سيدعلي اندرزگو، چريك مبارز در طول ۱۴ سال زندگي مخفي، دستگاه جهنمي ساواك شاه را چنان حيران و سرگشته كرده بود كه كارش معجزهآسا بود و براي خدا مبارزه كرد، براي خدا از پيوستن به گروههاي مدعي سر باز زد، خطرها را براي خدا تحمل كرد و براي خدا هم شهيد شد.
جوان آنلاين نوشت: سخن را با توصيف مقام معظم رهبري درباره اين شهيد بزرگوار كه سرگذشت و مبارزات او به شكلي حيرتانگيز با ديگر مبارزان تفاوت دارد، آغاز ميكنيم.
«سيدعلي اندرزگو، چريك مبارز مسلمان، فرزند علي بود، همگام و همراه علي بود ... اين مرد مسلمان مبارز در طول ۱۴ سال زندگي مخفي، دستگاه جهنمي ساواك شاه را چنان حيران و سرگشته كرده بود كه كارش معجزهآسا بود و براي خدا مبارزه كرد، براي خدا از پيوستن به گروههاي مدعي سر باز زد، خطرها را براي خدا تحمل كرد و براي خدا هم شهيد شد.»
* درنگي در زندگي
شهيد سيدعلي اندرزگو در ۱۸ رمضان سال ۱۳۱۶ هـ.ش در يكي از محلات جنوب تهران به دنيا آمد. تا كلاس ششم ابتدايي در مدرسه فرخي درس خواند، ولي به ناچار، براي كمك به معيشت خانواده فقير خود، ترك تحصيل كرد، البته بعدها دروس حوزوي را فرا گرفت. آشنايي او با شخصيت شهيد نواب صفوي در زندگي و ذهن او تأثير عميقي بر جاي گذاشت و موجب آشنايي وي با فدائيان اسلام شد، به گونهاي كه راه مبارزاتی آنها در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقشآفرین بود. او در آن سالها سعي داشت خود را به سلاح علم نيز تجهيز كند تا در طول مبارزات با قدرت در برابر افكار انحرافي و التقاطي بايستد و به انحراف كشيده نشود. سرانجام با درك و لمس روح نهضت ۱۵ خرداد به رهبری امام خمینی(ره) در سن ۱۸ سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی نهاد. پس از واقعه ۱۵ خرداد، دستگیر شد و تحت شدیدترین شكنجهها قرار گرفت و با اینكه در زیر شكنجه بیهوش شده بود، كلامی كه بتواند شكنجهگران را به مقصود برساند، بر زبان نیاورد. پس از رهایی از زندان با شهید حاجصادق امانی و دیگر دوستانش ارتباط برقرار كرد و وارد شاخه نظامی هیئت مؤتلفه جمعیتهای اسلامی شد. در همین زمان مسئله ترور حسنعلی منصور نخستوزیر وقت مطرح شد و او به همراه دیگر افراد شركتكننده در این ترور، دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد كرد كه تا آخرین قطره خون خود به نهضت اسلامی آن وفادار بماند. پس از اعدام انقلابي حسنعلي منصور شرايط بهگونهاي شد كه مجبور شد ابتدا به قم و سپس به نجف برود. در سال ۱۳۴۵ از عراق بازگشت و مدتي در حوزه علميه قم با نام شيخعباس تهراني به تحصيل پرداخت،اما بار ديگر شناسايي شد و به ناچار به تهران و به حوزه علميه چيذر رفت. در آنجا بود كه ازدواج كرد و يك سال و نیم در یك اتاق اجارهای با همسرش زندگی كرد. افراد زیادی به عنوان میهمان به منزل وی رفت و آمد میكردند كه بعدها معلوم شد تحت آموزش وی قرار میگرفتند.
حوزه چيذر توسط حجتالاسلام سيدعلياصغر هاشميچيذري اداره ميشد. ايشان درباره شهيد ميگويد: «ما جوانهاي فوقالعادهاي را در جنگ ديدهايم و داريم اين حرف را ميزنيم. اگر اين جوانها را نديده بوديم، ميگفتند داريم همين طوري يك چيزي ميگوييم، ولي آنها را ديدهايم و ميگوييم شهيد اندرزگو اگر نگوييم بينظير، قطعاً كمنظير بود. سراپا خلوص بود. سياست را همراه خلوص داشت. خيلي فداكار بود. كمنظير بود. الحمدلله كه سعادتمند شد و مقامي رفيع يافت، اما حيف شد كه چهار ماه مانده به پيروزي انقلاب رفت. خيلي به درد انقلاب ميخورد.»
شور انقلابي و غيرت ديني در شهيد اندرزگو ويژگي خاص و بارزي بود و همين غيرت بود كه دشواريهاي طاقتفرسا را براي او قابل تحمل ميكرد. آيتالله ابوالقاسم خزعلي در اين باره ميگويد: «به نظر من شاخصترين ويژگي شهيد اندرزگو، روح دردمند او بود. همين دردمندي در او و احساس تعهد و مسئوليتش نسبت به اجراي احكام اسلام موجب شده بود كه تواناييهاي خارقالعادهاي را از خود بروز دهد. من هميشه سه چهره را از لحظات غيرت و حميت ديني و نيز بينش و تدبير و رفتار شاخص ديدهام، يكي شهيد نواب صفوي، ديگري مرحوم ابوترابي و سوم شهيد سيدعلي اندرزگو كه برايم حكم برادر را داشت.»
در سال ۱۳۵۱ ساواك يكي از دوستان او را دستگير كرد و او زير شكنجه بسياري از مسائل امنيتي را لو داد. ساواك از سر نخی كه به دست آورده بود، درصدد دستگیری وی برآمد، اما او توانست مثل همیشه از دست ساواك بگریزد و به قم برود. در قم مجدداً با نام مستعار و با قيافه مبدل، اتاقی را اجاره كرد و مشغول فعالیت شد و با گروههای مبارز مسلمان ارتباط گرفت و برای آنها پول و اسلحه و مهمات و امكانات ديگري را فراهم ساخت. باز هم ساواك محل زندگی او را شناسايي كرد، اما او ديگر بار از معركه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با حجتالاسلام و المسلمین عباس واعظطبسی تماس گرفت و با كمك وي توانست همراه همسرش و به طور پنهانی از طریق زابل و زاهدان به افغانستان فرار كند. در افغانستان تنها یك ماه دوام آورد و مخفیانه به مشهد بازگشت.
* شيوه مصاف
شيوههاي مبارزاتي شهيد اندرزگو نيز با ديگران متفاوت بود. ۱۴ سال مبارزه عليه رژيم سفاك شاه و دستگير نشدن توسط ساواك، نشانه بارز هوش سرشار و توكل عميق اوست.
آيتالله محمدعلي گرامي در اينباره چنين ميگويند: «بعضيها كليات را خوب ميفهمند و برخي جزئيات را و اهل موشكافي هستند. ايشان از هر دو جهت استعداد داشت، بزرگترين شاهدش هم اينكه بهرغم مبارزات مسلحانه و در معرض افكار و آراي مختلف گروههاي گوناگون بودن كه بسياري از آنها از لحاظ فكري به مكاتب ديگر وابسته بودند، در ظرف ۱۴ سال مبارزه پيگير، هرگز دچار انحراف فكري و اعتقادي نشد. ايشان مسائل را خيلي خوب درك ميكرد و از همينرو در تمام عمر بر مدار حق حركت كرد. سؤالاتي هم كه ميكرد، نشانه ذوق سليم و استعداد بسيارش بود.»
تسلط بر نفس عجيب شهيد اندرزگو سبب ميشد كه او بهرغم تحت تعقيب بودن، هرگز دست و پاي خود را گم نكند و به بهترين شكل ممكن از مهلكهها بگريزد.
حجتالاسلاموالمسلمين شيخمحمد نحوي از ياران نزديك و صميمي شهيد درباره ويژگيهاي اخلاقي او ميگويد: «بسيار فهيم و آدمشناس بود و خيلي سريع به شخصيت آدمها پي ميبرد. از نظر قدرت تبليغ و بيان و خطابه بسيار خوب بود. چهرهاش هميشه بشاش بود و اخلاق خيلي خوبي داشت، درحالي كه نوع زندگي و اضطرابهاي ناشي از آن عليالقاعده نبايد برايش خلق و خوي خوبي باقي ميگذاشت. هميشه خندهرو بود و گاهي هم از ته دل ميخنديد. همه دوستش داشتند و تحت تأثيرش قرار ميگرفتند. باطن عجيبي هم داشت، حتي يك شب نديدم كه نماز شبش ترك شود. دائمالذكر و اهل سير و سلوك و رياضت و چلهنشيني بود.»
