فرم در نمایش «قاتل بیرحم هسه کارلسون» به درستی از درون مضمون میآید و به دنبال آن مضمون از طریق فرم تبدیل به مفهومی کامل و دیدنی میشود.
نمایش «قاتل بیرحم هسه کارلسون» به کارگردانی مسعود رایگان، مدتی است در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفته است.
این متن نوشته هنینگ مانکل است. او یکی از نویسندگان بزرگ سوئد و امروز اروپا به حساب میآید که در کلیه آثارش مفاهیمی چون جنایت و معارضات اخلاقی را از فیلتر شخصیتها و گونههای مختلف مورد بررسی قرار می دهد، اما آنچه در نمایشنامه «قاتل بیرحم هسه کارلسون» دیده میشود به نوعی تبارشناسی و ریشهیابی جنایت است.
نمایش با بازگشت شخصیت مرکزیاش هسه کارلسون به پانزده سالگیاش سیر رسیدن او از تنهایی به رفیقبازی و سپس خشونتی آنارشیستی را نشان میدهد که گرچه نوجوانانه است، اما گویی ریشهای شرورانه و آگاهانه دارد. از پس این بازیهای بیرحم احساس گناه و دادن تاوان سرانجام همچون کابوسی همیشگی روح هسه کارلسون را میخورد، اما اثر با بازگرداندن هسه به زادگاهش از طریق مرور گناهان و خطاهای نوجوانیش او را به آرامش و نوعی تطهیر میرساند.
از نکات موفق نمایشنامه میتوان به ایجاد زوایایی مختلف برای تعمق به مفهوم شر اشاره کرد. اشتباهات هسه مدام به واسطه تحریکهای اسوالان دوست شر و مردمآزارش اتفاق میافتد، اما نمایشنامه در سیر خود این تغییر کوچک، اما مهم را افشا میکند که هسه از طریق اسوالان همیشه خود و اراده و اختیار خود را پوشانده و نادیده میگیرد.
نمایش در لحظات پایانی با زیر سئوال بردن واقعی بودن اسوالان شر را از زاویه فردیتر و درونیتر مطرح میکند. انتقال شر از عاملی بیرونی به عنصری درونی و تبدیل بیارادگی هسه پانزده ساله در برابر تحریکات به ارادهای پنهان ناشی از تمایالات در واقع کمکی است به پررنگ کردن و جدیت دادن به مفهوم گناه و تمایلات و گرایشات درونی انسانها به آن و شاید در حضور اهمیت این مفهوم است که تصویر رستگاری انتهایی هسه مؤثر میشود.
این متن نوشته هنینگ مانکل است. او یکی از نویسندگان بزرگ سوئد و امروز اروپا به حساب میآید که در کلیه آثارش مفاهیمی چون جنایت و معارضات اخلاقی را از فیلتر شخصیتها و گونههای مختلف مورد بررسی قرار می دهد، اما آنچه در نمایشنامه «قاتل بیرحم هسه کارلسون» دیده میشود به نوعی تبارشناسی و ریشهیابی جنایت است.
اما نمایش در کارگردانی دارای ظرافتهای قابل اشارهای است که پیش آنها ذکر نکتهای درباره سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر الزامی است. به نظر میرسد این سالن دارای ضعفها و نواقصی است که پیش از اینها باعث گلهگیهایی از سوی نادر برهانیمرند کارگردان «رؤیای هالیوود» هم شده بود (نمایشی که پیش از «قاتل بیرحم هسه کارلسون» در همین سالن اجرا میشد).
این اشکالات از چند زاویه به اجراها ضربه میزند. اولین و مهمترین آن نقطه دید مخاطب است که دچار خلل میشود و مخاطب با توجه به جای صندلیاش قسمتی از نمایش را همیشه از دست میدهد. نکته دیگر به هم ریختن ریتم نمایش به دلیل پراکندگی احتمالی صحنه بیش از ظرفیت درونی اثر و جنس کارگردانی کارگردان است، که این پراکندگی ناشی از نوع چینش عرض و طول کار است.
شاید این ضعف به نوع چینش کارگردانهای ما هم بازگردد که اساساً عادت به کار در سالنی با عمق و عرض زیاد ندارند. نمایش مسعود رایگان هم به نوعی از این نکتهها ضربه خورده و ضعفهای ناشی از این نقصانها را حداقل در اجراهای ابتداییاش میتوان دید.
یکی از نکات برجسته کارگردانی رایگان خلق فانتزی در کنار تیرگی مضمون و سیاهی واقعیت زندگی شخصیتها -مخصوصاً هسه، خانواده او و هممحلیهایش- است. این همنشینی هم در طراحی صحنه دیده میشود، هم در طراحی ظاهر شخصیتها و نوع اجرایشان توسط بازیگران. این چینش «فانتزی سیاه» نوعی گروتسک مدرن و تلطیفشده از فضاهای کمیک نمایش ساخته و از سویی آن را به قصههای پریان و فضاسازیهای آشنای تیم برتونی نزدیک کرده است.
این به ثمر نشستن فرم با بازتاب دادن دقیق و نمایش اهمیت مضمون حقیقتاً در کارگردانی رایگان قابل ستایش است؛ مخصوصاً در کشور ما که کمتر این دو همنشینی درونی با هم داشتهاند و همیشه یکی فدای دیگری شده، اما فرم در نمایش «قاتل بیرحم...» به درستی از درون مضمون میآید و به دنبال آن مضمون از طریق فرم تبدیل به مفهومی کامل و دیدنی میشود.
بازیهای نمایش «قاتل بیرحم...» هم از نکات قابل تأمل کار است. بازی همیشه درخشان رؤیا تیموریان روی صحنه این بار هم با وجود حضور در دو نقش متفاوت از نقشهای قبلیاش دارای همان وقار همیشگی است که نکبت و فانتزی را در درون هم نشانده است.
اینجا میتوان اشاره کرد که جنس بازی تیموریان و دو شخصیتی که بازی میکند به نوعی بازتابدهنده تضاد اصلی درام و نوع ساختار آن است. رؤیا تیموریان از یک سو در نقش مادر هسه است به عنوان زنی بددهن که در فقر و فشار دست و پا میزند و سرانجام آرزویش به تلخی قربانی شرارت پسرش میشود و از سوی دیگر شخصیت پیرزن اسب فروش را بازی میکند که با ظاهری که برایش طراحی شده و اجرای درخشان تیموریان دارای فانتزی دلچسبی شده است.
بازی خوب دیگر کار از آن شبنم مقدمی است که در ساختن فضای اثر و بازگرداندن ریتمی که گاهی کاملاً از دست میرود، در حکم یک ناجی عمل می کند. هومن سیدی را هم میتوان برای اولین بار در قامت یک بازیگر دید که طعمی خاص خود را به مخاطب منتقل میکند. غیر از اینها دو بازی دیگر (محمدسلوکی در نقش بزرگسالی هسه و جواد عزتی در نقش اسوالان) یکی با حجمی از تصنع و ناتوانی هنوز هماهنگ با بازیهای دیگر نیست و دیگری با افراط در استفاده از موتیفهای کمیک و اتکا به تکههای کلامی غیرضروری از اثر بیرون میزند