«قصه پريا» با تکيه بر قالب ملودرام و حرکت بر مسير قصهاي سفارشي، فيلمي است که فاصله خود را با آثار موفق کارگردانش حفظ ميکند.
در کارنامه فريدون جيراني قبل از آنکه به فيلمسازي روي بياورد، نگارش فيلمنامه آثار قابل اعتنايي -به صورت گروهي يا انفرادي- ثبت شده که «نرگس»، «آفتابنشينها»، «رهايي»، «زير بامهاي شهر»، «در آرزوي ازدواج» و ... برخي از آنها هستند. هرچند او قالبهاي مختلفي را در نگارش تجربه کرده، اما به نظر ميآيد سنگيني وزنه ملودرام در فيلمنامهنويس به شکلي مستقيم وارد فيلمهايي شده که جيراني کارگرداني کرده است.
درام روانشناسانه «قرمز» هرچند دومين فيلم اين کارگردان بود، اما به گونهاي حضور قابل اعتناي او را در دنياي فيلمسازي ثبت کرد که همواره فيلمهاي بعدي او با اين اثر مقايسه شده و در ردههاي پايينتر قرار گرفتند. «آب و آتش» با موضوع جسورانه رابطه يک زن خياباني و يک مرد نويسنده، «شام آخر» با محوريت يک رابطه جسورانه بين زن و مردي با اختلاف سني نامتعارف، «صورتي» با بازخواني مثلث عشقي، «سالاد فصل» با روابطي تودرتو، سهگانه نسبتاً مستقل «ستارهها» و نهايتاً اسلشر مووي «پارکوي» اوج و فرودهايي در کارنامه جيراني ايجاد کردند که گرايش به قالب ملودرام در آنها قابل رديابي است. حالا فريدون جيراني در يازدهمين فيلم کارنامهاش پس از تجربههاي مختلف يک تصميم خاص گرفته آن هم محول کردن کار نگارش به دو نويسنده است که اولين تجربه سينمايي خود را پشت سر ميگذارند. رحمان سيفيآزاد و ليلا لاريجاني با تجربه همکاري در شبکه چهار سيما فيلمنامه «قصه پريا» را به طور مشترک نوشتهاند. فيلم نامهاي که جرقه شکل گرفتن آن يک کار سفارشي از سوي اداره مبارزه با مواد مخدر بوده است.
در فيلم تلاش شده علاوه بر اين که قصه، روابط و ماجرا بر محور يک ملودرام در جهت مذمت اعتياد حرکت ميکند، شخصيتها در محدوده يک مثلث عشقي وارد کنش و واکنش با يکديگر شوند تا اين مثلث به نوعي بازخواني شود. به اين ترتيب عوارض و تبعات اعتياد به واسطه اثر تخريبي که به روابط عاطفي و عشقي وارد ميکنند برجستهتر و طبعاً مايههاي اشکانگيز ملودرام پررنگتر شده است. مثلث سياوش، سروين و حديث سه ضلع اين مثلث عشقي هستند که دو روي سکه عشق را شکل ميدهند عشق سازنده و عشق تخريبگر. هرچند اين وجوه در تعريف اوليه شخصيتها و روابط آنها وارد شده اما وامداري تمام و کمال به ملودرام و متکي بودن بر اتفاقها و تصميماتي که در لحظه شکل ميگيرند و چندان ريشهدار نيستند شخصيتها و روابطشان را کممايه و کم تأثير کرده است.
مثل تصميمي که سياوش در لحظهاي خطير براي ترک اعتياد سروين ميگيرد و با معتاد شدن و استعمال مواد مخدر ميخواهد به سروين ثابت کند که اراده ترک ندارد وگرنه ميتوانست!
درام روانشناسانه «قرمز» هرچند دومين فيلم اين کارگردان بود، اما به گونهاي حضور قابل اعتناي او را در دنياي فيلمسازي ثبت کرد که همواره فيلمهاي بعدي او با اين اثر مقايسه شده و در ردههاي پايينتر قرار گرفتند.
سکانسي که به نوعي پاشنه آشيل فيلمنامه و فيلم است و قرار است روند منطقي به تغيير مسير سياوش در زندگي بدهد که در نهايت تبديل به يک معتاد تمام و کمال و عوارض اعتياد همچون ايدز ميشود. اما اين سکانس به هيچ وجه نميتواند اين رفتار را حتي در دنياي فيلم و با منطق ضعيفي که سياوش ميتواند در آن لحظه استيصال داشته باشد، باورپذير کند و سوال برانگيز است.
هرچند تلاش شده با يک روايت متقاطع داستان به گونهاي تعريف شود که جذابيت خود را براي مخاطب حفظ کند به خصوص با تکيه بر نقاط اوجي که در طول اين دو سال از زندگي شخصيتها وجود دارد، اما همين روند محدوديتهايي را وارد قصه کرده که باعث افت ريتم بخش مياني شده است.
تمهيداتي همچون گوش دادن حديث به نوار خاطرات سياوش که در دو سوم ابتدايي قصه محملي براي روايت گذشته است و در ادامه تصميمي که حديث براي گفتن خاطرات خودش به همان شيوه ميگيرد که اين رفت و بر گشتها را تکراري ميکند. اما اتفاق خوب جايي است که تنها در روايت گذشته به سر نميبريم و داستان زمان حال که معمولاً در چنين روايتهايي بهانهاي است براي رفتن به گذشته، در «قصه پريا» پيشرفت ميکند. در واقع روايت زمان حال از جايي که دروغ پدر حديث درباره مرگ سياوش معلوم ميشود، به جلو حرکت ميکند و حتي شخصيت حاشيهاي ناهيد مشرقي را به حرکت واميدارد تا از سايه بيرون بيايد و هويتي کسب کند. اما از آنجا که به نظر ميآيد در ملودرام بايد مرتب با اتفاقات و حوادث جديد ضربههاي وارده به مخاطب بيشتر و بيشتر شود، روند فرو رفتن سياوش در باتلاقي که اعتياد پيش پايش گذاشته به گونهاي صعودي است که در انتها چيزي جز مرگ نميتواند پرونده او و فيلم را ببندد.