* آغاز جهاد
آغاز مبارزات جدي شهيد اندرزگو به حوادث سالهاي ۴۱ و ۴۲ برميگردد كه مقلدين حضرت امام، به شكلي جدي وارد ميدان مبارزه شدند. پس از قضاياي لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي، گروههاي مذهبي سازمانيافته، بهسرعت آراي امام را به گوش مردم رساندند و به اين ترتيب موجب كاهش مشاركت مردم در نظرخواهي رژيم درباره انتخابات شدند. شهيد اندرزگو در تمام اين جريانات به شكلي فعال شركت داشت. پس از حادثه دوم فروردين ۴۲ مدرسه فيضيه، شهيد اندرزگو كه در هيئت صادق اماني فعاليت ميكرد، به عنوان مسئول و رابط يكي از دهها جلسه اعضاي مؤتلفه، در برنامههاي دهه محرم ۴۲ نقشي فعال داشت. علي حيدري از فعالان آن دوران ميگويد: «در آن روز هر كس به كاري مشغول بود و شهيد اندرزگو نيز نقش مؤثري داشت. بعضي از شبها اصلاً نميخوابيد. همواره بين قم و تهران در حركت بود و با مراجع تماس داشت.»
در تظاهرات عاشوراي ۴۲، سيدعلي اندرزگو يكي از گردانندگان اصلي بود و بعد از ظهر آن روز، همراه با ساير اعضاي جمعيت مؤتلفه اسلامي به قم رفت و خدمت امام رسيد.
سخنراني امام در عصر ۱۳ خرداد منجر به دستگيري ايشان شد كه به تبع آن قيام ۱۵ خرداد رقم خورد و شهيد اندرزگو به دليل فعاليت وسيع در تظاهراتهاي آن ايام، توسط ساواك دستگير و بهشدت مضروب شد.
پس از تبعيد حضرت امام در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، بعضي از مبارزان از ايران مهاجرت كردند تا به امام بپيوندند و عدهاي ديگر ماندند تا در داخل، نهضت امام را ادامه بدهند. يكي از آنها شاخهاي از جمعيتهاي مؤتلفه اسلامي بود كه بيشتر تحت نفوذ صادق اماني بودند و با همكاري شهيد مهدي عراقي، مشي قهرآميز را در پيش گرفتند. اين گروه از افرادي چون صادق اماني، مهدي عراقي، سيدعلي اندرزگو، محمد بخارايي، رضا صفارهرندي و مرتضي نيكنژاد تشكيل ميشد كه پس از تبعيد امام تصميم گرفتند عليه رژيم به اقدامي جدي دست بزنند و بهتدريج به تهيه اسلحه و مواد منفجره و تمرينات نظامي پرداختند. اندرزگو در اين تمرينات تلاش بيشتري از خود نشان ميداد. سرانجام عدهاي كه جزو شاخه نظامي جمعيتهاي مؤتلفه اسلامي بودند، تصميم گرفتند حسنعلي منصور، نخستوزير وقت را ترور كنند.
حاجاكبر صالحي از دوستان نزديك شهيد در اين باره ميگويد: «قرار بود شهيد بخارايي با عريضهاي جلو برود و به عنوان اينكه ميخواهد آن را به منصور بدهد، تيري به مغز او شليك كند. نفر دوم شهيد اندرزگو بود كه زير ماشين منصور خوابيد و تيري را شليك كرد. اينكه به قلب منصور خورد يا نه، نميدانم، ولي به هر حال اين دو نفر مأموريت اصلي شليك به منصور را داشتند.
فرداي آن روز شهيد اندرزگو آمد دم مغازه پدر ما و گفت: «نميتوانم در تهران بمانم». وقتي رفت فهميديم در ترور منصور، نقش دوم را داشته. بعد از دستگيري بقيه و حكم اعدام براي ۴ نفر اول، او را هم غيابي به اعدام محكوم كردند، اما نتوانستند دستگيرش كنند. همان فرداي اين قضيه متواري شد و رفت به شهرستان و بعد هم رفت خارج از كشور.»
منش اخلاقي
وي درباره ويژگيهاي اخلاقي دوست ديرين خود ميافزايد:«روحيه قوي و بسيار بالايي داشت. جز به خدا به كسي متكي نبود و بسيار اهل توكل و توسل بود. هرگز از كسي توقعي نداشت و گلايه نميكرد. هميشه شاد و شكرگزار بود و من هرگز او را عصبي و عبوس نديدم. هميشه با همه با خوشرويي برخورد ميكرد و حتي اگر كسي به سينهاش دست رد ميزد، دلخور نميشد. من ۱۵ سال با او زندگي كردم و اغلب وقتي كه به تهران ميآمد، در منزل ما بود. در اين مدت هرگز در او نگراني و اندوه نديدم. بسيار اهل شوخي و مزاح بود. خيلي هم زرنگ بود و هميشه تازه وقتي كارش را انجام ميداد و ميرفت، انسان متوجه مي شد كه او بوده است.»
اندرزگو با مهارت و دورانديشي و بدون ارتكاب اشتباهات دوستانش كه نكات امنيتي را رعايت نكرده بودند، سريعاً به زندگي مخفي روي آورد و به صورت طلبهاي از قم كه ميخواهد به عراق برود، به آبادان رفت و با شناسنامه جعلي سوار كشتي شد و به عراق گريخت. از آن پس دستگيري او براي ساواك و شهرباني به كابوس تبديل شد. فرار شهيد اندرزگو سبب شد كه بهرغم اعدام چهار نفر اول ترور منصور، پرونده منصور همچنان باز بماند و ساواك با همه امكاناتش به جستوجوي شهيد اندرزگو بپردازد.
شهرباني ابتدا خانواده وي را دستگير كرد و تحت بازجويي قرار داد، اما آنها واقعاً نميدانستند او كجا رفته است، لذا تنها كاري كه شهرباني توانست بكند اين بود كه از پدر و برادر او تعهد گرفت كه بهمحض اطلاع از محل اختفاي وي به شهرباني خبر بدهند. سيدحسين اندرزگو، برادر شهيد در اين باره ميگويد: «پنج شش روز از ترور منصور گذشته بود كه از سازمان امنيت آمدند و از من سراغ او را گرفتند. گفتم به من گفته كه ميرود مشهد. بعد به من مأموريت دادند كه بروم مشهد و او را پيدا كنم. يك هفته در مشهد بودم و در آنجا حتي جرأت نكردم با اقوام و آشنايان هم ارتباط بگيرم. بعد برگشتم و به آنها گفتم كسي را نديدم. از آن طرف هم برادر ديگرم سيدمحمد را فرستادند اصفهان، اما چيزي دستگيرشان نشد، براي همين قرار گذاشتند كه در يك شب، همزمان به خانه ۵۰ نفر از اقوام ما بريزند و اگر علي در خانه يكي از آنها بود، او را دستگير كنند. يك شب هم ساعت ۲ نصف شب ريختند خانه ما و همه جا را گشتند. خلاصه همه جا را گشتند، ولي چيزي دستگيرشان نشد و بالاخره موقتاً دست از سرمان برداشتند.»
شهرباني ضمن تحت فشار قرار دادن بستگان شهيد اندرزگو، طي اقدامات وسيعي عكس وي را به شهربانيهاي كل كشور ارسال كرد و از آنان خواست براي يافتن وي بهشدت فعال شوند، سپس عكس به ژاندارمري كل كشور هم ارسال شد و همه نيروهاي ژاندارمري هم به تجسس فرا خوانده شدند، ولي هر چه بيشتر ميگشتند، كمتر مييافتند.
گزارشهاي متعدد شهرباني، ژاندارمري و ساواك، عجز دستگاه امنيتي را در برابر شهيد اندرزگو نشان ميدهد. دستگيري او براي سران امنيتي رژيم پهلوي تبديل به كابوس شده بود. گاهي هم افرادي شبيه به او را دستگير ميكردند و به تهران ميفرستادند و بعد معلوم ميشد كه او كس ديگري است و رهايش ميكردند. تغيير شكل دادنهاي متوالي شهيد اندرزگو و زندگي با شناسنامهها و اسامي مختلف، رژيم را دچار سردرگمي كرده بود. اكبر اندرزگو، برادرزاده شهيد در اين باره ميگويد: «هميشه ميگفت: مرا زنده نميتوانند دستگير كنند. يك بار با خانواده رفته بودم مشهد. بعد از كشته شدن خدابيامرز آقاي كافي بود. يكمرتبه دور حرم شلوغ شد و گاز اشكآور زدند. مردم به هر طرف ميدويدند. يكمرتبه ديدم زنبيل به دست، چند تا مرغ داخل زنبيل گذاشته و فرياد ميزند: «آقا! مرغ! مرغ!» بعد يواشكي به من گفت: «عمو! دست زن و بچهات را بگير و برو.» گفتم: «عمو! پاسباني هست كه سبيلهاي كلفتي دارد. خيلي مردم را ميزند.» گفت: «تو برو، خدا قصاصش ميكند.» فرداي آن روز به ما گفتند پاسباني در مشهد كشته شده.»
حجتالاسلام شيخجعفر شجوني كه خود در زمينه كارهاي مبارزاتي سابقه و يد طولايي دارد، درباره شيوه مبارزاتي شهيد اندرزگو ميگويد:«از همه ما بهتر رفتارهاي ساواك را پيشبيني ميكرد. خيلي دل داشت. دائماً نگران خودش و زن و بچههايش بودم. براي خودش قهرماني بود. در شرايطي كه كسي جرأت نداشت پاي اعلاميهاي را امضا كند، آن دلاور ميرفت و اسلحه ميآورد و به دست كساني كه اهل مبارزه بودند، ميرساند. عجيب دل و جرأتي داشت. به كارهاي چريكي خيلي وارد بود. اعجوبهاي بود. متحير ميماندم. هر وقت او را ميديدم، خيال ميكردم ميخواهد برود مكه. چهره و قيافه عجيبي داشت. به بعضيها بعضي كارها نميآيد، به او ميآمد. واقعاً سرمايه بزرگي را از دست داديم. حيرتآور است كه ۱۵ سال اينطور مبارزه كني و نتوانند تو را بگيرند! برايش رفتن و آمدن از مرزها مثل آب خوردن بود. نميدانم چه وجودي داشت كه گوش از بيني كسي خبردار نميشد. گاهي ميگفتند هفت روزه ميرود لبنان و برميگردد.»
رمز توفيق
خانم مرضيه دباغ (حديدچي) رمز موفقيت شهيد اندرزگو را در كارهاي مبارزاتي به اين شكل توصيف ميكند:«به نظر من اين مهارتها به خاطر مطالعه زياد بود. هميشه او و محمد منتظري را در حال مطالعه ميديديم، آن هم كتابهاي پليسي. ما خودمان در لبنان مجموعهاي از آموزشها را ديديم، ولي ايشان وقتي آمد، يكراست به يكي از كمپها رفت كه به شكل عملياتي هم آن آموزشها را ياد بگيرد.»
جلالالدين فارسي نيز در اين زمينه گفتنيهاي زيادي دارد:«هنگامي كه به لبنان آمد، از من خواست كه او را براي تعليمات نظامي ببرم، مخصوصاً بسيار علاقهمند بود طرز كار با آرپيجي و اسلحه ضدتانك را ياد بگيرد. من او را به پادگان بردم و به او گفتم كه مثل ديگران تمرين كند. او به من گفت كه آرپيجي را شليك كنم و سپس با دقت به دست من نگاه كرد و با استعداد عجيبي در همان نگاه اول، كار با اسلحه را آموخت. آموزش نظامي او بيشتر از دو ماه طول نكشيد.»
پدر مسئوليت شناس خانواده
زندگي چنين پرشور و مشغلهاي، آن هم تحت تعقيب جدي و دائمي ساواك، عليالقاعده بايد با نقش همسري و پدري در تناقض باشد، اما جالب اينجاست كه شهيد اين وظايف را نيز در دوران حضور اندك خود در خانواده بهنيكي انجام ميداد. پسر بزرگ شهيد، سيدمهدي اندرزگو درباره پدر ميگويد: «شش سال بيشتر نداشتم كه پدرم شهيد شد، اما مهربانيهاي او يادم هست. ما را سوار موتور ميكرد و ميگرداند. ساواك براي سر ايشان جايزه تعيين كرده بود، با اين همه، ذرهاي از اضطرابش را به فرزندان و همسرش منتقل نميكرد. بسيار آرام و مهربان و صميمي بود. با ما بازيهاي كودكانه ميكرد، ما را روي دوش خود ميگذاشت و چندين ساعت با ما بازي ميكرد، انگار نه انگار مأموراني كه حكم تير دارند، شبانهروز در تعقيب او هستند.»
همسر مبارز و شجاع شهيد اندرزگو، خانم كبري سيلسپور در توصيف ويژگيهاي شخصيتي همسرش ميگويد:«يك مبارز حقيقي بود و دائماً در خطر بود. نام علياكبر امام حسين(ع) كه ميآمد، زار زار گريه ميكرد. عاشق حضرت علياكبر(ع) بود و روضه ايشان را طوري ميخواند كه من تا به حال از كسي نشنيدهام. صداي روضه را كه ميشنيد ميگفت: خدايا! يعني روزي ميرسد كه من هم لباس روحانيت بپوشم و ۱۰ شب محرم روضه بخوانم؟»
برادر شهيد، حسين اندرزگو نيز درباره ويژگيهاي شخصيتي او به نكات جالبي اشاره دارد و ميگويد: «از بچگي عاشق روضه خواندن بود و در دهه محرم كه در خانه روضهخواني داشتيم، مثل يك روضهخوان به منبر ميرفت و روضه ميخواند. بسيار باهوش و به مسائل ديني پايبند بود. با همه مهربان و خوشرفتار و خانوادهدوست و سخاوتمند بود. كار راهانداز و كارگشا بود. اهل تظاهر نبود و ساده زندگي ميكرد. اهل توكل و توسل و بسيار مخلص بود. به مطالعه خيلي علاقه داشت و بسيار نترس و شجاع بود.»
بر محمل شهادت
شهادت شهيد اندرزگو نيز همچون زندگياش عجيب و شگفتآور بود. او كه توانسته بود در دشوارترين روزهاي تعقيب و فشار ساواك از مهلكههاي گوناگون بگريزد و به دام نيفتد، در سال ۵۷ و در آخرين روزهاي رژيم و در اوج در موضع ضعف قرار گرفتن ساواك، به شهادت رسيد كه اين خود جاي تأمل بسيار دارد.
مرتضي صالحي از ياران صميمي شهيد در اين باره ميگويد:«آن روز برخلاف هميشه كه آرامش عجيبي داشت، با عجله رفت. عجلهاش برايم سابقه نداشت. قرار بود براي افطار به منزل حاجاكبرآقاي صالحي برود. ساعت حدود يك نيمهشب بود كه برادرم آمد و گفت: «سيد را با تير زدند.» گفتم: «براي افطار رفته خانه حاجاكبر!» گفت: «آنجا نيست. او را با تير زدند و جنازهاش را بردند.» زنگ زدم خانه حاجاكبر، خانمش گفت حاجي هنوز به خانه نيامده. گيج شده بودم. گفتم سحر كه شد ميروم منزل برادرم و خبر ميگيرم. سحري را خورده بوديم كه ناگهان مأمورها ريختند و ما را دستگير كردند و بردند.»
شهيد اندرزگو با اينكه بسياري از گروهها را از نظر اسلحه تجهيز ميكرد و دروس حوزوي را هم خوانده بود، اما شيوه مبارزهاش نه مثل روحانيون بود و نه صرفاً كارهاي چريكي ميكرد، بلكه شيوه خاص خودش را داشت. او در عين همكاري با بسياري از افراد و گروهها، عضو هيچ گروه و تشكيلاتي نبود و مستقل عمل ميكرد. بسياري از شيوههاي مبارزاتي او هم محصول انديشه شخصي او بود و از نبوغ سرشار او نشأت ميگرفت؛ نبوغي كه موجب شد دشمن بهرغم فعاليتهاي گسترده وي نتواند دستگيرش كند.
در وجود شهيد توكل موج ميزد و در دشوارترين شرايط با تمسك به حبلالمتين از مهلكهها نجات پيدا ميكرد. بسيار پايبند دين و احكام ديني بود و در عين حال همواره در وسط ميدان و دور از هر گونه شائبه قدرتطلبي بود.
و كلام آخر اينكه:
شهيد اندرزگو براي خدا زيست، براي خدا سخن گفت و براي خدا به شهادت رسيد. روحش شاد و راهش پررهرو!
چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا 2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا 3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا 4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا
پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com
تالارهای تحت مدیریت :
مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه