مشخصات اسکیزوفرنی (۲)
کنارهگیری از واقعیت
شخص در اخلال تجارب اسکیزوفرنیائی معمولاً از تعامل با دیگران اجتناب میکند و در افکار و خیالبافیهای خود فرو میرود. این حالت در خود فرورفتگی را در خودماندگی ' autism ' (از واژه یونانی autos به معنی 'خود ـ Self ' ) نامیدهاند. همانطور که در نقل قول بالا دیدیم، رفتار نامتناسب هیجانی را گاهی میتوان چنین تبیین کرد که شخص احتمالاً به آنچه در دنیای شخصی او میگذرد واکنش نشان میدهد نه به رویدادهای بیرونی. در خود ـ فرورفتگی ممکن است گاهی شدید باشد که شخص نداند که چه روز و چه ماهی است یا در کجا است.
کنارهگیری از واقعیت در موارد حاد اسکیزوفرنی موقتی است، اما در موارد مزمن ممکن است پایدارتر شود و بهجائی برسد که شخص هیچگونه واکنشی به وقایع برونی نشان ندهد، روزهای متوالی ساکت و بیحرکت بماند، و مجبور شوند از او مانند یک نوزاد نگهداری کنند.
هذیانها ( dalusions ) و توهمها ( hallucination )
در خلال دوره حاد اسکیزوفرنی فزآیندهای تحریفشده فکری و ادراکی با هذیانها همراه میگردند. رایجترین هذیانها این باور است که نیروهای برونی سعی دارند افکار و اعمال فرد را کنترل کنند. از جمله هذیانهای کنترلشدگی ( delusions of influence ) باورهائی است از اینگونه که افکار شخص در همهجای دنیا پخش میشود تا دیگران آن را بشنوند، یا افکار عجیبی (که از خود شخص نیست) به درون ذهن شخص راه مییابد، یا اینکه احساسات و اعمالی از سوی یک نیروی برونی به او تحمیل میشود. از دیگر هذیانهای رایج، باور به این است که افراد یا گروههای بهخصوصی فرد را تهدید میکنند یا علیه او توطئه میچینند (هذیانهای گزند و آسیب ـ delusions of persecution ). از هذیانهای که کمتر رایج است، وجود باورهائی است از اینگونه که شخص خود را آدم پرقدرت و مهمی میداند (هذیانهای عظمت ـ delusions of grandeur ).
کسی را که هذیانهای گزند و آسیب دارد پارانویائی ( paranoid ) مینامند. چنین کسی ممکن است نسبت به دوستان و خویشان خود بدگمان باشد، از اینکه مسمومش کنند بترسد یا شکایت داشته باشد از اینکه او را زیر نظر دارند، تعقیبش میکنند، یا پشت سرش حرف میزنند. جنایات بهاصطلاح 'فاقد انگیزه ـ motiveless crimes ' که در آنها شخص بدون علت مشخصی به کس دیگری حملهور میشود و یا او را میکشد، گاهی بهدست افرادی صورت میگیرد که بعدها معلوم میشود دچار اسکیزوفرنی پارانویائی بودهاند.
توهمها ممکن است مستقلاً و یا بهعنوان بخشی از یک باور هذیانی رخ کنند. رایجترین توهمها، توهمهای شنیداری ( auditory hallucinations ) هستند - در اغلب موارد، صداهائی به شخص میگویند که چهکار کند و یا درباره اعمال او اظهارنظر میکنند. توهمهای دیداری ( visual hallucination ) مانند، مخلوقات عجیب یا موجودات آسمانی نسبتاً کمتر است. توهمات حسی دیگر (انتشار بوی بد از بدن، احساس مزه سم در غذا، احساس لمس شدن یا سوزن سوزن شدن) کمتر رواج دارند. مارک و ونگوت ( Mark Vonnegut ) در شرحی که درباره تجربه اسکیزوفرنیائی خود نوشته، نخستین توهم دیداری خود را چنین توصیف میکند:
و سرانجام شبی در حالی که سعی میکردم بخوابم، شروع کردم به شنیدن و حس کردن ضربان قلبم. ناگهانی سخت به وحشت افتادم که مبدا قلبم از حرکت بایستد. در این موقع از جای نامعلومی صورتی چروکیده و رنگینکمانمانند در برابر چشمانم ظاهر شد. اینصورت که نخست بینهایت از من دور بود، با سرعت جلو میآمد و بینهایت بزرگ میشد. غیر از آن چیزی نمیدیدم. قلبم از حرکت بازایستاد. لحظه بیپایانی بود. سعی کردم که آنصورت را از خودم دور کنم، اما او داشت مرا مسخره میکرد. بهنحوی بر ضربان قلبم مسلط شدم، اما نمیدانستم چگونه آن را بهکار گیرم. زندگیم را در میان دستهایم گرفته بودم و قدرت آن را نداشتم که نگذارم قطره قطره از لای انگشتانم بیرون بریزد. سعی کردم چشم او بدوزم، اما متوجه شدم که دیگر چیزی آشنا برای من باقی نمانده است.
زن بود یا مرد و یا هر چیز دیگری بود بهنظر میآمد که زیاد از من خوشش نمیآمد. اما بدتر از همه اینکه از آمدن بهسوی من بازنایستاد. نه حرکت فضای خصوصی مرا نگه میداشت و نه فاصله متداول در گفتگو را با من رعایت میکرد. وقتی توانستم تمام هیکل او را خوب ببینم، وقتی من و او کم و بیش هماندازه شدیم، و وقتی فکر کردم بین من و او تقریباً نیم متر بیشتر فاصله نیست، او عملاً صدها کیلومتر از من دور بود و با وجود این همچنان بهسوی من پیش میآمد، تا اینکه من جائی در یکی از منافذ بینی او گم شدم و او هنوز داشت بهسوی من میآمد. در واقع هیچچیز غیرواقعی در آن صورت نبود؛ برعکس صخره جبلالطارق در برابر واقعیت آن همچون پشمکی میماند. فکر میکردم که اگر بیحرکت دراز بکشم بهقدر کافی استراحت خواهم کرد. به هر حال چشمانداز بیخوابی کمتر برایم وحشتآور بود تا فکر اینکه ممکن است تماسم را با دنیای خارج از دست بدهم (و ونگوت ۱۹۷۵، صفحات ۹۶-۹۸).
نشانههای اسکیزوفرنی متعدد و متنوع است. چیزی که تلاشهای ما را برای فهم این گونهگونی نشانهها دشوار میسازد این است که برخی از آنها مستقیماً از خود اختلال ناشی میشوند، در حالیکه برخی دیگر ممکن است ناشی از واکنش شخص در برابر زندگی محدود و چهبسا خستهکننده در بیمارستان روانی باشند یا در نتیجه دارودرمانی بهوجود آمده باشند.
نمونهای از اختلال اسکیزوفرنی
و. گ. جوان ۱۹ ساله خوشقیافهای که هیکل ورزشکارها را داشت، توسط پزشک خانوادهاش به سرویس روانپزشکی معرفی شده بود. در موقع پذیرش این بیمار والدین او اظهار داشتند که در خلال چند ماه گذشته رفتار پسرشان به کلی عوض شده است. در دوران دبیرستان دانشآموز لایقی بوده، اما اخیراً به خاطر مردود شدن در درسهایش مجبور شده بود دانشگاه را ترک کند. در گذشته در ورزشهای غیرتیمی گوناگونی مانند شنا، وزنهبرداری، و دویدن چندین جایزه برده بود، اما تازگیها اصلاً ورزش نمیکرد. هر چند که او همیشه مواظب سلامت خود بوده و بهندرت شکایتی از از وضع جسمی خود عنوان میکرد، در خلال چند هفته گذشته مکرراً شکایات مهم درباره سر و سینه خود عنوان کرده بود که به گفته خودش حاکی از آن بودند که 'حالش بسیار بد است' . در خلال چند روز گذشته، بیمار اغلب اوقات در اطاقش مینشست و با نگاهی تهی از پنجره به بیرون خیره میشد. او برخلاف راه و رسم سابقش، نسبت به وضع ظاهر و عادات شخصی خود بیتوجه شده بود.
گرچه تردیدی نبود که اخیراً تغییرات چشمگیری در رفتار بیمار رخ کرده بود، اما گفتگوی بیشتر با والدینش نشان داد که سازگاری بیمار در دوره کودکی و نوجوانی، سالم و رضایتبخش نبوده است. او همیشه، جز در موقعیتهای کاملاً ساخت یافته، یک آدم بسیار خجالتی بود و بیشتر وقت آزاد خود را در تنهائی سر میکرد (اغلب خودش را با وزنهبرداری سرگرم میکرد). بهرغم موفقیتهائی که در ورزش بهدست آورده بود، دوست نزدیکی نداشت...
کارکنان سرویس روانپزشکی صحبت کردن با او را بسیار دشوار یافتند؛ انجام مصاحبه تشخیصی معمولی غیرممکن بود. اغلب شخصاً حاضر نبود اطلاعاتی را در میان بگذارد. معمولاً به پرسشهای مستقیم پاسخ میداد، منتها با لحنی یکنواخت و بیروح و عاری از هرگونه هیجان. در اغلب موارد بین پاسخهای او و پرسشهائی که از او میشد ارتباط منطقی وجود نداشت. ضبط گفتگوهای بیمار، اغلب برای مشاهده گران کار پرمشقتی بود. پس از مدتی صحبت با او اصلاً نمیفهمیدند که صحبت بر سر چه بوده است.
بعضی وقتها ناهمخوانی چشمگیری بین محتوای کلام و جلوههای هیجانی او وجود داشت. برای مثال، وقتی این جوان با لحن پراحساسی از بیماری حادی صحبت میکرد که مادرش پائیز گذشته مدتی به خاطر آن در بستر مانده بود، در عین حال مرتباً میخندید، گاهی و.گ. تحریکاتی میشد و با لحن برانگیخته عجیبی صحبت میکرد. در یکی از گفتگوهایش از 'احساسهای الکتریکی ـ electerical sensations ' و جریان الکتریکی در مغزش صحبت کرد. یک بار هم اظهار داشت که وقتی شبها بیدار روی تختش دراز میکشد اغلب صدائی را میشنود که مرتباً به او فرمان میدهد 'تو بایستی اینکار را بکنی' . بیمار احساس میکرد که بهگونهای زیر نفوذ نیروئی خارج از خودش قرار گرفته است که او را تشویق به یک عمل خشونتآمیز نسبت به والدینش میکند که ماهیت آن هنوز مشخص نیست. (هافلینگ ' Hofling ' ـ ۱۹۷۵).
پاسخ به:مشخصات اسکیزوفرنی (۲)
سلام و خسته نباشيد