ایده های نویسندگان از کجا می آید؟
بسیاری میگویند نویسنده برای نوشتن نیاز به «ذهنی متمرکز» دارد اما برای بسیاری از نویسندگان چنین نبوده است.
ایده نویسندهها از کجا میآید؟ با نزدیک شدن کریسمس و پایان جشنوراه کتاب امسال این سوال بیش از پیش به ذهن خطور میکند. اما نویسندگان دوست دارند منبع الهام خود برای نوشتن را فاش نکنند و با خوشحالی بگویند الهه الهام آنها در گوشهای پنهان است.
وقتی واژهها و ایدهها در هوا میچرخند، نصف داستان شکل میگیرد. خلاقیت نوعی جنون است و زمانیکه داستان، شعر یا نمایشنامه به چاپ میرسد حالتی معجزهگون به خود میگیرد.
گاهی نقاب از چهره منبع الهام کنار میرود، ادوارد گیبون، نویسنده «زوال و سقوط امپراتوری رم» در خاطراتش نوشته است: «پانزدهم اکتبر سال 1764 در رم بود، با لذت در میان خرابههای کپیتول نشستم و برای اولین بار ایده نوشتن داستان زوال و سقوط این شهر به ذهنم رسید.»
بعدها نویسندگان دوران رمانتیک درمورد منبع الهام نوشتههایشان صادقتر بودند. مثلا مری شلی اعتراف میکند «فرانکنشتین» ثمره غرزدنهای یکی از دوستانش یعنی لرد بایرون، شاعر معروف برای نوشتن «یک داستان اشباح» بوده. «اول داستانی کوتاه بود اما او میخواست داستان را بسط دهم.» هیولای داستان مری شلی در واقع استعارهای از خلاقیت افسار گسیخته است.
وقتی خلاقیت شما به خوبی کار میکند شاید عجیب به نظر برسد که لحظه اوج کار آن بسیار کوتاه است. آغازگر بسیاری از رمانها و شعرها، فعالیت یک یا دو ساعته و حتی کوتاهتر ذهن است، البته باید ساعتها تلاش و زحمت پشتیبان این عملکرد ذهنی باشد.
وقتی خلاقیت شما به خوبی کار میکند شاید عجیب به نظر برسد که لحظه اوج کار آن بسیار کوتاه است. آغازگر بسیاری از رمانها و شعرها، فعالیت یک یا دو ساعته و حتی کوتاهتر ذهن است، البته باید ساعتها تلاش و زحمت پشتیبان این عملکرد ذهنی باشد.
این لحظات «کشف» جای بحث بسیار دارند. استیون جانسن، در کتاب جدیدی با عنوان «ایدههای خوب از کجا میآیند» به شدت با هرگونه الهام و لحظه تجلی ایده مخالفت میکند. او معتقد است ایدههای جذاب نتیجه «ذهنی متمرکز» هستند و ایدههای علمی ریشه در شبکهای از افکار دارند. اما او هرگز توجهی به چشمه ذوق ادبی نمیکند. او حتی فراموش میکند بهترین دوران کاری یک نویسنده پنج تا 10 سال طول میکشد. بنابراین وقت چندانی برای راه انداختن شبکهای از تفکرات نیست.
مثلا شکسپیر تقریبا از سال 1590 تا 1613، یعنی سه سال پیش از مرگش به نوشتن مشغول بود. اما بسیاری از آثار مهمش را در طی هفت سال نوشت؛ از سال 1599 و نوشتن «همانطور که دوست دارید»، «ژولیوس سزار» و «هنری پنجم» تا 1606 و نوشتن «مکبث»، «شاه لیر» و «آنتونی و کلئوپاترا».
اوج دوران کاری جان دان، همدوره شکسپیر فقط یک سال بود، از سال 1610 تا 1611 که «آوازها و سانتها» را نوشت.
با این حال دان و شکسپیر نویسندگان خوششانسی بودند. دیگر نویسندگان انگار دچار نفرین «کمال زودرس» شده بودند. مثلا کولریج و وردزورث یک دوران پرفروغ حرفهای داشتند اما از سال 1805 به بعد دیگر نشانی از آنها دیده نشد.
در دنیای نثر اوضاع کمی متفاوت است چون ممکن است ایدهای تا چندین سال بتواند برای خالقش ثمر و نتیجه داشته باشد. مثلا ایده همکاری یک روزنامهنگار با یک هکر کامپیوتر در سهگانه «هزاره» نوشته استیگ لارسون یا ایده پسرک جادوگر در مجموعه «هری پاتر» نوشته جی.کی. رولینگ.
ایدههای داستانی به نظر میرسد ناگهان به ذهن میرسند. مثلا گراهام گرین در نامهای در سال 1947 درمورد شکلگیری ایده «مرد سوم» چنین مینویسد: «به نظرم نوشتن کتابی را شروع کنم. خیلی هیجانزدهام. خیابانی را بالا و پایین میرفتم... و ناگهان سه بخش کتاب، ابتدا، میانه و پایان آن در ذهنم شکل گرفت.»
اما چیزی که این جملات فاش نمیکنند این است که گرین پس از بازگشت از جنگ در سیرالئون به بریتانیا با کارول رید روی ایده فیلم «مرد سوم» کار کرد. این رمان در واقع نتیجه تلاش این دو نفر برای داستانی است که در اروپای پس از جنگ میگذرد. به نظر من این رمان نمونه کامل «بداههپردازی» است.