0

زندگی نامه علما

 
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

  محقق سبزواري1090ق

 

فقيه زمان شناس‏

 

مسيب كيانى

 

شهر سبزوار

 

شهر سبزوار (بيهق) با ورود لشكر اسلام به خراسان، مذهب تشيّع را پذيرفت و بر عظمت و ارزش خود افزود. مؤلف «مرآت البلدان» در اين مورد مى‏نويسد:

 

«اهالى سبزوار هميشه نسبت به آل على(ع) كمال ارادت را داشته‏اند.»

 

در خصوص جايگاه علمى اين شهر همين بس كه علماى بزرگى چون محقق سبزوارى، حكيم حاج ملا هادى سبزوارى و ميرزا حسين فقيه سبزوارى از اين ديار برخاسته‏اند و خدمات شايانى را به مذهب و جهان تشيّع نموده‏اند.[1]

 

 

ولادت

 

محقق سبزوارى در سال (1017 ه'.ق.) در روستاى «نامِن» از توابع شهرستان سبزوار پا به عرصه وجود نهاد. وى «محمدباقر» نام دارد و فرزند محمد مؤمن خراسانى است كه پس از رحلت پدرش، به اصفهان آمد و در آنجا مسكن گزيد. او در اندك زمانى سرآمد علماى عصر خود شد به گونه‏اى كه پس از چندى به درخواست شاه عباس دوم، سمت امامت جمعه وجماعت ومنصب شيخ‏الاسلامى راپذيرفت.[2]

 

 

فرزندان

 

محقق سبزوارى دو فرزند پسر داشته كه از بزرگان و عالمان جليل‏القدرى بوده‏اند كه عبارتند از:

 

1. ميرزا جعفر سبزوارى اصفهانى كه فقيهى زاهد و مدرسى توانا و از فحول دانشمندان اصفهان بوده و منصب شيخ‏الاسلامى اصفهان در اعقاب او به مدت بيش از دو قرن تداوم داشته و در جنب مسجد حكيم اصفهان مدفون است.

 

2. ميرزا عبدالرحيم شيخ الاسلام عالم جليل‏القدرى كه شيخ‏الاسلامى اصفهان را به عهده داشته است. وى از علما و مجتهدين متنفذ اصفهان در قرن دوازدهم بوده و تأليفاتى نيز از خود به جاى گذاشته و در (1181 ه'.ق.) درگذشته است.[3]

 

 

آثار

 

از محقق سبزوارى آثار بسيارى به دو زبان عربى و فارسى به جا مانده است كه در اين ميان چند اثر از وى در بين عالمان و فقيهان از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است. در اين جا به آثار وى اشاره مى‏كنيم:

 

1. كفاية الاحكام:[4]

 

كتابى است فقهى كه همه ابواب فقه را شامل مى‏شود و كتاب «هداية الاعلام» - به فارسى از محمدعلى بن محمدحسن نحوى اردكانى - ترجمه اين كتاب است. همچنين شرح‏ها و حواشى بسيارى بر كتاب كفاية الاحكام نوشته شده است كه عبارتند از:

 

- شرح از جعفر بن عبداللَّه حويزى قاضى؛

 

- رواشح العناية الربانية، از حسين بن محمد بحرانى آل عصفور؛

 

- نبراس الهداية، از محمدمهدى حسينى مشهدى؛

 

- شرحى از سيد محسن اعرجى؛

 

- نهاية المقتصد، از محمدجعفر همدانى؛

 

- شوارع الهداية، از محمدابراهيم كرباسى اصفهانى.

 

2. ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد:[5]

 

كتابى است فقهى كه از باب طهارت تا پايان بحث حج را شامل مى‏شود. اين كتاب شرح كتاب «ارشاد الاذهان» علامه حلى است. و شرح‏هاى بسيارى بر اين كتاب نوشته شده است كه مى‏توان از آن‏ها چنين نام برد:

 

- شرحى از محمدسعيد؛

 

- تحقيق فى القياس، از وحيد بهبهانى؛

 

- الجمع بين الاخبار المتعارضه از وحيد بهبهانى.

 

3. حاشية على مسالك الافهام شهيد ثانى‏[6]

 

4. خلافية:[7]

 

اين كتاب به فارسى در عبادات نوشته شده است و نويسنده انگيزه تأليف اين كتاب را رغبت مردم به امور دينى ذكر مى‏كند. اين كتاب در يك مقدمه و سه باب نوشته شده و در ابتداى آن به شناخت اصول دين و بعد از آن به مسائل فقهى و فروع دين اشاره مى‏كند.

 

5. رسالة فى تحريم الغناء:[8]

 

اين رساله درباره غنا و موسيقى است و محقق سبزوارى در اين كتاب همه آيات و روايات را كه از اصحاب ائمه(ع)، در تحريم و منع غنا وارد شده، آورده است.

 

6. رساله‏اى در فقه:[9]

 

محقق اين رساله را براى شاه عباس دوم نوشته است و همه ابواب فقه را در برمى‏گيرد.

 

7. رساله عمليه:[10]

 

اين رساله در شناخت احكام شرعى ضرورى تأليف شده است. محقق اين كتاب را براى مقلدان خود نوشته و تأليف اين رساله به درخواست ميرزا مهدى بن ميرزا رضا حسينى خراسانى در سال (1081 ه'.ق.) صورت گرفته است.

 

8. رساله‏اى در نماز جمعه:[11]

 

اين كتاب به فارسى نوشته شده است. محقق سبزوارى رساله‏اى نيز به عربى، به نام «رسالة فى صلاة الجمعه» دارد.

 

9. مناسك حج.[12]

 

10. رساله‏اى رد نماز و روزه.[13]

 

11. رسالة فى الغسل.[14]

 

12. رسالة فى مقدمة الواجب.[15]

 

13. رسالة فى تحديد النهار الشرعى.[16]

 

14. رسالة فى فضيلة المتعة.[17]

 

15. كفاية الفقه.[18]

 

اين كتاب شامل حدود سى هزار بيت است كه آن را به عنوان بقيه ذخيره نوشته است.[19]

 

16. حاشية على شرح الاشارات:[20]

 

اين كتاب حاشيه بر شرح اشارات است كه تأليف آن در دوازده ذيقعده (1075 ه'.ق.) به پايان رسيده است.

 

17. حاشية على الشفاء:[21]

 

اين كتاب، حاشيه بر بخش الهيات ابوعلى سينا است. نويسنده در اين اثر فقط به شرح مشكلات و حل معضلات كتاب پرداخته و وارد مناقشات وارده بر مباحث نشده است.

 

18. مفاتيح النجات عباسى:[22]

 

اين كتاب شامل ادعيه مشهوره و منقوله از اهل بيت(ع) است كه موضوع آن اعمال سال و ماه و زيارات وادعيه مشهور است كه از يك مقدمه - كه در فضيلت و آداب و اوقات استجابت دعا است - و از 27 باب تشكيل شده است. محقق سبزوارى اين تأليف را به تقاضاى شاه عباس دوم نوشته است و در هفدهم شعبان (1056ه'.ق.) به اتمام رسانده است.

 

19. جامع الزيارات عباسى:[23]

 

اين كتاب به تقاضاى شاه عباس دوم نوشته شده و داراى نه فصل است.

 

20. روضة الانوار عباسى:[24]

 

اين اثر را محقق سبزوارى به درخواست شاه عباس دوم در سال (1073 ه'.ق.) در يك مقدمه و دو بخش نگاشته است. در مقدمه به علل احتياج افراد به پادشاهان و عوامل دوام و زوال حكومت پادشاهان اشاره مى‏كند.

 

بخش اول اين كتاب شامل چهار قسمت است:

 

الف. واجبات، مثل نماز، روزه، زكات، امر به معروف و نهى از منكر و... .

 

ب. فضايل؛ مانند ايمان، توبه، عدل، شكر، صبر، توكل، رضا، حسن خلق، سخاوت، شجاعت، تواضع، صله رحم، علم و عقل.

 

ج. حقوق؛ مانند حقوق والدين، همسران، بندگان، همسايه‏ها، ملازمان و نوكران و حقوق رعايا بر سلاطين، زيردستان و مؤمنان.

 

د. رذايل؛ مثل ظلم، بخل و تكبر.

 

بخش دوم اين كتاب شامل پنج باب و بيست فصل است كه مباحث آن عبارتند از:

 

الف. اندرز و وصيت به پادشاهان از زبان حكما و پادشاهان با تجربه.

 

ب. روابط متقابل پادشاهان با نزديكان، حكما، فقها، وزرا و خادمان.

 

ج. تدبير گروه‏هايى مانند اهل شمشير، اهل قلم، زارعان، بازرگانان، پزشكان، منجمين، صنعتگران، ماليات گيران، ارباب دفاتر و محاسبان ديوانى، فرماندهان لشكرها و فرمانداران شهرها، نگهبانان قلعه‏ها و مرزها.

 

د. ترجمه عهدنامه امام على(ع) به مالك اشتر در قوانين حكومت و نامه طاهر ذواليمينين به فرزندش.

 

21. شرح حديث برّ الوالدين:[25]

 

محقق سبزوارى اين اثر از هنگام سفر به بيت‏اللَّه الحرام به خط خود در مجموعه شيخ شمس‏الدين حسين بن محمد شيرازى براى تذكار به او نوشته است. تاريخ تأليف اين اثر شوال (1062 ه'.ق.) است.

 

22. اختيارات ايام:[26]

 

اين اثر تحقيقى است در مورد ايام مبارك و مسعود و روزهاى نحس از ماه‏هاى اسلامى و رومى و فارسى قديم كه در يك مقدمه و سه باب و يك خاتمه تأليف شده و هر كدام مشتمل بر چند فصل و مبحث است.

 

23. شرح زبدة الاصول:[27]

 

اين كتاب شرح بر «زبدة الاصول» شيخ بهايى است.

 

24. الرد على رسالة شبهة الاستلزام:[28]

 

اين اثر در پاسخ به انتقادات محقق خوانسارى بر رساله محقق سبزوارى در مورد شبهه استلزام است.

 

25. شرح توحيد صدوق.[29]

 

 

استادان

 

محقق سبزوارى نزد استادان فرزانه‏اى به تحصيل پرداخت و خود را به دانش و تهذيب نفس آراست و در بسيارى از علوم و فنون تبحر يافت و از دست آن استادان به دريافت گواهى اجتهاد و اجازه نقل حديث مفتخر گرديد. استادانى كه وى از آن‏ها اجازه اجتهاد و نقل حديث دريافت نموده است عبارتند از:

 

1. علامه محمدتقى مجلسى (1003 - 1070ه'.ق.)

 

2. ملا حيدر على اصفهانى: وى در حديث و فقه استاد محقق سبزوارى بوده است.

 

3. قاضى معزالدين حسين.

 

4. شيخ بهايى (953 - 1030 ه'.ق.)

 

5. مير ابوالقاسم فندرسكى (970 - 1050ق)

 

6. سيد حسين بن حيدر عاملى.

 

7. نورالدين على بن حسين بن ابى‏الحسن عاملى.

 

8. سيد شرف‏الدين على بن حجّت شولستانى.

 

9. حسين بن حيدر بن حيدر قمركركى (متوفاى 1041 ه'.ق.)

 

10. ملا حسن على شوشترى (متوفاى 1075ه'.ق.) صاحب التبيان.

 

 

شاگردان

 

اين فقيه بزرگ و سياستمدار شايسته، شاگردان بزرگى را به عالم اسلام تقديم نمود كه برخى از آن‏ها عبارتند از:

 

1. محقق خوانسارى (1099 - 1019ه'.ق.)[30]

 

وى حسين‏بن‏جمال‏الدين محمد خوانسارى، شوهر خواهر محقق سبزوارى است.

 

و تأليفات بسيارى دارد و از شاگردان برجسته محقق سبزوارى است.

 

2. سيد عبدالحسين حسينى خاتون‏آبادى (1105 - 1039 ه'.ق.)[31]

 

وى چهل سال، اكثر اوقات خود را در كنار محقق سبزوارى سپرى نمود و در بعضى از سفرها همراه او بود. و از استادش اجازه نقل حديث دريافت كرده است. كتاب «وقايع السنين و الاعوام» از آثار اوست.

 

3. ملا محمد بن عبدالفتاح تنكابنى مشهور به سراب (متوفاى 1124 ه'.ق.)[32]

 

محقق سبزوارى در سال (1081 ه'.ق.) به وى اجازه نقل روايت داده است. سراب داراى آثار فراوانى است كه از جمله آن‏ها: حجيت اجماع و خبر واحد، رساله‏اى در اصول دين و عقايد، سفينة النجاة، رساله‏اى در نماز جمعه، ضياء القلب و غنية المتعبد است.

 

4. مير محمدصالح خاتون‏آبادى[33]

 

وى فرزند عبدالواسع خاتون‏آبادى اصفهانى و داماد علامه مجلسى است. در سال (1058ه'.ق.) متولد شده است. آثار او عبارتند از: حدائق المقربين، شرح من لا يحضره الفقيه، الانوار المشرقيه و حدائق الجنان. وى در سال (1098 ه'.ق.) به ديار باقى شتافت.

 

5. محمد شفيع بن فرج گيلانى‏[34]

 

محقق سبزوارى در سال (1085 ه'.ق.) به وى اجازه نقل حديث داده است. كتاب البداء از آثار او است.

 

6. ميرزا عبداللَّه افندى اصفهانى‏[35]

 

وى صاحب كتاب رياض العلماء و حياض الفضلاء است.

 

7. محمدصالح بيابانكى.[36]

 

محقق سبزوارى در سال (1074 ه'.ق.) به وى اجازه نقل حديث داده است.

 

8. عبداللَّه اردبيلى‏[37]

 

 

از منظر بزرگان

 

عده‏اى از فقيهان و بزرگان به تمجيد از تلاش‏هاى محقق سبزوارى پرداخته‏اند كه بدان اشاره مى‏كنيم.

 

شيخ حر عاملى درباره محقق سبزوارى مى‏نويسد:

 

مولانا محمدباقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى، دانشمند فاضل، محقق، متكلم، حكيم، فقيه و محدث جليل‏القدر.[38]

 

حاج محمد اردبيلى مؤلف جامع‏الروات مى‏گويد:

 

محمدباقر بن محمد بن محمد مؤمن سبزوارى، امام، علامه، محقق، مدقق، پسنديده خوى، پاك‏سرشت، جليل القدر، عظيم الشأن، بلند جايگاه، دانشمند، فاضل كامل، خيرخواه، متبحر در علوم عقلى و نقلى، يگانه عصر و يكتاى زمانش بود.[39]

 

سيد على‏خان شيرازى نيز مى‏نويسد:

 

ملا محمدباقر خراسانى يكى از مجتهدين در علوم دين و ساير فنون علوم و اصناف منطوق و مفهوم است. در سال (1063 ه'.ق.) به مكه آمد و مجاور شد. من به ديدارش مشرف شدم، ولى نتوانستم از وى اجازه بگيرم. بارها در مجلس و مباحثش حضور يافتم، سپس او به ايران بازگشت.[40]

 

محدث قمى مى‏نويسد:

 

فاضل، محقق، متكلم، فقيه، محدث جليل القدر، عالم نقاد، صاحب ذخيرة العباد فى شرح الارشاد كه خبر از وفور علم او مى‏دهد.[41]

 

ميرزا محمدعلى مدرس صاحب ريحانة الادب مى‏گويد:

 

محقق سبزوارى الشهرة، از اكابر علما و محدثين شيعه و مفاخر حكما و متكلمين اثنى عشريه مى‏باشد كه عالم، فاضل، محقق، مدقق، فقيه، اصولى، محدث، رجالى، حكيم و متكلم جليل‏القدر از اكابر اصحاب مجلسى اول است.[42]

 

سيد محمدباقر خوانسارى آورده است:

 

ملا محمدباقر محمد مؤمن خراسانى سبزوارى، فاضل دانشمند، حكيم متكلم، فقيه اصولى و محدث بزرگوار، اصل وى از شهر سبزوار بود.[43]

 

ميرزا عبداللَّه افندى صاحب رياض العلماء مى‏گويد:

 

عالم، فاضل، محقق، متكلم، حكيم، فقيه و محدث جليل‏القدر.[44]

 

سيد جلال‏الدين آشتيانى درباره محقق سبزوارى مى‏نويسد:

 

سبزوارى با آن كه از محققان در علوم نقلى محسوب مى‏شود و به واسطه مسلميت او در اجتهاد و معروفيت او در مقام زعامت دينى و تدريس فقه و اصول، اوقات او مستغرق بود و به حق از اكابر فقها و اصوليون در دوران تشيّع محسوب مى‏شود، با اين وصف، در انواع فنون عقلى به خصوص حكمت الهى، از مدرسان عالى مقام عصر خود به شمار مى‏رود و به تدريس حكمت و فلسفه و تفكر در مسائل حكمى رغبت واشتياق زياد داشته است... واين خود دليل است بر اين كه جامعيت در علوم عقلى و نقلى از خواص علماى دوران صفويه است.

 

اين دانشمند، بسيار باذوق و خوش محضر و متخلق به اخلاق و صفات ملكوتى بود، به ادبيات فارسى احاطه كامل داشته است و به فارسى، بسيار زيبا مطلب مى‏نوشته است. در فنون رياضى ماهر و داراى طبع شعرى روان بود.[45]

 

 

عصر محقق سبزوارى

 

سبزوارى در دوران زندگى خود با چهار تن از حاكمان سلسله صفوى معاصر بوده و بيشترين دوران زندگى سياسى وى در دوره سلطنت شاه عباس دوم و شاه صفى دوم بوده است.

 

حاكمان معاصر سبزوارى عبارت بودند از:

 

1. شاه عباس اول (1038 - 996 ه'.ق.)

 

2. شاه صفى اول (1052 - 1038 ه'.ق.)

 

3. شاه عباس دوم (1077 - 1052 ه'.ق.)

 

4. شاه سليمان اول يا شاه صفى دوم (1105 - 1077 ه'.ق.).

 

در دوران شاه عباس دوم، محقق سبزوارى منصب شيخ الاسلامى و امامت جمعه اصفهان را پذيرفت. وى هميشه در جهت اصلاح شاه عباس دوم بوده و مسائلى را به او گوشزد مى‏كرده است و خواهان اصلاح آن‏ها مى‏شده كه از جمله آن‏ها مى‏توان به دو امر اشاره كرد:

 

1. تقاضاى توبه شاه: وى هميشه شاه عباس دوم را توصيه به توبه مى‏كرد؛ چون توبه شاه باعث توبه هزاران نفر ديگر مى‏شد.

 

او درباره قبول توبه مى‏گويد:

 

اگر كسى تمام عمر كافر باشد يا مشغول به انواع معاصى و ذنوب شود و در نفس آخر اسلام آورد يا از همه گناهان توبه كند، خداى عزوجل مى‏آمرزد و بى‏حساب به بهشت مى‏برد.[46]

 

2. منع شاه عباس دوم از شرابخوارى: سبزوارى از شاه عباس دوم مى‏خواهد كه شرب خمر و لهو و لعب و لذات را ترك كند؛ به علت اين كه اين عوامل سبب ظهور فساد و باعث زوال و اختلال در امور جامعه مى‏شود.

 

وى به ممنوعيت شرعى و عقاب اخروى شرب اشاره مى‏كند، امراض دنيايى آن را نيز يادآور مى‏شود به اين كه بيشتر حاكمان قبل به سبب آفت شراب هلاك شده بودند.[47]

 

 

مبانى اخلاقى‏

 

محقق سبزوارى چند نكته درباره اخلاق را مورد توجه خود قرار مى‏دهد كه عبارتند از:

 

عدالت‏

 

وى درباره عدل مى‏نويسد:

 

عدل آن است كه پادشاهان ميزان حق را راست اعتبار نمايند و انصاف در همه چيز مرعى دارند.

 

سبزوارى طبق روايتى از حضرت رسول(ص) مدعى شده است كه دوست‏ترين مردم به خداى عزوجل در روز قيامت و نزديك‏ترين ايشان به خدا، پادشاه عادل است و مبغوض‏ترين مردم به خداى عزوجل در روز قيامت و سخت عذاب‏ترين ايشان، پادشاه ظالم است.

 

سپس وى فوايد رعايت عدالت را از پادشاهان برمى‏شمارد كه عبارتند از:

 

- تحصيل خشنودى و رضايت خدواند.

 

- تحصيل درجات اخروى و نجات از عذاب‏

 

- دوام و بقاى دولت.

 

- آن كه رعايا و زيردستان امانتى چندند كه خداى عزوجل نزد پادشاهان سپرده و بر ايشان لازم است كه حفظ امانت كنند و در روز بازخواست از عهده امانت بيرون آيند.

 

- كسب نام نيكو.

 

- كسب دعاى خير مردمان و زيردستان.

 

- آثار و بركات عدل به اولاد و اعقاب سرايت مى‏كند و ظلم باعث قطع نسل مى‏شود.

 

- عدل باعث معمورى و آبادانى ملك مى‏شود.

 

و در مرحله بعد شرايط تحقق عدالت پادشاه را چنين برمى‏شمارد:

 

- از حال رعايا غافل نباشد.

 

- از اطراف و جوانب ملك و حوادثى كه در آن‏ها اتفاق مى‏افتد با خبر باشد.

 

- حق مظلومان از ظالمان گرفته شود.

 

- ظالمان را طبق قانون تنبيه كند تا باعث عبرت ديگران شود.

 

- اگر ظالم داراى مقام و منصب باشد، بايد او را بركنار كرد.

 

- روزهايى تعيين كند تا مردم بتوانند عرايض و مطالب خود را به عرض او برسانند.

 

- ترك راحت‏طلبى.

 

- به سخن خوش آمدگويان و چاپلوسان توجه نكند و سعى كند از حقيقت هر چيز به قدر امكان مطلع شود.

 

- كسانى را جهت دادرسى تعيين كند.[48]

 

شکر

 

بايد حاكم، اين امور را مدّ نظر داشته باشد:

 

- شناخت منعم حقيقى؛ يعنى خداوند متعال.

 

- شادمانى از وصول به نعمت.

 

- تلاش در جهت تحصيل رضايت خداوند كه از طريق روحانى و جسمانى بايد انجام دهد.[49]

 

صبر

 

پادشاهان بايد بر دشوارى‏هايى كه در راه دست‏يابى به سعادت دنيوى و اخروى وجود صبر پيشه كنند؛ صبر كليد موفقيت، مقدمه رستگارى، سبب خشنودى معبود و علامت حصول مقصود است.[50]

 

توكل‏

 

توكل آن است كه هر چند اسباب و وسايل در هر كار موجود باشد، اعتماد او در منافع و مصالح خود بر خداى باشد نه بر آن آلات و وسايط. بر پادشاه لازم است كه بناى كار خود را بر توكل گذارد.[51]

 

حسن خلق‏

 

محقق سبزوارى براى تعريف حسن خلق دو معنا بيان مى‏كند كه عبارتند از:

 

- معناى متعارف حسن خلق كه به معناى شكفته‏رويى و نيكوگويى و موافقت و مدارا و حلم و امثال اين امور است.

 

- تعادل و تناسب اعضاى ظاهرى و قواى باطنى انسان و اين معنا از حسن خلق وقتى به طور كامل در فردى وجود دارد كه واجد صفات زير باشد:

 

الف. ذكا، سرعت فهم، صفاى ذهن، سهولت تعلم، حسن تعقل... .

 

ب. حيا، رفق، حسن هدى، مسالمت، رغبت، صبر، قناعت، وقار، ورع، انتظام حرفت و سخا، كه همه از انواع عفت حساب مى‏شوند.

 

ج. بزرگى نفس، نجدت، بلند همتى، شهامت، تحمل، تواضع، حميت كه از انواع شجاعت هستند.

 

د. صداقت، الفت، وفا، مهربانى، صله رحم، حسن شركت، تردد، توكل و عبادت از انواع عدالت حساب مى‏شوند.[52]

 

 

نماز جمعه از منظر محقق سبزوارى

 

محقق سبزوارى از جمله فقيهانى است كه قائل به وجوب عينى نماز جمعه بوده است و خود منصب امامت جمعه را به عهده داشته و رساله‏اى هم در اين زمينه نگاشته است. وى در روضة الانوار مى‏نويسد:

 

نماز جمعه از جمله فرايضى كه رعايت آن لازم است كه تأكيد بسيار در قرآن و احاديث در آن باب واقع شده و بعضى از علما بعد از ايمان، افضل عبادات، نماز جمعه را دانسته‏اند. و فرق مخالفين، تشنيعات عظيمه بر شيعه مى‏كنند كه نماز جمعه با اين همه تأكيد كه در قرآن و سنت واقع شده و وجوب آن متفق عليه فِرَق است، شيعه بر ترك آن اقدام مى‏نمايند؛ ليكن تشنيع ايشان بى‏موقع است، چه محققان علماى شيعه نماز جمعه را واجب عينى مى‏دانند؛ يعنى البته جمعه را مى‏بايد [اقامه‏] كرد و نماز ظهر مجزى نيست و جماعتى ديگر ظهر را مجزى مى‏دانند، ليكن افضل جمعه را مى‏دانند... و از حضرات ائمه(ع) در اين باب تأكيد و مبالغه بسيار منقول شده و احاديث بسيار از ايشان در اين باب وارد است تا آن مرتبه كه از حضرت امام محمد باقر(ع) منقول است كه «مَنْ تَرَكَ ثلثَ جُمُعات مُتَواليات طَبَعَ اللَّهُ على قَلْبِهِ» يعنى هركس كه سه جمعه پى در پى ترك نماز جمعه كند، خداى عزوجل دل او را مُهر مى‏كند... .[53]

 

 

انديشه قضايى

 

در عصر محقق سبزوارى قضات به رشوه‏خوارى مشغول بودند و وى به اين مسأله تصريح مى‏كند. در عبارت خود به حاكمان توصيه مى‏كند كه عالمان متعهد را به شغل قضاوت تشويق كنند:

 

بر پادشاهان لازم است كسانى كه قابل اين شغل عظيم نباشند نصب نكنند و مردم نادان كه عارف به قواعد و احكام شرع نباشند يا طامع باشند و امين و متدين نباشند و طمع در اموال مسلمانان كنند و به سبب طمع رشوه و ملاحظه جانب اقويا و اغنيا، جانب ضعيفان فروگذارند و در احكام شرع غلط كنند و مداهنه نمايند و طرف منظور دارند، نصب ننمايند. و هر گاه كسانى كه قابل و مستعد اين كار باشند نصب كنند؛ چند امر نسبت به ايشان مراعات كنند:

 

اول آن كه وجه معاشى از جهت ايشان مقرر دارد كه محتاج به آن نباشد كه طمع در اموال مسلمانان كنند.

 

ديگر آن كه در تقويت ايشان بكوشد و چنان كند كه احكام ايشان متّبع باشد و هيچ يك از حكّام عرف سر از اطاعت ايشان نپيچند و امرا و حكام معتبر به مجلس ايشان حاضر مى‏شده باشند... .

 

و ديگر لازم است كه مَلك از احوال قضات متفحص مى‏بوده باشد و اگر كسى از ايشان شكوه و شكايت كند در تفتيش و تفحص و استكشاف حقيقت امر، مبالغه تمام به جا آورد. و اگر خيانت قاضى ظاهر شود، تأديب بليغ نمايد. تا باعث منع و زجر و عبرت ديگران شود و كسى از ايشان ديگر اقدام به ارتكاب قبايح و ظلم و خيانت ننمايد.[54]

 

 

امر به معروف و نهى از منكر از منظر محقق سبزوارى

 

از منظر محقق سبزوارى امر به معروف و نهى از منكر يكى از واجبات بزرگ اسلام است و امر دين و نظام ملك و ملت به آن مستقيم مى‏شود و اگر مردم دست از امر به معروف و نهى از منكر بردارند، فاسقان و فاجران را بر اعمال زشت و ناپسند كه مرتكب مى‏شوند تعزير نكنند و به خود واگذارند. فساد به همه جا سرايت مى‏كند و جامعه را فاسد مى‏كند و در همه جا هرج و مرج مى‏شود.

 

از نظر وى امر به معروف و نهى از منكر دو قسم است: واجب و مستحب. امر كردن به واجبات و نهى كردن از محرمات واجب و امر كردن به مستحبات و نهى كردن از مكروهات مستحب است.

 

شرايط امر به معروف و نهى از منكر از نظر محقق سبزوارى عبارتند از:

 

1. شخص آمر و ناهى به معروف يا منكر بودن فعل، علم داشته باشد تا امر و نهى او معقول باشد و بدى و نيكى فعل را از راه سندِ صحيح بداند.

 

2. امر به معروف و نهى از منكر تأثير داشته باشد.

 

3. اصرار شخص عاصى بر فعل مورد نهى؛ پس هر گاه شخص بر آن فعل اصرار ننمايد و نشانه پشيمانى آشكار شود نبايد متعرض او شد.

 

4. امر به معروف و نهى از منكر بر جان و مال يا آبروى آمر و ناهى و يا ديگر مسلمانان ضرر نداشته باشد.

 

مراتب امر به معروف و نهى از منكر:

 

1. اظهار كراهت.

 

2. استفاده از زبان.

 

3. نفرت و هجرت و دورى و خشونت قولى و فعلى.

 

4. قهر و تأديب و ضرب.

 

سبزوارى معتقد است وظيفه عالمان دين در امر به معروف و نهى از منكر آن است كه بر اساس تشخيص خود عمل كنند و نيازى به اجازه از سلطان ندارند. وظيفه سلطان است كه عالمانى را كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند تقويت كند. وى مى‏گويد:

 

اگر يكى از اهل علم و تقوا در مقام رفع منكرى درآيد، هر چند از قِبَل سلطان جهت اين امر منصوب نباشد سلطان بر او انكار ننمايد و تقويت طرف خصم نكند.[55]

 

 

حقوق مردم بر حاكمان از منظر محقق سبزوارى‏

 

به نظر محقق سبزوارى مردم بر حاكمان خود حقوقى دارند كه عبارتند از:

 

1. رعايت عدالت در حق مردم.

 

2. مهربانى به رعيت و زيردستان.

 

3. عدم تعجيل در عقوبت افراد.

 

4. احترام بزرگان.

 

5. ترحم به مردم ضعيف و ناتوان.

 

6. رفع فقر و محروميت از مردم.

 

7. مردم به آسانى به او دسترسى داشته باشند.

 

8. مردم را يكدفعه به جنگ نفرستد.

 

9. دست ظالمان را از رعايا و زيردستان كوتاه كند.

 

10. بزرگداشت عالمان و فقيهان و دانشمندان .

 

11. عفو و گذشت در حق مردم .

 

12. بخشش به مردم.[56]

 

 

عوامل زوال و بقاى دولت از منظر محقق سبزوارى‏[57]

 

محقق سبزوارى كه در دوران صفويه مى‏زيسته براى زوال و بقاى دولت و مملكت عواملى را برمى‏شمارد.

 

عوامل زوال عبارتند از:

 

1. اقتصادى‏

 

الف: بخل و خسّت پادشاه؛ وقتى پادشاه بخل ورزد، طبع‏ها از او رميده مى‏شود و دوستى از دل‏ها مى‏رود و لشكريان به طوع و رغبت جهت او كوشش و جانفشانى نمى‏كنند.

 

ب: بخشش‏ها و خرج‏هاى بى‏جاى پادشاه؛ اگر پادشاه راه اسراف و تبذير پيش گيرد و درآمد به اندازه هزينه نباشد اين مسأله سبب مى‏شود كه حقوق لشكريان به موقع پرداخت نگردد و باعث شورش سپاه شود كه اين امر به زوال منتهى مى‏شود و هر گاه در خزانه مالى نباشد و دشمن قوى به مملكت شاه حمله كند پس بر پادشاه لازم است كه خرج خود را كم كرده و بذل بى‏جا نكند و در آبادانى مملكت بكوشد.

 

2. سياسى، اجتماعى و اخلاقى

 

الف. خرابى مملكت و بى سرانجامى و تفرّق رعيت.

 

ب. اعظم اسباب زوال مملكت، خصومت و عداوت و منازعه ميان امرا و نزديكان پادشاه است.

 

ج. ظلم شاه باعث خرابى مملكت مى‏شود و خرابى مملكت باعث پراكندگى رعيت مى‏گردد و چون ملك و رعيت خراب شود خزانه و لشكر نيز خراب مى‏شود كه در اين صورت كشور در معرض تهاجم دشمنان قاهر و استيلاى آنان خواهد بود.

 

د. ظلم عمّال دولت.

 

ه' . تندخويى پادشاه با خواص سبب تنفر خواص از پادشاه مى‏شود و در نتيجه ممكن است كه تصميم به قتل پادشاه بگيرند.

 

و. پادشاه اعمال خير خويش را در جهت بدى تغيير دهد يا خيرات خود را قطع كند.

 

ز. بسيارىِ اشتغال پادشاه به شراب و لهو و لذّات و غفلت از امور ملك.

 

3. دينى

 

الف. ترك شكر نعمت الاهى.

 

ب. غرور و خودبينى باعث فراموشى قدرت اصلى يعنى خدا مى‏شود و همچنين سبب دست كم گرفتن دشمن و در نتيجه شكست مى‏شود.

 

ج. پادشاه در فسق و معصيت جرى باشد و متابعت احكام الهى نكند و عَلَم طغيان و عصيان برافرازد.

 

4. ادارى

 

واگذارى كارها به كسانى كه اهل آن كار نباشند، اعم از اين كه ظالم، غير متخصص يا غير امين باشند.

 

5. نظامى

 

يكى ديگز از عوامل زوال دولت بى سرانجامى و كمى لشكر است كه از مقدار نياز كمتر باشند. يا آن چه باشند، بى سرانجام باشند و مقررى به آن‏ها نرسد و يا هزينه‏هاى ايشان و حقوق ايشان كفايت نكند و يا پادشاه به امور لشكر بى اعتنا باشد و... و سپاهيان از ورزش سپاهيگرى بيفتند و به شغل‏هاى ديگر بپردازند.

 

اسباب دوام و بقاى دولت‏

 

1. ضرورت وجود نيروى نظامى قوى.

 

2. توسعه تجارت در داخل و خارج.

 

3. كاستن پادشاه و هيأت حاكمه از اوقات فراغت و التذاذ.

 

4. داشتن سيستم اطلاعاتى قوى و حفاظت از اسرار.

 

5. ضرورت مشورت در امور.

 

6. داشتن ديپلماسى قوى.

 

7. وجود امر به معروف و نهى از منكر.

 

8. پادشاهانى كه به صفت عدل آراسته بودند، ايام دولت ايشان ممتد بوده است.

 

 

عروج ملكوتى‏

 

محقق سبزوارى پس از عمرى تلاش علمى و مجاهدت در راه تحقق مذهب تشيع، در هشتم ربيع‏الاول سال (1090 ه'.ق.) در سن هفتاد و سه سالگى ديده از جهان فروبست و به جوار حق تعالى شتافت. پيكر اين عالم بزرگوار از اصفهان به مشهد مقدس تشيع و در مدرسه ميرزا جعفر در جوار ثامن‏الحجج امام رضا(ع) در سردابى كه محاذى قبر شيخ حر عاملى بود به خاك سپرده شد.

 

درباره تاريخ وفات وى گفته شده:

 

«شُد شريعت بى سر و افتاد از پا اجتهاد»

 

كه مجموعه اعداد كلمه «شريعت» بدون حرف شين و مجموع اعداد كلمه «اجتهاد» بدون حرف دال تاريخ وفات محقق سبزوارى يعنى سال (1090 ه'.ق.) است.[58]

 


 


[1] سيماى سبزوار (سرزمين سربداران)، محمد ابراهيم احمدى، قم، نشر نبوغ، 1375.

 

[2] پيام حوزه، ش 27، ص 119؛ روضات الجنات، ج 2، ص 68؛ ريحانة الادب، ج 5، ص 242.

 

[3] ريشه و جلوه‏هاى تشيع و حوزه علميه اصفهان، ج 1، ص 451.

 

[4] مقدمه‏اى بر فقه شيعه، ص 242.

 

[5] همان، ص 241.

 

[6] مقدمه‏اى بر فقه شيعه، ص 243.

 

[7] روضات الجنات، ج 2، ص 69.

 

[8] مقدمه‏اى بر فقه شيعه، ص 244 و 243.

 

[9] الذريعه، ج 16، ص 280.

 

[10] همان، ج 11، ص 213.

 

[11] روضات الجنات، ج 2، ص 69؛ رياض العلما، ج 5، ص 45؛ صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، رسول جعفريان، ص 308.

 

[12] الذريعه، ج 22، ص 256.

 

[13] رياض العلما، ج 5، ص 45.

 

[14] الذريعه، ج 16، ص 54.

 

[15] همان، ج 22، ص 105.

 

[16] روضات الجنات، ج 2، ص 69.

 

[17] امل الآمل، ج 2، ص 250؛ رياض العلما، ج 5، ص 45.

 

[18] مفاخر اسلام، ج 8، ص 281.

 

[19] هر بيت شامل يك سطر و پنجاه حرف است.

 

[20] الذريعه، ج 16، ص 110؛ ريحانة الادب، ج 5، ص 244.

 

[21] همان، ج 5، ص 244.

 

[22] الذريعه، ج 21، ص 308؛ انديشه سياسى محقق سبزوارى، نجف لك‏زايى، ص 61.

 

[23] ريحانة الادب، ج 5، ص 244؛ انديشه سياسى محقق سبزوارى، ص 62.

 

[24] طبقات اعلام الشيعة، ج 5، ص 72.

 

[25] الذريعه، ج 13، ص 190.

 

[26] انديشه سياسى محقق سبزوارى، ص 63.

 

[27] ريحانة الادب، ج 5، ص 244؛ روضات الجنات، ج‏2، ص 69.

 

[28] الذريعه، ج 10، ص 198.

 

[29] همان، ج 13، ص 153.

 

[30] روضات الجنات، ج 2، ص 69؛ فوائد الرضويه، ص 426؛ ريحانة الادب، ج 5، ص 242.

 

[31] وقايع السنين و الاعوام، ص 502 و 534؛ صفويه از ظهور تا زوال، رسول جعفريان، ص 389.

 

[32] طبقات الاعلام الشيعة، ج 5، ص 71؛ روضات الجنات، ج 2، ص 69.

 

[33] مفاخر اسلام، ج 8، ص 395.

 

[34] طبقات اعلام الشيعة، ج 5، ص 72.

 

[35] مفاخر اسلام، ج 8، ص 279.

 

[36] طبقات اعلام الشيعة، ج 5، ص 28.

 

[37] همان.

 

[38] امل الآمل، ج 2، ص 250.

 

[39] جامع الروات، ج 2، ص 79.

 

[40] سلافة العصر، ص 491.

 

[41] فوائد الرضويه، ص 425.

 

[42] ريحانة الادب، ج 5، ص 243.

 

[43] روضات الجنات، ج 2، ص 68.

 

[44] رياض العلماء، ج 5، ص 44.

 

[45] منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ج 2، ص 490 و 491، به نقل از انديشه سياسى محقق سبزوارى، ص 51.

 

[46] روضة الانوار عباسى، محقق سبزوارى، قم، بوستان كتاب، 1381، ص 120.

 

[47] انديشه سياسى محقق سبزوارى، ص 72.

 

[48] روضة الانوار عباسى، قسم اول باب پنجم، ص 153.

 

[49] همان، ص 213.

 

[50] همان، ص 242.

 

[51] همان، ص 259.

 

[52] همان، ص 267.

 

[53] همان، ص 106.

 

[54] همان، ص 571 - 563.

 

[55] همان، ص 452 - 433.

 

[56] انديشه سياسى محقق سبزوارى، ص 252.

 

[57] انديشه سياسى محقق سبزوارى، صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص‏150.

 

[58] روضات الجنات، ج 2، ص 70؛ ريحانة الادب، ج 5، ص 244؛ فوائدالرضويه، ص 426.
جمعه 8 مهر 1390  10:29 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

محمد فيض كاشانى (ره)

(1091- 1007هـ ق)

ولادت

 

محمد مشهور به ملا محسن و ملقب به فيض در چهاردهم ماه صفر سال 1007 ق. در يكى از معروف ترين خاندان علم، عرفان و ادب، كه سابقه درخشان آنان به حدود چهار قرن مى‏رسد در كاشان به دنيا آمد.

خاندان

 

پدرش رضى‏الدين شاه مرتضى (950 - 1009 ق) فقيه، متكلم، مفسر و اديب در كاشان حوزه تدريس داشته و از شاگردان ملا فتح اللَّه كاشانى (متوفى 988 ق.) و ضياءالدين محمدرازى (متوفى 1091 ق.) بوده است.

مادر او زهرا خاتون (متوفى 1071 ق.) بانويى عالم و شاعر، دختر ضياءالعرفا رازى (از عالمان بزرگ شهر رى) بوده است. جد فيض تاج الدين‏شاه محمود فرزند ملا على كاشانى، عالم و عارفى شاعر از ناموران زمان خويش در كاشان بوده و در آنجا مدفون است.

تحصيلات‏

 

ملا محسن چهارمين فرزند شاه مرتضى در دو سالگى پدر خود را از دست داد.از آن پس دايى وعمويش تعليم و تربيت او و ديگر برادرانش را به عهده گرفتند و چون فيض از برادران خود باهوش‏تر بود مقدمات علوم دينى و بخشهايى از آن را تا سن بلوغ در كاشان نزد عمو و دايى‏اش نورالدين محمد مشهور به حكيم و آخوند نورا (متوفى 1047ه ق.) فرا گرفت.

بيست ساله بود كه با برادر بزرگش عبدالغفور براى ادامه تحصيل به اصفهان كه در آن روزگار پايتخت كشور و مركز تجمع علماى بزرگ و اساتيد ماهر در رشته‏هاى مختلف علوم اسلامى بود، رهسپار گرديد و از اين موقعيت مناسب كه در هيچ يك از شهرهاى ايران و ديگر ممالك اسلامى يافت نمى‏شد بيشترين بهره‏ها و استفاده‏هاى علمى را برد.

اساتيد

 

شيخ محمّد بن إبراهيم شيرازي ، معروف به صدر المتألّهين .

شيخ محمّد بن حسين حارثي، معروف به شيخ بهائي .

سيّد محمّد باقر حسيني ، معروف به مير داماد .

شيخ محمّد صالح مازندراني .

شيخ مرتضى كاشاني(پدرش) .

