0

زندگی نامه علما

 
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

امير ابو الفتح بن مخدوم خادم حسينى عربشاهى

(‏متوفي 980ه.ق)

 

خاندان

 

پدر مترجم مير مخدوم شيعى امامى معاصر شاه اسماعيل اول صفوى بوده قبل از پسرش مير ابو الفتح بدار ‏بقاء رحلت كرده چنانچه علامه قاضى نور الله رحمة الله عليه در مجالس المؤمنين تصريح كرده است‎.‎

 

‎ ‎مير مخدوم پدر مؤلف غير از ميرزا مخدوم عامى سنى است از جهت اين كه ميرزا مخدوم سنى هم عصر ‏شاه اسماعيل ثانى است و در اسلامبول در سنه 995 فوت كرده چنانچه در كشف الظنون ضبط شده است‏‎.‎

 

‎ ‎و جمعى از اعلام فن رجال از روى اشتباه در تطبيق ميرزا مخدوم عامى را معاصر شاه طهماسب اول ‏نوشته‏اند و حال آن كه شاه طهماسب اول در سنه 980 فوت كرده و پس از وى پسرش شاه اسماعيل ثانى به ‏مقام سلطنت رسيده است‎.‎ فاضل، متكلم، فقيه، اصولى، مفسر، شرقى، حسينى، شيعى، امامى، صاحب تحقيق و تصنيف، معاصر شاه ‏اسماعيل صفوى، و شاه طهماسب موسوى حسينى صفوى اول‎.‎

 

 

 

گفتار بزرگان‏

 

جلالت شأن و علو رتبت امير ابو الفتح خادم حسينى عربشاهى مانند آفتاب تابان در كبد آسمانست چنانچه ‏ارباب تراجم در معاجم خودشان متحدا در تبجيل و تجليل علمى و عملى آن قائد عظيم الشأن شرح مبسوطى ‏ايراد كرده‏اند‎.‎

 

‎ ‎مورخ بزرگ حسن بيگ روملو در كتاب أحسن التواريخ( ص 443) در وقايع سال 976 و كسانى كه در ‏آن سال در گذشته‏اند مى نويسد‎:‎

 

‎ ‎و هم در اين سال مولانا اعلم افهم، جامع العلوم و الحكم المير ابو الفتح كه از سادات شريفى شرقه بود در ‏دار الارشاد اردبيل به فجأه متوجه عالم بقا گرديد، جناب مولوى از جمله تلاميذ مولانا عصام الدين است، در ‏ما وراء النهر تحصيل نموده آخر در شهر مذكور متوطن گرديد، از جمله نتايج قلم خجسته رقمش حاشيه بر ‏مطالع است‎.‎

 

‎ ‎علامه فقيد ميرزا محمد على مدرس در كتاب ريحانه( ج 2 ص 326) مى نويسد‎:‎

 

‎ ‎فاضل، كامل، فقيه، متكلم، محدث، مفسر، اصولى، از اكابر علماء شيعه در عهد شاه طهماسب و در نزد او ‏بسيار محترم بود‎.‎

 

‎ ‎علامه حجة الاسلام سيد محمد باقر خوانسارى در الروضات( ج 1 ص 51) مى گويد‎:‎

 

‎ ‎هو السيد الفاضل الكامل المتكلم الفقيه الأمير أبو الفتح الشرقي الشريفي الحسيني الشيعي الإمامي بن السيد ‏محمد بن الميرزا مخدوم بن الأمير السيد شريف الجرجاني صاحب نواقض الروافض‎.‎

 

تاليفات

 

‎ ‎و قد كان السيد أبو الفتح المعظم إليه من علماء دولة السلطان الشاه طهماسب الصفوي و صاحب مصنفات ‏عديدة( منها‎):‎

 

‎ ‎‏1‏‎- ‎شرح آيات الأحكام بالفارسية سماه تفسير الشاهي لكونه باسم السلطان المذكور‎.‎

 

‎ ‎‏2‏‎- ‎شرح الباب الحادي عشر المعروف بطريق المزج و البسط‎.‎

 

‎ ‎‏3‏‎- ‎رسالة فى أصول الفقه‎.‎

 

‎ ‎‏4‏‎- ‎رسالة في تحقيق شبهة المجهول المطلق‎.‎

 

‎ ‎‏5‏‎- ‎حاشية على المطالع( في المنطق‎)

 

‎ ‎‏6‏‎- ‎حاشية على حاشية الدواني( على شرح التجريد‎)

 

‎ ‎‏7‏‎- ‎حاشية على تهذيب المنطق( للتفتازاني‎)

 

‎ ‎‏8‏‎- ‎حاشية على الكبرى لجده السيد شريف( في المنطق‎)

 

‎ ‎و كانت وفاته بأردبيل سنة ست و سبعين و تسعة مائة كما نقل عن كتاب أحسن التواريخ‎.‎

 

‎ ‎صاحب رياض العلماء درباره‏ى امير ابو الفتح مى نويسد: فاضل، عالم، فقيه، متكلم، محدث، أصولي، ‏مفسر، و هو من أسباط الأمير السيد شريف العلامة الشيرازي الجرجاني المشهور و الحق اتحاده مع الأمير ‏أبو الفتح شرقة المذكور في بابه و والده الميرزا مخدوم الشريفي المشهور و كان عاميا و هو الذي حول الشاه ‏إسماعيل الثاني الصفوي عن التشيع و هرب إلى بلاد الروم و قصته مشهورة و هو صاحب نواقض الروافض ‏و بالجملة المترجم من جملة مشاهير العلماء في عصر السلطان المذكور مبجل عنده معاصر للشاه طهماسب ‏الصفوي معظم عنده‎.‎

 

(‎و در جاى ديگر): من أجلة علماء عصر السلطان الشاه إسماعيل الصفوي و الشاه طهماسب الصفوي و كان ‏معظما جليلا عنده‎.‎

 

وفات‏

 

امير ابو الفتح بن مخدوم خادم حسينى عربشاهى در سنه 980 چشم از جهان فرو بست و در تاريخ 976 در ‏شهرستان اردبيل در مقبره شيخ صفى الدين جد ملوك صفويه مدفون شد‎.‎

 

 

جمعه 8 مهر 1390  10:15 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ علي منشار عاملي

 

مهاجر نور

 

ابوالقاسم آرزومندى‏

 

 

شيخ زين‏الدين على بن احمد بن محمد بن هلال كركى عاملى - كه به نام جدّش شهرت يافته و با عنوان «على بن هلال كركى» از او نام برده مى‏شود - از عالمان فرزانه و سترگ عصر صفوى است. زمان و مكان ولادت او معلوم نيست، اما احتمالاً موطن و زادگاهش جبل عامل است. گفته شده كه وى سال‏ها در سرزمين هند مى‏زيسته و همچنين در اجازه‏نامه محقق ثانى به وى، اشاره شده كه شيخ على منشار به قصد تحصيل علوم دينى و مجاورت با مرقد حضرت امير مؤمنان(ع)، مدت زيادى ساكن عراق بوده و نزد او دروس مختلفى را آموخته است.

 

هنگامى كه شيخ على منشار روانه ايران مى‏شد، چهار هزار جلد كتاب نيز به همراه خود برد و در واقع، او حامل ميراث گران‏بهاى فرهنگى و علمى بوده است. همه اين كتاب‏ها پس از مرگ، به تنها فرزندش - كه همسر شيخ بهايى بوده - به ارث مى‏رسد.[1]

 

نام پدرش، احمد و به «منشار» مشهور بوده است؛ از اين رو شيخ على به منشار، شهرت يافت. اطلاع چندانى از پدرش، در دست نيست. از عناوينى كه محقق ثانى در اجازه‏نامه‏اش به شيخ على، درباره پدر وى به كار برده، برمى‏آيد كه احمد منشار گرچه از دانش آموختگان دينى نبوده است؛ اما شخصيتى صالح، پرهيزگار و ايشان را افتخار صالحان دانسته است. اين مطلب نشان مى‏دهد كه محقق ثانى، پدر شيخ على را مى‏شناخته كه از چهره‏هاى نام‏آشناى آن زمان بوده است.

 

 

با كاروان فرزانگان‏

 

چشمگيرترين فراز زندگى شيخ على منشار، مهاجرت او به ايران است. شيخ على، در زمره نخستين گروه از عالمان جبل عامل است كه به دعوت استادش، محقق كركى، آهنگ ايران كرد و به نقش‏آفرينى در تحولات فكرى، دينى و سياسى ايران پرداخت. راه‏يابى آنان به دربار پادشاهان صفوى، قدرت و نفوذ فوق‏العاده‏اى برايشان به ارمغان آورد و البته حضور در مناصب قدرت، كه به دعوت و خواست حاكمان صفوى بود، پيامدهاى مثبت فراوانى هم به همراه داشت. در حقيقت، حضور جبل عاملى‏ها در ايران، نقطه عطفى در تاريخ تشيع ايران به شمار مى‏رود.

 

 

مهاجران نور

 

هجرت عالمان جبل عامل به ايران، در عصر صفوى، بى ترديد يكى از عوامل مهم و انكارناپذير رسميت يافتن مذهب شيعه است. اولين و شاخص‏ترين آنان، استادِ شيخ على منشار، يعنى محقق كركى است. در واقع، مذهب تشيع در ايرانِ عصر صفوى، بيش از هركس، مرهون تلاش‏هاى خستگى‏ناپذير اين عالم برجسته شيعى است. البته اين مهاجرت، به تدريج روى داد. ابتدا محقق كركى راهى ايران شد و آن گاه به دعوت او، عده‏اى ديگر، از جمله شيخ على بن هلال كركى، به ايران عزيمت نمودند. اينان را مى‏توان پيشگامان مهاجران جبل عامل دانست.

 

 

پيامدها

 

اين هجرت، سه پيامد اساسى به دنبال داشت:

 

الف. پيامد مذهبى‏

 

توسعه مذهب اثناعشرى در ايران، نخستين پيامد اين هجرت بود. در سال‏هاى آغازين استقرار دولت صفوى، تشيع فقط در چند شهر كوچك، مانند: ساوه، قم، رى و... رواج داشت؛ اما در مدت دو سده پس از حكومت صفويان، اين مذهب، در قلمرو حكومت آنان با استقبال عمومى روبه‏رو گرديد.[2]

 

عالمان جبل عامل براى دست‏يابى به اين هدف بزرگ، راه‏هاى گوناگونى را پيمودند، از جمله اين كه، از همان آغاز حضور خود در ايران، كتاب‏ها و رساله‏هاى مختلفى را در اثبات حقانيت مذهب اثناعشرى و ردّ مذهب سنيان به رشته تحرير درآورند؛ البته ناگفته نماند كه تأكيد بر نقش جبل عاملى‏ها در رواج مكتب و مذهب اهل‏بيت، به معنى انكار يا تأثير اندك عالمان ايران عصر صفوى نيست؛ به عنوان نمونه، علامه مجلسى از عالمان ايرانى است، اما حضورى بسيار قدرتمند و پرنفوذ در دربار شاهان داشت و وجود او، مانع بسيارى از امور خلاف شرع شاه معاصرش بود. از سوى ديگر، تأليفات وى تأثيرات شگرف معنوى و مذهبى در پى داشت؛ به طورى كه گفته‏اند تنها با تأليف و انتشار كتاب حق اليقين (از علامه مجلسى)، هفتاد هزار تن از سنيان سوريه به مذهب تشيع پيوستند.[3]

 

ب. پيامد علمى و ادبى‏

 

عالمان جبل عامل، در رواج و آموزش علوم شيعى تلاش‏هاى گسترده‏اى مبذول داشتند و حوزه‏هاى بحث و تدريس را رونق بخشيدند. شاهان صفوى نيز با پشتيبانى از آنان، مانند: اختصاص دادن مبالغى براى طالبان علم تعيين مقررى براى استادان و همچنين تأسيس موقوفاتى براى اين امور، بر شدّت اين روند افزودند.

 

جبل عاملى‏ها، با تبيين احكام فقهى مختلف و گسترش علم كلام و تفسير، توانستند عالمانى را بپرورند، كه اين‏ها نيز خود زمينه ساز تربيت گروه بزرگى از روحانيان ديگر شدند.[4]

 

ج. پيامد سياسى:

 

نمود آشكار اين پيامد، به دست گرفتن قدرت سياسى و تصدى مناصب مذهبى، اجتماعى، سياسى و... است. البته نفوذ آنان، در طول سال‏هاى حكومت صفويان، با افت و خيزها و شدت و ضعفهايى همراه بود. اين نفوذ با محقق كركى آغاز شد. او چنان مورد توجه شاه طهماسب بود كه شاه خود را كارگزار او مى‏دانست.[5]

 

مناصبى كه شاهان صفوى بر عهده عالمان جبل عاملى و ايرانى نهادند، بسيار متنوع است. مناسب است، براى پى بردن به ميزان نفوذ سياسى و اجتماعى عالمان، به برخى از اين مناصب اشاره شود.

 

1. مقام شيخ‏الاسلامى؛[6]

 

2. مقام صدارت؛

 

3. ملاباشى گرى؛

 

4. امامت جمعه و جماعت؛

 

5. تدريس و تربيت دانش‏اندوزان و تأليف كتاب و رساله؛

 

6. قضاوت؛

 

7. وعظ و ارشاد؛

 

8. توليت مساجد و مدارس؛

 

معمولاً براى مناصب مهمى چون: شيخ الاسلامى، ملاباشى‏گرى و صدرات، عالمانى برگزيده مى‏شدند كه از جهت علم و عمل، سرآمد و مقبول ديگر روحانيان باشند. وظايف متصديان اين مناصب بسيار گسترده بود.[7] و حتى بسيارى از اوقات، مورد مشورت شاهان قرار مى‏گرفتند و به شاهان امر و نهى مى‏كردند. از جمله وظايف آنان از اين قرار است:

 

تعيين حكّام شرع و قاضيان، تعيين مباشران، مدرسان، متوليانِ مدارس، موقوفات، انتخاب پيش‏نمازها و شيخ الاسلام‏ها و امام جمعه‏ها، رفع تعدّى از مظلومان و شفاعت نزد شاهان، تعليم و تحقيق مسائل شرعى و نظارت بر امور روحانيان.

 

 

استادان

 

على بن عبدالعالى كركى (محقق ثانى)

 

مهم‏ترين استاد شيخ على منشار، محقق ثانى است و هم ايشان بود كه شاگردش را به ايران دعوت كرد. احتمالاً وى در روستاى كركِ نوحِ جبل عامل (در لبنان) به دنيا آمد. كركى در وطن خود، نزد محمد بن محمد بن خاتون، شمس‏الدين محمد جزينى، شمس‏الدين محمد احمد صهيونى و على بن هلال جزايرى دانش آموخت.

 

سپس به مصر رفت و پس از سال 909 ه'.ق. به عراق هجرت كرد.[8]

 

وى در سال (916 ه'.ق.) وارد ايران شد. شخصيت علمى و معنوى فوق‏العاده‏اش موجب گرديد تا پس از شاه اسماعيل صفوى، كه سلطنت به فرزندش شاه طهماسب رسيد، بيش از پيش مورد توجه رجال ايران قرار گيرد. شاه نيز به محقق ثانى ارادت بسيار مى‏ورزيد؛ به طورى كه به محقق مى‏گويد:

 

«شما به حكومت و تدبير امور مملكت سزاوارتر از من مى‏باشيد؛ زيرا شما نايب امام هستيد و من يكى از حكام شما و عمل به امر و نهى شما مى‏كنم.»[9]

 

شاه طهماسب، از شانزده سالگى به شرابخوارى روى آورده بود؛ اما گويا تحت تأثير نصيحت و ارشاد عالمان و به خصوص محقق كركى - كه از سال 936 ه'.ق. در دربار حضور داشت - در او تحولى پديد آمد و به صلاح و تقيد به مذهب روى آورد و طى فرمانى،[10] بسيارى از مظاهر فسق و فجور را در قلمرو حكومت خود ممنوع ساخت. البته تأكيد مى‏شود كه: محقق كركى تأثير بسيارى در اجراى حدود الاهى و منع منكرات در جامعه آن روز ايران و نيز درباريان داشته است. يكى از مورخان معاصر محقق كركى مى‏نويسد:

 

«بعد از محقق بارگاه قدسى، خواجه نصيرالدين محمد طوسى، هيچ كس از اعلام مذهب جعفرى و ملت ائمه اثناعشرى، زياده از آن حضرت (محقق كركى) سعى نمى‏كرد و در منع و زجر فسقه و فجره، قلع و قمع قوانين مبتدعه و در ازاله فجور و منكرات و ارائه خمور و مسكرات و اجراى (حدود) و تعزيرات و اقامه فرايض و واجبات و اقامه جمعه و جماعات و احكام صيام و صلوات و تفحص احوال امامان و مؤذنان و اندفاع شرور مفسدان و موذيان و انزجار مرتكبان فجور به حسب المقدور، مساعى جميله به ظهور رسانيد و عامه عوام را به تعليم شرايع احكام اسلام ترغيب و تكليف نمود.».[11]

 

او در شهرهاى خراسان، اصفهان، قزوين و عراق اقدامات مهم و مؤثرى به نفع آيين تشيع به سامان رسانيد؛ به طورى كه مى‏توان گفت اساس و پايه مذهب شيعه را او در كشور به پا داشت.[12]

 

محقق ثانى، علاوه بر اقدامات عملى، اقدامات علمى گسترده‏اى نيز در جهت نشر علوم و تربيت شاگردان برجسته و تأليف آثار مكتوب براى مكتب تشيع انجام داد. گفته‏اند محقق ثانى چهارصد مجتهد را در حوزه درسى خود تربيت كرد.[13] ايشان اولين مجتهد شيعى در عصر صفوى است كه رسماً به سِمَت شيخ الاسلامى نصب شد.

 

محقق ثانى، تأليفات گوناگونى داشت، اما مهم‏ترين اثر او، مجموعه فقهى بزرگ «جامع المقاصد» است كه هنوز پس از گذشت چند قرن به عنوان يكى از منابع متقن فقه و استنباط شناخته مى‏شود و بارها منتشر شده است.

 

وفات اين احياگرِ تشيع در ايران، روز عيد غديرِ سال (940 ه'.ق.)، در نجف اشرف رخ داد.[14]

 

شيخ على منشار در اجازه نامه‏اى به شاگردش ملك محمد بن سلطان حسين كه به تاريخ (984 ه'.ق.) نگاشته، علاوه بر محقق كركى، چهار تن ديگر از مشايخش را نيز نام برده و نوشته است:

 

«اول آن‏ها آقا و سرور و فائق بر اقران، متبحر در علوم، شخصيت پرهيزگار و عابد، سيد تاج‏الدين بن حسن بن سيد جعفر اطراوى عاملى... كه من بدون واسطه از او نقل مى‏كنم. دوم و سوم آن‏ها، عالمان فاضل و اعلم و اكمل و پرهيزگار، شيخ احمد بيضاوى عاملى نباطى و شيخ احمد بن خاتون عيناثى عاملى... چهارمينشان شيخ ابراهيم قطيفى... .»[15]

 

شيخ جمال‏الدين ابوالعباس احمد بن شيخ شمس‏الدين محمد بن خاتون

 

وى از خاندان معروف بنى خاتون در جبل عامل است. جد اين قبيله، گويا از معاصران طبقه علامه و محقق بوده است. شيخ احمد، يكى از مشايخ اجازه مشهور به شمار مى‏رود. وى از شهيد ثانى روايت كرده و شهيد در يكى از اجازه‏هايش او را چنين ستوده است:

 

«امام، فاضل، متقن، خلاصه اتقيا و فضلا.».[16]

 

ابواسماعيل ابراهيم بن سليمان قطيفى خطى‏

 

سال ولادت و وفات ابواسماعيل مشخص نيست، اما گفته شده كه وى سال (944 ه'.ق) زنده بوده و در نجف اشرف درگذشته است.

 

قطيفى، دانشمندى فاضل، فقيه، محدث و محققى دقيق و در غايت فضل، زهد و پرهيزگارى بوده است. او كه در عصر محقق كركى مى‏زيسته، در مسائل متعددى با محقق، اختلاف داشت و رساله‏هايى در ردّ برخى نظريات محقق به رشته تحرير درآورد كه در مقابل، محقق ثانى نيز به ردّيه‏هاى او پاسخ داد.

 

يكى از نقاط اختلافى مهم و قابل توجه اين دو عالم بزرگوار اين بود كه شيخ ابراهيم اعتقاد داشت، محقق ثانى نبايد از پادشاهان صفوى جايزه دريافت كند و با آنان به همكارى بپردازد؛ محقق نيز به ايراد او، پاسخ‏هايى مى‏داد؛ اما شيخ قانع نمى‏شد.[17] گويا ريشه اين‏ اختلاف، به ميزان و حدود اختيارات ولىّ فقيه در عصر غيبت بازمى‏گشت. محقق ثانى، براى فقيه اختياراتى در حد امام معصوم قائل بود و از اين رو، نه تنها جوايز سلطان، بلكه تصرف در بيت‏المال را براى فقيه مجاز مى‏دانست.

 

از آنجا كه اختلاف وى با محقق ثانى ابداً در هواهاى نفسانى ريشه نداشت، نمى‏توان وى را بر عدم همكارى با محقق نكوهش كرد. محقق ثانى افقهاى بسيار گسترده‏تر و منافع بسيار عظيمى را در همكارى با شاهان صفويه مى‏ديد كه شيخ ابراهيم بدان‏ها توجه نداشت. اين بدان معنا نيست كه محقق ثانى بر كژى‏ها و ناراستى‏هاى شاهان صفوى واقف نبوده و همه اعمال آنان مورد تأييدش بوده؛ بلكه او در صدد بود تا از آن موقعيت و فرصت تاريخى، به نفع آيين تشيع بهره گيرد، كه البته تا حدّ زيادى نيز در اين زمينه توفيق يافت. معلوم نيست كه اگر كوشش‏هاى مجدانه ايشان و عالمان همراهش چون: شيخ على منشار و شيخ بهايى و... نبود، اكنون مردم ايران، كدام مكتب و مسلك را برمى‏گزيدند. اگر آن همه تلاش و همت به منظور رشد و رواج حوزه‏هاى شيعى صورت نمى‏گرفت، آيا اثرى از حوزه‏هاى شيعه در ايران باقى مى‏ماند؟ به هر حال، يكى از ثمرات مهم همكارى عالمان جبل عامل با شاهان صفوى، رسميت يافتن مذهب تشيع در قلمرو حكومتشان بود. اين ارزش بزرگ، قابل مقايسه با عوارض منفى همكارى عالمان با شاهان صفويه نيست.

 

شيخ ابراهيم، علاوه بر شيخ على بن هلال منشار عاملى، شاگردان برجسته ديگرى هم داشت؛ مانند: سيد معزالدين محمد بن تقى‏الدين محمد حسينى اصفهانى، سيد شريف‏الدين بن نورالدين مرعشى تسترى (پدر قاضى نورالدين مؤلف مجالس المؤمنين) و سيد نعمت‏اللَّه حلّى.

 

شيخ ابراهيم بن سليمان قطيفى آثار علمى متعدد و متنوعى به جاى گذاشت كه از آن جمله است: «رسائلِ خراجيه» (در رد نظر محقق كركى درباره حليت خراج)، «الرسالة الحائريه فى تحقيق مسألة السفريه» (در ردّ نظر محقق كركى درباره حكم مسافر)، كتاب «تعيين الفرقه الناجية من طريق اهل بيت»، «الهادى الى سبيل الرشاد فى شرح الارشاد»، «رسالة فى محرمات ذبيحه»، «تعليقات على الشرايع» و....[18]

 

 

شاگردان‏

 

به يقين، عالم فرزانه‏اى چون شيخ على منشار - كه به علت توجه فراوان محقق كركى به او، ايران دعوت مى‏شود - داراى محافل و مجالس تدريس بوده است؛ اما در كتاب‏هاى شرح حال، از شاگردان ايشان، تنها نام كسانى ديده مى‏شود كه از او «اجازه نامه» دريافت داشته‏اند؛ هر چند مى‏توان حدس زد كه احتمالاً صاحبان اجازه، در مجلس درس او حضور داشته‏اند. گذشته از اين، دختر شيخ على منشار كه زنى فقيه و محدث بوده، به يقين از زلال دانش و انديشه پدر فرزانه‏اش، بهره تام برده؛ ولى در كتاب‏هاى شرح حال اشاره‏اى بدان نشده است. نام برخى از شاگردان وى - كه به آنها دست يافتيم - از اين قرار است:

 

1. شمس‏الدين ملك محمد بن سلطان حسين اصفهانى‏

 

او از شيخ على بن هلال كركى به سال (984 ه'.ق.) اجازه نقل روايت دريافت نمود. و علامه مجلسى در بحارالانوار اجازه او را آورده است. شيخ على، در اين اجازه نامه، شاگردش را با القابى چون: «عزيزترين و جليل‏ترين برادران نزد من، فاضل يگانه، كامل، در فنون علمى و فقهى و حاكمى كمياب، مولاى ما، معزّ دنيا و دين» ياد كرده است.

 

علامه تهرانى مى‏گويد از تصانيف ملك محمد دو رساله را ديده است:

 

رساله‏اى فارسى در جبر و مقابله (كه به سال 1010 ه'.ق. استنساخ شد) و رساله‏اى در استخراج سهام ميراث در شرح فصل سوم از مقدمه سومِ كتابِ ميراثِ ارشاد از علامه.

 

وفات ملك محمد اصفهانى، پس از سال (984 ه'.ق.) روى داده است.[19]

 

2. محمد بن حيدر مشهور به ميرك (ميركى) اصفهانى‏

 

ايشان از شاگردان شيخ على منشار شمرده شده است. به نوشته علامه تهرانى، محمد ميرك اصفهانى،[20] رساله خراجيه محقق كركى‏ را، به نام «قاطعة اللجاج فى تحقيق حل الخراج» نسخه بردارى كرد. و به سال (928 ه'.ق.) آن را به پايان رسانيد. وى در آخر آن آورده است كه: اين كتاب را فرزندش ابوالقاسم بن محمد نزد او خوانده است.[21]

 

3. سيد حسين بن محمد موسوى كركى‏

 

وى از شيخ على منشار و برخى ديگر از بزرگان اجازه روايت داشت. ايشان، عالمى فاضل و كامل و صاحب تصنيفات فراوان بود و از اركان دين در عصر شاه عباس اول به شمار مى‏رفت. و پس از فوت او همچنان شيخ الاسلام قزوين و سپس تا آخر عمر، شيخ الاسلام اردبيل بود. وى آمر به معروف و ناهى از منكر، مرجع علم و دين و حكمش نافذ بوده است.

 

سيد حسين، در جميع مراتب بر جميع عالمان معاصرش مقدم و صاحب كراماتى بود. وى زبانى گويا و قلبى قوى داشت. زمانى كه شاه اسماعيل دوم به مذهب اهل تسنن مى‏گرايد، تعصب شديدى نسبت به عالمان شيعه نشان مى‏دهد؛ اما سيد حسين به شدت با سلطان به مخاصمه برمى‏خيزد و او را از اذيت شيعيان و عالمان بازمى‏دارد. يك بار، سلطان اسماعيل به سيد حسين دستورى مى‏دهد، ولى سيد مى‏گويد:

 

«من فرمانبر تو نيستم و تو مى‏توانى دستور قتل مرا صادر كنى؛ اما در اين صورت، مردم خواهند گفت كه يزيد دوم، حسين دوم را كشت و آن گاه تو را لعن خواهند كرد؛ همان گونه كه يزيد اول را لعن مى‏كنند.».

 

به هر حال، سلطانِ مذكور دستور داد، تا سيد را در حمامى داغ حبس كنند؛ تا بدين طريق او را به قتل رسانند، اما هنگامى كه پس از مدتى حبس، حمام را باز كردند، ديدند كه او در كمال صحت از حمام خارج شد.

 

از جمله شاگردان روايى سيد حسين موسوى، سيد حسين بن سيد حيدر كركى است. سيد حسين بن سيد حيدر، در اجازه نامه‏اى به يكى از شاگردانش چنين نوشته است:

 

در قرائت و اجازه جمع آن‏ها (آثارى كه نام برده)، روايت مى‏كنم از سيد محققين و سَنَد مدققين، وارث علوم انبيا و مرسلين سيد حسين بن سيد ربانى و عارف صمدانى، سيد حسن حسينى موسوى، كه وى نيز داراى اجازه از عده‏اى از اصحاب ما بوده است؛ از جمله پدرش و فقيه متكلم شيخ محمد بن حرث منصورى جزائرى و سيد سند فاضل سيد اسداللَّه حسينى تبريزى و شيخ جليل، شيخ الاسلام حقاً على بن هلال كركى و... .».

 

سيد حسين موسوى آثار متعددى دارد؛ از جمله: دفع المناواة (در منزلت حضرت اميرمؤمنان(ع) نسبت به ديگر امامان(ع)) رفع البدعة فى حل المتعه، نفحات القدسيه فى اجوبة المسائل الطبريه، اللمعة فى عينية الجمعه، رسالة الطهماسبيه (در امامت)، تعيين قاتل الخليفة الثانى، رسالة فى التوحيد، صحيفة الأمان (در دعا)، التعليقة على الصحيفة السجاديه و... .[22]

 

 

جايگاه علمى و اجتماعى‏

 

پى‏بردن به جايگاه علمى و منزلت اجتماعى شخصيت‏هايى چون شيخ على منشار - كه بسيارى از زواياى زندگى‏اش بر ما پوشيده است - دشوار به نظر مى‏رسد، اما برخى نكات، كه در لابه لاى شرح حال وى ديده مى‏شود، به خوبى ما را به پهنه وسيع دانش و افق بلند فكرى اين دانشمند جبل عاملى آگاه مى‏سازد. اين نكات را كه در گوشه و كنار برخى كتاب‏هاى شرح حال آمده و گاهى بارها تكرار شده، و شايد كمتر كسى به اهميت آن‏ها توجه داشته در اينجا مى‏آوريم.

 

1. صاحب رياض العلما آورده است:

 

قول شيخ على در مسائل شرعى و جواب فتاوا، معتبر و موثق بوده و در انتظام امور شرعى و عرفى، رأى صائب داشت و بر اقرانش فائق بود. به علاوه، وى پس از درگذشت استادش محقق ثانى، عهده دار شيخ الاسلامى شد و نيز وكالت در حلاليات اصفهان، به وسيله شاه، به او تفويض گشت و در تنظيم معاملات دينى و دنيوى كوشا بود.[23]

 

از اين كه وى پس از وفات محقق ثانى، عهده‏دار مقام شيخ‏الاسلامى شد و از اعتبار و وثاقت قول او در مسائل فقهى، معلوم مى‏شود كه وى داراى توانايى‏هاى علمى بالا، نفوذ در ميان رجال علمى و سياسى و داراى قدرت تدبير در امور اجرايى بوده است.

 

2. نقل شده است كه از اين عالم ربانى، چهار هزار جلد كتاب به دخترش، كه تنها فرزند او به شمار مى‏رفت به ارث رسيد. اين تعداد كتاب در آن سال‏ها، گذشته از آن كه علوّ همت او را در جمع‏آورى آثار علمى نشان مى‏دهد، حاكى از آن است كه او شيفته آموختن و پژوهش و تتبع بوده است؛ از اين رو، بى راه نيست اگر گمان شود كه او قله‏هاى مختلف دانش را فتح كرده و با علوم گوناگونى آشنا بوده است.

 

3. از اين كه استادش محقق كركى، او را به ايران دعوت مى‏كند، اين نكته به دست مى‏آيد كه وى شخصيتى متخلق و فرهيخته و با توانايى علمى برتر بوده و مورد عنايت استادش قرار داشته است. اهميت اين نكته آن است كه يكى از اهداف محقق كركى از دعوت عالمان به ايران، رواج معارف و علوم ناب شيعى، در جامعه نوپاى شيعى ايران بوده است. و اين كه از اين افراد در جهت تربيت عالمان ديگر بهره گيرد و مسؤليت‏ها و مناصب علمى و اجتماعى و مذهبى و سياسى را بر عهده آنان گذارد. از اين رو محقق كركى مى‏بايست عالمانى را به ايران فرا مى‏خواند كه واجد چنين شرايطى باشند. مؤيد اين نظر، جملات آغازين اجازه‏نامه محقق كركى، به شيخ على منشار است كه گفته است:

 

«همانا [شيخ على منشار] از صالحان و پرهيزگاران و فاضلان شريف است كه توجه تام به اكتساب فضايل دارد.».[24]

 

4. در شرح حال دختر شيخ على گفته‏اند كه وى زنى محدث و فقيه بود و تدريس مى‏كرد.

 

اين مطلب كاشف از آن است كه شيخ على، خود، بر آن علوم احاطه و تسلط داشته است؛ چرا كه بدون ترديد، اولين استاد و شايد تنها استادِ دخترش بوده است.

 

5. شيخ على منشار پس از كوچ به ايران، او مشاهده كرد كه زمينه‏هاى بسيارى فراهم است تا تشيع، پس از سال‏ها غربت و انزوا، رونق گيرد. او تصميم گرفت تا برخى از عالمان بزرگ ديگر را به ايران دعوت كند، كه در ميان آنان نام بزرگانى چون پدر شيخ بهايى نيز ديده مى‏شود. از اينجا معلوم مى‏شود كه نظر و امر شيخ على منشار مطاع و مورد توجه و پذيرش عالمان بوده است.

 

 

تأليفات‏

 

از شيخ على منشار، آثار اندكى به جاى مانده است كه عبارتند از:

 

1. رسالة فى النكاح؛

 

نسخه‏اى از اين رساله را آقا بزرگ تهرانى، در نجف ديده است.[25]

 

2. كتاب الطهارة؛

 

اين كتاب مشتمل بر مباحث مهمِ باب طهارت‏است. وى اين اثر را به درخواست شاه طهماسب به رشته تحرير درآورد و فرزند محقق كركى بر اين كتاب حاشيه زده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى نسخه‏اى از اين اثر را نزد سيد ابوالقاسم رياضى خوانسارى[26] به خط محمدباقر، مكتوب سال 1131 ه'.ق. ديده است.[27]

 

3. صيع العقود و الايقاعات؛[28]

 

4. رسالة فى صلاة الجمعه؛

 

شيخ منشار، در اين اثر، قائل به عدم وجوب عينى نماز جمعه شده است.[29]

 

 

يگانه وارث‏

 

شيخ على منشار، فقط يك دختر داشته است كه پس از ورود به ايران، به همسرى شيخ بهايى درآمد. نام اين دختر ذكر نشده است؛ اما چنانكه در رياض العلما آمده، وى زنى عالم و فقيه بوده و تدريس مى‏نموده و زنان در درس او شركت مى‏كرده‏اند. سال وفات وى نامعلوم است؛ اما گفته شده كه پس از مرگ همسرش (شيخ بهايى) در قيد حيات بوده است.[30]

 

 

وفات‏

 

شيخ على منشار عاملى، پس از سال‏ها تلاش در راه گسترش و احياى مكتب اصيل تشيع، سرانجام، روز دوشنبه سيزدهم ربيع‏الاول (984 ه'.ق.) در اصفهان درگذشت. پيكرش به مشهد مقدس انتقال يافت[31] و در دارالسياده آستان امام رضا(ع)، در خاك لحد آرام گرفت.[32]

 

با مواليانش محشور باد!

 


 


[1] رياض العلما، ج 4، ص 266.

 

[2] مهاجرت علماى شيعه از جبل عامل به ايران در عصر صفوى، مهدى فرهانى منفرد، انتشارات اميركبير، ص 156.

 

[3] همان، ص 157.

 

[4] همان، ص 166.

 

[5] همان، ص 149.

 

[6] درباره وظايف «شيخ الاسلام»، به قلم نگارنده همين مقاله، مطالبى در شرح حال مير محمدصالح خاتون آبادى آمده است. ر. ك: گلشن ابرار، ج 3.

 

[7] خاندان شيخ الاسلام اصفهان، سيد مصلح‏الدين مهدوى.

 

[8] مهاجرت علماى شيعه...، مهدى فرهانى منفرد، ص 84.

 

[9] مفاخر اسلام، على دوانى، ج 4، ص 441.

 

[10] صفويان ؛ نماد اقتدار ايران، محمدباقر پورامينى، دفتر اول، ص 95.

 

[11] به نقل از مهاجرت علماى شيعه از جبل عامل به ايران، مهدى فرهانى منفرد، ص 151؛ احسن التواريخ، حسن بيك روملو، ص 248.

 

[12] مفاخر اسلام، على دوانى، ج 4، ص 422.

 

[13] حياة المحقق الكركى، شيخ محمد حسّون، ج 2، ص 121.

 

[14] خاندان شيخ الاسلام اصفهان، سيد مصلح‏الدين مهدوى، چاپ اول، اصفهان، 1371 ش، ص 32.

 

[15] تكملة امل الآمل، سيد حسن صدر، كتابخانه آيةاللَّه نجفى، (1406 ه'.ق)، ص 316. شايان ذكر اين كه در اعيان الشيعة، از استادان شيخ منشار، تنها به محقق كركى و سيد حيدر اشاره شده است؛ اما در تكملة امل الآمل تحت عنوان «شيخ على بن هلال كركى» علاوه بر محقق كركى، نام اين چهار تن نيز به عنوان مشايخ شيخ على آمده است. ضمناً مؤلف تكملة امل الآمل، در جاى ديگر همين كتاب، تحت عنوان «شيخ على منشار زين‏الدين عاملى»، از صاحب شرح حال ياد كرده است و معلوم نيست كه آيا وى اين دو عنوان را يك شخصيت پنداشته يا دو شخصيت؛ ولى وى سال (984 ه'.ق.) را تاريخ وفات على بن هلال كركى ذكر كرده كه اين تاريخ مطابق با تاريخى است كه بيشتر شرح حال‏نگاران آن را براى شيخ على منشار ذكر كرده‏اند. مؤلف رياض العلما نيز همانند مؤلف تكملة امل الآمل عمل كرده است (ر.ك: رياض العلما، ج 4، ص 266).

 

[16] روضات الجنات، ج 1، ص 76.

 

[17] جهت اطلاع از ادله اين دو عالم وارسته ر.ك: اعيان الشيعة، ج 2، ص 140 به بعد.

 

[18] اعيان الشيعة، سيد محسن امين، (دارالتعارف، بيروت)، ج 2، ص 140 به بعد.

 

[19] تاريخ تشيع اصفهان، مهدى فقيه ايمانى، ص 361.

 

[20] اعيان الشيعة، ج 8، ص 369.

 

[21] تاريخ تشيع اصفهان، ص 347؛ تشيع و حوزه علميه اصفهان، سيد حجت موحد ابطحى، ج 1، ص 385.

 

[22] تكملة امل الآمل، ص 174 - 177.

 

[23] رياض العلما، ج 4، ص 267، به نقل از كتاب تاريخ عالم آرا.

 

[24] حياة المحقق الكركى، ج 2، ص 256. «عمدة الصلحاء و الاتقياء و الفضلاء النبلاء، المتوجّه بكلّيية الى اكتساب الفضائل».

 

[25] الذريعه، ج 24، ص 299.

 

[26] طبقات اعلام الشيعه، قرن دهم، ذيل عنوان «على بن منشار».

 

[27] اعيان الشيعة، ج 8، ص 369؛ تكملة امل الآمل، ص 266؛ الذريعه، ج 15، ص 186.

 

[28] مقدمه‏اى بر فقه شيعه، ترجمه محمد آصف فكرت، ص‏182.

 

[29] ذريعه، ج 15، ص 76.

 

[30] رياحين الشريعه، ذبيح‏اللَّه محلاتى، ج 4، ص 225؛ اعيان الشيعة، ج 8، ص 369؛ رياض العلماء، ج 4، ص 266.

 

[31] اعيان‏الشيعة، ج 8، ص 369؛ خاندان شيخ الاسلام اصفهان، سيد مصلح‏الدين مهدوى، ص 32.

 

[32] خاندان شيخ الاسلام اصفهان، ص 32.
جمعه 8 مهر 1390  10:16 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

احمد بن محمد اردبيلى (ره)

(نيمه اول قرن دهم هـ.ق)

ولادت

 

احمد بن محمد اردبيلى معروف به مقدس اردبيلى در شهر اردبيل مورخ 993 هـ.ق در عـصـر صـفويه ديده به جهان گشود.

تحصيلات

 

وى پس از رشد و نما و کسب تحصيلات ابـتـدايى ، به قصد تحصيلات عاليه ،به نجف اشرف مهاجرت کرد و با بهره گيرى از فضاى علمى و مـعـنوى نجف اشرف مجاورت آن خاک اقدس را پذيرفت و على رغم دعوتهاى مکررى که از سوى امرا و حکام صفوى از او به عمل آمد، نپذيرفت و تدريس و تدرس را بر استفاده از مزاياى اجتماعى و سياسى ايران ترجيح داد پس از شهيد ثانى مرجعيت و رياست تامه شيعه را در نجف بر عهده داشت.

اساتيد

 

1 ـ جمال الدين محمود، شاگرد جـلال الدين دوانى .

2 ـ ملا عبداللّه يزدى (صاحب حاشيه تهذيب المنطق ).

3 ـ مولى ميرزا جان باغندى .

ذکر نموده است او بـا شـيـخ بهايى و ميرزا محمد استرآبادى صاحب رجال معروف ، هم عصر بود و از بعضى شاگردان شـهـيـد ثانى کسب علم نموده است .

شاگردان

 

علماى بسيارى از محضر ايشان استفاده نموده اند که برخى از آنان عبارتند از:

1 ـ صاحب معالم.

2 ـ صاحب مدارک.

3 ـ ملا عبداللّه شوشترى.

4 ـ امـيـر غـلام .

5 ـ امـير فضل اللّه تفرشى .

هنگام فوت از او پرسيدند  به چه کسى مى توانيم رجوع کنيم ؟ گفت  در شرعيات به امير غلام ، و در عقليات به امير فضل اللّه تفرشى .

تأليفات

 

1 ـ زبدة البيان فى آيات احکام القرآن .

2 ـ مـجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان علا مه حلى .

3 ـ حديقة الشيعه در تفصيل احوال پيامبر (صل الله عليه وآله ) و ائمه (عليه السلام ) (فارسى ).

4 ـ شرح الهيات تجريد قوشجى .

5 ـ اثبات واجب تعالى .

6 ـ اثبات امامت .

7 ـ تعليقه اى بر شرح مختصر الاصول عضدى .

8 ـ تـعليقه اى بر خراجيه محقق ثانى اين کتاب در مورد مساله خراج و ماليات نوشته شده است .

9 ـ استيناس المعنويه (به عربى ) در علم کلام .

10 ـ اصول الدين.

گفتار بزرگان

 

1ـ علا مه حر عاملى(ره) درباره او مى گويد  مـولى بزرگوار، احمد بن محمد اردبيلى ، عالم فاضل ، مدقق ، عابد زاهد، ثقه ،پرهيزگار، جليل القدر و عظيم الشان مى باشد .

2ـ صـاحب جامع الرواة که خود اردبيلى است ، در حق همشهرى خويش مى گويد احمد بن محمد اردبـيـلـى (ره) در جلالت قدر و اعتبار و موثق بودن ،مشهورتر از آن است که ذکر گردد او فقيه ، متکلم ، جليل القدر، و عابدترين و پرهيزکارترين مردم عصر خويش بوده است .

3ـ محدث نورى مى گويد عـالـم ربانى ، فقيه و محقق صمدانى ، مولى احمد بن محمد اردبيلى ، درخت علم و تحقيقات او با انوار درخشان قدس ، زهد، اخلاص و کرامات او پوشيده است.

4ـ محدث قمى در کتاب (الکنى و الالقاب ) در باره او مى گويد  عالم ربانى ، محقق و فقيه بزرگوار احمد بن محمد اردبيلى ، در تقوى ، جلالت ،فضيلت ، اصالت ، زهد، ديانت ، ورع ، امانت مشهورتر از آن است که قلم بر آن احاطه کند يا تحت عدد و شمارش در آيد او متکلم و فقيه بزرگوار مى باشد.

5ـ علا مه مجلسى درباره او گفته است  او در ورع و تـقـوى و زهـد، بـه حـد نـهـايى و مرتبت عاليه رسيده است و همانند او را در ميان پيشينيان و متأخرين نشنيده ام خداوند او را با پيشوايان معصوم (عليه السلام ) محشور دارد .

خصوصيات اخلاقى

 

در کـتـاب انـوار نـعـمـانـيه سيد نعمت اللّه جزائرى ، و در روضات الجنات ،حوادث و قضاياى حيرت انگيزى از آن عالم ربانى نقل کرده اند که صدور چنين اعمال و کرامات از دارندگان چنين ارواح وارسته و پاک با آن همه اخلاص و پاکى ،هيچ نوع تعجب و شگفتى ندارد براى نمونه نامه او به شاه عباس را ذکر مى کنيم:

او در ارتباط با رفع گرفتارى يک مسلمان نيازمند که از ترس شاه عباس به حرم مطهر امـيـر الـمـؤمـنـيـن على (عليه السلام ) پناهنده شده بود و متوسل به آن عالم ربانى گرديده بود ، ايشان نامه اى به اين مضمون به شاه عباس نوشت  بـانى ملک عاريت ، عباس بداند اگرچه اين مرد اول ظالم بود و اکنون مظلوم مى نمايد ،چنانچه از تـقـصير او بگذرى ، شايد که حق تعالى از پاره اى از تقصيرات تو بگذرد ، بنده شاه ولايت ، احمد اردبيلى .

شاه عباس در پاسخ نامه اين چنين نوشت :

بـه عرض مى رساند عباس خدماتى که فرموده بوديد، به جان منت داشته به تقديم رسانيد ،اميد که اين محب را از دعاى خير فراموش نکنند.

کلب آستان على ، عباس .

وفات

 

او پـس از عـمـرى تلاش و کوشش در راه اسلام و معنويت ، سرانجام در ماه صفر سال 993 هـ.ق در نجف اشرف به رحمت ايزدى پيوست و در جوار قبر محبوب و معشوق خويش ، سرور متقيان حضرت امام عـلـى (ع) در ايوان طلا سمت راست ورودى حرم مطهر مدفون گرديد.

جمعه 8 مهر 1390  10:17 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ حسين بن حسن جرجانى‏

 

 شيخ« أبو المحاسن حسين بن حسن جرجانى»، فاضل، عالم، متكلم، محدث و مفسّر معروف از مشاهير علماى اماميّه و صاحب تفسير« جلاء الاذهان و جلاء الاحزان فى تفسير القرآن» مى‏باشد. با تتبع در كتب تراجم، متأسفانه به شرح حال درستى از ايشان دست نيافتيم. تنها علامه« محسن امين»، به طور خلاصه به شرح حال مختصرى از او اشاره كرده است. لذا درباره عصر حيات مؤلف اختلاف‏نظراتى وجود دارد. در عين حال از اسلوب و سبك نگارش تفسير و كاربرد واژه‏ها و اصطلاحات و نيز قرائتى كه گاه در ذيل توضيحات ايشان استنباط مى‏شود، بايد اذعان كرد احتمالا وى از مفسران قرن نهم يا دهم هجرى باشد.

 

 مرحوم« ابو المحاسن جرجانى»، از جمله مفسران بزرگ اماميّه بوده كه به طور گسترده در تبيين آيات روح‏بخش الهى از روايات روشنگر مروى از ائمه بزرگوار شيعه بهره‏هاى وافرى برده است كه اين امر در گرايش تفسيرى ايشان به روش روايى تأثير به سزايى داشته است. وى در خطبه‏اى كه در مقدمه تفسير خود آورده است به حديث نبوى ثقلين به عنوان يكى از دو وزنه‏اى كه لازم است مسلمانان جهت رهنمون شدن به حقيقت، بدان تمسك جويند نام مى‏برد. لذا هر گاه ايشان در تفسير آيه‏اى با ابهام مواجه مى‏شود به ويژه در تفسير آيات متشابه، تنها ابزار گشاينده مشكل را استناد به روايات مى‏داند و با استفاده از آنها به تفسير آيه و رفع ابهام مى‏پردازد.

 

 ظاهرا ايشان از سادات حسينى بوده است. بر همين اساس برخى او را« ابو المحاسن حسين بن حسن حسينى جرجانى» معروف به« سيّد گازر» مى‏دانند و اين دو عنوان را بر يك معنون اطلاق كرده‏اند. در عين حال به زعم برخى، آنها دو شخصيّت مستقل بوده كه حتّى معاصر هم نبوده‏اند.

 

انگيزه مفسر از تدوين تفسير

 

« ابو المحاسن جرجانى»، در ديباچه تفسير خود ضمن بيان مطالبى پيرامون تفسير قرآن كريم، به انگيزه نگارش و تأليف و سبك تفسيرى خود اشاره مى‏كند و مى‏گويد:

 

 چون يكى از اين دو متمسك، كتاب خداى و گذاشته مصطفى است و عوام از فائده اين كتاب بى‏نصيب‏اند، از آن كه علم تأويل و تفسير آن كسى داند كه سال‏هاى دراز در درياى علوم غوطه خورده باشد و به غوص فكر، جواهر بيان و نكات قرآن به دست آورده باشد نه از هر دريايى. بلكه از درياى« انا مدينة العلم و على بابها» حاصل كرده باشد و تفاسير اصحاب، آنچه به عربى است عوام را از آن بهره‏اى نيست، و آنچه به زبان فارسى است بعضى كه اختصارى دارد از فائده عارى است، و آنچه مطوّل است در او اعراب و لغت و اشتقاق و قرائت قرّاء و اختلاف مفسران از بس كه آورده‏اند عوام در مطالعه آن سرگشته و حيران مى‏مانند و از فائده آن بى‏نصيب مى‏شوند، چون حال بر اين جمله يافتم از بخشنده جان و بخشاينده انس و جانّ مدد خواستم و به توفيق و يارى وى اين كتاب را در تفسير قرآن تأليف كردم و نام او« جلاء الاذهان و جلاء الاحزان فى تفسير القرآن» نهادم و در او جمع كردم از تأويل آيات و تفسير مشكلات، آنچه بزرگان دين و پيشوايان اهل يقين بر محك عقل زده‏اند.

جمعه 8 مهر 1390  10:17 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

حسن بن زين الدين (1011 ه'.ق.)

 



صاحب معالم

 

مجيد محبوبى‏

 

ولادت و زادگاه

 

ابو منصور حسن بن زين‏الدين، فرزند شهيد ثانى، معروف به صاحب معالم، در سال (959 ه'.ق.) در روستاى جباع از توابع جبل عامل لبنان به دنيا آمد. پدرش مى‏پنداشت اين فرزند زنده نمى‏ماند؛ زيرا پيش از اين چند فرزند خود را از دست داده بود.[1]

 

ابومنصور در مورد تولد خود مى‏نويسد:

 

«مولد بنده نيازمند به عفو خداى بى نياز و بخشنده، حسن بن زين‏الدين بن على بن احمد بن جمال‏الدين بن تقى‏الدين در دهه آخر از ماه مبارك رمضان سال (595 ه'.ق.) اتفاق افتاده است.

 

افندى در مورد تولد ايشان مى‏نويسد:

 

«... صاحب معالم به خط خود مى‏نويسد: پدرم پس از تواريخ منوط به برادرانم چنين نوشته: برادر او ابومنصور حسن ملقب به جمال‏الدين در آغاز شب جمعه، هفدهم ماه مبارك رمضان سال 959 هجرى در حالى متولد شد كه خورشيد در سوم درجه ميزان و برج طالع آن عقرب بوده است.»[2]

 

شهيد ثانى به شاگردش، سيد على صائغ علاقه زيادى داشته و پيوسته آرزومند بوده است كه خداوند به او فرزندى كرامت فرمايد تا تحت نظر او تربيت شود. آرزوى شهيد برآورده شد و شيخ حسن تحت تربيت ايشان قرار گرفت.[3]

 

 

خاندان‏

 

نَسبِ پدر صاحب معالم (شيخ زين‏الدين) معروف به شهيد ثانى و اجداد بزرگوارش كه همگى از دانشوران بوده‏اند تا «شرف النحاريرى» بدين شرح است:

 

«على بن احمد بن محمد بن على بن جمال‏الدين بن تقى‏الدين بن صالح بن شرف النحاريرى الجباعى الشامى».[4]

 

 

همراه صاحب مدارك‏

 

برخى از فقيهان درباره نسبت صاحب معالم با صاحب مدارك چنين اظهار داشته‏اند: شهيد ثانى، مادرِ پدرِ صاحب مدارك (سيد نورالدين على بن حسين ابن ابى‏الحسن موسوى جبعى عاملى) را به همسرى اختيار كرد كه شيخ حسن (صاحب معالم) يكى از ثمرات اين ازدواج است. سپس دختر خود را كه از زن ديگرش بود به همسرى سيد نورالدين درآورد كه ثمره اين وصلت هم صاحب مدارك بوده است؛ بنابراين صاحب معالم دايى و عموى صاحب مدارك است.

 

آيةاللَّه مير محمدباقر خوانسارى در كتاب «روضات الجنات» اين مطلب را رد كرده و مى‏نويسد:

 

«ممكن است قائلين به اين قول شنيده‏اند كه معظم له با مادر نورالدين على ازدواج كرده و چنين پنداشته‏اند كه منظور از نورالدين پدر صاحب مدارك است غافل از اين كه نام و لقب نورالدين على متعلق به برادر صاحب امل در دو عنوان به نام نورالدين على بن الحسين و نورالدين على بن على چنين نوشته است: سيد نورالدين على بن الحسين بن ابى‏الحسن الموسوى عاملى جبعى، عالمى فاضل و منشى‏ء جليل القدر و عظيم الشأن بود و از محضر پدر و برادرش صاحب مدارك كه برادر پدريش بوده و برادر ديگرش شيخ حسن صاحب معالم كه برادر مادريش بوده استفاده كرده.»[5]

 

افندى اين قول را رد كرده و مى‏نويسد:

 

سيد محمد صاحب مدارك خواهر زاده صاحب معالم است.[6]

 

اين دو عالم بزرگ هميشه دو دوست همدل و دو برادر مهربان براى يكديگر بوده‏اند و در كليه كمالات پا به پاى هم حركت كرده و محققانه حقايق علمى را موشكافى كرده و نه تنها در امور علمى بلكه حتى در نماز هم به يكديگر اقتدا مى‏كرده‏اند.

 

صاحب مدارك قبل از صاحب معالم رحلت كرد و صاحب معالم بيش از همان مقدار كه تفاوت سن داشتند پس از ايشان باقى نماند و بر لوح قبر ايشان مرقوم است:

 

رجال صدقوا ما عاهدوااللَّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.[7]

 

 

استادان‏

 

شيخ حسن به مدت چهار سال و به قولى هفت سال تحت تربيت عالمانه پدر بزرگوارش قرار گرفت. پس از شهادت پدر چند سالى نيز در زادگاه خود به سر برد و از محضر عالمان فرهيخته آن ديار استفاده كرد.

 

استادان او در لبنان عبارتند از:

 

1. سيد على صائغ.

 

2. سيد نورالدين على موسوى.

 

3. شيخ احمد بن سليمان نباطى عاملى.

 

4. شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى همدانى.

 

5. ملا عبداللَّه يزدى، هنگام حضور در جبل عامل.[8]

 

شيخ حسن زمانى كه به حد بلوغ جسمانى و عقلانى رسيد، همراه صاحب مدارك به نجف اشرف مهاجرت كرد و تا اواخر عمر شريفش در آن جا ماندگار شد.

 

استادان او در نجف عبارتند از:

 

1. ملا عبداللَّه يزدى؛

 

شيخ در نجف منطق و رياضيات را از ملا عبداللَّه يزدى فراگرفت.

 

2. مقدس اردبيلى؛

 

صاحب روضات به نقل از كتاب حدائق المقربين مى‏نويسد:

 

هنگامى كه صاحب معالم و صاحب مدارك وارد عراق شدند و به حضور مقدس اردبيلى رسيدند درخواست كردند تا مراتب و مطالبى كه در اجتهاد دخالت دارند به آنان بياموزد. مقدس پذيرفت و نخست مقدارى از فن منطق به آن‏ها تعليم داد. سپس به آن‏ها دستور داد تا اصول فقه را بخوانند و مخصوصاً متعرض شد بهترين كتابى كه در اصول تأليف شده شرح عميدى است. شيخ پس از آن كه مراتب علمى را از جناب مقدس فراگرفت و خواست به وطن بازگردد از مقدس درخواست كرد تا مطالبى را محض تذكر و پند براى او مرقوم بدارد. مقدّس هم چند حديثى در ورقه‏اى گرد آورد و در پايان آن نوشت: «اين احاديث را احمد طبق درخواست دوست ارجمندش گرد آورده تا فرمان او را امتثال كرده و مراتب خشنودى او را به دست آورده باشد.[9]

 

 

شاگردان

 

شيخ بعد از رسيدن به كمالات علمى وقتى به زادگاه خويش برگشت شاگردان زيادى تربيت نمود كه بسيارى از آن‏ها عالمان بزرگى بودند. به نام بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

 

1. نجيب‏الدين على بن محمد بن مكى عاملى جبيلى.

 

2. سيد نورالدين على موسوى، معروف به نورالدين صغير.

 

3. شيخ محمد، پسرش.

 

4. شيخ على، پسر ديگرش.

 

5. سيد نجم‏الدين بن محمد حسينى عاملى سكيكى.

 

6. سيد على حسينى عاملى.

 

7. شيخ عبدالسلام حر عاملى مشغرى.

 

8. شيخ محمد حر عاملى مشغرى.

 

9. سيد محمد حسينى عاملى.

 

10. على بن محمد حر عاملى مشغرى.

 

 

ويژگى‏هاى اخلاقى‏

 

1. بى اعتنايى به دنيا

 

نقل شده است كه صاحب معالم آذوقه بيش از يك هفته خود را جمع نمى‏كرد، تا بدينوسيله با بينوايان همدردى كرده و خود را شبيه ثروت‏اندوزان نكرده باشد.

 

2. عشق به حضرت ولى‏عصر(عج)

 

سالى كه صاحب معالم به مكه مكرمه مشرف شد به همراهان خود گفت:

 

اميدوارم امسال به زيارت حضرت ولى‏عصر (عج) نائل شوم، زيرا آن حضرت هر سال به مكه مشرف مى‏شود.

 

در عرفات از يارانش خواست كه او را در خيمه تنها بگذارند تا به دعا و امور مربوط به آن روز بپردازد. او در حالى كه به راز و نياز با خداى خود مشغول بود مرد ناشناسى وارد خيمه شد و سلام كرد و نشست. صاحب معالم از ديدار آن بزگوار چنان مبهوت شد كه نتوانست سخنى بگويد. حضرت سخنانى بر او فرموده بود كه او فراموش كرده بود. وقتى حضرت از خيمه خارج شد او با تنى لرزان و شگفت زده بيرون آمد و براى دوستانش تعريف كرد:

 

«... وى به گمانم همان آيت حق و همان نهايت آرزوى من بود. از خيمه به دنبال او خارج شدم ولى متأسفانه كسى را نديدم.[10]

 

 

ويژگى‏هاى هنرى‏

 

شيخ حسن علاوه بر مراتب علمى و اخلاقى صاحب برخى ويژگى‏هاى هنرى نيز بود. آفندى مى‏نويسد:

 

خط او در كمال خوبى و ارزندگى بوده است.[11]

 

وى شعر را در كمال زيبايى و سلاست مى‏گفت. اشعار زير نمونه‏اى از اشعار اوست:

 

عجبت لميت العلم يترك ضايعا

 

و يجهل ما بين البريه قدره‏

 

و قد وجبت احكامه مثل ميتهم

 

وجوبا كفائيا محقق امره‏

 

فذا ميت حتم على الناس ستره‏

 

و ذا ميت فرض على الناس نشره‏

 

تعجب من از اين است كه چرا دانش مانند مرده‏اى در ميان مردم نابود گرديده و كسى پى به ارزش آن نمى‏برد. با آن كه توجه به چنين ميتى مانند مرده‏هاى ديگران واجب كفايى است و همچنان كه بر مردم لازم است مرده‏اى را كه مى‏بينند به زودى دفنش كنند؛ علم هم كه حكم مرده را پيدا كرده بر مردم لازم است نشرش دهند.

 

شعر زير نيز از سروده‏هاى ادبى عرفانى ايشان است:

 

فئوادى ظاعن اثر النياق‏

 

و جسمى قاطن ارض العراق‏

 

و من عجب الزمان حيات شخص‏

 

ترحل بعض و البعض باق‏

 

و حل السقم فى بدنى فامسى‏

 

له الليل النوى ليل المحاق‏

 

و صبرى راحل عما قليل‏

 

لشده لوعتى و لظى اشتياق‏

 

و فرط الوجد اصبح بى حليفا

 

و لما ينوفى الدنيا فراق‏

 

آرى دلم همراه كاروان است و بدنم در سرزمين عراق اقامت نموده

 

و شگفت اين جاست كه شخصى در حال، زنده بماند كه برخى از آن كوچ كرده و بعضى از آن باقى مانده باشد.

 

بدون من در درياى رنجورى فرو رفته و تيرگى همه جا را فراگرفته بود.

 

ديرى نخواهد پاييد كه صبر و شكيبايى از كف من بيرون خواهد رفت. زيرا به شدت از جدايى ناراحتم و آتش اشتياقم زبانه مى‏كشد.[12]

 

 

از نگاه دانشوران‏

 

آفندى:

 

معظم له فقيهى جليل و محدثى اصولى و وجودى پاكيزه گوهر بود و فضلى جامع و مكارمى روشن داشت... او علامه و فهامه دهر بود و او پدر و جد اعلا و ادنا و فرزند و نواده‏اش همگى از اعاظم دانشوران بوده‏اند.[13]

 

صاحب امل الآمل:

 

معظم له عالمى فاضل و عاملى كامل و متبحرى محقق و ثقه‏اى فقيه و موجهى نبيه و محدثى جامع فنون و اديبى شاعر و پارسايى عابد و جليل‏القدر و كثيرالمحاسن و يكتاى دهر و از ديگران به فقه و حديث و رجال داناتر بوده است.[14]

 

تفرشى:

 

حسن بن زين‏الدين بن على بن احمد عاملى - رضى‏اللَّه عنه - يكى از وجوه اصحاب ماست كه ثقه‏اى بزرگ و مسلم و صحيح الحديث بوده و روشى روشن و سخنى پيراسته و آثارى پسنديده و با اعتبار داشته است.[15]

 

صاحب فوائد الرضويه:

 

خط شريف صاحب معالم مانند اسمش حسن بوده و حديث را نيكو ضبط مى‏فرمود. حافظ رجال و اخبار و اشعار بود و عادتش بر آن بود كه مواضع مشتبه احاديث را اعراب مى‏گذاشت؛ بلكه همگى احاديث را اعراب‏گذارى مى‏كرد و از اين راه به حديث حضرت امام صادق(ع) عمل مى‏كرد كه فرموده بود: اعربوا احاديثنا فانا قوم فصحاء.

 

از ديدگاه سيد عليخان كبير:

 

صاحب معالم يكى از اجلاى مشايخ است كه رياست ملت و مذهب شيعه را به عهده داشته و او را روشن كننده راه و بيان كننده واجبات و سنن و درياى دانشى بوده كه به ديگران به فيض مى‏رسانده و جامع فضايل بى‏پايان بوده كه كم و كاست نداشته است. او محققى است كه قلم، تاب نوشتن مراتب او را ندارد و مدققى است كه آوازه دقت او همه جا را فراگرفته است. او به همه فنون متفنن بوده و پدران و فرزندان به وجود او مى‏باليده‏اند. در استوار ساختن قواعد شريعت جايگزين پدرش به شمار مى‏آمده و با آثار خويش سينه‏ها را از علوم گشادگى داده، حله‏هايى از نور دانش براى نشر آن به دست با بركت خود بافته و نقاب از چهره آن برداشته و گوشهاى تيزشنو را به گوهرهاى غلطان كمالات خود، شنوايى و زينت بخشيده و طالبان علم را از جوايز گرانبهاى دانش خود بهره‏ور فرموده است. در فن ادب بوستانى سبز و خرم بوده و زمام سجع و قافيه را با كمال شهامت در اختيار گرفته و گوهرهاى غلطان كلمات را به رشته نظم درآورده و نيك را از بد و زيبا را از نازيبا جدا ساخته است.[16]

 

 

آثار

 

صاحب معالم داراى آثار زيادى بوده كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

 

1. منتقى الجمان فى احاديث الصحاح و الحسان در حديث؛

 

وى در اين اثر از ميان انواع حديث، به حديث صحيح و حسن اكتفا نموده و اين كتاب را به سبك «الدرر المرجان» علامه حلى تأليف كرده است. ايشان در اين كتاب، مخصوصاً درباره اخبار، روش دشوارى را انتخاب كرده كه با توجه بدان، حداكثر اخبار اماميه از اعتبار مى‏افتند. از بين ابواب فقهيّه اين كتاب كه دو جلد، به غير از عباداتش تدوين نشده است.[17]

 

2. التحرير الطاووسى در رجال؛

 

صاحب معالم اين كتاب را از كتاب «حل الاشكال فى معرفه الرجال» نوشته سيد جمال‏الدين احمد بن موسى بن طاووسى الحسنى استخراج كرده است. سيد بن طاووس كتابى در رجال تأليف كرد و اسم آن را «حل الاشكال فى معرفة الرجال» گذاشت و آنچه در كتابهاى پنجگانه رجالى (رجال نجاشى، فهرست الطوسى و رجال او، الضعفا ابن غضائرى، اختيار از كتاب كشى شيخ طوسى) بود در اين كتاب جمع كرد. صاحب معالم وقتى به اين كتاب دست يافت و آن را مشرف به تلف شدن ديد تصميم به ترميم و بازنويسى آن گرفت و مطالب و حواشى‏اى كه حاوى فوائد زيادى بود بر آن اضافه كرد. نسخه‏اى از اين كتاب به خط شاگردش، شيخ موسى بن على الجبعى در آستان مقدس رضوى موجود است.[18]

 

3. جواب المسائل المدنيات؛

 

اين كتاب پاسخ سه سؤال سيد محمد بن جوبير از صاحب معالم است. در سؤال اول آمده: آيا خمس در زمان غيبت حلال است؟ آيا پرداخت آن واجب نيست و مطالبى كه مربوط به اين مسئله است. در سؤال دوم آمده: آيا غيبت كردن از مخالفان جايز است و مطالب مربوط به مسئله غيبت. سؤال سوم در اصل كتاب نيامده است.

 

4. مناسك حج؛

 

ظاهراً صاحب معالم اين كتاب را در راه مكه نوشته است و آن را با آداب سفر شروع كرده و سپس آداب مدينه منوره را آورده است. اين كار وى خلاف عادت متعارف بوده؛ چون عالمان ديگر، اعمال مدينه را در آخر ذكر مى‏كرده‏اند و او در اين باره معذور بوده چون مدينه را قبل از مكه مكرمه زيارت كرده بود. روش او اين طور بوده كه اول حكم را متذكر شده، سپس دليل آن را از اخبار صحيحه يا حسنه مى‏آوردند. همان طورى كه سيد محسن امين گفته - نسخه‏اى از اين كتاب پيش من است - به اين كتاب در جبل عامل مى‏توان دست يافت. ظاهراً اين كتاب دچار آتش سوزى شده و صفحاتى از اول و آخر آن سوخته است.

 

5. حاشيه بر مختلف؛

 

حاشيه مبسوطى است بر كتاب مختلف علامه كه در يك جلد قرار گرفته است. نسخه‏اى از آن به خط مؤلف در نزد صاحب تكمله امل الآمل سيد حسن صدر موجود است.

 

6. مشكات القول السديد در اجتهاد و تقليد؛

 

اين كتاب در معنى اجتهاد و تقليد است.

 

7. ديوان اشعار؛

 

اين ديوان را شاگردش شيخ نجيب‏الدين على بن محمد بن مكى عاملى جمع‏آورى كرده است.[19]

 

معالم‏الدين و ملاذالمجتهدين

 

كتاب معالم از مشهورترين تصانيف شيخ حسن است كه بدين وسيله صاحب معالم شناخته شد و در تاريخ ماندگار گشت. معالم از يك مقدمه و دو قسمت مهم اصول و فقه تشكيل شده بود كه به مرور زمان قسمت فقه آن جدا شده و قسمت اصولش مورد توجه دانشوران در تدريس قرار گرفته است.

 

مقدمه اين كتاب داراى يك خطبه بسيار ارزشمند است و شامل دو مقصد و يك خاتمه نيز هست. مقصد اول در فضل علم و عالمان و آنچه كه بر آن‏ها واجب است نوشته شده به ضميمه سى و نه حديث و نصوص قرآنى.

 

مقصد دوم درباره نُه مطلب اصولى است كه نويسنده آراى خاص خودش را ضميمه آن‏ها كرده باضافه مجموعه‏اى از آراى باارزش دانشوران ديگر.

 

و اما خاتمه كتاب در مورد تعادل و تراجيح است.

 

صاحب معالم تاريخ فراغت از اين اثر مهم را چنين ضبط كرده است: «شب يكشنبه، ربيع‏الثانى، سال 994 هجرى».

 

حاشيه‏ها و شروح زيادى بر معالم نوشته شده است كه برخى از آن‏ها عربى و برخى فارسى، برخى مبسوط و برخى مختصر، برخى مستقل و برخى هامش، برخى لفظى و برخى استدلالى، برخى خطى است و تعدادى هم چاپ شده است.

 

از مهم‏ترين اين حاشيه‏ها مى‏توان به حاشيه پسرش شيخ محمد، سلطان العلما، شيخ صالح مازندرانى، شيخ مدقق شيروانى، شيخ محمدتقى اصفهانى، شيخ محمد طه نجف، سيد بحرالعلوم و شيخ مصطفى اعتمادى و... اشاره كرد.[20]

 

 

فرزندان

 

صاحب معالم دو فرزند داشت كه هر دو از معظم له اجازه اجتهاد داشتند. آن دو بزرگوار يكى ابوجعفر محمد، پدر شيخ على و ديگرى شيخ زين‏الدين‏اند كه هر دو از دانشمندان معروف اين سلسله‏اند.

 

يكى ديگر از پسرانش شيخ ابوالحسن على است كه تا به حال اثرى از او به دست نيامده، و در تراجم و فهرستها فقط از او نام برده شده است.[21]

 

 

وفات‏

 

صاحب معالم پس از سالها تلاش و كوشش خستگى‏ناپذير در راه اسلام سرانجام در اول محرم سال (1011 ه'.ق.) در 52 سالگى در زادگاه خود به رحمت ايزدى پيوست.

 

افندى صاحب رياض مى‏نويسد:

 

به خط شيخ على سال ارتحال او را به جوار رحمت خدا چنين يافتم: صاحب معالم سال (1011) هجرى به جوار رحمت يافت.[22]

 


 


[1] روضات الجنات، مير محمدباقر خوانسارى، ج 3، ص 78 و 79، ترجمه شيخ محمدباقر ساعدى، اسلاميه تهران.

 

[2] رياض العلما، افندى، ج 1، ص 269، ترجمه شيخ محمدباقر ساعدى.

 

[3] همان، پاورقى، ص 265.

 

[4] مقدمه معالم، ص 5، شرح و تعليق از عبدالحسين محمدعلى بقال، انتشارات كتابخانه آيةاللَّه مرعشى نجفى.

 

[5] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص 68 و 69.

 

[6] ترجمه رياض العلما، ج 1، ص 267.

 

[7] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص 71.

 

[8] مقدمه صاحب معالم، ص 22 و 23.

 

[9] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص 72.

 

[10] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص 73 و 74.

 

[11] ترجمه رياض العلما، ج 1، ص 269.

 

[12] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص 73 و 74.

 

[13] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص 73 و 74.

 

[14] ترجمه رياض العلما، ج 1، ص 255 - 265.

 

[15] همان.

 

[16] همان.

 

[17] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص 76.

 

[18] مقدمه معالم، ص 63 - 68.

 

[19] مقدمه معالم، ص 68 - 63.

 

[20] مقدمه معالم، ص 61 و 62.

 

[21] ترجمه روضات الجنات، ج 3، ص؟؟

 

[22] ترجمه رياض العلما، ج 1، ص؟؟؟؟
جمعه 8 مهر 1390  10:18 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

قاضي نور الله شوشتري

 

سلسلة نور
قاضي نور الله شوشتري كه نسبش به واسطة سلسله نوراني سادات مرعشي به امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ مي‌رسد «فرزند شريف الدين بن ضياء الدين نور الله بن محمد شاه بن مبارز الدين بن الحسين جمال الدين بن نجم الدين ابي علي محمود ... است»[1]
اجداد قاضي نورالله به نجم الدين محمود حسيني مرعشي آملي كه از آمل به شوشتر هجرت كرد باز مي‌گردد.
قاضي نورالله در «مجالس المؤمنين» پيرامون زمينة علني شدن تشيع در اين ديار را با حضور اين سيد جليل القدر چنين مي‌آورد:
«... تحقيق عقيده اهل خوزستان بر وجهي كه از ديگر كتب به نظر قاصر رسيده آن است كه در زمان امويه و عباسيه اكثر اهل خوزستان معتزلي بوده‌اند و در اوائل مأة ثامنه (قرن هشتم) سيد اجلّ امير نجم الدين محمد الحسيني المرعشي الآملي از دارالمؤمنين آمل به شوشتر آمد و دختر سيد عزالدوله را كه نقيب سادات حسني آن ديار بود در حباله نكاح خود درآورده و در آنجا اقامت فرمود و مردم آن ديار را هدايت و ارشاد فرمود. جمعي كه دلهاي ايشان مستعد هدايت بود مستبصر گرديدند و ...»[2]
قاضي نورالله همواره به پيوند خود به اين سلسله نوراني افتخار مي‌كرد و در لابلاي آثارش آن را به ظهور مي‌رساند.
با مجالس تا شوشتر
«مجالس المؤمنين» حاوي موضوعاتي در جغرافياي اماكن شيعي است همان گونه كه تاريخ رادمردان مذهب بر حق اماميه به شمار مي‌رود. قاضي در اين كتاب شهرهاي آسماني چون دارالسلام و قطعه‌هايي از آسمان جدا شده و بر زمين فرو افتاده را چون زادگاهش شوشتر با نثري زيبا به تصوير مي‌كشد. او دربارة زادگاهش مي‌نويسد:
«بدان كه دار المؤمنين شوشتر بلده‌اي است دلگشا چون نام خود در حُسن و خوبي نام خطه‌اي است منتخب از رياض دارالسلام از هفت اقليم ربع مسكون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتياز دارد و هواي بهارش پر لطافت باد هر دمي صد جلوه‌گري و ناز دارد و ...»
قاضي نورالله در اين شهر كه از آن به دارالمؤمنين ياد مي‌كند و در خانداني نوراني[3] كه از آن به بهترين نسب نام مي‌برد در «تاريخ 956 هجري قمري از دامان مادري مؤمنه بنام فاطمه كه از همين خاندان جليل و بزرگ سادات مرعشي به شمار مي‌رفت چشم به جهان گشود».[4]
«پدرش سيد شريف الدين از علماي بزرگ و متبحّر در علوم نقلي و عقلي عصر خود و از شاگردان شيخ فقيه ابراهيم بن سليمان قطيفي به شمار مي‌رفت. سيد شريف داراي تأليف در زمينه‌هاي گوناگوني است كه از جمله مي‌توان كتب ذيل را نام برد:
رسالة حفظ الصحة في الطّب، رسالة في اثبات الواجب تعالي، رسالة في شرح الخطبة الشقشقيه، رسالة في الانشاءآت و المكاتيب، رسالة في علم البحث و المناظره و تعليقه علي شرح التجريد».[5]
قاضي نورالله دروس آغازيني كه هر طالب علم براي رسيدن به مراتب عالي[6] بدان نياز دارد، نزد پدر فرا گرفت و از آنجا كه قاضي در آيندة نه چندان دوردر مباحثه و مناظره و نقد و ردّ مباحث معاندان و همچنين شوق شهادت گوي را از ديگر هم عصران خود ربود، گويي دو رباعي پدر در خصوص اين دو مسير، سنگ پاية اين دو راه را بنا نهاد.
وي كتب اربعه، كتب فقه، اصول ، كلام و رياضيات را نزد پدر آموخت سپس در سال 979 ق راهي مشهد مقدس شد.
به سوي مشهد
قاضي نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشتري حاضر شد و بيشترين بهره علمي خويش را در زمينه‌هاي فقه، اصول، كلام و حديث و تفسير از او كسب نمود او از محضر مولا محمد اديب قاري تستري، ادبيات عرب و تجويد قرآن كريم را فرا گرفت و در ادامة تحصيل از بزرگاني اجازه روايت كسب كرد. از آن ميان مي‌توان به مولا عبدالرشيد شوشتري فرزند خواجه نورالدين طبيب (مؤلف كتاب «مجالس الاماميه» در اعتقادات) و همچنين مولا عبدالوحيد تستري اشاره كرد. [7]
هجرت
قاضي در سال 993 ق روانه هند گشت و به قصد شهر «آگره» از شهرها و روستاهاي ديگر گذشت. زماني كه او به ديار هند گام نهاد هندوستان آرام‌ترين روزگار خود را در تاريخ سپري مي‌كرد و شايد اين آرامش به روحية اكبر شاه باز مي‌گشت كه در آن زمان بر آن سرزمين حكمراني مي‌كرد. «اكبر شاه نوه بابر از نسل تيمور پسر همايون شاه در چهارده‌سالگي به سلطنت رسيد و لياقت و درايت بيكراني ازخود نشان داد و ممالك گجرات، بنگاله و كشمير و سند را به تصرف خود درآورد و سلطنتي بزرگ تشكيل داد و شهرها و آباديهاي بي‌شماري را بنيان نهاد[8] اكبر شاه گذشته از اينكه علاقه زيادي به عمران و آبادي داشت و عنايت خاصي به مسائل فلسفي داشت اما عقيده چندان محكمي نسبت به دين خاصي نداشت.[9] همين نگرش اكبر شاه به دين موجب گشته بود كه اكبر شاه به فكر ارائه ديني مشترك از كل اديان افتاده و سپس هندوستان محل زندگي ملحدين گردد. قاضي نورالله شوشتري به هنگام ورود به آگره، نزد ابوالفتح مسيح الدين گيلاني طبيب حادق ايراني و شاعر بزرگ رفت. مسيح الدين گيلاني بعد از فراگيري علوم و فنون در سال 983 وارد هندوستان شد و به خاطر قابليت و استعداد خويش در زمرة مقربان اكبرشاه درآمد.»[10]
تجسم عدالت
بيان روآوري قاضي به پذيرش دستگاه قضا و نحوة عدالت گستري او از زبان يكي از علماي اهل سنت هم عصر وي نمايانگر عظمت او در چشم همگان حتي معاندان است.
عبدالقادر بدواني در «منتخب التواريخ» مي‌نويسد:
«اگر چه شيعي مذهب است، اما بسيار به صفت نصفت و عدالت و نيك نفسي و حيا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدّت طبع و صفاي قريحه و ذكاء مشهور است. صاحب تصانيف لايقه است. توقيعي بر تفسير مهمل؟! شيخ فيضي نوشته كه از خبر تعريف و تصنيف بيرون است و طبع نظمي دارد و اشعار دلنشين مي‌گويد.
به وسيله حكيم ابوالفتح به ملازمت پادشاهي پيوست و زماني كه موكب منصور به لاهور رسيد و شيخ معين قاضي لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پيري و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده، فرمودند كه شيخ از كار مانده، بنابراين قاضي نور الله به آن عهده منصوب و منسوب گرديد و الحق مفتيان ماجن و محتسبان حيال محتال لاهور را كه به معلم الملكوت سبق مي‌دهند، خوش به ضبط درآورده و راه رشوت را برايشان بسته و در پوست پسته گنجانيده چنانچه فوق آن متصور نيست و مي‌توان گفت كه قائل اين بيت او را منظور داشته و گفته كه:
تويي آن كس كه نكردي به همه عمر قبول
در قضا هيچ ز كس جز كه شهادت ز گواه[11]
آثار ماندگار
گرچه شهادت در كام مردان خدا شيرين است ليك در سايه سار تقيه، دفاع از مكتب و مذهب با همة تلخكامي‌ها، شيرين‌تر و گواراتر است. محتواي تقيه تنها براي كساني درخور درك است كه بر بلنداي قله تعبّد رسيده باشند و گرنه در انتخاب بين مرگ و آبرو كمتر آزاده‌اي است كه راه دردناك تر از مرگ را انتخاب كند.
قاضي نورالله در سايه سار تقيه نه تنها به منصب قضا دست يافت بلكه توانست كتب ارزشمندي را به جامعه شيعي تحويل دهد. اما از آنجا كه خود در نامه‌اي مي‌نويسد «فقير نام خود را در تصانيف ننوشته تا قربة الي الله باشد و ايضاً هرگز به كسي از مخالفان اظهار نكرده كه آن تصانيف از فقير است» در شمار كتب ايشان اختلاف نظر است ولي آيت الله مرعشي نجفي ـ رحمة الله عليه ـ در مقدمه كتاب «احقاق الحق» تصنيفات اين بزرگ مرد عرصه سياست و نگارش را 140 كتاب ذكر مي‌كند كه در ذيل به فهرست اين گنجينه گرانبها اشاره مي‌شود.
1. احقاق الحق، اين كتاب سه مرتبه به چاپ رسيده است.
2. أجوبة مسائل السيد حسن الغزنوي.
3. الزام النواصب في الردّ عي ميرزا مخدوم الشريفي «اين كتاب توسط استاد ميرزا محمد علي چهاردهي گيلاني ترجمه شده و نوة دانشمند او به نام مرتضي مدرسي آن را چاپ كرده است».
4. «القام الحجر» در رد ابن حجر.
5. بحر الغزير في تقدير ماء الكثير « قاضي در اين كتاب در مورد وزن و حجم آب كر تحقيق كرده است».
6. بحر الغدير في اثبات تواتر حديث الغدير سنداً و مؤلف و دلالة.
7. «تفسير القرآن» در چند جلد كه در نوع خود بي‌نظير است.
8. كتابي در تفسير آيه رؤيا.
9. تحفة العقول.
10. حلّ العقول.
11. حاشيه بر «شرح الكافيه» جامي در علم نحو.
12. حاشيه بر «حاشيه چلپي» بر شرح التجريد اصفهاني.
13. حاشيه بر «مطّول» تفازاني.
14. حاشيه بر «رجال» كشي كه مطالب مفيدي در زمينه علم رجال در بر دارد.
15. حاشيه بر «تهذيب الاحكام» شيخ طوسي (كه ناتمام مانده است)
16. حاشيه بر «كنز العرفان» فاضل مقداد در آيات الاحكام.
17. حاشيه بر حاشيه «تهذيب المنطق» دواني.
18. حاشيه بر مبحث «عذاب القبر» از شرح «قواعد العقايد».
19. حاشيه بر «شرح مواقف» در علم كلام.
20. حاشيه بر «رسالة الاجوبة الفاخره».
21. حاشيه بر «شرح تهذيب الاصول».
22. حاشيه بر «مبحث الجواهر» از شرح تجريد علامه.
23. حاشيه بر «تفسير بيضاوي».
24. حاشيه بر «الهيات» شرح تجريد.
25. حاشيه بر «حاشيه القديميه».
26. حاشيه بر «حاشية الخطايي» در علم فصاحت و بلاغت.
27. حاشية ديگري بر «تفسير بيضاوي».
28. حاشيه بر «شرح الهدايه» در حكمت.
29. حاشيه بر «شرح الشمسيه» از قطب الدين در منطق.
30. حاشيه بر «قواعد» علامه در فقه.

 

حاشيه بر «تهذيب» از شيخ الطائفه شيخ طوسي.
32.‌ حاشيه بر «خطبه الشرايع» محقق حلي.
33. حاشيه بر «هدايه» در فقه حنفي.
34. حاشيه بر «شرح الوقايه» در فقه حنفي.
35. حاشيه بر شرح «رسالة آداب المطالعه».
36. حاشيه بر شرح «تلخيص المفتاح» معروف به مختصر تفتازاني.
37. حاشيه بر «شرح چغميني در هيئت».
38. حاشيه بر «مختلف علامه» در فقه.
39. حاشيه بر «اثبات الواجب الجديد» از علامه دواني.
40. حاشيه بر «تحرير اقليدس» در هندسه.
41. حاشيه بر «خلاصة علامه» در علم رجال.
42. حاشيه بر «خلاصة الحساب» شيخ بهايي.
43. حاشيه بر «مبحث الاعراض» از شرح تجريد.
44. حاشيه بر «رسالة بدخشي» دركلام.
45. حاشيه بر «حاشيه شرح تجريد».
46. حاشيه بر «باب شهادات» قواعد علامه.
47. حاشيه بر «شرح العضدي» در اصول.
48. حاشيه بر «شرح الاشارات» محقق طوسي در حكمت.
49. «دلائل الشيعه في الامامه» به فارسي.
50. ديوان القصائد.
51. ديوان الشعر.
52. دافعة الشقاق ( دافعة النفاق)
53. الذكر الابقي.
54. رسالة لطيفة.
55. رساله‌اي در تفسير آية «انما المشركون نجس».
56. رساله‌اي در «امر العصمة».
57. رساله‌اي در «تجديد وضو».
58. رساله‌اي در «ركنية السجدتين» (ركن بودن دو سجده)
59. رساله‌اي در ذكر نام حديث سازان و احوال آنان.
60.رساله‌اي در «رد شبهه في تحقيق العلم الالهي».
61. رساله‌اي در رد بعضي عامه كه عصمت انبياء را نفي مي‌كنند.
62. رساله‌اي در «لبس الحرير» پوشيدن لباس حرير.
63. رساله‌اي در «نجاسة الخمر».
64. رساله‌اي در «مسألة الكفاره».
65. رساله‌اي در «غسل الجمعه».
66. رساله‌اي در «تحقيق فعل ماضي».
67. رساله‌اي در «حقيقة الوجود».
68. «اللمعه في صلاة الجمعه» قاضي در اين كتاب حرمت نماز جمعه در عصر غيبت را به اثبات رسانده است.
69. «النور الأنور الأزهر في تنوير خفايا رسالة القضا و القدر للعلامه الحلي» صاحب رياض مي‌نويسد: كتابي است بسيار خوب كه در آن رد كرده است رسالة بعضي از علماء هند در عصر خود ... قاضي زمان پايان اين كتاب را سنة 1018 نوشته است.
70. رساله‌اي در تفسير آية «فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام» در سورة انعام، قاضي در اين رساله به دفع كلام نيشابوري در تفسيرش پرداخته است.
71. «الرساله المسحيه» كتابي است مبسوط و مفصل كه در آن ادلة طائفه شيعه و اهل سنت را در مسئله شستن پاها و مسح آن ذكر كرده است.
72. رساله‌اي بر «حاشية التشكيك».
73. رساله‌اي در رد «رسالة الكاشي».
74. تعليقه‌اي بر نظرية نصيرالدين طوسي در مورد «تخلف الجوهريه».
75. رساله‌اي در جواب از اعتراض بعضي از اعتراضات عامه بر قاضي در «حاشية الوقايه».
76. رساله‌اي در حل بعضي از مشكلات.
77. رسالة في الرد علي رساله الدواني.
78. رسالة في الادعية.
79. رساله‌اي در «اسطرلاب» شامل صد باب است به فارسي.
80. رساله‌اي در «اَن الوجود لا مسئلة له».
81. رساله‌اي در رد مقدمات «ترجمة الصواعق المحرقة»
82. رساله‌اي در بيان «انواع الكم».
83. رساله‌اي در رد اشكالات و ايراداتي كه در مسائل گوناگون وارد شده است.
84. رساله‌اي در جواب شبهات الشياطين. در كشف الحجب آمده است.
قاضي در اين كتاب به رد شبهات الشيطان امت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ پرداخته است.
85. رسالة في مسالة الفأره.
86. رساله‌اي در «وجوب المسح علي رجلين دون غسلهما» ظاهراً اين كتاب با كتابي كه قبلاً در همين خصوص آمده است يكي باشد.
87. رساله‌اي در تنجيس الماء القليل بالملاقات مع النجاسة.
88. رساله‌اي دربارة «كليات خمس».
89. رسالة انموذج العلوم. در اين رساله قاضي برخي مسائل از علوم مختلف را از باب نمونه آورده است.
90. رساله‌اي در اثبات تشيع سيد محمد نور بخش.
91. رساله‌اي در شرح كلام القاضي زاده رومي در هيئت.
92. رساله‌اي در شرح رباعي ابوالسعيد ابوالخير.
93. الرسالة الجلاليه.
94. رسالة في علمه تعالي.
95. رساله‌اي در «جواز الصلاة فيما لا تتم الصلاة فيه وحده».
96. رساله‌اي در حل عبارت قواعد علامه (اذا زاد الشاهد في شهادته او نقص قبل الحكم)
97. رسالة «اُنس الوحيد» در تفسير سورة توحيد.
98. رساله رفع القدر.
99. رساله‌اي در رد بر آنچه كه شاگرد ابن همام در خصوص اذان جمعه به شافعي نوشته است.
100. رد نوشتة شاگرد ابن همام در خصوص اقتداء و بر پايي نماز جمعه به مذهب شافعي گمان مي‌رود با كتاب فوق يكي باشد.
101. رسالة في النحو.
102. السبعة السيّارة.
103. السحاب المطير در تفسير آيه تطهير.
104. شرح بر مبحث التشكيك از شرح تجريد.
105. شرح گلشن راز شبستري.
106. شرح دعاء الصباح و المساء از علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ به فارسي.
107. شرح مبحث «حدوث العالم» از انموذج العلوم دواني.
108. شرح الجواهر.
109. شرح خطبه حاشيه القزويني بر عضدي.
110. شرح رسالة «اثبات الواجب القديمه» علامه دواني.
111. الصوارم المهرقه در رد بر الصواعق المحرقه.
112. كشف الحوار.
113. گوهر شاهوار (به فارسي(
114. گل و سنبل (به فارسي(
115. النظر السليم.
116. الخيرات الحسان.
117. عدة الامراء.
118. الاجوبة الفاخره.
119. شرح بر تهذيب الحديث از شيخ الطائفه.
120. شرح بر مبحث تشكيك از حاشيه قديمه (شايد اين كتاب با كتابي كه گذشت يكي باشد(
121. كتابي در قضاء و شهادات، كتابي است مفصل كه در آن قاضي شرايط قاضي و محكوم و همچنين احكام قضا را كه در اين باب از سوي شيعه و اهل سنت وارد شده است بيان نموده است.
122. العشرة الكامله.
123. كتابي در مناظره با مخالفين.
124. كتابي در مناقب ائمه از طريق مخالفين.
125. كتابي در نوشته‌هاي سجع قاضي به عربي و فارسي.
126. كتابي در اَنساب و خاندان سادات مرعشي.
127. مجموعه مثل‌ها، كشكول.
128. مصائب النواصب.
129. موائد الانعام.
130. مجموعه‌اي ماننده دائرة المعارف، صاحب رياض آن را به خط خودش ديده است.
131. مجالس المؤمنين.
132. نور العين.
133. نهاية الاقدام.
134. شرح بر مقامات حريري بر اسلوب و روشي نو بي‌سابقه.
135. شرح بر «مقامات بديع الزمان»
136. شرح بر صحيفه كامله «ناتمام مانده است»
137. حاشيه بر شرح اللمعه «ناتمام»
138. تعليقه بر روضه كافي.
139. رساله‌اي در وجوب لطف.
از ميان كتب قاضي نورالله شوشتري چهار كتاب او از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است كه آنها را از زبان بزرگان نقل مي‌كنيم:
1. احقاق الحق: كلماتش حاكي از تبحّر علمي اوست و آن را در ردّ كتاب «ابطال الباطل» قاضي فضل بن روزبهان اصفهاني عامي نوشته است. كتاب قاضي فضل بن روزبهان در ردّ كتاب «نهج الحق و كشف الصدق» علامه حلي تأليف شده است. قاضي نور الله در اين اثر با بيان منطقي و زيبا و رسا كتاب فضل بن روزبهان را پاسخ گفته است و در بطلان ديدگاه وي به كتابهاي خود اهل سنت استشهاد نموده است.[11]
2. مجالس المؤمنين: اين اثر احوال جماعتي از علما، حكما، ادبا، عرفا، شعرا و رجال متقدم و راوياني است كه به اعتقاد قاض نورالله همگي شيعه مذهب‌اند. افزون بر اينها دربردارندة حكايات و قصه‌ها و روايات آنها، همچنين گذري به شهرها و احوالات ايشان است.[12]
3. «الصوارم المهرقه» در جواب «الصواعق المحرقه» و كتاب «مصائب النواصب». از آنجا كه شيخ حر عاملي (متوفي 1110) در امل الآمل خود اين دو كتاب اخير را در كنار احقاق الحق و كتب ديگر نام مي‌برد بيانگر اين مطلب است كه اين كتابهاي مهم قاضي[13] در همان عصر صفويه در جهان اسلام شهرت داشته است.
بوستان نورالله
پنج گل علم و معرفت كه رايحة اجداد خويش را در فضاي هندوستان منتشر كردند، ثمره زندگي قاضي نورالله شوشتري است كه هر يك از آنان از نويسندگان، شاعران و علماي عصر خود به شمار مي‌روند و داراي تأليفاتي هستند كه در اين مقال نمي‌گنجد. تنها به نام اين گلهاي بوستان قاضي بسنده مي‌كنيم:
1. علامه سيد محمد يوسف.
2. علامه شريف الدين (992ـ 1020 ق)
3. علامه علاء الملك.
4. سيد ابوالمعالي (1004ـ 1046ق)
5. سيد علاء الدوله (1012 ـ ؟)
شاگردان نور
كتمان مذهب از يك سو، قدرت و تسلط وي بر مباني فقهي و كلامي مذاهب از سوي ديگر در كنار آوازة زهد و پارسايي او طلاب و فِرق و مذاهب گوناگون را به پاي درس وي مي‌كشاند. قاضي فقه را بر مبناي مذاهب پنجگانه «شيعه»، «حنفيّه»،[14] «مالكيه»، «حنبليه» و «شافعيه» براي طلاب هر مذهب تدريس مي‌نمود و در خاتمه و بيان اقوال، نظر شيعه را با ظرافتي خاص بر كرسي مي‌نشاند.[15]
جو ضد شيعي و رابطه مخفيانه شاگردان شيعي مذهب و همچنين تقيه قاضي نورالله موجب گشت كه غير از چند تن كه آن هم برخي از فرزندان قاضي بوده‌اند نام شاگردان ديگر وي در تاريخ به ثبت نرسد و تنها نام اين بزرگان در دفتر باقي بماند.
ــ علامه شيخ محمد هروي خراساني.
ــ علامه مولا محمد علي كشميري.
ــ سيد جمال الدين عبدالله مشهدي.
مرد مناظره
او به علم و ادب به چشم نردباني مي‌نگريست كه انسان را به سوي كمال عمل و منزلگه اداي تكليف مي‌رساند. از اين رو بر بحث و مناظره او غبار جدل و مراء نمي‌نشست و از آنجا كه مناظره‌هاي او رنگ خدايي داشت همواره از بحث و جدل سربلند بيرون مي‌آمد.

 

از مناظره‌هاي قاضي نورالله مي‌توان به مناظرة ايشان با عبدالقادر بن ملكوك شاه بدواني از عالمان اهل تسنن، اشاره كرد. وي در كتاب منتخب التواريخ خود از آن ياد مي‌كند.[16] همچنين مناظرة ايشان با سيد قزويني كه قاضي نور الله خود در كتاب مجالس المؤمنين[17] به آن اشاره مي‌نمايد.
شور شهادت
قاضي نورالله، اين مروج و مدافع مذهب تشيع در اواخر عمر پربركت خود كاسه صبر را لبريز ديد. وي در «مجالس المؤمنين» در بيان احوال مؤمن طاق (از ياران امام صادق ـ عليه السّلام ـ ) به اين نكته چنين اشاره مي‌كند:
«در مختار كشي از مفضل بن عمر روايت مي‌كند كه او گفت: حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ مرا گفتند كه نزد مؤمن طاق رو و او را امر كن كه با مخالفان مناظره نكند. پس به در خانة او آمدم و چون از كنار بام سر كشيد به او گفتم كه حضرت امام تو را امر مي‌فرمايد كه با اغيار سخن نكني! گفت مي‌ترسم كه صبر نتوانم كرد.
مؤلف گويد كه اين بيچارة مسكين نيز مدتي به بلاي صبر گرفتار بودم و با اغيار، تقيه و مدارا مي‌نمودم و از بي‌صبري كه از آن مي‌ترسيدم به آن رسيدم و از عين بي‌صبري اين كتاب را در سلك تقرير كشيدم. اكنون از جوشش بي‌اختيار به جناب پروردگار پناه مي‌برم و همين كتاب را شفيع خود مي‌آورم.»[18]
سرانجام مجالس المؤمنين، شفيع قاضي نورالله، او را به سرمنزلگه مقصود رساند و علماي دربار كه با مرگ اكبرشاه و نشستن جهانگير شاه بر تخت، زمينه را مساعد ديدند به ميدان آمدند.
محدث قمي نحوه شهادت او را چنين مي‌آورد.
«... قاضي نورالله مشغول به قضاوت و همچنين نويسندگي در خفاء بود تا اينكه سلطان اكبر از دنيا رفت و جهانگير شاه بر تخت نشست.
علماي دربار و مقرب درصدد فتنه و برانگيختن شاه بر عليه قاضي برآمدند و نزد او به سعايت پرداختند، كه قاضي شيعه است و خود را ملزم به مذاهب اربعه نمي‌داند و فتوايش با فتواي مذهب اماميه تطبيق مي‌كند.
جهانگير شاه بيان آنان را براي اثبات تشيع قاضي كامل ندانست و گفت: اين دليل كامل نيست چرا كه او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذيرفته است.
آنان به حيلة ديگري دست زدند. شخصي را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضي رفت و آمد كند و خود را شيعه معرفي كند.
وي پس از رفت و آمد بسيار و جلب اطمينان قاضي، به نوشته‌هاي وي از جمله «مجالس المؤمنين» پي برد و درخواست آن نمود. وي كتاب را از قاضي گرفت و از آن نسخه‌اي برداشت و نزد علماي دربار برد. آنان نيز اين كتاب را به عنوان سند تشيّع قاضي نورالله به جهانگير شاه عرضه كردند و به سلطان گفتند كه او در كتابش چنين و چنان گفته است و استحقاق اجراي حد دارد.
جهانگير شاه گفت: حدش چيست؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق ... شاه كار را بر آنان واگذار كرد و آنان بلافاصله حد را اجرا كردند.
قاضي نورالله در سال 1019 ق. در حالي كه حدود هفتاد سال عمر داشت در زير شلاق به شهادت رسيد.
مي‌گويند بر بدن قاضي نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند كه بدنش قطعه قطعه شد».[19]
امروز مزار او در آگرة هندوستان زيارتگاه هزاران هزار مسلمان بيدار دل شبه جزيره است.
حسن ابراهيم زاده

 


[1] . احقاق الحق، ج 1، مقدمه، ص فد.
[2] . مجالس المؤمنين، ج 1، ص 71.
[3] . مجالس المؤمنين، ج 1، ص 71.
[4] . مقدمه احقاق الحق، ج 1، ص 82.
[5] . همان مدرك.
[6] . همان ، ص 84.
[7] . همان ، ص 88.
[8] . لغتنامه دهخدا، ج 5، (الف)، ص 3180.
[9] . تاريخ تمدن، گوستاولوبون، ص 235.
[10] . تذكرة علماي اماميه پاكستان، سيد حسين عارف نقوي، ترجمه دكتر محمد هاشم، ص 15.
[11] . صوارم المهرقه، ص «كح» (فيض الآله([1] . ريحانة الادب، ج 3، ص 385.
[12] . روضات الجنات، ج 8، ص 160.
[13] . الامل الآمل، ج 2، ص 337.
[14] . احقاق الحق، ج 1، ص 110 و 111 (حياة القاضي) ص في و قيا.
[15] . همان، ص 158.

 

[16] . رجوع شود به صوارم المهرقه ص، كح، (فيض الآله)
[17] . رجوع شود به مجالس المؤمنين، ج 1، ص 572 و 573.
[18] . مجالس المؤمنين، ج 2، ص 375.
[19] . فوائد الرضويه، محدث قمي، ص 697.
جمعه 8 مهر 1390  10:19 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

شيخ بها الدين محمد عاملى (شيخ بهايى)

 

شيخ بها الدين محمد عاملى , معروف به شيخ بهايى , او نيز از اهل جبل عامل است در كودكى همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد كه از شاگردان شهيد ثانى بوده به ايران آمد شيخ بهايى از ايـن رو كـه به كشورهاى مختلف مسافرت كرده و محضر اساتيدمتعدد در رشته هاى مختلف را درك كـرده , و بـه عـلاوه داراى اسـتـعداد و ذوقى سرشاربوده است , مردى جامع بوده و تاليفات مـتـنوعى دارد هم اديب بوده و هم شاعر و هم فيلسوف و هم رياضى دان و هم فقيه و هم مفسر از طـب نـيـز بـى بهره نبوده است اولين كسى است كه يك دوره فقه غير استدلالى به صورت رساله عـمـليه به زبان فارسى نوشت آن كتاب همان است كه به نام جامع عباسى معروف است شيخ بـهـايـى چون فقه رشته اختصاصى و تخصصى اش نبوده , از فقها طراز اول به شمار نمى رود, ولى شـاگـردان زيـادى تـربـيـت كـرده اسـت مـلا صـدراى شـيرازى و ملا محمد تقى مجلسى اول (پـدرمجلسى دوم , صاحب كتاب بحار الانوار) فاضل جواد صاحب آيات الاحكام ازشاگردان اويند همچنانكه قبلا اشاره شد, منصب شيخ الاسلامى ايران پس از محقق كركى به شيخ على منشار پدر زن شـيخ بهايى رسيد و پس از او به شيخ بهايى رسيد همسرشيخ بهايى كه دختر شيخ على منشار بـوده اسـت , زن فاضله و فقيهه بوده است شيخ ‌بهايى در سال 953 به دنيا آمده و در سال 1030 يا 1031 درگـذشـتـه است شيخ بهايى ضمنا مردى جهانگرد بوده است , به مصر, شام , حجاز, عراق , فلسطين , آذربايجان وهرات مسافرت كرده است 1 .
در آسـمـان عـلم و فقاهت , گاهى ستارگانى طلوع كرده اند كه غير از فروغ شعر ونويسندگى , داراى پرتو نبوغ و مواهب فطرى ديگرى هم بوده اند يكى از همين نوابغ ,بدون شك شيخ بها الدين عـامـلـى , معروف به شيخ بهايى است شيخ بهايى نه تنها درفقه و حكمت و رياضيات و لغت و حـديـث دسـت داشـتـه است , بلكه او واجد كمالات و حايز علوم معقول و منقول بوده است هنوز داسـتـانهاى حيرت آورى كه ازشگفتيهاى علمى اوست , در افواه مردم جريان دارد و حقا مى توان گـفت شيخ بهايى نه تنها عالم كم نظيرى است , بلكه در نوع خود شخصى بى مانند است اطلاعات وسيعى كه شيخ بهايى در رشته هاى مختلف داشته , به شهرت وى كمك بسيارى كرده است وتنها طبقه خواص و اهل مطالعه نيستند كه او را مى شناسند, بلكه توده مردم هم با اسم او آشنايى كامل دارند.
ولادت :
بـها الدين محمد بن عزالدين حسين بن عبدالصمد بن شمس الدين محمد بن على بن حسين بن مـحمد بن صالح حارثى همدانى عاملى جبعى , معروف به شيخ ‌بهايى , حكيم و فقيه و عارف و مـنجم و رياضى دان و شاعر و اديب و مورخ بزرگ , درسال 953 ه ق در بعلبك از توابع جبل عامل در يك خاندان علم و دانش كه تبار ونسب خود را به حارث همدانى يكى از ياران مخلص على (ع ) مـى رسـانـنـد, پـا بـه عـرصـه حـيات نهاد پدر عاليقدر او, عالم بزرگوار, شيخ حسين فرزند عـبـدالـصـمدحارثى (متوفى 984 ه ق ), يكى از شاگردان مبرز فقيه نامدار شيعه , مرحوم شهيد ثانى (مستشهد 966 ه ق ) است او كه خود صاحب نظر بوده و كتبى در فقه و اصول و علوم متداول عصر خود داشته است , پس از شهادت شهيد ثانى در ايام جوانى , در اثرسختگيريها و كارشكنيهايى كـه در امـور شيعه در جبل عامل پيش آمده بود, به ايران منتقل گرديد كودك نوپا نيز همراه پدر بـود در عـهد حكومت صفويه كه حركت سياسى با تز دفاع از اهل بيت (ع ) و دوستى و مودت آل عـصـمـت (ع ) شـروع شـده بـود, به حكومت صفوى پيوست و با خاندان بزرگ منشار كه عنوان شيخ الاسلامى حكومت را داشت , وصلت نمود.
شـيـخ بـهـايـى در اثـر ذكاوت و استعداد فطرى كه داشت , با بهره گيرى از پدر ومحيط علمى و فضيلتى اصفهان توانست در علوم و دانشهاى متداول عصر تبحرى به دست آورد, تا آنجا كه برخى در توصيف او گفته اند: علا مه جهان بشر و مجدد دين در قرن حادى عشر كه رياست مذهب و ملت به او منتهى گرديد, در علوم و فنون اسلامى فنى وجود نداشته باشد كه او را در آن بهره اى نباشد.
منزلت علمى و قلمى:
فـقيه ربانى و عارف صمدانى , شيخ بها الدين محمد عاملى , يكى از بزرگان ومفاخر و نوابغ اواخر قـرن دهم و اوايل قرن يازدهم هجرى مى باشد كه در جامعيت وتنوع علوم و دانش , كمتر نظيرى مـى تـوان بـر او پـيـدا نـمود او يكى از جامع ترين افرادروزگار خويش در وسعت معلومات و تنوع اطلاعات بوده است , از اين نظربرجستگى مشخصى در ميان فقها و دانشمندان كسب كرده است , و اگر او را نادره اى از نوادر و نابغه اى از نوابغ ناميده باشيم , راه مبالغه نپيموده ايم و خود با تواضع وفـروتـنى خاصى , به اين حقيقت اعتراف دارد, آنجا كه مى گويد: من در مباحثه و جدل ,بر هر ذوفـنونى چيره شدم , ولى هرگز نتوانستم با كسى كه در يك فن استاد بود,حريف شوم (با اين جـمـلـه بـه حقيقتى اشاره دارد كه متاسفانه در اثر فشار و نيازهاى اجتماعى , اقتصادى و سياسى كمتر مورد توجه و عنايت حوزه ها و مراكز علمى ودانشگاهى ماست , و آن اينكه استعداد طبيعى و ذاتى انسان , توان و قابليت فراگيرى يك سنخ مطلب خاصى را دارد, هر انسانى نمى تواند در تمام فنون موفقيت وپيشرفت داشته باشد, بسيار بجاست كه مربيان و پيش كسوتان ذوق فرد را دريابند و اورا به مسير مورد علاقه اش هدايت كنند).
شـيـخ بـهايى در زمينه هاى مختلف اطلاعات و آگاهى دارد و همين آگاهى ووسعت معلومات , نـوعـى جـاذبيت به آثار او بخشيده است كه از ميان انبوه آثارگذشتگان , كتابها و تاليفات او را به صورت كتاب روز و مورد علاقه درآورده است فى المثل در كتاب اربعين كه يك كتاب حديثى و فـقهى است , از مسائل رياضى وهيات نيز استفاده كرده است , و مسائل آنها را به صورت روشن و ملموس در اختيارخواننده قرار داده است .
اساتيد:
شـيـخ بزرگوار ما به كشورهاى مختلفى مسافرت كرده و محضر اساتيد متعددى را در رشته هاى گـونـاگـون درك كـرده است و چون داراى ذوق سرشار و استعداد وافى و جامع بوده , موفق به آفرينش تاليفات متنوع و گوناگونى شده است او هم اديب بوده و هم شاعر, فيلسوف و هم رياضى دان و منجم و مهندس , و هم فقيه اصولى و هم مفسر, و از طب و پزشكى بى بهره نبوده است .
چـنـانـكه گذشت , او از محضر بزرگان و دانشمندان متعددى كسب علم نموده است بنا به قول صـاحـب تـاريـخ عـالم آراى عباسى , تفسير و حديث و ادبيات عرب رااز پدر, حكمت و كلام و بـعضى علوم معقول را از ملا عبداللّه مدرس يزدى , صاحب حاشيه ملا عبداللّه , و رياضيات را از ملا عـلـى مـذهـب و مـلا افضل قاضى مدرس و ملا محمد باقر بن زين العابدين يزدى , صاجب كتاب مـطـالـع الانوار, و طب را از حكيم عماد الدين محمود, و به قول صاحب روضات الجنات , صحيح بخارى را نزد محمدبن عبداللطيف مقدسى آموخته است .
شاگردان:
بـراى پـى بـردن بـه مـقام علمى و ميزان دانش شيخ , كافى است بدانيم كه متجاوز ازچهل تن از دانـشـمـنـدان و بزرگان قرن يازدهم هجرى قمرى از وى علم آموخته و بهره برده اند و بعضى از آنان , اشخاص زير هستند:.
1 ـ صدر الدين محمد ابراهيم شيرازى , معروف به ملا صدرا, فيلسوف معروف .
2 ـ ملا محمد محسن بن مرتضى بن محمود, معروف به فيض كاشانى , صاحب تفسير صافى .
3 ـ ملا عز الدين فراهانى مشهور به علينقى كمره اى , شاعر معروف قرن يازدهم .
4 ـ ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانى , معروف به محقق شيخ الاسلام .
5 ـ شيخ جواد بغدادى , مشهور به فاضل جواد, صاحب شرح خلاصة الحساب و زبدة فى الاصول .
6 ـ ملا محمد تقى بن مقصود على مجلسى , صاحب روضة المتقين (م 1070).
7 ـ سيد عز الدين حسينى كركى عاملى , مشهور به مجتهد مفتى اصفهانى .
تاليفات:
او يـكـى از پـربـركـت تـرين علماى جهان اسلام از نظر تاليف و تنوع در آن بوده است برخى تعداد تـاليفات او را با توجه به رساله ها و تحشيه ها و تعليقه ها, به عدد200 جلد رسانده اند, ولى تازه ترين تـحـقـيـق در اين مورد, تلاش و كوشش دانشمندمحترم , جناب آقاى دكتر محمد باقر حجتى , از اسـاتـيـد محترم دانشگاه تهران است كه به كنفرانس دمشق (در مورد شيخ بهايى ) ارائه داده اند و نـشـريـه الثقافة الاسلاميه درشماره پنجم آن را نشر داده است ايشان بر حسب تتبع و تفحص كـامـلـى كـه داشـتـه اسـت , تعداد آنها را 123 جلد اعلام مى كند و بر حسب دسته بندى كه دارد, مى نويسد:
الف ـ فقه (29 جلد):
اثنى عشريات خمس : ـ نماز ـ زكوة ـ روزه ـ حج .
ـ پاسخ سؤال شاه عباس .
ـ پاسخ سؤالات شيخ صالح جابرى .
ـ اجوبه مسائل جزائريه .
ـ احكام سجود و تلاوت .
ـ جامع عباسى .
ـ جواب مسائل شيخ جار.
ـ حاشيه بر ارشاد الاذهان علا مه حلى .
ـ حاشيه بر قواعد علا مه .
ـ حاشيه بر قواعد شهيد اول .
ـ حاشيه بر احكام الشريعه علا مه حلى .
ـ الحبل المتين .
ـ الحريرية .
ـ الذبيحيه .
ـ شرح فرائض نصيريه خواجه نصير الدين طوسى .
ـ فرائض بهائيه (بخش ارث ).
ـ قصر نماز در چهار مكان .
ـ مسح بر قدمين .
ـ مشرق الشمسين و اكسير السعادتين .
ـ رسالة في مباحث الكر.
ـ رسالة فى القصر و التخيير فى السفر.
ـ شرح رسالة فى الصوم .
ـ شرح من لايحضره الفقيه .
ـ رسالة في فقه الصلوة .
ـ رسالة في معرفة القبلة .

جمعه 8 مهر 1390  10:20 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

سيد محمّد باقر حسيني استرآبادى (ره)

(1040- 969 هـ.ق)

ولادت

 

مير محمد باقر استرآبادى (معلم ثالث) مشهور به ميرداماد در نيمه دوم قرن دهم هجرى پا به عرصه حيات گذاشت. هر چند درباره سال تولد او، اطلاعات کافى در دست نيست؛ ولى کتاب نخبه المقال فى اسماء الرجال، تولد وى را سال 969 ق. ذکر کرده است.

از آن جا که پدرش، داماد شيخ على بن عبدالعالى کرکى (معروف به محقق ثانى) بود، به ميرداماد معروف شد که بعدا اين لقب به مير محمد باقر نيز داده شد.

تحصيلات

 

مير محمد باقر سال هاى کودکى را پشت سر نهاد و به جرگه دانش پژوهان پيوست. او در نخستين فرصت، به سمت توس هجرت کرد و در پرتو آستان قدس رضوي، به فراگيرى دانش پرداخت و علوم دينى را نزد سيد على فرزند ابى الحسن موسوى عاملى و ديگر اساتيد آن ديار آموخت. همچنين علوم فلسفه و رياضيات را در دوران حضورش در توس آموخت. مير محمد باقر سپس راه قزوين پيش گرفت. قزوين در آن زمان، پايتخت دولت صفويه بود و دانشمندان زيادى در آن شهر مشغول تحقيق و تدريس بودند؛ وى نيز به تدريس علوم دينى پرداخت. در سال 988 ق. دوباره به خراسان آمد و تا سال 993 ق. در آن ديار ماندگار شد و سپس به کاشان مهاجرت کرد.

اساتيد

 

1. شيخ عبدالعالى بن على بن عبدالعالى کرکى،(دايى مير محمد باقر).

2. شيخ عزالدين حسين بن عبدالصمد عاملى (پدر شيخ بهايى)

3. سيد نورالدين على بن الحسين موسوى عاملي

4. على بن ابى الحسن عاملى.

5. تاج الدين حسين صاعد بن شمس الدين توسى.

6. مير فخر الدين محمد حسينى سماک استرآبادى وى مهمترين استاد ميرداماد در علوم عقليه بود.

مقام علمى

 

ميرداماد از علماى برجسته قرن يازدهم و از بزرگان فلاسفه و حکماى اسلامى بود. اسکندر بيگ منشى ـ که معاصر ميرداماد بود ـ در کتاب تاريخ عالم آراى عباسي، او را چنين وصف مى کند:

در علوم معقول و منقول، سرآمد روزگار خود و جامع کمالات صورى و معنوي، کاشف دقائق انفسى و آفاقى بود. در اکثر علوم حکميه و فنون غريبه و رياضى و فقه و تفسير و حديث، درجه عليا يافته و فقهاى عصر فتاواى شرعيه را به تصحيح آن جناب معتبر مى شمارند.

شاگردان

 

1. صدرالدين محمد شيرازى معروف به ملا صدرا

2. حکيم ملا عبدالرزاق لاهيجى

3. ملا محسن فيض کاشانى

4. حکيم قطب الدين لاهيجى

5. سيد احمد علوى عاملى.

6. ملا خليل قزوينى

7. على نقى کمره اي، شاعر

8. نظام الدين امير احمد بن زين العابدين عاملى.

9. محمد تقى بن ابى الحسن حسينى استر آبادى.

10. عبدالغفار بن محمد بن يحيى گيلانى.

11. امير فضل الله استرآبادى.

12. دوست على بن محمد.

13. عادل بن مراد اردستانى.

14. شمس الدين محمد گيلانى (شمساى گيلانى).

15. ميرزا شاهرخ بيگار.

16. محمد حسين حلبى.

17. عبدالمطلب بن يحيى طالقانى.

18. ابوالفتح گيلانى.

19. مير منصور گيلانى.

20. شيخ عبدالله سمنانى.

21. محمد حسن زلالى خوانسارى.

22. شيخ محمد گنابادى.

23. حسين بن محمد بن محمود حسينى آملى (سلطان العلما).

صفات اخلاقى

 

حکيم فرزانه در حکمت علمى و اخلاقى فردي، ممتاز بود و به همراهى حکمت نظرى با تهذيب اخلاق، تأکيد داشت و حکمت بدون تهذيب را باعث گمراهى و ضلالت مى دانست. او به دستور ها و فرايض دينى به عنوان آداب سير و سلوک بسيار اهميت مى داد. به قرآن علاقه اى بسيار عميق داشت؛ به طورى که هر شب نصف قرآن را تلاوت مى کرد. آن اندازه مى خوابيد که براى پرداختن به کارهايش تجديد قوا کرده باشد و غذا به اندازه اى مى خورد که توان تحقيق و کارهاى ديگرش را داشته باشد.

اغلب اوقات، به ذکر خدا و تزکيه نفس مشغول بود و شب ها در حال تهجد. اهميت زيادى به اداى نوافل مى داد و هيچ يک از نوافل را ترک نمى کرد و اين وضع را از سن بلوغ تا زمان وفات ادامه داد.

تأليفات

 

1. قبسات

2. الايقاضات

3. صراط المستقيم

4. الافق المبين

5. الحبل المتين

6. جذوات

7. تقويم الايمان

8. شارح النجاه

9. الرواشح السماويه فى شرح الحاديث الاماميه

10. رساله اى در تولى و تبري

11. خلسه الملکوتيه

12. الجمع و التوفيق بين رايى الحکيمين

13. رساله فى حديث العالم ذاتا و قدمه زماناً

14. اللوامع الربانيه فى رد شبه النصرانيه

15. رساله فى تحقيق مفهوم الوجود

16. رساله فى المنطق.

17. السبع الشداد؛ درباره چند علم

18. سدره المنتقي، در تفسير قرآن (حمد، جمعه و منافقون).

19. رساله فى خلق الاعمال.

20. نبراس الضياء؛ در معنى بداء

21. عيون المسائل

22. تفسير قرآن

23. شرح استبصار

وفات

 

در سال 1040 ق. شاه صفى جهت زيارت عتبات عاليات عازم عراق شد؛ وى از ميرداماد خواست که در اين سفر، همراه او باشد. ميرداماد که عاشق اهل بيت بود و نمى توانست به راحتى از کنار اين پيشنهاد بگذرد، قبول کرد. در بين راه، دانشور کهنسال شيعه، سخت مريض شد و مسير کربلا به نجف دار فانى را وداع گفت. پيکر پاکش را به نجف اشرف منتقل و در جوار قبر امير مومنان على ـ عليه السلام ـ دفن کردند.

جمعه 8 مهر 1390  10:20 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

ملاصدرا

 

طلوع خورشيد
بنا به نقلي در ظهر روز نهم جمادي الاولي سال 980 ق[1] مژده تولد فرزندي را به ميرزا ابراهيم بن يحيي قوامي شيرازي دادند و او كه سالهاي دراز انتظار چنين روزي را داشت و بارها نذر و نياز كرده بود از فرط خوشحالي سراسيمه خود را به منزل رسانيد و بر طبق عهدي كه نموده بود نام مبارك «محمد» را براي فرزندش برگزيد و تا زماني كه خود زنده بود روزانه يك سكه به شكرانه اين لطف الهي در راه خدا انفاق مي‌نمود.
ميرزا ابراهيم از كارگزاران ولايت فارس يا بازرگاني سرشناس و امين در بازار بود. وي با انتخاب معلمان و اساتيد خوب و مجرب در تربيت يگانه فرزندش كوشيد و در آموزش علوم متعارف زمان كوتاهي نكرد تا آنكه در 16 سالگي او را به كار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهي كه آنجا بود به زيارت عتبات نيز مشرف شد و با شنيدن خبر مرگ پدر به شيراز برگشت و مدتي مشغول رسيگي به امور داراييهاي پدر شد اما در همه اين مدت دل در گرو تحصيل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاك پدر به دايي خود كه مردي درستكار بود براي ادامه تحصيل راهي اصفهان شد.[2]
همان گونه كه روال عادي حوزه‌هاي علميه آن زمان بوده است به احتمال قوي صدرا علاوه بر فقه و اصول و ديگر علوم اسلامي متعارف، علوم ديگري چون رياضيات و نجوم و طب و هيئت و ... بخصوص منطق و فلسفه را در شيراز آغاز نموده و به مرحله‌اي رسانده كه مجبور شده است براي تكميل رشته‌هاي مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتيد مشهور نواحي ديگر اقدام نمايد.
آغازسفر
كساني كه به زندگي صدرالمتألهين پرداخته‌اند مقصد او را از شيراز به اصفهان نوشته‌اند اما به احتمال زياد بايد با ورود شاه عباس به شيراز در سال 998 كه قاعدتاً شيخ بهايي نيز همراه او بوده است صدرالمتألهين جوان با شيخ بهايي آشنا شده و بهمراه آنان يا مدتي پس از آنان به پايتخت كه در آن تاريخ قزوين بوده، آمده باشد. در اين مورد نسخه دست نويس ملاصدرا از روي نسخه اصلي كتاب حديقه هلاليه شيخ بهايي كه شرح دعاي چهل و سوم صحيفه سجاديه است راهگشاست. زيرا در پايان نسخه و پس از اتمام كتاب نوشته است: «عبده الراجي صدرالدين محمد شيرازي محروسه قزوين شهر ذي‌الحجه سنة الف و خمس من الهجره النبويه». معلوم مي‌شود كه ملاصدرا در تاريخ 1005 و شايد قبل از آن در قزوين مشغول تحصيل بوده و تا حدي با استادش آشنايي داشته كه از روي كتابهاي او نسخه برداري مي‌نموده است. بنابراين مي‌توان گفت يك سال پس از اين تاريخ و با انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان صدرالمتألهين نيز راهي اصفهان شده باشد.

اساتيد ملاصدرا
در عصر صدرالمتألهين اصفهان و پس از آن قزوين پايتخت و مركز علمي ايران بود و اكثر اساتيد بزرگ در اين شهرها اقامت داشتند و جاذبه ويژه‌اي براي دانش دوستان داشت.
صدرالمتألهين ابتدا در محضر درس شيخ الاسلام شهر بهاء الحق والدين محمد بن عبد الصمد عاملي ـ معروف به شيخ بهائي‌ـ كه در علوم نقلي مورد اعتماد و دانشمند زمان و برناي عصر خويش بود حاضر شد و سنگ بناي شخصيت علمي و اخلاقي ملاصدرا توسط اين دانشمند جهانديده كم نظير و علامه رهرو ذيفنون عصر بنا نهاده شد و تكميل اين بناي معنوي را استاد ديگرش دانشمند سترگ و استاد علوم ديني و الهي و معارف حقيقي و اصول يقيني سيد بزرگوار و پاك نهاد حكيم الهي و فقيه رباني امير محمد باقر بن شمس الدين مشهور به ـ مير داماد ـ عهده‌دار گشت. اين نوجوان خوش استعداد و پرشور حديث و درايه و رجال و فقه و اصول را از شيخ بهائي و فلسفه و كلام و عرفان و ديگر علوم ذوقي را از محضر ميرداماد آموخت و علوم طبيعي و رياضي و نجوم و هيئت را نيز از محضر اين دو استاد و احتمالاً نزد حكيم ابوالقاسم ميرفندرسكي عارف زاهد و رياضي‌دان بنام عصر فرا گرفت.
آوارة كوي دوست
ملاصدرا از دانشمندان كم نظيري بود كه از همراهي با صاحبان قدرت و زندگي با اهل دنيا و دنياپرستان و تعريف و تمجيد شاهان صفوي بيزار بود و عظمت روحي كه در او وجود داشت به او اجازه سرفرود آوردن در برابر مقامات پست دنيايي را نمي‌داد. و البته دنيا طلبان نيز چنين مزاحمي را نمي‌توانستند تحمل كنند و او را از حسادت و توهين و تهمت خود در امان نمي‌گذاشتند. صدرالمتألهين پس از طي مراحل علمي در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز مي‌گردد تا شايد در حمايت خانواده و خويشان خود بتواند در امان باشد.
تاريخ بازگشت صدرالمتألهين به شيراز همچون كوچ قبلي و بعدي او از اين شهر معلوم نيست. همچنانكه از مدت اقامت و فعاليتهاي علمي و اجتماعي او در اين مرحله اطلاعي نداريم و احتمالاً در همين سالها كه بايد بين سالهاي 1010 تا 1020 باشد الله وردي خان فرمانرواي شجاج و آگاه و دلسوز فارس تصميم مي‌گيرد تا مدرسه‌اي مخصوص به نام ملاصدرا بنا كند و آن مدرسه را پايگاه علوم عقلي در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمي‌دهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل مي‌رسد و مقارن همين احوال ملاصدرا نيز در اثر ناسازگاري علماي شيراز و شروع آزار و اذيت و اهانت او ناگزير به ترك شيراز و بازگشت به اصفهان مي‌شود و يا به گفتة آية الله سيد ابوالحسن قزويني از همان جا به نواحي قم عزيمت مي‌نمايد. ايشان در شرح حال ملاصدرا مي‌نويسد:
«... پس از مراجعت به شيراز چنانچه عادت ديرينة ابناي عصر قديم و حديث همين است محسود بعضي از مدعيان علم قرار گرفت و به قدري مورد تعدي و ايذاء و اهانت آنان قرار گرفت كه در نتيجه از شيراز خارج و در نواحي قم در يكي از قُرا منزل گزيد و به رياضات شرعيه از اداي نوافل و مستحبات اعمال و صيام روز و قيام در شب، اوقات خود را صرف مي‌نمود».[3]
صدرالمتألهين حكيمِ خانه به دوشي بود كه به جرم آزادگي روح و فكر مجبور شد تا از پايتخت نشينان روي گرداند و به زندگي در روستايي دور افتاده و خالي از امكانات رفاهي ـ كه آن روز و در بارگاه صفويان براي دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نمايد و خود را براي «انقطاع الي الله» آماده سازد. او خود در توجيه انتخاب اين راه مي‌گويد: «من وقتي ديدم زمانه با من سر دشمني دارد و به پرورش اراذل و جهّال مشغول است و روز به روز شعله‌هاي آتش جهالت و گمراهي برافروخته‌تر و بد حالي و نامردمي فراگيرتر مي‌شود ناچار روي از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معركه بيرون كشيدم و از دنياي خمودي و جمود و ناسپاسي به گوشه‌اي پناه بردم و در انزواي گمنامي و شكسته حالي پنهان شدم. دل از آرزوها بريدم و همراه شكسته‌دلان بر اداي واجبات كمر بستم».[4]
اين مرحله از زندگي رادمرد حكمت و شهود سرآغاز چشم‌پوشي از مظاهر دنيوي و جاه و جلال مجازي و دل بريدن از دنيا و دنياپرستان و رو به سوي جمال و جلال حق نمودن است كه همواره با مشقتهاي فراوان و نيروي عزم و اراده‌اي آهنين تنها براي افرادي انگشت شمار حاصل مي‌گردد؛ كه در اصطلاح سالكان سير از خلق به سوي حق نام دارد.
در كنج غربت
دوره سوم زندگي صدرالمتألهين مرحله دوم انقلاب روحي او و حركت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوي حق با ياري حق است. اين مرحله طولاني‌ترين منازل در سفرهاي چهارگانه سير و سلوك است و صدرالدين شيرازي براي اين مرحله كه دوران سخت رياضتهاي جسماني و مجاهدتهاي نفساني و عبادت و طي مقامات كشف و شهود است محلي به نام كهك (در سي كيلومتري جنوب شرقي شهر مقدس قم) را برمي‌گزيند و يا در اثر توفيق جبري و به عنوان تبعيد از مركز علمي و فرهنگي رسمي (اصفهان) بر او تحميل مي‌شود و در هر صورت فارغ از قيل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشيني در جوار لطف كريمة اهل بيت ـ عليها السّلام ـ و حرم آنان پناه مي‌گيرد تا ضمن بهره‌گيري از درياي علوم آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ از گزند فتنه‌ها در امان باشد. چرا كه از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل شده است: «به هنگام فراگير شدن فتنه‌ها به قم و اطراف آن پناه ببريد».[5]
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در كهك همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبي روشن نيست. از تطبيق و انطباق بعضي يادداشتها مي‌توان نتيجه گرفت كه بين سالهاي 1025 تا 1039 در كهك بوده است و البته از شيوه زندگي او در آن قريه نيز اطلاعي نداريم جز مطالبي كه از نوشته‌هاي خود او مي‌توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنين ادامه مي‌دهد.
« با گمنامي و شكسته حالي به گوشه‌اي خزيدم. دل از آرزوها بريدم و با خاطري شكسته به اداي واجبات كمر بستم و كوتاهيهاي گذشته را در برابر خداي بزرگ به تلافي برخاستم. نه درسي گفتم و نه كتابي تأليف نمودم. زيرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون والقاي درس و رفع اشكالات و شبهات و ... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابساماني و اختلال، پايداري اوضاع و احوال و آسايش خاطر از كدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالي كه گوش مي‌شنود و چشم مي‌بيند چگونه چنين فراغتي ممكن است... ناچار از آميزش و همراهي با مردم دل كندم و از انس با آنان مأيوس گشتم تا آنجا كه دشمني روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انكار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بي‌اعتنا شدم.

 

آنگاه روي فطرت به سوي سبب ساز حقيقي نموده، با تمام وجودم دربارگاه قدسش به تضرع و زاري برخاستم و مدتي طولاني بر اين حال گذراندم».[6]
صدرالمتألهين در طي نامه‌اي از كهك نيز به استادش ميرداماد وضع روحي خود را چنين ترسيم مي‌كند:
«و اما احوال فقير بر حسب معيشت روزگار و اوضاع دنيا به موجبي است كه اگر خالي از صعوبتي و شدتي نيست... اما بحمدالله كه ايمان به سلامت است و در اشراقات علميه و افاضات قدسيه و واردات الهيه ... خللي واقع نگشته ... از حرمان ملازمت كثيرالسعاده بي‌نهايت متحسّر و محزون است. روي طالع سياه كه قريب هفت هشت سال است كه از ملازمت استاد الاماجد و رئيس الاعاظم محروم مانده‌ام و به هيچ روي ملازمت آن مفخر اهل دانش و بينش ميسر نمي‌شود... به واسطه كثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افكار و اذكار بسي از معاني لطيفه و مسائل شريفه مشكوف خاطر عليل و ذهن كليل گشته ...»[7]
سفر عرشي
مرحله سوم سلوك روحاني صدرالمتألهين شيرازي سفر از حق به سوي خلق است براي مشاهده آثار خداي سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آيات الهي در طبيعت و انسان و آفاق و انفس كه در اثر طي مراحل گذشته نصيب سالك مي‌شود. انسان در پايان اين سير به مقام «خلافت اله‌ي» نايل مي‌شود و در اصطلاح فلاسفه «جهاني مي‌شود بنشسته در گوشه‌اي».
شور و ابتهاج ملاصدرا در اين مرحله مانند همه آنها كه به اين مقام رسيده‌اند در خور وصف نيست. او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دريچه‌اي به عالم قدس بگشايد و حقايق علمي را كه از راه تفكر و استدلال به دست آورده بود از راه مكاشفات نوري مشاهده نمايد. در مقدمه اسفار پس از يادآوري دوران زحمت و رنج و مصيبتهاي جانكاه، اين مرحله را دوران آرامش و استراحت خود مي‌شمرد و مي‌گويد:
«سرانجام در اثر طول مجاهدت و كثرت رياضت نورالهي در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملكوتي بر آن افاضه شد و اسرار نهاني جبروت بر وي گشود و در پي آن به اسراري دست يافتم كه در گذشته نمي‌دانستم و رمزهايي برايم كشف شد كه به آن گونه از طريق برهان نيافته بودم و هر چه از اسرار الهي و حقايق ربوبي و وديعه‌هاي عرشي و رمز و راز صمدي را با كمك عقل و برهان مي‌دانستم با شهود وعيان روشنتر يافتم. در اينجا بود كه عقلم آرام گرفت و استراحت يافت و نسيم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزيد و آنچنان به حق نزديك شد كه همواره با او به مناجات نشست».[8]
فروغ حكمت متعاليه
روزي كه سفينة النجاة اسلام ناب محمدي ـ صلّي الله عليه و آله ـ در ساحل خشك و سوزان جاهليت متعصب قرشي و سلطنت ظلماني اموي به گل نشست فلسفة از پاي افتاده و شرك آميز يوناني و حكمت كليسايي اسكندراني در شام و مصر و بغداد شكفتن آغاز كرد و دستمايه تعزيه گردانان ميدان مبارزه با «ثقلين» شد. اما در مدتي اندك دانشمندان وارسته اسلامي و خصوصاً تربيت شدگان مكتب تشيع با تكيه بر فرهنگ عميق و اصيل «قرآن و عترت» و بي اعتنا به اغراض سياسي نهضت ترجمه، با اصطلاحات فلسفي آشنا شده و از «شيوه منطقي» ارسطو و «مكاشفه» نو افلاطوني در مناقشات علمي ـ سياسي و فهم معارف قرآن بهره‌ها گرفته، حتي خود در اين مكاتب استاد شده و به نوآوري پرداختند و نقاديِ عميق مباحث را با معيار معارف قرآن به عهده گرفتند. فارابي و بوعلي سينا متد ارسطويي را در قالب جديد آن ـ حكمت مشاء ـ پي‌ريختند و شهاب الدين سهروردي نيز عنصر سلوك و اشراق را اساس فلسفه خود قرار داد و با ادغام بديع عناصر گوناگون فلسفي از برآيند آنها فلسفه «اشراق» را بنا نهاد و مقارن اين دو مكتب فلسفي يك مكتب علمي ديگر نيز كه از عقايد ديني با روش برهاني دفاع مي‌نمود پا به پاي فلسفه پيش رفت. اين جريان همان «علم كلام» بود كه همواره زمينه مناسبي براي طرح مسائل جديد در فلسفه و رشد و نقد آن ايجاد نمود. عرفان نيز به عنوان راهي براي دريافت حقيقت دين و شيوه خاصي از معرفت الهي و وصول به كمال معنوي در پي آن بود كه جنبه اصيل و پر مغز و نغز شريعت اسلامي را به دست آرد امّا با تمام تلاشي كه دانشمندان و حكيمان داشتند نتوانسته بودند اين چهار رود خروشان را به هم پيوند دهند و به يك سو هدايت كنند.
در چنين زمينه فرهنگي كه از سويي بسيار غني و پرمايه بود و از سوي ديگر به ركود و كسادي و نازائي گرفتار شده بود، زيرا غلبه نهضت ضد عقلي كه همزمان با غرب و شايد در اثر ارتباط دولت صفوي با اروپا بر حوزه‌هاي علوم اسلامي سايه افكنده بود و نهايتاً منجر به ظهور «فلسفه تجربي» و حس گرايي «ظاهر بيني» در غرب و قدرت و تقويت «ظاهريه» و پيدايش «اخباريگري» و جمود بر ظواهر شرعي در شرق و به ويژه در نبض پرتپش آن «تشيع» شده بود هر يك از رودهاي خروشان و پربركت حكمت و معرفت را از تكاپو و حركت آفريني باز داشته و يا بكلي خشكانيده بود، آري در چنين فضاي گرفته‌اي خورشيد جهان افروز «حكمت متعاليه» در آسمان فكر اسلامي ايران طلوع كرد و افق شرق را به نور حكمت روشن كرد.
حكمت متعاليه از يك نظر به منزله چهارراهي است كه چهار مكتب مهم يعني حكمت مشائي ارسطويي و سينايي و حكمت اشراقي سهروردي و عرفان نظري محيي الديني و معاني و مفاهيم كلامي (اسلامي) با هم تلاقي كرده و مانند چهار نهر سر به هم آورده رودخانه‌اي خروشان به وجود آورد‌ه‌اند و از نظر ديگر به منزله يك ساختمان عظيمي است كه چهار عنصر مختلف را پس از يك سلسله فعل و انفعالات به هم ربط داده و به آنها شكل و هيئت و واقعيت نويني بخشيده كه با ماهيت قبلي هر يك از عناصر متغاير است.[9]
«اختلاف سابقه‌دار مشّاء و اشراق ... و همچنين بسياري از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان به وسيله صدرالمتالهين حل شد و چهره بسياري از حقايق اسلامي روشن گشت ...»[10]
گرچه جهل ظاهربينان و غرور علمي اروپاي پس از رنسانس و خود باختگي مسلمين در قرون اخير در حدي بوده و هست كه اجازه نمي‌دهد آهنگ حياتبخش حكمت متعاليه و صداي گوشخراش شكستن استخوانهاي پوسيده فلسفه ارسطويي و نوافلاطوني «اسكولاستيك» در زير چرخ عظيم و تندر حكمت متعاليه صدرايي به گوش غربيان و غربزدگان قديم و جديد برسد و تحول بزرگ فلسفي را كه آن حكيم الهي و فيلسوف رباني ايجاد نمود دريابند. اما بدون شك با ظهور صدرالمتألهين فعاليت فكري در ايران عصر صفوي به اوج خود رسيد و انديشه‌هاي او تمامي حيات فكري وعقلي چهار قرن گذشته را در انحصار درآورد و امروز نيز مكتب او به همان سرزندگي دوران تقرير و تحرير است.
آثار ماندگار
صدرالمتألهين از نويسندگان خوش قلم و پركار در فلسفه اسلامي است و آثار قلمي او لطيف و در كمال فصاحت و بلاغت است و به تعبير يكي از اساتيد صاحبنظر، در گذشته تاريخ فرهنگي شيعه دو نفر در حسن تعبير و شيوايي قلم بي نظير بوده‌اند و شايد در آينده هم نظيري نداشته باشند؛ شهيد ثاني زين الدين جبل عاملي كه در فقه قلم شيرين و جذاب و رواني دارد و صدرالمتألهين شيرازي كه فلسفه را با بياني روان و قلمي شيوا تقرير نموده است.
تأليفات حكيم شيراز كه بيش از چهل عنوان كتاب و هر يك در نوع خود شاهكاري بي‌نظير يا كم نظير مي‌باشد به جز رسالة سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگي به زبان عربي (زبان رسمي مراكز علمي آن عصر) نوشته شده و داراي نثري روشن و فصيح و مسجع و براي آموزش فلسفه وعرفان بسيار آسان و سهل است. در ميان آثار فلسفي او بخشي خصلت عرفاني بارزتري دارند و بعضي داراي لحن برهاني و استدلالي تر هستند، هر چند كه از تمامي آنها بوي عرفان به مشام مي‌رسد.
از ويژگيهاي بسيار مهم نوشته‌هاي ملاصدرا كه از دستاوردهاي انحصاري خود او است تطبيق بين مفاهيم و بيانات شرع و براهين فلسفي است به نحوي كه در هيچ مسأله فلسفي تا استشهاد بر آيات قرآن و آثار معصومين ننمايد نظر قاطع خود را ابراز نمي‌دارد. او همواره در كتابهايش افتخار مي‌كند كه هيچ كس را نديده كه همچون خود او اسرار قرآن كريم و سنت معصومين را فهميده باشد. تمام نوشته‌هاي فلسفي او پر از آيات قرآن و روايات است و تمام تفاسيرش سرشار از برداشتهاي عرفاني و عقلي است و او در اين تطبيق يگانه پيشتاز است و در اين روش نظيري ندارد. البته پس از او شاگرد بي‌نظيرش فيض كاشاني اين شيوه را از استاد آموخته و آن را گسترده و زيبا به كار برده است.
نوشته‌هاي صدالمتألهين در مجموع از ويژگيهايي چون جامعيت، داوري مصلحانه بين آراء مختلف، استفاده از عقل و ذوق و وحي در حل مبهمات، احاطه بر آراء گذشتگان، و در آخر سهل و ممتنع نويسي برخوردار است.
به تعبير علامه حسن زاده آملي كتاب اسفار اربعه امّ الكتاب مؤلفات ملاصدراست كه در اواخر دورة اقامتش در كهك شروع به تأليف آن نموده و از نظر دامنه و گسترش مطالب بي‌گمان بر شفاي بوعلي سينا و فتوحات مكيّه ابن عربي مقدم است. «اين كتاب به يك معنا نقطة اتصال و حلقه جامع دايرة المعارف مشائي ابن سينا و اقيانوس اسرار باطني ابن عربي است و به تعبير ديگر، هم اوج هزار سال تفكر و تأمل دانشمندان و حكماي اسلامي است و هم شالودة بناي عقلاني تازه و اصيلي است كه از متن معارف اسلامي سرچشمه گرفته است».[11]

 

صدرالمتألهين در اين كتاب بزرگ با صراحت تمام رابطه حكمت و دين و عقل و وحي را بيان مي‌دارد كه: «حاشا الشريعة الحقه الالهيه البيضاء ان تكون احكامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية و تباً لفلسفة تكون قوانينها غير مطابقة للكتاب و السنة».[12] حاشا كه احكام و مقررات بر حق و تابناك شرعي با معارف بديهي و يقيني عقلاني، ناهماهنگ باشد و نابود باد فلسفه و حكمتي كه قواعد و يافته‌هايش مطابق با كتاب الهي و سنت نبوي نباشد.
صدرالمتألهين در درك ظاهر و فهم اسرار قرآن و حديث تبحّري ويژه داشت و گرچه در اكثر كتب فلسفي خود به قرآن و حديث تمسك نموده و گاهي نيز به شرح آيات و احاديث پرداخته اما كتابهايي نيز به تفسير آيات و احاديث اختصاص داده و سوره‌هاي سجده، يس، واقعه، حديد، جمعه، طارق، اعلي، زلزال و سوره بقره تا آيه 65 و آية الكرسي و آيه نور و ... را تفسير نموده كه از تفاسير ارزشمند فلسفي به شمار مي‌آيند و تاكنون چندين بار چاپ شده است.
شرح اصول كافي مرحوم آخوند نيز اولين شرحي است كه بر كتاب بي‌نظير اصول كافي پس از حدود شش قرن نوشته شده و سنت شرح نويسي بر روايات عميق اعتقادي را باب نموده و بدون شك يكي از مهمترين متون اعتقادي شيعي دوره صفوي است كه در هماهنگي بين حكمت و عرفان و وحي يكي از بهترين و بلكه اولين كليد است و مؤلف كتاب روضات الجنات در مورد اين كتاب مي‌گويد:
«و عندي انّه ارفع شرح كتب علي احاديث اهل البيت ـ عليهم السّلام ـ و ارجحها فائدة و اجلّها قدراً.»[13]
صدرالمتالهين در سير نوشتاري خود ابتدا حكيمي عقلاني است كه شرح هدايه را مي‌نويسد و شفاي بوعلي را حاشيه مي‌زند و پس از طي مراحل سلوك و معرفت عارفي متكي بر وحي است كه با قدرت الهي و هدايت نبوي و بيان علوي و با قدمِ قلم سفرهاي چهارگانه را طي مي‌كند و اسفار اربعه مي‌نويسد و در آخر كار تمام همّ خود را بر فهم و درك و تبيين قرآن و روايات اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ متمركز مي‌نمايد و آخر كار نيز در يك دستش قلم تفسير سوره بقره و در دست ديگرش برگه‌هاي شرح كتاب الحجة اصول كافي است كه به ديدار محبوب مي‌شتابد.
خانه آفتاب
صدرالمتالهين داماد ميرزا ضياء الدين محمد بن محمود الرازي مشهور به ضياء العرفاء پدر زن شاه مرتضي والد فيض كاشاني است. و بدين ترتيب بايد گفت فيض پيش از آشنائي علمي با صدرالمتألهين با او ارتباط خويشاوندي داشته و دختر ملاصدرا، دختر خاله فيض بوده است.
فرزندان صدرالمتألهين كه هر يك از علوم اسلامي بهره‌اي وافي برده و از نامداران جهان اسلام محسوب مي‌شوند جلوة ديگري از روح الهي آن فيلسوف وارسته مي‌باشد كه در نظام خانواده تجلي يافته است.
1. اولين فرزند اين خانواده ام كلثوم در سال 1019 به دنيا آمد و دانش و بينش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملاعبدالرزاق لاهيجي (فياض) درآمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصيل ادامه داد تا در اكثر علوم متعارف سرآمد همگنان شد به نحوي كه در مجالس دانشمندان شركت مي‌نمود و با آنان به مباحثه مي‌پرداخت.[14]
2. محمد ابراهيم، ابوعلي حكيمي انديشمند و عارفي سالك و محدثي والا مقام است كه در سال 1021 به دنيا آمد و در محضر پدر به تحصيل پرداخت. كتابهاي متعدد نگاشت و كتابي نيز به نام عروة الوثقي در تفسير آية الكرسي به زبان فارسي نوشت ولي آنچنانكه از بعضي نوشته‌هايش پيداست و عده‌اي از تراجم نويسان تصريح نموده‌اند در اواخر عمر بشدت از فلسفه رويگردان شد و بر فلاسفه تاخت.[15]
3. زبيده خاتون متولد 1024، سومين فرزند صدرالمتألهين، عالمي اديب و فاضل و حافظ قرآن، همسر دانشمند بزرگ ميرزا معين الدين فسائي و مادر علامه اديب ميراز كمال الدين فسائي (ميرزا كمالا) داماد مجلسي اول است. او حديث و تفسير قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبيات استاد فرزند خود بود.[16]
4. زينب سومين دختر صدرالمتألهين است كه عالمي فاضل و متكلمي انديشمند و فيلسوفي عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود. در محضر پدر و برادرش بهره‌ها برد و پس از ازدواج با جناب فيض كاشاني تحصيل خود را در محضر همسرش به كمال رساند. سال تولد زينب در كتب تراجم نيامده ولي تاريخ وفاتش را 1097 نوشته‌اند.[17]
5. دومين پسر صدر المتألهين نظام الدين احمد دانشمندي اديب و حكيمي متأله و شاعري عارف است كه در سال 1031 در شهر كاشان به دنيا آمد و در رجب 1074 وفات يافت. وي كتابي به نام مضمار دانش به زبان فارسي دارد.[18]
6. آخرين فرزند صدرالمتألهين معصومه خاتون همسر علامه بزرگ ميرزا قوام الدين نيريزي از شاگردان به نام صدرالمتألهين و حاشيه نويس كتاب اسفار است. او در تاريخ 1033 به دنيا آمد و 1093 وفات يافت. بانويي دانشمند و ادب دوست، حديث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن كريم بود كه در محضر پدر و سپس خواهرانش زبيده و ام كلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت.[19]
وفات
حكيم وارسته در طول عمر 71 ساله‌اش هفت بار با پاي پياده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف كعبه دل صفا بخشيد و در آخر نيز سر بر اين راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه‍ . ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاك سپرده شد و اگر چه امروز اثري از قبر او نيست اما عطر دلنشين حكمت متعاليه از مركب نوشته‌هايش همواره مشام جان را مي‌نوازد.
محمود لطيفي

 


[1] . ملاصدرا، هانري كربن، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص 9.
[2] . ملاصدرا، ص 28.
[3] . يادنامه ملاصدرا، نشر دانشگاه تهران، ص 2.
[4] . اسفار، ج 1، ص 6.
[5] . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسي، ج 60، ص 216.

 

[6] . اسفار، ج 1، ص 6 و 7 .
[7] . مجله فرهنگ ايران زمين، ج 13، ص 84، 100.
[8] . همان، ص 8.
[9] . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 587.
[10] . مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 13، ص 249 و 252.
[11] . تاريخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت، ج 1، ص 496.

 

[12] . اسفار، ج 8، ص 303.
[13] . روضات الجنات، ج 4، ص 120.
[14] . مستدرك اعيان الشيعه، ج 3، ص 43.
[15] . مقدمه معادن الحكمه، چاپ انتشارات كتابخانه آية الله مرعشي، ص 15.
[16] . اعيان الشيعه، ج 3، ص 83 (مستدرك).
[17] . همان.
[18] . مقدمه معادن الحكمه، ص 15.
[19] . اعيان الشيعه همان
جمعه 8 مهر 1390  10:21 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

سلطان العلماء حسينى مرعشى (ره)

(1064-1001 ه.ق)

 

ولادت

 

سيد حسين بن رفيع الدين محمد بن شجاع الدين محمود بن سيد على حسينى مرعشى در سال 1001 ‏هجرى قمرى در اصفهان چشم به جهان گشود‎.‎

 

‎ ‎خاندان

 

نسب او به امام چهارم امام زين العابدين عليه‏السلام مى‏رسد و اجداد او از علماء و ‏حكام مازندران بوده‏اند. جد اعلاى او سيد مير بزرگ مرعشى مدتى از عمر شريفش را در ‏مازندران حكومت مى‏كرده است. اولين كسى كه از اين خاندان به اصفهان رفت و در آنجا ساكن ‏شد، مير نظام الدين على بن مير قوام الدين محمد است كه در أعيان الشيعة درباره او ‏اينطور آمده است: كان من علماء الحديث و الفقه و الأصوليين( أعيان الشيعة ج 8 ص 308‏‎)

 

سيد شجاع الدين محمود بن مير سيد على، جد سلطان العلماء و پدر بزرگوارش سيد رفيع ‏الدين محمد بن محمود نيز از بزرگان علم و فضل در زمان خود بوده‏اند‎.‎

 

‎تحصيلات

 

سيد حسين بن محمد در خاندان علم و فضل چشم به جهان گشود و رشد كرد. بهترين استاد و مربى ‏او پدر بزرگوارش بود. با شروع به تحصيل، با ملا خليل بن غازى ( متوفاى 1089 قمرى) ‏هم‏درس و هم‏بحث مى‏شود. اين دو علاوه بر اينكه هم‏درس بوده‏اند، هم‏سن نيز بوده‏اند‎.‎

 

در مورد ملا خليل در رياض العلماء اينطور گفته شده است: فاضل متكلم أصولي جامع دقيق ‏النظر قوي الفكر من أجلة مشاهير عصرنا و أكمل أكابر فضلاء دهرنا.(رياض العلماء ج 2 ص ‏‏261‏‎)

 

صاحب أمل الآمل درباره او مى‏گويد: فاضل علامة حكيم متكلم محقق موفق فقيه محدث ثقة جامع ‏للفضائل ماهر معاصر(أمل الآمل ج 2 ص 92‏‎)

 

داشتن چنين هم‏بحث و همراهى فاضل، در رشد علمى سلطان العلماء تأثير بسزايى داشته است. اين ‏دو علاوه بر استفاده از محضر پدر بزرگوار سلطان العلماء، از محضر شيخ بهائى )متوفاى ‏‏1030 قمرى( و ملا محمد زمانى و ملا حسين يزدى ندوشتى نيز، نهايت استفاده را برده‏اند‎.‎

 

ارتباط او با ملا خليل به حدى بوده كه كتاب شافي في شرح الكافي تأليف ملا خليل را به ‏اسم سلطان العلماء منتشر نموده است. (الذريعة ج 3 ص 6 و 7‏‎)

 

‎ ‎وزارت

 

به تدريج با رشد علمى خليفة السلطان، او مورد عنايت شاه عباس اول واقع شده و پس از ‏وفات سلمان خان در سال 1033 قمرى، به وزارت گماشته مى‏شود‎.‎

 

در همان زمان پدر بزرگوار ايشان ميرزا رفيع محمد صدر، صدارت شاه عباس را به عهده داشته ‏و آن دو، در يك خانه به مراجعات مردم پاسخ مى‏داده‏اند‎.‎

 

سلطان العلماء حدود چهار تا پنج سال وزارت شاه عباس را به عهده داشته و علاوه بر آن، ‏داماد او نيز بوده و در سال 1033 با دختر او ازدواج كرده است‏‎.‎

 

از اين ازدواج چهار پسر به نامهاى سيد ابراهيم، سيد حسين، سيد رفيع الدين محمد و سيد ‏على كه همه از فضلا و بزرگان زمان خود و داراى مقام اجتهاد و استنباط بوده‏اند، حاصل ‏شده است‎.‎

 

ايشان پس از رحلت شاه عباس، مدت دو سال وزارت شاه صفى را به عهده داشته كه در يكى ‏از جنگها بين او و شاه صفى درگيرى پيش مى‏آيد كه جزئيات آن در منابع تاريخى موجود نيست. ‏در نتيجه اين درگيرى، او در سال 1041 از وزارت عزل شده و تمام فرزندانش كور شده و خود ‏او نيز به قم تبعيد گشت‎.‎

 

او در قم بين ده تا پانزده سال مشغول به مطالعه و تدريس و تأليف مى‏گردد كه كتاب ‏حاشيه بر معالم الدين را نيز در اين زمان نوشته است‎.‎

 

بعد از مدتى شاه صفى او را به اصفهان خوانده و او را به وزارت منصوب كرد. هنگامى كه ‏خليفة السلطان براى حج به مكه مكرمه رفته بود، شاه صفى از دنيا رفت و شاه عباس دوم ‏به سلطنت رسيد و پس از قتل مير تقى خان در سال 1052، او را به وزارت منصوب كرد كه تا ‏آخر عمر شريفش در سال (1064 قمرى) ، مدت هشت سال و شش ماه وزارت شاه عباس دوم را به ‏عهده داشت‎.‎

 

ويژگيها

 

از ويژگيهاى مهم سلطان العلماء استعداد سرشار او است. او در حالى كه مدتى از عمر ‏شريفش را در منصبهاى اجرايى مشغول به كار بوده، از نظر علمى نيز تا حدى رشد كرده كه ‏نمونه آن تأليف كتابهاى متعدد در رشته‏هاى مختلف منطق، اخلاق، تفسير، فقه و اصول است‎.‎

 

از خصوصيات ديگر اين بزرگوار اينكه سرپرستى بسيارى از علويين و فقرا و اهل علم را به ‏عهده داشته و شبهاى تاريك غذا براى آنان مى‏برده و بين آنان توزيع مى‏كرده است‎.‎

 

از ديگر آثار او اقامه نماز جمعه در اصفهان و ترتيب دفاترى براى اوقاف بوده است‎.‎

 

او چندين بار به زيارت خانه خدا رفته كه چند بار آن با پاى پياده بوده است‏‎.‎

 

وى مدارس علميه‏اى را بنيان نهاده و اولين كسى است كه مراكز درمانى را در دولت صفويه ‏بنيان نهاده است‎.‎

 

نمونه ديگر آن، تدريس آن بزرگوار است. در أعيان الشيعة به نقل از سيد شهاب الدين ‏تبريزى اينگونه نوشته شده: كان من أشهر مدرسي عصره، يحضر درسه نحو ألفين و يصعد المنبر و ‏يلقي الدرس. بل قيل إنه لم ينصب في عصر الصفوية منبر لمدرس كما نصب له(أعيان الشيعة ج ‏‏6 ص 165‏‎)‎

 

در محضر درس او بزرگانى از فقها حضور داشته‏اند كه از مشهورترين آنان علامه مجلسى صاحب ‏بحار الأنوار است‎.‎

 

از ويژگيهاى ديگر او سفرهايش به مناطق مختلف و از جمله قسطنطنيه است. او به مصر نيز ‏مسافرت كرده و با علماى قاهره به تبادل نظر پرداخته است. همچنين به يمن مسافرت كرده و ‏با امام زيديه ملاقات داشته است‎.‎

 

او در سفرش به قسطنطنيه با ابى مسعود، مفتى آنان و صاحب تفسير معروف، مناظراتى داشته ‏كه بعدها فرزندش سيد على آن را به صورت كتابى تدوين كرده است‎.‎

 

از خصوصيات ديگر، توانايى روحى بسيار بالاى او است كه پس از اينكه فرزندانش به وسيله ‏شاه صفى كور مى‏شوند با صبر و مقاومت در قم به تأليف و تحقيق پرداخته و با تحمل اين ‏مصايب، آثار ارزشمندى را از خود بر جاى گذاشته است. اگر چه اين تحمل و صبر از عظمت ‏روحى او حكايت دارد، امّا از قساوت و حق ناشناسى و ناجوانمردى شاه صفى صفوى نيز حكايت ‏مى‏كند‎.‎

 

‎ ‎بزرگان اين خاندان

 

خاندان سلطان العلماء، چه اجداد طاهرين او و چه فرزندان و بازماندگانش، خاندان ‏فضيلت و علم و تقوا مى‏باشند كه از جمله آنان است‎:‎

 

‏1‏‎ - ‎درباره سيد شجاع الدين محمود بن سيد على، جد ايشان، در تاريخ عالم آرا اينطور ‏آمده است: كان من مشاهير المدرسين بأصفهان، يجتمع المحصلون من كل فج عميق في المعقول و ‏المنقول. وقف عدة أملاك لمصارف الخيريّة. (أعيان الشيعة ج 10 ص 108 به نقل تاريخ عالم ‏آرا‎(‎

 

‏2‏‎ - ‎در مورد پدر بزرگوارشان رفيع الدين محمد بن شجاع الدين محمود (متوفاى 1304 قمرى)‏در أعيان اينطور گفته شده است: كان عالم عصره في المعقول و المنقول، نال الصدارة من ‏الشاه طهماسب و من الشاه عباس أيضا، كان المترجم مع السيد الداماد و الشيخ البهائي ‏شريك البحث و الدرس و كان من مشاهير المدرسين في ذلك العصر. (أعيان الشيعة ج 10 ص 55‏‎)

 

‏3‏‎ - ‎راجع به برادر بزرگوار سلطان العلماء، ميرزا قوام الدين بن ميرزا رفيع الدين محمد، ‏در أعيان اينطور آمده: كان عالماً فاضلاً بارعاً شاعراً لبيباً تقلد الصدارة العظمى من ‏قبل الشاه عباس الأوّل بعد وفاة والده الميرزا رفيع الدين محمد.(أعيان الشيعة ج 8 ص ‏‏451‏‎)

 

گفتار دانشمندان

 

أمل الآمل‎:‎

 

‎‎عالم محقق مدقق عظيم الشأن جليل القدر صدر العلماء(أمل الآمل ج 2 ص 92‏‎)

 

رياض العلماء‎:‎

 

‎‎فاضل عالم محقق مدقق جامع في أكثر الفنون، شاعر، منشى‏ء، كان علاّمة عصره و أستاذ علماء ‏دهره، صاحب التصانيف المحررة و التآليف المجوّدة المقرّرة )رياض العلماء ج 2 ص 51‏‎)

 

أعيان الشيعة‎:‎

 

‎‎و مجمل القول إنّه فقيه أصولي محدث حكيم متكلم مفسر محقق مدقق أخلاقي جامع لأصناف العلوم ‏العقلية و النقلية، مؤلف مهذب التأليف هذا مع تحمله أعباء الوزارة و شؤون إدارة ‏المملكة (أعيان الشيعة ج 6 ص 164‏‎)‎

 

جامع الرواة‎:‎

 

‎‎جليل القدر عظيم الشأن رفيع المنزلة من وجوه هذه الطائفة و ثقاتها و أثباتها و ‏أعيانها، أمره في الجلالة و عظم الشأن و سمو الرتبة و الثقة أشهر من أن يذكر و فوق ما ‏يحوم حوله العبارة، كان عالماً بالعلوم العقلية و النقلية، له تصانيف...(أعيان ‏الشيعة به نقل از جامع الرواة ج 6 ص 61‏‎)‎

 

الفوائد الرضوية‎:‎

 

‎‎وزير و ركن معتمد كبير، عالم محقق، مدقق عظيم الشأن، جليل القدر، علاء الدولة و الدين ‏و الدنيا، صاحب صدارة الأئمة و العلماء، إليه أمر النصب و العزل من أهل العلم و ‏الفضل )الفوائد الرضوية ص 159‏‎)

 

روضات الجنات‎:‎

 

‎»‎السيد السند الوزير، و الركن المعتمد الكبير، علاء الدولة و الدين، كان من أعاظم ‏الفضلاء و الأعيان، و أناخم النبلاء في أفنان في كل ما أتى عليه حق التحقيق و مدققاً حل ‏ما توجه إليه كل التدقيق، عجيب الفطرة و الوجدان، غريب الفكرة و الإمعان، بديع ‏التصرف في العلوم، رفيع التدرب في الرسوم، مالك أزمّة الحكومة بين الخلائق في زمانه، و صاحب ‏صدارة الأئمة و العلماء في أوانه، مفوضاً إليه أمر النصب و العزل من أهل العلم و ‏الفضل (روضات الجنات ج 2 ص 346‏‎)

 

‎ ‎اساتيد

 

‏1‏‎ - ‎ملا محمود زمانى

 

‏2‏‎ - ‎ملا حسين يزدى ندوشتى

 

‏3‏‎ - ‎سيد محمد بن على بن محمد حسنى

 

‏4‏‎ - ‎شيخ بهايى بهاء الدين محمد بن حسين بن عبد الصمد (متوفاى 1030 قمرى‏‎(‎

 

‏5‏‎ - ‎پدر بزرگوارش، سيد رفيع الدين محمد بن شجاع الدين محمود حسينى

 

‎ ‎شاگردان

 

‏1‏‎ - ‎ميرزا عنايت اللّه بن آغا محمد مؤمن بن محمد باقر اصفهانى، دايى صاحب رياض (متوفاى ‏قبل از 1074 قمرى‏‎(‎

 

‏2‏‎ - ‎محمد داود تويسركانى

 

‏3‏‎ - ‎سيد حسن، سيد على، سيد محمد و سيد ابراهيم، فرزندان سلطان العلماء

 

‏4‏‎ - ‎آقا حسين خوانسارى صاحب مشارق الشموس

 

‏5‏‎ - ‎علامه مجلسى صاحب بحار الأنوار

 

‏6‏‎ - ‎ميرزا عيسى پدر سيد على صاحب الرياض

 

‏7‏‎ - ‎ميرزا عبد الرزاق كاشانى

 

‏8‏‎ - ‎ملا ابو الخير محمد تقى فارسى صاحب رسالة معرفة التقويم

 

‏9‏‎ - ‎ملا محمد سليم رازى

 

‎ ‎تأليفات

 

‏1‏‎ - ‎توضيح الأخلاق، خلاصه كتاب اخلاق ناصرى، تأليف خواجه نصير الدين طوسى است‎.‎

 

‏2‏‎ - ‎حاشيه بر تهذيب و استبصار

 

‏3‏‎ - ‎ديوان سلطان العلماء

 

‏4‏‎ - ‎آداب الحج

 

‏5‏‎ - ‎أنموذج العلوم

 

‏6‏‎ - ‎حاشيه بر تفسير بيضاوى

 

‏7‏‎ - ‎حاشيه بر حاشيه خفرى بر شرح تجريد قوشچى

 

‏8‏‎ - ‎حاشيه بر شرح لمعه

 

‏9‏‎ - ‎حاشيه بر شرح اربعين حديث شيخ بهايى

 

‏10‏‎ - ‎حاشيه بر شرح مختصر الأصول عضدى

 

‏11‏‎ - ‎حاشيه بر شرح شمسيه

 

‏12‏‎ - ‎حاشيه بر معالم

 

‏13‏‎ - ‎حاشيه بر شرح مطالع

 

‏14‏‎ - ‎حاشيه بر مختلف علاّمه

 

‏15‏‎ - ‎حاشيه بر كشاف

 

‏16‏‎ - ‎حاشيه بر زبدة الأصول شيخ بهايى

 

‏17‏‎ - ‎حاشيه بر شرائع الإسلام

 

‏18‏‎ - ‎حاشيه بر من لا يحضره الفقيه، (بر بعضى ابواب آن‎(‎

 

‏19‏‎ - ‎حاشيه بر حاشيه قديمه جلاليه

 

‏20‏‎ - ‎رسالة مناظراته مع الشيخ أبي السعود في القسطنطنية. اين كتاب حاصل زحمات فرزندش ‏سيد على است‎.‎

 

فرزندان

 

سلطان العلماء داراى چهار پسر بوده است كه درباره آنان مؤلف أعيان الشيعة اينطور ‏مى‏نويسد: السيد إبراهيم بن سلطان العلماء (م 1098 ق)، كان فقيهاً محدثاً أصولياً ‏متكلماً شاعراً قرأ على والده (أعيان الشيعة ج 2 ص 135‏‎)‎

 

او داراى تصانيف متعددى بوده است كه در الذريعة اينطور آمده است: الحواشي على كتب ‏كثيرة من الأصول و الفقه و غيرها للسيد ميرزا إبراهيم بن سلطان العلماء (الذريعة ج 7 ص ‏‏107‏‎)

 

سيد حسن بن سيد حسين سلطان العلماء: كان عالماً فاضلاً فقيهاً محدثاً متكلماً من تلامذة ‏والده (أعيان الشيعة ج 5 ص 51‏‎)

 

سيد محمد بن سيد حسين سلطان العلماء: كان فقيهاً عالماً محدثاً ورعاً قرأ على والده، و له ‏آثار عملية و حواشي على كتب الفقه و الحديثأعيان الشيعة ج 9 ص 252‏‎)‎

 

و راجع به چهار فرزند اينطور آورده است: كلهم علماء فضلاء(أعيان الشيعة ج 6 ص ‏‏165‏‎)‎

 

 

‎ ‎وفات

 

عالم جليل القدر، سلطان العلماء حسينى، پس از برگشتن از فتح قندهار در سال 1064 قمرى، ‏در مازندران دار فانى را وداع گفت و بدن مطهر او را به نجف اشرف برده و در محلى بنام ‏كشوانيه، در جنوب شرقى حرم مطهر به خاك سپردند. قبر او هم اكنون سالم است و در داخل ‏اتاق كوچكى در كشوانيه قرار دارد‎.‎

 

در مورد قبر او در الذريعة جلد 6 صفحه 194 اينطور آمده است: لكن اليوم لا أنزله بل ‏المشايخ الذي أدركنا لم يعثروا عليه‎«.‎

 

 

جمعه 8 مهر 1390  10:23 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

محمد تقى مجلسى‏ (متوفاى 1070 ق.)

 

 

 

بر ساحل حديث‏

 

سيد حميد ميرخندان

 

 

با به قدرت رسيدن صفويان، تشيع مذهب رسمى ايران اعلام شد. با بروز اين تحول، طرح و معرفى معارف اسلامى و احاديث اهل بيت(ع) كه يكى از اصيل‏ترين و غنى‏ترين منابع اسلامى است، براى مردم فارسى زبان ضرورت بيشترى يافت. يكى از علمايى كه به سهم خود در اين راه قدم برداشت «ملا محمد تقى مجلسى»(ره) است. اين مختصر به معرفى آن عالم گرانقدر از سلسله ابرار مى‏پردازد.

 

 

تولد

 

محمد تقى در سال 1003 ق. در شهر بزرگ و زيباى اصفهان، پايتخت صفويه، چشم به دنيا گشود. به مباركى نهمين امام معصوم(ع) او را محمد تقى نام نهادند. آواى اذان و اقامه اولين كلماتى بود كه در گوش او طنين افكند. بدين گونه آغاز زندگى او با نواى توحيد و رسالت قرين شد.

 

كودكى محمد تقى در محيطى آكنده از صفا و عشق به دين و پيشوايان دين سپرى شد. از همين رو فطرت خداجوى او مجال رشد يافت و احساسات و عواطفش با حب آل محمد(ص) شكل گرفت. پدرش ملا على مجلسى فاضلى دانش دوست بود و خود از راويان احاديث اهل بيت(ع) به شمار مى‏آمد. ذوق و قريحه شعر گويى او شهرت داشت و به «مجلسى» تخلص مى‏كرد و گويا از همين رو، مجلسى نام گرفته بود.[1]

 

 

كودكى‏

 

مولا على مجلسى از همان اوان كودكى محمد تقى، اعتقادات و مبانى دينى را به او تعليم مى‏داد؛ از خدا و رسول خدا(ص)، از معاد و دوزخ و بهشت برايش - سخن مى‏گفت. نماز را به او آموخته بود و او را به همراه خود به مجالس مذهبى مى‏برد. محمد تقى نيز به دين و مسائل دينى علاقه نشان مى‏داد و آن گونه كه خود نقل كرده است كودكان را با آيات قرآن و روايات، به انجام كارهاى خوب و ترك كارهاى زشت فرا مى‏خواند. براى همين در حلقه بازى كودكان رفتار او بيشتر به بزرگان مى‏نمود تا كودكان. اين صفاى روحى و علاقه مذهبى بعدها در شخصيت و زندگى او تجلّيات بارزترى يافت و محمد تقى را در راه تحصيل علوم و معارف‏الهى قرار داد.

 

وجود عالم بزرگى چون درويش محمد عاملى، پدربزرگ مادرى او در ميان بستگان محمد تقى در شوق او به تحصيل معارف اسلامى نقش بسيارى داشت و نيز وجود بزرگانى چون حافظ ابونعيم اصفهانى (متوفاى 403 ق.) در بين نياكان او همت و علاقه او را به قدم نهادن در راه آنان مى‏افزود.

 

مى‏توان گفت نخستين كلاس درس او خانه بود. چرا كه در خانواده‏اى فرهيخته و دوستدار علم رشد مى‏يافت.

 

 

تحصيل‏

 

گامهاى بعدى تحصيل و دانش را تحت نظر پدرش استوارتر برداشت و پس از آن با استادان بزرگ حوزه اصفهان آشنا شد و به راهنمايى پدرش به درس علامه مولا عبداللَّه شوشترى (يكى از علماى بزرگ حوزه اصفهان) راه يافت.

 

علامه مولا عبداللَّه شوشترى از تربيت يافتگان حوزه نجف بود كه پس از طى مراحل عالى علمى به اصفهان مهاجرت و در آنجا اقامت كرده بود. محمد تقى سالها همراه اين استاد بود و فقه، حديث، اصول فقه، كلام و تفسير را نزد وى آموخت و تحصيل علم حديث و روايت را بيشتر مديون او بود. خود سالها بعد در اين باره مى‏نويسد: «او بزرگ استاد ما و بزرگ استاد شيعه در عصر خويش بود. وى علامه‏اى محقق و دقيق و زاهدى عابد و با ورع بود. بيشتر مطالب اين كتاب(روضةالمتقين كه كتابى روايى است) از افادات اوست... .»

 

مى‏توان گفت كه نشر فقه و حديث در آن دوران در اصفهان به وسيله او صورت گرفت.[2]

 

پس از وفات استاد در سال 1021 ق. نزد فرزند او مولا حسنعلى شوشترى، كه او نيز از علماى برجسته و استاد بسيارى از مشاهير حوزه اصفهان بود، به تحصيل پرداخت.

 

همزمان دوران تحصيل نزد علامه عبداللَّه شوشترى به درس دانشور ديگرى راه يافت و در نفس و وجود خويش سفرى را آغاز نمود. اين سير انفسى به راهنمايى سالك و عارفى وارسته، فقيه و محدث بزرگ «شيخ بهايى» آغاز شد.

 

از سالهاى آغازين تحصيل، نسبت به عرفان جذبه‏اى شديد در محمد تقى وجود داشت. حس مى‏كرد كه فقه اصول و علوم متداول مدرسه‏اى عطش جانش را فرو نمى‏نشاند. شايد در سنين بلوغ اين احساس در او شكل گرفته بود، اما همان گونه كه مقتضاى اين سنين است آن احساس مبهم و درك خام را نمى‏توانست براى خود تبيين كند و با ديگران به وضوح درباره‏اش سخن بگويد. اما اينكه «چه كند و از كجا آغاز كند؟» براى او به مراتب مجهولتر بود. ولى پس از آشنايى با شيخ بهايى و حضور در درس وى گمشده خود را يافت.

 

بهاءالدين محمد عاملى، معروف به شيخ بهايى در آن زمان از اساتيد شاخص و برجسته حوزه اصفهان به شمار مى‏رفت. جامعيت او در علوم مختلف شگفت آور بود، به طورى كه بر بيشتر علوم متداول تسلط داشت و در آنها صاحب تأليف بود. مجلسى بعدها درباره اين استادش مى‏نويسد: «او بلندمرتبه و والامقام بود و حافظه‏اى سرشار داشت. من كسى را مانند او در كثرت علوم و وفور فضل و بلندى مرتبه نديده‏ام.»[3]

 

تواضع و آزاد منشى او در برابر شاگردان خويش، حتى كسانى چون محمد تقى جوان، بر جذابيت و محبوبيت او نزد محمد تقى افزوده بود. محمد تقى مجلسى خود نقل مى‏كند آن هنگام كه هنوز بالغ نشده بود در درس شيخ بر او اشكالى علمى وارد كرد و شيخ نيز پس از آنكه گفتار محمد تقى را حق يافت از نظر خود دست برداشت و آن سخن را تأييد كرد.[4]

 

آنچه كه محمد تقى مجلسى را بيش از همه مجذوب شيخ بهايى كرده بود، علاوه بر تسلط او بر علوم شرعى، سير و سلوك روحانى و زهد و قناعت آن عارف و فقيه پرآوازه بود. از اين رو همراهى محمد تقى مجلسى با شيخ از ابتداى دوران تحصيل - از سنين نوجوانى - تا اواخر عمر شيخ ادامه داشت.

 

وى علاوه بر آن از مجلس درس علماى ديگرى همچون ميرفندرسكى، قاضى‏ابوالسرور، اميراسحاق استرآبادى، شيخ عبداللَّه بن جابر عاملى (پسرعمه‏اش) ملا محمد قاسم عاملى (دايى‏اش) نيز بهره برده است.

 

 

هجرت به نجف‏

 

سال 1304 ق. آنگاه كه سى و يك بهار از عمر مجلسى مى‏گذشت فصل ديگرى در زندگى او بايد آغاز مى‏شد؛ فصل استقلال علمى، و ثمر دادن. اما او در آن سالها سوداى ديگرى در سرداشت؛ سوداى خلوت گزيدن و سير و سلوك. از نظر او هنوز راه بسيارى مانده بود كه بايد طى مى‏شد. سفرى از خويش و در نورديدن خود و خواسته‏هاى لجام گسيخته خود. عزم مجلسى بر چنين سفرى بود. گرچه از سالها قبل اين سفر براى وى آغاز شده بود اما گويى سفر به نجف، كه سفرى در بعد مكانى بود، به سير روحى او گستره تازه‏اى مى‏داد.

 

شهر على(ع)، بستر رويش علوم و معارف اسلامى بود و فضاى آن از وجود بارگاه آن حضرت، طهارت و صفاى خاصى داشت. خاكى مقدس و فضايى ملكوتى! نجف علاوه بر آنكه در آن زمان يكى از حوزه‏هاى معروف و معتبر شيعه بود، پيكر مقدس سرور پرهيزكاران عالم و اسوه زاهدان را در خود جاى داده بود.

 

اكنون محمد تقى در كنار بارگاه سيد اوصيا و پدر ائمه: از عنايتهاى آن بزرگ بهره‏مند مى‏شد. خود درباره آن دوران مى‏گويد: «در حوالى روضه مقدس - در مقام مهدى(عج) - شروع به مجاهده نفس نمودم و خداوند به بركت مولاى ما - كه درودهاى خدا بر او باد - بابهاى مكاشفه را كه عقلهاى ضعيف تحمل آن را ندارند، بر روى من گشود.»[5]

 

در آن دوران خوش و وجدآور كه وراى خوشى و نشاطهاى مادى است، مجلسى درس و بحث و قلم را كنار نگذاشت؛ چرا كه كلام معصوم را چيزى خارج از آن حيطه و بى‏ارتباط با آن نمى‏دانست. در نجف از «سيد شرف‏الدين على شولستانى» از علما و محدثان بزرگ حوزه نجف، بهره برد و در 33 سالگى به كسب اجازه از او نائل شد.[6]

 

 

بازگشت به اصفهان‏

 

دوران اقامت مجلسى در نجف را بايد حد فاصل دو مرحله متمايز زندگانى او دانست. در پايان اين دوران، او همتى فراتر از خود يافته بود و مى‏خواست كه رسالت خود را در هدايت و ارشاد مردم نيز به انجام برساند. اكنون رؤياى صادق، كه يكى از راههاى‏الهام از عالم غيب به انسان است، براى او راه مى‏گشود. در خواب على‏(ع) را ديد كه به او مى‏فرمود تا به اصفهان برگردد اما او اصرار فراوانى مى‏كرد كه حضرت اجازه دهد در جوار بارگاهش اقامت داشته باشد. امام‏(ع) فرمود كه وجود او در اصفهان براى هدايت مردم مفيدتر است. پس از آن مجلسى به اصفهان بازگشت و به تأليف و تدريس مشغول شد.

 

از خدمات علمى در اين دوران نوشتن شرحى بر صحيفه سجاديه بود. «وى در مقابله و تصحيح و نشر صحيفه تلاش بسيارى كرد و در اثر اهتمام او به اين امر صحيفه سجاديه در ميان مردم شناخته شد و از هجران و فراموشى بيرون آمد.»[7]

 

 

به سوى حديث‏

 

احاديث و گفتار معصومين: براى محمدتقى مجلسى ارزشى والا و بى‏حساب داشت. چرا كه او تهذيب نفس و رشد و ارتقاى روحى را كه برنامه زندگى‏اش بود، با راهنمايى و هدايت معصومين: ميسر مى‏دانست و معتقد بود كه سير و سلوك صوفى مآبانه‏اى كه بدون هدايت و حب اهل بيت صورت گيرد رساننده به حق تعالى و مقرب به ذات احدى نيست. از سوى ديگر او در آداب و اعمالى كه در سير و سلوك روحى بايد مراعات شود، سخت پاى‏بند به پيروى از دستورها و احكام دينى بود. او اعتقاد داشت كه: «با فقه است كه سعادت ابدى و كمالات هميشگى حاصل مى‏گردد.»[8]

 

پيشتر تصميم داشت كه به شرح و تفسير روايات معصومين(ع) بپردازد.[9] ليكن چون كارى عظيم بود، در خود اين جرأت را نمى‏يافت. تا اينكه زمانى به بيمارى سختى دچار شد به طورى كه تا چند قدمى مرگ رفت. در بستر همان بيمارى رؤياهايى چند ديد كه از يافتن زندگى دوباره و شروع مرحله‏اى جديد در زندگى‏اش حكايت مى‏كرد. از آنجا كه مجلسى از سالهاى نخست، عمرش را با تهذيب نفس، صفاى قلب و خلوص نيت سپرى كرده بود، رؤياهاى صادق بسيارى برايش رخ مى‏داد و با اين‏الهام غيبى، كه در بيانات ائمه: جزئى از نبوت شمرده شده، در طول زندگى خود راه مى‏گشود.[10]

 

مجلسى در رؤيا به دست ائمه(ع) شفا يافت و در رؤيايى ديگر از غذا و ميوه‏هاى بهشتى كه رسول خدا (ص) برايش فرستاده بود، خورد. خود مى‏گويد: «پس از آنكه از خواب بيدار شدم آن را به علم تعبير كردم. گويى به قلبم‏الهام شده بود كه به شرح و تفسير حديث بپردازم. پس به اين امر مشغول شدم.»[11]

 

از آن زمان تأليف پيرامون حديث و كتب روايى در زندگى ملا محمد تقى مجلسى آغاز شد و تا پايان عمر همچون شاخصى پرارج در فعاليتهاى علمى‏اش، ادامه يافت. تأليفاتى چون «اربعين» (چهل حديث از معصومين(ع))، «شرح زيارت جامعه»، «شرح حديث همّام» به زبان فارسى، «الاحياء الاحاديث» كه شرحى است ناتمام بر كتاب «تهذيب الاحكام» تأليف‏شيخ طوسى و از آخرين تأليفات آن محدث گرانقدر بوده و اجل مهلت اتمام آن را به او نداده است، «لوامع‏الصاحبقرانى» كه شرحى است فارسى بر «من لايحضره‏الفقيه» تأليف‏شيخ صدوق و «روضةالمتقين» كه شرحى است بر كتاب «من لايحضره‏الفقيه.»[12]

 

كتاب «من لايحضره‏الفقيه» يكى از كتب چهارگانه روايى معتبر شيعه است كه حاوى روايات فقهى مى‏باشد و به قلم شيخ صدوق (متوفى 381 ق.) جمع آورى و تدوين شده است اين كتاب همچون ديگر كتب اربعه، از متون اصلى روايى است كه از زمان تدوين آن، مورد مراجعه و توجه علماى شيعه بوده، به طورى كه بيش از هيجده شرح و تعليقه بر آن نوشته شده است.[13]

 

«روضةالمتقين» ملا محمدتقى مجلسى يكى از بهترين شرحهاى نوشته شده بر اين كتاب بوده و بارها به چاپ رسيده است. چاپ جديد آن در چهارده جلد و به نحوى مطلوب منتشر شده است. روضةالمتقين همچنانكه مجلسى خود در آخر كتاب مى‏گويد عصاره دانش و معلومات فقهى، اصولى و كلامى او در طول پنجاه سال تحصيل و تحقيق مى‏باشد.[14]

 

آن عالم و محدث گرانقدر در روضةالمتقين، علاوه بر تصحيح من لايحضره‏الفقيه، كه به گفته وى در آن زمان نسخه‏هاى پرغلط داشته، به مقابله اين كتاب با ديگر كتب چهارگانه روايى پرداخته و هرجا كه روايتى با سند ضعيف ذكر شده، آن را با نقل روايتى با سند قوى از سه كتاب ديگر تكميل و جبران كرده است. در اين كتاب به مقتضاى روايات، مطالب سودمندى از سوى شارح آورده شده و نه تنها در زمينه فقه و احكام عملى، بلكه در ديگر زمينه‏ها از جمله بحثهاى رجالى، ادبى، كلامى و عرفانى، نيز سخن گفته شده است. تدوين چنين كتاب ارزشمندى به احاطه و تسلط بر بسيارى از علوم، از جمله: لغت، رجال، فقه، اصول فقه، تفسير و كلام، نياز داشته كه خود نمايانگر وسعت و وفور علم مؤلف آن مى‏باشد.

 

 

بر كرسى تدريس‏

 

از سال 1040 ق. به بعد، نسل جديدى از علمإ؛ِِظژؤح در حوزه اصفهان ظهور كردند. بزرگانى چون شيخ بهايى (متوفى 1030 ق.) و ميرداماد (متوفى 1041 ق.) در كهولت در گذشته بودند و كم‏كم نسل ديگرى از فقها جاى آنها را مى‏گرفتند. ملا محمد تقى مجلسى از زمره آنان بود.

 

مجلسى در آن دوران از مدرسان ممتاز حديث و فقه در حوزه معتبر اصفهان به شمار مى‏رفت و به تدريس اصول، فقه، تفسير، كلام و رجال اشتغال داشت.[15] او هرروز در مسجد جامع اصفهان به تدريس پرداخته، جمع زيادى از دانش پژوهان و طالبان علوم اهل بيت: در محضر درسش حاضر مى‏شدند.

 

نام برخى از بزرگانى كه شاگرد ملا محمد تقى مجلسى بوده يا تنها اجازه نقل حديث از وى داشته‏اند از اين قرار است:

 

علّامه محمد باقر مجلسى، سيد عبدالحسين خاتون آبادى، محقق خوانسارى، سيد نعمت اللَّه جزايرى، ملاميرزاى شيروانى، ملا محمد صالح مازندرانى، ملا محمد صادق كرباسى، سيد شرف‏الدين على گلستانه، ملا عزيزاللَّه و ملا عبداللَّه مجلسى، ميرزا ابراهيم اردكانى يزدى، مولا ابوالقاسم بن محمدگلپايگانى،بدرالدين بن احمد عاملى و ميرزا تاج‏الدين گلستانه.[16]

 

 

منزلگاه روشنى‏

 

علّامه محمد تقى مجلسى علاوه بر آنكه در جامعه فردى فعّال و مؤثر بود در خانه نيز شخصيتى تأثير گذار بر فرزندانش بود، به طورى كه پسرانش همگى در راه تحصيل قدم گذاشته، از علماى عصر خود گشتند. دامادهاى مجلسى، ملا محمد صالح مازندرانى، ملا محمد على استرآبادى، ملا ميرزاى شيروانى و ميرزا كمال‏الدين فسايى، نيز همه از علماى آن دوران بودند و فرزندان و نوادگانشان سلسله بزرگ و ارجمندى از علما و فقهاى شيعه را به وجود آوردند. پسران او ملا عزيزاللَّه مجلسى فرزند ارشد وى، ملا عبداللَّه مجلسى و علامه محمد باقر مجلسى فرزند كوچك، همه نزد پدر و اساتيد بزرگ تحصيل نمودند و از علماى زمان خود به شمار مى‏آمدند. در ميان پسران او علامه محمد باقر مجلسى معروف به «علامه مجلسى» مؤلف بحار الانوار، از همه شاخص‏تر بود. وى از بزرگترين شخصيتهاى خاندان مجلسى و تاريخ تشيع است.

 

 

مجلسى در جامعه‏

 

فقيه بزرگوار علّامه محمد تقى مجلسى عالمى بود كه با مردم و جامعه خويش در ارتباط بود و به هدايت و ارشاد آنان امر به معروف و نهى از منكر اهتمام داشت. در ترويج و اشاعه معارف اهل بيت(ع) در زمان خويش مى‏كوشيد و از همين رو چند كتاب و رساله خود را به زبان فارسى تأليف كرد تا فارسى زبانان بتوانند از آنها استفاده كنند.

 

خانه‏اش در جنب مسجد جامع عتيق محل رفت و آمد مردم بود و در آن محلى براى رسيدگى به مرافعات و دعاوى وجود داشت[17] و در منصب امامت جمعه شهر اصفهان به وعظ و ارشاد مردم مى‏پرداخت. مجلس درس او در مسجد جامع اصفهان، اين پايگاه علم و عبادت، بر رونق و بركت مسجد افزوده بود.

 

«حديقةالمتقين» رساله عمليه او، كه براى استفاده مردم به زبان فارسى نوشته شده بود مورد توجه بسيار علما قرار داشت و راهگشاى مردم در عمل به احكام شرعى بود.

 

 

به سوى ابديت‏

 

فقيه و محدث گرانقدر، ملا محمد تقى مجلسى در يازدهم شعبان سال 1070 ق. در اصفهان رحلت نمود و پيكرش در همان شهر به خاك سپرده شد.[18] وفات او ضايعه‏اى بزرگ براى حوزه‏هاى دينى، خصوصاً حوزه بزرگ اصفهان، به شمار مى‏آمد. چرا كه اصفهان يكى از بهترين استادان حديث را از دست داده بود.

 

اما دست پروردگان محضر فيض و افاده او راهش را ادامه دادند و راه او كه در تهذيب نفس و احياى حديث سعى بليغى روا داشت، با شاگردانش خصوصاً علامه محمدباقر مجلسى، ادامه يافت و عصر بازگشت به حديث و تعبد تجلى بارزتر و رونق بيشترى يافت.

 

 

وصايا و سفارشها

 

ملا محمد تقى مجلسى(ره) در اجازه‏نامه‏اى كه در سالهاى آخرين عمر براى فرزندش علامه محمد باقر مجلسى، نوشت راه او را كه ادامه راه خودش بود براى وى چنين ترسيم كرد:

 

«پس به درستى كه من، او و نفس خطاكار خود را به تقواى خداى تبارك و تعالى وصيت مى‏كنم؛ كه آن وصيت خداى تعالى به انسانهاى اولين و آخرين است. و اينكه مراقبت خود را بذل كند و اخلاص در علم و عمل داشته باشد كه: به درستى مردم همگى هلاك مى‏شوند، مگر عالمان. و عالمان همگى هلاك مى‏شوند، مگر عاملان به علم خود. و عاملان همگى هلاك مى‏شوند، مگر مخلصان. و مخلصان نيز در معرض خطرى بزرگ قرار دارند. و اينكه در هر روز جزئى از قرآن عظيم را با تدبر و تفكر بخواند. در هر روز وصيت مولاى ما اميرالمؤمنين‏7 به فرزندش امام حسن‏(ع)، سرور جوانان بهشت، را كه در نهج‏البلاغه ذكر شده، ملاحظه نمايد و به آن و ديگر وصاياى آن حضرت و ائمه معصومين - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - عمل نمايد. رياضت و جهاد بانفس را ترك نكند كه خداى تعالى فرموده: «وَالذّينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدينَّهُمْ سُبُلَنا وَ اِنَّ اللَّه لَمَعَ‏المُحْسَنينَ»[19] (و كسانى كه در راه ما مجاهده كردند، به يقين ما آنان را به راههاى خود هدايت مى‏كنيم و به درستى كه خداوند با احسان كنندگان است.)

 

و بر اوست كه در اخبارى كه درباره اخلاق شايسته و رفتار ناپسند وارد شده، تدبر نمايد، و از ناپسند آن اجتناب كند. و بر اوست كه به دعا مداومت داشته باشد و از خداى تعالى بخواهد كه او را از اوليايش قرار دهد؛ آنان كه خوفى برايشان نيست و محزون نمى‏گردند... .»[20]

 

 


 

 


[1] مرآة الاحوال، نقل از بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، ج‏102، ص‏105.

 

[2] روضةالمتقين، محمد تقى مجلسى، ج‏14، ص‏382.

 

[3] [3] مرآة الاحوال، نقل از بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، ج‏102، ص‏105.

 

بحار الانوار، ج‏102، ص‏111.

 

[4] مرحوم محمد تقى مجلسى خود نقل مى‏كند آن هنگام كه هنوز به سن بلوغ نيز نرسيده بود، در درس شيخ، بر او اشكالى علمى وارد كرد و شيخ نيز پس از آنكه حرف مجلسى را حق يافت از نظر خود دست برداشت و گفته محمد تقى را در حضور شاگردان تأييد نمود. (روضة المتقين، ج‏14، ص‏404).

 

[5] بحار الانوار، ج‏102، ص‏113.

 

[6] اين اجازه نامه در بحار الانوار، ج‏107، ص‏32 - 37 آمده است.

 

[7] روضات‏الجنات، محمد باقر خوانسارى، ج‏2، ص‏119.
جمعه 8 مهر 1390  10:24 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

(1071  ) فاضل توني

 

تنديس فضيلت‏

 

محمدعلى رحيميان‏

 

 

ملاّ عبداللَّه تونى بشروى از علماى بزرگ و فقيهان مشهور قرن يازدهم است كه همه او را به فضل و كمال و زهد و پارسايى ستوده و همتاى مقدس اردبيلى دانسته‏اند.[1]

 

در كتاب‏ها از او به عنوان: عالم، فاضل، ماهر، فقيه، صالح، زاهد و عابد ياد شده است. كتاب وافيه او در اصول فقه، از كتاب‏هاى مشهور و متداول در حوزه‏هاى علميه آن زمان بوده كه مذاق اصولى او را با سبك مخصوص به خودش بيان مى‏كند.

 

زادگاه‏

 

تاريخ دقيق ولادت فاضل تونى به خوبى مشخص نيست امّا زادگاه وى بخش بشرويه از توابع تون بوده است.

 

«تون»[2] يا «فردوس» يكى از شهرستان‏هاى جنوب استان خراسان است كه 21956/6 كيلومتر مربع مساحت در بخش مركزى استان واقع و مركز آن شهرستان فردوس است. علاوه بر فردوس بخش‏هاى «اسلاميه» و «سرايان» و «بشرويه» نيز در محدوده اين شهرستان جاى گرفته است.

 

و اما بشرويه از بخش‏هاى بزرگ شهرستان فردوس است كه در جنوب غربى استان خراسان قرار دارد. اين بخش از شمال به بردسكن كاشمر، از غرب به طبس، از جنوب به ديهوك، و از شرق به فردوس متصل است.

 

بشرويه داراى 120 آبادى و دهستان مسكونى است كه مجموعاً سى هزار نفر جمعيت دارد. پانزده هزار از آنان در مركز بخش (بشرويه) سكونت دارند.

 

در جنبش سربداران كه شيعيان خراسان به مقابله مغولان برخاستند؛ بشرويه نيز از مراكز مهم اين جنبش در خراسان بوده است. از اين شهر عالمان شيعى فراوانى برخاسته‏اند كه از ميان آن‏ها ملا عبداللَّه تونى و حسن بن محمدباقر حسينى را مى‏توان برشمرد.[3]

 

بى مناسبت نيست كه به چند تن از رجال و بزرگان اين ديار اشاره كنيم. شهرى كهن و قديمى همچون تون از عالمان و دانشمندان و شاعران نامى بزرگى برخوردار است كه نام برخى از آنان عبارتند از:

 

1. ملا عبداللَّه تونى (متوفاى 1071)، معروف به فاضل تونى از عالمان و فقيهان قرن يازدهم.

 

2. ملا احمد تونى، برادر معروف فاضل تونى، كه وى نيز از عالمان و دانشمندان قرن يازدهم و معاصر برادرش بوده است.

 

3. نثارى تونى، شاعر شيعى مذهب سده دهم هجرى. هم‏عصر شاه تهماسب اول و از شاعران بسيار توانا و قوى زمان خود بوده است.

 

4. حيرتى تونى، نام وى محمد تقى‏الدين متخلص به «حيرتى» از شاعران معاصر شاه تهماسب اول، شاعرى توانا اما منزوى بوده است.

 

5. آفتى تونى، (شاعر).

 

6. احمد بن عباس تونى، فقيه، محدث و مدرس در شهر هرات

 

7. احمد بن محمد تونى، (فقيه).

 

8. ملا محمدعلى بن محمدرضا تونى خراسانى.[4]

 

9. ثنايى تونى، (شاعر).

 

10. صافى تونى، (شاعر).

 

11. عطّار تونى، (شاعر).

 

12. وفايى تونى، (شاعر).

 

13. قطبى تونى، (شاعر).

 

14. وصالى تونى، (شاعر).

 

15. فاضل تونى، (حكيم و فيلسوف).

 

 

تحصيل

 

وى ابتدا همراه برادرش ملا احمد كه او نيز از عالمان بزرگ است در مدرسه معروف مولى عبداللَّه تسترى (متوفاى 1021 ه'.ق.)[5] اصفهان به تحصيل اشتغال ورزيد و از محضر اعلام آن ديار مخصوصاً علامه مولانا رفيع الدين محمد بن حيدر طباطبايى معروف به ميرزا رفيعا (متوفاى 1082 ه'.ق.) كسب فيض نمود و در ضمن تحصيل به كار تدريس و افاضه پرداخت.[6]

 

تدريس و شاگردان

 

فاضل تونى در طول اقامت خويش در اصفهان با تدريس و افاضه در مدرسه ملا عبداللَّه بن حسين تسترى (متوفاى 1021 ه'.ق.) شاگردان برجسته‏اى همچون علامه امير عبدالحسين خاتون آبادى تربيت نمود و همواره مشتاقان فقه، اصول، كلام و حديث از محفل پرفيضش بهره‏مند شدند. علامه خاتون آبادى (متوفاى 1105 ه'.ق.) در كتاب وقايع السنين و الاعوام مى‏نويسد:

 

شاه عباس ثانى در سال (1059 ه'.ق.) قندهار را از دست پادشاه والاجاه هند خرم گرفت در آن وقت بنده در خدمت آخوند ملا عبداللَّه تونى مقابله «من لا يحضره الفقيه» را شروع كرده بودم و اكثر اوقاتم را در خدمت آن جناب مى‏گذرانيدم. و از فيض خدمت و كثرت ملازمت آن جناب و برادرش آخوند مولانا احمد استمداد، و استفاضه از اخلاق و آداب مى‏نمودم. هر دو برادر در غايت قصوى‏ از تقوا و صلاح و ورع بودند. اما آخوند مولانا عبداللَّه به فضل و كمال و دقت و فطانت در شعور بر ملا احمد برادرش و بر اكثر طالبان علم آن عصر برترى تمام داشت و بعد از اين، مدتى مجاورت روضه رضويه اختيار كرد.[7]

 

 

تأليفات‏

 

1. الوافيه‏[8]

 

2. شرح الارشاد در فقه.

 

3. رساله‏اى در اصول فقه.

 

4. رساله‏اى در نماز جمعه.[9]

 

5. حاشيه بر معالم الاصول.

 

6. تعليقاتى بر مدارك الاحكام.

 

7. حاشيه‏اى بر ارشاد علامه.

 

8. فهرست بر تهذيب الاحكام شيخ طوسى، كتابى بسيار نفيس و مفيد براى طالبان فقه و فقاهت كه خود مؤلف در تعبيرى مى‏نويسد:

 

هو من اهم الاشياء لمن يريد الفقه و الترجيح. يعنى اين كتاب از مهم‏ترين كتاب‏هاى لازم براى دانش‏پژوهان فقه است.

 

مرحوم خوانسارى در روضات الجنات مى‏نويسد:[10]

 

و هو كما قال و فوق ما نقول. يعنى كلام فاضل تونى در وصف فهرست تهذيب الاحكام واقعيتى درست بلكه سخن او فوق چيزى است كه ما مى‏گوييم.

 

با كمال تأسف از آثار وى جز رساله خطى نماز جمعه و كتاب الوافيه كه چاپ شده است. اثرى در دسترس نيست و شايد سبب گمنامى اين بزرگان همين محو آثار آنان باشد.

 

 

ابتكارات علمى‏

 

يكى از ويژگى‏هاى فاضل تونى ابتكارات علمى اوست. و اين همان روح آزادانديشى علمى است كه وى را در زمان خودش مشهور و معروف ساخته است. گر چه بعد از فوت و گذشت زمان در اثر مفقود شدن آثار وى، نام او به بوته فراموشى سپرده شد؛ اما عده‏اى معدود از بزرگان معاصر وى همچون استاد الفقهاء و المجتهدين علامه بزرگ شيخ مرتضى انصارى و ديگران نام او را به بزرگى ياد كرده‏اند. و از او به عنوان فاضل تونى مطلب آورده‏اند.

 

يكى از كتاب‏هايى كه ذوق و ابتكار او را بر همگان آشكار مى‏كند، كتاب ايشان با عنوان «الفهرست بر تهذيب الاحكام شيخ طوسى» است. آرى اين كتاب در آن زمان با نبود امكانات، بهترين خدمت را به عالم فقه و فقاهت نمود. ترتيب و باب‏بندى كتاب «الوافيه» هم حاكى از ذوق و ابتكار اوست كه مرحوم خوانسارى درباره او مى‏نويسد:

 

و له فى الاستصحاب و مباحث التعادل و التراجيح تفريعات و فوائد نادرة و تصرفات كثيره لم يسبقه اليها احد؛[11] براى فاضل تونى در باب استصحاب‏ و تعادل و تراجيح فروعاتى و فوائدى جديد و كمياب است كه احدى قبل از او به آن نرسيده است.

 

فاضل تونى داراى آراى فقهى خاصى بود. كه در بعض كتب فقهى به آن اشاره شده است.

 

مرحوم نراقى در كتاب عوائد الايام در ذيل عائده 86 مى‏نويسد:

 

و المحكى عن القاضى عبدالعزيز بن البراج الثانى و اختاره بعض المتأخرين و هو الظاهر من غير واحد من مشايخنا المعاصرين حيث قالوا: بعدم ثبوت النجاسة بقول العدلين لعدم دليل على اعتباره عموماً. بل هو ظاهر السيد فى الذريعة و المحقق الاول فى المعارج و الثانى فى الجعفرية و صاحب الوافيه حيث حكموا بعدم ثبوت الاجتهاد بشهادتهما، لعدم دليل على اعتبارها. و كنت على ذلك منذ اعوم كثيره... در اين قول مرحوم فاضل تونى قائل به عدم اعتبار شهادة عدلين است كما اين كه مرحوم نراقى هم مى‏گويد من مدت‏ها به همين عقيده بودم سپس تغيير رأى دادم.[12]

 

 

جايگاه علمى

 

مرحوم شيخ حرّ عاملى او را به عنوان: «عالم، فاضل، ماهر، فقيه» ستوده است. فقيه متبحر و محدث بزرگ، شيخ يوسف بحرانى (صاحب حدائق) در ضمن بحث استصحاب، در كتاب الدرر النجفيه اين‏گونه مى‏نويسد: [13]

 

بعض اصحابنا المحققين من متأخرى المتأخرين ... استاد الفقهاء و المجتهدين مجدد علم اصول، مرحوم شيخ مرتضى انصارى با اين كه در آوردن القاب و تعبيرات نسبت به افراد بسيار دقيق و حساب شده عمل مى‏نمايد. در كتاب رسائل با عنوان «فاضل تونى» از او ياد مى‏كند و همين تعبير در تمامى كتب اصولى آمده است.[14]

 

 

زهد

 

فاضل تونى را همه به زهد و پارسايى ستوده‏اند. شيخ حرّ عاملى با تعبير صالح، زاهد و عابد، او را مى‏ستايد. ميرزا افندى مى‏گويد:

 

وى از پارساترين مردم اهل زمانش بوده، بلكه مى‏توان هم گفت دومِ مقدس اردبيلى بوده، بلكه برادرش ملاّ احمد هم در همين قدر از زهد و پارسايى بوده است.

 

سپس مى‏افزايد:

 

در ديدارى كه از بشرويه داشتم به بركت اين عالم بزرگ و برادرش ملاّ احمد تمام اهالى آن صالح و متقى و عابد و پرهيزكار بودند.[15]

 

 

يك كرامت

 

فرزند بزرگ محدّث قمى گويد:

 

فراموش نمى‏كنم زمانى كه در نجف اشرف بوديم يك روز صبح پدرم - در حدود سال (1357 ه'.ق.) دو سال قبل از وفاتشان - از خواب برخاستند و گفتند: امروز چشمم به شدت درد مى‏كند و قادر به مطالعه و نوشتن نيستم و بسيار ناراحت به نظر مى‏رسيدند. تقريباً زبان حالشان اين بود كه شايد خاندان پيامبر(ص) مرا از خود طرد كرده باشند...

 

آقاى محدّث زاده مى‏افزايد:

 

من مشغول تحصيل بودم، رفتم به مدرسه و ظهر كه به خانه برگشتم ديدم ايشان مشغول نوشتن هستند، عرض كردم چشمتان بهتر شد؟ فرمودند: درد به كلى مرتفع گرديد. سؤال كردم چگونه معالجه كرديد؟! پاسخ دادند كه: وضو گرفتم و مقابل قبله نشستم و كتاب «كافى» خطى را كه به خط فقيه مشهور ملاّ عبداللَّه تونى صاحب كتاب وافيه بود به چشم كشيدم، درد چشم برطرف شد و تا پايان عمر ديگر به درد چشم مبتلا نگرديدند.[16]

 

آرى كتاب كافى مرحوم كلينى به دست خط مرحوم ملاّ عبداللَّه تونى از كتبى بود كه مرحوم محدّث قمى به آن خيلى علاقه داشت.

 

 

شخصيت اجتماعى‏

 

عالمى بزرگ همچون فاضل تونى بايد داراى بعد اجتماعى عظيمى باشد كه بتواند در ميان مردم نفوذ داشته باشد و امرا و ملوك او را تكريم كنند. ساختن مدرسه علميه‏اى در اصفهان با وجود مدارس علميه ديگر خود حاكى از موقعيت اجتماعى اوست. آمدن شاه عباس بديدنش نيز نمونه‏اى ديگر از شخصيّت اجتماعى وى را آشكار مى‏سازد. بى‏مناسبت نيست كه داستانى را كه مرحوم تنكابنى در كتاب «قصص العلماء» آورده اينجا بياوريم:

 

«گويند كه شاه عباس روزى به ديدن ملاّ عبداللَّه تونى آمد و آخوند مدرسه‏اى ساخته بود و خالى از جماعت طلاّب بود. پس سلطان مدرسه را سير كرد و از ملاّ عبداللَّه سؤال كرد كه چرا مدرسه شما خاليست و مجمع طلاّب نيست؟ ملاّ عبداللَّه در جواب گفت كه جواب اين سؤال را بعد از زمانى به شما عرضه خواهم داشت. پس روزى آخوند ملا عبداللَّه به بازديد شاه عباس رفت، پس از طى تعارفات و گفت و گوها پادشاه به ملاّ عبداللَّه گفت كه چيزى از من خواهش كن! آخوند گفت: من مطلبى ندارم. سلطان در اين باب اصرار كرد! آخوند گفت اكنون كه شما اصرار داريد، مرا يك حاجت است و آن اين است كه كه من سوار شوم و شما در پيش روى من پياده در ميدان شاه حركت كنيد! سلطان گفت كه: سبب و حكمت اين چه باشد؟ آخوند گفت: كه جواب آن را بعد از چندى عرضه خواهم داشت. از آن جايى كه سلاطين صفويه رحمهم‏اللَّه از مروجين دين سيدالمرسلين صلوات‏اللَّه و سلامه عليه و آله اجمعين بودند و در احترام علماى اعلام غايت كوشش را داشتند؛ لهذا آخوند ملاّ عبداللَّه سوار شد و شاه عباس در پيش روى او پياده روان شد و قدرى راه رفتند و همه اهل شهر ديدند. پس آخوند سلطان را وداع نمود و به مكان خود مراجعت كرد. بعد از چند وقتى سلطان بار ديگر به ديدن آخوند ملاّ عبداللَّه آمد ديد كه مدرسه آخوند مملو از جماعت طلاّب است. پس از آخوند استفسار نمود كه سابقاً مدرسه شما از طلاب خالى بود، اكنون مدرسه مملو از طلبه گرديده، وجه آن چه مى‏باشد؟ آخوند گفت: وجه اين است كه آن روز از شما خواهش كردم كه شما پياده و من سواره بين مردم برويم مرتبط است. وجه آن است كه مردم در ابتداى امر فضيلت علم و عالم را ندانسته‏اند و ظاهر بين مى‏باشند و معرفت ندارند لهذا در بدو امر در مدرسه من كسى جمع نشد و در آن زمان كه من سوار شدم و شما پياده در جلو راه رفتيد مردم دانستند كه بحسب دنيا علم را آن قدر و مقدار است كه پادشاه پياده در پيش روى عالم راه مى‏رود؛ فلذا به جهت عزت دنيا و طلب جاه و جلال مال دنيا در مدرسه جمع شده و مشغول تحصيل مى‏باشند و چون بعضى از مراتب علم را طى نمايند نيت ايشان خالص خواهد شد و نيت قربتى كه مقصود اصلى در علم و جميع عبادات است حاصل خواهد گرديد. كماورود فى‏الخير: اطلبو العلم ولو لغيراللَّه فانّه يجّر الى‏اللَّه و يا اينكه به مصداق: المجاز قنطرة الحقيقة حاصل گردد ايشان را.»[17]

 

 

از نگاه ديگران‏

 

قديمى‏ترين منبعى كه زندگينامه اين عالم جليل القدر در آن آورده شده كتاب «امل الامل» تأليف شيخ حرّ عاملى (م 1104 ه'.ق) است.

 

ايشان در ذيل عنوان «مولانا عبداللَّه بن محمد التونى البشروى» مى‏نويسد:

 

عالم، فاضل، ماهر، فقيه، صالح، زاهد، عابد معاصرٌ له كتاب شرح الارشاد فى الفقه و رسالة فى الاصول و رسالة فى الجمعة و غيرذلك.[18]

 

ميرزا عبداللَّه افندى اصفهانى چنين مى‏نويسد:

 

«اين بزرگوار طبق آنچه كه ما شنيده‏ايم از پرهيزگارترين مردم زمانش بود و متقى‏ترين آنها؛ بلكه تالى تلو مولى احمد اردبيلى‏2 و همچنين برادرى داشت به نام مولى احمد(قدس سره). وى ابتدا مدتى در اصفهان در مدرسه‏اى مشهور به مدرسه ملاّ عبداللَّه تسترى بود؛ سپس به مشهدالرضا سفر كرد و مدتى در آنجا سكنى گزيد، سپس به عراق رفت تا ائمه مدفون در آنجارا زيارت كند.

 

در بين راه به درخواست عالم جليل القدر مولا خليل قزوينى (م: 1089 ق) ايامى را در قزوين متوطن گرديد...[19]

 

3. ميرزا محمد تنكابنى:

 

ملا عبداللَّه از اهالى بشرويه تون است و تون از جمله بلاد خراسان و نزديك قاين واقع است.

 

آخوند ملاّ عبداللَّه اخبارى مسلك بوده و در اواخر زمان شيخ بهايى و ميرداماد مى‏زيسته و از تأليفات او «وافية الاصول» است كه بر او شرح نوشته‏اند مانند سيد صدر الدين همدانى و سيد محسن كاظمينى كه شرح او چهل - پنجاه هزار بيت تقريباً مى‏شود... .[20]

 

4. مرحوم حاج شيخ عباس قمى، محدّث جليل القدردر كتابهاى خود از او به عنوان:

 

عالمٌ، فاضل، ماهر، فقيه، صالح، زاهد، عابد، ورع و معاصر مؤلف امل الامل ياد كرده است.[21]

 

5. سيد محسن امين جبل عاملى هم چون ساير عالمان از فاضل تونى ياد كرده و او را فقيهى صالح و عابد و با ورع مى‏شمارد.[22]

 

6. ميرزا محمدباقر خوانسارى به تفصيل از فاضل تونى و كتب و شروح او ياد مى‏كند و گفته صاحب رياض العلماء را در زهد و ورع ايشان آورده و در آخر «تون» و «بشرويه» را از نظر جغرافيايى بيان مى‏كند.[23]

 

7. محمد حسن خان صنيع الدولة مى‏نويسد:

 

وى عالمى فاضل و فقيهى صالح و زاهدى عابد بود [كتاب‏] وارث علاّمه را شرح نموده و رساله‏اى در اصول و رساله‏اى ديگر در جمعه ساخته و با شيخ حرّ عاملى معاصر بوده است.[24]

 

8. مرحوم مدرس تبريزى در باره وى آورده است:

 

ملاّ عبداللَّه بن محمد تونى بشروى معروف به فاضل تونى فقيه عالم جليل فاضل صالح عابد زاهد اتقى و اورع اهل زمان خود و تالى‏تلو مقدس اردبيلى بود... .[25]

 

9. عمر رضا كُحاله از مؤلفان معاصر از فاضل تونى به عنوان فقيه اصولى ياد مى‏كند و به آثار قلمى وى اشاره مى‏نمايد.[26]

 

10. مرحوم شيخ آغا بزرگ تهرانى درباره وى مى‏نويسد:

 

عبداللَّه بشرويه‏اى فرزند محمد تونى خراسانى صاحب كتاب الوافيه ساكن مشهد عالمى فاضل و فقيهى صالح و زاهدى عابد كه كتاب شرح ارشاد در فقه از تأليفات اوست.... تا اينكه مى‏نويسد: من مى‏گويم كه كتاب فهرست تهذيب هم از تأليفات اوست كه در كتاب وافيه گفته كسى بر من سبقت نگرفته در خوبى تنظيم اين كتاب. سپس مى‏گويد رساله تحريم نماز جمعه‏ى او را با ردّ فاضل سرابى (محمد سراب) (متوفاى 1124 ه'.ق.) و رساله مولا محمد امين پسر برادر فاضل تونى كه ردّ بر محمد سراب نوشته همه را در مجموعه خطى به خط عباسعلى فرزند شيخ ابراهيم، ملاحظه كردم. تاريخ كتابت اين رساله (1126 ه'.ق.) دو سال بعد از وفات محمد سراب مؤلف ردّ تحريم صلاة جمعه بوده است.»[27]

 

 

وفات‏

 

سرانجام اين عالم ربّانى هنگامى كه عازم سفر عتبات عاليات بود؛ در شهر كرمانشاه در اثر بيمارى دارفانى را وداع گفت و در شانزدهم ربيع الاول (1071 ه'.ق.) روح پاكش به جنان پرواز كرد. پيكر مطهّر او با احترام تشييع و در انتهاى قبرستان، نزديك پل شاه كرمانشاه به خاك سپرده شد و به دستور شيخ عليخان زنگنه حاكم كرمانشاه بارگاهى بر قبر او ساختند و اين مزار مدتها مورد توجّه خاص و عام بوده و كراماتى هم از زبان زائران قبرش نقل‏شده است.

 

در سال (1371 ه' .ش.) مقبره اين عالم فرزانه كه در شرف نابودى بود. به همّت گروهى از اهالى محترم كرمانشاه تعمير و بازسازى و بارگاه با شكوهى روى آن ساخته شد.[28]

 

 


 


[1] محقق بزرگوار سيد محمدحسين رضوى كشميرى در مقدمه كتاب «الوافيه» به طور مفصل درباره كتاب و مؤلف مطالبى آورده و نيز نوشته است:

 

عنوان ملاّ عبداللَّه از عناوينى است كه علماى بزرگ با اين تعبير از او ياد كرده‏اند و مرحوم شيخ حرّ عاملى صاحب كتاب «امل الامل» از او به عنوان: مولانا عبداللَّه... ياد كرده. ميرزا افندى و خوانسارى هم به همين تعبير از او ياد كرده‏اند. مرحوم تنكابنى در كتاب «قصص العلماء» از او به عنوان «آخوند ملاّ عبداللَّه» و در الذريعة به نام «عبداللَّه البشروئى» ياد نموده‏اند. مرحوم محدث قمى در الكنى و الالقاب مى‏نويسد: التونى اذا وصف به الفاضل؛ هر گاه فاضل تونى بگويند مراد «مولا عبداللَّه بن محمد التونى البشروى» است. همه علما به عنوان «فاضل تونى» در كتب اصول از او ياد كرده‏اند (الوافيه، مقدمه، ص 12).

 

[2] در كتاب تاريخ جهانگشاى نادرى صفحه 467 مى‏نويسد:

 

تون شهرى است به خراسان در 426 كيلومترى مشهد و 72 كيلومترى گناباد و دامنه كوه‏هاى كلات، حمداللَّه مستوفى آن را از شهرهاى اقليم چهارم ذكر مى‏كند... به نقل مستوفى: اين شهر در زمان قديم بسيار آبادان بوده ولى به عهد او شهر متوسطى شده است و همو از خندق و حصار و باغ‏هاى اين شهر و به خصوص خربزه شيرين تون شرح مفصلى مى‏آورد.

 

اعتماد السلطنة به نقل از مسافرى به نام محمد مجدى مى‏گويد: شهر تون به سبك شهرهاى چين ساخته شده است يعنى مدوّر با دو حصار و خندق عميق.

 

[3] مفاخر بشرويه، ص 5، با تلخيص.

 

[4] شرح حال اين فقيه در كتابخانه تخصصى تاريخ، واقع در شهر مقدس قم، تحت رقم 34/3/2، به نام «مقاله‏اى در بيان احوال و آثار ملا محمدعلى بن محمدرضا تونى خراسانى» موجود است.

 

[5] از اعيان علما در عصر صفويه، مرحوم مولى عبداللَّه تسترى است. وى از مشايخ مجلسى اول مولا محمدتقى مجلسى (متوفاى 1070 ه'.ق.) است و معاصر مقدس اردبيلى و فاضل تونى بوده است. محدث قمى وى را با القاب: عزّالدين، الشيخ الاجل، مروج الملة و الدين، مربّى الفقهاء و المحدثين و تاج‏الزهاد و الناكسين جامع المعقول و المنقول. المجتهد فى الفروع و الاصول ستوده است.

 

[6] خورشيد خاوران، ص 25.

 

[7] خورشيد خاوران، ص 25 به نقل از وقايع السنين و الاعوام، ص 516.

 

[8] اين كتاب چندين بار چاپ شد، چاپ اول آن در بمبئى، سال 1301 ش. و دو چاپ اخير توسط مجمع الفكر الاسلامى انجام و توسط دانشمند محترم سيد محمدحسين رضوى كشميرى تحقيق شده است.

 

[9] ر ك: صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست. رسول جعفريان، ج 1، ص 314: در بخش نماز جمعه در دوره صفوى اينگونه مى‏نويسد:... 2. رسالة صلاة الجمعة، عبداللَّه بن محمد تونى بشروى (فاضل تونى متوفاى 1071) فاضل تونى در آغاز رساله خود آورده: جمعى از معاصران سخنى تازه ساز كرده و بدعتى آورده گويند وجوب عينى نماز جمعه نه مشروط به وجود امام است و نه فقيه جامع‏الشرايط و غرض از نوشتن اين رساله ابطال اين رأى مبتدع است...

 

[10] ج 4، ص 244.

 

[11] روضات الجنات، ج 4، ص 244.

 

[12] عوائد الايام، ص 812.

 

[13] الدرر النجفيه، ص 34.

 

[14] در كتاب زندگانى و شخصيت شيخ انصارى مؤلف بعد از شمردن تأليفات

 

[15] رياض العلماء، ج 3، ص 237.

 

[16] مفاخر بشرويه، ص 10، به نقل از حاج شيخ عباس قمى مرد تقوا و فضيلت، ص 185.

 

[17] قصص العلماء، ص 270.

 

[18] مفاخر بشرويه، ص 8، به نقل از امل الامل، ص 163.

 

[19] مفاخر بشرويه، ص 9، مولى خليل بن الغازى القزوينى (1001 - 1089 ه'.ق.) از عالمان فقيهان عصر صفويه است كه با فاضل تونى مودّت و دوستى داشته و اخبارى مسلك و قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غيبت بوده است. در امل الآمل مى‏نويسد: المولى الجليل خليل بن الغازى القزوينى، فاضل، علامة، حكيم، متكلم، محقق، مدقّق، فقيه، محدّث، ثقة، جامع‏الفضائل، ماهر، معاصر...

 

[20] قصص العلماء، ص 269.

 

[21] فوائد الرضويه، ص 255. ترجمه الكنى و الالقاب (مشاهير دانشمندان اسلام)، ج 3، ص 118؛ سفينةالبحار، ج 3، ص 345، مادّه عبد، چاپ بنياد پژوهشها، آستانقدس رضوى.

 

[22] اعيان الشيعة، ج 8، ص 70.

 

[23] روضات الجنات، ج 4، ص 244.

 

[24] مفاخر بشرويه، ص 8، به نقل ازمطلع الشمس، ج 3، ص‏409.

 

[25] ريحانةالادب، ج 1، ص 356.

 

[26] معجم المؤلفين، ج 6، ص 113.

 

[27] طبقات اعلام الشيعة، القرن الحاديعشر، ص 342.

 

[28] مفاخر بشرويه، ص 15.
جمعه 8 مهر 1390  10:25 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

ملا صالح مازندرانى

 

ملاّ محمد صالح، معروف به ملّاصالح مازندراني، فرزند ملا احمد بن شمس الدين طبرسي، سروي، مازندراني است. وي دانشمندي پارسا، زاهد، محقق، جامع معقول و منقول و داراي اخلاق فاضله و صفات حميده بود. لقبش حسام الدين بود. وي شوهر خواهر علاّمه محمّد باقر مجلسي و داماد ملاّ محمد تقي مجلسي بود.[1] نويسندة معارف و معاريف مي‌گويد:
يكي از فقهاي شيعه، دانشمند بزرگ و زاهد مجاهد، ملا صالح بن ملا احمد سروي طبرسي شخصيتي جامع معقول و منقول كه در دقت نظر شهرت داشته و شرح اصول و روضه كافي او بهترين گواه اين مدعي است. آن چنان محتاط بود كه گويند: وي خود مي‌گفته مي‌خواستم فروع كافي را نيز شرح كنم، ولي چون خود را در مرتبة اجتهاد نديده و اين كار به چنان ملكه‌اي نياز داشت، از آن صرف نظر نمودم؛ در صورتي كه از شرح اصول و روضه‌اش معلوم است كه وي در اين فن نيز اطلاعات وسيع داشته است. از پسوند «سروي» بر مي‌آيد كه احتمالاً اهل ساري مازندران مي‌باشد.[2]
اصل آن بزرگوار از مازندران و نام والدش ملاّ احمد است و فقر و پريشاني احوال او (ملا احمد) به درجة كمال رسيده بود و لهذا از نهايت اضطرار روزي به آخوند مرحوم (ملا صالح مازندراني) فرمود كه به جهت تحصيل معاش، به مضمون «ارض الله واسعه»[3] بايد تلاش نمود و از من تحمّل معاش شما ميسر نيست. از جانب من معذوريد به هر وجه كه خواهيد تنقيح امور خود بنماييد. ملاّ صالح از مازندران به دار السلطنة اصفهان تشريف آورد و در آن اوان كما هو الآن، از جانب سلاطين و اعيان به جهت طلاب علوم دينية مدارس وظايف معين بود و به قدر رتبه به هر كس چيزي مي‌دادند. آخوند چون اول تحصيلش بود، ‌در مدرسه، مكان گرفت كه روزي دو «غازبكي» كه دو «فلوس» هند تقريباً مي‌باشد، به هر شخصي مي‌دادند و آن كفاف اكل (خوردن) را به خوبي نمي‌كرد؛ تا چه رسد به ديگر ضروريات معيشت آن بزرگوار و تا مدتي ميسر نبودش كه روشنايي به جهت خود مهيا كند، هنگام مطالعه در پاي روشنايي‌هايي كه به جهت عابرين مي‌گذاشتند، ايستاده تا صبح مطالعه مي‌كرد، تا آن كه از فضل قادر متعال، ‌به اندك زماني قابليت مجلس شريف آخوند ملا محمّدتقي مجلسي (ره) را به هم رسانيد و در مجلس آن بزرگوار با علماي نامدار هم سبق شد و در اندك زماني براغلب آنها فايق گرديد.[4]
موقعيت اصفهان ------------------------
اصفهان يكي از شهرهاي مهم و بزرگ جهان به شمار مي‌رود. شهر اصفهان از زمان‌هاي دور، داراي اهميت و موقعيت خوبي در ميان شهرهاي ايران است.
اصفهان به دليل موقعيت جغرافياي آن، كه نقطة تلاقي راه‌هاي شهرهاي مختلف است، اهميت خاصي دارد و انتخاب اصفهان به عنوان پايتخت صفويه، بر عظمت اين شهر افزود.
پس از آن كه شاه عباس پايتخت خود را از قزوين به اصفهان انتقال داد، دست به توسعه و آباداني بيش‌تر اصفهان زد.
پس از احداث بناهاي جديد، اصفهان شهري زيبا و باشكوه شده بود كه آب و هواي مطبوع چهار فصل آن بر زيبايي و جاذبه‌هايش مي‌افزود.[5]
حوزة علميّة اصفهان -----------------------------
اصفهان در زمان تحصيل ملاّ صالح مازندراني، يكي از معتبرترين و پررونق‌ترين حوزه‌هاي علميّه جهان اسلام را دارا بود. وجود استاداني كه در علوم متداول زمان، متبحّر و برجسته بودند و طلّابي كه با شوق بسيار و كم‌ترين هزينه و حداقل امكان معيشتي، به تحصيل دانش مي‌پرداختند، حوزة علميّه اصفهان را فعّال، پرشور و با اعتبار ساخته بود. در آن روزگار، تحصيل با تنگدستي و فشارمالي همراه بود، ليكن اين مسأله در اراده و شوق جويندگان علم تأثيري نداشت. حوزة اصفهان يكي از پربارترين و غني‌ترين حوزه‌هاي ديني از نظر آموزش علوم عقلي و علوم نقلي بود. اين فضاي آموزشي با استادان متبحّري كه در عصر خويش منحصر به فرد و از شاخص‌ترين دانشوران بودند، به وجود آمده بود. حكمت و فلسفه در سطحي عالي در اين حوزه تدريس مي‌شد؛ به طوري كه در اوايل قرن يازده هجري، از سراسر جهان اسلام براي آموختن فلسفه به اصفهان مي‌آمدند.
از سوي ديگر، فقه و حديث و تفسير و عرفان توسط بزرگاني چون شيخ بهايي و ملاّ عبدالله شوشتري ـ استادان ملاّ صالح مازندراني ـ در سطحي عالي تدريس مي‌شد. يكي از امتيازات حوزة علميّة اصفهان كه آن را به عنوان بزرگترين مركز علمي آن عصر مطرح كرده و از حوزة نجف اشرف شاخص‌تر ساخته بود، تدريس تمامي علوم (فلسفه، عرفان، فقه، حديث، ‌تفسير، ادبيات و رياضيات) در سطحي بالا بود؛ به طوري كه بسياري از علماي آن حوزه در تمامي علوم نقلي و عقلي تحصيل كرده و متبحّر بودند.
هر دانش پژوهي با هر سليقه و انتخابي مي‌توانست بهترين‌ها را در حوزة اصفهان بيابد؛ اگر خواهان علم رياضي بود، مي‌توانست برترين استادان رياضيات را كه صاحب‌نظر و داراي تأليف بودند (مانند شيخ بهائي) بيابد و اگر طالب حكمت و فلسفه بود، با استاداني آشنا مي‌شد كه تاريخ فلاسفه را به خوبي مي‌شناختند و در تبيين مشرب‌هاي فلسفي، تبحّري تمام داشتند و مانند ميرداماد داراي آراي جديد بودند. اگر كسي تشنة عرفان، سير و سلوك بود و قصد داشت از آينة دل زنگار بشويد، تا علم حقيقت در آن منعكس شود، باز در حوزة علميّه اصفهان والاترين عارفان و وارسته‌ترين سالكان (مانند شيخ بهايي) بودند تا انسان را واله و مجذوب خويش كنند. در فقه و حديث و تفسير نيز چنين بود.
اگر نگوييم حوزة اصفهان در اين زمينه‌ها نيز عالي‌ترين بود، دست كم در كنار نجف اشرف و مشهد مقدس، از عالي‌ترين‌ها به شمار مي‌رفت. اگر در آسمان نجف، چند ستاره مي‌درخشيد، آسمان حوزة علميّه اصفهان ستاره باران بود و افول ستاره‌اي جاي خود را به ظهور و درخشش ستارگاني ديگر مي‌داد.[6]
استادان ------------------
ملا صالح مازندراني از خرمن وجود علماي بزرگي بهره‌هاي فراواني گرفت، كه عبارتند از:
1. محمّد تقي مجلسي -----------------------------
محمد تقي مجلسي در سال 1003 هـ . ق به دنيا آمد. پدرش ملاّعلي، شاعري خوش ذوق بود و به «مجلسي» تخلّص داشت. از اين رو اين خانواده را مجلسي گويند، محمّد تقي تحصيلات را در خانواده‌اش كه خانه فرهنگ و ادب بود، آغاز كرد. پدر دانشمند او در تحصيل و پرورش او سعي وافر نمود.
محمّد تقي مجلسي در فقه، ‌حديث، اصول، فقه، كلام، تفسير و عرفان، به مراحل عالي دست يافت و براي كسب فيض بيش‌تر، در 31 سالگي به نجف اشرف مهاجرت كرد و پس از تحصيل در نجف اشرف، به اصفهان بازگشت و شروع به تدريس و تأليف كرد و تا آخر عمرش، فعاليت علمي‌اش ادامه داشت و تأليفات بسيار خوبي از خود به يادگار گذاشت.
محمد تقي مجلسي فرهنگ معارف اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را در ميان مردم ترويج مي‌داد و به هدايت و ارشاد مردم مي‌پرداخت و هميشه با مردم و جامعه خود در ارتباط بود.[7]
محمد تقي مجلسي در تربيت و تعليم فرزندانش كوشش فراوان داشت. همه فرزندان وي عالم و دانشمند و با تقوي بودند. آمنه بيگم، يكي از دختران وي نيز زني عالمه و پرهيزگار بود؛ به گونه‌اي كه همسرش، ملاّ صالح مازندراني با وجود آن كه خود عالمي ممتاز بود، در حل بعضي از مسائل علمي با وي گفت و گو مي‌كرد و از او كمك مي‌گرفت.[8]
او در يازدهم شعبان سال 1070 هـ . ق. دار فاني را وداع گفت. در فقدان اين عالم فرهيخته، اصفهان عزادار شد. پيكر اين مرد بزرگ در كنار مسجد جامع اصفهان به خاك سپرده شد.[9]
2. شيخ بهايي -----------------------
بهاء الدين محمّد عاملي، ‌معروف به شيخ بهائي از بزرگ‌ترين و ممتازترين علماي عصر خود بود. او در 13 سالگي همراه پدرش، عزالدين حسين بن عبدالصمد عاملي، از جبل عامل لبنان به ايران مهاجرت كرد. او پس از ورود به ايران، زبان فارسي را به خوبي فراگرفته بود؛ به طوري كه بعدها اشعار زيباي بسياري به زبان فارسي از خود به جا گذارد.
شيخ بهايي با وجود موقعيت ممتاز ديني و اجتماعي خود، ساده مي‌زيست و به قناعت و رياضت مي‌گذراند.[10]
3. ملا عبدالله شوشتري --------------------------------
ملا عبدالله شوشتري از تربيت يافتگان حوزة علميّه نجف اشرف بود كه پس از طي مراحل علمي، به اصفهان مهاجرت كرد. وي 14 سال در حوزة علميّه اصفهان به تدريس فقه، حديث، اصول فقه، كلام و تفسير پرداخت.
وي شاگردان بسياري تربيت كرد. ملاّ صالح مازندراني، علاّمه محمّد تقي مجلسي و ملا حسنعلي شوشتري شاگردان او بودند. علاّمه محمّد تقي مجلسي دربارة وي مي‌فرمايد: «او بزرگ استاد ما و بزرگ استاد شيعه در عصرخويش بود. وي علامه‌اي محقق و دقيق و زاهدي عابد و با ورع بود.»[11]
ملاّ عبدالله شوشتري شب‌ها به عبادت و نماز شب مي‌پرداخت و روزها روزه بود. وي پسرش، ملاّ حسنعلي را بسياردوست مي‌داشت. وقتي پسرش به بيماري سختي مبتلا گشت، عبدالله شوشتري براي نماز جمعه به مسجد رفت؛ در حالي كه فكرش مشغول بود. همين كه نماز جمعه را شروع كرد، در نماز وقتي كه سوره منافقين را تلاوت مي‌كرد به اين آيه رسيد: يا ايّها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا أولادكم عن ذكر الله؛ اين آيه را تكرار كرد. بعد از نماز، سبب تكرار را از او پرسيدند، فرمود: چون به اين آيه رسيدم، به ياد پسرم افتادم، سعي كردم كه از نظرم دور شود.

 


[1] . ريحانة الادب، محمد علي مدرس تبريزي، ج 5، ص 146.
[2] . معارف و معاريف، سيد مصطفي حسيني دشتي، ج 6، ص 639.
[3] . زمر، 10.
[4] . مرآت الاحوال جهان نما، آقا احمد بن محمد علي بهبهاني، مقدمه و تصحيح و حواشي به اهتمام علي دواني، ص 127 ـ 128.
[5] . محمد تقي مجلسي، سيد حميد ميرخندان، ص 29.
[6] . محمد تقي مجلسي، ص 33 ـ 34.
[7] . روضات الجنات، ج 2، ص 123.
[8] . بحار الانوار، ج 102، ص 124.
[9] . محمد تقي مجلسي، ص 110.
[10] . همان، ص 35 و 36.
[11] . روضة المتقين، محمد تقي مجلسي، ج 14، ص 382.
جمعه 8 مهر 1390  10:25 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

علامه فخر الدين طُرَيحى (ره)

(1087- 979 هـ.ق)

ولادت و تحصيلات

 

محله «آل طُرَيح» نجف اشرف، که امروزه به «محله براق» معروف است؛ در سحرگاه روز جمعه اواخر شوال 979ق. شاهد ظهور ستاره اى از ستارگان عالم تشيع بود. مادر وى از شهر مشهد مقدس رضوى و پدرش اهل نجف بود. فخر الدين طريحى نشو و نماى خود را در خانه اى روحاني، آکنده از عطر معنويت و صفا آغاز کرد و در دامان پاک مادرى مهربان و پدرى دلسوز و صاحب کمال پرورش يافت.[1]

 

وى بيشتر تحصيلات خود را از محضر پدرش شيخ محمد على طريحى و دايى گرامى اش شيخ محمد حسين فرا گرفت و با سعى و کوشش فراوان به فراگيرى علوم مختلف پرداخت و در زمان کوتاهى به مراتب بلندى از علم و فضل رسيد. آثار و تأليفات وى نشان از جايگاه و منزلت بالاى علمى وى دارد. آفاق اطلاعات فخر الدين طريحى محدود نيست؛ بلکه موضوعات گسترده اى را فرا گرفته است.

 

اگر کسى به کتاب «غريب القرآن» نظر کند، او را مفسرى مسلط به علوم قرآن مى يابد؛ اگر «غريب الحديث» را بگشايد، او را محدثى والا مى بيند؛ اگر «الفخريه» را مطالعه کند، او را فقيهى وارسته مى شناسد؛ اگر «ايضاح الاحباب» را مرور کند، رياضى دانى قوى را در برابر خود احساس مى کند؛ اگر «جامع المقال» را ملاحظه کند، رجالى بزرگ و آشنا به تراجم و احوال راويان را خواهد ديد و اگر به کتاب گرانسنگ «مجمع البحرين و مطلع النيرين» نظاره کند، در تعجب خواهد ماند که چگونه يک نفر اين ميزان اطلاع وسيع از فنون و علوم متداول زمان خود را به دست آورده است![2]

 

اين فرزانه نامدار و گرانمايه، کلام نورانى اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ را هميشه پيش چشم خود قرار داده بود که فرمود: «الفرصه تمر مر السحاب»؛ لذا لحظه اى از عمر خود را بيهوده به هدر نداد. از لحظه لحظه زمان در رسيدن به هدف عالى خود، بهره گرفت. سفر هاى علمى وى دليل روشنى بر تلاش فراوانش در راه کسب دانش و نشر علم است.

 

اساتيد

 

علامه طريحى همانند ديگر دانشوران در محضر استوانه هاى علمى زمان خود زانوى ادب زد و با فراگيرى علوم در رشته هاى مختلف، انديشه و قلب خود را بارور ساخت. در اين جا به نام چند تن از آن ها اشاره مى کنيم:

 

1. شيخ محمد على طريحي؛

 

2. شيخ محمد حسين طريحي؛

 

3. شيخ محمود بن حسام مشرفى جزائري؛

 

4. سيد امين الدين على بن حجه الله شولستاني؛

 

5. شيخ محمد بن جابر نجفي؛

 

تدريس

 

ستاره نجف در کنار تحصيل بى وقفه، بر کرسى تدريس نشست. شاگردان بسيارى از ملت هاى مختلف به دور خود جمع نموده و از خود نامداران عالى مقدارى را به يادگار گذارد. درس وى در حوزه علميه نجف يکى از درس هاى پرجمعيت بود.

 

درس و بحث او فقط در شهر نجف محدود نبود، بلکه از شهر هاى نجف و کربلا فراتر رفته، در شهرهايى همچون مشهد مقدس، اصفهان، شيراز، رماحيه نيز ادامه داشت و در آن شهرها به تدريس مى پرداخت و به عده اى که شايسته بودند، اجازه تدريس و نقل حديث مى داد.

 

زهد و تقوا

 

«وى عابد ترين و با تقواترين اهل زمان خود بود. و در تقواى وى همين بس که لباسى را که با نخ ابريشم دوخته شده بود، به تن نمى کرد بلکه لباس هاى او را با نخ پنبه اى مى دوختند.»[3]

 

زيارت و سياحت

 

طريحى براى زيارت خانه خدا و ديدار با دانشمندان و فرزانگان، دوبار عازم مکه مکرمه شد، که يک بار آن در سال 1062 ق. بود. او در اين سفر علاوه بر انجام مراسم حج، مدت زيادى را نيز براى تحقيقات علمى در کنار خانه خدا اقامت کرد و سه بار نيز به شهر مقدس مشهد مسافرت کرد و به زيارت حرم مطهر امام هشتم ـ عليه السلام ـ و تدريس پرداخت. او کتاب نفيس و جامع خود، يعنى «مجمع البحرين» را در کنار بارگاه ملکوتى آن امام همام نوشته و به برکت روح مطهر آن امام بزرگوار، از کتابهاى بى نظير در زمينه لغات قرآن و حديث بهره مند شد. فرزانه عالى قدر ما از شهر هاى شيراز و اصفهان نيز ديدار، و با دانشمندان و عالمان آن ديار بحث علمى داشت و به اجازه و استجازه پرداخت. او کتاب «ايضاح الاحباب» را در سال 1071 ق. در اصفهان نوشت.[4]

 

ميراث جاويدان

 

شيخ فخر الدين، اولين کسى است که در علم رجال، در باب «تمييز مشترکات رجالي» کار کرده و همچنين در مورد واژه هاى حديثى کتابى با عظمت نوشته است. تلاش خستگى ناپذير وى آثارى جاويدان در موضوعات اصول، فقه و رجال را پديد آورده است که برخى از آن ها عبارتند از:

 

1. الاحتجاج فى مسائل الاحتياج.

 

2. الادله الداله على مشروعيه العمل بالظن المستفاد من الکتاب و السنه.

 

دو نسخه خطى از اين کتاب در کتابخانه آيه الله مرعشى نجفى ـ رحمه الله ـ به شماره 3028 و کتابخانه دانشکده ادبيات دانشگاه تهران به شماره 1/383 موجود است.

 

3. الاربعون حديثاً، چهل حديث.

 

يک نسخه خطى از اين کتاب در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران به شمار 3/2115 موجود است.

 

4. ايضاح الاحباب فى شرح خلاصه الحساب، در علم حساب.

 

5. ترتيب خلاصه الاقوال علامه حلى ـ رحمه الله عليه ـ.

 

6. ترتيب مشيخه من لا يحضره الفقيه للشيخ الصدوق ـ رحمه الله عليه ـ.

 

7. تحفه الوارد و عقال الشارد، در علم لغت.

 

8. تحفه الاخوان فى تقويه الايمان.

 

اين کتاب خطى منسوب به وى در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى به شماره 557 موجود است.

 

9. تقليد الميت.

 

رساله اى در مسائل تقليد از مجتهد مرده.

 

10. التکمله و الذيل و الصله للصحاح جوهري، در لغت.

 

11. جامع المقال فيما يتعلق باحوال الدرايه و الرجال (تمييز مشترکات من الرجال).

 

اين کتاب در موضوع خود، اولين نوشته مى باشد که در سال 1053 ق. تأليف. و در سال 1355 ش در تهران توسط انتشارات جعفرى منتشر شده است.

 

12. جامع الفوائد

 

رد بر اخبارى گرى و انديشه هاى ميرزا محمد امين استر آبادى. دو نسخه خطى از اين کتاب در کتابخانه آيه الله مرعشى (ره) به شماره 3028 و کتابخانه دانشکده ادبيات تهران به شماره 3/383 موجود است.

 

13. جواهر المطالب فى فضائل الامام على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ به احتمال قوى اين کتاب همان «الاربعون حديثا» است.

 

14. المستطرفات فى شرح نهج الهداه، در شرح «نهج البلاغه».

 

15. مشارق النور، معروف به «مشارق الطريحيه» تفسير مختصر در قرآن.

 

16. مجمع البحرين و مطلع النيرين؛ توضيح بيشترى درباره اين کتاب خواهد آمد.

 

17. المقتل يا المنتخب فى جمع المراثى و الخطب»؛

 

مجمع البحرين

 

در اين کتاب ابتدا آيات قرآنى و احاديث و بعد از آن ها مطالب مورد نياز ـ که اشاره کردن به آن لازم بوده ـ مورد پژوهش قرار گرفته است، مانند اشاره به نام هاى انبيا، محدثان، پادشاهان و شخصيت هاى معروف تاريخى و موارد غير لغوى ديگرى همچون تفسير، عقائد و شرح حديث. در حقيقت مى توان اين کتاب بى نظير را راهى به اقيانوس بيکران علوم قرآنى و حديثى دانست.

 

شاگردان

 

علامه طريحى در طول زندگى پربار خود علاوه بر خدمات بسيار ارزنده فرهنگى و اجتماعى به جهان اسلام، دانشمندان و محققان بسيارى را تربيت کرد، که هر کدام در جايگاه خود از افتخارات عالم تشيع مى باشند و نامشان در دفتر شاگردان مکتب جعفرى نور افشانى مى کند. ما در اين جا به نام عده اى از شاگردان و يا کسانى که از وى روايت کرده اند، اشاره مى کنيم:

 

1. علامه مجلسى

 

2. سيد هاشم بن سليمان بحرانى

 

3. شيخ صفى الدين.

 

4. شيخ حسام الدين بن جمال الدين طريحى

 

5. شيخ محمد بن حسن حر عاملى

 

6. شيخ محمد امين بن محمد على کاظمى  

 

7. مولى محمد طاهر بن محمد حسن نجفى

 

8. شيخ محمد بن عبدالرحمن بن حلى

 

9. شيخ عنايت الله بن محمد حسين مشهدى

 

10. سيد نعمه الله بن عبدالله شوشترى جزائرى

 

11. سيد محمد بن اسماعيل نجفى

 

12. سيد محمود بن فتح الله نجفى کاظمى

 

13. شيخ عبدالواحد بن محمد بورانى نجفى

 

14. جمال الدين بن محمد على طريحى

 

15. شيخ شمس الدين بن فخر الدين طريحى

 

16. شيخ محمد بحرانى.[5]

 

خزانه فخريه

 

علما در جمع آورى و حفظ کتاب هاى خطى و نفيس، زحمات طاقت فرسايى را متحمل شده اند تا بتوانند از سرايه هاى معنوى امت اسلام حراست کنند و آن ها را نسل به نسل به فرزندان آينده اسلامى برسانند. اى بسا در اين راه کتک خورده و يا شبانه روز براى به دست آوردن يک کتاب کارگرى کرده اند؛ به عنوان نمونه مى توان به زندگى نامه آيت الله مرعشى نجفى مراجعه کرد.[6]

 

علامه طريحى از جمله کسانى است که بعد از خود کتاب خانه اى به يادگار گذارد که به «خزانه فخريه» معروف گشت. اين گنجينه کتب از قديمى ترين مخزن هاى کتاب بعد از خزانه غرويه در نجف و داراى آثار نفيس و گران بهايى بود که اکثر آن ها را علامه در زمان خود وقف طلاب علوم دينى نموده تا شيفتگان علوم آل البيت ـ عليهم السلام ـ از آن ها بهره مند شده و براى نشر آرمان هاى مقدس اسلامى دريغ ننمايند. اما جاى بسى تأسف است که بسيارى از کتاب هاى گران بهاى بزرگان ما از دست ما خارج و در موزه هاى کشور هاى مختلف نگهدارى مى شوند و يا در اثر بى توجهى از بين رفته اند؛ کتابخانه شيخ فخر الدين طريحى از اين جمله است چرا که بعد از وفات وى کتابهايش به ورثه اش منتقل شد؛ اما در اثر بى توجهي، بسيارى از آن ها از بين رفته و تباه شده است.![7]

 

در شهر رُماحيه

 

علامه طريحى مدتى در شهر رماحيه به سر برده و به اقامه جماعت و رسيدگى به امور مردم مى پرداخته است. مدت سکونت وى و تاريخ آن در منابع نيامده است. اما جاى بسى افتخار است که بزرگان ما در هر زمان و مکان و در هر سن و سال که در منطقه اى به وجود آن ها نياز شده با آغوش باز به آن ديار هجرت کرده و به خدمات علمي، فرهنگي، اجتماعى و دينى پرداخته اند. از جمله آنان اين فقيه نامدار است که در اواخر عمر شريف خود در رماحيه رحل اقامت افکند، و مرجع تقليد و عالم آن شهر به حساب مى آمد. خانه وى همانند بيوت ديگر بزرگان دين، پناهگاه بيچارگان و محل مراجعه جويندگان علم و ادب بود که از اطراف به آن منزل سرازير مى شدند و با دستى پر به وطن و منزل خود باز مى گشتند.[8]

 

وفات

 

علامه طريحى پس از يک قرن و اندى که از سالخوردگان علما به شمار مى آمد، در سال 1087 ق.[9] در شهر رُماحيه به نداى «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضيه مرضيه» لبيک گفته جان را به جان آفرين تسليم کرد و دوستداران علم و فضيلت را در فقدان خود به مصيبت بزرگ نشاند. در نجف و رماحيه غوغا شد؛ دوستداران مکتب تشيع اجتماعات عظيمى بر پا کرده، به سر و سينه خود مى زدند؛ عاشقان ولايت و امامت تشييع جنازه اى بى سابقه و تاريخى را از شهر رماحيه تا شهر علوى نجف برگزار کردند. شهر نجف سابقه همچون جمعيتى را در تشييع و نماز بر پيکر کسى کمتر ديده بود! گريه موافق و مخالف به حدى بود که قلم از تحرير آن عاجز است. پس از طواف در حرم مطهر اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ و اقامه نماز، در پشت حرم مطهر علوى در «محله بَراق» در نزديکى مسجدش که معروف و داراى قبه اى است ،به خاک سپرده شد. هم اکنون نيز مقبره وى در جوار مولا زيارتگاه دوستداران علم و ادب است. تاريخ وفات وى را در آيه کريمه «يطوف عليهم ولدان مخلدون» يافته اند.[10]

 

پى نوشتها:
 [1]. مطلعه البدرين، ص د؛ ماضى النجف و حاضرها، ج2، ص 454؛ طبقات اعلام الشيعه (الروضه النضره) آقا بزرگ تهراني، ص 434؛ مراقد المعارف، حرز الدين، چاپ قم، ج1، ص 417.
[2]. مقدمه مجمع البحرين، ص8.
[3]. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ج4، ص 33؛ اعيان الشيعه، ج8، ص 395.
[4]. مقدمه جامع المقال، فخر الدين طريحي، تهران، با تحقيق محمد کاظم طريحي، ص يب؛ مقدمه مجمع البحرين، ص11؛ مطلع البدرين، ص و؛ المرجعيه الدينيه و المراجع الاماميه، نورالدين شاهرودي، ص 82 و 83.
[5]. مطلع البدرين، ص د؛ ماضى النجف و حاضرها، ج2، ص 455؛ مقدمه مجمع البحرين، ص10؛ مقدمه جامع المقال، ص يج؛ ريحانه الادب، ج4، ص 55ـ53.
[6]. شهاب شريعت، على رفيعى (علامرودشتى)، قم 1415 ق، ص 238 و 139.
[7]. مقدمه تفسير غريب القرآن؛ ماضى النجف و حاضرها، ج1، ص 853.
[8]. مقدمه مجمع البرحين، ص12، مقدمه تفسير غريب القرآن، ص: کر.
[9]. ريحانه الادب، ج4، ص 55، وفات وى را 1085 ق. ذکر کرده.
[10]. ماضى النجف و حاضرها، ج2، ص 457؛ مراقد المعارف، ج1، ص 418؛ ريحانه الادب، ج4، ص 55؛ نجوم السماء، محمد على کشميري، قم، ص 107؛ اعيان الشيعه، ج8، ص 395؛ دائره المعارف الشيعه، اعلمي، ج11، ص 394؛ مقدمه مجمع البحرين، ص 14.
نورالدين على لو - تلخيص از كتاب گلشن ابرار، ج 4، ص 160
جمعه 8 مهر 1390  10:26 PM
تشکرات از این پست
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما

محمد فيض كاشانى (ره)

(1091- 1007هـ ق)

ولادت

 

محمد مشهور به ملا محسن و ملقب به فيض در چهاردهم ماه صفر سال 1007 ق. در يكى از معروف ترين خاندان علم، عرفان و ادب، كه سابقه درخشان آنان به حدود چهار قرن مى‏رسد در كاشان به دنيا آمد.

خاندان

 

پدرش رضى‏الدين شاه مرتضى (950 - 1009 ق) فقيه، متكلم، مفسر و اديب در كاشان حوزه تدريس داشته و از شاگردان ملا فتح اللَّه كاشانى (متوفى 988 ق.) و ضياءالدين محمدرازى (متوفى 1091 ق.) بوده است.

مادر او زهرا خاتون (متوفى 1071 ق.) بانويى عالم و شاعر، دختر ضياءالعرفا رازى (از عالمان بزرگ شهر رى) بوده است. جد فيض تاج الدين‏شاه محمود فرزند ملا على كاشانى، عالم و عارفى شاعر از ناموران زمان خويش در كاشان بوده و در آنجا مدفون است.

تحصيلات‏

 

ملا محسن چهارمين فرزند شاه مرتضى در دو سالگى پدر خود را از دست داد.از آن پس دايى وعمويش تعليم و تربيت او و ديگر برادرانش را به عهده گرفتند و چون فيض از برادران خود باهوش‏تر بود مقدمات علوم دينى و بخشهايى از آن را تا سن بلوغ در كاشان نزد عمو و دايى‏اش نورالدين محمد مشهور به حكيم و آخوند نورا (متوفى 1047ه ق.) فرا گرفت.

بيست ساله بود كه با برادر بزرگش عبدالغفور براى ادامه تحصيل به اصفهان كه در آن روزگار پايتخت كشور و مركز تجمع علماى بزرگ و اساتيد ماهر در رشته‏هاى مختلف علوم اسلامى بود، رهسپار گرديد و از اين موقعيت مناسب كه در هيچ يك از شهرهاى ايران و ديگر ممالك اسلامى يافت نمى‏شد بيشترين بهره‏ها و استفاده‏هاى علمى را برد.

اساتيد

 

شيخ محمّد بن إبراهيم شيرازي ، معروف به صدر المتألّهين .

شيخ محمّد بن حسين حارثي، معروف به شيخ بهائي .

سيّد محمّد باقر حسيني ، معروف به مير داماد .

شيخ محمّد صالح مازندراني .

شيخ مرتضى كاشاني(پدرش) .

شاگردان

 

محمد مشهور به عَلَم‏الهدى (فرزند فيض)

احمد مشهور به معين‏الدين (فرزند فيض)

محمد مؤمن فرزند عبدالغفور (برادر فيض)

شاه مرتضى دوم (پسر برادر فيض)

ضياءالدين محمد(دايى فيض)

ملا شاه فضل اللَّه و ملا علامى

ملا محمد باقر مجلسى

سيد نعمت اللَّه جزايرى

قاضى سعيد قمى

ملا محمد صادق خضرى

شمس‏الدين محمد قمى

شيخ محمد محسن عرفان شيرازى

تأليفات

 

1. تفسير صافى

2. تفسير اصفى

3. تفسير مصفى

4.الوافى

5.الشافى

6.النوادر

7.المحجةالبيضاء

8. مفاتيح‏الشرايع

9-اصول‏المعارف

10-ضياءالقلب

11-الفت نامه

12-زادالسالك

13-شرح‏الصدر

14-راه صواب

15-گلزار قدس

16-آب زلال

17-دهر آشوب

18-شوق‏الجمال

19-شوق‏المهدى

20-شوق‏العشق

21-ديوان قصائد، غزليات و مثنويات

وفات‏

 

ملا محسن فيض در 84 سالگى در كاشان بدرود حيات گفت و در قبرستانى كه در زمان حياتش زمين آن را خريدارى و وقف نموده بود، به خاك سپرده شد.

جمعه 8 مهر 1390  10:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها