم اکنون بخشی از قزاقستان است.
نمونه دیگر، شاعر و عارف بزرگ و بلند آوازه ایرانی مولانا است. او در بلخ ( ایران آن روز و افغانستان امروز ) دیده به جهان گشود و در قونیه واقع در غرب ترکیه امروزی از دنیا چشم بر بست. اشعار او جملگی به فارسی است اما ترکها او را منتسب به خود میدانند.
ابن سینا یا بهتر بگوییم ابوعلی سینا از شخصیتهای برجسته قرون میانه دنیای فرهنگ پارسی و در معرض خطر است. او در بخارا ( که در آن زمان بخشی از ایران بزرگ بوده است ) مرکز فرهنگی بزرگ آن زمان، به دنیا آمد. بخارا در جغرافیای امروز یکی از استانهای ازبکستان کنونی است. هم اکنون نیز بر سر هویت ملی این دانشمند پارسی میان ازبکها، تاجیکها، ترکها و عربها بحث است.
ملیت حقیقی دو دانشمند و ریاضیدان معروف ایرانی در قرن دهم، ابوریحان بیرونی و محمد ابن موسی الخوارزمی، که علم جبر را در قرن 9 پدید آورد ( واژهی «الگوریتم» نیز برگرفته از نامش «الخوارزم» است ) توسط دو کشور مدعی ازبکستان و تاجیکستان مورد تهدید قرار گرفته است.
در آن سوی غرب کشور نیز، به دو پیامبر پارسی، مانی و زرتشت به ترتیب ملیتهای عراقی و کرد نسبت داده میشود.
تغییرات جغرافیایی، عامل سرقت فرهنگی
شاید جدال بر سر مالکیت فرهنگی که امروز در حال وقوع است تا حدود زیادی از این حقیقت ریشه گرفته باشد که مرزهای جغرافیایی امروزی در صدها سال گذشته نیز به همین شکل نبوده است.
دنیای فرهنگ پارسی از سمت شرق از افغانستان به هند، از شمال به آسیای مرکزی و از غرب شامل بخشهایی از قفقاز جنوبی بود. عرفا و نویسندگان آن دوران – که بسیاری از آنان دانشمندان و شاعرانی با چندین استعداد خارق العاده بودند – اغلب در این گستره در سفر بودند و سرانجام نیز در نقطهای دور از محل تولدشان چشم از جهان فرو میبستند.
در نقاط جغرافیایی چون آسیای مرکزی و آذربایجان، خلق شعرای ملی و دیگر اشکال تاریخی از سیاست دولتمردان شوروی سابق نشأت میگیرد که به تجهیز جمهوری سازنده اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر پایه تاریخی خالص و شسته و رفته مبادرت ورزیدند و از این حیث به سرقت فرهنگی نمادهای فرهنگی دلخواهشان اقدام نمودند. اکنون این سیاست در بحبوحه ایجاد ملیتی مستقل و جستوجوی هویتی تاریخی و مشروعی به کشورهای تازه استقلال یافته پس از سرنگونی شوروی سابق انتقال پیدا کرده است. به همین خاطر نیز کشوری چون آذربایجان در شرح تاریخ خود به مشاهیری پارسی الاصل چون نظامی گنجوی رجوع میکند.
همچنین از آنجا که در لابهلای آثار متعدد بسیاری از مشاهیر ایرانی که به زبان شیرین پارسی نگاشته شده است، اثری به زبان عربی نیز به چشم میخورد. آنان توسط کشورهای عرب زبان، عرب خوانده شدهاند؛ حال آنکه عربی زبان مذهبی و علمی آن روزگار بوده است.
جای خالی نگهبان مشاهیر ایران
بسیاری از ایرانیان از این هراس دارند که مبادا، امثال مشاهیری چون ابوعلی سینا یک شبه عرب شوند.
یعقوب طالبی، مردم شناس و کارشناس ارشد سازمان میراث فرهنگی در این خصوص میگوید: ایران ما در تاریخ سردمدار فرهنگ و تمدن در جهان بوده و این مهم شخصیتهای بسیاری را در عرصه فرهنگ و تمدن ایران پرورش داده که این شخصیتها از لحاظ فرهنگی و علمی دارای جایگاه بسیار رفیعی بودهاند.
وی ادامه میدهد: «اکنون کشورهایی که زمانی از استانهای ایران محسوب میشدند؛ از تمدن و فرهنگ ایران بهره گرفتند و در ذاتشان خصیصههای بارز ایرانی وجود دارد برای مشخص کردن ریشههای تمدن خود به تمدن ما چشم میدوزند. این طبیعتاً اتفاق خواهد افتاد و اگر ما نتوانیم در جهت ثبت، بررسی و تحقیق درباره شخصیتهای علمی، فرهنگی و نمادینمان قدم برداریم آنها به اهداف خود نزدیکتر میشوند. ما خود به خوبی میدانیم که ابوعلی سینا، مولوی، فارابی، خیام و غیره ایرانی هستند. ولی آیا مردم در سرتاسر دنیا به این اطلاعات دسترسی دارند؟
پاسخ به این سوال مشخصاً منفی است و نیازی که امروز بیش از هر چیز دیگری برای رفع این معضلات احساس میشود وجود یک مرکز فرهنگی کارآمد با هدف ثبت و پاسداشت هویت مشاهیر و مواریث فرهنگی و معنوی کشورمان است که دارای روابط خوب در سطح جهانی باشد.»
یاسر موحد فر، دبیر کل بنیاد فردوسی نیز به همین نکته اشاره دارد و میگوید:
«امروزه به دلایل گوناگونی نسبت به مفاخر ایرانی ستم میشود و در این حال نهادی که برای حفظ آنها به نوعی میراث بان باشد به طور جدی فعال نیست.
وجود مرکزی منسجم برای حفظ مفاخر ایران در حالی مطرح میشود که هم اکنون از زمان تاسیس بنیاد فردوسی، این مرکز توانسته پژوهشها و دور هم نشینیهای قابل توجهی را با حضور کارشناسان در خصوص شاهنامه فردوسی و معرفی هر چه بهتر این میراث فرهنگی ارائه نماید، چنانچه در ادامه آنچه که حاصل گشت حفظ این اثر بزرگ و خالق آن و نیز ثبت هزارمین سال سرایش شاهنامه در یونسکوست که در سال 2010 و 2011 به انجام میرسد.
از این حیث ایجاد نهادی فراگیر که وظیفه حفظ و پاسداشت کلیه مفاخر کشورمان را بر عهده داشته باشد همواره احساس میشود .»
موحد فرد این بار با طرح پیشنهادی میگوید: «میتوان با تاسیس مرکزی پژوهشی و تحقیقی با یک نگاه جهانی و امروزی به معرفی و حفظ میراث معنوی و مفاخر ملی ایران پرداخت و به صورت تحلیلی جوابگوی تاریخچهای که ایجاد شده بود. بنیاد فردوسی هم آمادگی دارد که در این راستا با حضور پژوهشگران صاحب نام ایرانی در داخل و خارج از کشور، سازمانهای کارگزار متولی را همراهی کند. از سویی دیگر میتوان برای پیشبرد این هدف که فراتر از عهده تنها یک سازمان یا یک متولی خاص همچون سازمان میراث فرهنگی است مرکزی را برای ثبت و پاسداری از مواریث فرهنگی و معنوی ایران ایجاد کرد که البته مسئولیت مستقیمش را میتوان متوجه سازمان میراث فرهنگی نمود و در عین حال از کمکهای سایر نهادهای فرهنگی نیز در زمینههای گوناگون پژوهشی، علمی و فرهنگی بهرهوری کرد.»
فضا سازی جهت برقراری ارتباط بین فرهنگی میان موسسات داخلی و خارجی، تلاش در جهت ثبت مفاخر به نام ایران و نیز برخورد علمی و پژوهشی به جای برخورد احساسی با این قضایا از دیگر راهکارهایی است که موحد فرد به آن اشاره میکند.
ثبت جهانی تنها پاسخگو نیست
چنانچه سازمانهای متولی در کنار بسیاری از تشکلهای غیر دولتی علاقهمند نتوانند این پروندهها را به ثبت جهانی برساند، متأسفانه برخی کشورها که شاید حتی تاریخ تشکیلشان به چند ده سال هم نمیرسد به قلب تاریخ و واژگونه سازی آن بپردازند. ضمن آنکه به نظر میرسد تنها پرداختن به ثبت جهانی چاره ساز نباشد.
به گفته دبیر کل بنیاد فردوسی نیز صرف توجه به ثبت جهانی و سپس رها سازی و عدم برنامه ریزی برای سالهای پس از ثبت هرگز این مشکل را مرتفع نخواهد نمود. بلکه تاسیس و راهاندازی اماکن فرهنگی با نام مشاهیر و انجام پژوهشهای دامنهدار با همکاری نهادهای داخلی و برون مرزی، عملاً با شناساندن هر چه بیشتر مشاهیر ایرانی، فرصت دستاندازی به فرهنگمان را از دیگران سلب خواهد کرد.