0

زندگی نامه علما

 
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

على بن يونس نباطى بياضى

 

(وفات 877)

 

ولادت:

 

تاريخ دقيق ولادت شيخ زين الدين، ابو محمد، على بن يونس نباطى بياضى مشخص نيست; اما آنچه شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز تأييد كرده ولادت او را در حدود سال هاى 804 يا 805 هجرى نشان مى دهد.

 

شخصيت:

 

بنابر شهادت بزرگان از علما و شاگردان، او عالمى فاضل و محقق، فقيه، مفسر و متكلم بوده و در عين حال اديبى فرزانه و شاعر بوده است. همچنان كه با اندك تأملى در آثار او به خوبى جنبه هاى فراوان علمى و روحى او بر انسان آشكار مى گردد.
شيخ على نباطى در كمالات روحى و سير معنوى نيز به بالاترين درجات ممكن رسيده و ولايت ناب در سراسر نوشته هاى او مشهود است.در كلمات و سخنان بزرگان پيرامون شخصيت او جز مدح و ستايش هيچ نمى بينيم ; چرا كه هر كس نظر به شخصيت والاى او كرده جز كمالات روحى و اخلاقى نديده است.

 

اساتيد:

 

با آنكه در خطّه جبل عامل علماى فراوانى مى زيسته اند و قاعدة هر طالب علم از محضر بسيارى از آنان بهره مى برد، اما از اساتيد شيخ على نباطى تنها نام دو نفر يافت شده كه عبارتند از:
1 - سيد زين الدين على بن دقماق
2 - شيخ جمال الدين احمد بن حسين بن مطهر

 

شاگردان:

 

او كه حدود 70 سال در مهد علم و دانش مى زيسته و درياى موّاج علم و دانش بوده يقينا شاگردان فراوانى تربيت نموده است ; اما حوادث روزگار تنها اجازه رسيدن نام سه تن از آنان را به ما داده است:
1 - شيخ ناصر بويهى م 853 هجرى
2 - شيخ ابراهيم بن على كفعمى، صاحب مصباح، م 905 هجرى
3 - شيخ شرف الدين بن سليمان.

 

تأليفات:

 

گرچه حوادث تلخ تاريخ ما را از دستيابى به شرح حال بسيارى از بزرگان محروم كرده، اما خوشبختانه مؤلفات و كتب آنان زبانى گويا دربيان فضائل و شخصيت هاى علمى و دينى آن بزرگواران دارد.
از شيخ بزرگوار، زين الدين نباطى بياضى كتاب هاى فراوانى به يادگار مانده كه در علوم و موضوعات مختلفى هستند و در اينجا تنها به ذكر چند كتاب بسنده مى كنيم:
1 - الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، كتابى ارزشمند در اثبات ولايت امير المؤمنين عليه السلام است.
2 - الرسالة اليونسية، كه شرح المقالة التكليفية شهيد اول است.
3 - زبدة البيان و إنسان الإنسان، منتخب مجمع البيان است.
4 - الباب المفتوح إلى ما قيل في النفس و الروح (علامه مجلسى تمام آن را در جلد السماء و العالم بحار آورده است).
5 - مختصر الصحاح، در علم لغت.
6 - منخل الفلاح، كه مختصر "مختلف الشيعة" علامه حلى است.
7 - المقام الأسنى في تفسير أسماء الله الحسنى.
8 - ديوان اشعار.
9 - ذخيرة الإيمان يا أرجوزة في الكلام، كه منظومه اى است در علم كلام.و...

 

وفات:

 

علامه بياضى، پس از يك عمر سراسر تلاش و مجاهده در سال 877 هجرى در حالى كه حدود 70 سال از عمرش مى گذشت به ديار باقى شتافت.

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:03 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علّامه حلّى‏ (متوفاى 726 ق)

 

 

رايت روايت‏

 

محمد حسن امانى‏

 

 

 

طليعه‏

 

برگهاى زرّين حيات علامه حلى با تعهد و صداقت مزيّن و با تار و پودى از اخلاص و محبّت شيرازه گرديده است. مرزبان بيدارى كه فقه شيعه و معارف اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را در سايه‏سار ولايت پاسدارى كرد و فقاهت را با درفش ولايت برافراشت.

 

باشد كه با دقت و مطالعه در زندگى اين ستاره درخشان روح بلند، ايمان، لوح دانش و فضيلتهاى معنوى و تقواى او را نظاره كنيم و در پرتو معرفت، هنر، تعهد و اخلاصش، نبض حركت دانشها و تحصيلات خويش را تنظيم نماييم و با شيوه برخورد با رخدادها و فراز و نشيب حوادث روزگار آشنا شويم.

 

 

ولادت و خاندان‏

 

چنانكه نقل است مولاى متقيان على (ع) در مسير حركت از كوفه به صفّين برتپّه‏هاى بابل روى تلّ بزرگى ايستاد و اشاره به بيشه و نيزارى نمود و اين سخن را فرمود:

 

اينجا شهرى است و چه شهرى!

 

اصبغ بن نباته از ياران نزديك حضرت عرض كرد:

 

يااميرالمؤمنين! مى‏بينم از وجود شهرى در اينجا سخن مى‏گويى، آيا در اينجا شهرى بود و اكنون آثار آن از بين رفته است؟

 

فرمود: نه! ولى در اينجا شهرى به وجود مى‏آيد كه آن را «حلّه سيفيّه»[1] مى‏گويند و مردى از تيره بنى اسد آن را بنا مى‏كند و از اين شهر مردمى پاك سرشت و مطهّر پديد مى‏آيند كه در پيشگاه خداوند مقرّب و مستجاب‏الدعوه مى‏شوند.[2]

 

در شب 29 رمضان 648 ق. در اين شهر فرزندى از خاندانى پاك سرشت ولادت يافت كه از مقرّبان درگاه بارى‏تعالى‏ قرار گرفت. نامش حسن و معروف به آية اللَّه علّامه حلّى است. مادرش بانويى نيكوكار و عفيف، دختر حسن بن يحيى بن حسن حلّى[3] خواهر محقق حلّى است و پدرش شيخ يوسف سديدالدين از دانشمندان و فقهاى عصر خويش در شهر فقاهت حلّه است.

 

علّامه حلّى از طرف پدر به «آل مطهّر» پيوند مى‏خورد كه خاندانى مقدس و بزرگ و همه اهل دانش و فضيلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته‏هاى گرانقدر به يادگار مانده كه تا به امروز و در امتداد تاريخ مورد استفاده دانش پژوهان قرار گرفته است. آل مطهّر به قبيله بنى اسد كه بزرگترين قبيله عرب در شهر حلّه است پيوند مى‏خورند كه مدت زمانى حكومت و سيادت از آنها بود.[4]

 

 

آغاز تحصيل‏

 

منزل شيخ سديدالدين كه سرشار از كرامت و تقواست، كودكى را در خود جاى داده كه مايه افتخار آن است. حسن فرزند شيخ گرچه هنوز از عمرش چند سالى بيش نگذشته، با راهنمايى دلسوزانه پدرش براى فراگيرى قرآن مجيد به مكتب خانه رفت و با تلاش و پيگيرى مداوم و هوش و استعداد خدادادى كه داشت در زمانى كوتاه خواندن قرآن را بخوبى ياد گرفت.

 

فرزند شيخ نوشتن را در مكتب خانه آموخت ولى به اين مقدار راضى نشد. از اين رو نزد معلم خصوصى خط رفت و در محضر شخصى به نام «محرّم» با تلاش و جديت فراوان در اندك زمانى نوشتن را بخوبى فرا گرفت.[5]

 

حسن بن يوسف پس از آموختن كتاب وحى و خط، كم‏كم آمادگى فراگيرى دانشها را در خود تقويت نمود و در مراحل اوليه تحصيل مقدمات و مبادى علوم را در محضر پدر فاضل و فقيه خود آموخت و به سبب كسب اين همه فضيلتهإ؛ و نيكيها در سنين كودكى به لقب «جمال‏الدين» (زينت و زيبايى دين) در بين خانواده و دانشمندان مشهور گشت.

 

 

در برابر طوفان‏

 

هنوز يك دهه از سن جمال‏الدين حسن‏نگذشته بود كه با حمله وحشيانه مغولان رعب و وحشت سرزمينهاى اسلامى را در بر گرفت. ايران در آتش جنگ مغولان مى‏سوخت و شعله آن ديگر نواحى را نيز تهديد مى‏كرد. در اين ميان مردم عراق دلهره عجيبى داشتند. هر لحظه ممكن بود لشكريان مغول از ايران به سوى عراق حركت كنند و شهرهاى آنجا را يكى پس از ديگرى فتح نمايند. بغداد پايتخت عباسيان آخرين روزهاى زوال خلافت عباسيان را مشاهده مى‏كرد. مردم از ترس احتمال حمله مغولان وحشى شهرها را خالى كرده و سر به بيابان گذاشته بودند.

 

شيعيان و مردم شهرهاى مقدس عراق چون كربلا، نجف و كاظمين به بارگاه ملكوتى ائمه معصومين روى آورده، در حرم امن اهل بيت عصمت و طهارت: پناهنده شدند و حريم دل را آرامش مى‏دادند.

 

مردم حلّه‏نيز سر به بيابان و نيزارها گذاشته، بعضى به كربلاى معلّا و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفرى هم در شهر ماندند كه از جمله آنان سه نفر فقيه و دانشمند به نامهاى: شيخ يوسف سديدالدين، سيد مجدالدين بن طاووس و فقيه ابن‏العزّ بودند. اين دانشمندان در جايى جمع شدند و براى نجات شهرهاى مقدس كربلا، نجف، كوفه و حلّه درپى چاره انديشى برآمدند و پس از گفتگوهاى زياد و مشورت با يكديگر به اين نتيجه رسيدند كه نامه‏اى نزد هولاكوخان پادشاه مغول بفرستند و از وى امنيت و آسايش براى شهرهاى مقدس عراق درخواست نمايند.

 

سرانجام در سال 657 ق. بغداد به دست هولاكو فتح گرديد و «معتصم » آخرين خليفه بنى عباس از بين رفت حوزه فرهنگ اسلام و مذهب شيعى در بغداد كه از رونق بسزايى برخوردار بود متلاشى شد و بر شهرهاى عراق ترس و وحشت از مغولان سايه افكند. ولى به رغم وحشيگريهاى مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درايت فقهاى شيعه در حلّه - بويژه شيخ يوسف سديدالدين پدرجمال‏الدين حسن - و لطف و عنايت پروردگار، امنيت به شهر حلّه و شهرهاى مقدس عراق بازگشت و سرزمين حلّه پناهى براى فقها و دانشمندان شد.[6]

 

از اين پس حلّه تا اواخر قرن هشتم، به مثابه يكى از حوزه‏هاى بزرگ مذهب شيعى شناخته مى‏شد كه طلّاب و انديشمندان از گوشه و كنار مجذوب آن حوزه مى‏شدند. بدين گونه وطن جمال‏الدين حسن براى وى و ديگر دانش پژوهان در سايه صلح و آرامش و به دور از جنگ و خونريزى مهيّاى استفاده از محضر بزرگان و عالمان دين قرار گرفت.

 

 

در محضر عالمان‏

 

جمال‏الدين حسن در شهر حلّه بزيست و در محضر فقها، متكلمان و فلاسفه والامقام با كمال ادب زانو زد و از روح بلند معنوى و اخلاق و دانش آنان بهره كافى برد و خويشتن را به دانش و تهذيب نفس آراست و به تمام فنون و علوم مسلح گرديد و از دست آنان به دريافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حديث مفتخر گرديد. حال به اختصار به نام چند نفر از اساتيد بزرگوار وى اشاره مى‏كنيم:

 

شيخ يوسف سديدالدين (پدر ارجمند او)، محقق حلّى (602 - 676ق)، خواجه نصيرالدين طوسى (597 - 672ق)، سيد رضى‏الدين على بن طاووس (589 - 664ق)، سيد احمد بن طاووس (متوفا به سال 673ق)، يحيى بن سعيد حلّى (متوفا به سال 690ق)،مفيدالدين محمد بن جهم حلّى، على بن سليمان بحرانى، ابن ميثم بحرانى (626 - 679ق)، جمال‏الدين حسين بن اياز نحوى (متوفاى 681 ق)، محمد بن محمد بن احمد كشى (615 - 695ق)، نجم الدين على بن عمر كاتبى (متوفا به سال 675ق)، برهان الدين نسفى، شيخ فاروقى واسطى و شيخ تقى‏الدين عبداللَّه بن جعفر كوفى.[7]

 

 

درخشش‏

 

جمال‏الدين حسن، ستاره پرفروغ «آل مطهّر» و شهر فقاهت حلّه هنوز مدّت زمانى از تحصيلش نگذشته بود كه با ذوق سرشار خدادادى و علاقه وافر، به تمام دانشهاى بشرى مانند فقه و حديث، كلام و فلسفه، اصول فقه، منطق، رياضيات و هندسه مسلح گرديد و تجربه لازم را به دست آورد. آوازه فضل و دانش وى به سرعت در سرزمين حلّه و ديگر شهرها پيچيد و در مجالس درس و محيط فرهنگى نام مقدسش را به نيكى و احترام ياد مى‏كردند و «علّامه»اش مى‏خواندند.

 

علامه حلّى چون خورشيد فروزان در آسمان فقاهت درخشيد و ديگران از نور وجودش استفاده كردند. در شهر حلّه حوزه درس تشكيل داد و علاقه‏مندان و تشنه كامان معارف و علوم اهل بيت: از گوشه و كنار جذب آن شدند و از درياى بى‏كرانش سيراب گشتند.

 

يكى از دانشمندان مى‏گويد: علامه حلّى نظيرى ندارد نه پيش از زمان خودش و نه بعد از آن. كسى كه در مجلس درس او پانصد مجتهد تربيت شد.[8]

 

از جمله فرزانگان و ستارگانى كه در محضرش زانو زدند و از انفاس پاك و مكتب پربار فقهى، كلامى و روح بلندش بهره‏ها بردند و از دست مباركش به دريافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حديث مفتخر شدند اينان بودند:

 

فرزند عزيز و نابغه‏اش محمد بن حسن بن يوسف حلّى معروف به «فخرالمحققين» (682 - 771ق)، سيد عميدالدين عبدالمطلب و سيد ضياءالدين عبداللَّه حسينى اعرجى حلّى (خواهرزادگان علامه حلّى) تاج‏الدين سيد محمد بن قاسم حسنى معروف به «ابن مُعيّه»(متوفى 776ق)، رضى‏الدين ابوالحسن على بن احمد حلّى (متوفى 757ق)، قطب الدين رازى (متوفى 776 ق)، سيد نجم الدين‏مهنّا بن سنان مدنى، تاج‏الدين محمود بن مولا، تقى‏الدين ابراهيم بن حسين آملى‏و محمد بن على جرجانى.

 

 

مرجع تقليد

 

بعد از رحلت محقق حلّى در سال 676.ق كه زعامت و مرجعيت شيعيان را به عهده داشت شاگردان ممتاز وى و فقها و دانشمندان حلّه به دنبال فقيه و مجتهدى بودند كه خصوصيات مرجعيت و زعامت را دارا باشد تا او را به عنوان مرجع تقليد معرفى كنند. آنان تنها علامه حلّى را كه از شاگردان برجسته و دست پرورده مكتب فقهى محقق حلّى بود و فقها و مجتهدان بنام آن روزگار در حوزه درس وى شركت مى‏كردند شايسته مرجعيت و پيشوايى دين مى‏شناختند و اين در زمانى بود كه فقط 28 بهار از عمر شريف علامه گذشته بود. اين امر حاكى از نبوغ و شخصيت والاى اوست كه در اين سنين تمام دانشها و فضايل اخلاقى و كرامتهاى معنوى و انسانى را به كمال رسانده و از ديگر عالمان و مجتهدان برترى جسته و به مقام شامخ مرجع تقليد و فتوا در احكام شرع مقدس اسلام نايل گشته بود.

 

آرى پس از رحلت محقق حلّى زعامت و مرجعيت شيعيان به علامه حلّى منتقل گرديد و اين بار امانت‏الهى بر دوش با كفايت او گذاشته شد. بدين سبب به لقب مقدس و شريف «آية اللَّه» مشهور گرديد؛ كه در آن روزگار تنها او به اين لقب خوانده مى‏شد و هركس آية اللَّه مى‏گفت منظورش علامه حلّى بود.

 

 

عصر علّامه‏

 

عصر علامه را بايد زمان توسعه فقه شيعه و حقانيت مذهب اهل بيت عصمت و طهارت: و دوره پيشرفت تمدن و دانش در گوشه و كنار جهان اسلام ناميد. چرا كه علامه حلّى تلاش و كوشش خستگى ناپذيرى در نشر علوم و فقه اسلام بر طبق مذهب اهل بيت نمود و در فقه تحول و شيوه نوى را ارائه كرد.

 

وى اولين فقيهى بود كه رياضيات را به عنوان دانشى در فقه وارد كرد و به فقه استدلالى تكامل بخشيد. تأثيرى كه ديدگاه فقهى، كلامى و آثار علامه گذارده بود محور بحث و تكيه‏گاه دانشمندان بر طبق نظرات فقهى فقها و دانشمندان شيعى بود.[9]

 

در آن روزگار، در بغداد و عراق خاندان جوينى حكومت مى‏كردند كه گرچه از طرف پادشاهان مغول به بغداد و اين منطقه گمارده شده بودند، بيش از سى سال فرمانرواى مطلق بودند و در ترويج دين مبين اسلام و تعظيم علما و نشر دانش و فضيلتها و ترميم خرابيهاى مغولان، هرچه توانستند دريغ نكردند. به واقع اگر وجود آنان نبود آثارى از تمدن اسلام بر جاى نمى‏ماند.[10]

 

در ايران نيز گرچه حاكمان مغول حكومت مى‏كردند و مدت زيادى رعب و وحشت و جنايت و خونريزى حكمفرما بود، رفته رفته از بى‏فرهنگى و خوى ستمگرى مغولان كاسته شد و اين به سبب تأثير فرهنگ مردم ايران و اسلام و نيز هوشيارى و سياست وزراى لايق و شايسته‏اى نظير خواجه نصيرالدين طوسى، ياور وحى و عقل و استاد علّامه حلّى بود. حضور چنين دانشمندان دلسوز فرهنگ اسلام و ملّت در دستگاه مغولان، در پيشرفت علم و جلوگيرى مغولان وحشى از تخريب و آتش سوزى مراكز فرهنگى و كتابخانه‏ها، نقش بسزايى ايفا كرد؛ دانشمندانى كه در انجام اين مهم از آبروى خويشتن سرمايه گذاشتند و همچون شمع سوختند.

 

 

علّامه و اولجايتو

 

علّامه حلّى شهرت جهانى داشت و آوازه او به تمام نقاط رسيده بود. حاكم عصر وى سلطان محمد اولجايتو يكى از پادشاهان مغول بود كه از سال 703 تا 716ق. در ايران بر متصرفات مغول حكومت مى‏كرد.

 

اولجايتو در سال 704ق. در پنج فرسخى ابهر در سرزمينى سرسبز كه رود كوچك ابهر و زنجان رود از آنجا سرچشمه مى‏گيرد، شهر «سلطانيه» را تأسيس كرد. بناى شهر ده سال طول كشيد و در سال 713 ق. شهرى بزرگ داراى ساختمان و بناهاى بسيار زيبا به وجود آمد. در آنجا قصرى براى خويش ساخت و مدرسه بزرگى شبيه مدرسه مستنصريه بغدد بنيانگذارى و از هر سو مدرسان و علماى اسلام را دعوت كرد.

 

نوشته‏اند در يكى از روزها سلطان درپى ناراحتى شديد از روى خشم يكى از زنانش را در يك مجلس سه طلاقه كرد! پس از مدتى پشيمان شد و از دانشمندان سنّى مذهب دربارى از حكم چنين طلاقى سؤال كرد. آنها در پاسخ گفتند: آن زن ديگر همسر شما نيست!.

 

يكى از وزرا گفت: در شهر حله فقيهى است كه فتوا به باطل بودن اين طلاق مى‏دهد. فقيهى را كه آن وزير پيشنهاد داد علامه حلّى بود. از اين رو سلطان از علامه دعوت كرد و قاصدان به شهر حلّه رفتند و آية اللَّه حلّى را همراه خود به مركز حكومت آوردند. هرچند زمان مسافرت علامه به ايران به طور دقيق روشن نيست ولى ممكن است پس از سالهاى 705ق. به بعد باشد.

 

علّامه پس از ورود به ايران، در اولين جلسه‏اى كه سلطان تشكيل داد شركت كرد و بدون توجه به مجلس شاهانه، با برخورد علمى و پاسخهاى دقيق و محكمى كه به سؤالات مى‏گفت دانشمندان و پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذيرش نظر خويش ملزم كرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق كه حضور دو شاهد عادل باشد فراهم نبوده است. شاه با خوشحالى از اين فتوا، از قدرت علامه حلى در بحث و مناظره، صراحت لهجه، حضور ذهن قوى، دانش و اطلاعاتى كه داشت و با شهامت و دليلهاى روشن صحّت نظرات خويش را ثابت مى‏كرد خوشش آمد و علاقه وافرى به فقيه شيعى پيدا كرد.[11]

 

 

بذر تشيع‏

 

آن را كه فضل و دانش و تقوا مسلّم است‏

 

هرجا قدم نهد قدمش خيرمقدم است‏

 

حضور فقيه يگانه عصر علّامه حلّى در ايران و مركز حكومت مغولان خير و بركت بود و بإ؛ زمينه‏هايى كه حاكم مغول براى وى به وجود آورده بود كمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولايت ائمه معصومين: برخاست. از اين رو بزرگترين جلسه مناظره با حضور انديشمندان شيعى و علماى مذاهب مختلف برگزار شد. از طرف علماى اهل سنت خواجه نظام‏الدين عبدالملك مراغه‏اى كه از علماى شافعى و داناترين آنها بود برگزيده شد. علّامه حلّى با وى در بحث امامت مناظره كرد و خلافت بلافصل مولا على (ع) بعد از رسالت پيامبر اسلام را ثابت نمود و با دليلهاى بسيار محكم برترى مذهب شيعه اماميّه را چنان روشن ساخت كه جاى هيچ گونه ترديد و شبهه‏اى براى حاضران باقى نماند.

 

پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانيت مذهب اهل بيت عصمت و طهارت: اولجايتو مذهب شيعه را انتخاب كرد و به لقب «سلطان محمد خدابنده» معروف گشت. پس از اعلان تشيع وى، در سراسر ايران مذهب اهل بيت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومين: سكّه زنند و سر در مساجد و اماكن مشرّفه به نام ائمه مزيّن گردد.[12]

 

يكى از دانشمندان مى‏نويسد: اگر براى علامه حلّى منقبت و فضيلتى غير از شيعه شدن سلطان محمد به دست او نبود، همين براى برترى و افتخار علامه بر دانشمندان و فقها بس بود. حال آنكه مناقب و خوبيهاى وى شمارش يافتنى نيست و آثار ارزنده‏اش بى‏نهايت است.[13]

 

 

در ايران‏

 

آية اللَّه علّامه حلّى، عارف و فقيه برجسته شيعه، در ايران باقى ماند و حدود يك دهم لاز عمر شريفش در اين خطّه گذشت. او در اين مدت خدمات بسيار ارزنده‏اى نمود و در نشر علوم و معارف اهل بيت: كوشش فراوان نمود و شاگردان زيادى را تربيت كرد.

 

علامه چه در شهر سلطانيه و چه در مسافرتها به ديگر شهرهاى ايران پيوسته ملازم با سلطان بود. به پيشنهاد وى سلطان دستور داد مدرسه سيّارى را از خيمه و چادر، داراى حجره و مدرس آماده كنند تا با كاروان حمل گردد و در هر منزلى كه كاروان رحل اقامت كرد خيمه مدرسه در بالاترين و بهترين نقطه منزل برپا شود.[14]

 

او علاوه بر تدريس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربيت شاگردان، به نوشتن كتابهاى فقهى، كلامى و اعتقادى مشغول بود؛ چنانكه در پايان بعضى از كتابهاى خود نگاشته است: اين نوشته در مدرسه سيّار سلطانيّه در كرمانشاهان به اتمام رسيد. وى كتاب ارزشمند «منهاج‏الكرامه» را كه در موضوع امامت است براى سلطان نوشت و در همان زمان پخش گرديد.

 

علّامه حلّى پس از يك دهه تلاش و خدمات ارزنده فرهنگى و به اهتزاز درآوردن پرچم ولايت و عشق و محبّت خاندان طهارت: در سراسر قلمرو مغولان در ايران، در سال 716ق. بعد از مرگ سلطان محمد خدابنده، به وطن خويش سرزمين حلّه برگشت و در آنجا به تدريس و تأليف مشغول گرديد و تا آخر عمر منصب مرجعيت و فتوا و زعامت شيعيان را به عهده داشت.[15]

 

 

گنجينه ماندگار

 

تدريس و تأليف هريك فضيلت بسيار مهمّى براى رادمردان عرصه دانش است و علّامه شخصيتى بود كه در اين دو جنبه از ديگر محققان و دانشوران پيشى گرفت و سرآمد روزگار شد. چنانكه گفته‏اند: علّامه حلّى زمانى از نوشتن كتابهاى حكمت و كلام فارغ شد و به تأليف كتابهاى فقهى پرداخت كه از عمر مباركش بيش از 26 سال نگذشته بود.[16]

 

او در رشته‏هاى گوناگون علوم كتابهاى زيادى دارد كه اگر در مجموعه‏اى جمع آورى شود دايرةالمعارف و كتابخانه بسيار ارزشمندى خواهد شد. يكى از دانشمندان مى‏نويسد: اگر به نوشته‏هاى علامه دقت كنيد پى خواهيد برد كه اين مرد از طرف خداوند تأييد شده است، بلكه نشانه‏اى از نشانه‏هاى خداست. چنانچه نوشته‏هاى وى بر ايام عمرش - از ولادت تا وفات - تقسيم شود سهم هر روز يك دفترچه بزرگ مى‏شود.[17]

 

 

الف - آثار فقهى‏

 

منتهى‏المطلب فى تحقيق‏المذهب، تلخيص‏المرام فى معرفة الاحكام، غاية الاحكام فى تصحيح تلخيص المرام، تحرير الاحكام‏الشرعيّه على مذهب الاماميّه، مختلف‏الشيعه فى احكام‏الشرعيّه، تبصرةالمتعلمين فى احكام‏الدين، تذكرةالفقهاء، ارشاد الاذهان فى احكام الايمان، قواعد الاحكام فى معرفةالحلال و الحرام، مدارك الاحكام، نهاية الاحكام فى معرفة الاحكام،المنهاج فى مناسك‏الحاج، تسبيل الاذهان الى احكام الايمان، تسليك الافهام فى معرفة الاحكام، تنقيح قواعدالدين، تهذيب‏النفس فى معرفةالمذاهب الخمس،المعتمد فى‏الفقه، رسالة فى واجبات‏الحج و اركانه و رسالة فى واجبات‏الوضوء والصلوة.

 

ب - آثار اصولى‏

 

النكةالبديعة فى تحريرالذريعة، غايةالوصول و ايضاح السّبل، مبادى‏الوصول‏الى علم الاصول، تهذيب الوصول‏الى علم الاصول، نهايةالوصول‏الى علم الاصول، نهج‏الوصول‏الى علم الاصول، منتهى الوصول‏الى علمى‏الكلام و الاصول.

 

ج - آثار كلامى و اعتقادى‏

 

منهاج‏اليقين، كشف‏المراد، انوارالملكوت فى شرح الياقوت، نظم‏البراهين فى اصول‏الدين، معارج‏الفهم، الابحاث‏المفيده فى تحصيل‏العقيده، كشف‏الفوائد فى شرح قواعدالعقائد، مقصدالواصلين، تسليك‏النفس الى حظيرةالقدس، نهج‏المسترشدين، مناهج‏الهدايه و معارج‏الدرايه، منهاج‏الكرامه، نهايةالمرام، نهج‏الحق و كشف‏الصدق، اَلْالَفين، باب حادى عشر، اربعون مسألة، رسالة فى خلق الاعمال، استقصاءالنظر، الخلاصه، رسالةالسعديّه، رساله واجب الاعتقاد، اثبات‏الرجعه، الايمان، رسالة فى جواب سئوالين، كشف‏اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين(ع)، جواهر المطالب،التناسب بين الاشعريه و فرق‏السوفسطائيّه المباحث‏السنيّه والمعارضات‏النصريّه، مرثية الحسين(ع).

 

د - آثار حديثى‏

 

استقصاء الاعتبار فى تحقيق معانى الاخبار، مصابيح الانوار،الدرر والمرجان فى الاحاديث‏الصحاح و الحسان، نهج‏الوضاح فى الاحاديث‏الصحاح، جامع الاخبار، شرح‏الكلمات‏الخمس لاميرالمؤمنين(ع)، مختصر شرح نهج‏البلاغه، شرح حديث قدسى.

 

ه' - آثار رجالى‏

 

خلاصة الاقوال فى معرفةالرجال، كشف‏المقال فى معرفةالرجال، ايضاح الاشتباه.

 

و - آثار تفسيرى‏

 

نهج الايمان فى تفسيرالقرآن،القول‏الوجيز فى تفسير الكتاب‏العزيز و ايضاح مخالفةالسنّه.

 

ز - آثار فلسفى و منطقى

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:04 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

 

آيت الله شيخ فخرالمحققين حلى (ره)

(771-682 هـ.ق)

ولادت و تحصيلات

 

فخرالمحققين، پسر علا مه حلي، در 682 متولد و در سال 771 درگذشته است علا مه حلى در مـقـدمه تذكره الفقها، و در مقدمه كتاب قواعد از فرزندش به تجليل ياد كرده است و در آخر قـواعد آرزو كرده است كه پسر بعد از پدر كارهاى ناتمام او را تمام كندفخرالمحققين كتابى دارد به نام ايضاح الفوائد فى شرح مشكلات القواعد آرا او دركتب فقهيه مورد توجه است. [1]

 

فـخـرالـمـحـقـقين، فخر الدين و فخر الاسلام، هر سه لقب فرزند دانشمند وبرومند علا مه حلى مـى باشد نام شريفش محمد است او نيز مانند پدر نابغه اى ازنوابغ ارزنده شيعه است و در تمام كتب فقهى و علمى مورد توجه خاص دانشمندان بزرگ و مجتهدين طراز اول ما قرار گرفته است.

 

فـقيه عظيم الشان، شهيد اول، كه سرآمد شاگردان اوست، در اجازه اى كه درزمان حيات وى به شاگردش، شمس الدين بن نجده داده است، از او اين گونه يادمى كند:.

 

شـيخ امام سلطان العلما و منتهى الفضلا و النبلا، خاتم المجتهدين، فخرالمله و الدين، ابوطالب محمد فرزند شيخ امام سعيد جمال الدين بن مطهر كه خداوندعمر گرانبهاى او را دراز گرداند و از پيشامدهاى سؤ زمانه نگه دارد.

 

فخر المحققين در شب بيستم جمادى الاول سال 682 هجرى در شهر حله موطن خويش ديده به دنـيـا گشود علوم مقدماتى و متداول عصر و سپس علوم عاليه خط فخرالمحققين بر روى كتاب نهج المسترشدين.

 

معقول، يعنى فلسفه و كلام و منطق و فقه و اصول و حديث و غيره را نزد پدرعلا مه اش فراگرفت و پـيـش از آنـكـه بـه حـد بـلوغ برسد، در انواع آنها ورزيده شد، يعنى تقريبا از تحصيل آنها بى نياز گرديد.

 

قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب مجالس المؤمنين مى نويسد:فخرالمحققين محمد در علوم عـقـلـى و نـقـلـى مـحـققى نحرير بود و در علو فهم وفطرت مدققى بى نظير سپس او از يكى از دانـشمندان شافعى نقل مى كند كه وقتى باپدرش به نزد سلطان محمد خدابنده به سلطانيه قـزويـن آمـد، دانـشـمـنـدى جـوان،عـالى مقام، مستعد، نيكخوى و پسنديده خصال بود آنگاه مى گويد:.

 

وى در خدمت پدر بزرگوارش تربيت يافته و در سن ده سالگى نور اجتهاد ازناصيه حال او تافته، چنانكه خود نيز در شرح خطبه كتاب قواعد به آن اشاره فرموده و گفته است چون از تحصيل عـلوم معقول در محضر پدرم علا مه فراغت يافتم وبسيارى از كتب علمى علماى شيعه را نزد وى خواندم، از او مسالت نمودم كتابى درفقه تصنيف كند كه جامع اسرار آن علم باشد.

 

سپس به نقل از قاضى نوراللّه براى اثبات اينكه فخرالمحققين هنگام تصنيف كتاب قواعد پدر، مـجـتـهـد بـوده و كـمتر از ده سال داشته است، مى نويسد: از ملاحظه تاريخ ولادت او، و تاريخ تـصـنيف كتاب ظاهر مى شود كه سن او در آن موقع كمتر از ده سال بوده و تعجب شهيد ثانى در ايـن بـاب چنانكه در حاشيه قواعد اظهار فرموده،وجهى ندارد بلكه تعجب او عجب است، زيرا كه خـود (يـعـنـى شهيد ثانى) در شرح درايه اصول حديث، حال جمعى كثيرى را كه خداى تعالى در كمتر از آن عمر توفيق كمال داده، ذكر نموده است از جمله آن كه روايت كرده از شيخ تقى الدين حـسن بن داود كه مى گفته سيد غياث الدين، عبدالكريم بن طاوس كه دوست و مصاحب اوبوده، بـه كـتـاب خـواندن مشغول شد و در چهار سالگى از معلم مستغنى گرديد و ازابراهيم بن سعيد جـوهـرى روايت نموده است كه گفت كودكى چهار ساله ديدم كه نزدمامون عباسى آوردند و او قرآن را خوانده بود و نظر در راى و اجتهاد كرده بود اين قدر بود كه هر گاه گرسنه مى شد، مانند طـفـلان مى گريست و مؤيد اين داستان، زندگى شيخ ابوعلى سينا است، بر وجهى كه در تواريخ مسطور است.

 

مـؤلـف روضـات الجنات، بر قاضى نوراللّه خرده گرفته است و گفته: تاريخ ‌تاليف قواعد بر من روشن نيست تا حكم كنم كه فخرالمحققين در آن موقع چند ساله بوده، ولى تعجب شهيد ثانى در واقـع و ايـنكه قاضى گفته است به قول حسن بن داود،غياث الدين بن طاوس در چهار سالگى از مـعلم بى نياز شد، مقصود اين نيست كه وى در آن سن كلا از تحصيل بى نياز گرديد، بلكه منظور از معلم، معلم خط بوده است.

 

تحقيق و بررسى در اين مورد:

 

دانشمند گرامي، جناب آقاى دوانى گويد:

 

بـا كـمـال تـاسـف بـايد گفت دانشمندان عالى مقام نامبرده، يعنى قاضى نوراللّه ومؤلف كتاب روضـات و فـاضـل هندي، هر سه موفق به حل موضوع نشده اند و حتى گفته ابهام آميز و نظريات شگفت انگيز آنان نيز بدون تحقيق و بررسى مورد استفاده واستناد ديگران واقع شده و در كتابهاى خود بازگو نموده اند.

 

مـثـلا مـؤلـف روضـات، فقط استدلال قاضى نوراللّه را مورد ايراد قرار داده و ازتعجب شهيد ثانى جـانـبـدارى نـمـوده، بدون اينكه قضيه را حل كند و اثبات نمايد كه هنگام تاليف كتاب قواعد كه فخرالمحققين مى گويد من از تحصيل تمام علوم متداول فراغت يافتم، چند سال داشته است؟

 

فاضل هندى نيز استدلال مى كند كه چون علا مه تاليفات خود را در كتاب خلاصه كه به سال 692 تـالـيـف نـمـوده آورده اسـت و قـواعـد مورد بحث نيز يكى از آنهابوده است پس مى توان گفت فـخـرالـمـحـققين به گفته قاضى نوراللّه در آن موقع ده سال يا كمتر داشته است در صورتى كه امـكـان دارد علا مه كتاب قواعد را سالها بعد از تاليف خلاصه نوشته باشد (چنانكه همين طور نيز هست) و به طوريكه معمول مؤلفين است، بعد فهرست تاليفات خود را در خلاصه آورده باشد.

 

در نـامه دانشوران، ضمن شرح حال غياث عبدالكريم بن طاوس، پس از نقل عبارت حسن بن داود دربـاره نبوغ و هوش سرشارى مانند قاضى نوراللّه، چند نفر راكه در خردسالى به مقام عالى علمى نائل گشته اند نام مى برد از جمله علا مه حلى را نام برده و مى گويد:.

 

ديـگـر فرزند آن بزرگوار كه فخرالمحققين لقب دارد، چنانكه قاضى نوراللّه شوشترى آورده، از آن پـيش كه سن شريفش از ده سال متجاوز گردد، به درجه استنباطاحكام و استخراج فروع فايز گـشـت و بـا اينكه گفته ابن داود را درباره ابن طاوس بدين گونه نقل مى كند در چهار سالگى مـعلمى به تربيت وى گماشتند، در مدت چهل روز ازتعلم خط بى نياز گشت چون سن شريفش به يازده رسيد، در اندك زمانى كلام اللّه مجيد را حافظ گرديد.

 

مـع الـوصـف مـؤلفين نامه دانشوران متوجه اشتباهى كه در اينجا براى قاضى نوراللّه و فاضل هندى روى داده، نشده و گفتار هر دو را بدون توضيح نقل كرده اند.

 

محدث بزرگوار مرحوم حاج شيخ عباس قمى نيز در كتاب فوائد الرضويه گفته قاضى نوراللّه را عـيـنـا نقل كرده و با اينكه وصيت علا مه به فخرالمحققين را نيز درصفحه مقابل آورده است، مـعـهـذا حل موضوع براى ايشان نيز پوشيده مانده است،زيرا علا مه در آن وصيت نامه كه در آخر كـتـاب قـواعـد در بسيارى از كتب تراجم وغيره نيز ذكر شده است، از جمله مى نويسد: اى فرزند من ! در اين كتاب فتاواى احكام و قواعد شرايع اسلام را براى تو خلاصه نموده و بيان كردم و بـا الفاظى مختصرو عباراتى شيوا و سبكى دلپذير و محكم روشن ساختم سن من در اين موقع به پنجاه رسيد و اينك وارد دهه بعد آن شده ام.

 

اگر دانشمندان توجهى به اين جمله سن من در اين موقع به پنجاه رسيدمى نمودند، موضوع حـل مى گشت و ديگر اين همه شرح و بسط مورد پيدا نمى كرد،زيرا از اين عبارت كاملا پيدا است كـه عـلا مـه هنگام تاليف قواعد پنجاه سال داشت وچون ولادت وى در سال 648 روى داده، بـايـد گـفـت عـلا مه در سال 698 به تصنيف كتاب قواعد پرداخته است و با در نظر گرفتن ولادت فـخرالمحققين در سال 682بدون ترديد فخرالمحققين در آن موقع 16 ساله بوده است از اين ميان نتايج زير به دست مى آيد:.

 

1ـ فـخـرالـمـحـقـقـين هنگام تاليف قواعد كه به خواهش وى صورت گرفته و خوددر شرح آن مى گويد در 16 سالگى مجتهد مسلم بوده و علوم معقول را تكميل نموده است.

 

2ـ استنباط قاضى نوراللّه و فاضل هندى و ديگران كه از آنها پيروى نموده وگفته اند در آن موقع سن فخرالمحققين ده سال يا كمتر بوده، مورد ندارد و دليلى بر آن نيست.

 

3ـ تاليف قواعد در سال 692 صحيح نيست و استدلال قاضى و فاضل هندى مناسب نمى باشد.

 

4ـ تـاريـخ تاليف قواعد از گفته خود علا مه به خوبى آشكار است كه در پنجاه سالگى علا مه، يـعنى به طور مسلم در سال 698 انجام گرفته است، زيرا علا مه وصيت نامه مزبور را بعد از تاليف كتاب بزرگ قواعد نوشته است و با اشتغالاتى كه داشته و كتب بسيارى كه در عرض يكديگر تاليف و تـصنيف مى نموده، امكان دارد كه يكى دو سال قبل از آن، يا بيشتر، دست به تاليف چنين كتابى زده بـاشد و به گفته خود،از تحصيل علوم معقول و منقول بى نياز بوده است، يا هنوز به حد بلوغ نرسيده، و يادست كم تازه بالغ گشته باشد.

 

فخرالمحققين در نظر علا مه حلي:

 

فـخـرالـمحققين در ايام جوانى با پدرش به ايران سفر نموده، آن گاه با پدر به حله واقع در كشور عـراق برگشت، و به طوريكه خود در حاشيه كتاب الالفين مى نويسد،ناگزير به جلاى وطن گرديد و به نواحى آذربايجان آمد و گويا مجددا به حله برگشته باشد.

 

فخرالمحققين به همان ميزانى كه از لحاظ مراتب فضل و كمال ممتاز و در حدخود بى نظير بوده اسـت، از حـيـث ادب و اخـلاق و مـلـكات فاضله نيز امتيازى مخصوص داشته است در ميان انبوه دانشمندان كه ما با زندگانى آنان آشنا هستيم،چنين پدر و فرزندى را نديده ايم كه هر دو از نوابغ نـامى و نسبت به هم تا اين اندازه خصوصيت و احترام مرعى دارند علا مه در برخى از آثار خود، هر جـا از فـرزنـدش فـخـرالمحققين نام مى برد، مى گويد: خداوند مرا فداى او گرداند و از بديها دوربدارد.

 

در آغـاز كتاب الالفين كه مشتمل بر هزار دليل در اثبات امامت امير المؤمنين على (ع) است، مى نويسد: من به خواهش فرزند عزيزم محمد كه خداوند امور دنيا وآخرت او را اصلاح گرداند، چنانكه او نيز نسبت به پدر و مادرش از هر گونه احترام وخدمتگزارى مضايقت ندارند، و اميدوارم كـه خـداونـد، سـعـادت دو جهان را به اوروزى كند چنانكه او هم در به كار بستن نيروى عقلى و حـسـى خـود از من اطاعت نموده و با گفتار و كردار خويش موجبات خوشنودى مرا فراهم كرده اسـت و ريـاسـت ظاهرى و معنوى را يكجا به او موهبت كند، چه كه وى به اندازه يك چشم به هم زدن نافرمانى بر من ننموده اين كتاب را كه موسوم به الفين است، املا نمودم.

 

در اين كتاب هزار دليل يقينى و برهان عقلى و نقلى براى اثبات امامت بلافصل حضرت شاه ولايت، على بن ابيطالب (ع) و هزار دليل در رد شبهات مخالفين واردساختم و نيز ادله بسيارى در اثبات امـامـت سـايـر امامان عالى مقام به مقدارى كه طالبان را قانع سازد آوردم و ثواب آن را به فرزندم محمد اهدا نمودم.

 

خداوند او را از هر خطرى نگهدارد، و هر گونه بدى و زشتى را از وى برطرف سازد و به آرزوهايى كه دارد نائل گرداند و شر دشمنانش را از او دور كند.

 

هـمـچـنين در آغاز كتاب قواعد و ارشاد و غيره به همين مضامين فرزندش راستوده است در آغاز قواعد مى نويسد:.

 

ايـن كـتـاب را بـه خواهش دوست ترين مردم نسبت به خود و عزيزترين آنها،يعنى فرزند عزيزم محمد تصنيف كردم خداوند عمر او را دراز گرداند تا با دست خود مرا به خاك سپارد و برايم طلب آمرزش كند، چنانكه من نيز خالص ترين دعاى خود را براى ترقيات او مى نمايم و نيز به وى سفارش اكـيد نموده كه هر يك از كتب مرا كه ناقص بماند، او تمام كند و نماز و روزه و حج و بقيه عبادات پدر را اعاده كند. [2]

 

اساتيد

 

فـخـرالـمـحققين تمام رشته هاى علوم و فنون را در خدمت پدر علا مه اش تكميل نمود و جز وى اسـتـادى نـديـده است

 

شاگردان

 

شهيد اول، سيد بدر الدين مدني، شيخ احمد بن متوج بحراني، سيد حيدر آمـلـي، سـيـد تاج الدين ابن معيه و ظهير الدين فرزند دانشمندش نيز از شاگردان بزرگ وى به شمار مى آيند.

 

آثار

 

تاليفات او همه در شمار بهترين كتب علمى شيعه به شمار مى آيند و اغلب شرح و حاشيه و تعليقه كـتـب پـدر عـالـيـقـدرش مى باشد، مانند شرح المسترشدين،شرح مبادى الاصول، شرح تهذيب الاصول، ايضاح الفوائد فى حل مشكلات القواعد، رساله فخريه در نيت، حاشيه ارشاد، الكافيه الوافيه در علم كلام، و مسائل صدريه.

 

وفات

 

فخرالمحققين شب جمعه پانزدهم يا بيست و پنجم جمادى الثانى سال 771 در سن 89 سالگى به جهان باقى شتافت.

 

پى نوشتها:
[1] . آشنايى با علوم اسلامي، ص 300، چاپ دفتر تبليغات قم .
[2] . نگارنده توصيه هاى اخلاقى او را چندى پيش در مجله پيك اسلام، منتشره در همدان، ترجمه و انتشارداده است .
منبع :تلخيص از كتاب فقهاى نامدار شيعه، ص 139 ، عقيقى بخشايشى 
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:05 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شمس الدين محمد مكى (شهيد اول)

 

ولادت و زندگي:
مـحـمد بن مكى , معروف به شهيد اول شاگرد فخرالمحققين , يكى از اعاظم فقهاى شيعه اسـت او در رديـف مـحـقـق حلى و علا مه حلى است اهل جبل عامل است كه منطقه اى است در جنوب لبنان و از قديمى ترين مراكز تشيع است و هم اكنون نيز يك مركز شيعى است 1 .
شـهـيـد اول در سال 734 متولد شده و در 786 به فتواى يك فقيه مالكى مذهب و تاييديك فقيه شـافـعـى مـذهب , شهيد شده است او شاگرد شاگردان علا مه حلى , از آن جمله فخرالمحققين (فـرزنـد علا مه حلى ) بوده است كتابهاى معروف شهيد اول در فقه عبارت است از: اللمعه كه در مـدت كـوتـاهى در همان زندانى كه منجر به شهادتش شده است , تاليف كرده است و عجيب اين است كه اين كتاب شريف را در دو قرن بعد فقيهى بزرگ شرح كرد كه او نيز سرنوشتى مانند مؤلف را پيدا كرد, يعنى شهيد شد و شهيدثانى لقب گرفت .
شـرح لـمـعه تاليف ديگر شهيد است كه همواره از كتب درسى طلا ب بوده و هست كتابهاى ديگر شهيد اول عبارت است از: دروس ـ ذكرى ـ بيان ـ الغيبه ـ القواعد همه كتب او از نفائس آثار فقهى اسـت كـتـب شهيد اول نيز مانند محقق و علا مه حلى و درعصرهاى بعد از طرف فقها, شرحها و حـاشـيـه هـاى زيـادى خـورده اسـت در ميان فقهاشيعه , كتابهاى سه شخصيت فوق الذكر يعنى محقق آغاز كتاب غاية المراد شهيد اول .
حـلـى , عـلا مـه حلى و شهيد اول كه در قرن هفتم و هشتم مى زيسته اند, به صورت متون فقهى درآمـده و ديگران بر آنها شرح و حاشيه نوشته اند و كسى ديگر نمى بينم كه چنين عنايتى به آثار او كرده باشند فقط در يك قرن گذشته , دو كتاب از كتابهاى شيخ مرتضى انصارى كه در حدود صد و سـيزده سال (اكنون 137 سال) از وفاتش مى گذرد, چنين وضعى به خود گرفته است خاندان شـهيد اول , خاندان علم و فضل بوده و نسلهاى متوالى اين شرافت را براى خود نگهدارى كرده اند شـهـيـد سـه پـسـر دارد كه هر سه ازعلما و فقها بوده اند همچنانكه همسرش ام على , و دخترش ام الـحـسـن نـيز فقيهه بوده اند و شهيد, زنان را در پاره اى از مسائل , به اين دو بانوى فاضله ارجاع مى كرده است در ريحانة الادب گويد:.
برخى از بزرگان , فاطمه دختر شهيد را سته و برخى ست مشايخ سيدة المشايخ لقب داده اند 3 .
شـهـيـد اول , يـكـى از فـقـهـاى بارز و نامدار جهان تشيع به شمار مى آيد كه آوازه او,از مرزهاى جـغـرافـيايى مناطق اسلامى نيز بيرون رفته است و در مراكز علمى و حقوقى جهان , نام او آشنا و مطرح مى باشد.
خاندان پربركت :
شـهـيد اول در خانواده علم و فضيلت رشد و نما يافته بود پدر, جد, تا چندين پشت از علما و فقها بـوده انـد, آنچنان كه فرزندان و خاندان او اعم از پسر و دختر, ازدانشمندان و اهل كمال و معرفت بـوده انـد و از او سـه پـسر مجتهد و عالم و يك همسرفقيهه و يك دختر عالمه و فاضله به يادگار مانده و در جمع پربركت آنان آمده است :.
1 ـ شيخ رضى الدين ابوطالب محمد بن محمد بن مكى عاملى جزينى , از پدرروايت مى كند كه او در عصر خويش فقيه و مجتهد وارسته بوده است .
2 ـ شيخ ضيا الدين ابوالقاسم او نيز داراى علم و شايستگى لازم بوده است , به حدى كه فردى مثل ابن مؤذن از او روايت مى كند.
3 ـ شيخ جمال الدين ابومنصور حسن بن محمد بن مكى عاملى جزينى صاحب امل الامل او را فاضل محقق و فقيه توصيف نموده است .
4 ـ فـاطـمه ام الحسن ست المشايخ (سيدة المشايخ ), يعنى سرور اساتيد ومشايخ روايتى , چنانچه ست معصومه (ع ) گويند, يعنى سيدة معصومه (ع ) سيده وسرور مشايخ روايتى .
شرح حال هر كدام از اين يادگارهاى ارزنده امت اسلامى در كتابهاى رجال وتراجم , مورد بحث و بررسى قرار گرفته است كه ما از روضات الجنات خوانسارى ,فشرده اى در اين باره مى آوريم .
اساتيد:
او يـكـى از پراستادترين فقهاى نامدار شيعه است و از سيد صدر كركى دخترزاده محقق نقل شده اسـت كـه او بـيـش از هـزار اجازه روايتى و اجتهادى از اساتيدرا با خود همراه داشته است كه در محضر بيشتر آنان تلمذ نموده بود.
1 ـ فـخـرالمحققين , پسر علا مه حلى شهيد اول بيش از هفت ماه از محضر اواستفاده كرده است شهيد به قصد تلمذ از محضر علا مه حلى عازم حله شده بود كه دربين راه مصادف با تشييع جنازه او گرديد شهيد اول از فخرالمخققين اجازه روايتى نيزدارد كه پشت كتاب القواعد آمده است و صورت آن چنين است :
امام علا مه بزرگ افضل علما و سيد فضلا, مولانا شمس الحق و الدين ,محمد بن مكى بن محمد بن حامد مشكلات اين كتاب را بر من خواند و من به او,روايت تمام كتابهاى پدر و تمام تاليفاتى كه پيشينيان بزرگوار ما گردآورى نموده اند,بر اساس آن طرقى كه به آنان منتهى مى گردد, اجازه دادم 4 .
2 ـ سيد عميد الدين بن عبدالمطلب حلى .
3 ـ سيد ضيا الدين عبداللّه حلى هر دو فرزندان دختر علا مه حلى مى باشند.
مشايخ روايتى و اجازه :
مشايخ اجازه او متعدد مى باشند كه از آن ميان مى توان به اسامى زير اشاره كرد:
1 ـ سيد تاج الدين بن معية حسينى .
2 ـ سيد علا الدين بن زهره حسينى .
3 ـ شيخ على بن طران مطار آبادى ملقب به رضى الدين .
4 ـ الشيخ رضى الدين على بن احمد مزيدى .
5 ـ شيخ جلال الدين محمد بن الشيخ شمس الدين حارثى .
6 ـ شيخ محمد بن جعفر مشهدى .
7 ـ شـيـخ قطب الدين بويهى رازى و از جمعى ديگر از علما عامه نيز, قريب چهل تن از آنان اجازه روايتى كسب كرده است .
شاگردان:
حـوزه عـلمى پربركت شهيد اول بهره وران و شاگردان متعددى را پرورده است كه هر كدام سند اعتبار و حجت وقت در علم و عمل بوده اند سه فرزند دانشمند وعالم همسر فاضله اش ام على و دخـتـر فـاضله و فقيهه اش فاطمه ام الحسن اين دومادر و دختر هر دو از كسانى بودند كه شهيد مرحوم در مورد هر دو تعريف وتوصيف داشت و زنان و دختران را در مورد مسائل شرعى به آنان ارجاع مى داد و ازكسانى كه از شهيد اول تلمذ و اجازه روايتى داشته اند:
1 ـ شيخ مقداد سيورى صاحب كتاب التنقيح .
2 ـ شيخ حسن بن سليمان حلى صاحب كتاب مختصر بصائر الدرجات .
3 ـ سيد بدرالدين حسن بن ايوب مشهور به نجم الدين اعرج الحسينى .
4 ـ صاحب كتاب المحجة البيضا در طهارت .
5 ـ شيخ شمس الدين محمد مشهور به ابن عبدالعال كركى عاملى .
6 ـ شيخ زين الدين على بن خازن حائرى , استاد روايت احمد بن فهد حلى ,صاحب المهذب و الموجز و عدة الداعى .
شهيد اول در تاريخ 12 رمضان 784 ه ق , دو سال قبل از شهادت خويش به افتخار او اجازه روايتى مفصلى صادر فرموده اند كه متن آن در روضات الجنات آمده است 5 .
تاليفات و آثار:
او در مـدت پنجاه و دو سال عمر پربركت خويش , با وجود آن همه مسافرتها ومهاجرتها كه ضرورتا پيش مى آمد, باز موفق به تاليف تعداد كثيرى از كتابهاى مفيد واصولى گرديده است كه اسامى و مـحـتـويـات كـتابها نشان دهنده تبحر او در رشته هاى مختلف علوم اسلامى است اينك فهرست تاليفات او از ريحانة الادب مرحوم مدرس نقل مى شود:
1 ـ اختصار الجعفر.
2 ـ الاربعون حديثا.
3 ـ الاربعون مساله .
4 ـ الاعتقاديه .
5 ـ الالـفـيـة فـي فقه الصلوة , با شرحى كه شهيد ثانى بر آن مرقوم داشته اند, تحت نام المقاصد العليه در تهران چاپ سنگى شده است .
6 ـ الباقيات الصالحات .
7 ـ البيان در فقه (مطبوع ).
8 ـ التكليف يا تكليفيه .
9 ـ جامع البين يا الجامع بين شرحى الاخوين كه شرح تهذيب الاصول علا مه حلى است كه ما بين دو شرح تهذيب كه از سيد عميد الدين و سيد ضيا الدين خواهرزادگان خود علا مه حلى مى باشد, جمع و تاليف نموده است .
10 ـ حـاشيه شرح ارشاد علا مه حلى كه نامش غاية المراد في شرح نكت الارشاد مى باشد و در ايران چاپ سنگى گرديده است .
11 ـ حاشيه قواعد علا مه .
12 ـ خلاصة الاعتبار فى الحج و الاعتمار.
13 ـ الدروس الشرعيه فى فقه الاماميه (مطبوع ).
14 ـ الذكرى در فقه اماميه (مطبوع ).
15 ـ غاية المراد كه به نام حاشيه ارشاد مذكور شد.
16 ـ الـقـواعد الكليه فى الاصول و الفروع , كه به قواعد شهيد معروف است وچاپ سنگى شده است .
17 ـ الـلمعة الدمشقيه كه بارها در ايران چاپ گرديده و جز كتابهاى درسى حوزه علميه اسلامى است .
18 ـ مجاميع ثلثه در سه مجلد.
19 ـ المزار.
20 ـ المسائل , كه به مسائل ابن مكى معروف است .
21 ـ النفليه كه با الفوائد المكيه كه شرح شهيد ثانى بر همان كتاب مى باشد, درتهران چاپ سنگى شده است .
22 ـ نكت الاشاد كه همان غاية المراد مى باشد 6 .
شهادت :
عـامـل شهادت را سعايت و پرونده سازى در مورد تشيع او و ابراز برخى ازمقالات بر ضد معتقدات گروههاى اسلامى بوده است كه نقل و بازگويى آنها ما را باجهانى از قساوت و عناد و جهل رو به رو مـى سـازد چـه بـهـتـر قضاوت و حكم او را به خداوند احكم الحاكمين واگذار نماييم تفصيل شـهـادت آن فـقـيـه بزرگوار را مى توان ازنوشته شيخ حر عاملى و روضات الجنات , ج 7 , ص 12 استفاده نمود. 7
پاورقى ها:
1- اين منطقه مدتى به چنگال دژخيمان صهيونيستى درآمد, ولى با همت و پشتكارى رزمندگان اسلام و بافضل و عنايت الهى آزاد گرديد. 2-عـجيب تر از آن هر دو, شهادت نويسنده اين مطالب (شهيد مطهرى ) است كه نخستين شهيد عالم ودانشمند جمهورى اسلامى گرديد.

 

3- آشنايى با علوم اسلامى , ص 300 ـ 301 .
4- روضات الجنات , ج 6 , ص 5 . 5- روضات الجنات , ج 7 , ص 8 . 6- ريحانة الادب , ج 3 , ص 277 . 7- روضات الجنات , ج 7 , ص 210 9- اعيان الشيعه , ص 36 و 47 ـ شرح حال تفصيلى او را مى توان از منابع زير به دست آورد: روضـات الـجـنـات , ج 7 , شماره 592 ـ امل الامل , ج 1 , ص 181 ـ بحار الانوار, مقدمات آن تحفة الاحباب ,ص 354 ـ تنقيح المقال , ج 3 , ص 191 ـ جامع الرواة , ج 2 , ص 203 ـ الذريعه الى تصانيف الـشيعه , ج 2 , ص 196 ـ رياض العلما و حياض الفضلا, ج 3 ـ ريحانة الادب , ج 3 , ص 276 ـ سفينة الـبـحار, ج 1 , ص 721 ـشذرات الذهب , ص 946 ـ شهدا الفضيله امينى , ص 80 ـ الفوائد الرضويه , ص 644 ـ الكنى و الالقاب , ج 2 ,ص 377 ـ لؤلؤة البحرين , ص 142 ـ مجالس المؤمنين , ص 579 ـ المستدرك , ج 3 , ص 437 ـ المقابس ـ حياة الامام الشهيد الاول و منابع و ماخد ديگر.
فقهاى نامدار شيعه - عقيقي بخشايشي

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:06 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

مير سيد علي همداني(786 ه'.ق.)

 

آيت فتوت

 

غلامرضا گلى زواره

 

ديباچه

 

استان همدان با مساحت 20172 كيلومتر مربع، در غرب ايران واقع شده و مركز آن شهرستان همدان است. اين استان در طول دره وسيعى كه از دو طرف، به ارتفاعات الوند محصور است، قرار دارد. در سال 23 ه'.ق. همدان پس از نبرد نهاوند، توسط قواى اسلام تصرف گرديد و از آن پس فراز و نشيب‏هاى فراوانى را پشت سر گذاشت و بارها مورد تهاجم و سلطه قرار گرفت و لطمات فراوانى را متحمل گرديد. با توجه به همه اين حوادث، همدان نقش بسيار مهمى در فرهنگ و انديشه ايران و حتى جهان تشيع داشته است[1] و در ادوار تاريخى گوناگون، مشاهيرى پرآوازه از آن برخاسته‏اند، كه يكى از اين نامداران عرصه عرفان و معرفت، مير سيد على‏همدانى است.

 

 

ولادت‏

 

شرح حال نويسان تاريخ ولادت مير سيد على همدانى را روز دوشنبه 12 رجب سال 714 ه'.ق. ذكر كرده‏اند و از آنجا كه ماده تاريخ را در تاريخ تولدش آورده‏اند، آشكار مى‏شود كه اين تاريخ درست است؛ زيرا به حساب ابجد برابر است با شماره 714، كه همان تاريخ تولد مذكور است.

 

نقل شده است: در شب تولد مير سيد على، براى نظام الدين يحيى الغورى خراسانى (متوفاى 752 ه'.ق.) اتفاق جالبى رخ داده است؛ او خضر و الياس را در عالم رؤيا مشاهده نمود، در حالى كه جامه‏هاى زيبايى در دست داشته و به سوى منزل سيد شهاب‏الدين همدانى، پدر مير سيد على مى‏روند و يادآور گرديده‏اند: امشب در آن مكان پسرى ديده به جهان گشوده كه مقامى بسيار عالى به دست خواهد آورد و اين جامه‏ها را به عنوان تبريك برايش مى‏بريم. زادگاه مير سيد على، همدان است و در آن شكى نيست. خود او هم در برخى مكتوبات، خويش را همدانى ناميده است. شيخ يعقوب صرفى گفته است:

 

آن همدان مولد و خُتلان وطن

 

شيوه او طى زمين و زمن

 

سيد على در دو بيت شعر، خويشتن را اين‏گونه معرفى كرده است:

 

پرسيد عزيزى كه اهل كجايى

 

گفتم: به ولايت على كز همدانم

 

نى زان همدانم كه ندانند على را

 

من زان همدانم كه على را همه دانم‏

 

امير سيد محمد نوربخش در «صحيفة الاولياء» وى را الوندى الُمولد مى‏داند:

 

دگر شيخ شيخم‏كه او سيد است‏

 

على نام و الوندى المولد است[2]‏

 

و اين كلمات مجازاً براى همدان آورده شده است؛ زيرا اين شهر در دامنه كوه الوند واقع شده است.[3]

 

صاحب رساله مستورات، از قول شيخ سعيد حبشى گفته است: وى در رؤيايى ديده كه رسول اكرم(ص) فرمود: بعد از هجرت من - هفتصد و سيزده يا چهارده سال - در سرزمين عراق، عجم، در شهر همدان آن ستاره (سيد على)، طلوع خواهد نمود، تولد سيد على هنگامى روى داد كه سلطان محمد خدابنده (اُوالجايتو)، هشتمين پادشاه از سلاطين مغول ايلخانى، بر بخش‏هايى از ايران فرمان‏روايى مى‏نمود و در آن زمان جمال‏الدين آق قوش (آغوش) حاكم سابق تريپولى) بر نواحى شمال غرب و غرب ايران حكومت مى‏كرد.[4]

 

 

نام و القاب

 

تذكره نويسان اتفاق دارند كه نام همدانى، على است و همين اسم هم در آثارش ذكر گرديده و در سروده‏ها گاهى اين نام را تلخص كرده است. البته در اكثر اشعار، تخلّص او «علايى» است. القاب معروف او امير كبير، على ثانى و شاه همدان است و بيشتر به مير (امير) سيد على همدانى شهرت دارد. شايد بدين مناسبت كه پدرش حاكم همدان بوده و او را امير گفته‏اند كه مخفف آن مير است و بنا بر مقام شامخ و ممتازش، بعدها امير كبير ناميده شده است. البته معمولاً براى رعايت احترام، سادات را، مير، امير و ميرزا (مير زاده) هم مى‏گويند. دومين لقبش على ثانى است. مى‏گويند سيد على همدانى در يكى از مسافرت‏هاى خود، با شيخ سعيد يا ابوسعيد حبشى ملاقاتى داشته و او در رؤيايى صادقه، رسول اكرم(ص) را زيارت نموده و در آن خواب مبارك پيامبر اكرم(ص) به شيخ بشارت داده‏اند كه به زودى ملاقاتى با على همدانى خواهد داشت. از روزى كه مريدانش كيفيت رؤياى شيخ حبشى را شنيدند، او را به لقب على ثانى ملقب كرده‏اند. شيخ يعقوب صرفى كشميرى در مثنوى «مسلك الاخيار» گفته است:

 

چون به على نسبتش آمد تمام

 

هم به حسب هم به نسب هم به نام

 

از ره تعظيم نباشد عجب

 

گر على ثانيش آمد لقب‏

 

ظاهر ازو سر على ولى‏

 

بل هم سر لابيه العلى‏

 

هست بدين نكته دليل قبول‏

 

«الولد سرّ» به قول رسول‏[5]

 

 

خاندان

 

پدر سيد على، امير شهاب‏الدين حسن بن سيد محمد همدانى، از بزرگان اين سامان و يا به گفته خود سيد على: «حاكم بود در همدان و ملتفت به سلاطين و اخوان». طبق برخى مآخذ، سيد شهاب‏الدين، حاكم بلامنازع همدان نبوده و شايد معاون حاكم يا صاحب مرتبه‏اى بلند بوده است. در تاريخ اولجايتو نوشته ابوالقاسم عبداللَّه بن على بن محمد كاشانى، نام بيست و چهار نفر از حاكمان دورانِ اين حاكم مغولى ذكر شده؛ ولى نام پدر سيد على در ميان آن‏ها نيست. همين طور نامش در دوره فرمان‏روايى غازان خان يا سلطان ابوسعيد ايلخانى نيز مذكور نيست. چنين به نظر مى‏آيد كه سيد شهاب‏الدين، مرد مقتدرى بوده و در دربار اميران و فرمان‏روايان صاحب نفوذ بوده و با آنان ارتباط داشته است. آنچه به واقعيت نزديك مى‏نمايد اين است كه به ظن قوى پدر وى رئيس همدان يا كدخداى آنجا بوده، نه حاكم، نظير همان رياست ديرينه خاندان كهن در همدان. البته علويان همدان، كه رياست اين شهر را از قرن چهارم تا هفتم به صورت موروثى در اختيار داشتند، از سادات حسنى بوده‏اند، ولى سيد شهاب‏الدين از سلسله سادات حسينى است، مگر آن كه قائل به انتقال رياست از آن شاخه علوى به اين طايفه در فاصله درست يك قرن يعنى از سال 620 تا 720 ه'.ق. شويم كه البته اگر چه مدارك مستندى در تأييد آن وجود ندارد ولى بعيد نيست.[6]

 

دكتر ذبيح‏اللَّه صفا مى‏نويسد:

 

پدرش از حكّام وقت و در دستگاه‏هاى ديوانى صاحب مقام بود؛ ولى سيد على عمر خود را صرف تحقيق در حقايق كرد و نزد عده‏اى از مشايخ بزرگ به مجاهده و مطالعه پرداخت.[7]

 

خود سيد على هم مى‏گويد:

 

در امور والد التفات نمى‏كردم، يعنى با فعاليت‏هاى وى در امر حكومت كارى نداشتم، در برخى نوشته‏ها تصريح شده است، خاندان او از سال 500 هجرى جزء اعيان و از اركان دولت به شمار مى‏آمده‏اند.[8]

 

در هر حال اگر چه سيد شهاب الدين اقتدار سياسى اجتماعى داشته و در دستگاه حكومت تأثيرگذار بوده؛ از اوضاع زندگى محرومان و بينوايان غافل نبوده و رسيدگى به امور آنان در رأس برنامه‏هايش قرار داشته است. همچنين وى اهل فضل را تكريم مى‏نموده و اين گروه علمى را مورد توجه قرار مى‏داده است. اين سيد عالى مقام چندين خدمه و غلام در اختيار داشت[9] و در مواقعى آنان را به امرا

 

مى‏بخشيد. در «خلاصة المناقب» آمده است:

 

روزى حضرت سيادت در اثناى سفر با چند سوار مواجه شد. يكى از آنان فرود آمد و مراتب احترام را به جاى آورد و بسيار گريست، سيد على پرسيد كه او كيست. گفت يكى از خادمان امير شهاب‏الدين و در اختيار فلان امير هستم.

 

نسبت سيد على همدانى از سوى پدر با هفده واسطه به حضرت على(ع) مى‏رسد.[10] بدين صورت خاندانش از سادات حسينى‏ هستند؛ اما مشخص نيست نياكان او از چه زمانى و چگونه همدان را به عنوان وطن اختيار نموده‏اند. مادرش، سيده فاطمه نام داشته و به قول سيد على همدانى، با هفده واسطه از طريق مادر به جناب رسول اكرم(ص) مى‏پيوندد.[11]

 

از آنجا كه وى در شيوه زندگى و نيز مشى عرفانى به خاندان عصمت تأسى مى‏نمود، برخى نويسندگان او را صاحب انساب ثلاثه ناميده‏اند. از نامه علاء الدوله سمنانى (متوفاى 736 ه'.ق.) كه به شاگرد خود مولانا تاج‏الدين كركهرى همدانى نوشته، اين موضوع روشن مى‏گردد؛ زيرا شيخ سمنانى در اين مكتوب يادآور شده است: «دوستى مردم، اهل بيت را بعضى تقليدى باشد، بعضى نسبت صلبى، بعضى نسبت قلبى، بعضى نسبت حقى و اين [مرد] را من حيث التحقيق نسبت صلبيه، قلبيه و حقيه است و الحمدللَّه على ذلك و از همه خوشتر آن است كه اين معنا از چشم خلق مخفى است و ظن مردم بر من، بر خلاف اين است.[12]

 

 

شكوفايى و رويش‏

 

پدر و مادر سيد على، به منظور پرورش فرزند خود و رشد و شكوفايى او، امكاناتى فراهم آوردند، تا او بر حسب استعداد ذاتى، شوق درونى و لياقت‏هايى كه دارد، در مسير فضيلت گام بردارد. از آنجا كه پدرش مشغول امور ديوانى و حكومتى بوده، همان‏گونه كه از نوشته خود سيد على برمى‏آيد، او مادرش سيده فاطمه و دايى‏اش علاءالدوله در تربيت سعى بسيار نموده‏اند و در اثر تلاش اين دو نفر، وى به درجات بلند معنوى و عرفانى رسيده است. سيد در سنين كودكى و نوجوانى اوقات خود را غالباً در نوشتن، مطالعه و تحصيل علوم، صرف مى‏نمود و به بازى‏هاى كودكانه رغبتى نداشت و از لهو لعب و امور بيهوده بيزارى مى‏جست. وى تحصيلات مقدماتى را با راهنمايى دايى خود علاءالدوله ادامه داد. او نخست قرآن مجيد را به حافظه سپرد و بعد علوم متداول را از وى آموخت. علاء الدوله در تعليم و تربيت او با محبت و اهتمام وافر كوشيد. تبحر سيد در علوم اسلامى محصول تلاش‏هاى اين مربّى دلسوز و فرزانه است.[13]

 

نورالدين جعفر بدخشى كه از جانشينان سيد على همدانى است، در اثر معروف خود «خلاصة المناقب» به نقل از سيد على نوشته است:

 

دايى‏اى داشتم كه ملقب به سيد علاءالدين و از اولياءاللَّه بود. به واسطه تربيت او در خردسالى قرآن را حفظ نمودم. او مرا نزد يك عالم متقى به شاگردى سپرد؛ تا من از او علم بياموزم. زمانى كه به دوازده سالگى رسيدم و در حالت آن استاد متقى دقت كردم، ديدم كه به عبادتگاهى مى‏رود و در صبح و شام سر مى‏جنباند. پرسيدم چه حال است؟ پاسخ داد: ذكر مى‏گويم. من از وى ملتمسانه خواستم كه به من آن اذكار را تعليم دهد، او هم اجابت نمود. بعد از سه روزى كه در ذكر گويى راه وى را پى گرفتم به من حالتى ويژه دست داد، در اين حال معنوى جمال جهان‏آراى حضرت محمد مصطفى(ص) را مشاهده كردم كه بر فرازى ايستاده‏اند چون خواستم به آن جايگاه بروم فرمود: اى فرزند، تو نمى‏توانى در اين حال به چنين معرفتى نائل گردى و استادانى لازم دارى تا تو را به چنين توفيق و سعادتى برسانند.[14]

 

برخى تصور نموده‏اند اين علاءالدوله، همان شيخ علاءالدوله سمنانى است. دكتر محمد رياض كه احوال و آثار سيدعلى همدانى را به رشته نگارش درآورده، مرتكب اين اشتباه شده، حال آن كه چنين نيست و در منابعى كه به شرح حال وى پرداخته‏اند براى او خويشاوندى ذكر نشده است و نيز دايى سيد، از سادات و اهل همدان بوده در حالى كه علاءالدوله شيخ بوده است.[15]

 

سيد على همدانى مى‏گويد:

 

چهارصد تن از اوليا را در يك مجلس در خردسالى دريافته‏ام و سبب اجتماع ايشان اين بود كه پادشاه ديار ما علاقه‏مند شد بزرگان عراق و خراسان را ملاقات كند بنابراين با وزراى نيك رأى مشورت كرد. وزرا گفتند مصلحت نيست بدون علت، بزرگان دين را دعوت كنيد؛ اما مى‏توانيد ابتدا مدرسه‏اى بنا كنيد و بعد از اتمام آن بنا از آنان دعوت نماييد. پادشاه ازاين سخن خشنود شد. وى دستور داد كه آن مدرسه را بسازند و هنگامى كه پدر و دايى من نيز در اين جلسه حاضر شدند، مرا نيز با خود بردند. در اين مجمع بزرگان، پدرم امير شهاب‏الدين دست مرا گرفت و از هر يك از عالمان حاضر در جلسه خواهش كرد برايم حديثى نقل كنند تا به عنوان تبرك، به آن احاديث گوش كنم. اول شيخ علاءالدوله سمنانى برايم حديث خواند و آخرين نفر خواجه قطب‏الدين يحيى نيشابورى بود، پس چهارصد حديث از آن بزرگواران به من رسيد.[16]

 

دكتر پرويز اذكايى بر اين باور است كه سن سيد على همدانى را مى‏توان در اين موقع هفت تا دوازده سال در نظر گرفت، با اين وصف تاريخ برگزارى چنين مجلسى در حدود سال‏هاى 725 - 720 ه'.ق. در زمان سلطان ابوسعيد بهادر خان 736 - 717 بوده است. نظير چنين مجامعى در عهد سلطان محمد اولجايتو نيز وجود داشته است.[17] البته از محل برگزارى اين مجلس خبرى در دست نيست اما احتمال دارد يكى از دو شهر همدان يا سلطانيه (مقر پادشاه) باشد.[18]

 

سيد على همدانى در رساله «اوراد فتحيه» محتواى آن احاديث، روايات و ادعيه است كه چهارصد تن از بزرگان برايش نوشته‏اند؛ ولى كجا؟ خودش جواب مى‏دهد:

 

در محلى كه سلطان محمد خدابنده عليه الرحمه اكابر خراسان و عراق را جمع ساخته بود.

 

پس اين ملاقات در عالم كشف و شهود روى داده و زمانى صورت گرفت كه سيد، طريق سلوك را طى نموده و به امر استادش در سير و سفر بوده است، يعنى حدود سال 732 ه'.ق. كه تقريباً 20 تا 21 سال داشته است. در همين زمان 34 تن از بزرگان عارفان به او اجازه ارشاد داده‏اند.[19]

 

 

استادان و مشايخ‏

 

مربّى سيد على در خردسالى، دايى‏اش سيد علاءالدين بوده است. همچنين عالمى متقى؛ اما گمنام با راهنمايى دايى وى در دوازده سالگى به سيد على همدانى مقدمات معارف عرفانى را تعليم مى‏داده است. همدانى از محضر استادان بسيارى بهره برد كه عبارتند از:

 

1. شيخ محمود مزدقانى‏

 

شيخ شرف‏الدين ابوالمعالى محمود بن عبداللَّه مزدقانى رازى 761 - 698 ه'.ق. منسوب به مزدقان - شهرى است بين همدان، ساوه - سر راه همدان به ساوه. وى از طريق علاءالدوله سمنانى به روش عرفانى نجم‏الدين كُبرى پيوستگى پيدا مى‏كند

 

2. اخى على دوستى‏

 

شيخ تقى‏الدين ابوالبركات اخى على دوستى سمنانى از اصحاب خاص علاءالدوله سمنانى است. در منابعى كه مورد دسترسى بود به تاريخ تولد و زمان رحلت او اشاره‏اى نشده است. شيخ علاءالدوله در حق او التفات و محبت وافر داشت و خطاب به عبدالغفور ابهرى كه گاهى به ملاقات على دوستى مى‏آمد گفت: او انسانى است كه غمى از دلم بردارد و بر او اعتماد دارم، اطمينان يافتم كه طالبان معرفت را سرگردان نمى‏كند. زمان مسافرت سيد على همدانى به سمنان و شاگردى خدمت اخى على پس از سال 736 ه'.ق. بوده؛ اما مشخص نيست چه مدتى در اين ناحيه به سر بُرده و به همدان مراجعت نموده است. سيد على همدانى در معرفى اين عارف ستوده خصال مى‏گويد: در مدت استفاده از محضرش مشاهده مى‏كردم وقتى از درس و بحث فارغ مى‏گرديد، به امورى كه مصلحت دينى يا مصالح مردم در آن نهفته بود اشتغال مى‏ورزيد. صفت ايثار از ملكات روحى او بود، هر سال محصولاتى به دست خود كِشت و برداشت مى‏نمود و با دست خويش بين مردم توزيع مى‏نمود. روزى كه سيد على همدانى براى خداحافظى از اخى دوستى نزد او رفت، مشاهده كرد آن عارف وارسته سر بر زانو نهاده، وديعه جان به قابض ارواح سپرده بنابراين استرجاع گويان از آنجا بيرون مى‏آيد و اين خبر جانسوز را به ديگر شاگردان مى‏گويد. آنان رسم ارادت به جاى آورده و به تجهيز و تكفين اهتمام مى‏ورزند و شيخ را در محله‏اى از سمنان دفن مى‏نمايند. سيد على همدانى پس از اين كه با فقدان چنين مربى دلسوزى مواجه مى‏گردد، بار ديگر به محضر شيخ محمود مزدقانى مى‏رود. شيخ مذكور حضرت مير را به سياحت امر مى‏كند و خود در همدان بوده تا آن كه به سال 761 ه'.ق. در سن 61 سالگى به جوار رحمت ايزدى مى‏پيوندد.[20]

 

3. شيخ نجم‏الدين محمد بن محمد ادكانى (سفير امينى)

 

وى متولد (695 ه'.ق.) از محدثان و عارفان است. سيد على همدانى نزدش حديث خوانده و از وى اجازه روايت دريافت نموده است. اين شخصيت بزرگوار از اصحاب شمس‏الدين محمد بن جمال خراسانى است كه در سال 788 ه'.ق. دار فانى را وداع و در يكى از آبادى‏هاى اسفراين به خاك سپرده شد.

 

4. شيخ علاءالدوله سمنانى‏

 

تذكره نويسان نامش را ابوالمكارم ركن‏الدين علاءالدوله احمد بن محمد بيابانكى سمنانى نوشته‏اند، در ذيحجه سال (659 ه'.ق.) در سمنان ديده به جهان گشود. پدرش از سوى ارغون شاه مغول (690 - 683 ه'.ق.)، حاكم عراق عجم و عمويش وزير او بود. علاءالدوله در پانزده سالگى در پى يك الهام، به سوى حكمت و عرفان روى آورد و به همين دليل خدمت در حكومت را ترك نمود و از سمنان به بغداد رفت و در درس نورالدين عبدالرحمن اسفراينى متوفاى 717 ه'.ق. حاضر گرديد. كوشش درباريان و رجال ارغون شاه براى بازگشت وى به دربار مغولى بى‏فايده بود. او پس از زيارت اماكن مقدس مكه و مدينه، مدرسه‏اى در سمنان بنا كرد. علاءالدوله پيشگام مخالفت با نظريه وحدت وجود ابن عربى بود و كتاب‏هايى در مورد نظريه خودش، كه وحدت الشهود نام داشت نگاشت. جذبه حالات معنوى در رفتار و حالات او اثر گذاشت واز اين جهت دارايى خويش را بين مستمندان تقسيم نمود و به عبادت و تزكيه پرداخت. وى مكرر مى‏گفت: اى كاش ترك ملازمت سلطان را نمى‏كردم و با نفوذ در تشكيلات حكومتى از رنج‏ديدگان و مظلومان دفاع مى‏نمودم. نفوذ معنوى او در دورانى كه به عرفان روى آورد، در حدى بود كه اميرالامراى سلطان، ابوسعيد يعنى امير چوپان به او التجا كرد و او در باب وى نزد سلطان وساطت نمود، زيرا سعايت دشمنان روابط ابوسعيد و اين فرد را تيره ساخته بود. علاءالدوله سمنانى به حفظ شريعت پاى‏بندى تمام داشت. اين عارف متشرع در تربيت و تعليم مير سيد على همدانى نقش مؤثرى را ايفا نمود. قبل از فوت علاءالدوله سمنانى، وى و سيد محمد اشرف جهانگير سمنانى، محل اقامت استاد خويش را كه صوفى‏آباد سمنان بود ترك كردند و عازم هند شدند.[21]

 

علاءالدوله سمنانى در 22 رجب 736 ه'.ق. درگذشت، مزارش در سمنان يكى از اماكن زيارتى اين شهر است شيخ علاءالدوله سمنانى از طرف مادر با نوزده واسطه به حضرت على(ع) منسوب است.[22]

 

5. خواجه قطب‏الدين يحيى جامى نيشابورى‏

 

وى از اصحاب علاءالدوله سمنانى، شيخ صفى‏الدين اردبيلى و شيخ شرف‏الدين درگزينى است. سيد على همدانى در مجمع عالمانى كه بدان اشاره كرديم، از احاديث وى بهره برده است. وى به تاريخ 22 جمادى‏الثانى سال 740 ه'.ق. به سراى باقى شتافت و در فيروزآباد هرات دفن گرديد.[23]

 

6. شيخ الاسلام شرف‏الدين درگزينى 643 - 742 ه'.ق.

 

وى از بزرگان اهل حديث و عرفان است و با شيخ علاءالدوله سمنانى مأنوس بوده است. اين عالم محدث از مشايخ سيد على همدانى بوده است.[24]

 

7. نظام‏الدين يحيى غورى خراسانى‏

 

سيد براى ملاقات با او، به تبريز رفت و در محضر وى به شاگردى پرداخت و از او اجازه شفاهى و كتبى دريافت نمود. اين عالم بزرگوار در سرخاب محله تبريز مدفون است.

 

8. شيخ ركن‏الدين سعيد حبشى‏

 

وى از عارفانى است كه سيد با او ملاقات داشته و از وى استفاده نموده است. بنا به نقل حيدر بدخشى در كتاب «منقبة الجواهر» اين مرد عارف در رؤيايى صادق از آينده درخشان و نيز درجات معنوى سيد على همدانى از تولد رسول اكرم(ص) آگاهى پيدا كرده است.[25]

 

 

معاصران‏

 

تعدد مراكز دينى و فرهنگى، گسترش گرايش‏هاى عرفانى و سفرهاى گوناگون سيد على همدانى موجب گرديده است كه وى با بسيارى از شخصيت‏هاى علمى و بزرگان، ديدار اگر چه كوتاه داشته باشد. اگر چه خود سيد ادعا مى‏كند هزار و چهارصد نفر از علما و اولياء را دريافته‏ام، حافظ كربلايى هم مى‏نويسد گردش مير سيد على به نقاط گوناگون گيتى، موجب گرديد كه تعداد قابل توجهى از اهل سير و سلوك و دانشوران را دريابد كه از ميان خيل كثيرى از اين مشاهير، سى و چهار نفرشان براى آن عارف عالى مقام اجازه كتبى و شفاهى صادر نموده و به وى اجازه داده‏اند در تربيت طالبان حكمت و معارف معنوى بكوشد. برخى از اين افراد عبارتند از:

 

1. شيخ صفى‏الدين اردبيلى 735-650 ه'.ق. وى همان عارف مشهورى است كه سلسله صفوى، خود را به او منسوب نموده‏اند. اين زاهد وارسته علاوه بر زعامت معنوى در نواحى شمال غربى، در جهت جلب محبت مردم و رهانيدن آنان از ستم حاكمان و ايجاد امنيت براى افراد جامعه اهتمام داشت.

 

2. عبدالغفور ابهرى كه هر سال به ديدن علاءالدوله سمنانى و جانشين او، اخى على دوستى، به سمنان مى‏آمده و در اين برخوردها، سيد ملاقات‏هايى با وى داشته است.

 

3. سيد حسين اخلاطى، از ناحيه اخلاط واقع در شمال غربى درياچه وان است. هنگامى كه سيد به تبريز رفت در جوار مزار سراج‏الدين اخلاطى متوفاى 725 ه'.ق. در محله «ويجويه»، مدتى با وى به سر برده است.

 

4. شيخ محمد تميمى، از شيوخى است كه سيد با وى ملاقاتى انتقادآميز داشته است، چنان كه مى‏گفته است:

 

هيچ احدى كار را بر هم نزد الا جوان سيد سياحى غيور كه همچون او عارف و سالكى نديدم.

 

5. حاجى صفى بدخشى‏

 

وى با سيد على همدانى انس داشته و از مجلسى كه سيد در آن با جماعتى برخورد داشته ياد كرده است. شرح اين برخورد بدين صورت است كه وقتى وى گروهى ريش تراشيده را ديد، از مير سيد على پرسيد: آيا اين جماعت حجتى به اين كار دارند. سيد، جواب داد كارشان مفيد و معتبر نخواهد بود؛ زيرا چون علم شريعت نداشتند، تا تبديل و بر وِفقِ شرع كنند، بنابراين در بدعت افتادند. بعضى ريش خود را تراشيدند و برخى بزوت و ابرو را به آن ختم كردند، جهال ديگر نيز آن بدعت‏ها را شعار خود ساختند.[26]

 

6. شاه نعمت‏اللَّه ولى كرمانى 730 - 827 ه'.ق.

 

امير تيمور گوركانى از نفوذ و اقتدار شخصيت وى هراسناك گرديد؛ زيرا شاه نعمت‏اللَّه توانسته بود بسيارى از مغولان را به سوى خويش متمايل نمايد؛ لذا برايش پيغام فرستاد كه دو پادشاه در اقليمى نگنجند. ناچار اين عارف زاهد پس از تغيير مكان‏هاى پياپى بر اثر شورش‏ها، سرانجام در ماهان كرمان اقامت گزيد. سيد در آخرين سفر حج خود، در يزد به ملاقات او رفته است. نقل كرده‏اند وقتى شاه نعمت‏اللَّه شنيد كه مير سيد على آمده است دوران كسالت را طى مى‏نمود، با اين وجود شخصى را به خدمت سيد فرستاد، در حالى كه دستار خويش را به وى داده بود. التماس نموده كه مير سيد على پاپوش خود بفرستد كه ايشان سر پيچ خود كند و دستار او را بر پاى خويش بپيچد، سيد على پس از فروتنى بسيار و اظهار عطوفت فراوان به خواسته شاه نعمت‏اللَّه عمل نمود.[27]

 

7. محمد بن مكى عاملى (شهيد اول)

 

وى از عالمان بزرگ شيعه است كه در دمشق به تدريس اشتغال داشت. اين عالم فرزانه در ترويج تشيع همت گماشت، فعاليت داشت و با سربداران در ارتباط بود. كتاب «اللمعة دمشقيه» كه در مورد فقه شيعه به نگارش درآمده، از آثار اوست. وى در سال 786 ه'.ق. به شهادت رسيده است.

 

8. لالا عارفه متولد 736 ه'.ق.

 

وى بانويى عارف بود كه در كشمير با سيد به مباحثه در مقوله‏هاى فلسفى و كلامى پرداخت و تسليم بحث‏هاى مير سيد على همدانى گرديد، ديوان شعرى دارد كه عالى‏ترين سروده آن درباره ديدار وى با سيد على همدانى است.[28]

 

به سبب وجود حكومت‏هاى متعدّد و امارات متفرق، مير سيد على همدانى با بسيارى از ملوك و اميران، معاصر بوده و با آنان ملاقات داشته و تذكراتى ارشادى به عده‏اى از حاكمان داده است.[29]

 

 

شاگردان

 

سيد على همدانى در ايران، آسياى مركزى و جنوبى شاگردان و پيروان متعددى داشته كه متأسفانه، از برخى، جز اسامى آنان، چيزى به دست نيامده است. در ذيل به معرفى اجمالى عده‏اى از تربيت‏يافتگان مكتب او مى‏پردازيم:

 

1. نورالدين جعفر رستاق‏بازارى بدخشى 740 - 797 ه'.ق.

 

نورالدين فاضل‏ترين و برجسته‏ترين مريدان سيد على همدانى است. هنگامى كه سيد در ختلان، به سر مى‏برد. نورالدين جعفر ضمن استفاده از محضر علمى و عرفانى او، از اخلاق و رفتار استادش، مطالبى فراهم نمود و آن را با عنوان «خلاصة المناقب» به رشته تحرير درآورد. او در اين اثر ضمن ذكر احوال و اوصاف به نقل برخى سخنان و آثار سيد مبادرت نموده است. نورالدين در خصوص چگونگى آشنايى خود با آن عارف وارسته مى‏گويد: در سال 773 ه'.ق. به ختلان و به قريه عليشاه رفتم و در آن مكان اقامت نمودم. سال بعد كه سيد به اين آبادى آمد و در منزل اخى حاجى اقامت نمود، با او آشنا شدم. پس از چند روز، سيد با چند نفر ديگر به حجره اين جانب آمدند و من سؤالاتى كردم كه ايشان با معانى لطيف و عبارات شريف، مطالبى بيان كرد به طورى كه در اعماق دلم جاى گرفت و مجذوب حالاتش شدم. آنگاه پس از زيارت و نماز در گنبد عليشاه باز به حجره اين حقير آمدند. بدخشى مى‏گويد:

 

در ايام مصاحبت پرفايده با سيد، هر چه در خاطرم مى‏آمد، برايم آشكار مى‏نمود و اگر مصلحت اظهار نبود، به اشارت يا بشارت مرا آگاه مى‏كرد. بدخشى مخاطب برخى از نامه‏هاى سيد هم هست و در يكى از اين نوشته‏ها، سيد، كه ظاهراً در فن طبابت هم مهارت داشته، به وى توصيه معالجه بيمارى‏اش را نموده است.[30]

 

صاحب مستورات مى‏نويسد سيد على همدانى، جعفر بدخشى را بسيار دوست داشت و خود جعفر نيز اين موضوع را تأييد مى‏كند. او با نشان دادن استعداد درخشان خود، تحمل زحمات و امتحان‏هاى متعدد، در زمره مريدان سيد على همدانى پذيرفته شده است. محل تولد وى «رستاق بازار» در غرب بدخشان است؛ ولى او تا سال 773 ه'.ق. به ختلان نقل مكان كرده و غالباً در اين ناحيه، اوقات خويش را سپرى مى‏نمود؛ تا اين كه در 16 رمضان 797 ه'.ق. در 57 سالگى دار فانى را وداع گفته است.[31]

 

2. خواجه اسحاق بن امير ارامشاه عليشاهى ختلانى 827 - 731 ه'.ق.

 

وى از خاندان عليشاهيان ختلان است كه صاحب نفوذ و اعتبار بوده‏اند. او چنان تربيت يافت كه در رديف اول پيروان سيد على همدانى قرار گرفت و به افتخار دامادى سيد نيز نائل گرديد. او در بسيارى از سفرها ملازم سيد على بود؛ از جمله در سفر سوم سيد على همدانى به حج، وى را همراهى نموده است. خواجه اسحاق متجاوز از پنجاه سال، در مقام ارشاد و تربيت جمعى كثير مشغول بوده و دو سيد دانشمند متبحر يكى مير سيد عبداللَّه برزش‏آبادى و ديگرى مير سيد محمد نوربخش، پيرو وى شده‏اند. در قيامى كه نوربخش ترتيب داد، لشكريان شاهرخ ميرزا تيمورى به دستور شاه تصميم مى‏گيرند آن را سركوب سازند. در اين ماجرا، عده‏اى، به خصوص دو پسر خواجه اسحاق كشته مى‏شوند. برخى كه ملازم شاهرخ بوده‏اند و با خواجه اسحاق كينه كهنه داشته‏اند مى‏گويند سيد محمد نوربخش مقصر نيست و همه اين نقشه‏ها را خواجه اسحاق طراحى كرده است، پس او را دستگير مى‏سازند و به بهانه‏اى واهى حكم قتلش را صادر مى‏كنند و در رمضان سال 828 ه'.ق. در بلخ در سن 96 سالگى به شهادت مى‏رسد. سيد نوربخش در صحيفة الاولياء گفته است:

 

پيريم و مريد خواجه اسحاق

 

آن شيخ شهيد و قطب آفاق‏

 

قاضى نوراللَّه شوشترى او را در زمره سادات شهيد برشمرده است.[32]

 

3. شيخ (اخى) حاجى بن طوطى عليشاه ختلانى‏

 

وى از سيد، كسوت فتوت گرفته و رساله فتوت‏نامه را، سيد على همدانى براى او نوشته است. مدت سه ماه سيد على همدانى در منزل وى، در ختلان، اقامت گزيد و او در اين مدت از فيض مصاحبت با اين عارف زاهد بهره‏مند گرديد.

 

4. خواجه عبداللَّه بن شيخ ركن‏الدين شيرازى، كه همراه جعفر بدخشى و برادرش در خدمت سيد على همدانى بوده‏اند.

 

5. برهان‏الدين فرزند عبدالصمد بغدادى، كه كتاب «سيرالطالبين» استاد خود را گردآورى نمود. او شارح حديث «من عرف نفسه» به عنوان رساله معرفت است.

 

6. شيخ محمد عرب، كه به شيخ محمد شامى يا شيخ محمد خلوى معروف بوده است.

 

7. شيخ قوام‏الدين بدخشى، برادر نورالدين بدخشى.

 

8. علاءالدين حصارى، كه سيد درباره‏اش گفته است:

 

اگر چه خاطر خويش را از اميال و هواهاى نفسانى صاف كرده اما هنوز از خود بيرون نيامده است.

 

9. بابا كاكا شيرازى

 

وى گفته است:

 

چون به ماوراءالنهر آمدم آوازه مير سيد على همدانى را شنيدم، پس قصد زيارتش كرده به خدمتش مشرف گشتم ديدم كه صاحب كمالات خوبى است، پس مرا تعليم علم داد و در مقام تربيتم قرار گرفت، بدين گونه مصاحبت او را مغتنم شمردم.

 

10. شيخ شمس‏الدين بدخشى (ختلانى) كه سيد، مقام عرفانى او را ستوده است. او در سفر سوم سيد على از ختلان به حجاز، جزو همراهانش بوده است.

 

11. امير سيد محمد طالقانى (تاجيكستانى)، مؤلف كتاب سلسله‏نامه نوربخشيه.

 

12. شيخ زين‏العابدين نيشابورى،

 

13. شهرامشاه خونسى،

 

14. محمدسراى ايستى يا انسى‏

 

وى سراينده همان ماده تاريخ رحلت سيد است كه در بالاى «سردرِ» خانقاه شاه همدان «در سرينگر كشمير» كتيبه شده است.

 

15. مير سيد حسين سمنانى‏

 

سيد على دوبار او را به كشمير روانه كرد تا از احوال و اوضاع آن سامان اطلاعاتى به دست آورد. تذكره‏نويسان او را مردى فاضل، عارف، صاحب كرامات و ذى‏نفوذ معرفى كرده‏اند. سيد حسين با تمامى خويشاوندان و بستگان به كشمير مهاجرت نمود و در آنجا رحل اقامت افكند. او در تربيت و راهنمايى عارف معروف كشمير - نورالدين رشى 779 - 842 ه'.ق. سهمى بسزا داشته است. مدتى پس از ورود او به كشمير، پسرش مير سيد حسين بهادر سمنانى و برادرزاده‏اش مير سيد حيدر سمنانى وارد اين سرزمين شدند و در فعاليت‏هاى فرهنگى تبليغى اين ناحيه نقش مهمى را به عهده گرفتند.

 

16. سيد اشرف جهانگير، فرزند سيد محمدابراهيم سمنانى‏

 

وى از ياران و شاگردان عارف همدانى است. در مسافرت دوم استادش، همراه او بوده است. سيد اشرف را به اين جهت جهانگير گويند كه از سياحان بزرگ اهل عرفان است. وى در ناحيه بنگال جنوب هند خدمات ارزنده تبليغى خود را شروع كرد. او يكى از اعاظم سالكان شبه قاره هند و پاكستان است و كتابى به نام «لطائف اشرفى» دارد كه در آن مى‏نويسد:

 

سيد على همدانى به اتفاق او در شيراز، مهمان خواجه حافظ بوده‏اند.

 

 

جايگاه معنوى و اجتماعى

 

سيد على همدانى در زمان حيات، عزت و احترامى بسزا داشت و در غالب شهرهاى ايران، تركستان و هندوستان و عموم طبقات مردم مقام و منزلتى خاص به دست آورده است. مردم همدان نيز براى وى احترام فوق‏العاده‏اى قائل بودند و حتى پس از وفاتش به كرامات و درجات عرفانى و قدس و جلالش اعتقادى شگفت داشتند. نمونه آن را از سوگندى كه به گنبد سبز محل عبادت وى ياد مى‏كرده‏اند، مى‏توان دريافت. وى از عارفان نيك نهاد و داراى اعتقادى خالصانه است. وى علاوه بر زهد و تقوا، در علم و حكمت مقامى رفيع داشت و ميان علوم ظاهرى و باطنى جمع كرده و در هر قسم داراى تصنيفات، آثار و رسائل مشهورى است.[33] سيد على همدانى‏ در نظر ميليون‏ها مسلمان از مليت‏هاى گوناگون چنان تقدسى به دست آورده كه كمتر عارف و عالمى به چنين موقعيتى دست پيدا كرده است. با وجود اينكه در برخورد با ارباب قدرت، اهل هيچ گونه سازش نبود، نفوذ معنوى‏اش موجب گرديد كه بسيارى از حكّام و اميران وقت، حلقه ارادتش را در گوش كرده، نهايت احترام را در حقش مبذول دارند. يكى از سلاطين كشمير حتى قبل از ورود سيد به اين خطّه، به وساطت نماينده وى، تعهد نمود از مشى اخلاقى و سلوك معنوى سيد پيروى كند و برادر او كه بعدها به سلطنت رسيد، به دستور مير سيد على همدانى جامه خانوادگى خود را به لباس رايج مسلمانان تبديك كرد و خود همراه مادر خويش به مجلس وعظ سيد حاضر گرديد.

 

نبرد خونين و نگران‏كننده‏اى كه بين فرمانرواى كشمير و حاكم پنجاب و دهلى به وقوع پيوست، با اعمال نفوذ اين سيد عارف متوقف گرديد و روابط بسيار حسنه و آميخته به صلح و صفا بين طرفين متخاصم برقرار گرديد.

 

بر سر اين كه پيكر پاكش را در چه سرزمينى به خاك سپارند، در ميان اهالى نواحى كشمير، پاخلى (در افغانستان) و ختلان (در تاجيكستان) رقابت و كشمكش سختى پيش آمد. تقدسى كه آرامگاهش پيدا كرد آن چنان موقعيت و امتيازى به دست آورد كه حاكمان وقت حداقل براى خودنمايى و جلب نظر مردم، براى تعمير، مرمت، تزيين و آراستن آن با يكديگر مسابقه مى‏دادند. يكى از آنان از راهى بس دور و دراز دو تخته سنگ بسيار بزرگ از مرمر كه مختصر احوال و مناقب سيد بر آن حل گرديده بود، بر پشت دو پيل به سوى ختلان فرستاد تا بر مزار سيد نصب كنند. حتى تيموريان كه سرسلسله آنان يعنى امير تيمور وركانى[34] پس از ارتحال سيد به دليل محبوبيت‏ فوق‏العاده‏اى كه وى داشت، مزار او را بنا نهادند و حتى در بين مردم چنين شايع كردند كه اين ساختمان را امير تيمور ساخته است. يكى از نوادگان تيمور را نيز جهت تيمّن و تبرّك در حوالى مزار سيد به خاك سپردند.

 

منزل سيد در كشمير بعدها مورد توجه مشتاقان وى قرار گرفت و بناى باشكوه يادبودى در آن ساخته شد[35] كه به مسجد شاه همدان‏ معروف است. اين بنا از اوايل قرن نهم هجرى تا كنون يكى از مهم‏ترين كانون‏هاى فعاليت مسلمانان شبه قاره هند بوده و از اماكن مقدس به شمار مى‏رود. در روز عاشورا، وقتى دسته‏هاى عزاداران حسينى از كنار آن عبور مى‏كنند، پرچم‏هاى خود را به نشانه احترام فرو مى‏آورند.

 

حتى غير مسلمانان نيز بر آن حرمت مى‏نهند؛ زيرا خدمات متنوع سيد در نظر آنان هم در خور تحسين و تمجيد است. در جوار مسجد نيز پرچم سيد على همدانى كه از استاد خويش گرفته و چندين بار آن را با خود به حرمين شريفين برده بود، تا مدتى در اهتزاز بود و مردم از نقاط دور و نزديك بدانجا مى‏شتافته‏اند. سلطان قطب‏الدين هم يكى از كسانى است كه به آنجا شتافته و پرچم و صفه مبارك را احترام گذارده است. تعداد قابل توجهى مسجد و مدرسه در كشمير، جامو، گلگيت و بلتستان به نام و ياد او ساخته شده يا نامگذارى گرديده است.

 

پيروان مذاهب گوناگون اسلامى اعم از شيعه، حنفى، شافعى و حنبلى هر كدام او را از خود مى‏دانند؛ زيرا با وجود آن كه او از نوادگان حضرت على(ع) بود به خوبى از لابلاى آثارش مى‏توان برترى اهل‏بيت(ع) را بر ديگران در نظر وى دريافت. وى در نوشته‏هاى خود نسبت به پيروان مذاهب اسلامى و پيشوايان آنان احترام لازم را مراعات مى‏نمود و رعايت عدل و انصاف سيره او بوده است.

 

كرامات بسيارى به سيد على همدانى نسبت داده شده كه تعدادى از آن‏ها در كتاب‏هاى تذكره و منابعى كه به شرح حالش پرداخته‏اند آمده است، مردم در مشكلات زندگى و گرفتارى‏هاى فردى و اجتماعى به خصوص در هند و آسياى مركزى، از مقام معنوى وى استمداد مى‏طلبند. قايقرانان وقتى از كار و تلاش و پارو زدن خسته مى‏شوند، از روح مير سيد على كمك مى‏گيرند و فرياد يا «شاه همدان» سر مى‏دهند.

 

همه ساله در ششم ذيحجه، كه مقارن با سالروز وفات سيد على همدانى است، به يادبود او و براى تجليل از وى در كشمير و ديگر نقاط مسلمان نشين شبه قاره هند، مراسم و اجتماعاتى برپا مى‏دارند و طى آن از فضايل، كرامت‏هاى انسانى و حالت‏هاى عرفانى و تعليمات سيد، سخن مى‏گويند.

 

بزرگان و مورخان و تراجم نويسان به نظم و نثر، در ستايش او مطالبى نوشته‏اند. رونوشت‏هاى بسيارى از آثار خطى او تهيه شده است و پاره‏اى از نوشته‏هاى او به چندين نوبت به زبان‏هاى اردو، تركى، فرانسوى، پشتو و... ترجمه شده و شروحى بر آن نوشته شده است. آثار متعدد او مكرر در ايران، پاكستان، تركيه، هند، عراق و لبنان، با هيأتى نفيس، توضيحات، شروح و تعليقات كافى به طبع رسيده است. همچنين نوشته‏هاى مستقلى به زبان‏هاى گوناگون، در ذكر مناقب، شرح احوال، افكار، نوشته‏ها و عقايدش به نگارش درآمده و در اين آثار مكتوب مقام علمى و عرفانى و كمالات معنوى او ارج نهاده شده است.

 

 

جامع علوم ظاهرى و باطنى‏

 

نويسندگان و شرح حال‏نگاران، سيد على همدانى را با القاب گوناگونى چون: قطب زمان، شيخ سالكان جهان، قطب الاقطاب، محيى علوم الانبياء و المرسلين، افضل محققين و اكمل المدققين، شيخ الكامل، المكمل المحقق الصمدانى، عارف معروف و سلطان السادات و العرفا معرفى نموده‏اند. نورالدين جعفر رستاق بازارى بدخشى، در «خلاصة المناقب» سيد على همدانى را اين گونه وصف مى‏نمايد:

 

در بيان بعضى از فضائل آن عروه وثقى، شاهباز باپرواز آشيان عمى، شمس سماى قدوسى، مختار خيار حضرت الرحمن، الشكور الغفور بجناب الديان، المرشد الطالبين فى طريق السبحانى، الموصل للموجهين الى الجمال الرحمانى... .

 

شيخ المتأخرين آقا محمدهاشم درويش شيرازى، كه خود از عارفان نامى است در ولايت نامه، وى را چنين معرفى مى‏كند:

 

مظهر انوار حق سيد على

 

در همدان داشت موطن آن ولى‏

 

صاحب اوراد فتحيه است او

 

سه كرت معموره را ديده است او[36]

 

نورالدين عبدالرحمن جامى درباره‏اش گفته است:

 

جامع بود ميان علوم ظاهرى و باطنى، وى را در علوم باطن، مصنفات مشهور است.[37]

 

خواند مير مى‏نويسد:

 

حاوى علوم ظاهرى و باطنى و جامع فضايل صورى و معنوى بود. در اوائل حال، به قدم ارادت، ملازمت شيخ شرف‏الدين عبداللَّه مزدقانى مى‏نمود؛ اما از شيخ تقى‏الدين على الدوستى كسب روش طريقت فرموده، مصنفات امير سيد على در ميان عرفا اشتهار دارد.[38]

 

قطب راوندى در كتاب خرائج خاطرنشان نموده است:

 

بعضى از خاندان‏هاى همدانى، شيعه بوده‏اند. يكى از اكابر موحدان آنجا كه در تشيع او ترديدى نيست، مير سيد على همدانى است.[39]

 

امين احمد رازى نيز مقامات علمى، عرفانى و حالات معنوى اين عارف را ستوده است و از چگونگى رشد و شكوفايى او و استفاده‏اش از محضر استادانى برجسته سخن گفته است.[40] قاضى نوراللَّه شوشترى در اثر مشهور خود كمالات و درجات روحانى اين عارف ستوده‏ خصال را از نظر خوانندگان گذرانيده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى در نوشته‏هاى متعدد خود، ضمن معرفى آثار سيد على همدانى،[41] او را عارف حسينى و سياح مشهور ناميده است.[42]

 

علامه اقبال لاهورى، شاعر شهير پاكستان در جاويدان نامه، اعتقاد دارد كه به هدايت مولانا جلال‏الدين رومى به سير افلاك پرداخته و سپس در آن سوى افلاك به فردوس اعلى راه يافته و به زيارت امير سيد على همدانى فائض گرديده است، از اين جهت مى‏گويد:

 

از تب ياران تپيدم در بهشت‏

 

كهنه غم‏ها را خريدم در بهشت‏

 

تا در آن گلشن صدايى دردمند

 

از كنار حوض كوثر شد بلند

 

نغمه‏اى مى‏خواند آن مست مدام

 

در حضور سيد والامقام

 

كه مراد او سيد على همدانى است، سپس مى‏گويد:

 

سيد السادات سالار عجم

 

دست او معمار تقدير اُمم

 

تا غزالى درس اللَّه هو گرفت

 

ذكر و فكر از دودمان او گرفت‏

 

مرشد آن كشور مينو نظير

 

مى‏رود درويش و سلاطين را مُشير

 

جمله را آن شاه دريا آستين

 

داد علم و صنعت و تهذيب و دين

 

آفريد آن مرد ايران صغير

 

با هنرهاى غريب و دلپذير

 

يك نگاه او گشايد صد گره

 

خيز و تيزش را به دل راهى بده

 

رضا قلى خان هدايت، در روضه اول تذكره خود، مختصرى از شرح حال سيد على همدانى را آورده و از نسب و سيادت وى، چگونگى سلوك عرفانى و مصاحبت او با صدها نفر از اولياءاللَّه سخن گفته است.[43] مدرس تبريزى او را از افاضل عارفان قرن هشتم هجرى معرفى‏ كرده و برخى از تأليفاتش را برشمرده است.[44]

 

دكتر محمد رياض پاكستانى كه تا كنون چند رساله از مير سيد على چاپ كرده و چند مقاله درباره‏اش نوشته است، رساله دكتراى خود را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران در سال (1347 ش.) به نام شرح احوال و آثار مير سيد على همدانى به نگارش درآورده، كه در سال (1364 ه' .ش.) توسط مركز تحقيقات ايران و پاكستان چاپ شده است. وى در معرفى سيد على همدانى مى‏گويد:

 

حضرت امير سيد على همدانى يكى از نوابغ و شخصيت‏هاى طراز اول ايرانى است كه فعاليت‏هاى گوناگون ادبى و دينى و فرهنگى او در ايران و در شبه قاره پاكستان و هند تأثيرات اساسى و ارزنده باقى گذاشته و خصوصاً در خطه حُسن‏خيز كشمير، رواج و گسترش دين مبين اسلام و زبان وادبيات فارسى مرهون مساعى جميله آن بزرگ همدانى است.[45]

 

دكتر پرويز اذكايى هم در اثر مستقلى زندگينامه، احوال و آثار مير سيد على همدانى را به رشته تحرير درآورده و خاطرنشان نموده است:

 

سيد على همدانى عارف مشهور ايرانى است كه در ميان خيل كثيرى از اهل تصوف و عرفان، به رعايت موازين شرعى تأكيد وافرى دارد و اين تشرع اعتقادى در زندگى، رفتار، انديشه و آثارش تجلّى پيدا كرده است. به علاوه احكام شريعت، در كشمير به همت او رونق گرفت و گسترش يافت.

 

دكتر مهدى درخشان ذيل نام مير سيد على (على ثانى) مى‏نويسد:

 

پيشواى عارفانِ دل‏آگاه و زبده روحانيان و راهروان سير و سلوك است. نسب شريفش با 14 واسطه به امام زين‏العابدين(ع) مى رسد.[46]

 

دكتر عبد الرسول طاهباز زاده، معروف به خيام‏پور 1277 - 1358 ه' .ش. در فرهنگ پرآوازه خود، سيد على همدانى را به عنوان شاعرى عارف معرفى كرده و خوانندگان را به مآخذى كه شرح حالش را نوشته‏اند ارجاع داده است.[47] لغت نامه دهخدا تنها مأخذى است كه سيد على همدانى را به عنوان على مسعودى معرفى كرده است. اين لقب در منابع ديگر ذكر نشده و احتمال مى‏رود اين اسم (مسعودى) را خود دهخدا انتخاب كرده باشد. دهخدا او را اديب و عارفى مى‏داند كه به اشاره شيخ شرف‏الدين محمود، ربع مسكون را طواف كرد و به صحبت هزار و چهارصد عارف رسيد.[48]

 

دكتر ذبيح‏اللَّه صفا در اثر مشهور خود، ضمن بررسى نثر پارسى در قرن هفتم و هشتم هجرى، ذيل پارسى‏نويسان اين دوران، شرح حال سيد على همدانى را به عنوان عارف بزرگ و مشهور قرن هشتم معرفى نموده و افزوده است:

 

مير سيد على در نثر پارسى و عربى دست داشت و اشعارى نيز به پارسى مى‏سرود و رسائل فراوانى در مسائل عرفانى و اخلاق و سلوك تأليف كرد.[49]

 

استاد محمد خواجوى كه رساله «مشارق الاذواق» سيد على همدانى را تصحيح كرده و آن را به طبع رسانده است، در مقدمه اثر ياد شده، شرح حال اين عارف را به نگارش درآورده و او از بزرگان اوليا و كبّار عرفا دانسته و نكاتى را در تجليل، تكريم و تعظيم مقام فضل و كمال او، نوشته است.[50]

 

«هِرمان اِته» ضمن معرفى كتاب «ذخائر الملوك» سيد على همدانى از او به عنوان روحانى و عارف جهان ديده، ياد مى‏كند.[51]

 

 

عارف متشرع‏

 

سيد على همدانى از عارفان انگشت شمارى است كه شريعت و طريقت را به كمال داشت و رعايت آداب و موازين شرعى در سيره، سخن و مواعظ او به خوبى مشاهده مى‏گرديد. بسيار امر به معروف و نهى از منكر مى‏نمود و پيروان و شاگردان خويش و ديگر اقشار مردم را از بدعت منع مى‏كرد و آن را نوعى ضلالت تلقّى مى‏نمود. وى مكرّر به رعايت امور شرع، نه صرفاً به لحاظ وجوب رعايت ظاهر و اكتفا نمودن به امور شريعت؛ بلكه واقعاً از حيث اعتقاد به اقامه دين و امور اسلامى هشدار داده است. در يكى از نامه‏هاى خود هشدار مى‏دهد كه: زنهار امور اقامه دين را سهل نگيرى و بدانى كه امرى را كه سهل بگيرى نتيجه ندهد. تشرّع ريشه‏دار او، در آثارش نيز بازتابى ويژه يافته است. حتى از عنوان برخى نوشته‏هايش مثل «اعتقاديه» مى‏توان اين واقعيت را دريافت كه كتابى است در اصول و فروع دين به سبك عرفانى. كتاب «ذخيرة الملوك» چند باب از ده بابش به شرايط امور احكام ايمان، امر به معروف و نهى از منكر اختصاص دارد. وى در نامه‏اى خطاب به سلطان قطب‏الدين مى‏نويسد:

 

«اگر ديندارى آن است كه صحابه و تابعين داشتند و مسلمانى آن كه در قرن اول اسلام ورزيدند، جاى آن است كه گبران و مُغان از تَردامنى ما ننگ دارند و جهودان بى مقدار، مسلمانى ما با اين اعتقاد را به كاه برگى برندارند».

 

همدانى بر اساس اعتقاداتى كه دارد، خواهان دگرگونى وضع موجود براى بهسازى جامعه و سوق آن به سوى فضيلت است و تفكر مذهبى سياسى خود را در تشيع علوى و مهدويت جستجو مى‏نمايد.

 

در كتاب ذخيرة الملوك بعد از بيان حقوق و وظايف اعضاى خانواده در فصول پنجم و ششم كه از بخش‏هاى اساسى كتاب است، قوانين حكومت، اغراض و اصول يك دولت كامل مطرح شده و مطالبى در باب اطاعت، حق‏شناسى، شكيبايى، مدح تواضع و مذمت شتاب و تكبّر بر آن ضميمه گشته است. سيد با جاهلان متمسك و اهل جمود و افراد قشرى كنار نمى‏آمد و در برابرشان موضع‏گيرى مى‏نموده است.

 

ترويج دين مبين اسلام و تبليغ و انجام وظايف الاهى و انسانى، هدفى بود كه سيد على همدانى در سفر و حضر آن را تعقيب مى‏نمود. وى محورهايى را براى رسيدن به اين مقصد مقدس پيش گرفت. تدريس معارف اسلامى، تربيت شاگردان فراوان، تشكيل مجالس وعظ و خطابه و برپا كردن حوزه‏هايى براى تهذيب نفوس، آموزش دادن مبلغان و واعظان و ايجاد سازمانى وسيع و منظم براى رساندن پيام توحيد به طالبان حقيقت، اهتمام به احياى عنصر حياتى امر به معروف و نهى از منكر و مقاومت در مقابل مفاسد و... را براى ترويج دين مبين اسلام تعقيب و توصيه مى‏نمود. همين برنامه‏هايش موجب گرديد كه از يك سو سيد على همدانى صدها هزار نفر از هندوان را خلعت اسلام بپوشاند و هزاران مسلمان ظاهرى را به حقيقت اسلام نزديك سازد و از طرف ديگر ابعاد گوناگون شخصيت خويش را آشكار نمايد.

 

او در طريق تبليغ دين و ترويج حقايق اسلامى مشقات و فتنه‏هاى زيادى را تحمل كرد. وى در نامه‏اى به سلطان غياث‏الدين، حاكم ناحيه پاخلى (كونار = از توابع كشمير) آشوبى را كه - به تحريك عالمان نورستان كنونى و با تأييد سلطان مذكور عليه وى - بر پا شده بود، تذكر داده است. او با آيه‏اى درباره منافقان نامه را آغاز كرده كه پيوسته فتنه‏انگيزند، حال آن كه اهل‏بيت پيامبر(ع) به واسطه بلاهاى دنيوى و ظلم ظالمان و كيد فاجران از معاصى مصون نگاه داشته مى‏شوند و دشمنى با فرزندان رسول خدا(ص) همانا كار منافقان است. اين ضعيف هر چند سعى كرد كه پيش از اين كه اهل اين ديار كسب شقاوت كنند، برود؛ ولى آن عزيز مانع شد. بر اين شرط اين ضعيف را پاى‏بند اقامت مى‏نمود كه آنچه امر معروف است، انجام دهم؛ ولى امروزه جمعى از جاهلان مُفتن با بى شرمى به مكابره و منازعه اجتماع كرده‏اند. اين عمل چگونه جرأت ايشان باشد اگر از اجابت آن عزيز تقويت نشده باشد. اگر خاطر آن عزيز مى‏خواهد كه اهل آن ديار به اين ضعيف آن كنند كه يزيد با جدم حضرت حسين كرده، سهل است كه ما آن جفاها را تحمل كنيم و سعادت خود بدانيم. اين ضعيف اين معنا را بسيار تجربه نموده و از اين رهگذر رنج‏هاى زيادى كشيده؛ ولى مرا عهدى است واثق كه اگر جمله زمين آتش بگيرد و از آسمان شمشير ببارد آن چه را حق است نپوشد و جهت مصلحت فانى دين را به دنيا نفروشد.

 

گويا معاندان و رشك‏ورزان شايع كرده بودند عنوان همدانى، كه بعد از سيد على است، بدين مفهوم است كه او خود را عالم كلّ و همه‏دان مى‏داند. او در رساله همدانيه نيز كه براى يكى از ملوك آن نواحى نوشته، اين تحريكات را كه از سوى معاندان جاهل صورت گرفته يادآور مى‏شود و مى‏گويد:

 

غرض از تحرير اين عجاله و تقدير اين مقاله آن كه به جهت اسم همدان سخنى چند رفته كه از جهت معاندان جاهل، كه به جهت خوشآمد هركس به جان مى‏كوشند و به طمع چون سگ بر در هر سفله مى‏خروشند و در هر مجلس چون ديگ بى‏نمك مى‏جوشند ... بر اين اختصار كنيم زيور جمال اين نوباوه فكرت از نظر جاهلان حاسد و كوردلان معاند، مستور، از اوصاف خبيثه ناقصه معاند يكى آن است كه هر چه بشنوند به جحود و عناد مشغول شوند.

 

همچنين نورالدين بدخشى به نقل از سيد على همدانى آورده است:

 

از آن فتنه‏ها يكى اين بود كه وقتى مرا زهر دادند حق تعالى از هلاك نگاه داشت. باعث اين فتنه،

 

اين بود كه در بعض ديار با بعضى از جُهّال كه به صورت علما خود را با عوام كالانعام نموده بودند، در مجلس نشسته بودم. چند كلمه از قول حق گفته شد، بعضى از ايشان را از آن كلمات ناخوش آمده با همديگر گفتند: اگر اين نوع سخنان را ديگر مردم از اين سيد بشنوند از ما عقيده بردارند و بعد از مشورت، اتفاق كردند كه اين سيد را زهر بايد داد. پس مرا دعوت كردند و من هم اجابت نمودم. در راه، وليى از اولياءاللَّه را ملاقات نمودم. آن بزرگوار چند دانه حبّ الملوك در دهان من نهاد و گفت بخور كه در خوردن اين حكمتى است. چون به آن مجلس رسيدم اهل آن مجلس تعظيم و تكريم نمودند و در قدحى شربت آوردند و به من دادند چون خوردم معلوم شد كه در آن زهر بوده است، فى الفور از آن مجلس برخاستم، مسارعت نموده به حجره خود رسيدم، قى و اسهال روى نمود و زهر مندفع گرديد. بعد از آن از صحبت عالمان بى‏ديانت احتراز نمودم، اگر چه ايشان در تهمت و غيبت كوشيدند.[52]

 

قاضى نوراللَّه شوشترى با اشاره به اين موضوع، از زبان وى افزوده است:

 

پس از اين كه از روى حسد مرا زهر دادند و حق تعالى مرا از مرگ نگاه داشت اثر آن در تنم باقى است. در هر سال يك بار، ورمى پيدا مى‏شود و زرداب مى‏رود و آن خشك مى‏شود.[53]

 

سيد على همدانى خاطرنشان مى‏نمايد، اگر چه بسيار بلا و خطر متوجه‏ام گرديد؛ ولى در آن‏ها خير و عطايى نهفته بود و اين حكمت را در سروده‏اى مطرح كرده است:

 

دلى را كز عشقش سر مويى خبر باشد

 

ز تشريف بلاى دوست بر وى صد اثر باشد

 

هر آن كز غمزه مستش چو زلف او پريشان شد

 

زنام و ننگ و كفر و دين همانا بى خبر باشد

 

گدايى را كه با سلطان بى همتا بود سودا

 

دلش پيوسته ريش و عيش تلخ و ديده‏تر باشد

 

«على» گوهركسى سازدكه او از سرقدم يابد

 

كى‏افتد گوهر معنا ترا گر قدر سرباشد[54]

 

در غزلى نيز گفته است:

 

خوش آن سرى كه بود ذوق سيرها ديده

 

به چشم دل رخ اسرار آن سرا ديده‏

 

بر آستان وفا هر دمى ز دشمن و دوست‏

 

هزار محنت و ناكامى و جفا ديده‏

 

به هر جفا كه كشيده به روزگار دراز

 

براى دوست در آن شيوه وفا ديده‏[55]

 

در واقع، وى به جرم حق‏گويى و دفاع از ارزش‏ها دچار مصائب و آلام زياد گرديده است و به قول خودش: سنت الاهى چنان است كه هر كه حق گويد و در اظهار آن كوشش كند بسيارى از خلق با او دشمن مى‏شوند.[56]

 

سيد على همدانى به پيروان خود توصيه مى‏نمود قبل از آن كه به عرفان و طريقت روى آورند، لازم است حتماً مقلّد يكى از مراجع در امور شرعى باشند و هر وقت در شريعت به پايگاهى رسيدند، در طريقت گام نهند. خود سيد نيز كاملاً اين گونه عمل مى‏كرد و در مسائل فقهى و آداب زندگى مقلد مراجع زمان خويش بود.[57] ايشان و پيروانشان به معناى مصطلح صوفيان، از قطب بودن خود بيزارى‏

 

مى‏جستند و حضرت مهدى(ع) را قطب مى‏دانستند. سالكان طريقت، اين عارف نكونام طى چند قرن اخير و با ايجاد مراكز تشيع در نجف اشرف و قم و برخى شهرهاى زيارتى ديگر نخست مقلد يكى از بزرگان دين شده و با قبول و اجراى تمام آنچه كه اجرا و قبولش در شريعت آمده است پا به راه طريقت مى‏نهند. اهل تحقيق مى‏گويند سلسله مير سيد على همدانى تنها گروهى است كه سالكان آن بايد پاى‏بند شرع و موازين فقهى باشند.[58]

 

سيد على همدانى در گنبد علويان، كه اكنون از بناهاى تاريخى همدان به شمار مى‏رود، به عبادت و راز و نياز با خداى خويش مشغول بوده است، اين بناى چهارضلعى از منظره بيرونى شباهت زيادى به گنبد سرخ مراغه دارد؛ ولى ابعاد آن بزرگتر است و گچ‏برى‏هاى با جلوه‏هاى هنرى، داخل گنبد را تزيين داده است. راه چهارم كه كوتاه‏تر بوده به خانه شخصى سيد منتهى مى‏گرديده است. در واقع راه ميان منزل او و محل عبادتش مخفى بود تا در اوقات خاصى بدون اطلاع كسى براى عبادت به گنبد بيايد و نشانه‏هاى اين مسير سرى هنوز باقى است؛ اما آن را از بيرون بسته‏اند.[59]

 

اگر چه گنبد علويان از بناهاى قرن ششم هجرى است؛ ولى پس از آن، سيد در همدان مقام و منزلتى به دست آورده، مكان مزبور به او اختصاص يافته و مرمت و تعمير آن را در ظرف مدت چهل روز انجام داده است، تا بتواند شب‏هاى جمعه و نيز سحرگاه هر روز به آنجا بيايد و فرائض و اعمال عبادى خويش را به جاى آورد. برخى احتمال داده‏اند اين ساختمان مربوط به خاندان علويان بوده كه يكى دو قرن قبل از سيد، در همدان شهرت و رياست داشته‏اند و به اين جهت آن را گنبد علويان گفته‏اند. عده‏اى نيز مى‏گويند در قسمت تحتانى گنبد، چند تن از اولاد سيد على همدانى دفن هستند و سبب نامگذارى به علويان وجود اين مقابر هستند.[60] دكتر محمد رياض، عقيده‏ دارد، سيد على همدانى علاوه بر عبادت و ذكر در اين گنبد به طلاب درس هم مى‏داده است.[61]

 

از خصال اين عارف وارسته سخاوت اوست، صاحب مستورات، بذل و بخشش سيد على همدانى را چنين وصف كرده است:

 

آن جناب سيادت، آن‏قدر سخى بود كه هزار شاهى نذر مى‏رسيد در آن لحظه به فقيران مى‏داد، به همين دليل استادش شرف‏الدين محمود مزدقانى نقل كرده است چون او، هيچ كس صاحب همت و عزيمت نيست. سيد على همدانى براى به دست آوردن روزى حلال به «كلاه بافى» اشتغال ورزيد و مى‏گويند اين شغل را از روى كرامت ياد گرفته بود. روزى يكى از كلاه‏هاى بافته خود را به سلطان قطب‏الدين اعطا كرد و او اين كلاه را بر سر مى‏نهاد و جانشينان وى هم اين تبرك را كماكان نگاه مى‏داشتند. متجاوز از يكصد و چهل سال اين كلاه على همدانى به عنوان تبرك نگهدارى مى‏شد ولى سلطان فتح‏شاه (متوفاى 925 ه'.ق.) وصيت كرد آن را با نعش او دفن كنند تا به ميمنت آن، شدايد عالم برزخ و حشر بر وى آسان گردد و اين وصيت عملى گشت؛ اما از هنگامى كه به وصيت او عمل نمودند سلسله مذكور رو به انحطاط رفت و سى و هفت سال بعد يعنى در سال (962 ه'.ق.) مردى به نام غازى چك روى كار آمد و خاندان چك را تشكيل داد.[62]

 

وقتى يكى از آشنايان پدرش دويست دينار به او هديه داده بود، سيد پس از اصرار تمام آن پول را پذيرفت؛ ولى همان روز فقرا و محرومان را دعوت كرد و نيمى از آن پول را خرج نمود. صد دينار نزدش ماند كه شب فرا رسيد، سيد على همان شب وقتى به خواب رفت در عالم رؤيا جدّش رسول اكرم(ص) را زيارت كرد كه وى از پذيرفتن آن مبلغ اگر چه هديه است؛ ولى چون بدون زحمت به دستش رسيده منع فرمود و به وى توصيه نمود براى تأمين معاش و رفع نيازمندى‏هاى شخصى بايد كارى كنى واين روش يعنى تحصيل رزق و روزى از راه فعاليت، نه تنها توسط سيد على همدانى پى گرفته شد؛ بلكه شاگردان، مريدان و پيروانش از بيكارى و تنبلى و بيزارى مى‏جستند. در خطه كشمير كه خدمات سيد در آن روشن‏تر است صنايع دستى، نسّاجى از قبيل شال بافى كه رو به زوال بود به توصيه سيد على همدانى احيا گرديد و اين گونه مشاغل راه رونق و آبادانى را پيش گرفت.[63]

 

 

سير و سياحت‏

 

سيد على همدانى از بيست سالگى يعنى در حدود سال 733 ه'.ق. مسافرت‏هاى خود راشروع نمود و اين برنامه تا سال 753 ه'.ق. - حدود 21 سال - ادامه داشت، از اين رو مى‏توان او را از سياحان بزرگ جهان اسلام دانست؛ ولى متأسفانه او وقايع سفرهاى خود را به رشته تحرير درنياورده است و اگر به چنين تحريرى دست زده بود، سفرنامه‏اى در حدود رحله ابن بطوطه 779 - 703 ه'.ق. كه معاصر او هم بوده، ترتيب داده بود. اطلاعات اجمالى از مسافرت‏هايش، در آثارى چون «خلاصة المناقب» و «مستورات» درج گرديده است.

 

هدف و مقصد او از اين مهاجرت‏ها وعظ و تبليغ و راهنمايى مخلوقات الاهى به سوى پروردگار بوده است. اواين مسافرت‏ها را به صورت گسترده اما با دقت و برنامه ريزى انجام داده و به قول خودش 3 بار از مشرق تا مغرب سفر كرده و عجائب در خشكى و دريا ديده است.

 

وى مى‏گويد: هر بار به شهرى رسيدم عادات اهل آن موضع را طريق ديگر ديدم. او در ترتيب انجام اين مسافرت‏ها مى‏گويد: در دفعه اول شهر به شهر و دفعه دوم قريه به قريه و دفعه سوم خانه به خانه. او براى تحمل سختى‏هاى مسافرت، قدرت روحى استوارى داشته‏و در اتمام مقاصد عالى خود از هيچ گونه اهتمامى دريغ نكرده است، غالباً در سفر بوده و در جاى معينى توقف طولانى ننموده است.

 

بدخشى مى‏گويد: دائم از منزلى به منزلى مى‏رفت. با اين وجود از لذت حَضَر كمتر استفاده كرده است. اگر چه نويسندگان در خصوص حدود مسافرت‏هايش عنوان ربع مسكون (تمام خشكى‏هاى عالم) را به كار برده‏اند؛ ولى از برخى منابع برمى‏آيد كه بعضى از سرزمين‏هاى اسلامى و روم را ديده است. اسامى اين ممالك و نواحى عبارتند از: مزدقان، بلخ، بخارا، بدخشان، ختا، يزد، ختاران (كولاب)، بغداد، ماوراءالنهر، شيراز، اردبيل، مشهد، كشمير، شام (سوريه كنونى)، سيلان (سرانديب)، تركستان، لداخ (تبت، ساير نقاط شبه قاره هند و پاكستان و بلاد عربى.

 

در مستورات آمده است كه يك بار بعد از فريضه حج، تمام ممالك عرب را سياحت نمود، در هنگام مسافرت به پاره‏اى از اين نقاط، به خصوص قيچاق (تركستان) و جبل القاف، سيد اشرف جهانگير سمنانى متوفاى 828 ه'.ق. همراهش بوده است. در مجموع، تمامى مسافرت‏هاى او توأم با رنج و مشقت بوده؛ ولى روح عالى، همت بلند و مقصد مقدسش موجب گرديده كه به اين مصائب و آلام اعتنا نكند و كارش را ادامه دهد. اصولاً اين مهاجرت‏ها دل و ذهن و فكرش را اعتلا و صفاى كامل معنوى بخشيده و توانسته است به خوبى پيام دين مبين اسلام را به تشنگان حق برساند.

 

وى ازكوههاى صعب‏العبور، دشت‏هاى‏خشك و بى‏آب و علف، گذشت و حتى يك بار به مدت بيست و هشت روز بدون هيچ گونه خوردنى سفر كرده است و از اين ناملايمات شكوه‏اى ننموده است. حتى زمانى قوت خود را در مسافرتى به ديگران مى‏بخشد و خود گرسنه به راه خويش ادامه مى‏دهد. روزى هم در سفرى دريايى، تخته كشتى مى‏شكند و سيد با تحمل زحمات فراوان به لطف خداوند از خطر مرگ رهايى مى‏يابد. گاهى چنان مشغول اوراد و اذكار بوده كه از كاروان عقب مى‏افتاده و خود در غربت و تنهايى دچار مشكلاتى مى‏شد و بعد از تحمل زحمت‏هايى به قافله مى‏پيوست. گاهى در ضمن گذشتن از معابر سخت و دره‏ها و گذرهاى خطرناك، با جانوران وحشى مواجه مى‏شد؛ ولى با قوت ايمان و به مدد توسل و ذكر و نيروى توكل ازاين تنگناها جان سالم به در مى‏بُرد.

 

وى چندين بار به سرزمين حجاز و ساير نقاط شبه جزيره عربستان مسافرت نمود و دوازده بار حج به جا آورد. زمانى راه حج را پيش گرفت و تا يزد به راه خود ادامه داد. در آنجا با عده‏اى فقير و بينوا روبرو شد، پس هر چه در توان داشت و نيز تمامى توشه خويش را در ميان آن مستمندان تقسيم كرد و از سفر حج منصرف گرديد.

 

زمانى به همراه استادش شيخ محمود مزدقانى، به مشهد مقدس مسافرت نمود و سپس خودش به تنهايى چندين بار به قصد زيارت بارگاه حضرت امام رضا(ع) عازم اين ديار گرديد. در همين سفرها به اسفراين رفت و در آنجا، شيخ محمد بن محمد اذكايى را ملاقات نمود و از محضرش استفاده كرد. او براى زيارت نشان قدم مبارك حضرت آدم به سرانديب (سيلان / سرى‏لانكا) مسافرت نموده و به كمك زنجيرهايى طى سه روز، به آن مكان دشوار صعود نمود و جاى قدم مزبور را زيارت كرده است.[64] بنا به نقل مؤلف «طرائق الحقايق» در حوالى كوه سرانديب با تعداد قابل توجهى از عارفان ملاقات نمود.

 

در صحيفة الاوليا آمده است:

 

بگشت او جهان را سراسر سه بار

 

بديد اولياء، چهارصد با هزار

 

نموده است پنجاه سال اختيار

 

تجافى ز مضجع، زهى مددكار[65]

 

وى در همين سفر سرانديب دچار سانحه گرديده و آن را چنين توصيف مى‏كند:

 

با جمع كثيرى در كشتى نشسته بودم، ناگاه كشتى شكست و من بر تخته پاره‏اى ماندم، چند روزى در دريا بودم چون نجات يافتم وضعيت طورى بود كه سه ماه مى‏بايست پياده مى‏رفتم تا به آبادى برسم و به غذا و آب دسترسى پيدا كنم.

 

در ادامه گفته است:

 

به سرانديب مى‏رفتم، سه روز بايد در ميان آب و ديوچه (كرم و زالو) مى‏رفتم و پس از هر مسافت كوتاهى بايستى پايم را با چوب مى‏تراشيدم و ديوچه‏ها را از پايم دور مى‏كردم. براى استراحت در شب در جاهايى كه كمى خشكى وجود داشت سمج‏ها (زيرزمين) كنده شده بود. چون به قدمگاه شريف آدم(ع) رسيدم، زنجير درازى از آهن ديدم كه از قله صخره عاليه آويخته است. پس پرسيدم براى بالا رفتن بايد از اين زنجير آهنى استفاده كنم؟ گفت: آرى، پس زنجير را گرفتم و بالا رفتم و سه روز بالاى آن صخره بودم. قدم مبارك آدم على نبينا و عليه السلام در سنگ نشسته بود و جاى آن باقى بود. جاى يك قدم را بريده و به ديار ديگر برده بودند آن را نيز زيارت كردم.[66]

 

چون به قول خودش قدم در باديه به توكل نهاده بود، هر جا مشكلى برايش پيش مى‏آمد به گونه‏اى شگفت‏انگيز بر آن معضل فائق مى‏آمد. يك بار در سفر به شدت تشنه شد، خودش مى‏گويد:

 

به چاهى رسيدم و چيزى نداشتم كه با آن آب از چاه بيرون آرم. خود را در چاه انداختم و آب خوردم و زمانى در چاه توقف كردم. چاه بلند بود و بيرون آمدن اشكالى داشت. ناگاه ديدم كه شخصى بر سر چاه آمد و تبسّم نمود و دستار خود را از سر برداشت و يك سر دستار به طرف من فرو گذاشت، من آن را گرفته از چاه برآمدم و چون خواستم كه از وى بپرسم كه تو كيستى؟ او ناپديد شد.[67]

 

زندگى بيست ساله سيد على همدانى پس از مراجعت از اين مسافرت‏ها تا سال 722 ه'.ق. دقيقاً مشخص نيست؛ ولى احتمال داده مى‏شود او در اين دو دهه آشفتگى در تاريخ ايران، به تأليف آثار، ارشاد مردم و تدريس معارف دينى مشغول بوده است و البته مسافرت‏هايش بين آبادى‏هاى همدان ادامه داشته است.

 

با پشت سرنهادن اين ايام، سيد به ماوراء النهر مهاجرت كرد كه تاريخ اين هجرت نيز به طور دقيق مشخص نيست. چنين برمى‏آيد كه ميان ختلان (كولاب) واقع در تاجيكستان كنونى و بدخشان - نزديك تركستان، شمال شرقى افغانستان كنونى - رفت و آمد مى‏نمود و سرانجام در سال (774 ه'.ق.) به ختلان كوچ نموده و ظاهراً در آبادى عليشاه، از توابع ختلان، كه منسوب به خاندان عليشاهيان است توقف كرده است. بزرگان و مشاهير آن ديار به شرف ملاقات با ايشان مشرّف شدند و چنان ازدحامى در اين ديدارها به وجود آمد كه اگر كسى مى‏خواست بايد بسيار تردد مى‏نمود و درنگ مى‏كرد. اين ديدارهاى متوالى و توأم با ارادت و اشتياق، فتنه مفسدان و رشك‏ورزان را برانگيخت و آنان از ايشان نزد امير تيمور سعايت نمودند و گفتند: اين سيد با چنين مريدان و پيروان عاشق، مدعى سلطنت است. چون سيد را به نزد حاكم مزبور آوردند، مير سيد على همدانى وى را مطمئن ساخت كه در پى امور دنيوى نيستم و روى به آخرت آورده‏ام، تيمور عذرخواهى نمود. پس از اين ملاقات، سيد چند روزى در ختلان مسكن گزيده و سپس راهى كشمير گرديده است.[68]

 

بنا بر پژوهش‏هاى خاورشناس روسيه، پروفسور «كولاكويف»، سيد على همدانى در ختلان، دهى خريد و آن را وقف فى سبيل‏اللَّه نمود، مدرسه‏اى هم آنجا بنا كرد. او وسايل تربيت و تعليم شاگردان خود را در آن ناحيه فراهم كرد و مردم علاقه‏مند از نقاط دور و نزديك به حضورش مى‏رسيدند.

 

بدخشى در سال 773 ه'.ق. سيد على را در ختلان ديده است. او در همين سال به همراه سيد على همدانى به زادگاه خود، اندراب (غرب بدخشان) مى‏رود؛ ولى در راه به دليل كسالت سيد به ختلان برمى‏گردد. در اين سال سيد على همدانى دو رساله خود را موسوم به «حل الفصوص» و «مشارق الاذواق» به جعفر بدخشى مى‏آموزد و نامبرده آن دو را به محمد بن شجاع و بدرالدين بدخشى تعليم مى‏دهد، سپس اين دو اثر در ختلان در زمره منابع مورد تدريس قرار مى‏گيرد. سيد على همراه با فعاليت‏هاى آموزشى و تعليمات عرفانى در ختلان و توابع به تبليغ روى آورد و به ارشاد مردم پرداخت.[69]

 

 

مهاجرت بابركت‏

 

كشمير، ناحيه‏اى است كوهستانى در شمال غربى هند و در دامنه كوه‏هاى هيماليا. مناظر طبيعى و آب و هواى مصفاى آن، به اين سرزمين طراوتى خاص داده است. در حال حاضر ناحيه مذكور 222000 كيلومتر مربع وسعت دارد، كه 75% آن موسوم به جامو و كشمير و در اختيار هند است و 79778 كيلومتر مربع آن در اختيار پاكستان قرار دارد كه به كشمير آزاد موسوم است.

 

قسمتى از كشمير نيز در حدود 41500 كيلومتر جزو اراضى چين است كه در جنگ بين چين و هند سال (1962 م.) به تصرف چين درآمده است. آب و هواى معتدل و مطبوع، موقعيت سوق‏الجيشى، ذخاير فراوان و رودخانه‏هاى پرآب و وجود 95% مسلمان، اين سرزمين را در منطقه آسياى جنوبى، داراى امتيازات ويژه نموده است. كشمير شامل سه منطقه: كشمير، جامو و لاداخ است كه اكثريت مسلمانان در دره كشمير (جامو و كشمير)، هندوها، سيك‏ها در جامو و اقليت بودايى، با ريشه تبتى در فلات شرق لاداخ اقامت دارند.

 

با وجود ورود دين اسلام در قرن اول هجرى به اين سرزمين، تابش اين آيين تا سال 715 ه'.ق. در كشمير به تأخير افتاد. در اين سال عارفى ايرانى به تبليغ دين اسلام در ناحيه مورد اشاره پرداخت كه مورد پذيرش مردمانش قرار گرفت. اسكندر مقدونى، محمود غزنوى و چنگيز خان، موفق به فتح كشمير نشدند و فتح آن به نام شاه ميرزا سواتى معروف شده است. وى در سال 735 ه'.ق. در اين سرزمين حكومت اسلامى ايجاد كرد كه تا مدت‏ها استمرار داشت.[70]

 

سيد على همدانى براى نخستين بار به سال 740 ه'.ق. براى مطالعات مقدماتى اوضاع به كشمير رفت. ده سال از نشر دين مبين اسلام در آن منطقه مى‏گذشت، او دريافت كه اگرتبليغات لازم و كافى در كشمير صورت نگيرد، هويت اسلامى اين سامان در معرض خطر قرار خواهد گرفت. در تمامى دورانى كه سيد على در ختلان اقامت داشت، در انديشه تبليغ بود.

 

وى در سال 760 ه'.ق. دو نفر از بزرگان به نام‏هاى مير سيد حسين سمنانى و مير سيد تاج‏الدين سمنانى را - كه در همدان ساكن بودند - به يارى طلبيد و اين دو نفر را براى بررسى چگونگى شرايط اجتماعى و سياسى كشمير به اين ناحيه، اعزام نمود و توسط آنان از سال 760 ه'.ق. از وقايع كشمير آگاه مى‏گرديد.

 

در رساله مستورات آمده است: شب سيد على همدانى، رسول اكرم(ص) را در عالم رؤيا مشاهده نمود كه خطاب به وى فرمودند: بيا و به سوى كشمير برو و مردم آن سامان را به سوى اسلام فراخوان. او از آن شب مصمم گرديد عازم اين ديار گردد، حاكم كشمير هم در خواب مى‏بيند، آفتاب از جنوب طلوع كرده است تعبير آن را از راهبى بودايى مى‏خواهد، وى جواب مى‏دهد: شخصى از سوى ماوراءالنهر مى‏آيد و همه را مسلمان مى‏نمايد.[71]

 

برخى علت مهاجرت سيد به كشمير را دستور غيبى و احساس وظيفه دينى او دانسته‏اند، ولى عده‏اى مى‏گويند در اثر تهديد حاكمان و ناامنى ختلان توسط امير تيمور گوركانى، به آن خطّه مهاجرت كرده است. صاحب مستورات كه دليل اين مسافرت را فتنه و آشوب ذكر مى‏كند مى‏نويسد:

 

اين پيشامد را سيد بيست سال قبل پيش‏بينى كرده بود؛ زيرا روزى سيد على همدانى در مدرسه بود و كسانش به خدمتش حضور داشتند كه در جمع آنان گفت: بعد از بيست سال چنان تفورى در اين ولايت خواهد آمد كه نه پادشاهى ماند و نه مردم آسايش مى‏كنند و اين وقايع سبب مهاجرت او شود، آنان پرسيدند كه كى اتفاق خواهد افتاد؟ در جواب گفت: بعد از بيست سال كه اميران غرجستان (آل كرت) از پاى درآيند و چنان مى‏شود كه ما ديگر مدرسه خود را نخواهيم ديد، اهل ختلان جلاى وطن نموده‏اند و جماعتى از عارفان و مشاهير كشته شده‏اند

 

بنابراين گرچه سيد على همدانى براى تبليغ در كشمير علاقه وافر داشته و در عالم رؤيا، خاتم پيامبران (ص) به وى اين مسئوليت خطير را توصيه نموده است؛ اما بررسى دقيق‏تر نشان مى‏دهد كه وى به دليل آشفتگى‏هاى سياسى و اجتماعى و برخورد با امير تيمور گوركانى به كشمير مهاجرت كرده است.

 

ميرزا اكمل الدين كامل بدخشى كشميرى متوفاى 1231 ه'.ق. گفته است:

 

گرنه تيمور شور و شر كردى‏

 

كى امير اين طرف گذر كردى؟[72]

 

در هر حال ورود سيدعلى همدانى به كشمير، به طور ناگهانى و ناگزير نبوده است؛بلكه با رضايت كامل، آگاهى لازم، احساس وظيفه مبنى بر تبليغ و گسترش اسلام در آن ديار صورت گرفته است و به همين دليل به وسايل گوناگون و از طريق افراد اعزامى، اوضاع و احوال و تحولات مختلف آن سرزمين را پيگير بوده است.[73]

 

كيفيت اقامت سيد در كشمير بدين صورت است:

 

الف: در سال 774 ه'.ق. چند ماه در آن ناحيه اقامت گزيد و سپس براى سفر حج و زيارت خانه خدا عزم سفر كرد.

 

ب: در سال 781 ه'.ق. براى بار دوم به كشمير آمد و تا اواخر سال (783 ه'.ق.) يعنى دو سال و چند ماه در اين منطقه مشغول فعاليت بود.

 

ج: در اوائل سال 785 ه'.ق. وارد كشمير شد و تا اواخر 786 ه'.ق. همان‏جا ماند و در مجموع، پنج سال در كشمير اقامت داشته است.

 

از سفر نخستين سيد در سال 774 ه'.ق. به كشمير و فعاليت‏هاى او اطلاعات دقيقى در منابع وجود ندارد اما روشن است كه سيد در سنه 781 ه'.ق. به اين سرزمين سفر كرده است. سيد محمد خاورى اين ابيات را در مورد تاريخ ورود او به كشمير سروده است:

 

مير سيد على شه همدان

 

سير اقليم سبعه كرد نكو

 

شد مشرف ز مقدمش كشمير

 

اهل آن شهر را هدايت جو

 

سال تاريخ مقدم او را

 

يابى از مقدم شريف او[781ه'.ق.][74]

 

مير سيد على همدانى در رأس هفتصد تن از شاگردان، پيروان و ياران، كه غالباً از سادات و مشاهير و بزرگان بوده‏اند در تاريخ 781 ه'.ق. وارد كشمير گرديد و در آنجا نفوذ زيادى به دست آورد.[75]

 

دكتر استخرى مى‏گويد:

 

جمعى از سادات ايرانى، چون: سيد تاج‏الدين و سيد حسين سمنانى و ديگر اخلاص كيشان مانند سيد مسعود و سيد يوسف در آن سفر از ملازمان آن سيد همدانى بودند. جمعى از همراهانش در كشمير توطن گزيدند، به وجهى كه امروزه غالب سادات آن سامان از بازماندگان و همراهان با همت سيدعلى همدانى بوده‏اند.[76]

 

مير سيد على با دوستان و نزديكان خود در محله‏اى به نام علاءالدين پورده، در شهر سرينگر كنونى، ميانه پل سوم و چهارم، در كنار رودخانه ايهت (جهلم كنونى) سكنى گزيد. اين همان مقام است كه بعداً مسجد شاه همدان را آنجا بنا كرده‏اند.

 

مهاجرت سيد در سال (781 ه'.ق.) به كشمير در روزگار قطب‏الدين هند، چهارمين فرمانرواى دودمان شاهميرى صورت گرفت.[77]

 

وى از سيد استقبال كرد، پيروش گرديد و از او اخذ معرفت نمود. سلطان مذكور نسبت به سيد بسيار ارادتمند بود. وى هر روز با خلوص نيت و صفاى باطن نزدش مى‏آمد و آداب دينى و معارف عقيدتى را از وى مى‏آموخت و چون از راه بى‏خبرى جمع بين الاختين نموده بود، به دستور سيد يكى را طلاق گفت. اين فرمانرواى خوش‏فكر، لباس خود را از تن خويش دور كرد و خويشتن را با جامه اسلامى بياراست. سيد كلاهش را به وى هديه داد و رساله «عقبات» يا «قدوسيه» را برايش نگاشت[78] و نيز قطب‏الدين مخاطب برخى نامه‏هاى اوست.[79]

 

سيد على همدانى در كشمير با عالمان، مسافران و كاهنان مذاهب ديگر، چون: هندوها و بودايى‏ها مناظره‏هاى پيچيده‏اى انجام مى‏داد كه غالباً در مباحثه‏هاى مذكور بر آنان غالب مى‏آمد. در دوران اقامتش در كشمير، سى و هفت هزار نفر به دست او مسلمان شدند و به دليل نفوذ فوق‏العاده‏اش، اسلام در اين سامان گسترش يافت. سيد، مردم را در اين منطقه به گونه‏اى شيفته اسلام نمود كه آنان معبدهاى خود را به مسجد تبديل مى‏كردند و يكى از مريدان سيد على به نام شيخ قوام‏الدين بدخشى را فرا مى‏خواندند تا در آن مساجد اذان بگويد و به افتتاح آن‏ها مبادرت ورزد. اميران محلى دستوراتش را بى كم و كاست اجرا مى‏نمودند و در پرتو لطف خداوند، تعليمات و تبليغاتش بركات زيادى به همراه داشت.

 

مرتاضان و ساحران معروف هندى و بودايى چون مغلوب بحث‏هاى منطقى او مى‏شدند و كراماتى از وى مشاهده مى‏كردند، دين اسلام را بدون چون و چرا با تمايل درونى مى‏پذيرفتند و اين ويژگى براى تحوّل روحيه عموم مردم بسيار تأثيرگذار و قرين موفقيت بود. بدين گونه مذهب تشيّع، با اهتمام فراوان و زحمات وافرش در كشمير تثبيت گرديد.[80] هزاران نفر از بركت انفاس قدسى او از گمراهى و ضلالت و شرك و بت‏پرستى، به سوى صراط مستقيم و توحيد و معارف ملكوتى اسلام تمايل پيدا كردند و هدايت يافتند. پيوسته نمازهاى پنجگانه را بر كرانه دريا اقامه مى‏نمود. و بعد از اداى نماز فجر و ذكر اوراد و وظايف شرعى در جايى بلند مى‏نشست و با مردم در خصوص حقايق دينى سخن مى‏گفت و آنان را موعظه مى‏كرد و مطالب مذهبى واخلاقى را با لحن شيرين و دل‏نشين و با ملاحظه ظرفيت و استعداد مردم عادى، عارى از هر گونه صعوبت و لفّاظى بيان مى‏كرد. مواعظ خود را به زبان فارسى و در برخى موارد از مترجمان، كه از دوستانش بودند استفاده مى‏كرد.

 

سيد على همدانى يك سازمان تبليغى هدف‏دار و برنامه‏ريزى شده در كشمير پديد آورد كه تحت نظارت دقيق او واعظان و مبلغان پرورش مى‏يافتند و سپس به نواحى گوناگون كشمير اعزام مى‏گرديدند، تا معارف قرآن و عترت را به مردم معرفى كنند. بدين وسيله موفقيت‏هاى شايانى نصيب سيد على همدانى گرديد.[81]

 

اولين مدرسه علوم دينى در كشمير در مكان معروف به بلبل لنگر سرينگر، به نام بلبل شاه ساخته شد. سلطان شهاب‏الدين به توصيه على همدانى مدرسة القرآن را در كشمير بنا كرد كه مدرسه‏اى وسيع و مهم بود. از تمامى نواحى كشمير طالبان علم و معرفت به اين مدرسه مى‏آمدند و بزرگترين معاريف اين سرزمين در همين مدرسه پرورش يافتند. سلطان قطب‏الدين نيز بنا به تأكيد سيد مدرسه‏اى بزرگ ساخت كه ديگر علوم را در آن تدريس مى‏كردند.

 

سيد على همدانى در كشمير كتابخانه‏اى تأسيس نمود و منابع فراوانى به زبان‏هاى عربى و فارسى در اين مكان فراهم ساخت و كتابدار خود سيد محمد قاضى را كه در كتابخانه ختلان (از تلاش‏هاى سيد على همدانى) به كشمير برد. اين كتابخانه آن قدر اهميت داشت كه فرمانرواى اين سرزمين از آن ديدن كرد. در دوران او مدارس و مساجد متعددى بنيان نهاده شد كه مهم‏ترين آنها مسجد شاه همدان است. اين بناى مهم و عظيم از چوب ريودار و صنوبر ساخته شد. و از نظر سبك معمارى قابل توجه است.

 

تمامى فعاليت‏هاى پردامنه دينى، فرهنگى و اجتماعى سيد على همدانى كه در كشمير سازنده، رشد دهنده و پرفايده بود، محتوا و روح اسلامى داشت و ظرف و كالبد آن، فارسى ايرانى بود. ارتباط اين روح و كالبد در اين نقطه به اندازه‏اى چشمگير گرديد كه وى حوارى كشمير ناميده شد و كشميربه ايران صغير ملقب گرديد و با آن كه مردم اين ناحيه ديرتر از غالب مناطق شبه قاره با زبان فارسى آشنإ شدند و از مهد اين زبان دورتر بودند، نويسندگان و شاعران پارسى زبان كه از اين سرزمين برخاسته‏اند بيشترند.[82] استاد شهيد مرتضى‏ مطهرى مى‏نويسد:

 

«يكى از كسانى كه در كشمير به اسلام خدمت كرده است مير سيد على همدانى بوده، اين مرد بزرگ كه از مفاخر اسلامى است هزارها شاگرد در كشمير تربيت كرد كه هر كدام براى خود استاد شدند، مقام سيد على همدانى هنوز در كشمير محترم است و مردم آنجا را زيارت مى‏كنند.».[83]

 

امروزه نيز حضور معنوى و فرهنگى سيد على همدانى و آثار او در شبه قاره هند به رغم تمامى موانع همچنان محسوس است. اشعار فارسى متعددى كه در قسمت‏هاى گوناگون محراب مسجد مدرسه وى در كشمير (بر روى ديوار و بالاى محراب و...) توجه اهالى و مسافران را جلب مى‏كند و آثار و نوشته‏ها و سروده‏هاى وى كه در گوشه و كنار اين سرزمين مشتاقان فراوانى دارد، دليل مهمى بر اين مدعاست.[84]

 

در سرى نگر (مركز كشمير)، مدرسه‏اى به نام وى بنا شده كه امروزه پابرجاست و دو بيت ذيل در كتيبه محراب آن نوشته شده كه مصراع آخر آن تاريخ رحلت مير سيد على همدانى است:

 

حضرت شاه همدان كريم‏

 

آيت رحمت زكلام قديم‏

 

گفت دم آخر و تاريخ شد[85]

 

بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم‏

 

 

آثار و تأليفات

 

آثار سيد على همدانى كه بيش از يكصد و ده جلد كتاب، رساله و مجموعه شعرى است، به لحاظ محتوا، مضمون، سبك و انشا در خور توجه است. اين مجموعه گرانسنگ در عرصه‏هاى گوناگون تفسيرى، روايى، فلسفه و حكمت، حكمت عملى و اخلاق، عرفان و ادبيات نگاشته شده و در تمامى آن‏ها مطالب آموزنده، پرمغز و مباحث معنوى و ذوقى ديده مى‏شود، ظرافت‏ها و نكته‏سنجى‏هايى كه وى در پديد آوردن نظم و نثر اعمال نموده، آثارش را جالب، پرجاذبه و خواندى كرده است.

 

آثار

 

1. اسرار النقطه به فارسى و عربى؛

 

2 . ذخيرة الملوك؛

 

3 . شرح فصول الحكم؛

 

4 . شرح اسماء الحسنى

 

5 . شرح قصيده عينيه ابن سينا؛

 

6 . شرح قصيده بُرده بوصيرى؛

 

7 . مشارق الاذواق؛ (شرح قصيده خمريه ابن فارض مصرى)

 

8 . اختيارات المنطق؛

 

9 . اوراد الفتحيه؛

 

10 . رساله همدانيه؛

 

11 . مكتوبات فارسى مير سيد على و مقاله‏ها و نامه‏هاى او؛

 

12 . رساله‏اى در تحقيق ذات؛ (الذاتيه)

 

13 . رساله فوائد العرفانيه؛

 

14 . رساله‏اى در اثبات تشيع؛

 

15 . رساله سبع المثانى؛

 

16 . رساله چهل مقام و عقبات؛

 

17 . اسرار القلبيه؛

 

18 . المقله فى بيان النقطه؛

 

19 . اخلاق محترم يا محرم؛

 

20 . چهل اسرار يا گلشن اسرار؛ شامل 41 غزل و 9 قطعه و رباعى

 

21 . ميراث الطالبين؛

 

22 . سير الطالبين؛

 

23 . ذكريه فارسى؛

 

24 . عقليه؛

 

25 . داوديه؛

 

26 . رساله بهرامشاهيه؛

 

27 . رساله موچلكه؛ (موچلكه يعنى كوچك و ظريف)

 

28 . واردات اميريه؛

 

29 . ده قاعده؛

 

30 . چهل مقام صوفيه؛

 

31. مناميه؛

 

32 . رساله اعتقاديه؛

 

33 . مصطلاحات صوفيه؛

 

34 . قدوسيه؛

 

35 . رساله مشيّت؛

 

36 . حقيقت ايمان؛

 

37 . رساله حل مشكل؛

 

38 . الناسخ و المنسوخ فى القرآن؛

 

39 . سير و سلوك؛ (حق اليقين)

 

40 . حل الفصوص؛

 

41 . فقريه؛

 

42 . انسان نامه؛ (قيافه نامه)

 

43 . رساله وجوديه؛

 

44 . فتوتيه؛ (فتوت نامه)

 

45 . فى السواد الليل و لبس الاسود؛

 

46 . رساله سؤالات؛

 

47 . معاش السالكين؛

 

48 . شرح مرادات حافظ؛

 

49 . آداب و سير اهل كمال؛

 

50 . اقرب الطرق (الى‏اللَّه)؛

 

51 . اقسام نفوس؛

 

52 . الانسان الكامل يا الروح الاعظم؛

 

53 . البشر بالحسنى شرح المودة فى القربى؛ . بيان حجّيته الشهره؛

 

54 . تصور نهايت و انحصار موجودات؛

 

55 . تلقينيه؛

 

56 . چهل حديث؛

 

57 . حقيقت محبت؛

 

58 . اشعار ديوان مير سيد على؛

 

59 . رساله در معرفت؛

 

60 . رساله در توبه؛

 

61 . رساله در نماز و احكام آن؛

 

62 . سر الكاملين؛

 

63 . شرح كلمات باباطاهر؛

 

64 . فراست؛

 

65 . مختصر در علم نجوم؛

 

66 . المودة فى القربى و اهل العبا؛

 

 

فرزندان

 

سيد على همدانى در اسفراين شيخ محمد بن ادكانى، (استاد خود) را ملاقات كرد و وى سيد را وادار به ازدواج نمود. خودش مى‏گويد چون متأهل شدم چندى بعد خداوند فرزندى به من داد به نام سيد محمد، مير محمد متولد 744 ه'.ق. وى در سال 796 ه'.ق. وارد كشمير گرديد و رهبرى پيروان پدرش را عهده دار گرديد. او سوها بهت، نخست وزير سلطان اسكندر را به اسلام در آورد و نامش را سيف الدين نهاد. اسكندر كه مريد مير سيد على شده بود، تحت نفوذ مير محمد و سيف‏الدين به خراب كردن معابد باستانى پرداخت. مير محمد مقارن سال 800 هجرى از هندوستان به مكه رفت و حج گزارد و به سال 809 ه'.ق. در محلى كه پدرش رحلت نموده بود، وفات يافت و در كنار مزار او به خاك سپرده شد.

 

رفت از دنياى دون اندر جنان

 

چون محمد سيد اهل يقين

 

گشت تاريخ وصال او عيان

 

مهربان عادل محمد مير دين، 809 ه'.ق.[86]

 

سيد محمد همدانى با دخترِ سيد حسن بهادر سمنانى، فرمانده سپاهيان سلطان را كه تاج‏خاتون نام داشت، در كشمير ازدواج نمود كه پنج سال بعد فوت كرد. بعد از آن محمد همدانى، دخترِ سيف‏الدين (وزير تازه مسلمان اسكندر) را كه بى‏بى بارعه نام و ديده موجى لقب داشت به همسرى انتخاب كرد.

 

سيد محمد همدانى صاحب فرزندانى شد كه در همدان، سرى نگر و در بلخاب حوالى بلخ، اعقاب و احفادى از آنان باقى ماندند. نام دختر مير سيد على همدانى مشخص نيست ولى همين قدر مى‏دانيم كه به عقد ازدواج خواجه اسحاق ختلانى درآمده است.[87]

 

 

غروب غم‏انگيز

 

سيد على همدانى پس از مدت‏ها فعاليت علمى و فرهنگى در كشمير، چون سلطان قطب‏الدين را در اجراى اصلاحات اساسى و تحولات فرهنگى ناتوان ديد، در ذيقعده سال 786 ه'.ق. گويا به قصد سفر حج از كشمير بيرون آمد، چند روزى از حركت او نگذشته بود كه حاكم پاخلى از او دعوت كرد تا چند روزى در سرزمينش بماند و مردم را موعظه كند. سيد قبول كرد و حدود ده روز در آنجا سخنرانى نمود و پس از آن، سفر خويش را ادامه داد. سيد على در اين سفر بيمار شد و پس از پنج روز، در شب چهارشنبه، ششم ذيحجه سال 786 ه'.ق. به سراى جاويد شتافت.

 

وى در آن شب وفات تا بامداد مى‏گفت يا اللَّه يا حبيب و در حالى كه كلمه مبارك بسم اللَّه الرحمن الرحيم بر زبانش جارى بود، دعوت حق را لبيك گفت.

 

محل رحلت او در را دو ميلى «كونار» در مرز امروز افغانستان نوشته‏اند. سه تن از ياران سيد و نيز فرزند سلطان پاخلى، تابوت سيد را به ختلان انتقال دادند و در حالى كه بوى خوش از آن به مشام تشييع كنندگان مى‏رسيد، پيكرش در يكى از آبادى‏هاى «كولاب» يا «كلياب» - همان جايى كه سيد خريدارى و در راه خدا وقف نموده بود - دفن شد. البته قطعه كوچكى كه بر حسب وصيت او، براى مزارش مشخص گرديد جزء املاك وقفى نبود. بناى نخستين آرامگاه سيد على همدانى هم اكنون در تاجيكستان پابرجاست، كه يك اتاق بزرگ و نه حجره كوچك دارد و قبر او ميان اتاق بزرگى قرار گرفته كه مجموعاً ده نفر از خاندان سيد على همدانى، از جمله فرزند و خواهرش در آنجا دفن شده‏اند.[88]

 

 


 


[1] جغرافياى كامل ايران، گروهى از نويسندگان، ج 2، ص 1300 - 1299.

 

[2] سيد محمد نوربخش شاگرد خواجه اسحاق عليشاهى ختلانى بوده كه او در مكتب سيد على همدانى تربيت شده است، از اين جهت مى‏گويد: شيخ شيخم يعنى استاد استادم.

 

[3] احوال و آثار و اشعار مير سيد على همدانى، دكتر محمد رياض، ص 6 و 7؛ تذكرة شعراى كشمير، دكتر نيكو، ص 10.

 

[4] مروج اسلام در ايران صغير، دكتر پرويز اذكايى، ص 13.

 

[5] تذكره شعراى كشمير، ص 11.

 

[6] مروج اسلام در ايران صغير، ص 14 و 15؛ احوال و آثار سيد على همدانى، ص 8؛ روضات الجنان و جنات الجنان، حافظ كربلايى، ج 2، ص 251.

 

[7] تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح‏اللَّه صفا، ج 3، بخش 2، ص 1297.

 

[8] مجله آموزش و پرورش، سال 1318، شماره 2.

 

[9] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 8؛ شرح مرادات حافظ از ميرسيد على همدانى، مقدمه ايرج گل‏سرخى، ص‏7 .

 

[10] سيد على فرزند سيد شهاب الدين، فرزند محمد، فرزند يوسف، فرزند محمد، فرزند محمد، فرزند جعفر، فرزند عبداللَّه، فرزند محمد، فرزند على، فرزند حسن، فرزند حسين، فرزند امام زين العابدين، فرزند امام حسين، فرزند على(ع)؛ اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 8، ص 10؛ تاريخ نظم و نثر فارسى، سعيد نفيسى، ج 1، ص 4؛ مشارق الاذواق، سيد على همدانى، مقدمه مصحح، ص 14 و 15.

 

[11] روضات الجنان و جنات الجنان، ج 2، ص 251.

 

[12] همان، ج 1، ص 343.

 

[13] شرح احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 12.

 

[14] مقدمه كتاب مكارم الاذواق، ص 15 و 16.

 

[15] مروج اسلام در ايران صغير، ص 16.

 

[16] روضات الجنان، ج 2، ص 251 و 252.

 

[17] تاريخ مغول، عباس اقبال آشتيانى، ص 313 - 318.

 

[18] رساله تاريخ عجم و همدان، دكتر پرويز اذكايى.

 

[19] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 10.

 

[20] روضات الجنان و جنات الجنان، ج 2، ص 276 - 277، مقدمه شرح مرادات حافظ.

 

[21] شيعه در هند، ج 1، سيد عباس اطهر رضوى، ص 261 و 264؛ احوال و آثار سيد على همدانى.

 

[22] درباره سلسله نسب وى بنگريد به كتاب الفصول الفخريه فى اصول البريه، سيد جمال‏الدين احمد بن عنبه حسنى، ص 201.

 

[23] مروج اسلام در ايران صغير، ص 55.

 

[24] همان، ص 55.

 

[25] روضات الجنات، ج 2، ص 171؛ فرهنگ ايران زمين، ج 6، ص 41.

 

[26] روضات الجنان، ج 2، ص 165 و 256.

 

[27] همان؛ تحقيق در احوال و نقد آثار و افكار شاه نعمت‏اللَّه ولى، دكتر حميد فرزام؛ تشيع و تصوف، ص 231 - 238.

 

[28] مروّج اسلام در ايران صغير، ص 58.

 

[29] تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال آشتيانى، ص 601؛ سلسله‏هاى اسلامى، ص 55؛ روضات الجنان، ج 2، حواشى، ص 588؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 51 و 52.

 

[30] روضات الجنان، ج 1، ص 71، 158 و ج 2، ص 252.

 

[31] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 81 و 82.

 

[32] تشيع و تصوف، ص 315 و 316؛ مروّج اسلام در ايران صغير، ص 63 و 64.

 

[33] بزرگ و سخن‏سرايان همدان، دكتر مهدى درخشان،

 

ج 1، ص 88.

 

[34] امير تيمور وركانى سيد را تهديد به قتل كرده و او را از وطن آواره ساخته، فرزند، داماد و جانشين سيد و برادرش را به شهادت رسانيده بود و شاگردش را مدت‏ها در حبس نگاه داشت و سپس تبعيد نموده بود.

 

[35] سيد اين منزل را به پايگاه عبادى تبديل نموده بود و مهم‏ترين فعاليت‏هاى تبليغى، وعظ و تدريس در آنجا انجام مى‏گرفت.

 

[36] مقامات عارفان، ترجمه و شرح احمد خوشنويس عماد، ص 167؛ مقدمه كتاب مشارق الاذواق، ص 24.

 

[37] نفحات الانس فى حضرات القدس، جامى، ص 477.

 

[38] حبيب السير، غياث‏الدين خواند مير، ج 3، ص 87؛ رجال كتاب حبيب السير، ص 63 - 62.

 

[39] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1.

 

[40] تذكره هفت اقليم، ج 2، ص 118 و 1119.

 

[41] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 138 - 143 و 86.

 

[42] طبقات اعلام الشيعة، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 3، ص 150.

 

[43] تذكره رياض العارفين، رضا قلى خان هدايت، ص 169.

 

[44] ريحانة الادب، ج 3، ص 474.

 

[45] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 24.

 

[46] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 85.

 

[47] فرهنگ سخنوران، ج 2، خيامپور، ص 650.

 

[48] لغت نامه دهخدا، ج 11، ص 16283، ذيل على مسعودى.

 

[49] تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح‏اللَّه صفا، ج 3، قسمت دوم، ص 1297.

 

[50] مشارق الاذواق، مقدمه مصحّح.

 

[51] تاريخ ادبيات فارسى، هرمان اته، ترجمه دكتر رضا زاده شفق، ص 270.

 

[52] روضات الجنان، ج 2، ص 271.

 

[53] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 142 و 143.

 

[54] روضات الجنان، همان؛ مشارق الاذواق، مقدمه مصحح، ص 22.

 

[55] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 65.

 

[56] همان.

 

[57] البته بعدها خود در امور فقهى به درجات بالا رسيد و رساله‏اى هم نگاشت كه تا امروز رساله عمليه مردم كشميرات، نسخه‏اى از اين رساله دركتابخانه مزار سيد جلال‏الدين حيدر موجود است.

 

[58] شرح مرادات حافظ، پژوهش و تحقيق ايرج گل سرخى، ص 46 - 45.

 

[59] مأخذ قبل، ص 42.

 

[60] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 86 و 87؛ گنبد علويان (همدان)، استاد سيد محمد محيط طباطبايى زواره‏اى، مجله آموزش و پرورش سال 1318، شماره 2، ص 38 - 30 و شماره‏هاى 9، ص 72 - 71؛ ماهنامه نغميا، سال 1330، شماره 8، ص 342 - 343.

 

[61] احوال و آثار سيد على همدانى، ص 31.

 

[62] مأخذ قبل، ص 55 و 56.

 

[63] همان، ص 58.

 

[64] احوال و آثار مير سيد على همدانى، 27 - 30.

 

[65] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 85.

 

[66] روضات الجنان، ج 2، ص 268 و 269؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 44.

 

[67] روضات الجنان، همان و نيز كتاب مروج اسلام، ص 45.

 

[68] روضات الجنان، ج 2، ص 244 و 245؛ دائرة المعارف فارسى، دكتر مصاحب، ص 883؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 76.

 

[69] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 36؛ شرح مرادات حافظ، مقدمه محقق، ص 47 و 48.

 

[70] شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، از نگارنده، ص 204 و 205.

 

[71] شرح مرادات حافظ، مقدمه محقق، ص 48 و 49.

 

[72] احوال و آثار سيد على همدانى، ص 42.

 

[73] بحران كشمير، سيد سجاد رضوى، ص 24.

 

[74] روضات الجنان، ج 2، حواشى سلطان القرايى، ص 588؛ مقامات عارفان، ص 164.

 

[75] تاريخ ادبيات، هرمان ابد، ص 270.

 

[76] اصول تصوف، دكتر احسان اللَّه. على استخرى، ص 294.

 

[77] تشيع در هند، جان نوومن هالستر، ترجمه آذر ميدخت مشايخ فريدنى، ص 163.

 

[78] اصول تصوف، ص 294؛ روضات الجنان، ج 2؛ حواشى سلطان القرايى، ص 588؛ دائرة المعارف تشيع، ذيل امير سيد على همدانى، ص 518.

 

[79] مروج اسلام در ايران صغير، ص 53.

 

[80] تشيع در هند، ص 163؛ احوال و آثار سيد على همداين، ص 50.

 

[81] احوال و آثار مير سيد على همدانى، 48 و 49؛ مقامات عارفان، ص 164.

 

[82] تذكره شعراى كشمير، سيد حسام‏الدين راشدى كه در چهار مجلد به طبع رسيده است.

 

[83] خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 393.

 

[84] آثار و احوال مير سيد على همدانى، ص 10 و 11.

 

[85] بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم = 786 ه'.ق، كتاب بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 86.

 

[86] شيعه در هند، ج 1، ص 267؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 108.

 

[87] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 77 و 81.

 

[88] شيعه در هند، ج 1، ص 264؛ بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 86؛ مشارق الاذواق مقدمه مصحح، ص 22؛ رجال كتاب حبيب السير، دكتر عبدالحسين نوايى، ص 63؛ دنباله جستجو در تصوف ايران، ص 181
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:09 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

سيد بهاء الدين نيلى

 

(اواخر قرن هشتم)

 

ولادت

 

عالم بزرگوار سيد بهاء الدين، على بن عبدالكريم نيلى از علماى بزرگ قرن هشتم هجرى است‎.‎

 

تاريخ دقيق ولادت و وفات او مشخص نيست اما او استاد احمد بن فهد حلى متوفاى 841 هجرى ‏است و اواخر عمر فخر المحققين فرزند علامه حلى متوفاى 771 هجرى را درك كرده و از ‏شاگردان او محسوب مى‏شود‎.‎

 

‎  ‎نسبت

 

نيلى منسوب به نيل، شهرى است بين بغداد و كوفه كه به وسيله حجاج بنا نهاده شده. اين ‏شهر هنوز هم از شهرهاى آباد و پابرجاى عراق محسوب مى‏گردد‎.‎

 

نجفى هم بدين اعتبار به او مى‏گويند كه براى تحصيل عازم نجف شده و ساكن نجف گرديده است‎.‎

 

‎  ‎شخصيت

 

سيد على بن عبدالكريم از جمله بزرگانى است كه تنها فقيه و اصولى نبوده بلكه در علوم ‏مختلفى تخصص داشته، از جمله صفات ذكر شده براى او: علامه، فقيه، متكلم، مفسر، رجالى و ‏نسّابه است‎.‎

 

او ارادتى خالص به ولايت و امام عصر حجة بن الحسن عجل الله تعالى فرجه الشريف داشته كه ‏از آثار و تأليفاتش نمايان است‎.‎

 

‎  ‎منصب نقابت

 

از جمله افتخارات سيد على بن عبدالكريم منصب نقابت است. او از جمله علمايى بوده كه در ‏زمان خود مسئوليت تمامى سادات منطقه خود را به عهده داشته و مرجع حل اختلافات و ‏پناهگاه مستمندان از آنان بوده است‎.‎

 

اين منصب ارزش معنوى بالايى داشته و به بزرگترين فرد از خاندان سادات از حيث علم و ‏تقوا و ديانت تعلق مى‏گرفته است‎.‎

 

‎  ‎اساتيد

 

سيد على بن عبدالكريم در محضر بزرگانى تحصيل نموده كه هر يك براى ساختن يك شخصيت كامل از ‏يك شاگرد كافى هستند. از جمله اساتيد او‎:‎

 

‏1‏‎ - ‎فخر المحققين فرزند بزرگوار علامه حلى م 771 هجرى‏

 

‏2‏‎ - ‎سيد عبدالكريم بن عبد الحميد نيلى پدر او

 

‏3‏‎ - ‎سيد عبدالحميد بن عبد الله نيلى جد بزرگوارش

 

‏4‏‎ - ‎سيد عميد الدين بن محمد م 754 هجرى‏

 

‏5‏‎ - ‎سيد ضياء الدين برادر سيد عميد الدين

 

‏6‏‎ - ‎شهيد محمد بن مكى، شهيد اول و مؤلف كتاب شريف اللمعة الدمشقية را مى‏توان نام ‏برد‎.‎

 

‎  ‎شاگردان

 

نتيجه و حاصل زحمات يك عالم در طول عمرش را مى‏توان با ديدن فرزندان و شاگردان و ‏تأليفات او فهميد‎.‎

 

سيد على بن عبدالكريم شاگردان بزرگى را در مكتب اهل بيت عليهم‏السلام تربيت نموده كه از ‏آن جمله‏اند‎:‎

 

‏1‏‎ - ‎احمد بن فهد حلى م 841 هجرى و مؤلف كتب ارزشمندى مانند عدة الداعى‎.‎

 

‏2‏‎ - ‎عالم بزرگوار، شيخ حسن بن على معروف به ابن عشرة

 

‏3‏‎ - ‎فقيه بزرگوار، شيخ حسن بن سليمان، مؤلف كتاب مختصر البصائر

 

‏4‏‎ - ‎سيد جمال الدين بن اعرج عميدى، كه كتاب رجال سيد على بن عبدالكريم را كامل كرده و ‏شرح حال معاصرينش را هم به آن افزوده است‎.‎

 

‎  ‎تأليفات

 

از يادگارهاى گرانبهاى سيد على بن عبدالكريم نيلى آنچه به دست ما رسيده عبارتند از‎:‎

 

‏1‏‎ - ‎منتخب الأنوار المضيئة كه شيخ آقا بزرگ از آن بهالغيبةتعبير كرده است‎.‎

 

‏2‏‎ - ‎الإنصاف في الرد على صاحب الكشاف

 

‏3‏‎ - ‎بيان الجزاف في تبيان انحراف صاحب الكشاف

 

‏4‏‎ - ‎إيضاح المصباح لأهل الفلاح، كه شرح مصباح صغير شيخ طوسى است

 

‏5‏‎ - ‎سرور أهل الإيمان في علامات ظهور صاحب الزمان، اين كتاب احتمالا خلاصه كتاب السلطان ‏المفرج عن أهل الإيمان باشد كه از نويسنده‏اى غير از سيد على بن عبدالكريم است‎.‎

 

‏6‏‎ - ‎كتابى در علم رجال كه شاگردش جمال الدين ابن اعرج آن را به امر استاد خويش كامل ‏كرد‎.‎

 

‏7‏‎ - ‎الأنوار الإلهية في الحكمة الشرعية‎.‎

 

‎ 

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:11 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

فاضل مقداد

 

فاضل مقداد دانشمندي محقق، پژوهشگري ژرف انديش، صاحب نظري توانا در دانش‌ها كلام، فقه، اصول،‌معاني بيان، قرآن، حديث و منطق و داراي تأليفات ارزشمندي است كه نزد دانشمندان شيعه و سني شهرتي فراوان دارد.
نكتة مهم و قابل توجه در مورد اين دانشمند آن است كه وي با اين كه نزد دانشمندان اسلامي، شهرتي خاص دارد واو را به علم، ‌فضل و عظمت شأن مي‌ستايند، كتابهاي متنوعش را در اقصي نقاط كشورهاي اسلامي شناسانده‌اند و در برابر علوّ مرتبت او سر تعظيم فرود آورده‌اند، ولي از شرح حال وي به ويژه از دوران كودكي، كيفيت تحصيل، ويژگي‌هاي اخلاقي، خدمات فرهنگي و اجتماعي، تعداد دقيق استادان و شاگردان و ديگر شئون زندگي وي مطالب زيادي در دست نيست و برخي نويسندگان تنها به اين كه او «سيوري»، «اسدي»، «غروي»، شاگرد شهيد اول و داراي چند اثر و شاگر مي‌باشد، بسنده كرده‌اند.[1]
حتي شرح حال نويسان بعضي از آثار ارزشمند وي مثل «اللوامع الالهيه» و «نضد القواعد» را نام نبرده‌اند. از اين رو، نويسندة «بهجة الامال» مي‌گويد: «عجب آن است كه شرح حال نويسان اين مرد، لوامع و نضد القواعد را از جمله كتابهاي او ذكر نكرده‌اند.»[2]
نيز كساني كه با لقب‌هاي گوناگون كه ناشي از جنبه‌هاي تخصصي فاضل مقداد در دانش‌هاي مختلف اسلامي مي‌باشد، وي را مورد ستايش قرار داده‌اند، تنها به چند عنوان و لقب كوتاه كه در مجموع يك سطر هم نمي‌شود، اكتفا كرده‌اند. بيش‌تر شرح حال نگاران كه نام وي را در كتاب خود ذكر كرده‌اند، همان عنوانها و لقبها را بدون كم و كاست، تكرار كرده‌اند و چيزي در ابعاد شخصيتي وي نگفته‌اند.[3]
باز جاي شكرش باقي است كه تأليفات فاضل مقداد كه نام وي در اول آنها آمده است، هنوز در مجامع علمي و كتابخانه‌هاي بزرگ و كوچك، مرجع پژوهشگران و محققان علوم اسلامي مي باشد. از اين رو، مخفي بودن تاريخ ولادت و... چيزي از كمالات و فضيلت‌هاي اين بزرگ مرد عالم فقاهت را كم نمي‌كند.
خاندان
فاضل مقداد يا فاضل سُيوري از فقيهان بزرگ قرن نهم هجري است. پدرش، ‌عبدالله بن محمّد، جدّش، محمّد فرزند حسين، جد اعلاي او، حسين فرزند محمّد و كنيه‌اش، ابوعبدالله است.[4]
جدّ مادري فاضل مقداد، ركن الدين محمّد فرزند علي استرآبادي جرجاني، مترجم «فصول نصيريه» خواجه نصير، از فارسي به عربي است. فاضل مقداد، در كتابهاي «ارشاد الطالبين» و «الانوار الجلاليّة» خود، با لفظ «جدّي» و «الجدّ الحميد»، به اين مسأله تصريح مي‌كند.[5]
ركن الدين محمّد استرآبادي از متكلمان بزرگ و شاگرد علامة حلّي بود. وي داراي آثار فراواني است، ‌از جمله: روضة المحققين، الارشارات في علم البلاغه ( المعاني و البيان و البديع)؛ اشراق اللاهوت في شرح الياقوت في علم الكلام و المباحث العربيه في شرح الكافيه الحاجبيه.[6]
خاندان مقداد از دانشمندان عرب نجف اشرف هستند، كه نسب آنها به قبيلة بني اسد مي‌رسد. اهالي بني اسد، كه شيعه بودند، نزديك رود فرات عراق مي‌زيستند.
از ميان اين طايفه، دانشمندان، اديبان و اميران فراواني برخاسته‌اند. بسياري از دانشمندان حلّه نيز اين طايفه هستند. بسياري از خانواده‌هاي مقيم نجف اشرف از جمله خانوادة مقدادي منتسب به اين طايفه هستند. از اين رو فاضل مقداد را «فاضل مقداد اسدي» نيز گفته‌اند.[7]
لقب‌ها
وي به اعتبار محل تولدش به «سُيُوري» مشهور است.[8] سُيُور قريه‌اي است واقع در نزديكي شهر حلّة عراق. از آنجا كه «سيور» از توابع حلّه است، او به حلّي هم منتسب شده است.[9]
به وي «مشهدي» و «غروي» نيز گفته مي‌شود. چون حضرت علي ـ عليه السلام ـ در نجف به شهادت رسيد و «مشهد» در زبان عربي به معناي محلّ شهادت است. نجف اشرف در بين مردم عراق، به «مشهد» مشهور است. از آن جا كه فاضل مقداد در نجف اشرف سكونت داشت و در همان جا وفات كرد، به «مشهدي» و «غروي» شهرت پيدا كرد.[10]
فقيهان و دانشمندان اسلامي لقب‌هاي فراواني به مقداد سيوري داده‌اند. آنان به اعتبار فضل، علم، و نقش مؤثر وي در احيا و پاسداري از فرهنگ دين، او را «فاضل»، «شرف الدين»، «علّامه»، «محقق»، «مدقق» و ... ناميده‌اند.[11]
تحصيلات -
فاضل مقداد تحصيلات مقدماتي علوم اسلامي را در شهرهاي حله و بغداد به پايان رساند و براي ادامه تحصيل، به شهر مقدس نجف اشرف رفت و تحصيلات عالي فقه و اصول و كلام را در آن حوزه دنبال نمود.[12] وي از دانش و معارف فقيهان
و دانشمندان بزرگ آن ديار مقدس، بهره‌هاي فراوان برد.[13]
فاضل مقداد با كوشش فراوان در راه تحقيق، پژوهش و طي مراحل اعلاي دانش و فضل، جامع علوم عقلي و نقلي شد و به درجة عالي اجتهاد رسيد و متصدّي مقام مرجعيت تقليد گشت.[14]
استادان و مشايخ
در كتاب‌هاي معتبر علم تراجم، غير از شهيد اول (محمّد بن جمال الدين مكي)، شيخ و استادي براي فاضل مقداد ذكر نكرده‌اند. بعضي از شرح حال نويسان معاصر در كتابهاي خود، يادآور شده‌اند كه فخر المحققين (محمّد بن حسن بن يوسف بن علي بن مطهر حلّي)، سيد ضياء الدين عبدالله الاعرجي و سيد عميدالدين از استادان و مشايخ فاضل مقداد بوده‌اند.[15]
فاضل مقداد از مشهورترين شاگردان و تربيت يافتگان مكتب فقهي شهيد اول است.[16] كه از او حديث نقل كرده است وي بسياري از آثار خود را در شرح و تكميل و آراء و نظرات فقهي شهيد اول، ‌به رشتة تحرير درآورده است، مثل: كتاب «قواعد الفقهيه» كه آن را به نحو خوبي ترتيب و دسته بندي كرده و اسم آن را «نضد القواعد» گذاشته است. او مجموعه پرسشهاي خود را از شهيد اول در «المسائل المقداديه» گردآوري نمود.[17]
تأليفات -
فاضل مقداد در ساية نبوغ و علوم سرشار خود، كتاب‌هاي فراواني را به رشتة تحرير درآورد، كه از زمان خويش تاكنون، جزو ذخيره‌هاي علمي جهان اسلام به شمار مي‌رود.[18] وي پژوهشگر، ژرف انديش، نويسنده، اديب، نظريه‌پردازي، نو آور و داراي ذوقي لطيف و ذهني تيزبين رود. از اين رو، تأليف‌هاي وي در نهايت نيكويي بيان، اتقان و استحكام معنا مي‌باشد. او در تأليفات خود، از آخرين دستاوردهاي تحقيقاتي و پژوهش خود، كه شامل روشهاي نوين علمي، به ويژه در رشته‌هاي فقه و تفسير مي‌باشد، استفاده كرده است. آثار ارزشمند او جزو منابع معتبر و مهم فقهي، قرآني، ادبي و روايي است و مورد استفاده عالمان و فقيهان است.[19]
علّامه مجلسي (ره)، در «بحار الانوار» دو كتاب «كنز العرفان في فقه القرآن» و «ارشاد الطالبين الي نهج المسترشدين» فاضل مقداد را از جمله منابع خود در تأليف و تدوين بحار الانوار، شمرده و آنها را از كتابهاي كلامي بسيار نافع، به ويژه در بحث امامت مي‌داند.[20]
شيخ حر عاملي كتاب «ارشاد الطالبين» را يكي از منابع كتاب «اثبات الهداه» معرفي كرده است.[21]
نويسندة‌ روضات الجنات در مورد كتاب «اللوامع الالهيه» فاضل مقداد، مي‌گويد: اين كتاب از بهترين كتابهايي است كه در فنّ كلام، از جهت نظم ظاهري و استحكام باطني، نوشته شده است. كتاب «التنقيح الرائع» وي نيز از متين‌ترين كتابهاي فقه استدلالي، داراي بيان شيوا و مشتمل بر اطلاعات مفيد و ارزنده است.[22]
آثار وي كه بسياري از آنها هنوز چاپ نشده و به صورت نسخه‌هاي خطي در كتابخانه‌هاي معتبر بزرگ موجودند،[23] عبارتند از:
1. آداب الحج.
2. الاربعون حديثاً.
3. الادعية الثلاثون.
4. ارشاد الطالبين الي نهج المسترشدين.
5. الاعتماد في شرح رسالة واجب الاعتقاد.
6. الانوار الجلاليه في شرح الفصول النصيريه.
7. تجويد البراعة في شرح تجريد البلاغة.
8. تفسير مغمضات القرآن.
9. التنقيح الرائع من المختصر الشرائع.
10. جامع الفوائد في تلخيص القواعد.
11. رسالة في وجوب مراعاة العدالة في من يأخذ حجة النيابة.
12. شرح الالفيه للشهيد.
13. شرح سي فصل خواجه نصير در علم نجوم و تقويم.
14. شرح مبادي الاصول للعلامه.
15. الفتاوي المتفرقه.
16. كنز العرفان في فقه القرآن.
17. اللوامع الالهيه في المباحث الكلاميه.
18. المسائل المقداديه.
19. النافع يوم الدين في شرح باب حادي عشر.
20. نضد القواعد في شرح القواعد.[24]
21. التحفة الناجيه في التقربات الالهيه.[25]
اين عالم فرزانه بر بلنداي قلة معارف ديني قرار گرفته است و فقيهان و ديگر انديشمندان دين در برابر انديشه‌هاي نوگرايانه او سر تعظيم و تكريم فرود آورده‌اند. بهترين دليل بر اين مدعا، تأليف‌ها و تصنيف‌هاي ارزشمند اين دانشمند گرانمايه است كه پر از پژوهش‌هاي دقيق و نوآوريهاي فراوان است. وي جامع علوم عقلي و نقلي و در رشته‌هاي مختلف علوم، مثل: كلام، فقه، تفسير، اصول، حديث، معاني و بيان، اثرهاي جاوداني از خود به يادگار گذاشته است.
فاضل مقداد پژوهش‌هاي فراوان در علم كلام انجام داد. وي از جمله كساني است كه اركان اين علم را استوار و در تهذيب و تنقيح آن از افكار نادرست، كوشش‌هاي بسياري نمود.
او براي علم كلام، كه علم جهان بيني است، ارزش فوق العاده‌اي قائل بود. وي بيش از پژوهش در مسائل فرعي به پژوهش در مسائل كلامي و تأليف كتاب در آن زمينه‌ها مي‌پردازد.
وي در ابتداي كتاب «الانوار الجلاليه» به اين مطلب چنين تصريح مي‌كند: از آن جا كه علم كلام در بين دانش‌ها، از نظر دليل و برهان مطمئن‌تر و از نظر بيان، روشن‌تر و از نظر موضوع، شريف‌تر و از نظر اصول و فروع، كامل‌تر است، ‌تقدم آن بر ساير دانش‌ها، لازم و ضروري است.[26]

 

نيز در مقدمة كتاب فقهي «نضد القواعد»، بعد از آن كه علم كلام را، از موهبت‌هاي بزرگ خداوندي مي‌شمارد، مي‌گويد:
«بعد از آن كه خداوند توفيق نوشتن كتاب «اللوامع الالهيه في مباحث الكلاميّه» را به من داد، لازم ديدم كه بايد به دنبال آن، به نوشتن كتاب در مورد مسائل فقهي و فروع دين كه يكي از دو موهبت بزرگ خداوند است، ‌بپردازم.»[26]
فاضل مقداد در زمينة علم كلام، ‌اثرهاي متعددي دارد كه شرح حال نويسان و دانشمندان علوم مختلف آنها را توصيف كرده و يا منبع كتابهاي خود قرار داده‌اند.[27]
آثار كلامي فاضل مقداد عبارتند از:
1. النافغ يوم الحشر: كه شرح «باب حادي عشر» علّامه حلّي (متوفا: 726 هـ .ق.) است شرح‌هاي بسيار بر باب حادي عشر علّامة حلّي نوشته شده است كه از ميان آنها، شرح فاضل مقداد، بيش از ديگر شرحها، مورد توجه اهل علم و تدريس در حوزه‌هاي علميه قرار گرفته[28] و بارها چاپ شده است. از اين شرح،‌ترجمه‌هاي متعددي به فارسي صورت گرفته كه معروفترين آنها، «الجامع في ترجمة النافع»، است كه توسط محمّد علي حسيني شهرستاني (متوفا: 1344 هـ .ق) انجام شده است. هم چنين اين شرح به زبان انگليسي برگردانده شده، كه در سال 1928 م در شهر لندن چاپ شده است.[29]
2. الانوار الجلاليّه: اين كتاب شرح «فضول نصيريه» فصول نصيريه كتابي است كوچك، در موضوع اصول عقايد و با زبان فارسي نگارش شده است و مؤلف آن خواجه نصير الدين طوسي است. اين كتاب به وسيله محمّد ركن الدين جرجاني استرآبادي، جد مادري فاضل مقداد از فارسي به عربي برگردانده شده و فاضل مقداد آن را شرح كرده است.[30]
3. ارشاد الطالبين: كه شرح «نهج المسترشدين» نوشتة علامة حلّي است. اين اثر كلامي در سال 792 هـ .ق به پايان رسيده است. اين كتاب يكي از منابع كتاب «اثبات الهداة»، نوشتة شيخ حر عاملي[32] و كتاب «بحار الانوار» نوشتة علامة مجلسي،[31] مي‌باشد.
4. اللوامع الالهيه.[33]
آثار فقهي فاضل مقداد عبارتند از:
1. رسالة آداب الحج.
2. نضد القواعد.
3. جامع الفوائد في تلخيص القواعد.
4. كنز العرفان في فقه القرآن.
5. التنقيح الرائع من المختصر النّافع.
نويسنده روضات الجنات بر اين باور است كه كتاب فقهي «التنقيح الرائع» يكي از متقن‌ترين كتاب‌هاي فقه استدلالي است.[34]
مهم‌ترين نكته در مورد اين فقيه بزرگ، آن است كه وي قرآن را به عنوان يكي از منابع مهم فقه استدلالي و احكام شرعي قرار داد. از اين رو، كتاب ارزشمند «كنز العرفان في فقه القرآن» را كه موضوع آن «آيات الاحكام» است، نگارش كرد.[35] اين كتاب از مشهورترين كتابهاي فقهي و قرآني در طول چهار قرن اخير است. فقيهان اسلام در موضوع آيات الاحكام، كتاب‌هاي زيادي نوشته‌اند.
از آن جهت شهرت، اشتياق فقيهان و قرآن شناسان به آن به اندازة كتاب «كنز العرفان» فاضل مقداد، مورد توجه قرار نگرفته است.[36]
آيت الله مرعشي نجفي (ره) در مقدمة كتاب «مسالك الافهام»، كتاب «كنز العرفان» او را در ميان ده‌ها كتاب نوشتة شده در موضوع آيات الاحكام، از بهترين كتابهاي نوشته شده در بين شيعه و سني مي‌داند.[37]
اين كتاب ارزشمند مانند ساير كتابهاي فقهي فاضل مقداد، از جمله منابع فقهي و روايي و تفسيري كتابهاي فقه استدلالي مثل «رياض المسائل» سيد علي طباطبايي[38] و كتاب‌هاي روايي، مثل «بحار الانوار» علامه مجلسي[39] مي‌باشد.
كنز العرفان همانند تفسير مجمع البيان طبرسي، نزد فقيهان و مفسران شيعي، جايگاه و منزلت خاصي دارد و نزد فقيهان و مفسران سنّي، داراي شهرت بسياري است. نويسندة «التفسير و المفسرون» از دانشمندان اهل سنت، كتاب كنز العرفان را در رديف كتابهايي كه در موضوع آيات الاحكام توسط بزرگان اهل سنت نوشته شده است آورده و آن را معرفي كرده است. وي بعد از ذكر كتابهاي احكام القرآن أبي عبدالله قرطبي، ابن عربي اندلسي مالكي، جرصاص ضفي و كياهراسي شافعي، به معرفي و نقد اين كتاب مي‌پردازد.[40]
مدرسة مقداد سُيُوري
فاضل مقداد علاوه بر تأليف كتاب، تربيت شاگردان و عهده‌دار بودن رياست ديني و مرجعيت عامه، كه هر كدام از آن منشأ اثرهاي فراوان در رشد و بالندگي فرهنگ ديني بود، مدرسة علميّه‌اي را در شهر نجف اشرف بنا كرد. اين مدرسه در قرن نهم و دهم، به مدرسة «مقداد سيوري» معروف بود. دليل اين مسأله، تاريخ و مكان استنساخ كتاب «مصباح المتهجد» شيخ طوسي است. در انتهاي نسخه‌اي خطي از اين كتاب آمده است: «استنساخ اين كتاب، روز شنبه 12 جمادي الاول، سال 833 هـ .ق به دست نيازمند به رحمت پروردگار و شفاعتش، عبدالوهاب، فرزند محمّد، فرزند جعفر، ‌فرزند محمّد، فرزند جعفر، فرزند علي، فرزند سيوري اسدي، در شهر مقدس نجف كه سلام و درود بر ساكنانش باد و در مدرسة «مقداد سيوري» به پايان يافت.
اين مدرسه در محلة «مشراق»، يكي از محله‌هاي معروف نجف، ‌و رو به روي مسجد «اصاغة» قرار دارد. مدرسه تا سالهاي آخرين قرن دهم، آباد بود و پس از آن، رو به ويراني رفت، تا اين كه «سليم خان شيرازي» در سال 1250 هـ .ق آن را از نو بنا كرد و به همين سبب به مدرسه سليميه معروف شد.
آخرين بازسازي اين مدرسه، ‌همان طوري كه در سر درِ آن نوشته شده، در سال 1340 هـ .ق توسط سيد ابوالقاسم وكيل انجام شده است.[41]
اين مدرسه كه از قديمي‌ترين مدرسه‌هاي ديني حوزة علمية نجف اشرف است، ‌در سال آخر عمر فاضل مقداد توسط وي بنا شده است. بنابراين، سال ساخت و اتمام آن 826 هـ .ق خواهد بود. اين مدرسه كه به مدرسة سليميه معروف است، مدرسه‌اي است كوچك، داراي 12 حجره و اكنون خوابگاه طلبه‌هاي مهاجر از ساير كشورهاي اسلامي به عراق است.[42]
شاگردان -
فاضل مقداد پس از سالها تحصيل و پژوهش، جزو دانشمندان بزرگ شيعه شد. شهرت علم و كمال او، آفاق را پر كرد. از اين رو، گروه گروه از پويندگان دانش و جويندگان فضل و كمال، ‌به وي روي آورده، پروانه‌وار، گرد شمع وجودش جمع شده، ‌از نور فقه، نظريات و تحقيقات علمي آن فاضل بزرگ استفاده نمودند. تا جايي كه بسياري از فقيهان و محدّثان، از مكتب فقهي و علمي وي، فارغ التحصيل شده، به درجة اجتهاد رسيدند و جمعي نيز از وي نقل روايت كردند.
شرح حال نويسان نام شاگردان وي را يك جا ذكر نكرده‌اند، بلكه به مناسبت‌هاي مختلف، همراه شرح حال ديگر دانشمندان، به نحوي به شاگردي آنها نزد فاضل مقداد اشاره كرده‌اند.
1. جمال الدين احمد فرزند محمّد فرزند فهد حلّي (متوفا: 841) وي عالمي زاهد، فقيهي بزرگ و نويسندة كتاب فقهي «المذهب البارع» است.[43]
2. حسن بن راشد حلّي: وي فقيه، شاعر و اديب بود. او داراي قصيده‌هايي در تاريخ پادشاهان، خلفا و تاريخ قاهره است. او قصيده‌هايي در شرح الفية شهيد اول سروده كه به نام «الجمانة البهيه في نظم الالفيه» شهرت دارد.
حسن بن راشد، معروف به تاج الدين و منسوب به حلّي است. او زمان وفات فاضل مقداد را سال 826 هـ .ق و مدفن او را مقابر نجف اشرف معرفي كرده است.[44]
3. حسن بن محمّد بن حسن نجفي، نويسندة تفسير «عيون التفاسير».[45]
4. حسين بن فخر الدين بن سفر الله، معروف به علاء الدين مظفر قمي.[46]
5. سيف الدين شغرابي.[47]
6. شرف الدين مكي.[48]
7. ظهير الدين بن الحسام: وي عالمي فاضل، ‌عابدي فقيه و از مشايخ بزرگ زمان خويش بود. او منسوب به عامل (از شهرهاي لبنان) است.[49]
8. عبدالله بن مقداد: وي فرزند فاضل مقداد است. پدرش در سال 794 هـ .ق كتاب «الاربعون حديثاً» را براي او تأليف كرد.[50]
9. علي بن الحسن بن علاله يا «علا» يا «علالا»؛ فاضل مقداد از او با عناوين «شيخ صالح»، «عالم» و «فاضل» ياد كرده و در سال 822 هـ .ق به او دوبار اجازة روايت داده و متن اين دو اجازه نامه را در پشت كتابهاي «الاربعون حديثاً» و «رساله آداب الحج» نوشته است.[51]
10. علي توليني نحاريري عاملي: وي معروف به زين الدين، نويسندة كتاب «الكفاية في الفقه»، يكي از فقيهان و دانشمندان بزرگ نجف بود. او از فاضل مقداد و جمال الدين احمد، فرزند علي عيناثي عاملي، نقل روايت مي‌كند.[52]
11. علي بن عبدالعالي الميسي العاملي: وي ملقب به نورالدين، از شاگردان و راويان فاضل مقداد است.[53]
12. سيد رضي الدين بن عبدالملك، الواعظ القمي.[54]
13. شيخ قاسم الدين.[55]
14. محمّد بن شجاع القطان الانصاري الحلي: وي ملقب به شمس الدين و معروف به ابن قطان است. در كتابهاي فقهي، نظرات فقهي وي مورد توجه فقيهان واقع شده است. او آثار متعددي در فقه و اخلاق دارد، مثل:‌ «معالم الدين في فقه آل ياسين» در موضوع فقه و «نهج العرفان في احكام الايمان» در موضوع اخلاق، او اين اثر را در سال 819 هـ .ق تأليف كرده است. دانشمندان علم تراجم، تأليفات او را نشانة فضل و علو مرتبت علمي او دانسته‌اند و او را ستوده‌اند.[56]
ديدگاه‌ها -
فاضل مقداد نزد دانشمندان اسلامي، به ويژه فقيهان و مفسران، داراي مقام و منزلت خاصي است. آنان، او را به سبب جامعيتش در علوم عقلي و نقلي با القاب و اوصاف زيبا ستوده‌اند. محقق تستري،[57] محدث نوري،[58] محمّد باقر خوانساري،[59] شيخ عباس قمي[60] و محمّد علي مدرس[61] او را، فاضل، فقيه، متكلم، دقيق، دانشمند هوشمند، جمال دين، و پژوهشگري بزرگ معرفي كرده‌اند.

 

علامة مجلسي در بحار الانوار مي‌گويد: «شيخ بزرگ، مقداد، فرزند عبدالله، از فقيهان بزرگ است و تأليف‌هاي او در نهايت ارزش و شهرت است.»[62]
شاگردش، حسن بن راشد حلي، مي‌گويد: «شيخ ما، پيشوا، علامة اعظم، ابوعبدالله مقداد كه خداوند چهرة او را نوراني كرده است، مردي است با كمال، داراي صدايي رسا، زباني برّا در گفتار بليغ و سخنور و در علوم فراواني متخصص است. وي فقيهي متكلم، اصولي، نحوي و منطقي است، كه كتاب تأليف كرد و خوب هم تأليف كرد.»[63]
وي نه تنها نزد دانشمندان شيعه، مقام و منزلت خاصي دارد، بلكه نزد دانشمندان اهل سنت نيز داراي موقعيت و شهرت فوق العاده‌اي است. نويسندة التفسير و المفسرون، از دانشمندان اهل سنت، كتاب ارزشمند «كنز العرفان في فقه القرآن» فاضل مقداد را در كنار ساير كتابهايي كه در مورد آيات الاحكام نوشته شده است، در فصلي جداگانه متذكر شده و بعد از ذكر مشخصات و اوصاف وي، در مورد آن كتاب به بحث و نقد و نظر پرداخته است.[64]
نويسندة الاعلام مي‌گويد: شرف دين، ابوعبدالله مقداد حلّي اسدي نجفي، عالمي متكلّم، معروف به فاضل سيوري، از شاگردان شهيد اول و از استادان حسن بن راشد حلّي و شيخ زين الدين ابن علاء است. فاضل سيوري از بزرگان متكلمين و از پرچمداران پژوهش است. او نقش مهمي در علوم تفسير، كلام، فقه، حديث و... دارد.[65]
وفات
زمان وفات فاضل مقداد، همانند زمان تولدش، براي شرح حال نويسان، مجهول بود، ولي بعد از جستجو و كاوش‌هاي فراوان اين مسأله براي آنها معلوم شد. اولين كسي كه به اين حقيقت پي برد، جستجوگر و پژوهشگر دانشمند، شيخ محمّد سماوي نجفي، نويسندة الطليعه (متوفا: 1371 هـ .ق) بود كه تاريخ وفات فاضل مقداد را كه توسط شاگرد فاضل مقداد؛ شيخ حسن به راشد حلّي بر پشت نسخه‌اي از كتاب «القواعد» شهيد اول نوشته شده بود، به دست آورد. وي تاريخ وفات فاضل مقداد را چنين نوشته بود: «شيخ ما، پيشواي اعظم، علامه ابوعبدالله مقداد، فرزند عبدالله، سيوري كه خداوند چهرة او را در نجف اشرف نوراني كرده بود، بر شرفش برترين درودها و كامل‌ترين سلام‌ها، روز يكشنبه 26 جمادي الثاني سال 826 هـ .ق وفات كرد و در يكي از قبرستان‌هاي نجف اشرف، به خاك سپرده شد.»[66]
مكان دفنِ وي هنوز به طور دقيق معلوم نشده است. عده‌اي از دانشمندان، از جمله حسن بن راشد حلّي در متن فوق، محل دفن وي را در قبرستانهاي نجف دانسته‌اند. منظور از قبرستانهاي نجف، همان مقبرة بزرگ وادي السلام، است كه محل دفن بزرگان و اولياي الهي مي‌باشد.[67]
نويسندة روضات الجنات در اين مورد مي‌گويد: «گمان قوي دارم كه بقعة واقع در دشت «شهروان بغداد» كه در ميان اهالي آن سامان، به مقبرة مقداد معروف است، مدفن همين فاضل مقداد باشد، كه در آن جا وفات يافته است و يا به حسب وصيت خودش در آن جا دفن شده است؛ چرا كه آن جا محل عبور و تعدد زايرين عتبات عاليات است. و امّا اين مقبره نمي‌تواند قبر مقداد بن اسود كندي از اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ (و از خواص علي ـ عليه السلام ـ ) باشد؛ چرا كه او بنابر شواهد تاريخي در قبرستان بقيع واقع در مدينه (در سال 33 هـ .ق) دفن شده است.[68]
شهروان يا شهرابان داراي نخلستان‌ها و باغ‌هاي فراوان، در 101 كيلومتري شرق بغداد واقع شده بود و دانشمندان زيادي منسوب به آن هستند.[69]
اين مكان در مسير قافله‌ها و زايرين عتبات عاليات از طرف ايران، افغانستان و ساير كشورهاي دور دست شرق، به عراق قرار دارد.[70]
بر روي مرقدي كه منسوب به فاضل مقداد است، بقعه‌اي بلند، سفيد و قديمي ساخته شده است كه جلوة خاصي به اين شهر كوچك داده است و محل زيارت علاقه‌مندان به عالمان و فقيهان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ مي‌باشد. اين مرقد آن چنان نزد اهالي آن سامان و ساير جاها مشهور است كه ديگر نام شهر، از شهروان به «مقداديه» نقل پيدا كرده است و هم اكنون به «المقداديه» معروف است.[71]
سنّ فاضل مقداد را تا وقت وفات، حدود 80 سال تخمين زده‌اند؛ چرا كه فخر المحققين فرزند علامة حلّي استاد شهيد اول، در سال 771 هـ .ق درگذشته است و فاضل مقداد همان طور كه در كتاب «الاعتماد شرح رسالة واجب الاعتقاد» تصريح كرده، ‌فخر المحققين را درك كرده است و آن كتاب را در زمان حيات جناب فخر نوشته است، بين وفات فخر المحققين و شيخ مقداد، 55 سال فاصله است.
از طرفي، بعيد به نظر مي‌رسد كه وي «رسالة واجب الاعتقاد» را پيش از 20 سالگي شرح و تبيين كرده باشد. بنابراين، مي‌توان گفت كه وي نزديك به 80 سال زندگي كرد.[72]
علي كرجي

 


[1] . كنز العرفان، ج 1، مقدمه، ص 4.
[2] . بهجة الامال، ج 7، ص 91.
[3] . ر.ك: الكني و الالقاب، ج 3، ص 7؛ روضات الجنات، ج 7، ص 171؛ ريحانة الادب، ج 4، ص 282؛ مستدرك الوسايل، ج 3، ص 431؛ لؤلؤ البحرين، ص 172 و تنقيح المقال، ج 3، ص 245.
[4] . روضات الجنات، ج 7، ص 171؛ ريحانة الادب، ج 4، ص 282؛ رياض العلما، ج 5، ص 216 و الكني و الالقاب، ج 3، ص 7.
[5] . اللوامع الالهيه في المباحث الكلاميه، مقدمه، ط ـ بح.
[6] . اعيان الشيعه، ج 9، ص 425.
[7] . ماضي النجف، ج 3، ص 377.
[8] . بهجة الامال، ج 7، ص 93 و ريحانة الادب، ج 4، ص 283.
[9] . الكني و الالقاب، ج 3، ص 7؛ رياض العلما، ج 5، ص 216 و مفاخر اسلام، ج 4، ‌ص 379.
[10] . اللوامع الالهيه، ص بح و روضات الجنات، ج 7، ص 171.
[11] . ريحانة الادب، ج 4،‌ص 282؛ ارشاد الطالبين، ص 8 (مقدمه)؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 245؛ الكني و الالقاب، ج 3، ص 7؛ روضات الجنات، ج 7، ص 171 و... .
[12] . مفاخر اسلام، ج 4، ص 379.
[13] . ماضي النجف و حاضرها، ج 1،‌ص 85 و ج 3، ص 380.
[14] . كنز العرفان، ج 1، ص 4 «مقدمه» و نضد القواعد، ص 7، (مقدمه).
[15] . ماضي النجف، ج 3، ص 380.
[16] . الكني و الالقاب، ج 3، ص 7؛ روضات الجنات، ج 7، ص 171؛ رياض العلماء، ج 5، ص 216؛ ريحانة الادب، ج 4، ص 283؛ فوائد الرضويه، ص 267؛ الامل الامل، ج 2، ص 325؛ لغتنامة دهخدا، ج 10، ص 14942 و تنقيح المقال، ج 3، ص 345.
[17] . روضات الجنات، ج 7، ص 15 و كنز العرفان، ج 1، مقدمه، ص 6.
[18] . مفاخر اسلام، ج 4، ص 379.
[19] . كنز العرفان، مقدمه، ص 10.
[20] . بحار الانوار، ج 107، ص 169.
[21] . ارشاد الطالبيين، ص 25 مقدمه.
[22] . روضات الجنات، ج 7، ص 172.
[23] . نضد القواعد، مقدمه، ص 12.
[24] . روضات الجنات، ج 7، ص 171؛ ريحانة الادب، ج 4،‌ص 283؛ فوائد الرضويه، ص 667؛ الامل الامل، ج 2، ص 325‌؛ ايضاح المكنون، ص 229؛ بهجة المقال، ج 7، ص 90؛ رياض العلما، ج 5، ص 217؛ الكني و الالقاب، ج 3، ص 7؛ الذريعة، ج 18، ص 159 و تنقيح المقال، ج 3، ‌ص 245.
[25] . مقدمه‌اي بر فقه شيعه، ص 153.
[26] . اللوامع الالهيه.

 

[27] . نضد القواعد، ص 4.
[28] . روضات الجنات، ج 7، ص 172 و رياض العلما، ج 5، ‌ص 216.
[29] . موسوعة النجف الاشرف، ج 6، ص 293 و 325 و 369.
[30] . النافع يوم الحشر، مقدمه، ص 16 و 17.
[31] . نضد القواعد، مقدمه، ص 12.
[32] . اثبات الهداة، ج 1، ‌ص 29.
[33] . بحار الانوار، ج 107، ص 169.
[34] . روضات الجنات، ج 7،‌ص 172 و رياض العلماء، ج 5، ص 216.
[35] . روضات الجنات، ج 7، ص 172.
[36] . لؤلؤ البحرين، ص 173.
[37] . كنز العرفان، ج 1،‌ مقدمه، ص 15.
[38] . مسالك الافهام، ج 1، ص 7.
[39] . رياض المسائل، ج 1، ‌ص 1.
[40] . بحار الانوار، ج 107، ص 169.
[41] . التفسير و المفسرون، ج 2، ص 425.
[42] . ماضي النجف، ج 3،‌ص 379؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 7، ص 130؛ مراقد المعارف، ج 2، ص 334 و التنقيح الرائع، مقدمه، ص 32.
[43] . ماضي النجف، ج 3، ص 379 و موسوعة النجف الاشرف، ج 6، ص 413.
[44] . رياض العلماء، ج 4، ص 281؛ طرائف المقال، ج 2، ص 423 و ماضي النجف، ج 3، ص 380.
[45] . كنز العرفان، ج 1، مقدمه، ص 9؛ روضات الجنات، ج 7، ص 171 و ماضي النجف، ج 3، ‌ص 380.
[46] . مفسران شيعه، ص 118.
[47] . ماضي النجف، ج 3، ص 380 و التنقيح الرائع، ‌مقدمه، ص 29.
[48] . رياض العلما، ج 5،‌ ص 216 و مفاخر الاسلام، ج 4، ‌ص 382.
[49] . روضات الجنات، ج 2، ص 330 و ماضي النجف، ج 3، ص 380.
[50] . رياض العلما، ج 3، ص 55؛ ماضي النجف، ج 3، ص 380 و التنقيح الرائع (مقدمه)، ص 3.
[51] . روضات الجنات، ج 7، ص 171؛ ماضي النجف، ج 3، ص 380 و رياض العلماء، ج 5، ص 217.
[52] . رياض العلما، ج 3، ص 408؛ روضات الجنات، ج 7، ص 171 و ماضي النجف، ج 3، ص 380.
[53] . رياض العلما، ج 3، ص 380.
[54] . الاجازة الكبيرة، ص 341 و مستدرك الوسائل، ج 3، ص 431.
[55] . روضات الجنات، ج 7، ص 174 و ماضي النجف، ج 3، ص 380.
[56] . ماضي النجف، ج 3، ص 380؛ التنقيح الرائع، ص 30 و رياض العلما، ج 1، ص 183.
[57] . لؤلؤ البحرين، ص 172؛ اعيان الشيعه، ج 9، ص 363؛ بحار الانوار، ج 105، ص 36؛ ‌روضات الجنات، ج 7، ص 173؛ و الكني و الالقاب، ج 3، ص 7؛ رياض العلماء، ج 5، ‌ص 108 و....
[58] . مقابيس الانوار، ص 14.
[59] . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 431.
[60] . مقابيس الانوار، ص 14.
[61] . مستدرك الوسايل، ج 3، ص 431.
[62] . ريحانة الادب، ج 4، ‌ص 282.

 

[63] . بحار الانوار، ج 1، ص 41.
[64] . روضات الجنات، ج 7، ص 175 (پاورقي).
[65] . التفسير و المفسرون، ج 2،‌ص 465.
[66] . اعلام زركلي، ج 7، ص 282.
[67] . ماضي النجف، ج 3، ص 381.
[68] . همان، و اللوامع الالهيه، (مقدمه) ص مط.
[69] . روضات الجنات، ج 7، ص 175.
[70] . معجم البلدان، ج 3، ‌ص 375.
[71] . مراقد المعارف، ج 2، ص 332.
[72] . همان، ص 330.
[73] . ارشاد الطالبين، (مقدمه)، ص 21.
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:12 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

ابو محمد، حسن بن ابى الحسن ديلمى(ره)

 

(متوفي 841ه.ق)

 

‎ولادت

 

تاريخ ولادت ابو محمد، حسن بن ابى الحسن ديلمى دقيقا مشخص نشده، اما به طور حتم، از علماى قرن ‏هشتم هجرى است‎.‎

 

بعضى نام او را چنين گفته‏اند: حسن بن ابى الحسن بن محمد ديلمى، كه محمد نام جد آن بزرگوار است. ‏بعضى ديگر گفته‏اند: حسن بن ابى الحسن، محمد ديلمى كه محمد را نام پدر او دانسته‏اند و كنيه‏اش را ابو ‏الحسن‎.‎

 

صاحبان تراجم و علماى رجال پيرامون اين مسئله بسيار بحث و مناظره كرده‏اند‎.‎

 

اما گذشته از تمام بحث‏ها نظريه صحيح اين است كه: »محمد« نام جد آن بزرگوار است نه پدر او و صحيح ‏اين است: حسن بن ابى الحسن بن محمد ديلمى‎.‎

 

دليل ما بر اين مدعا آن است كه مصنف در كتاب شريف اعلام الدين، ص 97 مى‏فرمايد: »يقول العبد الفقير ‏إلى رحمة الله و عفوه، الحسن بن على بن محمد بن الديلمى تغمده اللّه برحمته و مسامحته و غفرانه، جامع ‏هذا المجموع‎...«‎

 

از اين عبارت به وضوح پيدا است كه نام او حسن، نام پدر او على، و نام جد او محمد است و كنيه ابو ‏الحسن كنيه رايج براى نام على است نه محمد‎.‎

 

‎  ‎مقام علمى

 

براى درك مقام علمى هر كس،بايد نظرى به كلمات بزرگان معاصر و متأخر از او انداخت و ديد كه آنها ‏چگونه شخص مورد نظر را معرفى كرده‏اند‎.‎

 

با نگاهى اجمالى به كلمات بزرگان پيرامون ديلمى صفاتى همچون: عارف، عالم، محدث، كامل، وجه من ‏كبار اصحابنا فى الفقه و الحديث و العرفان و المغازى و السير و... را در وصف او مى‏بينيم‎.‎

 

از حيث اعتماد و وثاقت هم، همين بس كه علامه مجلسى رحمه‏الله كتاب شريف اعلام الدين و ارشاد القلوب ‏را از آن بزرگوار در بحار الانوار نقل كرده‎.‎

 

صاحب وسائل الشيعه نيز، بسيار از كتابهاى او نقل مى‏كند و اين به خاطر اعتماد بزرگان به وثاقت او و ‏مقام علمى و تقواى آن بزرگ مرد عرصه علم و تقوا است‎.‎

 

پس به اعتراف جميع بزرگانى كه نامى از ديلمى برده‏اند، او از بزرگان اصحاب اماميه در علوم مختلف، ‏خصوصا فقه و حديث و عرفان است‎.‎

 

‎  ‎طبقه

 

در مورد طبقه حسن بن على ديلمى نيز، مانند سال ولادت او اختلاف فراوانى است به طورى كه بعضى او ‏را از علماى قرن پنجم دانسته‏اند و بعضى تا قرن نهم را ذكر كرده‏اند‎.‎

 

با قطع نظر از تمام اقوال كه در كتب تراجم به صورت مبسوط ذكر شده، نتيجه‏اى كه در چند جمله خلاصه، ‏به عنوان نظر نهايى مى‏توان قبول كرد آن است كه‎:‎

 

با توجه به نقل ديلمى از ورام بن ابى فراس، متوفاى 605 هجرى، در جلد اول كتاب؛ و نقل او از كتاب ‏شريف الألفين علامه حلى، متوفاى 726 هجرى، در جلد دوم كتاب ارشاد القلوب؛ روشن مى‏شود كه حسن ‏بن على ديلمى متأخر از آن دو بزرگوار است‎.‎

 

همچنين ابن فهد حلى متوفاى 841 هجرى در »عدة الداعى« از ديلمى مطلب نقل مى‏كند‎.‎

 

از اين توضيحات نتيجه مى‏گيريم كه: دوران زندگى حسن بن ابى الحسن ديلمى قطعا بين سال‏هاى 726 تا ‏قبل از 841 بوده است (البته ممكن است چند سال تفاوت وجود داشته باشد‎).‎

 

با اين بيان، نيازى به بحث‏هاى طولانى ذكر شده در كتب تراجم و رجال وجود ندارد‎.‎

 

‎  ‎تأليفات

 

‏1‏‎ - ‎ارشاد القلوب الى الصواب: اين كتاب معروف‏ترين كتاب ديلمى است و در دو جزء تأليف شده، جزء ‏اول در مواعظ و حكمت‏هاى قرآن و سنت و جزء دوم در مناقب امير المؤمنين على عليه‏السلام و ائمه ‏طاهرين عليهم‏السلام‎.‎

 

ارشاد القلوب بارها در ايران و نجف چاپ شده است اما چاپ موجود در برنامه، بدون مقدمه و تحقيق و ‏فهرست‏هاى لازم است. ان شاء الله بزودى به بهترين وجه تجديد چاپ شود، چرا كه كتابى بسيار ارزشمند ‏در اخلاق و مواعظ است‎.‎

 

‏2‏‎ - ‎غرر الأخبار و درر الآثار: در مناقب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام‎.‎

 

اين كتاب ظاهرا هنوز چاپ نشده و به صورت خطى در كتابخانه ملى موجود است‎.‎

 

‏3‏‎ - ‎اعلام الدين في صفات المؤمنين: از كتابهاى مهم ديلمى، و شامل مواعظ بلند اخلاقى است و در آن ‏بحث‏هاى كلام، تفسير، مواعظ، ادعيه، صفات حسنه و رذائل اخلاق و بحث‏هاى متنوع و فراوان ديگرى از ‏كلام معصومين عليهم‏السلام نقل كرده است‎.‎

 

اين كتاب در 530 صفحه و با تحقيق و مقدمه خوبى به چاپ رسيده است‏‎.‎

 

‏4‏‎ - ‎الأربعون حديثا: كتابى است كه چاپ نشده و نسخه آن هم يافت نمى‏شود‎.‎

 

از بين كتب فوق، كتاب ارشاد القلوب و اعلام الدين از جمله مآخذ بحار الانوار هستند و علامه مجلسى ‏بسيار در بحار از آنها نقل كرده است‎.‎

 

‎  ‎وفات

 

تاريخ وفات ديلمى به طور تعيين، مشخص نيست؛ اما بنابر نقل علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج ‏‏1، ص 537،وفات او در سال 841 هجرى بوده است‏‎.‎

 

اين نظريه، با توجه به مطالبى كه پيرامون طبقه و دوران زندگى ديلمى اشاره كرديم قريب به واقع جلوه ‏مى‏كند‎.‎

 

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:13 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

ابن فهد حلى (متوفاى 841 ق.)

 

 

شمع سحر سوز

 

محمد جواد نورمحمدى

 

 

تولد و كودكى‏

 

سال 757ق بود و سالها از حمله وحشيانه مغول گذشته اما زخم آن همچنان باقى بود. شهرهاى اسلامى به ويرانه تبديل گشته بود ولى حله به تدبير عالمان آن ديار از اين حملات در امان مانده، در آرامشى نسبى به سر مى‏برد

 

حله اكنون يكى از شهرهاى استان بابِل است و در گذشته‏هاى دور به آن جامعان مى‏گفتند. اين شهر را «سيف‏الدوله صدقه» يكى از پادشاهان آل‏مزيد كه از سلسله‏هاى شيعه به حساب مى‏آمدند در محل جامعان بنا نهاد و حله ناميد. تا سال 547 حكومت حلّه به دست بنى‏مزيد بود و پس از آن مدتى در دست عباسيان، زمانى در قلمرو ايلخانان و هنگامى در سيطره آل‏جلاير به حساب مى‏آمد.

 

فارغ از هياهوى دنياپرستان در شهر حله در منزل يكى از شيعيان بنام شيخ شمس‏الدين محمد بن فهد كودكى به دنيا آمد كه نامش را احمد نهادند. احمد در خانه ساده و زندگى باصفاى شيخ شمس‏الدين محمد روحانى شيعى پا به جهان نهاد و رشد و نمو را شروع كرد.

 

بيشترين مدت حيات احمد بن محمد بن فهد حلّى در زمان حكومت جلايريان بوده‏است. جلايريان از سال 740ق تا سال 813ق بر حله حكومت مى‏كردند. بنيانگذار اين سلسله شيخ حسن چايلكانى بود كه پس از او سلطان اويس و سپس سلطان حسين و سلطان احمد بر حله حكومت كردند. ابن فهد حلى 56 سال از مدت 84 سال حيات خود را در زمان آل‏جلاير بسر برده و در حله بوده است.

 

احمد كم‏كم رشد كرد و دوران كودكى را در حلّه پشت‏سر گذاشت و در خانواده شيعى خود و در پرتو مهر و محبت پدر و مادر هر روز تعليمى تازه مى‏يافت و جانش از زلال احكام اسلام در خانواده‏اى اين چنين نورى تازه مى‏گرفت پس از آن به سن تحصيل رسيد و چون ديگر فرزندان حله به مكتب‏خانه رفت و خواندن و نوشتن را آموخت.[1]

 

چنانكه گفتيم به تدبير عالمان حلّه حوزه علميه حلّه و شهر از گزند مغول در امان مانده بود و اكنون كه ابن فهد در سنين جوانى است يكى از حوزه‏هاى پرقدرت شيعى به حساب مى‏آيد. احمد بن فهد پس از فراگيرى خواندن و نوشتن به حوزه علميه حلّه رفته وتحصيل علوم اسلامى را شروع كرد. او جدى و مصمّم به درس خواندن پرداخت و با تقوا و پرهيزگارى توفيق بيشترى براى ادامه تحصيل يافت. سالها مى‏گذشتند و ابن فهد سخت مشغول تحصيل شده و دوره‏هاى علوم اسلامى را پشت سر مى‏گذاشت تلاش پى‏گير و زحمت شبانه‏روزى از او عالمى بزرگ و فقيهى سترگ ساخت كه در آسمان حلّه درخشيد.

 

 

استادان

 

احمد بن فهد سالها در مكتب استادان خود علم و معرفت اندوخت و خود را به زيور صلاح و ادب آراست. استادان او در اين مدت عبارت بودند از:

 

1 - على بن محمد بن خازن حايرى‏

 

2 - شيخ احمد بن متوّج بحرانى: او عالمى بزرگ و عارفى كامل، مفسّر و شاعر بوده است.

 

3 - ضياءالدين ابوالحسن على بن محمد بن مكى، فرزند شهيد اول.

 

4 - على بن يوسف بن عبدالجليل نيلى.

 

5 - بهاءالدين على بن عبدالكريم بن عبدالحميد نسّابه: او را از بزرگترين استادان ابن فهد شمرده‏اند. وى شاعر و عالمى عامل و صاحب مقامات معنوى و كرامات بوده است.

 

6 - سيد جمال‏الدين بن اعرج حسينى.

 

7 - فاضل مقداد: از متكلمان بزرگ شيعه.

 

8 - جلال‏الدين عبداللَّه بن شرفشاه.

 

9 - حسن بن ابى‏الحسن ديلمى: او عارفى بلند مرتبه و از محدثان والامقام اماميه بوده است. مشهورترين اثر او «ارشادالقلوب» است. گفته‏اند او در فقه و حديث و عرفان و سيره‏نگارى نيز از مردان سرشناس شيعه بوده است.

 

10 - نظام‏الدين على بن عبدالحميد نيلى.[2]

 

 

معرفت قدسى‏

 

ابن فهد در محضر استادانش همگام با علوم ظاهرى و ابعاد علمى به پالايش روح و تهذيب نفس پرداخت و از معرفت‏الهى «در مكتب حقايق» و «پيش اديب عشق» بهره‏ها برد و راهبرى توانا شد. او در پرتو «مراقبت» و «محاسبت» فروغى تابناك يافت و زندگى‏اش نمونه يك موحد والاتبار شد. اوقاتش غرق در مشاهدات توحيدى و جذبات‏الهى مى‏گذشت و به مقامى رسيد كه در وصف نگنجد. عارف كامل علامه ميرزا على آقا قاضى طباطبايى - استاد عرفان علامه طباطبايى و بسيارى از بزرگان - درباره‏اش چنين فرموده است:

 

سه نفر در طول تاريخ عارفان به مقام «تمكّن در توحيد»[3] رسيده‏اند: سيد بن طاووس، احمد بن فهد حلى و سيد مهدى بحرالعلوم - رضوان‏اللَّه عليهم -.

 

 

شاگردان‏

 

در آن زمان حوزه علميّه حلّه جوششى خاص داشت و ابن فهد از نام آوران حوزه حلّه به شمار مى‏آمد. او در مدرسه «زعيّه» حلقه تدريس داشته و شاگردانى تربيت كرده است. در اين جا به يادكردى از آنان مى‏پردازيم.

 

1 - ابن طى مؤلف كتاب «مسائل ابن طى»: از شرح حال او چنين به دست مى‏آيد كه وى بيشتر به موجب فزونى معرفت آن بزرگ، شيفته و در خدمت ابن فهد بوده است.

 

2 - ابن عشره : فقيهى وارسته بوده كه از حالات روحى او بسيار نوشته‏اند. او در پايان عمر براى خود قبرى فراهم آورد و پس از فوت در همان قبر دفن شد.

 

3 - احمد بن محمد بحرانى‏

 

4 - ابن راشد قطيفى‏

 

5 - شيخ شمس‏الدين محمد حولانى عاملى‏

 

6 - ظهيرالدين بن على عيناثى عاملى‏

 

7 - شيخ عبدالسميع بن فياض اسدى‏

 

8 - على بن هلال جزائرى: او از بزرگترين استادان محقق ثانى بوده است.

 

9 - على بن فضل بن هيكل‏

 

10 - سيد محمد بن فلاح موسوى حويزى‏

 

11 - سيد محمد نوربخش‏

 

12 - شيخ مفلح بن حسن صيمرى‏

 

13 - عزالدين حسن بن احمد بن فضل مارونى عاملى‏

 

14 - شمس‏الدين بن عزالدين بن ابى‏القاسم الحسينى.[4]

 

 

تأليفات‏

 

كتابهاى ابن فهد نگارستانى است كه از قلم رنگ گرفته و مجموعه‏اى از كتب و رسايل را پديد آورده است. گنجينه‏اى كه دانشمندان بزرگوار شيعه در طول حياتشان جمع آورى كرده‏اند ميراثى پرارج است كه بايد آن را پاس داشت و تلاششان را ستود. در اين ميان حتى دشمنان نيز نتوانسته‏اند از مدح و ستايش اينان دم فرو بندند. و بلكه خود از آنها بهره فراوانى برده‏اند. در اينجا به ذكر شمارى از تأليفات ابن فهد مى‏پردازيم.

 

1 - الاوعية والفتوم‏

 

2 - استخراج‏الحوادث (رساله فوق برداشتهايى است از حديث حضرت امير7 كه در آن خبر از حمله مغول و ظهور سلسله صفويه داده است.)

 

3 - اسرارالصلاة

 

4 - بغيةالراغبين‏

 

5 - تاريخ الائمه‏

 

6 -التحصين فى صفات‏العارفين (اين اثر يكى از متون ارزنده عرفانى است كه در آن ضمن بررسى موضوع عزلت و گمنامى از ديدگاه معصومين آن را يكى از صفات نيك و از شرايط كمال دانسته است.)

 

7 -الدرالفريد فى‏التوحيد

 

8 -الدرالنضيد

 

9 - رساله‏اى به اهل جزاير

 

10 - رساله‏اى در فضيلت نماز جماعت‏

 

11 - رساله‏اى مختصر در واجبات حج‏

 

12 - شرح ارشاد علامه حلى‏

 

13 - شرح‏الفيه شهيد اول‏

 

14 - شرح نفليّه شهيد اول‏

 

15 - عدّةالداعى و نجاح‏الساعى (اين كتاب از مشهورترين آثار ابن فهد حلى و يكى از مهمترين كتابها در ادعيه و اخلاق است. ابن فهد ابواب شش‏گانه كتاب را چنين تنظيم كرده است: ترغيب بر دعا، عوامل استجابت دعا، آداب و شرايط دعا كننده، شيوه‏هاى دعا، ذكر، تلاوت قرآن.)[5]

 

16 - مصباح‏المبتدى و هدايةالمقتدى‏

 

17 -المقتصر من شرح‏المختصر

 

18 -المهذب‏البارع (اين كتاب شرح مختصرالنافع محقق حلى است و از مهمترين كتابهاى فقهى ابن فهد به شمار مى‏آيد. فقها و دانشمندان عرصه فتوا در كتابهاى فقهى خود از نظرات او و كتاب دقيق، عميق پربار وى ياد كرده‏اند.)

 

19 -النجوم‏

 

زيبا نكته‏اى كه در پايان تأليفات ذكر آن بجاست تلاش مداوم و پوياى اين دانشمند و عارف شيعى قرن نهم است كه تا دمادم مرگ به مجاهدت و تحقيق و تأليف پرداخته است. بخشى از كتابهايش نيمه تمام مانده و حتى برخى در ميانه مطلب رها شده است. گويا مرگ را با آخرين مركب قلم او قرابتى تمام بوده است. بعلاوه در ميان انديشه‏هاى مكتوب او به دو عنصر نماز و دعا توجه خاصى شده است و چيزى در حدود يك سوم تأليفات ايشان در اين باره است. اين راز ريشه در يافته‏ها و نهفته‏هاى روح پاك او دارد و نشان از دركى همراه با يافتن و مشاهده دارد.

 

 

سفر به جبل عامل‏

 

در سال 826 ق. احمد بن فهد سفرى به مناطق جبل عامل كرده او در اين سفر 67 سال از عمرش گذشته و پس از تلاشها و زحمتها راهى اين سفر گشته بود. در آنجا به روستاى جزين رفته، از فرزند شهيد اول اجازه روايت دريافت كرد. اينكه او چرا و چگونه به اين سفر رفته، مشخص نيست ولى شايد زيارت قبور پيامبران و حضور در نخستين قبله‏گاه مسلمين - بيت‏المقدس - و نيز ديدارى از عالمان آن ديار بخشى از اهداف سفر عارف حلّى بوده است.[6]

 

 

كرامتى در باغ نقيب‏

 

ابن فهد در سالهاى آخر عمر به كربلا هجرت كرد و در آن ديار خونرنگ مرجعى پرنفوذ و والامقام ياد شده است. بررسى استفتاءات مختلفى كه از او شده نشانگر والايى موقعيت و منزلت وى در آن زمان است. او از زيارت سيد الشهداء(ع) و فيوضات آن پاك بهره‏مند بوده ادب محضر را هرگز از دست نداد. عشق، ادب و معرفت او نسبت به مقام نورانى ولايت او را به خضوعى غير قابل توصيف واداشته بود. در اين باره گفته‏اند: ابن فهد هرگز زمين كربلا را به قضاى حاجتش آلوده نكرد تا حرمت حرم را حفظ كرده باشد و حريم آن پاك و معطر بماند. آن معرفت كيش در كربلا براى اينكه[7] اوقاتش در رابطه با مردم كمتر ضايع شود باغى داشت كه به باغ نقيب علويان معروف بود و در آن، با توليد محصول پاكيزه‏اى كه خود كشت مى‏كرد زندگى مى‏گذرانيد. روزى در باغ بود كه شخصى يهودى وارد شد و گفت: شما مى‏گوييد پيغمبرتان گفته عالمان امت من از انبياى بنى‏اسرائيل برترند؟ احمد بن فهد جواب داد. آرى! يهودى گفت: نشانه اين ادّعا چيست؟ موساى كليم عصا را اژدها مى‏كرد. در اين حال ابن فهد نيز بيلى كه در دست داشت به زمين انداخت و بى‏درنگ مارى مهيب شد! سپس آن را گرفته، دوباره به شكل بيل درآمد. يهودى گفت: شما از اين نظر در رتبه آنان هستيد (نه برتر از آنان). ابن فهد گفت: براى موسى چنين خطاب آمد «لاتخف» (نترس) ولى ما نترسيده، آن را مى‏گيريم![8]

 

 

صدقه آبرو

 

نقل كرده‏اند كه يكى از انسانهاى‏الهى در خواب چنان ديد كه مجلسى باشكوه بر پا شده و همه عالمان شيعه در آن جمع‏اند ولى ابن فهد حضور ندارد. در عالم خواب مى‏پرسد پس‏ابن فهد كجاست؟ مى‏گويند او در مجلس انبيا مقام گزيده است! آن عالم بزرگ مدتى بعد پس از ديدار با ابن فهد خوابش را براى وى تعريف مى‏كند. آنگاه مى‏پرسد: شما چه كرده‏ايد كه خلوت نشين محفل انس گشته و در مجلس پيامبران جاى گرفته‏ايد؟ ابن فهد مى‏گويد: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد اين بود كه فقير بودم و پولى نداشتم تا به آن صدقه داده، نيازمندى را دست گيرم. از همين رو مقام و آبرويم را صدقه دادم و از موقعيت خويش نيازمند را دستگيرى كردم.[9]

 

 

جدال پيروز

 

در سال 840 ق. در حالى كه شيخ كامل حله 84 بهار را پشت سر گذاشته بود از طرف حكمران بغداد ميرزا اسپند براى مناظره با علماى اهل سنت به بداد دعوت شد. اسپند ميرزا پسر قرايوسف از امراى سلطان محمدجلاير بود. او و پدرش دوازده سال بر بغداد و اطراف آن حكومت كردند. اسپند ميرزا در سال 836 به حكومت بغداد رسيد و از زمان انجام اين مناظره چهار سال از ايام زمامدارى‏اش گذشته بود. مجلس مناظره بر پاشد و ابن فهد و عالمان شيعى در يك طرف و بزرگان اهل سنّت در طرف ديگر به بحث نشستند. ابن مناظره‏ها پس از جدالى حسّاس در حضور سلطان به پايان رفت و ابن فهد حلى توانست حقانيّت تشيّع را به اثبات برساند. بدين ترتيب اسپندميرزا حاكم بغداد مذهب شيعه را اختيار كرده، سكه به نام دوازده امام زد و مذهب شيعه را مذهب رسمى حوزه حكمرانى‏اش قرار داد.[10]

 

 

در حديث ديگران‏[11]

 

مرغان رهيده از بند و پرستوهاى عاشقى كه‏تابى‏كرانها پر كشيده در سرزمين دوست فرود آمده‏اند در وصف نگنجند، اما بى‏لطف نيست اگر نظر ديگران را درباره آنان بنگريم. ميرزا حسين نورى درباره ابن فهد مى‏نويسد: «صاحب مقامات عالى در ميدان علم و عمل و دارنده خصال روحى و باطنى اى كه در كمتر انسانى يافت مى‏شود، جمال‏الدين احمد بن فهد حلى...» و نيز عارف‏الهى مولى محمد تقى مجلسى[12] در اجازه‏اى از او به عنوان «شيخ‏ربانى و عالمى صمدانى» ياد مى‏كند.[13] آرى، او پاكباخته‏اى از ديار خوبيها بود كه در وصف او گفته‏اند: شهرت وى در فضل و استوارى نظر، ذوق، عرفان، زهد، اخلاق، خوف و اشفاق به اندازه‏اى است كه ما را از هر گونه تعريفى درباره‏اش بى‏نياز مى‏كند. او بين علوم معقول و منقول و نيز فروع و اصول دين جمع كرد و هر دو را به دست آورد.... لفظ و معنى ظاهر و باطن را درك... و علم و عمل را به بهترين شيوه در خود جمع كرده بود. محقق تسترى[14] درباره‏اش فرموده است: «شيخ با افتخار جليل، يگانه كامل، نيك‏بختى كه روشنايى مسلمين و راهنمايى مؤمنين بود؛ عالمى كه پيشواى به وحدت رسيدگان و دلير عرصه‏هاى مناظره با مخالفين و دشمنان بود.الگوى عابدان و نادره عارفان و زاهدان، پدر فضايل و نيكيها، جمال الدين احمد بن محمد بن فهد حلى قدس اللَّه روحه».[15]

 

 

غروب‏

 

سرانجام سال 841 ق. فرا رسيد و از عمر احمد بن فهد 85 سال گذشته بود و آخرين لحظات زندگى شيخ بود. او مشتاق ديدار بى‏پرده دوست، آماده پرواز شده، بال گشود و غبار طبيعت را از روح خود زدوده چشم دوستان در فراق شيخ ترانه جدايى سرداد و گلاب اشك را مويه كرد. دوستداران شيخ جنازه را برگرفته، درميان اندوه مؤمنان تا باغ نقيب علويين كربلا تشييع كرده، به خاك سپردند.

 

آرامگاه آن مرد نامى از همان ابتدا مورد توجه مؤمنان و عالمان بود. نقل كرده‏اند آقا سيد على طباطبايى (مؤلف كتاب «رياض‏المسائل») بر زيارت قبر او مداومت داشته است. قبر او اكنون در مدرسه‏اى از مدارس علوم دينى قرار دارد و زيارتگاه عام و خاص است.[16]

 

«يادش جاودان باد و انديشه و عملش اسوه زندگى‏ها»

 

«والسلام»

 

 

 

 


 


[1] . تاريخ‏الحله، شيخ يوسف كركوش، نشر شريف رضى قم، ج 1 و 2.

 

 

[2] . ريحانة الادب، ميرزا محمد على مدرس تبريزى، ج‏8، ص‏193 والمهذب‏البارع، ابن فهد حلى، تصحيح شيخ مجتبى عراقى ج‏1، ص‏18 و 19.

 

 

[3] . تمكّن در توحيد كه يكى از اصطلاحات عارفان است يعنى سالك بسوى خدا به توحيد - كه بالاترين سير و كمال انسان است - برسد و حالات او در توحيد خداى سبحان هميشگى، پيوسته و دائمى باشد. كه اين استقرار و ثبوت در توحيد را تمكّن در توحيد حضرت حق گويند.

 

[4] . طبقات اعلام‏الشيعه، آقا بزرگ تهرانى، ج‏4، بخش الضياءاللامع فى‏القرن‏التاسع و بحار الانوار، علامه مجلسى، ج‏104 و 105 (اجازات بحار).

 

 

 

[5] . استاد علامه حسن زاده آملى فرموده‏اند: طلابى كه مى‏خواهند در دعا دقت و تأمّل كنند در خدمت استادى اهل صفا كتابهاى دعا را بدين ترتيب درس بگيرند: اول مفتاح‏الفلاح شيخ بهايى، دوم عدّةالداعى ابن فهد حلى، سوم قُوّت‏القلوب ابوطالب مكى، چهارم اقبال الاعمال سيد بن طاووس.

 

 

[6] . تعليقه امل الآمل، ميرزا عبداللَّه افندى اصفهانى، چاپ كتابخانه آيت اللَّه مرعشى قم، ص 94 و 95.

 

 

[7] . تاريخ‏العلماء، محمد رضا حكيمى، چاپ بيروت، 1403، ص 31 و 32.

 

 

[8] . ترجمه عدّةالداعى، حسين فشاهى، چاپ كتابفروشى جعفرى مشهد، 1379 ق، ص 8.

 

 

[9] . تفسير حمد و بقره شيخ محمد حسين اصفهانى، چاپ سنگى 1317ق، ص 199 و 200.

 

[10] . مجالس‏المؤمنين، قاضى نوراللَّه شوشترى، اسلاميه 1354، ج 2، ص 368 - 370.

 

[11] . در زمان ابن فهد حلى دانشمندى ديگر با همين نام مى‏زيسته است كه همنامى اين دو عالم موجب اشتباهاتى شده است. نام هر دو ابن فهد است. هر دو از شاگردان «ابن متوّج» و هر دو شرحى بر «ارشاد» علامه حلى نوشته‏اند اما يكى اهل حلّه است و ديگرى اهل «احساء» از روستاهاى حله. شرح ارشاد ابن فهد حلى معروف به شرح ارشاد است ولى شرح ارشاد ابن فهد احسايى نامى ديگر دارد. ابن فهد حلى از معلمان اخلاق و سير و سلوك است و جوششى در معرفت و اخلاق داشته ولى ابن فهد احسايى تنها در فقه استاد بوده است. «فهد» نام جد ابن فهد حلى است و نام پدر ابن فهد، احسايى. ترجمه روضات الجنات، محمد باقر ساعدى، اسلاميه 1356، ج 1، ص‏109 و 110.

 

 

[12] . مستدرك‏الوسائل، ميرزا حسين نورى، چاپ رحلى، ج 3، ص 434.

 

 

[13] . بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 107 (اجازات) ص 68.

 

 

[14] . ‏روضات‏الجنات، سيد محمد باقر خوانسارى، ج‏1، ص‏71، با دخل و تصرف.

 

 

[15] . مقدمه مهدب‏البارع، ص 13، به نقل از مقابس الانوار، شيخ اسداللَّه تسترى، ص 18.

 

 

[16] . ريحانة الادب، ميرزا محمد على مدرس تبريزى، ج 8، ص 147،
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:14 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علي بن عيسي اربلي (ره)

(متوفي 693)

علي بن عيسي اربلى در دوران زندگى خويش با دانشمندان بزرگ اسلامى همچون خواجه نصيرالدين طوسى، سيد رضى‏الدين على بن موسى بن طاووس، يوسف بن مطهر حلى (پدر علامه حلى) و حسن بن يوسف بن مطهر حلى (علامه حلى) معاصر و مرتبط بود. وى همچنين مورد توجه مردان سياست و وزارت در عصر خود از جمله ابن علقمى وزير دانش‏دوست و شيعه اواخر حكومت عباسيان، عطاملك‏ جوينى و برادرش شمس‏الدين بوده است.

از متون تاريخى بر مى‏آيد كه پدر وى امير فخرالدين ابوالفتح اربلى مدتى حكومت اربل را عهده‏دار بوده است. اربلى در علوم مختلف اسلامى همچون حديث، تاريخ، رجال، فقه و عقايد صاحب‏نظر و از نظريه‏پردازان سياست آن روز بوده و فكر و تدبير و انشاء و قلم وى در اتخاذ تصميم‏هاى سياستمداران عصر تأثير فراوان داشته است.

اساتيد

 

على بن عيسى اربلى در طول زندگى خويش از دانشمندان برجسته اسلامى اعم از شيعه و سنى بهره‏هاى فراوان برده است كه برخى از آنان عبارتند:

1. رضى‏الدين سيد على بن طاووس (متوفاى 664 ه'.ق.) صاحب كتاب‏هاى «لهوف» و «اقبال الاعمال».

2. سيد جلال‏الدين على بن عبدالحميد بن فخار موسوى. او در سال (676 ه'.ق.) براى محدث اربلى اجازه صادر كرده است.

3. تاج‏الدين ابوطالب على بن انجب مشهور به «ابن الساعى بغدادى» (متوفاى 674 ه'.ق.) اربلى در كشف الغمه از اين استاد خود تجليل كرده و مى‏گويد: من از ايشان كتاب «معالم العترة النبويه العليه» را نقل مى‏كنم و اين كتاب را حافظ ابى محمد عبدالعزيز بن اخضر جنابذى (متوفاى 611 ه'.ق.) تأليف كرده است.

4. حافظ ابوعبداللَّه محمد گنجى شافعى (متوفاى 658 ه'.ق.)

محدث اربلى در كشف الغمه از وى نام برده و مى‏نويسد: من در شهر اربل و در سال 648 دو كتاب او را به نام‏هاى «كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى طالب» و «البيان فى اخبار صاحب الزمان» نزد وى قرائت كرده‏ام.

5. كمال‏الدين ابوالحسن على بن وضاح (متوفاى 672 ه'.ق.) فقيه حنبلى و مقيم بغداد. اربلى از او اجازه روايى دارد.

6. شيخ رشيدالدين ابوعبداللَّه محمد بن ابى‏القاسم. على بن عيسى كتاب اين محدث را به نام «المستغيثين باللَّه عند المهمات و الحاجات» در سال 686 در منزل خود در بغداد بر وى قرائت كرده است.

شاگردان و راويان

 

على بن عيسى اربلى، افزون بر تأليفات ارزشمند و خدمات شايان توجه فرهنگى و اجتماعى براى جوامع اسلامى، اندوخته‏هاى علمى و پژوهش‏هاى خود را  كه محصول سال‏ها انديشه و تفكر و زحمات شبانه‏روزى وى بود بر عده‏اى از انسان‏هاى مستعد و انديشمند عرضه نمود، برخى از آنان عبارتند از:

1. مجدالدين ابوالفضل بن يحيى بن على طيبى، از نويسندگان شهر واسط در عراق و مؤلف كتاب «الجزيرة الخضراء»، كه علامه مجلسى در جلد 13 بحار قديم، از آن بهره گرفته است. او كه از نويسندگان پرتلاش سرزمين عراق است با خط خود كشف‏الغمه را نوشته و در محضر مؤلف هم آن را مقابله و قرائت كرده و از محدث اربلى به كسب اجازه نائل شده است.

2. جمال‏الدين حسن بن يوسف بن مطهر حلى معروف به علامه حلى (متوفاى 726).

3. شيخ رضى‏الدين على بن يوسف بن مطهر، برادر علامه حلى مؤلف كتاب «العدد القويه» كه 13 سال از برادرش علامه حلى بزرگ‏تر بوده است.

4. سيد شمس‏الدين محمد بن فضل علوى حسنى. وى كشف الغمه را با اجازه مؤلف روايت مى‏كند.

5. شيخ تقى‏الدين بن ابراهيم بن محمد بن سالم. شيخ حر عاملى اجازه‏نامه وى از اربلى را مشاهده كرده است.

6. تاج‏الدين محمد بن على اربلى، فرزند على بن عيسى اربلى.

7. عمادالدين عبداللَّه بن محمد مكى، وى نيز بعد از بهره‏گيرى از وجود محدث اربلى، اجازه روايت نيز از او دريافت كرده است.

8. شرف‏الدين احمد بن عثمان نصيبى، فقيه و مدرس مالكى مذهب.

9. شرف‏الدين احمد بن تاج‏الدين محمد، نوه محدث اربلى، مردى دانشمند، شاعر و اديب است. شيخ حر عاملى اجازه‏نامه روايى وى از جدش على بن عيسى اربلى را ديده است.

10. عزالدين ابوعلى حسن بن ابى‏الهيجاء اربلى. وى از عالمان و شاعران و اديبان شهر اربل بوده و از محدث اربلى اجازه نقل كتاب كشف الغمه را دريافت نموده است. اجازه نامه روايى وى نيز به رؤيت شيخ حرّ عاملى رسيده است.

11. تاج‏الدين ابوالفتح بن حسين بن ابى‏بكر اربلى.

12. امين‏الدين عبدالرحمن بن على بن ابى‏الحسن جزرى. وى عالم پرتلاشى است كه در موصل متولد شده و در منطقه جزيره زندگى‏ مى‏كرده است.

13. حسن بن اسحاق بن ابراهيم بن عباس موصلى. وى دانشمندى فاضل است كه به حضور محدث اربلى رسيده و شاهد قرائت كشف‏الغمه بوده و از او اجازه روايى دريافت داشته است.

14. محمود بن على بن ابى‏القاسم.

15. عبدالرزاق بن الفوطى. صاحب كتاب «مجمع الآداب على معجم الالقاب».

16. شيخ عيسى بن محمد بن على. برادر شرف‏الدين و نوه ديگر محدث اربلى.

تأليفات

 

علامه اربلى ذخيره‏هاى علمى و نتيجه تفكرات و تلاش‏هاى فرهنگى خود را در قالب كتاب‏هاى مفيد به مشتاقان علم، فرهنگ، ادب، حديث و تاريخ عرضه كرده كه متأسفانه تعداد محدودى از آثار وى به دست ما رسيده است و آنان عبارتند:

1. المقامات. محمد بن شاكر در «فوات الوفيات» از اين اثر نام برده و مى‏گويد كه در چهار بخش تنظيم شده است.

2. رسالة الطيف يا طيف الانشاء. على بن عيسى اربلى در اين كتاب ادبى اشعار و سخنان بديعى را از معروف‏ترين اديبان عرب همچون سيد رضى، بخترى، حاجزى، مهيار، ابن‏الساعاتى، ابن التعاويذى، متنّبى و غير اين‏ها گردآورده است.(12)

3. ديوان اشعار. او در ساير تأليفات خود همانند كشف الغمه از اشعار اين ديوان بسيار نقل كرده است.

4. كشف الغمه فى معرفة الائمه(ع). اين كتاب معروفترين تأليف اربلى است. از مطالعه اين اثر ارزشمند و تاريخى مى‏توان به تسلط اربلى بر احاديث، سيره، تاريخ، كلام و ساير علوم اسلامى پى برد. در سطرهاى بعدى در مورد اين كتاب سخن خواهيم گفت.

رساله‏ها و مقاله‏هاى ديگرى نيز از وى به جاى مانده كه در اثر حوادث مختلف از دسترس جويندگان علم و فرهنگ به دور مانده است.

نگاهى به كشف الغمه فى معرفة الائمه‏

 

كتاب كشف الغمه چنان كه از نامش پيداست در موضوع آشنايى با زندگى و شخصيت پيشوايان معصوم(ع) نگارش يافته و در حقيقت يك دوره امام‏شناسى و مجموعه‏اى مستند و متقن در فضائل و مناقب اهل بيت(ع) و يكى از مهم‏ترين منابع شيعى در اين موضوع است.

متفكر نامدار شيعه، على بن عيسى اربلى در اين كتاب با قلمى شيوا و عباراتى سهل و آسان به تشريح اعتقادات و انديشه‏هاى كلامى شيعه مى‏پردازد. او با طرح مسائلى همچون ضرورت امامت، تبيين جايگاه آن در جامعه اسلامى، نكته‏هاى مهم تاريخى، فضائل و مناقب، علت شهادت هر يك از ائمه اطهار(ع)، فرزندان، سخنان آن بزرگان و ناگفته‏هاى بسيارى را براى مخاطبان موافق و مخالف خود روشن مى‏سازد. امانت در نقل حديث، استناد به منابع معتبر تشيع و تسنن، برخوردارى از متن استدلالى، رفع شبهات احتمالى، پاسخ متقن و غير قابل انكار به برخى از پرسش‏ها و بهره‏گيرى از عبارات نغز و لطيف و سروده‏هاى زيبا در پايان هر بخش از زندگى امامان معصوم(ع) از ساير ويژگى‏هاى اين اثر گران‏سنگ مى‏باشد.

محدث اربلى با استشهاد به آيات و روايات و نقل برخى احاديث به تفسير آيات مربوط به ولايت و امامت پرداخته و در صورت نياز، معنا و شأن نزول اين آيات را بيان مى‏كند.

اين كتاب بهترين ارمغان براى مشتاقان اهل‏بيت(ع) و منبع خوبى براى خطيبان و واعظان و برآورنده آرزوهاى پژوهش‏گران در عرصه دين و مذهب مى‏باشد. شيخ جمال‏الدين احمد بن منيع حلّى، عالم و اديب معاصرِ اربلى، در ضمن نوشتن تقريظى بر اين كتاب، چنين سروده است:

اَلا قُل لِجامِعِ هذا الْكِتاب‏

يميناً لَقَد نِلْتَ اَقصَى اَلْمُرادِ

به نگارنده اين كتاب بگوييد، سوگند! كه خوب حق مطلب را ادا كرده و به مقصود خود نائل شدى.

وَ اَظْهَرتَ مِنْ فَضلِ آلِ الرَّسُول‏

بِتَأليفِهِ ما يسُوء الْاَعادى‏

تو با انتشار فضائل خاندان رسول خدا(ص) در اين كتاب (دل دوستان راشاد) و مخالفين و دشمنان آنان را ناراحت نمودى.

مؤلف، كتاب كشف الغمه را در سال (687) - يعنى در اواخر عمر شريف خويش - به پايان برده است. چاپ سنگى اين كتاب در سال (1294) انجام يافته و به عنوان نسخه اصلى براى چاپ‏هاى بعدى مورد استفاده قرار گرفته است.

ترتيب مطالب كشف‏الغمه

 

اربلى قبل از آغاز به بخش‏هاى اصلى كتاب، به توضيح مطالبى چون معنى آل و عترت و فرق آن با اهل پرداخته، آن گاه حديث غدير را پيش كشيده و با استناد به نقل راويان متعدد و مورد اعتماد اهل تسنن، ولايت و امامت على(ع) را اثبات مى‏كند. وى در ادامه اين پرسش را كه چرا امامان معصوم(ع) 12 عدد هستند؟!، طرح مى‏كند و بعد از نقل جواب‏هاى متعدد تصريح مى‏كند كه اين‏ها همه استحسانات ظنى هستند و اين كه به نظر وى اين مسأله نقلى و توقيفى است و با نص صريح پيامبر اكرم(ص) ثابت شده است. دقت در فهم احاديث و تبيين فصل‏هاى تاريخى و سيره اهل بيت(ع) و تسلط بر فن مناظره و استدلال‏هاى متين؛ تبحر وى را در علم كلام و تاريخ براى مخاطبان كاملاً آشكار مى‏سازد.

نداى تقريب‏

 

از مهم‏ترين شيوه‏هاى اربلى در تنظيم و ترتيب كشف الغمه، احترام به آرا و افكار اهل تسنن و تقديم منابع آنان - در استنادات فضائل و مناقب اهل بيت(ع) - بر روايات شيعى است و اين جهت در پذيرش كتاب و محتواى آن براى اهل سنت داراى اهميت ويژه‏اى است. علامه شعرانى در اين مورد مى‏گويد: «كتاب كشف‏الغمه چون اخبار عامه و خاصه است در مناقب ائمه اثنا عشر(ع)و عبارات آن در غايت فصاحت و مشتمل بر اشعار نيكو (است‏)؛ و از آن چه بر طبع گران آيد و ذوق سليم را ناگوار باشد و از اخبار بى اسناد و از توهين و سب نسبت به علماى عامه و لعن و طعن آنان خالى است و بسيار از آن‏ها به تبجيل و تكريم نام مى‏برد مثلاً صديقى الفاضل فلان الحنبلى و يگانه روزگار در فضل و علم ابوعثمان جاحظ...».

آرى يكى از مهم‏ترين امتيازهاى كشف الغمه آزاد انديشى و دورى از هر گونه تعصب خشك و تندروى است. علت اين كه مخالف و موافق شيعه بر اين كتاب به ديده احترام مى‏نگرند و از منابعى است كه در 8 قرن گذشته مورد استناد علماى اسلام قرار گرفته - بدون اين كه غبار فراموشى آن را فراگيرد - همين است كه اربلى در كتاب خود، گذشته از اين كه از منابع معتبر اهل سنت به صورت گسترده بهره مى‏گيرد و استدلال‏هاى خود را مستحكم‏تر مى‏كند از علما و بزرگان و حتى خلفاى آنان به احترام نام برده و نوعى ادب و اخلاق اسلامى را رعايت مى‏نمايد. اين روش بدين خاطر برگزيده شده تا اگر خواننده‏اى از اهل سنت به اين منبع مراجعه كرد، مؤلف را به تعصب و عناد و تندروى متهم نكند و از مطالعه كتاب آزرده نشود.

مرحوم اربلى در تمام بخش‏هاى كتاب سعى مى‏كند نخست فضائل و مناقب هر معصوم(ع) را از منابع مورد قبول اهل سنت بيان كند و سپس به احاديث و روايات شيعى استناد نمايد. او به اين وسيله سخن حق را از زبان مخالفين آن بيان كرده و آنان را از انكار آن باز مى‏دارد. 2 نمونه از استنادهاى اربلى را در اين رابطه مى‏آوريم:

1. محدث اربلى در باب فضيلت بنى هاشم بعد از نقل سخنانى از ابى عثمان عمرو بن جاحظ - كه چكيده دو رساله وى است - مى‏گويد:

«ابن جاحظ از مردان نامدار جهان اسلام و از افرادى است كه در فضل و علم و هوشيارى و اطلاعات گسترده وى و آشنايى (او) با دقيق‏ترين مسائل ريز و درشت ترديدى وجود ندارد. وى شيعه هم نبوده تا متهم شود بلكه فردى عثمانى و مروانى است. تأليفات فراوان وى شاهد اين حقايق است اما با همه اين‏ها او در دو رساله خويش با استدلال‏هاى قرآنى و برهانى فضيلت خاندان بنى هاشم و برترى اميرمؤمنان على(ع) را با وجوهى غير قابل انكار اثبات مى‏كند؛ به گونه‏اى كه هيچ شك و ترديدى در مخاطب خود باقى نمى‏گذارد و حقيقت، مانند صبحِ روشن بر وى آشكار مى‏گردد. اگر اعتقاد وى هم، چنين بود چه بهتر؛ اما مطمئناً - به گواهى آثارش - او اين اعتقاد را قبول نداشته بلكه خداوند متعال زبان وى را به اظهار حق ناطق گردانيده تا حجتى باشد بر وى در دنيا و آخرت...»

2. اربلى مي گويد: خطبه حضرت فاطمه زهرا(س) كه در نوع خود بى‏نظير است و از جهات متعددى براى اثبات حق، گوياترين و محكم‏ترين سند است، از افراد معتبر اهل تسنن به روايت عمر بن شبّه از كتاب «السقيفة عن عمر بن شبه»، تأليف ابى بكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى نقل مى‏كند. عمر بن شبه در وثاقت نقل و صدق حديث در ميان اهل سنت معروف است.

سخنى با علماى اهل سنت‏

 

اربلى هنگامى كه براى تنظيم و تكميل كشف الغمه به منابع اهل سنت مراجعه مى‏كند، به غير از مناقب و فضائل حضرت على(ع) و امام حسن و امام حسين(ع)، در مورد ساير ائمه(ع) با كمبود مطلب مواجه مى‏شود. او متوجه مى‏گردد كه آگاهان آنان نيز در اين مورد سهل‏انگارى كرده‏اند به اين جهت با ابراز شگفتى و اظهار تأسف از اين همه بى مهرى نسبت به ائمه هدى(ع) مى‏گويد:

«چگونه از منظر دانشمندان اهل سنت نام، ياد، شرح حال، سخنان و حسب و نسب آن گراميان پوشيده مانده است؟! در حالى كه‏ آنان در طول تاريخ تلاش مى‏كرده‏اند اسامى و سخنان ناقلين اخبار و اشعار و امثال را در كتاب‏هاى مفصل خود بگنجانند حتى نام و گفتار و حركات مجانين، آوازه‏خوان‏ها، لطيفه‏گويان، افسانه‏پردازان، بذله گويان و ساير صنف‏هاى عرب در متن تأليفات و تواريخ قيد شده است؛ تا آن جا كه از افرادى كه فقط يك بيت شعر و يا يك ضرب المثل گفته اند؛ به توضيح و تفصيل سخن رانده‏اند و در مورد آشنايى با ابعاد و نسبت اصوات آوازه‏خوانان و مغنيان به بحث نشسته‏اند؛ اما بسى شگفتى و تأسف است كه مؤلفين و قلم پردازانى كه بآن همه حرص و ولع اين حوادث و نكات غير مهم را ثبت كرده‏اند در مورد طايفه‏اى از عرب كه جدّ آنان رسول خدا(ص)، پدرشان وصى پيامبر(ص)، مادر آنان فاطمه(س) و مادر بزرگشان خديجه(س) و دايى‏هاى آنان طيب، طاهر و قاسم و عمويشان جعفر طيار است و قرآن به پاكى و طهارت آنان شهادت داده و رسول اكرم(ص) بر دوستى و مودت آنان تشويق و امر كرده است، هيچ سخنى قابل عرضه به ميان نمى‏آورند.

من به چشم خود مشاهده كردم كه در زمان ما قضات و مدرسين آنان زيارت امام موسى بن جعفر(ع) را نمى‏پسنديدند و براى ما جايز نمى‏شمردند و هر گاه ما همراه آنان بوديم و در سر راه به زيارت آن حضرت مشرف مى‏شديم آنان در بيرون توقف كرده و بعد با ما مراجعه مى‏كردند. اين در حالى بود كه خود آنان به زيارت قبور صوفيه و برخى قبور ناشناخته مى‏رفتند. ما به خداوند متعال از هواهاى نفسانى پناه مى‏بريم.»

ترجمه‏ها و تعليقه‏هاى كشف الغمه‏

 

كتاب پرارج و ارزشمند كشف الغمه از همان روزهاى تأليف مورد توجه عالمان دينى، دين پژوهان و متفكران اسلامى قرار گرفت و وجود ترجمه‏ها و تعليقات متعدد حكايت از اين واقعيت دارد. در اين جا به برخى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:

1. محراب القلوب در ترجمه كشف الغمه كه توسط على بن فيض اربلى تدوين شده است.

2. ترجمه ابوسعيد حسن بن حسين سبزوارى بيهقى.

3. ترجمه على بن حسن زواره‏اى صاحب تفسير «ترجمه الخواص». او از اساتيد مولى فتح‏اللَّه كاشانى صاحب تفسير منهج الصادقين‏ است. زواره‏اى ترجمه كشف الغمه را در سال 938 ه'.ق. به زبان فارسى به سامان رسانده و به امير قوام‏الدين محمد، تقديم داشته است. وى اين ترجمه را به نام «المناقب» منتشر كرده است. اين ترجمه با مقدمه ميرزا ابوالحسن شعرانى در 3 جلد چاپ شده است.

4. تعليقات ابراهيم بن على كفعمى (صاحب مصباح) بر كشف الغمه.

5. تعليقات سيد هاشم رسولى محلاتى.

اربلى از منظر دانشمندان‏

 

1. شيخ حر عاملى: على بن عيسى اربلى دانشمندى فاضل و حديث‏نگارى مورد اعتماد، شاعرى اديب و نويسنده‏اى متعهد و داراى فضائل اخلاقى و خصلت‏هاى پسنديده است. از تأليفات وى مى‏توان به كتاب پرارج «كشف الغمه فى معرفة الائمه» اشاره كرد كه در موضوع خود كامل و نيكو نگاشته شده است. وى اين كتاب را در شب 21 ماه رمضان، شب قدر، در سال (687) به پايان برده است. اربلى بيشتر اشعار خود را به مدح و ستايش اهل بيت و ائمه اطهار(ع) اختصاص داده است.

2. ميرزا حسن زنوزى خويى نويسنده «رياض الجنه»: اربلى در اوائل به مقام وزارت روى آورد. وى شخصى صاحب شوكت و عظمت و از اقتدار سياسى و مالى برخوردار بود؛ اما بعداً از مناصب سياسى و حكومتى فاصله گرفت و به تأليف و تصنيف و عبادت و رياضت پرداخت. ملا عبدالرحمن جامى به خاطر آن كه او وزارت را ترك كرده بود قصيده‏اى فارسى درباره‏اش سروده است.

3. علامه امينى صاحب الغدير:

اربلى يكى از دانشمندان و نوابغ كم‏نظير جهان اسلام است كه با داشتن دانش سرشار و معلومات چشم‏گيرش در قرن هفتم درخشيد، او در زمره بزرگ‏ترين علماى علم ادبِ پيش از خود قرار دارد با اين حال او يكى از سياسيت‏پردازان عصر درخشان خود بود چنان كه حقيقت فقه و حديث نيز توسط وى آشكار گرديد و سنگرهاى مذهب (به‏) وسيله او حمايت شد و كتاب ارزنده‏اش «كشف الغمه» بهترين اثرى است كه درباره تاريخ پيشوايان دين، نشان دادن فضائل آنان و دفاع از حريم شان و دعوت به سوى آنان نوشته شده است. اين كتاب دليل قاطع بر دانش زياد، مهارت در حديث، ثبات در مذهب، نبوغ در ادب و مهارت در شعر اين دانشمند تواناست.

4. فضل بن روزبهان شيرازى شافعى معروف به خواجه ملا از عالمان اهل سنت، در كتاب «ابطال الباطل» كه در رد كتاب «نهج الحق» علامه حلى نوشته و در مورد شخصيت على بن عيسى اربلى است مى‏نويسد:

علماى اماميه اتفاق نظر دارند كه على بن عيسى از بزرگ‏ترين عالمان آن هاست. هيچ گاه غبار فراموشى آثار وى را نمى‏پوشاند و كهنگى و پوسيدگى بر آن عارض نمى‏شود. او دانشورى قابل اعتماد است كه نقل‏هاى وى را با اطمينان خاطر مى‏توان پذيرفت.

5. محمد بن شاكر كتبى از دانشمندان اهل سنت در كتاب فوات الوفيات: على بن عيسى اربلى نويسنده و منشى برگزيده‏اى در عصر خود بود، وى شاعرى متبحر و نامه‏نگارى برجسته در مكاتبات مهم كشورى و لشگرى محسوب مى‏شد. اربلى بر اقران و امثال خود سيادت و سرورى داشت. وى در اوائل، كاتب والى اربل بود. سپس در زمان صاحب ديوان علاءالدين به بغداد آمد و در ديوان انشاء (اداره اسناد رسمى و مكاتبات دولتى) به خدمت پرداخت. وى در ايام استيلاى دولت يهود - سعدالدوله يهودى موصلى كه در زمان ارغون خان وزارت يافت - از كارهاى حكومتى بركنار شد. بعد از زوال دولت يهود، دوباره به شغل دولتى روى آورد و به سمت قبلى خود بازگشت و با عزت و احترام زيست. او مردى با تجمل و حشمت و بسيار نيكو منش و پسنديده خصال و داراى مذهب تشيع بود.

انديشه‏هاى ناب

 

اربلى به عنوان انديشمند اسلامى داراى تفكرات و انديشه‏هاى ارزشمندى بود. وى به خاطر برخوردارى از افكارى والا در ميان دانشمندان اسلامى از مقام و منزلت ويژه‏اى برخوردار است. در اين جا به برخى از انديشه‏هاى وى اشاره مى‏كنيم:

شيداى اهل بيت(ع)

 

اربلى در فرصت‏هاى مناسب در كتاب كشف الغمه گاهى با نظم و زمانى با عبارت‏هاى شيوا، عشق و علاقه خود را به اهل بيت عصمت(ع) ابراز مى‏دارد. او در ضمن شرح حال امام حسين(ع) مى‏نويسد: «هنگامى كه قلم به دست‏

گرفتم كه اين كتاب را تأليف نمايم اهتمام جدى داشتم كه تك تك ائمه اطهار(ع) را بعد از شرح حال و ذكر فضائل و مناقب با يك قصيده‏اى مدح نمايم. البته نه به خاطر اين كه مقام و منزلت آن‏ها را بالا ببرم زيرا آنان در اعلاترين رتبه و بلندترين مقام قرار دارند و منزلت آن گراميان بالاتر از آن است كه من بتوانم فضيلتى را برايشان اثبات نموده و بر شرافت آنان بيفزايم؛ بلكه فقط خواستم ياد من با مدح و ستايش آن بزرگوران جاودانه شود و به نسل‏هاى آينده بفهمانم كه من بنده‏اى از بندگان آنان، بلكه عبدى براى بندگان آنان هستم.»

وى در ضمنِ ذكر مناقب امام چهارم(ع) با نهايت تواضع و خاكسارى عشق عميق خود را به اهل بيت(ع) چنين مى‏نماياند: آنان مشعل‏هاى‏ نور و سروران برگزيده‏اند، امين‏هاى نيك سيرت و پارسايان پاكيزه‏اند و هر يك از ايشان در عصر خود، راهنماى هدايت بوده‏اند. على بن الحسين(ع) يكى از درختان باشكوه بوستان آل محمد(ع) است كه شاخه‏هاى شرف و امامت از وجود او ادامه مى‏يابد. زبان من توانايى شمارش مفاخر و مناقب وى را ندارد و عبارات من در مقام توصيف عظمت او نيست، چطور يك بشر خاكى مى‏تواند ستارگان افلاكى را وصف نمايد. كلمات من درباره آن گرامى در حد افق فهم و درك من مى‏تواند باشد نه به گستره عظمت شخصيت آن بزرگوار، البته نيتِ من رساتر از سخن من است.

اربلى همچنين در خاتمه كتاب خود به عنوان حسن ختام قصيده‏اى سروده و با تقديم به اهل‏بيت(ع) براى آخرين بار اظهار ارادت مى‏كند و مطلع آن چنين است:

اَيها السّادَةُ الاَئِمّهُ اَنْتُم

خيرَةُ اللَّهِ اَوّلاً وَ اَخيراً

اى پيشوايان بزرگوار، شما همواره - از اول خلقت عالم تا آخر آن - بهترين خلق خدا بوده و خواهيد بود.

سوگوار امام حسين(ع)

 

على بن عيسى در موارد متعددى حزن و اندوه خود را از حوادث غم‏بار كربلا اظهار مى‏دارد و حتى گاهى تحمل خود را از شنيدن و نقل مصيبت‏هاى حضرت اباعبداللَّه الحسين(ع) از دست مى‏دهد. او مى‏گويد:

گاهى شنيدن اين اوضاع و احوال شديداً دل مرا به درد مى‏آورد و نمى‏توانم اين مصائب را آن چنان كه رخ داده بنگارم. من سال‏هاست كه در روز عاشورا و در مجالس عزادارى برخى از اين مصائب و روضه‏ها را نمى‏توانم گوش كرده و تحمل نمايم و از شدت ناراحتى بر آن چه كه بر آن حضرت و اهل بيت(ع) وى گذشته است، گاهى مشرف به هلاكت مى‏شوم و تا آن جا كه مى‏توانم بر آن حضرت و اهل بيتش گريه مى‏كنم و بر قاتلان و دشمنانشان لعن و نفرين مى‏فرستم. اما حزن و اندوه من با اين‏ها تسكين نمى‏يابد و در مصيبت آن جناب نمى‏توانم آرامش حقيقى خود را بازيابم.»

اربلى محبت قلبى خود را در مديحه‏اى نسبت به امام حسين(ع) ابراز داشته كه ابيات آغازين آن چنين است:

لِلْاِمامِ الْحُسَينِ(ع) اَهْدَيتُ مَدْحاً

راقَ حَتّى كَاَنَّهُ سَلْسَبيل‏

از براى امام حسين(ع) مدحى روان و سليس هديه مى‏كنم كه گويى در روانى، چشمه سلسبيل است.

وَ بِوُدّى‏ لَوْ كُنْتُ بَينَ يدَيهِ

باذِلاً مُهْجَتى‏ وَ ذاكَ قَليلُ‏

سوگند به عشقى كه در دل از او دارم اگر من در پيش او بودم و جانم را فدايش مى‏كردم تحفه‏اى اندك و ناقابلى را تقديم حضرتش كرده بودم.

حماسه‏سراى غدير

 

وى يكى از شاعران متعهدى است كه نام خود را در رديف غديريه سرايان ثبت كرده است. غديريه طولانى اربلى با اين ابيات شروع مى‏شود:

وَ اِلى اَميرِالمُؤْمِنينَ بَعَثتُها

مَثْلَ السَّفاينِ عَنَّ فى‏ تَيارٍ

آن را به سوى اميرالمؤمنين(ع) تقديم نمودم، كه هديه من همانند كشتى‏هايى است كه در ميان امواج خروشان دريا پنهان شده باشند.

تَحْكىِ السِّهامَ اِذا قَطَعْنَ مَفازَةً

وَ كَاَنّها فى‏ دِقَّةِ الْاَوْتارِ

تيرهايى كه مسافت زيادى را پيموده و از نازكى زه‏ها حكايت مى‏كنند.

حَمّالَ اَثْقالٍ وَ مُسْعِفَ طالِبٍ‏

وَ مَلاذَ مَلْهُوفٍ وَ مُوئِلَ جارٍ

(على(ع)) عهده‏دار كارهاى سنگين و مهم، برآورنده نيازهاى حاجتمندان، پناه بى‏پناهان و دادرس گرفتاران است.

وَ أسْأَلْ بِخُمٍّ عَنْ عَلاهُ فَاِنَّها

تَقْضى‏ بِمَجْدٍ وَ اعْتِلاءِ مَنارِ

درباره مرتبه و مقام عالى او از داستان تاريخى «غدير خم» بپرس كه دليل قاطعى بر عظمت و بزرگوارى اوست.

احترام به عالمان

 

اربلى كه مردى دانش دوست و فرهنگ پرور بود براى دانشمندان و عالمان عصر خويش احترام خاصى قائل بوده است همچنان كه به آرا و انديشه‏هاى آنان توجه مى‏كرد. او از تأليفات و آثار معاصرين خود بدون تعصب و با رعايت ادب و اخلاق نام برده و مطلب نقل مى‏كند كه از جمله آن‏ها مى‏توان به چند نمونه اشاره كرد:

1. تفسير حافظ ابى‏محمد عبدالرزاق عزالدين رسعنى حنبلى. ميان وى و محدث اربلى دوستى و پيوند عميقى حاكم بوده است.

2. مطالب السؤول. تأليف ابى سالم كمال‏الدين محمد بن طلحه شافعى.

3. تأليفات شيخ قطب‏الدين راوندى استاد علماى عصر.

او همچنين در فقدان بزرگ مردان علم و ادب و فضيلت با سرودن اشعارى تأثر قلبى خود را اظهار مى‏نمود چنان كه در رثاى نابغه دهر، خواجه نصيرالدين طوسى و ملك عزالدين عبدالعزيز بن جعفر قصيده‏اى سروده است:

وَ لَمّا قَضى‏ عَبْدُالعَزيز بن جَعْفَر

وَ اَرْدَفَهُ رَزْءُ النصير مُحَمد

هنگامى كه به دنبال رحلت عبدالعزيز بن جعفر، خواجه نصيرالدين طوسى از دنيا رفت.

جَزَعْتُ لِفُقْدانِ الاَخِلاّءِ وَ انْبَزَتْ‏

شُؤونى‏ كَمِرْفَضِّ الجَمانَ الْمُبَدَدِ

به خاطر از دست دادن اين دوستان عزيز، گريه‏ها كردم و رشته كارهايم همانند دانه‏هاى مرواريد كه نخ آن‏ها پاره شده باشد، از هم گسست و پاره شده است.

وَ جاشَتْ اِلىَ النَّفْسِ جَزْعاً وَ لُوعَةً

فَقُلتُ: تَعَزّى‏ وَ اصْبِرى فَكانَ قَدِ

و تمام وجودم را غم و اندوه فراگرفت و به نفس خود گفتم: بردبار و صبور باش و او آرام گرفت.

پاسخ به شبهات

 

اين عالم زمان‏شناس، گذشته از خدمات علمى، فرهنگى و سياسى رسمى، در صدد رفع شبهه و زدودن آثار شك و ترديد از اذهان نسل نو بود. او سعى مى‏كرد با دليل‏هاى قانع كننده نسل‏هاى جديد را از خطر هجوم افكار و انديشه‏هاى انحرافى مصونيت بخشيده و شبهات مطروحه را رفع نمايد. چند نمونه از اين قبيل اقدامات وى را ذكر مى‏كنيم:

1. اربلى در شرح حال امام هفتم(ع) به اين پرسش تاريخى كه: چرا در هنگام تشييع پيكر پاك حضرت موسى بن جعفر(ع) منادى ندا مى‏كرد: هذا اِمامُ الرَّفَضَه فَاعْرِفُوهُ؟! چنين پاسخ مى‏دهد:

چون در آن زمان گروهى بر اين باور بودند كه امام موسى(ع) قائم منتظر(ع) است حبس آن حضرت را به عنوان غيبت آن بزرگوار تلقى مى‏كردند. آنان اعتقاد داشتند كه امام كاظم(ع) همان مهدى موعود(ع) است كه بعدها ظهور خواهد كرد بدين جهت يحيى بن خالد هنگام شهادت آن حضرت دستور داد تا منادى ندا دهد كه اين پيكر همان موسى بن جعفر(ع) است كه برخى گمان مى‏كنند كه او نمى‏ميرد، و آن حضرت، قائم منتظر نيست.

2. او در مورد دعاهايى كه با عصمت معصومين(ع) سازگار نيست؛ اما از آن گراميان صادر شده است. چنين جواب مى‏دهد:

به نظر من انبيا و اوليا الهى همه اوقات خود را به ذكر خدا مشغول مى‏داشته‏اند و قلب آنان مملو از ذكر و حب پروردگار متعال بود. و خاطر آنان هميشه متعلق به ملأ اعلا بوده و آنان در همه اوقات در مراقبه بوده‏اند و هر گاه از اين رتبه عالى‏تر قدرى پايين مى‏آمدند و توجه به مسائل عادى و مباحات، آنان را لحظاتى از خداوند متعال باز مى‏داشت آن را براى خود گناه و خطا مى‏شمردند و از آن استغفار مى‏كردند و اين از باب همان سخنى است كه فرمود: حسنات الابرار سيئات المقربين. دعاى امام هفتم(ع) در سجده نيز از همين قبيل است كه مى‏فرمود:

رَبِّ عَصَيتُكَ بِلِسانى وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَاَخَْرَسْتَنى...؛ خدايا من با زبان خود ترا گناه كردم قسم به عزتت كه اگر مى‏خواستى زبان مرا مى‏بستى.

3. وى در پاسخ اين شبهه كه آيه تطهير اختصاص به زنان پيامبر(ص) دارد نه به اهل‏بيت(ع)، پاسخ مى‏دهد:

اين سخن هم از نظر روايت و هم از نظر درايت نادرست است. اما روايت، حديث ام سلمه است كه اين آيه در منزل او نازل شده است و اما درايت اين كه: اگر اين آيه در مورد زنان پيامبر(ص) نازل مى‏شد بايد خداوند مى‏فرمود: ليذهب عَنْكُنَّ الرِّجْسَ وَ يطَهِّرَكُنَّ، بنابراين از ضميرهاى مذكر در آيه معلوم مى‏شود كه اين آيه در مورد اهل بيت پيامبر(ص) نازل شده. بديهى است كه در ادبيات عرب اگر مذكر و مؤنث با هم باشند لفظ را مذكر مى‏آورند و به آن (بر مؤنث‏) غلبه مى‏دهند.

سياستمدارِ متدين

 

اربلى بعد از واقعه موصل و تصرف اين شهر توسط مغول، به بغداد هجرت كرد و با خاندان جوينى همكارى نزديك داشت؛ و با استفاده از قدرت سياسى و اقتصادى، در ترويج دين مبين اسلام و تعظيم عالمان دين و نشر ادب و فضائل و ترميم خرابى‏هاى مغول از هيچ كوششى فروگذارى نكرد. وى با علاءالدين جوينى حاكم خير و دانش دوست بغداد پيوندى عميق داشت تا آن جا كه وقتى علاءالدين‏ جوينى - معروف به عطاءملك - مورد غضب اباقاخان مغول قرار گرفت و توسط او به همدان احضار شد، على بن عيسى نيز در كنار علاءالدين به عنوان اسير در زنجير گرفتار بود، آنان هنوز در گردنه اسدآباد بودند كه اباقاخان در سال 680 درگذشت و آن‏ها آزاد شدند. او همچنان با خاندان جوينى همراهى مى‏كرد تا اين كه شمس‏الدين جوينى توسط ارغون شاه، مقتول و عطاملك نيز درگذشت و على بن عيسى از صحنه سياست كنار رفت.

فرزندان

برخى از فرزندان و نوادگان على بن عيسى اديب، دانشمند و متفكر بوده‏اند كه از آنان سه تن را يادآور مى‏شويم:

1. تاج‏الدين محمد فرزند اربلى كه ديوان شعرى از وى به يادگار مانده است.

2. عيسى بن تاج‏الدين محمد، نوه او است. وى همانند پدر و جد خويش اهل دانش و ادب بوده است.

3. شرف‏الدين، احمد بن محمد اربلى، نوه ديگر وى است. او مردى فاضل، شاعر و اديب بوده و از جد خود اجازه نقل كتاب كشف الغمه رإ؛ع دريافته است.

وفات

 

على بن عيسى اربلى بعد از سال‏ها تلاش و كوشش در راه ترويج دين و مذهب تشيع و اعتلاى پرچم پرافتخار اهل بيت(ع) در سال (693) دار فانى را وداع گفت.پيكر شريف او در شهر بغداد و در خانه مسكونى‏اش به خاك سپرده شد. مزار اين عالم وارسته قرن‏هاست كه زيارتگاه شيفتگان آل محمد(ص) است.

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:16 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

ابن ابى جمهور احسائى

 

(840) ـ دهه اول قرن دهم

 

ولادت

 

ابو جعفر، محمد بن على بن ابراهيم معروف به ابن ابى جمهور احسائى در سال 840 هجرى در شهر احساء به دنيا آمد.پدرش شيخ على و جد بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند. علما در وصف آنها جز مدح و ستايش هيچ ندارند.

 

تحصيلات

 

ابن ابى جمهور، در سال هاى نخستين زندگى،از محضر پدر بزرگوار خود و برخى ديگر از علماى ديار احساء علوم مقدماتى را فراگرفت و در اندك زمانى سرآمد همه هم درس هاى خود شد.او كه قدمهاى اوليه تحصيل علم را به سرعت برداشته بود،با هجرت به عراق و اقامت در نجف اشرف، مهد علم و اجتهاد، حركت خود به سوى قله هاى رفيع پيشرفت را با يارى گرفتن از حضرت امير المؤمنين على عليه السلام سريع تر كرد.
در اين ايام از محضر بزرگانى چون شيخ عبد الكريم فتال نيشابورى استفاده ها برد و كوله بار خود را مملو از اندوخته هاى ارزشمند نمود.

 

سفرها

 

دانشمندان الهى، كه فلسفه زندگيشان خدمت به دين و دانش است، وطنى به گستردگى جهان دارند،چرا كه زندگى در هر كجا را مفيدتر براى دين و خدمت به علم و دانش بدانند به همانجا هجرت مى كنند.
يكى از اين دانشمندان راستين ابن ابى جمهور است. او پس از گذراندن مراحل مقدماتى به عراق سفر كرد تا گنجهاى دانش و معرفت را از ديار نجف به دست آورده و با آب زلال ولايت، خود را سيراب سازد.
ابن ابى جمهور پس از سال ها تحصيل در محضر بزرگان، عازم سفر حج شد. بعد از مراجعت و اقامتى كوتاه در احساء به زيارت كربلا رفت و دوباره به نجف بازگشت.
شيخِ احساء كه حوزه علميه نجف را مملو از عالمان گرانقدر مى ديد، به قصد زيارت ثامن الحجج و افاضه علوم آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين بسوى مشهد مقدس روانه شد. در طول مسير فرصت را غنيمت شمرده و كتاب «زاد المسافرين» را در اصول دين تأليف كرد.
پس از ورود به مشهد مقدس «سيد محسن رضوى»،كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به استقبال او رفته و او را در خانه خود ميهمان كرده و از همان زمان زانوى شاگردى در پيشگاه استاد به زمين زد.ورود ابن ابى جمهور به مشهد مقدس در سال 878 هجرى بوده است.

 

مناظره تاريخى

 

از جمله وقايع مهم، در ايام اقامت وى در مشهد رضوى،مناظره معروف اوست با يكى از علماى بزرگ اهل سنت كه از هرات افغانستان به قصد مناظره، خود را به محضر ابن ابى جمهور رسانده بود.
اين مناظره در سه جلسه و با حضور جمع زيادى از اهل سنت و شيعيان انجام شد و سرانجام عالم سنى با اعتراف به شكست خود، تسليم شد.
از آنجا كه روش مناظره و مطالب آن بسيار ارزشمند بود از شيخ درخواست شد آنها را جاودانه كند، شيخ نيز مباحث مطرح شده در آن مناظرات را در كتابى به نام «مناظرة بين الغروى و الهروي» گرد آورد كه تا كنون بارها تجديد چاپ شده و بسيار مورد استقبال قرار گرفته است.
ابن ابى جمهور پس از 15 سال مجاورت امام رضا عليه السلام در سال 893 هجرى براى دومين بار بسوى خانه خدا شتافت. در راه بازگشت از حج نيز، نزديك به دو سال در جوار مولا امير المؤمنين عليه السلام بود و در اواخر سال 895 هجرى عازم مشهد الرضا عليه السلام گشته و تا پايان عمر شريف خود در آنجا باقى ماند.

 

اساتيد

 

اساتيد و مشايخ روايت ابن ابى جمهور عبارتند از:
1 - شيخ زين الدين على احسائى، پدر بزرگوارش
2 - سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى
3 - شيخ حسن بن عبد الكريم فتال
4 - شيخ على بن هلال جزائرى و...

 

شاگردان

 

از جمله شاگردان ابن ابى جمهور هستند:
1 - سيد محسن رضوى
2 - شيخ ربيعة جزائرى
3 - سيد شرف الدين طالقانى
4 - شيخ محمد صالح غروى حلى
5 - شيخ على كركى، محقق ثانى

 

تأليفات

 

مراتب علم و فضل هر عالم ربانى از راه شناخت تأليفات او قابل درك است. ابن ابى جمهور حدود 38 تأليف گرانبها به يادگار گذاشته از جمله:
1 - عوالى اللآلي العزيزية
2 - أسرار الحج
3 - الأنوار المشهدية
4 - بداية النهاية
5 - التحفة الحسينية (شرح الفيه شهيد اول)
6 - دُرر اللآلى العمادية (در احاديث فقهى)
7 - زاد المسافرين (در اصول دين)
8 - الأقطاب الفقهية
9 - معين الفكر (در شرح باب حادى عشر)
10 - كتاب المقتل
11 - مناظرة بين الغروي و الهروي
اعتبار مؤلف و كتب
ابن ابى جمهور از جمله شخصيت هاى جنجال برانگيز در طول تاريخ است. عده اى او را عالم، فاضل، فقيه، متكلم، محدث، عارف، حكيم و جامع بين معقول و منقول مى دانند.عده اى نيز كتاب هاى او را قابل اعتماد ندانسته اند.گروهى ديگر علاوه بر كتب، شخصيت مؤلف را نيز زير سؤال برده و او را چهره اى غير شيعى علوى دانسته اند و نسبت هايى نظير تصوف و غلو به او داده اند.

 

جواب

 

در اينجا به صورت خلاصه مى گوييم: ايراداتى كه به ايشان گرفته اند، از جمله غالى، صوفى، عارف، فيلسوف، اَخبارى، بى دقت در ضبط و سهل انگار در نقل روايت، همه بى پايه و اساس است ; چرا كه اگر كسى سخنى از صوفيه نقل كرده دليل بر انحراف و صوفى بودنش نمى شود و فاصله بين عرفان و تصوف بر محققين پوشيده نيست.
استاد فلسفه و عرفان بودن نيز دليل ضعف او نمى شود و مانند صدها عالم عارف و فيلسوف در تاريخ تشيع در قلب تمام شيعيان جاى دارد.
ادعاى اخبارى بودن او نيز مخالف چيزى است كه از كتب او به دستمى آيد ; چرا كه اولاً رويه او حد وسطى است بين اصولى و اخبارى.ثانياً بر فرض كه او اخبارى باشد، روايات او بر حجيت خود باقى است زيرا ملاك در حجيت روايت اطمينان به صدور آن است.
همچنين اخبارى ها طيف عظيمى از علماى شيعه را تشكيل مى دهند مانند: شيخ صدوق و كلينى و بسيارى ديگر از علما و هيچ عيبى بر آنها نيست بلكه مقتضاى تطور زمان ايجاد چنين ديدگاههايى بوده و دقت در ضبط و نقل روايت هم از سراسر كتاب اين بزرگوار نمايان است.
اما اشكالات بر كتاب ايشان، مانند اينكه رواياتش مرسله است يا مطالب عرفانى دارد و يا روايات عامه را نقل كرده نيز مردود است زيرا:
اولا: ابن ابى جمهور در ابتداى كتاب مشيخه اى دارد و سند روايات خود را مفصلا توضيح داده همچنانكه شيخ صدوق در آخر من لا يحضره الفقيه انجام داده است.
ثانيا: نقل بعضى روايات شيعه از طرق عامه براى نشان دادن اين است كه اين روايات را علاوه بر شيعه، عامه هم نقل كرده اند.

 

وفات

 

ابن ابى جمهور پس از حدود 70 سال تلاش در راه احياى سنت آل رسول صلى الله عليهم در دهه اول قرن دهم هجرى بسوى معبود شتافت و جهان اسلام را عزادار كرد. از محل قبر شريف آن بزرگوار اطلاعى در دست نيست، چنان كه تاريخ دقيق وفات آن عالم ربانى نيز ثبت نشده است.

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:17 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علامه شيخ ابراهيم كفعمي

 

علامه شيخ ابراهيم كفعمي از دانشمندان بزرگ شيعه در قرن نهم و دهم هجري است. او عالمي وارسته، محدثي مورد اطمينان، اديبي توانا، شاعري زبردست و هنرمندي خوشنويس بود. كفعمي به دليل مهارت در دانش‌هاي عصر خويش و تسلط به علوم مختلف، تأليفات متنوع و آثار بديعي را پديد آورده كه موجب شگفتي دانشوران ديگر گرديده است. عبارات بلندِ تاريخ نويسان و شخصيت نگاران در مورد وي، نشانگر عظمت علمي و معنوي اوست.[1]
كفعمي در نيمه اول قرن نهم هجري، در يكي از روستاهاي جبل عامل به نام «كفعم» يا «كفرعيما» و در يك خانوادة علمي ـ مذهبي ديده به جهان گشود.[2] اين روستا نزديك منطقة جبشيت بود. امروزه تنها آثار ويرانه‌هاي اين روستا به چشم مي‌خورد.
خاندان پر افتخار
دودمان كفعمي مانند ساير خاندان‌هاي علمي جبل عامل، اهل دانش و تقوا بودند.
شيخ زين الدين علي كفعمي (متوفا: 861 هـ .ق) از دانشمندان و محدثان بزرگ جبل عامل است. او پدر و استاد كفعمي است و از مشايخ اجازة او به شمار مي‌رود. وي از عالماني بود كه تمام زندگي و فرزندان خود را وقف خدمت به اسلام و اهل بيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نمود. او در اثر تلاش و فداكاري مستمر، توانست فرزنداني تربيت كند كه در طول تاريخ، زينت بخش جوامع اسلامي شوند.
تحصيل
كفعمي دوران كودكي و ايام جواني را در زادگاه خويش سپري كرد و فراگيري دروس حوزوي را نزد استادان آن سامان آغاز نمود. از جزئيات مراحل تحصيلي وي اطلاعات زيادي در دست نيست. امّا آن چه مسلم است، او بيشتر دروس مقدماتي خود را نزد پدر و ساير دانشهاي عصر خود را نزد برادر دانشمندش و ساير استادان آن خطّه فرا گرفت.
محقق ارجمند «شيخ فارس حسّون» مهم‌ترين استادن كفعمي را به اين ترتيب ذكر مي‌كند:
استادان
1. شيخ زين الدين علي بن حسن؛ پدر دانشمند كفعمي كه از فقهاي بزرگ و شخصي عادل و پرهيزگار بود. كفعمي از اين استاد خويش حديث نقل كرده و وي را فقيه اعظم و اورع ناميده و از او به عنوان زينت اسلام و مسلمين ياد كرده است.
2. شيخ شمس الدين محمد (نويسندة زبدة البيان)؛ برادر كفعمي.
3. سيد شريف فاضل حسين بن مساعد الحسيني الحائري؛ نويسندة «تحفة الابرار في مناقب الائمة الاطهار ـ عليهم السّلام ـ».
4. شيخ زين الدين البياضي العاملي؛ نويسندة «الصراط المستقيم».
5. سيد حسيب علي بن عبدالحسين الموسوي الحسيني؛ نويسندة «رفع الملامة عن علي ـ عليه السلام ـ في ترك الامامة».
نامه‌هايي در قالب نظم و نثر بين وي و كفعمي ردّ و بدل شده است.
كفعمي در بعضي از رساله‌هايش استاد خود را ستوده، از كتاب وي تمجيدهايي به عمل آورده و مطالبي را از او نقل كرده است.[3]
كفعمي در اثر تلاشهاي شبانه روزي و استقامت در تحصيل علوم، به مرتبه‌اي از دانش رسيد كه شخصيت نگاران بعد از وي، احاطه و تسلط او بر علوم مختلف را ستوده و او را پرچمدار علم حديث و كاشف گنجينه‌هاي علوم و حكمت دانسته و از وي به عنوان زينت بخش عصر خويش و افتخار دانشمندان اماميه ياد كرده‌اند.[4]
ميرزا عبدالله افندي مي‌نويسد:
«شيخ اجلّ عالم فاضل و فقيه كامل مرحوم كفعمي، از بزرگان علماي اصحاب بود. عصر او به زمان ظهور شاه اسماعيل صفوي (اول) متصل شد. اين بزرگمرد جهان شيعه در انواع علوم رايج مهارتي تام داشت، به ويژه در علوم عربي و ادبيات سرآمد عصر خويش بود. او عاشق كتاب و كتابخواني بود. كتابهاي بسياري را در كتابخانه‌اش جمع كرده بود كه اكثر آنها از كتابهاي ارزشمند و ناياب و معتبر به شمار مي‌آمدند. شنيده‌ام: هنگامي كه وي وارد شهر نجف اشرف شد و مدتي در آن جا اقامت گزيد، در كتابخانة خزانة حرم مطهر علوي ـ عليه السلام ـ مطالعات بسياري انجام داد. او در نيايشگري بي‌نظير بود، در زهد و تقوا و التزام به دستورهاي شرع مقدس، شهرة خاص و عام بود، تا آن جايي كه در مورد زهد و عبادت او مي‌گويند:
كفعمي به تمام اعمال، دعاها، عبادات و آداب زيارتهايي كه در كتاب «مصباح» خود آورده است، عمل مي‌نمود و در ساعاتي كه وقت او اجازه نمي‌داد، دعاها و عبادات آن روز را همسر عالم و عابد وي به جاي مي‌آورد و اين چنين بود كه كتاب مصباح او بعد از تأليف، سريعاً به خانه‌هاي شيعيان راه يافت. عاشقان و سالكان خداجو، «مصباح» كفعمي را هم چون مشعلي روشنگر، زينت بخش محافل و مجالس مذهبي و روحاني مي‌دانستند. او در واقع، عالمي عامل، عارفي واصل و پژوهشگري كامل بود. تأليفات وي در زمينة دعاها و عبادات و زيارتها، دليل روشني بر زهد و تقواي وي و اهميت دادن او به ارتباط با خداوند متعال است. نگارش كتابهاي مهمي براي تزكيه و تطهير نفس مانند: «رساله محاسبة النفس اللوامه و تنبيه الروح النوامه»، «بلد الامين»، «مصباح» و «رسالة المقصد الاسني و شرح صحيفه سجاديه»، دقت نظر وي در زمينه خودسازي و التزام او را به مباني فكري و عملي ائمّة اطهار ـ عليهم السّلام ـ نمايان مي‌سازد.
كفعمي به دعاها و اثرات شگفت‌انگيز آن اعتقاد كامل داشت. او اعمال عبادي و دعاها و تعقيبات نقل شده از ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ را نه براي تفنّن و يا به خاطر ديگران مي‌نوشت؛ بلكه او اوّل، آن دستورها را خودش عمل مي‌كرد، آن گاه با ايمان راسخ و اعتقاد يقيني، براي ديگران نقل مي‌نمود. او آثار دنيوي و اخروي دعاها را با تمام وجود باور كرده بود. وي گاهي در حاشية كتاب، به آثار و نتايج دعا اشاره مي‌كند، مثلا در حاشية «بلد الامين» مي‌گويد:
«من اثر اين دعا (يكي از دعاهاي بعد از نماز صبح) را در كتاب‌هاي اصحاب بزرگوارمان خوانده‌ام.»
و آن گاه به داستاني در اين زمينه اشاره مي‌كند كه:
«مردي از شيعيان در ايام گذشته به دردي مبتلا شد كه تمام پزشكان از معالجة او عاجز شدند. او بعد از تلاشهاي فراوان، از معالجة بيماري خويش مأيوس شد و تمام درها را به روي خود بسته ديد، تا اين كه روزي كتابي را مطالعه مي‌كرد كه عبارتي توجه او را به خود جلب كرد. در آن جا نوشته بود: از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه هر كس مبتلا به بيماري جسمي شده باشد، بعد از نماز صبح چهل مرتبه اين كلمات را بگويد: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين حسبنا الله و نعم الوكيل، تبارك الله احسن الخالقين، و لا حول و لا قوّة الّا بالله العليّ العظيم» و سپس دست خود را به موضع درد بكشد، به خواست الهي شفا خواهد يافت. آن مرد به اين دستور عمل كرده و به اذن الهي شفا يافت.»[5]
كفعمي در ادامه داستاني را از مشاهدات خود نقل مي‌كند:
«پدر و استاد بزرگوارم اعتقاد فوق العاده به مضمون اين روايت داشت و هيچ گاه در نماز صبح از انجام آن فروگذاري نمي‌كرد؛ البته آن بزرگوار اثر آن را ديده و با تجربه‌ برايش ثابت شده بود. او با يك خانم نجيب و بزرگواري از يك خانوادة اصيل ازدواج كرد. بعد از مدتي، در اثر بيماري جسمي، همسر صالح و شايستة او ماه‌ها به بستر بيماري افتاد. پدرم از اين وضعيت شديداً آشفته و مضطرب گرديد. او كه در حال ناچاري به دنبال چاره‌اي مي‌گشت، ناگهان اين روايت به يادش آمد. لذا اين دستور العمل شفابخش امام صادق ـ عليه السلام ـ را به همسرش توصيه كرد كه آن را 40 روز بعد از نماز صبح 40 مرتبه بخواند. بعد از انجام اين دستور العمل، به اذن خداوند متعال آن خانم از مرض سخت خويش شفا يافت.»[6]
كفعمي در زهد و عبادت و خودسازي، سرآمد عصر خويش و سرمشق عارفان و زاهدان بود. كتاب محاسبة النفس وي ـ كه در قالبي زيبا به زيور طبع آراسته شده ـ در نوع خود بي‌نظير است و در مورد خودسازي و سير و سلوك معنوي، عالي‌ترين رهنمودها را دارد.
نقل حديث
محدّث نام آور شيعه، تلاش فراواني در گردآوري حديث نمود. او به كتابهاي مختلف در اين مورد رجوع مي‌كرد و در هر كجا حديثي را مي‌يافت كه بزرگان و دانشمندان ديگر آن را در كتابهاي خود نياورده‌ بودند، وي آن را ثبت و براي طالبان معارف زلال اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ نقل مي‌نمود.
اگر امروزه به كتابهاي بزرگ و معتبر شيعه، همچون: وسائل الشيعه، مستدرك الوسائل و بحار الانوار رجوع كنيم، در مي‌يابيم كه محدث كفعمي چقدر در نشر و گسترش احاديث و روايات ائمه ـ عليهم السّلام ـ نقش داشته است. شيخ حر عاملي در وسائل الشيعه‌، محدث نوري در مستدرك الوسائل و علامه مجلسي در بحار الانوار ده‌ها روايت در موضوعات مختلف علوم اسلامي، از محدث كفعمي نقل كرده‌اند كه بخشي از موضوعات آن روايات عبارتند از: آداب نماز، دعا، وصيت، طهارت، آداب فن و كفن ميّت مسلمان، اخلاق اجتماعي، معماري اسلامي، آداب زندگي و معاشرت، خواصّ سوره‌هاي قرآن، آثار تربيت امام حسين ـ عليه السلام ـ ، آداب زيارت و توسل، حقوق اجتماعي مسلمانان، بهداشت و مسائل فردي، تاريخ شهادت و ولادت ائمه ـ عليهم السّلام ـ ، مهدويت، مسايل حج و ساير موضوعات گوناگون فقهي، اخلاقي، عبادي و اجتماعي كه زينت بخش صفحات منابع گرانسنگ شيعه است و كفعمي در نشر و گسترش آنها سهم عظيمي را به خود اختصاص داده است.
علامه مجلسي علاوه بر نقل روايات كفعمي، بارها در كتاب بحار الانوار از نكات علمي، تفسيري و ادبي محدث كفعمي سود جسته و در معاني لغات مشكل و شرح بعضي جملات و عبارات سنگين، از نظرات اين دانشمند فرزانه بهره گرفته است.

 

وي در مورد فضل و عظمت و كمالات كفعمي مي‌گويد:
«كتابها و آثار او ما را از سخن گفتن در مورد شخصيت وي باز مي‌دارد و شكوه و جلالت اين عالم جليل القدر را، نوشته‌ها و آثار جاويدان وي بر همگان آشكار مي‌سازد.»[7]
آثار
اين دانشمند گرانمايه در طول زندگي پربار خويش، نتيجة سالها تلاش علمي و فرهنگي خود را در قالب كتابها و رساله‌هاي ارزشمند به جهان دانش عرضه كرده است. او تأليفات فراواني را در موضوعات مختلف علوم اسلامي به رشتة تحرير كشيده و نقش به سزايي در تدوين و تكميل آثار مذهبي به ويژه آثار شيعي در قرن نهم هجري داشته است تا آن جا كه علامه مجلسي وجود اين شخصيت پژوهشگر اسلامي را حلقة اتصال بين دو دانشمند نخبة شيعي، يعني شهيد اول و شهيد ثاني مي‌داند.[8]
تنوع موضوعات در آثار كفعمي، نشانگر تسلط سرشار آن بزرگوار بر علوم مختلف و رايج عصر خويش مي‌باشد. تاكنون نزديك به 50 اثر از تأليفات و تصنيفات اين بزرگمرد شناخته شده است كه مي‌توان آنها را در 12 موضوع طبقه بندي كرد كه عبارتند از:
عرفان و سير و سلوك
1. محاسبة النفس اللوامه و تنبيه الروح النوامه كه به شرح فارسي ترجمه شده است.
2. المقام الاسني يف شرح الاسما الحسني.
3. صفوة الصفات في شرح دعاء السمات، كه در سال 875 هـ .ق نوشته شده است و در كتابخانة شيخ ضياء الدين نوري در تهران، نسخه‌اي از آن ديده شده است.
قرائت:
1. اللفظ الوجيز في قرائة الكتاب العزيز.
تفسير:
1. قراضة النضير؛ تلخيص تفسير «مجمع البيان» طبرسي مي‌باشد.
2. الرسالة الواضحة في شرح سورة الفاتحه.
3. تلخيص «غريب القرآن» نوشتة محمد سجستاني.
4. تلخيص «تفسير علي بن ابراهيم».
5. تلخيص «جوامع الجامع» طبرسي.
ادبيات:
1. فرج الكرب و فرج القلب؛ دربارة اقسام علم ادبيات تأليف شده و نزديك به 20000 بيت است (هر بيت، سطر 50 حرفي را مي‌گويند)
2. نهاية الارب في امثال العرب؛ در دو جلد نگارش يافته است، كه در نوع خود بي‌نظير است.
3. لمع البرق في معرفة الفرق.
4. زهرا الربيع في شواهد البديع.
5. تلخيص «نزهة الالباء في طبقات الادباء» اثر كمال الدين عبدالرحمن بن محمد انباري.
6. فروق اللغه.
7. مقاليد الكنوز في اقفال اللّغوز.
8. تلخيص «مغرب اللغه» مطرزي.
9. رسالة في علم البديع.
10. تلخيص «المجازات النبويه» اثر سيد رضي (ره)
شعر و قصيده
1. قصيدة في البديع في مدح النبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ و شرح آن.
2. نور حديقة البديع؛ در شرح تعدادي از قصيده‌هاي معروف عرب.
3. قصيدة غديريه و ساير اشعار اخلاقي و ادبي.
4. البديعيه؛ كه قصيده‌اي است ميميه و حاوي تمامي محسّنات و زيبايي‌هاي ادبي و آرايش‌هاي كلامي در علم بديع مي‌باشد.
تاريخ:
1. ارجوزة الفيه في مقتل الحسين ـ عليه السلام ـ و اصحابه: دربارة نام‌ها، اشعار و زجرهاي اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ . وي در اين مقتل از منابع متعددي بهره گرفته و شيوه نو در اين زمينه به كار برده است.
2. تاريخ وفيات العلماء.
حديث:
1. مشكاة الانوار: اين كتاب غير از «مشكاة الانوار» طبرسي و مجلسي مي‌باشد و به اين نام كتابهاي متعدد در موضوعات مختلف تأليف شده است.
2. تلخيص «علل الشرايع» اثر صدوق (ره)
اخلاق:
1. مجموع الغرائب و موضوع الرغائب: اين كتاب در سال 1412 هـ .ق به چاپ رسيده است. محقق كفعمي در مقدمة آن مي‌گويد: من اين كتاب را از كتاب كبير و بي‌نظير خودم گرد آورده‌ام و آن را بعد از مطالعه و رجوع به 1000 تأليف و تصنيف نوشته‌ام.
2. حياة الارواح في اللطايف و الاخبار و الآثار: نگارش اين كتاب در سال 843 هـ .ق به اتمام رسيده است. كفعمي اين اثر را در 78 باب تنظيم كرده است.
عقايد:
1. تعليقات بر «كشف الغمه» علي بن عيسي اربلي: اين تعليقات مورد توجه پژوهشگران مسلمان قرار گرفته است.
فقه:
1. التلخيص في مسائل العويص من الفقه.
2. تلخيص «قواعد» شهيد (ره)
3. تلخيص «الحدود و الحقايق في تفسير الالفاظ المتداوله في الشرع و تصريفها»؛ اصل اين كتاب تأليف سيد مرتضي علم الهدي (ره) است.
4. منظومه‌اي دربارة ايام شريفه‌اي كه روزة آنها مستحب است. اين سروده قصيده‌اي از نوع رجز مي‌باشد كه در 130 بيت ترتيب يافته است. وي اين منظومة فقهي را به درخواست علامه بابلي به رشتة نظم كشيده است. ابيات آغازين آن چنين است:
الحمدلله الذي هداني الي طريق الرشد و الايمان
ثمّ صلاة الله ذي الجلال علي النبي المصطفي و الآل
العالم البحر الفتي العلامه البابلي صاحب الكرامه
اشار ان انظم ما قد ندبا من الصيام دون ما قدو جبا
ر. دعا و زيارات:
1. البلد الامين: كفعمي در اين كتاب، دعاها، ذكرها، زيارت‌ها و اعمال سال را آورده است. او اين كتاب را قبل از مصباح تأليف نموده است. آداب نمازهاي يوميه، تعقيبات، دعاهاي مختصه و زيارات متعددي براي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ در اين كتاب ذكر شده و در پايان، مناجات ائمه و دعاهاي وارده در مناسبتهاي گوناگون بيان شده است.
2. شرح صحيفة سجاديه كه آن را به نام «الفوائد الطريفه في شرح الصحيفة» نامگذاري كرده است. وي در آخر اين كتاب مي‌گويد: من دعاهاي اين كتاب صحيفه را از منابع معتبر استخراج كرده و نقل نموده‌ام.
3. جنّة الامان الواقيه و جنة الايمان الباقيه: اين كتاب معروف‌ترين اثر كفعمي است كه به مصباح كفعمي شهرت دارد. چون اين كتاب به شيوة «مصباح المتهجّد» شيخ طوسي نگارش يافته است و شباهت زيادي به «مصباح» شيخ دارد. مصباح نام گرفته است و براي تمايز از «مصباح» شيخ طوسي به «مصباح كفعمي» چنين آمده است.
در مورد منزلت والاي اين كتاب،‌معروف است كه «مصباح كبير» شيخ طوسي قبل از «مصباح كفعمي» از مقبوليت بسيار بالايي برخوردار بود و در بيشتر خانه‌هاي شيعيان نسخه‌اي از آن موجود بود، امّا بعد از تأليف «مصباح كفعمي» در سال 895 هـ .ق «مصباح المتهجّد» شيخ طوسي جاي خود را به «مصباح» كفعمي داد.[9]
اين كتاب بين كتابهايي كه دربارة «ادعيه و زيارات» نوشته شده، بي‌نظير است. علامه شيخ كفعمي در مورد ارزش و اعتبار اين كتاب مي‌گويد:
«من اين اثر را از كتابهاي مورد اعتماد جمع آوري كرده‌ام كه بايد به ريسمان محكم آنها چنگ زده شود و آن را به گونه‌اي تنظيم نموده‌ام كه خواننده را به بالاترين درجات وصول به حضرت حق برساند.»
او در آخر كتاب، فهرست منابع را يادآور شده، كه تعداد آنها به 239 عنوان بالغ مي‌شود.
كتاب مصباح داراي 50 فصل است كه از احكام وصيت شروع مي‌شود و با طهارت و مقدمات نماز ادامه مي‌يابد و با ذكر نمازهاي واجب و مستحب و تعقيبات نماز، وارد بحث ادعيه مي‌شود.
اعمال شب و روز و دعاهاي مختلف، هر يك در فصل‌هاي جداگانه‌اي ذكر شده است. از فصل 41 بحث زيارات شروع شده و پس از آن، مناسبت‌هاي ايام سال همراه ذكر ولادتها و شهادت‌هاي ائمه ـ عليهم السّلام ـ بيان شده است و در پايان كتاب، آداب دعا ـ كه شامل عوامل استجابت دعا، شرايط دعا كننده، كيفيت دعا و مقدمات و شرايط آن است ـ بيان شده است. اين كتاب داراي ترجمه‌هاي متعدد و تلخيص مي‌باشد.
كفعمي در اين كتاب شريف به مناسبت‌هايي به نكات تاريخي و ادبي، اشاره كرده است؛ از جمله قطعه‌هايي از واقعة كربلا، حماسه آفريني‌هاي امام علي ـ عليه السلام ـ در صحنه‌هاي مختلف، شعرهاي مناسب و خطبه‌هاي بليغ و جذاب براي روزهاي عيد فطر و قربان و خطبة مونقة علي ـ عليه السلام ـ را كه آن حضرت بدون حرف الف ايراد فرمود، در آخر كتاب آورده است.
4. مختصر مصباح، كه بعد از تأليف كتاب مصباح، آن را نوشته است. نام ديگر اين كتاب الجنّة الواقيه مي‌باشد.
5. المنتقي في العوذ و الرّقي.
ز. موضوعات متفرقه:
1. العين المبصره. 2. الكواكب الدّريّة.
3. حديقة انوار الجنان الفاخرة. 4. اختصار لسان الحاضر و القديم.
5. مجموعه كبيره، كه نويسندة رياض العلماء آن را در شهر ايروان ديده است.
6. ملحقات الدروع الواقية. 7. رسالة خطي شبيه كشكول.
8. حجلة العروس. 9. الحديقة الناضرة.
10. الروضة و النحلة. 11. تلخيص «الغريين» نوشتة هروي.
12. النخبة.
شعر و خطابه
كفعمي علاوه بر خَلقِ آثار متعدد و تأليفات متنوع در رشته‌هاي گوناگون علوم اسلامي، در عرصة ادبيات و شعر و خطابه هم چون ستاره‌اي درخشيد. خطابه‌هاي نغز و كم نظير وي و اشعار بديع و ابتكاري او در نهايت فصاحت و بلاغت مي‌باشد. او در يكي از خطبه‌هاي زيباي خويش كه در شرح بديعيه خود گفته است، تمامي سورههاي قرآن را مندرج و موجب شگفتي اهل فضل و ادب گرديده است.
ديدگاه صاحب نظران
1. شيخ حرّ عاملي، نويسنده وسائل الشيعه:
«او شخصيتي مورد اطمينان، فاضل، اديب، شاعر، عابد و پارسا بود. او كتاب بزرگ و پربار مصباح را به نام الجنّة الواقيه در سال 895 هـ .ق تأليف كرده است و هم چنين گزيدة مصباح و البلد الامين و شرح صحيفه از آثار اوست. وي اشعار بسيار سروده و رساله‌هاي متعددي نيز تأليف كرده است.[10]
2. علامه اميني، نويسندة الغدير:
«شيخ تقي الدين ابراهيم بن شيخ زين الدين علي بن شيخ بدر الدين حسن بن شيخ محمد بن شيخ صالح بن شيخ اسماعيل حارثي همداني خارفي عاملي كفعمي لويزي جبعيّ، يكي از چهره‌هاي درخشان قرن نهم هجري قمري مي‌باشد كه جامع علم و ادب بود.»[11]

 


3. خير الدين زركلي، از شخصيت نگاران اهل سنت:
«ابراهيم بن علي بن الحسن الحارثي عاملي كفعمي ملقب به تقي الدين، مردي اديب و از فضلاي اماميه مي‌باشد. او در روستاي «كفرعيما» از توابع جبل عامل متولد شد و در همان جا وفات يافت. وي مدتي در شهر كربلا مسافرت كرد و در آن جا اقامت گزيد. آثار وي در قالب نظم و نثر به 49 كتاب و رساله مي‌رسد.»
سپس زركلي تعدادي از آثار كفعمي را نام مي‌برد.[12]
وفات
شيخ ابراهيم كفعمي، در اواخر عمر خويش، در كربلا زندگي مي‌كرد و محلي هم براي دفن خودش در آن جامعين كرده و وصيت نموده بود كه در آن جا دفن شود و سروده‌اي هم در اين زمينه دارد كه نهايت علاقة وي را به آستان مقدس امم حسين ـ عليه السلام ـ مي‌رساند:
سألتكم بالله ان تدفونني اذا متّ في قبر بارض عقير
فانّي به جار الشهيد بكربلا سليل رسول الله خير مجير
فانّي به في حضرت غير خائف بلا مرية من منكر و نكير
امنت به في موقفي و قيامتي إذا الناس خافوا من لظي و سعير
فكيف بسبط المصطفي ان يردّ من بحائره ثاو بغير نصير
من از شما (خانواده‌ام) مي‌خواهم براي خدا، مرا بعد از مرگم در سرزمين عقير (كربلا) دفن كنيد.
بدين وسيله من با شهيد كربلا همسايه خواهم شد؛ شخصيتي كه از سلالة پاك رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ بوده و بهترين پناه دهنده است.
من به خاطر محبت آن بزرگوار، بدون ترديد از منكر و نكير هيچ گونه واهمه‌اي نخواهم داشت.
من با توسل به سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ در قبر و در روز قيامت از عذاب الهي در امان خواهم بود و اين در حالي است كه مردم از جهنم و شعله‌هاي آتش در بيم و هراس خواهند بود.
من اقوام عرب را ديده‌ام كه از مهمان خويش حمايت مي‌كنند و از رسيدن آسيب به او جلوگيري مي‌نمايند.
چطور ممكن است فرزند مصطفي ـ صلّي الله عليه و آله ـ رد كند كسي را كه غريب و تنها در كوي او آرميده باشد.[13]
كشف آرامگاه كفعمي
كفعمي با همه علاقه‌اي كه به كربلا داشت، موفق نشد تا آخر عمر در آن جا بماند و مهمان حضرت ابي عبدالله ـ عليه السلام ـ بشود. وي در در اواخر عمر خويش، سفري به زادگاهش نمود كه در همان جا وفات يافت و به خاك سپرده شد.
آن منطقه در اثر مرور زمان خراب شده و قبر شريف كفعمي در زير خاك ماند و از منظر مردم پنهان گرديد
كسي آن جا را نمي‌شناخت و از اثر قبر او اطلاعي نداشت، تا اين كه بعد از قرن يازدهم هجري قمري، كشاورزي هنگام شخم زدن زمين، گاو آهن وي به سنگي برخورد و آن را از محل خودش تكان داد، از زير آن سنگ جسدي با كفن تر و تازه برخاست و با حيرت تمام به راست و چپ نگاه كرد و گفت: «هل قامت القيامة؛ آيا قيامت به پا شده است؟!» آن گاه افتاد و دوباره به خواب ابدي فرو رفت. كشاورز از مشاهدة اين واقعة شگفت انگيز بيهوش مي‌شود و بعد از مدتي كه به حال طبيعي بر مي‌گردد، اهالي روستا را مطلع مي‌كند. آنان نوشتة سنگ قبر را مشاهده مي‌كنند كه روي آن چنين حك شده بود: هذا قبر الشيخ ابراهيم بن علي الكفعمي (ره)
بعد از اين واقعه، مردم قبر شريف او را بازسازي و تعمير نمودند. هم اكنون نيز مرقد او زيارتگاه عاشقان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ و شيعيان جهان مي‌باشد. بدين ترتيب، كفعمي بعد از عمري تلاش و جهاد در راه احياي فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در سال 905 هـ .ق در آستانة سلطنت شاه اسماعيل صفوي، در زادگاه خويش جهان را وداع گفت و به لقاي دوست شتافت.[14]
عبدالكريم پاك نيا

 

 


[1] . القابي نظير: اكابر علماي اماميه، اعيان محدّثين شيعه، كثير التتبع و وجوه شيعه، حكايت از گستردگي اطلاعات علمي و نفوذ شخصيت معنوي وي در ميان دانشمندان مي‌باشد. [2] . در مورد تاريخ تولد وي اختلاف وجود دارد علامه سيد محسن امين تاريخ ولادت او را سال 840 هـ .ق ذكر كرده است (اعيان الشيعه، ج 2، ص 185). امّا اتمام نگارش كتابي را در سال 843 هـ . ق به او نسبت مي‌دهد. علامه شيخ آقا بزرگ طهراني در الذريعه تولد او را در سال 828 هـ . ق مي‌داند. (الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 3، ص 73 و 143).
[3] . مقدمة رسالة محاسبة النفس، ص 17، و اعيان الشيعه، ج 2، ص 185.
[4] . مقدمة بلد الامين.
[5] . بحار الانوار، ج 83، ص 153.
[6] . همان، ج 83، ص 154.

 

[7] . همان، ‌ج 1، ص 34.
[8] . اعيان الشيعه، ج 2، ص 185.
[9] . همان، ج 2، ص 184.
[10] . امل الامل، ج 1، ص 28.
[11] . الغدير، ج 11، ص 213.

 

[12] . الاعلام، ج 1، ص 53.
[13] . اعيان الشيعه، ج 2، ص 187.
[14] . ريحانة الادب، ج 5، ص 68 و رسالة محاسبة النفس، مقدمه، ص 21.
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:19 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علامه ابو الحسن شيخ علي جزائري(ره)

 

(متوفي 940هـ ق)

 

ابو الحسن شيخ علي جزائري يکي از علماي بزرگ شيعه در قرن دهم هجري است.

 

تحصيلات

 

شيخ جزائري فقيهي اصولي حکيمي متکلم و جامع علوم عقلي ونقلي بود وي از شاگردان ابي فهد حلي و شيخ حسن ابن العشره بود و خود در علم و عمل و پارسائي بي مانند بود.

 

محدث قمي او را در عداد مشايخ بزرگ اماميه بر شمرده و کتاب او را به نام درالفريد در توحيد است.

 

شيخ از اساتيد مرحوم محقق ثاني است و در اجازات خود از او مدحي بليغ مي نمايد و او را به عنوان علامه و علما و شيخ الفقها جامع معقول و منقول بر شمرده است

 

ويژگي اخلاقي

 

محدث قمي به نقل از محدث جزائري از کتاب مقامات مي نويسد شيخ علي جزائري مردي خاشع و از کبريائي باري تعالي بسي خائف بود.

 

او دانشمندي ذاکر بود سپس اضافه مي کند که تسبيحات حضرت زهرا سلام الله عليها را خيلي به تأني و با حضور قلب پس از نماز ادا مي کرد و با هر يک از تکبير و تحميد قطرات اشک او در عشق محبوب سرازير بود و بدان گونه متوجه عظمت و کبريائي خالق بود که به هنگام نماز.

 

وفات

 

سنوات عمر او بيشتر در عتبات (عراق) سپري شد. تاريخ دقيقي از وفات او به دست نمي آيد ظاهراً قبل از اواسط قرن دهم 940 وفات نموده است.

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:20 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

محقق كركى يا محقق ثانى

 

(اواخر قرن نهم ـ 940 هـ. ق )

 

ولادت:

 

تاريخ دقيق ولادت محقق كركى در دست نيست فقط همين قدر گفته شده است كه ايشان از علماى قرن دهم هـ.ق بوده است.

 

تحصيلات:

 

شيخ على بن عبدالعالى كركى , از فقهاى جبل عامل و از اكـابر فقهاى شيعه است ، در شام و عراق تحصيلات خود را تكميل كرده و سپس به ايران در زمان شاه طـهـمـاسب اول آمده است.

 

اساتيد:

 

محقق كركى شاگرد على بن هـلال جـزائرى و او شاگرد ابن فهد حلى بوده است ابن فهد شاگرد شاگردان شهيد اول از قبيل فـاضـل مقداد بوده به همى دليل او به دو واسطه شاگرد شهيد اول است.

 

شاگردان:

 

او شاگردان متعددى را در مكتب خويش پرورش داده است كه از آن جمله :
1 ـ شيخ زين الدين فقعانى .
2 ـ شيخ احمد بن محمد بن ابى جامع .
3 ـ شيخ نعمت اللّه بن شيخ جمال الدين .
4 ـ احمد بن الشيخ شمس الدين .
5 ـ شيخ عبدالنبى الجزائرى , صاحب رجال .
6 ـ شيخ على منشار زين الدين العاملى (شيخ الاسلام ).
7 ـ الشيخ كمال الدين درويش محمد بن شيخ ‌حسن عاملى .
8 ـ نطنزى جد موسى استاد صاحب استناد.
9 ـ سـيد امير محمود بن ابى طالب استرآبادى حسينى موسوى .
10 ـ سيد شرف الدين على الحسن استرآبادى نجفى .
11 ـ شـيـخ عـلـى بن عبدالعالى عاملى كركى .

 

تأليفات:

 

1 ـ اثبات الرجعه .
2 ـ احكام الارضين يا اقسام الارضين .
3 ـ اسرار اللاهوت فى وجوب لعن الجبت و الطاغوت .
4 ـ ترجمة الجزيرة الخضرا.
5 ـ جـامـع المقاصد فى شرح القواعد .
6 ـ الجعفرية فى الصلوة و مقدماتها .
7 ـ حاشيه ارشاد علا مه حلى .
8 ـ حاشيه الفيه شهيد.
9 ـ حاشيه قواعد علا مه كه غير از جامع المقاصد است .
10 ـ حاشيه دروس و حاشيه ذكرى شهيد اول .
11 ـ حاشيه بر شرائع الاسلام .
12 ـ حاشيه المختصر النافع محقق اول .
13 ـ حاشيه مختلف علا مه حلى .
14 ـ شرح ارشاد علا مه .
15 ـ صيغ العقود والايقاعات .
16 ـ قاطعة اللجاج فى حل الخراج .
17 ـ النجميه در كلام .
18 ـ نفحات اللا هوت .
19 ـ رسالة السجود على التربة.

 

گفتار بزرگان:

 

صـاحب روضات الجنات فشرده اى از گفتار علما و فقها را در مورد اين فقيه بزرگوار آورده است كه برگزيده اى از آنها را در ذيل مى آوريم :
1 ـ شهيد ثانى درباره او مى گويد : پـيـشواى محقق , يكتاى عصر خويش , شيخ نورالدين على بن عبدالعالى كركى عاملى , از علماى دوره شاه طهماسب صفوى است كه شاه امور مملكتى را در اختيار او نهاده بود و دستور العملى به تمام نقاط كشور صادر نموده بود كه از او به عنوان فقيه بزرگوار امتثال و اطاعت نمايند و اعتقاد داشت كه حكومت از آن او است , از آن جهت كه او نايب امام زمان (عجل الله عليه وآله ) مى باشد و پادشاه نماينده و نـايـب او مـى باشد, چون اساس حكومت از آن خدا و رسول (صل الله عليه وآله ) و جانشينان بر حق اوست اين فقيه بزرگوار دستور العمل هايى به شهرها و مناطق در مورد امور مردم و ماليات مى نوشت و درپاره اى از مناطق كشور, قبله ها را كه بر اساس نادرست تنظيم گرديده بود, تغيير مى داد .
2 ـ سيد نعمت اللّه جزائرى در كتاب (غوالى اللئالى ) مى گويد : شيخ على بن عبدالعالى (قبرش معطر باد) هنگامى كه بنا به در خواست شاه طهماسب به قزوين و سپس اصفهان قدم گذاشت , او دستور العمل هاى متعددى به اطراف و اكناف نوشت و من برخى از ايـن احـكام و دستورها را ديده ام كه متضمن نحوه رفتار با مردم و كميت و مقدار خراج ماليات , امر به اقامه شعائر دين مانند نماز جماعت و تعيين امام جمعه و جماعت مى باشد .
3 ـ مـلا عـبداللّه افندى , صاحب رياض العلما , متن دستور شاه طهماسب را در مورد او آورده است كه جملاتى از آن به اين ترتيب است :از آن جمله در اين زمان , كثيرالفضل عالى شانى كه به رتبه ائمه هدى ( عليهم السلام) و الـثـنـا اخـتصاص دارد, متعالى رتبت , خاتم المجتهدين , وارث علوم سيد المرسلين , حارس دين امـيـرالـمـؤمـنـين , قبلة الاتقيا المخلصين , حجة الاسلام والمسلمين , هادى الخلائق الى الطريق الـمـبـيـن , ناصب اعلام الشرع المتين , متبوع اعاظم الولاة فى الاوان , مقتدى كافة الزمان , مبين الـحـلال والحرام , نائب الامام (عليه السلام ) لازال كاسمه العالى عليا عاليا, كه به قوه قدسيه ايضاح مشكلات قـواعـد مـلـت و شرايع حقه نموده , علما رفيع المكان اقطار و امصار, روى عجز بر آستانه علومش نـهاده به استفاده علوم از مقتبسات انوار مشكوة فيض آثارش سر افرازنده و اكابر و اشراف روزگار سـر اطـاعـت و انـقـيـاد از اوامر و نواهى آن هدايت پناه نپيچيده , پيروى احكامش را موجب نجات مـى دانـنـد, همگى همت بلند و نيت ارجمند مصروف اعتلاى شان و ارتقا مكان و ازدياد مراتب آن عـالـى شـان اسـت ,مـقـرر فـرموديم كه سادات عظام و اكابر و اشراف فخام و امرا و وزرا و آنچه او نـهـى نـمـايـد بـدان منتهى نموده , هر كس را از متصديان امور شرعيه ممالك محروسه و عساكر مـنـصوره عزل نمايد, معزول , و هر كسى را نصب نمايد, منصوب دانسته , در عزل و نصب مزبورين سند ديگرى محتاج ندانند كتبه طهماسب بن شاه اسماعيل الصفوى الموسوى .
4 ـ صاحب (امل الامل ) مى گويد: امر او در وثاقت , علم , فضل , جلالت قدر, عظمت شان , فراوانى تحقيق و تدقيق , مشهورتر ازآن است كه ذكر كنم .

 

لقب:

 

شـيـخ نـورالدين , على بن الحسين بن عبدالعالى كركى عاملى , يكى از بزرگان فقهاى قرن دهم هـجـرى است و القاب : (مروج المذهب ), (شيخ الاسلام ), (محقق كركى ), (محقق ثانى ) و (الـمـولـى الـمروج ) در مورد او شهرت دارد.
و بنا به درخواست شاه طـهـمـاسب به ايران مسافرت كرده است و شيخ الاسلام رسمى ايران گرديد. بـعد از وفات محقق, شيخ على منشار پدر زن شيخ بهايى كه از افاضل حوزه درسى او بود, جـانـشـين وى گرديد و مقرب تشكيلات حكومتى صفوى شد و در اصفهان شيخ الاسلام رسمى گـرديـد و بـعد از وفات او نيز همين منصب عالى به شيخ بهايى داماد او منتقل شده است.

 

وفات:

 

وفـات او روز شـنـبـه , هجدهم ذى الحجه مصادف با عيد غديرخم , به سال 940 هـ.ق درنجف اشرف واقع گرديده است و برخى مى گويند محقق كـركى مسموما درگذشته است و ظاهر آن است كه مسموميت وى از سوى برخى از امناى دولت صورت گرفته است.

چهارشنبه 6 مهر 1390  3:21 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

زين الدين بن على بن احمد عاملى (شهيد ثانى)

(متوفاى 966 ق)

 

مشعل شريعت‏

 

على صادقى

 

 

ولادت

 

زين‏الدين بن على بن احمد عاملى معروف به «شهيد ثانى» از بزرگترين و والاترين فقيهان و دانشمندان شيعه در سده دهم هجرى است. وى در سال 911 ق. در شهرك «جبع» در جنوب لبنان ديده به جهان گشود. پدر وى «نورالدين على» مردى فاضل و از عالمان با فضيلت جبل عامل بود.

 

 

خاندان فضيلت‏

 

بسيارى از نياكان و دودمان شهيد ثانى در زمره دانشمندان و عالمان شيعى بوده، از بزرگان علم و ادب به شمار مى‏روند. به همين سبب است كه خاندان شهيد ثانى به «سلسلة الذهب» يعنى زنجيره‏هاى طلايى معروف گرديده‏اند. شيخ حسن فرزند شهيد از دانشمندان بزرگ شيعه و مؤلف كتاب معروف «معالم الاصول» در اصول فقه است كه در اين زمان نيز از كتب درسى حوزه‏هاى علميه به شمار مى‏رود.

 

دانشمند و فقيه معروف «سيد محمد على عاملى» نوه دخترى شهيد ثانى است. كتاب «مدارك» وى از كتب معتبر فقهى و از اهميت بالايى برخوردار است. فرزند و نوه شهيد ثانى به موجب اهميت اين دو كتاب، در حوزه‏هاى علميه با عنوان «صاحب معالم» و «صاحب مدارك» نام برده مى‏شوند.

 

از دودمان شهيد ثانى دانشمندانى بزرگ و چهره‏هايى نورانى برخاسته و خدمات بزرگ و ارزنده‏اى به اسلام و فرهنگ اسلامى نموده‏اند كسانى كه در زمان ما از شهرتى جهانى برخوردار بوده و برخى از آنان همچون خود «شهيد ثانى» سرانجام در راه مكتب تشيع و عشق به خاندان پيامبر (ص) جان بر سر اهداف و آرمانهاى اسلامى خود نهاده و شربت شهادت نوشيده‏اند. شهيد سيد محمد باقر صدر و خواهر شهيدش «بنت‏الهدى» و امام موسى‏صدر از آخرين گلهاى سرخ اين باغ سرسبز شهادت بودند.[1]

 

 

آغاز تحصيلات‏

 

شهيد ثانى در نه سالگى پس از آنكه روخوانى قرآن مجيد را فراگرفت تحصيلات خود را آغاز كرد. نخستين معلم وى پدرش على بن احمد عاملى بود كه شهيد، ادبيات عرب و كتابهاى «مختصرالنافع» تأليف محقق حلى و «اللمعة الدمشقيه» از محمد بن مكى «شهيد اول» و برخى كتابهاى ديگر را از محضر وى فراگرفت. اما افسوس كه وى در حساسترين دوران زندگى خود پدر را از دست داد و در حالى كه بيش از چهارده بهار از زندگانى خود را پشت سر نگذاشته بود در سال 925 ق. به سوگ پدر نشست و براى هميشه از داشتن چنان استاد و پدرى دلسوز و مهربان محروم گشت.

 

بى‏شك اندوهى گران و غمى جانكاه بر قلب زين‏الدين نوجوان نشست و روح حساس وى را به سختى آزرد اما عزم راسخ و اراده پولادين او را در راه تحصيل هرگز سُست نكرد. او مصمم و استوار در اين راه به پيش مى‏رفت و غم از دست دادن پدر را با كار و تلاش بيشتر فراموش مى‏كرد و جاى خالى او را با احساس تكليف و مسئوليت بيشتر نسبت به مادر و بستگان خود پُر مى‏نمود.

 

 

در روستاى ميس‏

 

شهيد پس از درگذشت پدر بزرگوارش براى ادامه تحصيل به روستاى «ميس» واقع در جبل عامل رفت زيرا در آنجا دانشمند و محققى بزرگوار به نام «شيخ على بن عبدالعالى ميسى» زندگى مى‏كرد كه در ضمن شوهر خاله او بود و بنابراين وى با آسودگى بيشترى مى‏توانست در آنجا از محضر آن عالم روحانى استفاده كند.

 

شهيد ثانى مدت هشت سال در «ميس» به سر برد و در اين مدت كتابهاى «شرايع الاسلام» محقق حلّى و «ارشاد الاذهان» علامه حلى و «قواعد» شهيد اول (محمد بن مكى) را كه همه آنها در موضوع فقه است، از محضر استاد نامبرده فراگرفت.

 

سال 933 قمرى شهيد ثانى جوانى 22 ساله بود. هشت سال بود كه با جديت تمام و كوشش شبانه روزى و خستگى ناپذير، نزد شوهر خاله خود به تحصيل اشتغال داشت و در اين مدت از دانشى وسيع و علومى سرشار برخوردار گرديده بود. در همين ايّام با دختر خاله خود كه دختر استادش على بن عبدالعالى بود ازدواج كرد و زندگى مشتركِ خويش را آغاز نمود.

 

 

سفرهاى علمى و زيارتى‏

 

شهيد در سال 933 «ميس» را به قصد «روستاى كرك نوح» ترك كرد. وى در آنجا به محضر دانشمند و محقق عاليقدر «سيد بدرالدين حسن اعرجى» شتافت و حدود يك سال نزد وى به شاگردى و بهره‏ورى علمى پرداخت اما ديرى نگذشت كه استاد وى ديده از جهان فرو بست و شهيد ثانى را در غم هجران و فراق خويش نشاند و از ادامه تحصيل در خدمت او محروم ساخت.

 

شهيد پس از درگذشت استادش (سال 934 ق.) ناگزير به زادگاه خود «جبع» بازگشت ولى در آنجا هم از كوشش باز ننشست و پيوسته به مطالعه و مذاكره و تحقيق و بررسى كارهاى علمى اشتغال داشت. همچنين به مسئوليتهاى اجتماعى و دينى و موعظه و ارشاد مردم زادگاهش مى‏پرداخت و آنچه را از قرآن و معارف اسلامى آموخته بود، با كمال تواضع نثار هموطنان خويش مى‏نمود و آنان نيز متقابلاً سخنان وى را با گوش جان خريده، از محضر پرفيضش بهره مى‏بردند.

 

عطش سيراب ناپذيرى شهيد ثانى نسبت به دانشِ فلسفه و حكمت و كسب معارف والاى اسلامى وى را در سال 937 ق به شهر بزرگ و تاريخى «دمشق» كشانيد. دمشق در روزگار شهيد ثانى از نظر مركزيت علمى موقعيت بسيار خوب و ممتازى داشت. شهيد در آن شهر از محضر محقق و فيلسوف «شمس‏الدين محمد بن مكى» علوم طب و هيئت و فلسفه و... را آموخت و برخى دانشهاى ديگر را از استادان ديگر دمشق فرا گرفت. او پس از تحصيل در دمشق به زادگاه خود بازگشت و چند سالى را در آنجا به سر برد و بار ديگر در سال 942 ق براى ادامه تحصيلات به دمشق رفت و مدت يك سال ديگر در اين شهر به فراگيرى دانش و تحقيق و كنكاش علمى پرداخت.

 

آنگاه از دمشق رهسپار كشور مصر گشت و به قاهره رفت تا با شخصيتهاى علمى قاهره نيز ديدار كند و با مجامع علمى و روش تدريس و رشته‏هاى دانش سرزمين اهرام آشنا شده، بهره‏هايى نيز در خدمت دانشمندان برجسته مصر ببرد. گفتنى است كه در اين سفر دو تن از شاگردان شهيد ثانى به نام شيخ حسين عبدالصمد (پدر شيخ بهايى) و پسر عموى او على بن زهره جبعى نيز همراه او بودند.

 

نام تنى چند از اساتيد مصرى كه شهيد ثانى از آنها بهره برده است به قرار ذيل است:

 

1 - شهاب‏الدين احمد رملى: شهيد كتابهاى «منهاج نووى» در فقه، «مختصر الاصول» ابن حاجب، «شرح عقائد عضدى»، «شرح تلخيص» در معانى و بيان، «شرح تصريف عربى»، «شرح جمع‏الجوامع» در اصول فقه و «توضيح ابن هشام» در نحو را نزد اين استاد مصرى آموخته است.

 

2 - ملا حسين جرجانى: «شرح تجريد» قوشچى، «شرح اشكال» در هندسه و «شرح چغمينى»قاضى زاده رومى را شهيد نزد اين استاد فراگرفته است.

 

3 - شهاب‏الدين ابن نجار حنبلى

 

4 - ناصرالدين طبلاوى‏

 

5 - ناصرالدين مقانى‏

 

6 - محمد بن ابى نحاس‏

 

7 - عبدالحميد سنهورى‏

 

8 - محمد بن عبدالقادر شافعى‏

 

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم‏

 

سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

 

شهيد در تاريخ 17 شوال 943 ق. مصر را همراه با دو شاگردش به قصد مكه و زيارت خانه خدا ترك گفت. او روزها به عشق كعبه دلها، خانه خدا، در بيابانهاى داغ و سوزان مصر و حجاز راه پيمود و از ميان سنگها و خارها گذشت تا به سرزمين وحى رسيد و در آن سال توفيق يافت در مراسم حج و عمره شركت كند و خانه خدا را كه سخت در اشتياق آن بود براى نخستين بار زيارت نمايد.

 

شهيد پس از انجام مراسم حج و زيارت خانه خدا سر از پاى نشناخته، رهسپار كوى دوست و حرم محبوبش پيامبر اكرم‏(ص) در مدينه منوره گرديد و پس از زيارت قبر پيامبر9 به زيارت ائمه بقيع: رفت و آنگاه خرسند و شاكر از آن همه توفيق علمى و معنوى كه نصيب وى گشته بود به وطن بازگشت.

 

 

بازگشت‏

 

شهيد ثانى پس از سفرهاى علمى و زيارتى خود به شهرهاى دمشق، قاهره و مكه و مدينه كه دو سال به طول انجاميد، سرانجام درسال 944ق به زادگاه خود «جبع» بازگشت. بازگشتى كه كوله بارى از دانش و تجربه و معلومات و خرمنى از نور را به همراه داشت و شهيد اين همه را به مدد توفيقات‏الهى و تلاشهاى خستگى ناپذير خويش كسب كرده و براى هموطنان خود به ارمغان آورده بود. در اين تاريخ آوازه دانش و مقام بلند شهيد ثانى در بيشتر سرزمينهاى اسلامى پيچيده بود و مردم جبل عامل مشتاق ديدار با او بودند، بويژه مردم «جبع» كه براى ورود او لحظه شمارى كرده، بى‏صبرانه در انتظار مقدم فقيه و پيشواى بزرگ و هموطن خود بودند و در آن روز استقبال باشكوهى از وى به عمل آوردند.

 

«ابن عودى» شاگرد دانشمند شهيد مى‏نويسد: «بازگشت شهيد ثانى به وطن مانند باران رحمتى بود كه از آسمان نازل شده باشد. او با آمدن خود دلهاى مرده از جهل را با دانش وسيعى كه اندوخته بود، زنده كرد. صاحبان علم و فضل دور او را گرفته، دانشمندان آن ديار همچون تشنگانى كه بر سرچشمه پاك و زلالى رسيده باشند به سوى او هجوم آوردند تا جان و روح خويش را از سرچشمه پاك و زلال دانش گواراى وى سيراب سازند. گويى درهاى دانش پيش از آمدن شهيد بسته بود و با آمدن او اين درها گشوده گشت و بازار كساد دانش از نو رونق گرفت و فعاليت و جنب و جوش خويش را باز يافت. فروغ دانش و معنويت او همه جا را روشن ساخت و زنگار جهل و نادانى و بى‏خبرى را از دلها زدود.»[2]

 

 

شاگردان‏

 

شهيد همان طور كه استادان زيادى داشته و از آنان بهره‏هاى فراوانى برده است شاگردان فراوانى نيز تربيت كرده و از آنچه خود در طول ساليان دراز و با سختيهاى فراوان آموخته، به ديگران نيز انتقال داده و كسان زيادى را از سرچشمه زلال دانش خويش سيراب ساخته است، تنى چند از معروف‏ترين شاگردان دانشمند و دست پروردگان وى بدين قرارند:

 

1 - سيد نورالدين على عاملى جبعى (پدر صاحب مدارك كه داماد شهيد بوده‏است.)

 

2 - سيد على حسينى عاملى جزينى (مشهور به صائغ)

 

3 - شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى عاملى‏

 

4 - محمد بن حسين ملقب به حر عاملى مشغرى(جد پدرى صاحب وسائل‏الشيعه)

 

5 - بهاءالدين محمد بن على عودى جزينى (معروف به ابن عودى)

 

 

جلوه‏هاى معنوى و اخلاقى‏

 

از سخنانى كه دانشمندان بزرگ اسلامى در ستايش از مقام معنوى و اخلاقى «شهيد ثانى» گفته و وى را ستوده‏اند به خوبى مقام و مرتبه والا و شخصيت عظيم علمى، اخلاقى و معنوى او معلوم مى‏گردد و زندگينامه و تاريخ روشن و سراسر افتخار شهيد نيز خود گواهى صادق بر اين مطلب است.

 

«شهيد ثانى» در اخلاق اسلامى، زهد و تقوا، طهارت و تعالى روح، دانش و حكمت و اخلاص و پاكى نيت به درجه‏اى رسيده بود كه به گفته بعضى از بزرگان تا مرز عصمت پيش رفته بود.[3]

 

آن يگانه عصر فردى بسيار فروتن، خوش اخلاق و خوش برخورد بود. به گونه‏اى كه ديگران در همان ديدار و برخورد نخست شيفته اخلاق پيامبرگونه او مى‏شدند و مهر و محبت او در دلهاى پاك و با صفا جاى مى‏گرفت.

 

«شهيد» در مجلس و جمع ياران، همانند پيامبر اكرم ‏(ص) بود. بى‏توجه به اينكه موضعى خاص را در جمع دوستان و ديگران به خود اختصاص دهد بالا و پايين مجلس براى او يكسان بود.

 

وى كارهاى شخصى و بسيارى از امور مربوط به اداره منزل را خود انجام مى‏داد و در اين قبيل كارها دوست نمى‏داشت ديگرى او را يارى دهد و بار او را بر دوش كشد. حتى براى تهيّه سوخت منزل، به صحرا و جنگل مى‏رفت و هيزم و بوته‏هايى را جمع آورى كرده، بر استرى مى‏نهاد و به خانه مى‏برد. و اين در زمانى بود كه آن شهيد بزرگوار در اوج شهرت علمى و موقعيت اجتماعى قرار داشت و از جايگاه و محبوبيت اجتماعى ويژه‏اى برخوردار بود.

 

 

تأليفات

 

شهيد ثانى نويسنده‏اى زبردست و بسيار پُركار بود و با اطلاعات علمى وسيعى كه در علوم مختلف بويژه در فقه داشت توانست در مدت عمر كوتاه خود (55 سال) آثار علمى و بسيار ارزنده‏اى را در موضوعات مختلف به جامعه و فرهنگ اسلامى عرضه بدارد و بر ميراث پربار اسلامى بيفزايد. شهيد بيش از هفتاد كتاب و رساله در موضوعات گوناگون نوشته است كه دو كتاب «شرح لمعه» و «مسالك» وى در فقه، و «منيةالمريد» در اخلاق و تعليم و تربيت از جمله مهمترين آنهاست.

 

كتابهاى ذيل نيز از جمله آثار معروف وى مى‏باشد:

 

اسرارالصلوة،البدايه فى‏الدرايه،البدايه فى سبيل الهدايه، تمهيدالقواعد الاصوليه والعربيه، حاشيه ارشاد، حاشيه تمهيدالقواعد، حاشيه‏القواعد، حاشيه مختصرالنافع، رسالة فى صلاةالجمعه، روض‏الجنان فى شرح ارشاد الاذهان، كشف‏الريبه عن احكام‏الغيبه، مسالك الافهام فى شرح شرايع الاسلام و دهها اثر ديگر.[4]

 

 

غروب آفتاب‏

 

شهادت شهيد ثانى بنابر آنچه محدث بزرگ اسلامى شيخ حرّ عاملى در كتاب خود «امل الآمِل» آورده بدين صورت بوده است كه: روزى دو نفر براى قضاوت و حل موضوعى كه باهم اختلاف داشتند نزد شهيد مى‏روند و شهيد ثانى -عليه‏الرحمه- هم نظر خود يعنى حكم شرعى و فقهى آن را بيان مى‏نمايد. روشن است كه به قول معروف هيچ وقت دو نفر كه به نزد قاضى رفته‏اند هردو راضى برنمى‏گردند. بالاخره يكى حاكم و ديگرى محكوم مى‏گردد. در اينجا فردى كه قضاوت و حكم شهيد عليه وى تمام شده بود با ناراحتى زياد به سراغ قاضى شهر «صيدا» مى‏رود كه فردى بسيار متعصب و سياه دل و از قاضيان دربارى به نام «معروف» بود. او در آنجا از شهيد ثانى و نحوه قضاوت وى شكايت مى‏كند. قاضى معروف هم مأمورى را براى دستگيرى شهيد به «جبع» مى‏فرستد اما او موفق به دستگيرى شهيد نمى‏شود. از اين سبب نامه‏اى به سلطان روم (عثمانى) مى‏نويسد و در آن نامه يادآور مى‏شود كه در اينجا مردى شيعى مذهب پيدا شده و از مرام و مكتب تشيع تبليغ مى‏كند و مردم را گمراه مى‏كند! سلطان سليم هم مأمورى را براى جلب و دستگيرى شهيد به زادگاه او «جبع» مى‏فرستد و از وى مى‏خواهد تا شهيد ثانى را زنده نزد وى ببرد. شهيد ثانى پس از اطلاع از اين موضوع صلاح مى‏بيند مدتى از «جبع» دور شود و مخفيانه زندگى كند. بنابراين به طور ناشناس به سوى مكه حركت مى‏كند اما مأموران در بين راه به وى دست مى‏يابند و او را دستگير مى‏كنند و از وى مى‏خواهند تا همراه آنها به اسلامبول (مركز حكومت عثمانى) برود.شهيد ثانى از مأموران درخواست مى‏كند اجازه بدهند وى سفر ناتمام خود را به پايان برده، براى آخرين بار كعبه دلها و قبله آمال، خانه خدا را زيارت كند و حجةالوداع خويش را به جاى آورد آنگاه همراه آنان به هركجا مى‏گويند برود. مأموران درخواست وى را پذيرفته، شهيد، خانه خدا را زيارت مى‏كند و بعد به سوى اسلامبول حركت مى‏كنند.

 

وقتى به دهكده‏اى به نام «بايزيد» در نزديكى قسطنطنيه (شهيد ثانى را زنده به درگاه سلطان ببرد به موجب كوتاهى و سهل انگارى كه نسبت به دستور سلطان داشته است (اجازه دادن به شهيد براى زيارت خانه خدا) مؤاخذه مى‏گردد. افزون بر اين او در آنجا (اسلامبول) دوستان و يارانى دارد كه ممكن است در بين راه يا هنگام ورود به شهر وى را شناخته، او را از چنگ وى آزاد كنند، و تازه جان خود مأمور نيز در معرض خطر قرار مى‏گيرد. بنابراين بهتر است او را همانجا كشته، سر وى را نزد سلطان ببرد. آن مأمور سنگدل و سياه دل نيز تسليم سخنان شيطانى آن فرد مى‏شود و همانجا در كنار دريا آن فقيه بزرگ و عالم ربانى و مرد خدا را به شهادت مى‏رساند و دست ناپاك خود را به خون يكى از بهترين و پاك‏ترين فرزندان اسلام و قرآن آلوده مى‏سازد.

 

سپس سر مبارك شهيد را از تن جدا كرده، در ظرفى نهاده، روانه درگاه سلطان سليم مى‏گردد و پيكر پاك و مطهر شهيد را همانجا روى خاك در ساحل دريا رها مى‏نمايد.

 

گفته شده در آن شب گروهى از تركمنها كه در آن نواحى بودند، مى‏بينند انوارى از آسمان پايين مى‏آيد و بالا مى‏رود! پس از جستجو به پيكر بى‏سر و غرقه به خون شهيد ثانى بر مى‏خورند و بدون اينكه آن را بشناسند و هويت او را تشخيص دهند، آن بدن پاك را همانجا به خاك سپرده، گنبد كوچكى نيز بر مزار او مى‏سازند. آن مأمور و قاتل جنايتكار نيز وقتى به دربار عثمانى مى‏رسد به جاى پاداش به سبب تخلف از دستور سلطان سليم كه به وى سفارش كرده بود شهيد را زنده نزد وى بياورد، بى‏درنگ به سزاى جنايت بزرگ خود رسيده، اعدام مى‏گردد.[5]

 

 

 


 


 

[1] . مفاخر اسلام، على دوانى، ج‏4، ص‏481.

 

 

[2] . اعيان‏الشيعه، سيد محسن امين عاملى، ج‏7، ص‏149.

 

 

[3] . روضات‏الجنات، خوانسارى، ج‏3، ص‏352.

 

 

[4]. ر.ك:الذريعة، آقا بزرگ تهرانى، ج‏1، ص‏193، ج‏2، ص‏296، ج‏3، ص‏58، ج‏4، ص‏433 و 452، ج‏5، ص‏278، ج‏11، ص‏126 و 275، ج‏20، ص‏378.

 

 

[5] . امل الامل، ج‏1، ص‏90 و 91.
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها