یه روز چند نفر میرن کوه، راهنماشون لکنت زبون داشت و وسط راه هی میگفت: چ چ چ چ ....
همه میرسن بالای کوه، می خواستن چادر بزنن که راهنما میگه: چ چ چ چا چا چادر یادم رفت !
همه شاکی برمیگردن پائین ، وسط راه برگشت راهنما مرتب میگفت: ش ش ش ش ....
میرسن پائین کوه و هرچی میگردن، چادری پیدا نمیکنن !
راهنما میگه:
ش ش ش شو شو شوخی کردم !!!
اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت