0

خدا رویاهایمان را از ما نگیرد فیلم «پرسه در مه» را به خاطر فضای سرد، غمگین و شاعرانه اش خیلی دوست د

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

خدا رویاهایمان را از ما نگیرد فیلم «پرسه در مه» را به خاطر فضای سرد، غمگین و شاعرانه اش خیلی دوست د

آدم بعد از دیدن «پرسه در مه» دوست داشت که از دنیای اطرافش جدا شود، از همه فاصله بگیرد، تا میتواند از دیگران دور شود و در خودش فرو برود. انگار کل دنیا با همه بزرگیاش در فضای استیلیزه و بسته آن اتاق شیشهای بیمارستان خلاصه میشد که در آن مردی در آستانه مرگ میکوشید تا با رویاپردازی زندگیاش را دوباره بسازد و احیا کند.

بهرام توکلی آنقدر خوب این دنیای خالی، ساکت و ساکن شخصیتهای خاص با دغدغههای پیچیده و مبهم را منتزع کرده بود که با همه امیدی که به او داشتم، فکر نمیکردم، بتواند با داستان شلوغ، پرحرف و اکتیو کاراکترهایی برآمده از طبقه کارگر با خواستههای کوچک روزمره، دنیای شخصیاش را خلق کند.

دنیایی که این بار سرشار از شور، احساس، انرژی و گرما بود و اتفاقا حال و هوای روزهای پرحرارت تابستان را داشت و با آدم کاری می کرد که بعد از دیدن فیلم، خود را در هیاهو و شلوغی مردم گم کند تا شاید تنه خوردن و لگد شدن پا بتواند جلوی گریستنمان را بگیرد.

اینجا بدون من

وقتی کاراکترهای فیلم اینقدر به ما نزدیکند که انگار از دل زندگی دور و برمان وسط فیلم افتاده اند و به همین دورانی که در آن به سر می بریم، تعلق دارند و نگرانیها، آرزوها و تلاشهایشان آنقدر قابل درک است که شادی و غمشان ما را هم به گریه و خنده میاندازد، گریزی نیست جز اینکه به میان مردم پناه ببریم و در کنار آنها آرام شویم.

اگر توکلی در «پرسه در مه» کل دنیا را در ذهن امین با آن دلمشغولی های درک نشده اش فشرده و متمرکز میکرد، این بار در «اینجا بدون من» از درون یک خانه کوچک با مشکلاتی ساده و معمولی شروع میکند و به تمام دنیا می رسد، اما نوع نگاه و رویکرد توکلی به زندگی در هر دو فیلم نتیجه مشترکی دارد و ما را به مفهوم تنهایی و ناتوانی انسان پیوند میزند.

او با چنان تسلط و ظرافت بی نظیری این خانه، اجزا و جزئیاتش را میسازد که روح زندگی در آن جریان دارد و ما خود را براحتی در آنجا احساس میکنیم و میدانیم، در هر گوشه و کنار آن چه حس و خاطره تلخ و شیرینی نهفته است. انگار که سالهاست ما هم در کنار این خانواده بی رویا در آن خانه زیستیم و عضوی از آنها بودهایم.

آنقدر روابط، مناسبات و حال و هوای خانوادگی ملموس و قابل درک است که آدم باور میکند، این آدمها واقعا میتوانند مادر و فرزند و خواهر و برادر یکدیگر باشند. درواقع اگر توکلی نمیتوانست در همان لحظات ابتدایی فیلم فضای خانوادگی متقاعد کننده و باورپذیری بسازد و ما را به درون آن بکشاند، هرگز چنین همدلی و مشارکتی از سوی مخاطب به دست نمیآورد.

ما هنر بزرگ توکلی در این است که تمام واقعیتهای تلخ و دردناک زندگی این خانواده را به رویا پیوند میزند و نشان میدهد که در این دنیای بی رحم چارهای وجود ندارد جز اینکه به رویاهایمان پناه ببریم. شاید رویاها بتوانند کمبودها، ناتوانیها و تنهایی هایمان را جبران کنند.

بخشی از این راحتی و صمیمیت حضور ما در فیلم، مدیون میزانسنها و قاب بندیهاست که به درستی از تمام ظرفیتها و جزئیات لوکیشن در جهت بسط روابط شخصیتها استفاده میکند و به کمک قسمتهای مختلف خانه به لحظات و احساسات آنها سرک میکشد.

مثلا بخش مهمی از تاثیر صحنهای که مادر در راه پلهها در حال سالاد درست کردن به گفتگوی یلدا و رضا گوش میدهد و از شکلگیری علاقه آن دو ذوق میکند، از میزانسن هوشمندانه آن برمیآید و یا وقتی مادر برای گریستن به دور از چشم دیگران خلوتی به جز دستشویی را نمییابد، استفاده از چنین فضایی در یک لوکیشن به خودی خود رنج و بی پناهی شخصیت را القا میکند.

طراحی رنگ، نور و جزئیات صحنه نیز این خانه را به صورتی درآورده است که حس و حال خانهای را تداعی کند که زندگی با همه تلخی و شیرینیاش در آن جریان دارد. در کمتر فیلمی اینقدر اشیاء و جزئیات در خدمت فضاسازی درام و انتقال احساسات و روابط کاراکترها قرار میگیرد. مثلا فیلم چنان به آن کاناپه رنگ و رو رفته درک شخصیتی میبخشد که به خوبی میتواند اندازه و جنس دغدغههای چنین خانوادهای را نشان دهد.

حضور بازیگران فیلم نیز چنان راحت و روان است که هر نوع فاصلهای را میان خود و ما از میان بر میدارند. آن هم در نقش کاراکترهایی که دچار یک جور خل وضعی در زندگی روزمرهشان هستند و بیش از آنکه پایشان روی زمین محکم باشد، در ابرها سیر میکنند. بازی معتمدآریا و جواهریان فوقالعاده است و به جرات میتوان گفت که اگر از بازیگران دیگری بجای آنها استفاده شده بود، فیلم سمت و سوی دیگری مییافت.

اما هنر بزرگ توکلی در این است که تمام واقعیتهای تلخ و دردناک زندگی این خانواده را به رویا پیوند میزند و نشان میدهد که در این دنیای بی رحم چارهای وجود ندارد جز اینکه به رویاهایمان پناه ببریم. شاید رویاها بتوانند کمبودها، ناتوانیها و تنهایی هایمان را جبران کنند.

اینکه مادری بازنشسته شود، دختری عصایش را کنار بگذارد و پسری داستانهایش را بنویسد، چیزهای بزرگی نیست که بخواهیم در رویا به آنها برسیم اما وقتی در دنیای واقعی اطرافمان برای همین چیزهای اندک هم جایی وجود ندارد، دعا می کنیم که رویایشان به این زودی ها تمام نشود.

با چنین رویکردی است که او می تواند از دل این خانه کوچک و ساده دریچه ای به جهان اطرافمان بگشاید و به دغدغه های روزمره و ممولی شان ابعاد گسترده و پیچیدهتری ببخشد و درواقع از جزء به کل برسد. به همین دلیل بعد از تماشای فیلم دلم می خواست به میان مردم بروم و خود را در هیاهو و ازدحامشان غرق کنم تا خودم و خواستههایم را از یاد ببرم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

شنبه 15 مرداد 1390  8:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها