دزد
در شرح حال یكی از عرفا آمده است كه شبی دزدی به
خانه اش رفت و هرچه گشت چیزی پیدا نكرد.
خواست ناامید برگردد كه شیخ برخاست و گفت ای جوان
وضویی بساز و نمازی بگزار تا چون چیزی برایم
اورند به تو دهم و تهیدست از خانه من برنگردی.جوان چنین
كرد و چون روز شد زری برای شیخ اوردند.
شیخ گفت این را بگیر كه پاداش یك شب نماز توست.
دزد دگرگون شد لرزید و گریست و گفت راه غلط
كرده بودم.یك شب از برای خدای متعال كار كردم مرا چنین
اكرام فرمود. پس توبه كرد وبه خدای متعال بازگشت
دوشنبه 28 تیر 1389 3:19 PM
تشکرات از این پست