0

کشف واقعیت با خاطرات جنگ

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

کشف واقعیت با خاطرات جنگ

کشف واقعیت با خاطرات جنگ


تقویت خاطره نویسی دفاع مقدس و توجه ویژه به این قالب نگارشی، راهگشای نگارش داستان های بومی و مجرایی برای آغاز به کار داستان نویسان در این حوزه است.

 


کشف واقعیت با خاطرات به جا مانده
خاطره‌نویسی یعنی کشف واقعیت

حسن شیردل، خاطره‌نویس دفاع‌مقدس: وقتی خاطره می‌نویسیم، بر لبه تیغ راه می‌رویم. در نگارش داستان از تمام داشته‌ها و حتی حوادث حاشیه‌ای استفاده می‌کنیم، در حالی که در خاطره، داشته‌های خاطره‌گو تنها ابزار کار‌ند. در خاطره‌نویسی، عناصر محیطی باید به گونه‌ای شرح داده شوند که بتوان نمایش‌نامه و فیلم‌نامه را از آن استخراج کرد.

روایت خطی از مبانی اصلی داستان کلاسیک است که به عنوان یکی از اسلوب‌های خاطره‌نویسی نیز به کار می‌رود.

شیوه نگارش خاطره دفاع مقدس نیز با دیگر حوزه‌های خاطره‌نویسی تفاوت ندارد. بلکه می‌توان آشنایی خاطره‌نویس با اصطلاحات و ادوات جنگی و جغرافیای سیاسی آن را از الزامات کار در این عرصه دانست.

برای فعالیت در این حوزه باید پله‌های داستان‌نویسی را پشت سر گذاشت. در حالی که برای درک فضای داستان و رمان باید با آن آمیخته شد. در مواجهه با خاطرات می‌توان در اولین قدم حوادث و گفته‌های راوی را واقعی دانست و باور کرد. اما خاطره‌نویسی، کشف واقعیت می‌کند.

اغلب پزشکان در کسب تجربه در حوزه تخصصی‌شان، خود را مدیون جانبازان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می‌دانند. این اتفاق در حوزه ادبیات نیز نمود پیدا کرد و از دوران دفاع‌مقدس خاطره‌نویسی بدون مدل و خودساخته‌ای اوج گرفت.

نمونه این نوع خاطره‌نویسی را در کمتر جایی می‌توان یافت. رفتارهای مَردان جنگ، فضا و فُرم جدیدی را ایجاد کرد تا زوایای متفاوت دوران دفاع مقدس حفظ شود. خاطره‌نویسی جنگ، اسلوب‌های خاطره‌نویسی متداول و مرسوم را شکست.

همچنین جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و خاطرات آن به دلیل ویژگی‌های متفاوتش مانند، فضاهای معنوی حاکم بر جبهه‌ها، موقعیت مناسبی برای نگارش قصه فراهم کرده و حتی داستان‌های غیرجنگی را نیز تحت تاثیر قرار داده‌اند.

 

وقتی خاطره می‌نویسیم، بر لبه تیغ راه می‌رویم. در نگارش داستان از تمام داشته‌ها و حتی حوادث حاشیه‌ای استفاده می‌کنیم، در حالی که در خاطره، داشته‌های خاطره‌گو تنها ابزار کار‌ند. در خاطره‌نویسی، عناصر محیطی باید به گونه‌ای شرح داده شوند که بتوان نمایش‌نامه و فیلم‌نامه را از آن استخراج کرد.

تقویت خاطره نویسی دفاع مقدس، راهگشای نگارش داستان های بومی است

احمد شاکری

احمد شاکری: تقویت خاطره نویسی دفاع مقدس و توجه ویژه به این قالب نگارشی، راهگشای نگارش داستان های بومی است.

روایت دفاع مقدس و جنگ در کل در برگیرنده زیرگونه ها و قالب های اثبات شده ای چون خود نگاشت، دگرنوشت و تاریخ شفاهی است.

امروزه و در حوزه دفاع مقدس توجه به ریشه یابی و ردپای خاطره نویسی در ادبیات فارسی ارزش های دراماتیک و روایی اینگونه ادبی و چگونگی شکل گیری، حرکت و تکامل آن در عرصه ادبی کشور تامل برانگیز است.

نویسندگان داخلی به لحاظ پیچیدگی و عمق مضمونی و غنای تجربی در حوزه تولید گام های بلندی را برداشته اند.

خاطرات بواسطه خالی بودن از انعکاس های ادبیات تجربی، مسیری بکر و نو را در اختیار ادبیات قرار می دهند.

از اشکالات وارده بر خاطره نویسی دفاع مقدس و جنگ می توان به مشاهده درک هنرمندانه ناقص در برخی از خاطرات پیاده شده بر روی صفحات کاغذ اشاره کرد.

وجود برخی از تشابهات نگارشی خاطره و داستان از اشکالات دیگر وارده بر خاطره نویسی دفاع مقدس به شمار می آید. تشابهات نگارشی در حوزه هایی چون استخدام کلمات در زمره اشکالات ناشی از مشترکات میان خاطره نویسی و داستان نویسی قرار می گیرد.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:45 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

فارسی، زبان مشترک ایرانیان


زبان فارسی ـ چه از حیث آثار ادبی و چه از حیث شکل جاری آن ـ به اصطلاح ملک طلق فارس‌ها نیست، بلکه در واقع ساخته و پرداخته همه مردم ایران است. کافی است «آثار فارسی‌زبان‌ها را» ـ به همان معنای مورد بحث، یعنی در تمایز با فارس- از فهرست ادبیات فارسی حذف کنیم تا ببینیم که از این ادبیات غنی، که این‌قدر به‌آن افتخار می‌کنیم، ‌چه برجا می‌ماند.

 


فارسی، زبان مشترک ایرانیان

موضوع بحث بسیار مختصر من عبارت است از زبان فارسی به عنوان زبان مشترک ایرانیان.

در ایران توده‌های رنگارنگ با زبان‌های خاص خود زندگی می‌کنند. «فارسی» نام زبان یکی از این توده‌ها است، و ما معمولاً افراد این توده را «فارسی‌زبان» می‌نامیم. ولی اجازه بدهید من این بحث را با قایل شدن تمایز بارزی میان «فارس» و «فارسی‌زبان» آغاز کنم.

مطابق آمار به دست آمده از آخرین سرشماری عمومی ایران گویا اندکی کم‌تر از 50 درصد مردم ایران فقط به زبان فارسی سخن می‌گویند ـ چه در خانه و چه بیرون از خانه. این «اکثریت نسبی» را ما «فارس» می‌نامیم مفهوم فارس نه به یک منطقه جغرافیایی و نه به هیچ نوع شرط قومی یا نژادی خاص محدود نمی‌شود. باقی مردم ایران از لحاظ زبان به اقلیت‌های بزرگ و کوچک «تُرک» و «کرد» و «لُر» و «عرب» و «بلوچ» و «گیلک» و «مازندرانی» و «ارمنی» و «آشوری» و غیره تقسیم می‌شوند. تقسیمات فرهنگی و دینی البته به دایره این بحث بیرون است. همه این اقلیت‌ها در بیرون از محیط خاص خود نه تنها با یک‌دیگر به واسطه زبان فارسی ارتباط دارند، بلکه مقدار زیادی از فعالیت معنوی آن‌ها در زمینه این زبان صورت می‌گیرد. به این دلیل همه این‌ها را «فارسی‌زبان» می‌نامیم. بنابراین مفهوم «فارسی‌زبان» اعم است از فارس و ایرانی غیرفارس. به‌عبارت روشن‌تر، برحسب تمایز مورد بحث همه ایرانی‌ها «فارسی‌زبان»‌اند. ایرانی ضرورتاً فارس نیست، ولی ضرورتاً فارسی‌زبان است. (فارسی دری)

تمایز «فارس» و «فارسی‌زبان» به‌هیچ‌وجه تازگی ندارد ـ اگرچه تصریح نشده باشد. فردوسی طوسی فارس است، ولی خاقانی شروانی فارسی‌زبان است، چون که زبان پدری و مادری‌اش فارسی نبوده است. حافظ فارس به نظر می‌رسد، چون هیچ دلیلی از خود برجای نگذاشته است که در خانه خود به زبانی غیر از فارسی سخن می‌گفته است، ولی اگر تعجب نکنید می‌خواهم بگویم سعدی فارسی‌زبان است، نه فارس، چون که زبان اصلی‌اش ـ زبانی که در خانه با آن سخن می‌گفته- یکی از اشکال پهلوی بوده است، نه فارسی دری.

در کلیات سعدی بخش شایان توجهی به نام «فهلویات» وجود دارد، که گویا هنوز هم تماماً خوانده و فهمیده نشده است. زبان این «فهلویات» چیزی است نزدیک به زبانی که در صفحات دشتستان و تنگستان فارس هنوز هم کم‌وبیش به‌گوش می‌خورد ـ گرچه به سرعت دارد برمی‌افتد. آن‌چه مسلم است، سعدی زبان پهلوی را در جایی تحصیل نکرده بوده است. «فهلویات» اشعاری است که او به صرافت طبع به زبان مادری‌اش سروده است، نظیر اشعاری که مثلاً ملک‌الشعرای بهار به لهجه خراسانی خود ساخته است. بنابراین سعدی هم فارسی را در کوچه و مدرسه آموخته است، نه در خانه ـ مثل محمدحسین شهریار، نیما یوشیج، محمد قاضی، و بسیاری دیگر. همه این‌ها با لهجه‌های غیر فارسی حرف می‌زده‌اند، ولی آثار درخشانی به زبان فارسی به وجود آوردند، و زبان فارسی مدیون قریحه و کار و کوشش آن‌ها است.

و اما نتیجه‌ای که می‌خواهم از این مقدمه بگیرم این است که زبان فارسی ـ چه از حیث آثار ادبی و چه از حیث شکل جاری آن ـ به اصطلاح ملک طلق فارس‌ها نیست، بلکه در واقع ساخته و پرداخته همه مردم ایران است. کافی است «آثار فارسی‌زبان‌ها را» ـ به همان معنای مورد بحث، یعنی در تمایز با فارس- از فهرست ادبیات فارسی حذف کنیم تا ببینیم که از این ادبیات غنی، که این‌قدر به‌آن افتخار می‌کنیم، ‌چه برجا می‌ماند.

مطابق آمار به دست آمده از آخرین سرشماری عمومی ایران گویا اندکی کم‌تر از 50 درصد مردم ایران فقط به زبان فارسی سخن می‌گویند ـ چه در خانه و چه بیرون از خانه. این «اکثریت نسبی» را ما «فارس» می‌نامیم مفهوم فارس نه به یک منطقه جغرافیایی و نه به هیچ نوع شرط قومی یا نژادی خاص محدود نمی‌شود.

بنابراین، چنان‌که اشاره کردم، مطلب فقط این نیست که اقلیت‌های غیرفارس به عنوان «فارسی‌زبان» با یک‌دیگر به زبان فارسی سخن می‌گویند، این زبان زمینه آفرینش و میدان تجلی زندگی معنوی آنان است. منظور این است که زبان فارسی درست به دلیل آن زبان مشترک اقوام ایرانی است، که یک معنای کاملاً واقعی آفریده مشترک ملت ایران است. و این است توضیح این پدیده شگفت‌آور، که چرا در این سرزمین اقوام و زبان‌های رنگارنگ همه مردم به زبان فارسی عشق می‌ورزند.

ما فارس‌ها و فارسی‌زبان‌ها تمایل خاصی داریم به ‌این که زبان خود را شیرین بنامیم.

این البته احساس بسیار خوبی است، ولی ما فارس‌ها ـ و حتی بعضی از فارسی‌زبان‌ها- گاه فراموش می‌کنیم که این احساس مخصوص و منحصر به زبان فارسی نیست. اهل همه زبان‌ها زبان خود را دوست می‌دارند ـ گیرم این‌که تعبیرشان ممکن است غیر از شکر خوردن طوطی یا پرواز مگس دور سر شاعر باشد، هیچ زبانی نیست که در آن شعر سروده نشده باشد، و شعر بیان کننده همین سرمستی و شادی است که گوینده زبان از به‌کار بردن زبان خود احساس می‌کند. ما هم مثل اهل همه زبان‌ها گاه از طعم و طراوت زبان خود سرمست می‌شویم، و به هرحال به آن عشق می‌ورزیم. ولی از عشق ورزیدن به زبان فارسی تا رسیدن به‌این ادعا که فارسی برتری ذاتی خاصی نسبت به زبان‌های دیگر دارد، و این‌که این زبان مشترک باید جانشین همه زبان‌های اقوام ایرانی بشود، راه درازی نیست. این فاصله در واقع دره تنگی است؛ پرتگاهی است که درست را از نادرست جدا می‌کند. این طرز فکر در ایران وجود داشته است و هنوز هم کم و بیش در گوشه و کنار وجود دارد. این توهم که فارسی یگانه زبان ملت ایران است، و آن‌چه در اطراف و اکناف کشور به گوش می‌خورد چیزی نیست جز اشکال شکسته‌بسته یا خام و ناتراشیده فارسی تهران، و این خیال باطل که با منع کردن و زیر فشار گذاشتن زبان‌های دیگر می‌توان چنین وانمود کرد که همه ساکنان کشور پهناور ما فارس هستند- و نه فارسی‌زبان- بیش از نیم‌قرن بر مرکزی‌ترین محافل حکومتی کشور ما غلبه داشته است. این‌جا مجال پرداختن به ‌موجبات این مساله فراهم نیست، ولی من می‌خواهم به یک نکته اشاره کنم، و آن این است که این توهمات از توهم اساسی‌تری برمی‌خیزد، به این معنی که هویت ملی باید مطلق و یک‌پارچه باشد، و چون زبان یکی از ارکان یا یکی از تجلیات «هویت ملی» است، پس هویت ملی مطلق وحدت مطلق زبان را لازم می‌آورد. اما از طرف دیگر همه می‌دانیم که در ایران بیش از یک زبان وجود دارد. بنابراین ریشه انکار تنوع زبان و منع زبان‌های محلی احتمالاً از این نگرانی ناگفتنی آب می‌خورد که نکند ما ایرانی‌ها در واقع هویت ملی محصل و معینی نداشته باشیم! یا به عبارت روشن‌تر، نکند اصولاً چیزی به نام ملت ایران وجود نداشته باشد! چون اگر چنین باشد، بهتر است هر چه زودتر هویتی برای خود دست‌وپا کنیم، و راه این‌ کار هم عبارت است از انکار تنوع اقوام ایرانی و منع کردن بارزترین تجلی این تنوع، یعنی وجود زبان‌های محلی.

فارسی، زبان مشترک ایرانیان

این توهم در خارج از ایران هم دیده می‌شود. تردید در این که اصولاً یک موجود سیاسی و اجتماعی به نام ملت ایران وجود دارد و از موجودیت خود دفاع می‌کند، برای کسانی که گمان می‌کنند (یا می‌کردند) که از پاره‌پاره شدن این لحاف چهل‌تکه بهره‌ای خواهند برد کشش مقاومت‌ناپذیری داشته است. در کم‌تر از یک قرن اخیر بارها از طرف نیروهای خارجی برای تجزیه کردن ایران تلاش شده است. ولی ایران تجزیه نشد.

در اثبات هویت ملی ایران دلایل گوناگون می‌توان آورد؛ ولی از همه این دلایل که بگذریم، این‌که ملت ایران به عنوان یک واحد سیاسی و اجتماعی در مواقع بحرانی و خطر از موجودیت خود دفاع می‌کند و بر جای می‌ماند، واقعیت انکارناپذیری است. ملت ایران یک واقعیت تاریخی است، موجودی است که در جریان تاریخ به وجود آمده است، و هست.

تنوع زبان یکی از این مقتضیات است، و من گمان می‌کنم دوام نقش زیبنده و فرخنده زبان فارسی به عنوان زبان مشترک به شناختن این معنی بستگی دارد. به عبارت دیگر، زبان مشترک باید همان «زبان مشترک» باقی بماند ـ هم به این معنی که جای خاص خود را در دل و جان همه فارسی‌زبان‌ها نگه‌ دارد، و هم این‌که ادعای جانشینی زبان‌های دیگر را از دست بگذارد. آن عده از ما که نقش زبان فارسی را به عنوان یکی از وجوه هویت ملی وسیله تعدی بر سایر زبان‌های اقوام ایرانی می‌کنند به نظر من نقش حقیقی زبان فارسی را در قوام بخشیدن به این هویت درست نشناخته‌اند. زیرا که این نقش به هیچ وجه ساده و یک جانبه نیست. زبان مشترک هم وسیله اتصال است و هم وسیله انفصال؛ چنان‌که وحدت ملی هم به هیچ وجه ساده و مطلق نیست. وحدت همیشه از کثرت حاصل می‌شود. این توده عظیمی که ملت ایران را تشکیل می‌دهد یک چیز جامد و راکد نیست که مثل یک پاره‌سنگ، هیچ کنش و تنشی در آن جریان نداشته باشد. ملت ایران یک ساخت‌کار (یا مکانیسم) زنده است ـ دستگاهی است که کار می‌کند، و اجزای آن با هم روابط کشش و کوشش و بده‌وبستان دارند. زبان فارسی آن زمینه یا آن مدیومی است که این روند بده‌وبستان روی آن و به‌واسطه آن صورت می‌گیرد. در این ساخت‌کار (یا مکانیسم) مانند هر ساخت‌کار دیگری «انفصال» اجزا هم به اندازه «اتصال» آن‌ها لازمه زنده بودن و عمل کردن است. زبان فارسی در سرزمین پهناور ما وظیفه وصل کردن عناصر رنگارنگ تشکیل‌دهنده هویت ملی ایران را برعهده دارد. در این شکی نیست. اما باید به یاد داشته باشیم که در میان بیش از نیمی از مردم کشور ما تعهد این وظیفه به معنای داشتن نقش «زبان مشترک» است، و زبان مشترک بر حسب تعریف پیش فرض ساده‌ای دارد، و آن وجود «زبان‌های غیرمشترک» است.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

درباره داستان کوتاه کوتاه


داستان کوتاه کوتاه باید فشرده باشد؛ یک دوره کوتاه زمان در هم فرو رفته را در برگیرد؛ از حداقل تعداد ممکن و شخصیتهای داستانی استفاده کند و هر کلمه ای از آن باید برای هدفی آورده شده باشد و نیازی به لاغر و نابسنده بودن ندارد.

 


درباره داستان کوتاه کوتاه

داستان کوتاه کوتاه به مانند مغز یک میوه است . برخوردهایی که منجر به حادثه می گردند . قطعات طولانی توصیفی و همه کلمات و ادا و اطوارهای غیر ضروری  کنده و دور ریخته شده‌اند، آنچه باقی مانده است باید داستان ناب باشد.

داستان کوتاه کوتاه آغازی دارد که خواننده را چون سر و صدای در زمینه به دام می اندازد . میانه ای دارد که داستان را نشو و نما می دهد و پایانی دارد که نباید خواننده را با این احساس رها کند که فریب خورده است . نه فقط قالب  بلکه محتوی نیز باید داشته باشد. نباید آن را با لطیفه اشتباه گرفت . یک لطیفه از آن نوع چیزهایی است که مردم در میهمانیها به هم می گویند و ممکن است به اندازه کافی هم جالب باشد اما ناقص است . چون دسته فنجان که جزیی از یک کل است .

داستان کوتاه کوتاه دقیقا این است – یک داستان مینیاتوری که یک کل کامل است و در کمتر او دو هزار کلمه و یا کمتر، سعی دارد که بر یک وضعیت و مردم در گیر در آن وضعیت روشنایی درخشان آشکار کننده ای بیفکند . پایان داستان کوتاه کوتاه همچون یک حلقه به آغاز آن باز می گردد.

داستان کوتاه کوتاه باید فشرده باشد؛ یک دوره کوتاه زمان در هم فرو رفته را در برگیرد؛ از حداقل تعداد ممکن و شخصیتهای داستانی استفاده کند و هر کلمه ای از آن باید برای هدفی آورده شده باشد و نیازی به لاغر و نابسنده بودن ندارد. واژه‌ی قوی، توصیف و تشبیه زنده و درخشان  می توانند به اندازه  پاراگرافهای بسیار گویا  باشند؛  دیلان توماس این مهم را با عباراتی چون عبارات زیر به انجام می رساند .

 داستان کوتاه کوتاه آغازی دارد که خواننده را چون سر و صدای در زمینه به دام می اندازد . میانه ای دارد که داستان را نشو و نما می دهد و پایانی دارد که نباید خواننده را با این احساس رها کند که فریب خورده است . نه فقط قالب بلکه محتوی نیز باید داشته باشد.

( برف شهر را بانداژ کرد .) ( یک صدای خفیف خشک پوست تخم مرغی ) ( پسرها چون گربه پنجول می کشیدند ) (ترامواهایی که چون غازهای نر فش فش می کردند) مفید است که داستان کوتاه کوتاه را چون نمایشنامه ای تجسم کنیم که توسط یک کارگردان با بنیه مادی کم تهیه می شود . او سعی می کند بی آنکه کیفیت را قربانی کند سلسله حوادث را به یک یا دو صحنه محدود نماید . او فقط اشخاص داستانی مطلقا ضروری را به کار می گیرد . شاید بهترین حالت استفاده از دو یا سه شخصیت داستانی وجود ندارد. به این دلیل اشخاص داستانی به کار گرفته شده نباید خیلی شبیه به هم باشند . خصلتهایشان باید مغایر و متضاد هم باشند، حتی نامهایشان باید با حروف متفاوت باشد و طرز بیانشان نیز باید با یکدیگر فرق داشته باشد.

چه موضوعاتی بهترین هستند؟

درباره داستان کوتاه کوتاه

همه پدیده های داستانی برای داستان کوتاه کوتاه مناسب نیستند . برخی بیش از آن قوی و مستحکم هستند که در محدوده ای چنین فشرده زندانی گردند . داستانی با طرحی پیچیده  یا داستانی که منوط به معرفتی جز به جز از گذشته باشد،  به این جا تعلق ندارد . امروز پیچ و خمهای غیر مترقبه (و هنری ) چندان کاربردی ندارد  اما اگر پایان داستان به طور طبیعی و بدون قواره شدن  حاصل گردد گاهی می توان آن را به کار گرفت . داستانهای تعلیقی که یک آهنگ سریع و فوق العاده را طلب می کنند  به صورت داستانهای کوتاه کوتاه عملی هستند . به همین گونه است در مورد آن داستانهای طنز آمیز یا پر شور که دارای پنداری نیرومند با خواننده بوده  اما طرحی سست تر  از آن دارند که در داستانی طولانی تر تنیده شوند.

چند سال قبل مارگارت آ. رابینسون داستان کوتاه کوتاهی برای  (رد بوک  ) نوشت به نام ( در میانه یک خاطره ) که داستان یک دانشجوی کالج است که نمی تواند مرگ پدرش را قبول کند . مراسم تدفین او به نظرش غیر واقعی می آید  وقتی که به کالج بر می گردد همچنان در انتظار تلفن یا نامه ای از اوست و حتی فکر می کند که او را در خیابان دیده است . در عید پاک به خانه می رود . خانه درست مثل سابق به نظر می رسد . به تختخواب بزرگ والدینش که برای برادرش، خودش و روزنامه های یکشنبه هم جا داشت می نگرد .به یاد می آورد که پدرش فقط ملحفه ها و پیراهنهای سفید داشته است . برا ی وارسی لباسهای پدرش در کمد را باز می کند اثری از آنها نیست و جای آنها در کمد خالی است .بر اثر شیون او مادرش دستپاچه وارد اتاق می شود . می گوید که هفته های بسیار از فکر اینکه به طریقی به دردش خواهند خورد آنها را نگهداشته بود  بعد در آخر می بیند که بودن آنها در آنجا فاید ه ای برای کسی ندارد.

موضوع این داستان چیزی است که بسیاری از خواننده ها می توانند با آن یکی انگاری ( هم زاد پنداری ) نمایند . این شکل مختصر کوتاه کوتاه در افکندن یک پرتو درخشان بر روابط گرم خانوادگی و زدودن سوگ بسیار موفق است . کنشی وجود ندارد.

مادر دستهایش را می گشاید و دختر به آغوش مادرش پناه می برد و سرانجام گریه را سر می دهد.

با وجود این تعریف داستان را برآورده می سازد . اتفاقی مهم رخ داده است . مشکلی حل گردیده است . یک دگرگونی صورت گرفته است . شخصیت اصلی داستان در پایان داستان همان نیست که در آغاز داستان بوده است .

چون داستان فاقد هر نوع طرح از نوع متعارف است . اگر به صورتی طولانیتر کش داده می شد تاثیر شدید احساسی آن زایل می گردید و امکان داشت که همانند  بیشتر از آنکه در یک تجربه احساسی نیرومند سهیم گردد، از کثرت کلمات کرخت و بی حس گردد.

این داستان که با مرگ و ماتم سرو کار دارد چند سال قبل چندان طرفداری نداشت . نویسنده باید همواره با گرایش جاری در اجتماع تماس داشته باشد . سبکها و مضامین داستانی دایما تغییر می نمایند نویسنده داستان نه تنها باید به سلیقه روز آشنا باشد  بلکه باید همچون یک پیشگو  گرایش آینده را حتی قبل از آنکه رخ دهد احساس کند او این کار را با خواندن مداوم مقالات روزنامه ها و مجلات و گوش سپردن به سروصداها و تلاش برای تعبیر پنداره جهان اطراف خود انجام می دهد.

برای نویسنده مبتدی  داستان کوتاه کوتاه دارای طولی مناسب است و قالب آن هم نسبتا ساده است . دور نمای نوشتن یک رمان بلند یا حتی یک داستان کوتاه بیست صفحه ای می تواند توانکاه باشد . به نظر می رسد که داستان کوتاه کوتاه با طولی بین چهار تا هشت صفحه  به آسانی نوشتن یک نامه برای خانواده باشد ( اگرچه به این آسانی هم نیست ) با وجود این دارای این امتیاز است که راحت تر به فروش می رسد  بازارهای بسیار زیادی برای این نوع داستان وجود دارند .

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

گونه‌ تازه‌ای به نام رمان وبلاگی

 


اما آن‌چه وبلاگ را به پدیده‌ای قابل تأمل‌تر، به‌ویژه در دنیای ادبیات تبدیل کرده است، اثرگذاری‌اش در شیوه‌های نوشتن است.

 


گونه‌ تازه‌ای به نام رمان وبلاگی

اگر تولد اینترنت را پس از عصر شگفت‌انگیز تلویزیون، انقلاب دوم در دنیای رسانه بدانیم، ظهور وبلاگ، می‌تواند انقلاب سوم باشد.

توانایی‌های وبلاگ، فرزند ارشد اینترنت، حتی مخترعانش را نیز خیلی زود متعجب کرد. این پدیده توانست در همه‌ی عرصه‌ها نفوذ کند و همه چیز را تحت تاثیر خود قرار دهد. چرا که ویژگی‌های خیره‌کننده‌ای دارد:

1. جریان به جای جرقه: اگر تا پیش از تولد وبلاگ، رسانه‌های گروهی یا واسطه‌های ارتباط با مخاطب، تنها در برخی موارد خاص می‌توانستند جرقه‌ای در عرصه‌ی ویژه‌ای به وجود آورند، وبلاگ این امکان را پدید آورد که جریان‌سازی کند. چراکه وبلاگ‌ها، همیشه وبلاگ«ها» هستند و با پی‌گیری و پرداختن به یک موضوع مشخص، حتی بدون این که خود بدانند، جریانی را ایجاد می‌کنند که هیچ کدام، به تنهایی از عهده‌اش برنمی‌آمدند.

2. تغییر جهت: اما جریان‌سازی، در مقایسه با تغییری که وبلاگ در جهت جریان اطلاعات ایجاد کرد، اهمیتی ندارد. تا پیش از این رسانه، همواره جهت جریان اطلاعات، از صاحبان قدرت به مردم بود. تلویزیون، ابزاری برای صاحبان قدرت _چه در شکل خصوصی و چه در شکل دولتی‌اش_ بوده است. اما وبلاگ، به علت ساختار ساده و آماده، امکان استفاده راحت و همگانی، بی‌نیازی از اطلاعات و امکانات فنی خاص، تقریباً بی‌هزینه بودن، انفرادی بودن و مواردی از این دست، ابزار طبقه‌ی فرودست جامعه است.

3. تعامل: علاوه بر این‌ها، وبلاگ، فضایی تعاملی است و امکان بحث، اظهار نظر و برقراری رابطه به صورت آنلاین و همزمان را فراهم می‌کند.

اهمیت این قابلیت و البته قابلیت‌های دیگر وبلاگ، وقتی به روشنی معلوم می‌شود که به ساختار سایت‌های غیرخبری، غیرخدماتی و اثرگذار توجه کنیم. با وجود آن که وبلاگ در مقایسه با سایت، کلبه‌ای درویشی در برابر کاخی مجلل محسوب می‌شود، ساختار سایت‌های اثرگذار و تعاملی، هر روز شباهت بیش‌تری به ساختار وبلاگ پیدا می‌کند. درواقع، شاید مهم‌ترین امکانات این کاخ‌های مجلل، همان امکاناتی است که ماهیت وبلاگ را شکل می‌دهد؛ امکان نوشتن و امکان تعامل آنلاین. آن‌چه جز این می‌ماند، تجملاتی است که اگر برای کسب درآمد نباشد، معمولاً تنها بهانه‌ای است برای فخرفروشی! این شباهت، آن‌چنان است که در بسیاری موارد، تنها از نشانی اینترنتی بالای صفحه می‌توان ماهیت صفحه‌ی مورد نظر را تشخیص داد.

به این موارد، البته می‌توان نکات دیگری نیز افزود. اما آن‌چه وبلاگ را به پدیده‌ای قابل تأمل‌تر، به‌ویژه در دنیای ادبیات تبدیل کرده است، اثرگذاری‌اش در شیوه‌های نوشتن است. مواد یادشده وقتی معنادارتر می‌شوند که اثرگذاری وبلاگ را در هر یک از عرصه‌های فرهنگ جست‌وجو کنیم. در حوزه ادبیات، وبلاگ‌ها حالا مهم‌ترین ابزار برای ایجاد جریانند.

عموم فعالان عرصه ادبیات ایران، از جمله نویسندگان و ناشران، حالا خود رسانه‌ای شخصی دارند که در آن می‌توانند بدون هیچ نوع نظارتی، هر چه می‌خواهند بنویسند.

در کنار این موارد، فضای تعاملی وبلاگ‌ها، علاوه بر این که جریان‌سازی و تنظیم جهات این جریان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، توانسته است در فضای ادبیات ایران، مثل هر عرصه دیگری، شیوه‌ای تازه از رابطه را به وجود آورد. این شیوه، البته در بسیاری موارد، مورد سوءاستفاده نیز قرار می‌گیرد. ازجمله امکان گذاشتن پیام بی‌نام یا با نام‌های جعلی که فرهنگ رابطه را از اساس تغییر داده است. در این زمینه اغراق نیست اگر بگوییم وبلاگ توانسته است شکل تازه و مخصوصی از ارتباطات را به‌وجود آورد که قواعد و الزامات خود را دارد. کاری که سایت‌ها نتوانسته بودند انجامش دهند.

اما برای این‌که تصویر کامل‌تری از تأثیرات وبلاگ بر دنیای ادبیات به دست آوریم، لازم است به ویژگی‌های سبک‌شناسی نوشته‌های وبلاگی و اثراتی که بر جریان جدی ادبیات گذاشته‌اند نیز توجه کنیم. شکل نگارشی در وبلاگ‌ها پس از بیش از یک دهه از فراگیر شدن این پدیده در ایران، آرام آرام به گونه‌ای از ادبیات داستانی تبدیل می‌شود. گونه‌ای که حالا دیگر می‌توان ویژگی‌هایش را بازشناسی و دسته‌بندی کرد:

1. نویسندگان وبلاگ عموماً غیرحرفه‌ای‌اند. یا در شکل جذاب‌ترش، نویسندگانی حرفه‌ای‌اند که حرف‌های غیرجدی و روزمره‌شان را به این فضا می‌آورند. نتیجه این‌که زبان و روایت نوشته‌های وبلاگی، معمولاً ساده، شیرین، شخصی و البته در بسیاری موارد، ضعیف است.

2. برای فعال نگاه داشتن یک وبلاگ، لازم است زودبه‌زود در آن چیزی نوشت که بهتر است کوتاه باشد. به عبارت دیگر، وبلاگ، مجموعه‌ای از پست‌های منقطع و تقریباً روزانه است که معمولا ربطی به هم ندارند.

3. نوشته‌های وبلاگی، بیش از هر چیز، دغدغه‌های شخصی نویسنده‌شان را بازتاب می‌دهند و به همین علت، در عموم موارد، ساختار منسجم و محکمی ندارند.

اگر تولد اینترنت را پس از عصر شگفت‌انگیز تلویزیون، انقلاب دوم در دنیای رسانه بدانیم، ظهور وبلاگ، می‌تواند انقلاب سوم باشد.

ردپای این 3 ویژگی که ویژگی‌های فرعی دیگر را اکنون می‌توان در کتاب‌های داستانی، به‌ویژه رمان‌های امروز ایران پیدا کرد. نمونه بارز و معروف این آثار، رمان «کافه پیانو» نوشته فرهاد جعفری است که 2-3 سال پیش توانست در بازار کتاب ایران به فروش خوبی دست یابد. این کتاب اولین بار در سال 1386 توسط نشر سرچشمه چاپ شده‌است که اولین نوشته فرهاد جعفری است. داستان به صورت اول شخص روایت می‌شود. اکثر شخصیت‌های داستان واقعی هستند مانند راوی که خود نویسنده می‌باشد، گل‌گیسو دختر نویسنده و همایون دوست نویسنده. و به همین صورت بیشتر اتفاقاتی که در کتاب می‌افتد منشا حقیقی دارند. هر فصل کتاب مشتمل بر روایت اتفاقاتی است که در بازه زمانی کوتاهی (در حد یک‌روز) برای راوی اتفاق می‌افتند. زمان داستان به صورت خطی پیش نمی‌رود ولی داستان در فاصله زمانی بین جدا شدن راوی از همسرش و تهیه مبلغ مهریه اتفاق می‌افتد. در این رمان که می‌توان آن را نخستین رمان قابل اعتنا با گونه وبلاگی دانست، ویژگی‌های یادشده به‌وضوح قابل مشاهده بود؛ زبان شیرین و شخصی و دغدغه‌های پراکنده نویسنده، بدون این که اتفاق‌ها یا شخصیت‌های محوری آن‌ها را به یکدیگر متصل کرده باشند. چنین رمانی اگر بتواند از نظر محتوا، به سلایق و دغدغه‌های ساکنان کلبه‌های مجازی نیز نزدیک شود، به طور طبیعی، فروش خوبی نیز به دست خواهد آورد؛ اتفاقی که برای کافه پیانو افتاد. رمان تازه‌تر «چه زود بزرگ شدم» نوشته حسن فرهنگ‌فر را نیز می‌توان در همین گونه قرار داد. این رمان نیز توسط نشر چشمه امسال منتشر شده، رمان چه زود بزرگ شدم این نویسنده‌ی لاهیجانی سه راوی دارد. راوی اصلی آن زنی است که در پذیرش مرگ فرزند و باورپذیری آن دچار مشکل شده و... فرهنگ‌فر در این اثر مثل کارهای دیگرش با زبانی ساده و موجز و اندکی شاعرانه، خواننده را درگیر می‌کند و او را با خود تا آخر داستان می‌کشاند. رمانی که باز هم روایتی صمیمی و البته نه به شیرینی کافه پیانو دارد و مجموعه‌ای از نوشته‌های پراکنده و بی‌ارتباط محکم با یکدیگر است.

از این نوشته‌ها که در فصل‌های مختلف رمان خوانده می‌شوند، می‌توان تعدادی را کم یا تعدادی را به آن‌ها اضافه کرد. با این تفاوت که محور واحدی دارند.

با این اوصاف و در شرایطی که تعداد وبلاگ‌ها هر روز بیشتر شده و نویسندگان حرفه‌ای بیشتری نیز به نوشتن در آن روی می‌آورند، می‌توان انتظار داشت که در آینده، گونه یا ژانر «رمان وبلاگی» به گونه‌ای مطرح و پرکاربرد تبدیل شود. گونه‌ای که البته موفقیت در آن نیز مثل هر گونه دیگری، به سادگی به دست نمی‌آید.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:46 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

غریبه ای در میان مومنان


 

 «در میان مومنان ، سفری اسلامی» همچنان در محافل ادبی و سیاسی بحث انگیز و مورد توجه منتقدان ، ادیبان و سیاستمداران است.

 


نایپل در میان مومنان

سوراجپراساد نایپل متولد 1932 که بیشتر با نام وی. اس. نایپل شناخته می‌شود، رمان‌نویس و مقاله‌نویس هندو ترینیدادی‌تبار بریتانیایی است که در سال 2001 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. از آن سال تاکنون نایپل در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های فراوانی که داشته، چهره‌ای لجوج، خودسر و بی‌اعتنا به قاموس‌های پذیرفته‌ ادبی دنیا از خود به جا گذاشته، چهره‌ای که در رنجاندن و درافتادن با شخصیت‌های مشهور ادبیات دنیا اصرار دارد.

نایپل مختصری از سفر خود به ایران و دستاورد ادبی آن می گوید.

کتاب «درمیان مومنان، سفری اسلامی »

«در میان مومنان ، سفری اسلامی » همچنان در محافل ادبی و سیاسی بحث انگیز و مورد توجه منتقدان ، ادیبان و سیاستمداران است.

نایپل پس از سفر به کشورهای ایران، پاکستان، مالزی و اندونزی در سال 1990، کتابی با عنوان «در میان مومنان ، سفری اسلامی » نوشت که با استقبال بی نظیری در سراسر جهان روبرو شد. او تمام مصاحبه های خود را با افراد مختلف در این کتاب گرد آورده است.

منتقدان گفته اند: " این کتاب پیروزی سبک بر محتوا است. روش نویسنده مصاحبه با مسلمانان در چهار کشور بوده و از این طریق تمدن اسلامی را به غریبان نشان داده است. "

او خود درباره ی اثرش چنین می گوید: از آنجا که نوشتن یک فرآیند است، نوشتن کتاب «در میان مومنان» هم برای من فرآیندی داشت. خوانندگانش را بعد از انتشار پیدا کرد و در جاهایی مثل هاروارد و ماساچوست برایم دردسرساز شد. آنجا یک عده آقایان دانشمندهستند که به‌خاطر همین دانش‌شان نیازی نمی‌بینند برای فهمیدن یک کشور سری به آنجا بزنند، بلکه فکر می‌کنند چیزی را که باید، می‌دانند... من هرچیزی را که کشف کردم و نوشتم محض خاطر خودم بود و نمی‌دانم چه شد که به دانشگاه ماساچوست رفتم، دعوتم کردند و رفتم برای سخنرانی ولی تمام توجه آن‌ها به ایران بود. یادم می‌آید درباره غیرت ایرانیان به «خون» حرف زدم. وقتی مردی در راه عقاید مذهبی خودش شهید می‌شود، مردم دست‌ها و تکه‌های پارچه را به خون او تبرک می‌کنند. ولی افرادی که آنجا بودند حرفم را باور نمی‌کردند. یک روزنامه آمریکایی بود که می‌خواست این کتاب را به صورت سریالی منتشر کند ولی منصرف شد.

روش نویسنده «در میان مومنان» مصاحبه با مسلمانان در چهار کشور بوده و از این طریق تمدن اسلامی را به غریبان نشان داده است.

چون آقایان فضلا گفته بودند که نباید چاپ شود. حتی بیست سال بعد هنوز دنیا منتظر شنیدن این حرف‌هاست، ولی هنوز هم سخت می‌گیرند.من همیشه تجربه‌گری کرده‌ام، حتی در کتاب اولم، «خیابان میگوئل». می‌خواستم هر جمله‌اش ساده، تازه و تصویری باشد.

تصور من از نوشتن در حین نوشتن تکامل پیدا می کند. هنوز هم تصور آن‌چنانی از نوشتن ندارم. تنها عقیده‌ام این است که وقتی کار غیرداستانی می‌نویسی باید حقیقت‌مدار باشد. مردمی که درباره‌شان می‌نویسی باید بتوانند واقعیت را در آن ببینند. بعد از این که کتاب «در میان مومنان» منتشر شد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

درباره کيمياي تخيل و پرده‌ي روح


 اگر از من بخواهند که هنر را به طور فشرده تعريف کنم، خواهم گفت که "بازتوليد و دريافت طبيعت است از طريق حواس و به وساطت پرده روح."  تقليد صرف از آنچه که در طبيعت هست، هر قدر هم که دقيق باشد، هيچ احدي را درخور عنوان مقدس "هنرمند" نمي‌کند.


درباره کيمياي تخيل و پرده‌ي روح

درباره کيمياي تخيل

تخيل ناب(pure imagination) از ميان ترکيب‌پذيرترين عناصر زيبايي و زشتي‌ (deformity) آن‌هايي را بر مي‌گزيند که تا زمان گزينش فعلي آن‌ها، انتخاب و ترکيب نشده بوده‌‌اند. اين ترکيب، بنا به يک قاعده عام و کلي، در ذات خود، هم زيبايي (beauty) را در بر دارد و هم رفعت يا والايي (sublimity) را، البته به نسبتي که از هريک از اين دو در خود پذيرفته است- که، در حقيقت، خود نسبت به ترکيب ايجاد شده، شکل يا وضعي اتمي دارند؛ به عبارت ديگر، شکلي از ترکيبات پيشين‌اند. اما، همان گونه که تمثيل و قياس در علم شيمي فيزيکي کاربرد دارد، در کيمياي تخيل و تفکر هم نامعمول نيست، و ممکن است ببينيم که ترکيب دو عنصر منجر به پيدايش چيزي مي‌شود که يا خواص و کيفيات يکي از عناصر متشکله، و يا خواص هيچ يک از آن‌ها را اصلا در خود نداشته باشد... . بنابراين، ميدان و پهنه تخيل نامحدود است. مواد اين تخيل در سراسر هستي و جهان موجود و مهياست. چنين تخيلي گاه از ترکيب زشتي‌ها آن زيبايي‌اي را خلق مي‌کند که محصول بلافصل و يگانه زيبايي و حاصل ناگزير آن است. اما، به طور کلي، عواملي که بايد در تخمين و سنجش "خيال" مورد توجه قرار گيرند، عبارت اند از: غنا يا قوه عناصر متشکله‌اي که در هم ترکيب مي‌شوند، قابليت کشف بدايع نو و تازه که ترکيب آن عناصر را توجيه و ارزشمند مي‌کند، و، مخصوصا، ذات "ترکيب شيميايي" ماده کامل يا حاصل شده. همين هارموني و هماهنگي کامل يک اثر تخيلي است که غالبا از سوي بي‌فکران کم‌ارزش تلقي مي‌گردد، آن هم به سبب ويژگي بداهت که فراوان القاء مي‌شود. ما ميل داريم بپرسيم که چرا اين ترکيبات خيالي تا کنون هرگز موضوع تخيل قرار نگرفته يا خلق نشده‌اند.

*توضيح مترجم - عنوان اصلي مطلب(on imagination) است و در ترجمه دو واژه تخيل و خيال هم‌معنا با (Imagination) به کار برده شده است. واژه "خيال" در عنوان ترجمه فارسي از متن مطلب گرفته شده است. از خواننده عزيز تقاضا دارم متن فارسي حاضر را "ترجمه‌اي" از متن اصلي بيانگارد، از آن که اصل دشوار و ديرياب است و موضوع غامض. 

به طور کلي، عواملي که بايد در تخمين و سنجش "خيال" مورد توجه قرار گيرند، عبارت اند از: غنا يا قوه عناصر متشکله‌اي که در هم ترکيب مي‌شوند، قابليت کشف بدايع نو و تازه که ترکيب آن عناصر را توجيه و ارزشمند مي‌کند، و، مخصوصا، ذات "ترکيب شيميايي" ماده کامل يا حاصل شده.

پرده روح

اگر از من بخواهند که هنر را به طور فشرده تعريف کنم، خواهم گفت که "بازتوليد و دريافت طبيعت است از طريق حواس و به وساطت پرده روح."(1)  تقليد صرف از آنچه که در طبيعت هست، هر قدر هم که دقيق باشد، هيچ احدي را درخور عنوان مقدس "هنرمند" نمي‌کند. دنر(2) هنرمند نبود. تابلوي "خوشه‌ها" اثر زکسيس (3) هنرمندانه نيست – مگر اين که دامنه ديد و تعريف هنر را بسيار باز و گشاد بگيريم. حتي "پرده"‌ي "بارازيوس" (4) هم نمي‌تواند نقصي را که او از نقطه نظر خلاقيت و نبوغ دارد، بپوشاند. به "پرده روح" اشاره کردم؛ ظاهرا چيزي شبيه به اين در کار هنر ضرورت دارد. ما در لحظه‌اي مي‌توانيم زيبايي منظره‌اي را که به آن نگاه مي‌کنيم، با نيمه‌بستن چشم‌هاي خويش دو برابر کنيم. گاه حواس کمتر در مي‌يابند، اگر مستقيم و عريان دريافت کنند- اما در آن صورت هميشه بسيار بيش‌تر خواهند ديد و دريافت خواهند کرد.

پي نوشت ها:

1-عنوان انگليسي اين است: The veil of the soul

2- احتمالا منظور Balthasar Denner نقاش و چهره‌نگار (portraitist) آلماني است که تابلوهاي پيرزن و فردريک هوفمن او مشهورند. در سال‌هاي 1749-  1685 مي‌زيست.

3- Zeuxis نقاش مشهور سده پنجم پيش از ميلاد. اخبار او با واسطه به زمان ما رسيده است. وي سبدي حصيري را تصوير کرده که ميوه‌ها و خوشه‌اي انگور در آن تصوير شده‌اند.

4- Parrhasius نقاش هم‌عصر زکسيس که ظاهراً در آتن مي‌زيست. گفته مي‌شود که براي تعيين بهترين نقاش، بين اين دو مسابقه‌اي برگزار شد. زکسيس تابلوي "خوشه‌ها" را کشيد که در دم پرندگان را براي خوردن دانه‌هاي انگور و ميوه‌ها از آسمان به سوي خود کشانيد. زکسيس سپس روي به بارازيوس کرد و گفت: "اکنون تو پرده را فروکش تا آنچه را که تو تصوير کرده‌اي ببينيم!" در اين هنگام بارازيوس با لبخندي بر لب گفت: "پرده را خود فروکش!" و چود زکسيس دست به سوي "پرده" برد، در شگفت شد: پرده خود تصوير يا اثر وي بود. زکسيس گفت: من پرندگان را فريفتم و تو مرا! برند تويي!"


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد

گفتاری از نادر ابراهیمی درباره «سه دیدار»

 


 من داستان می‌نویسم، تاریخ نمی‌نویسم. تاریخ‌های بسیاری قبل از من نوشته شده است و همزمان با من و بعد از من نیز نوشته می‌شود و خواهد شد؛ اما داستان، فقط یک بار نوشته می شود؛ فقط یک بار.

 


سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد

زنده‌یاد نادر ابراهیمی «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» را در سال‌های 75 تا 76 نوشته و در سال 1378 حوزه هنری آن را برای نخستین بار به چاپ رساند.

وی در مقدمه چاپ نخست این مجموعه آورده است: «من داستان می‌نویسم، تاریخ نمی‌نویسم. تاریخ‌های بسیاری قبل از من نوشته شده است و همزمان با من و بعد از من نیز نوشته می‌شود و خواهد شد؛ اما داستان، فقط یک بار نوشته می شود؛ فقط یک بار.»

وی سپس توصیه کرده است: آنها که واقعیت را می‌خواهند، نه حقیقت را و طالب واقعیات تاریخی هستند نه حقایق انسانی، می‌توانند به بهترین تاریخ ها مراجعه کنند.

ابراهیمی همچنین در بخش دیگری از مقدمه کتاب که به بانو ثقفی، همسر امام خمینی (ره) و تمام یاران و همراهان ایشان تقدیم شده، نوشته است: در اینجا، در پیشگاه شما مردان و زنان باایمان ایرانی که ایران را عاشقانه و پرشور می‌خواهید و آرزومند وطنی سربلند و قدرتمند هستید، به جمیع معتبرات خویش سوگند می‌خورم که آنچه در این داستان گفته‌ام، به اعتقاد و باور خودم، عین حقیقت است و جز حقیقت، هیچ نیست و بخشی از حقیقت که بتواند بخش‌های دیگر حقیقت را نفی و انکار کند نیز نیست.«سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» عنوان رمانی است که نادر ابراهیمی در سال‌های دهه هفتاد آن را بر اساس زندگی حضرت امام خمینی(ره) نوشته است. این کتاب به دلایلی تنها یک بار در سال 1377 از سوی حوزه هنری منتشر شد و با اینکه مورد استقبال مخاطبان هم قرار گرفت ولی هیچ گاه تجدید‌چاپ نشد، تا اینکه سال گذشته در انتشارات سوره مهر جلد اول و دوم آن تجدید چاپ شد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفتار‌هایی است که زنده یاد نادر ابراهیمی در دوران حیاتش درباره این رمان بیان داشته است. نادر ابراهیمی در روزهای حیات خود در چند مصاحبه علت و چگونگی نگارش اثر داستانی «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» با موضوع زندگی حضرت امام خمینی(ره) را شرح داده است که بخش هایی از آن در زیر می آید:

در باب قهرمان زنده نوشتن دل می‌خواهد، آن هم قهرمانی همچون امام خمینی (ره). در سال 57 نوشتن کتاب کوچکی را در باره ایشان آغاز کردم به نام «دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آید» و هنوز تمام نکرده بودم که انقلاب به پیروزی رسید و کار را رها کردم. چند سال پیش حجت‌الاسلام زم، مرا به تجدید خاطره با این کتاب وادار کرد.

 امام را دوست داشتم و باور داشتم و هنوز هم دارم و در تاریخ ایران هیچ کسی را نمی‌شناسم که همتا و همپای امام باشد.

به هر حال امام را دوست داشتم و باور داشتم و هنوز هم دارم و در تاریخ ایران هیچ کسی را نمی‌شناسم که همتا و همپای امام باشد. البته من پیش از سه دیدار، «مردی در تبعید ابدی» را نوشتم. آن داستان ـ همان مردی در تبعید ابدی را می‌گویم ـ مرا به قدر کافی خرد و خمیر کرد چرا که مصمم بودم به ادراکی از فلسفه ملاصدرا برسم و ساختمان داستان را بر اساس همان ادراک فلسفی بنا کنم. در این راه سختی‌های بسیاری کشیدم؛ به هر حال پس از آن که «مردی در تبعید ابدی» تمام شد قدری شفا یافتم و بر آن شدم که تا زنده‌ام، آرام آرام روی همین گروه از شخصیت‌های میهنم کار کنم؛ یعنی شخصیت‌های فلسفی،‌ مذهبی که اسباب فخر فرهنگ ملی ما هستند. پس از مُلاصدرا متمرکز شدم روی شیخ اشراق که از جوانی به دلایلی با او انس و الفتی داشتم، ولی تا خودم را جمع کردم که خیز بردارم طرف شیخ اشراق، آقای زم،‌ چنانکه گفتم، به من گفت که روی زندگی حضرت امام(ره) کار کنم که کاری است کارستان. به راستی خطر کردنی بود، غریب، و من هنوز مست اینم که قدمی در این راه برداشته‌ام یا خیر، فقط خیال می‌بافم و خواب می‌بینم که دو جلد از این داستان‌ِ ویران‌کننده را پیش رو دارم و هیچ نمی‌دانم که چند جلد دیگر خواهم نوشت.

و امروز، راستش فکر می‌کنم که این اثر همان نیست که خیلی‌ها دلشان می‌خواست،‌ الا حجت‌الاسلام حاج حسن آقای خمینی، نوه فرهیخته امام که محبتش لرزش را از دست‌های من گرفت.

زنده‌یاد نادر ابراهیمی

در مورد منابعی هم که در اختیار داشتم باید بگویم کار تحقیقات مقدماتی با من نبوده است، سوال کرده‌ام، آن گروه خوب و شریف و بی‌ادعا پاسخ داده‌اند. این طور که به رو به رویم نگاه می‌کنم و سر انگشتی می‌شمارم حدود یکصد و سی جلد کتاب در اختیار من گذاشته‌اند و کوهی از برگه‌ها و یادداشت‌ها که چون جلوی چشمم نیستند، نمی‌بینمشان ... یک بار باز هم سر انگشتی حساب کردم، بیش از پنجاه هزار صفحه در این باب خوانده‌ام، از جلد سوم هم جناب حمید انصاری (رئیس موسسه تنظیم و نشر آثار امام) و یارانشان مژده داده‌اند که مدارک موجود در این موسسه را در اختیارم قرار خواهند داد. بسیار ممنونم؛ آرزویم این است که با سر کار بانو قدس ایران،‌ همسر عالیقدر و دانشمند امام که خوب می‌شناسمشان و می‌دانم چه حقی بر گردن رهبر انقلاب ما داشته‌اند و دارند گفت و گویی بسیار طولانی داشته باشم و فصلی بسیار بلند از جلد سوم و چهارم و پنجم داستان را به این بانوی بزرگوار اختصاص بدهم، اگر داور نهایی دفتر تنظیم و نشر باشد و حجت‌الاسلام حسن خمینی و خود بانو قدس ایران باشند و ممیزی در این میان کاره‌ای نباشد. به هر حال، تن به ممیزی نمی‌دهم. اگر از جایی فشاری بر من وارد شود که این طور بنویس و آن طور ننویس، بلافاصله از چاپ الباقی‌اش چشم می‌پوشم. قرن‌ها وقت باقی است. من می‌میرم، زمان که نمی‌میرد، بله؟ تخیل به هر حال، همچنان میدان‌دار است، اما خیال، هرگز حقیقت را نفی نمی‌کند. هرچه گفته‌ام حق و حقیقت است. واقعیاتش را دیگران بگویند که چه قدر است.

فرآوری: مهسا رضایی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

کلمه چه تاثیری در روان ما دارد؟


انسان با کلمه به زندگی خود نشاط می‌آورد یا آن را به آتش می‌کشد. این کلمه است که روان او را آرام می‌کند، به او ایدئولوژی می‌دهد. او را انسانی با خدا یا بی‌خدا می‌کند. او را در مقابل مشکلات سفت و سخت نگه می‌دارد یا از پای می‌اندازد. کلمه انسان را می‌سازد.


کلمه چه تاثیری در روان ما دارد؟

 مورچگان طبق روالی غریزی برای خود آذوقه جمع می‌کنند و در اجتماع بزرگی، در خانه‌هایی که ساخته‌اند زندگی می‌کنند. ماشین وار از سر غریزه فصل‌هایی از سال از لانه خود بیرون می‌آیند و در فصول دیگر در آن می‌خوابند. با هم گفت‌وگو نمی‌کنند. آنها نیازی به کلمه ندارند و جایی که نیازی به کلمه نباشد، درگیری و گرفتاری به وجود نخواهد آمد. به همان اندازه شادی و سُرور هم مفهومی نخواهد داشت. کلمه تاثیری در روان این موجودات ندارد اما در مقابل انسان را نگاه کنید. انسان با کلمه زندگی می‌کند. با کلمه به زندگی خود نشاط می‌آورد یا آن را به آتش می‌کشد. این کلمه است که روان او را آرام می‌کند، به او ایدئولوژی می‌دهد. او را انسانی با خدا یا بی‌خدا می‌کند. او را در مقابل مشکلات سفت و سخت نگه می‌دارد یا از پای می‌اندازد. کلمه انسان را می‌سازد.

فرض کنید که دو نفر انسان مشکل مشترکی پیدا کرده‌اند. اگر آنها به جای اینکه انسان باشند، مورچه بودند در مقابل این مشکل هیچ پاسخی پیدا نمی‌کردند و هر دو به یک روش به آن پاسخ می‌دادند اما در اینجا که پای انسان وسط می‌آید مسئله فرق می‌کند. از این دو یکی را انسان صاحب دیدگاهی قوی بدانید که با کلمات تقویت کننده میانه دارند و این کلمات در ذهن او نقش ایفا می‌کنند. کلمه‌ای از دهان او در می‌آید به فرض این بیت باشد: مرد را دردی اگر باشد خوش است- درد بی‌دردی علاجش آتش است. یا عبارتی عمومی‌تر که مرد و زنی در آن نقش نداشته باشد: اندیشه از شکست ندارم که همچو موج – افزوده می‌شود ز شکستن سپاه من. انسانی که قادر باشد این کلمات را به استخدام خود در آورد، نه تنها در مقابل سختی‌ها وا نمی‌ماند و شروع می‌کند با آنها به مغازله کردن و بزرگ شدن. حال فرض کنید طرف دیگر فردی را داشته باشیم که در مقابل مشکلات سریع کمر خم می‌کند و تسلیم می‌شود. این فرد نیز به عنوان انسان به ماهو انسان هیچ مشکلی ندارد. زمانی او ساخته می‌شود که کلمه‌ای در ذهنش جای می‌گیرد و او با کلمه ساخته می‌شود. اگر این کلمه مثلا ضرب المثلی باشد به این عبارت: هر چه سنگه به پای لنگه!

او خود را از پای انداخته است. او نخست ضعیف بودن خود را می‌پذیرد و با استخدام کلمه خود را در معرض مشکلات قرار می‌دهد و مشکلات را به عنوان رفتاری غالب قبول می‌کند. همان اندازه که فرد اولی با مشکلات کنار خواهد آمد و از هجمه آنها جان سالم به در خواهد برد. این یکی در مقابلش قد خم خواهد کرد و تسلیم خواهد کرد و هیچ وقت نخواهد توانست خودش را نجات دهد. پس انسان به خودی خود، هیچ نیست. او اگر کلمه‌ای را به استخدام در نیاورد همانند دیگر موجودات است، این کلمه است که وارد ذهنش می‌شود و او را آرام می‌کند یا ناآرامش می‌سازد. پس بگردیم از میان کلمات بسیاری که در هستی است بهترین‌ها را انتخاب کنیم و با آنها به زندگی خود رنگ و روی زیبایی ببخشیم.

فرض کنید که دو نفر انسان مشکل مشترکی پیدا کرده‌اند. اگر آنها به جای اینکه انسان باشند، مورچه بودند در مقابل این مشکل هیچ پاسخی پیدا نمی‌کردند و هر دو به یک روش به آن پاسخ می‌دادند اما در اینجا که پای انسان وسط می‌آید مسئله فرق می‌کند.

نقش روانی و عاطفی کلمات

امام علی (علیه‌السلام) : چه‌بسا سخنی که شکافنده‌تر از نیزه و شمشیر است.

در ارتباط بین دو انسان، واژه‌ها و کلمات گاهی نقش سازنده یا مخرّب دارند. بعضی از کلمات روح انسانی را خراش می‌دهند و موجب شیارها و زخم‌هایی در دل انسان می‌گردند. کلمات و جملات ناسالم موجب ارتباط ناسالم و کلمات خوب و شاد موجب ارتباط سالم می‌گردد. گاهی کلمات ناسالم در گفتار متداول، پیام‌های نامناسب و پیامدهای مخرّبی به‌بار خواهد آورد و سبب تضعیف و تحقیر شخصیت و آزرده شدن روح می‌گردد.

گاهی اظهارنظر‌ها و کلمات ناهنجاری که در برخوردهای ارتباطی روزانه ردّوبدل می‌شود، عزّت‌نفس را جریحه‌دار می‌سازد و تهدیدی برای ارتباط سالم خواهد بود.

امام علی(علیه‌السلام): البته شما در مورد گفتار‌تان مورد مؤاخذه قرار می‌گیرید، پس نگویید مگر سخن خیر و نیک را.

ما به‌ظاهر منظور خود را به‌وسیله‌ی کلمات اظهار می‌داریم و ردّوبدل کردن جملات را به‌طور روزمرّه، امری ساده و طبیعی می‌انگاریم و خیلی راحت واژه‌ها را پشت‌سرهم از دهان خارج می‌کنیم و توجّهی نداریم که این کلمات چه تأثیر هیجان‌انگیزی ـ هرچند ظاهراً نا‌محسوس ـ در روح و روان دیگران به‌جای خواهد گذاشت.

همین سخنان روزمره است که رابطه‌ی بین زن و شوهر را تیره و تار و و یا صمیمی و شاد می‌کند.

به‌طور کلّی می‌توان گفت:

کلمه‌ها و اندیشه‌ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی و روابط‌مان شکل می‌دهند.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:47 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

تربیت نسل آگاه به ادبیات


 با توجه به رابطه میان نیاز مخاطبان خردسال و نقش والای ادبیات در انتقال مفاهیم، ضروری است نویسندگان در راستای تولید آثاری که بتواند فرهنگ پرمایه دفاع مقدس را معرفی و ترویج کند؛ تلاش وافری داشته باشند.


تربیت نسل آگاه با ادبیات

ادبیات در تاریخ هر ملتی بیانگر رویدادها و حماسه‌هایی است که اقشار مختلف جامعه با آن مواجه بوده‌اند؛ ایران اسلامی نیز از این حماسه‌ها و رویدادهای تاریخ بی‌بهره نبوده و با بروز و ظهور در هشت سال دفاع مقدس به جهانیان ثابت کرد که می‌تواند تمامی سدها و موانع را برداشته و به سمت عزت و رستگاری گام بردارد.

دفاع مقدس، بستر پرورش و خلق آثار فراوانی در حوزه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شد و از این رهگذر اهالی هنر و قلم مجال تولید آثار ارزشی در قالب‌هایی همچون شعر، قصه، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه و سایر آثار ادبی را یافتند. در این میان گنجینه 8 ساله جنگ تحمیلی گوهرهای فراوانی را در اختیار نویسندگان متعهد کشورمان قرار داد تا با الهام گرفتن از هزاران پدیده در دوران دفاع مقدس، شاهکارهای ادبی را در این حوزه خلق کرده و بدین وسیله فرهنگ و تمدن اسلامی ـ ایرانی را به سایر کشورهای جهان معرفی و عرضه کنند.

نویسنده ادبیات دفاع مقدس با الهام گرفتن از حوادث، رویدادها و احساسات، به نگارش آثاری می‌پردازد که در اصل مفهوم اصلی پیام را با استفاده از شیوه‌ها و ابزارهای مختلف به مخاطبان عرضه و منتقل می‌کند؛ یکی از پدیده‌های مهمی که فکر و ذهن نویسندگان معاصر را به خود معطوف داشته و خالق نوعی ادبیات در کشورمان شده، پدیده‌ای به نام «دفاع مقدس» است.

در کشورمان نویسندگان بسیاری هستند که به خلق آثاری در حوزه ادبیات دفاع مقدس اهتمام دارند، اما تنها برای گروه سنی بزرگسال به نگارش و خلق اثر پرداخته و گاهی جوانان و نوجوانان که نسل‌های تأثیرگذار آینده کشور هستند، نادیده گرفته می‌شوند؛ این در حالی است که دشمن با تهاجم فرهنگی به ویژه جنگ نرم، دل و خانه همه ما را نشانه رفته و سعی داشته تا فرهنگ اصیل ایثار و شهادت و از خودگذشتگی را از ذهن و جان جوانان این مرز و بوم بزداید.

خون هزاران شهید گلگلون کفن و تن‌های مجروح و بی‌جان جانبازان که چشمه زلال پاکی و صداقت هستند، بهای پرورش نسلی است که باید هویت و شان اسلامی ـ ایرانی خویش را از لابه‌لای واژگان ادبیات و قصه‌های اصیل ایرانی بیابند و درس استقامت و بردباری بیاموزند؛ اما زمانی این جوانان و نوجوانان با فرهنگ ایثار و از‌خود‌گذشتگی آشنا خواهند شد که با فرهنگ غنی دفاع مقدس آشنا شده باشند.

نویسندگان کار‌کشته و با سابقه ادبیات دفاع مقدس به ویژه ادبیات کودک و نوجوان که با روحیه و نیاز مخاطبان این مرز و بوم آشنایی دارند، باید به انتقال فرهنگ و ادبیات دفاع مقدس به جوانان توجه بسیار داشته و آنها را در رسیدن به کمال انسانی کمک کنند؛ همچنین اصل مخاطب‌شناسی ایجاب می‌کند با توجه به رابطه میان نیاز مخاطبان خردسال و نقش والای ادبیات در انتقال مفاهیم، ضروری است نویسندگان در راستای تولید آثاری که بتواند فرهنگ پرمایه دفاع مقدس ـ که بخش غیر قابل انکار تاریخ و هویت اسلامی ایرانی این مرز و بوم است ـ را معرفی و ترویج کند؛ تلاش وافری داشته باشند.

خون هزاران شهید گلگلون کفن و تن‌های مجروح و بی‌جان جانبازان که چشمه زلال پاکی و صداقت هستند، بهای پرورش نسلی است که باید هویت و شان اسلامی ـ ایرانی خویش را از لابه‌لای واژگان ادبیات و قصه‌های اصیل ایرانی بیابند و درس استقامت و بردباری بیاموزند؛

متولیان فرهنگی که سالیان سال توانستند از فرهنگ جمهوری اسلامی ایران پاسداری کنند، توجه داشته باشند این فرهنگ زمانی در بین جوانان و نوجوانان کشور نهادینه می‌شود که فرهنگ ایثار و استقامت که برگرفته از آموزه‌های ائمه معصومین (ع) است و در هشت سال دفاع مقدس تمام قد به ظهور رسید، را به مخاطبان خویش ارائه کنند چرا که دشمن در کمین نشسته تا قلب و روح جوانان این کشور را با مفاهیمی همچون مدگرایی و تخریب چهره دین و مکتب مسخر خویش کرده و آنها را از امر خداپرستی به هوس‌رانی و پوچ‌گرایی سوق دهد.

ناگفته نماند که در سال‌های اخیر نویسندگان بسیاری به خلق آثاری در حوزه ادبیات دفاع مقدس برای گروه سنی کودک و نوجوان اهتمام ویژه‌ای داشتند که از جمله آنها می‌توان به «مهمان بابا» سروده مهری ماهوتی، «جبهه در یک آلبوم» سروده عباسعلی سپاهی یونسی، «کاش یکی قصه‌اش را می‌گفت» سروده شکوه قاسمی‌نیا، «سرود لاله و سرو» سروده مصطفی خلیلی‌فر، «خورشید زخمی» نوشته لیلا برزگر، «شکارچی پرندگان» نوشته حمید اکبرپور، «کلاغ آبی» نوشته داود غفارزادگان، «ماهی‌ها در آب زنده‌اند» تألیف محمود جوانبخت، «باران در بهشت» نوشته هادی خورشاهیان و «پاییز در قطار» نوشته کاظم مزینایی اشاره کرد که همگی در زمره بهترین تألیفات کودک و نوجوان در حوزه دفاع مقدس قرار دارند.

همانطور که «حسین فهمیده» از دوران کودکی در ذهن ما به یادگار مانده است آموزش و پرورش و نویسندگان ادبیات دفاع مقدس با ذکر و یاد شهدای دانش‌آموز می‌توانند این فرهگ اصیل اسلامی و ایرانی را در دل و جان جوانان و نوجوانان این مرز و بوم ماندگار کنند چرا که الگوپذیری یکی از شاخصه‌های جوانی است و جوانانی که در هشت سال دفاع مقدس حماسه‌ها آفریدند و بسیاری از آنها با لباس سرخ شهادت به دیدار معشوق خویش شتافتند، می‌توانند بهترین الگوی نسل‌های جدید انقلاب اسلامی باشند.

فراموش نکنیم وجود نوجوانان همچون زمین حاصلخیز آماده کشتی است که اگر بذر ایثار، از خودگذشتگی، فداکاری، جوانمردی، مردانگی و شهادت‌طلبی در آن کاشته شده و به موقع آبیاری شود، می‌تواند تندیسی از انسان ناب انقلاب اسلامی شود؛ همان‌طور که در دوران مبارزات انقلاب اسلامی و 8 سال دفاع مقدس جوانان بسیاری در کلاس درس انقلاب رشد کرده و مسیر تعالی را تا اعلی‌علیین پیمودند؛ لذا نویسندگان ادبیات دفاع مقدس به ویژه نویسندگان آثار کودک و نوجوان با بهره‌گیری از زبان ساده و شیرین کودکان به خلق آثار ارزشمند دفاع مقدس بپردازند.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

پرفروش در عين حال کم درآمد


داستان‌نويسان موفق از فروش صد ميليوني کتاب‌هايشان سهم ناچيزي دارند.


پرفروش در عين حال کم درآمد

داستان‌نويسان موفق اين سال‌هاي کشورمان با وجود نوشتن کتاب‌هايي که از چند ده ميليون تا چند صد ميليون تومان فروش داشته‌اند از وضعيت نامناسب بازار کتاب، پايين بودن حق‌التاليف، توجه اندک رسانه‌ها و تبليغات نسبت به کتاب و دشواري‌هاي معيشت از راه نوشتن گلايه مي‌کنند.

گلايه‌ها و دغدغه‌هايي که بخشي از آن در بيانات هفته گذشته رهبر معظم انقلاب در ديدار با مسؤولان کتابخانه‌ها و کتابداران هم وجود داشت: «يکي از کارهاي بزرگ و مهم در سطح جامعه اين است که تبليغات کتابخواني همه‌گير شود ؛ محصولي با عظمت کتاب، با ارزش کتاب، درخور اين است که تبليغ بشود؛ تشويق بشوند کساني که مي‌توانند کتاب را بخوانند؛ اين را ما بايد به صورت عادت در بياوريم.»

رضا اميرخاني، مصطفي مستور، فيروز زنوزي‌جلالي، مهسا محب‌علي، حسين سنا‌پور، احمد بيگدلي، نازي صفوي و... از جمله نويسندگاني هستند که اين روزها شنيدن ارقام چند صد ميليون توماني براي فروش داستان‌هايشان شايد براي مردم کمي عجيب باشد. مثلا «جانستان کابلستان» نوشته رضا اميرخاني، کتابي است که در عرض 4 ماه 16 هزار جلد فروخته و با توجه به رقم پشت جلد 6500 توماني اش به فروشي بالاي يک صد ميليون تومان دست يافته است؛ رقمي که به گفته نويسنده‌اش تنها 15 درصدش به او تعلق مي‌گيرد.

کتاب «روي ماه خداوند را ببوس» نوشته مصطفي مستور هم 35 بار تجديد چاپ شده است و در کل فروشي حدود 280 ميليون تومان را ثبت کرده در حالي که رقم قرارداد اين نويسنده تنها 10 درصد کل فروش است.

مهسا محبعلي با 10 بار چاپ کتاب « نگران نباش »، فيروز زنوزي جلالي با 4 بار تجديد انتشار کتاب قطور قاعده بازي (برنده کتاب سال)، احمد بيگدلي با 3 بار تجديد چاپ « اندکي سايه » (برنده کتاب سال) يا نازي صفوي که همين امروز کتاب «دالان بهشت» او براي چهلمين بار رونمايي مي‌شود، از ديگر نويسنده‌هاي کتاب‌هاي داستاني و پرفروش سال‌هاي اخير هستند که همگي از وضعيت موجود حق تاليف‌ها، تبليغات و کم‌لطفي‌هاي برخي ناشران و اداره کتاب ارشاد گله‌مند هستند.

قطعا کتاب‌هاي پر فروش ما از بسياري از فيلم‌هاي کم‌فروش، گردش مالي بالاتري دارند، اما آن فيلم بيشتر از اين کتاب از سوي رسانه‌ها ديده و درباره‌اش خبر چاپ مي‌شود و اگر در همين حد هم کار ما ديده مي‌شد باز جاي گلايه کمتري وجود داشت.

برخورد سليقه‌اي ارشاد

مهسا محب‌علي که رمان «نگران نباش» او به فروش 70ميليون توماني رسيده 3 دليل را براي وضعيت نامناسب حرفه نويسندگي عنوان مي‌کند: نخست کم بودن حق تاليف، دوم پايين بودن شمارگان و سوم وضعيت نامشخص و برخورد سليقه‌اي ارشاد که موجب متوقف شدن انتشار يک کتاب در چاپ‌هاي مجدد مي‌شود.

اين عوامل باعث مي‌شود تا محبعلي به ما بگويد: به هيچ عنوان براي گذران زندگي، روي انتشار کتاب و کار نوشتن حساب باز نمي‌کنم.

احمد بيگدلي هم مي‌گويد، اگر کارگاه‌هاي داستان‌نويسي، حقوق اندک بازنشستگي و نوشتن گهگاهي فيلمنامه نبود، او در زير خط فقر قرار مي‌گرفت!

نکته‌اي که زنوزي جلالي هم به آن اشاره مي‌کند و با تاييد حرف‌هاي بيگدلي مي‌گويد: من براي نوشتن فيلمنامه «سالاد فصل» با کارگرداني فريدون جيراني در آن زمان 5 ميليون تومان دريافت کردم در حالي که براي نوشتن فيلمنامه در مقايسه با رمان اصلا زمان زيادي صرف نمي‌شود.

وي ادامه مي‌دهد: براي نوشتن يک کتاب مانند قاعده بازي من چندين سال زمان مي‌گذارم و بعد کتاب هم 110 ميليون تومان مي‌فروشد اما مبلغ بسيار ناچيزي به من تعلق مي‌گيرد که قابل قياس با فيلمنامه‌نويسي نيست.

پرفروش در عين حال کم درآمد

کم‌لطفي ناشران

زنوزي ضمن گلايه و انتقاد از ناشران مي‌گويد: تازه اين آمار رسمي انتشار کتاب هاست و متاسفانه بسياري از ناشران، کتاب‌ها را با شمارگان بسيار بالاتري به نسبت عدد درج شده در شناسنامه آن روانه بازار مي‌کنند تا حق التاليف کمتري به نويسنده بدهند. در اين ميان هم هيچ کس نيست تا براي احقاق حقوق من به عنوان نويسنده پاسخگو باشد.

مصطفي مستور هم با يک مقايسه مي‌گويد: اين روزها سهم يک خواننده از چند شب اجراي کنسرت چند ميليون مي‌شود يا متاسفانه مداحاني براي هر اجرا چند ميليون تومان مي‌گيرند ولي سهم من از فروش چند صد ميليوني کتابم با توجه به رقم پايين حق تاليف، اصلا به چشم نمي‌آيد.

گلايه از رسانه‌ها

اما در اين ميان شايد آنچه مهم‌تر باشد نکته‌اي است که رضا اميرخاني به آن اشاره مي‌کند و معتقد است حتي همين رقم‌هاي چند صد ميليوني فروش برخي کتاب‌ها هم از سوي رسانه‌ها ناديده گرفته مي‌شود.

وي مي‌گويد: قطعا کتاب‌هاي پر فروش ما از بسياري از فيلم‌هاي کم‌فروش، گردش مالي بالاتري دارند، اما آن فيلم بيشتر از اين کتاب از سوي رسانه‌ها ديده و درباره‌اش خبر چاپ مي‌شود و اگر در همين حد هم کار ما ديده مي‌شد باز جاي گلايه کمتري وجود داشت.


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

نامه نویسنده معروف به یک فیل


 آقای فیل عزیز! حتماً وقتی دارید این نامه را می‌خوانید از خودتان می‌پرسید چه چز توانسته مرا به نوشتن یک متن جانور‌شناسی - آن هم این‌قدر نگران‌کننده - درباره آینده بشر وادار کند؛ فقط یک چیز «غریزه محافظت از خود» مطمئناً دلیلش همین است.


رومن گاری

رومن گاری* یک خیالباف بالفطره بود. او خیال‌هایش را باور کرد و تا جایی که توانست به خورد مردم داد. از خیالبافی فقط همین را کم داشت که یک فیل جایی مثلاً در یک شهر دیگر تصور کند و برایش نامه‌ای همراه با درد دل فراوان بنویسد.

احتمالاً گاری در یک روز صبح 1968 همان صبح‌های باران خورده پاریس. از خواب بیدار شده و همانطور که قهوه‌اش را درست می‌کرده و بلند بلند غر می‌زده، به فکرش رسیده برای یک جناب فیل عظیم‌الجثه نامه‌ای با ته‌مایه فلسفی بنویسد. شاید «آقای فیل عزیز» حرف‌هایش را بهتر می‌فهمید.

آقای فیل عزیز!

حتماً وقتی دارید این نامه را می‌خوانید از خودتان می‌پرسید چه چز توانسته مرا به نوشتن یک متن جانور‌شناسی - آن هم این‌قدر نگران‌کننده - درباره آینده بشر وادار کند؛ فقط یک چیز «غریزه محافظت از خود» مطمئناً دلیلش همین است. برای اینکه مدت‌هاست احساس می‌کنم سرنوشت ما به هم گره خورده.

آقای فیل عزیز، به نظر من شما به معنای واقعی نماینده همه چیز‌هایی هستید که امروزه رو به انقراض هستند؛ چیز‌هایی مثل کارایی، منطقی حتی استدلال. این روز‌ها ما بیشتر از قبل علیه موجودات دیگر و به خصوص نوع شما رفتار می‌کنیم. همانطور که داریم این کار را با خودمان هم انجام می‌دهیم.

امیدوارم این اعتراف من را به حساب بی‌احترامی نگذارید. جناب فیل، هیکل شما و اشتیاق شدیدتان به زندگی شما را تبدیل به یک اشتباه تاریخی کرده، چون از نظر ما آدم‌ها شما با این قد و هیکل برای این عصر زیادی ناسازگار هستید، اما برای آدم‌ها این هیکل غول‌پیکر و مقاومتتان در برابر بادها و جزر و مد‌ها، مثل یک پیام اطمینان‌بخش است که هنوز همه چیز تمام نشده و چه کسی می‌داند؟

جناب فیل، هیکل شما و اشتیاق شدیدتان به زندگی شما را تبدیل به یک اشتباه تاریخی کرده، چون از نظر ما آدم‌ها شما با این قد و هیکل برای این عصر زیادی ناسازگار هستید.

شاید اگر نابود کردن فیل‌ها را متوقف کنیم، بتوانیم از گونه خودمان هم محافظت کنیم. اگر انسان نشان بدهد که می‌تواند به یک زندگی شگفت‌انگیز‌تر و بزرگ‌تر احترام بگذارد (لطفاً گوش‌هایتان را تکان ندهید و خرطومتان را با عصبانیت بلند نکنید، من قصد آزارتان راندارم) پس هنوز شانسی هست که چنین نشانه‌ای از آینده پیش‌رویمان نباشد و انسان، این غول ما قبل تاریخ، دست و پاگیر و بی‌تجربه، از هر راهی بتواند زنده بماند.

بعضی وقت‌ها زندگی کردن کار طاقت‌فرسایی به نظر می‌رسد حالا چه برسد به اینکه در طول این راه خسته‌کننده یک بار اضافی را هم به دوش بکشیم: فیل‌ها بدون‌شک منطقی‌اش این است که برای اینکه بتوانیم تمام این سیاره در حال انفجار از جمعیت را مال خود کنیم، باید شما را نابود کنیم. شکی هم نیست که نابودی‌تان معنی تولد جهانی را می‌دهد که کاملاً در اختیار انسان است.

اما دوست قدیمی من اجازه بده این را هم بگویم «در جهانی که فقط برای آدم‌ها ساخته شده، این احتمال هست که برای خودشان هم جایی نباشد!» این‌طور که پیداست چیزی که از ما آدم‌ها باقی می‌ماند فقط یک سری روبات است. ما هیچ وقت نمی‌توانیم خود واقعی‌مان را بسازیم.

آقای فیل عزیز، این‌طور است که خودمان را روی قایقی می‌بینیم که با بادی از منطق‌گرایی مطلق به سمت فراموشی می‌رویم چون در یک جامعه به معنای واقعی کلمه منطقی، خیال‌پرداز‌ها و فیل‌ها چیزی جز یک مشت مزاح نیستند.

پی‌نوشت:

* رومن گاری (۸ مه ۱۹۱۴-۲ دسامبر ۱۹۸۰) نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان، خلبان در جنگ جهانی دوم و دیپلمات فرانسوی بود.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:48 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

صادرات يا واردات شعر

استفاده از فرهنگ بومي در شعر امروز


  قرن‌هاست که سيطره‌انديشه‌هاي يونان باستان و پس از آن انديشه‌هاي جامعه? مدرن و پسامدرن در تکاپويي بي‌وقفه سعي در گشايش مرزهاي فکري و فلسفي بنيان‌گذاران خود دارند و ما خصوصاً در دهه‌هاي اخير مجذوب تئوري‌هاي ايشان شده‌ايم.


صادرات يا واردات شعر

برآمدن موج‌ها و روزآمد شدن مؤلفه‌هاي زيبايي شناسي در ساختار و ساز و کارهاي زباني ادبيات هر جامعه‌اي نشان از سرزندگي، پويايي و بالندگي فلسفه، ادبيات، موسيقي، پيکره‌تراشي، سينما، تئاتر و به طور کلي هنر، سياست و حتي جامعه‌شناسي و روانشناسي اجتماعي افراد آن را جامعه دارد چه بسيار مکاتب ادبي که زمينه‌ساز رشد و توسعه فرهنگي جوامع خود نشده‌اند. با نگاهي به پيرايي و تاريخچه مکاتب ادبي و تأثير آن بر نحله‌هاي هنري و به تبع آن ساز و کارهاي سياسي و اقتصادي جوامع و نوع روابط در هم تنيده برآمده از دل فلسفه‌هاي مبتني بر آن در مي‌يابيم هر مکتب ادبي به خيزش و نقد در مقابل مکاتب ادبي پيش از خود برخاسته و با نقد گذشته خويش مبناي تئوري جديدي را بنيان گذاشته است که نيمي از مؤلفه‌ها ادامه مؤلفه‌هاي پيشين و نيمي ديگر تغيير زاويه ديد و نگرش منتقدان بوده است و اين نفوذ آنچنان در بنيان‌هاي مختلف رسوخ مي‌کرد که مخاطب شاهد پوست‌اندازي و نو شدن ساز و کارها در عرصه‌هاي گوناگون هنري شده و بر همين اساس تغيير در قالب‌ها و بعضاً محتواي آثار نمود مي‌يافت.

«آنچه در پروسه زماني خاصي طبقه‌بندي شده و عنواني را با خود يدک مي‌کشيد». اما به همين موازات در کشورهاي کمتر توسعه يافته با ورود ترجمه آثار و امکان خوانش فلسفه جوامع ديگر گروهي برآمدند تا اتفاقي به آن عظمت و گستردگي را با شتابزدگي در ادبيات خود رقم بزنند و آغازگر تحولي باشند که نيماوار بر قله ادبيات ايستاده و تاريخ ادبيات نوين بر پايه آن‌ها رقم بخورد اتفاقي که در اواخر دهه شصت تا نيمه دهه هشتاد گريبان ادبيات (البته فقط ادبيات) و خصوصاً شعرها را گرفت صداهايي که با عناوين پر طمطراق به دنبال بزک کردن قالب بوده و چه لفاظي‌ها، کژتابي‌ها و بحث‌ها و مجادله‌ها که بر اين پايه شکل نگرفت و سر و صداهاي زيادي که به راه نيفتاد حالا که کاروان زمان گذشته و گرد و خاک‌ها فرونشسته از آن همه سر و صدا و بحث تنها سکوت و شايد هم انزواي هنري سردمدارانشان است آنچه قابل توجه مي‌باشد اين است که اگر آن تجربه‌ها نبود شايد ناگزير از سرگيري و يا از سرگذراندن تجربه گذشته به نوعي ديگر مي‌بوديم.

تجربه نشان داده است پس از پيدايش هنر است که آن را طبقه‌بندي کرده و تا زمان تغيير ذائقه هنري و پيدايي ساز و کاري ديگر امکان تحليل و نقد آن فراهم مي‌آيد به عبارتي فلاسفه تئوري‌هاي خود را بر مبناي داده‌هايي که در اختيار دارند بنيان مي‌گذارند و برون داد نظريه‌هاي خود را به عنوان فلسفه‌اي جامع که در همه سطوح هنري، اجتماعي و ... قابل طبقه‌بندي باشد دسته‌بندي مي‌کنند اما آنچه در کشور ما و به تبع سيل ترجمه‌ها اتفاق افتاد آن هم پس از 30 يا 40 سال از گذشتن دوره‌هاي ترجمه شده، موج‌هايي به راه افتاد و هر يک مدعي تحول در ادبيات و شعر و پيش‌رو بودن شدند که اول پيراهن را خريده بودند و سپس به دنبال تولد بچه يا بچه‌هايي بودند که اندازه پيراهن باشند و اين اشتباه تاريخي تا آنجا پيش رفت که حتي گريبان ادبيات کلاسيک ما را هم گرفت، جويندگان فلسفه مدرن و پسامدرن براي اثبات نظريه‌هاي کج فهميده خود ريشه‌هاي منطقي ادبيات خود را قطع کرده و به دنبال خلاقيتي بودند که جهان ادبيات را دچار شگفتي کند، موجاب‌هايي مانند غزل خودکار، غزل پست‌مدرن، غزل ناب، شعر حرکت ،شعر نامتعارف، شعر فراگفتار، عريانيسم کلمه، شعر گفتار، که بسياري از دوستان عزيزم هم در اين ورطه‌ها گرفتار آمدند حال آنکه مکاتب ادبي برآمده از دل يکديگر سعي در رهيافت‌هاي جديدتري نسبت به گذشته خود داشته‌اند و يکسره منکر تمام داشته‌هاي پيشين نشده‌اند کار بزرگي که نيما بر پايه‌هاي بناي استوار ادبيات کلاسيک ايران بنيان نهاد از طرف ديگر اين تغييرات و وام‌خواهي‌ها سبب هموندسازي بنيان‌هاي مقصد با ذائقه زبان مبداء شکل گرفته‌اند يعني آنکه به قولي ايرانيزه شده‌اند و به جهتي بسيار مهم بسترهاي اجتماعي، فرهنگي و .... آماده پذيرش و خواهان چنين دگرديسي‌هايي بوده‌اند و بر همين اساس شالوده‌هاي فلسفي، هنري و در سطح عميق‌تري زبانشناسانه اين تحولات به عنوان تئوري‌هاي مبتني بر ما به ازاهاي بيروني که همان توليد اثر است شکل گرفته و در خدمت انديشه‌وران و پژوهشگران حوزه کلام و فلسفه بوده و به صورت متدهاي دانشگاهي از سوي نخبگان جامعه پذيرفته شده و کنش‌وران زبان را با چالش‌هايي روبرو ساخته و سرانجام با پشتوانه‌اي قوي در سطح گويش وران رواج يافته است و به شکل روزآمد در تعيين مناسبات فرهنگي هنري و اقتصادي و سياسي ايفاي نقش نموده است ديدگاه‌هايي که در بازآموزي زبان و ايجاد مفاهمه در لايه‌هاي مختلف جامعه و حتي مقابله با تهاجم فرهنگي يا القاء فرهنگ خود به جوامع ديگر نقشي عمده را به عهده داشته‌اند.

آنچه در کشور ما و به تبع سيل ترجمه‌ها اتفاق افتاد آن هم پس از 30 يا 40 سال از گذشتن دوره‌هاي ترجمه شده، موج‌هايي به راه افتاد و هر يک مدعي تحول در ادبيات و شعر و پيش‌رو بودن شدند

قرن‌هاست که سيطره‌انديشه‌هاي يونان باستان و پس از آن انديشه‌هاي جامعه مدرن و پسامدرن در تکاپويي بي‌وقفه سعي در گشايش مرزهاي فکري و فلسفي بنيان‌گذاران خود دارند و ما خصوصاً در دهه‌هاي اخير مجذوب تئوري‌هاي ايشان شده و بدون هيچ دخل و تصرفي مي‌خواهيم شعر ايران را با فلسفه‌اي عاريه‌اي و با تغييراتي عرضي نه جوهري به مخاطبان عرضه کنيم آنچه که به شدت ادبيات ما از آن رنج مي‌برد نبودن انديشه‌اي نو و زاويه ديدي تازه به عنوان کم‌ترين بهره از اين رهگذر است که بر خوان گسترده آن بنشينيم و داد سخن سر بدهيم البته بايد اذعان داشت اين سفره آنچنان که گفتيم خالي نيست اما سهم شاعرانه انديشه‌ورز و خلاق و به دنبال آن نظريه پردازان و زبان شناسان يا بسيار کم است و يا آنقدر از هم پراکنده‌اند که همداستان کردنشان حکايت همان خورد ماهي به گند آن نمي‌ارزد است چيزي که مايه? تأسف است اين است که مدعيان سبک‌ها و نحله‌هاي جديد دستشان از دامن فرضيه‌هايي که ساختار شعري آنان را متمايز کند و بتوان بر مبناي آن به شکلي قاعده‌مند سياقشان را دسته‌بندي و... کرد کوتاه است و رخوت به سر برده و عمدتاً شبيه به هم بدون هيچ مؤلفه قابل تمايزي مي‌باشند، تجربه ادبيات امريکا لاتين نشان داده است نويسندگان و شاعران لاتين شناخت عميقي از پيشينه فرهنگي، قومي و ادبي خود دارند و رونماي ادبياتشان که تا عمق روستاهاي ما هم نفوذ کرده بر مبناي زيرساخت‌ها و شناخت خوبي است که آنچه هستند و آنچه مي‌خواهند باشند به وجود آمده است نگاهي به وضعيت ادبيات جهان عرب، شاعران کرد و آفريقاي جنوبي هم حکايت از همين دارد اما در کمال تعجب برخي از شاعران کشور ما بدون آنکه شاخصه‌ها، مؤلفه‌ها و زيرساخت‌هاي ادبيات خودمان را بشناسند در تلاشي نافرجام و بر اساس تقليد آن هم از روي نسخه‌هايي که سال‌هاست در کتابخانه‌هاي نظريه پردازي بايگاني شده‌اند و در کشور ما تازه به ترجمه سپرده شده‌اند و شايد هم کج فهمي‌هايي در ترجمه صورت گرفته باشد سعي در گفتن و سرودن آثار خود دارند با اين همه تجربه گران‌سنگ دهه‌هاي گذشته نيازمند بازخواني آن حرکت شتاب‌زده است تا تفکر جمعي ما به دنبال دستاوردي اگر نيست لااقل داشته‌ها را به دست فراموشي نسپريم و از آموزه‌هاي تاريخي، ادبي و ديني خود نهايت بهره را در ارايه بنياني تئوريک که قابليت پاسخگويي به نياز علاقمندان به ادبيات سره باشد را ببريم.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:49 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

رسالت ادبيات چيست؟

خوشبختي يا التيام زخمها؟

نوشته اي از آرنون گرونبرگ* با ترجمه ‎ي آنيتا صالح


 من با اضطرابي که صفحه ي سفيد ناميده مي‏ شود، آشنايي ندارم. براي من، نوشتن به معناي صبر کردن براي به وقوع پيوستن معجزه، الهام يا هر چيز ديگري نيست.


رسالت ادبيات چيست؟

«نمي‏ توانم رماني را بدون ترس و اضطراب بنويسم»

پيش داوري مردم، حقيقي يا صوري، مانع بروز خلاقيت مي ‏شود.

اضطراب شايد عکس العملي به اکثر رفتارهاي انسان باشد.  اضطراب پاسخگوي سؤال زير است. چرا اين کار را انجام دادم،  چرا اين کار را انجام ندادم؟  اضطراب اجتناب‏ ناپذير است، افراد احساس مي‏ کنند به طرفش جذب مي‏ شوند. آنها گاهي احتياج‏ دارند رنج بکشند و وحشت را احساس کنند. اضطراب راهي‏ براي حس کردن موضوعي حقيقي در جهاني است که تقريبا مي‏ دانيم کاملا اشتباه است. بي‏ شک اين مي‏ تواند يک توهم باشد.  تمايزي بين رنج حقيقي و ميل به اضطراب وجود دارد. به عنوان‏ نمونه، در ادبيات، من تصور مي‏ کنم که مادام بواري، به غير از پايان‏ داستان در جستجوي اضطراب است. رنج حقيقي و ميل به‏ احساس زنده بودن که توسط اضطراب يکي مي‏شوند. مانند همگي انسان‏ ها من هم چيزهايي از اضطراب مي‏ دانم. تغيير دادن‏ هويت نويسندگي ‏ام براي اولين بار و شايد نه براي آخرين بار مستقيما به اين موضوع مربوط نمي‏ شود. من هويت ديگري را برگزيدم، زيرا مي‏ خواستم به عنوان نويسنده، بيشترين آزادي عمل را به خودم بدهم. زيرا مي‏ خواستم عکس العمل افراد در مقابل کتاب ‏هايم، بدون اينکه بدانند خالقشان من بوده‏ام را ببينم. مي‏ توان گفت که هويت حقيقي، فشاري را به وجود مي ‏آورد که‏ منبع اضطراب مي‏ شود، اما اين حقيقت تنها در خصوص نويسندگان وجود ندارد، افراد زياد ديگري نيز به آن تن در مي‏دهند.

من هويت ديگري را برگزيدم، زيرا مي ‏خواستم به عنوان نويسنده بيشترين‏ آزادي عمل را به خودم بدهم و عکس العمل افراد در مقابل کتابهايم، بدون اينکه‏ بدانند خالقشان من بوده ‏ام را ببينم. مي‏توان گفت که هويت حقيقي فشاري را به‏ وجود مي ‏آورد که منبع اضطراب مي‏ شود. اما اين حقيقت تنها در خصوص‏ نويسندگان وجود ندارد، افراد زياد ديگري نيز به آن تن درمي‏دهند.

نمي‏توانم رماني را بدون ترس و اضطراب بنويسم. اين به آن معنا نيست که من مضطرب‏ بودن را دوست دارم. اضطراب بيش از حد، در نوشتار، داستان‏ها را به طرز وحشتناکي‏ احساسي مي‏کند. . . . کسي استعداد دارد که اضطراب را در سبک و فرم داستان پنهان و در آن‏ تعادلي برقرار کند. به محض اينکه نويسنده ‏اي شروع به نوشتن مي‏ کند، به هر شکل، به نظر من مي ‏بايد به اضطراب شخصيت ‏هاي داستانش خيلي بيشتر از اضطراب خودش بها دهد.  ارتباطي که بين داستان، سبک و اضطراب قهرمانان داستان وجود دارد، مسأله‎ي بسيار ظريفي‏ است.

نمي‏توانم رماني را بدون ترس و اضطراب بنويسم. اين به آن معنا نيست که من مضطرب‏ بودن را دوست دارم. اضطراب بيش از حد، در نوشتار، داستان‏ها را به طرز وحشتناکي‏ احساسي مي‏کند.

ريتم رنج شبح‏1، به آرامي ولي با اطمينان، عصبي بودن شخصيت‏ها، احساس ناتواني و اطمينانش از برتري ديوانگي را نشان مي‏دهد. به خصوص از آنچه احساس مي ‏کنند مطمئن‏ نيستند. آيا اين احساس فرآيند اضطراب است؟  رنجي که در اين کتاب مشاهده مي‏شود،  رنجي است که جايگزين رنج حقيقي مي‏شود.

ادبيات براي التيام بخشيدن زخم‏ها يا خوشبخت کردن آدم‏ها ساخته نشده است. و منظور اين نيست که ادبيات هرگز نمي‏ تواند شما را خوشبخت کند و زخم‏هايتان را پانسمان کند. اما هدفش اين نسيت. من مطمئن‏ نيستم که هر چيزي بتواند واقعا ما را التيام دهد. احتمالا هيچ‏ علاجي براي اضطراب‏ هايمان وجود ندارد، تنها آرام‏ بخش‏هايي‏ که دير يا زود اثرشان از بين مي‏رود. من با اضطرابي که صفحه‎ي سفيد ناميده مي‏شود، آشنايي ندارم. براي من، نوشتن به معناي صبر کردن براي به وقوع پيوستن معجزه الهام يا هر چيز ديگري نيست. نوشتن، پشت ميز نشستن و شروع کردن به نوشتن است، يعني کار کردن. صفحه‎ي سفيد بي‏گناه است، نمي‏تواند موجب اضطراب شود!تنها دليل اضطراب، ديگران و خود شما هستيد. اما از ديد من، اضطراب‏ فرآيند مثبتي است. بدون هيچ ترديدي، با يا بي‏ ادبيات.

پي نوشت ها:

(*)آرنون گرونبرگ (Arnon Grunberg ) متولد 22 فوريه سال 1971 در آمستردام؛ او تعدادي از آثارش را با نام مستعار مارن واندر جاکت به چاپ رسانده است.

(1). رماني از آرنون گرونبرگ که با نام مستعار مارن واندر جاکت به چاپ رسيده است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:49 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

درمانگري با کلمه و ادبيات


ادعاي روش «کلمه درماني» اين است که نه تنها مي‌تواند به بهبود بيماري‌هاي رواني افراد کمک بکند بلکه بيماري‌هاي رواني قومي را نيز مي‌تواند بهبود ببخشد.


درمانگري با کلمه و ادبيات

حسن فرهنگي:

طراح مکتب «کلمات روان درمانگر» بر اين باور است که زندگي انسان با شکل گيري انواع کلمات در ذهن اوست. هر کلمه خاستگاه خود را دارد که مي‌تواند در روان انسان‌ها تاثير بگذارد.

در نظر ايشان همه چيز در هستي از کلمه شکل مي‌گيرد و وضعيت و حال و روان انسان ارتباط مستقيم با کلماتي دارد که در ذهن او مرور مي‌شود. اين کلمات مي‌تواند بر ساخته ذهن خود فرد باشد يا از بيرون بدان وارد شده باشد. در هر حال، انسان رفتارهاي خود را با سبب‌سازي به نام کلمه نشان مي‌دهد. پس پيش از اينکه بخواهيم در رفتار او دقت کنيم نخست بايد کلمات فردي يا قومي او را يافته و با رديابي آنها به روان وي برسيم. ادعاي روش «کلمه درماني» اين است که نه تنها مي‌تواند به بهبود بيماري‌هاي رواني افراد کمک بکند بلکه بيماري‌هاي رواني قومي را نيز مي‌تواند بهبود ببخشد. اين روش درماني به انسان به عنوان بيمار نگاه نمي‌کند، بلکه او را موجودي صاحب زبان مي‌داند که کلماتي در ذهنش قرار گرفته که جابه‌جايي اين کلمات روان او را دستخوش مصائبي مي‌کند. در حقيقت از منظر اين نگرش همه انسان‌ها در زندگي بحران‌هايي دارند که با شناخت کلمه قادر خواهند شد مشکلات و بحرانهاي خود را از بين برده و سلامت خود را به دست آورند. بشر از ديرباز قدر کلمه را دانسته و جايگاه آن را ارج نهاده است و نگرش «کلمه درماني» هر چند که با تجميع مباحثي عرفاني، روانشناختي، فلسفي و ادبي سعي دارد به عنوان مقوله ميان رشته‌اي مطرح شود اما استحکام خود را از نظريه پردازان و مکاتب پيشين گرفته است.

در نظر ايشان همه چيز در هستي از کلمه شکل مي‌گيرد و وضعيت و حال و روان انسان ارتباط مستقيم با کلماتي دارد که در ذهن او مرور مي‌شود. اين کلمات مي‌تواند بر ساخته ذهن خود فرد باشد يا از بيرون بدان وارد شده باشد.

حسن فرهنگي براي ايجاد مبناي نظري براي کلمه درماني به تاثير کلمه در مکاتب و اديان نيز اشاره مي‌کند و بر اين باور است که هيچ انديشمندي بدون باور به کلمه نمي‌تواند انديشه خود را ترويج دهد.

از نظر ايشان تمامي مکاتب و نحله‌هاي فکري بدون اينکه اصل را بر اصالت کلمه بگذارند با محور قراردادن کلمه در نوشتار و گفتار اين مسئله را به اثبات رسانده‌اند.( در حقيقت هيچ تفکري و هيچ مکتب و ديني وجود ندارد که در آن باورها و اعتقادات و روش‌هاي آن مکتب يا دين توسط کلمه القا نشده باشد.) فراتر از اين بسياري از مکاتب نظر خود را در مورد کلمه بيان کرده‌اند. به فرض دين اسلام معجزه خود را کلمه (قرآن) مي‌خواند و با تکيه بر اين معجزه مي‌خواهد انسان‌ را به سعادت برساند. در قرآن آيات متعددي وجود دارد که پيامبر (ص) را به گفتن وامي‌دارد. «نون والقلم و مايسطرون» انسان را به کلمه و قلم سوگند مي‌دهد. با کلمات که مفاهيم رمزي دارند بر وزانت کتاب مي‌افزايد. الف- لام – ميم. کلماتي از اين دست به کرات در ابتداي بعضي از سوره‌ها مطرح مي‌شود و بدون اينکه مستقيم به اهميت کلمه بپردازد جايگاه آنرا نشان مي‌دهد.

حسن فرهنگي

در انجيل نيز کلمه همين جايگاه را دارد. اين عبارت به تنهايي اهميت کلمه را نشان مي‌دهد. «نخست کلمه بود – کلمه نزد خدا بود – کلمه خود خدا بود!»

با پذيرش نظريه‌هاي مکتب «کلمات روان درمانگر» با زيرشاخه‌هاي متعدد آن آشنا مي‌شويم و مي‌توانيم روان رنجور انسان را بدون اينکه نيازي به مطب روانپزشکان داشته باشند در اتاق مطالعه‌شان درمان کنيم. اين نوع درمانگري نيازي به روان درمانگر نيز نخواهد داشت چرا که کلمه به خودافزايي و بازتوليد مفاهيم اقدام مي‌کند که طراح اين نگرش در کتاب‌هاي دوازده گانه بدان‌ها پرداخته است.

پي نوشت:

حسن فرهنگي  نويسنده ي کتاب از آسمون بارون مياد لي ليا در سال 1349 در تبريز به دنيا آمد. از وي زن ها شبيه هم مي خندند.(رمان)، ليلي بهانه ي ناگزير(رمان)، نويسنده نمي ميرد ادا در مي آورد.(رمان)،  خاطرات عاشقانه ي يک گدا(رمان)،  بدون تهمينه نامردم(مجموعه ي داستان)، ترساي شهريار،  تنديس هاي بي قرار باران،  از آسمون بارون مي ياد لي ليا(مجموعه داستان) ، در آغوش خدا گريه مي کرد و مي گفت نمير!(رمان-نشر ثالث) و روان درمانگري (از کتابهاي دوازده گانه ) به چاپ رسيده است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:49 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:کشف واقعیت با خاطرات جنگ

مسایل مالی نویسندگان و هنرمندان


 بحث دستمزدهای نجومی برخی بازیگران سینما و البته فوتبالیست‌ها و هم چنین امکاناتی که در اختیار این قشر قرار می گیرد، ‌این روزها از سوژ‌ه‌های جذاب رسانه‌‌ای شده است.


مسایل مالی نویسندگان و هنرمندان

نویسنده باید بیشتر دستمزد بگیرد یا بازیگر و فوتبالیست؟

بحث دستمزدهای نجومی برخی بازیگران سینما و البته فوتبالیست‌ها، ‌این روزها از سوژ‌ه‌های جذاب رسانه‌‌ای شده است. اما چرا کمترین دستمزد در بین همه هنرها و حوزه‌ها، نصیب نویسندگان و متفکران می‌شود؟

وقتی یکی از بازیگران یک سریال تلویزیونی با اعتماد به نفسی مثال زدنی در برنامه ‌زنده سیما از دستمزد 600 میلیونی‌اش در طول بازی در آن سریال گفت و آن را در برابر درآمد‌های نجومی برخی ورزشکاران و مربیان فوتبال ناچیز خواند،‌ نویسنده هم شاید سهمش همین چیزی باشد که هست.

یعنی طبیعی است که نویسنده‌ یا منتقد ادبی که بن‌مایه فرهنگی جامعه را شالوده‌گذاری می‌کند و توانش را در برابر ناملایمات زندگی به دست می‌گیرد تا شاید فرهنگنامه‌اش را که شاید ده سال برای آن وقت گذارده،‌ منتشر کند، در پایان چند مصاحبه و تقدیرنامه نصیبش شود و اگر هم برنده ‌جایزه‌ای معتبر شد، با چند ده سکه راهی خانه ‌شود.

به این فکر می‌کند این همه سال خواند و نوشت و یاد داد، اما چرا باید دربرابر نوکیسه ای چون صاحبخانه‌‌اش شرمنده شود، توان پرداخت جهیزیه دختر و عروسی پسر را نداشته باشد و استرس و فشار اقساط هر ماهه را تحمل کند؟

یا شاید هم اصلا سراغ ناشری متمول رفته تا شاید با انتشار کتابی بازاری،‌ ویراستاری نیمه وقت و مسافرکشی آخر شب هزینه زندگی را تامین کند که نه حق التحریر‌هایش در معدود رسانه‌‌های معتبر این زمانه برایش نان می‌شود و نه حقوق خودش و همسرش آب؛ که تا پاسی از شب باید جان بکنند.

به‌راستی جایگاه اقتصادی نویسنده در نشر امروز ایران کجاست؟ ناشر البته لطف کرده و کتاب فاخر او را در رویایی‌ترین شرایط با دو سه میلیون تومان حق التالیف منتشر می‌کند و آن را رکوردی می‌داند در پرداخت دستمزد. بماند که هزار توجیه در ناکارآمدی بازار نشر می‌گوید و ناتوانی‌اش را در پرداخت، طبیعی می‌خواند. شاید هم راست می‌گوید؛ اصلا برای کتابی که در نهایت 5 میلیون تومان می‌فروشد، آیا باید بیش از 3 میلیون حق التالیف پرداخت؟ این که تازه می‌شود ضرر به جیب ناشر!

 به‌راستی جایگاه اقتصادی نویسنده در نشر امروز ایران کجاست؟

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز در برنامه‌‌های حمایتی خود به شکل مستقیم از مصرف کننده و ناشر حمایت می‌کند و آثار ارزشمند را می‌خرد و کمکی می‌کند برای ناشر یا نویسنده تا کتابش به شکل مناسبی توزیع شود و به دست مصرف کننده برسد. اما واقعیت این است که حداقل می‌توان برای دستمزدها کف تعیین کرد و نظارت مناسبی داشت تا شاید نویسنده‌ نیز بتواند این هنر را شغل بداند. آن زمان می‌توانیم بگوییم نشر ما «حرفه‌ای» شده است.

شاید شما هم حق بازیگر و فوتبالیست بدانید که به‌واسطه شغل‌شان درآمد‌های زیادی داشته باشند؛ ولی به‌راستی این شاید مشکل همه ماست که باور نمی‌کنیم نویسنده و متفکر برای نوشتن نباید هرگز غم نان داشته باشد.

مسایل مالی نویسندگان و هنرمندان

در فراسوی اعزام هنرمندان به حج؛

چرا نویسندگان از سفر به خانه خدا سهمی ندارند؟

در سال‌های اخیر، جمع پرشماری از هنرمندان مشهور سینما و تلویزیون با سفر به خانه خدا تشویق شده‌اند، اما اهل قلم با اینکه امکان اثرپذیری بیشتری از حج دارند، بهره‌ای از این سفرها نداشته‌اند.

موضوع اعزام هنرمندان به سفر عمره مفرده و یا حج تمتع، یکی از برنامه‌های ویژه دولت است که پایه و اساسش در دولت احمدی‌نژاد گذاشته شده است. اگرچه این ماجرا با اعزام هنرمندانی چون محمدحسین لطیفی در حج تمتع سال 86 آغاز شده، اما در سال 90 و با اعزام دسته‌جمعی سوپراستارهای سینما مانند محمدرضا شریفی‌نیا، حسام نواب صفوی، محمدرضا گلزار، الناز شاکردوست، مهناز افشار، الهام حمیدی و ... رنگ و بوی تازه‌ای پیدا کرد و موجب انتقادهایی در جامعه هنری کشور شد.

نتیجه، بازخورد و انعکاس این سفرها در آثار و تولیدات هنری چگونه ارزیابی و دیده می‌شود؟

چرا اهالی قلم از چنین امتیازی که به راحتی در اختیار چهره‌های گیشه‌پسند سینما قرار می‌گیرد، سهم و بهره‌ای ندارند؟

نویسندگان زیادی در طول تاریخ قلم در کشور ما به اختیار و هزینه خود راهی این سفر مقدس و نورانی شده‌اند. حاصل این سفرهای معنوی هم کتاب‌های ارزشمند و ذی‌قیمتی مانند «خسی در میقات» جلال آل‌احمد است که نظیر آن را در میان سفرنامه‌های حج کمتر می‌توان یافت. سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی نیز یکی از بهترین و ماندگارترین سفرنامه‌های حج را نگاشته که روایت متفاوتی از زیارت قبله مسلمین به شمار می‌رود. ‌کارهای دیگری هم از نویسندگان و شاعران گوناگون به بازار کتاب راه یافته است که محمد ناصری، جابر تواضعی، گلعلی بابایی، علیرضا قزوه (پرستو در قاف) و ... آنها را نوشته‌اند. پیش از اینها هم از سلاطین و امیران قاجار تا علما و روحانیون و نویسندگان مختلف دست به قلم برده‌اند و حال و هوای حج را وصف کرده‌اند. شاعران بسیاری هم به سرایش اشعاری در توصیف این سفر پرداخته‌اند که برخی از آنها نامی در میان شاعران آیینی ندارند و صرفاً تأثیرات شگرف حج و گشایش طبع و ذوق شعری خود پس از این سفر را یادآوری کرده‌اند.

 نویسندگان زیادی در طول تاریخ قلم در کشور ما به اختیار و هزینه خود راهی این سفر مقدس و نورانی شده‌اند. حاصل این سفرهای معنوی هم کتاب‌های ارزشمند و ذی‌قیمتی مانند «خسی در میقات» جلال آل‌احمد است که نظیر آن را در میان سفرنامه‌های حج کمتر می‌توان یافت.

بنابراین آشکار است که اثرپذیری تولیدات مکتوب از سفر مقدس و معنوی حج به مراتب بیشتر از قالب‌های هنری است که در عمل، تاکنون نمایش مشخص و برجسته‌ای از این تأثیرپذیری ندیده‌ایم. علاوه بر اینها، قلم و صاحبان آن نسبت به سایر ابزارهای هنری از آزادی عمل بیشتری برخوردار است و اگر نویسنده می‌تواند با استفاده از قلم، هر آنچه در دل دارد روی کاغذ بیاورد، این انتقال حس از طریق دوربین انجام شدنی نیست. چه اینکه برداشتن تصویر از اماکن مقدسی چون مسجدالحرام یا مسجدالنبی دچار موانع و محذوریت‌های جدی است و شاید اصلاً امکان‌پذیر نباشد، اما چه کسی می‌تواند قلم را برای انجام وظایفش محدود کند؟

نویسندگان ما با وجود این همه امکان از کاروان حج جا می‌مانند و حمایت‌های دولتی به سوپراستارهایی از سینما تعلق می‌گیرد که در کارنامه هنری خود، تقریباً گوشه‌چشمی به آثار معناگرا و ارزشی نداشته‌اند. به گونه‌ای که حتی برخی از آنان به دلیل بعضی نقش‌های هنری، در کنار خانه خدا مورد انتقاد زائران ایرانی قرار می‌گیرند یا به استفاده از رانت‌های دولتی و ارتباط با جریان انحرافی متهم می‌شوند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

دوشنبه 28 شهریور 1390  6:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها