0

زندگی نامه علما

 
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

ملا محمد تقي برغاني (شهيد ثالث)

 

ولادت
در خانة ملا محمد ملائكه (فرشته) و در روستاي «برَغان»[1] كرج، نوزادي به دنيا آمد كه نامش را «محمدتقي» نهادند.[2]
خاندان
وقتي كه «ملا محمد ملائكه» به قزوين آمد با برگزاري جلسات علمي و مذهبي، سبب تقويت حوزة علمية قزوين شد.
مقام علمي و معنوي ملا محمد، وي را به مرجعيت ديني رساند به طوري كه با علماي اخباري همانند «ملا خليل قزويني» و «شيخ يوسف بحراني» مناظرات علمي ترتيب داد.
«تحفة الابرار» و «الدرّ الثمين» از آثار اوست.[3]
مراحل تحصيل
محمد تقي به تشويق پدر، به تحصيل علوم ديني مي‌پردازد. «وي تحصيلات مقدماتي و مقداري از فقه و اصول را در نزد دانشمندان قزوين به پايان برده و آن گاه رهسپار قم مي‌شود. در آنجا در حوزة درسي علامه محقق ميرزاي قمي حضور يافته و سپس به اصفهان مي‌رود و از بزرگان اين شهر، حكمت و كلام را فرا مي‌گيرد. بالاخره به كربلا مي‌آيد و چند سالي در درس «صاحب رياض» شركت جسته و بعد به ايران (تهران يا قزوين) باز مي‌گردد.»[4]
استادان
2. پدرش ملا محمد ملائكه (متوفا: 1200 هـ . ق.)
2. ملا آقا بيد‌ابادي (متوفا: 1197 هـ . ق.)
3. ملا علي نوري (متوفا: 1246 هـ . ق.)
4. آقا محمد باقر وحيد بهبهاني (متوفا: 1205 هـ . ق.)
5. علامه سيد علي طباطبايي اصفهاني حائري، معروف به «صاحب رياض» (متوفا: 1231 هـ . ق.).
6. ميرزا ابوالقاسم گيلاني قمي، معروف به «ميرزاي قمي» و «صاحب قوانين» (متوفا: 1231 هـ . ق.).[5]
7. علامه شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفا: 1228 هـ . ق.).
8. سيد محمد طباطبايي، معروف به «سيد محمد مجاهد» (متوفا: 1242 هـ . ق.).[6]
محمد تقي برغاني دربارة شيخ جعفر كاشف الغطاء مي‌گويد:
«روزي مرحوم شيخ جعفركاشف الغطاء وارد قزوين شد، وقت خواب فرا رسيد و همه خوابيدند و من هم در گوشة آن باغ خوابيدم. چون پاسي از شب گذشت، شنيدم شيخ مرا صدا مي‌زند و مي‌گويد: «برخيز و نماز شب به جاي آر.» عرض كردم: «بلي بر مي‌خيزيم.» شيخ رد شد و من دوباره خوابيدم. ناگهان صدايي به گوشم خورد؛ به دنبال آن روانه شدم. وقتي به نزديك جايي كه سرو صدا مي‌آمد رسيدم، ديدم جناب شيخ به تضرع و گريه و مناجات مشغول است و صداي ايشان چنان در من اثر گذاشت كه از آن شب تاكنون كه 25 سال مي‌گذرد، هر شب بر مي‌خيزم و به مناجات مشغول مي‌شوم.»[7]
اجتهاد
محمد تقي پس از اتمام تحصيلات در عراق، به تهران مي‌آيد. ورود او به پايتخت و تشكيل جلسات علمي، موجب شهرت وي مي‌شود. عده‌اي از مردم براي آگاهي از رتبة فقهي ملا محمد تقي، از محضر گرانقدر «ميرزا قمي» چنين سؤال كردند: به نظر حضرت عالي آيا حاج ملا محمد تقي مجتهد است يا نه؟
ميرزاي قمي فرمود: ميان من و ايشان ملاقاتي صورت نگرفته است، شما از وي دربارة مسئله‌اي سؤال كنيد تا ايشان فتواي در آن مسئله را بر اساس قانون استدلال، به انجام برساند. سپس آن نوشته را نزد من بياوريد تا بدانم كه وي قابل استنباط احكام شرعيه هست يا نه؟
سرانجام از ملا محمد تقي برغاني در خصوص مسئله‌اي فقهي، استفتاء مي‌كنند و ايشان نيز در رساله‌اي كوچك، پاسخ آن را با استدلال بيان مي‌كند... .
برغاني به عراق مي‌رود و از استادش، آقا سيد علي طباطبايي، اجازة اجتهاد مي‌گيرد. بدين ترتيب، اجتهاد ملا محمد تقي بر همگان ثابت مي‌شود.[8]
مشايخ اجازه
1. شيخ جعفر كاشف الغطاء.
2. صاحب رياض.
3. سيد محمد مجاهد.[9]
شهيد ثالث در متن اجازه‌ نامه‌اي كه به شاگردش «تنكابني» داده، اسامي مشايخ اجازات خود را همين سه نفر معرفي كرده است.[10]
برخي ميرزاي قمي را به مشايج اجازه شهيد ثالث افزوده‌اند.[11]
حوزة علمية قزوين
حوزة علمية قزوين در زمينة تدوين «دائرة المعارف فقهي» سهم چشمگيري داشت. پس از برچيده شدن بساط اخباري و تجديد حيات فقه شيعه، در قرن سيزدهم هجري بيش از 40 اثر دائرة المعارف گونه فقهي نگاشته شده كه حدود نصف اين آثار را «مكتب قزوين» به جهان علم تقديم كرده است.[12]
برخي از آثار فقهي خاندان «برغاني» عبارتند از:
1. فقه ملائكه، اثر شيخ ملا محمد ملائكه.
2. منهج الاجتهاد، اثر ملا محمد تقي برغاني.
3. موسوعه برغاني، اثر ملا محمد صالح.[13]
در محضر مُصلحان
سيد جمال الدين اسدآبادي، مصلح بيدارگر جهان تشيع را مي‌توان از ثمرات حوزة علميه قزوين و از شاگردان فكري خاندان «برغاني» شمرد.
نبرد مدرسة فكري قزوين به رهبري خاندان برغاني، انحرافات مذهبي، شيخيه و بابيّه، ستم‌هاي دربار ايران و استعمار، تجمع زبده‌ترين و مشهورترين علوم عقلي و هجرت مشتاقان فلسفه به سمت قزوين، باعث شهرت اين مركز علمي شد.
سيد صفدر پدر سيد جمال الدين، كه از استعداد و علاقه فرزند آگاهي داشت، او را همراه خود به قزوين آورد. سيد جمال الدين در 10 سالگي (1263 يا 1264ه.ق.) وارد قزوين شد.
پدرش به محض ورود به قزوين، همراه فرزندش به محضر ملا محمد تقي برغاني و شيخ محمد صالح مي‌رسد. در همين جلسه است كه وي مورد اعجاب و تحسين آن بزرگوار قرارمي‌گيرد و محمد تقي برغاني و برادرش حجره‌اي از مدرسة وسيط صالحيه را به آنان مي‌دهند تا به تحصيلات حوزوي خود بپردازند.
شيخ محمد علي، فرزند محمد صالح برغاني ـ كه از دوستان و هم شاگردي‌هاي سيد جمال الدين در مدرسة صالحيه است ـ تاريخ ورود سيد جمال را به قزوين، پيش از 15 ذي قعده سال 1263 هـ . ق. ياد كرده است.
سيد جمال الدين در اين مدرسه فكري عظيم كه مشحون به روح آزادي‌خواهي و نبرد با استبداد و انحرافات مذهبي بود، پرورش يافت.[14]
مروج ارزش‌ها
زهد، ايمان قوي، توكل شديد، تلاش در جهت ترويج معارف، برآوردن خواسته‌هاي مردم در حدّ توان و رسيدگي او به حال مستمندان سبب شد آوازة وي بيش‌تر شود و مورد توجه و محبت همگان قرار بگيرد.[15]
برغاني به مرجعيت رسيد و براي پرورش نيروهاي صالح، به تقويت افراد و مراكز مذهبي و علمي پرداخت. حوزة علمية قزوين با كوشش او به رشد و بالندگي قابل تحسيني رسيد.
او هم چون پدر مجتهدش، شيخ محمد ملائكه برغاني، به نشر فرهنگ تشيع و مسلك اصولي همت ورزيد و شاگردان ممتازي را به جامعة شيعي تحويل داد.
او بيش‌تر عمر شريفش را در قزوين سپري كرد. وي استاد بزرگ و فرزانه‌اي براي دانش پژوهان آن ديار به شمار مي‌آمد.[16]
ستارگان دانش
با اين كه ملا محمد تقي برغاني در شهرهاي اصفهان، كربلا، نجف، تهران و قزوين، به تدريس اشتغال داشت،[17] متأسفانه شرح حال نگاران به معرفي شاگردان ملا محمد تقي برغاني چندان نپرداخته و در بين شاگردان او، بيشتر از فرزندان وي و ميرزا محمد تنكابني و سيد محمد حسين قزويني ياد كرده‌اند.
تنكابني داراي آثار علمي فراواني است؛ از جمله «تذكرة العلماء» و «قصص العلماء».
سيد محمد حسين قزويني برخي از مجلدات كتاب «منهج الاجتهاد» برغاني را استنساخ كرد و بر كتاب «لعان» استادش تعليقاتي نوشت.[18]
آثار علمي
سيرة عملي و هميشگي برغاني اين بود كه روزها به امر تدريس، تأليف، ترويج دين، تبليغ شريعت و هدايت مردم مشغول بود و شبها نيز از نيمه شب تا سحر، به مناجات، تهجد، عبادت و گريه مي‌پرداخت.[19]
او آشنا به فنون نگارش بود و آثار بسيار ارزشمندي خلق كرد و به يادگار گذاشت، تنكابني در خصوص آثار او مي‌نويسد:
«آن زماني كه در قزوين تحصيل مي‌كردم، شهيد مشغول به اتمام تأليف اين كتاب (منهج الاجتهاد) بودند؛ به طوري كه ديد و بازديد، عروسي و عزا، همه را ترك كرده بود و به تأليف كتاب «منهج» مشغول بود. مگر روزها به جهت وقت عصر، مقدار دو ساعت به غروب مانده مي‌نشستند و به مرافعات اشتغال داشتند و ساير اوقات را به تأليف مشغول بودند.»[20]
آثار او عبارتند از:
1. عيون الاصول: وي در اين كتاب كه دو جلد است، اشكالات و نقدهايي بر«قوانين» وارد كرده است. او در اين باره مي‌گويد: «در سفر جهاد، شب‌ها با حاجي ملا احمد نراقي ايرادات مرا در عيون الاصول بر ميرزا، عنوان مي‌كرديم و با هم گفتگو مي‌داشتيم.»[21]
2. منهج الاجتهاد: اين كتاب كه 24 جلد است، شرح «شرايع الاسلام» و يك دوره فقه استدلالي است كه شامل مباحث فقهي طهارت تا ديات مي‌باشد. اين اثر نفيس از منابع مهم فقيهان شيعه در تحقيقات فقهي و فتاواي آنها بود. نسخه‌هايي از آن در كتابخانه‌هاي متعددي موجود است.
«صاحب جواهر الكلام زماني كه به نگارش كتاب «جهاد» رسيد، اسباب و منابع تحقيقي لازم را نداشت؛ زيرا فقها كمتر در باب «جهاد» كتاب و رساله‌ نوشته‌اند. از قضا، ‌محمد آقا فرزند شهيد برغاني در نجف اشرف به تحصيل مي‌پرداخت؛ لذا شيخ محمد حسن نجفي جلد چهارم منهج الاجتهاد را به رسم عاريه از فرزند فقيه شهيد گرفته و در تأليف و تكميل كتاب جهاد از مباحث فقهي آن استفاده به عمل آورد.»[22]
3. ملخّص العقائد: دربارة علم كلام است.
4. مجالس المتقين: اين كتاب درباره مطالب اخلاقي است كه مشتمل بر50 مجلس مي‌باشد. تاريخ نگارش آن سال 1258 هـ . ق. است.
5. رساله‌اي در نماز جمعه.
6. رساله‌اي در طهارت.
7. رساله‌اي در نماز و روزه.
8. رساله‌اي در قضاء نمازها.
9. رساله‌اي در ديات؛ به زبان فارسي.[23]
صلابت ديني
يكي از صفات برجستة انسان‌هاي صالح و شجاع، مبارزة جدي با مفسدان است.

 

فهرستي از رفتار و گفتار حاج ملا محمد تقي برغاني را در اين زمينه مرور مي‌كنيم:
الف) امر به معروف و نهي از منكر
وي در مسئلة امر به معروف و نهي از منكر، بسيار جدي بود؛ به نحوي كه از بركت فعاليت‌هاي وي و برادرش، ملا محمد صالح، شهر قزوين از ناهنجاري‌هاي اخلاقي و اجتماعي‌ پاكسازي شد و مردم اين شهر از ديگر شهرها متديّن‌تر شدند.[24]
ب) فعاليت‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي
برغاني به حكم وظيفة شرعي، در عرصه‌هاي ديگري چون اجراي حدود شرعي، شركت در جبهة جنگ و مبارزة فرهنگي با مذاهب استعماري نيز فعاليت داشت.
تأثير انگيزه‌ها
پس از بازگشت علما به تهران، هيچ كسي جرأت نداشت كه مسئلة شكست ايران را به خدمت فتحعلي شاه برساند. روزي پادشاه دو سه بار از حاضران مي‌پرسد: «كار جنگِ نايب السلطنه به كجا انجاميد؟» همه سكوت كردند. برغاني لب به سخن گشود و گفت:
«من از جنگ مطلع هستم، ولي لازم است كه به عنوان مقدمه چيني، داستاني را به اختصار بازگو كنم. وي پس از بيان داستاني، نتيجه گيري كرد كه به سبب عدم خلوص نيت نايب السلطنه. ارتش ايران مغلوب شد.[25]
شكسته دلان
بازگشت علما به تهران، همراه با تبليغات مسموم عناصر خائن و چه بسا شايعه سازي از سوي دولت‌هاي انگليسي و روسي بود؛ به طوري فتحعلي شاه پس از مغلوب شدن ايران در جنگ، سيد محمد مجاهد را مورد بي‌مهري قرار مي‌داد. از اين رو، سيد مجاهد هم به قزوين آمده و در آنجا سكونت اختياركرد و سرانجام در سال 1242 هـ . ق وفات يافت و پيكر مطهرش در كربلا به خاك سپرده شد.[26]
مجتهد برغاني هم به دلايلي، دگر باره به تهران بازگشت و در آنجا رحل اقامت افكند و با تشكيل جلسات درس و وعظ و اقامة نماز جماعت، به سرعت سرآمد علماي تهران شد؛ ليكن ديري نپاييد كه بين او و فتحعلي شاه كدورتي پديد آمد. او ناچار شد به جانب قزوين كوچ كند.[27]
يكي از علماي مشهور و ذي نفوذ قزوين به نام «حاجي ملا عبدالوهاب قزويني» به استقبال مجتهد برغاني شتافته و در تثبيت و تقويت جايگاه علمي و اجتماعي وي، جديت ورزيد.[28]
حضور دوبارة برغاني در قزوين، تشكيل جلسات درس، وعظ و مناظره و برخورداري از سجاياي اخلاقي، بستر مناسبي براي وي مهيا ساخت.
منادي «ولايت فقيه»
در روزگار رياست شهيد ثالث در تهران، بر اثر بي‌كفايتي فتحعلي شاه قاجار، ولايات شمال ايران به اشغال ارتش روس در مي‌آيد. پس از اين شكست خفت بار (1228 هـ . ق) است كه رقابت انگلستان و فرانسه در ايران شدت پيدا مي‌كند؛ به نحوي كه انگلستان در همة امور داخلي كشور دخالت مي‌كند.
مجتهد برغاني در چنين شرايطي، براي نخستين بار نظرية «ولايت فقيه» را مطرح و حكومت پادشاهي را نامشروع اعلام مي‌كند.
فتواي او و قيام خاندان برغاني، با توجه به اوضاع نابسامان مملكت، جرقة اميدي براي يك تحول اساسي بود كه استمرار و تقويت علمي و عملي اين انديشة سياسي، سلسلة قاجار را با دشواري جديدي مواجه مي‌كرد؛ لذا علماي طراز اول تهران از سوي شاه به كاخ گلستان دعوت مي‌شوند.
سرانجام، جلسه و مذاكرات فقهي در حضور شاه شروع مي‌شود و مجتهد آگاه و شجاع برغاني نظرية «رهبري فقيهان در عصر غيبت كبري» را عنوان مي‌كند و براي نجات ملت و كشور و رفع نابساماني‌ها، خواستار سلب اختيار از شاه و شاهزادگان مي‌شود.
شيخ محمد صالح نيز در تأييد آراي فقهي برادرش،‌ ادلة خود را بيان مي‌كند و مي‌گويد: «جنگ، ترك مخاصمه و قرارداد صلح، مذاكره با دولت‌هاي خارجي و.. بايد به اذن فقيه جامع الشرايط باشد.»
گروهي از دانشمندان حاضر در جلسه، سخنان شهيد ثالث و برادرش را تأييد و تصديق مي‌كنند؛ ولي شيخ ملا محمد علي مازندراني معروف به «جنگلي» ـ كه از مقربان دربار شاه بود ـ به دفاع از مقام سلطنت و نقش رهبري فتحعلي شاه، برمي‌خيزد.
فتحعلي شاه كه از فتوا و حكم شهيد ثالث هراسناك شده بود، براي ايمن شدن از اين مسئله، بهترين راه ممكن را در اين ديد كه او و برادرانش را به عراق تبعيد كند.[29]
شهيد ثالث در كتاب‌هاي زكات، قضا و ديگر كتاب‌هاي فقهي خود، نظرية ولايت فقيه را مطرح كرده است. او در كتاب «جهاد» مي‌نويسد:
«در صورتي كه طائفه‌اي از مسلمانان با فرقه‌اي از دشمن قوي، برخورد كردند و يا اين كه طائفه‌اي از اهل حق و مسلمانان، مورد حمله و طغيان گروهي از اهل باطل قرار گرفتند و قادر نبودند كه دشمن را دفع كنند مگر با تهية سرباز و سپاه، در چنين شرايطي ... اگر امام (ع) حاضر باشد، ولي دسترسي به وي براي كسب اجازه مقدور نباشد، در اين صورت، دستور جهاد و اعلان جنگ و تهية سپاه بر مجتهد واجب مي‌گردد بر اساس نيابت عامه...»[30].
وي در سال 1253 هـ . ق. در عصر سلطنت محمد شاه قاجار، در پايان كتاب «ارث» صريحاً حكومت عصر خويش را غيرشرعي و از دولتهاي «ظلمه» دانسته است كه زمام امور و حكومت را غاصبانه به خود اختصاص داده است.[31]
مقابله با فتنه‌ها
در عصر شهيد ثالث، جنبش‌هاي فكري و جريانات انحرافي متعددي در حال شكل گيري و گسترش بود كه تأسيس و رشد آنها، مرهون حمايت‌هاي مختلف عوامل داخلي و خارجي بود.
عمده‌ترين مكاتب انحرافي و مذاهب استعماري عصر وي، عبارت بودند از:
الف. وهابيت: كه توسط محمد بن عبدالوهاب نجدي (1115 ـ 1206 هـ . ق.) تأسيس شد.
ب. شيخيه، كه توسط شيخ احمد احسائي (1166 ـ 1241 هـ . ق.) تأسيس شد.
ج. بابيه، كه توسط مير علي محمد شيرازي (1235 ـ 1266 هـ . ق.) تأسيس شد.[32]
شهيد ثالث نقش ممتازي در مبارزه با شيخيه و بابيه داشت.
شيخ احمد احسايي بحريني، به سبب روابط صميمانه‌اي كه با فتحعلي شاه برقرار كرده بود مورد توجه شاه و شاهزادگان و بزرگان حكومت ايران قرار گرفته بود. از سوي ديگر، پادشاه سني عثماني از وي پشتيباني مي‌كردند. از اين رو، علماي ايران و عراق در برخورد با او، روش «تقيه» را در پيش مي‌گرفتند.[33]
شيخ احمد در اواخر عمرش به قزوين آمد و در خانه ملا عبدالوهاب قزويني ميهمان شد و در مدت اقامتش در اين شهر، به تدريس و ترويج آراي خود پرداخته و به اقامة نماز جماعت مشغول شد.[34]
حضور پرنفوذ احسائي و اشاعة عقايد انحرافي وي، ‌موجب نگراني اصوليين و متشرعين شده بود؛ از اين رو، صدها نامه از مراكز علمي شيعه به بيت شهيد ثالث و برادرش، شيخ محمد صالح برغاني سرازير مي‌شد كه حاكي از سؤال و دادخواهي بود.
ملا محمد تقي كه خطر را جدي احساس مي‌كند، وارد صحنه پيكار مي‌شود. او بهترين راه را تشكيل جلسه مناظره مي‌داند؛ لذا از احسايي براي مناظرة علمي دعوت به عمل مي‌آورد. احسائي هم درخواست وي را اجابت مي‌كند.[35]
روزي كه شيخ احمد همراه عده‌اي از پيروانش، به خانة مجتهد برغاني مي‌آيد، وي در حضور علماي فريقين، دربارة عقايد وي سؤالاتي مطرح مي‌كند، در اين مناظره و مباحثة طولاني، شهيد ثالث اشكالات فراواني برعقايد احسائي وارد مي‌سازد و بر پاسخ‌هاي سست وي، خط بطلان مي‌كشد؛ به نحوي كه شيخ احمد احسايي محكوم و مغلوب مي‌شود. با اين وجود، مؤسس شيخيه به نظرات غيرمستند و انحرافي خود پافشاري مي‌كند. لذا مجتهد فرزانه و شجاع ـ برخلاف اهل تقيه ـ به كافر و مرتد بودن شيخيه، فتوا مي‌دهد، درمدت زمان كوتاهي خبر محكوميت و تكفير احسايي از سوي شهيد ثالث در قزوين و ديگر شهرها مي‌پيچد. تأثير حكم و فتواي شهيد آن چنان سريع بود كه جز ملا عبدالوهاب هيچ فرد ديگري پشت سر احسائي نماز نمي‌خواند.[36]
فتواي مجتهد برغاني، نقطة عطفي در «تاريخ شيعه» به شمار مي‌آيد؛ چون به دنبال آن، مجتهدان مشهور ديگري وارد ميدان شدند و حكم شهيد ثالث را تأييد و تصديق كردند، از جمله: آيا سيد محمد مهدي، فرزند آقا سيد علي «صاحب رياض»؛ حاجي ملا محمد جعفر استرآبادي؛ آخوند ملا آقاي دربندي؛ سيد محمد حسين اصفهاني «صاحب فصول»؛ آقا سيد ابراهيم موسوي قزويني «صاحب ضوابط» و شيخ محمد حسن نجفي «صاحب جواهر».
پيروي علما و مردم از فتواي تاريخي شهيد ثالث و منزوي شدن شيخيه در ايران، عراق و ساير مراكز شيعه، حتي در زادگاه شيخ احمد احسائي، همگي نشانگر خلوص، تفقه، شجاعت و مقبوليت عمومي مجتهد برغاني است.[37]
مير علي محمد شيرازي بعد از فوت استادش، ادعاي بابيّت، مهدويّت، نبوّت و شارعيّت كرد و مدعي وحي و دين جديد گرديد و آخرين ادعايش هم ربوبيت و حلول الوهيّت بود.[38]
«فتنة بابيه» ادامه دهندة همان مكتب منحرف شيخيه بود، به طوري كه مورد حمايت استعمارگران قرار گرفت. در عصرحاضر نيز اين جريان فاسد و انحرافي از سوي استكبار جهاني و صهيونيزم مورد پشتيباني قرار مي‌گيرد.
در اين موقعيت خطير است كه «سكوت خواص» زمينة رشد و شيوع آن را بيشتر مي‌كند. برغاني با عزمي راسخ‌تر به ميدان نبرد قدم مي‌گذارد و فتواي تاريخي خود را مبني بركفر و ارتداد اين گروه، صادر مي‌كند.
شورش همه جانبة بابيان و كشتار اين گروه، بدعتي ويرانگر بود؛ آن چنان كه افراد ضعيف الايمان و لاابالي در دام اين مذهب استعماري و شيطاني مي‌افتاد و در تبليغ و ترويج آن جديت مي‌ورزيدند.
يكي از اقدامات مؤثر شهيد ثالث، برپايي جلسات سخنراني بود. وي در منابر و مجالس، به افشاگري عناصر فاسد بابيه پرداخت و عقايد غير اسلامي آنان را با دليل و برهان، باطل كرد.[39]

 


شيخ آقا بزرگ تهراني از قيام شهيد ثالث چنين ياد مي‌كند:
«در عصر رهبري شهيد ثالث، بابيان سر به شورش برداشتند و خون عده‌اي بي‌گناه بر زمين ريختند. او شجاعانه قيام كرد و به نبرد پرداخت و قهرمانانه با دشمنان دين مبارزه كرد و فتوا بر كفرو نجاست آنان داد؛ گمراهي آنان را براي مردم روشن كرد و تمام آرزوهاي آنان را نقش بر آب نمود...».[40]
تنكابني در اين خصوص مي‌نويسد: «در سال آخر به جهت شيوع مذهب باب، آن جناب غالباً بر بالاي منبر به وعظ مردم اشتغال داشت و آنان را از نيت سوء و انحرافي علي محمد باب و پيروانش هشدار مي‌داد و در سخنراني‌هاي خود، اين گروه را تكفير مي‌كرد.»[41]
محراب و منبر
يكي از اقدامات مجتهد برغاني، برپايي نماز جمعه بود.[42] در اين خصوص شاگردش چنين نقل مي‌كند:
«شهيد ثالث نماز جمعه مي‌خواند... موعظه‌هايش فصيح و بليغ بود. وي داستان‌هاي شيرين و جذابي را در منبر بيان مي‌كرد. مباحث ايشان در بردارندة تفسير، اصول دين، احكام و اخلاقيات بود. لذا طلاب در مجلس سخنراني‌اش حاضر شده و اين مباحث را مي‌نوشتند.»[43]
از اقدامات ديگر مجتهد برغاني، تأسيس مسجدي است كه به «جامع صغير» معروف شد و پس از به شهادت رسيدن او، به نام «مسجد شهيدي» شهرت يافت. خانه محقر وي متصل به همين مسجد بود.[44]
تنكابني دربارة عبادت برغاني مي‌نگارد:
«ايشان هميشه از نصف شب تا هنگام اذان صبح در مسجد حاضر مي‌شد و به مناجات، دعا و اشك مي‌پرداخت و مناجات خمسة عشر را نيز از حفظ مي‌خواند... حتي در فصل زمستان در حالي كه برف به شدت مي‌آمد، به تضرع و مناجات مشغول مي‌شد...»[45]
لقبي آسماني
در طول تاريخ تشيع، دانشوران بي‌شماري به فيض شهادت نائل آمده‌اند؛ با اين وجود، فقط برخي از آنها به واژة مقدس «شهيد» معروف و موصوف شده‌اند كه در اينجا به اسم چند تن از آنها بسنده مي‌كنيم:
1. شهيد اول، شيخ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن جمال الدين مكي عاملي نبطي جزّيني (تاريخ شهادت: 786 هـ . ق).
2. شهيد ثاني: شيخ زين الدين بن علي عاملي شامي (تاريخ شهادت: 966 هـ . ق).
3. شهيد ثالث: اين عنوان به چند نفر اطلاق شده است. بعضي مجتهد برغاني را شهيد سوم لقب داده‌اند و بعضي ديگر، وي را «شهيد رابع» ناميده‌اند.[46]
باقيات الصّالحات
از جمله آثار شهيد ثالث، تأسيس مراكز ديني و عبادي است، از جمله:
1. مسجدي در قزوين، واقع در محله «ديمج».
2. مدرسة علوم ديني در سه طبقه، در شمال مسجد فوق.
3. مسجدي در كربلاي مقدس، واقع در محلة «باب السلامه».
تمامي اين آثار تا عصرحاضر، به نام آن شهيد معروف است.[47]
وفات
بنابر وصيت شهيد بزرگوار يا بر اثر جوّ اجتماعي و سياسي آن روزگار (فتنه‌هاي شيخيه و بابيه) جنازة مطهرش بايد به عتبات عاليات عراق برده مي‌شد؛ ولي به عللي، اين كار به تأخير گذاشته شد. لذا به رسم امانت و موقتاً، پيكر مطهر برغاني در مقبرة «حاج ميرزا ابوالقاسم شيرازي» دفن گرديد.
از مراسم به خاك سپاري، چند ماه و يا چند سالي نگذشته بود كه بازماندگانش تصميم به انتقال پيكرش به عتبات عاليات مي‌گيرند.[48]
با حضور پرشكوه مردم، و به ويژه علما و طلاب، در حالي كه بيرق‌هاي عزاداري در خيابان‌ها و كوچه‌ها به اهتزاز در آمده بود، با ذكر صلوات و آواي قرآن، خاك‌ها و سنگ‌هاي قبر به كناري نهاده مي‌شود.
پس از نبش قبر، متوجه مي‌شوند كه بدن مطهر شهيد برغاني، در كمال سلامت و تازگي است و هيچ نشانة تغييرو پوسيدگي در آن ديده نمي‌شود. طنين الله اكبرو صلوات در فضاي قبرستان پيچيد.
اين خبر در مدتي كوتاه، به گوش همه رسيد. سيل جمعيت از هر سو به سمت زيارتگاه امامزاده حسين ـ عليه السلام ـ رهسپار شد.
گروه گروه از علما، مقامات كشوري و مردم به قصد مشاهده و زيارت اين واقعه به زيارتگاه شتافتند.
پيكر مطهر شهيد برغاني آمادة انتقال به عراق بود. مردم با گريه و خواهش، از بازماندگان برغاني خواستند تا اجازه دهند پيكر برغاني در قزوين به خاك سپرده شود.
بازماندگان برغاني خواستة علما و مردم را پذيرفتند و پيكرش را در قزوين به خاك سپردند.[49]
محمد ابراهيم احمدي

 


[1] . برغان: قصبة مركز دهستان برغان از كرج كه در 38 كيلومتري شمال غربي كرج واقع شده، داراي آب و هواي كوهستاني و سردسيري است. لغت نامة دهخدا، ج 8، ص 903 و 904.
[2] . در سال تولد وي چند قول وجود دارد (1172، 1183، 1184، 1194).
[3] . حوزه‌هاي علميه شيعه در گستره جهان، سيد علي رضا سيد كباري، ص 537 و گنجينة دانشمندان، شريف رازي، ج 6، ص 162.
[4] . شهيدان راه فضيلت، علامه اميني، ص 475 و 477؛ ريحانة الادب، ميرزا محمد علي مدرس،‌ج 1، ص 247؛ الكرام البررة، شيخ آقا بزرگ تهراني، الجزه الاول من قسم الثاني، ص 226، و معارف الرجال، شيخ محمد حرز الدين، ج2، ص 207.
[5] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 389 و 390 و شماره 66، ص 179؛ الكرام البررة، ج 1، ص 226 و شهيدان راه فضيلت، ص 476 و 477.
[6]. معارف‌الرجال، ج 2، ص 207 و ريحانه‌الادب، ج 1، ص 247.
[7] . سيماي فرزانگان، رضا مختاري، ص 226 و 227.
[8] . ر.ك: قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابني، ص 22 و تذكرة العلماء، ميرزا محمد تنكابني، ص 202 و 203.
[9] . الكرام البررة، ج 1 ص 226؛ تذكرة العلماء، ص 119؛ قصص العلماء، ص 23 و مكارم الاثار، علامه حبيب آبادي، ج 5، ص 1712.
[10] . قصص العلماء، ص 25 و 26.
[11] . گنجينه دانشمندان. ج 6، ص 163.
[12] . مجله حوزه، ش 66، ص 173 ـ 175.
[13] . همان، ص 175 ـ 179.
[14] . همان، شماره 59 و 60، ص 126 ـ 129 و شماره 61، ص 205 ـ 208.
[15] . الكرام البرره، ج 1، ص 227 و اجساد جاويدان، ص 219.
[16] . حوزه‌هاي علميه شيعه در گستره جهان، ص 537 و علماي بزرگ شيعه از كليني تا خميني، م. جرفادقاني، ص 246.
[17] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 390 و شماره 66، ص 180.
[18] . تراجم الرجال، سيد احمد حسيني، ج 2، ص 665 و 673.
[19] . اجساد جاويدان، ص 219.
[20] . قصص العلماء، ص 30.
[21] . همان، ص 29 و 30.
[22] . همان، ص 30؛ اجساد جاويدان، ص 223 و مجله حوزه، ش 66، ص 181.
[23] . الكرام البررة، ج 1، ص 227 و 228؛ قصص العلماء، ص 29 و 30؛ شهيدان راه فضيلت، ص 478 و 479؛ گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 163 و غيره.

 

[24] . ر.ك: الكرام البررة، ج 1، ص 227؛ قصص العلماء، ص 91؛ شهيدان راه فضيلت، ص 477 و مكارم الآثار، ج 5، ص 1712.
[25] . ر.ك: قصص العلما، ص 26 و 27 و تذكرة العلما، ص 201 و 202.
[26] . تاريخ جنبش‌هاي مذهبي در ايران، ج 4، ص 1748 و 1749.
[27] . علت اين كدورت در عنوان منادي «ولايت فقيه» به تفصيل آمده است.
[28] . قصص العلما، ص 22؛ اجساد جاويدان، ص 218 و 219 و الكرام البررة، ج 1، ص 226 و 227.
[29] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 390 و 391 و شماره 61، ص 205.
[30] . همان، شماره 56 و 57، ص 388 و 389.
[31] . همان.
[32] . همان، ص 391.
[33] . همان، ص 391 و 392.
[34] . تذكرة العلما، ص 46 و قصص العلماء، ص 42.
[35] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 392 و شماره 61، ص 206.
[36] . همان، تذكرة العلما، ص 346 و 47 و قصص العلما، ص 38 و 42 ـ 44.
[37] . همان و تاريخ جنبشهاي مذهبي درايران، ج 4، ص 1608.
[38] . ر.ك: خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحليلي بابيگري، بهائيگري، قاديانيگري، يحيي نوري.
[39] . ر.ك: شهيدان راه فضيلت، ص 477؛ الكرام البررة، ج 1، ص 227؛ مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 392 و 393؛ علماي بزرگ شيعه از كليني تا خميني، ص 246؛ قصص العلما، ص 58 ـ 66 و معارف الرجال، ج 2، ص 207.

 

[40] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 393 و شماره 61، ص 207.
[41] . قصص العلماء، ص 56 و 57.
[42] . فرزندان و نوادگان شهيد ثالث بعد از شهادت وي، نماز جمعة قزوين را در همان مسجد و محل شهادتش اقامه مي‌كردند. مكارم الآثار، ج 5، پاورقي ص 1714.
[43] . قصص العلماء، ص 20.
[44] . اجساد جاويدان، ص 221؛ گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 162 و علماي بزرگ شيعه از كليني تا خميني، ص 246.
[45] . قصص العلما، ص 20.
[46] . ر.ك: ريحانة الادب، ج 3، ص 279 و 280؛ شهيدان راه فضيلت، 476 و مجله حوزه، ش 56 و 57، ص 393 و 394.
[47] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 396.
[48] . بر اساس نقل ديگر، بازماندگان و ارادتمندان شهيد در حال تعمير قبر بودند كه اين كرامت را مشاهده كردند.
[49] . ر.ك: اجساد جاويدان، ص 223 و 224؛ ريحانة الادب، ج 1، ص 247 و قصص العلماء، ص 58.
سه شنبه 3 آبان 1390  9:04 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

صاحب جواهر (متوفاى 1266 ق.)

 

 

 

فقيه جاودانه‏

 

ابراهيم اسلامى‏

 

 

ولادت‏

 

در سال 1200 ق.[1] فرزندى در خانه شيخ‏ محمد باقر نجفى به دنيا آمد كه او را محمد حسن ناميدند.

 

شرح هجرت نياكان محمد حسن از اصفهان به نجف اشرف را اين گونه ياد كرده‏اند : زمانى شيخ عبدالرحيم شريف كبير - جدّ سوم محمد حسن - از اصفهان راهى نجف اشرف شد و در آن شهر مقدس رحل اقامت افكند تا از محضر عالمان بزرگ كسب فيض كند. وى سرانجام از فقيهان وارسته و فاضل گرديد. دو پسر دانشمند به نامهاى آقا محمد كبير و آقامحمد صغير - جدّ دوم محمد حسن، (مؤلف كتاب الاقتباس و التضمين در عقايد) از او به يادگار ماندند. شيخ عبدالرحيم، فرزند آقا محمد صغير و جد محمد حسن فرزانه‏اى است كه به نيكى از او ياد كرده‏اند.

 

در حقيقت محمد حسن دوران كودكى و نوجوانى را در دامان خاندان علم و فضيلت سپرى كرد.

 

 

در حوزه نجف‏

 

هنوز كودكى بيش نبود و تازه خواندن و نوشتن را فراگرفته بود كه وارد حوزه علميه نجف اشرف شد. دروس مقدمات و سطح را بسرعت نزد سيد حسين شقرايى عاملى (متوفى 1230 ق.) و شيخ قاسم آل محيى‏الدين (متوفى 1238 ق.) و شيخ حسن (متوفى 1250 ق.) گذراند و در نوجوانى به در س خارج فقه و اصول راه يافت.

 

محمد حسن ساليان دراز در عاليترين سطح دروس حوزه علميه، در درس آيت اللَّه شيخ جعفر كاشف‏الغطاء، آيت اللَّه سيد مهدى بحر العلوم، آيت اللَّه سيد جواد عاملى و آيت اللَّه شيخ موسى كاشف‏الغطاء[2] شركت كرد و با پشتكار و نبوغى كه داشت توانست در 25 سالگى به درجه اجتهاد نايل آيد و نگارش كتاب بى همتاى «جواهرالكلام» را آغاز كند. شيخ سپس به تدريس علوم دينى همت گذارد.

 

 

مربى بزرگ‏

 

حوزه علميه نجف به بركت تدريس صاحب جواهر رونق تازه‏اى گرفت.[3] شيخ آقا بزرگ‏ تهرانى مى‏نويسد:

 

«صاحب جواهر اين امتياز را نيز بر ديگر عالمان داشت كه عموم شاگردانش از علماى بزرگ و سرشناس بودند و در محضر درس او جمع فراوانى تربيت شده، در گوشه و كنار جهان پخش گرديدند و بعد از او مقام مرجعيت يافتند و بر كرسى فتوا نشستند كه عدد آنان زياد و شمارش آنان كار مشكلى است.»[4]

 

برخى از شاگردان ممتاز او عبارتند از:

 

 

1 - آيت اللَّه سيد حسين كوه كمرى : فرزند سيد محمد، كه با 24 واسطه، نسبش به امام حسين ‏(ع) مى‏رسد. او در روستاى اَرْوَنَق، از توابع كوه كمره تبريز به دنيا آمد و پس از فراگيرى خواندن و نوشتن به حوزه علميه تبريز راه يافت. سپس براى ادامه تحصيل عازم كربلا شد و پس از مدتى به حوزه علميه نجف روى آورد و در درس صاحب جواهر و شيخ انصارى شركت كرد و به اجتهاد رسيد.[5] ماجراى‏ تواضع و شركت وى در درس شيخ انصارى بسيار شنيدنى است.[6]

 

آية اللَّه كوه كمرى بعد از وفات شيخ انصارى (متوفى 1281 ق.) به مرجعيت رسيد. بسيارى از شيعيان آذربايجان، تفليس و ايروان از او تقليد مى‏كردند. سر انجام وى در سال 1299 ق. در نجف در گذشت و در مقبره‏اى كه اكنون به نام او معروف است، در برابر آرامگاه صاحب جواهر به خاك سپرده شد.[7]

 

 

2 - آيه اللَّه شيخ جعفر شوشترى : فرزند حسين و اهل شوشتر است در جوانى همراه پدر به حوزه علميه نجف راه يافت و در درس صاحب جواهر شركت كرد. پس از سالها تحصيل و رسيدن به مقامهاى والاى علمى و اخلاقى به زادگاه خود برگشت و بيش از سى سال در آنجا به تبليغ اسلام پرداخت. در سال 1291 ق. به نجف بازگشت. او در صحن حرم حضرت على (ع) به سخنرانى مى‏پرداخت و گفتارش مشتاقان زيادى داشت.

 

در سال 1302 ق، براى زيارت امام رضا (ع) به ايران آمد و علماى بزرگ تهران از او درخواست كردند تا مدتى در تهران بماند. او نخستين امام جماعت مسجد سپهسالار بود.

 

آية اللَّه شيخ جعفر شوشترى،[8] مرجع تقليد و محدثى بزرگ بود و مى‏بايست بسان اغلب مراجع تقليد به تدريس و فتوا بپردازد اما علاقه وافر او به اهل بيت: وى را بر آن داشت تا به منبر برود و به ذكر روضه‏هاى جانسوز بر شنوندگان تأثير بسيار گذارد.

 

سرانجام در 28 يا 29 صفر 1303 ق، در راه بازگشت به نجف، در كرند غرب بدرود حيات گفت و در نجف به خاك سپرده شد.

 

 

3 - ملا على كنى: در سال 1220 ق. در روستاى «كن» تهران به دنيا آمد. سالها در حوزه علميه نجف نزد استادان فرزانه‏اى چون صاحب جواهر به تحصيل پرداخت. تا اينكه وى به اجتهادش گواهى داد و او به تهران بازگشت و به تأليف و تبليغ پرداخت. از وى آثارى در زمينه اصول، فقه، تفسير، حديث و رجال به يادگار مانده است. سرانجام در صبحگاه روز 27 محرم 1306 ق. درگذشت و در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسنى، در كنار قبر امامزاده حمزه به خاك سپرده شد.

 

 

4 - شيخ محمد ايروانى: فرزند محمد باقر ايروانى است كه در سال 1232 ق. به دنيا آمد. در جوانى از ايروان به كربلا رفت و در درس سيد ابراهيم قزوينى شركت كرد. سپس به نجف رفت و در درس بزرگانى چون صاحب جواهر و شيخ انصارى حضور يافت و پس از رسيدن به اجتهاد به «فاضل ايروانى» شهرت يافت. او پس از وفات آيةاللَّه سيد حسين كوه كمرى (متوفى 1299 ه'.ق) مرجعيت تقليد بسيارى از شيعيان ايران، هند، تركيه، قفقاز، و روسيه را عهده‏دار گرديد و در كرسى تدريس عاليترين سطح دروس حوزوى، به تربيت شاگردان پرداخت.

 

از وى كتابهايى در زمينه اصول، فقه و تفسير برجاى مانده است. سرانجام در سال 1306 ق. رخت از جهان بر بست.[9]

 

 

تأليفات

 

شيخ محمد حسن نجفى در 25 سالگى نگارش كتاب بى‏همتاى «جواهرالكلام» در شرح كتاب شرايع الاسلام محقق حلى را آغازيد. جواهرالكلام، اين دائرةالمعارف فقه شيعه ثمره 32 سال تلاش شبانه روزى او اينك معتبرترين متن درسى عاليترين سطح دروس حوزه‏هاى علميه شيعه ، يعنى درس خارج فقه است. علامه سيد محسن امين (متوفاى 1371 ق.) درباره اين كتاب مى‏نويسد : در فقه اسلام كتابى به همتايى جواهرالكلام نيست. شيخ انصارى نيز فرمود : براى مجتهدى كه بخواهد احكام الهى را استنباط كند، كافى است كتابهاى جواهر و وسائل‏الشيعه (حديث) را در اختيار داشته باشد و كمتر اتفاق مى‏افتد كه به كتابى از پيشينيان نيازمند شود.[10]

 

او علاوه بر كتاب «جواهر» كتابهاى ديگرى نيز نوشت كه عبارتند از :

 

1 - نجاةالعباد فى‏المعاد: درباره احكام طهارت و نماز

 

2 - هدايةالناسكين : درباره احكام حج‏

 

3 - رساله‏اى در احكام خمس و زكات‏

 

4 - رساله‏اى در احكام روزه كه به فارسى ترجمه شد.

 

5 - رساله‏اى در احكام ارث‏

 

6 - مقالاتى پيرامون اصول فقه‏

 

صاحب جواهر تا آخرين لحظات عمر به تأليف مشغول بود. در اواخر عمر تصميم به شرح كتاب «قواعد» علامه گرفت اما افسوس كه پيمانه عمرش به سر آمد.[11]

 

 

ولايت فقيه‏

 

ولايت فقه از دير باز در حوزه‏هاى علميه شيعه مطرح بوده و اصل ولايت فقيه نزد همه فقها مسلم است، اما در محدوده اختيارات فقيه اختلاف است. صاحب جواهر درباره ولايت فقيه مى‏نويسد:

 

اگر ولايت عامه فقيه نباشد، بسيارى از كارهاى مربوط به شيعيان معطل مى‏ماند.[12]

 

ايشان علمايى را كه درباره ولايت فقيه ترديد دارند بسختى مورد نكوهش قرار داده، مى‏نويسد:

 

«اين افراد طعم فقه را نچشيده و از فرمايش ائمه : چيزى نفهميده‏اند.»[13]

 

 

سيره سبز

 

ساختن گلدسته براى مسجد كوفه، احداث وضوخانه و مكانى براى سكونت خادمان مسجد سهله، بناى ساختمان حرم حضرت مسلم بن عقيل (س) و حرم هانى بن عروه(س) در كوفه از كارهاى عمرانى صاحب جواهر است.[14]

 

وى لباسهاى بسيار تميز مى‏پوشيد. ظاهرى بس آراسته داشت. بسيار قانع، فروتن و شكيبا بود. به شاگردانش احترام خاصى مى‏گذاشت. طلبه‏هاى كوشا و با استعداد را گرامى مى‏داشت. روزى در وسط درس به امتياز چهار تن از شاگردانش تصريح كرد. كارى كه از استادان و مراجع تقليد كمتر رخ مى‏دهد. آن چهار نفر عبارت بوده‏اند از:

 

1 - حاج ملا على كنى

 

2 - شيخ عبدالحسين، معروف به شيخ‏العراقين

 

3 - شيخ عبدالرحيم بروجردى

 

4 - شيخ عبداللَّه نعمت عاملى.[15]

 

او تلاش ديگران را مى‏ستود و آنان را تشويق مى‏نمود. زمانى «ازرى» شاعر عرب قصيده بسيار زيبايى در مدح اهل بيت مى‏سرايد كه به قصيده «هائيه»[16] مشهور است. صاحب جواهر در مقام قدردانى از او مى‏گويد : آرزو دارم قصيده «هائيه» ازرى در نامه عمل من نوشته شود و كتاب «جواهر» من در نامه عمل او.[17]

 

 

انتخاب اصلح‏

 

اواخر ماه رجب 1266 ق. بود و صاحب جواهر در بستر بيمارى دستور داد علماى بزرگ نجف نزد او بيايند . همه با چهره‏اى غمناك از مريضى مرجع تقليد شيعيان، حاضر شدند. صاحب جواهر نگاهى به حاضران انداخت و گفت:

 

شيخ مرتضى كجاست؟

 

- نيامده است.

 

- بگوييد بيايد.

 

شيخ انصارى را يافتند و پيغام ايشان را به او رساندند. شيخ انصارى به محضر استاد شرفياب شد و استاد به او فرمود:

 

در چنين وقت حساسى ما را رها مى‏كنى؟

 

شيخ انصارى گفت: رفته بودم مسجد سهله براى بهبود حال شما دعا كنم.

 

صاحب جواهر فرمود:

 

زمام امور دينى را كه به من مربوط مى‏شود، بعد از خود به شما مى‏سپارم و اين امانتى‏الهى است در نزد شما. و پس از من، شما مرجع تقليد شيعيان خواهيد بود. سعى كنيد زياد جانب احتياط را نگيريد. احتياط زياد، زحمت امت اسلامى را فراهم مى‏سازد و دين اسلام، دين جامع و سهل است.[18]

 

 

روز وصل و هجران‏

 

روز اول شعبان 1266 ق. فرا رسيد. بهشتيان در انتظار به زمين مى‏نگريستند. بهشت را آذين بستند و بساط ميهمانى گستراندند. جواهر بى نظير شيعه، فقيه بلند آوازه آيت اللَّه شيخ محمد حسن نجفى نفسهاى آخر عمر را مى‏كشيد. شهادتين را بر زبان جارى مى‏ساخت. او عمرى در راه اسلام زحمت كشيده بود و اينك آرام مى‏رفت تا به سوى ملكوت پر بگشايد.

 

حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم‏

 

خوش آن دمى كه از اين چهره پرده بر فكنم‏

 

چنين قفس نه سزاى چو من خوش‏الحان است‏

 

روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم‏

 

مرغ باغ ملكوتم نِيَم از عالم خاك‏

 

چند روزى قفسى ساخته‏اند از بدنم‏

 

هنگامى كه آفتاب به وسط آسمان رسيد آفتاب عمر صاحب جواهر غروب كرد. شيعيان غرق در عزا شدند. تشييع جنازه باشكوهى برگزار شد. پيكر پاكش را در مقبره‏اى كه خود جنب مسجدش آماده كرده بود، به خاك سپردند. مجالس يادبود او در بسيارى از شهرها برگزار شد.

 

از گوهر شناس فقه، هشت پسر دانشمند به نامهاى : شيخ محمد ، شيخ عبدالعلى ، شيخ عبدالحسين، شيخ باقر ، شيخ موسى ، شيخ حسين، شيخ حسن، شيخ ابراهيم و دخترانى چند به يادگار ماند.

 

 

 


[1] تاريخ ولادت شيخ محمد حسن را بين سالهاى 1192 - 1202 ق. نگاشته‏اند (ر.ك :الكرام‏البررة، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 311؛الذريعه، ج 5، ص 275 - 276؛ روضات‏الجنات، ميرزا محمد باقر خوانسارى، ج 2، ص 305 - 306).

 

[2] الكرام‏البررة، همان، فوائدالرضويه، شيخ عباس قمى، ص 453، مقدمه جواهرالكلام، محمد رضا مظفر، ج‏1، ص 22.

 

[3] آية اللَّه محمد حسن نجفى پس ازنگارش كتاب «جواهر الكلام» به «صاحب جواهر» معروف شد.

 

[4] الكرام‏البرره، ج 2، ص 305

 

[5] معارف‏الرجال، محمد حرزالدين، ج 1، ص 262 و 263؛ ريحانه الادب، محمد على مدرس تبريزى، ج‏5، ص 105 و 106.

 

[6] ر. ك : عدل‏الهى ، مرتضى مطهرى، ص 330 و 331.

 

[7] معارف‏الرجال ، ج 1، ص 263 و 264.

 

[8] رساله عمليه او«منهج الرشاد»نام دارد.

 

[9] الذريعه، ج 3، ص 192، معارف‏الرجال، ج 2، ص 361 - 363، علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 21 - 22.

 

[10] اعيان‏الشيعه، محسن امين عاملى، ج‏9، ص‏ 149

 

[11] معارف‏الرجال، ج‏2،ص‏ 226

 

[12] جواهرالكلام، ج‏21، ص‏ 397

 

[13] همان.

 

[14] الكرام‏البررة، ج 1، ص 228.

 

[15] تكملة امل الآمل، سيد حسن صدر، ص‏271.

 

[16] چون هر بيت در اين قصيده به "هاء" ختم شده، به قصيده "هائيه" مشهور است.

 

[17] مفاتيح‏الجنان ، شيخ عباس قمى، ص‏ 328

 

[18] ماضى‏النجف و حاضرها، شيخ باقر آل محبوبه، ج‏2، ص‏ 134
پنج شنبه 5 آبان 1390  9:39 AM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

سيد على شوشترى (1281 ه'.ق.)

 

 

آيت عرفان

 

مصطفى محمدى اهوازى‏

 

تولدى سبز

 

عارف كامل، فقيه زاهد و استاد كل آيةاللَّه سيد على شوشترى نامش در آسمان عرفان شيعى چونان خورشيدى تا ابد تلاءلو و نورافشانى دارد. وى كه درخشش باطن پاكش چشم هر نظاره‏گر را خيره مى‏سازد. به سال (1222 ه'.ق.) در شوشتر از شهرهاى خوزستان چشم به جهان گشود.[1]

 

تبار وى با چند واسطه به عالم بزرگ و محدث كبير، مرحوم سيد نعمت‏اللَّه جزايرى مى‏رسد. سلسله نسب او را اين چنين برشمرده‏اند:

 

سيد على فرزند سيد محمد فرزند سيد طيب فرزند سيد محمد فرزند سيد نورالدين فرزند سيد نعمت‏اللَّه جزايرى(ره).[2]

 

سيد على شوشترى براى تحصيل علم و راه‏يابى به كمال عازم نجف اشرف شد و از استادان آن ديار كمال استفاده را برد. وى بعد از تكميل تحصيل و اخذ درجه اجتهاد و كسب اجازه از علماى نجف به ديار خود بازگشت و به امر قضا، حل مشكلات مردم و تدريس پرداخت.[3]

 

سيد على شوشترى برادرى نيز به نام سيد احمد (1220 - 1305 ه'.ق.) داشته كه از بزرگان عصر خود بوده است.

 

ايشان سيدى عالم، عابد، زاهد، متهجد، سخاوت پيشه و همواره به عبادت و اعانت به اهل علم و مردم مشغول بوده است. پس از وفات، اين عالم بزرگ پيكرش را به نجف اشرف منتقل و در مقبره شوشترى‏ها به طرف قبله صحن مطهر علوى به خاك سپرده شد.[4]

 

سيد نورالدين (1088 - 1158 ه'.ق.) كه نامش در سلسله نسب سيد على شوشترى آمده، از عالمان دينى و داراى تأليفاتى بوده است كه از آن جمله مى‏توان به كتاب «فروق اللغات» اشاره نمود.[5] ايشان داراى هشت پسر بوده كه يكى از آن‏ها سيد محمد است كه وى نيز در جرگه عالمان قرار دارد و نزد پدر مدفون است و سيد على شوشترى نيز از نسل ايشان است.[6]

 

 

سفيرى از غيب

 

در سال‏هايى كه سيد على شوشترى فارغ از هر امرى مشغول تدريس و قضاوت در بين مردم شوشتر بود، سفيرى الاهى او را به راهى پر رمز و راز دعوت نمود و او را شايسته بيش از آنچه كه هست دانسته و در شبى سياه و تار او را به وادى نور و حقيقت راهنمايى كرد.

 

صاحب «طرائق الحقائق» اين حادثه فرح‏بخش را اين چنين بيان مى‏كند:

 

مرحوم سيد بعد از تحصيلات مراتب علم و تكميل اجتهاد از علماى نجف اشرف اجازه حاصل و به وطن باز آمد و به تدريس و قضا مشغول شد. در يكى از شب‏ها در حدود ساعت 2 بامداد صداى در را شنيدند. وقتى نام او را پرسيدند، گفت: نام من «ملا قلى جولا» است و مى‏خواهم به محضر آقا برسم.

 

سيد على فرمود: حالا دير وقت است. اگر كارى هست فردا به در مَدْرس بياييد.

 

در اين هنگام عيال سيد گفت: شايد كارى مهم و لازم داشته باشد كه اين وقت شب آمده؛ شايسته است رخصت دهيد تا به خدمت شما برسند.

 

سيد على فرمود: حال كه تو خود راضى به زحمت هستى، پس ناچار بايد از اتاق بيرون روى تا آن مرد وارد شود. وقتى ملا قلى وارد شد؛ در گوشه‏اى قرار گرفت و ساكت ماند.

 

گفتند: حاجتت را بگو.

 

گفت: آمده‏ام عرض نمايم اين راه كه مى‏روى به جهنم مى‏رسد.

 

اين را گفت و رفت.

 

وقتى عيال سيد آمد، پرسيد چه كارى داشت؟ سيد در جواب فرمود: گويا جنون داشته است. بعد از هشت شب باز در همان وقت، درِ منزل سيد على كوبيده شد. معلوم شد ملا قلى است و مى‏خواهد خدمت آقا برسد. سيد على وقتى فهميد ملا قلى است گفت: گويا هر وقت جنونش گُل مى‏كند نزد ما مى‏آيد. بعد از ورود، خطاب به سيد على گفت: مگر نگفتم اين راه كه مى‏روى به جهنم مى‏رسد. حكم امروزت مبنى بر ملكيت آن محل باطل است و سند صحيح و معتبر كه به امضاى علما و معتبرين در وقف بودن آنجا در فلان جا به اين نشانى پنهان است؛ اين را گفت و رفت.

 

سيد به فكر فرو رفت، كه اين مرد كيست و چه مى‏گويد؟

 

چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضى از خواص به آن محل رفته و آنجا را كَندند. جعبه‏اى ظاهر شد؛ وقتى باز نمودند، همان سندى كه ملا قلى گفته بود. لذا سيد على حكم ديروز خود را لغو نموده و حكم به وقف بودن آنجا دادند.

 

پس از هشت شب ديگر، نيمه شب در كوبيده شد باز هم ملا قلى بود. سيد على وقتى فهميد كه ملا قلى آمد. خود به ديدارش شتافته و مقدمش را گرامى داشته و در صدر نشاندش و گفت: حق با شما بود. حال تكليف چيست و چه بايد كرد؟

 

ملا قلى گفت: حال كه معلوم شد جنون ما گُل نمى‏كند، هر آنچه دارى بفروش و بعد از اداى ديون به نجف اشرف برو و ضمن عمل به اين دستورالعمل منتظر باش تا به تو برسم.

 

سيد على نيز طبق دستور عمل نموده و به نجف اشرف رفت. روزى در وادى‏السلام ملا قلى را ديد كه مشغول دعا است. بعد از فراغت از دعا به خدمتش رسيد و با هم به محل خلوتى رفتند. ملا قلى گفت: فردا من در شوشتر فوت خواهم كرد و دستورالعمل تو نيز اين مى‏باشد و از آن جا با سيد على وادع گفت.[7]

 

اين كه «جولاه» كيست و از كجا آمد، عده‏اى معتقدند:

 

از آنچه كه به اسناد صحيح در احوال جولاه نوشته‏اند؛ اين مقام معنوى آن بزرگوار را به استقامت اتصال به باطن ولايت علويه مهدويه حاصل آمده است بلا توسطى.[8] و از اين روى مى‏توان گفت كه اين يكى از بزرگان «اويسى» بوده است.[9]

 

 

استادان

 

در اين كه مرحوم سيد على شوشترى غير از آن شخص مجهول الحال (جولاه)، استاد ديگرى در عرفان داشته است يا خير، در تاريخ چيزى به صراحت ذكر نشده است. البته برخى براى ارتباط بين سيد على شوشترى و مرحوم بيدآبادى زحماتى متحمل شده‏اند و سعى نموده‏اند ايشان را به واسطه سيد صدرالدين كاشف دزفولى و يا سيد مهدى بحرالعلوم به مرحوم بيدآبادى ارتباط دهند؛ بدين دليل كه اولاً: سيره علماى عرفان اين بوده كه بدون استاد و پير راه، طى طريق نمى‏نمودند؛ چرا كه آن را بس خطرناك مى‏دانستند.

 

ثانياً: قراينى موجود است كه ايشان با برخى از شاگردان مرحوم بيدآبادى در ارتباط بوده است.[10]

 

از جمله آن قراين چگونگى راه پيدا كردن شيخ انصارى به محضر سيد على شوشترى است كه با اندك تفاوتى در كتاب‏هاى تراجم، اين چنين نقل شده است:

 

«شيخ مرتضى انصارى(ره) پس از خاتمه تحصيلات مقدماتى خود در دزفول به قصد اتمام تحصيل تصميم مى‏گيرد كه عازم عتبات عاليات گردد. قبل از رفتن، به محضر مبارك سيد كاشف دزفولى، از شاگردان برجسته مرحوم بيدآبادى حاضر شده تا علاوه بر گرفتن دستورالعملى براى تصفيه روحى و باطنى، از آن جناب درخواست دعا و نصيحت بنمايد.

 

به اين نيت به طرف منزل سيد كاشف رفته و در آن هنگام كه هوا گرم و سوزان و مقارن ظهر نيز بوده، وقتى به خانه سيد مى‏رسد، پس از در زدن و آمدن خدمتكار تقاضاى خود را مطرح مى‏كند؛ ولى خدمتكار وقتى به داخل مى‏رود فراموش كرده و آمدن شيخ را به سيد كاشف نمى‏گويد. حدود يك ساعت به طول مى‏انجامد و شيخ منتظر مى‏ماند تا اين كه خود سيد متوجه شده و به در منزل رفته و از ايشان معذرت خواهى مى‏كند و چنين دعا مى‏كند: شيخ مرتضى! همانطورى كه در اين آفتاب سوزان ايستادى و گرما را تحمل نمودى، اميد است خدواند تو را در عالم آفتابى كند... شيخ تقاضاى دستورالعمل مى‏كند. سيد مى‏فرمايد: چون به قصد تحصيل عازم نجف اشرف هستيد، بدانيد كه ادامه تحصيل خود يك نوع عبادت است. ضمناً اطمينان داشته باشيد كه به وسيله حاج سيد على شوشترى - كه او از ما است - به اين فيض معنوى نايل خواهيد شد.[11]

 

در هر صورت اگر اين استناد را صحيح بدانيم مى‏توان سلسله برخى از استادان و شاگردان ايشان در عرفان را به اين صورت ترسيم نمود:

 

سيد قطب‏الدين محمد نيريزى شيرازى (1100 - 1173 ه'.ق.)

 

شيخ جعفر كاشف الغطاء محمد بيدآبادى سيد مهدى بحرالعلوم

 

(متوفاى 1228 ه'.ق.) (متوفاى 1198ه'.ق.) (1155 - 1212ه'.ق.)

 

ملا على نورى سيد صدرالدين كاشف دزفولى

 

(متوفاى 1246 ه'.ق.) (1174 - 1258 ه'.ق)

 

ملا حسن نورى ملا هادى سبزوارى سيد على شوشترى

 

(1212 - 1289 ه'.ق.)

 

ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى ملا حسينقلى همدانى‏

 

(1243 - 1328 ه'.ق.)

 

آيةاللَّه بروجردى آقارحيم ارباب ميرزا على آقا شيرازى‏

 

(1294 - 1375 ه'.ق.)

 

ميرزا جواد ملكى تبريزى احمد كربلايى

 

(متوفاى 1343ه'.ق.) (متوفاى‏1332ه'.ق.)

 

ملا على معصومى همدانى امام خمينى سيد على قاضى

 

(1357-1312) (1409-1320) (1366-1285ه'.ق.)

 

آيةاللَّه محمدتقى بهجت سيد محمدحسين طباطبايى‏[12]

 

(متولد1334ه'.ق.) (1321- 1402 ه'.ق.)

 

 

شاگردان

 

سيد على شوشترى كه فقيهى عارف در مباحث فقهى و عرفانى بود، شاگردان مبرزى داشته است كه در اين جا به اسامى برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود.

 

ملا فتح‏اللَّه كيميايى‏

 

وى داراى كمالات بسيارى بود، هم رياضيات مى‏دانست و هم خطاط بود؛ كتاب‏هايى هم از وى به جا مانده است وحضرت آيةاللَّه حسن‏زاده آملى مطالب عرفانى از ايشان نقل مى‏كند. ايشان با «وفايى»، شاگرد ديگر سيد على شوشترى در عرفان هم‏دوره بوده است وهردو از درس حاج سيد على شوشترى استفاده كرده‏اند.

 

يك شب ملافتح‏اللَّه كيميايى كه در شوشتر اقامت داشت، متوجه مى‏شود شيخ وفايى كه در نجف سكونت داشته، شب گذشته نماز شبش ترك شده است؛ لذا نامه‏اى به وفايى مى‏نويسد كه:

 

«وفايى! فلان شب تو را در ميان نماز شب خوانان نيافتم! چرا نماز شبت ترك شد؟»

 

وقتى نامه به دست وفايى مى‏رسد تعجب مى‏كند و در جواب نامه مطلب ايشان را تصديق مى‏نمايد.[13]

 

ملا فتح‏اللَّه وفايى(1303 ه'.ق.)

 

وى از دانشوران شوشتر، آشنا به مسائل سير و سلوك و عارف بود. وى در اين زمينه كتابى تأليف نموده است كه در قسمتى از آن مى‏نويسد:

 

«من به امر شيخ جعفر شوشترى اين كتاب را تأليف كردم تا عرفانى را كه از كرامت الاهى نشأت مى‏گيرد، با عرفان و تصوفى كه از يك صنعت نشأت مى‏گيرد جدا كنم.

 

انسان وقتى رياضت مى‏كشد، ملكه‏اى در او ايجاد مى‏شود كه مى‏تواند كارهاى محيرالعقولى انجام دهد. اين امر مثل صنعت نجارى، مربوط به تقويت نفس در يك زمينه به خصوص است و ربطى هم به ارتباط انسان با خدا ندارد و موجب سعادت او نمى‏شود؛ در حالى كه در عرفان حقيقى اشراقاتى بر قلب انسان وارد مى‏شود و بر اثر اين اشراقات، حقايقى بر انسان آشكار مى‏گردد.[14]

 

ايشان علاوه بر كتاب فوق كه تحت عنوان «سراج المحتاج فى السير و السلوك» تأليف شد، داراى ديوانى به نام «ديوان وفايى» است كه اين دو كتاب چاپ شده و در كتابخانه آيةاللَّه مرعشى موجود است. و همچنين كتاب‏هاى تراجم سه كتاب ديگر براى ايشان ذكر نموده‏اند كه عبارت است از:

 

التنبيهات الجليّه؛

 

شهاب ثاقب فى ردّ الصوفيه؛

 

الجبر و الاختيار[15]

 

از ايشان نقل شده است كه در مدح استادش سيد على شوشترى گفته است:

 

«كسى را كه ديدم طيب رفته بود و طاهر برگشته بود، حاج سيد على شوشترى بود(ع) كه ابداً خلل و خطرى در راه به او نرسيده بود؛ زيرا كه بنده‏اى بود مطيع. اگر چه سير او فى‏الجمله به سبب بعضى رياضات بود، اما به جذب حق و ارشاد مرشد حقيقى رفته بود و ابداً كسى از سرّش مطلع نبود.[16]

 

جناب آقاى سيد محمدحسن مرعشى كه در ديوان عالى كشور و سپس شوراى عالى قضايى خدمت كرده و اكنون در مدرسه عالى شهيد مطهرى به تدريس فقه و اصول مشغول است و از شاگردان احفاد سيد على شوشترى است در مورد ملا فتح‏اللَّه وفايى مى‏گويد:

 

ايشان كه در ابتدا در سلك متصوفه و آشناى به مسائل آنان بود؛ پس از مدتى احساس كرد كه در ميان اين طايفه حقيقتى وجود ندارد. لذا سفرى به مشهد رضا(ع) كرد و با تضرع و استغاثه از حضرت خواست او را از اين وضع برهاند و استادى حقيقى در سير و سلوك به او معرفى نمايد. پس از چندى شبى در خواب خدمت حضرت رسيد. امام(ع) به او فرمود: «كسى را كه تو دنبال او هستى، در نجف است، به آن جا برو و از او استفاده كن» با شنيدن اين جملات از خواب بيدار مى‏شود و از اين كه نشانه‏اى از آن شخص نگرفته است، متأثر مى‏شود؛ ولى در عين حال با راهنمايى حضرت عازم نجف مى‏شود تا گمشده‏اش را پيدا كند.

 

ايشان مى‏گويد: در نجف با يك صوفى برخوردم كه مردم به او مراجعه مى‏كردند، احتمال دادم كه شايد او مراد من باشد. خود را آماده كرده و جهت خدمت و تلمذ نزد او حركت نمودم. در بين راه با آقا سيد على شوشترى كه همشهرى من بود و سابقه آشنايى داشتم، برخورد كردم. ايشان وقتى مرا ديدند، فرمودند: «وفايى، تو را پيش من فرستاده‏اند نه پيش آن آقايى كه مى‏خواهى نزدش بروى».

 

در اين هنگام بود كه فهميدم از طرف حضرت رضا(ع) به آقا سيد على سفارش شده‏ام و آب در كوزه و ما تشنه لبان مى‏گرديم. از همان موقع ارتباط من با ايشان استمرار يافت و از محضرش استفاده‏ها بردم. در اين مدت او را كسى يافتم كه سير و سلوك عرفانى را درست انجام مى‏دهد و انحرافى مانند آنچه در ميان متصوفه بود، در ايشان نديدم.[17]

 

حاج شيخ عبدالرحيم شوشترى (1313ه'.ق.)

 

ايشان از شاگردان برجسته شيخ انصارى نيز بوده‏اند و شيخ ايشان را بر ديگران ترجيح مى‏داده است.

 

صاحب «المآثر و الآثار» درباره وى مى‏گويد:

 

«عالم عامل و عارف كامل و فقيه فاضل بود؛ به زهد و رياضات شرعيه و مخالفت نفس مشهور است. در جرگه رؤساى مذهب، از كسانى شمرده مى‏گردد كه حين علو مقامش تا همه جا رسيده. شيخ الطايفه، استادكل مرتضى انصارى او را بر جميع اصحاب خويش، علماً و عملاً ترجيح مى‏داد. بلكه حضرت استاد مذكور را مى‏گويند با وى در مقام ارادت بود.[18]

 

صاحب اعيان الشيعة نسب ايشان را به مرحوم محمدباقر مجلسى مى‏رساند:

 

الشيخ عبدالرحيم تسترى پسر محمدعلى فرزند محمدحسين فرزند عبدالكريم فرزند محمدرضا فرزند محمدتقى فرزند محمدباقر صاحب بحارالانوار.

 

و در ادامه مى‏افزايد:

 

عالم، فاضل، محقق، مدقق، ورع و زاهد بود كه هميشه با شيخ انصارى در ارتباط بود و جميع امالى ايشان را نوشته و اجازه روايت از او داشت. در نهايت به درخواست ميرزا ابراهيم سبزوارى به سبزوار رفته و به تدريس مشغول بود تا وفات نمود.

 

بعد از فوت او را به نجف اشرف برده و در صحن مطهر ولايت به خاك سپردند.[19]

 

آقا بزرگ تهرانى در الذريعه،[20] و ميرزا محمدعلى معلم حبيب‏آبادى در «مكارم الآثار»[21] شيخ عبدالرحيم را از جمله شاگردانِ سيد على شوشترى برشمرده و بيان نموده‏اند كه شيخ عبدالرحيم رساله‏اى در احوال و خصوصيات سيد على شوشترى و برادرش سيد احمد نوشته است.

 

البته نويسنده اين سطور تا كنون نتوانسته است آن كتاب را به دست بياورد. در «طرائق الحقايق» نيز آمده كه از جمعى از ثقات شنيدم كه شيخ عبدالرحيم به سيد على شوشترى ارادتى باطنى داشته است.[22]

 

ايشان صاحب تأليفات متعددى نيز هست كه مى‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:

 

1. كتابى در فقه در 8 جلد.

 

2. كتابى در اصول.

 

3. نتيجة الانظار كه به صورت نظم در علم اصول نگاشته شده است، اما به اتمام نرسيده است.

 

4. شمس الهدى لمن شك اوسها، منظومه است در يك فرع فقهى كه به سال 1288ه'.ق. به پايان رسيده و داراى 56 بيت است.

 

5. محاسن الآداب كه كتاب شريف «منية المريد» شهيد ثانى را به نظم درآورده با افزودن مسائل مهم ديگر كه در سال 1290 در نجف آن را در 1250 بيت به پايان رساند.

 

لازم به ذكر است، دو كتاب اخير در كتابخانه آيةاللَّه مرعشى - بخش نسخ خطى به شماره 4063 - موجود است.

 

ملا حسين قلى همدانى (1311 - 1239)

 

ايشان از عمده‏ترين شاگردان سيد على شوشترى در عرفان بود و بعد از سيد على، كرسى اخلاق و عرفان به ايشان سپرده شد. وى در مورد چگونگى آشنايى خود با سيد على به عارف كامل ملا على همدانى چنين مى‏گويد:

 

روزگارى در نجف اشرف به درس شيخ انصارى مى‏رفتم. پس از مدتى دريافتم كه شيخ انصارى هميشه روزهاى چهارشنبه به منزل شاگردش (در اصول و فقه) سيد على شوشترى مى‏رود. روزى من نيز به آن جا رفتم و ديدم شيخ به هيئت شاگرد و سيد به هيئت استاد نشسته و مواعظى بيان مى‏كند. به ذهنم آمد كه من نيز هميشه به نزد سيد آمده و استفاده كنم. سپس بلند شدم بروم كه سيد به من فرمود: اگر خواستى به مجلس ما بيايى بيا. و من نيز از آن روز به بعد به آن مجلس راه يافتم.[23]

 

 

فضايل اخلاقى‏

 

از جمله خصوصيات مهم و بارز اخلاقى ايشان بخشندگى بسيار و توجه به تنگدستان بود؛ به گونه‏اى كه اموال خود را به آنها بخشيده و ايشان را بر خود ترجيح مى‏داد.

 

سيد محسن امين در اعيان الشيعة نقل مى‏كند:

 

بعد از فوت سيد محمد - پدر سيد على شوشترى - كه از بزرگان شوشتر بود، آنچه كه نصيب سيد على شد - نزديك به 3 هزار تومان - آن را نگرفته و به برادرش سيد احمد تحويل مى‏دهد تا خرج فقرا و مستحقين بنمايد و او نيز تمام آن را در اين راه مصرف نمود.[24]

 

سيد على شوشترى عمرش را در ترك لذات دنيوى و زندگى زاهدانه بسر برد و از دنيا به قدر ضرورت بهره گرفت و بدين حالت نيز زندگى را وداع نمود.

 

شيخ محمدتقى اصفهانى از عالمان و بزرگان اصفهان، در كتابش موسوم به «مفتاح السعادة» برخى از امورى را نقل مى‏كند كه دلالت بر بلندى مرتبه و عظمت شأن سيد على شوشترى دارد.[25]

 

از برنامه‏هاى عبادى ايشان مى‏توان به مواظبت بسيار بر اعتكاف در مسجد كوفه و سهله نام برد.[26]

 

 

در عرصه علم

 

سيد على شوشترى قبل از ورود به وادى نور و عرفان، به مرحله اجتهاد رسيده بود و به تدريس نيز اشتغال داشت. بعد از آن بود كه به دستور مولا قلى جولاه به نجف رفت. احتمالاً وى در آن جا به مباحث فقه و اصول نيز اشتغال داشته است و در كلاس درس شيخ انصارى به اعتراف ملا حسينقلى همدانى - چنان كه گذشت - نيز شركت مى‏نموده است.

 

اين نكته‏اى بس مهم و ارزنده است كه وادى علم نه تنها مانعى براى قرب به خدا نيست كه زمينه بهترى نيز براى اين كار فراهم مى‏نمايد. در غير اين صورت بزرگانى چونان سيد على شوشترى و شاگرد مبرزش حسينقلى همدانى، در اين وادى قدم نمى‏زدند.

 

ارتباط سيد على شوشترى با بزرگ مرد فقه و اصول بسيار نزديك بود. و محبت شديدى بين آن دو حاكم بود و هميشه مصاحب يكديگر بوده‏اند.

 

اين ارتباط به گونه‏اى بود كه مرحوم شيخ انصارى، سيد على را وصى خود قرار داده و سيد بر شيخ نماز خوانده است. و اين تقرّب و نزديكى با توجه به احتياطات علمى و عملى شيخ، نشان از اعتقاد شيخ به بزرگى روح و طهارت نفس سيد على است.

 

 

طبابت‏

 

شوشترى علاوه بر تبحر در علوم حوزوى و عرفان در طبابت نيز تبحر داشته است؛ ولى به جز «شيخ انصارى» كسى را مداوا نمى‏نمود كه علتش آشكار نيست.

 

فاضل عراقى در «دارالسلام» به مناسبتى ذكرى از طبابت سيد على مى‏كند. وى در اين كتاب ذيل نام كسانى كه خدمت حضرت حجة بن الحسن(ع) رسيده‏اند مى‏گويد:

 

نقل كرد حاجى ملا على محمد بزرگ كه مرتبه تقوى و تقدس او بر اهل نجف اشرف مخفى نيست و احتياج به تزكيه و توثيق ندارد از براى حقير سيد محمد كه در وقتى از اوقات مبتلا شدم به مرض تب و اين مرض طولانى شده و كار به جايى رسيد كه قواى من ضعيف شد و طبيب من كه سيد الفقها و المجتهدين آقاى حاج سيد على شوشترى كه شغل و عمل ايشان طبابت نبود و غير از شيخ مرحوم ديگرى را معالجه نمى‏نمود، از من مأيوس شد؛ لكن به جهت تسلى خاطر من بعضى دواهاى جزئى (را) تجويز مى‏نمود... .[27]

 

 

مشايخ شيخ‏

 

مشايخ اجازه حاج سيد على به تصريح خود ايشان در اجازه نامه‏اى كه به ميرزا محمد همدانى داده عبارتند از: شيخ مرتضى انصارى[28] و سيد حسين امام جمعه شوشتر.[29]

 

 

فرزندان

 

از حاج سيد على شوشترى، فرزندى به نام سيد حسين به يادگار ماند كه بزرگوارى، كريم بودن، عبادت بسيار و باهوش و ذكاوت از صفات بارزش بود.

 

ايشان در دوران نوجوانى به تحصيل علوم شرعى پرداخت و بعد از آن به طبابت روى آورده و طبيبى ماهر گشت.

 

سيد حسين نيز مانند پدر بزرگوارش، بر ضعيفان بسيار ترحّم مى‏نمود و ايشان را نه تنها بدون اجرت معاينه مى‏نمود بلكه پول داروهايشان را نيز مى‏پرداخت.

 

و بر اساس حكيم بودن سيد حسين بود كه نوادگان حاج سيد على شوشترى ملقب به حكيم گشتند. هم اكنون عده‏اى از ايشان در شوشتر و برخى ديگر در تهران زندگى مى‏كنند.

 

سيد محمدتقى حكيم از پدرش سيد على‏اصغر حكيم - از استادان علامه محمدتقى شوشترى - و او هم از پدرش حاج آقا حسين حكيم فرزند حاج سيد على شوشترى نقل كرده‏اند كه:

 

حاج سيد حسين حكيم سفرى به نجف و نزد پدر بزرگوارش مى‏كند و پدر به او مى‏گويد: شما به شوشتر برو كه اگر بيمارى را از مرگ نجات دهى، ارزشش بيش از آن است كه در نجف بمانى و به زيارت بروى. مى‏توانى از راه دور هم زيارت بخوانى. شما بايد بروى و به مردم خدمت كنى.

 

نوشته‏اند كه «وفايى» - شاگرد سيد على شوشترى - هنگام وفات حاج سيد على بالاى سر آن بزرگوار بود. سيد على به ايشان وصيت كرد كه پس از مرگِ من پسرم سيد حسين به نجف مى‏آيد و پس از مراسم تشييع و تدفين تصميم مى‏گيرد كه در نجف بماند؛ ولى تو او را منصرف كن و نگذار در اينجا بماند. او را راهى شهر و ديار شوشتر كن.

 

وفايى مى‏گويد، همين طور هم شد. من به پسر حاج سيد على گفتم: پدرت وصيت كرده كه در نجف نمانى و به شوشتر باز گردى.[30]

 

ايشان نيز به وصيت پدر عمل كرد و به شوشتر بازگشت و مشغول خدمت به مردم شد. ظاهراً در همان جاست كه مكاشفه‏اى براى ايشان رخ مى‏دهد كه به نقل آن مى‏پردازيم.

 

حاج سيد حسين حكيم مى‏گويد:

 

بعد از ظهر روز جمعه‏اى كه براى خواندن زيارت عاشورا به پشت بام خانه رفته بودم. پس از تمام شدن زيارت عاشورا ناگهان ديدم فردى كه مدت‏ها در منزل ما خدمتگزار بود و وفات يافته بود. گويا در هوا در حال حركت است و به طرف من مى‏آيد، نزديك شد و نزد من فرود آمد. سلام كرد، جوابش را دادم.

 

گفتم: فلانى از كجا مى‏آيى؟ گفت: از نجف (ايشان در نجف مدفون بود)

 

گفتم: از آنجا چه خبر دارى؟ خيلى خوش آمدى، از پدرم چه خبر؟

 

گفت: حالش خيلى خوب است! نگران مباش! مقامش بسيار عالى و ارزنده است.

 

گفتم: شيخ انصارى چطور است؟

 

گفت: شيخ انصارى هم خوب است.

 

گفتم: مقام پدر من بالاتر است يا شيخ انصارى؟

 

گفت: من نمى‏دانم، شيخ انصارى خيلى مقام دارد، پدرت هم مقام دارد.

 

اين سخن را گفت و از من دور شد و رفت.[31]

 

 

وفات‏

 

حاج سيد على شوشترى پس از عمرى مجاهده و تحمل رنج مبارزه با نفس،[32] در سال (1281 ه'.ق.) در نجف اشرف به ديدار محبوبش شتافت و براى هميشه خاك‏نشينان از بركت وجودش محروم شدند.

 

ايشان را در مقبره متصل به در قبله صحن مطهر علوى مقابل مقبره شيخ انصارى به خاك سپردند.

 

 


 


[1] اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 8، ص 316.

 

[2] همان و زندگانى و شخصيت شيخ انصارى، مؤلف مرتضى انصارى، ص 135.

 

[3] طرائق الحقائق، معصوم‏على شيرازى، ج 3، طبع سنگى، ص 216.

 

[4] مكارم الآثار، ميرزا محمدعلى معلم حبيب‏آبادى، ج 3، ص 690.

 

[5] همان، ج 1، ص 2.

 

[6] همان، ج 3، ص 690.

 

[7] طرائق الحقائق، ج 3، ص 467 و 466.

 

[8] اصطلاح قدماى مشايخ اهل سلوك نسبت به كسانى كه استادى در عرفان نداشته‏اند.

 

[9] تاريخ حكما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهين، منوچهر صدوقى سها، ص 150.

 

[10] آشناى حق، شرح احوال و افكار آقا محمد بيدآبادى، على صدرايى خويى، قم، 1379، نهاوندى، ص 2 - 41.

 

[11] مقدمه حق الحقيقية، على فتحى، صافى، اهواز، 1335، ص ز ح، نقل از تاريخ حكما و عرفا، ص 155. (با اندكى تغيير).

 

[12] ر. ك: كيهان انديشه، شماره 11؛ تاريخ حكما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهين، منوچهر صدوقى سُها، ص 151 و 150.

 

[13] روزنامه جمهورى اسلامى، 1374/8/1، ص 12، آيةاللَّه سيد محمدحسن مرعشى شوشترى.

 

[14] همان.

 

[15] ر. ك: معجم مؤلفى‏الشيعة، ص 103؛ الكنى و الالقاب، ج 3، ص 288؛ فرهنگ بزرگان اسلام و ايران، ص 413.

 

[16] تاريخ حكما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهين، منوچهر صدوقى سها، ص 149، به نقل از شهاب ثاقب، طهران، صدر، ص 17 - 16.

 

[17] روزنامه جمهورى اسلامى، 1374/8/1، ص 12.

 

[18] المآثر و الآثار، محمدحسن خان اعتمادالسلطنة، به كوشش ايرج افشار، ج 1، چاپ اول، 1363 ش، ص 196.

 

[19] اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 7، ص 470.

 

[20] الذريعه، آقا بزرگ تهرانى، جزء رابع، بيروت، ص 161.

 

[21] مكارم الآثار، ميرزا محمدعلى، ج 7، ص 2538.

 

[22] طرائق الحقايق، محمد معصوم شيرازى با تصحيح محمدجعفر محبوب، ج 3، ص 7 - 466.

 

[23] تاريخ حكما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهين، منوچهر صدوقى سها، تهران، 1359، ص 133.

 

[24] اعيان الشيعة، ج 8، ص 316.

 

[25] همان، ص 316.

 

[26] زندگى و شخصيت شيخ انصارى، ص 136.

 

[27] زندگى و شخصيت انصارى، ص 136.

 

[28] ايشان عالمى پارسا و فقيهى با تقوا از نوادگان مرحوم محدث جزايرى بود. وى در سال 1189 در شوشتر متولد شد و در ورع و قوت ايمان وحيد زمانش بود. ايشان مقدمات را نزد فضلاى شوشتر تحصيل نمود و سپس براى تكميل تحصيلات به عراق هجرت كرد و از محضر سيد على صاحب رياض استفاده برد و به شوشتر بازگشت و در رديف مراجع آنجا قرار گرفت.

 

وقتى شيخ جعفر شوشترى از عتبات به شوشتر بازگشت و تحصيلاتش بر سيد معلوم گشت، در روز جمعه در مسجد جامع بر منبر رفت و در حضور چند هزار نفر اعلميت شيخ جعفر را تصديق نمود.

 

اين سيد بزرگوار در سال (1254 ه'.ق.) به قصد زيارت ائمه عراق رهسپار آنجا شد و چون به كاظمين رسيد در آنجا بيمار شد و فوت نمود و در همان جا در زير طاق متصل به حرم مطهر سمت راست به خاك سپرده شد.

 

[29] زندگانى و شخصيت شيخ انصارى، ص 137.

 

[30] روزنامه جمهورى اسلامى، 1374/8/1، ص 12، آيةاللَّه سيد محمدحسن مرعشى شوشترى.

 

[31] همان.

 

[32] از تاريخ وفاتش اختلاف است. برخى 1283 و برخى نيز 1305 دانسته‏اند كه ظاهراً سال 1281 صحيح است. ر.ك: كيهان انديشه، شماره 11، ص 39.
پنج شنبه 5 آبان 1390  9:41 AM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ عبدالجواد خراسانى

 

) نيمه اول قرن سيزدهم ـ 1281 هـ.ق)

 

ولادت :

 

تاريخ ولادت اين استاد فرزانه دقيق در دست نيست ولى حدودا مى توان گفت ايشان در نيمه اول قرن سيزدهم بدنيا آمده است.

 

اساتيد :

 

وى از محضر اساتيد بسيارى استفاده نموده است كه عده ايى از آنها عبارتند از :
1ـ شيخ محمد تقى اصفهانى نويسنده ‏حاشيه بر معالم.
2ـ حاج ‏محمد ابراهيم كلباسى نويسنده اشارات ‏الوصول.
3ـ آخوند ملا على نورى.

 

شاگردان :

 

بزرگان بسيارى از محضر ‎پر فيض ايشان بهره مند گرديده اند كه بر جسته ترين آنها عبارت است از.
1ـ شيخ ‏الشريعه.
2ـ ميرزا ابوالحسن ‏اصفهانى )جلوه(

 

گفتار بزرگان :

 

وى از علماى بزرگ و فقهاى نامدار اصفهان بود و در بيشتر علوم ‏اسلامى اطلاعات كامل داشت، چنان كه در وصف او آورده‏اند : در فقه و اصول و طب و رياضيات و ادبيات، مهارت كلى و تدبرى ‏عظيم داشت.

 

مقام علمى :

 

آنچه باعث ‏شهرت روز افزون او شده بود توانايى كم ‏نظير او در تدريس كتاب قانون ابن ‏سينا بود.

 

وفات :

 

عاقبت بعد از يك عمر كوشش و تلاش در راه اعتلاى دين اسلام در شب اول ماه ‏صفر سال 1281 هـ .ق روح اين استاد فرزانه به ‏ملكوت اعلا پيوست.

پنج شنبه 5 آبان 1390  1:03 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ مرتضى انصارى

 

نسب شيخ مرتضى انصارى به جابر بن عبداللّه انصارى , از صحابه بزرگوار رسول خدا (ص ) مى رسد دردزفول متولد شـده و تـا 20 سـالگى نزد پدر خود تحصيل كرده , و آنگاه همراه پدر به عتبات رفته است و علماى وقت كه نبوغ خارق العاده او را مشاهده كردند, از پدرخواستند كه او را نبرد او در عراق چهار سال تـوقـف كرد و از محضر اساتيد بزرگ استفاده كرد آنگاه در اثر يك سلسله حوادث ناگوار, به وطن خـويش بازگشت بعد از دو سال , بارديگر به عراق رفت و دو سال تحصيل كرد و به ايران مراجعت نمود تصميم گرفت ازمحضر علماى بلاد ايران استفاده كند عازم زيارت مشهد شد و در كاشان با حـاج مـلا احـمـد نـراقـى صـاحـب كـتـاب مستند الشيعة , و صاحب كتاب معروف معراج الـسـعـادة فـرزنـد مـلا مـهـدى نراقى سابق الذكر ملاقات كرد و آنگاه به مشهد رفت و پنج ماه تـوقـف نـمـود شـيـخ انـصـارى سـفـرى بـه اصفهان و سفرى به بروجرد رفته و در همه سفرها, هـدفـش مـلاقات اساتيد و استفاده از محضر آنان بوده است در حدود سالهاى 1352 و 1353براى آخـرين بار به عتبات رفت و به كار تدريس پرداخت بعد از صاحب جواهرمرجعيت عامه يافت شيخ انـصـارى را خاتم الفقها و المجتهدين لقب داده اند او ازكسانى است كه در دقت و عمق نظر, بسيار كم نظير است علم اصول و بالتبع فقه را واردمرحله جديدى كرد او در فقه و اصول ابتكاراتى دارد كـه بـى سـابقه است دو كتاب معروف او, رسائل و مكاسب كتاب درسى طلا ب شده است علما بعد از او شاگرداويند حواشى متعددى از طرف علماى بعد از او به كتابهاى او زده شده بـعـد از مـحـقـق وعلا مه حلى و شهيد اول , شيخ انصارى تنها كسى است كه كتابهايش از طرف علماى بعداز خودش مرتب حاشيه خورده دستخط مبارك شيخ انصارى , مشتمل بر اجازه اجتهاد و روايـتى كه به آية اللّه ميرزا داود, نجل حاج ميرزااسداللّه بروجردى داده اند و او را با القاب و عناوين فضل و كمال تعريف و توصيف نموده اند.و شرح شده است 1 .
نـام او شـيـخ مـرتضى فرزند محمد امين بن شمس الدين بن احمد بن نورالدين بن محمد صادق شوشترى دزفولى , يكى از نامورترين و پرآوازه ترين فقها و مراجع عاليقدر تقليد در عصرهاى اخير, و يكى از محقق ترين چهره هاى علمى و فقهى قرون متاخر به شمار مى آيد.
نـام پـرشـكـوه شـيـخ مـرتـضى انصارى , توام با نبوغ و ابتكار و تحول و دقت مى باشد او آغازگر و پـايـه گـذار اصـول نـويـنى در فقه و اصول جعفرى است كه درقرنهاى اخير به حق او را شايسته دريـافـت لـقـب خاتم الفقها و المجتهدين نموده است هر چند او در زندگى و حيات مادى و معنوى خويش پيراسته و منزه از هر نوع تظاهر و تفاخر بوده است و در تلاشهاى علمى خود جز خدا و رضـايـت او و جـزپـيـشـبـرد احكام الهى , فكر و انديشه ديگرى نداشته است و به تعبير شاگرد نـامـدارش ,مـرحـوم آيـة اللّه حـاج مـيـرزا حبيب اللّه رشتى , او تالى تلو مقام عصمت در علوم و اصول بود 2.
نام مرحوم شيخ مرتضى با دو كتاب بسيار ارزنده فرائد الاصول والمكاسب در اصول و فقه هـمـراه اسـت و بـا اين دو اثر جاودان , نام خود را در پهنه معارف اصيل اسلام جاودانه كرده است , كـتـابـهايى كه هم اكنون در دنياى دانش ومعارف اسلامى اعتبار جهانى دارد و حوزه هاى علميه چـنـديـن سـال بـا درس و بـحث وتحقيق روى آن دو كتاب سرمايه گذارى نموده و وقت صرف مى كنند.
ولادت:
او در هـيـجدهمين روز ماه ذيحجه به سال 1214, روز غدير, روز اكمال دين واتمام نعمت در شهر قهرمان پرور دزفول از سلاله پاك يكى از اخلاف جابر بن عبداللّه انصارى صحابى نامدار پيامبر عـاليقدر اسلام (ص ) پا به عرصه وجود نهاد و به مناسبت تولد در روز ولادت على (ع ), نام مرتضى انصارى براى او انتخاب گرديدپدرش شيخ محمد امين از مبلغين و مروجين شريعت مقدسه اسلام و مادرش دختريكى از علماى محل و بانويى پرهيزكار و باتقوى در عصر خود, هر دو از اخيار ونيكان و صالحان عصر بوده اند.
او در چـنـيـن خـانـواده اى چـشم به جهان گشود و رشد و بالندگى آغاز نمود و ازهمان دوران كودكى به فراگرفتن قرآن و معارف اسلامى پرداخت و به زودى آثار نبوغ و ذكاوت در او مشاهده گرديد پس از خواندن قرآن و ادبيات عرب به خواندن فقه واصول پرداخت و در اين دو رشته , آن چـنان استعداد و شايستگى نشان داد كه حيرت همگان را برانگيخت و در عنفوان جوانى به درجه عاليه اجتهاد نائل آمد.
مقام علمى:
مـقـام عـلـمى او در حدى است كه به حق و شايستگى تمام , او را خاتم الفقها وپايان دهنده و تـكـمـيـل كننده فقاهت لقب داده اند و او يكصد و پنجاه سال تمام است كه بر جهان فقه و اصول و حـوزه هـاى عـلمى شيعه حكومت و زعامت روحى و فكرى دارد و انديشه ها و ابتكارات او سرفصل تاريخى در فقه به شمار آمده و مستند فقهااست .
او نـظـريـات ابـتكارى و ابداعى بى شمارى در فقه و اصول به وجود آورد كه مى توان نظريه حاكم بـودن يكى از ادله بر دليلهاى ديگر در مبحث تعادل و ترجيح رااز نظريات مهم او به شمار آورد, و هـمـچـنـيـن بـهـا دادن شـايسته به عقل و خرد درشناخت حكم و قانون اسلام , و ديگر مبارزه با اخـبارى گرى رايج آن روز بود, كه شيخ ‌بزرگوار ما توانست با يك رشته از بيانات دقيق علمى در بـرابر آنها بايستد و آنان رامتقاعد سازد, اين امر از امتيازات بارز او به شمار مى آيد او كوشيد كه به مـنـكـريـن اعـتـبارعقل در شناخت معارف و احكام اسلامى ثابت كند كه ملازمه اى ميان عقل و شـرع وجـود دارد و آنـچه را كه عقل حكم مى كند, شرع نيز حكم مى كند و حكومت اين قاعده در اغـلـب فـتـاوى و نظريات مرحوم شيخ , جلوه خاصى داد, منتهى بايد خودعقل و آن قاعده فقهى مـورد ارزيابى قرار گيرد كه عقل چگونه عقلى باشد و قاعده نيزكدام قاعده باشد؟
او با اين روش مـتـيـن و مستحكم , اصول اخبارى گرى رايج آن روز رادرهم كوبيد و پايه ها و اصول مستحكمى بـراى فـقه و اصول نوين بنياد نهاد و مسيراجتهاد را روشن و مبرهن نمود او با اين وسعت مشرب , باب اجتهاد و افتا واستخراج و استنباط احكام شرعيه فرعيه را از منابع و مصادر اوليه بازگشود و رمـزپـيـشرفت و ترقى مسلمانان را در مسير اجتهاد و اعتقاد بر خويش در راه عمل به احكام الهى قرار داد كه خود بحث شيرين و مفصلى دارد.
اخلاق و رفتار شيخ :
شيخ انصارى (ره ) نه تنها در فقاهت گوى سبقت را از ديگران ربوده بود, بلكه در عمل نيز نظير و هـمـتا نداشت او به مشكلات و امور مردم شخصا رسيدگى مى كردو از احوال طلا ب و محصلين همواره جويا مى شد و براى ترويج بيشتر از علوم دين ,با بودن علما و طلا ب در يكى از شهرستانها, اجـازه نـمـى داد سهم امام را از آنجا به جاى ديگرى ببرند و سفارش مى نمود كه در همان شهر به مصرف محصلين و طلا ب برسانند.
نـقـل شـده است كه : شخصى خدمت شيخ رسيد و به او گفت : فلان طلبه چاى مى خورد! (گويا در آن زمان چاى به اين صورت كنونى مرسوم نبوده و جزتشريفات به حساب مى آمده است ) و با اين سخن مى خواست سعايتى كرده باشد كه شيخ حقوق آن طلبه را كم كند, ولى شيخ رو به او كـرده و گـفـت : خدا رحمتت كند كه اين مطلب را به من گفتى , و دستور داد تا اضافه بر ماهيانه آن طلبه , مخارج چاى را نيزاز بيت المال به وى بپردازند تا اينكه با راحتى و آسايش بيشتر به تحصيل خود ادامه دهد.
شـيـخ نـه تنها به طلا ب حوزه رسيدگى مى كرد, بلكه همواره به فكر فقرا ومستمندان نيز بوده است , و شبها همانند رهبر و مولايش امير المؤمنين (ع ) به خانه هاى مسكونى فقرا سر مى زد و مواد غذايى بر دوش گرفته , در بين خانواده هاى مستمند و بيچاره تقسيم و توزيع مى نمود.
در كـتـاب لؤلؤ الصدف چنين آمده است : و اغلب عطاياى آن مرحوم در سربوده , كثيرى از فقرا معاش (حقوق ) معين داشتند كه هميشه سالانه و ماهانه به آنان مى رسيد و هيچ نمى دانستند از كـجـاسـت در وقـت سـحر بر در خانه فقرا مى رفت بالباس مبدل , و صورت را ستر مى كرد و به مـقـدار حـاجـت آنها مرحمت مى فرمود وچون شيخ از دنيا رفت , معلوم شد آن مردى كه بر درب منازل اين مردم در اوقات غيرمتعارفه مى آمده , آن مرحوم بوده است او انصافا روى اسلام را سفيد كرد .
نـوشـتـه انـد كه يكى از ياران شيخ , نسبت به اين كار انسانى وى (كمك به فقرا ومستمندان ) از او ستايش و تمجيد كرد شيخ در پاسخ گفت : اين وسيله فخر و كرامتى نيست , زيرا وظيفه هر فرد معمولى است كه امانت را به صاحبش برساند و اين وجوه هم حقوق فقراست كه به عنوان امانت نزد من مى باشد و من به صاحبانش مى رسانم .
حاشيه نويسان محقق :
در عـظـمـت علمى و نبوغ فكرى شيخ مرتضى انصارى (ره ) همين قدر كافى است كه اطلاع پيدا نـمـائيـم تـا كنون بيش از 200 نفر از علما و فضلا و دانشمندان ومعاريف رجال اسلامى بر كتب و نـوشـتـه هـاى او حـاشـيه و تعليقه نگاشته اند و كتابهاى تاليفى او به كرات در ايران , عراق و ديگر كـشـورهاى اسلامى مورد تجديد طبع قرارگرفته است , به حدى كه هم اكنون مواد غذاى فكرى طلا ب و فضلاى حوزه هاى علميه و برخى از مجامع دانشگاهى و حقوقى را آثار او تشكيل مى دهد و شـخـصـيـتـهاى بزرگى مانند: آخوند ملا محمد كاظم خراسانى (صاحب كفاية الاصول ), سيد محمدكاظم يزدى (صاحب عروه ), حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى , ميرزا حسن آشتيانى , شيخ ‌محمد حـسـين كاشف الغطا, سيد عبدالحسين شرف الدين , شيخ محمد جواد بلاغى ,شيخ محمد حسن مامقانى و تعداد كثيرى از علما و مجتهدين مبرز و نامدار كه نام بردن آنها به درازا مى كشد, بر آن حـاشـيـه و تـعـلـيقه دارند آنان نوشته ها و تاليفات شيخ رااصل قرار داده و بر آن تعليقه و تحشيه افرودند و نظريات او را مورد تجزيه و تحليل و عمق نگرى و ژرف انگارى قرار داده اند.

 

اساتيد :
شـيـخ بـزرگـوار مـا از مـحـضـر اسـاتيد متعددى بهره جسته است كه هر كدام نقش ويژه اى در اثرگذارى در روحيه او داشته اند كه به بازگويى نام چند تن از آنان مى پردازيم :.
1 ـ عموى بزرگوارش , آية اللّه شيخ حسين انصارى (شاگرد صاحب رياض , تاسن 17 سالگى ).
2 ـ آية اللّه سيد محمد مجاهد (از شاگردان آية اللّه وحيد بهبهانى ) او در سنين 18سالگى , دو سال تمام از محضر او بهره جسته است .
3 ـ آية اللّه شريف العلما مازندرانى كسب فيض از محضر او استدامه داشته است .
4 ـ آية اللّه ملا احمد نراقى (صاحب مستند الشيعه ), به مدت چهار سال تمام دركاشان .
5 ـ آية اللّه شيخ موسى كاشف الغطا فقيه عصر و نابغه دهر, به مدت يك سال تمام .
6 ـ آية اللّه شيخ على كاشف الغطا, زعيم دينى و مرجع عاليقدر شيعه , به مدت 5 سال .
7 ـ آية اللّه شيخ محمد حسن صاحب جواهر (مدت بسيار اندك محض تيمن وتبرك).
مجيزين شيخ :
تعدادى از اساتيد عاليقدر اين مجتهد مبتكر و توانمند در بالا ذكر شدند,تعدادى نيز اجازه روايتى يـا اجـتهادى به شيخ واگذار نموده اند كه اسامى چند نفر ازاجازه دهندگان به وى در اينجا ذكر مى شود:
1 ـ آية اللّه سيد صدر الدين موسوى عاملى , اجازه روايتى داده اند كه در آن كلمه افضل و اكمل قيد شده بود.
2 ـ آية اللّه عارف سترگ , ملا احمد نراقى , اجازه روايتى مبسوطى عنايت كرده اند.
3 ـ آيـة اللّه شـيـخ مـحـمـد سعيد قرجه داغى , اجازه نامه روائى جامع و مبسوطى درحق او صادر نموده اند.
شاگردان:
در مـكـتب پربار و حوزه پربركت تدريسى شيخ بزرگوار, شاگردان متعددى تربيت يافتند كه هر كـدام از اسـتوانه هاى فقهى , و مجتهدين مسلم , كاوشگر دقيق ومحقق ارزشمندى بوده اند, چون محضر مبارك علمى او, مجتهد پرور محقق ساز وانديشمندنواز بود.
شـاگرد مستقيم شيخ بزرگوار در زمان حيات خويش بيش از هزار تن بوده است كه از ميان آنان شـخـصـيـتـهـاى نـامى برجسته اى برخاسته اند كه هر كدام در يك صقع از اصقاع جهان اسلامى مشعل دار فقه و فقاهت و زعامت روحى و حامل ميراث انبيا و رسولان بوده اند.
ما از تعداد كثير اين جمع , به ذكر اسامى چند تن از آنان بسنده مى نمائيم :
1 ـ آية اللّه ميرزا محمد حسن شيرازى , صاحب فتواى بلندآوازه تحريم تنباكو.
2 ـ آية اللّه شيخ جعفر شوشترى , خطيب توانا و كاتبى پركار و واعظ پرصلابت .
3 ـ آية اللّه حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى , صاحب بدائع الافكار, و رساله اجاره و غصب .
4 ـ آية اللّه سيد حسين كوه كمرى تبريزى , صاحب آثار و مثر فراوان و استادبزرگ حوزه نجف .
5 ـ آيـة اللّه شـيخ محمد حسن مامقانى , صاحب كتاب ذرايع الاحكام في شرح شرائع الاسلام و كتب ديگر.
6 ـ آيـة اللّه شيخ محمد كاظم خراسانى , صاحب كفاية الاصول كه در تحقيق وتدقيق كم نظير است .
7 ـ آيـة اللّه حاج ميرزا محمد حسن آشتيانى , نماينده تام الاختيار مراجع نجف در تحريم تنباكو در تهران .
8 ـ آية اللّه ميرزا ابوالقاسم كلانتر, صاحب تقريرات استاد خود, شيخ انصارى .
9 ـ آية اللّه حاج شيخ هادى تهرانى , مجتهد و داراى تاليفات متعدد فقهى وتفسيرى .
10 ـ آيـة اللّه مـلا حـسـين قلى همدانى , شاگرد شيخ و صاحب منظومه حاج ملا هادى سبزوارى , عارف نامى .
11 ـ آية اللّه حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى , مجتهد نامور و صاحب فتواى مشروطيت .
12 ـ آية اللّه عابد و زاهد و فاضل بزرگوار, شربيانى , مجتهد معروف آذربايجانى .
13 ـ نـابغه نامى , سيد جمال الدين اسدآبادى , بنيان گذار وحدت مسلمين ومبارز نستوه بر عليه استعمار خارجى .
آثار و تاليفات :
آثار ارزنده و تاليفات گران سنگ و ارزشمندى از مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ مرتضى انصارى (ره ) به يادگار مانده است كه هر كدام نشانى از نبوغ , اجتهاد,دانش وسيع و تحقيق دقيق آن عالم ربـانـى مـى بـاشـد ما در اين بخش به صورت اجمال به بازگويى برخى از آنها مى پردازيم جا دارد نـويسندگان و محققين حوزه علميه وبنيان گذاران كنگره شيخ اعظم انصارى (ره ) به تبيين و تـحـلـيـل آثـار قـلمى او نيز بنشينندو افكار نو و طرحهاى ابتكارى شيخ را از لابلاى اين كتابها و رساله ها بيرون كشند ودر اختيار حوزويان و دانشگاهيان كشور قرار دهند اينك ليست تاليفات آن بزرگوار:
1 ـ المكاسب (فقه ) شامل مكاسب محرمه , خيارات , و احكام عمومى معاملات .
2 ـ فـرائد الاصـول (اصـول ) شـامـل مباحث الفاظ, امارات و اصول عملى اين دوكتاب عالى ترين روشهاى فقهى و اصولى را در اختيار پژوهندگان اين دو علم قرارمى دهد.
3 ـ رساله اى در تقيه .
4 ـ رساله اى در رضاع و نشر حرمت آن .
5 ـ رساله اى در قضا ميت .
6 ـ رساله اى در مواسعه و مضايقه .
7 ـ رساله اى در عدالت .
8 ـ رساله اى در مصاهره .
9 ـ رساله اى در ملك اقرار.
10 ـ رساله اى در تبيين قاعده لاضرر و لاضرار.
11 ـ رساله اى در خمس .
12 ـ رساله اى در زكات .
13 ـ رساله اى در خلل صلوة .
14 ـ رساله اى در ارث .
15 ـ رساله اى در تيمم .
16 ـ رساله اى در قاعده تسامح .
17 ـ رساله اى در باب حجيت اخبار.
18 ـ رساله اى در قرعه .
19 ـ رساله اى در متعه .
20 ـ رساله اى در تقليد.
21 ـ رساله اى در قطع و جزم .
22 ـ رساله اى در ظن .
23 ـ رساله اى در اصالة البرائه .
24 ـ رساله اى در مناسك حج .
25 ـ حاشيه اى بر مبحث استصحاب .
26 ـ حاشيه اى بر نجاة العباد (رساله عمليه ).
27 ـ كتابى در علم رجال (از وجيزه مجلسى بزرگتر است ).
28 ـ تاليفى در اصول الفقه .
29 ـ حواشى بر عوائد نراقى .
30 ـ حاشيه اى بر بغية الطالب .
31 ـ اثبات التسامح فى ادلة السنن .
32 ـ التعادل و الترجيح .
33 ـ رساله اى در تقيه .
34 ـ رساله اى در التيمم الاستدلالى .
35 ـ رساله اى در خمس .
وفات:
سرانجام اين رجل علم و فضيلت و شخصيت عاليقدر, در سن 67 سالگى به سال 1281 (مضمون آيه شريفه ظهر الفساد 1281 ) در 18 جمادى الثانى , با انبوهى از مفاخر و نوشته ها و ذخائر فكرى و معنوى كه عموما در خدمت به اسلام بود, به دارباقى شتافت و جهان اسلام را در سوگ خود عزادار سـاخـت هـنـگـام مرگ دارائى اين زعيم عاليقدر اسلامى , معادل هفده تومان رايج آن روز بود كه همان مقدار هم مقروض بوده است .
جـسـم مطهر و مقدسش در جوار قبر حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين على (ع ) دفن شد و وصى گرامى او, حاج سيد على شوشترى بنا به وصيت شيخ برجنازه او نماز گزارد.
پاورقيها:

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 آشنايى با علوم اسلامى , ص 309 .
2 شخصيت شيخ انصارى , به قلم نواده اش . 3 سوره قصص , آيه 28 . 4 ريـحـانـة الادب , ج 1 , ص 189 تـا 193 ـ شرح حال تفصيلى او را مى توان در: شخصيت شيخ مرتضى انصارى , تاليف نوه اش مرتضى الانصارى ـ هدية الاحباب , ص 186 ـ نامه دانشوران , ج 1 , ص 147 ـمستدرك الوسائل , ص 382 ـ روضات الجنات , ص 655 مطالعه نمود.
فقهاى نامدار شيعه عقيقي بخشايشي

پنج شنبه 5 آبان 1390  1:08 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ مرتضى انصارى

 

نسب شيخ مرتضى انصارى به جابر بن عبداللّه انصارى , از صحابه بزرگوار رسول خدا (ص ) مى رسد دردزفول متولد شـده و تـا 20 سـالگى نزد پدر خود تحصيل كرده , و آنگاه همراه پدر به عتبات رفته است و علماى وقت كه نبوغ خارق العاده او را مشاهده كردند, از پدرخواستند كه او را نبرد او در عراق چهار سال تـوقـف كرد و از محضر اساتيد بزرگ استفاده كرد آنگاه در اثر يك سلسله حوادث ناگوار, به وطن خـويش بازگشت بعد از دو سال , بارديگر به عراق رفت و دو سال تحصيل كرد و به ايران مراجعت نمود تصميم گرفت ازمحضر علماى بلاد ايران استفاده كند عازم زيارت مشهد شد و در كاشان با حـاج مـلا احـمـد نـراقـى صـاحـب كـتـاب مستند الشيعة , و صاحب كتاب معروف معراج الـسـعـادة فـرزنـد مـلا مـهـدى نراقى سابق الذكر ملاقات كرد و آنگاه به مشهد رفت و پنج ماه تـوقـف نـمـود شـيـخ انـصـارى سـفـرى بـه اصفهان و سفرى به بروجرد رفته و در همه سفرها, هـدفـش مـلاقات اساتيد و استفاده از محضر آنان بوده است در حدود سالهاى 1352 و 1353براى آخـرين بار به عتبات رفت و به كار تدريس پرداخت بعد از صاحب جواهرمرجعيت عامه يافت شيخ انـصـارى را خاتم الفقها و المجتهدين لقب داده اند او ازكسانى است كه در دقت و عمق نظر, بسيار كم نظير است علم اصول و بالتبع فقه را واردمرحله جديدى كرد او در فقه و اصول ابتكاراتى دارد كـه بـى سـابقه است دو كتاب معروف او, رسائل و مكاسب كتاب درسى طلا ب شده است علما بعد از او شاگرداويند حواشى متعددى از طرف علماى بعد از او به كتابهاى او زده شده بـعـد از مـحـقـق وعلا مه حلى و شهيد اول , شيخ انصارى تنها كسى است كه كتابهايش از طرف علماى بعداز خودش مرتب حاشيه خورده دستخط مبارك شيخ انصارى , مشتمل بر اجازه اجتهاد و روايـتى كه به آية اللّه ميرزا داود, نجل حاج ميرزااسداللّه بروجردى داده اند و او را با القاب و عناوين فضل و كمال تعريف و توصيف نموده اند.و شرح شده است 1 .
نـام او شـيـخ مـرتضى فرزند محمد امين بن شمس الدين بن احمد بن نورالدين بن محمد صادق شوشترى دزفولى , يكى از نامورترين و پرآوازه ترين فقها و مراجع عاليقدر تقليد در عصرهاى اخير, و يكى از محقق ترين چهره هاى علمى و فقهى قرون متاخر به شمار مى آيد.
نـام پـرشـكـوه شـيـخ مـرتـضى انصارى , توام با نبوغ و ابتكار و تحول و دقت مى باشد او آغازگر و پـايـه گـذار اصـول نـويـنى در فقه و اصول جعفرى است كه درقرنهاى اخير به حق او را شايسته دريـافـت لـقـب خاتم الفقها و المجتهدين نموده است هر چند او در زندگى و حيات مادى و معنوى خويش پيراسته و منزه از هر نوع تظاهر و تفاخر بوده است و در تلاشهاى علمى خود جز خدا و رضـايـت او و جـزپـيـشـبـرد احكام الهى , فكر و انديشه ديگرى نداشته است و به تعبير شاگرد نـامـدارش ,مـرحـوم آيـة اللّه حـاج مـيـرزا حبيب اللّه رشتى , او تالى تلو مقام عصمت در علوم و اصول بود 2.
نام مرحوم شيخ مرتضى با دو كتاب بسيار ارزنده فرائد الاصول والمكاسب در اصول و فقه هـمـراه اسـت و بـا اين دو اثر جاودان , نام خود را در پهنه معارف اصيل اسلام جاودانه كرده است , كـتـابـهايى كه هم اكنون در دنياى دانش ومعارف اسلامى اعتبار جهانى دارد و حوزه هاى علميه چـنـديـن سـال بـا درس و بـحث وتحقيق روى آن دو كتاب سرمايه گذارى نموده و وقت صرف مى كنند.
ولادت:
او در هـيـجدهمين روز ماه ذيحجه به سال 1214, روز غدير, روز اكمال دين واتمام نعمت در شهر قهرمان پرور دزفول از سلاله پاك يكى از اخلاف جابر بن عبداللّه انصارى صحابى نامدار پيامبر عـاليقدر اسلام (ص ) پا به عرصه وجود نهاد و به مناسبت تولد در روز ولادت على (ع ), نام مرتضى انصارى براى او انتخاب گرديدپدرش شيخ محمد امين از مبلغين و مروجين شريعت مقدسه اسلام و مادرش دختريكى از علماى محل و بانويى پرهيزكار و باتقوى در عصر خود, هر دو از اخيار ونيكان و صالحان عصر بوده اند.
او در چـنـيـن خـانـواده اى چـشم به جهان گشود و رشد و بالندگى آغاز نمود و ازهمان دوران كودكى به فراگرفتن قرآن و معارف اسلامى پرداخت و به زودى آثار نبوغ و ذكاوت در او مشاهده گرديد پس از خواندن قرآن و ادبيات عرب به خواندن فقه واصول پرداخت و در اين دو رشته , آن چـنان استعداد و شايستگى نشان داد كه حيرت همگان را برانگيخت و در عنفوان جوانى به درجه عاليه اجتهاد نائل آمد.
مقام علمى:
مـقـام عـلـمى او در حدى است كه به حق و شايستگى تمام , او را خاتم الفقها وپايان دهنده و تـكـمـيـل كننده فقاهت لقب داده اند و او يكصد و پنجاه سال تمام است كه بر جهان فقه و اصول و حـوزه هـاى عـلمى شيعه حكومت و زعامت روحى و فكرى دارد و انديشه ها و ابتكارات او سرفصل تاريخى در فقه به شمار آمده و مستند فقهااست .
او نـظـريـات ابـتكارى و ابداعى بى شمارى در فقه و اصول به وجود آورد كه مى توان نظريه حاكم بـودن يكى از ادله بر دليلهاى ديگر در مبحث تعادل و ترجيح رااز نظريات مهم او به شمار آورد, و هـمـچـنـيـن بـهـا دادن شـايسته به عقل و خرد درشناخت حكم و قانون اسلام , و ديگر مبارزه با اخـبارى گرى رايج آن روز بود, كه شيخ ‌بزرگوار ما توانست با يك رشته از بيانات دقيق علمى در بـرابر آنها بايستد و آنان رامتقاعد سازد, اين امر از امتيازات بارز او به شمار مى آيد او كوشيد كه به مـنـكـريـن اعـتـبارعقل در شناخت معارف و احكام اسلامى ثابت كند كه ملازمه اى ميان عقل و شـرع وجـود دارد و آنـچه را كه عقل حكم مى كند, شرع نيز حكم مى كند و حكومت اين قاعده در اغـلـب فـتـاوى و نظريات مرحوم شيخ , جلوه خاصى داد, منتهى بايد خودعقل و آن قاعده فقهى مـورد ارزيابى قرار گيرد كه عقل چگونه عقلى باشد و قاعده نيزكدام قاعده باشد؟
او با اين روش مـتـيـن و مستحكم , اصول اخبارى گرى رايج آن روز رادرهم كوبيد و پايه ها و اصول مستحكمى بـراى فـقه و اصول نوين بنياد نهاد و مسيراجتهاد را روشن و مبرهن نمود او با اين وسعت مشرب , باب اجتهاد و افتا واستخراج و استنباط احكام شرعيه فرعيه را از منابع و مصادر اوليه بازگشود و رمـزپـيـشرفت و ترقى مسلمانان را در مسير اجتهاد و اعتقاد بر خويش در راه عمل به احكام الهى قرار داد كه خود بحث شيرين و مفصلى دارد.
اخلاق و رفتار شيخ :
شيخ انصارى (ره ) نه تنها در فقاهت گوى سبقت را از ديگران ربوده بود, بلكه در عمل نيز نظير و هـمـتا نداشت او به مشكلات و امور مردم شخصا رسيدگى مى كردو از احوال طلا ب و محصلين همواره جويا مى شد و براى ترويج بيشتر از علوم دين ,با بودن علما و طلا ب در يكى از شهرستانها, اجـازه نـمـى داد سهم امام را از آنجا به جاى ديگرى ببرند و سفارش مى نمود كه در همان شهر به مصرف محصلين و طلا ب برسانند.
نـقـل شـده است كه : شخصى خدمت شيخ رسيد و به او گفت : فلان طلبه چاى مى خورد! (گويا در آن زمان چاى به اين صورت كنونى مرسوم نبوده و جزتشريفات به حساب مى آمده است ) و با اين سخن مى خواست سعايتى كرده باشد كه شيخ حقوق آن طلبه را كم كند, ولى شيخ رو به او كـرده و گـفـت : خدا رحمتت كند كه اين مطلب را به من گفتى , و دستور داد تا اضافه بر ماهيانه آن طلبه , مخارج چاى را نيزاز بيت المال به وى بپردازند تا اينكه با راحتى و آسايش بيشتر به تحصيل خود ادامه دهد.
شـيـخ نـه تنها به طلا ب حوزه رسيدگى مى كرد, بلكه همواره به فكر فقرا ومستمندان نيز بوده است , و شبها همانند رهبر و مولايش امير المؤمنين (ع ) به خانه هاى مسكونى فقرا سر مى زد و مواد غذايى بر دوش گرفته , در بين خانواده هاى مستمند و بيچاره تقسيم و توزيع مى نمود.
در كـتـاب لؤلؤ الصدف چنين آمده است : و اغلب عطاياى آن مرحوم در سربوده , كثيرى از فقرا معاش (حقوق ) معين داشتند كه هميشه سالانه و ماهانه به آنان مى رسيد و هيچ نمى دانستند از كـجـاسـت در وقـت سـحر بر در خانه فقرا مى رفت بالباس مبدل , و صورت را ستر مى كرد و به مـقـدار حـاجـت آنها مرحمت مى فرمود وچون شيخ از دنيا رفت , معلوم شد آن مردى كه بر درب منازل اين مردم در اوقات غيرمتعارفه مى آمده , آن مرحوم بوده است او انصافا روى اسلام را سفيد كرد .
نـوشـتـه انـد كه يكى از ياران شيخ , نسبت به اين كار انسانى وى (كمك به فقرا ومستمندان ) از او ستايش و تمجيد كرد شيخ در پاسخ گفت : اين وسيله فخر و كرامتى نيست , زيرا وظيفه هر فرد معمولى است كه امانت را به صاحبش برساند و اين وجوه هم حقوق فقراست كه به عنوان امانت نزد من مى باشد و من به صاحبانش مى رسانم .
حاشيه نويسان محقق :
در عـظـمـت علمى و نبوغ فكرى شيخ مرتضى انصارى (ره ) همين قدر كافى است كه اطلاع پيدا نـمـائيـم تـا كنون بيش از 200 نفر از علما و فضلا و دانشمندان ومعاريف رجال اسلامى بر كتب و نـوشـتـه هـاى او حـاشـيه و تعليقه نگاشته اند و كتابهاى تاليفى او به كرات در ايران , عراق و ديگر كـشـورهاى اسلامى مورد تجديد طبع قرارگرفته است , به حدى كه هم اكنون مواد غذاى فكرى طلا ب و فضلاى حوزه هاى علميه و برخى از مجامع دانشگاهى و حقوقى را آثار او تشكيل مى دهد و شـخـصـيـتـهاى بزرگى مانند: آخوند ملا محمد كاظم خراسانى (صاحب كفاية الاصول ), سيد محمدكاظم يزدى (صاحب عروه ), حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى , ميرزا حسن آشتيانى , شيخ ‌محمد حـسـين كاشف الغطا, سيد عبدالحسين شرف الدين , شيخ محمد جواد بلاغى ,شيخ محمد حسن مامقانى و تعداد كثيرى از علما و مجتهدين مبرز و نامدار كه نام بردن آنها به درازا مى كشد, بر آن حـاشـيـه و تـعـلـيقه دارند آنان نوشته ها و تاليفات شيخ رااصل قرار داده و بر آن تعليقه و تحشيه افرودند و نظريات او را مورد تجزيه و تحليل و عمق نگرى و ژرف انگارى قرار داده اند.

 

اساتيد :
شـيـخ بـزرگـوار مـا از مـحـضـر اسـاتيد متعددى بهره جسته است كه هر كدام نقش ويژه اى در اثرگذارى در روحيه او داشته اند كه به بازگويى نام چند تن از آنان مى پردازيم :.
1 ـ عموى بزرگوارش , آية اللّه شيخ حسين انصارى (شاگرد صاحب رياض , تاسن 17 سالگى ).
2 ـ آية اللّه سيد محمد مجاهد (از شاگردان آية اللّه وحيد بهبهانى ) او در سنين 18سالگى , دو سال تمام از محضر او بهره جسته است .
3 ـ آية اللّه شريف العلما مازندرانى كسب فيض از محضر او استدامه داشته است .
4 ـ آية اللّه ملا احمد نراقى (صاحب مستند الشيعه ), به مدت چهار سال تمام دركاشان .
5 ـ آية اللّه شيخ موسى كاشف الغطا فقيه عصر و نابغه دهر, به مدت يك سال تمام .
6 ـ آية اللّه شيخ على كاشف الغطا, زعيم دينى و مرجع عاليقدر شيعه , به مدت 5 سال .
7 ـ آية اللّه شيخ محمد حسن صاحب جواهر (مدت بسيار اندك محض تيمن وتبرك).
مجيزين شيخ :
تعدادى از اساتيد عاليقدر اين مجتهد مبتكر و توانمند در بالا ذكر شدند,تعدادى نيز اجازه روايتى يـا اجـتهادى به شيخ واگذار نموده اند كه اسامى چند نفر ازاجازه دهندگان به وى در اينجا ذكر مى شود:
1 ـ آية اللّه سيد صدر الدين موسوى عاملى , اجازه روايتى داده اند كه در آن كلمه افضل و اكمل قيد شده بود.
2 ـ آية اللّه عارف سترگ , ملا احمد نراقى , اجازه روايتى مبسوطى عنايت كرده اند.
3 ـ آيـة اللّه شـيـخ مـحـمـد سعيد قرجه داغى , اجازه نامه روائى جامع و مبسوطى درحق او صادر نموده اند.
شاگردان:
در مـكـتب پربار و حوزه پربركت تدريسى شيخ بزرگوار, شاگردان متعددى تربيت يافتند كه هر كـدام از اسـتوانه هاى فقهى , و مجتهدين مسلم , كاوشگر دقيق ومحقق ارزشمندى بوده اند, چون محضر مبارك علمى او, مجتهد پرور محقق ساز وانديشمندنواز بود.
شـاگرد مستقيم شيخ بزرگوار در زمان حيات خويش بيش از هزار تن بوده است كه از ميان آنان شـخـصـيـتـهـاى نـامى برجسته اى برخاسته اند كه هر كدام در يك صقع از اصقاع جهان اسلامى مشعل دار فقه و فقاهت و زعامت روحى و حامل ميراث انبيا و رسولان بوده اند.
ما از تعداد كثير اين جمع , به ذكر اسامى چند تن از آنان بسنده مى نمائيم :
1 ـ آية اللّه ميرزا محمد حسن شيرازى , صاحب فتواى بلندآوازه تحريم تنباكو.
2 ـ آية اللّه شيخ جعفر شوشترى , خطيب توانا و كاتبى پركار و واعظ پرصلابت .
3 ـ آية اللّه حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى , صاحب بدائع الافكار, و رساله اجاره و غصب .
4 ـ آية اللّه سيد حسين كوه كمرى تبريزى , صاحب آثار و مثر فراوان و استادبزرگ حوزه نجف .
5 ـ آيـة اللّه شـيخ محمد حسن مامقانى , صاحب كتاب ذرايع الاحكام في شرح شرائع الاسلام و كتب ديگر.
6 ـ آيـة اللّه شيخ محمد كاظم خراسانى , صاحب كفاية الاصول كه در تحقيق وتدقيق كم نظير است .
7 ـ آيـة اللّه حاج ميرزا محمد حسن آشتيانى , نماينده تام الاختيار مراجع نجف در تحريم تنباكو در تهران .
8 ـ آية اللّه ميرزا ابوالقاسم كلانتر, صاحب تقريرات استاد خود, شيخ انصارى .
9 ـ آية اللّه حاج شيخ هادى تهرانى , مجتهد و داراى تاليفات متعدد فقهى وتفسيرى .
10 ـ آيـة اللّه مـلا حـسـين قلى همدانى , شاگرد شيخ و صاحب منظومه حاج ملا هادى سبزوارى , عارف نامى .
11 ـ آية اللّه حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى , مجتهد نامور و صاحب فتواى مشروطيت .
12 ـ آية اللّه عابد و زاهد و فاضل بزرگوار, شربيانى , مجتهد معروف آذربايجانى .
13 ـ نـابغه نامى , سيد جمال الدين اسدآبادى , بنيان گذار وحدت مسلمين ومبارز نستوه بر عليه استعمار خارجى .
آثار و تاليفات :
آثار ارزنده و تاليفات گران سنگ و ارزشمندى از مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ مرتضى انصارى (ره ) به يادگار مانده است كه هر كدام نشانى از نبوغ , اجتهاد,دانش وسيع و تحقيق دقيق آن عالم ربـانـى مـى بـاشـد ما در اين بخش به صورت اجمال به بازگويى برخى از آنها مى پردازيم جا دارد نـويسندگان و محققين حوزه علميه وبنيان گذاران كنگره شيخ اعظم انصارى (ره ) به تبيين و تـحـلـيـل آثـار قـلمى او نيز بنشينندو افكار نو و طرحهاى ابتكارى شيخ را از لابلاى اين كتابها و رساله ها بيرون كشند ودر اختيار حوزويان و دانشگاهيان كشور قرار دهند اينك ليست تاليفات آن بزرگوار:
1 ـ المكاسب (فقه ) شامل مكاسب محرمه , خيارات , و احكام عمومى معاملات .
2 ـ فـرائد الاصـول (اصـول ) شـامـل مباحث الفاظ, امارات و اصول عملى اين دوكتاب عالى ترين روشهاى فقهى و اصولى را در اختيار پژوهندگان اين دو علم قرارمى دهد.
3 ـ رساله اى در تقيه .
4 ـ رساله اى در رضاع و نشر حرمت آن .
5 ـ رساله اى در قضا ميت .
6 ـ رساله اى در مواسعه و مضايقه .
7 ـ رساله اى در عدالت .
8 ـ رساله اى در مصاهره .
9 ـ رساله اى در ملك اقرار.
10 ـ رساله اى در تبيين قاعده لاضرر و لاضرار.
11 ـ رساله اى در خمس .
12 ـ رساله اى در زكات .
13 ـ رساله اى در خلل صلوة .
14 ـ رساله اى در ارث .
15 ـ رساله اى در تيمم .
16 ـ رساله اى در قاعده تسامح .
17 ـ رساله اى در باب حجيت اخبار.
18 ـ رساله اى در قرعه .
19 ـ رساله اى در متعه .
20 ـ رساله اى در تقليد.
21 ـ رساله اى در قطع و جزم .
22 ـ رساله اى در ظن .
23 ـ رساله اى در اصالة البرائه .
24 ـ رساله اى در مناسك حج .
25 ـ حاشيه اى بر مبحث استصحاب .
26 ـ حاشيه اى بر نجاة العباد (رساله عمليه ).
27 ـ كتابى در علم رجال (از وجيزه مجلسى بزرگتر است ).
28 ـ تاليفى در اصول الفقه .
29 ـ حواشى بر عوائد نراقى .
30 ـ حاشيه اى بر بغية الطالب .
31 ـ اثبات التسامح فى ادلة السنن .
32 ـ التعادل و الترجيح .
33 ـ رساله اى در تقيه .
34 ـ رساله اى در التيمم الاستدلالى .
35 ـ رساله اى در خمس .
وفات:
سرانجام اين رجل علم و فضيلت و شخصيت عاليقدر, در سن 67 سالگى به سال 1281 (مضمون آيه شريفه ظهر الفساد 1281 ) در 18 جمادى الثانى , با انبوهى از مفاخر و نوشته ها و ذخائر فكرى و معنوى كه عموما در خدمت به اسلام بود, به دارباقى شتافت و جهان اسلام را در سوگ خود عزادار سـاخـت هـنـگـام مرگ دارائى اين زعيم عاليقدر اسلامى , معادل هفده تومان رايج آن روز بود كه همان مقدار هم مقروض بوده است .
جـسـم مطهر و مقدسش در جوار قبر حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين على (ع ) دفن شد و وصى گرامى او, حاج سيد على شوشترى بنا به وصيت شيخ برجنازه او نماز گزارد.
پاورقيها:

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 آشنايى با علوم اسلامى , ص 309 .
2 شخصيت شيخ انصارى , به قلم نواده اش . 3 سوره قصص , آيه 28 . 4 ريـحـانـة الادب , ج 1 , ص 189 تـا 193 ـ شرح حال تفصيلى او را مى توان در: شخصيت شيخ مرتضى انصارى , تاليف نوه اش مرتضى الانصارى ـ هدية الاحباب , ص 186 ـ نامه دانشوران , ج 1 , ص 147 ـمستدرك الوسائل , ص 382 ـ روضات الجنات , ص 655 مطالعه نمود.
فقهاى نامدار شيعه عقيقي بخشايشي

پنج شنبه 5 آبان 1390  1:09 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ حسينعلى تويسركانى ملايرى

 

1216) ـ 1286 هـ .ق(

 

ولادت :

 

شيخ حسينعلى تويسركانى ملايرى در سال 1216 هـ .ق در بروجرد ديده به جهان گشود و نام پدرش ملا نوروز على بوده است.

 

تحصيلات :

 

وى مقدمات علوم اسلامى را از علماى ‏بزرگ حوزه علميه بروجرد آموخت و آن گاه براى ادامه تحصيل راهى ‏اصفهان شد. توجه كامل، دقت‏ نظر، هوش و ذكاوت او موجب شد در فرا گيرى ‏علوم اسلامى از ديگر دانش ‏پژوهان سبقت گيرد و از زمره ‏شاگردان ممتاز به حساب آيد.

 

اساتيد :

 

او در محضر درسى اساتيد متعددى شركت نمود كه از آن جمله مجلس درس شيخ محمد تقى اصفهانى بود.

 

تدريس :

 

پس از مدت كوتاهى آوازه علمى‏او در اصفهان پيچيد و خود مجلس درس با شكو هى تشكيل داد كه بسيارى‏از طلاب علوم دينى از آن استفاده مى‏كردند.

 

تأليفات :

 

وى تاليفات گرانبهايى از خود به يادگار گذاشت كه از آن جمله ‏مى‏توان به كتاب‏هاى زير اشاره كرد.
1 ـ كشف‏الاسرار در شرح شرائع‏ الاسلام (11 جلد)
2 ـ المقاصد العاليه (حاشيه بر قوانين ‏الاصول، 2 جلد)
3 ـ فصل ‏الخطاب در اصول فقه، (2 جلد)
4 ـ الرد على بعض‏الاخباريه.

 

فعاليت :

 

او در محله ايلچى واقع در بيد آباد اقامه جماعت، و در درچه اصفهان اقامه نماز جمعه مى‏نمود.

 

وفات :

 

شمع وجودى اين رادمرد پس از هفتاد سال نور افشانى در ماه صفر سال 1286 هـ .ق رو به افول نهاد و خاموش شد. علما و مردم مؤمن اصفهان ‏پيكر پاكش را به طرف تخت فولاد اصفهان تشييع نمودند و آن گاه كه ‏مى‏خواستند براى او قبرى حفر كنند با كمال تعجب ديدند قبرى آماده پيدا شد و او را در آن جا دفن نمودند.

پنج شنبه 5 آبان 1390  1:10 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

هادى سبزوارى (متوفاى 1289 ق.)

 

 

حكيم فرزانه‏

 

سيد حسين قريشى‏

 

 

 

طلوع زندگى‏

 

در سال 1212 ق. در شهر سبزوار و در خانه حاج ميرزا مهدى - يكى از انسانهاى وارسته و مؤمن سبزوار- كودكى پا به عرصه وجود گذاشت و هادى نام گرفت.

 

او هشت سال داشت كه به جمع محصلان علوم مقدماتى پيوست و در اوان نوجوانى ادبيات عرب (صرف و نحو) را فرا گرفت و ديرى نگذشت كه به جلسات درسهاى بالاتر راه يافت. وى هر چند در ده سالگى پدرش را از دست داد توانست به كمك يكى از اقوام خويش راههاى سخت آينده را هموار سازد. پسر عمه‏اش حاج ملا حسين سبزوارى كه خود اهل فضيلت و دانش بود[1] در ادامه تحصيل وى را يارى كرد. و با كمك او راهى حوزه علميه مشهد شد و ده سال در كنار بارگاه امام رضا(ع) به تحصيل پرداخت.

 

 

به دنبال حكمت‏

 

اصفهان در داشتن حوزه‏هاى علميه پر رونق، تاريخ درخشان دارد و گذشته اين شهر با خاطرات بزرگان بسيارى نقش بسته است.

 

حضور ملا هادى در حوزه اصفهان از روزى آغاز شد كه وى در سفر حج از راه اصفهان گذر مى‏كرد و چون هنوز موسم حج نبود مدتى در اين شهر اقامت گزيد. در حوزه پررونق اصفهان آن زمان استادانى چون حاج شيخ محمد تقى مؤلف كتاب هدايةالمسترشدين و حاج محمدابراهيم كلباسى نگارنده كتاب اشارات الاصول و آية اللَّه ملا اسماعيل كوشكى در آن، محفل درس و بحث علمى داشتند.

 

ملا هادى كه هنوز تا موسم حج فرصت داشت لحظاتش را مغتنم شمرده، در درس بزرگان شركت جست او چند وقتى به درس آية اللَّه كوشكى رفت و احساس كرد اين درس برايش چون گمشده گرانقيمتى بوده كه اكنون بدان دست يافته است. بيان شيوا و عمق معلومات استاد وى را هر روز شيفته تر مى‏نمود. از همين رو تصميم گرفت سفر حج خود را به سفر در سلوك دانش و معارف تبديل كند و در اصفهان ماندگار شود. سفر ملا هادى به هشت سال اقامت در اصفهان انجاميد و در اين مدت خود را به زيور دانش و معارف آراست و به بركت بزرگان آن سامان در علم حكمت افقهاى جديدى فرإ؛ راهش گشوده گرديد.

 

ملا هادى در سال 1242 به مشهد بازگشت و پنج سال در مدرسه حاج حسن مشغول تدريس شد.

 

 

خاطره‏اى در حوزه كرمان‏

 

در يكى از سالها كه ملا هادى به زيارت خانه خدا رفته بود پس از آنكه سفر حج خود را به پايان برد عزم بازگشت به ايران نمود و از راه دريا وارد بندر عباس گرديد. چون راهها نا امن بود از رفتن به سبزوار منصرف گرديد و چندى در شهر كرمان اقامت گزيد. در آنجا مدتها در مدرسه معصوميه كرمان با خادم مدرسه همكارى مى‏كرد خود را به هيچ كس معرفى نكرده بود. طلاب گمان مى‏كردند او از خدمتگزاران مدرسه است. از همين رو روز و شب در كنار او به سر مى‏بردند بدون اينكه بدانند وى چه انسان بزرگ و دانشمند گرانقدرى است! امّا اين گمنامى چندان طول نكشيد و رفته رفته درخشش آن گوهر گران‏سنگ محصلان تيز بين را متوجه خود ساخت و ديرى نپاييد كه استاد شناخته شد و طلاب كه تا چندى او را خادم مى‏پنداشتند وى را استاد بلند مرتبه و متبحر در علوم مختلف يافتند. پس از آن اطراف حكيم فرزانه را مشتاقان دانش و حكمت فرا گرفتند و حكيم سبزوارى در مدرسه دينى كرمان جلسات درس و بحث علمى تشكيل داد و مدتى در آنجا ماندگار شد.

 

 

اساتيد

 

1. حاج ملا حسين سبزوارى : حكيم سبزوارى پس از بر شمردن عظمت اين استاد مى‏گويد :

 

«. . . مرا از سبزوار به مشهد مقدس حركت داد و آن جناب انزوا و تقليل غذا و عفاف و اجتناب از محرمات و مكروهات و مواظبت بر فرايض و نوافل را مراقب بود و داعى را هم در اينها چون در يك حجره بوديم سهم و مشاركت داشت و كينونت ما بدين سياق طولى نكشيد و سنواتى رياضات و تسليميتى داشتم و آن مرحوم استاد ما بود در علوم عربيّه و فقهيّه و اصوليه ولى با آنكه خود كلام حكمت ديده بود و شوق و استعداد هم در ما مى‏ديد نمى‏گفت مگر منطق و قليلى از رياضى پس عشره كامله را با آن مرحوم در جوار معصوم به سر بردم . . .»[2]

 

2. حاج محمدابراهيم كرباسى(1180 - 1262 ق.):او از محضر سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفركاشف‏الغطاء و سيد على طباطبايى استفاده برده و پس از بازگشت به وطن عمر خويش را با كمال زهد و احتياط و قناعت سپرى نمود.

 

تأليفات مشهور اين عالم با ورع عبارت است از: اشارات الاصول، الايقاظات، شوارع الهداية الى شرح الكفايه (در شرح كفايه محقق سبزوارى)، منهاج‏الهدايةالى احكام‏الشريعه و . . ..[3]

 

3. آقا شيخ محمد تقى، معروف به صاحب هداية المسترشدين(متوفاى 1248 ق.) :تبحّر او در علم اصول فقه به حدى بوده كه وى را به رئيس الاصوليين خطاب مى‏كردند. او در محضر استادان بزرگى همچون علامه سيد مهدى بحرالعلوم و سيد على صاحب رياض و سيد محسن كاظمينى رشد كرده است. تأليفات مشهور او عبارت است از تقريرات سيدبحرالعلوم - حجةالمظنه - شرح الاسماء الحسنى و هدايةالمسترشدين.[4]

 

4. ملا على مازندرانى نورى اصفهانى (متوفاى 1246 ق.) : وى از محضر علماى مازندران و قزوين استفاده كرده و كلام و حكمت را نزد آقا محمد بيد آبادى آموخته بود. تفسير سوره توحيد، حاشيه اسفار ملاصدرا و حاشيه مشاعر ملاصدرا از جمله تأليفات مشهور اين عالم بزرگوار مى‏باشد.

 

5. ملا اسماعيل كوشكى :او هميشه پس از فراغت از تدريس با تنى چند از شاگردان خود در حوزه درس ملا على نورى حاضر مى‏شد. حاشيه اسفار ملاصدرا، حاشيه شوارق ملا عبدالرزاق لاهيجى، حاشيه مشاعر ملاصدرا و شرح عرشيه ملاصدرا از جمله تاليفات اين عالم فرزانه است.[5]

 

 

شاگردان‏

 

حكيم سبزوارى علاوه بر حوزه علميه كرمان نزديك چهل سال در حوزه علميه مشهد به تدريس پرداخته و حاصل اين تلاش پرورش شاگردان بسيارى بوده است. در اينجا تنها به اسامى تنى چند از آنان اشاره مى‏شود :

 

1. آخوند ملا محمد فرزند ارشد حكيم.

 

2.آخوند ملامحمدكاظم خراسانى مؤلف«كفايةالاصول»

 

3.ملا محمد كاظم سبزوارى 4. آقا شيخ على فاضل تبتى‏

 

5. شاهزاده جناب‏

 

6.آية اللَّه حاج ميرزا حسين‏مجتهد سبزوارى

 

7. ملا على سمنانى‏

 

8. آقا سيد احمد رضوى پيشاورى هندى‏

 

9. ملا عبدالكريم قوچانى‏

 

10. شيخ ابراهيم طهرانى معروف به شيخ معلم‏

 

11. ملا محمد صادق حكيم‏

 

12. شيخ محمد حسين معروف به جرجيس‏

 

13. آقا حسن ابن ملا زين‏العابدين‏

 

14. ميرزا اسماعيل ملقب به افتخارالحكماء طالقانى

 

15. ميرزا علينقى ملقب به صدرالعلماء سبزوراى

 

16.سيد عبدالغفور جهرمى

 

17. ميرزا حسين امام جمعه كرمانى‏

 

18. آية اللَّه حاج ميرزا ابوطالب زنجانى

 

19. حاج شيخ ملا اسماعيل عارف بجنوردى‏

 

20. حاج ميرزا حسن حكيم داماد حاج ملا هادى‏

 

21. وثوق‏الحكماء سبزوارى‏

 

22. حاج ملا اسماعيل ابن حاج على اصغر سبزوارى

 

23. ميرزا اسداللَّه سبزوارى‏

 

24. شيخ عبدالاعلى سبزوارى‏

 

25. شيخ على اصغر سبزوارى‏

 

26. فاضل صدخرومى سبزوارى‏

 

27. ميرزا ابراهيم شريعتمدار سبزوارى‏

 

28. فاضل مغيثه‏اى سبزوارى‏

 

29. سيد عبدالرحيم سبزوارى‏

 

30. ملا محمد رضا سبزوارى متخلص به روغنى‏

 

31. ملا محمد صادق صبّاغ كاشانى‏

 

32. شيخ محمود ابن ملا اسماعيل كاشانى‏

 

33. ميرزا آقا حكيم دارابى‏

 

34. آقا ميرزا محمد يزدى معروف به فاضل يزدى

 

35. ملا غلام‏حسين شيخ الاسلام

 

36. ميرزا عباس حكيم.[6]

 

 

تأليفات حكيم‏

 

عظمت تأليفات حكيم سبزوارى بر اهل دانش و حكمت پوشيده نيست و مادر اينجا با بررسى آثار ارزشمند وى گوشه‏اى از افق فكرى و وسعت علمى ايشان را معرفى مى‏كنيم.

 

1. منظومه و شرح منظومه سبزوارى : اين اثر نفيس و كم نظير حاصل تلاش بيش از بيست سال از عمر با بركت حكيم در سنين جوانى است.[7]

 

مؤلف خود در آخر كتاب تاريخ شروع را سال 1240 ق و زمان ختم آن را سال 1261 ق ياد كرده است.

 

حاج ملا هادى پس از فراغت از تأليف منظومه و شرح آن ابتدا خود به تدريس آن پرداخته و پس از پايان دوره اول آن فرزند بزرگ حكيم، آخوند ملا محمد تدريس مجدد آن را براى شيفتگان حكمت به عهده گرفته است.[8] در

 

اهميت اين كتاب شريف همين بس كه از زمان تأليف تا كنون همواره در حوزه‏هاى علميه و حتى در عصر حكيم در مركز علوم عقلى تهران جزو كتابهاى درسى بوده است.[9]

 

شرح منظومه كه اكنون چون ستاره‏اى پر فروغ در محافل علمى و فكرى مى‏درخشد حاوى دو علم منطق و حكمت مى‏باشد. حكيم در بخش حكمت كه نام آن را «غُررُالفرائد» گذاشته است با طبع روان خويش بيش از هزار بيت شعر پيرامون حكمت سروده و در آن به بررسى مسائل مهم فلسفه پرداخته است و چون اين بخش داراى مفاهيم بسيار دقيق فلسفى بوده پس از فراغت از نظم آن خود به شرحش پرداخته است.

 

بخش ديگر كتاب مربوط به مباحث منطق است.[10] نام اين بخش «لئالى‏المنتظمه» و بحق‏ مخزن لؤلؤ و مرجان است. وى در اينجا با سرودن اشعارى بالغ بر سيصد بيت دقيق‏ترين مباحث منطق را به نظم در آورده و با زبان فصيح عرب معضلات اين علم را بيان كرده است و چون اين اشعار نيز بسيار پيچيده و دقيق است خود پس از فراغت از نظم به شرح ابيات پرداخته كه اكنون آن شرح در ذيل منظومه وى به چاپ رسيده و به نام «شرح‏اللئالى‏المنتظمه» موسوم است.

 

مجموع مباحث منطق و فلسفه امروزه به نام شرح منظومه سبزوارى كانون با صفاى حوزه‏ها را گرم نگه داشته و علاوه بر اينكه نشان مى‏دهد حاج ملاهادى عالمى منطقى و فيلسوفى بزرگ بوده شاعرى زبردست و توانا بوده است.

 

2. ديوان حاج ملا هادى : اين كتاب كه اشعارش بالغ بر هزار بيت است غزليات و رباعيات و . . . بسيار زيباى عرفانى را در بر گرفته است و نشان مى‏دهد كه اين عالم بزرگوار در فنّ شعر و ادب نيز توانايى كامل داشته است. در قسمتى از اشعارش كه نكات عرفانى در بر داشته، مى‏خوانيم :

 

شورش عشق تو در هيچ سرى نيست كه نيست‏

 

منظر روى تو زيب نظرى نيست كه نيست‏

 

ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان‏

 

سگ كويت همه شب تا سحرى نيست كه نيست‏

 

نه همين از غم او سينه ما صد چاك است‏

 

داغ او لاله صفت بر جگرى نيست كه نيست‏

 

موسى نيست كه دعوى اناالحق شنود

 

ور نه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست‏

 

گوش «اسرار» شنو نيست و گر نه اسرار

 

برش از عالم معنى خبرى نيست كه نيست‏[11]

 

3. اسرارالحكمه فى‏المفتتح والمغتتم :حكيم بزرگوار اين اثر نفيس را در دو بخش تنظيم كرده است. در بخش اول آن كه مربوط به حكمت نظرى است حكمت را پس از مقدمه در اثبات واجب‏الوجود و مباحث توحيد آغاز و به دنبال آن مباحث معاد و نبوت و امامت را به طور استدلالى دنبال كرده است و با آوردن ادله‏اى در اثبات امامت حضرت مهدى(عج) اين بخش را به پايان برده است. در بخش دوم كتاب كه در حكمت عملى است پس از مقدمه، فلسفه تفاوت بلوغ زن و مرد را مطرح ساخته و بر آن چهار دليل اقامه كرده و به دنبال آن بحث طهارت و اسرار نجاست را بيان فرموده و با طرح مباحث نماز و زكات و روزه اين بخش را نيز به پايان برده است.

 

حكيم در اين كتاب از ساير ابواب فقه سخنى به ميان نياورده و در آخر كتاب اشاره كرده كه چون ما در كتاب نبراس ساير ابواب را به نظم در آورده‏ايم از طرح آن در اينجا خوددارى نموديم. اين كتاب نشان مى‏دهد كه حكيم علاوه بر فلسفه در علوم مختلف از جمله فقه تبحر داشته است.

 

4. شرح فارسى بر برخى از ابيات مشكل مثنوى مولانا

 

5. مفتاح‏الفلاح و مصباح‏النجاح : شرح دعاى شريف صباح منسوب به مولى‏الموحدين امير المؤمنين است.

 

6. شرح الاسماء :شرح دعاى جوشن كبير است‏

 

7.النبراس فى اسرار الاساس :يك دوره فقه به طور خلاصه در قالب نظم ريخته شده و با اسرار و حكمت بيان شده است.

 

8. راح قراح و كتاب رحيق در علم بديع‏

 

9. حاشيه برالشواهدالربوبيه فى‏المناهج‏السلوكيه اثر نفيس مرحوم صدرالحكماءالمتألهين ملاصدرالدين شيرازى‏

 

10. حاشيه بر اسفار اربعه ملاصدرالدين شيرازى‏

 

11. حواشى بر كتاب مفاتيح‏الغيب ملاصدرالدين شيرازى‏

 

12. حاشيه بر مبدأ و معاد صدرالدين شيرازى :البته نسبت به سه حاشيه قبل مختصر تر مى‏باشد.

 

13. حاشيه بر شرح سيوطى لابن مالك (در علم نحو)

 

14. حاشيه بر كتاب «شوارق» اثر ملا عبدالرزاق لاهيجى (در حكمت)

 

15. هدايةالطالبين فى معرفة الانبياء و الائمه المعصومين‏

 

 

شخصيت حكيم در فراسوى مرزها

 

در حال حاضر شعاع فكرى و عظمت علمى حكيم سرزمينهاى بسيار دور را نيز در نورديده است. آراء و عقايد او در حكمت در ميان دانشمندان جهان مطرح بوده و از طرف آنان مورد توجه قرار گرفته است. امروزه كمتر دانشگاهى پيدا مى‏شود كه در آنجا علوم عقلى و فلسفه شرق مورد توجه قرار نگيرد و نامى از ملا هادى سبزوارى در آنجا نباشد. براى نمونه در آثار اقبال لاهورى، انديشمند مسلمان پاكستان، مى‏خوانيم : «پس از ملاصدرا، فلسفه ايرانى با ترك آيين نو افلاطونى، به فلسفه اصيل افلاطون روى آورد نماينده بزرگ اين گرايش جديد ملا هادى سبزوارى است. او بزرگترين متفكر عصر اخير ايران است. بنابراين بررسى فلسفه او براى شناخت نحوه تفكر اخير ايران لازم است. فلسفه سبزوارى مانند فلسفه‏هاى اسلاف او سخت با دين آميخته است. سبزوارى با اسناد فعليت به حق، جهان بينى ايستاى افلاطون را دگرگون كرد و به پيروى از ارسطو حق را مبدأ ثابت و موضوع همه حركات شمرد. از ديدگاه او همه موجودات عالم به كمال عشق مى‏ورزند و به سوى غايت نهايى خود سير مى‏كنند. جمادى به سوى نباتى، نباتى به سوى حيوانى و حيوانى به سوى انسانى. و بدان كه انسان در زهدان مادر از همه اين مراحل مى‏گذرد.»[12]

 

همچنين پرفسور توشى هيكو ايزوتسو، دانشمند ژاپنى و استاد فلسفه دانشگاه مك گيل كانادا و استاد ممتاز دانشگاه توكيو، پيرامون شخصيت فلسفى و عرفانى حاج ملا هادى مى‏گويد : «حاج ملا هادى سبزوارى متفكرى است كه اثر معروف «منظومه و شرح آن» از اوست و به اتفاق همگان بزرگترين فيلسوف ايرانى در قرن نوزدهم بود. در عين حال وى در ميان استادان و بزرگان عارف آن عصر مقام اول را داشت.

 

سبزوارى به عنوان يك عارف از طريق كاملترين نوع تجزيه شخصى قادر بود كه به ژرفاى اقيانوس هستى و به ديدار اسرار وجود با چشم روحانى خويش راه يابد. وى به عنوان يك فيلسوف مجهز با قدرت تحليلى دقيق، قادر به تحليل و تجزيه ما بعدالطبيعى اساسى به مفاهيم خوب تعريف شده و سپس وضع اين مفاهيم به صورت نظام مدرسى بود.»[13]

 

 

زاهدِ فقير نواز

 

حكيم با همه بزرگوار شخصيت علمى خويش روح بلندى داشت و زندگى را تنها از دريچه حكمت و فلسفه نمى‏گريست؛ به گونه‏اى كه گاهى هم‏صحبتى با فقرا و همنشينى با طبقات ديگر جامعه را مغتنم مى‏شمرد. زاهدانه مى‏زيست و به اشراف و حتى شخص شاه نيز بى توجه بود. نقل مى‏كنند كه روزى ناصرالدين شاه در سبزوار به خانه وى آمد و او با غذاى ساده خود از شاه پذيرايى كرد و در مقابل اصرار شاه هيچ چيز از وى قبول ننمود.

 

وى باغ انگورى داشت كه با دسترنج خود از آن محصول برمى‏داشت و همه ساله به هنگام فصل برداشت ابتدا سهمى را بين نيازمندان تقسيم مى‏كرد و سپس دوستان خويش را به همراه طلاب علوم دينى به آنجا دعوت مى‏نمود تا حاصل دسترنج خود را با ديگران مصرف كند. حكيم خود در دوران زندگى كار مى‏كرد[14] و بسيار اشتياق داشت كه از دسترنج خود استفاده كند. وى از بيت‏المال هيچ ارتزاق نمى‏كرد.[15] او در تمام مدت عمر در يك خانه‏ بسيار ساده زيست. دارايى حكيم منحصر به يك جفت گاو و يك باغچه بود. او هر آن چه را كه مورد نياز بود، با دسترنج خود به دست مى‏آورد و نان ساليانه خود را با زراعتى كه خود آن را به عهده داشت مهيا مى‏كرد گفته اند : حاج ملا هادى يك روز از قنات عميد آباد و يك شبانه روز از قنات قصبه را مالك بود و خودش با استفاده از اين دو آب به كشت گندم و پنبه و ساير مايحتاج زندگى اقدام مى‏كرد و سالانه سى خروار غله و ده بار پنبه از زمين خويش برداشت مى‏كرد و از باغى كه در بيرون شهر واقع بود سالانه چهل تومان سود به دست مى‏آورد، قسمتى از مجموع اين درآمدها را براى امرار معاش خويش و باقيمانده را بين فقرا و نيازمندان تقسيم مى‏نمود.[16]

 

 

وفات حكيم‏

 

حكيم سبزوارى پس از هفتاد و چند سال طلوع بر عالم انديشه در عصر روز بيست و هشتم ذى‏الحجه سال 1289 ق. دار فانى را وداع گفت و جامعه مسلمانان و حوزه‏هاى علمى را در ماتم فرو برد. پيكر پاك و مطهر آن عالم فرزانه با شركت اقشار مختلف مردم سبزوار و در حالى كه دوستان و شاگردان آن بزرگوار از شدت حزن و اندوه اشك مى‏ريختند تشييع شد[17] و در بيرون دروازه سبزوار به نام دروازه نيشابور (معروف به فلكه زند) دفن گرديد.

 

مرحوم ميرزا يوسف فرزند ميرزا حسن مستوفى‏الممالك وزيراعظم ايران در سال 1300 ق آرامگاهى در آنجا احداث نمود. اين آرامگاه كه در مساحت حدود 110 و عرض 50 قدم ساخته شد در اطراف صحن آن حجره‏هاى متعددى براى سكونت زوار ساخته بودند كه اكنون هم با همان بقعه و صحن با كيفيت سابق موجود است.

 

 

 


 


[1] شرح زندگانى حاج ملا هادى سبزوارى، ولى اللَّه اسرارى، ص .1

 

[2] بنياد حكمت سبزوارى، ص 21.

 

[3] ريحانة الادب، محمد على مدرس تبريزى، ج . 2

 

[4] همان.

 

[5] همان.

 

[6] شرح زندگانى حاج ملا هادى، ص 53 - 70؛ مجموعه رسائل فارسى حاج ملا هادى سبزوارى، جلال‏الدين آشتيانى، ص 65 - 78؛ تاريخ حكما و عرفاء متاخرين صدرالمتالهين، منوچهر صدوقى سها، ص 121 - 128.

 

[7] مجموعه رسائل حاج ملا هادى، ص 49.

 

[8] شرح زندگانى حاج ملا هادى، اسرار، ص 41.

 

[9] مجموعه رسائل حاج ملا هادى، ص 49.

 

[10] مرحوم حاجى ابتدا حكمت را نوشته بعد منطق را به آن اضافه كرده است.

 

[11] ديوان اشعار حاج ملا هادى سبزوارى

 

[12] بنياد حكمت سبزوارى، پرفسور ايزتسو، ترجمه جلال‏الدين مجتبوى، ص 47.

 

[13] همان

 

[14] مطلع‏الشمس، ج 3، ص 984.

 

[15] همان

 

[16] همان

 

[17] اين محله اكنون مركز شهر واقع شده است.
پنج شنبه 5 آبان 1390  1:12 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علاّمه سمنانى1291 ه'.ق.

 

آيت انديشه

 

ناصر باقرى بيدهندى‏

 

 

اشاره

 

يكى از دانشورانى كه در بيشتر علوم اسلامى مهارت و تأليفات فراوان دارد، فقيه بزرگ، اديب سترگ، آيت تحقيق و استوانه ژرف‏نگر، علاّمه حائرى مازندرانى سمنانى است. در اين مقال، نگاهى گذرا به زندگى سراسر افتخارش مى‏افكنيم و جانمان را با عطر زندگى زيباى او معطر مى‏سازيم.

 

 

ولادت‏

 

در 28 رجب سال (1298 ه'.ق.)[1] در شهر مقدس و مذهبى كربلاى معلاّ در خانه پاك و بى‏آلايش فقيهى انديشمند، فرزندى بس با بركت و مسعود ديده به جهان گشود كه بعدها خدمات گرانقدرى به فرهنگ اسلام و مسلمانان تقديم كرد. پدر بزرگوارش اين نوزاد مبارك را «محمّدصالح» نام گذاشت.

 

علاّمه حائرى از خاندان اهل علم و دانش و تقوا و معرفت برخاسته است.[2] جدّ اعلاى ايشان مرحوم آيةاللَّه آقا شيخ معين‏الدين قاسمى علاّمه مازندرانى از فقيهان معروف عصر خود و از دست پروردگان علاّمه مجلسى بوده است. جدّ ديگرش فقيه فرزانه آيةاللَّه محمّدحسن قاسمى بارفروشى(ره) است.

 

پدر بزرگوارش، آيةاللَّه حاج ميرزا فضل‏اللَّه علاّمه حائرى از فقيهان عصر خويش است و نه تنها پدر جسمانى محمّدصالح، كه مربّى روحانى او نيز به حساب مى‏آيد.

 

مادر مكرّمه‏اش دختر شادروان آيةاللَّه حاج ملا محمّديوسف استرآبادى (صاحب كتاب صيغ العقود و كتابهاى رضاع، لقطه، قضا و شهادات) و از زنان پاكدامن و نمونه عصر خويش بوده است.

 

محمّدصالح در چنين خاندانى و در دامن پدرى بزرگوار و مادرى پاك سرشت و در محيطى پر از معنويت و صفا دوران كودكى را به پايان رساند.

 

 

تحصيل‏

 

علاّمه سمنانى برادرى با فرهنگ و فرهيخته به نام آيةاللَّه شيخ على علاّمه (متوفّاى 1392ه'.ق.) (صاحب كتاب حجة البالغه) داشت كه سالها از محضر او كسب فيض كرد. او نيز فرزندى دانشمند به نام علاّمه جلال‏الدين حائرى مازندرانى (متوفّاى 1357 ه' .ش.) داشته كه آثارى از خود به يادگار گذاشته است. محمّدصالح از همان آغاز كودكى به فراگيرى دانش رغبت فراوان داشت و داراى نبوغ فكرى و حافظه‏اى نيرومند بود. علم اندوزى را در كربلا نزد برادرانِ خود به نام‏هاى مولا على معروف به «سيبويه» و مولا عبّاس معروف به «اخفش» آغاز نمود.

 

پس از تكميل ادبيات، سطوح و فقه و اصول را نزد پدر دانشمند و برادر فاضلش (علاّمه شيخ على حائرى) و استادان ديگر آموخت. علاّمه خود در اين باره مى‏نويسد:

 

«...مرحوم والدم مرا در حالى كه بسيار خردسال بودم، به تحصيل دانش وا داشت و به روش معمول زمان، بى‏آنكه فارسى بياموزم، پس از آموختن قرائت قرآن مجيد به آموختن امثله و شرح امثله... پرداختم. سرمايه فارسى‏ام نخست از چند كتاب بوده، سپس به نحو و صرف و منطق عربى مشغول شدم... شرح لمعه را با كمال تدقيق و تحقيق نزد والدم خواندم و به همين منوال قوانين را نزد برادر اكبرم و مرحوم شيخ على علّامه... [كتاب‏] كبرى را به پارسى در بحر تقارب و انموزج و التهذيب المنطق را به تازى به نظم كشيدم و نيز به استقبال نان و حلواى شيخ بهايى و نان جو سيّد دلدار حسين هندى، نان و خرمايى به نظم آوردم كه چندان به زعم زعماى شعر با آن حداثت [نوجوانى‏] از قافله عقب نماندم. هنگامى كه سيوطى مى‏خواندم، الفيه را تخميس كردم، هر چند ناتمام ماند. رفته رفته قصايد بسيار را انشاء نمودم. (پس از استفاده بسيار از علماى كربلا) به نجف اشرف مسافرت و 12 سال تمام در حوزه درسى مرحوم آخوند خراسانى و ميرزا حسين خليل تهرانى مشغول بودم»[3]

 

او پس از اين آموزش‏ها به تأليف «رساله غُساله» پرداخت و كتابهايى كه خوانده بود، تدريس كرد. آخوند ملا محمّدكاظم خراسانى، صاحب كفاية الاصول (متوفّاى 1329 ه'.ق.) در ماه رجب سال (1312 ه'.ق.) به قصد زيارت وارد كربلا شد. وى روزها در صحن مطهر سيّد الشهدا(ع) مبحث غُساله را تدريس مى‏كرد. شيخ محمّدصالح فرصت را مغتنم شمرد و رساله غُساله، و كُلّى طبيعى و تجرّى را كه تأليف كرده بود، به مرحوم آخوند عرضه كرد. مرحوم آخوند پس از مطالعه تأليفات شيخ محمّدصالح، به استعداد فوق العاده و نبوغ وى پى برد و در بازگشت به نجف؛ اين جوان نابغه را نيز با خود برد. بدينسان شيخ محمّدصالح به حلقه درس آخوند خراسانى وارد شد.

 

در حوزه نجف، علاوه بر درس آخوند، از دانشمندانى چون فقيه بزرگوار حاج ميرزا حسين، حاج ميرزا خليل تهرانى(ره) و از حكيم توانا مرحوم ملا اسماعيل بروجردى علوم عقلى را استفاده كرد و با دانش‏هاى گوناگون آشنا شد و هنوز به بيست سالگى نرسيده بود كه به درجه رفيع اجتهاد نائل آمد. متأسفانه زمانى كه حوزه نجف مى‏بايست از مقام علمى او بهره‏بردارى كند مصادف با بيمارى چشم او شد.

 

پس از 12 سال بهره‏ورى از معارف استادانى برجسته به علت ابتلا به درد شديد چشم در سال 1324 ه'.ق. براى درمان آن از حوزه كهنسال نجف، عازم ايران گرديد و به بابل زادگاه نياكانش رفت. او به درخواست مردم در پرتو كتاب آسمانى قرآن، سنت پيامبر اسلام(ص) و احاديث اهل‏بيت(ع) به ارشاد و روشنگرى پرداخت و در ضمن تبليغ، مطالعه، تحقيق، تأليف و تدريس را ادامه داد. غالب فضلاى آن ديار در حوزه درسى او حاضر گشته و از فروغ دانشش بهره مى‏بردند.

 

 

گوشه‏اى از مبارزات‏

 

حضور علاّمه سمنانى در بابل هم‏زمان بود با دوران تسلط بيگانگان از جمله استعمارگر پير انگلستان بر سرنوشت ملت مسلمان ايران و رواج بى‏دينى و ابتذال.

 

از طرفى رضاخان پهلوى، از مخالفان سرسخت اسلام و روحانيت با حمايت دولت انگلستان به سلطنت رسيده بود، و به نام تجددطلبى براى حذف تدريجى اسلام و بيرون راندن تدريجى روحانيان از مناصب و پست‏هاى دولتى، به ويژه مشاغل با اهميت قضايى، تلاش مى‏كرد. زمزمه‏هاى شوم نبرد با اسلام و احكام نورانى آن از هر سو به گوش مى‏رسيد.

 

در اين حال روحانيان زمان شناس، بدون واهمه از قدرتهاى پوشالى، پا در ركاب مبارزه‏نهاده و با تهاجم فرهنگى استعمار و اسلام‏زدايى رضاخانِ مزدور به ستيز برخاستند. علاّمه سمنانى نيز با مشاهده اوضاع و احوال به حكم وظيفه دينى و صنفى، ساكت ننشست و شجاعانه وارد مبارزه با استعمار و استبداد شد رضا شاه بر پايى مجالس روضه خوانى را ممنوع كرد اما او هم چون گذشته در گرامى داشت ياد شهداى كربلا مجلس به پا مى‏كرد و با سخنرانى‏هاى خود به روشنفكرى مى‏پرداخت. وى در يكى از سخنرانى‏هاى آتشين خود در مسجد جامع بابل با صراحت گفت: هر كس با قرآن مخالفت كند كافر است اگر چه رضاخان باشد.!

 

سخنرانى شديد علاّمه سمنانى در مسجد بابل سبب دستگيرى وى شد. ايشان مدت نه ماه در سياه چال‏هاى رژيم شاه، در پايتخت زندانى شد و سپس به سمنان تبعيد گرديد. بدين ترتيب وى به سمنان گام نهاد و ناگزير در آن ديار ماندگار شد. در زمانى كوتاه توجه مردم مسلمان سمنان و دانشمندان شهر را به خود جلب كرد. محضر شريف ايشان همواره فيض‏بخش خاص و عام بود. علاوه بر اقامه نماز جماعت، اغلب صبح‏ها در مسجد جامع سمنان، حوزه درسى داشت و اكثر طلاب علوم دينى از خارج و داخل، از حوزه درسِ ايشان استفاده مى‏كردند. افسوس، در زمانى كه مى‏بايست او ده‏ها و بلكه صدها دانشمند همچون خود و بهتر از خود را تربيت كند، همه وقتش در سمنان به مطالعه و تحقيق و تتبع گذشت.

 

 

كتابخانه معظم‏له‏

 

طبق وصيت علاّمه سمنانى در تاريخ (1351) كتابخانه شخصى‏اش كه شامل 941 عنوان اثر و بسيارى از آن‏ها نادر بود؛ به كتابخانه آستان قدس رضوى اهدا شد و بدين گونه وى ارادت خود را به بارگاه نورانى امام هشتم(ع) نشان داد.[4]

 

 

اجازات ايشان‏

 

علاّمه سمنانى علاوه بر اجازه اجتهاد، از دست مبارك مشايخ روايتى نيز به دريافت اجازه نقل روايت مفتخر گشت كه آن مشايخ عبارتند از:

 

1 - پدر بزرگوارش شيخ فضل‏اللَّه حائرى مازندرانى‏

 

2 - برادرش على علاّمه حائرى

 

3 - حاج ميرزا حسين خليل تهرانى

 

4 - حاج ميرزا حسين نورى.[5]

 

 

روايت كنندگان‏

 

اسامى برخى از عالمانى كه از علاّمه سمنانى اجازه روايت دريافت كرده‏اند، بدين قرار است: سيّد شهاب‏الدين مرعشى نجفى، شيخ جلال‏الدين علاّمه حائرى، سيّد فخرالدين امامت كاشانى، حاج حسين مقدس مشهدى شاهرودى، سيّد عزيزاللَّه امامت كاشانى، شيخ مهدى شرف‏الدين، سيّد عبّاس كاشانى، حسين عمادزاده اصفهانى.

 

 

از نگاه بزرگان‏

 

با نگاهى به نظرات بزرگان درباره فيلسوف نامدار، فقيه و شاعر عالى مقدار، گنجينه علوم الاهى، علّامه سمنانى، جايگاه والاى اين عالم توانا در ميان علماى شيعه و ابعاد شخصيّت وى هويدا مى‏شود.

 

سيّدالفقها والمجتهدين آيةاللَّه سيّد محمّد مهدى اصفهانى كاظمينى (متوفّاى 1391 ه'.ق.) در باره او مى‏نويسد:

 

علاّمه شيخ محمّدصالح... اكنون يگانه مرجع تقليد مهمّ مازندران است، تأليفات خوبى دارد كه بر فراوانى فضل و وسعت دايره اطلاعات و فزونى دانشش دلالت مى‏كند.[6]

 

- شادروان استاد محمّدتقى جعفرى تبريزى(ره) او را نابغه‏اى عظيم‏الشأن معرفى كرده است.[7] وى مى‏گويد:

 

علاّمه مردى بسيار با فضل بود، مخصوصاً ادبيات عربى‏اش خيلى قوى بود... اطلاعات فلسفى‏اش هم خيلى زياد بود، در اصول هم حد بالايى داشت.

 

- مرحوم حجة الاسلام دكتر محمّدهادى امينى درباره او مى‏نويسد:

 

شيخ محمّدصالح... از فقيهان و عالمان بزرگ جهان اسلام و از استادان مسلّم در فقه اصول و از مؤلفان و پژوهشگران و محقّقان بزرگوار است.[8]

 

مؤلف كتاب تذكرة الشعراء وى را اين گونه ستوده است:

 

شيخ الفقهاء والمجتهدين آيةاللَّه العظمى فى العالمين آقاى شيخ محمّدصالح حائرى مازندرانى معروف به علاّمه سمنانى از مفاخر و مشاهير فقها و مراجع عصر حاضر و از مشايخ اجازه مؤلف كتاب و مرحوم آيةاللَّه والد و جمع بسيارى از علماى اعلام معاصر هستند... .[9]

 

انديشمند دردمند استاد محمّدرضا حكيمى علاّمه را چنين معرفى مى‏كند:

 

حضرت علاّمه سمنانى، از علماى بزرگ و بسيار كم مانند اسلام است در سده گذشته، و جامع، معقول و منقول به معناى و سيع و ژرف تعبير، و صاحب اطلاعات و معلوماتى پهناور و مجتهد در فلسفه و تحقيقات فلسفى (نه تنها فلسفه خوان و فلسفه‏دان و فلسفه‏گو و فلسفه‏نويس)، نقّاد تيزهوش و پرتوش و توان مباحث فلسفى، بويژه اصول و مبانى «حكمت متعاليه» در عين رعايت تعادل، و با اشاره به ارزشمندى نكته‏هايى در خورارزش كه در فلسفه صدرايى مطرح گشته است. جامعيّت علاّمه سمنانى‏تا جايى است كه آثار او در فنون مختلف و رشته‏هاى علمى و فلسفى و كلامى و ادبى و تاريخى و فقهى و اصولى و گونه‏هايى ديگر از مباحث تحقيقى سيصد تأليف دانسته‏اند...

 

علاّمه سمنانى، در كتاب «حكمت بوعلى سينا» روشى از نقد فلسفى را عرضه كرد، و با غنايى كه از نظر منابع و استنادها، و رساله‏هاى منقول در آن، و وفور مباحث آن، به اين كتاب بخشيد، اين روش را در خور عرضه ساخت.

 

شاگرد او عبدالرفيع حقيقت «رفيع» مى‏نويسد:

 

يكى از دانشمندان به نام و علماى بزرگ اسلام در عصر حاضر، آيةاللَّه آقا شيخ محمّدصالح حائرى مازندرانى (سمنانى) است.

 

...بدون هيچ‏گونه مبالغه استفاده از راهنمايى‏هاى بى دريغ و تحصيل دانش و كسب فيض كه نگارنده در دوره نوجوانى از محضر مبارك ايشان نمودم پايه اساسى معلومات تاريخى و ادبى نگارنده و همچنين تأليف و تنظيم آثار نظم نثر موجود است، به همين جهت همواره به روان پاك آن مرحوم درود مى‏فرستم.[10]

 

 

آثار مكتوب‏

 

علاّمه سمنانى، عمرش را در مطالعه و تحقيق و تأليف و تدريس سپرى كرد، نتيجه اين كار آثار فراوانى است كه همه حاكى از ژرف نگرى، احساس تعهد و مسئوليت، عمق دانش و فكر عالى اوست. آثارى كه در حدّ خود از گرانقدرترين مكتوبات علمى و حكمى بوده و از دقايق و نكات و اسرار علوم عقلى و الاهى پرده برداشته و به رفع مشكلات و حل معضلات آنها اهتمام كرده است. شمار آثار علاّمه سمنانى‏اعم از كتاب و رساله به سيصد مجلد تحت عناوين فقه، اصول فقه، تفسير، كلام، منطق، فلسفه، دعا، ادبيات مندرج است شگفت اين كه تعدادى از اين آثار را در جوانى نوشته است. اينك نام آثار وى را يادآور مى‏شويم.

 

َّ 1 - ارث الزوجة؛

 

2 - ارائة التنقيح السنّى فى البرائة عن تلقيح المنى؛

 

3 - اتحاد العاقل و المعقول؛

 

4 - احتجاجات مأمون، چاپ اصفهان، سربى، وزيرى، كانون ادبيات ايران، 72ص.

 

5 - احسن الدلالات؛

 

6 - احياء المنطق الرسطائى؛

 

7 - احياء الرجال؛

 

8 - الاريكة الخضراء؛

 

9 - الاستصحاب، سال نشر 1362

 

10 - الاسكناسيّة فى احكام الاوراق النّقديه؛

 

11 - اصالة اللّزوم فى العقود و الايقاعات؛

 

12 - الاعتقادات؛

 

13 - اجتماع الامر و النهى؛

 

14 - اكسير سعادت و حيات جاودان و تكثير شقاوت و سيئات جاهلان و حاسدان. تاريخ تأليف (1384 ه' .ق.).

 

15 - اقسام الكفار و احكامهم؛

 

16 - الهيات؛

 

17 - امتناع شريك البارى؛

 

18 - الأمر بين الأمرين؛

 

19 - الايمان باللَّه، در شمارش ادله اثبات واجب الوجود طبق تمام مذاهب. فارسى و استدلالى است.

 

20 - الباقيات الصالحات، فى الاحكام المنصوصة - ناتمام؛

 

21 - البديعيه، قصيده ميميه؛

 

22 - بستان الادب، تهران، كتابفروشى معصومى.

 

23 - البقعيّه؛

 

24 - بناء المهدوم فى اعاده المعدوم؛

 

25 - بوارق الالهام فى‏شرح شوارق الالهام؛

 

26 - بيان ايمان (فقه فارسى) استدلالى؛

 

27 - بيان الواقع فى ردّ البابيّه؛

 

28 - تاريخ الدنيا والدين؛

 

29 - تاريخ ظهور المنطق، من لدن ارسطاليس؛

 

30 - تاريخ معارف اماميه ترجمه كتاب ظلاّمة العترة الطاهرة الى حضرة قادة الاسلام الباهرة. (متضمن مذاهب اسلاميه و جواب جميع شبهات وهابيان) اين كتاب با تحقيق اين جانب (ناصر باقرى بيدهندى) آماده چاپ است.

 

31 - تاريخ معارف الاماميه و معارف المذاهب الاسلاميه در 12 جلد

 

32 - تتميم حاشية المكاسب؛

 

33 - التجّرى؛

 

34 - تخلف العلة عن المعلول؛

 

35 - تخميس الفية ابن مالك - تا باب اضافه -؛

 

36 - تخميس لاميّه المعرّى؛

 

37 - ترجمة الادب الكبير از ابن مقفّع؛

 

38 - تفسير سوره حمد و حديد و آية الكرسى؛

 

39 - تقرير ابحاث مرحوم آخوند خراسانى (در طهارت، خمس، زكات، و احكام شيردادن)؛

 

40 - تلخيص كفاية الاصول؛

 

41 - الجبر و التفويض؛

 

42 - الجمع بين الجمع و التفريق و ظهور الحق؛

 

43 - الجواب المقبول عن شبهة الآكل و المأكول؛

 

44 - حاشيه انوار الربيع؛

 

45 - حاشيه رياض المسائل (نكاح وارث)؛

 

46 - حاشيه بر رسائل شيخ انصارى(ره)؛

 

47 - حاشيه بر كتاب طهارت شيخ انصارى(ره)؛

 

48 - حاشيه بر كفاية الاصول؛

 

49 - حاشيه بر مفاتيح الاصول؛

 

50 - حاشيه بر مفاتيح الشرايع؛

 

51 - حاشيه بر المقباس؛

 

52 - حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى(ره)؛

 

53 - حاشيه بر ملل و نحل شهرستانى؛

 

54 - حاشيه بر نجات العباد (طهارت) فقه استدلالى است.

 

55 - الحجة (حجت منطقى)؛

 

56 - حجية الظن؛

 

57 - حجية قطع؛

 

58 - حكم الغساله؛

 

59 - حل نظم منطق سبزوارى؛

 

60 - حكمت بوعلى‏سينا در تجزيه و تحليل فلسفه اسلامى (در چند جلد) - طبيعيّات - مستدركات - الهيّات - رسائل فلسفى به اهتمام و تصحيح و مقدمه آقاى عماد زاده.

 

61 - الحياة الطيبة در حرمت بقاى بر تقليد ميت و حل مشكلات اين مسأله.

 

62 - خاتميت محمّد(ص)؛

 

63 - خرد در امامت با مقدمه و اهتمام حسين عمادزاده در تهران به سال 1347 منتشر و برنده جايزه بهترين كتاب شده است.

 

64 - خواص الآيات؛

 

65 - خيرالمصير الى السميع البصير؛

 

66 - الدين القويم فى ربط الحادث بالقديم؛

 

67 - الدرر الملتقطة فى احكام مجهول المالك واللقطه؛

 

68 - ديوان الادب، تهران، انتشارات توحيد و اسلام سال 1327 در 314 صفحه، قطع وزيرى.

 

69 - ديوان شعر عرب؛

 

70 - ديوان، ظاهراً همان بستان الادب است، چاپ تهران، انتشارات كتابفروشى معصومى.

 

71 - رجعت (در اثبات آن باادله عقلى)؛

 

72 - رجعت و معراج؛

 

73 - ردّ شبهة ابن كمونه با 25 برهان علمى؛

 

74 - الرّد على صدرالدين الشيرازى فى اصالة الوجود و وحدة الوجود؛

 

75 - الظنّ النارى فى حل منطق السبزوارى؛

 

76 - سبائك الذهب در شرح كامل كفاية الاصول (تاريخ اتمام 1343 ه'.ق.)؛

 

77 - سبيكة الذهب در برگردان كفاية الاصول به نظم) در سال 1344 در تهران به چاپ رسيده و 208 صفحه است.

 

78 - السرر الموضونة در موضوعات علوم و اقسام اعراض؛

 

79 - سيماى ايمان (در فقه استدلالى) فارسى، مختصرتر از العمل الصالح است.

 

80 - شبهه محصوره؛

 

81 - شرح بديعيه؛

 

82 - شرح دعاى سحر؛

 

83 - صحيح و اعم؛

 

84 - الصحيفة السادسة السجادية؛

 

85 - رساله‏اى در ضدّ؛

 

86 - طرر الادب در مهمات ادبيه؛

 

87 - ظلامة العترة الطاهرة الى حضرة قادة الاسلام الباهرة. مؤلف محترم اين كتاب را به فارسى ترجمه كرده و آن را تاريخ معارف اماميه ناميده است.

 

88 - العقائد، العلم المنصوب فى حكم آثار الغاصب فى المغصوب به اهتمام آقاى عمادزاده اصفهانى در 1381 در تهران و در قطع وزيرى و 84 صفحه است.

 

89 - فضائل القرآن؛

 

90 - فضل مسجد؛

 

91 - قبلة المصلّين؛

 

92 - القصر المشيد فى‏تكملة معالم الرشيد؛

 

93 - القصيدة العصماء؛

 

94 - القضاء و الشهادات؛

 

95 - القواعد؛

 

96 - القول الفصل فى ائمه القطع و الوصل؛

 

97 - كلمات الحجج الطاهره فى ظلمات اللّجج الغامرة. به همت آقاى حسين عمادزاده، در تهران به سال 1380 منتشر شده است.

 

98 - كلى طبيعى؛

 

99 - لباس مشكوك؛

 

100 - لوح محفوظ، چاپ دزفول 1347، 56 ص.

 

101 - ليلة المتهجدين؛

 

102 - الماء القليل و متمم الكرّ؛

 

103 - المثل الاعلى (تحقيقى در مُثل افلاطونى)؛

 

104 - المختارات من الدعوات؛

 

105 - مشاهير علماى اسلام؛

 

106 - المشقص المصيب فى‏العول و التعصيب؛

 

107 - مصرية العجم (قصيده‏اى بلند درباره حضرت زينب(ع)).

 

108 - معراجيّه (قصيده‏اى بلند درباره معراج)؛

 

109 - معيار الحق و الباطل؛

 

110 - المناظرات؛

 

111 - رسالة فى منجزات المريض و الوقف، همراه با رساله وقف به اهتمام و تصحيح و مقدمه‏آقاى عمادزاده طبع و نشر يافته است. تهران 1377، وزيرى 21 صفحه.

 

112 - نونية العجم (قصيده‏اى طولانى در سيره پيامبر اكرم(ص)) است. بخشى از آن در كتاب خرد در امامت و نيز در تاريخ معارف اماميه او آمده است.

 

113 - نهدالكواعب؛

 

114 - وجود انشايى؛

 

115 - ودائع الحكم فى كشف بدائع الحكم. رد بدايع الحكم حكيم زنوزى است. با مقدمه و اهتمام آقاى عمادزاده در تهران و سال 1377ه'.ق. چاپ شده است. فارسى، وزيرى، 126 صفحه.

 

116 - وضع الحروف؛

 

117 - وقف مختصر؛

 

118 - وقف مفصل؛

 

119 - هل يتوقف اثبات الواجب تعالى على ابطال الدور و التسلسل، تاريخ تأليف 1381. در مجله نور علم، ش 3 ص 108 منتشر شده است.

 

120 - اليد البيضاء در وجود ذهنى.

 

121 - العمل الصالح (فقه استدلالى فارسى) از طهارت تا ديات.

 

علاوه بر آثار ياد شده معظم له بر كتابهايى چند از جمله بر الحجة البالغه فى قمع المذاهب الزائغه تقريظ نوشته است.

 

 

در عرصه شعر و ادبيات‏

 

علاّمه سمنانى‏از طبعى موزون، ذوق شعرى لطيف و روحى نيرومند نيز برخوردار بود. اشعار عربى و قصايد بلند ايشان را از قديم در حوزه‏هاى ادبى نجف همطراز آثار شاعران برجسته عرب به شمار آورده‏اند؛ مانند قصيده بلند «نونية نبويّه و قصيده بديعيّه»... از اين رو علاّمه سمنانى، در تاريخ فرهنگ اسلامى يادآور كسانى چون «مهيار ديلمى (متوفّاى 428 ه'.ق.) و مؤيدالدين طغرائى اصفهانى (متوفّاى 515ه'.ق.) است... .

 

على اسفنديارى «نيما يوشيج» (متوفّاى 1338) شاعر نوپرداز و نوآفرين كشورمان در نامه‏اى خطاب به علاّمه مى‏نويسد: مخصوصاً به تو «تو» خطاب مى‏كنيم. براى تو كه در مازندران فرد هستى. گمان نمى‏برم ميزانى براى تعيين مقدار توفيق صالحين يك قوم بهتر از وجود شخص صالحى در آن قوم باشد.[11]

 

استاد جلال‏الدين همايى و نيما يوشيج درباره مقام علمى او شعر سروده‏اند:

 

نيما در قصيده‏اى مى‏سرايد:

 

منم كه طالح درمانده‏ام در اين فكرت‏

 

تويى كه صالحى اى حايرى زمن مگريز

 

ابونواس و غزالى و طوسى، اين سه تويى‏

 

كه كس نخوانده و نشناسدت به حق تميز[12]

 

شادروان استاد جلال‏الدين همايى (متوفّاى 1359) نيز در قصيده معروف خود به ستايش از علاّمه سمنانى‏پرداخته است كه چند بيت آن نقل مى‏شود:

 

شاهباز آسمان پرواز اوج علم و دانش‏

 

آيت اللَّه زمان علاّمه مازندرانى‏

 

آن كه با دست و زبان يعنى كه با نطق و كتابت‏

 

كرده كاخ علم و دين را سخت پى محكم مبانى‏

 

نامش از نام دو پيغمبر محمّدصالح آنكو

 

حجّت يزدان بود در دوره آخر زمانى‏

 

كيد و شيد دشمنان دين اگر سحر است دارد

 

كلك او همچون عصاى موسوى معجزنشانى‏

 

فهم او در حلّ هر مشكل يد بيضا نمايد

 

نشنود در طور تحقيق حقايق لن ترانى‏

 

در سلوك راه حق رفتار او طىّ المسافت‏

 

سير ديگر سالكان ماننده سير الشوانى‏

 

نثر او در چشم دل بهتر زتسميط لآلى‏

 

نظم او در گوش جان خوشتر زترجيح اَغانى‏

 

هم به نظم پارسى باشد به آيين نظامى‏

 

هم بود در شعر تازى بوالعلاء و ابن‏هانى‏

 

پايگاه عزّتش باشد بدان رفعت كه آنجا

 

طايرانديشه را دشوار باشد پرفشانى‏

 

علاّمه سيّد محمّد حسينى جلالى در فهرس التراث، او را اين گونه ستوده است: محقّق موفق مشارك فى العلوم، و من نوادر الدهر فى هذا العصر.

 

 

شاعر اهل‏بيت(ع)

 

علاّمه سمنانى را بايد از شاعران شيعه خواند كه در ادبيات فارسى و عربى فوق‏العاده چيره دست بوده است. برخى از سروده‏هاى او از اين قرار است.

 

از ترجيع بند مخمّسى كه در مدح مولاى متقيان اميرمؤمنان(ع) دارد چند بيت را نقل مى‏كنيم:

 

شد برون از آستين امروز دست كردگار

 

داشت بر كف گوهر گيتى فروزى شاهوار

 

بود هفت اقليم و نُه طارم برايش استوار

 

جبرئيلش مى‏ستودى روى تخت زرنگار

 

از لبش اين حسن مطلع شد چو خورشيدآشكار

 

لا فتى الاّ على لا سيف الاّ ذوالفقار

 

و قصيده در مدح و منقبت امام صادق(ع) دارد كه ابياتى از آن نقل مى‏شود:

 

در مَدْرَسَشْ چهار هزار استاد

 

از وى فراگرفته حقايق را

 

ز املاء وى چهار هزار استاد

 

كردند ثبت جمله طرايق را

 

بود از كتب چهارصد اصلش نام‏

 

جامع زهر وثيق وثائق را

 

گستردى از علوم رسول اللَّه‏

 

بر شهپر فرشته نمارق را

 

و درباره قمر بنى‏هاشم(ع) سروده است:

 

ابوالفضل اى شه خوبان كه بنشستى تو در دلها

 

فرات اندرنگين آوربرون گلها كن از گلها

 

همه عشاق گويندت به منبرها به محفل‏ها

 

الا يا ايها الساقى ادر كأساً و ناولها

 

كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها

 

بروى وى حسين بن على گيتى بيارايد

 

به مويش شهپر روح الامين را قوت افزايد

 

درخشان ده خرد گردد اگر يك موى بنمايد

 

به بوى نافه‏اى كاخر صبازان طره بگشايد

 

زتاب جعد مشگينش چه خون افتاده در دلها

 

علمدار حسين بن على با شيعيان گويد

 

علم در كربلا گيرم كه يزدان زآسمان گويد

 

زمين گلگون زخون كن كاخرين شاه زمان گويد

 

زمى سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد

 

كه سالك بى‏خبر نبود زراه و رسم منزلها

 

مرا از دست و سر آخر چه اندر اين جهان‏حاصل‏

 

اگر يك لحظه در اين ره شوم از شاه دين غافل‏

 

هلا من عاشقم با من چه گويد حافظ عاقل‏

 

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل‏

 

كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها

 

سكينه مشك خشكش بر كف و لعلش ندارد نم‏

 

على‏اصغر زبى‏آبى و بى‏شيرى نيارد دم‏

 

چه سقايم اگر يك مشك آبى ناورم زين يم‏

 

مرا در منزل جانان چه امن و عيش چون هر دم‏

 

جرس فرياد مى‏دارد كه بربنديد محملها

 

فرات اول چه خوش بر مشك خشك من‏رسيدآخر

 

به نخلستان همى راندم چو رخشم مى‏پريد آخر

 

ولى بر مشك تير آمد بريد از من اميد آخر

 

همه كارم زخود كامى به بدنامى كشيد آخر

 

نهان كى ماند آن رازى كزآن سازند محفلها

 

مگير از حضرت عبّاس والافر گرو حافظ

 

تو هر چه در رهش كشتى كنى صدصددروحافظ

 

به تو با صالح پيرش نمى‏گويد برو حافظ

 

حضورى گر همى خواهى از او غائب مشو حافظ

 

متى ما تلق من تهوى دع الدنيا و اهملها

 

 

غروب آفتاب‏

 

سرانجام پس از يك سده پژوهش، تأليف، تدريس، عبادت و پارسايى در 21 ديماه 1350 برابر با 23 ذى‏قعده 1291 ه'.ق. در سن 93 سالگى به لقاءاللَّه پيوست. رحلت عّمه سمنانى، ضربه‏اى بس عظيم بر پيكر حكمت و انديشه بود، آن چنان كه موجب اندوه عالمان و انديشمندان دينى شد، آنان اندوه درونى و آلام باطنى خويش را در مجالس و محافل با نظم و نثر ابراز داشتند.

 

روز درگذشت او بازار سمنان تعطيل و پيكرش با حضور دانشمندان، استادان، دانشجويان و ساير طبقات تشييع و به مشهد مقدس انتقال داده شد و در آنجا نيز با تشييع باشكوهى به حرم رضوى منتقل گرديد و پس از طواف حرم مطهر امام على بن موسى‏الرضا(ع) در جوار آستان ملكوتى امام رضا(ع) رخ در نقاب خاك كشيد.

 

ماده تاريخ آن مرحوم چنين است «به صالح گوبيا بر خاك پائى پيكر اندازيم»1350.[13]

 


 


[1] مطابق با 1258ش.

 

[2] او فرزند شيخ فضل‏اللَّه و او فرزند ملامحمد حسن بن على محمد بن علاءالدين بن ابوالحسن بن معين الدين قاسمى است و قاسمى‏هاى مازندران از اولاد حسن بن قاسم بن على بن عبدالرّحمن بن شجيرى بن قاسم بن زيد بن حسن بن على‏عليه‏السلام هستند. بنابر نظريه ديگر: از اولاد قاسم بن ادريس بن امام على نقى‏عليه‏السلام هستند.

 

[3] شرح حال رجال معاصر مازندران، ص 24.

 

[4] واقفين عمده كتاب به كتابخانه‏هاى آستان قدس رضوى، ص 20؛ گوشه‏هايى از زندگينامه مجاهد متّقى مرحوم حضرت آيةاللَّه شيخ جلال‏الدين علاّمه حائرى، ص 51؛ مجموعه مقالات كنگره بين‏المللى كتاب و كتابخانه در تمدن اسلامى، دفتر سوم، ص 137.

 

[5] المسلسلات، ج 2، ص 417.

 

[6] احسن الوديعة، ج 2، ص 96.

 

[7] مقدمه حكمت بوعلى سينا،

 

[8] معجم رجال الفكر و الادب فى النجف خلال الف عام، ج 3، ص 114.

 

[9] تذكرة الشعراء، ص 44.

 

[10] تاريخ سمنان، ص 614 و 613.

 

[11] نيما يوشيج. نامه‏ها ص 361.

 

[12] همان، برگزيده آثار به كوشش سيروس طاهباز؛ با شراگيم يوشيج، ص 18.

 

[13] زندگى‏نامه رجال و مشاهير ايران، ج 2، ص 75.
پنج شنبه 5 آبان 1390  1:14 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علاّمه سمنانى1291 ه'.ق.

 

آيت انديشه

 

ناصر باقرى بيدهندى‏

 

 

اشاره

 

يكى از دانشورانى كه در بيشتر علوم اسلامى مهارت و تأليفات فراوان دارد، فقيه بزرگ، اديب سترگ، آيت تحقيق و استوانه ژرف‏نگر، علاّمه حائرى مازندرانى سمنانى است. در اين مقال، نگاهى گذرا به زندگى سراسر افتخارش مى‏افكنيم و جانمان را با عطر زندگى زيباى او معطر مى‏سازيم.

 

 

ولادت‏

 

در 28 رجب سال (1298 ه'.ق.)[1] در شهر مقدس و مذهبى كربلاى معلاّ در خانه پاك و بى‏آلايش فقيهى انديشمند، فرزندى بس با بركت و مسعود ديده به جهان گشود كه بعدها خدمات گرانقدرى به فرهنگ اسلام و مسلمانان تقديم كرد. پدر بزرگوارش اين نوزاد مبارك را «محمّدصالح» نام گذاشت.

 

علاّمه حائرى از خاندان اهل علم و دانش و تقوا و معرفت برخاسته است.[2] جدّ اعلاى ايشان مرحوم آيةاللَّه آقا شيخ معين‏الدين قاسمى علاّمه مازندرانى از فقيهان معروف عصر خود و از دست پروردگان علاّمه مجلسى بوده است. جدّ ديگرش فقيه فرزانه آيةاللَّه محمّدحسن قاسمى بارفروشى(ره) است.

 

پدر بزرگوارش، آيةاللَّه حاج ميرزا فضل‏اللَّه علاّمه حائرى از فقيهان عصر خويش است و نه تنها پدر جسمانى محمّدصالح، كه مربّى روحانى او نيز به حساب مى‏آيد.

 

مادر مكرّمه‏اش دختر شادروان آيةاللَّه حاج ملا محمّديوسف استرآبادى (صاحب كتاب صيغ العقود و كتابهاى رضاع، لقطه، قضا و شهادات) و از زنان پاكدامن و نمونه عصر خويش بوده است.

 

محمّدصالح در چنين خاندانى و در دامن پدرى بزرگوار و مادرى پاك سرشت و در محيطى پر از معنويت و صفا دوران كودكى را به پايان رساند.

 

 

تحصيل‏

 

علاّمه سمنانى برادرى با فرهنگ و فرهيخته به نام آيةاللَّه شيخ على علاّمه (متوفّاى 1392ه'.ق.) (صاحب كتاب حجة البالغه) داشت كه سالها از محضر او كسب فيض كرد. او نيز فرزندى دانشمند به نام علاّمه جلال‏الدين حائرى مازندرانى (متوفّاى 1357 ه' .ش.) داشته كه آثارى از خود به يادگار گذاشته است. محمّدصالح از همان آغاز كودكى به فراگيرى دانش رغبت فراوان داشت و داراى نبوغ فكرى و حافظه‏اى نيرومند بود. علم اندوزى را در كربلا نزد برادرانِ خود به نام‏هاى مولا على معروف به «سيبويه» و مولا عبّاس معروف به «اخفش» آغاز نمود.

 

پس از تكميل ادبيات، سطوح و فقه و اصول را نزد پدر دانشمند و برادر فاضلش (علاّمه شيخ على حائرى) و استادان ديگر آموخت. علاّمه خود در اين باره مى‏نويسد:

 

«...مرحوم والدم مرا در حالى كه بسيار خردسال بودم، به تحصيل دانش وا داشت و به روش معمول زمان، بى‏آنكه فارسى بياموزم، پس از آموختن قرائت قرآن مجيد به آموختن امثله و شرح امثله... پرداختم. سرمايه فارسى‏ام نخست از چند كتاب بوده، سپس به نحو و صرف و منطق عربى مشغول شدم... شرح لمعه را با كمال تدقيق و تحقيق نزد والدم خواندم و به همين منوال قوانين را نزد برادر اكبرم و مرحوم شيخ على علّامه... [كتاب‏] كبرى را به پارسى در بحر تقارب و انموزج و التهذيب المنطق را به تازى به نظم كشيدم و نيز به استقبال نان و حلواى شيخ بهايى و نان جو سيّد دلدار حسين هندى، نان و خرمايى به نظم آوردم كه چندان به زعم زعماى شعر با آن حداثت [نوجوانى‏] از قافله عقب نماندم. هنگامى كه سيوطى مى‏خواندم، الفيه را تخميس كردم، هر چند ناتمام ماند. رفته رفته قصايد بسيار را انشاء نمودم. (پس از استفاده بسيار از علماى كربلا) به نجف اشرف مسافرت و 12 سال تمام در حوزه درسى مرحوم آخوند خراسانى و ميرزا حسين خليل تهرانى مشغول بودم»[3]

 

او پس از اين آموزش‏ها به تأليف «رساله غُساله» پرداخت و كتابهايى كه خوانده بود، تدريس كرد. آخوند ملا محمّدكاظم خراسانى، صاحب كفاية الاصول (متوفّاى 1329 ه'.ق.) در ماه رجب سال (1312 ه'.ق.) به قصد زيارت وارد كربلا شد. وى روزها در صحن مطهر سيّد الشهدا(ع) مبحث غُساله را تدريس مى‏كرد. شيخ محمّدصالح فرصت را مغتنم شمرد و رساله غُساله، و كُلّى طبيعى و تجرّى را كه تأليف كرده بود، به مرحوم آخوند عرضه كرد. مرحوم آخوند پس از مطالعه تأليفات شيخ محمّدصالح، به استعداد فوق العاده و نبوغ وى پى برد و در بازگشت به نجف؛ اين جوان نابغه را نيز با خود برد. بدينسان شيخ محمّدصالح به حلقه درس آخوند خراسانى وارد شد.

 

در حوزه نجف، علاوه بر درس آخوند، از دانشمندانى چون فقيه بزرگوار حاج ميرزا حسين، حاج ميرزا خليل تهرانى(ره) و از حكيم توانا مرحوم ملا اسماعيل بروجردى علوم عقلى را استفاده كرد و با دانش‏هاى گوناگون آشنا شد و هنوز به بيست سالگى نرسيده بود كه به درجه رفيع اجتهاد نائل آمد. متأسفانه زمانى كه حوزه نجف مى‏بايست از مقام علمى او بهره‏بردارى كند مصادف با بيمارى چشم او شد.

 

پس از 12 سال بهره‏ورى از معارف استادانى برجسته به علت ابتلا به درد شديد چشم در سال 1324 ه'.ق. براى درمان آن از حوزه كهنسال نجف، عازم ايران گرديد و به بابل زادگاه نياكانش رفت. او به درخواست مردم در پرتو كتاب آسمانى قرآن، سنت پيامبر اسلام(ص) و احاديث اهل‏بيت(ع) به ارشاد و روشنگرى پرداخت و در ضمن تبليغ، مطالعه، تحقيق، تأليف و تدريس را ادامه داد. غالب فضلاى آن ديار در حوزه درسى او حاضر گشته و از فروغ دانشش بهره مى‏بردند.

 

 

گوشه‏اى از مبارزات‏

 

حضور علاّمه سمنانى در بابل هم‏زمان بود با دوران تسلط بيگانگان از جمله استعمارگر پير انگلستان بر سرنوشت ملت مسلمان ايران و رواج بى‏دينى و ابتذال.

 

از طرفى رضاخان پهلوى، از مخالفان سرسخت اسلام و روحانيت با حمايت دولت انگلستان به سلطنت رسيده بود، و به نام تجددطلبى براى حذف تدريجى اسلام و بيرون راندن تدريجى روحانيان از مناصب و پست‏هاى دولتى، به ويژه مشاغل با اهميت قضايى، تلاش مى‏كرد. زمزمه‏هاى شوم نبرد با اسلام و احكام نورانى آن از هر سو به گوش مى‏رسيد.

 

در اين حال روحانيان زمان شناس، بدون واهمه از قدرتهاى پوشالى، پا در ركاب مبارزه‏نهاده و با تهاجم فرهنگى استعمار و اسلام‏زدايى رضاخانِ مزدور به ستيز برخاستند. علاّمه سمنانى نيز با مشاهده اوضاع و احوال به حكم وظيفه دينى و صنفى، ساكت ننشست و شجاعانه وارد مبارزه با استعمار و استبداد شد رضا شاه بر پايى مجالس روضه خوانى را ممنوع كرد اما او هم چون گذشته در گرامى داشت ياد شهداى كربلا مجلس به پا مى‏كرد و با سخنرانى‏هاى خود به روشنفكرى مى‏پرداخت. وى در يكى از سخنرانى‏هاى آتشين خود در مسجد جامع بابل با صراحت گفت: هر كس با قرآن مخالفت كند كافر است اگر چه رضاخان باشد.!

 

سخنرانى شديد علاّمه سمنانى در مسجد بابل سبب دستگيرى وى شد. ايشان مدت نه ماه در سياه چال‏هاى رژيم شاه، در پايتخت زندانى شد و سپس به سمنان تبعيد گرديد. بدين ترتيب وى به سمنان گام نهاد و ناگزير در آن ديار ماندگار شد. در زمانى كوتاه توجه مردم مسلمان سمنان و دانشمندان شهر را به خود جلب كرد. محضر شريف ايشان همواره فيض‏بخش خاص و عام بود. علاوه بر اقامه نماز جماعت، اغلب صبح‏ها در مسجد جامع سمنان، حوزه درسى داشت و اكثر طلاب علوم دينى از خارج و داخل، از حوزه درسِ ايشان استفاده مى‏كردند. افسوس، در زمانى كه مى‏بايست او ده‏ها و بلكه صدها دانشمند همچون خود و بهتر از خود را تربيت كند، همه وقتش در سمنان به مطالعه و تحقيق و تتبع گذشت.

 

 

كتابخانه معظم‏له‏

 

طبق وصيت علاّمه سمنانى در تاريخ (1351) كتابخانه شخصى‏اش كه شامل 941 عنوان اثر و بسيارى از آن‏ها نادر بود؛ به كتابخانه آستان قدس رضوى اهدا شد و بدين گونه وى ارادت خود را به بارگاه نورانى امام هشتم(ع) نشان داد.[4]

 

 

اجازات ايشان‏

 

علاّمه سمنانى علاوه بر اجازه اجتهاد، از دست مبارك مشايخ روايتى نيز به دريافت اجازه نقل روايت مفتخر گشت كه آن مشايخ عبارتند از:

 

1 - پدر بزرگوارش شيخ فضل‏اللَّه حائرى مازندرانى‏

 

2 - برادرش على علاّمه حائرى

 

3 - حاج ميرزا حسين خليل تهرانى

 

4 - حاج ميرزا حسين نورى.[5]

 

 

روايت كنندگان‏

 

اسامى برخى از عالمانى كه از علاّمه سمنانى اجازه روايت دريافت كرده‏اند، بدين قرار است: سيّد شهاب‏الدين مرعشى نجفى، شيخ جلال‏الدين علاّمه حائرى، سيّد فخرالدين امامت كاشانى، حاج حسين مقدس مشهدى شاهرودى، سيّد عزيزاللَّه امامت كاشانى، شيخ مهدى شرف‏الدين، سيّد عبّاس كاشانى، حسين عمادزاده اصفهانى.

 

 

از نگاه بزرگان‏

 

با نگاهى به نظرات بزرگان درباره فيلسوف نامدار، فقيه و شاعر عالى مقدار، گنجينه علوم الاهى، علّامه سمنانى، جايگاه والاى اين عالم توانا در ميان علماى شيعه و ابعاد شخصيّت وى هويدا مى‏شود.

 

سيّدالفقها والمجتهدين آيةاللَّه سيّد محمّد مهدى اصفهانى كاظمينى (متوفّاى 1391 ه'.ق.) در باره او مى‏نويسد:

 

علاّمه شيخ محمّدصالح... اكنون يگانه مرجع تقليد مهمّ مازندران است، تأليفات خوبى دارد كه بر فراوانى فضل و وسعت دايره اطلاعات و فزونى دانشش دلالت مى‏كند.[6]

 

- شادروان استاد محمّدتقى جعفرى تبريزى(ره) او را نابغه‏اى عظيم‏الشأن معرفى كرده است.[7] وى مى‏گويد:

 

علاّمه مردى بسيار با فضل بود، مخصوصاً ادبيات عربى‏اش خيلى قوى بود... اطلاعات فلسفى‏اش هم خيلى زياد بود، در اصول هم حد بالايى داشت.

 

- مرحوم حجة الاسلام دكتر محمّدهادى امينى درباره او مى‏نويسد:

 

شيخ محمّدصالح... از فقيهان و عالمان بزرگ جهان اسلام و از استادان مسلّم در فقه اصول و از مؤلفان و پژوهشگران و محقّقان بزرگوار است.[8]

 

مؤلف كتاب تذكرة الشعراء وى را اين گونه ستوده است:

 

شيخ الفقهاء والمجتهدين آيةاللَّه العظمى فى العالمين آقاى شيخ محمّدصالح حائرى مازندرانى معروف به علاّمه سمنانى از مفاخر و مشاهير فقها و مراجع عصر حاضر و از مشايخ اجازه مؤلف كتاب و مرحوم آيةاللَّه والد و جمع بسيارى از علماى اعلام معاصر هستند... .[9]

 

انديشمند دردمند استاد محمّدرضا حكيمى علاّمه را چنين معرفى مى‏كند:

 

حضرت علاّمه سمنانى، از علماى بزرگ و بسيار كم مانند اسلام است در سده گذشته، و جامع، معقول و منقول به معناى و سيع و ژرف تعبير، و صاحب اطلاعات و معلوماتى پهناور و مجتهد در فلسفه و تحقيقات فلسفى (نه تنها فلسفه خوان و فلسفه‏دان و فلسفه‏گو و فلسفه‏نويس)، نقّاد تيزهوش و پرتوش و توان مباحث فلسفى، بويژه اصول و مبانى «حكمت متعاليه» در عين رعايت تعادل، و با اشاره به ارزشمندى نكته‏هايى در خورارزش كه در فلسفه صدرايى مطرح گشته است. جامعيّت علاّمه سمنانى‏تا جايى است كه آثار او در فنون مختلف و رشته‏هاى علمى و فلسفى و كلامى و ادبى و تاريخى و فقهى و اصولى و گونه‏هايى ديگر از مباحث تحقيقى سيصد تأليف دانسته‏اند...

 

علاّمه سمنانى، در كتاب «حكمت بوعلى سينا» روشى از نقد فلسفى را عرضه كرد، و با غنايى كه از نظر منابع و استنادها، و رساله‏هاى منقول در آن، و وفور مباحث آن، به اين كتاب بخشيد، اين روش را در خور عرضه ساخت.

 

شاگرد او عبدالرفيع حقيقت «رفيع» مى‏نويسد:

 

يكى از دانشمندان به نام و علماى بزرگ اسلام در عصر حاضر، آيةاللَّه آقا شيخ محمّدصالح حائرى مازندرانى (سمنانى) است.

 

...بدون هيچ‏گونه مبالغه استفاده از راهنمايى‏هاى بى دريغ و تحصيل دانش و كسب فيض كه نگارنده در دوره نوجوانى از محضر مبارك ايشان نمودم پايه اساسى معلومات تاريخى و ادبى نگارنده و همچنين تأليف و تنظيم آثار نظم نثر موجود است، به همين جهت همواره به روان پاك آن مرحوم درود مى‏فرستم.[10]

 

 

آثار مكتوب‏

 

علاّمه سمنانى، عمرش را در مطالعه و تحقيق و تأليف و تدريس سپرى كرد، نتيجه اين كار آثار فراوانى است كه همه حاكى از ژرف نگرى، احساس تعهد و مسئوليت، عمق دانش و فكر عالى اوست. آثارى كه در حدّ خود از گرانقدرترين مكتوبات علمى و حكمى بوده و از دقايق و نكات و اسرار علوم عقلى و الاهى پرده برداشته و به رفع مشكلات و حل معضلات آنها اهتمام كرده است. شمار آثار علاّمه سمنانى‏اعم از كتاب و رساله به سيصد مجلد تحت عناوين فقه، اصول فقه، تفسير، كلام، منطق، فلسفه، دعا، ادبيات مندرج است شگفت اين كه تعدادى از اين آثار را در جوانى نوشته است. اينك نام آثار وى را يادآور مى‏شويم.

 

َّ 1 - ارث الزوجة؛

 

2 - ارائة التنقيح السنّى فى البرائة عن تلقيح المنى؛

 

3 - اتحاد العاقل و المعقول؛

 

4 - احتجاجات مأمون، چاپ اصفهان، سربى، وزيرى، كانون ادبيات ايران، 72ص.

 

5 - احسن الدلالات؛

 

6 - احياء المنطق الرسطائى؛

 

7 - احياء الرجال؛

 

8 - الاريكة الخضراء؛

 

9 - الاستصحاب، سال نشر 1362

 

10 - الاسكناسيّة فى احكام الاوراق النّقديه؛

 

11 - اصالة اللّزوم فى العقود و الايقاعات؛

 

12 - الاعتقادات؛

 

13 - اجتماع الامر و النهى؛

 

14 - اكسير سعادت و حيات جاودان و تكثير شقاوت و سيئات جاهلان و حاسدان. تاريخ تأليف (1384 ه' .ق.).

 

15 - اقسام الكفار و احكامهم؛

 

16 - الهيات؛

 

17 - امتناع شريك البارى؛

 

18 - الأمر بين الأمرين؛

 

19 - الايمان باللَّه، در شمارش ادله اثبات واجب الوجود طبق تمام مذاهب. فارسى و استدلالى است.

 

20 - الباقيات الصالحات، فى الاحكام المنصوصة - ناتمام؛

 

21 - البديعيه، قصيده ميميه؛

 

22 - بستان الادب، تهران، كتابفروشى معصومى.

 

23 - البقعيّه؛

 

24 - بناء المهدوم فى اعاده المعدوم؛

 

25 - بوارق الالهام فى‏شرح شوارق الالهام؛

 

26 - بيان ايمان (فقه فارسى) استدلالى؛

 

27 - بيان الواقع فى ردّ البابيّه؛

 

28 - تاريخ الدنيا والدين؛

 

29 - تاريخ ظهور المنطق، من لدن ارسطاليس؛

 

30 - تاريخ معارف اماميه ترجمه كتاب ظلاّمة العترة الطاهرة الى حضرة قادة الاسلام الباهرة. (متضمن مذاهب اسلاميه و جواب جميع شبهات وهابيان) اين كتاب با تحقيق اين جانب (ناصر باقرى بيدهندى) آماده چاپ است.

 

31 - تاريخ معارف الاماميه و معارف المذاهب الاسلاميه در 12 جلد

 

32 - تتميم حاشية المكاسب؛

 

33 - التجّرى؛

 

34 - تخلف العلة عن المعلول؛

 

35 - تخميس الفية ابن مالك - تا باب اضافه -؛

 

36 - تخميس لاميّه المعرّى؛

 

37 - ترجمة الادب الكبير از ابن مقفّع؛

 

38 - تفسير سوره حمد و حديد و آية الكرسى؛

 

39 - تقرير ابحاث مرحوم آخوند خراسانى (در طهارت، خمس، زكات، و احكام شيردادن)؛

 

40 - تلخيص كفاية الاصول؛

 

41 - الجبر و التفويض؛

 

42 - الجمع بين الجمع و التفريق و ظهور الحق؛

 

43 - الجواب المقبول عن شبهة الآكل و المأكول؛

 

44 - حاشيه انوار الربيع؛

 

45 - حاشيه رياض المسائل (نكاح وارث)؛

 

46 - حاشيه بر رسائل شيخ انصارى(ره)؛

 

47 - حاشيه بر كتاب طهارت شيخ انصارى(ره)؛

 

48 - حاشيه بر كفاية الاصول؛

 

49 - حاشيه بر مفاتيح الاصول؛

 

50 - حاشيه بر مفاتيح الشرايع؛

 

51 - حاشيه بر المقباس؛

 

52 - حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى(ره)؛

 

53 - حاشيه بر ملل و نحل شهرستانى؛

 

54 - حاشيه بر نجات العباد (طهارت) فقه استدلالى است.

 

55 - الحجة (حجت منطقى)؛

 

56 - حجية الظن؛

 

57 - حجية قطع؛

 

58 - حكم الغساله؛

 

59 - حل نظم منطق سبزوارى؛

 

60 - حكمت بوعلى‏سينا در تجزيه و تحليل فلسفه اسلامى (در چند جلد) - طبيعيّات - مستدركات - الهيّات - رسائل فلسفى به اهتمام و تصحيح و مقدمه آقاى عماد زاده.

 

61 - الحياة الطيبة در حرمت بقاى بر تقليد ميت و حل مشكلات اين مسأله.

 

62 - خاتميت محمّد(ص)؛

 

63 - خرد در امامت با مقدمه و اهتمام حسين عمادزاده در تهران به سال 1347 منتشر و برنده جايزه بهترين كتاب شده است.

 

64 - خواص الآيات؛

 

65 - خيرالمصير الى السميع البصير؛

 

66 - الدين القويم فى ربط الحادث بالقديم؛

 

67 - الدرر الملتقطة فى احكام مجهول المالك واللقطه؛

 

68 - ديوان الادب، تهران، انتشارات توحيد و اسلام سال 1327 در 314 صفحه، قطع وزيرى.

 

69 - ديوان شعر عرب؛

 

70 - ديوان، ظاهراً همان بستان الادب است، چاپ تهران، انتشارات كتابفروشى معصومى.

 

71 - رجعت (در اثبات آن باادله عقلى)؛

 

72 - رجعت و معراج؛

 

73 - ردّ شبهة ابن كمونه با 25 برهان علمى؛

 

74 - الرّد على صدرالدين الشيرازى فى اصالة الوجود و وحدة الوجود؛

 

75 - الظنّ النارى فى حل منطق السبزوارى؛

 

76 - سبائك الذهب در شرح كامل كفاية الاصول (تاريخ اتمام 1343 ه'.ق.)؛

 

77 - سبيكة الذهب در برگردان كفاية الاصول به نظم) در سال 1344 در تهران به چاپ رسيده و 208 صفحه است.

 

78 - السرر الموضونة در موضوعات علوم و اقسام اعراض؛

 

79 - سيماى ايمان (در فقه استدلالى) فارسى، مختصرتر از العمل الصالح است.

 

80 - شبهه محصوره؛

 

81 - شرح بديعيه؛

 

82 - شرح دعاى سحر؛

 

83 - صحيح و اعم؛

 

84 - الصحيفة السادسة السجادية؛

 

85 - رساله‏اى در ضدّ؛

 

86 - طرر الادب در مهمات ادبيه؛

 

87 - ظلامة العترة الطاهرة الى حضرة قادة الاسلام الباهرة. مؤلف محترم اين كتاب را به فارسى ترجمه كرده و آن را تاريخ معارف اماميه ناميده است.

 

88 - العقائد، العلم المنصوب فى حكم آثار الغاصب فى المغصوب به اهتمام آقاى عمادزاده اصفهانى در 1381 در تهران و در قطع وزيرى و 84 صفحه است.

 

89 - فضائل القرآن؛

 

90 - فضل مسجد؛

 

91 - قبلة المصلّين؛

 

92 - القصر المشيد فى‏تكملة معالم الرشيد؛

 

93 - القصيدة العصماء؛

 

94 - القضاء و الشهادات؛

 

95 - القواعد؛

 

96 - القول الفصل فى ائمه القطع و الوصل؛

 

97 - كلمات الحجج الطاهره فى ظلمات اللّجج الغامرة. به همت آقاى حسين عمادزاده، در تهران به سال 1380 منتشر شده است.

 

98 - كلى طبيعى؛

 

99 - لباس مشكوك؛

 

100 - لوح محفوظ، چاپ دزفول 1347، 56 ص.

 

101 - ليلة المتهجدين؛

 

102 - الماء القليل و متمم الكرّ؛

 

103 - المثل الاعلى (تحقيقى در مُثل افلاطونى)؛

 

104 - المختارات من الدعوات؛

 

105 - مشاهير علماى اسلام؛

 

106 - المشقص المصيب فى‏العول و التعصيب؛

 

107 - مصرية العجم (قصيده‏اى بلند درباره حضرت زينب(ع)).

 

108 - معراجيّه (قصيده‏اى بلند درباره معراج)؛

 

109 - معيار الحق و الباطل؛

 

110 - المناظرات؛

 

111 - رسالة فى منجزات المريض و الوقف، همراه با رساله وقف به اهتمام و تصحيح و مقدمه‏آقاى عمادزاده طبع و نشر يافته است. تهران 1377، وزيرى 21 صفحه.

 

112 - نونية العجم (قصيده‏اى طولانى در سيره پيامبر اكرم(ص)) است. بخشى از آن در كتاب خرد در امامت و نيز در تاريخ معارف اماميه او آمده است.

 

113 - نهدالكواعب؛

 

114 - وجود انشايى؛

 

115 - ودائع الحكم فى كشف بدائع الحكم. رد بدايع الحكم حكيم زنوزى است. با مقدمه و اهتمام آقاى عمادزاده در تهران و سال 1377ه'.ق. چاپ شده است. فارسى، وزيرى، 126 صفحه.

 

116 - وضع الحروف؛

 

117 - وقف مختصر؛

 

118 - وقف مفصل؛

 

119 - هل يتوقف اثبات الواجب تعالى على ابطال الدور و التسلسل، تاريخ تأليف 1381. در مجله نور علم، ش 3 ص 108 منتشر شده است.

 

120 - اليد البيضاء در وجود ذهنى.

 

121 - العمل الصالح (فقه استدلالى فارسى) از طهارت تا ديات.

 

علاوه بر آثار ياد شده معظم له بر كتابهايى چند از جمله بر الحجة البالغه فى قمع المذاهب الزائغه تقريظ نوشته است.

 

 

در عرصه شعر و ادبيات‏

 

علاّمه سمنانى‏از طبعى موزون، ذوق شعرى لطيف و روحى نيرومند نيز برخوردار بود. اشعار عربى و قصايد بلند ايشان را از قديم در حوزه‏هاى ادبى نجف همطراز آثار شاعران برجسته عرب به شمار آورده‏اند؛ مانند قصيده بلند «نونية نبويّه و قصيده بديعيّه»... از اين رو علاّمه سمنانى، در تاريخ فرهنگ اسلامى يادآور كسانى چون «مهيار ديلمى (متوفّاى 428 ه'.ق.) و مؤيدالدين طغرائى اصفهانى (متوفّاى 515ه'.ق.) است... .

 

على اسفنديارى «نيما يوشيج» (متوفّاى 1338) شاعر نوپرداز و نوآفرين كشورمان در نامه‏اى خطاب به علاّمه مى‏نويسد: مخصوصاً به تو «تو» خطاب مى‏كنيم. براى تو كه در مازندران فرد هستى. گمان نمى‏برم ميزانى براى تعيين مقدار توفيق صالحين يك قوم بهتر از وجود شخص صالحى در آن قوم باشد.[11]

 

استاد جلال‏الدين همايى و نيما يوشيج درباره مقام علمى او شعر سروده‏اند:

 

نيما در قصيده‏اى مى‏سرايد:

 

منم كه طالح درمانده‏ام در اين فكرت‏

 

تويى كه صالحى اى حايرى زمن مگريز

 

ابونواس و غزالى و طوسى، اين سه تويى‏

 

كه كس نخوانده و نشناسدت به حق تميز[12]

 

شادروان استاد جلال‏الدين همايى (متوفّاى 1359) نيز در قصيده معروف خود به ستايش از علاّمه سمنانى‏پرداخته است كه چند بيت آن نقل مى‏شود:

 

شاهباز آسمان پرواز اوج علم و دانش‏

 

آيت اللَّه زمان علاّمه مازندرانى‏

 

آن كه با دست و زبان يعنى كه با نطق و كتابت‏

 

كرده كاخ علم و دين را سخت پى محكم مبانى‏

 

نامش از نام دو پيغمبر محمّدصالح آنكو

 

حجّت يزدان بود در دوره آخر زمانى‏

 

كيد و شيد دشمنان دين اگر سحر است دارد

 

كلك او همچون عصاى موسوى معجزنشانى‏

 

فهم او در حلّ هر مشكل يد بيضا نمايد

 

نشنود در طور تحقيق حقايق لن ترانى‏

 

در سلوك راه حق رفتار او طىّ المسافت‏

 

سير ديگر سالكان ماننده سير الشوانى‏

 

نثر او در چشم دل بهتر زتسميط لآلى‏

 

نظم او در گوش جان خوشتر زترجيح اَغانى‏

 

هم به نظم پارسى باشد به آيين نظامى‏

 

هم بود در شعر تازى بوالعلاء و ابن‏هانى‏

 

پايگاه عزّتش باشد بدان رفعت كه آنجا

 

طايرانديشه را دشوار باشد پرفشانى‏

 

علاّمه سيّد محمّد حسينى جلالى در فهرس التراث، او را اين گونه ستوده است: محقّق موفق مشارك فى العلوم، و من نوادر الدهر فى هذا العصر.

 

 

شاعر اهل‏بيت(ع)

 

علاّمه سمنانى را بايد از شاعران شيعه خواند كه در ادبيات فارسى و عربى فوق‏العاده چيره دست بوده است. برخى از سروده‏هاى او از اين قرار است.

 

از ترجيع بند مخمّسى كه در مدح مولاى متقيان اميرمؤمنان(ع) دارد چند بيت را نقل مى‏كنيم:

 

شد برون از آستين امروز دست كردگار

 

داشت بر كف گوهر گيتى فروزى شاهوار

 

بود هفت اقليم و نُه طارم برايش استوار

 

جبرئيلش مى‏ستودى روى تخت زرنگار

 

از لبش اين حسن مطلع شد چو خورشيدآشكار

 

لا فتى الاّ على لا سيف الاّ ذوالفقار

 

و قصيده در مدح و منقبت امام صادق(ع) دارد كه ابياتى از آن نقل مى‏شود:

 

در مَدْرَسَشْ چهار هزار استاد

 

از وى فراگرفته حقايق را

 

ز املاء وى چهار هزار استاد

 

كردند ثبت جمله طرايق را

 

بود از كتب چهارصد اصلش نام‏

 

جامع زهر وثيق وثائق را

 

گستردى از علوم رسول اللَّه‏

 

بر شهپر فرشته نمارق را

 

و درباره قمر بنى‏هاشم(ع) سروده است:

 

ابوالفضل اى شه خوبان كه بنشستى تو در دلها

 

فرات اندرنگين آوربرون گلها كن از گلها

 

همه عشاق گويندت به منبرها به محفل‏ها

 

الا يا ايها الساقى ادر كأساً و ناولها

 

كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها

 

بروى وى حسين بن على گيتى بيارايد

 

به مويش شهپر روح الامين را قوت افزايد

 

درخشان ده خرد گردد اگر يك موى بنمايد

 

به بوى نافه‏اى كاخر صبازان طره بگشايد

 

زتاب جعد مشگينش چه خون افتاده در دلها

 

علمدار حسين بن على با شيعيان گويد

 

علم در كربلا گيرم كه يزدان زآسمان گويد

 

زمين گلگون زخون كن كاخرين شاه زمان گويد

 

زمى سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد

 

كه سالك بى‏خبر نبود زراه و رسم منزلها

 

مرا از دست و سر آخر چه اندر اين جهان‏حاصل‏

 

اگر يك لحظه در اين ره شوم از شاه دين غافل‏

 

هلا من عاشقم با من چه گويد حافظ عاقل‏

 

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل‏

 

كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها

 

سكينه مشك خشكش بر كف و لعلش ندارد نم‏

 

على‏اصغر زبى‏آبى و بى‏شيرى نيارد دم‏

 

چه سقايم اگر يك مشك آبى ناورم زين يم‏

 

مرا در منزل جانان چه امن و عيش چون هر دم‏

 

جرس فرياد مى‏دارد كه بربنديد محملها

 

فرات اول چه خوش بر مشك خشك من‏رسيدآخر

 

به نخلستان همى راندم چو رخشم مى‏پريد آخر

 

ولى بر مشك تير آمد بريد از من اميد آخر

 

همه كارم زخود كامى به بدنامى كشيد آخر

 

نهان كى ماند آن رازى كزآن سازند محفلها

 

مگير از حضرت عبّاس والافر گرو حافظ

 

تو هر چه در رهش كشتى كنى صدصددروحافظ

 

به تو با صالح پيرش نمى‏گويد برو حافظ

 

حضورى گر همى خواهى از او غائب مشو حافظ

 

متى ما تلق من تهوى دع الدنيا و اهملها

 

 

غروب آفتاب‏

 

سرانجام پس از يك سده پژوهش، تأليف، تدريس، عبادت و پارسايى در 21 ديماه 1350 برابر با 23 ذى‏قعده 1291 ه'.ق. در سن 93 سالگى به لقاءاللَّه پيوست. رحلت عّمه سمنانى، ضربه‏اى بس عظيم بر پيكر حكمت و انديشه بود، آن چنان كه موجب اندوه عالمان و انديشمندان دينى شد، آنان اندوه درونى و آلام باطنى خويش را در مجالس و محافل با نظم و نثر ابراز داشتند.

 

روز درگذشت او بازار سمنان تعطيل و پيكرش با حضور دانشمندان، استادان، دانشجويان و ساير طبقات تشييع و به مشهد مقدس انتقال داده شد و در آنجا نيز با تشييع باشكوهى به حرم رضوى منتقل گرديد و پس از طواف حرم مطهر امام على بن موسى‏الرضا(ع) در جوار آستان ملكوتى امام رضا(ع) رخ در نقاب خاك كشيد.

 

ماده تاريخ آن مرحوم چنين است «به صالح گوبيا بر خاك پائى پيكر اندازيم»1350.[13]

 


 


[1] مطابق با 1258ش.

 

[2] او فرزند شيخ فضل‏اللَّه و او فرزند ملامحمد حسن بن على محمد بن علاءالدين بن ابوالحسن بن معين الدين قاسمى است و قاسمى‏هاى مازندران از اولاد حسن بن قاسم بن على بن عبدالرّحمن بن شجيرى بن قاسم بن زيد بن حسن بن على‏عليه‏السلام هستند. بنابر نظريه ديگر: از اولاد قاسم بن ادريس بن امام على نقى‏عليه‏السلام هستند.

 

[3] شرح حال رجال معاصر مازندران، ص 24.

 

[4] واقفين عمده كتاب به كتابخانه‏هاى آستان قدس رضوى، ص 20؛ گوشه‏هايى از زندگينامه مجاهد متّقى مرحوم حضرت آيةاللَّه شيخ جلال‏الدين علاّمه حائرى، ص 51؛ مجموعه مقالات كنگره بين‏المللى كتاب و كتابخانه در تمدن اسلامى، دفتر سوم، ص 137.

 

[5] المسلسلات، ج 2، ص 417.

 

[6] احسن الوديعة، ج 2، ص 96.

 

[7] مقدمه حكمت بوعلى سينا،

 

[8] معجم رجال الفكر و الادب فى النجف خلال الف عام، ج 3، ص 114.

 

[9] تذكرة الشعراء، ص 44.

 

[10] تاريخ سمنان، ص 614 و 613.

 

[11] نيما يوشيج. نامه‏ها ص 361.

 

[12] همان، برگزيده آثار به كوشش سيروس طاهباز؛ با شراگيم يوشيج، ص 18.

 

[13] زندگى‏نامه رجال و مشاهير ايران، ج 2، ص 75.
پنج شنبه 5 آبان 1390  1:18 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

آُيت الله  ميرزا  ابو القاسم كلانتر (ره)

( 1292- 1226هـ ق )

 

ولادت

 

ميرزا ابو القاسم فرزند حاج محمد على فرزند حاج هادى نورى تهرانى، مشهور به كلانتر و از علماى بزرگ تهران و از شاگردان شيخ مرتضى انصارى است.

 

ميرزا ابو القاسم در سوم ربيع الثانى سال 1226هـ ق شهر تهران به دنيا آمد. مادرش از خانواده اهل علم و تقوا و پدرش انسانى مؤمن و پاك و علاقه‏مند به سلسله جليله روحانيت بود و لذا از همان كودكى فرزند خود را براى فراگيرى علوم اسلامى مهيا ساختند.

 

 خاندان

خاندان كلانتر خاندانى مشهور بودند. كلانتر كلمه‏اى فارسى است به معناى  بزرگتر  و كلان به معناى بزرگ است. به آنان كلانتر مى‏گفتند چرا كه وى خواهر زاده  محمود خان كلانتر  بوده كه در سال قحطى به دست ناصرالدين شاه ملعون به دار آويخته شد.

 

به خاندان آنان  ثقفى  نيز مى‏گويند چرا كه جد آنان منسوب به  مختار بن ابى عبيدة ثقفى ، آن شخصيت مشهور در تاريخ اسلام و آن منتقم خون شهداى كربلا است.

 

پدر بزرگش  حاج هادى  از تجار پاك شهر نور در استان مازندران بود كه به تهران مى‏آيد و ساكن آن شهر مى‏شود. يكى از فرزندانش به نام  حاج محمد على با خانواده‏اى اهل علم و روحانى ازدواج مى‏كند كه ثمره آن ميرزا ابو القاسم، شخصيت فقيه و دانشمند مورد نظر ما است.

 

 تحصيلات

ميرزا ابو القاسم كلانتر از همان كودكى به فراگيرى علوم اسلامى مى‏پردازد و آثار نبوغ و استعداد ذاتى خود را آشكار مى‏سازد. هنوز به ده سالگى نرسيده بود كه مقدمات را به پايان مى‏رساند و عبارتهاى مشكل و پيچيده را به راحتى بيان مى‏كند. سپس به همراه عموى خود براى ادامه تحصيلات به  اصفهان مى‏رود تا از محضر علماى آن حوزه نيز بهره ببرد.

 

سه سال در حوزه علميّه اصفهان مى‏ماند و سپس به تهران باز مى‏گردد و دو سال نيز در آن شهر به تحصيلات خود ادامه مى‏دهد. پس از آن به  نجف اشرف  مى‏رود و دو سال نيز از حوزه آن شهر استفاده مى‏برد، اما به دليل مشكلات اقتصادى به تهران باز مى‏گردد و در مدرسه خان مروى به درس و بحث مشغول مى‏گردد.

 

وى در آن زمان در محضر  ملا عبد الله زنوزى  به فراگيرى علوم معقول و در محضر ديگر علما به فراگيرى فقه و اصول مى‏پردازد.

 

در سن 20 سالگى مشهور به علم و فضل مى‏گردد، لذا از وى درخواست مى‏كنند تا براى ادامه تحصيلات دوباره به عراق سفر نمايد. او هم مى‏پذيرد و به  كربلا  مى‏رود و در محضر درس  سيد ابراهيم قزوينى  به فراگيرى علوم شرعى مى‏پردازد تا آنكه فتنه‏اى در شهر كربلا پيش مى‏آيد و قتل و غارت مى‏شود و او مجبور مى‏گردد به  اصفهان  مهاجرت نمايد.

 

او پس از فرو نشستن فتنه به  نجف اشرف  باز مى‏گردد و پاى درس  شيخ مرتضى انصارى  حاضر مى‏شود و از شاگردان بزرگ اين عالم انديشمند مى‏گردد و تقريرات درس اصول ايشان را با نام  مطارح الأنظار  به نگارش درمى‏آورد.

 

وى مورد اعتماد شيخ انصارى بود و بيست سال در مجلس درس ايشان شركت مى‏كرد و شيخ انصارى نيز بارها به اجتهاد ايشان تصريح نموده است.

 

نصيحت استاد

ميرزا ابو القاسم كلانتر پس از بيست سال استفاده از محضر شيخ انصارى تصميم به سفر به تهران براى تبليغ دين مى‏گيرد. شيخ انصارى در آن هنگام به وى مى‏فرمايد: وظيفه علما سه چيز است كه تو را به آن سفارش مى‏كنم:

 

1 - اول از آنها را اگر توانستى براى رضاى خدا انجام دهى، آن را برپاى دار و آن اقامه  نماز جماعت با مردم است.

 

2 - دوم از آنها را اگر توانستى براى رضاى خدا انجام دهى خود را در معرض آن قرار ده و آن پست  قضاوت و حكومت  در ميان مردم است.

 

3 - سوم از آنها را اگر توانستى براى رضاى خدا انجام دهى انجام بده و بر آن مداومت نما و اگر نتوانستى باز سعى بر انجام آن داشته باش و آن  تدريس و نگارش كتاب است.

 

شخصيت علمى و اجتماعى

ميرزا ابو القاسم بن محمد على نورى تهرانى كلانتر دانشمندى بزرگ و فاضلى انديشمند و محققى دقيق و فقيهى اصولى و از شاگردان بزرگ و مشهور شيخ انصارى است. وى از علماى بزرگ و فقهاى برجسته شهر تهران است.

 

فرزند وى ميرزا ابو الفضل كلانتر درباره ايشان مى‏فرمايد:

 

 حكيم الفقهاء الربانيين و فقيه الحكماء الإلهيين، وحيد عصره و زمانه و فريد دهره و أوانه علامة العلماء المجتهدين و كشاف حقائق العلوم بالبراهين .

 

يعنى  وى حكيمى فقيه و عالمى ربانى و فقيه و فيلسوفى الهى، يگانه عصر و زمان خود و علامه علماى مجتهد و كشف كننده حقائق علوم با برهان و استدلال است .

 

سخن بزرگان

سيد محسن امين صاحب كتاب ارزشمند أعيان الشيعة درباره ايشان مى‏فرمايد:

 

 كان المترجم من عباد الله الصالحين و في أيام قرائته على الشيخ مرتضى كان من وجوه تلاميذه و كان بعد فراغ أستاذه من الدرس في علمي الأصول و الفقه يعيده و يقرره لجماعة من حاضري الدرس .

 

يعنى  وى از بندگان صالح خدا بود. او در ايام درس شيخ مرتضى انصارى از شاگردان برجسته ايشان در فقه و اصول بود و بعد از جلسه درس نيز درس شيخ انصارى را براى شاگردان وى تقرير كرده و دوباره درس مى‏داد .

 

 اساتيد

1 - ملا عبد الله زنوزى

 

2 - سيد ابراهيم قزوينى

 

3 - شيخ مرتضى انصارى

 

 شاگردان

1 - ملا فتح على نهاوندى

 

2 - ميرزا على اكبر حكمى قمى

 

3 - شيخ اسماعيل بن شيخ محمد على محلاتى نجفى

 

 

 تأليفات

ايشان تأليفات فراوانى به رشته تحرير درآورده است مانند:

 

1 - مطارح الأنظار، اين كتاب تقريرات درس اصول شيخ انصارى است.

 

2 - رسالة في المشتق

 

3 - تقليد الميت و الأعلم، اين كتاب نيز تقريرات درس شيخ انصارى است.

 

4 - الرد على الرسالة الإرثية، وى اين كتاب را در سال 1287 در شهر تهران نگاشته و سپس آن را به فارسى ترجمه نموده است. اين كتاب در ردّ كتاب  الرسالة الإرثية  نوشته سيد اسماعيل بهبهانى است.

 

5 - رسالة في الأدلة العقلية

 

6 - رسالة في الصحيح و الأعم

 

7 - رسالة في العام و الخاص

 

8 - رسالة في المفهوم و المنطوق

 

9 - رسالة في الإجارة

 

10 - رسالة في الطهارة، و تأليفات فراوان ديگر.

 

 وفات

سرانجام اين عالم انديشمند در 3 ربيع الثانى سال 1292 هجرى قمرى در شهر تهران ديده از جهان فرو بست و پيكر مطهرش را در شهر رى، درجوار حرم مطهر حضرت عبد العظيم حسني (ع) درکنار مقبره ابو الفتوح رازى، پشت قبر حمزة بن امام موسى بن جعفر عليه السّلام به خاك سپردند.

پنج شنبه 5 آبان 1390  1:21 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علامه ميرزا جعفر قزويني(ره)

 

(متوفي1297هـ ق)

 

ولادت

 

ابوهادي جعفر بن سيدمهدي بن حسن حسيني، از علماي اماميه‏ي خاندان آل‏قزويني و شاعري ماهر و اديبي لغوي است كه در "حِلِّه" در عراق سكونت داشته و داراي رياست مذهبي بوده است.

 

اساتيد

 

 اين عالم گرانقدر نزد پدر خود و شيخ انصاري و فاضل ايرواني به مدارج عالي علمي دست يافت و سپس به تدريس و تاليف مشغول شد.

 

تاليفات

 

 كتاب اشراقات در منطق و تلويحات در اصول فقه از تاليفات ميرزاجعفر قزويني مي‏باشند.

 

وفات

 

 ميرزاجعفر قزويني در حله وفات يافت و در نجف اشرف دفن گرديد.

پنج شنبه 5 آبان 1390  1:22 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

آيت‌الله شِخ محمد تقي هروي

(1299-1217ق)

 

ولادت

 

فقيه نامي، اصولي مسلط، متكلم عابد ، رياضي دان زاهد، رجالي فاضل، مدرس متواضع ملا محمد تقي هروي فرزند ميرزا حسين علي از فقهاي بزرگ تشيع در قرن سيزدهم قمري است كه در هفدهم ماه مبارك رمضان 1217 ق در هرات ، افغانستان متولد شد.

 

تحصيلات

 

 پس از فراگيري ادبيات فارسي به ادبيات عرب و رياضي روي آورد و تحصيلات خود را در اين دو رشته و برخي رشته‌هاي ديگر، در شهر هرات به پايان رساند.

 

وي در هجده سالگي در سال 1235 ق به اصفهان رفته در رشته فقه و اصول از محضر علماي بزرگ آن ديار مانند شيخ محمد تقي صاحب حاشيه و سيد حجت‌الاسلام و حاجي كرباسي بهره برد. سپس عازم مشهد شده پس از زيارت مرقد مطهر حضرت امام رضا (عليه السلام) به كشور عراق و عتبات رحت سفر بست.

 

اساتيد

 

آيت‌الله هروي پس از ورد به حوزةعلمية نجف خدمت شيخ محمد حسن نجفي (صاحب جواهر) رسيده مدتي از حضور آن عالم بزرگ استفاده كرد و در حوزه علميه كربلا نزد عالمان نامي آن حوزه، آقاي سيد كاظم رشتي و آقاي ميرزا علينقي طباطبايي به تلمذ پرداخت. بريخ از منابع دانشمند معروف شيخ انصاري را نيز از اساتيد وي شمرده اند.

 

نامبرده پس از خاتمه يافتن تحصيلات خويش كشور عراق را ترك كرده به شهر اصفهان وارد شد.  انس نامبرده با اين شهر و حوزه علميه آن در دوران تحصيل، حضور علماي بزرگ و متقي در آن شهر و منازعات نوادگان احمدشاه ابدالي و نيز دخالت هاي انگليس در امور داخلي كشور را كه مملكت را به خرابه و ويرانهظاي تبديل كرده بود را نمي‌توان در اين اقامت، بي‌تأثير دانست. وي به سرعت در سايه عزل و تقوايي كه داشت موقعيت مهم اجتماعي و حوزوي خود را به دست آورد و مرجعيتي تمام يافت.

 

هروي هرچند وظايف گوناگون تبليغي، آموزشي و اجتماعي را به عهده داشت، مهمترين آن را بايد تدريس و آموزش در حوزة علميه اصفهان دانست؛ از اين طريق شاگردان و فضلاي نامداري كه آيت‌الله شريعت اصفهاني از جمله آنان است، تربيت كرد. شاگرد نامبرده وي در بارة استادش مي‌فرمايد وي بزرگواري با حسن سيرت و صفاي سريرت و نقاوت طويت و خلوص نيت بوده و در نزد خواص وعوام وجاهتي تمام داشته. با اين همه وي خيلي زود مورد حسد حسودان و بد خواهان قرار گرفت. اتهام واهي مبني بر داشتن ارتباط با بابيه برا شكستن اعتبار و كسر مقام بلند و روز افزون اجتماعي- حوزوي وي، در اين راستا قابل توجيه است. از اين رو در سال 1271 ق اصفهان را ترك كرده به حوزه علميه نجف بازگشت. و به تدريس علوم گوناگون اسلامي و تربيت دانشمندان، محدثان و فقيهان كه برخي از آنها را در آينده ياد آور خواهم شد، همت گماشت.

 

فقيه ياد شده تا آخر عمر در نجف به سر برد و تا آخرين لحظه حياتش به تدريس، تأليف و عبادت پرداخت. اقامت وي در شهر اصفهان و نجف موجب شده است كه برخي تراجم از او به عنوان اصفهاني و يا حائري تعبير كنند.

 

تاليفات

 

 نويسنده اخير در بارة آثار متعدد و متنوع مرحوم هروي مي‌نويسد: «او آثار با ارزشي دارد كه به مهمترين آنها مي‌پردازيم:

 

1- نهاية الامال في كيفية ارجوع الي علم الرجال

 

2- توضيح الحساب

 

3- الحديقة النجفيه

 

4- تلخيص تحقة الابرار

 

5- كاشف الارستار

 

6- عيون الاحكام

 

7- طريق النجاة

 

8- مناسك الحج

 

9- لوامع الفصول في شرح مبادي الاصول

 

10- المقاصد العلية

 

 11 المشارع

 

12- التعادل و التراجيح

 

13- المطلق و المقيد

 

14- خلاصة البيان

 

15- ملخص آية الكرسي

 

16- الدرر المنثوره

 

17- لطائف الفوائد

 

18- الاربعين

 

19- السبع المثاني

 

20- المناقب الحسينيه

 

21- شرح الاسباب

 

22- مجالس المواعظ و النصايح

 

23- تنبيه الغافلين في رد البابيين

 

24- حاشية القوانين

 

25- نجاة العباد

 

 26- حاشية الرياض

 

 27- حاشية المنهاج

 

28- حاشية القوانين

 

 29- تعليقة علي حواشي الشيرواني علي المعالم و...»[1]

 

همان گونه كه اشاره شد اين آثار برخي از تأليفات مهم وي هستند و مؤلف مكارم الآثار مهم ترين آثار او را 49 اثر گفته؛ بنابراين مجموع كتاب‌هاي بر جاي مانده وي بيش از رقم فوق است.

 

وفات

 

او هم چنان سرگرم تدريس و تأليف بود تا اين كه در سال 1299 ق در نجف اشرف وفات يافت و در قبرستان خانوادگي سيد صاحب ضوابط در صحن كوچك حضرت امام حسين (ع) دفن شد. از او فرزندي باقي نماند. بازماندگان وي كتابخانه با ارزشش را به كتابخانه مجتهد بزرگ آيت الله سيد حسن شيرازي هديه كردند و پس از وفات قسمتي از آن به كتابخانه «تستريه» منتقل شد.[2]

 


[1] - آقا بزرگ تهراني، نقباء البشر في القران الرابع عشر، ج 1، ص 212- 215؛ محسن امين، اعيان الشيعه، ج 9، ص 195.

 

[2] - همان.
پنج شنبه 5 آبان 1390  1:23 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ محمد باقر اصفهانى

 

(1234 ـ 1301 هـ. ق)

 

ولادت :

 

محمد باقر در سال 1234 هـ. ق چشم به جهان گشود و هنوز به سن ‏بلوغ نرسيده بود كه گرد يتيمى بر چهره‏اش نشست و پدرش را از دست داد و از آن پس مادرش كه زنى فاضل و دانشمند و دختر شيخ جعقر كاشف ‏الغطا بود سر پرستى او را به عهده گرفت.

 

تحصيلات :

 

او پس از ورود به سن بلوغ (حدود سال 1250) جهت ادامه تحصيل ‏راهى نجف شد و در كلاس درس اساتيد بزرگ به ‏تلمذ پرداخت و بعد از پايان تحصيلات به ‏اصفهان مراجعت نمود.

 

اساتيد :

 

شيخ محمد باقر اصفهانى از محضر اساتيدى چون : شيخ ‏حسن كاشف ‏الغطا (دايى) و شيخ ‏محمد حسن نجفى (صاحب جواهر) و شيخ مرتضى انصارى كسب فيض نموده است.

 

شاگردان :

 

دانش ‏پژوهان بسيارى در محفل درس شيخ شركت مى‏كردند كه از آن ‏جمله مى‏توان به : سيد اسماعيل صدر، سيد كاظم يزدى و شيخ ‏الشريعه اشاره كرد كه همگى از مراجع تقليد بودند.

 

تأليفات :

 

تاليفات ايشان ‏عبارت است از:
1 ـ رسالة فى حجية ‏الظن ‏الطريقى.
2 ـ لب ‏الاصول .
3 ـ لب ‏الفقه .

 

فعاليت :

 

شيخ محمد باقر اصفهانى بعد از مراجعت از نجف اشرف به اصفهان برگشت و به جاى پدر در مسجد شاه اصفهان (مسجد امام ‏خمينى كنونى) به اقامه نماز جماعت و ترويج ‏شعاير دينى پرداخت و پس ‏از فوت ديگر علماى اصفهان رياست و رهبرى دينى شهر به او واگذار شد. او براى حاكمانى كه از طرف شاهان قاجار براى شهر تعيين مى‏شدند ارزشى قائل نبود و خود به قضاوت بين مردم و اجراى احكام صادره ‏مى ‏پرداخت.

 

وفات :

 

شيخ محمد باقر اصفهانى در سال 1301 هـ .ق به قصد اقامت در مشاهد مشرفه راهى نجف اشرف شد و چند روز پس از ورود ايشان به نجف روح مباركش به ملكوت اعلا پيوست و جسم شريفش را در كنار مرقد امير المؤمنين (عليه السلام) اقامت گزي

پنج شنبه 5 آبان 1390  6:58 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

فاضل اردكانى1302ه.ق

 

 

كانون فضيلت

 

مجيد دهقانى منشادى‏

 

ولادت و تبار

 

آيةاللَّه حاج شيخ محمدحسين فاضل اردكانى در يكى از روزهاى سال 1235، در اردكان، از توابع يزد، در خانواده‏اى عالم و متقى ديده به جهان گشود. پدرش آيةاللَّه محمداسماعيل اردكانى از عالمان و مراجع زمان خود در اردكان بود.[1] از ميان اجداد وى، «سلطان‏ محمد»، از بازماندگان شمس تبريزى، به سبب مخالفت با تاج‏گذارى نادر شاه به اردكان تبعيد شد. از آنجا كه اردكان در آن روزگار، بخشى از محل سكونت زرتشتيان بود، اين تبعيد نوعى تنبيه محسوب مى‏شد. فرزندان سلطان محمد به تدريج در اردكان زياد شدند. كه از همه مشهورتر، عالم ربانى «آخوند آقا على» صاحب كرامات است. يكى از فرزندان آن بزرگوار «شيخ ابوطالب» است كه از فقيهان معروف قرن سيزدهم به شمار مى‏آيد. وى سرسلسله خاندان «آل اردكانى» در كربلا و هران بود.[2] از وى سه فرزند پسر به جاى مانده است كه‏ عبارتند از:

 

1. شيخ محمدتقى؛

 

وى از عالمان بزرگ و از شاگردان برجسته حجة الاسلام محمدباقر شفتى اصفهانى بود. در مجلس درس او، از جميع طبقات، به ويژه عالمان و شاهزادگان حاضر مى‏شدند. او در زمان محمدشاه قاجار با دولت اختلاف پيدا كرد و مردم يزد براى حمايت از او، به نيروهاى حكومت، حمله بردند. ايشان شخصاً وساطت نمود و غائله را ختم كرد. پس از چندى حكومت مركزى ايشان را احضار نمود و او راهى اصفهان شد. در آن جا دانشوران اصفهان مانع از رفتن وى به تهران شدند، سرانجام دولت وقت او را به تهران آورد و مدتى حبس نمود. او در يكى از تأليفاتش به اين امر اشاره كرده است. با توجه به شواهد، به نظر مى‏رسد وى برخى از آثار خود را در زندان تأليف كرده است. سرانجام با وساطت يكى از عالمان تهران، دولت، ايشان را آزاد مى‏كند[3] و در سرچشمه تهران منزلى جهت سكونت وى اختصاص مى‏دهد، همچنين امامت «مسجد شاه» را - كه ويژه علماى برجسته پايتخت بود - به ايشان واگذار مى‏كنند. در سال (1257 ه'.ق.)[4] تدريس در مدرسه فخريه (مدرسه خان مروى) به ايشان واگذار مى‏گردد.[5]

 

2. شيخ على؛ والد شيخ محمدصادق، مؤلف كتاب صبح صادق است.[6]

 

3. شيخ محمداسماعيل؛ والد فاضل اردكانى است، كه اطلاع چندانى از زندگى وى در دست نيست.

 

 

از كودكى تا اجتهاد

 

آيةاللَّه فاضل اردكانى از همان ابتدايى كه خواندن و نوشتن را فراگرفت، مقدمات را در نزد پدرش شروع نمود. عمويش «محمدتقى اردكانى» با ديدن هوش و ذكاوت ذهنى او از برادرش خواست تا وى را براى تعليم و تربيت علوم دينى به يزد بفرستد. پدر با پيشنهاد برادر موافقت نمود و محمدحسين را نزد آيةاللَّه محمدتقى اردكانى - كه در آن زمان رياست حوزه علميه يزد را بر عهده داشت - فرستاد. وى تربيت محمدحسين را شخصاً بر عهده گرفت و از مقدمات تا سطوح عالى را به او آموخت.[7]

 

وى در يكى از اجازه‏نامه‏هايش، از او «محمدتقى اردكانى» به عنوان استاد راهنما و كسى كه در مسائل علمى به او استناد مى‏كند ياد كرده، و گفته است:

 

«هر چه دارم از او دارم. عمويم پژوهنده‏اى تيزنگر و پيشگام بر دانشمندان عصرش و از لحاظ فضلِ بالنده و فهم تيز و خوش فهمى برتر بود. پاك روش و پاكيزه، بلكه نابغه‏اى بزرگ بود.»[8]

 

آيةاللَّه فاضل اردكانى پس از اتمام سطوح دروس حوزوى در يزد، جهت كسب مدارج علمى و اجتهاد به مراكز علمى مهاجرت نمود. وى ابتدا به حوزه علميه قزوين سفر كرد و در آنجا از درس شهيد ثالث «محمدصالح برغانى» استفاده برد و در درس فلسفه و حكمت «ملإ؛ آقا حكمى» شركت جست. ايشان از علما و مجتهدان آن خطه به حساب مى‏آمد و داراى كرسى درس و تعليم بود، همان گونه كه در فهرست اسامى علماى مدرسه صالحيه قزوين، اسم ايشان به عنوان مجتهد و مدرس آمده است.[9]

 

 

ورود به حوزه نجف

 

آيةاللَّه فاضل اردكانى پس از سفر به قزوين و به نقلى سفر به تهران به همراه عمويش محمدتقى اردكانى كه از طرف حكومت به تهران احضار شده بود، عازم نجف اشرف گرديد. وى كه روح خود را تشنه تحصيل معارف الاهى و فيوضات ائمه(ع) مى‏ديد با شور فراوان وارد حوزه علميه نجف اشرف شد. نجف در آن روزگار بزرگ‏ترين حوزه شيعيان به شمار مى‏رفت و علما و مراجع بزرگى در آن به تدريس مشغول بودند.[10]

 

وى به حوزه درس «شريف العلما» (متوفاى 1245 يا 1246 ه'.ق.) ملحق گشت و تقريرات او را در مبحث بيع فضولى از كتاب تجارت نوشت. پس از وفات «شريف العلما» به حلقه درس «سيد ابراهيم قزوينى» (صاحب ضوابط) درآمد و از مقربان و معتمدان برجسته حضرت آيةاللَّه قزوينى گرديد؛ به طورى كه تا او در محضر استاد حاضر نمى‏شد، آيةاللَّه قزوينى درس را آغاز نمى‏كرد. همچنين آيةاللَّه قزوينى، وى را «فاضل» ناميد.[11]

 

 

اقامت در كربلا

 

آيةاللَّه فاضل اردكانى به سرعت تحصيلات خود را در عالى‏ترين پايگاه علمى تشيع يعنى نجف اشرف به پايان رسانيد و از بسيارى از علماى آن روزگار اجازه اجتهاد كسب نمود. وى سپس در شهر كربلا كنار قبر سيدالشهدا(ع) اقامت گزيد و روزها در صحن بزرگ آن حضرت به تدريس پرداخت. او آنچنان در فقه و اصول بين علما و فضلا مشهور شد كه سيل طلاب و مشتاقان علم، به سوى كربلا و حوزه درسى ايشان روان شدند. او تا پايان عمر خويش در كربلا به سر برد و به تربيت شاگردان و مجتهدان بسيارى موفق گرديد.[12]

 

 

دانشورى بزرگ‏

 

علامه محمدحسين اردكانى معروف به «فاضل اردكانى»، عالم جليل القدر و مرجع اوايل سده چهاردهم عهد ناصرالدين شاه بود كه بسيارى از مجتهدان از درس ايشان كسب فيض نموده‏اند. وى با استاد الفقها شيخ انصارى، هم دوران بود. آيةاللَّه حاج شيخ مرتضى حائرى از والد بزرگوار خود نقل مى‏كند:

 

مرحوم محمدحسين شهرستانى - كه از شاگردان مبرز آيةاللَّه فاضل اردكانى بود و پس از استاد، رياست دينى و كرسى درس به وى رسيد - بالاى سر مبارك حضرت سيدالشهدا(ع) قسم ياد كرد كه: ايشان از شيخ انصارى اعلم است.[13]

 

همچنين آيةاللَّه العظمى اراكى در مصاحبه‏اى ضمن تأييد اين مطلب مى‏فرمايند: «آقاى محمدحسين شهرستانى معتقد بود كه فاضل حتى از شيخ انصارى هم، اعلم است.»[14]

 

 

مقامات علمى و اخلاقى

 

بازار دانش در روزگار او، در كربلا رونق يافت و كربلا در روزگار او به وجود دانشمندان بسيار به خود مى‏باليد. نام فاضل در مجامع پيچيد و روز به روز شهرت او بالا گرفت؛ به گونه‏اى كه به مرجعيت دينى عموم مسلمانان رسيد و داراى نفوذ گسترده و آوازه‏اى بلند و شخصيتى فراگير گشت و در شمار اَوتاد و پرهيزگاران راستين كه بدان‏ها مثال مى‏زنند، درآمد. او از دنياى مادى سخت دورى مى‏گزيد و به جاه و مقام بى‏اعتنا بود و تنها به انجام واجبات دينى از قبيل تدريس و رهبرى و راهنمايى و نشر احكام اسلام مى‏پرداخت.

 

آيةاللَّه فاضل به ساده زيستى و حسن خلق و روشن‏بينى مشهور بود. او در خانواده‏اى باتقوا در كمال ساده زيستى و در كنار و همراه با مردم، رشد و نمو نمود و اين شيوه را خط مشى خود قرار داد. در كربلا، گاهى نماز مغرب و عشا را در صحن و بيشتر در محاذات خيمه‏گاه به جماعت مى‏گزارد.

 

صاحب طرائق الحدايق مى‏نويسد:

 

«آيةاللَّه فاضل در جوار فيض ذخائر حسينى بودند و محققان هر صبح و شام در پاى منبر تدريس، از درس فقه و اصول بهره مى‏بردند. رجال دولت عثمانى، در انجام دستوراتش هيچ تأملى نداشتند؛ تا چه رسد به ايرانى، عرب و عجم كه طوق ارادتش را بر گردن نهاده بودند. كمتر كسى به آن اخلاق در آفاق يافت مى‏شد.»[15]

 

وى در پاكيزگى و اخلاق، نمونه يك روحانى الاهى بود و با اين اقتدار؛ بسيار افتاده، متواضع، خوش خو، خوش رو، و خوش برخورد بود و ريا و تكبر با او بيگانه مى‏نمود.

 

در مورد آيةاللَّه فاضل مطالب فراوانى نقل شده است از جمله اين كه: حضرت آيةاللَّه حائرى يزدى مى‏فرمايد:

 

«مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازى از شاگردان شيخ انصارى در سفرى كه براى زيارت قبر امام حسين(ع) به كربلا آمده بود، در جلسه درس آيةاللَّه فاضل اردكانى حاضر شد. فاضل فرمايش شيخ انصارى در باب استصحاب كلى، قسم ثانى را بيان نمود و به فرمايش شيخ ايراد كرد، ميرزا حسن شيرازى مى‏گويد: «هر چه فكر كردم نتوانستم جوابى براى ايراد ايشان بيابم. پس از بازگشت، ايراد آيةاللَّه فاضل را به استاد خود گفتم؛ شيخ انصارى مدت زيادى فكر كرد و سرانجام سخن آيةاللَّه فاضل را پذيرفت و نظرشان در اين باب عوض شد.»[16]

 

 

احترام به مرجعيت

 

آيةاللَّه فاضل اردكانى از دانشمندان بزرگ و مرجع تقليد در عصر ناصرالدين شاه به شمار مى‏رفت؛ با اين حال از پذيرش استفتائاتى كه از طرف شاگردش ميرزاى شيرازى براى وى فرستاده مى‏شد، امتناع مى‏ورزيد و مى‏گفت:

 

«مرجعيت ميرزا براى ما بس است و خدشه دار كردن آن شايسته نيست».[17]

 

وى زندگى در گمنامى و بى‏نشانى را برگزيده بود و به تربيت مبلغان دين مى‏پرداخت. حاصل تلاش بى وقفه و خالصانه ايشان را مى‏توان، تربيت دانشمندان و مجتهدانى دانست كه هر كدام بعد از استاد، راهنما و رهبر مردم قرار گرفتند.

 

آقا بزرگ تهرانى در كتاب الذريعه تعدادى از افرادى را كه از آيةاللَّه فاضل اجازه اجتهاد دريافت نموده‏اند به اين ترتيب نام مى‏برد:

 

1- ميرزا جعفر بن ميرزا على‏نقى طباطبايى حائرى (متوفاى 1320 ه'.ق.).

 

2- علامه ميرزا محمدحسين بن محمدعلى مرعشى شهرستانى (متوفاى 1292 ه'.ق.).

 

3- سيد على بن محمدعلى حسينى ميبدى (متوفاى 1325 ه'.ق.).

 

4- سيد مصطفى بن سيد هادى بن سيد مهدى بن دلدار على نصرآبادى كهنوى (متوفاى سال 1323 ه'.ق.).[18]

 

علاوه بر اينان عده‏اى ديگر از شاگردان آيةاللَّه فاضل اردكانى هستند كه با بهره‏گيرى از درس ايشان به درجه اجتهاد رسيده‏اند.

 

 

آگاهى سياسى

 

در واقعه «رژى» كه ميرزاى شيرازى فتواى تحريم تنباكو را صادر كرد، وقتى دولت‏مردان نتوانستند رضايتِ مردم را جلب كنند و آن‏ها را از پيروى حكم ميرزاى شيرازى بازدارند؛ بر آن شدند علما را وادار كنند تا حكم حلال بودن استعمال دخانيات را صادر نمايند. آن‏ها از اين طريق نتيجه‏اى نگرفتند و كليه علماى مقيم ايران و بين النهرين به استثناى مرحوم «سيد عبداللَّه بهبهانى» در تهران، از مخالفت دست برنداشتند.

 

«امين السلطان»، «علاءالدوله» و عده‏اى ديگر را به عراق فرستاد و به كمك «مشيرالوزراء» كارپرداز ايران در بغداد درصدد تطميع علماى آنجا برآمدند؛ تا شايد بتواند نيتش را عملى كند. اين عده به سراغ عالمان بزرگ در نجف و كربلا رفتند؛ از جمله: آيةاللَّه فاضل اردكانى، «شيخ زين‏العابدينِ مازندرانى» و «ميرزا حبيب‏اللَّه رشتى». اقدامات مأموران دولت كوچك‏ترين تأثيرى در آن‏ها ننمود و همگى گفتند:

 

«آنچه ميرزاى شيرازى فرموده‏اند، حكم است و طاعت بر همه لازم است».[19]

 

 

شاگردان

 

آيةاللَّه فاضل اردكانى پس از دريافت اجازه اجتهاد و روايت از استادان خود: ملا محمدتقى اردكانى، «صاحب ضوابط» سيد ابراهيم قزوينى و كسب مهارت‏هاى لازم در فقه، اصول، حديث و تفسير به تدريس پرداخت.[20] چنان در ميان دانشمندان و طلاب آن روزگار به‏ تحقيق، دقت و توانايى شهرت يافت كه مجلس درس وى از رونق و شكوفايى خاصى برخوردار شد.

 

شاگردان مبرّز و برجسته ايشان را مى‏توان چنين نام برد:

 

1. ميرزا محمّدتقى شيرازى‏

 

وى چندين سال از حوزه درس فاضل اردكانى استفاده نمود و پس از كسب درجه اجتهاد و اذن فتوا از استاد خويش، به سوى عراق روانه شد و رهبرى انقلاب مردم عراق عليه انگليس را بر عهده گرفت. فاضل اردكانى كسانى را كه براى دادنِ پيشنهادِ قبولِ اجتهاد و فتوا به او رجوع مى‏كردند به ميرزاى شيرازى ارجاع مى‏داد.[21]

 

2. علامه سيد ميرزا محمدحسين شهرستانى‏

 

وى از شاگردان ميرزا و نزديكان «آيةاللَّه فاضل اردكانى» بوده، و از او، اجازه اجتهاد و روايت كسب نموده است. رياست دينى و كرسى درس پس از استاد در كربلا به وى انتقال يافت.[22]

 

وى از بزرگان علماى اماميه در اوايل قرن چهاردهم هجرى است. در فطانت و كثرت حافظه و حدّت ذهن ممتاز و زبانزد خاص و عام بود. نسب شريف وى با سى و يك واسطه به حضرت سجاد(ع) مى‏رسد.[23]

 

شهرستانى داراى اخلاق نيكو بوده و تمامى اوقات او در ذكر و ادعيه و عبادت و قضاى حوايج مسلمانان و انجام وظايف دينيه صرف مى‏گرديده است.

 

اين عالم فرزانه فقه واصول را نزد «آيةاللَّه فاضل اردكانى، گذراند و هيئت و نجوم را از ميرزا باقر يزدى فراگرفت. در محضر ميرزا اعلام هروى حائرى، حساب، هندسه و عروض را تحصيل نمود و كتاب «كوكب درّى» را در زمينه نجوم نگاشت كه به اعتراف علماى نجوم: در تنظيم تقويم از آن استفاده نموده‏اند.[24]

 

شهرت وى در فقه و اصول بود، آنچنان كه كتاب «غاية المسئول و نهاية المأمول فى علم الاصول» وى در ايران چندين بار به چاپ رسيده است. از كتاب‏هاى فقهى او مى‏توان شرح وى بر «شرايع الاسلام» و «ترياق الفاروقى» را نام برد[25] كه در مورد فرق بين متشرعه و شيخيه نگاشته شده است. وى از دوازده سالگى شروع به تأليف نمود و بيش از 30 اثر از وى به جا ماند.[26]

 

در سال (1305 ه'.ق.) به عشق زيارت على بن موسى الرضا(ع) راهى ايران شد و در راه بازگشت حدود يك ماه به اصرار مردم و علما در تهران اقامت گزيد. در اين ايام در مسجد حاج ملا على كنى به سخنرانى مى‏پرداخت و در مدرسه ميرزا حسين خان صدر قزوينى تدريس مى‏نمود.[27]

 

وى در شب سوم شوال سال (1315 ه'.ق.) در كربلاى معلاّ وفات يافت و در رواق مطهر حسينى، نزديك ديوار شهدا به خاك سپرده شد.[28]

 

3. آيةاللَّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى

 

فاضل اردكانى نخستين استاد حاج شيخ در كربلا بوده است. فاضل، به وى توجه خاصى داشت و او را باهوش و پركار مى‏دانست؛ به همين جهت او را با يك معرفى‏نامه مفصل و مبسوط، جهت ادامه تحصيل به نزد ميرزا محمدحسن شيرازى» در سامرّا فرستاد.[29] حاج‏ شيخ عبدالكريم - مؤسس حوزه علميه قم - هميشه از اولين استاد خود در كربلا به بزرگى ياد مى‏نمود.

 

4. سيد محمدحسن رضوى كشميرى‏

 

وى در كربلاى معلاّ از محضر استادان بزرگى بهره‏مند شد؛ كه به گفته وى بهترين و كامل‏ترين درس در زمينه فقه و اصول در كربلا درس «آيةاللَّه فاضل اردكانى» بوده است.

 

5. شيخ مولا احمد خويينى‏

 

وى در سال (1267 ه'.ق.) به جهت تكميل تحصيلات عازم كربلاى معلاّ گرديد. ايشان بيش از يك سال از درس آيةاللَّه فاضل اردكانى بهره‏مند شد و پس از آن رهسپار نجف اشرف گرديد.

 

6. شيخ اسماعيل محلاتى

 

وى كه حالات خود را در آخر كتاب «انوار العلم و المعرفه» نوشته است مى‏گويد:

 

«من كه به عتبات براى كسب علم رفتم، از علماى شاخص كربلا دو نفر بودند يكى آخوند محمدحسين اردكانى (فاضل اردكانى) و ديگرى شيخ زين‏العابدين مازندرانى كه او هم امتياز بسزايى داشت.

 

7. ميرزا سيد على يزدى

 

وى استاد معصوم عليشاه صاحب «طرائق الحقايق» است. او بعد از تحصيل مقدمات به اصفهان و از آنجا براى ادامه تحصيل به عتبات رفت. وى به حوزه درس «آيةاللَّه فاضل اردكانى» شتافت و حوزه درس فاضل را بهترين حوزه درس مى‏دانست.[30]

 

از ديگر علما و مجتهدانى كه در حلقه درس «آيةاللَّه فاضل اردكانى» شركت داشته‏اند مى‏توان چنين نام برد: شيخ فضل‏اللَّه تنكابنى، ميرزا محمد همدانى معروف به «امام الحرمين»، ميرزا مهدى شيرازى، سيد محمد اصفهانى، شيخ فضل‏اللَّه مازندرانى و شيخ على بفرويى.[31]

 

 

آثار

 

برخى از آثار به جا مانده از «فاضل اردكانى» بدين شرح است:

 

1. كتاب طهارت؛

 

2. كتاب صلوة؛

 

3. كتاب متاجر؛[32]

 

4. تقريرات درس استادش «شريف العلماء» در باب بيع فضولى.[33]

 

5. تقريرات اصوليه، از سلسله بحث‏هاى عمومى او.

 

6. تعليقاتى بر كتاب‏هاى رياض المسائل، معالم الاصول و شوارق الالهام؛[34]

 

7. شرح نتايج الافكار؛

 

8. رساله‏اى در علم حروف؛[35]

 

متأسفانه اكثر آثار ايشان به چاپ نرسيده است و آن گونه كه برخى از آگاهان گفته‏اند، اين آثار نزد فرزند ايشان «شيخ محمد» - كه در كربلا نماز جماعت برپا مى‏داشت - بوده است.[36]

 

صاحب اعلام الشيعة مى‏گويد:

 

«به گمانم اين كتاب‏ها در تهران نزد «سيد محمد خزانه تهرانى» ربيب «شيخ محمد» ياد شده باشد.»

 

 

وفات‏

 

زمانى كه حضرت آيةاللَّه فاضل اردكانى بيمار و بسترى بودند، شبى اهل كربلا كه شيفته صفا و سادگى ايشان بودند دور او جمع شدند؛ ناگاه «فاضل» اطرافيان را جواب مى‏كند و مى‏گويد از اين جا برويد، زمان مرگم فرا رسيده است! مردم مى‏روند، آنگاه به پسرش مى‏گويد برايم آب بياور. آب مفصلى مى‏خورند و كاملاً سيراب مى‏شوند، آن گاه به لهجه اردكانى مى‏گويد: سلام‏اللَّه على الحسين! آب خوبى خورديم! و مردن خوبى هم مى‏كنيم. پس خودش رو به قبله خوابيد و در آن حال روحش به عالم باقى شتافت، وى اين چنين سبك بار مردن و رفتن را با خوش‏رويى پذيرفت.[37]

 

ارتحال روح شريفش، از اين عالم به سراى جاودان، در سال (1302 ه'.ق.) اتفاق افتاد.[38] كالبدش را در مقبره استاد بزرگوارش «آقا سيد ابراهيم قزوينى» صاحب «ضوابط الاصول» نزديك صحن كوچك حضرت سيدالشهدا به خاك سپردند.[39]

 

 

ياد فاضل

 

مرحوم آيةاللَّه سيد روح‏اللَّه خاتمى امام جمعه اردكان و يزد، به جهت زنده نگاه داشتن ياد آن عالم جليل‏القدر، كتابخانه عمومى بزرگى در مدرسه علميه اردكان از توابع استان يزد تأسيس و به نام «آيةاللَّه فاضل اردكانى» نامگذارى نمود. اين كتابخانه در سال (1370ه'.ش.) تجديد بنا و تكميل گرديد.[40]

 

 


 


[1] نقباء البشر، ج 2، ص 531؛ اعيان الشيعة، ج 6، ص 142.

 

[2] فرهنگ يزد، ش 12، مقاله دكتر سيد محمود طباطبايى اردكانى، شجره‏نامه آيةاللَّه فاضل اردكانى.

 

[3] حاج ميرزا آغاسى.

 

[4] ريحانة الادب، ج 1، ص 105.

 

[5] الذريعه، ج 5، ص 270.

 

[6] اعلام الشيعة، ج 2، ص 640.

 

[7] ماهنامه سيماى اردكان، ش 7، فروردين 72.

 

[8] فرهنگ يزد، ش 12، مقاله مرحوم دكتر سيد محمود طباطبايى اردكانى.

 

[9] دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 68.

 

[10] همان.

 

[11] طرائق الحقايق، ج 3، ص 398.

 

[12] نقباء البشر، ج 2، ص 531.

 

[13] تاريخ اردكان، ج 1، ص 226.

 

[14] مجله حوزه، شماره 12.

 

[15] طرائق الحقايق، ج 3، ص 499.

 

[16] زندگينامه آيةاللَّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى،ص 28.

 

[17] تاريخ اردكان، ج 1، ص 229.

 

[18] الذريعه، ج 1، ص 179.

 

[19] فرهنگ يزد، شماره 12، مقاله دكتر سيد محمود طباطبايى اردكانى.

 

[20] شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب الذريعه مى‏گويد: فاضل اجازه‏اى براى شاگردش «ميرزا محمد همدانى» معروف به امام الحرمين» به تاريخ 1283ه'.ق. نوشته است، و در آن اجازه نامه از دو تن از استادان خود نام برده است: 1. عمويش ملا محمدتقى اردكانى كه او از «سيد محمدباقر حجةالاسلام اصفهانى» روايت مى‏كند. 2. صاحب «ضوابط الاصول (سيد ابراهيم قزوينى) كه او از شيخ على كاشف الغطا روايت مى‏نمايد.

 

[21] دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 68.

 

[22] تاريخ اردكان، ج 1، ص 227.

 

[23] ريحانة الادب، ج 3، ص 272.

 

[24] اعيان الشيعة، ج 9، ص 232.

 

[25] كتاب «شوارع الاعلام فى شرح شرايع الاسلام».

 

[26] ريحانة الادب، ج 3، ص 273.

 

[27] اعيان الشيعة، ج 9، ص 232.

 

[28] ريحانة الادب، ج 3، ص 273.

 

[29] زندگينامه آيةالله حاج شيخ عبدالكريم حائرى، ص 29.

 

[30] طرائق الحقايق، ج 3، ص 499.

 

[31] نقباء البشر، ج 2، ص 531؛ مرزداران فقاهت، ص 235.

 

[32] نقباء البشر، ج 1، ص 532.

 

[33] دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 68.

 

[34] ريحانة الادب، ج 1، ص 106.

 

[35] سيماى اردكان، ش 7، سال 72.

 

[36] فرهنگ يزد، شماره 12، مقاله دكتر سيد محمود طباطبايى اردكانى.

 

[37] سيماى اردكان، ش 7، سال 72.

 

[38] طرائق الحقايق، ج 3، ص 498؛ ريحانة الادب، ج 1، ص 106.

 

[39] در تاريخ وفات «آيةاللَّه فاضل اردكانى» اختلاف است، گروهى سال 1305 ه'.ق. و گروهى سال 1302ه'.ق. را درست مى‏دانند. عالم فرزانه، حاج ميرزا محمدحسين شهرستانى از شاگردان بزرگ آن جناب، تاريخ وفات استاد را سال 1302 ه'.ق. دانسته و آن را به نظم درآورده است.

 

[40] سيماى اردكان، ش 7، سال 72.
پنج شنبه 5 آبان 1390  6:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها