بهرام توكلي كارگردان جوان و مسلطي است كه حالا ديگر در رده فيلمسازان صاحب سبك سينماي ايران قرار ميگيرد
.
نگاه و سبك سينمايي او فيلم به فيلم پيشرفت كرده و براساس مولفههايي كه در آثارش آشكارا قابل شناسايي هستند، شكل گرفته و به شيوهاي يگانه براي روايت بصري تبديل شده است. از اين لحاظ توكلي بيش از ساير كارگردانهاي نسل خودش شايستگي دارد كه در رديف فيلمسازان مولف سينماي ايران مانند اصغر فرهادي و عبدالرضا كاهاني قرار بگيرد.
خيلي از فيلمسازان جوان سينماي ايران كه در دهه اخير به عرصه سينماي حرفهاي وارد شدهاند، تحت تاثير نگاه و سبك فيلمسازان ديگر قرار دارند؛ مانند عليرضا اميني كه «هفت دقيقه تا پاييز» را طبق الگوهاي امتحانشده سينماي مدرن اجتماعي دهه 1380 كارگرداني كرد و مازيار ميري كه در چرخشي آشكار نسبت به ساختههاي قبلياش «سعادتآباد» را با عناصر و مولفههاي سينماي فرهادي (بخصوص در شاهكار تحسينشدهاش «درباره الي») ميساخت و اتفاقا به دليل همين اصيلنبودن فضا و ساختار روايي فيلمش چنان كه شايسته بود ،جدي گرفته نشد. رد تاثير فرهادي را در فيلمسازان ديگري هم ميتوان يافت، اما در نقطه مقابل آنان، كارگردانهاي جوان اما كاركشتهاي مثل شهرام مكري، بهرام توكلي، مجيد برزگر، بهنام بهزادي، محسن اميريوسفي و چند فيلمساز ديگر از الگوهاي موجود فاصله گرفتهاند و تلاش ميكنند به زبان و نگاه سينمايي خود برسند. البته شايد رگههايي از سبك فيلمسازي فرهادي در آثار آنان هم ديده شود، اما گذشته از اين تاثيرپذيريهاي اجتنابناپذير (و گاه ناخودآگاه) ميزان اثرپذيري و تقليد آگاهانه آنان بسيار كمتر از فيلمسازان جوان ديگر است. فراموش نكنيم كه كپيبرداري از فرمولهاي امتحانشدهاي كه كاراييشان را با موفقيت همهجانبه يك فيلم ثابت ميكنند گاهي حتي از فيلمسازان تثبيتشده و باتجربه هم سر ميزند و از اين بابت نميتوان ايرادي به كارگردانهاي جوانتر گرفت.
آنچه اكنون به عنوان «سبك» يا «جهانتأليفي» بهرام توكلي شناخته ميشود، پيامد مسيري است كه در سه چهار سال گذشته با كارگرداني فيلمهايي مثل «پرسه در مه» و «اينجا بدون من» پيموده و رفتهرفته به پختگي و قوام رسيده است، بعلاوه سالها تجربه كارگرداني و اجراي تئاترهاي تجربهگرا و چندين آزمون مهم و سازنده در عرصه فيلم كوتاه و آثار تجربي. مجموعه اين تجربهاندوزيها و آزمون و خطاي فعالانه را در كارنامه فيلمسازان ديگري چون شهرام مكري و مجيد برزگر هم ميتوان ردگيري كرد كه بيترديد در شكلگيري شخصيت و سليقه سينمايي اين نسل از كارگردانهاي جوان و كاربلد تاثير مستقيم داشته است.
آنچه اكنون به عنوان «سبك» يا «جهانتأليفي» بهرام توكلي شناخته ميشود پيامد مسيري است كه در سه چهار سال گذشته با كارگرداني فيلمهايي مثل «پرسه در مه» و «اينجا بدون من» پيموده و رفتهرفته به پختگي و قوام رسيده است
درباره فيلم: تداخل يا ادغام واقعيت عيني و رويا يكي از دستمايههاي آشناي سينما و ادبيات مدرن است كه در دهههاي گذشته بارها در فيلمها و رمانهاي مختلف (هر بار به شيوهاي و از زاويهاي) به كار گرفته شده است. استفاده از اين شيوه گاهي تنها يك تمهيد ساده براي گسترش جهانمفهومي اثر است و گاهي ابزاري براي ساختارشكني يا بهانهاي براي بازيگوشيهاي فرمي و بصري، اما در تلهفيلم «آغاز يك روز» اين شيوه بستري براي معرفي ذهن پريشان و سودازده شخصيت اصلي داستان است كه گاهي خود نيز در تشخيص واقعيت از كابوسها و تخيلات ذهنياش عاجز ميماند. اگر «پرسه در مه» روايت فروپاشي شخصيت يك موسيقيدان و شرح كابوسهاي روانپريشانه او بود، در اينجا با خودويرانگري از جنس ديگري روبهرو هستيم و راوي داستان اساسا مرزي ميان واقعيت و رويا نميبيند.آنچه اكنون به عنوان «سبك» يا «جهانتأليفي» بهرام توكلي شناخته ميشود پيامد مسيري است كه در سه چهار سال گذشته با كارگرداني فيلمهايي مثل «پرسه در مه» و «اينجا بدون من» پيموده و رفتهرفته به پختگي و قوام رسيده است
كارگردان براي انتقال حس و حال شخصيت اصلي و جا انداختن فضا و چارچوبهاي روايياش از عناصر بصري به بهترين شكل بهره ميگيرد و روايتي تصويري و ملموس از واقعه ارائه ميدهد. «آغاز يك روز» اين امتياز بزرگ را نسبت به بسياري از فيلمهاي مشابه دارد كه از تصوير براي بيان مفاهيم انتزاعي و حتي درونيات شخصيت استفاده ميكند و ساختار بصري پيچيدهاي را شكل ميدهد كه تماشاگر بيش از آن كه نظارهگر ماجرا و شنونده داستان باشد، به جزئي از فضاي زندگي شخصيتها و دنياي فيلم تبديل ميشود. توالي معنادار و سنجيده تصويرها مخاطب را به درون جهان اثر پرتاب ميكند و اختيار فاصلهگرفتن و سنجش حسابگرانه مفاهيم و اشارههاي فيلم را از او سلب ميكند.
تصويربرداري «آغاز يك روز» به شيوهاي بديع انجام شده و دقيقا در خدمت اهداف فيلم است. در برخي صحنهها، تصويربرداري عمدا ناواضح انجام شده تا تاكيد بيشتري روي روياگونبودن تجربه بصري شخصيت اصلي صورت بگيرد. قابهاي متزلزل، استفاده از رنگهاي كمدرخشش و نور مات، حركتهاي سيال دوربين و بهكارگيري هوشمندانه تكنيكها و شيوههايي مثل زوم و زومبك، برشهاي نامتقارن، تغيير نقطه فوكوس و قاببندي كج كه با عدم وضوح و شفافيت همراه است، كاملا در هماهنگي با مضمون و هدف فيلم است و تصويري كلي از جهان شخصيت اصلي ارائه ميدهد. يعني از دريچه دوربين، بيننده جهان را از زاويه نگاه شخصيت اصلي فيلم ميبيند و كيفيت متزلزل و گريزنده واقعيت در نگاه او پررنگتر ميشود. نوع تصويربرداري و شيوه كارگردان در استفاده از عناصر بصري به عدم قطعيت در ذهن مخاطب دامن ميزند و داوري درباره فيلم و آدمها و موقعيتهايش دشوارتر ميشود. بازي تاثيرگذار هومن سيدي هم بر اين عدم قطعيت ميافزايد و هرچه فيلم جلوتر ميرود، كشف لايههاي پنهاني شخصيت او اهميت بيشتري نسبت به ماجراهاي پيرامونش و حتي سرگذشتش پيدا ميكند.
موسيقي «آغاز يك روز» هم نقش مهمي در انتقال اين حسوحال دارد و پابهپاي تصويرها پيش ميرود. فيلمهاي بهرام توكلي معمولا موسيقي متن متفاوت و كارشدهاي دارند كه بهترين نمونههايش را در ساختههاي حامد ثابت براي فيلمهاي سينمايي اخير اين كارگردان ميتوان ديد. ولي مهارت در استفاده از موسيقي انتخابي در تلهفيلم
«آغاز يك روز» نشان ميدهد كه وجه مثبت قضيه تنها به موسيقيدان خبرهاي مثل حامد ثابت برنميگردد، بلكه كارگردان هم مهارت و شناخت لازم را در زمينه موسيقي دارد و ميتواند عناصر صوتي و موسيقايي مورد نظرش را به نفع مايههاي روايي و تصويري فيلمش به خدمت بگيرد. موسيقي «آغاز يك روز» بيش از آن كه به اركستر حجيم يا ملوديها و تكنوازيهاي عجيبوغريب متكي باشد، روي فضاسازي تاكيد دارد و سعي ميكند به لحن فيلم انسجام بدهد.