شاگردان

 

محمد مشهور به عَلَم‏الهدى (فرزند فيض)

احمد مشهور به معين‏الدين (فرزند فيض)

محمد مؤمن فرزند عبدالغفور (برادر فيض)

شاه مرتضى دوم (پسر برادر فيض)

ضياءالدين محمد(دايى فيض)

ملا شاه فضل اللَّه و ملا علامى

ملا محمد باقر مجلسى

سيد نعمت اللَّه جزايرى

قاضى سعيد قمى

ملا محمد صادق خضرى

شمس‏الدين محمد قمى

شيخ محمد محسن عرفان شيرازى

تأليفات

 

1. تفسير صافى

2. تفسير اصفى

3. تفسير مصفى

4.الوافى

5.الشافى

6.النوادر

7.المحجةالبيضاء

8. مفاتيح‏الشرايع

9-اصول‏المعارف

10-ضياءالقلب

11-الفت نامه

12-زادالسالك

13-شرح‏الصدر

14-راه صواب

15-گلزار قدس

16-آب زلال

17-دهر آشوب

18-شوق‏الجمال

19-شوق‏المهدى

20-شوق‏العشق

21-ديوان قصائد، غزليات و مثنويات

وفات‏

 

ملا محسن فيض در 84 سالگى در كاشان بدرود حيات گفت و در قبرستانى كه در زمان حياتش زمين آن را خريدارى و وقف نموده بود، به خاك سپرده شد.

پنج شنبه 21 مهر 1390  7:15 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

بهاء الدين لاهيجى‏

 

ولادت

 

 مؤلف جليل القدر« تفسير شريف لاهيجى» بهاء الدين( يا قطب الدين) محمد بن شيخ على لاهيجانى از اعلام اواخر قرن يازدهم هجرى مى‏باشد، وى مفسر امامى، معاصر با فيض كاشانى، علامه مجلسى و شيخ حرّ عاملى بوده و از محضر سيد محقق داماد كسب فيض نموده است. با آنكه كليه علماى رجال و تراجم كه بر حال يا كتب وى واقف شده‏اند، به مراتب فضل و تقوى و شخصيت علمى وى اعتراف نموده و تجليل كرده‏اند، با وجود اين شرح حال جامع و مفصّلى از وى يافت نشده است.

 

 تاريخ ولادت وى درست دانسته نيست، ليك از عبارتى در كتاب محبوب القلوب وى برمى‏آيد كه شريف به سال 1058 ق از تحصيل فارغ و عالمى بارع بوده به طورى كه مقام مقابله كتب و تصحيح آنها را داشته است. در اين سال حريقى در كتابخانه ايشان انجام گرفت و سن وى حدود 30 تا 40 سال بوده است. تاريخ درگذشت شريف لاهيجى را نيز نمى‏دانيم ولى مى‏دانيم كه در سال 1088 ق زنده بوده است و در 1095 ق در قيد حيات نبوده است، پس درگذشت وى در فاصله 1088 تا 1095 رخ داده است. به تصريح خودش ساكن لاهيجان بوده و گويا مدفن وى هم در اين شهر باشد.

 

خاندان

 

 خاندانى كه شريف لاهيجى در آن متولد گرديده، خاندان علم و جدّ بزرگش فقيهى اهل إشكور بوده كه به لاهيجان آمده است، پدر و برادر شريف عالمان شرع بودند و- به قول خودش- پس از درگذشت ايشان، سرنوشت، كارهاى آن دو را به وى واگذاشته است.« شريف» در عنوان وى معادل« ميرزا» ى امروزى است و چون وى از سوى مادر هاشمى بوده، بر وى اطلاق گرديده است. شريف لاهيجى ذو اللقبين بوده، چرا كه وى را، هم« بهاء الدين» و هم« قطب الدين» خوانده‏اند. ايشان اهل شعر نيز بوده و در مورد مشرب فكرى وى مى‏توان گفت كه ابتداى امر مشرب حكمى و فلسفى داشته ولى اين تفسير را طبق مذاق اهل حديث و روايت نوشته است، كه احتمال دارد بر اثر نهضت امين استر آبادى تغيير مشرب داده و اخبارى شده باشد.

 

تأليفات‏

 

1- تفسير شريف لاهيجى

 

2- محبوب القلوب( رجال)

 

3- فانوس الخيال فى ارائة عالم المثال

 

4- خير الرجال

 

5- لطائف الحساب

 

6- ثمرة الفؤاد

 

7- شرح صحيفه سجادية

پنج شنبه 21 مهر 1390  7:17 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

ميرزا محمد شيرواني(1098 ه'.ق)

 

مشعل ذكاوت

 

محمّدابراهيم احمدى

 

ديباچه

 

در اين نوشتار سعى شده به معرّفى يكى از دانشوران اسلامى پرداخته شود؛ فرزانه‏اى كه در گسترش فرهنگ «اجتهاد» نقش به سزايى داشته و دقّت و ژرف نگرى‏اش، زبانزد بزرگان است. شهرت اين عالم بزرگ «ملاّ ميرزاى شيروانى» است و به «مدقّق شيروانى» نيز معروف است.

 

 

ولادت وتحصيل‏

 

خطّه شيروان، در سال 1033 ه'.ق. شاهد تولّد كودكى بود كه خانواده متديّنش نام نيكوى «محمّد» را برايش برگزيدند.[1] وى پس از گذراندن خردسالى، پاى به مكتب نهاده و به فراگيرى قرآن و دانش‏هاى آن روزگار پرداخت. از آنجا كه از هوش سرشارى برخوردار بود، مورد تشويق استاد و خانواده‏اش قرار مى‏گرفت و تحصيل را به خوبى پشت سر مى‏نهاد؛ به همين علّت، با راهنمايى پدرش راهى حوزه علميه شيروان شده و شروع به تحصيل علوم اسلامى نمود.

 

 

هجرت

 

نوجوان شيروانى پس از فراگيرى مقدّمات، براى تكميل دانش خود چاره‏اى جز هجرت نمى‏ديد. در آن زمان، حوزه علميه اصفهان پذيراى عالمان و طلاّب فراوانى بود؛ زيرا تأسيس اوّلين حكومت گسترده شيعه (صفويه)، پايتخت شدن اصفهان و حمايت پادشاهان صفويه از اهل علم، باعث رونق گرفتن مباحث و محافل علمى شده و حوزه علميه اصفهان مورد توجّه فرهيختگان قرار گرفت.[2] محمد

 

نيز چون بسيارى از طلاّب، زادگاهش را ترك كرد و به اين شهر دانش پرور سفر نمود. وى در اين مسير، از شهرهاى متعدّدى عبور كرد و از محضر برخى از دانشوران آن شهرها بهره‏مند شد.

 

او پس از ورود به اصفهان و مشاهده عظمت دينى و علمى آنجا، گويا گمشده خود را يافته بود. بنابراين، بيش از پيش در راه تحصيل معارف اسلامى و شيعى، تلاش مى‏نمود؛ به طورى كه پس از گذشت چند سال، فقه، اصول، تفسير، حديث، كلام، فلسفه، رياضيات و نجوم را فراگرفت.

 

وى در اوّلين روزى كه به مدرسه محقّق خوانسارى وارد شد، استاد به تدريس شرح اشارات شيخ ابو على سينا مشغول بود؛ ميرزاى شيروانى پس از دقايقى، اشكالاتى مطرح ساخته و توجّه همگان را به خود جلب كرد.

 

طلاّب كه تا آن روز ايشان را در جمع خود نديده بودند، چشم به استادشان دوخته تا پاسخ وى را بشنوند. آقا حسين خوانسارى نخست از نام و نشان او جويا شد؛ وقتى ميرزا خودش را معرّفى كرد، استاد چنين فرمود:

 

«من در سطح معلومات تو مطالعه نكرده‏ام؛ امشب براى تو كتاب را مطالعه مى‏كنم تا پاسخگوى سؤالات تو باشم.»[3]

 

آزاد انديشى استاد و ميدان دادن وى به شاگرد، سبب شد ملاّ ميرزا (كه خود در فلسفه پرمايه بود) نزد آقا حسين بماند و شاگردى كند.[4]

 

ميرزاى شيروانى به دليل ژرف نگرى و تلاش شبانه روزى، در مدّت كوتاهى به مدارج عالى علمى راه يافت و با برگزارى جلسات پرسش و پاسخ و نگارش آثار علمى و تحقيقى، به عنوان «انديشمندى صاحب نظر» شناخته شد؛ از اين‏رو با لقب «مدقّق شيروانى» زبان‏زد محافل دينى و مذهبى شده و طلاّب زيادى در حوزه درسى وى شركت نمودند.[5]

 

 

ازدواج

 

ملاّ ميرزاى شيروانى كه ساليانى چند، نزد مجلسى اوّل (ملاّ محمّدتقى) به يادگيرى علوم مشغول بود، به سبب برخوردارى از امتيازاتى چون: عبادت، تقوا، اخلاق نيك، علم و ژرف‏نگرى مورد احترام و تكريم استادش قرار و گرفت سرانجام به افتخار دامادى وى نايل آمد و بر موقعيت دينى و اجتماعى‏اش افزوده گشت.[6]

 

بى‏گمان زندگى هر فردى، خواه ناخواه، با زندگى خانواده و بستگان همسر ارتباط دارد؛ از اين رو، نكاتى را مى‏توان بيان داشت:

 

پدرزن شيروانى؛ يعنى ملاّ محمدتقى اصفهانى (1003 - 1070 ه'.ق.)، يكى از عالمان بزرگ شيعه است كه از دانش فراوان وى افراد زيادى بهره‏مند شده‏اند. او داراى سه پسر و چهار دختر بود.

 

پسران دانشمندش عبارتنداز: ملاّ عزيزاللَّه (متوفّاى 1074 ه'.ق.)؛ ملاّ عبداللَّه (متوفّاى 1084 ه'.ق.) و ملاّ محمّد باقر، معروف به «مجلسى دوم» (1037 - 1110 ه'.ق.). دامادهاى فقيه و بزرگوارش عبارتنداز: ملاّ محمّد صالح مازندرانى (متوفّاى 1086 ه'.ق.)؛ ملاّ محمّد على استرآبادى (1010 - 1094 ه'.ق.)؛ ميرزاى شيروانى (1033 - 1098 ه'.ق.) و ميرزاكمال الدّين محمّد فسايى (زنده در 1103 ه'.ق.).[7]

 

خاندان مجلسى و ديگر بستگان نسبى و سببى آنها، علاوه بر موقعيت ممتاز مردمى و اجتماعى، نزد حكومت و كارگزاران صفويه نيز از مقام و جايگاه والايى برخوردار بودند؛ لذا بخشى از رشد و تكامل علمى، اجتماعى و سياسى ميرزاى شيروانى، مرهون وابستگى و پيوند فاميلى وى با خاندان مجلسى است.

 

 

در حريم نور

 

حوزه نوپا و جديدالتّأسيس اصفهان، توانايى جذب هميشگى اهل علم را نداشت؛ چرا كه حوزه كهنسال نجف اشرف و آستانه مقدّس اميرمؤمنان(ع) هماره پذيراى دانشمندان بوده وقلب‏ها و انديشه‏هاى طلاّب را سيراب و شكوفا مى‏ساخت. به همين جهت، مدقّق شيروانى نيز همچون پدر زن گرامى‏اش و دانشوران ديگر به عراق هجرت كرد[8] تا با توسّل به امامان(ع) و سيرو سلوك، از سر چشمه‏هاى اخلاق، عرفان و دانش سيراب شود.

 

وى علاوه بر تحصيل در محضر فرهيختگان علم، به تدريس پرداخت و به نشر و گسترش معارف اهل بيت(ع) همّت ورزيد.[9]

 

 

تكريم دانشمند

 

در سال 1078 ه'.ق. پس از رحلت شاه عباس دوم، فرزندش صفى دوم بر تخت سلطنت نشست و او را «شاه سليمان» ناميدند. وى پادشاهى عادل بود و به تعمير وتذهيب قبّه مطهّر رضوى همّت گماشت.[10]

 

از جمله كارهاى شايسته وى، دعوت از عالمان بزرگ عتبات عاليات و ديگر شهرها بود؛ به نحوى كه عدّه‏اى به درخواست وى جواب مثبت داده و رهسپار اصفهان شدند.

 

شاه سليمان به سبب آشنايى قبلى با موقعيت ممتاز ميرزاى شيروانى، از ايشان نيز دعوت كرد؛ چرا كه حضور فقيهان جامع الشّرايطى چون ميرزا، پايه‏هاى حكومت شيعى را تقويت نموده و ناهنجارى‏هاى اجتماعى (اخبارى گرى، تصوّف و غيره) را برطرف مى‏ساخت.

 

مجتهد شيروانى در سال 1091 ه'.ق. به اصفهان مراجعت كرده[11] و از سوى حكومت صفويه، دانشمندان و مردم، مورد تجليل و احترام شايانى قرار گرفت. حضور عالمان مهاجر در پايتخت و مسئله اسكان آنها، از جهت اقتصادى، مشكلاتى به همراه داشت؛ از اين رو شاه سليمان علاوه بر اختصاص كمك و مساعدت‏هاى مالى؛ مشكل مسكن برخى از دانشوران را حل نمود. وى براى سكونت ميرزاى شيروانى و خانواده‏اش در محلّه احمد آباد خانه‏اى ساخته و به ايشان واگذار كرد.[12] بدين ترتيب دگربار، مجلسِ درس، مناظره و موعظه ميرزا پر رونق شده و پروانگان حريم معارف، از انوار گفتار و نوشتار آن فقيه، محدّث، متكلّم و دانشمند بزرگ بهره‏مند شدند.

 

اگر چه برخى از شاهان صفوى ستم پيشه بودند؛ ولى حكومت آنان آثار خوبى نيز براى شيعيان در برداشته است، از جمله:

 

1. ترويج شعائر و معارف اهل بيت(ع) توسط آنان.

 

2. پشتيبانى از عالمان شيعه در جهت گسترش فرهنگ تشيّع.

 

3. ايجاد زمينه ايفاى نقش عالمان شيعه در امور سياسى، قضايى و فرهنگى.

 

4. مساعدت چشمگير در تقويت مراكز علمى و دينى.

 

5. جلوگيرى از هجوم حكومت عثمانى و ازبكها به شيعيان.[13]

 

در اين بستر مناسب زمانى و مكانى، اقامت فقيهانى چون ميرزاى شيروانى، ثمرات گوناگونى در پى داشته كه «تحكيم مكتب اهل بيت(ع)» را مى‏توان مهم‏ترين ارمغان ماندگار اين حضور مبارك، دانست.

 

 

استادان

 

ميرزاى شيروانى براى فراگيرى علوم گوناگون، نزد بزرگان حوزه به شاگردى پرداخته است. در اينجا نام استادان برجسته او را يادآور مى‏شويم:

 

1. ملاّ محمد تقى مجلسى، (1003 - 1070 ه'.ق.)

 

ميرزا مدّت زيادى از محضر ايشان بهره‏مند شده و علاوه بر اخذ اجازه روايى، به افتخار دامادى استادش نيز رسيده بود.

 

2. آقا حسين بن جمال‏الدين،

 

معروف به محقّق خوانسارى (1016 - 1098 ه'.ق.) ميرزا شاگرد ارشد و ممتاز مباحث فلسفى استادش بود؛[14] از اين رو هنگام درس، اشكالات زيادى مطرح مى‏كرد و با محقّق خوانسارى به مناظره علمى مى‏پرداخت. وى كتاب‏هاى استادش را پس از مطالعه دقيق، نقد مى‏نمود و در ردّ برخى از مطالب و نظرات ايشان رساله هايى مى‏نگاشت و متقابلاً محقّق خوانسارى هم به دفع اشكالات شاگردش همّت مى‏ورزيد. در اين باره يكى از همشاگردى‏هاى ميرزا مى‏گويد:[15]

 

«استادمان آقا حسين خوانسارى با آن فضل و كمال، از موشكافى‏ها و اشكالات فراوان ميرزا در هنگام درس و مباحثه، گاهى ناراحت مى‏شد.»[16]

 

ميرزا در بررسى كتاب‏هاى استادش مى‏گفت:

 

«آنچه اوّل نوشته بود، بهتر از بسيارى از آنهاست كه بعدها نوشت.»[17]

 

بيان اين نكته نيز درخور اهميت است كه ميرزا، سرآمد شاگردان فلسفه خوانسارى بوده[18] و از ايشان اجازه روايى كسب كرده بود.[19]

 

 

شاگردان

 

برخى از دانش آموختگان مكتب ميرزاى شيروانى عبارتنداز:

 

1. ملاّمحمد باقر مجلسى (1037 - 1110 ه'.ق). محمد باقر، صاحب «بحارالانوار» برادر خانم ميرزاى شيروانى و شاگرد روايى وى نيز هست؛ به طورى كه در 22 شعبان 1075 ه'.ق. اجازه نقل روايات «من لايحضره الفقيه» را از ايشان گرفته است.[20]

 

2. امير محمد صالح خاتون آبادى (1058 - 1116 ه'.ق.)

 

وى در كتاب «حدائق المقرّبين» خود مى‏نويسد:

 

«مولانا ميرزاى شيروانى - طيّب‏اللَّه رمسه - كه استاد اين قاصر است و در خدمت او فنون حكمى و فقه و بعضى از كتب حديث خوانده‏ام...».[21]

 

او ابتدا از شاگردان شيروانى به شمار مى‏رفت و پس از رحلت ايشان، در حوزه درسى پدرزنش (مجلسى دوم) حاضر گرديد.[22]

 

3. آقا محمّد اكمل اصفهانى، پدر علاّمه وحيد بهبهانى (زنده در حدود 1135 ه'.ق.)

 

در متن اجازه نامه علاّمه بهبهانى به علاّمه سيّد محمّدمهدى بحرالعلوم آمده است:

 

«...منهم الوالدالماجد...عن اساتيذه الاعاظم و المشايخ و المشتهرين بين المشارق والمغارب المستغنين عن التعريف بالفضائل و المناقب مولانا ميرزا محمّد شيروانى و الشيخ جعفر القاضى و مولانا محمّد شفيع استرابادى...».[23]

 

4. ميرزا عبداللَّه اصفهانى افندى (1066 - زنده در 1130 ه'.ق.)

 

نامبرده مى‏گويد:

 

«...قسمتى از تهذيب، شرح مختصر الاصول، شرح اشارات، اصول كافى و...از كتب متداول را نزد استاد علاّمه (ميرزاى شيروانى) - رحمةاللَّه عليه - فرا گرفتم».[24]

 

شايان ذكر است كه افندى براى چهار استادش القاب خاصّى قرار داده، كه بدين قرار است:

 

از علاّمه محمّدباقر مجلسى به «استاد استناد»، از آقا حسين خوانسارى به «استاد محقّق»، از ملاّ محمّدباقر سبزوارى به «استاد فاضل» و از ملاّ ميرزاى شيروانى به «استاد علاّمه».

 

نويسنده روضات‏الجنات مى‏گويد:

 

«از اين كه وى از ملاّ ميرزا تعبير به «استاد علاّمه» كرده، استفاده مى‏شود كه پايه علمى معظّم له از ديگر استادانش برتر و والاتر بوده است».[25]

 

5. شيخ حسن بلاغى نجفى (زنده در 1104 ه'.ق.). وى در كتاب «تنقيح المقال» خود، كه هنوز چاپ نشده، پس از تجليل از استادش مى‏گويد:

 

«سوگند به جانم كه او يگانه عصرش و يكتاى روزگارش بود... وى شاگردان دانشمند و فاضلى دارد...».[26]

 

6. سيّد صدرالدين رضوى قمى همدانى (متوفّاى 1160 ه'.ق.)

 

وى ادبيات، معقول، فقه و اصول را از محضر ميرزاى شيروانى فراگرفت.[27]

 

7. مولى محمّد بن عبدالفتّاح تنكابنى (متوفّاى 1124 ه'.ق.) معروف به «سراب».

 

وى به پيشنهاد استادش شيروانى، در ردّ كتاب آقا جمال خوانسارى، رساله‏اى نوشته بود.[28]

 

8. سيّد محمد باقر گيلانى (زنده در 1108 ه'.ق.)

 

يكى از كتاب‏هاى وى «مصباح النّجاة فى التّديّن و النّجاح» است كه آن را در سال 1108 ه'.ق. به اتمام رساند.[29]

 

در خصوص شاگردان با واسطه ميرزا، به بيان دو نمونه بسنده مى‏شود:

 

الف) محمد بن سليمان تنكابنى (1234 - 1302 ه'.ق.)، در نقل سلسله مشايخ روايى‏اش مى‏نويسد:

 

«...وايضاً ملاّ محمّد اكمل اجازه دارد از قطب كره ذكاوت و فطانت، مفخر ازكيا و مقتداى اتقيا، ملاّ ميرزا شيروانى - شرّفه‏اللَّه بشرافة قربه و ملاّ ميرزا از مجلسى اوّل اجازه دارد».[30]

 

ب) مرجع بزرگوار، آيةاللَّه مرعشى نجفى(ره) از بانوى مجتهده اصفهانى (حاجيه خانم نصرة بيگم حسينى) اجازه نامه‏اى گرفته كه در بين مشايخ اجازه روايى وى، نام ميرزاى شيروانى آمده است.[31]

 

 

بحران در مراكز علمى‏

 

در قرن يازدهم هجرى، پس از انتشار كتابى به نام «فوائد مدنيه»، توسط يكى از عالمان اخبارى (ملاّ محمّد امين استرآبادى)، بازار مباحثات علمى بسيار گرم شده بود و كمتر مدرسه‏اى بود كه دو نگرش «اخبارى»و«اصولى» را مطرح نكرده باشد.[32] شيوع مكتب اخبارى‏ ،خسارات زيادى بر جامعه شيعى وارد كرده بود؛ لذا غلبه بر اين بحران، وظيفه فقيهان عصر صفويه را سنگين‏تر مى‏كرد. در پاسداشت تفكّر فقه استدلالى و اصولى، عالمانى چون: ملاّصالح مازندرانى، محقّق شيروانى و آقا حسين خوانسارى[33] نقش اساسى داشتند كه داستان ذيل، بيانگر اين ادّعاست:

 

ملاّخليل قزوينى - از عالمان مشهور اخبارى - بر اين باور بود كه:

 

الف) ترجيح بلامرجّح، جايز است.

 

ب) شكل اوّل، نتيجه نمى‏دهد؛ زيرا مستلزم دور است، به جهت اين‏كه فهم صغرا و كبرا، موقوف است بر معرفت نتيجه و فهم نتيجه، موقوف است بر معرفت صغرا و كبرا، و دور باطل است؛ پس استدلال به شكل اوّل، باطل خواهد بود.

 

شيوع و انتشار اين نظريه، واكنش فقيهان را در پى داشت؛ آقا حسين خوانسارى نيز به ردّ و بطلان عقيده ملاّ خليل قزوينى پرداخته و طرفداران اخبارى را به بن بست كشانيد. ملاّ خليل به اصفهان آمد تا شخصاً به اشكالات اصولى‏ها پاسخ داده و در مناظره بر آنها پيروز شود...

 

ميرزاى شيروانى بعد از آشنايى با نام و انگيزه مسافرت وى، چنين پرسيد:

 

شما بگوييد چرا صغرا و كبرا، مستلزم «نتيجه» نيستند؟!

 

ملاّ خليل براى اثبات عقيده‏اش به استدلال پرداخت و بر حجّيت آن اصرار ورزيد؛ ميرزاى شيروانى در بطلان ادلّه وى گفت:

 

همين دليل تو، مشتمل است بر صغرا، كبرا و نتيجه! مگر نه اين است كه شما صغرا و كبرا را مستلزم نتيجه نمى‏دانى؟ پس دليل تو، طبق همان مذهب و عقيده‏ات، فاسد است!

 

ملاّ خليل بعد از دقايقى سكوت، از جلسه برخاسته و بدون ديدار و مناظره با محقّق خوانسارى، به قزوين مراجعت كرد.[34]

 

 

آثار ماندگار

 

يكى از راه‏هاى ترويج معارف اهل بيت(ع) و رشد جامعه اسلامى، نگارش كتاب است. ميرزاى شيروانى كه در فنون مختلف به مطالعه و پژوهش پرداخته بود؛ اندوخته‏ها، تجارب و نظرات خود را در مجموعه هايى گرد آورى كرد كه بيشتر آنها به زبان عربى است.

 

الف) كتاب‏ها

 

1. اثبات عصمة الائمه(ع)، تفسير آيه (انّ الابرار لفى نعيم)؛

 

2. اثبات النبوّة و الامامة؛

 

3. الاجتهاد و الاخبار، (مصادر الانوار)؛

 

4. الاحباط و التكفير؛

 

5. اصالة البرائة؛

 

6. اصول دين؛ (مباحث كلامى در توحيد، نبوّت و امامت)، فارسى.

 

7. انموذج العلوم؛

 

8. الجبر و الاختيار؛

 

9. الجمع بين الاخبار المتعارضة؛

 

10. جيش اسامة، (رسالة اسامة)؛

 

11. ديوان شعر.[35]

 

يكى از اشعار منسوب به وى چنين است:

 

ياد تو كنم، دلم پر از خون گردد

 

وين ديده اشك خيز، جيحون گردد

 

هرچند ز ديده اشك حسرت بارم‏

 

در سينه‏ام آتش غم افزون گردد[36]

 

ب)حواشى

 

شيروانى بر آثارى كه ذكر مى‏شود، حاشيه زده است:

 

1. اثبات الواجب ملاّجلال دوانى؛

 

2. تفسير بيضاوى؛

 

3. حاشيه فاضل خفرى بر شرح تجريد قوشچى؛

 

4. حاشيه قديمه دوانى بر شرح تجريد؛

 

5. حاشيه خطائى بر مختصر؛

 

6. حاشيه سيّد شريف بر شرح مطالع؛

 

7. شفاى ابن سينا؛

 

8. مسالك؛

 

9. شرايع الاسلام؛

 

10. معالم الاصول؛ به زبان عربى و فارسى؛

 

11. شرح مختصر الاصول عضدى.

 

ج) رساله‏ها

 

1. رسالة الآصفية؛ وى اين اثر را به اسم آصف ميرزا - از اركان دولت صفويه - نوشته است.[37]

 

2. رساله البداء؛

 

3. رساله‏اى در استحقاق ثواب و عقاب؛

 

4. رساله‏اى در دفع شبهه ابن كمونه؛

 

5. رساله‏اى ردّ فخر رازى؛ (وى با آيه غار بر خلافت ابوبكر استدلال كرده بود و مدقّق شيروانى در اين رساله به نقض آن پرداخته است.)[38]

 

6. رساله‏اى در شكّيات، (الخلل)؛

 

7. رساله‏اى در كائنات جوّ؛

 

8. رساله‏اى در كذب؛

 

9. رساله‏اى در هندسه؛

 

10. رساله شبهة الاستلزام؛

 

11. رساله شبهة المركّب؛

 

و رساله هايى در اصول، فقه، حكمت، كلام، رياضى، منطق، معانى و بيان.[39]

 

د) شرح‏ها

 

1. شرح تهذيب شيخ طوسى؛

 

2. شرح حديثِ «سِتَّةُ اَشْياءٍ لَيْسَ لِلْعِبادِ فيها صُنْعٌ»؛

 

3. شرح حديثِ «مناظره زنديق با امام صادق(ع) »؛

 

4. شرح قاموس المحيط؛ شرح مفصّلى بر قاموس فيروز آبادى و به زبان فارسى است.

 

5. شرح قواعد علاّمه، (توضيح سه مسئله از قواعد)؛

 

6. شرح المعالم، فارسى.[40]

 

در خصوص تأليفات ميرزاى شيروانى نكاتى قابل توجّه است:

 

1. در نگارش به زبان عربى بيش از فارسى توانايى داشته و زبان مادرى وى تركى بوده است.[41]

 

2. تعدادى از آثار ميرزا به عنوان «ردّيه» است؛ چرا كه وى كتاب‏هاى عالمانى چون: محقّق خوانسارى و آقا جمال خوانسارى را به دقّت مورد ارزيابى قرار داده و در نقد آنها كوشش مى‏كرد. چنان كه علما نيز به پاسخ اشكالات ميرزا پرداخته و در ردّ برخى از مطالب و نظريه‏هاى او رساله هايى نگاشته‏اند.[42]

 

 

ويژگى‏ها

 

ميرزاى شيروانى همچون فقيهان ديگر، داراى سجاياى اخلاقى از قبيل عبادت، تقوا، سخاوت و شجاعت بوده؛ امّا آنچه كه وى را از بسيارى ديگر ممتاز نموده، دقّت علمى و تشكيل مجالس بحث و جدل است. در اينجا به نمونه‏هايى از آن بسنده مى‏شود:

 

ميرزا مى‏گفت:

 

«من بيست (هفتاد) دفعه شرح جامى را تدريس كرده‏ام و هر بار چيزى را فهميدم كه پيشتر درك نكرده بودم».[43]

 

علاّمه خوانسارى مى‏گويد:

 

«ميرزا در فنّ جدل و مناظره، مهارت عجيبى داشته و مخالفان خود را، از سران هر دسته كه بوده، به زانو درمى‏آورد...»[44]

 

خاتون آبادى در پژوهش‏هاى خود به كلام ميرزا استناد كرده و مى‏نويسد:

 

«مولانا ميرزاى شيروانى نقل نمود كه بابا ركن الدين مدفون در قبرستان كبير اصفهان، معاصر خواجه نصيرالدين طوسى بوده...»[45]

 

يك روز براى شاگردان خود، هفتاد دليل آورد كه حوضِ مدرسه، آب ندارد! طلبه‏ها با وجود اينكه مى‏دانستند و مى‏ديدند حوض پر آب است، ولى در مقابل استدلال استادشان پاسخى جز سكوت نداشتند. ميرزا با مشاهده عجز و ناتوانى آنان، برخاسته و مقدارى از آب حوض برداشت و در هوا پاشيد. آنگاه فرمود:

 

«همين، در ابطال آن براهين كافى است.»

 

يعنى وجود عينى آب، حكايتگر اين است كه ادلّه، مغالطه بوده نه استدلال عقلى.[46]

 

از ديگر ويژگى‏هاى او، تشويق شاگردانش به نگارش كتاب است. در اين رابطه به بيان نمونه‏اى اكتفا مى‏كنيم.

 

نويسنده «رياض‏العلماء» نقل مى‏كند:

 

«... رساله خوب و بسيار زيبايى نوشته بودم؛ آن را به استاد علاّمه و يگانه دوران، مرحوم مولانا ميرزاى شيروانى تقديم كردم تا ملاحظه كنند. ايشان از آن تعريف كرده و به تشويق من پرداخت».[47]

 

 

سِرّ دلبران

 

يكى از روش‏هاى معرّفى و شناخت «جايگاه معنوى افراد»، رجوع به گفتار و نوشتار فرزانگان است؛ لذا از آينه باور آنان، سيماى ميرزاى شيروانى را به تماشا مى‏نشينيم.

 

1. مير محمّد باقر خاتون آبادى:

 

«...وحيد زمان و فريد دوران، سيّد مرتضى و شيخ مفيد و شيخ طوسى عصر خود در ممارستِ مطالب امامت و متعلّقات او، و خواجه نصير عصر خود در مطالب هيئت، هندسه، رياضى و... عديل او نبود و نخواهد به هم رسيد.»[48]

 

2. مير محمّد صالح خاتون آبادى، نويسنده حدائق المقرّبين:

 

«...مولانا ميرزاى شيروانى - طيّب‏اللَّه رمسه - ... در تحقيق، تدقيق، استقامت فكر و جامعيت، مسلّم بود. و در فنون، اصول، كلام، حكمت و رياضى يد طولايى داشت...».[49]

 

3. محمّدباقر موسوى خوانسارى:

 

«...وى از علماى فاضل در دوره اخير صفويه بود، كه در اصول، منطق، طبيعى، فقه، حديث و علوم ديگر از مهارت ويژه‏اى برخوردار بود...». [50]

 

4. شيخ عبّاس قمى:

 

«عمدة المحقّقين و قدوة المدقّقين، الفاضل، الكامل، العلاّمة، الفهامة...».[51]

 

5. حاج محمّد اردبيلى:

 

«العلامة المحقق المدقق الرضى...؛ ملاّ ميرزا علاّمه، محقّق، مدقّق، پسنديده خوى، پاك‏سرشت، فاضلِ كامل، متبحّر در همه علوم، داراى هوشى‏ تيز و حافظه‏اى قوى.[52] شخصيت وى در جلالت قدر و عظمت شأن و بلندى مرتبه و تبحّرش و كثرت حفظش و دقّت نظرش و اصابت رأيش و حدسش، مشهورتر از آن است كه ذكر شود و بالاتر از آن است كه در عبارت بگنجد...».[53]

 

6. شيخ حسن بن عباس بلاغى نجفى:

 

«استادم - كه در علم اصول و فروع، استناد من بر اوست - افضل المتأخّرين و اكمل المتبحّرين، بل آيةاللَّه فى العالمين و قدوة المحقّقين و سلطان الحكماء و المتكلّمين...حال او در وثاقت و جلالت بيش از آن است كه ذكر شود و افزون‏تر از آن است كه در عبارت بگنجد .من كسى را نديده‏ام كه در فضل و قوّت حفظ و سخن پاكيزه به پاى او برسد! آرى، او يگانه روزگار و يكتاى عصر خود بود...».[54]

 

7. سيّد محسن امين:

 

«وى علاّمه محقّق مدقّق و فردى پر آوازه و خبره در علوم بود و از چهره‏هاى كمياب روزگار از جهت هوش، ژرف نگرى و انديشه به شمار مى‏آمد...».[55]

 

8. ميرزا محمّد تنكابنى:

 

«...شعله زكاء و وارث محاسن فضلاء و مقتداى مدقّقين از علماء...؛ افكار ابكارش، نتيجه افكار اسلاف اشراف اوّلين و اقوال دُرَر نثارش در سطور طروسِ متأخرّين چون خورشيد رخشان تابان و نمايان است...».[56]

 

9. مولى محمّد على كشميرى:

 

«االمحقّق المدقّق الصّمدانى...عالم وسيع الصّدر و فاضل جليل القدر بود...».[57]

 

10. ميرزا محمّد على مدرّس يزدى:

 

«...از اعاظم علماى اماميه و افاضل اواخر عهد دولت صفويه مى‏باشد كه عالم، عامل، متبحّر، متتبّع، متفنّن، جامع معقول و منقول؛ در فقه، حديث، كلام، حكمت، مناظره و جدل بى‏بدل...».[58]

 

11. ميرزا محمّد طاهر نصرآبادى اصفهانى:

 

«مولانا ميرزا، ولايت شيروان از وجود خيرنمودش به خير و بركت قرين گرديده و صداى كوس فضيلتش به گوش ساكنان عرش رسيده؛ شمع افادت از گرمى نفسش، خورشيد ضياء و گلزار عبادت از آب وضويش، بهشت صفا؛ به اشارات ابرو، رموز معانى بيان نمايد و به مفتاح زبانِ معجز بيان، گره بسى مشكلات گشايد. طبعش در ترتيب نظم و نثر، مجمع البحرين و خاطرش در تحقيق علوم عقل و نقل، مطلع شمسين...».[59]

 

 

عروج

 

ميرزاى شيروانى به سبب اشتغالات علمى و كهولت، دچار بيمارى سختى شد؛ به شكلى كه درد، همه وجودش را فرا گرفته بود؛ اما با توجه به همه اين مشكلات، روحيه توكّل، رضا و شكيبايى را از دست نداد. شاگرد گرانقدرش خاتون آبادى، نقل مى‏كند:

 

«در اين مدّت بيمارى، از حالت اعتدال بيرون نرفت و با غنى، فقير، وضيع و شريف در وقت عيادت، هيچ مرتبه از مراتب تفقّد از او مفقود نشد».[60]

 

محبوبيت وى آن چنان بود كه دولت‏مردان، عالمان و مردم به عيادتش شتافته و براى سلامتى‏اش دعا مى‏كردند. امّا قرائن، حكايتى ديگر داشت و ماه رمضان سال 1098 ه'.ق. نشانه‏هاى عروج را در سيماى نورانى آن فرزانه 65 ساله، جلوه‏گر ساخته بود. بدين سان بود كه پس از يك سال ونيم بيمارى، در ظهر روز جمعه 29 ماه مبارك، كبوتر روحش به سوى عرشيان اوج گرفت و ميهمان اولياءاللَّه شد.[61]

 

در مادّه تاريخ رحلتش اين گونه سروده شده است:

 

گفت: كز بيداد غوّاص اجل‏

 

«گوهرى ديگر در اين دريا نماند»[62]

 

پيكر مطهّر اين بزرگمرد عرصه علم و فقاهت از سوى مقامات كشورى و لشكرى و دانشمندان، خصوصاً علاّمه مجلسى و مردم، با اشك و آهى جانسوز تشييع شده و سپس به جانب مشهد مقدّس منتقل گرديد. جنازه آن حكيم پرآوازه در مشهد رضوى نيز با شكوهى خاص تشييع شد و پس از اقامه نماز و طواف به دور ضريح منوّر امام رضا (ع)، در مدرسه ميرزا جعفر دفن گرديد.[63]

 

 

لوح مزار

 

به نقل نويسنده «مطلع الشمس»، در سنگ نبشته مقبره وى، چنين آمده است:[64]

 

«وفات المولى الاعظم، العالم الرّبانى و الفاضل السّبحانى، قدوة المحقّقين، اسوة اهل اليقين، حجّةاللَّه على العالمين، اعلم علماء زمانه و افضل فضلاء عصره و اوانه، مولانا ميرزامحمّد بن الحسن الشيروانى - طهّراللَّه رمسه - فى تاسع و عشرين من شهر رمضان سنة ثمان و تسعين و الف».

 

شاگرد فرزانه‏اش ، شيخ حسن بلاغى نجفى، به جان خود سوگند مى‏خورد كه ميرزاى شيروانى يگانه و يكتاى روزگارش بوده است؛ سپس در عظمت علمى و معنوى استادش، اين شعر را يادآور مى‏شود كه:

 

هيهات أن يأتى الزّمان بمثله‏

 

انّ الزّمان بمثله لبخيل‏[65]

 

علاّمه سيّد محمّد باقر خوانسارى در تأييد كلام فوق، به اين شعر تمسّك مى‏جويد:

 

نساء حىّ العُلى عن مثله عقمت‏

 

و ان لم يكن جُلُّ ولد المجد اخوانا[66]

 

گفتنى است كه در مدرسه ميرزا جعفر (دانشگاه بزرگ رضوى) برخى از عالمان همدوره ميرزاى شيروانى نيز مدفون هستند، همچون: ملاّ محمّدباقر محقّق سبزوارى (1017 - 1090 ه'.ق.) و شيخ على، نوه شهيد ثانى (1013 - 1104 ه'.ق.).[67]

 

 

بازماندگان‏

 

پيشتر اشاره شد كه ميرزاى شيروانى با سومين دختر مجلسى اوّل، ازدواج كرد. ثمره زندگى مشترك آنان، يك دختر و پسرى به نام ميرزا حيدرعلى بود. مدقّق شيروانى دخترش را به عقد ملاّ محمّدتقى گيلانى درآورد كه فرزندان آنها عبارتند از: آقا ميرزا، آقا على، آقا محمّدكاظم، آقا محمّدصادق و دو دختر. يكى از دختران، زوجه ميرزا محمّدجعفر، پسر مجلسى دوم و ديگرى، زوجه آقا علاءالدين محمّد است.[68] [69]

 

ناگفته نماند كه در روز «عيد غدير» سال 1216 ه'.ق. وهّابى‏هاى عربستان به شهر مقدّس كربلا يورش برده و جنايات فجيعى به بارآوردند؛ برخى از نوادگان ميرزاى شيرازى (آقا ميرزا، آقا محمّدكاظم و پسر محمّدكاظم) جزو شهداى اين حادثه دلخراش هستند.[70]

 

و سخن ديگر اينكه همسر آقا عبدالحسين، پسر وحيد بهبهانى، (متوفّاى 1224 ه'.ق.) دختر حاجى محمّدجعفر مجلسى (داماد ميرزاى شيروانى) است.[71]

 

ميرزا حيدرعلى شيروانى

 

از آنجا كه ميرزا حيدرعلى شيروانى تنها پسر مدقّق شيروانى و داراى عظمت علمى بوده؛ به فرازهاى مهمّ زندگى ايشان مى‏پردازيم.

 

 

جايگاه اجتماعى و معنوى

 

در كتاب‏هاى تراجم از وى چنين ياد مى‏شود: «مولانا ميرزا حيدرعلى شيروانى اصفهانى نجفى (غروى)»؛[72] چرا كه اصالتاً شيروانى‏ بوده و در اصفهان به دنيا آمده و مدّت زمان طولانى در نجف اشرف سكونت داشت.

 

نامبرده علاوه بر پدرش، از محضر بزرگانى چون: علاّمه مجلسى و ميرزا عبداللَّه اصفهانى افندى بهره‏مند شده و به دريافت اجازه روايى مفتخر گرديد.[73]

 

حسب و نسب والاى او، بر موفقيت علمى و اجتماعى‏اش افزوده بود؛ لذا گروهى از طلاّب به حوزه درسى‏اش راه يافته؛ و به فراگيرى معارف دينى پرداختند.

 

 

پيوند

 

علاّمه مجلسى، صاحب «بحارالانوار» از همسر دومش (خواهر ابوطالب خان نهاوندى) يك پسر، به نام محمّدرضا، مشهور به «آغاسى» و يك دختر داشت. وى دخترش را به عقد خواهرزاده‏اش ميرزا حيدرعلى درآورد. ثمره اين پيوند، سه پسر (آقا على‏اكبر، على اوسط و على‏اصغر) و يك دختر بود.

 

اين دختر بعدها به همسرى پسر عمّه‏اش، آقا ميرزا گيلانى درآمد و بدين ترتيب، نوادگان ديگرى از مدقّق شيروانى به دنيا آمدند.[74]

 

 

حيدريه

 

ميرزا حيدر على در فقه، تفسير، حديث و كلام، پژوهش‏هايى انجام داد و آثارى نيز در اين علوم به نگارش درآورد. برخى از عقايد او، گرچه بر اساس برداشت و اجتهاد فقهى بوده؛ امّا با سيره عملى امامان معصوم(ع) مخالف بوده است؛ به طورى كه ترويج آن افكار افراطى خسارت مادّى و معنوى گوناگونى در پى داشت. از جمله باورها و فتاواى ميرزا حيدر على «كافر و نجس بودن اهل سنّت و منافقان» بود.

 

در «مرآت الاحوال»[75] مى‏خوانيم:

 

«فاضل مقدّس و عالم متبحّر، ملاّحيدر على، مجاور نجف اشرف است و تصلّبش در مذهب حق، به درجه كمال بود و در مسائل اصوليه، طريقه سيّد مرتضى - عليه الرّحمة - را داشت».

 

عقايد متعصّبانه پيروان حيدر على، از سوى عالمان معاصرش مردود اعلام شد و در بطلان و ردّ آن، كتاب‏هايى نيز نوشته شد. و چه بسا يكى از عللى كه ميرزا حيدر على شيروانى با تمام مقامات علمى و زهد و تقوا، گمنام مانده و آثار و تأليفاتش متروك و مهجور است، همين آراى ويژه او باشد.[76]

 

 

رحلت

 

درباره زمان رحلت و آرامگاه ميرزا حيدرعلى، اطّلاع دقيقى به دست نياورديم، جز اينكه ميرزا حيدر على نگارش برخى از كتاب‏هايش مانند «احوال الصحابه»، «الاسلام و الايمان»، «اصالة البرائة»، «تراجم السفراء»، «الامامة» و «المجالس» را در سال 1129 ه'.ق. به پايان رسانده است.[77]

 

وى در نجف اشرف زندگى مى‏كرد و ممكن است به عللى، پيكرش به اصفهان منتقل شده باشد؛ چرا كه بر اساس عقيده آيةاللَّه مرعشى نجفى (ره) مقبره ميرزا حيدرعلى در بيرون بقعه دايى‏اش، علاّمه مجلسى (ره) قرار دارد.[78]

 

 

تأليفات

 

تأليفات ميرزا حيدرعلى عبارتنداز:

 

1. آيات النازلة فى ذمّ‏الجائرين على اهل البيت(ع)؛

 

2. احكام الارضين؛

 

3. احكام البغاة؛

 

4. احكام المسافر؛

 

5. احوال الصحابة؛

 

6. احوال نوّاب اربعه، (تراجم السفراء فى عصر الغيبة الصغرى)؛

 

7. الاسلام و الايمان و معنى الناصب، داراى سه فصل و يك خاتمه، (عربى)؛

 

8. اصالة البرائة؛

 

9. العترة؛

 

10. تعليقه بر مسالك؛

 

11. التوحيد؛ در دو جلد كه جلد دوم آن «الحجّة و الامامة» است.

 

12. حاشيه بر فروع كافى؛

 

13. المجالس، در امامت؛

 

14. مختصر و تلخيص كتاب المصباح المتهجّد شيخ طوسى؛ در ضمن، وى برخى ادعيه و زيارات را به آن افزوده است.

 

15. استنباط الاحكام فى عصر غيبة الامام(ع)؛

 

16. المزار؛

 

17. مناقب الحيدرية؛

 

18. المناقب و المثالب؛ (ما روته العامة من فضائل اهل البيت (ع) و مثالب اعدائهم).

 

اين كتاب ارزشمند با تحقيق شيخ محمّد حسّون، در سال 1414 ه'.ق. توسّط منشورات‏الاسلاميه و تحت عنوان «مناقب اهل‏البيت(ع)»، به زبان فارسى، چاپ شده است.

 

19. ميزان المقادير؛ (المقادير الشرعية)، در پنجاه بيت.

 

20. رسالة فى وجوب توقير الذّرية الطاهرة؛

 

21. رسالة فى وجوب الصلاة عند ذكر النبى(ص)؛

 

22. رسالة فى فضل اهل البيت (ع)؛

 

23. رسالة فى العصمة؛

 

24. رسالة فى تكفير غير الامامى؛

 

25. رسالة فى تكفير المنافقين؛

 

26. رسالة فى حدّ القصر؛

 

27. رسالة فى الصلاة و احكامها؛

 

28. رسالة فى كفر المنافق الناصب من جميع طبقات المسلمين؛

 

29. رسالة فى مسائل الصوم؛

 

30. رسالة فى شكوك الصلاة؛

 

31. رسالة فى ما ورد فى صدر هذه الامّة؛

 

32. رساله‏اى در وجوب عينى اجتهاد بر تمام مكلّفان؛

 

و رساله‏هاى ديگر.[79]

 

 

در قاموس انديشه

 

شيخ عبدالنّبى قزوينى در وصف ميرزا حيدر على شيروانى مى‏گويد:

 

«...كان فاضلاً معظّماً وعالماً ومفخماً كما علمناه من تعليقاته على المسالك و غيرها...؛ مولانا حيدر على شيروانى،[80] دانشمندى بزرگ و عالمى‏ ارجمند بود؛ چنان كه اين امر را از تعليقات ايشان بر مسالك و كتاب‏هاى ديگر درمى‏يابيم. اين تعليقات گرچه اندك است؛ لكن بر فضل و دانش مؤلّف آن گواهى مى‏دهد. و تمام كلام اينكه، وى اهل فضل و دانش بود و در عين حال، اهل زهد و تقوا...».[81]

 

علاّمه شيخ محمّدحسين اعلمى حائرى در وصف او آورده است:

 

«...العالم الفاضل الفهامة كان حاوياً لأنواع الفضائل و مراتب التقوى كاملاً فى العلوم العقلية والنقلية.».[82]

 


 


[1] عده‏اى زادگاه وى را شيروانِ استان خراسان دانسته‏اند و برخى شيروانِ كشور آذربايجان و منطقه قفقاز؛ كه در هر صورت، در آن زمان جزو شهرهاى ايران بزرگ شمرده مى‏شدند. (مطلع‏الشمس، اعتمادالسلطنه، ج اوّل و دوم، ص 282؛ اعيان‏الشيعة، سيد محسن امين، ج 9، ص 143؛ روضات‏الجنّات، سيّدمحمدباقر خوانسارى، ج 7، ص 96).

 

[2] ر.ك: مفاخر اسلام، على دوانى، ج 8؛ صفويان نماد اقتدار ايران، محمّدباقر پور امينى، ج 1 و 2.

 

[3] تذكرة العلماء، تنكابنى، ص 141 و 142؛ قصص العلماء، تنكابنى، ص 266 و 267.

 

[4] مجلّه حوزه، ش 89 و 90، ص 13 و 14.

 

[5] مطلع الشمس، ج اوّل و دوم، ص 681؛ جغرافياى تاريخى شيروان، محمّداسماعيل مقيمى، ص 252 و 253.

 

[6] در همه منابع به اين مسئله (دامادى خاندان مجلسى) اشاره شده است.

 

[7] براى آشنايى بيشتر، ر.ك: مفاخر اسلام، ج 8 ؛ علاّمه مجلسى بزرگمرد علم و دين، على دوانى ؛ زندگينامه علاّمه مجلسى (همايش بزرگداشت علامه مجلسى)، سيّد مصلح الدين مهدوى، ج 1؛ فيض قدسى، علامه نورى، ترجمه سيّد جعفر نبوى.

 

[8] مولانا شيروانى در اصفهان به دامادى مجلسى اوّل رسيد و...[سپس‏] به زيارت عتبات رفته و در نجف توطّن كرد. (تذكره نصرآبادى، ص 157).

 

[9] فهرست مشاهير ايران ، دكتر ابوالفتح حكيميان، ج 2، ص 113.

 

[10] فوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، ص 479 - 482.

 

[11] وقايع السنين والاعوام، خاتون آبادى، ص 536 .

 

[12] تذكره نصرآبادى، ص 157؛ فوائد الرضويه، ص 467 و 468؛ تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح الله صفا، ج 5 (بخش يكم)، ص 180 ؛ ريحانة الادب، ج 5، ص 386 و 387.

 

[13] مجلّه حوزه، ش 75، ص 137 و 138.

 

[14] تذكرة القبور، عبدالكريم گزى اصفهانى، به كوشش ناصر باقرى بيدهندى، ص 50 ؛ نجوم السماء، ص 192؛ مجله حوزه، ش 89 و 90، ص 13، 14 و 178.

 

[15] علاّمه مجلسى بزرگمرد علم و دين، ص 247 و 459؛ رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبداللَّه افندى،ترجمه محمّد باقر ساعدى، ج 2، ص 63.

 

[16] نجوم السماء، ص 192 و 193؛ ريحانة الادب، ج 5، ص 386.

 

[17] مفاخر اسلام، ج 8، ص 102.

 

[18] زندگينامه علاّمه مجلسى، ج 1، ص 348.

 

[19] نجوم السماء، ص 192.

 

[20] بحار الانوار، ج 105، ص 185 و 186؛ الذريعه، ج 11، ص 24.

 

[21] تلامذة العلاّمة المجلسى و المجازون منه، سيّد احمد حسينى، ص 110 و 111؛ علاّمه مجلسى بزرگمرد علم و دين،ص 326، 369 و 370؛ مفاخر اسلام، ج 8، ص 353، 398 و 399.

 

[22] علاّمه مجلسى بزرگمرد علم ودين، ص 370 و 371؛ مفاخر اسلام، ج 8، ص 400.

 

[23] وحيد بهبهانى، على دوانى،ص 108، 173 و 174؛ روضات الجنات، ج 2، ص 98؛ تلامذة العلامة المجلسى و المجازون منه، ص 78.

 

[24] علاّمه مجلسى بزرگمرد علم ودين، ص 385؛ مفاخر اسلام، ج 8، ص 413.

 

[25] روضات الجنّات، ج 7، ص 94 و 95؛ رياض العلماء و حياض الفضلاء، ج‏1، ص 8 و 16.

 

[26] روضات الجنّات، ج 7، ص 95؛ مفاخر اسلام، ج 8، ص 353 و 354؛ علامه مجلسى بزرگمرد علم و دين، ص 327.

 

[27] روضات الجنّات، ج 4، ص‏122 و123 ؛ وحيد بهبهانى، ص 152-150؛ ستارگان حرم، ج 6، مقاله «سيّد صدرالدّين رضوى».

 

[28] تراجم الرّجال، سيّد احمد حسينى، ج 2، ص 613.

 

[29] دين وسياست در دوره صفوى، رسول جعفريان، ص‏155 .

 

[30] تذكرة العلماء، 260 و 261.

 

[31] الاجازة الكبيره، ص 245 و 246.

 

[32] ر. ك: مفاخراسلام، ص 461 - 464.

 

[33] وحيدبهبهانى، ص 69، 153 و 154.

 

[34] تذكرة العلماء، ص 89 و 90.

 

[35] الذريعه، ج 9/3، ص 1140.

 

[36] ريحانة الادب، ج 5، ص 388.

 

[37] الذريعه، ج 1، ص 35 و ج 11، ص 5.

 

[38] همان، ج 10، ص 216 .

 

[39] همان، ج 20، ص 365.

 

[40] معجم مؤلّفى‏الشيعة، على فاضل قائينى نجفى، ص 243 و 244؛ تنقيح‏المقال، ممقانى، ج 3، ص 103؛ روضات‏الجنّات، ج 7، ص 93 و 94؛ فوائدالرضويه، ص 467 و 468؛ ريحانةالادب، ج 5، ص 287 و 288؛ معجم رجال‏الحديث، آيةاللَّه خويى، ج 15، ص 256.

 

[41] قصص العلماء، 268 .

 

[42] رياض العلماء و حياض الفضلاء، ج 2، ص 63؛ تعليقه امل الآمل، سيّد احمد حسينى، ص 112 و 141؛ الذريعه، ج 10، ص 194 و 195.

 

[43] قصص العلماء، ص 267 و 268؛ تذكرة العلماء، ص 143. بر اساس نقل ديگر، 25 مرتبه «شرح كافيه عبدالرحمن جامى» را تدريس كرده است. ( روضات الجنّات، ج 5، ص 69).

 

[44] روضات الجنّات، ص 93؛ علماى بزرگ شيعه از كلينى تا خمينى، م. جرفادقانى، ص 143.

 

[45] وقايع السنين و الاعوام، ص 364.

 

[46] قصص العلماء، ص 267؛ تذكرة العلماء، ص 142.

 

[47] صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست ،رسول جعفريان، ج 1، ص 447 (بااندكى تغيير).

 

[48] وقايع السنين و الاعوام، ص 543.

 

[49] علامه مجلسى بزرگمرد علم ودين، ص 326.

 

[50] روضات الجنّات، ج 7، ص 93.

 

[51] الكنى و الالقاب، ج 3، ص 213؛ هدية الاحباب، ص 270 و 271.

 

[52] جامع الرواة، ص 92.

 

[53] علامه مجلسى بزرگمرد علم و دين، ص 326؛ فيض قدسى، ص 227.

 

[54] روضات‏الجنّات، ج 7، ص 95؛ علامه مجلسى بزرگمرد علم و دين، ص 327.

 

[55] اعيان‏الشيعة، ج 9، ص 142.

 

[56] قصص العلماء، ص 266.

 

[57] نجوم السماء فى تراجم العلماء، ص 192.

 

[58] ريحانة الادب، ج 5، ص 386.

 

[59] مفاخر اسلام، ج 8، ص 350.

 

[60] وقايع السنين و الاعوام، ص 540 و 543.

 

[61] فوائدالرضويه، ص 468.

 

[62] مصرع دوم به حساب ابجد، مساوى با 1099 است. (طبقات اعلام الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، ج 5، ص 524).

 

[63] فوائدالرضويه، ص 468.

 

[64] ج اوّل و دوم، ص 681 و 682.

 

[65] روضات‏الجنّات، ج 7، ص 95.

 

[66] همان، ص 96.

 

[67] مفاخر اسلام، ج 8، ص 282 و 302؛ فوائدالرضويه، ص 322 و 323.

 

[68] بحارالانوار، ج 105، ص 137 و 138.

 

[69] براى آگاهى از بازماندگان دخترى ميرزاى شيروانى ر. ك: مرآت‏الاحوال جهان نما، به انضمام انساب خاندان مجلسى، احمد بهبهانى و ميرزا حيدرعلى مجلسى، ص 109 - 111.

 

[70] همان، ص 110.

 

[71] وحيد بهبهانى، ص 271؛ مفاخر اسلام، ج 8، ص 634 و 635.

 

[72] معجم المؤلّفين، عمر رضا كحّاله، ج 4، ص 91 و 92.

 

[73] تلامذةالعلامة المجلسى و المجازون منه، ص 37؛ رياض العلماء، ج 1، ص 9 و 18.

 

[74] مرآت‏الاحوال، ص 266، 267، 273 و 274؛ فيض قدسى، ص 230 و 231.

 

[75] ص 109.

 

[76] زندگينامه علامه مجلسى، ج 2، ص 317.

 

[77] الذريعه، ج 1، ص 305، ج 2، ص 62، 63 و 114، ج 4، ص 58، 59 و 479 و ج 19، ص 354 و 355.

 

[78] زندگينامه علامه مجلسى، ج 2، ص 316.

 

[79] اعيان الشيعة، ج 6، ص 274؛ مصفى المقال فى مصنّفى علم الرجال، آقابزرگ تهرانى، ص 164 - 166؛ زندگينامه علامه مجلسى، ج 2، ص 316 و 317؛ مناقب اهل‏البيت(ع)، ص 15 - 17.

 

[80] تتميم امل الآمل، ص 137 و 138.

 

[81] علامه مجلسى بزرگمرد علم و دين، ص 555؛ فيض قدسى، ص 229.

 

[82] دائرةالمعارف الشيعة العامّة، ص 534.
پنج شنبه 21 مهر 1390  7:19 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ محمد بن حسن حر عاملى

 

شيخ محمد بن حسن حُرّ عاملي در سال 1033 ق در روستاي «مشغره» از توابع جبع چشم به جهان گشود. صاحب اعيان الشيعه دربارة اين منطقه مي‌نويسد:
«جبع يكي از مراكز مهم جبل عامل است كه شخصيتهاي ارزنده‌اي همچون شيخ بهايي و شهيد ثاني، تحويل جامعه اسلامي داده است«[1]
دياري كه شيخ حُرّ عاملي در آن چشم به جهان گشود يكي از سرزمينهاي تشيع و عالم پرور است كه تشيع آن ريشه در تبعيد ابوذر دارد. شيخ حُرّ عاملي در امل الآمل در اين باره مي‌نويسد: «هنگامي كه در زمان عثمان ابوذر به شام تبعيد شد و مدتي در آنجا ماند گروه زيادي در آن سامان شيعه شدند. سپس معاويه او را به روستاها تبعيد كرد و او به جبل عامل آمد و از آن روز مردم به تشيع رو آوردند«[2] گذشته از اين، قاضي نورالله شوشتري مي‌افزايد: «... هيچ قريه‌اي از آن نيست كه جمعي از فقها و فضلاي اماميه در آنجا نباشند«[3]
گويا دست تقدير روزگار بر آن بود كه او در يكي از بهترين نقاط معنوي و از ميان بهترين خاندان پا به عرصة گيتي نهد.
در محضر معرفت
هيچ كس منكر اين مسأله نيست كه وراثت در شكل‌گيري شخصيت كودك بي‌تأثير نيست و خانواده اولين كلاس درس زندگي است. شيخ حر پاكي و لطافت را تنها از يك سو به ارث نبرده بود. مادرش طلايه دار زهد و تقوا به شمار مي‌رفت بلكه در زمرة اديبان و فاضلان زمان خود و داراي مرتبه بلندي بود. آية الله العظمي سيد شهاب الدين مرعشي (ره) در سجع البلابل دربارة خانوادة مادر شيخ مي‌نويسد: «مادر بزرگوار حُرّ عاملي دختر علامه شيخ عبدالسلام فرزند حُرّ است كه دختري فاضل و اديب بود»
شيخ حُرّ دربارة پدر بزرگ مادري خود مي‌نويسد: «او دانشمندي عظيم الشأن و بلند پايه و زاهدي عابد و پارسا و فقيهي حديث‌دان و مورد اعتماد بود كه زهد و عبادت هيچ كس به اونمي‌رسد. او در فقه و ادبيات عرب استادي زبردست بود«[4]
گذشته از زهد و پارسايي پدر بزرگ مادري‌اش كه همراه شير مادر زاهدش به او به ارث رسيده بود شيخ حُرّ از پدر بزرگ پدري خود نيز شهادت را چون سر سلسله اين خاندان حُرّ بن يزيد رياحي به ارث برده بود. شهيد شيخ علي فرزند محمد حُرّ عاملي مشغري پدر بزرگ شيخ حُرّ عاملي است. شيخ حُرّ عاملي دربارة پدربزرگ اديب و دانشمندش مي‌نويسد: «او عالمي فاضل بود و عابدي ستوده كردار و عظيم الشأن و شاعر كارآزموده و اديب. تحصيلاتش نزد شيخ حسن (مؤلف كتاب معالم) و سيد محمد (مؤلف مدارك) و ديگر استادانش صورت گرفت... نويسندگان رياض العلماء و روضات الجنات، نجوم السماء و ديگر فرهنگ‌هاي رجال از او تجليل كرده و نوشته‌اند كه بر اثر مسموميت شهيد شد.»[5] از اين شهيد بزرگ چهار فرزند بر جاي ماند.
1. شيخ حسين كه داراي فضل و دانش و شيوا گويي و شاعر و فردي شايسته بود.
2. شيخ محمد كه به گفتة شيخ حر عاملي فاضلي دانشمند و محققي دقيق و حافظ قرآن و عابد و شاعري كارآزموده و اديب و شخصي مورد اطمينان بود.
3. شيخ حسن (پدر بزرگوار شيخ حُرّ عاملي) كه شيخ حُرّ دربارة ويژگيهاي اين پدر فرزانه و عالم خود مي‌نويسد: «او دانشمندي فاضل و زبردست و ماهر و شايسته و اديب و فقيه و مورد اعتماد بود. وي حافظ قرآن و آشنا به رشته‌هاي علوم عربي و فقه و ادب بود.مردم در مسائل فقهي بويژه مسائل ارث به او مراجعه مي‌كردند.»[6]
تحصيلات
حضرت آيت الله مرعشي نجفي نام علما و دانشمنداني كه شيخ حُرّ در محضر آنان زانوي ادب زده و در دروس مختلف از آنان كسب فيض نموده يا مفتخر به گرفتن اجازة نقل روايت شده است در مقدمة كتاب اثبات الهداة به رشته تحرير درآورده است؛ كه به طور فشرده به آن اشاره مي‌شود.
1. علامه شيخ حسن حر عاملي (پدر بزرگوارش) كه در محضر او درس خوانده و از او روايت نقل كرده است.
2. علامه شيح محمد حُرّ (عموي او) علاوه بر درس فراگيري، از او روايت نقل مي‌كند.
3. علامه شيخ عبدالسلام (جد مادري).
4. علامه شيخ علي فرزند محمود مشغري عاملي.
5. علامه شيخ زين الدين فرزند محمد بن حسن فرزند شهيد ثاني.
6. علامه شيخ حسين فرزند حسن بن ظهير الدين عاملي ظهيري.
7. علامه سيد حسن حسيني عاملي.
8. علامه شيخ عبدالله فوشي حُرّ.
9. علامه مجلسي (ره) كه مشهورترين و بزرگترين استادان شيخ حُرّ عاملي بوده و غواص درياهاي اخبار و احاديث شمرده مي‌شود. شيخ حُرّ در موارد زيادي در كتاب امل الآمل تصريح كرده كه از مرحوم مجلسي حديث نقل كرده است.
10. فيض كاشاني (ره) كه زينت فقهاي حديث شناس و الگوي سالكان است. تصريح به نام وي را به خط برخي از شاگردان او ديده‌ام.
11. علامه مولي محمد طاهر فرزند محمد حسن شيرازي نجفي، نويسنده كتابهاي مشهور مثل «حجة الاسلام در شرح تهذيب الاحكام» و «حكمة العارفين» و «فوائد الدينيه در حكماء صوفيه» و غير اينها. شيخ حر به شاگردي نزد اين استاد در كتاب امل الآمل تصريح كرده است.
12. علامه شيخ علي مؤلف «الدر المنثور» از نوادگان شهيد ثاني.
13. علامه سيد علي فرزند علي موسي عاملي.
14. علامه محقق آقا حسين خوانساري، شارح كتاب دروس.
15. علامه سيد هاشم بحراني، صاحب تفسير البرهان.
16. علامه مولا محمد كاشاني مقيم قم.
آثار ماندگار
1. جواهر السنيّه
در نخستين گام ودر اولين تجربة نگارشي به جمع‌آوري احاديث قدسي كه همان كلام خداوند متعال است، مي‌پردازد و چند سالي را در تدوين اين احاديث به صورت كتابي مستقل مي‌كوشد. او در تنظيم اين اثر گرانبها نخست به قول پروردگار پيرامون انبيا ـ از حضرت آدم ـ عليه السّلام ـ تا خاتم مرسلين ـ صلّي الله عليه و آله ـ و سپس احاديث مربوط به ائمه اطهار رو مي‌كند و در خاتمه كتاب را با احاديث اخلاقي (در تاريخ 1056)[7] به پايان مي‌رساند شيخ حر عاملي در قسمتي از مقدمه آن مي‌نويسد: «... البته اينها در ميان علما، به احاديث قدسي معروف هستند هر چند من پيشتر نديده بودم كه آنها را در يك كتاب جمع و نشر كرده باشند. از همين رو علاقه‌مند شدم به اينكه نخستين كسي باشم كه آنها را در يك كتاب جمع كرده است ، ...»[8]
2. صحيفه ثانيه
شيخ حُرّ عاملي در مقدمه اين كتاب مي‌نويسد: «صحيفه سجاديه كامل كه قمستي از دعاهاي امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ را در بر دارد به مهمات دين و دنيا مربوط است. من به خاطر علاقه‌اي كه براي جمع و تركيب اين دعاهاي پراكنده و متفرق داشتم در صحيفه دوم ساير دعاهاي آن حضرت را كه علماي بزرگوار نقل كرده‌اند، گرد آوردم. پس بر شما باد كه اين صحيفه شريف را با اولي همراه داشته، آنها را تلاوت كني.»[9]
«محدث جزايري در اول شرح ملحقات صحيفه مي‌نويسد بايد جمع احاديث قدسي را (برادر قرآن) و صحيفه ثانيه را (خواهر قرآن) نام نهاد.»[10]
شيخ حُرّ دفتر نگارش خود را با «كلام خدا» و دعاي «امام سجاد ـ عليه السّلام ـ» آغاز كرد و از آن پس ده‌ها كتاب ارزشمند را به جامعة شيعي تحويل داد كه حتي معرفي اختصاري هر يك در اين مقال نمي‌گنجد. نكته‌اي كه در بيشتر آثار شيخ حُرّ ديده مي‌شود تقسيم بندي فصلها و بخشهاي آنهاست كه به عدد معصومين يا ائمه اطهار به دوازده يا چهارده قسمت فصل بندي و تقسيم نموده است. اين امر نشان از عشق و علاقة او حتي به عددي است كه يادآور وجود آن بزرگواران است.
3. الايقاظ من الهجعة برهان علي الرجعة
شيخ آقا بزرگ درباره اين كتاب مي‌نويسد: شيخ در امل الآمل مي‌گويد:
«اين كتاب حاوي بيش از ششصد حديث و شصت و چهار آيه و ادله بسياري از قدما و متأخرين و جواب شبهات در اين موضوع است«
«شيخ حُرّ در سال 1075 نگارش اين كتاب را به اتمام رساند«[11]
4. خلق الكافر
شيخ آقا بزرگ مي‌نويسد:
«... (مؤلف در اين كتاب) آنچه در زمينة خلقت كافر به ذهنش رسيده است به رشته تحرير در آورده است ... در آن به ذكر احاديثي پرداخته است كه نهي از بحث در قضا و قدر و امر به تكلم در مسأله بداء شده است.»[12]
5. الفوائد الطوسيه
شيخ حر در مقدمه اين كتاب مي‌نويسد:
«اين كتاب پاسخ برخي از احاديث مشكل و دُرّهاي تحقيق بعضي از مسائل پيچيده‌اي است كه اهل علم و كمال در زمان اقامتم در طوس سؤال نموده‌اند...»[13]
6. بداية الهداية
شيخ حُرّ عاملي پيرامون انگيزه نگارش اين كتاب مي‌نويسد:
«گروهي از برادران مؤمن كه خواهان حق و حقيقت بودند از من درخواست كردند تا در حد توان احاديث مربوط به واجبات و محرمات را جمع‌آوري نمايم و در مواردي جزئي مستحبات و مكروهات ومباحات برگرفته از روايات ائمه اطهار در اين زمينه به طور خلاصه آورده شود و ...»[14]
7. امل الآمل
شيخ در جلد دوم اين كتاب (ص 370) انگيزه نگارش اين اثر را رؤيايي ذكر مي‌كند كه در سال ورود به مشهد (1073 ه‍ .ق) ديده است. او به دليل مشاغل بسيار 23 سال بعد، آن را به رشته تحرير در مي‌آورد. در اين باره نوشته‌اند:
شروع تأليف اين كتاب سال 1096 ه‍ ق. و پايانش اول جمادي الثاني 1097 بوده است. شرح حال علماي جبل عامل كه شيخ در اين كتاب نگاشته 209 نفر و از علماي غير جبل عامل 1110 نفر است«[15]
8. اثبات الهداة
اين كتاب در اثبات نبوت و امامت و بيان معجزات پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار ، از آثار شيرين و خواندني است كه در 7 جلد به چاپ رسيده و برخي از جلدها به همت حجة الاسلام نصر الهي و برخي ديگر به قلم فقيه فرزانه حضرت آيت الله جنتي ترجمه شده است.

 

شيخ در مقدمه كتاب مي‌نويسد:
«من به كتابي كه در اين باب كافي باشد و آنچه را عقلا به گرد آوردنش علاقه‌مندند ... دست نيافتم بلكه ديدم اين مطالب در وادي پراكندگي پنهان مانده و كسي كه بخواهد بر آنها مطلع شود محتاج به صرف وقت زيادي است»
9. هداية الاُمّه
شيخ حر در مقدمه اين كتاب مي‌نويسد: «... اين كتابي است حاوي احكامي كه براي هر فرد ضرورت دارد... اين كتاب را به خاطر پاسخگويي و درخواست گروهي از برادران ديني به رشته تحرير درآورده‌ام ...»[16] ديگر كتابهاي شيخ حر عاملي عبارتند از:
ــ تعليقه‌اي بر كتاب مزار تأليف علامه نسب شناس مرحوم سيد شرف الدين علي حسيني مرعشي حائري (متوفاي 1316 ق)
ــ كتاب الفصول المهمة في اصول الائمة. دربردارندة قواعد كلي كه ازائمه ـ عليهم السّلام ـ دربارة اصول دين و فروع دين و طب و اصول فقه و غيره وارد شده و بيش از هزار باب است و به چاپ رسيده است.
ــ كتابي در رد صوفيه، يكهزار حديث موجود در آن به طور عام يا خاص در رد صوفيه است.
ــ كتاب اجازات: در بردارندة انبوه اجازه‌هاي پيشينيان است.
ــ كتاب كشف التعميه في حكم التسميه: پيرامون ناميدن حضرت مهدي به نام اصلي اوست كه همنام پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.
ــ كتابي در اثبات اينكه نماز جمعه واجب عيني است (در رد نظر علامه محمد ابراهيم نيشابوري(
ــ كتاب نزهة الاسماع في الاجماع: اقسام و احكام اجماع در آن بيان شده است.
ــ كتابي در اثبات متواتر بودن قرآن.
ــ كتابي در رجال.
ــ كتابي در احوال اصحاب شايسته و ستايش شده پيامبر و ائمه ـ عليهم السّلام ـ .
ــ كتابي دربارة منزه بودن امامان معصوم از فراموشي و سهو.
ــ كتابي در ردّ نظرات اهل سنّت.
ــ وصيت به پسرش علامه شيخ محمد رضا (به شيوة كشف المحجّة علامه سيد بن طاووس(
ــ كتابي پيرامون زيارتگاهها و زياتنامه‌ها.
ــ كتابي در اخلاق: كتاب طهارة الاعراق ابن مسكويه را شرح داده و رواياتي كه از ائمه اطهار وارد شده بر آن افزوده است.
ــ كتاب در ابطال مسأله عموميت داشتن «حديث منزلت»
ــ ديوان امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ كه اشعار امام را گردآوري و به ترتيب حروف تنظيم كرده است (در بمبئي چاپ شده است)
ــ حاشيه بر كتاب كافي مرحوم كليني.
ــ حاشيه بركتاب «من لا يحضره الفقيه» مرحوم شيخ صدوق.
ــ حاشيه بر كتاب تهذيب شيخ طوسي (ره)
ــ حاشيه بر استبصار شيخ طوسي (ره)
ــ رساله‌اي در مناظرة خود با بعضي از علماي اهل سنت در سفر حج.
10. وسائل الشيعه
اما كتابي كه شيخ حُرّ را با آن و آن را با شيخ حُرّ مي‌شناسيم كتاب گران سنگ «وسائل الشيعه» است. اين اثر يكي از كتابهاي مرجع در زمينه احاديث اهل بيت است كه از اعتبار و اعتماد خاصي در ميان كتابهاي حديثي برخوردار است. در اين كتاب، نويسنده روش خاص خود را بكار برده و احاديث فقهي كه فقها در استنباط احكام شرعي بدان نيازمندند و بر آنها تكيه مي‌زنند جمع‌آوري كرده است و شمار آنان به بيست هزار حديث مي‌رسد كه شيخ حر از مصادر و كتب معتبر شيعه چون اصول كافي، من لا يحضره الفقيه، استبصار، تهذيب و كتب ديگر كه شمار آنها به هفتاد منبع و مأخذ مي‌رسد جمع‌آورده است. شيخ حُرّ كتاب را با احاديثي در مقدمه عبادات افتتاح كرده و سپس بر طبق كتب فقهي آن را از بحث طهارت تا مبحث بيان ديه‌ها تقسيم بندي نموده است.
شيخ حُرّ دو سوم اين كار بزرگ را در زادگاهش «مشغر» به رشته تحرير در آورد و در سال 1088 در مشهد مقدس آن را به اتمام رساند. اين سال براي شيخ سال پركار و پربركتي محسوب مي‌شد. چرا كه در اين سال «فهرست وسائل الشيعه» را نيز تدوين نمود. اين موضوع كه شيخ سه بار اين كتاب را از نظر گذرانده و به نگارش درآورده است از نكته‌هايي است كه سزاوار است هر محقق و نويسنده آن را فرا روي خويش قرار دهد. در بيان جايگاه اين كتاب همين بس كه از روزي كه اين سرچشمه به نگارش در آمده منبع و مأخذ تمام مجتهدان و كتاب مرجع عالماني است كه آخرين مرحلة رسيدن به قلة اجتهاد را طي مي‌كنند. بر اين كتاب از سوي بزرگان تعليقه هاي بسياري نگاشته شده كه شايد شيخ حُرّ خود نخستين كسي است كه براي ابهام زدايي پيرامون برخي از مطالب آن پيشقدم شده است و «تحرير وسائل الشيعه و تحجر مسائل الشريعه» نامي است كه شيخ حُرّ عاملي بر شرح وسائل الشيعه نهاده است.
محل تدريس و شاگردان شيخ
شيخ حر تنها مرد تتبع، تحقيق و نگارش نبود بلكه در تدريس و تربيت شاگردان از مردان موفق زمان خود به شمار مي‌رفت. محل تدريس او در مشهد مقدس، صحن حضرت ثامن الائمه بود. گرچه به درستي از عدد شاگردان شيخ اطلاعي در دست نيست، از مكان و گفتار هم عصران شيخ اينچنين به نظر مي‌آيد كه درس شيخ يكي از باشكوه‌ترين كلاسهاي درس در عصر وي بوده است . از شمار بسيار شاگردان و آنان كه از شيخ حر روايت نقل كرده‌‌اند مي‌توان به افراد ذيل اشاره كرد:
1. شيخ مصطفي حويزي فرزند عبدالواحد بن سيار حويزي.
2. دو فرزندش شيخ محمد رضا و شيخ حسن.
3. سيد محمد حسيني أعرجي فرزند محمد باقر.
4. سيد محمد فرزند محمد بديع رضوي.
5. مولا محمد فاضل مشهدي فرزندي محمد مهدي.
6. سيد محمد موسوي عاملي فرزند بن علي بن محيي الدين.
7. مولا محمد صالح فرزند محمد باقر قزويني مشهور به (روغني)
8. مولا محمد تقي عبدالوهاب استرآبادي مشهدي (متوفي 1058 ه‍ . ق.(
9. مولا محمد تقي دهخوار قاني قزويني.
10. سيد محمد بن احمد حسيني گيلاني.
11. مولا حسن بن محمد طاهر قزويني طالقاني.
12. سيد نورالدين جزايري (متوفي 1158 ه‍ . ق(
13. محدث مولا محمد صالح هروي.
14. حاج محمود ميمندي.
15. شيخ محمود بن عبدالسلام المَعْني.[17]
16. علامه مجلسي )صاحب بحار الانوار(
17. شيخ ابوالحسن بن محمد النباطي العاملي.
18. سيد محمد بن زين العابدين موسوي عاملي.
هجرت
چهل سال از عمر پربار شيخ حر عاملي مي‌گذشت كه او براي زيارت مرقد مطهر امام هشتم ـ عليه السّلام ـ از «مشغر» عازم «مشهد» شد. اما چيزي نگذشت كه با واقعيتهاي جامعه آن روز تشيع در ايران روبرو گشت. شيخ حُرّ با آنكه از واژة شاه و شاهي نفرت داشت و عزلت و رياضت را بر حضور و رياست ترجيح مي‌داد، در حساس‌ترين برهة تاريخ تشيع به ديگر عالمان شيعه اقتدا كرد و با پذيرفتن برخي مسئوليتهاي اجتماعي در حساس‌ترين نقطة ايران (خراسان) كه درمعرض تهاجم ازبكها و اهل تسنن هم مرز ايران بود دَين خود را در صحنة سياست نيز به تشيع ادا كرد. پذيرفتن مقام شيخ الاسلامي از سوي شيخ حُرّ به ماجراي سفرش به اصفهان باز مي‌گردد كه او از طرف علامه مجلسي به ديدار كاخ شاه رفته بود.
«شيخ حُرّ در مجلس شاه سليمان بدون اجازة شاه در بالاي مجلس و نزد شاه نشست به طوري كه بين او و شاه يك متكا بيش نبود. شاه پس از نشستن رو به شيخ كرد و گفت: به من گفته‌اند تو از علماي جليل و بزرگ عرب محمد بن حسن حُرّ عاملي هستي حال به من بگو «فاصلة ميان حر و خر چقدر است»؟ شيخ بي‌درنگ (به شوخي) گفت: «يك متكا»! شاه از شجاعت و حاضر جوابي شيخ يكه خورد.[18]
مؤلف كتاب گنجينه آثار قم مي‌نويسد:
«بعد از گفتگو با شاه سليمان و قضيه آنچناني علماي اصفهان كه پي به مدارج علمي او بردند، شاه سليمان در مقام استمالت از وي برآمد، او را براي توطن در اصفهان دعوت كرد و شيخ علاقه خود را به اقامت در جوار ثامن الائمه اعلام داشت. بنابراين شيخ را قاضي القضات خراسان گردانيد و با تجليل روانه ساخت.»[19]
وفات
شيخ حُرّ عاملي اين فرزانه روزگار سرانجام در بيست و يكم ماه رمضان 1104 در هفتاد و يك سالگي چشم از جهان فرو بست و در زير گنبد حضرت (رضا)، كنار منبر، برادرش شيخ احمد صاحب الدرالمسلوك با هزاران نفر ديگر بر جسم مطهرش نماز گذارد و جسم مطهرش در ايوانِ حجره‌اي از حجره‌هاي صحن شريف امام رضا ـ عليه السّلام ـ جنب مدرسه‌ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.[20] و مرقدش در كنار حرم رضاي آل محمد واسطة بين مردم و پيشواي هشتم شيعيان گشت.
سلام بر او روزي كه در «مشغر» معبر نور، چشم به جهان گشود. و روزي كه در «مشهد» قبلة نور، چشم از جهان فرو بست.
حسن ابراهيم زاده

 


[1] . اعيان الشيعه، ج 1، ص 199.
[2] . همان، ج 1، ص 13.
[3] . مجالس المؤمنين، ج 1، ص 177.
[4] . امل الآمل، ج 1، ص 107.
[5] . شهيدان راه فضيلت، ص 330.
[6] . امل الآمل، ج 5، ص 65.
[7] . در خصوص اتمام اين كتاب به الذريعه، ج 1، ص 271، رجوع شود.
[8] . جواهر السنيه، ترجمه زين العابدين كاظمي خلخالي، ص 5.
[9] . الصحيفه الثانيه السجاديه، ص 5.
[10] . الذريعه، ج 1، ص 271.
[11] . الذريعه، ج 2، ص 506.
[12] . الذريعه، ج 7، ص 246.
[13] . الفوائد الطوسيه، ص 6.
[14] . بداية الهداية ولب الوسائل، ج 1، ص 1.
[15] . رياض العلماء، ج 5، ص 75.

 

[16] . هداية الامّه، ص 4.
[17] . اهل «مَعن» از توابع بحرين.
[18] . اعيان الشيعه، ج 9، ص 167.
[19] . گنجينة آثار قم، عباس فيض، ص 248.
[20] . سجع البلابل، ج 1، مقدمه.
پنج شنبه 21 مهر 1390  7:20 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علامه سيد هاشم بحرانى(ره)

(1107-1040هـ ق)

ولادت‏

 

سخن از ستاره درخشان بحرين، سيد هاشم بحرانى است. او فرزند سيد سليمان حسينى بحرانى و معروف به «علامه بحرانى» است.

سلسله نسب او با بيست و پنج واسطه به امام موسى بن جعفر (ع) مى‏رسد.در نيمه اول قرن يازدهم در روستاى «كتكتان» از توابع شهر «توبلى» كه پايتخت علمى و سياسى بحرين در آن عصر بود، فرزندى از سلاله پاك رسول خدا(ص) به دنيا آمد. گرچه تاريخ تولد اين وجود سعادتمند به طور دقيق به دست نيامده است. بر اساس برخى از دلايل، تاريخ تولدش را بين سالهاى 1030 تا 1040 ق. ياد كرده‏اند.

خاندان پاك‏

سيد هاشم بحرانى كه از تبار هاشميان بود و ريشه در علويان داشت فرزندانى صالح و دانشمند به جامعه اسلامى تحويل داد. همسرش، دختر شيخ على فرزند شيخ عبداللَّه بن شيخ حسين بن على كنيار بود.

تحصيلات

 

سيد بحرانى پس از چندى تحصيل در زادگاهش راهى نجف اشرف شد و از استادان آن حوزه با شكوه استفاده فراوان برد و سالها بعد با رسيدن به مقام علمى و معنوى اجتهاد، بزرگ مرجع آن حوزه گشت. گرچه سال ورودش به نجف، به صورت دقيق مشخص نيست اما به يقين در سال 1063 ق. نزد استاد بزرگ نجف، فخرالدين طريحى به دانش اندوزى مشغول بوده است. او پس از چندى به زادگاهش بحرين بازگشت و بعد از رحلت شيخ محمد بن ماجد بحرانى عهده‏دار منصب مرجعيت و رهبرى دينى علمى مردم گرديد.

اساتيد

 

1. شيخ فخرالدين طريحى نجفى

2. سيد عبدالعظيم بن عباس استرآبادى

شاگردان‏

1. شيخ محمد بن حسن حر عاملى

2. شيخ محمود بن عبدالسلام‏المعنى

3. شيخ عبداللَّه بن على بن احمد بحرانى

4. سيد محمد بن على سيف‏الدين عطار بغدادى.

5. شيخ على مقابى بحرانى.

6. شيخ حسن بحرانى.

7. شيخ هيكل بن عبد على اسدى جزائرى.

 

 

روش علمى و تحقيقى

 

علامه بحرانى در تدوين كتابهاى روايى و حديث، از روشهاى برجسته و علمى خاصى استفاده مى‏كرد كه اشاره‏اى اجمالى به آنها ضرورى مى‏نمايد.

1. استفاده از روايات اهل سنت براى اثبات امامت على (ع) و ديگر امامان معصوم: به گونه‏اى كه او حديث منزلت را از طريق يكصد سند از دانشمندان اهل سنت با ذكر نام كتاب و مدرك آنها نقل كرده است.

2. استفاده از نسخه‏هاى متعدد و عبارات متفاوت يك حديث براى صحيح تر مشخص شدن و گويايى حديث.

3. تحقيق و تصحيح سند احاديث براى پيدا كردن روايات صحيح.

او در اين زمينه كتاب تهذيب شيخ طوسى را بررسى و تحقيق كرد و اغلاط بسيارى را كه در رجال و سند اخبار بود مشخص ساخت و اثر خويش را «تنبيهات الاريب فى رجال‏التهذيب» ناميد.

4. دسته بندى و تبويب احاديث از ديگر كارهاى مهم و لازمى بود كه در سيره نيكوى سيد قرار داشت.

او در اين باره كتاب «ترتيب‏التهذيب» را كه مربوط به تهذيب شيخ طوسى بود به رشته تحرير در آورد و آن را به بهترين روش تدوين و دسته بندى كرد.

تاليفات

 

1. علوم قرآن‏

2.البرهان فى تفسيرالقرآن‏

3.اللوامع‏النورانيّه فى اسماء على و اهل بيته‏القرآنيه‏

4.الحجة فيما نزل فى‏القائم‏الحجة

5. نورالانوار فى تفسيرالقرآن‏

6.الهادى و مصباح‏النادى‏

7.الهدايةالقرآنيه‏الى‏الولايه الاماميه‏

8. اصول اعتقادات‏

9. حقيقة الايمان‏المبثوت على‏الجوارح و احاديث التوحيد والنبوة و الامامة

10. نهاية الاكمال فيما يتم به تقبل الاعمال‏

11. مصباح الانوار و انوار الابصار فى بيان معجزات نبى‏المختار

12. امامت‏

13. اثبات‏الوصيه‏

14. احتجاج‏المخالفين على امامة على بن ابى طالب اميرالمؤمنين(ع)

15. الانصاف فى‏النص على الائمه الاثنى عشر من آل محمد الأشرف‏

16. ايضاح‏المسترشدين فى بيان تراجم‏الراجعيت‏الى الولاية على بن ابى‏طالب(ع)

17. بهجةالنظر فى‏اثبات‏الوصايه والامامة للائمة اثنى‏عشر

18.البهجةالمرضيه فى اثبات‏الخلافه والوصيه‏

19. تبصرةالولى فيمن راى‏القائم‏المهدى‏

20. تبصرةالولى فى‏النص‏الجلى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب‏(ع)

21.التحفةالبهية فى اثبات‏الوصية لعلى‏(ع)

22. سلاسل‏الحديد و تقيّد اهل‏التوحيد

23. عمدةالنظر فى بيان عصمة الائمه الاثنى عشر

24. غايةالمرام و حجةالخصام فى تعيين الامام من طريق‏الخاص والعام‏

25. فصل معتبر فيمن راى الامام‏الثانى عشر

26. كشف‏المهم فى طريق خبر غدير خم‏

27. مدينةالمعاجز الائمة الاثنى عشر و دلائل‏الحجج على‏البشر

28. تفضيل الائمه صلوات اللَّه عليهم على الانبياء عدانبينا محمد(ص)

29. تفضيل على (ع) على الانبياء اوالعزم من‏الرسل‏

30. تلخيص رسالتين‏

31. حليةالنظر فى فضل الائمة الاثنى‏ عشر

32.الدرالنضيد فى فضائل‏الحسين‏الشهيد(ع)

33. فضائل على و الائمة من ولده‏

34. فضل‏الشيعه (مناقب‏الشيعه)

35.اللباب‏المستخرج من كتاب‏الشهاب‏

36. مناقب اميرالمؤمنين‏

37.التيمية والدرةالثمينه‏

38. معالم‏الزلفى فى عارف‏النشأة الاولى و الاخرى‏

39. نزهة الابرار و منار الافكار فى خلق‏الجنة والنار

40. تاريخ اسلام‏

41. حلية الابرار فى احوال محمد و آله الاطهار

42.المطاعن‏البكريه والمثالب‏العمريه من طريق العثمانيه‏

43. مولدالقائم‏

44. وفاةالنبى‏

45. وفاةالزهراء

46. سيرالصحابه‏

47. مقتل ابى عبداللَّه‏الحسين‏(ع)

48. فقه‏

49.التنبيهات فى‏الفقه‏

50. حديث‏

51. ترتيب‏التهذيب‏

52. شرح ترتيب‏التهذيب‏

53. روضةالواعظين فى احاديث الائمةالطاهرين‏

54. تعريف رجال من لا يحضره‏الفقيه‏

55. رجال‏

56. تنبيهات الاريب فى رجال‏التهذيب‏

57.التيمية فى بيان نسب‏التيمى‏

58. روضةالعارفين و نزهةالراغبين‏

59. من روى‏النص على الائمة الاثنى عشر من‏الصحابة والتابعين‏

وفات

 

سرانجام در سال 1107 ه ق. خبر رحلت عالم ربانى سيد هاشم بحرانى را به گوش رسيد. او در روستاى نعيم جان سپرد و روحش به ملكوت اعلى پركشيد و جهان تشيع را در سوگ خود نشاند. پيكر پاكش با احترام و تجليل به روستاى «توبلى» منتقل گشت و در مقبره ماثنى، در جوار مسجد معروف آن سامان به خاك سپرده شد. آرامگاهش اينك زيارتگاه مومنين است.

پنج شنبه 21 مهر 1390  7:24 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علامه سيد هاشم بحرانى(ره)

(1107-1040هـ ق)

ولادت‏

 

سخن از ستاره درخشان بحرين، سيد هاشم بحرانى است. او فرزند سيد سليمان حسينى بحرانى و معروف به «علامه بحرانى» است.

سلسله نسب او با بيست و پنج واسطه به امام موسى بن جعفر (ع) مى‏رسد.در نيمه اول قرن يازدهم در روستاى «كتكتان» از توابع شهر «توبلى» كه پايتخت علمى و سياسى بحرين در آن عصر بود، فرزندى از سلاله پاك رسول خدا(ص) به دنيا آمد. گرچه تاريخ تولد اين وجود سعادتمند به طور دقيق به دست نيامده است. بر اساس برخى از دلايل، تاريخ تولدش را بين سالهاى 1030 تا 1040 ق. ياد كرده‏اند.

خاندان پاك‏

سيد هاشم بحرانى كه از تبار هاشميان بود و ريشه در علويان داشت فرزندانى صالح و دانشمند به جامعه اسلامى تحويل داد. همسرش، دختر شيخ على فرزند شيخ عبداللَّه بن شيخ حسين بن على كنيار بود.

تحصيلات

 

سيد بحرانى پس از چندى تحصيل در زادگاهش راهى نجف اشرف شد و از استادان آن حوزه با شكوه استفاده فراوان برد و سالها بعد با رسيدن به مقام علمى و معنوى اجتهاد، بزرگ مرجع آن حوزه گشت. گرچه سال ورودش به نجف، به صورت دقيق مشخص نيست اما به يقين در سال 1063 ق. نزد استاد بزرگ نجف، فخرالدين طريحى به دانش اندوزى مشغول بوده است. او پس از چندى به زادگاهش بحرين بازگشت و بعد از رحلت شيخ محمد بن ماجد بحرانى عهده‏دار منصب مرجعيت و رهبرى دينى علمى مردم گرديد.

اساتيد

 

1. شيخ فخرالدين طريحى نجفى

2. سيد عبدالعظيم بن عباس استرآبادى

شاگردان‏

1. شيخ محمد بن حسن حر عاملى

2. شيخ محمود بن عبدالسلام‏المعنى

3. شيخ عبداللَّه بن على بن احمد بحرانى

4. سيد محمد بن على سيف‏الدين عطار بغدادى.

5. شيخ على مقابى بحرانى.

6. شيخ حسن بحرانى.

7. شيخ هيكل بن عبد على اسدى جزائرى.

 

 

روش علمى و تحقيقى

 

علامه بحرانى در تدوين كتابهاى روايى و حديث، از روشهاى برجسته و علمى خاصى استفاده مى‏كرد كه اشاره‏اى اجمالى به آنها ضرورى مى‏نمايد.

1. استفاده از روايات اهل سنت براى اثبات امامت على (ع) و ديگر امامان معصوم: به گونه‏اى كه او حديث منزلت را از طريق يكصد سند از دانشمندان اهل سنت با ذكر نام كتاب و مدرك آنها نقل كرده است.

2. استفاده از نسخه‏هاى متعدد و عبارات متفاوت يك حديث براى صحيح تر مشخص شدن و گويايى حديث.

3. تحقيق و تصحيح سند احاديث براى پيدا كردن روايات صحيح.

او در اين زمينه كتاب تهذيب شيخ طوسى را بررسى و تحقيق كرد و اغلاط بسيارى را كه در رجال و سند اخبار بود مشخص ساخت و اثر خويش را «تنبيهات الاريب فى رجال‏التهذيب» ناميد.

4. دسته بندى و تبويب احاديث از ديگر كارهاى مهم و لازمى بود كه در سيره نيكوى سيد قرار داشت.

او در اين باره كتاب «ترتيب‏التهذيب» را كه مربوط به تهذيب شيخ طوسى بود به رشته تحرير در آورد و آن را به بهترين روش تدوين و دسته بندى كرد.

تاليفات

 

1. علوم قرآن‏

2.البرهان فى تفسيرالقرآن‏

3.اللوامع‏النورانيّه فى اسماء على و اهل بيته‏القرآنيه‏

4.الحجة فيما نزل فى‏القائم‏الحجة

5. نورالانوار فى تفسيرالقرآن‏

6.الهادى و مصباح‏النادى‏

7.الهدايةالقرآنيه‏الى‏الولايه الاماميه‏

8. اصول اعتقادات‏

9. حقيقة الايمان‏المبثوت على‏الجوارح و احاديث التوحيد والنبوة و الامامة

10. نهاية الاكمال فيما يتم به تقبل الاعمال‏

11. مصباح الانوار و انوار الابصار فى بيان معجزات نبى‏المختار

12. امامت‏

13. اثبات‏الوصيه‏

14. احتجاج‏المخالفين على امامة على بن ابى طالب اميرالمؤمنين(ع)

15. الانصاف فى‏النص على الائمه الاثنى عشر من آل محمد الأشرف‏

16. ايضاح‏المسترشدين فى بيان تراجم‏الراجعيت‏الى الولاية على بن ابى‏طالب(ع)

17. بهجةالنظر فى‏اثبات‏الوصايه والامامة للائمة اثنى‏عشر

18.البهجةالمرضيه فى اثبات‏الخلافه والوصيه‏

19. تبصرةالولى فيمن راى‏القائم‏المهدى‏

20. تبصرةالولى فى‏النص‏الجلى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب‏(ع)

21.التحفةالبهية فى اثبات‏الوصية لعلى‏(ع)

22. سلاسل‏الحديد و تقيّد اهل‏التوحيد

23. عمدةالنظر فى بيان عصمة الائمه الاثنى عشر

24. غايةالمرام و حجةالخصام فى تعيين الامام من طريق‏الخاص والعام‏

25. فصل معتبر فيمن راى الامام‏الثانى عشر

26. كشف‏المهم فى طريق خبر غدير خم‏

27. مدينةالمعاجز الائمة الاثنى عشر و دلائل‏الحجج على‏البشر

28. تفضيل الائمه صلوات اللَّه عليهم على الانبياء عدانبينا محمد(ص)

29. تفضيل على (ع) على الانبياء اوالعزم من‏الرسل‏

30. تلخيص رسالتين‏

31. حليةالنظر فى فضل الائمة الاثنى‏ عشر

32.الدرالنضيد فى فضائل‏الحسين‏الشهيد(ع)

33. فضائل على و الائمة من ولده‏

34. فضل‏الشيعه (مناقب‏الشيعه)

35.اللباب‏المستخرج من كتاب‏الشهاب‏

36. مناقب اميرالمؤمنين‏

37.التيمية والدرةالثمينه‏

38. معالم‏الزلفى فى عارف‏النشأة الاولى و الاخرى‏

39. نزهة الابرار و منار الافكار فى خلق‏الجنة والنار

40. تاريخ اسلام‏

41. حلية الابرار فى احوال محمد و آله الاطهار

42.المطاعن‏البكريه والمثالب‏العمريه من طريق العثمانيه‏

43. مولدالقائم‏

44. وفاةالنبى‏

45. وفاةالزهراء

46. سيرالصحابه‏

47. مقتل ابى عبداللَّه‏الحسين‏(ع)

48. فقه‏

49.التنبيهات فى‏الفقه‏

50. حديث‏

51. ترتيب‏التهذيب‏

52. شرح ترتيب‏التهذيب‏

53. روضةالواعظين فى احاديث الائمةالطاهرين‏

54. تعريف رجال من لا يحضره‏الفقيه‏

55. رجال‏

56. تنبيهات الاريب فى رجال‏التهذيب‏

57.التيمية فى بيان نسب‏التيمى‏

58. روضةالعارفين و نزهةالراغبين‏

59. من روى‏النص على الائمة الاثنى عشر من‏الصحابة والتابعين‏

وفات

 

سرانجام در سال 1107 ه ق. خبر رحلت عالم ربانى سيد هاشم بحرانى را به گوش رسيد. او در روستاى نعيم جان سپرد و روحش به ملكوت اعلى پركشيد و جهان تشيع را در سوگ خود نشاند. پيكر پاكش با احترام و تجليل به روستاى «توبلى» منتقل گشت و در مقبره ماثنى، در جوار مسجد معروف آن سامان به خاك سپرده شد. آرامگاهش اينك زيارتگاه مومنين است.

پنج شنبه 21 مهر 1390  7:25 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علامه محمد باقر مجلسى

 

تولد
علامه (محمد باقر) مجلسي به سال 1037 هجري مساوي با عدد ابجدي جمله «جامع كتاب بحار الانوار» چشم به جهان گشود.[1]
پدرش مولا محمد تقي مجلسي از شاگردان بزرگ شيخ بهايي و در علوم اسلامي از سر‌آمدان روزگار خود به شمار مي‌رفت. وي داراي تأليفات بسياري از جمله «احياء الاحاديث في شرح تهذيب الحديث» است. «مادرش دختر صدرالدين محمد عاشوري»[2] است كه خود از پرورش يافتگان خاندان علم و فضيلت بود.
در دامان زهد
در خانداني رشد و نمو كرد كه از نيمه قرن پنجم هجري به تشيع در ميان مردم مشهور بودند و بسياري از افراد اين خانواده در قرن دهم و يازدهم از دانشمندان معروف زمان به شمار مي‌رفتند.[3] پدر بزرگش «ملا مقصود» از دانشمندان با تقوا و از مروجين مذهب تشيع بود. وي به خاطر كلام زيبا و اشعار دلنشين و رفتار و گفتار نيكو در محافل و مجالس به «مجلسي» لقب يافته بود و خاندان عاليقدر آنان نيز بدين نام شهرت يافته بودند»[4]
به دنبال نور
درس و بحث را در چهار سالگي نزد پدر آغاز كرد.[5] نبوغ سرشار او به حدي بود «كه در چهارده سالگي از فيلسوف بزرگ اسلام ملاصدرا اجازة روايت گرفت».[6] و سپس در حضور استاداني چون علامه حسن علي شوشتري، امير محمد مؤمن استرآبادي، ميرزاي جزايري، شيخ حر عاملي، ملا محسن استرآبادي، ملا محسن فيض كاشاني، ملا صالح مازندراني، زانوي ادب زد و از خرمن علم و معرفت هر يك خوشه‌ها چيد و در اين كوشش خستگي ناپذير پاي درس بيش از بيست و يك استاد نشست.[7] و از افكار و عقايد و انديشه‌هاي مختلف آنان بهره جست.
وي در اندك زماني بر دانشهاي صرف و نحو، معاني و بيان، لغت و رياضي، تاريخ و فلسفه، حديث و رجال، درايه و اصول و فقه و كلام احاطه كامل پيدا كرد.
آفتابي بر منبر
مجلسي كه در مدرسه ملا عبدالله به اقامه نماز و تدريس اشتغال داشت بعد از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع اصفهان به اقامه نماز و درس دادن مشغول گشت.[8] در پاي درس او بيش از هزار طلبه مي‌نشستند و از نور علم و معرفت دلهاي خود را جلا مي‌دادند. سيد نعمت الله جزايري كه نامي‌ترين شاگرد اوست، مي‌گويد:
با آنكه در سن جواني به سر مي‌برد چنان در علوم تتبع كرده بود كه احدي از علماي زمانش به آن پايه نرسيده بودند».[9] «هنگامي كه در مسجد جامع اصفهان مردم را موعظه مي‌كرد هيچ كس فصيح‌تر و خوش كلام تر از او نديديم. حديثي كه شب مطالعه مي‌كردم چون صبح از او مي‌شنيدم چنان بيان مي‌كرد كه گويي هرگز آن را نشنيده‌ام«[10] تواضع و بزرگمنشي او چنان بود كه بسياري از بزرگان حوزه براي نشان دادن ارادت خود به او و شناساندن ارزش علامه به طلاب جوان گاهي به پاي درس ايشان حاضر مي‌شدند. «شيخ محمد فاضل‌ـ با اينكه مجلس درس و مباحثه داشت‌ـ به حوزه درس علامه حاضر مي‌شد و عملاً به طلاب درس تواضع مي‌آموخت و علامه نيز در مقابل به شاگردانش اظهار مي‌داشت استفاده او از من كمتر از استفاده من از اوست بلكه استفاده من از او بيشتر است«[11]
شاگردان
شخصيتهاي ذيل برخي از شاگردان فرهيخته علامه مي‌باشند كه از مكتبش توشه برچيده و از او اجازه نقل روايت اخذ كردند.
1. مولي ابراهيم جيلاني 2. مولي محمد ابراهيم بواناتي 3. ميرزا ابراهيم حسيني نيشابوري 4. ابوالبركات بن محمد اسماعيل خادم مشهدي 5. مولي ابوالبقاء 6. ابو اشرف اصفهاني 7. مولي محمد باقر جزي 8. ملا محمد باقر لاهيجي 9. شيخ بهاء الدين كاشي 10. مولي محمد تقي رازي 11. ميرزا محمد تقي الماسي 12. مولي حبيب الله نصرآبادي 13. ملا حسين تفرشي 14. محمد رضا اردبيلي 15. محمد طاهر اصفهاني 16. عبدالحسين مازندراني 17. سيد عزيز الله جزائري 18. ملا محمد كاظم شوشتري 19. شيخ بهاء الدين محمد جيلي 20. مولي محمود طبسي 21. محمد يوسف قزويني و ...[12]
در ميان شاگردان، نكته سنجي و تيزبيني و كوشش خستگي ناپذير «سيد نعمت الله جزايري» كه به تازگي به همراه دوستش به حوزه درس او راه يافته بود و در فقر و تنگدستي بسر مي‌برد نظر او را به خود جلب كرد، بطوريكه ضمن قرار دادن حقوق ماهيانه براي دوستش او را به خانه‌اش برد و مدت چهار سال در كنار خود جايش داد»[13] سيد را چنان پرورش داد كه از او عالمي بزرگ و مجتهدي توانا ساخت و «چون ميرزا تقي دولت آبادي در محله جماله مدرسه‌اي بنا نهاد و او را به عنوان مدرّس آنجا تعيين كرد».[14]
سيد در سايه استاد چنان به تحصيل علم و معرفت پرداخت كه در اخلاق و رفتار و بيان مطالب علمي، آينه استاد به حساب مي‌آمد. وي در مسائل مختلف چنان سخن به ميان مي‌آورد كه گويي «مجلسي» سخن مي‌گويد.
«او همچون علامه، مسلكي متعادل داشت و هميشه پيرو دليل و حقيقت بود خواه مطابق با اصولي‌ها باشد و خواه مساعد با اخباريها«[15]
بسوي نور
علامه در مسير احياي علوم اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ راه استادش فيض را در پيش گرفت و با رها كردن علوم عقلي با كوله‌باري از تعبد به سوي نوري كه از قله بلند روايات و احاديث مي‌تابيد شتافت و در اولين قدم «كتب اربعه» را به صحنة درس و بحث كشاند. «ضمن نگاشتن شرح بر اصول كافي و تهذيب، از شرح «من لا يحضره الفقيه» كه پدرش بر آن شرحي نگاشته بود، خودداري كرد و يكي از شاگردانش را به نوشتن شرح استبصار[16] تشويق نمود».[17] وي طلاب را كه مدتها از روايات و احاديث جدا بودند به مطالعه و تحقيق در روايات تشويق كرد و براي حفظ و نگهداري كتب اربعه از گزند حوادث روزگار و تحويل دادن آنها به نسل فردا بدون هيچ گونه كم و كاستي و تحريف اعلام كرد «اگر هر يك از طلاب كتب اربعه را بنويسد، به دريافت يك اجازه از او نايل خواهند شد. طلاب با شوق تمام به نوشتن كتب اربعه پرداختند و نسخه‌ها را نزد علامه مي‌بردند و او با خط خود در پشت نسخه‌هاي آنها اجازه آنان را مي‌نوشت».[18]
علامه با خود مي‌انديشيد كه تدريس كتب اربعه و توجه به بعضي از ديگر كتابها چون «ارشاد مفيد»، «قواعد علامه» و «صحيفه سجاديه» تنها اين كتب را از خطر نابودي نجات خواهد داد اما براي كتب ديگر چه بايد كرد؟ انديشه دربارة هزاران كتاب شيعه كه در كوره‌هاي حمام يغماگران و فرهنگ كشان به خاكستر تبديل شده بود و نيز صدها نسخه كوچك و بزرگ روايات كه از حوادث روزگار مصون مانده يا در كنج صندوقخانه‌ها پنهان شده بود و يا آنها را به نقاط دور دست دنيا كشيده بودند او را آزار مي‌داد. از سوي ديگر تعصب خشك اهل سنت در نابودي ذخيره‌هاي گرانبهاي تشيع و احتمال سقوط دولت صفويه به دست دو قدرت بزرگ شرق و غرب اهل تسنن و نفوذ قدرتمندانه صوفيان در دربار و جامعه و نقشه‌هاي آنان براي تحريف بسياري از روايات، بي‌توجهي طلاب به كتب روايات و احاديث بيش از پيش آثار اهل بيت را در معرض خطر نابودي قرار داده بود. از اين رو تلاش همه جانبه‌اي براي به دست آوردن آثار تشيع آغاز كرد به گونه‌اي كه او در اين تلاش وسيع دويست اصل (و منبع مكتوب) از اصول چهارصدگانه معتبر شيعه را به دست آورد و نفيس ترين كتابخانه تشيع را گرد آورد. حتي در زماني كه به علامه خبر دادند كه نسخه كتاب «مدينة العلم» در يكي از كتابخانه‌هاي يمن به چشم خورده است علامه اين مطلب را با شاه در ميان گذاشت. شاه سفيراني را با هداياي فراوان و گرانبها نزد پادشاه يمن روانه آن كشور كرد و از او كتاب «مدينة العلم» را درخواست نمود اما هيچ گاه آن كتاب به دلايل نامعلوم به دست علامه نرسيد.[19] علامه در ادامه كارهاي فكري ـ فرهنگي خود بسياري از كتب گذشتگان را كه علما در مسائل گوناگون نگاشته بودند احيا كرد و طلاب را به نسخه‌برداري از آنها تشويق و ترغيب نمود و كتابهايي كه غبار غربت آنها را فرا گرفته و كسي آن را نمي‌شناخت و مطالعه نمي‌كرد با دستخط مباركش در زير آن مي‌نوشت كه اين كتاب غريب مانده و كسي آن را نمي‌خواند».[20]
تأليفات
علامه «با توجه به نياز فرهنگي مردم زمان خود دست به تأليف كتابهاي گوناگون مي‌زد. زماني احساس مي‌كرد مردم به علم نجوم نيازمندند، پس كتاب «اختيارات» را مي‌نوشت و چون احساس مي‌كرد جامعه به سوي جدا شدن از خدا سوق داده مي‌شود كتابي در تهذيب اخلاق چون «عين الحياة» را مي‌نگاشت«[21] «آثار فارسي او بو سود دين و دنياي مردم بود و زمينه هدايت مردم را فراهم مي‌ساخت. كمتر خانه‌اي از شيعيان بود كه از كتابهاي وي در آن يافت نمي‌شد و مورد بهره‌وري قرار نمي‌گرفت«[22]
«كتابهاي او چنان بود كه عرب و فارس، جاهل و عارف، مردان و زنان و حتي كودكان هم از آنها استفاده مي‌كردند«[23]
علامه مجلسي بغير از دايرة المعارف بزرگ تشيع، «بحارالانوار» كتبي به قرار زير نگاشته است:
1. مرأة العقول في شرح اخبار الرسول. در شرح اصول كافي
2. ملاذ الاخبار في شرح التهذيب.
3. شرح اربعين.
4. الوجيزه في الرجال.
5. الفوائد الطريقة في شرح الصحيفة السجادية.
6. رسالة الاوزان.
7. المسائل الهنديه.
8. رساله اعتقادات (750 سطر است و در يك شب نگاشته شده است)
9. رسالة في الشكوك.
تأليفات فارسي علامه مجلسي عبارتند از:
1. حق اليقين 2. عين الحياة 3. حلية المتقين 4. حيوة القلوب 5. مشكوة الانوار 6. جلاء العيون 7. زاد المعاد 8. تحقة الزائر 9.

 

مقايس المصابيح 10. ربيع الاسابيع 11. رساله در شكوك 12. رساله ديات 13. رساله در اوقات 14. رساله درجفر 15. رساله در بهشت و دوزخ 16. رساله اختيارات ايام 17. ترجمه عهدنامه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به مالك اشتر 18. مشكوة الانوار در آداب قرائت قرآن و دعا 19. شرح دعاي جوشن كبير 20. رساله در رجعت 21. رساله در آداب نماز 22. رساله در زكوة
و بيش از 30 رساله ديگر در مسائل مختلف و ترجمه دعاها و كتابهايي مختصر در عقايد و احكام.
درايت و سياست علامه
علامه مجلسي قهرمان عرصه سياست است اما به موجب كينه‌ورزي و عناد مستشرقان و روشنفكردان غربزده همچنان مظلوم تاريخ سياست است. «علامه پس از فوت مرحوم ملا محمد باقر سبزواري در سال 1090 هجري به منصب شيخ الاسلامي دست يافت.»[24] و در اين مسند خدمات بسياري را در مقوله‌هاي گوناگون سياسي و اجتماعي به ايران و تشيع نمود. بزرگترين كار علامه مجلسي در صحنه سياست كه به نفع تشيع و مكتب آن ختم شد مبارزه با صوفيان بود. علامه مجلسي در دواير دولتي و همچنين نظامهاي مختلف اداري از قدرت آنها كاست. او در خصوص اين گروه كه «فقط در اصفهان بيست و يك تكيه و خانقاه و زاويه داشتند» در رساله اعتقادات مي‌نويسد: «اينك من به طور اجمال براي شما مي‌نويسم و بيان مي‌كنم چيزهايي را كه براي خودم از اصول مذهب به وسيله اخبار كثيره متواتره ظاهر شده است تا گمراه نشويد و به خدعه‌ها و فريبها و غرورهاي صوفيه فريب داده نشويد و حجت خدا را بر شما تمام مي‌كنم.»[25]
علامه علاوه بر مبارزه با صوفيان با كشيشان دربار، بيگانگان، نمايندگان مؤسسات و شركتهاي غربي به مبارزه با بت‌پرستان پرداخت. «روزي به علامه مجلسي خبر دادند كه بت پرستان در شهر اصفهان در خانه‌اي بُتي قرار داده‌اند و براي نيايش و پرستش آن بت به آن خانه مي‌روند. علامه بعد از تحقيق و آگاه شدن از محل بت فتواي خراب كردن آن را صادر كرد.»[26]
پس از مرگ شاه سليمان درباريان و خواجه سرايان، حسين ميرزا (سلطان حسين) را كه مورد علاقه مريم بيگم عمه شاه بود بر تخت نشاندند.
«شاه در وقت تاج گذاري به صوفيان اجازه نداد چنانچه مرسوم بود شمشير را به كمر او ببندند و علامه مجلسي را پيش خواند و درخواست كرد كه اين تشريفات را او انجام دهد.»[27]
علامه مجلسي در تالار آينه اين مراسم را انجام داد. «شاه رو به علامه كرد و گفت: به ازاي اين خدمت چه تقاضايي داري و چه پاداشي مي‌طلبي؟»[28]
علامه كه «شاه جواني را مي‌ديد كه حتي در وقت تكيه زدن بر تخت سلطنت قادر به سوار شدن به اسب نبود [29]
جوان تر و ساده‌انديش‌تر از آن مي‌دانست كه بتواند كشتي اين سرزمين را به ساحل برساند از اين رو از شاه چيزي را خواست كه در ذهن هيچ يك از حاضران حتي علماي آن زمان نقش نبسته بود. چيزي را گفت كه عظمت روح بلند و ديدگاه وسيع سياسي او را نشان داد. وي بر سه نكته تأكيد ورزيد. سه نكته‌اي كه ملتهاي بزرگ با آرمانهاي متعالي را به زانو در مي‌آورد و غبار ذلت و خواري را بر پرچمشان مي‌نشاند«فساد، تفرقه و بي‌تفاوتي نسل جوان»! پس «رو به شاه كرد و گفت: تقاضا دارم شاه فرماني صادر كند و نوشيدن مسكرات، جنگ ميان فرقه‌ها، همچنين كبوتربازي را نهي فرمايد. شاه با رضايت خاطر پذيرفت و فوري فرماني را به همان مضمون صادر كرد[30]
علامه همچنين او را ترغيب كرد كه فرماني ديگر براي طرد صوفيان از شهر امضا كند.»[31]
اين پيروزي بزرگي براي علامه مجلسي و نجات ايران در آن وضيعت حساس بود كه در غرب عثمانيها، در شرق ازبكها، در جنوب شرقي گوركاني ها و در شمال روسها و در جنوب شركتهاي هلندي و هند شرقي چشم طمع به آن دوخته بود.
اما در اين ميان رشته خيانت از دست خواجه سرايان و درباريان كه به دنبال عيش و نوش و راحت طلبي بودند بيرون آمد و با توطئه مريم بيگم (عمه شاه) شاه را به دامان ميخوارگي و لذت جويي سوق دادند و عملاً قدرت را از علامه مجلسي گرفتند و كشور رو به ضعف نهاد، نكته مهمي كه در سياست علامه مجلسي در دربار به چشم مي‌خورد اين است كه در زمان علامه مجلسي هيچ برخوردي بين ايران و همسايگان اهل سنت رخ نداد و به هيچ يك از ولايتهاي اهل تسنن ايران از سوي شيعيان تعدّي نشد وايران در كمال آرامش به سر برد. اما هنگامي كه علامه مجلسي در 27 رمضان 1111 ق. چشم از جهان فرو بست شمارش معكوس سقوط دولت صفويه آغاز شد و «در همان سال ولايت قندهار سقوط كرد».[32]
پيكر پاك علامه مجلسي در كنار مسجد جامع اصفهان و جنب مدفن پدر فرزانه‌اش مولي محمد تقي مجلسي به خاك سپرده شد و زيارتگاه شيعيان جهان شد.
حسن ابراهيم زاده

 


[1] . ريحانة الادب، محمد علي مدرس تبريزي، ج 5، ص 196.
[2] . الذريعة، آقا بزرگ تهراني، ج 1، ص 151.
[3] . زندگينامه علامه مجلسي، سيد مصلح الدين مهدوي، ج 1، ص 53.
[4] . كارنامة علامه مجلسي، ص 145.
[5] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 55.
[6] . همان، ص 426.
[7] . يادنامه علامه مجلسي، ص 5.
[8] . همان، ص 5.
[9] . نابغه فقه و حديث، ص 148.
[10] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 148.
[11] . زندگينامه علامه مجلسي، ص 66.
[12] . ر. ك: زندگينامه علامه مجلسي، ج 2، ص 4 و 115، نويسنده محترم آن كتاب به نام 181 نفر از شاگردان و مجازين علامه اشاره كرده است.
[13] . نابغه فقه و حديث، ص 94.
[14] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 180.
[15] . نابغه فقه و حديث، ص 219.
[16] . كتاب معتبر شيعه از شيخ طوسي.
[17] . الامل الآمال، حر عاملي، ج 2، ص 248.
[18] . يادنامه علامه مجلسي، ص 26.
[19] . اعيان الشيعة، ج 9، ص 183.
[20] . زندگينامه علامه مجلسي، ج 1، ص 117.
[21] . يادنامه علامه مجلسي، ص 25.
[22] . ترجمه روضات الجنات، ج 2، ص 86.
[23] . فوائد الرضويه، شيخ عباس قمي، ص 413.

 

[24] . يادنامه علامه مجلسي، ص 26.
[25] . ترجمه اعتقادات علامه مجلسي، ص 78.
[26] . روضات الجنات، ج 2، ص 79.
[27] . انقراض سلسله صفويه، ص 43.
[28] . همان.
[29] . همان، ص 39.
[30] . همان، ص 43.
[31] . همان، ص 43.
[32] . قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابني، ص 205.
پنج شنبه 21 مهر 1390  7:27 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

عبدالعلى حويزى(1112 ه.ق)

 

 

 

صاحب تفسير نورالثقلين‏

 

مصطفى محمّدى اهوازى

 

حويزه در تاريخ

 

«حويزه» از كهن‏ترين مراكز فرهنگى و تاريخ خوزستان به شمار مى‏رود. «حمداللَّه مستوفى» مورّخ و جغرافى‏دان ايرانى (م 750 ق)، تاريخ بناى حويزه را به پيش از اسلام و حدود قرن چهارم ميلادى مى‏رساند.[1]

 

البته برخى بر اين باورند كه حويزه نام دو شهر است يكى حويزه دبيسيه و ديگرى حويزه محسنيه؛ شهر نخستين را «دبيس اسدى» در حدود سال 370 ق. بنا نهاده است.[2] و اين موضع، بين «واسط»، «بصره» و «خوزستان» در ميان مرداب‏ها مى‏باشد. اين شهر همان است كه در قرون وُسطى‏ مكرر نام آن برده شده و «سيّد محمّد مشعشع» در سال 845 ق.آن را فتح كرده و پايتخت خود قرار داده است. و در اين ايام، دهى بر جاى آن به نام «يمعانى» (جمعانى) در ميانه مرداب‏هاى «بنى طرف» ديده مى‏شود.

 

و حويزه محسنيه شهرى است در ساحل چپ كرخه و اين شهر را سلطان محسن مشعشعى در حدود سال 890 ق. بنا نهاده و به واسطه خوشى آب و هوا، پايتخت خود را بدان جا انتقال داد. هم اكنون در آن جا مقابر برخى علماى حويزى وجود دارد؛ از جمله «شيخ زين‏العابدين» و «شيخ محمّد» كه عالمانى جليل بوده‏اند و اهالى، بيماران خود را با زيارت قبر ايشان شفا مى‏دهند.[3]

 

يكى از سلسله حكومت‏هايى كه خوزستان در طول تاريخ به خود ديد، «سلسله مشعشعيان» است، كه به دست «سيّد محمّد مشعشع» تشكيل شد. سيّد محمّد بعد از اين كه به دستور پدرش براى تحصيل از «واسط» به «حلّه» رفت، پس از مدتى ادّعاهاى گزافى نمود. و بعد از بازگشت و تبليغ، عده‏اى به او گرويدند. او با جنگ‏هاى متعددى كه كرد، قلمرو حكومت خود را در خوزستان گسترش داد، ولى با شكستى كه از حكمران «واسط» خورد، به حويزه متوارى شد. وى در برابر حملات حاكم خوزستان و ديگران استقامت نشان داد و توانست با حفظ حويزه، سلسله مشعشعيان را به وجود آورد.

 

در سال 866 ق. سيّد محمّد درگذشت و پسرش سيّد محسن به حكومت رسيد. با وجود آشفتگى داخلى ايران، سيّد محسن بر كليه نواحى خوزستان تسلط يافت و حتى نفوذ و قدرت خود را تا بصره و حدود بغداد و از سوى ديگر تا كهگيلويه و بوير احمد، بنادر خليج فارس، چهارمحال و بختيارى، لرستان و به قولى تا كرمانشاه توسعه و گسترش داد.[4]

 

در سال 905 ق. شاه اسماعيل صفوى «سلسله صفويه» را تشكيل داده و در سال 909ق. توانست به فارس و خوزستان دست يابد؛ ولى هنوز قسمت غربى خوزستان (بخش حويزه و توابع آن) در تصرّف خاندان مشعشع بود.

 

شاه اسماعيل در سال 914 ق. به تحريك پسران ملاّ قوام الدين - كه معلم پسران سيّد محمّد مشعشع بودند - از بغداد به حويزه رفت و سيّد على پسر سيّد محسن، كه آن روزها حاكم آن‏جا شده بود، را مغلوب ساخت؛ در نتيجه اين جنگ، تعداد زيادى از مشعشعيان كشته شدند. اسكندر بيك تركمان در اين باره سروده است:

 

زخون مشعشع در آن ساده دشت‏

 

تو گفتى زمين و زمان لاله گشت‏

 

زبس كشته بر روى هم اوفتاد

 

در آن باديه بسته شد راه باد[5]

 

بدين ترتيب، قسمت غربى خوزستان هم به تصرّف شاه اسماعيل درآمد. شاه اسماعيل، حكومت شوشتر و دزفول را به شيخ محمّد و حاجى محمّد - پسران ملاّ قوام الدين، كه به خاندان «رعناشى» معروف بودند - سپرد و بخش حويزه را بار ديگر به مشعشعيان واگذارد.[6]

 

 

زمان تولّد

 

علاّمه حويزى در زمان حكومت مشعشعيان ديده به جهان گشود و با توجه به اين كه حكومت مشعشعيان بر حويزه حدود پانصد سال بوده است، در زمان ايشان نيز ديده از جهان فرو بست. اگر چه از جهت مكانى، احتمالاً علاّمه حويزى در يراز ديده از جهان فروبسته‏اند.

 

دوران تولّد شيخ عبدالعلى به طور احتمالى، مصادف با حكومت «سيّد على خان» فرزند «سيّد خلف» مى‏باشد؛ زيرا «سيّد على خان» در حدود 1058 ق. از دنيا رحلت نموده است،[7] و در اين سال‏ها علاّمه‏ حويزى در قيد حيات بوده است. و شايد وى حكومت پدر ايشان، يعنى «سيّد خلف» را نيز درك كرده باشد. زيرا شاگرد عبدالعلى حويزى، سيّد نعمت‏اللَّه جزايرى در «انوارالنعمانية» تصريح دارد به اين كه اوايل حكومت سيّد على خان بوده است.[8]

 

 

موقعيت علمى حويزه

 

آن زمان، حويزه شهرى عالم پرور بود و علاوه بر آن، حاكمان آن‏جا از جمله «سيّد على خان» و «سيّد خلف» از اكابر علماى اماميه مى‏باشند كه در كسوت حكومت نيز به سر مى‏بردند؛[9] و طبيعى است كه زمينه را براى رشد و پرورش بزرگان و عالمان دينى فراهم مى‏كنند. و از طرفى، سلسله مشعشعيان از زمره سادات موسوى بودند كه نسب «سيّد على خان» با بيست واسطه به امام موسى كاظم(ع) مى‏رسد.[10]

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در زندگى‏نامه خود بيان مى‏كند:

 

براى كسب دانش به حويزه سفر كردم و از خرمن علم و معرفت دانشمندى به نام «شيخ حسن بن سبتى الحويزى» بهره بردم.

 

ايشان مقارنت با او را بسيار خوش مى‏شمارد. سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در تعليقاتش بر أمل الآملِ شيخ‏ حرّ عاملى،[11] در مدح شيخ حسن بن سبتى مى‏نويسد:

 

او شخصى عالم، فاضل، ثقه، اديب و شاعر بود. هيچ كس نزد او تلمذ نكرد مگر به مدارج فضل او گواهى مى‏داد. در علوم عربى مهارت داشت و نزد پادشاهان داراى مقام و اعتبار بود. ما در حويزه [نزد وى‏] علوم عربى را به نحو كافى فراگرفتيم و او در همان حويزه به ديدار حق شتافت.[12]

 

و اما «سيّد على خان» - حاكمِ وقت علاّمه حويزى كه جدّ اعلايش سيّد محمّد مشعشع مى‏باشد[13] - يدِ طولايى در فضل و تأليف داشته است. شيخ حرّ عاملى در «أمل الآمل» او را چنين توصيف مى‏كند كه:

 

فاضل، عالم، شاعر، اديب و جليل القدر بود و داراى تأليفاتى در اصول و امامت و غير آن‏ها مى‏باشد، كه از آن‏ها مى‏توان به:

 

1 - النور المبين، در حديث و در 4 جلد مى‏باشد، كه موضوعش اثبات نصّ ولايت حضرت على(ع) مى‏باشد؛ 2 - منتخب التفاسير، در 4 جلد، كه در تفسير قرآن است؛ 3 - نكت البيان، در 1 جلد، كه مشتمل بر چند باب است از جمله آن‏ها، بابى در نكات آيات قرآن كه مفسران به آن نكات توجه ننموده‏اند، و بابى در شرح احاديث مشكل و... مى‏باشد.[14]

 

جالب اين است كه، صاحب رياض العلماء در ترجمه «سيّد على خان» مى‏گويد:

 

گمان مى‏كنم اكثر فوائد كتب سيّد نعمت‏اللَّه شوشترى معاصر ما، از تصانيف اين سيّد بزرگوار باشد.[15]

 

 

شخصيت علاّمه حويزى

 

اين شخصيت نيز مانند بزرگان ديگر در تاريخ، مورد بى مهرى قرار گرفته و از چگونگى ولادت، زندگى و وفاتش چندان اطلاعات دقيقى ثبت نشده است. گرچه اين «نمِ» باقى، حكايت از عظمت و جلال آن «يمِ» مفقود در تاريخ دارد. به گونه‏اى كه تراجمِ نويس بزرگ، زبان به مدح و قلم به فضل او گشوده است:

 

عبد على بن جمعه عروسى[16] حويزى، يكى از اعلام و اعيان شيعه در قرن يازدهم هجرى، در شهرى كه بازار علم و شعر [ش‏] بسيارى را به خود مشغول كرده بود، يعنى «حويزه» ديده به جهان بگشود،[17] و سال‏هاى بعد از زندگى خود را در شيراز سپرى نمود.

 

ايشان معاصر بزرگانى چون شيخ حرّ عاملى (م‏1104 ق)، مرحوم علاّمه مجلسى (م 1111ق) و همشهرى و همنام‏

 

خود، عبد على بن ناصر حويزى (م 1053 ق) صاحبِ قطر الغمام فى الادب، حاشيه تفسير بيضاوى، كتاب فى الحكمة، كتاب فى الموسيقى و... مى‏باشد.[18]

 

صاحب «ريحانة الأدب» مى‏گويد:

 

عبد على حويزى از اكابر علماى اماميه، عالم، فاضل، فقيه، محدّث، ثقه، اديب، شاعر، متقى، جامع علوم و فنون متداوله... بوده است.[19]

 

شيخ عبّاس محدّث قمى نيز در اين باره مى‏گويد:

 

صاحب تفسير نور الثقلين، عالم جليل، فاضل نبيل، فقيه محدّث، مفسّر ورع، شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى...[20]

 

صاحب وسائل الشيعة، شيخ حرّ عاملى نيز كه از معاصرين وى بوده است، در «أمل الآمل» مى‏گويد:

 

او عالم فاضل، فقيه محدّث، ثقه، ورع، شاعر اديب، جامع علوم و فنون و معاصر ما بوده است.[21]

 

و همچنين نويسنده «رياض العلماء» در اين باره مى‏فرمايد:

 

شيخ جليل عبد على بن جمعه... فاضل، عالم و محدّث معروف است.[22]

 

اصحاب تراجم، عبد على حويزى را از گروه اخبارى‏ها مى‏دانند. و معتقدند كه ايشان پايبندى زيادى به احاديث و روايات وارد شده از معصومين(ع) داشته است؛ به گونه‏اى كه برخى قائلند كه ايشان معتقد بود بإ؛ م‏ح رجوع به قرآن بدون استفاده از احاديث، حتى قادر به درك معناى آياتِ احكام قرآن نيز نمى‏باشيم.[23]

 

گروهى نيز در عين حال كه به اخبارى بودن عبد على حويزى معتقدند، در صحت اين انتساب ترديد ايجاد مى‏نمايند.[24]

 

آنچه شايان توجه است، اين كه وجود احاديث مجعول و ضعيف در تفسير عبد على حويزى، نمى‏تواند مدركى معتبر و مطمئن براى اخبارى بودن او باشد؛ زيرا - چنان كه خواهد آمد - ايشان در مقدمه بدين نكته اعتراف دارد كه:

 

«هدف من از جمع روايات، مربوط به آيات مخصوص است و قصدم بيان عقيده‏ام نيست.»

 

 

اساتيد و شاگردان

 

آنچه كه در تاريخ از اساتيد ايشان نقل شده است، اين است كه «ايشان مجاز از طرف ملا على‏نقى،[25] از استاد خويش شيخ بهائى مى‏باشد».[26] [27]

 

و اما از جمله افرادى كه نزد عالم حويزى زانوى شاگردى بر زمين نهاد، سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، صاحب انوار النعمانية است. وى در اوائل عمرش در شيراز به خدمت علاّمه حويزى رسيده و از محضرش بهره‏مند شد.[28]

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در پايان جلد چهارم كتابش الانوار النعمانية، زندگانى خود را بيان داشته و هنگامى كه اساتيدش را معرفى مى‏نمايد، در ضمن مطلبى درباره تفسير نورالثقلين، در مورد علاّمه حويزى مى‏گويد: «شيخنا الشيخ عبد على الحويزى...»[29]

 

 

تأليفات

 

از جمله آثارى كه براى اين عالم حويزى نقل مى‏كنند؛ عبارت است از:

 

1 - تفسير نورالثقلين كه مهم‏ترين و مشهورترين اثرش مى‏باشد.

 

2 - ديوان شعر؛

 

3 - شرح لامية العجم طغرايى؛ برخى تصور كرده‏اند كه اين كتاب، شرح «نورالثقلين» است،[30] و ظاهراً اين‏ اشتباه از آن‏جا ناشى شده است كه وقتى نويسنده «اعيان الشيعة»،[31] آثار علاّمه حويزى را مى‏شمارد، بعد از تفسير «نورالثقلين»، مى‏گويد:

 

«و له شرح لامية العجم...»

 

و چنين تصور شده است كه ضمير در «له» به تفسير عود مى‏كند و حال آن كه ضمير به عالم حويزى، كه در حال ترجمه است، برمى‏گردد.

 

صاحب رياض العلماء اگر چه در ترجمه علاّمه حويزى، نام اين كتاب را به عنوان يكى از كتب مترجَم نام مى‏برد ولى در ادامه مى‏فرمايد:

 

«لم يبعد عندى ان يكون شرح لامية العجم ايضاً للثانى»[32] (عبدعلى بن ناصر بن رحمة البحرانى الساكن بالبصرة)؛ «نزد من بعيد نيست كه اين كتاب از جمله كتب عبدعلى بن ناصر باشد، نه عبدعلى بن جمعه.»

 

4 - فى انّ من تلقب به (اى: اميرالمؤمنين)؛ سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در كتاب «المقامات» اين كتاب را به استاد خود نسبت داده است. و مى‏گويد:

 

منظور و هدف اين كتاب، اين است كه هر كس از خلفاء بنى اميه و بنى عبّاس خود را ملقّب به لقب «اميرالمؤمنين» كرده‏اند، دچار مرض خاصّى شده‏اند.

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در ادامه مى‏گويد:

 

چنان چه عيّاشى در تفسيرش در ذيل آيه «اِن يَدعُونَ مِن دُونِهِ إلاَّ إناثاً»[33] مى‏آورد كه: هر كس بعد از رسول‏ خدا(ص) ادّعاى خلافت به ناحق نمود، و حقّ وصىّ رسول اللَّه(ص) و وارث علم او را غصب نمود، دچار اين بيمارى مى‏گردد.

 

و در ادامه مى‏گويد: اكثر استدلالات اين كتاب و شواهدش، از كتب تواريخ و سِيَر مى‏باشد كه تمام غاصبين دچار اين بيمارى شده‏اند.

 

صاحب «روضات الجنات» نيز مى‏فرمايد:

 

تا حالا براى اين كتاب مؤلّف و مصنّفى غير از آنچه ما ذكر نموده‏ايم، به دست نيامده است.[34]

 

 

تفسير نورالثقلين

 

علاّمه حويزى بنا بر مسلك و طريق اخبارى‏گرى خود، توجه تامّ و كاملى به احاديث وارده داشته است؛ و مانند صاحب «تفسير برهان»، سيّد هاشم بن سليمان حسينى بحرانى (م 1107 ق) به نگارش و تدوين تفسيرى پرداخته است كه مفسّر آيات آن، در حقيقت پيامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) مى‏باشند؛ زيرا در ذيل آيات، به احاديث وارده در آن زمينه بسنده كرده است.

 

با توجه به اين كه حويزى تفسير «نورالثقلين» را در سال 1073 ق. به اتمام رسانده بود، دو تفسير نقلى در قرن يازدهم هجرى نيز توسط دو عالم شيعى به رشته تحرير درآمده بود.

 

شيوه‏اى كه علاّمه حويزى در تفسيرش داشته بدين گونه است كه در ابتداى هر سوره، احاديث مربوط به ثواب قرائت آن سوره را متذكر شده، سپس بدون اين كه آيات مربوطه را بيان نمايد، به احاديث وارده در مورد آن آيات مى‏پردازد. البته اين شيوه، تمام آيات را دربرنمى‏گيرد؛ زيرا در مورد بعضى آيات، حديثى نقل نشده است.[35]

 

مصادر احاديثى كه علاّمه حويزى در كتابش از آن‏ها استفاده نموده است، از كتب معتبر شيعه است؛ همانند: اصول كافى، تفسير على بن ابراهيم قمى، احتجاج طبرسى، عيون الاخبار، علل الشرايع، اكمال الدين، توحيد و خصال صدوق، من لايحضره الفقيه، معانى الاخبار، الامالى، ثواب الاعمال، مجمع البيان، التهذيب، تفسير عيّاشى، المناقب، الغيبة، نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، الاهليلجة، المحاسن، المصباح.[36]

 

ايشان بر خلاف تفسير برهان، كه اكثر اسانيد را ذكر نموده، اسانيد را حذف كرده است؛[37] لذا براى محقّقان‏ امكان بررسى و جرح و تعديل روايات مشكل است.

 

اين احاديث گاه به تفسير و گاه به تأويل آيات مربوط است و در پاره‏اى موارد هم به عنوان استشهاد يا در تأييد نظريه آن‏ها استفاده شده است و بيش‏تر آن‏ها ارتباط مستقيمى با آيه و يا دلالت آن ندارد و به عنوان شاهد ذكر شده است.[38]

 

البته برخى بدين باورند كه اين احاديث - جز اندكى كه از مجامع حديثى معتبر نقل شده است - ضعيف السند يا مرسل هستند.[39]

 

مجموع اين تفسير در چهار جزء بوده است:

 

1 - از ابتداى قرآن تا آخر سوره اعراف؛ كه در شيراز در مدرسه مقيميه در سال 1065 ق. به اتمام رسيد.

 

2 - از انفال تا كهف؛ كه در 25 ذى حجة 1066ق. به پايان رسيد.

 

3 - از مريم تا فاطر؛ كه در 24 رمضان 1066ق. به آخر رسيد.[40]

 

4 - از يس تا آخر قرآن؛ كه در 16 ذى حجه 1072 ق. به اتمام رسيد.[41]

 

مجموع احاديثى - با احتساب احاديث تكرارى - كه علاّمه حويزى در اين تفسير گردآورى نموده است، بالغ بر «13587» حديث مى‏شود.[42]

 

ايشان در مقدمه كوتاهى كه بر تفسير خود نوشته، مى‏گويد:

 

«من خدمتگزاران كتاب الهى و پرتوگيران از انوار درخشان وحى را ديدم كه در تفسير اين كتاب الهى، راه‏هاى گوناگونى را پيموده‏اند؛ عده‏اى فقط به معانى الفاظ، و برخى فقط به جنبه‏هاى ادبى و نحوى، و عده‏اى ديگر به استخراج مسائل صرفى آن بسنده كرده‏اند، و عده‏اى هم به جنبه‏هاى كلامى آيات توجه كرده‏اند، و گروهى نيز از ديدگاه‏هاى متفاوت بدان نگريسته‏اند.

 

من نيز دوست داشتم و تصميم گرفتم در ذيل برخى از آيات كتاب مبين، از آثار «اهل ذكر» كه برگزيدگان الهى‏اند، آن امورى كه آشكار كننده خورشيدهاى تنزيل، و كاشف اسرار بعضى از تأويل‏ها گردد، را اضافه نمايم.

 

اما آنچه را كه نقل نموده‏ام، اگر ظاهرش مخالف اجماع شيعه باشد، مقصودم از نقلش، بيان عقيده‏ام يا عمل به آن نمى‏باشد، بلكه مقصودم اين است كه خواننده مطلع و آگاه بداند كه اين احاديث چگونه و از چه كسى نقل شده است، تا راه چاره‏جويى و خلاصى از آن را طلب كند و بيابد؛ با توجه به اين كه هر جا رواياتى متضاد با اين روايات را يافتم، آن‏ها را نيز آورده‏ام... من مدتى از عمرم را با همه محنت‏ها و اندوه‏ها و مصائب و آلام، صرف اين كتاب نمودم و آن را «نورالثقلين» ناميدم. اميدوارم كه لفظ، مطابق معنا بوده باشد»

 

عده‏اى اين شيوه را نپسنديده و بر ايشان خرده گرفته‏اند كه حداقل وظيفه مؤلف، اين مى‏باشد كه مواضع ابهام و اجمال را براى خوانندگان روشن سازد، و شايسته دانشمندان نيست كه در برابر رواياتى كه مضمونى موهن و مخالف با شرع دارند، سكوت نمايند.[43]

 

ولى اگر آنچه كه علاّمه حويزى به دنبالش بود و مقصودش از تفسير، آن بود - كه همان جمع روايات مربوط به آيات باشد - را در نظر داشته باشيم، اين خرده‏گيرى قوى نمى‏نماياند. چنانكه شهيد سيّد محمّدباقر حكيم، رئيس مجلس اعلاى عراق، در مقدمه‏اى كه بر اين تفسير نوشته‏اند،[44] مى‏گويد:

 

«چند نكته را در رابطه با اين كتاب بايد مدّ نظر داشت؛ [يكى از آن‏ها اين كه‏] : 1 - هدف مؤلف، فقط جمع روايات بوده است، و لذاست كه گاهى روايات متعارض و يا غير مقبول در آن يافت مى‏شود، و اين نكته‏اى مهم و بزرگ حول محتواى اين كتاب مى‏باشد كه نمى‏توان اعتقادات صحيح و معارف حقّه را شناخت. و مانند ماده‏اى اوليه براى محقّقين است...»[45]

 

 

نورالثقلين از منظر دانشوران

 

شيخ حرّ عاملى مى‏گويد:

 

«او داراى تفسير قرآنى در چهار جلد است، كه نيكو و خوب از عهده آن بيرون آمده است؛ هنگامى كه احاديث پيامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) را در تفسير آيات از اكثر كتب حديثى نقل نموده است. من آن تفسير را به خطّ خودش ديدم و نسخه بردارى نمودم.»[46]

 

ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، صاحب روضات الجنات مى‏گويد:

 

«تفسير او يك تفسير لطيف، محكم، معتبر و جامعِ بيش‏ترين احاديث تفسيرى اماميه مى‏باشد. مصنف محترم آن از سعى و كوشش در تتبّع اخبار مربوط به تفسير، كوتاهى نورزيده است.»

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، شاگرد او، در «المقامات» گفته است:

 

«هنگامى كه او از تأليف تفسير فراغت پيدا نمود، به شيخ فاضل بحرانى (شايد مقصود شيخ صالح، يا سيّد ماجد بحرانى، بحرانى مشهور باشد) گفتم اگر اين تفسير قابل آن بود كه بنويسم، آن را مى‏نوشتم و گر نه آن را رها مى‏ساختم. او در پاسخ من گفت: مادام كه نويسنده آن زنده است به پشيزى نمى‏ارزد، ولى هنگامى كه وفات نمود و از دنيا رفت، نخستين فردى كه از آن يادداشت بر مى‏دارد، خودم هستم. اين سخن او بازگو كننده حرف دل من بود...سپس انشاء مى‏نمايد:

 

ترى الفتى ينكر فضل الفتى‏

 

مادام حيّاً فاذا ما ذهب‏

 

لجّ به الحرص على نكتةٍ

 

يكتبها عنه بماء الذهب

 

يعنى منكر مى‏شود جوانمردى، فضيلت جوانمردِ ديگرى را مادامى كه زنده است؛ ولى آن گاه كه از دنيا رفت، حرص و ولع او را وامى‏دارد كه اثر او را با آب طلا بنويسد!»[47]

 

علاّمه طباطبائى صاحب تفسير گران قدر «الميزان» در مقدمه كوتاهى كه بر «نورالثقلين» نگاشته است، تعريف جامعى از وى مى‏كند و مى‏فرمايد:

 

اين اثر از بهترين آثارى - و شايد بهترين اثر - است كه تلاش‏هاى تحقيقى در گذرگاه زمان به يادگار نهاده و دست‏هاى پژوهش در اين زمينه نگاشته است... و به جانم قسم اين كتاب، اثر ارزشمندى است كه مؤلف آن، اخبار پراكنده وارد شده در تفسير آيات را جمع كرد. و تقريباً تمام احاديث مأثوره از اهل‏بيت(ع) را آورده و در ترتيب و ضبط و اشاره به مصادر روايى و منابع خود، به نيكى از عهده آن برآمده، و در تهذيب و تنقيح روايات، تلاشى عظيم به كار بسته است.

 

يكى از علما و نويسندگان هم عصر علاّمه حويزى، عبدالرشيد بن نورالدين طبيب شوشترى است. ايشان داراى آثار و تأليفات متعدد مى‏باشد كه مى‏توان به شرح «استبصار» و كتاب «سوانح البال» - كه در مورد اشعار و سروده‏هاى اوست - اشاره كرد. يكى ديگر از آثار اين عالم شوشترى، تقريظش بر تفسير «نورالثقلين» است كه در جلد چهارم آن به تاريخ 15 ربيع الاول 1073 ق. نگاشته شده است. و امضاى او، عبدالرشيد بن نورالدين تسترى مى‏باشد. مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در «الاعلام» مى‏نويسد:

 

من اين نسخه را پيش شيخ حسين قديحى ديده‏ام و تقريظ بسيار مفصّل است و تصوير آن به مجلّد اوّل كه در سال 1384 ق. چاپ شده است، ضميمه گرديده است. من اين نسخه را در كتابخانه‏ام دارم. در اين نسخه به زنده بودن مؤلّف در آن تاريخ (15 ربيع الاول 1073) تصريح شده است. و از مؤلّف با اين لفظ تعبير مى‏آورد:

 

«و بعد، فان الاخ الشفيق و الصديق الشقيق، الموفق لتّتبع روايات الائمة المعصومين(ع)... الشيخ العالم العامل التقى اللوذعى الالمعىّ الاروعىّ الأورعى، الشيخ عبدالعلى الحويزاوى العروسى ادام اللَّه تأييده.»[48]

 

اين تفسير بارها در ايران و خارج از ايران به چاپ رسيده است. و در سال 1383 ق. حجة الاسلام و المسلمين سيّد هاشم رسولى محلاتى بر اساس سه نسخه - كه نزد آيةاللَّه سيّد شهاب‏الدين مرعشى نجفى، آيةاللَّه سيّد حسين خادمى اصفهانى و سيّد مرتضى مدرّسى چهاردهى بوده - آن را مقابله و تصحيح كرده و علاوه بر تطبيق روايات با منابع و مصادر، موارد اختلاف را يادآورى كرده است. و همچنين به توضيح لغات و شرح معضلات پرداخته است. و در پايان هر جلدى، فهرستى آورده كه نشانگر جايگاه آيات و روايات وارده در ذيل آن‏ها مى‏باشد. سرانجام اين اثر ارزشمند در پنج جلد، توسط انتشارات اسماعيليان، در قم، چاپ و انتشار يافت.

 

 

عروج

 

زمان رحلت علاّمه حويزى نيز مانند چگونگى تولّد و زندگى‏اش، در هاله‏اى از ابهام فرو رفته است؛ ولى آنچه كه مسلم است، اين كه تا 15 ربيع الاول 1073 ق. - كه عبدالرشيد بن نورالدين شوشترى بر نورالثقلين تقريظ نوشته است - زنده بوده‏است.

 

اگر چه مشهور اين است كه شمع وجود علاّمه حويزى در سال 1112 ق. خاموش گشت؛ ولى در منابع دست اوّل، چنين چيزى يافت نشد، بلكه اشاره‏اى هم به سال وفات ايشان ننموده‏اند. امّا برخى سال 1104 ق. را سال فوت ايشان دانسته‏اند. البته سال 1112 ق. كه مشهور به سال وفات ايشان است،[49] مربوط به شاگرد وى با نام سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى مى‏باشد.

 

محل وفات و دفن حويزى نيز به فراموشى سپرده شده است؛ اگر چه برخى از معاصرين، آن را در شيراز دانسته‏اند، ولى در منابع، چنين مطلبى يافت نشده است.[50]

 

 


 


[1] روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[2] خوزستان و كهگيلويه و ممسنى، جغرافياى تاريخى و آثار باستانى، احمد اقتدارى، تهران، 1359، ص 728.

 

[3] همان، ص 730.

 

[4] تحولات تاريخى و ارضى و ادارى خوزستان، جهانگير قائم مقامى، يغما، سال 4، ش 4، ص 162، به نقل از خوزستان و تمدن ديرينه آن، ايرج افشار، تهران، 1373، ج 1، ص 238 و 239.

 

[5] تاريخ عالم آراى عبّاسى، اسكندر بيك تركمان، ج 1، ص 35، به نقل از همان، ص 239.

 

[6] خوزستان و تمدن ديرينه آن، ج 1، ص 239- 237.

 

[7] الانوار النعمانية، سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، تبريز، 1382 ق، ج 3، ص 170.

 

[8] انوار النعمانية، ج 3، ص 338.

 

[9] رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللَّه افندى، قم، 1401 ق، ج 4، ص 77.

 

[10] همان.

 

[11] الانوار النعمانية، ج 4، ص 305.

 

[12] رياض العلماء، ج 1، ص 190.

 

[13] همان، ج 4، ص 80.

 

[14] همان، ص 77.

 

[15] همان، ص 80.

 

[16] نكته‏اى كه بايد توجه داشت اين كه «ياء» در «عروسى» كه در ادامه نام علاّمه حويزى ذكر مى‏شود، «ياء» نسبت مى‏باشد، چنان چه صاحب اعيان الشيعة معتقد است.

 

«عَروس» در لغت، به «قلعه‏اى در يمن» و «از قلعه‏ها و حصونِ دريا در يمن» ترجمه شده است؛ حال آيا اصل و نسب علاّمه حويزى به يمن بازگشت مى‏كند و يا اين كه رازى ديگر در اين نسبت وجود دارد... اللَّه اعلم.

 

[17] ريحانة الأدب، محمّدعلى مدرّسى، تهران، 1369، ج 4، ص 124.

 

[18] روضات الجنات، ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، قم، 1391 ق، ج 4، ص 215.

 

[19] ريحانة الأدب، ج 4، ص 124.

 

[20] هدية الاحباب، شيخ عبّاس قمى، تهران، ص 171، به نقل از طبقات مفسران شيعه، عقيقى بخشايشى، قم، 1373ش، ج 3، ص 160.

 

[21] اعيان الشيعة، محسن امين، بيروت، 1408 ق، ج 9، ص 29.

 

[22] رياض العلماء، ج 3، ص 147.

 

[23] همان، ص 148.

 

[24] روضات الجنات، ج 4، ص 218.

 

[25] ظاهراً مراد، شيخ على‏نقى بن شيخ ابى العلاء كمرئى باشد كه داراى تأليفات متعدد مى‏باشد؛ از جمله رساله‏اى در حرمت شرب توتون، كه معروف است، و رساله‏اى در حرمت نماز جمعه در زمان غيبت امام زمان(عج) و... (رياض العلماء، ج 4، ص 271 و روضات الجنات، ج 4، ص 382).

 

[26] الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، بيروت، البته صاحب «طبقات اعلام الشيعة» وقتى مشايخ سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى را بيان مى‏كند، مى‏گويد:

 

و منها عن الشيخ الجليل عمدة المفسرين عبد على بن جمعه الحويزى عن شيخه الجليل قاضى القضاة المولى على‏نقى الشيرازى عن الشيخ الاجل بهاءالدين محمّدالعاملى.

 

 

[27] طبقات اعلام الشيعة، آغابزرگ تهرانى، ج 5، ص 331.

 

[28] رياض العلماء، ج 3، ص 148.

 

[29] الانوار النعمانية، ج 4، ص 309.

 

[30] فوائد الرضوية، شيخ عبّاس قمى، ص 237.

 

[31] روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[32] رياض العلماء، ج 3، ص 148.

 

[33] نساء / 117.

 

[34] روضات الجنات، ج 4، ص 215.

 

[35] المفسّرون حياتهم و منهجهم، السيّد محمّدعلى ايازى، تهران، 1414 ق، ص 733.

 

[36] تفسير و مفسران، محمّدهادى معرفت، قم، 1380، ج 2، ص 213.

 

[37] الذريعة، ج 24، ص 365.

 

[38] همان، ص 365.

 

[39] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213.

 

[40] برخى اين تاريخ را زمان اتمام تفسير پنداشته‏اند، و حال آن كه با مراجعه به كتبى چون «الذريعة»، عدم صحت آن معلوم مى‏گردد. ر.ك: طبقات مفسران شيعه، ج 3، ص 162.

 

[41] الذريعة، ج 24، ص 365.

 

[42] آشنايى با تفاسير و مفسّران، اداره آموزش عقيدتى - سياسى ستاد نمايندگى ولى فقيه در سپاه، 1379، ص 103.

 

[43] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213 و 214.

 

[44] تفسير نورالثقلين با مقدمه ايشان به جهت موانعى، تا كنون به زيور طبع آراسته نگرديده است.

 

 

[45] المفسّرون حياتهم و منهجهم، ص 734.

 

[46] اعيان الشيعة، ج 9، ص 29 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 163.

 

[47] روضات الجنات، ج 3، ص 213 و 214.

 

[48] الذريعة، ج 24، ص 365 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 167.

 

[49] تاريخ دشت آزادگان، عبدالكاظم على نژاد، به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[50] المفسّرون حياتهم و منهجهم. ص 731.
جمعه 22 مهر 1390  2:04 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

عبدالعلى حويزى(1112 ه.ق)

 

 

 

صاحب تفسير نورالثقلين‏

 

مصطفى محمّدى اهوازى

 

حويزه در تاريخ

 

«حويزه» از كهن‏ترين مراكز فرهنگى و تاريخ خوزستان به شمار مى‏رود. «حمداللَّه مستوفى» مورّخ و جغرافى‏دان ايرانى (م 750 ق)، تاريخ بناى حويزه را به پيش از اسلام و حدود قرن چهارم ميلادى مى‏رساند.[1]

 

البته برخى بر اين باورند كه حويزه نام دو شهر است يكى حويزه دبيسيه و ديگرى حويزه محسنيه؛ شهر نخستين را «دبيس اسدى» در حدود سال 370 ق. بنا نهاده است.[2] و اين موضع، بين «واسط»، «بصره» و «خوزستان» در ميان مرداب‏ها مى‏باشد. اين شهر همان است كه در قرون وُسطى‏ مكرر نام آن برده شده و «سيّد محمّد مشعشع» در سال 845 ق.آن را فتح كرده و پايتخت خود قرار داده است. و در اين ايام، دهى بر جاى آن به نام «يمعانى» (جمعانى) در ميانه مرداب‏هاى «بنى طرف» ديده مى‏شود.

 

و حويزه محسنيه شهرى است در ساحل چپ كرخه و اين شهر را سلطان محسن مشعشعى در حدود سال 890 ق. بنا نهاده و به واسطه خوشى آب و هوا، پايتخت خود را بدان جا انتقال داد. هم اكنون در آن جا مقابر برخى علماى حويزى وجود دارد؛ از جمله «شيخ زين‏العابدين» و «شيخ محمّد» كه عالمانى جليل بوده‏اند و اهالى، بيماران خود را با زيارت قبر ايشان شفا مى‏دهند.[3]

 

يكى از سلسله حكومت‏هايى كه خوزستان در طول تاريخ به خود ديد، «سلسله مشعشعيان» است، كه به دست «سيّد محمّد مشعشع» تشكيل شد. سيّد محمّد بعد از اين كه به دستور پدرش براى تحصيل از «واسط» به «حلّه» رفت، پس از مدتى ادّعاهاى گزافى نمود. و بعد از بازگشت و تبليغ، عده‏اى به او گرويدند. او با جنگ‏هاى متعددى كه كرد، قلمرو حكومت خود را در خوزستان گسترش داد، ولى با شكستى كه از حكمران «واسط» خورد، به حويزه متوارى شد. وى در برابر حملات حاكم خوزستان و ديگران استقامت نشان داد و توانست با حفظ حويزه، سلسله مشعشعيان را به وجود آورد.

 

در سال 866 ق. سيّد محمّد درگذشت و پسرش سيّد محسن به حكومت رسيد. با وجود آشفتگى داخلى ايران، سيّد محسن بر كليه نواحى خوزستان تسلط يافت و حتى نفوذ و قدرت خود را تا بصره و حدود بغداد و از سوى ديگر تا كهگيلويه و بوير احمد، بنادر خليج فارس، چهارمحال و بختيارى، لرستان و به قولى تا كرمانشاه توسعه و گسترش داد.[4]

 

در سال 905 ق. شاه اسماعيل صفوى «سلسله صفويه» را تشكيل داده و در سال 909ق. توانست به فارس و خوزستان دست يابد؛ ولى هنوز قسمت غربى خوزستان (بخش حويزه و توابع آن) در تصرّف خاندان مشعشع بود.

 

شاه اسماعيل در سال 914 ق. به تحريك پسران ملاّ قوام الدين - كه معلم پسران سيّد محمّد مشعشع بودند - از بغداد به حويزه رفت و سيّد على پسر سيّد محسن، كه آن روزها حاكم آن‏جا شده بود، را مغلوب ساخت؛ در نتيجه اين جنگ، تعداد زيادى از مشعشعيان كشته شدند. اسكندر بيك تركمان در اين باره سروده است:

 

زخون مشعشع در آن ساده دشت‏

 

تو گفتى زمين و زمان لاله گشت‏

 

زبس كشته بر روى هم اوفتاد

 

در آن باديه بسته شد راه باد[5]

 

بدين ترتيب، قسمت غربى خوزستان هم به تصرّف شاه اسماعيل درآمد. شاه اسماعيل، حكومت شوشتر و دزفول را به شيخ محمّد و حاجى محمّد - پسران ملاّ قوام الدين، كه به خاندان «رعناشى» معروف بودند - سپرد و بخش حويزه را بار ديگر به مشعشعيان واگذارد.[6]

 

 

زمان تولّد

 

علاّمه حويزى در زمان حكومت مشعشعيان ديده به جهان گشود و با توجه به اين كه حكومت مشعشعيان بر حويزه حدود پانصد سال بوده است، در زمان ايشان نيز ديده از جهان فرو بست. اگر چه از جهت مكانى، احتمالاً علاّمه حويزى در يراز ديده از جهان فروبسته‏اند.

 

دوران تولّد شيخ عبدالعلى به طور احتمالى، مصادف با حكومت «سيّد على خان» فرزند «سيّد خلف» مى‏باشد؛ زيرا «سيّد على خان» در حدود 1058 ق. از دنيا رحلت نموده است،[7] و در اين سال‏ها علاّمه‏ حويزى در قيد حيات بوده است. و شايد وى حكومت پدر ايشان، يعنى «سيّد خلف» را نيز درك كرده باشد. زيرا شاگرد عبدالعلى حويزى، سيّد نعمت‏اللَّه جزايرى در «انوارالنعمانية» تصريح دارد به اين كه اوايل حكومت سيّد على خان بوده است.[8]

 

 

موقعيت علمى حويزه

 

آن زمان، حويزه شهرى عالم پرور بود و علاوه بر آن، حاكمان آن‏جا از جمله «سيّد على خان» و «سيّد خلف» از اكابر علماى اماميه مى‏باشند كه در كسوت حكومت نيز به سر مى‏بردند؛[9] و طبيعى است كه زمينه را براى رشد و پرورش بزرگان و عالمان دينى فراهم مى‏كنند. و از طرفى، سلسله مشعشعيان از زمره سادات موسوى بودند كه نسب «سيّد على خان» با بيست واسطه به امام موسى كاظم(ع) مى‏رسد.[10]

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در زندگى‏نامه خود بيان مى‏كند:

 

براى كسب دانش به حويزه سفر كردم و از خرمن علم و معرفت دانشمندى به نام «شيخ حسن بن سبتى الحويزى» بهره بردم.

 

ايشان مقارنت با او را بسيار خوش مى‏شمارد. سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در تعليقاتش بر أمل الآملِ شيخ‏ حرّ عاملى،[11] در مدح شيخ حسن بن سبتى مى‏نويسد:

 

او شخصى عالم، فاضل، ثقه، اديب و شاعر بود. هيچ كس نزد او تلمذ نكرد مگر به مدارج فضل او گواهى مى‏داد. در علوم عربى مهارت داشت و نزد پادشاهان داراى مقام و اعتبار بود. ما در حويزه [نزد وى‏] علوم عربى را به نحو كافى فراگرفتيم و او در همان حويزه به ديدار حق شتافت.[12]

 

و اما «سيّد على خان» - حاكمِ وقت علاّمه حويزى كه جدّ اعلايش سيّد محمّد مشعشع مى‏باشد[13] - يدِ طولايى در فضل و تأليف داشته است. شيخ حرّ عاملى در «أمل الآمل» او را چنين توصيف مى‏كند كه:

 

فاضل، عالم، شاعر، اديب و جليل القدر بود و داراى تأليفاتى در اصول و امامت و غير آن‏ها مى‏باشد، كه از آن‏ها مى‏توان به:

 

1 - النور المبين، در حديث و در 4 جلد مى‏باشد، كه موضوعش اثبات نصّ ولايت حضرت على(ع) مى‏باشد؛ 2 - منتخب التفاسير، در 4 جلد، كه در تفسير قرآن است؛ 3 - نكت البيان، در 1 جلد، كه مشتمل بر چند باب است از جمله آن‏ها، بابى در نكات آيات قرآن كه مفسران به آن نكات توجه ننموده‏اند، و بابى در شرح احاديث مشكل و... مى‏باشد.[14]

 

جالب اين است كه، صاحب رياض العلماء در ترجمه «سيّد على خان» مى‏گويد:

 

گمان مى‏كنم اكثر فوائد كتب سيّد نعمت‏اللَّه شوشترى معاصر ما، از تصانيف اين سيّد بزرگوار باشد.[15]

 

 

شخصيت علاّمه حويزى

 

اين شخصيت نيز مانند بزرگان ديگر در تاريخ، مورد بى مهرى قرار گرفته و از چگونگى ولادت، زندگى و وفاتش چندان اطلاعات دقيقى ثبت نشده است. گرچه اين «نمِ» باقى، حكايت از عظمت و جلال آن «يمِ» مفقود در تاريخ دارد. به گونه‏اى كه تراجمِ نويس بزرگ، زبان به مدح و قلم به فضل او گشوده است:

 

عبد على بن جمعه عروسى[16] حويزى، يكى از اعلام و اعيان شيعه در قرن يازدهم هجرى، در شهرى كه بازار علم و شعر [ش‏] بسيارى را به خود مشغول كرده بود، يعنى «حويزه» ديده به جهان بگشود،[17] و سال‏هاى بعد از زندگى خود را در شيراز سپرى نمود.

 

ايشان معاصر بزرگانى چون شيخ حرّ عاملى (م‏1104 ق)، مرحوم علاّمه مجلسى (م 1111ق) و همشهرى و همنام‏

 

خود، عبد على بن ناصر حويزى (م 1053 ق) صاحبِ قطر الغمام فى الادب، حاشيه تفسير بيضاوى، كتاب فى الحكمة، كتاب فى الموسيقى و... مى‏باشد.[18]

 

صاحب «ريحانة الأدب» مى‏گويد:

 

عبد على حويزى از اكابر علماى اماميه، عالم، فاضل، فقيه، محدّث، ثقه، اديب، شاعر، متقى، جامع علوم و فنون متداوله... بوده است.[19]

 

شيخ عبّاس محدّث قمى نيز در اين باره مى‏گويد:

 

صاحب تفسير نور الثقلين، عالم جليل، فاضل نبيل، فقيه محدّث، مفسّر ورع، شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى...[20]

 

صاحب وسائل الشيعة، شيخ حرّ عاملى نيز كه از معاصرين وى بوده است، در «أمل الآمل» مى‏گويد:

 

او عالم فاضل، فقيه محدّث، ثقه، ورع، شاعر اديب، جامع علوم و فنون و معاصر ما بوده است.[21]

 

و همچنين نويسنده «رياض العلماء» در اين باره مى‏فرمايد:

 

شيخ جليل عبد على بن جمعه... فاضل، عالم و محدّث معروف است.[22]

 

اصحاب تراجم، عبد على حويزى را از گروه اخبارى‏ها مى‏دانند. و معتقدند كه ايشان پايبندى زيادى به احاديث و روايات وارد شده از معصومين(ع) داشته است؛ به گونه‏اى كه برخى قائلند كه ايشان معتقد بود بإ؛ م‏ح رجوع به قرآن بدون استفاده از احاديث، حتى قادر به درك معناى آياتِ احكام قرآن نيز نمى‏باشيم.[23]

 

گروهى نيز در عين حال كه به اخبارى بودن عبد على حويزى معتقدند، در صحت اين انتساب ترديد ايجاد مى‏نمايند.[24]

 

آنچه شايان توجه است، اين كه وجود احاديث مجعول و ضعيف در تفسير عبد على حويزى، نمى‏تواند مدركى معتبر و مطمئن براى اخبارى بودن او باشد؛ زيرا - چنان كه خواهد آمد - ايشان در مقدمه بدين نكته اعتراف دارد كه:

 

«هدف من از جمع روايات، مربوط به آيات مخصوص است و قصدم بيان عقيده‏ام نيست.»

 

 

اساتيد و شاگردان

 

آنچه كه در تاريخ از اساتيد ايشان نقل شده است، اين است كه «ايشان مجاز از طرف ملا على‏نقى،[25] از استاد خويش شيخ بهائى مى‏باشد».[26] [27]

 

و اما از جمله افرادى كه نزد عالم حويزى زانوى شاگردى بر زمين نهاد، سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، صاحب انوار النعمانية است. وى در اوائل عمرش در شيراز به خدمت علاّمه حويزى رسيده و از محضرش بهره‏مند شد.[28]

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در پايان جلد چهارم كتابش الانوار النعمانية، زندگانى خود را بيان داشته و هنگامى كه اساتيدش را معرفى مى‏نمايد، در ضمن مطلبى درباره تفسير نورالثقلين، در مورد علاّمه حويزى مى‏گويد: «شيخنا الشيخ عبد على الحويزى...»[29]

 

 

تأليفات

 

از جمله آثارى كه براى اين عالم حويزى نقل مى‏كنند؛ عبارت است از:

 

1 - تفسير نورالثقلين كه مهم‏ترين و مشهورترين اثرش مى‏باشد.

 

2 - ديوان شعر؛

 

3 - شرح لامية العجم طغرايى؛ برخى تصور كرده‏اند كه اين كتاب، شرح «نورالثقلين» است،[30] و ظاهراً اين‏ اشتباه از آن‏جا ناشى شده است كه وقتى نويسنده «اعيان الشيعة»،[31] آثار علاّمه حويزى را مى‏شمارد، بعد از تفسير «نورالثقلين»، مى‏گويد:

 

«و له شرح لامية العجم...»

 

و چنين تصور شده است كه ضمير در «له» به تفسير عود مى‏كند و حال آن كه ضمير به عالم حويزى، كه در حال ترجمه است، برمى‏گردد.

 

صاحب رياض العلماء اگر چه در ترجمه علاّمه حويزى، نام اين كتاب را به عنوان يكى از كتب مترجَم نام مى‏برد ولى در ادامه مى‏فرمايد:

 

«لم يبعد عندى ان يكون شرح لامية العجم ايضاً للثانى»[32] (عبدعلى بن ناصر بن رحمة البحرانى الساكن بالبصرة)؛ «نزد من بعيد نيست كه اين كتاب از جمله كتب عبدعلى بن ناصر باشد، نه عبدعلى بن جمعه.»

 

4 - فى انّ من تلقب به (اى: اميرالمؤمنين)؛ سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در كتاب «المقامات» اين كتاب را به استاد خود نسبت داده است. و مى‏گويد:

 

منظور و هدف اين كتاب، اين است كه هر كس از خلفاء بنى اميه و بنى عبّاس خود را ملقّب به لقب «اميرالمؤمنين» كرده‏اند، دچار مرض خاصّى شده‏اند.

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در ادامه مى‏گويد:

 

چنان چه عيّاشى در تفسيرش در ذيل آيه «اِن يَدعُونَ مِن دُونِهِ إلاَّ إناثاً»[33] مى‏آورد كه: هر كس بعد از رسول‏ خدا(ص) ادّعاى خلافت به ناحق نمود، و حقّ وصىّ رسول اللَّه(ص) و وارث علم او را غصب نمود، دچار اين بيمارى مى‏گردد.

 

و در ادامه مى‏گويد: اكثر استدلالات اين كتاب و شواهدش، از كتب تواريخ و سِيَر مى‏باشد كه تمام غاصبين دچار اين بيمارى شده‏اند.

 

صاحب «روضات الجنات» نيز مى‏فرمايد:

 

تا حالا براى اين كتاب مؤلّف و مصنّفى غير از آنچه ما ذكر نموده‏ايم، به دست نيامده است.[34]

 

 

تفسير نورالثقلين

 

علاّمه حويزى بنا بر مسلك و طريق اخبارى‏گرى خود، توجه تامّ و كاملى به احاديث وارده داشته است؛ و مانند صاحب «تفسير برهان»، سيّد هاشم بن سليمان حسينى بحرانى (م 1107 ق) به نگارش و تدوين تفسيرى پرداخته است كه مفسّر آيات آن، در حقيقت پيامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) مى‏باشند؛ زيرا در ذيل آيات، به احاديث وارده در آن زمينه بسنده كرده است.

 

با توجه به اين كه حويزى تفسير «نورالثقلين» را در سال 1073 ق. به اتمام رسانده بود، دو تفسير نقلى در قرن يازدهم هجرى نيز توسط دو عالم شيعى به رشته تحرير درآمده بود.

 

شيوه‏اى كه علاّمه حويزى در تفسيرش داشته بدين گونه است كه در ابتداى هر سوره، احاديث مربوط به ثواب قرائت آن سوره را متذكر شده، سپس بدون اين كه آيات مربوطه را بيان نمايد، به احاديث وارده در مورد آن آيات مى‏پردازد. البته اين شيوه، تمام آيات را دربرنمى‏گيرد؛ زيرا در مورد بعضى آيات، حديثى نقل نشده است.[35]

 

مصادر احاديثى كه علاّمه حويزى در كتابش از آن‏ها استفاده نموده است، از كتب معتبر شيعه است؛ همانند: اصول كافى، تفسير على بن ابراهيم قمى، احتجاج طبرسى، عيون الاخبار، علل الشرايع، اكمال الدين، توحيد و خصال صدوق، من لايحضره الفقيه، معانى الاخبار، الامالى، ثواب الاعمال، مجمع البيان، التهذيب، تفسير عيّاشى، المناقب، الغيبة، نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، الاهليلجة، المحاسن، المصباح.[36]

 

ايشان بر خلاف تفسير برهان، كه اكثر اسانيد را ذكر نموده، اسانيد را حذف كرده است؛[37] لذا براى محقّقان‏ امكان بررسى و جرح و تعديل روايات مشكل است.

 

اين احاديث گاه به تفسير و گاه به تأويل آيات مربوط است و در پاره‏اى موارد هم به عنوان استشهاد يا در تأييد نظريه آن‏ها استفاده شده است و بيش‏تر آن‏ها ارتباط مستقيمى با آيه و يا دلالت آن ندارد و به عنوان شاهد ذكر شده است.[38]

 

البته برخى بدين باورند كه اين احاديث - جز اندكى كه از مجامع حديثى معتبر نقل شده است - ضعيف السند يا مرسل هستند.[39]

 

مجموع اين تفسير در چهار جزء بوده است:

 

1 - از ابتداى قرآن تا آخر سوره اعراف؛ كه در شيراز در مدرسه مقيميه در سال 1065 ق. به اتمام رسيد.

 

2 - از انفال تا كهف؛ كه در 25 ذى حجة 1066ق. به پايان رسيد.

 

3 - از مريم تا فاطر؛ كه در 24 رمضان 1066ق. به آخر رسيد.[40]

 

4 - از يس تا آخر قرآن؛ كه در 16 ذى حجه 1072 ق. به اتمام رسيد.[41]

 

مجموع احاديثى - با احتساب احاديث تكرارى - كه علاّمه حويزى در اين تفسير گردآورى نموده است، بالغ بر «13587» حديث مى‏شود.[42]

 

ايشان در مقدمه كوتاهى كه بر تفسير خود نوشته، مى‏گويد:

 

«من خدمتگزاران كتاب الهى و پرتوگيران از انوار درخشان وحى را ديدم كه در تفسير اين كتاب الهى، راه‏هاى گوناگونى را پيموده‏اند؛ عده‏اى فقط به معانى الفاظ، و برخى فقط به جنبه‏هاى ادبى و نحوى، و عده‏اى ديگر به استخراج مسائل صرفى آن بسنده كرده‏اند، و عده‏اى هم به جنبه‏هاى كلامى آيات توجه كرده‏اند، و گروهى نيز از ديدگاه‏هاى متفاوت بدان نگريسته‏اند.

 

من نيز دوست داشتم و تصميم گرفتم در ذيل برخى از آيات كتاب مبين، از آثار «اهل ذكر» كه برگزيدگان الهى‏اند، آن امورى كه آشكار كننده خورشيدهاى تنزيل، و كاشف اسرار بعضى از تأويل‏ها گردد، را اضافه نمايم.

 

اما آنچه را كه نقل نموده‏ام، اگر ظاهرش مخالف اجماع شيعه باشد، مقصودم از نقلش، بيان عقيده‏ام يا عمل به آن نمى‏باشد، بلكه مقصودم اين است كه خواننده مطلع و آگاه بداند كه اين احاديث چگونه و از چه كسى نقل شده است، تا راه چاره‏جويى و خلاصى از آن را طلب كند و بيابد؛ با توجه به اين كه هر جا رواياتى متضاد با اين روايات را يافتم، آن‏ها را نيز آورده‏ام... من مدتى از عمرم را با همه محنت‏ها و اندوه‏ها و مصائب و آلام، صرف اين كتاب نمودم و آن را «نورالثقلين» ناميدم. اميدوارم كه لفظ، مطابق معنا بوده باشد»

 

عده‏اى اين شيوه را نپسنديده و بر ايشان خرده گرفته‏اند كه حداقل وظيفه مؤلف، اين مى‏باشد كه مواضع ابهام و اجمال را براى خوانندگان روشن سازد، و شايسته دانشمندان نيست كه در برابر رواياتى كه مضمونى موهن و مخالف با شرع دارند، سكوت نمايند.[43]

 

ولى اگر آنچه كه علاّمه حويزى به دنبالش بود و مقصودش از تفسير، آن بود - كه همان جمع روايات مربوط به آيات باشد - را در نظر داشته باشيم، اين خرده‏گيرى قوى نمى‏نماياند. چنانكه شهيد سيّد محمّدباقر حكيم، رئيس مجلس اعلاى عراق، در مقدمه‏اى كه بر اين تفسير نوشته‏اند،[44] مى‏گويد:

 

«چند نكته را در رابطه با اين كتاب بايد مدّ نظر داشت؛ [يكى از آن‏ها اين كه‏] : 1 - هدف مؤلف، فقط جمع روايات بوده است، و لذاست كه گاهى روايات متعارض و يا غير مقبول در آن يافت مى‏شود، و اين نكته‏اى مهم و بزرگ حول محتواى اين كتاب مى‏باشد كه نمى‏توان اعتقادات صحيح و معارف حقّه را شناخت. و مانند ماده‏اى اوليه براى محقّقين است...»[45]

 

 

نورالثقلين از منظر دانشوران

 

شيخ حرّ عاملى مى‏گويد:

 

«او داراى تفسير قرآنى در چهار جلد است، كه نيكو و خوب از عهده آن بيرون آمده است؛ هنگامى كه احاديث پيامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) را در تفسير آيات از اكثر كتب حديثى نقل نموده است. من آن تفسير را به خطّ خودش ديدم و نسخه بردارى نمودم.»[46]

 

ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، صاحب روضات الجنات مى‏گويد:

 

«تفسير او يك تفسير لطيف، محكم، معتبر و جامعِ بيش‏ترين احاديث تفسيرى اماميه مى‏باشد. مصنف محترم آن از سعى و كوشش در تتبّع اخبار مربوط به تفسير، كوتاهى نورزيده است.»

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، شاگرد او، در «المقامات» گفته است:

 

«هنگامى كه او از تأليف تفسير فراغت پيدا نمود، به شيخ فاضل بحرانى (شايد مقصود شيخ صالح، يا سيّد ماجد بحرانى، بحرانى مشهور باشد) گفتم اگر اين تفسير قابل آن بود كه بنويسم، آن را مى‏نوشتم و گر نه آن را رها مى‏ساختم. او در پاسخ من گفت: مادام كه نويسنده آن زنده است به پشيزى نمى‏ارزد، ولى هنگامى كه وفات نمود و از دنيا رفت، نخستين فردى كه از آن يادداشت بر مى‏دارد، خودم هستم. اين سخن او بازگو كننده حرف دل من بود...سپس انشاء مى‏نمايد:

 

ترى الفتى ينكر فضل الفتى‏

 

مادام حيّاً فاذا ما ذهب‏

 

لجّ به الحرص على نكتةٍ

 

يكتبها عنه بماء الذهب

 

يعنى منكر مى‏شود جوانمردى، فضيلت جوانمردِ ديگرى را مادامى كه زنده است؛ ولى آن گاه كه از دنيا رفت، حرص و ولع او را وامى‏دارد كه اثر او را با آب طلا بنويسد!»[47]

 

علاّمه طباطبائى صاحب تفسير گران قدر «الميزان» در مقدمه كوتاهى كه بر «نورالثقلين» نگاشته است، تعريف جامعى از وى مى‏كند و مى‏فرمايد:

 

اين اثر از بهترين آثارى - و شايد بهترين اثر - است كه تلاش‏هاى تحقيقى در گذرگاه زمان به يادگار نهاده و دست‏هاى پژوهش در اين زمينه نگاشته است... و به جانم قسم اين كتاب، اثر ارزشمندى است كه مؤلف آن، اخبار پراكنده وارد شده در تفسير آيات را جمع كرد. و تقريباً تمام احاديث مأثوره از اهل‏بيت(ع) را آورده و در ترتيب و ضبط و اشاره به مصادر روايى و منابع خود، به نيكى از عهده آن برآمده، و در تهذيب و تنقيح روايات، تلاشى عظيم به كار بسته است.

 

يكى از علما و نويسندگان هم عصر علاّمه حويزى، عبدالرشيد بن نورالدين طبيب شوشترى است. ايشان داراى آثار و تأليفات متعدد مى‏باشد كه مى‏توان به شرح «استبصار» و كتاب «سوانح البال» - كه در مورد اشعار و سروده‏هاى اوست - اشاره كرد. يكى ديگر از آثار اين عالم شوشترى، تقريظش بر تفسير «نورالثقلين» است كه در جلد چهارم آن به تاريخ 15 ربيع الاول 1073 ق. نگاشته شده است. و امضاى او، عبدالرشيد بن نورالدين تسترى مى‏باشد. مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در «الاعلام» مى‏نويسد:

 

من اين نسخه را پيش شيخ حسين قديحى ديده‏ام و تقريظ بسيار مفصّل است و تصوير آن به مجلّد اوّل كه در سال 1384 ق. چاپ شده است، ضميمه گرديده است. من اين نسخه را در كتابخانه‏ام دارم. در اين نسخه به زنده بودن مؤلّف در آن تاريخ (15 ربيع الاول 1073) تصريح شده است. و از مؤلّف با اين لفظ تعبير مى‏آورد:

 

«و بعد، فان الاخ الشفيق و الصديق الشقيق، الموفق لتّتبع روايات الائمة المعصومين(ع)... الشيخ العالم العامل التقى اللوذعى الالمعىّ الاروعىّ الأورعى، الشيخ عبدالعلى الحويزاوى العروسى ادام اللَّه تأييده.»[48]

 

اين تفسير بارها در ايران و خارج از ايران به چاپ رسيده است. و در سال 1383 ق. حجة الاسلام و المسلمين سيّد هاشم رسولى محلاتى بر اساس سه نسخه - كه نزد آيةاللَّه سيّد شهاب‏الدين مرعشى نجفى، آيةاللَّه سيّد حسين خادمى اصفهانى و سيّد مرتضى مدرّسى چهاردهى بوده - آن را مقابله و تصحيح كرده و علاوه بر تطبيق روايات با منابع و مصادر، موارد اختلاف را يادآورى كرده است. و همچنين به توضيح لغات و شرح معضلات پرداخته است. و در پايان هر جلدى، فهرستى آورده كه نشانگر جايگاه آيات و روايات وارده در ذيل آن‏ها مى‏باشد. سرانجام اين اثر ارزشمند در پنج جلد، توسط انتشارات اسماعيليان، در قم، چاپ و انتشار يافت.

 

 

عروج

 

زمان رحلت علاّمه حويزى نيز مانند چگونگى تولّد و زندگى‏اش، در هاله‏اى از ابهام فرو رفته است؛ ولى آنچه كه مسلم است، اين كه تا 15 ربيع الاول 1073 ق. - كه عبدالرشيد بن نورالدين شوشترى بر نورالثقلين تقريظ نوشته است - زنده بوده‏است.

 

اگر چه مشهور اين است كه شمع وجود علاّمه حويزى در سال 1112 ق. خاموش گشت؛ ولى در منابع دست اوّل، چنين چيزى يافت نشد، بلكه اشاره‏اى هم به سال وفات ايشان ننموده‏اند. امّا برخى سال 1104 ق. را سال فوت ايشان دانسته‏اند. البته سال 1112 ق. كه مشهور به سال وفات ايشان است،[49] مربوط به شاگرد وى با نام سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى مى‏باشد.

 

محل وفات و دفن حويزى نيز به فراموشى سپرده شده است؛ اگر چه برخى از معاصرين، آن را در شيراز دانسته‏اند، ولى در منابع، چنين مطلبى يافت نشده است.[50]

 

 


 


[1] روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[2] خوزستان و كهگيلويه و ممسنى، جغرافياى تاريخى و آثار باستانى، احمد اقتدارى، تهران، 1359، ص 728.

 

[3] همان، ص 730.

 

[4] تحولات تاريخى و ارضى و ادارى خوزستان، جهانگير قائم مقامى، يغما، سال 4، ش 4، ص 162، به نقل از خوزستان و تمدن ديرينه آن، ايرج افشار، تهران، 1373، ج 1، ص 238 و 239.

 

[5] تاريخ عالم آراى عبّاسى، اسكندر بيك تركمان، ج 1، ص 35، به نقل از همان، ص 239.

 

[6] خوزستان و تمدن ديرينه آن، ج 1، ص 239- 237.

 

[7] الانوار النعمانية، سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، تبريز، 1382 ق، ج 3، ص 170.

 

[8] انوار النعمانية، ج 3، ص 338.

 

[9] رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللَّه افندى، قم، 1401 ق، ج 4، ص 77.

 

[10] همان.

 

[11] الانوار النعمانية، ج 4، ص 305.

 

[12] رياض العلماء، ج 1، ص 190.

 

[13] همان، ج 4، ص 80.

 

[14] همان، ص 77.

 

[15] همان، ص 80.

 

[16] نكته‏اى كه بايد توجه داشت اين كه «ياء» در «عروسى» كه در ادامه نام علاّمه حويزى ذكر مى‏شود، «ياء» نسبت مى‏باشد، چنان چه صاحب اعيان الشيعة معتقد است.

 

«عَروس» در لغت، به «قلعه‏اى در يمن» و «از قلعه‏ها و حصونِ دريا در يمن» ترجمه شده است؛ حال آيا اصل و نسب علاّمه حويزى به يمن بازگشت مى‏كند و يا اين كه رازى ديگر در اين نسبت وجود دارد... اللَّه اعلم.

 

[17] ريحانة الأدب، محمّدعلى مدرّسى، تهران، 1369، ج 4، ص 124.

 

[18] روضات الجنات، ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، قم، 1391 ق، ج 4، ص 215.

 

[19] ريحانة الأدب، ج 4، ص 124.

 

[20] هدية الاحباب، شيخ عبّاس قمى، تهران، ص 171، به نقل از طبقات مفسران شيعه، عقيقى بخشايشى، قم، 1373ش، ج 3، ص 160.

 

[21] اعيان الشيعة، محسن امين، بيروت، 1408 ق، ج 9، ص 29.

 

[22] رياض العلماء، ج 3، ص 147.

 

[23] همان، ص 148.

 

[24] روضات الجنات، ج 4، ص 218.

 

[25] ظاهراً مراد، شيخ على‏نقى بن شيخ ابى العلاء كمرئى باشد كه داراى تأليفات متعدد مى‏باشد؛ از جمله رساله‏اى در حرمت شرب توتون، كه معروف است، و رساله‏اى در حرمت نماز جمعه در زمان غيبت امام زمان(عج) و... (رياض العلماء، ج 4، ص 271 و روضات الجنات، ج 4، ص 382).

 

[26] الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، بيروت، البته صاحب «طبقات اعلام الشيعة» وقتى مشايخ سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى را بيان مى‏كند، مى‏گويد:

 

و منها عن الشيخ الجليل عمدة المفسرين عبد على بن جمعه الحويزى عن شيخه الجليل قاضى القضاة المولى على‏نقى الشيرازى عن الشيخ الاجل بهاءالدين محمّدالعاملى.

 

 

[27] طبقات اعلام الشيعة، آغابزرگ تهرانى، ج 5، ص 331.

 

[28] رياض العلماء، ج 3، ص 148.

 

[29] الانوار النعمانية، ج 4، ص 309.

 

[30] فوائد الرضوية، شيخ عبّاس قمى، ص 237.

 

[31] روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[32] رياض العلماء، ج 3، ص 148.

 

[33] نساء / 117.

 

[34] روضات الجنات، ج 4، ص 215.

 

[35] المفسّرون حياتهم و منهجهم، السيّد محمّدعلى ايازى، تهران، 1414 ق، ص 733.

 

[36] تفسير و مفسران، محمّدهادى معرفت، قم، 1380، ج 2، ص 213.

 

[37] الذريعة، ج 24، ص 365.

 

[38] همان، ص 365.

 

[39] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213.

 

[40] برخى اين تاريخ را زمان اتمام تفسير پنداشته‏اند، و حال آن كه با مراجعه به كتبى چون «الذريعة»، عدم صحت آن معلوم مى‏گردد. ر.ك: طبقات مفسران شيعه، ج 3، ص 162.

 

[41] الذريعة، ج 24، ص 365.

 

[42] آشنايى با تفاسير و مفسّران، اداره آموزش عقيدتى - سياسى ستاد نمايندگى ولى فقيه در سپاه، 1379، ص 103.

 

[43] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213 و 214.

 

[44] تفسير نورالثقلين با مقدمه ايشان به جهت موانعى، تا كنون به زيور طبع آراسته نگرديده است.

 

 

[45] المفسّرون حياتهم و منهجهم، ص 734.

 

[46] اعيان الشيعة، ج 9، ص 29 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 163.

 

[47] روضات الجنات، ج 3، ص 213 و 214.

 

[48] الذريعة، ج 24، ص 365 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 167.

 

[49] تاريخ دشت آزادگان، عبدالكاظم على نژاد، به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[50] المفسّرون حياتهم و منهجهم. ص 731.
جمعه 22 مهر 1390  2:07 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

سيد نعمت الله جزايرى

 

تولد
«صباغيه» يكى از جزاير پيرامون بصره، در حدود 1050 ق.[1] شاهد تولد نوزادى بود كه خانة سيد عبدالله را در شادمانى فرو برد. سيد عبدالله كه از نوادگان امام كاظم ـ عليه السّلام ـ به شمار مي‌آمد[2] فرزند دلبند خويش را نعمت الله ناميد و در نخستين فرصت به مكتب سپرد.
در مسير تحصيل
نعمت الله روزهاى كودكى را شتابان پشت سر نهاد و با بهره‌گيرى از دانشوران صباغيه، شط بنى اسد، حويزه و بصره به يازده سالگي رسيد. در اين هنگام همراه برادرش سيد نجم الدين رهسپار شيراز شد و به يارى شيخ جعفر بحرانى در مدرسة منصوريه اقامت گزيد.[3] تهيدستي بسيار سيد نعمت الله، سرانجام وى را از انزواى ويژة روزگار آغازين درس برون آورد، به نسخه بردارى از كتابها، تصحيح نسخه‌ها وحاشيه نويسي كشاند.[4] فرزند سيد عبدالله گاه تا بامداد كار مي‌كرد، درس مي‌خواند و پس از نماز صبح و مطالعة ويژة بامدادى سر بر كتاب نهاده، لحظه‌اى مي‌آراميد. آنگاه تا نميروز تدريس مي‌كرد و پس از نماز ظهر به درس يكى از استادان مي‌شتافت.[5] او خود خاطرة آن روزهاى دشوار را چنين نگاشته است:
... وقتى اذان ظهر برمي‌خاست به درس مي‌شتافتم ... البته بيشتر وقتها نمي‌توانسم نان تهيه كنم، بنابراين تا شامگاه گرسنه مي‌ماندم. اغلب هنگامى كه شب فرا مي‌رسيد به اندازه‌اى در انديشة درس فرو رفته بودم كه نمي‌دانستم در روز چيزى خورده‌ام يا نه! پس مدتى فكر مي‌كردم و درمي‌يافتم كه چيزى نخورده‌ام... .[6]
تلاش سيد تابستان و زمستان نمي‌شناخت. براى او همة فصلها فصل درس بود. آنچه فرزند سخت كوش صباغيه دربارة يكى از زمستانهاى شيراز نگاشته، درستى اين گفتار را نشان مي‌دهد:
من درسى داشتم كه حاشيه‌هاى آن را بعد از نماز صبح زمستان مي‌نوشتم. سرماى هوا و بسيارى تلاش باعث مي‌شد كه خون از دستم جارى شود! ... سه سال روزگار بدين سان گذشت.[7]
ناگفته پيداست كه كار نسخه بردارى همواره برقرار نبود. بنابراين نوجوان بين النهرين گاه چنان در تهيدستى فرو مي‌رفت كه حتى توان خريد لقمه نانى نداشت. در چينن موقعيت دشوارى چراغ حجره‌اش به سبب بي‌روغنى خاموش مي‌ماند و سيد نعمت الله را در اندوهى جانكاه فرو مي‌برد. او براى تحمل گرسنگى توان بسيار داشت ولى هرگز نمي‌توانست به دليل نادارى درس شامگاهى را ترك كند. بنابراين به مهتاب، خانة دوستان يا مسجد جامع پناه مي‌برد.[8]
شيراز با همة دشواريها، جاذبه‌هايى نيز داشت. جاذبه‌هايى كه ثروتمندان و تهيدستان به يك اندازه از آن بهره‌مند مي‌شدند. باغهاى سرسبز، چشم اندازهاى پرگل و چشمه‌هاى زلال را بايد در شمار اين جاذبه‌هاى طبيعى جاى داد. زيباييهايى كه گاه نوجوان صباغيه را به بيرون شهر و اقامت يك هفته‌اى در گلستانها[9] كشانده، بر نشاط و اشتياقش مي‌افزود.
سرانجام پيامهاى پيوستة پدر، سيد نعمت الله را به سمت صباغيه رهسپار ساخت. پدر و مادر، كه براى ديدار فرزند روزشمارى مي‌كردند براى آنكه او را در روستا ماندگار سازند مراسم ازدواج برپا داشتند و پيوند سيد نعمت الله با دختر عمويش را جشن گرفتند.
بيست روز پس از ازدواج در حالى كه سيد انديشة شيراز را ـ دست كم براى مدتى ـ از خود دور ساخته بود، زيارت يكى از دانشوران جزاير و گفتار ارزندة وى اشتياق مدرسه را دل دل او بيدار ساخت؛ به گونه‌اى كه در همان محفل تصميم به ادامة درس گرفت و چون از خانه آن دانشمند بيرون آمد بي‌آنكه كسى را آگاه سازد رهسپار شيراز شد.[10]ولى اين بار اقامت درمدرسة منصوريه ديرى نپاييد. پس از مدتى خبر درگذشت پدر وى را در اندوه فرو برد[11] و اندكى بعد دست حوادث مدرسه را به آتش كشيد.[12] سيد نعمت الله با خاطرة استادان بزرگ شيراز: شيخ جعفر بحرانى ( متوفاى 1091 ق.) ابراهيم بن ملاصدرا، شاه ابوالولى بن شاه تقي الدين شيرازي، سيد هاشم بن حسين احسايي،[13] شيخ صالح بن عبدالكريم كزكزانى (متوفى 1098 ق.)[14] راه اصفهان را پيش گرفت.
اساتيد
فرزند صباغيه از اصفهان در محضر حافظ سيد محمد ميرزا جزايري،[15] ميرزا رفيع الدين محمد بن حيدر طباطبايى (متوفاى 1079 ق.)، شيخ عماد الدين يزدي، محقق سبزواري (متوفاى 1090 ق.)، شيخ على بن شيخ محمد عاملي،[16] شيخ حر عاملي (متوفاى 1104 ق.)،[17] شيخ حسين بن جمال الدين خوانسارى (متوفى 1098 ق.)،[18] امير اسماعيل خاتون آبادى (متوفى 1116 ق.)،[19] ملا محسن فيض كاشانى (متوفى 1091 ق.)،[20] و علامه محمد باقر مجلسى بهره گرفته، در تهيدستى و گرسنگى به سوى قله‌هاى كمال پيش رفت. ولي تنگدستيِ سپاهان ديرى نپاييد. گوهر شناس شهرة پايتخت بزودى ارزش گوهر صباغيه را باز شناخت و او را از حمايت مادى و معنوى خويش برخوردار ساخت. سيد نعمت الله اينك مي‌توانست برون از دغدغة روغن چراغ و غذا به پژوهش پردازد و استاد را در انجام رسالت بزرگش يارى دهد. او خود خاطرة آن روزها را چنين ثبت كرده است:
«من در وقت تأليف (بحار الانوار) شب و روز در خدمتش بودم و در حل بعض احاديث مشكله با همديگر مباحثه مي‌نموديم، بلكه بعض اوقات ايشان مرا از عالم خواب بيدار مي‌كرد و دربارة حل بعضى احاديث مراجعه مي‌نمود ... .[21] به خاطر كمك به وى شبها در اتاقش مي‌خوابيدم. او با من بسيار مزاح مي‌كرد و مي‌خنديد تا از مطالعه خسته نشوم، ولى با همة اينها هرگاه مي‌خواستم نزدش حضور يابم از شدت هيبت و عظمت وى دلم چنان مي‌تپيد كه مدتى پشت در مي‌ايستادم تا به حالت عادي بازگردم».[22]
توقف در خانة ناخداى فرزانة درياهاي نور چهار سال به درازا كشيد. اندك اندك مدرسه‌اى كه ميرزا تقى دولت آبادى بنياد نهاده بود تكميل شد و سيد نعمت الله در آن مركز علمى به تدريس پرداخت.[23]
مرجع جنوب
سيد در بازگشت از خراسان، در سبزوار بيمار شد و با رنج بسيار خود را به اصفهان رساند. در اين روزگار نامه‌هاى فراوان از شوشتر و حويزه دريافت كرد. نامه‌هايى كه وى را به آن شهرها فرا مي‌خواند. فقيه پاك رأى صباغيه ناگزير به قرآن كريم پناه برد و به راهنمايى آن كتاب مقدس شوشتر را برگزيد و در روزهاى پايانى 1079 ق. دعوت فتحعلى خان (حاكم خوزستان) را اجابت كرد و به شوشتر پاى نهاد.[24] او در آن ديار مسجدها و مدرسه‌هاى دينى فراوان پي‌افكند و به تربيت مشتاقان علوم اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ پرداخت. آن بزرگمرد علامه بر اقامة جماعت و ارشاد مردم در مسجد جامع، در خيابانها به راه مي‌افتاد و اصناف و پيشه‌وران را با آداب اسلامى آشنا مي‌ساخت.[25] اندك اندك نهالهايى كه او كاشته بود بارور شد و دانشورانى توانا به جامعه عرضه كرد. دانشورانى كه به آباديهاى دور و نزديك مي‌شتافتند و مردم را با اهل بيت پيامبر‌ـ‌عليهم السّلام ـ آشنا مي‌ساختند.[26] چون خبر تلاشهاى موفقيت آميز فقيه بلند آوازة صباغيه به شاه سليمان صفوى رسيد چنان تحت تأثير قرار گرفت كه بي‌درنگ در ضمن فرماني، او را به شيخ الاسلامي جنوب برگزيد و همة مناصب شرعى آن ديار را به وى وانهاد. [27]
او كه اينك مرجع دينى اهالى خوزستان و جنوب عراق به شمار مي‌آمد و در پى هدايت مردم و از ميان برداشتن دشمنى قبيله‌ها تلاش فراوان كرده، اطلاعيه‌هاى گوناگونى با مهرهاى ويژة خويش، كه عبارتهاى «و ان تعدّوا نعمة الله لا تحصوها» و «الواثق بالله نعمة الله» آراسته بود، به دور و نزديك مي‌فرستاد.
شاگردان
پير دانشور صباغيه شاگردان بسيارى تريبت كرد كه هر يك در گوشه‌اى از جهان اسلام به هدايت مردم و تدريس علوم اهل بيت پرداختند؛ دانشوراني چون: ابوالحسن اصفهانى غروي، ابوالحسن شوشتري، شيخ على بن حسين بن محيى الدين جامعى عاملي، فتح الله بن علوان الكعبى الدورقي، قاضى محمد تقى بن قاضى عنايت الله شوشتري، شيخ محمد الضبيري، شيخ محمد علم الهدى كاشاني، شيخ محمد بن على بن حسين نجار شوشتري، محمود بن ميرعلى ميمندى و ده ها شخصيت ديگر از شاگردان او به شمار مي‌آيند.[28]
آثار ماندگار
حضرت سيد نعمت الله جزايرى كتابهاى گرانبهايى كه فراتر از 55 عنوان است، از خود به يادگار نهاد . نوشته‌هايي كه نام برخى ازآنها را بر‌مي‌شماريم:
الانوار النعمانيه فى بيان معرفة النشأة الانسانيه، انيس الفريد فى شرح التوحيد، تحفة الاسرار فى الجمع بين الاخبار، الجواهر الغوالى فى شرح عوالي اللئالي، رياض الابرار فى مناقب الائمة الاطهار، زهر الربيع، الغاية القصوي، عقود المرجان فى تفسير القرآن، مشكلات المسائل، منبع الحياة فى اعتبار قول المجتهدين من الاموات، نوادر الاخبار، النور المبين فى قصص الانبياء و المرسلين، هدية المبين و تحفة الراغبين و ده‌ها اثر ديگرى كه به صورت حاشيه و شرح نوشته شده است.[29]
وفات
مرجع 62 ساله جنوب آنگاه كه به سمت خوزستان ادامه مسير مي‌داد به شدّت بيمار شد كاروانيان چون به جايدر (منزلگاهى نزديك پلدختر) رسيدند سيد را فرو آوردند تا لختى بياسايد،[30] ليكن در اين وادى بيمارى شدت يافت و سرانجام در شب جمعه 22 شوال 1112 ق.[31] ديدگاني كه به بركت خاك مقبرة امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ فروغى آسمانى يافته بود، براى هميشه بسته شد.
مسافران پاكدل شوشترى پيكر پاك مرجعشان را غريبانه در جايدر به خاك سپردند. نيكان آن سامان، كه قدر گوهر رخشان جزاير را مي‌دانستند، بر آرامگاهش ساختماني سراسر عشق و اخلاص بنياد نهادند و براى تأمين مخارج قاريان و خدمتگزاران حرمش موقوفاتى در نظر گرفتند.[32] اينك جايدر در ساية ايمان، پرهيزگارى و خلوص سرور فقيهان خوزستان چون خورشيد به همة گيتى نور اميد و رستگاري مي‌پراكند.
عباس عبيرى

 


[1] . نابغة فقه و حديث، سيد محمد جزايري، ص 10.
[2] . تحفة العالم، عبداللطيف بن ابيطالب شوشتري، ص 53.
[3] . الانوار النعمانيه، فى بيان معرفة النشأة الانسانيه، سيد نعمت الله جزايري، ج 4، ص 302، 307.
[4] . همان.
[5] . همان، ص 308، 310.
[6] . همان.
[7] . همان، ص 312.
[8] . همان.
[9] . همان، ص 308.
[10] . نابغة فقه و حديث، ص 125.
[11] . همان.
[12] . همان، ص 145.
[13] . كشف الاسرار فى شرح الاستبصار، سيد نعمت الله جزايري، تحقيق سيد طيب جزايري، ج 1، ص 58.
[14] . نابغة فقه و حديث، ص 129.
[15] . همان، ص 106.
[16] . قصص العلماء، ميرزا تنكابني، ص 437.
[17] . رياض العلماء و حياض الفضلا، ميرزا عبدالله افندى اصفهاني، ص 56 و 256.
[18] . تحفة العالم، ص 55.
[19] . نابغة فقه و حديث، ص 92.
[20] . كشف الاسرا، ج 1، ص 59.
[21] . چكيده‌اي از زندگانى عقبري، فقه و حديث سيد جزايري، سيد طبيب جزايري، ج 7، ص 14.
[22] . كشف الاسرا، ج 1، ص 49.
[23] . نابغة فقه و حديث، ص 12.
[24] . نابغة فقه و حديث، ص 18، 15.
[25] . همان، ص 287، 286.
[26] . نابغة فقه و حديث، ص 18، 15.
[27] . همان، ص 287، 286.
[28] . كشف الاسرار، ج 1، ص 68، 103.
[29] . همان، ص 106، 238؛ چكيده‌أى از زندگانى سيد جزايري، ص 16، 77.
[30] . نابغة فقه و حديث، ص 225.
[31] . فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام، شيخ عباس قمي، ص 81.
[32] . كشف الاسرار، ج 1، ص 442، 445.
جمعه 22 مهر 1390  2:08 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

محمّد علم‏الهدى1115ق

 

 

 

علمدار هدايت

 

على كرجى‏

 

تولّد

 

محمّد علم‏الهدى اوّل ربيع الاوّل سال 1039 ه'.ق.[1] در شهر كاشان - در خانواده روحانى و اهل علم و ادب - متولد شد.[2]

 

 

نياكان

 

پدرش محمّد ملقب به محسن فيض كاشانى (متوفّاى 1091 ه' .ق) دانشمندى فقيه، محدّثى بزرگ، فيلسوفى ربانى، اديبى شاعر، زاهدى با ورع، عارفى سالك، متفنن در فنون مختلف علوم اسلامى از شاگردان ملا صدرا (متوفّاى 1045 ه'.ق.)، سيّد مير محمّدباقر داماد (متوفّاى 1041 ق.) است.[3] وى داراى آثار متنوعى‏ است كه به بعضى از آن‏ها، اشاره مى‏شود: الوافى، سفينة النجاة فى‏طريقة العمل، عين اليقين، حق اليقين، علم اليقين، الاصول الاصيله، رسالة الجمعة، التفقه، نفى التقليد و....[4]

 

مادرش، زينب (متوفّاى 1097 ق.) بانويى دانشمند و با كمال، دختر احياگر فلسفه و صاحب مكتب حكمت متعاليه، صدرالدين محمّد بن ابراهيم شيرازى نويسنده كتاب اسفار اربعه است.[5]

 

جدّش، علاّمه رضى‏الدين شاه، مرتضى اول، فرزند شاه محمود، دانشمندى ماهر كه در علوم مختلف مهارت داشته، مثل فقه، اصول، تفسير، كلام، فلسفه، شعر و داراى كمالات معنوى است.

 

استادان وى ملا فتح‏اللَّه كاشانى، سيّد حسين ميرزا ضياءالدين محمّدبن محمود رازى و ديگران هستند كه از آن‏ها نيز نقل روايت كرده است.

 

وى در تاريخ (15 جمادى الآخر 1009 ه' .ق) در كاشان بدرود حيات گفت.

 

جدّ اعلايش، تاج‏الدين شاه محمود فرزند على كاشانى، از دانشمندان مشهور كاشان، فيلسوفى متألّه، محدّثى ماهر و عارفى شاعر بود كه در شعرش به «فقير» متخلص است؛ ناگفته نماند كه شاه محمود كاشانى غير از علاّمه شاه محمود بافقى يزدى، علاّمه شاه محمود ميمندى شيرازى، سيّد شاه محمود سلامى شيرازى و شاه محمود گيلانى بوده است و همه در يك عصر زندگى مى‏كرده‏اند.[6]

 

شيخ محمّد علم‏الهدى از خاندان معروف فيض كاشانى است، خاندانى كه شخصيت‏هاى آن در افتخار و شهرت، پرآوازه است. دانشمندان بزرگى در رشته‏هاى مختلف علوم اسلامى مانند، اصول، كلام، فقه، فلسفه، حديث، تفسير و ادب از آن برخاسته و منشاء خدمات علمى، فرهنگى و اجتماعى چشمگير بوده و هستند.

 

ويژگى‏هاى خاص اين خاندان، كثرت عالمان و فرهيختگان در طول زمان‏هاى طولانى و نسل اندر نسل بوده است؛ كمتر خاندانى را مى‏توان يافت كه طبقه بعد از طبقه بيشتر افراد آن عالم و دانشمند بوده و دستى بر بوستان علم و ادب داشته باشد. با اين كه خاندان ابوعلى طبرسى، علاّمه حلّى، شهيد ثانى، شيخ بهايى و امثال آن داراى عالمان و صاحبان فضل و كمال بوده‏اند ولى كثرت افراد عالم در آن خاندان‏ها از چند نسل فراتر نمى‏رود.

 

اما خاندان فيض كاشانى در طول زمان‏هاى مختلف از دانشمندان و فقيهان بزرگ برخوردار بوده و هر كدام از آنها جزء مفاخر جهان اسلام به شمار مى‏رود به طورى كه شمارش نام آن‏ها خود دفترى مستقل مى‏طلبد. در اين جا به ذكر بعضى از مفاخر اين خاندان بسنده مى‏شود.[7]

 

شاه مرتضى دوم فرزند محمّد مؤمن فرزند شاه مرتضى اول، شاه افضل فرزند محمّد مؤمن، ابوصلاح محمّدصالح فرزند عبدالغفور فرزند شاه مرتضى اول، محمّدهادى فرزند شاه مرتضى دوم، محمّد مؤمن مدرّس فرزند عبدالغفور فرزند شاه مرتضى اول، مولى نورالدين محمّد مشهور به اخبارى فرزند شاه مرتضى دوم، بهاءالدين محمّد فرزند مولى نورالدين اخبارى و...[8]

 

 

تحصيلات

 

از تحصيلات شيخ محمّد علم‏الهدى، مطلبى در كتاب‏هاى شرح حال نويسان نيامده است. ولى آن چه مسلم است. و از شرح حال علمى و تأليفات، مشايخ و شاگردان او بر مى‏آيد، اين است كه: آن بزرگوار تحصيلات مقدماتى و عالى حوزه علميه را در محل تولدش كاشان نزد استادان بنام آن شهر، به ويژه ملاصدرإ؛ف و پدر عالمش فيض كاشانى، فرا گرفته است، و به درجه عالى علم و اخلاق، دست پيدا كرده و از بزرگان آن عصر نيز مفتخر به اجازه اجتهاد و روايت شده است.[9]

 

 

استادان و مشايخ‏

 

ملاّمحمّدمحسن فيض كاشانى (پدرش).

 

محمّد مؤمن، عبدالغفور (عمويش).

 

شيخ محمّد بن حسن حرّ عاملى نويسنده «وسائل‏الشيعة».

 

مير سيّد على نوّاب فرزند سيّد حسين حسينى مرعشى سلطان العلماء.

 

محمّد مهدى بيدگلى كاشانى از شاگردان شيخ بهايى.

 

محمّد باقر فرزند محمّد مؤمن سبزوارى نويسنده «الذخيره».[10]

 

سيّد نعمت‏اللَّه موسوى جزائرى[11]

 

وى از دانشمندان بنام عصر خويش بوده، و داراى آثار متعددى است از جمله: شرح تهذيب الاحكام در 12 جلد، شرح «استبصار»، شرح «عوالى اللآلى»، «الانوار النعمانيه» و «نوادرالاخبار» است.[12]

 

عبداللَّه مجلسى‏[13]

 

وى فرزند محمّدتقى مجلسى اصفهانى (متوفّاى 1084 ه'.ق.) واعظى عالم، محدّث آگاه به علم رجال، عابدى باتقوا و برادر بزرگتر علاّمه مجلسى - نويسنده «بحارالانوار» - است. او از شاگردان پدرش (محمّدتقى مجلسى) در اصفهان بود. از جمله آثار به جا مانده از او «شرح التهذيب» شيخ طوسى است.[14]

 

 

ترويج مكتب اهل‏بيت(ع)

 

شيخ محمّد علم‏الهدى، علاوه بر تدريس علوم مختلف، تربيت شاگردان و مبلغان، تأليف و تصنيف، در ترويج مكتب اهل‏بيت عصمت و طهارت - صلوات اللَّه عليهم - بسيار كوشا بود، خانه‏اش همانند مراكز فرهنگى محل رفت و آمد نويسندگان، قاريان قرآن، طالبان علم و معرفت و مستنسخين كتاب بود، كه هر كدام براى كسب فيض و ارائه خدمات علمى - فرهنگى تحت سرپرستى علم‏الهدى راهى منزل او مى‏شدند.

 

مراكز ديگرى را نيز معين كرده بود تا جويندگان معارف اهل‏بيت(ع) به آن جا مراجعه كنند؛ از آب زلال معرفت الهى كه از سرچشمه احاديث و روايات ناب معصومين مى‏جوشد، جان‏هاى تشنه خود را سيراب سازند.

 

 

استنساخ كتاب

 

آيةاللَّه شيخ محمّد علم‏الهدى، علاوه بر اين كه شاگردان خود را به كتابخوانى و نسخه‏بردارى از آن‏ها، تشويق مى‏كرد، خود نيز در اين راه قدم‏هاى فراوانى برداشت. به ويژه او داراى خطى نيكو و بسيار زيبا بود، بر خطهاى نسخ و نستعليق احاطه كافى داشت و بيشتر كتاب‏هاى خود را با خط نستعليق مى‏نوشت.

 

كتاب‏هاى فراوانى را با خط زيباى خود نسخه بردارى كرده، و در اختيار جويندگان علم و دانش قرار مى‏داد مانند كتاب‏هاى ذيل:

 

«المحجة البيضاء فى احياء الاحياء»، «جهاز الاموات فى امّهات مسائل الجنائز و احكام الاموات»، در سال 1057 ه'.ق.، «نهاية الاحكام» علاّمه حلّى در سال 1090 ه'.ق.، «انوارالحكمة فى تلخيص علم اليقين» در سال 1085 ه'.ق. و...

 

 

سفرها

 

شيخ محمّد علم‏الهدى، در طول عمر بابركت خود سفرهاى متعددى به نقاط مختلف جهان اسلام، كرده است كه بيشتر، همراه پدر بزرگوارش و فرزندان و جويندگان علم و معرفت بوده است. وى در تمامى سفرهايش، مشغول تأليف، تصنيف، پرسش و پاسخ‏هاى علمى بوده و در هيچ حالى از ياد گرفتن و ياد دادن به دور نبوده است.

 

سفرهاى شيخ محمّد علم‏الهدى به شهرها و اماكن علمى و مذهبى مثل اصفهان، شيراز، قم، نجف، كربلا، خراسان، مكه و مدينه منوره بوده است.

 

سفرهايى كه از ايشان به ثبت رسيده است عبارتند از:

 

1 - سفر به مشهد مقدس - به قصد زيارت مرقد مطهر امام رضا(ع) - به همراه برادرش معين‏الدين احمد و مادر گراميش. اين سفر روز چهارم ذى‏الحجه سال 1085 ه'.ق. شروع و در سال 1086 ه'.ق. به پايان رسيد.

 

2 - سفر به كشور عراق به قصد زيارت عتبات عاليات، كه در سال 1094 اتفاق افتاده، زمان بازگشت سال 1095 بوده است.

 

3 - سفر به شهر مقدس قم در سال‏هاى 1063 و 1065 ه'.ق. جهت زيارت بارگاه حضرت معصومه(ع).

 

4 - سفر به بيت‏اللَّه الحرام در سال‏هاى 1066 و 1068 ه'.ق. كه از طريق عراق صورت گرفته است.

 

5 - سفر به مازندران همراه با پدرش در سال 1070 و 1076 ه'.ق.[15]

 

و اما سفر آن جناب به مازندران به چه هدفى بوده است چيزى در منابع تاريخى بدست نيامد.

 

 

تأليفات

 

محمّد علم‏الهدى، از هوش و استعداد سرشارى برخوردار بود و از آن نيز، بهره‏هاى فراوانى برد. او توانايى خارق العاده‏اى در پژوهش و كشف ارتباط بين مسائل هر علمى داشت؛ از اين رو در خلق آثار و كشف مسائل جديد، يد طولايى داشت. به طور كلّى آثار ارزشمند او، داراى چند ويژگى است، كه در آثار كمتر دانشمندى، آن ويژگى‏ها به چشم مى‏خورد.

 

يك. تنوع در موضوعات و علوم اسلامى است. ايشان در دانش‏هاى فقه، اصول، تراجم، ادبيات،

 

حديث، عقايد، عرفان، تفسير و ساير علوم اسلامى داراى آثار ارزشمند و متعددى است.

 

دو. نوآورى در مبانى و مسائل علوم ياد شده.

 

سه. آثار ايشان با قلمى روان، رسا و همراه با مضامين بلند و معانى عميق علمى است. وى با اين كه فارسى زبان بود، ولى اكثر كتاب‏هايش را به زبان عربى فصيح و بليغ نوشته است.

 

چهار. توجه زيادى به نياز جامعه از نظر علمى و فرهنگى داشت، از وجود شبهات و تهاجم افكار ناپاك در سطح جامعه آن روز مطلع بود.[16]

 

پنج. با اين كه او در خيلى از مسائل علوم، داراى نوآورى، دقت كم‏نظير، قاطعيت در آراء و ديگر ويژگى‏ها است؛ با اين حال، در هيچ كدام از آن‏ها خودستايى و تكبر ديده نمى‏شود، بلكه فروتنى، خضوع و احساس او نسبت به مسائل مطرح شده، به خوبى نمايان است.

 

ايشان (محمّد علم‏الهدى) از نظر دانش و كمال معنوى، فردى ممتاز و از دانشمندان صاحب‏نظر در علوم مختلف اسلامى است، حتى در بعضى از جهات علمى بر پدر علاّمه‏اش، (فيض كاشانى) رجحان دارد؛ ولى متأسفانه در مورد زندگانى علمى و معنوى وى، بسيار كوتاهى شده است، بيش‏تر آثار او در كنج كتابخانه‏ها به صورت خطى باقى مانده، - جز تعدادى كمى از آن‏ها - احيا نشده است. كه همت مسئولان فرهنگ تشيّع را در اين زمينه مى‏طلبد.

 

آثار ارزشمند اين عالم ربانى عبارتند از:

 

َّ 1 . الاجازات: كتابى است كه اجازه نامه‏هاى قدما و متأخرين در آن جمع‏آورى شده است.

 

2. ارث الزوجة: رساله‏اى است در مورد ارث زوجه‏اى كه داراى فرزند نيست.

 

3. الانارة عن معانى الاستخارة: كتابى است در موضوع استخاره و احكام همراه با استدلال، كه در سال 1110 ه'.ق. آن را تمام كرده است.

 

4. اساس الاسلام: كتابى است در مورد سير و سلوك و عقايد حقه شيعه.

 

5. بهجة المهج: كتابى است در موضوع صلوات بر ائمه معصومين(ع) كه نسخه اصلى آن به صورت خطى در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود است.

 

6. تحفة الابرار: كتابى است در عقايد و اخلاق، به زبان فارسى كه در سال 1100 ه'.ق. نوشته است.

 

7. تعليقة على مقدمات الوافى.

 

8. تعليقة على المدارك: موضوع آن فقه است، كه نقطه نظرات خود را در مورد مسائل مندرج در كتاب المدارك علاّمه سيّد محمّد موسوى عاملى، نگاشته است.

 

9. تعليقة على خلاصة الرجال: در اين كتاب «تعليقات شهيد ثانى بر كتاب خلاصة الرجال علاّمه حلّى» را آورده و سپس تحقيقات خود را در مورد احوال راويان حديث، بر آن اضافه كرده است.

 

10. التعليقة على مفاتيح الشرايع: اين كتاب غير از آن شرحى است كه بر مفاتيح الشرايع فيض كاشانى نوشته است. اين كتاب را در سال 1092 ه'.ق. به رشته تحرير درآورده است.

 

11. الجامع فى الاصول و الفروع و الاخلاق.

 

12. جناح الجناح فى الادعية: در رابطه با «دعا» است. در سال 1086 ه'.ق. آن را پاك‏نويس كرده است.

 

13. الجامع فى العرفان.

 

14. الحاشية على مفاتيح الشرايع: نام اصلى آن مفتاح المفاتيح است.

 

15. حاشية على اصول الكافى: نسخه اصلى آن در كتابخانه شخصى آيةاللَّه محمّدمهدى فيض مهدوى در كرمانشاه 16ديده شده است.

 

17 . حق گزار: كتابى است در رد افكار و عقايد صوفيه، به زبان فارسى كه، در سال 1099 ه'.ق. آن را نوشته است.

 

18 . حلية الاهتداء: كتابى است در رابطه با صلوات بر اهل‏بيت عصمت.

 

19 . خردپرور در تنبيه صوفيان خيره‏سر: كتابى است به زبان فارسى، درمورد رد افكار صوفيان. در آخر اين كتاب، از موضوعاتى مانند اخلاق، موعظه و تهذيب نفس، با استناد به اخبار اهل‏بيت عصمت و طهارت(ع) سخن گفته است.

 

20 . الخُطب: در اين كتاب، خطبه‏هايى كه در نماز جمعه، عيدها، مجالس وعظ و خطابه ايراد كرده، آورده است.

 

21 . ديوان شعر فارسى.

 

22 . ديوان شعر عربى.

 

23 . درايت نثار: اين كتاب در نقد افكار و عقايد صوفيه است؛ به زبان فارسى در سال 1107 ه'.ق. در قمصر كاشان نوشته است. نسخه‏اى از آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود است.

 

24 . دليل الحاج: درباره مناسك حج است؛ به زبان فارسى.

 

25 . رسالة فى بيان المصطلحات الرجاليه:

 

26 . رسالة فى توارث الحقوق من حقِّ الخيار و غيره.

 

27 . رسالة فى بطلان العول و التعصيب.

 

28 . رسالة فى تحقيق مسئلة الاجماع.

 

29 . زبور الهى: موضوع آن ادعيه، آداب و اعمال، به زبان فارسى كه در سال 1115 ه'.ق. چندى قبل از وفاتش نوشته است.

 

30 . زيبنده اسفار در ارتكاز اذكار بدعت شعار: كتابى است فارسى، در رد عقايد صوفيه.

 

31 . الزلفى: كتابى است عربى، كه در سال 1085 ه'.ق. نوشته است.

 

32 . سلالة المعيار فى اسعار الاشعار. اين كتاب غير از كتاب معيار الاشعار است كه بعداً ذكر خواهد شد.

 

33 . سرمايه زندگى و پيرايه زندگى: اين كتاب به زبان فارسى در مورد موعظه است.

 

34 . سرور صدورالعارفين الاولياء: در رابطه با كيفيت ابلاغ تحيت، ثنا بر پيامبر(ص) و اهل‏بيت است. به سال 1104 ه'.ق. در كاشان، نگاشته است. اين كتاب در كتابخانه آيةاللَّه مرعشى نجفى در قم، موجود است.

 

35 . شرح مفاتيح الشرايع: نسخه كامل آن، در كتابخانه آيةاللَّه فيض مهدوى در كرمانشاه و مدرسه سپهسالار تهران يافت شده است.

 

36 . شرح لطيف على نهج البلاغة.

 

37 . شرح على مقامات الحريرى.

 

38 . شرح «نهج البلاغه»: اين كتاب ناتمام مانده است.

 

39 . شرح دعاء السمات.

 

40 . شعائر الايمان فى بيان حسنات الجوارح و سيئات الابدان: كتابى است فارسى كه در سال 1098 ه'.ق. در قمصر، نوشته است.

 

41 . عروة الاخبار.

 

42 . العلماء فى فضائلهم و انّهم خلفاء الأئمة.

 

43 . عزت نگار در ستايش علماء درايت نثار: موضوع آن، فضيلت علماء و مناقب آن‏ها است. به فارسى نوشته شده است.

 

44 . عبرت نگار: اين كتاب را به زبان فارسى، در مورد مواعظ نوشته است.

 

45 . فهرست ابواب كتاب الوافى.

 

46 . قامع الاحظار: به زبان فارسى است، در سال 1091 ه'.ق. تمام كرده است.

 

47 . اللئالى المنثوره من الأخبار المأثوره.

 

48 . المكاتيب و الانشا: اين كتاب شامل نامه‏هايى است كه به اهل فضل و ادب، نوشته و يا از آن‏ها، دريافت كرده است.

 

49 . مرقات الجنان الى روضات الجنان: در رابطه با ادعيه و آداب نماز است. در سال 1087ه'.ق. آن را تمام كرده است.

 

50 . المستدرك على كتاب الوافى.

 

51 . معادن الحكمه فى مكاتيب الأئمة: در مورد مكاتبات ائمه(ع) به ديگران است. در واقع استدراكى است بر «نهج البلاغه»، و بعضى از نامه‏هايى كه حضرت امير نگاشته، در نهج‏البلاغه نيامده است، در اين كتاب آورده شده است. اين كتاب را در سال 1103ق نوشته است و به همت مرحوم آي اللَّه مرعشى نجفى با تعليقات آيةاللَّه على احمدى ميانجى در دوجلد به چاپ رسيده است.

 

52 . الكشكول.

 

53 . المناجات مع قاضى الحاجات.

 

54 . منحة الابرار.

 

55 . مجلاة الفوائد فى تعداد ما يراد من الخصال و يزاد: اين كتاب به زبان فارسى است، در مورد اخلاق نوشته شده است.

 

56 . معيار الاشعار فى العروض و القوافى: كتابى است به زبان فارسى، در مورد عروض و قافيه در سال 1096 ه'.ق. آن را نوشته است.

 

57 . مجموعة المواليد و الوفيات و السوانح العمرية.

 

58 . نضد الايضاح.

 

59 . الوجيز فى تفسير القرآن العزيز.

 

60 . وسيلة القبول فى الصلاة على آل الرسول(ع).

 

61 . الهيئة و النجوم و احكام الكواكب.

 

62 . سلالة الاعتبار فى عيار الاشعار.

 

علاوه بر كتاب‏هايى كه ذكر شد مجموعه ديگرى نيز دارد:

 

الف. مجموعه‏اى است داراى 112 صفحه، نامه‏هاى خود و پدر بزرگوارش و نيز بعضى از اجازه‏نامه‏ها در آن آمده است.

 

ب. مجموعه بزرگى است از نامه‏ها كه به علماى معاصر خود نوشته است و برخى از نامه‏هاى پدرش به علماى معاصر را نيز در آن آورده است مثل نامه شيخ محمّد علم‏الهدى به سيّد ماجد بحرانى و نامه علاّمه ميرزا محمّدسعيد حكيم.

 

ج. مجموعه ديگرى از نامه‏هاى او است كه به علماء، وزراء، صاحب منصبان و شاگردان خود نوشته است.[17]

 

 

اشعار

 

محمّد علم‏الهدى، علاوه بر دارا بودن مدارج علمى و كمالات معنوى، اديبى توانا، شاعرى با احساس و داراى طبعى ظريف بود. نوشته‏هاى نثر و نظم او به زبان‏هاى فارسى و عربى در نهايت سليسى و روانى، رسايى و گويايى همراه با مضامين بلند و عميق، شاهد گفتار ما است. اشعار به جامانده از اين اديب بزرگ گوياى طبع بلند و قدرت سرشار او بر خلق آثار پرمعنا است و نشانه احساس عميق او نسبت به يافت‏ها و باورهاى اوست.

 

چند نمونه از اشعار فارسى و عربى آن بزرگوار چنين است:

 

 

فارسى

 

تا كى باشى اسير تدبير امل

 

تا چند خورى فريب تسويف عمل

 

غافل تا چند باشى از وقت رحيل

 

انديشه كن از ورود هنگام اجل‏[18]

 

* * *

 

آن كس كه نيك داشت ز نام دلم دلش

 

آمد نياز جو بسلام دلم دلش

 

يارى كشيده به دام دلم دلش

 

چون يار دلبرى شده رام دلم دلش

 

مى‏داشت گر خبر ز مقام دلم دلش

 

مى‏بود بى‏مضايقه رام دلم دلش

 

اول شكسته سينه دل را به سنگ يار

 

آخر گرفت باده ز جام دلم دلش

 

شرم آمدش كه نيست مقام دلش دلم

 

رشگ آمدم كه هست مقام دلم دلش

 

نتوان گسست رشته سودا ز زلف يار

 

پيوسته مو بمو بتمام دلم دلش

 

نيرنگ عشق بسته به دامش مرا مدام

 

يا رب رها مباد زدام دلم دلش

 

حاشا بعرض حال گشايم زبان حرف

 

از بى‏خودى شنيده پيام دلم دلش

 

نازم به چشم بندى حسن گريز پاى

 

كم كم بقوه برد زمام دلم دلش[19]

 

 

عربى

 

الهى الهى بحق البتول

 

ملاك التقى قهرمان العقول‏

 

بحق الامام الزكى الحسن

 

دليل الإيادى ولىّ المنن‏

 

بسبط الرسول الحسين الشهيد

 

شهيد المآثر بمجد مجيد

 

بفخر المقامات زين العباد

 

امان البلاد عن الارتعاد

 

و بالباقر شرح صدرالنهى

 

بعلم سمى‏ قدرهُ و ارتقى‏

 

و بالصادق مرجع الموقنين

 

ممات الشكوك حياة اليقين‏

 

و بالكاظم درّ بحر الحجى

 

و منه لكلّ الورى مستفى‏

 

بحق الرضا مفحم الماردين

 

ببرهان صدق و نور مبين‏

 

بحق التقى نور عين الاله

 

بجود منير لبدر الندى‏

 

بحق النقى ملاذ الكرام

 

هداه وقاء لكلّ الانام‏

 

يا سيّد الايّد العسكرى‏

 

فؤاد الرشاد به عبقرى‏

 

و بالحجة القائم المنتظر

 

شبيه النبى فى جميع السير

 

عظيم الفخار رفيع النسب

 

كريم النجار منيع الحسب‏[20]

 

ترجمه:

 

خداى من، خداى من، به حق زهراى بتول ملاك تقوى، قهرمان بر عقل‏ها (عقل كل)

 

به حق امام پاك، حسن(ع)، راهنماى گمراهان، ولىّ خوب‏ها

 

به حق حسين شهيد، فرزند رسول خدا، شهيد بزرگوارى، با عزت و افتخار

 

به حق فخر مقامات، زينت عابدان، امان بلاد و سرگردانى

 

و به حق باقر(ع)، شرح صدر عاقلان، به حق علمى كه اندازه آن را تا آسمان ارتقاء داد

 

و به حق صادق (ع)، مرجع اهل يقين، از بين برنده شك‏ها، زنده كننده يقين‏

 

و به حق كاظم(ع)، گوهر درياى عميق، كه از او هر متفكرى استفاده مى‏برد

 

و به حق رضا(ع) ساكت كننده متكبران با برهان صادق و نور هدايت روشن‏گر

 

به حق تقى(ع) نور چشم خدا، و به حق درخشش او كه ماه شب چهاردهم را نور مى‏دهد

 

به حق نقى(ع) پناه بزرگواران، و مايه هدايت و حفظ همه مردم

 

و به حق سيّد بلند مقام، عسكرى(ع) عقلى كه به وسيله آن عاقلان هدايت مى‏شوند.

 

و به حق قائم منتظر(عج)، شبيه پيامبر(ص) در تمام صفات‏

 

بزرگ فخرها، بلندترين از لحاظ نسب، نژاد كريم و حسب عزيز

 

 

شاگردان و راويان حديث‏

 

عالمان و فقيهانى كه از چشمه جوشان علم و معرفت شيخ محمّد علم‏الهدى، آب حيات جاودانى نوشيده و از او نقل روايت كرده‏اند، عبارتند از:

 

1. سليمان ملقب به نصيرالدين فرزند محمّد علم‏الهدى.

 

2. احمد ملقب به صفى‏الدين فرزند محمّد علم‏الهدى.

 

3. محمّد قوام‏الدين فرزند محمّد علم‏الهدى.

 

4. اسحاق ملقب به جمال‏الدين فرزند محمّد علم‏الهدى.

 

5. محمّد ملقب به محسن نويسنده فتح المفاتيح فرزند محمّد علم‏الهدى.

 

6. مولى محمود بيدگلى كاشانى نويسنده شرح مفاتيح الشرايع.

 

7. شيخ جمال‏الدين محمّد قمى نويسنده نهج الادب.

 

8. محمّدرضا آرانى كاشانى نويسنده منظومه خلاصة الرجال علاّمه حلّى.

 

9. محمّد رفيع كاشانى فرزند محمّدرضا كاشانى.

 

10. محمّدحسين غفارى كاشانى.

 

11. سيّد احمد حسينى راوندى نويسنده شرح الشرايع.

 

12. سيّد زين‏العابدين حسينى كاشانى كلهرى.

 

13. شيخ مهدى كاشانى پشت مشهدى.

 

14. على‏اصغر بيدگلى كاشانى.

 

15. سيّد محمّدمعصوم فرزند ميرمحمّد مؤمن حسينى.

 

16. محمّدعلى فرزند شيخ نورالدين واعظ كاشانى معروف به خطيب.

 

17. محمّد مقيم فرزند حاج محمّدتقى مشهور به مستوفى كاشانى.

 

18. سيّد اسداللَّه فرزند ابوالمعالى حسينى كاشانى.

 

19. لطف‏اللَّه كاشانى.

 

20. شيخ جعفر فرزند محمّدباقر كاشانى.

 

21. شاه عبدالباقى كاشانى.

 

22. سيّد قطب‏الدين خليل فرزند ركن‏الدين مسعود حسينى.

 

23. محمّد شفيع فرزند محمّد مقيم كاشانى‏[21]

 

 

سال وفات و محل دفن‏

 

شرح حال نويسان، سال وفات «شيخ محمّد علم‏الهدى» را به اجمال بيان كرده‏اند، برخى، سال وفات وى را قرن دوازدهم[22] و برخى ديگر، بين سال‏هاى (1123 - 1112 ه'.ق.) نوشته‏اند.[23]

 

و اما مرحوم آيةاللَّه مرعشى نجفى در مقدمه كتاب معادن الحكمه فى مكاتيب الأئمة مى‏نويسد:

 

«من كتاب‏هاى تراجم را مطالعه كردم ديدم، هيچ كدام از آن‏ها سال وفات علم‏الهدى را به طور دقيق تعيين نكرده‏اند. از اين رو فرزندم سيّد جمال‏الدين محمود حسينى مرعشى نجفى و شيخ محمّدصادق نصيرى سرابى را راهى شهر كاشان نمودم. آن دو به جستجو، در ميان مقبره‏هاى خاندان فيض كاشانى پرداختند و تصويرى از همه سنگ قبرها براى من آوردند كه در ميان آن‏ها يك سنگ قبر بود كه روى آن نوشته شده بود:

 

«افل نجم المعتصم بجبل العلى، بدر فلك المعرفة محمّد علم‏الهدى ابن المحسن بن المرتضى و طلع شمسه فى جنة الخلد و مُلك لا يبلى سنة خمس عشر و مأة و الف 1115 من هجرة سيّد الورى و هو ابن ست و سبعين سنة حشره اللَّه مع مواليه المعصومين(ع) مادامت الارضون و السموات العلى»

 

و از اين جا بود كه سال دقيق وفات آن عالم بزرگوار (1115 ه' .ق.) مشخص شد و من به خاطر كشف اين مسأله، خداوند را شاكرم.

 

قبر آن دانشمند عالى مقام در كاشان در كنار قبر پدر بزرگوارش فيض كاشانى است و در كنار قبر او، قبر عده‏اى از خاندان، فرزندان و نوادگان وى واقع است.

 

مقبره شيخ محمّد علم‏الهدى و پدرش، مورد توجه مؤمنين بوده و هست و آنان براى زيارت، دعا و طلب حاجت از خداوند، به بركت مدفن آن بزرگ‏مرد جهان علم و تقوا، به مكان شريف مشرف مى‏شوند.»[24]

 

 

بازماندگان‏

 

از علاّمه شيخ محمّد علم‏الهدى، ده فرزند پسر به جا مانده كه بيش‏تر آنان از بزرگان علم، ادب و تقوا بوده‏اند:

 

1. على ملقب به نصيرالدين

 

وى 6 ربيع الاول 1072 ه' .ق در اصفهان متولد شد و در ايام كودكى، دار فانى را وداع گفت.

 

2. على ملقب به ناصرالدين و مكنّى به ابوالقاسم.

 

ايشان 7 ذى الحجه سال 1076 ه' .ق متولد شد و در ايام كودكى وفات كرد.

 

3. يحيى ملقب به رضى‏الدين و مكنى به ابوالبقاء.

 

وى 24 رمضان سال 1080 در كاشان متولد شد و 8 محرم سال 1101 ه' .ق در قمصر وفات كرد.

 

4. اسحاق ملقب به جمال‏الدين و مكنى به ابومحمّد.

 

وى متولد 27 رمضان سال 1082 ه' .ق است. او عالمى فقيه، زاهدى عابد، عارفى شاعر، محدّثى بزرگ و از شاگردان علم‏الهدى بود. از تأليفات وى كتاب‏هاى آداب التجارة، شرح مفاتيح الشرايع، شرح النخبة و شرح خلاصة الاذكار را مى‏توان نام برد. ايشان با دختر علاّمه شيخ محمّدرضا كاشانى در تاريخ ربيع‏الاول 1103 ه' .ق ازدواج كرد، كه ثمره آن، فرزندان عالم و صالحى همچون يونس ملقب به معزّالدين و مكنى به ابوالقاسم و محمّد مؤمن مكنى به ابوالصلاح است. جمال‏الدين اسحاق در 23 جمادى‏الثانى سال 1147 ه' .ق، در كاشان وفات كرده و در نزديكى قبر جدش فيض كاشانى به خاك سپرده شده است.

 

5. سليمان ملقب به نصيرالدين و مكنى به ابوعلى.

 

ايشان (متولد 16 رجب سال 1084 ه'.ق.)، فقيهى اصولى، فيلسوفى متأله، متكلمى بزرگ، محدّث و مفسر بزرگ بوده و در شعر و ادب نيز مهارت خاصى داشته است. او از شاگردان پدر و عموهاى عالمش، است. پدرش او را بسيار دوست مى‏داشت.

 

نصيرالدين سليمان مردى ثروتمند و داراى املاك فراوان بوده كه در راه دين به كار مى‏گرفت. او نويسنده خوش خط، نيكو تقرير و داراى قلمى روان بود كه آثار زيادى از خود به يارگار گذاشته است. بيش‏تر آثار او تعليقه‏هايى است كه بر آثار جدّش (فيض كاشانى) زده است.

 

سال وفات او (1120 ه'.ق. يا 1127 ه'.ق.) است. بين اين دو تاريخ مردد است.

 

6. محمّد ملقب به قوام‏الدين و مكنى به ابوالحسن.

 

(متولد 24 محرم سال 1088 ه'.ق.) از بزرگان عصر خود در فقه، حديث، اصول و تفسير بود.

 

7. احمد ملقب به صفى‏الدين

 

وى محدّثى بزرگ، فقيهى اصولى و اديبى شاعر بود و تأليفاتى ارزشمند از خود به يادگار گذاشته است از جمله: «ديوان شعر»، «الرحلة الى الحرمين الشريفين»، «تعليقة على الاستبصار»، «تعليقة على الوافى» و شرح القصيدة كه آن را به «حياة القلوب فى فضائل الائمة» نام نهاد.

 

8. محمّد بهاءالدين.

 

9. محمّد ملقب به محسن و مكنى به ابوطالب.

 

وى 12 جمادى الثانى سال 1100 ه' .ق در كاشان متولد شد. پدرش (علم‏الهدى) در هنگام تولدش، چنين سروده است:

 

فيض احسان نگارنده و دارنده جان

 

داد از لطف برايم پسرى نيك نژاد

 

از قضا نام محمّد شد و محسن لقبش‏

 

يافت اين موهبت از والد فردوس نهاد

 

بودم انديشه تاريخ كه ناگاه درّى فرد

 

زينت شرع نبى كرد رقم با دل شاد

 

وى فقيه، محدّث، اصولى، متكلم، شاعر، اديب، زاهد و نويسنده‏اى بزرگ بود كه از جمله آثار او تعليقة بر «مفاتيح الشرايع» به نام «فتح المفاتيح» است.

 

محمّد محسن در تاريخ رمضان سال 1158ه'.ق. در قمصر بدرود حيات گفت و در همان جا به خاك سپرده شد.

 

10. موسى ملقب به عمادالدين و مكنى به ابوالفلاح و ابوالماجد.

 

وى متولد شوال سال 1113 ه'.ق. در كاشان است. او بعد از پدرش از فقيهان، محدّثان و عالمان در علم اصول به شمار مى‏رفت.[25]

 

 


 


[1] لقب (علم‏الهدى) لقبى است كه پدرش فيض كاشانى در هنگام تولد به او داده است.

 

[2] معادن الحكمة فى مكاتيب الأئمة، ج 1، ص 9.

 

[3] الوافى، ج 1، ص 32.

 

[4] رياض العلماء، ج 5، ص 180.

 

[5] معادن الحكمة، ج 1، ص 9.

 

[6] همان.

 

[7] الوافى، ج 1، ص 31.

 

[8] معادن الحكمه، ج 1، ص 41 - 26.

 

[9] اعيان‏الشيعة، ج 10، ص 46؛ سيماى‏كاشان، حبيب‏اللَّه سلمانى آرانى، ص‏133؛ نجوم السماء، ص‏225.

 

[10] معادن الكلمه، ج 1، ص 67؛ الوافى، ج 1، ص 33.

 

[11] مفاخر اسلام، ج 8، ص 394.

 

[12] اعيان الشيعة، ج 10، ص 226.

 

[13] معادن الكلمه، ج 1، ص 67؛ مقدمه «علم اليقين»، ج‏1، ص واو؛ الوافى، ج 1، ص 33؛ سيماى كاشان، ص‏133.

 

[14] اعيان الشيعة، ج 8، ص 70.

 

[15] همان، ج 1، ص 106.

 

[16] اين مطلب از مطالعه برخى از كتاب‏ها و دست‏نوشته‏هاى او و نيز مطالعه تاريخ آن عصر، به خوبى پيداست.

 

[17] معادن الحكمة، ج 1، ص 85 - 75؛ مصفى المقال، ص 266؛ ريحانة الأدب، ج 4، ص 19؛ لغت‏نامه دهخدا، ج 10، ص 14165؛ الوافى، ج 1، ص 19؛ الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 21، ص 176؛ نجوم السماء، ص 225.

 

[18] معادن الحكمه، ج 1، ص 92.

 

[19] همان، ج 1، ص 93.

 

[20] معادن الحكمة، ج 1، ص 89.

 

[21] معادن الحكمه، ج 1، ص 72 - 71.

 

[22] مصفى المقال، ص 226.

 

[23] ريحانة الأدب، ج 4، ص 190.

 

[24] معادن الحكمة، ج 1، ص 107.

 

[25] اعيان الشيعة، ج 3، ص 271؛ معادن الحكمة، ج 1، ص 23 - 19.
جمعه 22 مهر 1390  2:10 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

سيد محمد هادى موسوى ميرلوحى‏

 

(1000-1113 ه.ق)

 

ولادت

 

سيد محمد هادى موسوى ميرلوحى، فرزند سيد محمد ميرلوحى سبزوارى( قدِّس سرّهما) است‎.‎

 

‎ ‎از شرح حال او اطلاع چندانى در دست نيست, جز آنكه چند اثر از او باقى مانده و، ‏چنانكه بر ‏لوح قبرش در امامزاده اسماعيل اصفهان نوشته شده، در چهارم جمادى الآخرة 1113 ‏وفات ‏كرده است‎.‎

 

پدر مؤلف‏

 

سيد محمد ميرلوحى بن محمد بن ابى محمد بن محمد الحسينى الموسوي السبزوارى ملقب و ‏متخلّص به« ‏نقيبى» پدر مؤلف، اصلاً اهل سبزوار و ساكن اصفهان بوده و نزد ميرداماد و شيخ ‏بهائى درس ‏خوانده است. برخى عالمان اصفهان به دليل اينكه وى در شرح حال ابو مسلم ‏خراسانى( ترجمة ‏ابو مسلم المروزى) به او بد گويى كرده بود، با وى مخالفت كردند، و در برابر ‏شمارى از ‏علما از او حمايت كردند و رساله‏هايى در اين باره نوشتند كه سه عنوان آن در دفتر ‏دوم ‏ميراث اسلامى ايران چاپ شده است‎.‎

 

‎ ‎ميرلوحى در حدود سال 1000 متولد شد‏‎.‎

 

‎ ‎در زندگينامه علامّه مجلسى( ج 1، ص 201) وفات او به سال 1082 دانسته شده، امّا بر اساس ‏‏نسخه‏اى خطى از كفاية المهتدى تأليف ميرلوحى كه در 1085 و در زمان حيات مؤلف تحرير ‏شده، ‏آشكار مى‏شود كه او تا اين تاريخ زنده بوده است‎.‎

 

تأليفات‏

 

‏1‏‎- ‎اصول العقائد و جامع الفوائد، شامل سه باب و خاتمه به فارسى، در 1353 ق در اصفهان ‏‏چاپ سنگى شده است‎.‎

 

‎ ‎‏2‏‎- ‎چهل حديث( ذريعه، ج 1، ص 431‏‎)

 

‎ ‎‏3‏‎- ‎رساله‏اى در غنا به عربى. ميرلوحى در آغاز فصل سوم اعلام الأحبّاء مى‏گويد: اگر كسى ‏‏ديگر آيات بر حرمت غنا خواهد، به رساله‏اى كه در اين باب به عربى نوشته مى‏شود، إن شاء ‏‏الله، رجوع كند‎.

 

‎ ‎‏4‏‎- ‎زبدة الدعوات، تأليف 1081. نسخه خطى آن به شماره 3192 در كتابخانه مسجد اعظم ‏‏هست،( فهرست مسجد اعظم، ص 222‏‎)

 

‎ ‎‏5‏‎- ‎رساله نماز كه گويا ترجمه الفيه شهيد است. اين رساله در 1096 نگارش يافته و نسخه ‏‏خطى آن به شماره 8 / 5914 در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران هست( فهرست دانشگاه، ج ‏‏16، ‏ص 150). نسخه‏اى نيز با عنوان ترجمة الصلاة ميرلوحى در كتابخانه مسجد اعظم به ‏شماره 2 / ‏‏871 نگه‏دارى مى‏شود و دانسته نيست كه همين رساله است يا رساله ديگرى از پدر ‏ميرلوحى

جمعه 22 مهر 1390  2:11 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

سيد على خان كبير

 

 

(متوفاى 1120 ق.)

 

بر ساحل صحيفه‏

 

عباس عبيرى

 

 

سيد على خان كبير در غروب جمعه، پانزدهم جمادى الاول 1052 ق. در مدينه پاى به عرصه گيتى نهاد. پدرش سيد نظام‏الدين احمد[1] از دانشوران شيرازى تبار حجاز بود و در شمار نوادگان على بن‏الحسين(ع) جاى داشت.[2]مادر گرانقدرش دخت شيخ محمد بن احمد منوفى، مرجع وارسته شافعيان شمرده مى‏شد.[3]

 

هنوز على خردسال بود كه پدرش دعوت قطب شاه هفتم، فرمانرواى حيدر آباد را اجابت كرد و براى راهنمايى مؤمنان شبه قاره رهسپار هند شد.[4]

 

 

رازهاى حجاز

 

كودك شيرازى تبار حجاز زير نظر مادر ارجمندش باليد. در اين سالها دايى دانشورش، شاعر گرانمايه حضرت قاضى عبدالجواد منوفى، پيشواى مذهبى و امام جماعت شافعيان در مسجدالحرام از وى حمايت مى‏كرد و نهال نورسته مدينه را از عنايات خويش برخوردار مى‏ساخت.[5] سيد على در روزگار كودكى بزرگان بسيار ديد و ياد و نام و سيماى علمى - اجتماعى آنها را به خاطر سپرد. شيخ عبداللَّه بن سعيد باقشير، سيد نورالدين على بن حسن حسينى شامى، سبط الشيخ زين بن شيخ محمد شامى عاملى، قاضى تاج‏الدين احمد بن ابراهيم مالكى مكى و مولا محمد باقر خراسانى جمعى از دانشورانى بودند كه براى تدريس يا نماز به مسجدالحرام مى‏آمدند و خاطره سبزشان در انديشه كوچك نوباوه هوشمند حجاز ثبت شد.[6]

 

سيد على در چنين فضايى رشد يافت و به حدود چهارده سالگى رسيد. در اين سن نامه پدر كه وى را به هجرت فرا مى‏خواند، به دستش رسيد. پس بار سفر بست و در ششم شعبان 1066 ق. رهسپار شبه قاره شد.[7]

 

 

دنياى جديد

 

سفر نوجوان حجاز بيست ماه به درازا كشيد. سرانجام در روزهاى پايانى ربيع الاول 1068ق. به حيدرآباد رسيد و براى نخستين بار يعقوبِ هند را در آغوش گرفت.[8] او شرح تلاشهاى مادر فداكارش را براى پدر باز گفت و از حوادث حجاز پرده برداشت.

 

1 ام‏الدين‏احمد،25نظام‏الدين احمد مقدم فرزند را گرامى داشت و در فرصتهاى گوناگون داستان شيخ الاسلامى و پذيرش دامادى سلطان را براى پور سپيد بخت مدينةالنبى بيان كرد و برنامه درسى و تربيتى ويژه‏اى برايش در نظر گرفت.[9]

 

ناگفته پيداست كه نظام‏الدين براى تربيت علمى فرزند فرصت كافى نداشت. بنابراين جوان برومند حجاز را فرمان داد كه تنها به محفل علمى پدر بسنده نكند و براى دستيابى به آرمان بلند خويش از محضر دانشمندان بزرگى كه به شوق بهره‏گيرى از فضاى مناسب حيدرآباد به سمت شبه قاره مى‏شتافتند، سود برد.

 

سيد على پند پدر شنيد و از پژوهشگران بزرگى چون محمد بن على شامى عاملى[10] و شيخ جعفر بن كمال‏الدين بحرانى كامياب شد.[11]

 

ناگفته پيداست كه آموخته‏هاى اختر فروزان حيدرآباد به آموزشهاى مدوّن بزرگان يادشده محدود نبود. او در نشستهاى رسمى و غير رسمى پدر شركت مى‏جست و از گنجينه اندوخته‏هاى دانشگرانى كه به ديدار سيد نظام الدين مى‏شتافتند، برخوردار مى‏شد. منابع موجود نشان مى‏دهد كه محفل پدر جايگاه اديبان، پزشكان و فقيهان بود. سرور جوانان حجاز در اين نشستها با بزرگانى چون اديب گرانمايه سيد حسينعلى بن حسن شدقم حسينى و اديب و پزشك نامور شيخ حسين بن شهاب‏الدين كركى شامى آشنا شد[12] و از تجربه‏هاى گرانبهايشان بهره برد و اندك اندك در شمار درختان پرثمر باغستان دانش حيدرآباد جاى گرفت.

 

 

فصل دشنه‏

 

در اين روزگار قطب شاه هفتم (سلطان عبداللَّه) در گذشت و يكى از دامادهايش كه در سلك صوفيان جاى داشت بر تخت نشست و خود را سلطان ابوالحسن قطب شاه هشتم ناميد.[13] نخستين هدف او چون همه فرمانروايان، از ميان بردن رقيبان بود. رقيبانى كه سيد نظام‏الدين و فرزند دانشورش سيد على خطرناك‏ترين آنها شمرده مى‏شدند. در ديدگاه او رهبر بزرگ مذهبى حيدرآباد، كه عنوان دامادى قطب شاه هفتم را نيز با خود داشت و از حمايت بى شايبه فقيهان و دانشمندان بهره مى‏برد آتشفشان خاموشى بود كه هر لحظه مى‏توانست فعال شود و دربار را زير خاك و گدازه‏هاى خشم‏الهى خويش مدفون سازد. بنابراين بر نظام‏الدين و فرزندش سيد على سخت گرفت، دست آن پاكان آسمان تبار را از مراكز قدرت مادى كوتاه كرد و در تنگ‏تر ساختن حلقه محاصره پنهان آنان بسيار كوشيد.

 

اين مرحله از زندگى سيد دانشوران حجاز ده سال به درازا كشيد. هر چند صدرالدين در اين دوره با دانشمندان محفل پدر پيوند داشت و از دوستى بزرگانى چون حكيم ابوالحسن بن ابراهيم طبيب شيرازى و اديب گران‏پايه شيخ جمال‏الدين محمد بن عبداللَّه نجفى مالكى بهره مى‏برد ولى ديگر از آزاديها و كاميابيهاى ايّام سلطان عبداللَّه خبرى نبود. رگبار حوادث بر او و پدر ارجمندش فرو مى‏باريد و زندگى را بر آنها دشوار مى‏ساخت. سيد وارستگان حجاز در ديباچه زرين «سلافةالعصر» از آن سالها چنين ياد كرده است:

 

«پس پيوسته ناكاميها بر من فرو مى‏باريد و مرا از نگارش باز مى‏داشت. حوادث ناگوارى كه طومار شكيبايى را در هم مى‏پيچيد؛ گردش روزگارى كه پيامدهاى تلخش خردسالان را كهنسال و سپيد موى مى‏ساخت. رنج دورى از وطن، بستگان و آشنايان، انواع دشواريها و نامراديها در كنار دشمنى پيوسته دربار چنان آتشى در زندگى‏ام افكند كه اگر بر زبان قلم جارى شود بى‏ترديد آن را مى‏سوزاند.»[14]

 

هر چند آن سالها روزگار ناكاميها و نامراديهاى سيد على شمرده شده است، هرگز تلخ‏ترين روزهاى زندگى‏اش نبود. در سالهاى پايانى اين دهه غمبار مرد پولادين عرصه دانش و ادب روى در نقاب خاك كشيد و صدرالدين را در برابر يورشهاى مكرر سلطان ابوالحسن تنها نهاد.[15]

 

اينك قطب شاه هشتم براى هميشه از دغدغه نفوذ سيد نظام‏الدين رهايى يافته بود. پس بى‏هيچ نگرانى سيد على را در خانه‏اى كوچك زندانى كرد و هر گونه ديدار با او را ممنوع ساخت. بدين ترتيب ناگوارترين روزهاى زندگى سرور دانشوران حجاز با مرگ سيد نظام‏الدين آغاز شد و تا سالها ادامه يافت. روزهايى كه خود درباره آن چنين نگاشته است:

 

«... در اين روزگار از همه آشنايان دورم و جز اندوه همنشينى ندارم.... ناگزير بايد در خانه‏اى تنگ‏تر از روزن سوزن زندگى كنم؛ خانه‏اى كه هنگام ورود بدان شاهرگ قلب انسان پاره مى‏شود. در اين سراى، همنشينى جز كتاب و دفتر ندارم.... خداوند از حوادثى كه در آينده پديد مى‏آيد آگاه‏تر است. تا كنون بر اين بحران گشايشى آشكار نشده است .... اين گزيده‏اى از حقايقى است كه در اين سرزمين بر من مى‏گذرد؛ شرح روزهاى زندگى‏ام كه پياپى مى‏گذرند و من با حسرتى پايان ناپذير به تماشايشان نشسته‏ام.»[16]

 

البته او از روزهاى دشوار زندان بهره گرفت و آتش نمروديان را گلستان ساخت. پژوهشهاى ناتمام خويش را به پايان رساند و كتاب نفيس «الحدائق‏النديه فى شرح‏الصمديه» را در جمادى‏الثانى 1079 ق. به جهان دانش و ادب عرضه كرد. آن بزرگمرد در سطور پايانى[17] اين اثر از دشواريهاى زندگى‏اش پرده بر داشته، مى‏نويسد:

 

«... اين شرح مبارك در روزهاى سرشار از اندوه، اضطراب و نگرانى پايان پذيرفت. من در روزگار و سرزمينى جاى گرفته‏ام كه بازار دانش و دانشجويى در آن بى‏رونق شده، نادانان و طرفدارانشان قدرت يافته‏اند....»[18]

 

در روزهاى پايانى جمادى‏الثانى 1079 ق. - چند روز پس از پايان نگارش اين اثر نفيس - حادثه‏اى دردناك روان آسمانى سيد على را در اندوه فرو برد. شيخ احمد بن محمد على جوهرى مكى گيتى را وداع گفت. [19]جوهرى در روزگار مرگ فضيلتها گوهرى گرانبها بود. مرد دانشور و جهانديده‏اى كه گهگاه با نامه‏اى، پيامى يا كتابى تنهايى جانكاه دانشور در بند حيدرآباد را از خاطرش مى‏زدود و اندوه بى‏پايانش را به شادى و لبخند تبديل مى‏كرد.

 

 

نيلوفر آبى‏

 

1082 ق. را بايد سال رويش نيلوفرهاى آبى در مرداب عفن حيدرآباد دانست. در ربيع الثانى اين سال كوششهاى شبانه روزى ستاره دربند هند به بار نشست و كتاب گران سنگ "سلافةالعصر فى‏محاسن‏الشعراء بكل مصر" پاى به عرصه ادب و هنر نهاد. دانشور گران‏پايه[20] حجازى تبار در زندان هراسناك حيدرآباد به مرور خاطرات سى ساله زندگى‏اش پرداخته، آنچه از انديشمندان و اديبان عرب در سينه داشت به برگهاى زرين اين كتاب پر ارج سپرد و شاهكارى ماندگار در هنر و ادبيات عرب پديد آورد.

 

 

با سواران اورنگ‏

 

سرنوشت همچنان با دانشمند وارسته حيدرآباد نامهربان بود. توفان دير پاى شريعت ستيزى كه با مرگ قطب شاه هفتم آغاز شده، با عروج سيد نظام‏الدين احمد اوج گرفته بود همچنان ادامه داشت و هستى گرانبهاترين گوهر درياى دانش و هنر را تهديد مى‏كرد. نگاهبانانى كه پيرامون خانه كوچك او مى‏گشتند، جاسوسانى كه به عنوان دانشجو و اديب به ديدارش مى‏شتافتند هر يك خبر از آينده‏اى دشوارتر و تاريك‏تر مى‏داد.

 

در چنين موقعيت اديب برجسته حجازى تبار نقشه‏اى هوشمندانه طرح كرد؛ نقشه‏اى كه در بهترين فرصت به اجرا درآمد. سيد على از زندان گريخت و مقامهاى امنيتى قطب شاه هشتم را در شگفتى فرو برد. سلطان سواران بى‏شمار در پى‏اش روان ساخت. سوارانى كه بسيار تلاش كردند ولى جز نوميدى و شكست بهره‏اى نبردند.[21]

 

دانشور گريخته از زندان قطب شاهيان، خود را به برهانپور رساند و در نخستين فرصت به ديدار محمد اورنگ زيب، پادشاه آن سامان شتافت. اورنگ زيب دشمن ديرپاى حيدرآباد نشينان شمرده مى‏شد[22] و پيوسته در انديشه جذب دانشمندان و سياستمداران آن ديار بود. بنابراين مقدم سرور اديبان جزيرةالعرب را گرامى داشته، لقب خان به وى بخشيد و هزار و سيصد سوار زير فرمانش قرار داد.[23] بدين ترتيب فرزند دانشمند سيد نظام‏الدين به صدرالدين سيد على خان شهرت يافت. پيشنهادهاى سازنده او در شيوه كشور دارى و لشكر آرايى سلطان اورنگ را بسيار تحت تأثير قرار داد، به گونه‏اى كه وقتى رهسپار اورنگ آباد شد وى را نيز همراه خويش برد و چون از آنجا به سمت احمدنكر حركت كرد او را فرمانده نگاهبانان اورنگ آباد ساخت.[24]

 

تلاشهاى آن دانشمند بزرگ در تأمين امنيت شهر و آسايش مردم، محمد اورنگ زيب را بر آن داشت كه وى را به حكومت لاهور و مناطق مجاور منصوب كند. با اين تدبير سلطان نماينده‏اى شايسته يافت. لاهور فرماندارى دلسوز به دست آورد و اديب بزرگ سده يازدهم پاى در روزگارى سراسر تلاش نهاد.[25]

 

هر چند مسئوليت تازه سيد دشوار و كمرشكن بود، هرگز او را از پژوهش و نگارش باز نداشت. آن بزرگمرد از فرصتهاى اندك پديد آمده در نبردها و آماده‏باشها بهره برد و به تحقيق و نگارش پرداخت. پژوهشهاى سودمندى كه سرانجام بخشى از آن در سال 1093 ق. با نام كتاب نفيس "انوارالربيع فى انواع‏البديع" در اختيار ادب دوستان قرار گرفت.[26] آن اديب فرزانه در پايان كتاب اوضاع دشوار روزهاى نگارش را چنين به خاطر آورده است:

 

«پروردگار در روزگارى مرا به آغاز و پايان اين كتاب موفق داشت كه براى هيچ انگشتى همنشينى با قلم قابل تصور نيست و حتى در خيال انسان نيز نمى‏گنجد كه بتواند مسأله‏اى را در دل تصور كند. روزگارى كه چشم بر چيزى جز برق شمشير و نيزه نمى‏افتد و دستها جز با دسته شمشير و لگام اسبان با چيزى همنشين نمى‏شوند و اين در زمان مرزدارى در نقاط خطر خيز سرزمين هند است كه هر بامداد و شامگاه در برابر دشمنان فرود مى‏آييم و با آنان درگير مى‏شويم. روزگارى كه گوش جز با فرياد «اى سواران خداوند، پاى در ركاب نهيد» آشنا نيست و انسان جز آواى بزرگانِ گرفتارى كه مى‏گويند «اى غلام، اسبم را نزديك آور!» نمى‏شنود.»[27]

 

 

انديشه پرواز

 

هر چند فرماندارى لاهور مقامى پركشش بود و بسيارى از سياست‏پيشگان براى دستيابى بدان خود را در آب و آتش مى‏افكندند، براى دانشورى كه روانش در تابش آفتاب دانش و ايمان باليده، كارى توان فرسا و بى‏ارج مى‏نمود. در ديدگاه او مقامها و موقعيتهاى ممتاز اجتماعى و سياسى تنها هنگامى ارزنده بود كه بتوان در سايه آن اشك يتيمى را سترد، درد كهنسالى را زدود يا ستمديده‏اى را از زنجير نامردمان رهايى بخشيد. بنابراين پس از چند سال، چون مقام فرماندارى لاهور را از ارزشهاى راستين تهى يافت، بى‏درنگ از آن كناره گرفت و ديگر بار همنشين كتاب و دفتر شد.[28]

 

بى ترديد دانشمندى چون صدرالدين سيد على همنشينى با كتاب را از هر كارى زيباتر و دوست‏داشتنى‏تر مى‏دانست ولى سياستمدارى چون اورنگ زيب هرگز نمى‏توانست شخصيت ارجمند دانشور وارسته روزگار خويش را ناديده گرفته، از او در اداره امور جامعه بهره نبرد. بنابراين ضمن فرمانى وى را به رياست ديوان "برهانپور" منصوب كرد.[29]

 

دانشور برجسته جهان اسلام كه اين مقام را براى خدمت و انجام دادن وظيفه‏الهى‏اش مناسب مى‏ديد، راه برهانپور پيش گرفت و در آن ديار به نجات ستمديدگان و كوتاه كردن دست تبهكاران و متجاوزان پرداخت. آن بزرگمرد در اين شهر نيز از پژوهش و نگارش باز نايستاد و در سال 1104 ق. اثر پر ارج «نعمة الاغان فى عشرة الاخوان» را در 693 بيت به رشته نظم كشيد.[30]

 

البته اين تنها ثمره تلاش علمى آن اديب وارسته نبود. صدرالدين سيد على در كنار همه مسؤوليتهاى اجتماعى به پژوهش و نگارش ادامه داد و سرانجام پس از تلاشى دوازده ساله در 1106 ق. مجموعه نفيس "رياض‏السالكين فى شرح صحيفة سيدالساجدين‏7" را به پايان برد.[31]

 

آن دانشمند گرانمايه پس از چند سال داورى، از كار در ديوان برهانپور كناره گرفت و ديگر بار به ارتش پيوست و ساليانى چند در سپاه محمد اورنگ زيب، كه تشنه حضور فقيهى پارسا بود، به خدمت پرداخت.[32]

 

ناگفته پيداست كه آن دانشور نستوه در اين برهه نيز از پژوهش دست نكشيد و در روزگارى كه به سن شصت نزديك مى‏شد به نگارش رساله‏اى در شرح روايتهاى پنجگانه‏اى كه پدرانش سينه به سينه برايش بازگو كرده بودند، پرداخت و در ربيع الاول 1109 ق. آن را به پايان برد.[33]

 

سالها شتابان مى‏گذشتند و اديب فرزانه هند را به سمت كهنسالى پيش مى‏بردند. سرور انديشمندان سده يازدهم اينك آثار گذر عمر را بر پيكرش مشاهده مى‏كرد. بنابراين در 1114 ق. نزد محيى‏الدين محمد اورنگ زيب شتافت و كناره‏گيرى‏اش از پستهاى دولتى را به آگاهى وى رسانده، اجازه خواست كه راه حجاز پيش گيرد و در پايان عمر به زيارت بيت اللَّه‏الحرام، آرامگاه مقدس پيامبر اكرم‏9 و بستگانش در آن سامان توفيق يابد.

 

اندكى بعد بار سفر بست و بى‏توجه به اندرز آشنايان، كه او را به ماندن و بهره‏گيرى از عنايتهاى ملوكانه تشويق مى‏كردند، در مسير سپيدترين جاده جهان به حركت در آمد و پس از 46 سال زندگى پرفراز و فرود در شبه قاره، سوى وطن روان شد.

 

 

ديار نياكان‏

 

سرور دانشوران سده يازدهم پس از به جاى آوردن مناسك حج، زيارت حرم معصومان حجاز و ديدار بستگان، راه عراق پيش گرفت و آرامگاه شهيدان معصوم آن ديار را از نزديك زيارت كرد. سپس به جانب خراسان روان شد[34] و بر مزار پاك هشتمين امام معصوم‏7 بوسه زد و آنگاه به اصفهان شتافت تا با دانشوران آن سامان آشنا شود.[35]

 

آن بزرگمرد وارسته در سال 1117 ق. به پايتخت پرشكوه صفويان رسيد.[36] چون سلطان حسين از ورود خورشيد رخشان آسمان ادب آگاه شد مقدمش را گرامى داشت و در بزرگداشت وى كوشيد.[37] گوهر گرانبهاى جزيرةالعرب به پاس اين ميهمان نوازى شايسته كتاب شريف "رياض‏السالكين فى شرح صحيفة سيدالساجدين" را كه ثمره دوازده سال تحقيق و نگارش بود، به دربار صفوى هديه كرد.[38]

 

انديشمند وارسته آيين وحى در واپسين بخش از سفر دراز خويش با كوله‏بارى از خاطره، تجربه و شهرت به شيراز، شهر پدران بلند آوازه‏اش، گام نهاد و با خاطرى آسوده به پژوهش، نگارش و تدريس پرداخت. با حضور آن اديب برجسته مدرسه‏اى كه پدربزرگ ارجمندش امير غياث‏الدين منصور بنياد نهاده بود رونق روزگاران گذشته را بازيافت و نام صدرالدين سيد على خان مدنى به عنوان مرجعى گرانبار و دانشورى آسمان تبار زبانزد همگان شد.[39]

 

 

گنجينه خورشيد

 

مسافر كهنسال و خسته هندوستان هداياى بسيار با خود آورده بود. هدايايى كه بخشى از آنها را در قالب شعر و سخنان حكمت آميز در ميان شاگردانش پراكند و بخشى ديگر را در قالب كتاب به دانش پژوهان و ادب دوستان عرضه كرد. تاريخ نگاران نام كتابهاى آن دانشمند نيك نهاد را چنين ثبت كرده‏اند:

 

1 - سلافةالعصر فى محاسن‏الشعراء بكل مصر

 

2 -الدرجات‏الرفيعة فى طبقات الامامية

 

3 - سلوةالغريب واسوة الاديب‏

 

4 - انوارالربيع فى انواع‏البديع‏

 

5 -الحدائق‏الندية فى شرح‏الصمدية

 

6 -الفرائدالبهية فى شرح‏الفوائدالصمديه‏

 

7 - موضح‏الرشاد فى شرح الارشاد

 

8 - رسالة فى اغلاطالفيروزآبادى فى‏القاموس‏

 

9 -التذكرة فى‏الفوائدالنادرة

 

10 -المخلاة

 

11 -الزهرة فى‏النحو

 

12 - ملحقاةالسلافة

 

13 - نفثةالمصدور

 

14 - محك‏القريض‏

 

15 - رسالة فى‏المسلسلة بالآباء

 

16 - نعمة الاغان فى عشرة الاخوان‏

 

17 - رياض‏السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين‏(ع)

 

18 -الكلم‏الطيب والغيث‏الصيب‏

 

19 - ديوان شعر

 

 

اختر خاموش‏

 

اديب بزرگ سده يازدهم علاوه بر شيخ جعفر بن كمال‏الدين بحرانى، شيخ على بن فخرالدين محمد بن شيخ حسن بن شهيد ثانى، پدر گرانقدرش سيد نظام‏الدين احمد و ديگر استادان روزگار از پژوهشگر بزرگ درياى دانشهاى اهل بيت : علامه محمد باقر مجلسى نيز اجازه روايت داشت.

 

او در سالهاى تدريس شاگردان بسيار پروريد ولى دريغ كه نام و ياد آن سپيد بختان در گذر زمان به تاراج رخدادها رفته، در آور فراموشى مدفون شده است. آنچه مى‏توان در اين فرصت باز گفت نام سه تن از كامروايانى است كه اجازه بازگويى شنيده‏ها و نگاشته‏هاى سيد اديبان حجاز را دريافت داشته‏اند :

 

1. علامه گرانمايه حضرت شيخ محمد باقر مجلسى گردآورنده مجموعه نفيس بحار الانوار؛

 

2. دانشور ارجمند حضرت شيخ باقر بن موسى محمد حسين مكى؛

 

3. دانشمند وارسته حضرت سيد محمد حسين خاتون آبادى اصفهانى؛

 

 

دريغ‏

 

ناگفته پيداست دانشورى كه در روزهاى سخت حيدرآباد و لاهور از پژوهش باز نايستاد در روزهاى آسودگى شيراز نمى‏توانست از اين كردار پسنديده دست بردارد. او همچنان تحقيق مى‏كرد و مى‏نوشت تا گرانبهاترين مجموعه لغت عرب را پديد آورد والبته در اين كار نيز چون همه اقداماتش به موفقيتى سترگ دست يافت. كتاب پرارج «الطراز الاول فيما عليه من لغةالعرب‏المعمول» نشانه روش پيروزى بزرگ آفتاب بى‏غروب شيراز در روزگار كهنسالى و ناتوانى است.[40] اديب گرانمايه مدرسه منصوريه در اين اثر گران‏پايه استادى و چيرگى خيره كننده‏اش را هويدا ساخته، در ذيل هر لفظ همه مسائل مربوط به آن، حتى ترانه‏ها و داستانها را نيز به زيور نگارش آراسته است.[41]

 

بى‏ترديد پايان اين اثر شگرف مى‏توانست پايان گسترده‏ترين پژوهشهاى انسان در موضوع لغت عرب به شمار آيد ولى دريغ چرخ چنين نمى‏پسنديد. بيمارى بر پيكرش پنجه افكند و سرانجام ديدگان پرفروغش در يكى از غمبارترين روزهاى سال 1120 ق. براى هميشه بسته شد.

 

استادان، دانشجويان و مؤمنان شهر پيكر گرانبهاترين گوهر درياى ادب و هنر را تا حرم حضرت احمد بن موسى(ع) شاهچراغ همراهى كردند و در آن حريم پاك كنار آرامگاه سيد ماجد بحرانى به خاك سپردند.[42]

 

 

جمعه 22 مهر 1390  2:12 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

جمال الدين محمد بن آقا حسين معروف به (جمال المحققين)
ولادت
جمال الدين محمد بن آقا حسين معروف به «جمال المحققين» محدث، اصولي، حكيم، متكلم، از فقيهان اماميه و از دانشمندان پر آوازة ايران محسوب مي‌شود.[1]
تاريخ تولد و محل ولادت او معلوم نيست، امّا مسلم است كه وى اصالتاً خوانسارى بوده و در اصفهان پرورش يافته است.[2]
معاصرين آقا جمال
اين فقيه گرانمايه با دانشمندان بزرگى هم چون علامه محمد باقر مجلسى و ميرزاى شيروانى معاصر بوده است. تاريخ نگاران از او به عنوان محققى حكيم، فقيهي نوآور و دانشمندى نامدار كه داراي احاطة علمى كم نظير و حسن سليقه و ذوق سليم و انديشه‌هاى ناب بود، ‌ياد كرده‌اند و او را در عصر خويش سبب خيرات و بركات بسيارى بر جهان تشيع دانسته‌اند و بر اين باورند كه حوزة علميه اصفهان به وسيلة او رونق گرفت و دانشوران كم نظيرى در حوزة تعليم او پرورش يافتند.
تسلط عالى او بر فقه، اصول و فلسفه، و مهارت او در آفريدن آثارى زرين در ادبيات فارسي، زبانزد خاص و عام بود. سخنان شيرين، گفتار مليح و رفتار صميمانة وى هر تازه واردى را به خود جذب مي‌كرد. راز اين همه فضايل را بايد در پشتكار و همت والاى او در سيره علمي، معنوى و اخلاقي‌اش به سوى كمال، ‌جست و جو كرد.
ملاقات با فيض كاشانى -
در يكى از سالها ملا محسن فيض كاشاني[3] به قصد زيارت خانة خدا از كاشان حركت نموده و در سر راه خود در اصفهان ميهمان آقا حسين خوانساري (پدر آقا جمال) شد. آقا جمال كه نوجوانى بيش نبود، نزد فيض كاشانى شتاف. فيض كاشانى مسئله‌اى را از آقا جمال پرسيد، امّا او نتوانست از عهدة پاسخ بر آيد؛ زيرا تا آن هنگام چندان اهميتى به كسب دانش نمي‌داد. فيض كاشانى دست بردست زد و گفت: «حيف كه درِ خانة آقا حسين بسته شد!». اين سخن در آقا جمال تأثير كرد و از همان لحظه كمر همت را بست و به كسب دانش پرداخت. سال بعد، ملا محسن به خانة آقا حسين آمد و با آقا جمال گفت و گو كرد و احساس نمود كه آقا جمال عوض شده و داراى فضيلت و دانش است. براى همين گفت: «اين آقا جمال، غير از آن آقا جمال است كه ما پارسال او را ديديم.»[4]
نوجوان خوانسارى در اثر تلاش و همت عالي، به بلندترين قله‌هاى انسانيت و كمالات معنوى رسيد. رسيدگى به اوضاع نيازمندان و فقيران، ساده زيستى و دوري از تجملات ظاهرى از او چهره‌اى معنوي، دلسوز، شخصيتى درد آشنا و جامع نگر ساخته بود.
استادان -
آقا جمال در رشد و بالندگى شخصيت خويش، از استادان فراوانى بهره برد. اينك به معرفى دو تن از استادان او كه بيشترين تأثير را در رشد علمى و معنوى وى داشتند، مي‌پردازيم:
1. آقا حسين خوانسارى -
خاندان خوانسارى مشهورترين و با فضيلت‌ترين دودمان خوانسار محسوب مي‌شوند كه در كتاب‌هاى تراجم، نام 16 تن از برگزيدگان آن خاندان ديده مي‌شود.[5]
آقا حسين، چهرة درخشان خاندان خوانساري، استاد فضلاى عصرخود بود. او در سال 1016 هـ . ق. در خوانسار به دنيا آمد و بعد از بلوغ، براى تحصيل علم و حكمت و معارف به اصفهان هجرت كرد. او در مدت كوتاهى به مرحله‌اى دانش رسيد كه نوشته‌اند: «او استاد الكلّ فى الكلّ عند الكلّ بود.»[6]
اين لقب به جهت تسلط او برتمام علوم عصرش، اطلاق شده است و معناى آن اين است كه آقا حسين استاد همة علماي عصر در همة علوم، به عقيدة همة معاصرانش مي‌باشد.[7]
آقا حسين كتابهاى ارزشمندى در موضوعات گوناگون از خويش بر جاى نهاد و شاگردان برجسته‌اى مانند: آقا جمال خوانساري، علامه مجلسى و ميرزا محمد شيروانى پرورش داد. وي در سال 1099 هـ . ق. در اصفهان چشم از جهان فروبست.[8]
حضرت آيت الله خامنه‌اى در مورد دانشمندان خاندان خوانساري، به ويژه دربارة آقا حسين و فرزندش، آقا جمال مي‌نويسد:
«بي‌شك، در فهرست اين ستارگان غالباً ناشناختة آسمان علم و فرهنگ، خانواده جليل خوانساري‌ها، به ويژه محقق برجسته و كم‌نظير، مرحوم آقا حسين خوانسارى و فرزند فقيه و حكيم و بزرگوارش، مرحوم آقا جمال خوانسارى مي‌باشند. در عظمت و شأن مرحوم آقا حسين خوانسارى همين بس كه نام آوران بزرگى هم چون وحيد بهبهانى و شيخ انصارى از او با عناوين «محقق» و «استاد الكلّ فى الكلّ» و امثال آن ياد كرده‌اند. او و فرزندش، حكيم و فقيه و اصولى و متكلم و رياضيدان و محدث و اديب بوده و سهم وافرى در شكوفايى و درخشش حوزه فرهنگى و علمى اصفهان در دوران ميانى و پايانى صفويه داشته‌اند. اگر چه برخى از مؤلفات فقهى آنان در معرض استفاده اهل فن بوده است، ولى مجموعة آثار آنان هرگز به صورت قابل قبول در دسترس دانش پژوهان علوم اسلامى قرار نگرفته است.»[9]
2. محقق سبزوارى -
عالم وارسته و فقيه پرتلاش، ملا محمد باقر سبزوارى استاد و مربى آقا جمال و دايى او بود. محقق سبزوارى از استادان زبده‌اى هم چون ميرفندرسكي، شيخ بهايى و مولى محمد تقى مجلسى كسب دانش نمود. وي سپس در حوزه‌هاى علميه اصفهان و مشهد به تدريس علوم و معارف دينى پرداخت. او دانش پژوهان بي‌شمارى را تربيت كرد كه آقا حسين خوانسارى و دو پسرش، آقا جمال و آقا رضى از آن جمله‌اند. از معروف‌ترين تأليفات او مي‌توان به ذخيرة المعاد، روضة الانوار عباسى و كفاية الاحكام اشاره كرد.
وي در سال 1090 هـ . ق. دار فانى را وداع گفت و در مدرسة ميرزا جعفر، واقع در صحن مطهر حرم امام رضا ـ عليه السلام ـ به خاك سپرده شد.[10]
در حوزة تدريس
آقا جمال بعد از فراگيرى علوم و فنون مختلف عصر خويش در مدت كوتاهى به عنوان مدرس برجسته شناخته شد و در حوزة علمية اصفهان، به تدريس پرداخت. اين دانشمند بزرگ ايراني، چون در اكثر رشته‌هاى علوم متنوع عصر، هم چون: فقه، اصول، فلسفه، تفسير، علوم رياضي، شعر و ادب، عقايد و كلام تسلط وافر داشت. در همة زمينه‌ها به تدريس پرداخت. ميرزا محمد طاهر نصرآبادى در تذكرة خويش مي‌نويسد:
«آقا جمال كه اَلْوَلَدْ سِرُّ اَبيهِ دربارة ايشان صادق است، به مدرسه مذكور هر روز مي‌آيند و طالب علمان (دانشجويان) مدرسة جدّة صاحبقرانى و ساير مدارس مستفيد مي‌شوند.»[11]
صاحب روضات الجنات ضمن ستايش از شخصيت علمى و اجتماعى اين فقيه فرزانه آورده است:
«آقا جمال در روزگار خود رياست تدريس را به عهده داشت و از بركات انفاس قدسى او گروهى از فضلا و دانشمندان برجسته به عالي‌ترين مقامات علمى و معنوى نايل آمدند.»[12]
او كه استادى خوش طبع، مجتهدي جليل القدر و انديشمندى متنفذ بود، لحظه‌اى از اشتغال به علم غافل نبود. وى شاگردان خويش را دائماً به درس و كسب فضايل تشويق مي‌نمود و به آنان مي‌گفت: «عزيزان من! شمال خيال نكنيد در اين زمان عالمى خوش فهم، هوشمند، تيزبين و خوش قلم مانند آقا جمال نيست! نه، شما هر كدام در ساية پشتكار و اشتغال مداوم به تحصيل، از آقا جمال كمتر نيستيد. بلي، شما مثل او گرفتار اشتغالات علمى و اجتماعى نيستيد.»[13]
شاگردان -
حوزة علمية اصفهان در آن عصر، بسيار با عظمت و شكوفا بود. آن دوره را مي‌توان يكى از درخشان‌ترين دوران فرهنگى تشيع در طول تاريخ به حساب آورد. رياست مطلقة تدريس كه در آن زمان اهميت ويژه‌اى داشت در اختيار اين مدرس نامدار و استاد بي‌بديل بود.
علامه محمد باقر خوانساري، ‌شخصيت شناس معروف شيعى در مورد عظمت حوزة درسى آقا جمال مي‌گويد: «او كه در خاندان فضيلت متولد شد و در دامان علم و دانش پرورش يافت مانند ستاره‌اى در آسمان علم و ادب در آن دوران درخشيد. پژوهشگران و تشنگان معرفت از كوثر زلال دانش او پيمانه‌ها پر كردند و رياست حوزه‌هاى تدريس به او منتهى شد.»[14]
برخي از شاگردان وى عبارتند از:
1. سيد ابوالقاسم خوانساري، نويسندة مناهج المعارف.
2. ميرزا رفيعا گيلاني، پديد آورندة شواهد الاسلام، حاشيه بر اصول كافى و 16 كتاب ديگر.
3. سيد صدر الدين قمي، شارح «وافيه» و از برجسته‌ترين فقيهان قرن 12 هجري.
4. امير محمد ابراهيم قزوينى كه بالغ بر 1500 نسخه كتاب را مقابله، حاشيه نويسى و تصحيح نموده و داراى 18 تأليف است.
5. محمد زمان بن كلب‌على تبريزي، نويسندة فوائد الفوائد.
6. آقا خليل اصفهاني.
7. سيد غياث الدين محمد خيال اصفهاني، داماد آقا جمال.
8. سيد فاضل مير عبدالباقى دزفولي.
9. ميرزا عبدالله افندي شيرازي، نويسندة رياض العلماء.
10. شيخ على اصغر مشهدى رضوي.
11. محمد خاتون آبادي، نوة علامه مجلسي.
12. ملا محمد اكمل بهبهاني، پدر استاد الكل آقا وحيد بهبهاني.
13. حاج محمد تقى طبسي، نويسندة حاشيه مدارك.
14. محمد حسين خاتون آبادي.
15. حكيم محمد حسين مازندراني.
16. محمد حسين گيلاني.
17. امير محمد صالح قزويني.
18. سيد محمد مهدى قزويني.
19. محمد كاظم تويسركاني.
20. محمد هادى سبزواري، فرزند محقق سبزواري.
21. فقيه و محدث نامور شيعه، سيد نعمت الله جزايري، نويسندة انوار نعمانيه، غاية المرام، زهر الربيع و رياض الابرار.
22. شيخ يوسف بحراني، فقيه و محدث معروف، پديد آورندة اثر گرانسنگ الحدائق الناظرة فى احكما العترة الطاهره.[15]
تأليفات -
آقا جمال خوانسارى علاوه بر تربيت شاگردان ممتاز، ادارة مهم‌ترين حوزة علمية شيعه و حلّ وفصل امور مردم مسلمان، نويسنده‌اى خوش قلم، حاشيه نويسى نكته سنج و مترجمى ماهر و جامع‌نگر بود.

 

امروزه اين دانش در اغلب رشته‌هاى علوم، به ويژه در روان شناسي، تاريخ تمدن و تاريخ اديان و مذاهب مورد توجه دانشمندان جهان است. اين كتاب نيز از اين ناحيه قابل اهميت است.
2. هم چنين اين كتاب حكايت از آگاهى كامل يك مجتهد از متن زندگى مردم دارد. و آقا جمال چون كه يك عالم مردمى بود و با طبقات عموم مردم حشر و نشر زيادى داشت، از عقايد و باورهاى جارى در ميان آنان كاملاً مطلع بود و بر اساس آگاهى از آن واقعيت‌ها به هدايت آنان مي‌پرداخت.
3. آقا جمال در روزگارى مي‌زيست كه خرافه و خرافه‌گويى گسترش فراوان داشت؛ او كه با آخرين و ضعيف‌ترين شاه صفوي، يعنى سليمان و سلطان حسين معاصر بود، ‌در كنترل و بهره‌گيرى از امكانات حكومتى آنان در راه اهداف اسلامى و معنوى خويش، كمال كوشش را به جاى آورد و با استفاده از نفوذ معنوى و اجتماعى خويش، از انحرافات و كجروي‌هاى آنان مي‌كاست. از آنجا كه پادشاهان آن دوران تا روز تاجگذارى به جاى اين كه در جمع سياستمداران و مديران كشور باشند، در حرمسرا و در بين زنان بودند، تربيت زنانة پادشاه و سلطة فراوان حرمسرا در امور كشور داري، زمينة گسترش عقايد بانوان را مساعد كرده بود.[16]
نگارش كتابى كه بيانگر عقايد خرافى رايج بانوان آن روزگار باشد، نه تنها از شأن يك فقيه آگاه نمي‌كاهد، بلكه تيزهوشى و مبارزة وى عليه خرافات و در نهايت، عليه سياست غلط فرهنگى وقت را مي‌رساند.
4. كتاب كلثوم ننه بازتاب جو فكرى رايج در عصر پادشاهان صفوى است كه يك نوع مذهب روبنايى در آن ترويج مي‌شود؛ آنان عمل به ظواهر شرع را گسترش مي‌دادند، ولى خودشان به حقيقت دين عمل نمي‌كردند و از مظاهر فساد پرهيز نمي‌كردند. نتيجة كار آنان در ميان مردم يك نوع نفاق دينى به وجود آورده بود. چنان كه در موارد متعددى در كتاب كلثوم ننه اين نفاق دينى به تصوير كشيده شده است.[17]
وفات
آقا جمال در 26 رمضان سال 1125 هـ . ق. 25 سال بعد از رحلت پدر بزرگوارش در اصفهان وفات يافت و در تكية خوانساري‌ها در مزار تخت فولاد، كنار قبر پدرش، (آقا حسين) مدفون شد.[18] مرقد آنان مورد توجه عموم مردم است.[19] اخيراً هنگام دفن پيكر حاج شيخ اسدالله فهامي، يكى از علماى وارستة معاصر در كنار مرقد آقا جمال، ديوارة قبر آقا جمال ريزش كرد و به قبر آقا جمال راهى باز شد و جسد مطهر ايشان را بعد از سه قرن، تر و تازه يافتند. در پى اين ماجرا، مردى صالح به نام مشهدى حيدر كه «تكيه بانِ» تكية خوانساري‌ها است، به حاضرين اظهار داشت كه: ‌در اين بقعه اين پنجمين جسدى است كه در مدت تكيه بانى من تر و تازه پديدار گشته است. گفتنى است كه در آن بقعه حدود هفتاد تن از صالحان و عالمان مدفونند.[20]
عبدالكريم پاك نيا

 

فهرست آثار ايشان را در سه بخش؛ تأليفات، تعليقات و ترجمه‌ها مي‌آوريم:
الف) تأليفات -
1. مبدأ و معاد: در اصول دين و اعتقادات.
2. جبر و اختيار.
3. نيت و اخلاص: در نيت طهارت.
4. شرح و تفسير احاديث طينت.
5. رسالة نماز جمعه.
6. افعال واجب و مندوب نماز.
7. شرح حديث سحاب.
8. مكاتبات و منشئات ادبي با علما و معاصران.
9. شرح حديث بساط.
10. مجموعة اجازات به فضلا و دانشمندان.
11. شرح زيارت جامعه.
12. اختيارات الايام و الليالى و الساعات.
13. الاسئلة السلطانيه.
14. اصول الدين فى الامامه.
15. رساله در تفسير آية عهد.
16. مزار و توضيحاتى بر الفاظ زيارت و دعاها.
17. الحاشية الجماليه.
18. رساله دربارة قاعدة الواحد لايصدر...
19. سؤال و جواب‌هاى فقهي.
20. رساله در خمس.
21. رساله در نذر.
22. تقويم الاولياء.
23. تحفة عباسي.
24. عقايد النساء يا كلثوم ننه.
25. اثبات الرجعه.
26. رساله در معنى كراهيّت در عبادات.
ب) تعليقات و حاشيه‌ها
27. تعليقات تهذيب الاحكام.
28. تعليقات من لايحضره الفقيه.
29. حاشيه بر شرايع الاسلام.
30. حاشية شرح لمعة شهيد ثاني.
31. حاشيه بر طبيعيات شفاي ابن سينا.
32. حاشيه بر شرح اشارات ابن سينا.
33. حاشيه برحاشية خفري بر شرح قوشجى برتجريد.
34. حاشيه بر شرح باغنوى بر شرح تجريد.
35. حاشية شرح مختصر الاصول عضدي.
36. حاشيه بر معالم.
37. حاشيه بر شرح حكمة العين.
38. شرح وردّ رسالة اشتراك لفظى حكيم تبريزي.
ج) ترجمه‌هاى فارسى
39. ترجمه و شرح غرر الحكم آمدي، حاوى سخنان امام على ـ عليه السلام ـ .
40. ترجمة مفتاح الفلاح شيخ بهايي.
41. ترجمة الفصول المختاره: مناظرات شيخ مفيد كه سيد مرتضى آنها را در اين مجموعه گلچين نموده است.
42. ترجمة قرآن مجيد.
43. ترجمة صحيفة سجاديه.
44. ترجمه و شرح دعاى صباح.
45. ترجمة داستان طرماح.[21]
ستارة آسمان ادب فارسى
آقا جمال افزون بر اين كه به عنوان مجتهد طراز اول و مدرس بزرگ عصر صفويه شناخته شده بود، يكى از ستارگان درخشان آسمان ادب فارسى شمرده مي‌شد.
شخصيت اجتماعى
آقا جمال خوانسارى فقيهى مردمي، نيك گفتار، عالى مقام، خوش فكر، بلند نظر. زيبا صورت، پرهيزكار، شوخ طبع و نمكين بود. اين عوامل موجب علاقة شديد مردم به وى شده بود.
او با همة افراد، از پايين‌ترين طبقات مردم عادى گرفته تا اميران و سلاطين صفوي، معاشرت داشت و خود را در اين رفت و آمدها در چهارچوب تشريفات و تعارفات معمولى گرفتار نمي‌كرد، وى با خواص و عوام با زبانى شيرين و گفتارى مليح گفت و گو مي‌كرد و بدين وسيله با انسان ارتباط نزديك برقرار مي‌كرد و در هدايتشان مي‌كوشيد. از اين رو، او پناهگاه نيازمندان و دردمندان بود. آقا جمال براى حلّ مشكلات بيچارگان تلاش مي‌نمود.[22] نفوذ وى در ميان مردم به گونه‌اى بود كه پادشاهان صفوى به او ابراز ارادت مي‌كردند و با عطاياى خود او را مي‌نواختند.[23]
اقامة نماز بر پيكر علامه مجلسى -
برگزاري نماز بر پيكر بزرگ‌ترين و معروف‌ترين شخصيت جهان تشيع در قرن 11 و 12 هجري، علامه محمد باقر مجلسي، نشانگر تقدم كامل آقا جمال خوانسارى بر تمام دانشمندان و فقهاى آن عصر مي‌باشد. يكى از دانشمندان آن دوره در حاشية كتابش، آن واقعه را چنين گزارش كرده است:
«آقا جمال خوانسارى در روز دوشنبه 27 رمضان سال 1110 مطابق با دهم فروردين 1078 در مسجد معظم آدينه (جامع عتيق) اصفهان بر پيكر مطهر علامه بزرگ مولانا محمد باقر مجلسى (ره) كه به هنگام طلوع فجر همان روز نداى حق را اجابت كرده بود، اقامة نماز فرمود.»[24]
ارتباط با حاكمان
آقا جمال با پادشاهان عصر خويش ارتباط داشت. او در تشكيلات حكومت صفوى نقش ارزنده‌اى ايفا مي‌كرد و براى از بين بردن فساد، با حكومت وقت از نزديك همكارى مي‌نمود و آنان را در موارد لازم از منكر باز مي‌داشت و به سوى معروف رهنمون مي‌شد. وى كتاب‌هاى مورد نياز جامعة شيعه را، به درخواست سلاطين و كارگزاران صفويه ترجمه يا تأليف مي‌نمود.
امام خمينى (ره) در مورد ارتباط فقيهان و دانشمندان بزرگ شيعه با دربار پادشاهان صفوي، مي‌فرمايد:
«يك طايفه از علما، اينها گذشت كرده‌اند از يك مقاماتي، و متصل شده‌اند به يك سلاطين، با اين كه مي‌ديدند مردم مخالفند، لكن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى و ترويج مذهب حق، اينها متصل شده‌اند به يك سلاطين و اين سلاطين را وادار كرده‌اند خواهى نخواهى براى ترويج مذهب، مذهب تشيع؛ اينها آخوند دربارى نبوده‌اند، اين اشتباهى است كه بعضى نويسندگان ما مي‌كنند... نبايد يك كسى تا به گوشش خورد كه مثلاً مجلسي، محقق ثاني، شيخ بهايى با اينها روابط داشتند و مي‌رفتند سراغ اينها، همراهى شان مي‌كردند، خيال كند كه اينها مانده بودند براى جاه و عزت و احتياج داشتند به اين كه سلطان حسين و شاه عباس به آنها عنايتى بكنند، اين حرف‌ها نبوده در كار، آن‌ها گذشت كردند، يك گذشت، يك مجاهدة نفسانى كرده‌اند براى اين كه مذهب شيعه را به وسيلة آنها ترويج كنند.»[25]
آقا جمال مجتهدى خوش محضر، فقيهى پرحافظه و عالمى حاضر جواب بودي. او در فكاهيات و مطايبه، كم نظير و در سخن گفتن، استاد بود. اين مجتهد نيكو صورت و زيبا سيرت هيچ گاه سخن يا مزاح كسى را به خانه نبرد.[26]
اينك نمونه‌هايى از اخلاق، رفتار و گفت و گوهاي او را ـ كه گاهى نيز واقعيت‌هاى جامعه را با زبان طنز بيان نموده و از اين شيوه در آگاهاندن توده‌هاي مردم بهره جسته است ـ با هم مي‌خوانيم:
1. نهى از منكر به شيوة غيرمستقيم
روزي شنيد كه دو نفر از متوليان يكى از مساجد در توليت مسجد مشاجره و مجادله نموده و بالاخره مصالحه كرده‌اند كه مسجد را از وسط ديوار كشيده و هر يك متولى سهم خود باشند. آقا جمال براى توجه دادن آنان به كار زشتشان كه مطمئناً از طريق گفت و گوى رو در رو حل نمي‌شد، به طور غيرمستقيم عمل كرد؛ بدين ترتيب كه يك نفر را مأمور كرد به رسم آن روز، شال عزا به گردن انداخته و سوار اسب شده و به اهل شهر اعلان نمايد كه آقا جمال خوانسارى در فلان مسجد اقامة تعزيه دارد همه حاضر بشويد.
علما، اكابر، كسبه، و ساير طبقات مردم در مسجد حاضر شده، بعد از قرائت فاتحه و تعزيت و تسليت و صرف قليان و چاي، سؤال كردند مجلس فاتحه براى كيست؟ آقا جمال فرمود: خداوند عالَم مرحوم شده، مجلس ترحيم مرحوم خداوند است!» همه تعجب كرده و گفتند: «آقا! اين چه فرمايش است؟! فرمود: «اگر خداوند از دنيا نرفته پس چرا خانة او را مثل متروكات مرده‌ها تقسيم نموده‌اند؟!»
آن دو نفر از شنيدن اين سخن بسيار خجالت كشيده ، ديوار را از وسط مسجد برداشتند.»[27]
2. عشق به مطالعه
او هنگام مطالعه چنان غرق تفكر و انديشه مي‌شد كه از اطرافش غافل مي‌گشت. روزى براى آقا جمال شام حاضر كردند. در حالى كه آقا مشغول به مطالعه بود، اهل خانه سفره و غذا را نزد او گذاشتند و آقا هيچ ملتفت نشد، تا آن كه به يك دفعه اذان صبح بلند شد، آقا جمال سر برداشت و ديد كه شام حاضر است. گفت: چرا غذا را دير آورديد؟ گفتند: اول شب آورديم، امّا شما چنان غرق در تفكرو مطالعه بوديد كه ملتفت نشده‌ايد.[28]
3. صراحت لهجه
هر سال مبلغ معينى از طرف حكومت براي آقا جمال مي‌فرستادند تا قضاوت كند. روزى يكى از كارگزاران حكومت در محضر او حاضر شد. شخصى در آن هنگام مسئله‌اى پرسيد. آقا جمال گفت: اكنون نمي‌دانم. شخص ديگرى آمد و پرسشى ديگر كرد. همان جواب را شنيد، تا چهار نفر كه مسئله سؤال كردند و جواب نمي‌دانم شنيدند. كارگزار حكومتى حاضر در جلسه به عنوان اعتراض به آقا جمال فرمود: «شما هر سال مبلغ معينى از دولت مي‌گيريد تا به سؤالات و مشكلات مردم جواب بگوييد!» آقا جمال فرمود: «من آن مبلغ را براى آن چيزهايى كه مي‌دانم مي‌گيرم و اگر براى آنچه كه نمي‌دانم بگيرم، ‌خزينة پادشاه به آن وفا نمي‌كند.»[29]
4. مبارزه با خرافات
از آن جا كه آقا جمال عالمي نقّاد، نكته سنج و درد آشنا در جامعه خويش بود، در نهايت زيركى و تيزهوشي، با سياست‌هاي نادرست و باورهاى غلط فرهنگى و خرافات رايج بين مردم و مسئولان وقت مبارزه مي‌كرد. وى با تأليف كتاب عقائد النساء يا كلثوم ننه، رسوم و پندارهاى رايج در ميان زنان آن روزگار ايران را به نقد كشيد. كتاب هنرمندانه و طنزآميز عقايد النساء از نخستين كتاب‌هاى رسمى فرهنگ مردم است. اين كتاب پرآوازه در ادبيات عاميانة ايران زمين، تاكنون حداقل 6 بار چاپ شده است و به زبان‌هاى زندة جهان ترجمه شده است. شيخ آقا بزرگ طهراني، كتاب شناس برجستة شيعى دربارة اين كتاب و مولف آن چنين مي‌نگارد: «كلثوم ننه كتابى شريف، رماني، انتقادي، لطيف و خنده‌آور مي‌باشد. در اين كتاب بسيارى از بدعت‌هايى را كه نابجا به دين نسبت داده مي‌شود، بيان داشته است. اين كتاب را آقا جمال الدين فرزند آقا حسين خوانسارى (متوفا: 1125 هـ . ق.) نوشته و چاپ شده است.»[30]
برخلاف نظر بعضى كه اين كتاب را در شأن فقيه عالى قدرى مثل آقا جمال خوانسارى نمي‌دانند، اين اثر از چند نظر داراى اهميت است:
1. نشانگر تسلط كامل مؤلف به دانش عوام يا «فولُكُر» مي‌باشد.

 


[1] . دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 1، ص 458.
[2] . اعيان الشيعه، ج 9، ص 231.
[3] . محمد محسن، فرزند شاه مرتضي، معروف به فيض (1007 ـ 1091 هـ . ق.) محدث، متكلم، فقيه، شاعر، اديب، محقق، حكيم، يكى از چهره‌هاي درخشان شيعه در قرن يازدهم، داماد مرحوم صدر المتألهين شيرازى و يكى از نوابغ عصر خود بود (اعلام المكاسب، ص 90).
[4] . قصص العلماء، ص 266 و شرح احاديث طينت، مقدمه.
[5] . نگاهي به خوانسار، ص 11.
[6] . روضات الجنات، ج 2، ص 349.
[7] . شرح آقا جمال بر غرر و درر آمدي، ج 1، ص 89.
[8] . روضات الجنات ج 2، ص 358.
[9] . كيهان، 30/ 6/ 1378، پيام به كنگرة محققان خوانساري.
[10] . اعلام المكاسب، ص 59 و نگاهى به خوانسار، ص 27.
[11] . تذكره نصر آبادي، ص 152.
[12] . روضات الجنات، ج 2، ص 214.
[13] . شرح غرر الحكم، ج 1، ص 93.
[14] . روضات الجنات، ج 2، ص 214.
[15] . الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 4، ص 141؛ دانشمندان خوانسار، ص 251 و فرزانگان خوانسار، ص 45 و ويژه نامه كنگره خوانساري، ص 13.

 

[16] . تاريخ مفصل ايران، اقبال آشتياني، ص 699.
[17] . آينه پژوهش، ش 55، ص 27.
[18] . مقدمه شرح احاديث طينت.
[19] . روضات الجنات، ج 2، ص 214.
[20] . فرزانگان خوانسار، ص 45.

 

[21] . در تنظيم فهرست آثار آقا جمال خوانساري، از كتاب‌هاى الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 1، ص 367 و ج 4، ص 122؛ ريحانة الادب، ج 1، ص 54؛ روضات الجنات، ج 2، ص 214؛ ويژه نامه كنگرة محققان خوانسارى به نام خديو خرد؛ فوائد الرضويه، ص 83 و ج 9، ص 231 و اعيان الشيعه، استفاده شد.
[22] . فقهاي نامدار شيعه، ص 260.
[23] . دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 1، ص 458.
[24] . كيهان انديشه، ش 82، ص 113.
[25] . صحيفه نور، ج 1، ص 259.
[26] . علماي بزرگ شيعه از كلينى تا خميني، ص 175.
[27] . دانشمندان خوانسار، ص 225.
[28] . قصص العلماء، ص 266.
[29] . همان.
[30] . الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 18، ص 112.
جمعه 22 مهر 1390  9:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها