ادبيات نان آور بدترين نوع ادبيات نيست!
محمد باقر رضايي (رجبعلي)
يك راه ديگر براي شناخت پديده ادبي درجامعه (به نظر اسكارپيت)، گواهي واسطه هاي كتاب است كه مي تواند از ارزشي برخوردار باشد، زيرا آنها (يعني ناشران،كتابفروشان و كتابداران) نبض مكانيسم مبادلات كتاب را دست دارند. اما اشكال كار اينجاست كه اغلب آنها شناخت دقيقي از اهميت نقش خود ندارند و دفتر كار يا مغازه براي آنها درحكم مقرهاي فرماندهي محصوري است كه متأسفانه چشم بسته بر نويسندگان و خوانندگان آثار تاثير مي گذارند، آن هم تأثيري واقعي و تعيين كننده. البته وضعيت كتابداران تا حدي متفاوت است چرا كه آنان معمولاً مي توانند درباره رفتار خوانندگان كتابخانه هايشان مستقيماً نظر بدهند. اما عيب كار اينجاست كه نظر آنان فقط بخشي نسبتاً محدود و خاص ازخوانندگان يعني مراجعان به كتابخانه ها را دربرمي گيرد. نتيجه مي گيريم كه فقط بايد از طريق بررسي منظم داده هاي عيني و به دور از پيشداوري، پديده ادبي را درجوامع گوناگون شناخت. در ميان آنچه كه اسكارپيت داده هاي عيني مي نامد، نخستين داده هايي كه مورد استفاده قرارمي گيرند داده هاي آماري هستند. داده هاي آماري امكان مشخص ساختن وجوه عمده پديده ادبي را فراهم مي آورند.
بنابر اين بايد اين وجوه را به ياري نوع ديگري از داده هاي عيني تفسير كرد كه حاصل بررسي ساختارهاي اجتماعي هستند. همان ساختارهايي كه پديده ادبي و عوامل فني مشروط كننده آن را در برمي گيرند. اين وسايل فني عبارتند از: نظام هاي سياسي، نهادهاي فرهنگي، طبقات، اقشار وگروه هاي اجتماعي، مشاغل، سازماندهي اوقات فراغت، ميزان بي سوادي، پايگاه اقتصادي و قانوني نويسنده، كتابفروشي و ناشر، مسائل زبانشناختي، تاريخ كتاب و همه آنچه كه در رابطه با اين موضوعات قرارمي گيرند.
همچنين براساس روش هاي ادبيات عمومي يا ادبيات تطبيقي نيز مي توان به بررسي موارد معين دراين زمينه ياري رساند: امكان فروش يك اثر، سيرتحول يك سبك يا نوع ادبي، پرداخت يك درونمايه، تاريخچه يك اسطوره، تعريف يك محيط و چيزهايي دراين حد، نمونه هايي از روش هاي ادبيات عمومي و ادبيات تطبيقي هستند كه در اين زمينه به نظر اسكارپيت از اهميت قابل توجهي برخوردارند.
دركنار همه اين عوامل براي بررسي پديده ادبي هر جامعه، علوم مربوط به اطلاعات و ارتباطات هم وجود دارند كه از سال هاي 1970 ميلادي، امكان تدوين و بيان فرضيه هاي پژوهش تجربي را فراهم آورده اند. هم اكنون اگر نه يك علم كاملاً قوام يافته، دست كم عرصه اي علمي وجود دارد كه «كتاب شناسي» نام گرفته است. در ضرورت شناخت وجوه ديگري از اين امر، اسكارپيت در بخش دوم كتاب خود با عنوان «توليد» جامعه شناسي كار نويسنده را هم مورد بررسي قرار مي دهد. توليد ادبي كار جمعيت نويسندگاني است كه در طول قرنها دستخوش نوساناتي مشابه نوسانات ديگر گروه هاي جمعيتي بوده است. پيري و جواني، افزايش وكاهش جمعيت و مانند اينها، براي به دست آوردن تعريف اين جمعيت ادبي، معمولاً دو راه افراطي درپيش مي گيرند: نخست صورت پردازي از نام كليه مؤلفان كتابهايي كه چاپ شده است، دوم اكتفا كردن به فهرست نام تمام نويسندگان مشهور. اسكارپيت مي گويد هيچ يك از اين دو راه منظور ما را برآورده نخواهد كرد. اولي براساس تعريفي مكانيكي از نويسنده (به عنوان كسي كه كتابي به رشته تحرير درآورده) شكل مي گيرد، درحالي كه ديديم اين نوع تعريف مكانيكي از كتاب، پذيرفتني نيست زيرا همسويي و هماهنگي لازم در نيت خواننده و نويسنده را ناديده مي گيرد.
نويسنده، تنها به مفهوم «توليدكننده واژه ها» نيز خالي از معناي ادبي است. هنگامي نويسنده معناي ادبي پيدا مي كند و نويسنده شناخته مي شود كه پس از انتشار آثارش ناظري كار آزموده بتواند در سطح عام وي را نويسنده معرفي كند. كسي نويسنده نيست مگر در پيوند با كسي ديگر، يا در چشم يكي ديگر. پس راه دوم كه همان فهرست اسامي است اگر با بينش انتقادي تهيه شده باشد صحيح تر به نظر مي رسد.
درنوعي از اين آمارگيري ها - كه يك مسئله عمومي است و به كل جامعه ارتباط دارد- ديده شده كه فقط اسامي نويسندگان به اصطلاح «فرهيخته» ثبت شده است.
بايد دانست كه پديده هاي ادبي در جامعه اي معين، در شبكه هاي بسته، نظم پيدا مي كنند و اغلب اين شبكه ها هيچ ارتباطي با هم ندارند. اگر بخواهيم ساده تر بگوييم، جماعتي از نويسندگان هستند كه فقط به نياز خوانندگان «فرهيخته» (مثل خودشان) پاسخ مي دهند: همان نويسندگاني كه ما آنان را بهتر مي شناسيم و دوستشان داريم، اما واقعيت اين است كه اين نويسندگان فقط بخشي از جامعه واقعي نويسندگان را تشكيل مي دهند. در هيچ تاريخ ادبياتي، از نويسندگان به اصطلاح «شبكه عامه» و مثلاً شاعران و نويسندگان كودكان نامي برده نشده است، درحالي كه اين قبيل آثار، خوانندگان بي شماري داشته و دارند و در اصل، پديده هاي ادبي مسلمي محسوب مي شوند. براين اساس، هر نوع نمونه گيري و آمار، در جزييات خود نقايصي دارد، ليكن تجربه نشان مي دهد كه اگر احتياط لازم به عمل بيايد، مي توان تقسيم بندي كلي اي به دست آورد كه با تغيير عناصر گزينشي يا به كار بردن ضابطه هاي دقيق تر حالت كلي آن به هم نخورد.
روبر اسكارپيت در بخشي از كتاب خود به مسئله تأمين هزينه زندگي نويسنده هم، كه سال هاي سال باعث بحث و گفت وگوي محافل ادبي و اجتماعي آمريكا و اروپا بوده است، مي پردازد و براي آن كه ما، ماهيت حرفه نويسندگي را درك كنيم مي گويد: بايد بدانيم كه نويسنده هم مثل همه آدمها نيازهاي مادي دارد. اين مسئله بسيار قديمي است و به اندازه دنيا عمر دارد. مثلي هست كه مي گويد: ادبيات شكم گرسنه را سير نمي كند. حالا ديگر برخلاف عقل سليم است كه تأثير ملاحظات مادي را بر توليد ادبي انكار كنيم. ادبيات نان آور هميشه بدترين نوع ادبيات نيست. نياز به پول، سروانتس را به نوشتن رمان واداشت و دن كيشوت را پديد آورد. همين نياز بود كه والتر اسكات شاعر را به رمان نويس بدل ساخت. درباره فقر ادبي كه گريبان تئاتر انگليس را در بخش اول قرن نوزدهم گرفت مي توان به احتمال زياد آن را نتيجه پايين بودن حقوق مؤلف دانست. چند سال پيش در مجموعه اي كه توسط انتشارات «دو-ريو» (Deux-Rives) منتشر شده بود، درمورد تعدادي از نويسندگان بزرگ اين پرسش مطرح شده بود كه: اين نويسنده ها از چه راهي ارتزاق كرده اند؟ از پاسخ هايي كه داده شده اطلاعات جالبي به دست آمد و در اكثر موارد، اشاره به حرفه دوم در اين زمينه، صدر جدول بود. اسكارپيت ضمن تأييد اين كار، ايرادهايي مطرح كرده كه به نظر مي رسد منطقي است. برداشتي كه از ايراد اول او مي توان كرد اين كه مثلاً يك استاد دانشگاه يا يك روزنامه نگار رمان نويس كه در شغل خود جايگاهي مطمئن و محترم دارند، معمولاً انتظارشان اين است كه منتقدان و مردم (و به ويژه شاگردان و زيردستان آنها) با آثار ادبي شان طوري برخورد كنند كه با خودشان در محيط دانشگاه يا روزنامه مي كنند. ممكن است كسي استاد خوبي در دانشگاه باشد، اما هنوز براي نوشتن يك رمان بايد شاگردي كند. اگر كسي خودش اين را قبول داشته باشد مسئله حل شدني است، اما اگر قبول نداشته باشد، تضادي به وجود مي آيد كه اسكارپيت به نوعي ديگر در ايراد اول خود گنجانده است. ايراد دوم ازنظر او از نوع اخلاقي است. مي گويد هيچ حرفه اي- حتي آزاد- در عالم پيدا نمي شود كه الزامات اخلاقي خاص خود را نداشته باشد. اين الزامات با آزادي هايي كه لازمه كار نويسندگي است هميشه سازگاري ندارد. منظور او از آزادي، حركت آزاد تخيل است كه نويسنده را با خود به همه جا مي برد: آزادي به كار گرفتن تمام اجزاي تجربه خويش براي بازآفريني واقعيت، آزادي داشتن زندگي خصوصي بيرون از گرفتاري هاي شغلي و خيلي چيزهاي ديگر.
بنابراين بايد شغل دوم را راه حلي پذيرفتني اما با تأثيراتي محدود دانست. جامعه مدرن مي تواند كار دوم را به مثابه جانشيني براي حمايت ادبي بپذيرد اما اين موضوع آن را از طرح و حل مسئله گنجاندن حرفه ادبي در نظام اقتصادي- اجتماعي خود معاف نمي دارد.
نويسنده كتاب جامعه شناسي ادبيات، در بخشي از مقالات خود به راه حلهايي اشاره مي كند كه در كشورهاي اروپايي براي حقوق مؤلفان درنظر گرفته شده است.گذشته از انواع و اقسام تعرفه ها براي حقوق مؤلف، انجمن هاي مختلفي براي دفاع از اين مسئله وجود دارد. يكي از معتبرترين اين انجمنها جامعه اهل ادب است كه در سال 1838 تأسيس شد. اين جامعه با جامعه مؤلفان موسيقي همكاري نزديكي دارد. در انگلستان همه كار دفاع از حقوق مؤلفان را جامعه تعاوني نويسندگان، نمايشنامه نويسان و آهنگسازان به عهده دارد كه در سال 1884 تأسيس شد. در آمريكا جامعه مؤلفان آمريكايي وجود دارد كه در سال 1912 به وجود آمد. مهم تر از همه در فرانسه است كه چيزي شبيه به بانك تشكيل داده اند به نام «صندوق ادبيات».
طرح اين صندوق كه سالها مورد بحث مجلس و نويسندگان بوده است، براساس نوعي تأمين اجتماعي متقابل شكل گرفته و در زندگي نويسندگان نقش مهمي را بازي مي كند. تأمين هزينه اين صندوق به عهده دولت، ناشران و خودمؤلفان است كه همگي بخشي از سهم و حقوق خود را به صندوق مي پردازند. روبر اسكارپيت در بخشهايي از كتاب خود به جامعه شناسي شبكه هاي توزيع كتاب مي پردازد و به واقعيتهايي اشاره مي كند كه سخت غم انگيز و نااميد كننده است. ادبيات واقعي و اصيل در ميان هياهوي ابتذال و روزمرگي سرمايه، چهره اي ندارد. باندهاي تبليغاتي بازار كتاب غرب، جايي براي فرهيختگان اين وادي باقي نگذاشته اند.
اسكارپيت مي گويد: موقعيت ادبيات در جامعه ما به هيچ وجه رضايت بخش نيست. در اين صورت آن مفهومي از ادبيات كه ما به كار مي بريم و با آن، پديده ادبي را به تحليل مي كشيم با زمان ما مناسبت ندارد. رفته رفته در همه جاي دنيا فرهنگ هاي توده ها رخ مي نمايند، همراه با خواسته هايي كه هميشه نه به زبان مي آيند و نه نهادهايي براي تحقق بخشيدن به آنها وجود دارد، اما فشارشان هر روز محسوس تر مي شود. در اينجا واژه اهميتي ندارد. واژه ادبيات هم مانند هر واژه ديگري است. مهم، يافتن يك تعادل جديد است، تعادلي كه شايد بي خبر از ما، در اطرافمان شكل مي گيرد و فقط در پرتو كوششي روشن بينانه مي توان از آن آگاهي يافت.