0

زندگی مقام معظم رهبری

 
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

زندگی مقام معظم رهبری

 

خدای متعال برای ما رهبرانی  قرار داده که با زندگی ساده خود برای ما الگو بوده اند . یکی از آنان حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) بود  . پس از وی حضرت آیت الله خامنه ای نیز چون اوست  . ایشان   می فرمودند که :

« من وقتی ازدواج کردم همسرم از پدرش ، که فرش فروش بوده ، فرشی به عنوان جهیزیه به همراه داشته است که هنوز نیز، با وجود فرسودگی آن ، در منزل ما از آن استفاده می شود و بجز آن ، قالی دیگری در منزل نداریم . چند مرتبه اخوالزوجه ها گفته اند که این قالی نخ نما شده و خواسته اند که آن را عوض کند ولی من اجازه نداده ام  . اصلا در طول زندگی خود ، نه قالیچه ای خریده ام و نه فرشی به خانه اضافه کرده ام ، حتی آنها را تبدیل به احسن نیز نکرده ام  . من در طول این دوران یک مرتبه گوشت تازه نخریده ام ، کوپن گوشت سردی که همه مردم از آن استفاده می کردند ما نیز از آ ن استفاده می کردیم ، مگر آنکه گوشت نذری می آوردند . سایر مایحتاج زندگی مثل پنیر، نفت و کره نیز به همین صورت تهیه می شود ».

این زندگی رهبر ماست که در بالاترین مقامات این کشور قرار دارد و در طول زندگی خود، زندان، شکنجه ، تبعید و بسیاری گرفتاریهای دیگر را به جان خریده و برای خدمت به اسلام به عنوان فردی شایسته مشغول انجام وظیفه است .

 آیت الله مصباح یزدی ،کتاب مباحثی درباره حوزه، ص :215

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:33 PM
تشکرات از این پست
monaaa ardakan mehdi8888677 zeinab_p MARANDIHA seyed3020 kabootar_razavi javid1000
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

 روز كه در منزل مقام معظم رهبري در خدمت ايشان بودم بحث ما قدري به طول انجاميد و نزديك مغرب شد. پس از اقامه نماز در محضر ايشان، معظم له رو به من كردند و فرمودند: آقا رحيم! شام را مهمان ما باشيد. بنده در عين حال كه اين را توفيقي مي دانستم، خدمتشان عرض كردم: اسباب زحمت مي شود. مقام معظم رهبري فرمودند: نه! بمانيد هر چه هست با هم مي خوريم. وقتي سفره را پهن كردند و شام را آوردند، ديدم غذاي ايشان و خانواده شان چيزي جز املت ساده نيست. من نيز بر آن سفره مهمان بودم و مقداري از همان غذاي ساده را خوردم.

سردار سرلشكر رحيم صفوي (فرمانده كل سپاه)

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:41 PM
تشکرات از این پست
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

چند روز پس از خواستگاري خانواده بزرگوار حضرت آيت الله خامنه اي از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبري رسيدم . ايشان فرمودند : آقاي دكتر !  اگر خدا بخواهد با هم خويشاوند مي شويم . عرض كردم چطور؟ فرمودند : آقا مجتبي و دختر خانم شما ظاهراً يكديگر را پسنديده اند و در گفتگو به نتيجه رسيده اند . حالا نظر شما چيست؟ عرض كردم : آقا اختيار ما هم دست شماست ! آقا فرمودند : شما و همسرتان استاد دانشگاه هستيد و زندگي شما با زندگي ما متفاوت است . تمام زندگي ما غير از كتاب هايم، يك وانت لوازم كهنه است . خانه ما هم دو اتاق اندروني دارد و يك اتاق بيروني كه مسئولان مي آيند و با من ديدار مي كنند . من پولي براي خريد خانه ندارم . خانه اي اجاره كرده ايم كه قرار است، در يك طبقه آن آقا مصطفي و در طبقه ديگر آقا مجتبي زندگي كنند . ما زندگي معمولي داريم و شما زندگي خوبي داريد، مثل ما زندگي نكرده ايد . آيا دختر شما حاضر است با اين وجود زندگي كند ؟ ! زيبايي و دقت سخن رهبر معظم انقلاب براي من بسيار جالب بود . موضوع را به دخترم گفتم و او با روي باز استقبال كرد           

 

غلامعلي حداد عادل ) نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي)

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:42 PM
تشکرات از این پست
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

وظيفه خود مي دانم اين مهم را به مردم مسلمان و انقلابي ايران بگويم كه من از وضع منزل حضرت آيت الله خامنه اي مطلع هستم . در خانه مقام معظم رهبري هرگز بيش از يك نوع غذا بر سر سفره نيست . خانواده ايشان روي موكت زندگي مي كنند . روزي به منزل ايشان رفتم، يك فرش مندرس و پوسيده زير پاهايم پهن بود كه من از زبري و خشني آن فرش - كه ظاهراًجهيزيه همسر ايشان بود - اذيت مي شدم از آنجا بر خاستم و به موكت پناه بردم

حجت الاسلام والمسلمين سيد احمد خميني ) ره)

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:42 PM
تشکرات از این پست
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

يك روز سه چهار نفر با يك ماشين آمدند و گفتند : حاج آقا ! خودت را آماده كن كه مهمان عزيزي داري ! از آنان پرسيدم : چه كسي قرار است بيايد؟ پاسخ شنيدم : رهبر معظم انقلاب . وقتي آقا وارد منزل شدند، شوق ديدار، مرا بهت زده كرده بود . آقا مرا در آغوش كشيدند و صورتم را بوسيدند، بنده نيز دست ايشان را بوسيدم . آقا داخل اتاق شدند و روي زمين نشستند . ابتدا احوال پرسي كردند و از مشكلات سؤال نمودند سپس فرمودند : ‹‹ عكس شهدايتان را بياوريد ››. عكس ها را براي حضرت آقا آوردم . ايشان تك تك عكس ها را بوسيدند و آنان را روبروي خود گذاشتند و فرمودند :‹‹ اين شهدا اگر نبودند، ماهم نبوديم . ما هر چه داريم از اين شهدا داريم ››. حدود نيم ساعت در محضر آقا بوديم، وقتي خواستند تشريف ببرند رو به من كردند و فرمودند : ‹‹ اجازه مي خواهيم برويم ››. من گفتم : آقا ! اجازه ما هم دست شماست . ناگهان متوجه شدم كه از ايشان پذيرايي نكرده ايم ! ديدار ايشان آنقدر ما را شوكه كرده بود كه يادمان رفته بود، آقا مهمان ما هستند . با خجالت از ايشان عذرخواهي كردم، اما ايشان پس از لبخندي زيبا فرمودند : ‹‹ چه  اشكالي دارد؟            

                                                                                      

 آقاي مجيد شجاعي پور(پدر سه شهيد) 

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:43 PM
تشکرات از این پست
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

 

در يكي از سفرهاي مقام معظم رهبري به استان مازندران ، آقا وارد منطقه محرومي به نام :

<< ارس ما خوست <<شدند. معظم له وقتي براي بازديد به مدرسه اي وارد مي شوند، مشاهده مي كنند كه تمام ميز و صند لي ها نو است آقا احتمال مي دهند اين كارها تشريفاتي است و براي ورود معظم له اين كارها انجام گرفته است. مقام معظم رهبري با تيزبيني و ذكاوتي كه دارند از بچه ها سؤال كردند كه به من بگوييد اين ميز و صند لي ها را چه زماني براي شما آورده اند. يكي از بچه هاي كلاس جواب داد: آقا همين ديروز اين ها را آورده اند. آقا نگاه عتاب آلودي به آن مسؤول انداختند و فرمودند: ضرورت ندارد به خاطر مسؤوليني كه خودشان نسبت به مشكلات واقفند، بخواهيد صحنه سازي كنيد.

 

سردار باقر زاده- مسؤول كميته جستجوي مفقودين  {تهران}

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:43 PM
تشکرات از این پست
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

يكي از دوستان مي گفت : يك روز كه مقام معظم رهبري به كوه هاي اطراف تهران رفته بودند با دختر و پسري دانشجو، بر خورد مي كنند كه به لحاظ ظاهري وضع مناسبي نداشتند و تصور مي كردند كه آقا دستور دستگيري آنها را خواهد داد، ولي بر خلاف تصورآن دو، مقام معظم رهبري با آن ها احوال پرسي كردند و از شغل و فاميل بودن آن ها سؤال كردند، پسر وقتي با خلق زيباي آقا مواجه شد، واقعيت را گفت كه ما دوست هستيم،

 آقا ابتدا درباره ورزش و مزاياي آن با آن دو صحبت كردند و بعد هم فرمودند : بد نيست صيغه محرميتي در ميان شما بر قرار شود و شما با هم ازدواج كنيد و به آن ها پيشنهاد دادند كه اگر مايل بوديد در فلان تاريخ بياييد، من آمادگي دارم كه شخصأ عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظي كردند و طبق قرار همراه خانواده خود، محضر آقا رسيدند.

 آقا عقد آن ها را جاري كردند و با بر خورد كريمانه مقام عظيم الشأن ولايت، اين دو جوان تغيير مسير دادند و آن دختر غير محجبه، به يك دختر محجبه و معنوي و آن پسر دانشجو به يك جوان مذهبي مبدل شدند  

  آقاي محمد امين نژاد( از كارمندان صدا و سيما- تهران )

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:44 PM
تشکرات از این پست
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

 

روزي در حسينيه جماران منبر رفتم و خاطراتي از زندگي مقام معظم رهبري بيان كردم. بعد از سخنراني، شخصي كه خود را پزشك معرفي مي كرد به من مراجعه كرد و گفت: اجازه بدهيد من هم يك خاطره براي شما بگويم: روزي در مطب بيمارستان نشسته بودم، بيماران را ويزيت مي كردم كه خانم بسيار محجبه اي به همراه فرزندش به عنوان بيمار به من مراجعه كردند. پس از معاينه، قيافه فرزند مرا به فكر فرو برد، چون به مقام معظم رهبري شباهت فراواني داشت.

 از مادر آن نوجوان سؤال كردم كه آيا شما با آيت الله خامنه اي نسبتي داريد؟ گفت: بله، من همسر  ايشان هستم. تعجب وجودم را فراگرفت، به خانم مقام معظم رهبري عرض كردم:  مگر شما پزشك خصوصي نداريد؟

ايشان گفتند : خير، آقا چنين كاري را اجازه نمي دهند و مي گويند شما بايد مانند ساير مردم، به بيمارستان مراجعه كنيد . زماني كه رفتند. من ديگر نتوانستم به كارم ادامه بدهم. سرم را روي ميز گذاشتم و بسيار گريه كردم. من اين خاطره را از زبان آن پزشك شنيدم. تمام مشخصات وي را به ياد دارم، اما با اين حال از عالم بزگواري هم پرسيدم، ايشان نيز موضوع را تأييد فرمودند.

 

حجت الاسلام والمسلمين آقاي احدي (يكي از اساتيد حوزه علميه قم)

               
چهارشنبه 17 تیر 1388  3:52 PM
تشکرات از این پست
MARANDIHA
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

ناگفته های زندگی شخصی مقام معظم رهبری(دامت برکاته)

ناگفته‌هاي زندگي خصوصي آيت‌الله خامنه اي
يك وقت گزارشي را خدمتشان بردم، راجع به يكي از روحانيوني كه آن موقع قاضي شده بود. خانه‌اي خريده بود و مقداري كمك و مساعدت هم براي آن خانه مي‌خواست. گزارشي را خدمت ايشان دادم. با اينكه خيلي خانه‌ گران‌قيمتي هم نسبت به شرايط آن روز نبود، ايشان فرمودند كه چه ضرورتي دارد يك طلبه، خانه‌‌اي مثلاً بيست ميليون توماني بخرد‌ اين قضيه مال مثلاً دوازده‌ سيزده سال قبل است.
حضرت آيت الله سيدعلي خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در زندگي شخصي و سلوك فردي خود چگونه رفتار مي كنند؟ چند فرزند دارند؟ فرزندانشان چه مي كنند؟ غير از رسيدگي به امور حكومتي، رهبري اوقات خود را چگونه مي گذرانند؟ خوراكشان چگونه است؟ و .... از جمله پرسشهايي است كه يافتن پاسخي براي آنها، شايد براي همه ما بسيار جالب باشد.

بيشتر ما، در طول 20 سال گذشته كه آيت الله خامنه اي رهبري انقلاب را در دست داشته  و پيش از آن نيز در مقام رييس جمهوري و ديگر سمتها، ايفاي نقش كرده اند،  از طريق ديدگاهها، سخنرانيها و برخوردهاي ايشان در مجامع عمومي و سفرهاي مردمي، چهره رسمي رهبر معظم انقلاب را به خوبي شناخته ايم، اما كمتر ديده شده است كه از پشت پرده زندگي رسمي ايشان مطلبي منتشر شود.

روزنامه جام جم از طريق ويژه نامه "تداوم آفتاب" كه به تازگي به مناسبت بزرگداشت آغاز بيستمين سال رهبري حضرت آيت الله خامنه اي انتشار يافته، براي يافتن پاسخ پرسشهاي فوق به سراغ حجت الاسلام والمسلمين "احمد مروي" رفته و پاسخهايي جالب گرفته است.

وي از دوران نوجواني با حضرت آيت الله خامنه اي آشنايي و ارتباط نزديك دارد و از 19 پيش تاكنون نيز در مقام معاون ارتباطات حوزه اي دفتر مقام معظم رهبري، از نزديك واقعيتهاي زندگي ايشان را ديده است.

از آنجا كه مجموعه "تداوم آفتاب" ، در برگيرنده ابعاد مختلف شوون رهبري در عرصه فرهنگ، سياست، اقتصاد و ... است، اين ويژه نامه به طرح بخش‌هاي كمتر گفته شده در باره زندگي رهبر معظم انقلاب نيز توجه كرده و جزييات زندگي شخصي و سلوك حكومتي آيت‌الله خامنه‌اي را از حجت الاسلام والمسلمين مروي، جويا شده است.

اين مصاحبه خواندني را پيش رو داريد:

- بسم‌ الله الرّحمن الرّحيم. جناب آقاي مروي! از حضرت‌عالي كه قبول زحمت فرموديد و براي غني‌تر شدن ويژه‌نامه`‌ "تداوم آفتاب"‌، در اين گفت‌وگو شركت كرديد، متشكرم. طبعا خوانندگان در ابتدا بايد نسبت شما و نوع ارتباطتتان را با دفتر مقام معظم رهبري بدانند؛ از اين منظر كه نشان داده شود كه سخنان حضرتعالي و حرفهاي شما مستند است. اگر ممكن است ابتدا اين ارتباط را تبيين بفرماييد.

بسم‌ الله الرّحمن الرّحيم. از جناب‌عالي و دوستان محترم كه قبول زحمت فرمودند، تشكر مي‌كنم. از اينكه براي معرفي بيشتر مقام معظم رهبري به جامعه، چنين ويژه‌نامه‌اي را ترتيب داده‌ايد و از اين ابتكار و از اين طراحي كه انجام شده، تشكر مي‌كنم. البته من خودم را حقيقتاً قابل اين نمي‌دانم كه بخواهم در مورد شخصيت مقام معظم رهبري صحبت بكنم. خودم را كوچكتر از آن معنا مي‌دانم. من تقريباً از اواخر سال 68 افتخار همكاري در دفتر مقام معظم رهبري را پيدا كردم؛ تقريباً حدود هشت ‌‌ نه ماه كه از دوره‌ رهبري ايشان مي‌گذشت. بنده در قم، مشغول درس و كارهاي طلبگي‌ام بودم كه به امر ايشان و با عنايت و نظر مبارك خود ايشان، اين افتخار نصيب اين حقير شد كه همكاري را در دفتر شروع كنم و در خدمت ايشان باشم. البته قبل از انقلاب هم، از دوره‌ تقريباً نوجواني خدمت ايشان در مشهد بوديم و ارادت داشتيم. در سخنراني‌هاي ايشان در مسجد امام حسن، در مسجد كرامت و جلساتي كه در منزلشان داشتند، خدمتشان مي‌رسيديم. ما از همان دوره‌ تقريباً نوجواني ارادت به ايشان و ارتباط داشتيم. حتي يادم هست ايشان با مرحوم پدر و مرحوم اخوي ‌ما آشنا بودند و گاهي منزل ما تشريف مي‌آوردند و ارتباط، ارادت و آشنايي ما با ايشان به سالهاي تقريباً 53-52 برمي‌گردد. ولي ارتباط كاري‌مان از تقريباً اسفند يا بهمن 68 شروع شد كه اينجا در معاونت ارتباطات حوزه‌اي، در خدمت ايشان هستيم.

- تمام اين مدت، همين مسئوليت را داشتيد؟

نه‌خير. در آن سالها دفترمقام معظم رهبري، هنوز اين چارچوبي را كه الان دارد، نداشت. به تدريج اين چارچوب و اين ساختار براي دفتر به وجود آمده است. در قسمتهاي مختلف كار مي‌كرديم، تا دفتر تقريباً شكل گرفت و ساختار خودش را پيدا كرد و الان تقريباً پانزده‌ شانزده سال مي‌شود كه مشخصاً در همين بخش، مشغول انجام وظيفه هستم.

با توجه به آشنايي‌ كه  با مقام معظم رهبري از سالهاي قبل از انقلاب، قاعدتاً از دوران رياست جمهوري ايشان هم اطلاع داريد، الان هم كه از نزديك شاهد قضيه هستيد، در زندگي شخصي ايشان، از نظر سادگي و ميزان برخورداري از امكانات مادي و امثال اين سري مسائل، چه تغييراتي را مي‌بينيد؟ آيا واقعاً تغييري در زمان رهبري ايجاد شده است يا نه؟

من يكي آن سلوك و نوع رفتار خود حضرت آقا را عرض مي‌كنم و يكي مسئله‌ زندگي شخصي ايشان را. يكي از چيزهايي كه از اوّل براي من خيلي جالب بوده و همين برخوردهاي حضرت آقا است كه بنده و امثال بنده را مجذوب كرد، آن روحيّه‌ صميمي مقام معظم رهبري است كه با افراد، خيلي صميمي، خيلي راحت و بدون تكلّف برخورد مي‌كنند. اين را ما هم قبل از انقلاب شاهد بوديم، هم بعد از انقلاب و هم در دوره‌ رهبري حضرت آقا. هيچ فرقي از اين جهت نكرده است. من يادم هست سالهاي 53 يا 54، قم طلبه بودم، مي‌خواستم مشهد مشرف بشوم. ايّام تعطيلي حوزه بود و ما هم مشهدي بوديم و بايد به مشهد مي‌رفتيم. اخوي ‌من آقاي شيخ هادي مروي گفتند شما اگر مي‌خواهيد مشهد برويد، نامه‌اي هست از آيت‌الله پسنديده‌ اخوي و وكيل حضرت امام در قم‌ اين نامه را بگيريد و در مشهد، به حضرت آقاي خامنه‌اي بدهيد.

بنده اين نامه را گرفتم و بردم مشهد. هنوز به تنهايي منزل ايشان نرفته بودم و خجالت مي‌كشيدم كه تنهايي بروم. در چهارراه شهدا‌ چهارراه نادري آن روز‌ كه مغازه` دايي‌ام آنجا بود، حضرت آقا را ديدم كه از آنجا عبور مي‌كنند. از مغازه بيرون آمدم و رفتم سلام كردم. عرض كردم من فلاني هستم و از قم نامه‌اي را آيت‌الله پسنديده دادند كه خدمتتان تقديم كنم. فرمودند نه، اين را اينجا به من نده؛ چون حتماً اينجا مأمورين هستند و دائماً من تحت كنترل و در تيررس مأمورين ساواك هستم و براي خودت زحمت مي‌شود. بعد مي‌آيند شما را اذيّت مي‌كنند كه اين نامه چه بود؟ از كجا آوردي؟ محتواي آن چه بود؟ شما را اذيّت مي‌كنند. امروز عصر به منزل ما بيا.

بعدازظهر رفتم منزلشان؛ آن اولين جلسه‌اي بود كه من خدمت ايشان رسيده بودم و تنها هم بودم. من يك جوان تقريباً شانزده‌ ساله، هفده‌ ساله بودم و حضرت آقا همان موقع هم يك روحاني برجسته` متشخّص، داراي نام و نشان و معروف بودند. اين قدر آن برخورد اوّليّه` ايشان با من صميمي و گرم و متواضعانه بود كه جداً  مرا تحت تأثير قرار داد. آن نامه را كه دادم، صحبت كردند كه از قم چه خبر؟ درس چه كسي مي‌رويد؟ چه كار مي‌كنيد؟ بعد فرمودند: "من در مورد امام جعفر صادق (عليه‌السلام) در تهران يك سخنراني كرده‌ام، آيا آن سخنراني مرا شما گوش داده‌ايد؟" عرض كردم نه، من نوار آن را نديده‌ام. فرمودند: آن را گوش بدهيد. نفس اين جور صحبت ايشان، واقعاً به من شخصيتي داد. من از اين برخورد بسيار متواضعانه و صميمي ايشان، احساس شخصيت كردم.

با همه، همين جور بودند؛ لذا منزل ايشان قبل از انقلاب، پاتوق طلبه‌هاي جوان و دانشگاهي‌ها بود. گاهي ما ايّام تابستان كه مشهد مشرف مي‌شديم، مي‌رفتيم منزل ايشان، بيست‌ نفر، سي‌ نفر در منزل ايشان بودند، اصلاً حالت مهماني و اينها هم نبود، حالت يك حجره‌ بزرگ طلبگي بود. همانجا يك بساط چاي هم كنار اتاق بود. خود طلبه‌ها و دانشجوها چاي درست مي‌كردند و پذيرايي مي‌كردند، حضرت آقا هم مثل نگيني در ميان اين جوانها نشسته بودند. اين دانشگاهي‌ها بحث مي‌كردند. مباحث عقيدتي، مباحث سياسي، از انقلاب، از مبارزه، همه‌ مباحث مطرح بود. يك فضاي زيبايي بود. خيلي فضاي صميمي بود. كمتر اين جور فضاها را من ديده‌ام. بايد بگويم در نوع خودش بي‌نظير است كه يك كسي در خانه‌اش باز باشد و افراد بدون هيچ تكلفي بيايند و آنجا براي خودشان احساس صاحب‌خانه بودن بكنند، خودشان چاي درست بكنند، از هم‌ديگر پذيرايي بكنند و صاحب‌خانه هم آنجا باشد و صحبت و درس و...، گاهي نصف روز اين جلسات ادامه داشت.

در يك تابستان، من رفتم منزل ايشان. حدود شايد بيست‌ سي‌ نفر دانشگاهي‌ها و طلبه‌ها و ...  منزلشان بودند. منزل بزرگي هم نبود، دو تا اتاق بود، در تمام اتاق نشسته بودند و پر بود. شهيد بهشتي هم اتفاقاً از تهران آمده بودند، ايشان هم آمدند آنجا و يادم هست بحث اومانيسم مطرح بود. ظاهراً از آن مباحثي بود كه تازه در غرب مطرح شده بود. آنجا سؤال و جواب پيرامون اين قضيه بود و اين را بحث مي‌كردند كه حضرت آقا به احترام شهيد بهشتي، رشته‌ بحث را در اختيار ايشان گذاشتند و گفتند شما پاسخ بدهيد. يك جلسه‌ بسيار صميمي، زيبا و خوب بود. منظور اينكه بالاخره يكي از خصوصيات ايشان، آن صميميت حضرت آقا بود كه همين موجب جذب جوانها، طلبه‌ها و دانشگاهي‌ها مي‌شد. اين روحيه، در دوره‌ رهبري حضرت آقا هم كه ما بيشتر توفيق اين را پيدا كرديم كه خدمت ايشان برسيم، كاملاً حفظ شده است. يعني انسان در محضر ايشان خيلي راحت است. من در جاهاي مختلف اين را گفته‌ام، با اينكه حضرت آقا در يك موقعيت برجسته‌ علمي، فقهي و سياسي هستند، رهبري انقلاب را برعهده دارند، مرجع تقليد هستند و جهات مختلف دارند، ولي آن قدر راحت و صميمي برخورد مي‌كنند كه وقتي انسان خدمتشان مي‌رسد، هيچ احساس وحشت و دلهره و نگراني ندارد بلكه خيلي راحت مي‌تواند مطلبش را منتقل كند. من كه قبل از انقلاب هم خدمتشان رسيدم، الان هم خدمتشان مي‌رسم، از نظر اين روحيّه‌ صميمي و متواضع، هيچ فرقي حقيقتاً نمي‌بينم. 

در مورد زندگي ايشان بايد بگويم كه ايشان در مشهد، منزلي در خيابان خسروي نو داشتند‌، محله‌اي كه متوسطين مشهد از مذهبي‌ها، آنجا مي‌نشستند‌. ايشان هم يك خانه‌ حدود صد‌وهشتاد متر داشتند، همين قدرها بيشتر نبود. عمده، بعد از انقلاب است كه فضاهايي براي ايشان باز شد، شرايطي باز شد و ما مي‌بينيم كه زندگي ايشان هيچ تغييري از نظر كيفيت، نسبت به قبل از انقلاب، نداشته است. يكي‌ دو خاطره را كه خود ايشان نقل فرمودند، من عرض مي‌كنم.

يك وقت گزارشي را خدمتشان بردم، راجع به يكي از روحانيوني كه آن موقع قاضي شده بود. خانه‌اي خريده بود و مقداري كمك و مساعدت هم براي آن خانه مي‌خواست. گزارشي را خدمت ايشان دادم. با اينكه خيلي خانه‌ گران‌قيمتي هم نسبت به شرايط آن روز نبود، ايشان فرمودند كه چه ضرورتي دارد يك طلبه، خانه‌‌اي مثلاً بيست ميليون توماني بخرد‌ اين قضيه مال مثلاً دوازده‌ سيزده سال قبل است. با اينكه بيست ميليون تومان آن موقع هم خيلي زياد نبود و خانه‌ هم آن چناني نبود. بعد فرمودند ما داريم يك طبقه‌ جديد از مترفين به‌وجود مي‌آوريم.

اين را با يك نگراني اظهار كردند و فرمودند من نگرانم كه بر اثر انقلاب و امكانات و موقعيت‌هايي كه هست و مي‌شود به يك جاهايي دست‌اندازي كرد، يك طبقه‌ جديد از مترفين را ما روحانيون به‌وجود بياوريم. من نگران اين هستم. بعد فرمودند خانواده‌ ما گاهي مي‌روند منزل بعضي از آقايان و مي‌آيند تعريف مي‌كنند كه مثلاً دورتادور اتاق، پشتي قاليچه‌اي بود؛ كه ايشان فرمودند من تعجب مي‌كنم! چه ضرورتي دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتي قاليچه‌اي باشد؟! نمي‌شود يك پشتي معمولي باشد؟ حتماً بايد قاليچه‌اي باشد؟ گران قيمت باشد؟ يك پشتي باشد كه به ديوار تكيه ندهند؛ با يك پارچه‌ معمولي هم مي‌شود اين را تأمين كرد و كنار اتاق گذاشت. چه ضرورتي دارد مخصوصاً ما روحانيون، زندگي‌ها، خانه‌ها و وضعيتمان اين جوري باشد؟ بعد فرمودند در خانه‌ ما يك فرش دستبافت بيشتر نداريم، اين هم جزو جهيزيه‌ خانمم بوده است كه الان هم ديگر نخ‌نما شده است. ولي چون يادگاري است، اين را در خانه نگه داشتيم؛ والاّ همه‌ خانه‌ ما موكت هست و اصلاً فرش دستبافت نداريم، حتي فرش ماشيني هم در خانه‌ ما نيست و كلاً خانه‌ ما با موكت فرش شده است.

بعد اين را هم خودشان فرمودند كه من براي اينكه بيشتر در داخل خانه حضور داشته و كنار بچه‌ها باشم ‌ چون قبل از انقلاب كه همه‌اش مبارزه و زندان و تبعيد و اينها بود و ما نبوديم ‌ كه بچه‌ها خيلي خلا نبود پدر را احساس نكنند، فرمودند من به دفتر گفتم كه يك مبل دو نفره‌  نه يك سرويس‌ براي ما تهيه كنند كه وقتي داخل خانه و زندگي شخصي مي‌روم، روي مبل باشم كه كمر و پايم درد مي‌گيرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به كارها هم برسم، نامه‌ها و گزارشها را مطالعه كنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچه‌ها وجود پدر را احساس كنند.

بعد فرمودند يك روز آمدم ديدم اين مبل را كه آورده‌اند، خانواده‌ ما آن را بيرون گذاشته‌اند. به ايشان گفتم كه چرا بيرون گذاشتيد؟ خانواده گفتند كه آقا! تا حالا در خانه‌ ما مبل نبوده، تا الان زندگي ‌ما طلبگي بوده، الان هم مبل در خانه نياوريد. حضرت آقا فرمودند گفتم اين را از پول شخصي‌ام تهيه كردند، نه از پول دفتر، كه حضورم در خانه، بيشتر باشد. گفتند خيلي خوب، حالا اگر اين باعث مي‌شود شما حضورتان در خانه بيشتر باشد، بچه‌ها بيشتر پدر را احساس بكنند، ما اين مبل دو نفره را تحمل مي‌كنيم.
 ايشان فرمودند كه چه ضرورتي دارد يك طلبه، خانه‌‌اي مثلاً بيست ميليون توماني بخرد‌.
 بعد من سؤالي از دوستان دفتر كردم، گفتند اين يك مبل دست دومي بود، اين را تهيه كرديم، داديم تعميرش كردند، پارچه‌اي روي آن كشيدند و براي آقا آورديم. اين خاطره‌اي بود كه خود آقا تعريف كردند.

 يك خاطره‌ ديگر، همين ايام ماه مبارك بود. براي قضيه‌ استهلال ما در دفتر مانده بوديم. شب با يكي از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتيم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما اين موقع - موقع افطار - در دفتر هستيد؟ گفتيم براي استهلال مانده‌ايم. فرمودند خيلي خوب، افطار را برويم منزل ما. ما هم دلمان مي‌خواست كه براي افطار منزل آقا برويم، ولي تعارف هم مي‌كرديم. گفتيم نه آقا در دفتر غذا تهيه كرده‌اند. فرمودند نه، بياييد برويم. ما هم رفتيم. ‌اين آقاي حاج ناصر كه پذيرايي مي‌كند، مقداري نان و پنير و سبزي و حلوا آورد. ما مقداري نان و پنير، يك مقدار هم حلوا خورديم. ولي منتظر بوديم كه غذا را بياورند. بالاخره افطار است و با غذايي بايد ادامه پيدا كند. چون ما كنار آقا نشسته بوديم. ايشان چشمشان توي چشم ما نمي‌افتاد، مقداري آزادتر بوديم. اين آقاي حاج ناصر كه مي‌آمد، من يك جوري علامت دادم كه چيزي ادامه دارد يا نه، كه اگر ادامه ندارد، ما همين را بخوريم و گرسنه نباشيم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اينها سير نكنيم. علامتي دادم. ايشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنير را خورديم. ولي اگر دفتر مي‌آمديم، قطعاً غذايي كه در دفتر درست كرده بودند‌ براي همين پرسنلي كه شيفت كاري داشتند‌ چرب‌تر از غذاي حضرت آقا بود.

بعد كه افطار كرديم و حضرت آقا تشريف بردند داخل، ما به آقاي حاج ناصر عرض كرديم كه اين چه افطاري بود؟ اگر ما دفتر بوديم يك غذاي حسابي به ما مي‌دادند. ايشان گفت كه خانواده‌ حضرت آقا مشهد مشرف شده‌اند و قبل از رفتن يك قابلمه‌ بزرگ از اين حلواها درست كرده‌اند. به اندازه‌ اين سه‌ چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنير و حلوا مي‌خوريم. گفتم سحر چه كار مي‌كنيد؟ ايشان گفت براي سحر هم آبگوشت درست مي‌كنيم و به اندازه يك پياله‌ براي حضرت آقا آبگوشت مي‌دهيم و بقيه‌اش را هم خودمان مي‌خوريم. 

اين برنامه‌ غذايي آقا بود. از اين نمونه‌ها تقريباً فراوان است كه واقعاً زندگي آقا، يك زندگي كاملاً زاهدانه است. يعني من مي‌توانم به جرات عرض بكنم كه زندگي ايشان از نظر كيفيت، هيچ فرقي با قبل از انقلاب نكرده است.

البته تعداد اولاد بيشتر شده‌اند‌، عروس، داماد و نوه و يك مقدار فضاي بيشتري لازم است‌ اما كيفيت زندگي هيچ فرقي نكرده است، همان زندگي، همان خانه، همان امكاناتي كه ايشان در دوره‌ قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهديم الان همان وضعيت هست.

- آن خانه‌ مشهد الان چه وضعي دارد؟

آن خانه‌ مشهد را آن وقت فروخته بودند. بعد بنا شد دوستان حضرت آقا در مشهد بروند بخرند و آن را نگه دارند. ديگر حالا نمي‌دانم چه كارش كردند.

 يك وقتي حضرت آقا سفري به كره‌ شمالي داشتند‌ در دوره‌ رياست جمهوري كه سفر خارجي تشريف مي‌بردند‌ خوب، رسم است كه روِساي جمهور كشورها به مهمان‌هاي‌شان، در سفر خارجي هديه مي‌دهند. يك سرويس ظرف به اصطلاح چيني، رئيس جمهور كره‌ يا يكي از اين كشورها‌ به حضرت آقا داده بود. ايشان هم به خانه آورده بودند. اين را هم باز خانم آقا بيرون گذاشته بودند. حضرت آقا فرموده بودند اين هديه است. طلا و نقره هم نيست، يك ظرف چيني معمولي است و آن چنان گران قيمت هم نيست. اين را بگويم كه حضرت آقا هدايايي كه به ايشان داده مي‌شود، هم در دوره‌ رياست جمهوري‌شان، هم در دوره‌ رهبري، همه‌ هدايا را به آستان قدس رضوي مي‌دهند. در آنجا يك موزه‌اي درست شده، بخش هداياي حضرت آقا، تابلويي هم دارد، مشخص است. حالا اين ظرف را آقا در خانه، نگه داشته بودند. با اينكه عرض مي‌كنم خيلي ظرف گران قيمت يا طلا و نقره هم نبود. خانم حضرت آقا مي‌گويند ما اين غذاهايي كه مي‌خوريم، با اين ظرفها جور درنمي‌آيد، همان ظرفهاي خودمان خوب است، اينها را رد كنيد، برود. ما اينها را لازم نداريم.

اين را مي‌خواهم عرض كنم كه خانواده‌ حضرت آقا هم خيلي به اين مسائل مقيّدند و اين خيلي مهم است. من يك وقتي درمورد آقازاده‌‌هاي آقا فكر مي‌كردم كه اينها چرا اين قدر به تعبير بنده، بچه‌هاي خوبي هستند.‌ واقعاً آقازاده‌هاي آقا خيلي خوبند، از هر جهت، خيلي خوب تربيت شده‌اند. ديانت، پاكي، زهد، بي‌تعلقي به دنيا و عدم اقبال به مسائل دنيا و امكانات. بالاخره ايشان در اين موقعيتي كه هستند، خيلي امكانات برايشان هست. براي كساني كه خيلي خيلي مراتب پايين‌تر هستند، بالاخره امكاناتي هست. براي اينها كه در اين مقام، در اين رتبه هستند، خيلي امكانات برايشان بيشتر هست. امّا حقيقتاً ما نمي‌بينيم كه از اين امكانات استفاده بكنند.‌ يك علت آن، اين است كه هم خود آقا، هم خانواده‌ ايشان. يعني اين پدر و مادر، دو بال هستند براي رُشد و پرورش و تربيت فرزند. هم پدر، هم مادر، هر دو نقش دارند. اگر يك بال شكسته باشد، آن رشد و آن پرواز را ما شاهد نيستيم، بايد هر دو بال باشد و اين را ما در زندگي حضرت آقا كاملاً احساس مي‌كنيم. همان جوري كه خود آقا مقيد به زهد و سادگي و بي‌آلايشي و بي‌رغبتي به دنيا و زيورهاي دنيايي هستند؛ ما همين را هم در مورد خانواده‌ آقا احساس مي‌كنيم. يعني همسر ايشان هم دقيقاً همين جور هستند. اين دو نمونه‌اي كه من عرض كردم، هر دوي آنها مربوط به خانواده‌ حضرت آقا مي‌شد.

 همين جور در مهماني‌هايي كه خانواده‌ آقا تشريف مي‌برند، گاهي خانواده‌هاي ما هم هستند، مي‌آيند تعريف مي‌كنند كه خانواده‌ حضرت آقا تقريباً جزو ساده‌ترين‌ها در اين مهماني‌ها‌، از نظر لباس و وضع ظاهري، هستند. آقازاده‌هاي حضرت آقا هم همين جورند.

 فرزندان آقا به چه كاري مشغولند؟

ايشان چهار پسر دارند كه هر چهار نفر، طلبه‌ و معمم هستند و حقيقتاً هم درس مي‌خوانند. خوب هم درس مي‌خوانند. من با اينها مأنوسم، اين توفيق را دارم. اُنسي دارم، نشست داريم، گعده داريم، صحبت مي‌كنيم. يك بار نديده‌ام كه اينها راجع به پولي، امكاناتي و چيزهاي از اين قبيل صحبت بكنند. گويي افرادي معمولي هستند و پدرشان هم يك فرد معمولي است.

اين خيلي ارزش دارد كه امكانات باشد و موقعيت فراهم باشد و هيچ اقبالي به آن نشان داده نشود. اين خيلي ارزشمند است. براي خود حضرت آقا، همه رقم امكانات هست ولي هيچ اقبالي ما نمي‌بينيم. نه خودشان، نه خانواده‌شان!

آيا هيچ‌گونه نهي‌اي از سوي حضرت آقا براي انجام فعاليتهاي اقتصادي يا مديريتي فرزندان وجود دارد، يا خود بچه‌ها هم در واقع چنين ميلي ندارند؟

 قطعاً خود حضرت آقا دوست ندارند كه بستگانشان و مخصوصاً آقازاده‌ها‌شان در كارهاي اقتصادي باشند، قطعاً اين را آقا نمي‌پسندند. خود اينها هم هيچ رغبتي و هيچ اقبالي ندارند. حالا به هر صورت اين جور تربيت شده‌اند كه هيچ اقبالي به اين چيزها ندارند. لذا مي‌بينيد حتي ضدانقلاب‌ترين مجموعه‌ها و گروهها، داخل و خارج، براي هر كس حرفي بزنند‌ البته من آن حرفها را تأييد نمي‌كنم، خيلي از آنها هم شايعات و حرفهاي دروغ است، من نمي‌خواهم آنها را تصديق كنم‌ ولي در مورد حضرت آقا و آقازاده‌ها من نشنيده‌ام چيزي گفته شود. هيچ كس هم شايد نشنيده باشد. چون مي‌دانند اگر اين را بگويند، كسي باور نمي‌كند و آن حرفهاي ديگرشان را هم كسي باور نمي‌كند. يعني اين قدر زندگي آقا و زندگي خانواده و فرزندان آقا‌ سادگي‌شان، بي‌رغبتي‌شان و بي‌توجهي‌شان به مسائل دنيايي‌ تقريباً محرز است كه هيچ وقت حتي آن ضدانقلابها، متعرض اين معنا نشده‌اند.

فرزندانشان بيشتر همين مسائل درس و بحث برايشان مطرح است و نگراني‌هايي كه نسبت به مردم و نسبت به زندگي طلاب و نسبت به قضاياي ديگر دارند، همان دغدغه‌هايي است كه خود آقا دارند. اين كه آنها براي خودشان دنبال آينده‌اي باشند‌ زندگي، مال، منال، پول، پس‌انداز‌ اصلاً وجود ندارد. اگر بود، من مطلع مي‌شدم. چون خيلي با اينها مأنوسم. من چنين چيزي واقعاً در اينها نديده‌ام.
 اين را با يك نگراني اظهار كردند و فرمودند من نگرانم كه بر اثر انقلاب و امكانات و موقعيت‌هايي كه هست و مي‌شود به يك جاهايي دست‌اندازي كرد

آقا مصطفي‌ آقازاده بزرگ آقا‌ همان سال اول ازدواجشان كه طلبه‌ قم بودند ‌ الان هم قم هستند‌ خانه‌اي اجاره كرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند -  ما را يك روز براي ناهار دعوت كردند. ما رفتيم منزل ايشان. يك سال از ازدواج ايشان نگذشته بود، ماههاي اول ازدواج ايشان بود. ما هم يك گلدان معمولي خريديم و رفتيم كه دست خالي نرويم. من واقعاً‌ تعجب كردم كه آيا اين خانه، خانه‌ يك تازه‌داماد است؟! حالا نه خانه‌ فرزند رهبر انقلاب و مقام اول كشور، حتّي خانه‌ يك تازه‌داماد هم اين نيست. يعني يك خانه‌ تازه‌داماد، بالاخره يك زرق و برقي دارد؛ تا مدتها اين زرق و برق خانه‌ تازه‌داماد و خانه‌ تازه عروس، هست. من توي خانه‌ اينها، واقعاً همان زرق و برق معمولي يك تازه‌داماد و يك تازه عروس را نديدم. بسيار زندگي معمولي، دوتا فرش ماشيني، آن هم نه سه‌ در چهار‌ چون من دقت داشتم به اين چيزها. دور و بر خودم را نگاه مي‌كردم. حواسم بود و تا آنجا كه مي‌توانستم، رصد مي‌كردم اوضاع و احوال خانه را‌. دو تا فرش شش متري انداخته بودند، دور خانه هم موكت بود و دو‌ سه تا پشتي ابري معمولي، نه مبلماني، نه زرق و برقي! زندگي ساده و خوبي در آقازاده‌هاي ايشان سراغ داريم.

با توجه به اين كه مقام معظم رهبري هم رهبرند و هم مرجع تقليد، طبعا مسائل مالي زيادي در پيرامون ايشان وجود دارد از جمله وجوهات شرعي. اگر مصاديقي را سراغ داريد كه از حساسيت‌هاي آقا براي حفظ بيت‌المال يا درست هزينه شدن وجوهات حكايت دارند، براي مردم بيان فرماييد.

اداره‌ زندگي ايشان عمدتاً‌ يعني آن قدر كه من اطلاع دارم كه تا حدي دقيق است‌ بيشتر از نذوراتي است كه مردم در مورد حضرت آقا انجام مي‌دهند. نذورات مي‌آيد. براي امام هم (رضوان‌الله تعالي عليه) خيلي نذورات مي‌رفت. براي حضرت آقا هم نذورات زياد مي‌آيد كه نذر شخصي آقا مي‌كنند كه آقا، زندگي‌شان عمدتاً از همين نذورات اداره مي‌شود و از بيت‌المال و از دفتر استفاده نمي‌كنند. از وجوهات كه اصلاً هيچ استفاده نمي‌كنند. عمدتاً همين نذورات است.

آقازاده‌هايي كه در دفتر هم كار مي‌كنند و مسئوليت دارند، حقوقي دريافت نمي‌كنند؟

 نه، آقازاده‌ها در دفتر مسئوليتي ندارند. فقط در نشر آثار همكاري دارند والاّ هيچ كدام از آقازاده‌ها مسئوليتي ندارند. جايي هم مشغول نيستند. ممحّض در درس و كار طلبگي هستند. درس مي‌خوانند و انصافاً هم درسشان خيلي خوب است. خيلي خوب پيشرفت كرده‌اند. خود آقا مصطفي كه الان سطوح عاليه را در قم تدريس مي‌كنند. ايشان مكاسب و كفايه در قم  تدريس مي‌كنند.

 حضرت آقا هدايايي كه به ايشان داده مي‌شود ، هم در دوره‌ رياست جمهوري‌شان، هم در دوره‌ رهبري، همه‌ هدايا را به آستان قدس رضوي مي‌دهند.

من حالا دو خاطره عرض بكنم. يك بار با هواپيما در خدمتشان بوديم، مشهد مشرف مي‌شديم. خوب، پذيرايي هواپيماها، بالاخره در آن پروتكلي كه نوشته شده، هواپيماهاي خاص مسؤلان، پذيرايي‌شان مقداري مفصّل‌تر از هواپيماهاي معمولي است. يك مقدار ميوه هم مي‌گذارند. يك مختصر آجيل هم مي‌گذارند. يك مقدار شيريني هم مي‌گذارند. ما يك بار در هواپيما بوديم، براي حضرت آقا آوردند، جلوي ما هم گذاشتند - همان سيني‌هايي بود كه داخل سيني، اين چيزها را گذاشته بودند  در خدمت يكي از دوستان دفتر هم بوديم‌. ديديم ايشان نمي‌خورند. خود آقا هم خيلي كم. بعد فرمودند كه من پول اين را از خودم كنار گذاشتم، شما مصرف كنيد، نگران نباشيد. بعد از آن هم ديگر حضرت آقا فرمودند كه پذيرايي هواپيماي ما هم، مثل پذيرايي هواپيماي مسافربري باشد. نبايد هيچ چيزي اضافه باشد. الان گاهي در سفرهاي استانها در خدمتشان هستيم، پذيرايي كمتر از همان پذيرايي هواپيماي مسافربري است. هيچ چيزي بيشتر در آن نيست. از اين نظر ايشان مقيّدند.

همين چندي قبل، يكي از دوستان دفتر گفتند حضرت آقا مبلغ زيادي را دادند و فرمودند اين را جزو پولهاي دفتر قرار بدهيد. از پول شخصي خودم هست. جزو پولهاي دفتر بگذاريد. براي استفاده‌هايي كه ما از امكانات مي‌كنيم، گاهي تلفني و گاهي از امكانات بيت‌المال كه استفاده مي‌كنيم‌.

 نوعاً پذيرايي آقا ديگر همه جا معروف است، يك رقم غذا، يك رقم خورش. آقازاده‌هاي‌ ايشان مراسم عروسي كه داشتند، ما هم دعوت بوديم‌.‌ در همين دفتر، چند نفري را دعوت كردند، بستگانشان و چند نفر هم همين دفتري‌ها‌  مراسم ايشان، هيچ كدام در تالار و مفصل نبوده است. در همين دو‌ سه تا اتاقهاي دفتر بوده است. يادم هست يكي از همين جلسات مهماني‌ هميشه‌اش همين جوري بوده، اين سه‌ چهار تا عروسي‌هايي كه داشتند، ما شركت كرديم‌ ميوه، همان ميوه‌ فصل، آن هم دو رقم. مثلاً سيب و خيار. آن هم نه اينكه ديس بچينند بلكه توي بشقاب، يك خيار و يك دانه سيب. با يكي از دوستان دفتر بوديم. گفت اين مجلس ختم‌هاي تهران، بيشتر از مجلس عروسي پسران حضرت آقا پذيرايي مي‌كنند. آنها باز يك شيريني، چيزي هم مي‌آورند. حلوا هم مي‌آورند. مي‌برند دور مي‌گردانند. باز دو‌ سه رقم ميوه مي‌گذارند. اينجا حلوا هم نيست، شيريني هم كه همين يك شيريني دانماركي و يك سيب، يك خيار. بيشتر هم نمي‌شود خورد!

هيچ وقت من نديدم سر سفره‌ ايشان، چه جلسات عمومي، چه مهماني‌هاي خصوصي، حتي دو نفر، سه نفر، من نديدم كه دو رقم خورش سر سفره ايشان باشد. شبها كه حاضري است. مهمان داشته باشند، نداشته باشند. يك شب يادم هست خدمت حضرت آقا بوديم. سفره انداخته بودند، آقاي هاشمي شاهرودي، رئيس قوه قضائيه هم مهمان آقا بودند. نان و پنير و سبزي، يك مختصر هم سوپ خيلي رقيق، فقط همين. برنامه‌ شبشان يك غذاي خيلي سبك و خيلي ساده است.

خلاصه، در مهماني‌هاي ايشان توفيقي پيدا كرديم، هم‌سفره‌ با ايشان بوديم و سعادتي داشتيم، چه جلسات عمومي در حسينيه، يا در منزل ايشان يا جاي ديگر، يك رقم غذا، يك رقم خورش. من واقعاً تا حالا دو رقم نديد‌ه‌ام و ايشان مقيّدند به اين جور قضايا.

حالا مطالبي در مورد مرجعيت و وجوهات عرض كنم كه آقا از وجوهات هيچ استفاده نمي‌كنند. بحث مرجعيت هم واقعاً خودش يك بابي است. چون من از نظر كاري هم در اين حوزه بيشتر انجام وظيفه مي‌كنم، مي‌توانم با تمام وجود، با اطمينان كامل عرض كنم كه حضرت آقا هيچ رغبتي به مسئله‌ مرجعيت و اين جور مسائل ندارند. همان جور كه در تلويزيون امسال، ايّام سالگرد رحلت امام (رضوان‌الله تعالي عليه)، تلويزيون برنامه‌ خوبي نشان داد.
مجلس خبرگان و موضع‌گيري خود آقا نسبت به رهبري‌شان و اينهايي كه نشان دادند براي مردم ما خيلي جالب و ديدني بود. البته ما شنيده بوديم ولي فيلم آن را نديده بوديم. من اين را مي‌توانم بگويم همان جوري كه حضرت آقا در مورد رهبري هيچ رغبتي نداشتند، بلكه استنكاف مي‌كردند و قبول نمي‌كردند و بر ايشان تحميل شد، در مرجعيت هم واقعاً اين جور است. من هيچ رغبتي و هيچ استقبالي از ناحيه آقا نسبت به قضيه‌ مرجعيت نديده‌ام.
هر وقت هم ما در اين حوزه با ايشان صحبت كرديم، جوابي از ايشان نگرفتيم و استقبال نكردند. خيلي راه ندادند كه ما با ايشان صحبت كنيم‌ براي رساله‌ با اينكه الان براساس برآوردي كه ما داريم، شايد مقلدين ايشان تقريباً در داخل كشور، در صدر مقلدين ديگر مراجع باشند. يعني شايد بيشتر جمعيت از حضرت آقا تقليد مي‌كنند اما هنوز ما نتوانسته‌ايم ايشان را راضي كنيم كه رساله بدهند و هر وقت هم صحبت كرديم، به يك شكلي  شانه از بار اين قضيه خالي كردند و ما را به راههاي ديگري ارجاع دادند. واقعاً تحت فشار هستيم، از طرف مردم مورد سؤال هستيم. رساله مي‌خواهند، مسائل شرعي را مي‌خواهند، مقلّد هستند. بالاخره آقا را پذيرفتند. كسي هم آقا را تحميل نكرده است، خودشان انتخاب كرده‌اند. خوب، بايد راه را باز كنيم. ولي ديديم آقا راه را باز نمي‌كنند. استقبال نمي‌كنند.

اين خاطره را هم عرض بكنم. براي مرحوم آيت‌الله العظمي گلپايگاني كه فوت كردند، حضرت آقا مجلس ختمي در قم گرفتند‌ مسجد اعظم‌ و يك مجلس ختمي هم در تهران‌ مدرسه عالي شهيد مطهري‌ آنجا يكي از آقايان منبر رفتند. بخشي از صحبت ايشان راجع به مرجعيت آقا بود. بالاخره ايشان خواست در آن فضا، بعد از فوت مرحوم آيت‌الله العظمي گلپايگاني، مرجعيت آقا را جا بيندازد. بعد كه آمديم بيرون، آقا فرمودند كه عجب منبر بدي ايشان رفت! كه فهميدم آقا حقيقتاً ناراحت شده‌اند، به خاطر اينكه اين جوري صحبت شده است .

 يك وقت يكي از آقايان به ما گفت: بالاخره در خارج از كشور، مرجعيت را به رساله مي‌شناسند، مثلاً كشورهاي خليج‌فارس و كشورهاي عربي، مرجع را به رساله مي‌شناسند. مرجع، هر چقدر هم ملاّ باشد، اگر رساله نداشته باشد، اينها او را نمي‌توانند بپذيرند و الان بسياري از شيعيان كشورهاي خليج‌فارس، مقلّد آقا هستند و وجوهات خوبي هم مي‌دهند. ما به زعم خودمان خواستيم روي همان درك و فهم محدود خودمان، يك جوري حضرت آقا را تحريك كنيم كه رساله بدهند. من عرض كردم كه بسياري از مقلدين شما، از اين شيعيان كشورهاي خليج‌فارس هستند و اينها وجوهات خوبي هم مي‌دهند، اگر رساله ندهيد، اينها از شما برمي‌گردند، به كس ديگري مراجعه مي‌كنند، وجوهات هم ديگر نمي‌دهند.

 به جرات عرض بكنم كه زندگي ايشان از نظر كيفيت، هيچ فرقي با قبل از انقلاب نكرده است

حضرت آقا فرمودند كه خوب، وجوهات ندهند. مي‌دهند به يك مرجع ديگر. آن مرجع ديگر هم شهريه مي‌دهد و در اختيار طلبه‌ها قرار مي‌دهد. مگر بنا است همه‌ خيرات به دست ما انجام بشود. ديگران هم خيرات انجام بدهند. اين وجوهات توي جيب من كه نمي‌رود. براي من كه نيست. اين مالِ طلبه‌ها است. حق اين طلبه‌ها است. به بنده ندهند، به يكي ديگر مي‌دهند. به يك مرجع ديگر مي‌دهند. او هم مي‌دهد به طلبه‌ها. مگر بناست همه كارهاي خير از طريق من انجام بشود!

يا راجع به همين وجوهات كه عرض كردم هيچ وقت حضرت آقا استفاده نكرده‌اند و عمدتاً هم خرج طلبه‌ها و شهريه طلبه‌ها مي‌شود، بارها فرمودند كه هر وقت هر چقدر داريد، بدهيد، نگه نداريد.

اين را بگويم كه واقعاً وضع معيشتي‌ طلبه‌ها خوب نيست. شهريه‌ يك طلبه كه مراتب عالي حوزه را دارد طي مي‌كند‌ زن دارد، بچه دارد و همه‌ مراحل امتحانات حوزه را طي كرده است‌ در قم، حداكثر دويست‌وهشتاد تومان است و در شهرستانها و استانها از صدوپنجاه تومان تجاوز نمي‌كند، بلكه پايين‌تر از صدو‌پنجاه تومان است. اينها را من دلم مي‌خواهد مردم بدانند.

بعضي از مردم ما، بعضي از مسئولين را كه روحاني هستند، مي‌بينند، بعد فكر مي‌كنند همه‌ روحانيون اين جوري هستند. نه، آن كسي كه حالا مسئول است، اگر درآمدي دارد، مربوط به حقوق طلبگي‌اش نيست،  اين حقوق آن مسئوليت و آن كار و مديريتش است و ربطي به طلبگي‌اش ندارد. چند درصد از روحانيون ما مگر شاغل هستند؟ يك درصد هم شاغل نيستند، خيلي كمتر از نيم درصد شاغل هستند. خوب اينها كه شاغل هستند، حقوقي مي‌گيرند. اين حقوق مديريت و شغلش است، مثل بقيه‌ مردم كه شاغلند و حقوق مي‌گيرند. اين ربطي به لباس طلبگي ندارد. البته گاهي به مناسبتهاي ماه مبارك رمضان، يا ماه محرم و اينها، منبر و تبليغ، يا كار نويسندگي و كار تحقيقاتي هم دارند كه آن هم باز همه را شامل نمي‌شود. يعني ما مي‌توانيم عرض كنيم كه بيش از نيمي از روحانيون ما با همين حقوق دويست‌وهشتاد تومان در قم و در استانها كمتر از صدوپنجاه‌ تومان، زندگي مي‌كنند! واقعاً بسيار وضعيت اسف‌باري دارند و مردم ما هم اطلاع ندارند كه روحانيون در چه وضعيتي هستند.

فرزندان مقام معظم رهبري جز درس و بحث طلبگي هيچ مسئوليت ديگري ندارند.
ما هر وقت خدمت آقا مطرح كرديم كه آقا! شهريه را مقداري اضافه بكنيم. چون شهريه ايشان هم فقط از وجوهات است و از غير وجوهات نيست. براي بعضي‌ها اين ابهام هست كه آقا مثلاً پولهاي ديگر را به طلبه‌ها مي‌دهند، نه، از همان روز اولي كه حضرت آقا، پرداخت شهريه را شروع كردند، از وجوهات بوده‌است. گاهي آن اوايل، كم هم مي‌آمد ولي تا روزي كه مي‌خواستند شهريه را بدهند، به لطف خدا و عنايت امام زمان، وجوهات مي‌رسيد. يادم هست همان سال اول، يك وقت تقريباً نزديك آخر ماه بود يعني اول ماه نزديك بود و بايد شهريه بدهند. پول به حدّ مورد نياز نرسيده بود. يكي از آقايان‌ آقاي غيوري‌ خدمت آقا عرض مي‌كنند‌ كه ما به دفتر وجوهاتتان يك مقدار قرض مي‌دهيم كه شهريه كامل داده بشود، بعد كه داشتيد، به ما برگردانيد. آقا فرمودند: نه، ما قرض نداريم. ما هماني را كه داريم، شهريه مي‌دهيم. اگر كم آمد، خوب كمتر شهريه مي‌دهيم. اگر زياد آمد، بيشتر شهريه مي‌دهيم. ما قرض نمي‌كنيم. واقعاً هميشه هم همين جور بود. آقا هيچ وقت قرض نكرده‌اند. الان ما هر چه شهريه مي‌دهيم، همه‌اش از وجوهات است. هيچ پول غير وجوهات در شهريه‌ ما نيست. بحمدالله ما تا حالا هيچ وقت براي شهريه، كم نياورديم و اين واقعاً يكي از جاهايي است كه به خوبي عنايت حضرت ولي‌عصر (سلام‌الله عليه) را ديده‌ايم. بالاخره ايشان صاحب حوزه‌ها هستند و ما همه‌ خودمان را سرباز ايشان مي‌دانيم.

روي اين بحث شما، يك سؤال فرعي راجع به درس خارج حضرت آقا مطرح مي‌كنم. آيا الان آقا به صورت مرتب‌، درس خارج خودشان را دارند؟

بله، حضرت آقا از سال 69، درس خارج را شروع كردند. اول كتاب جهاد را شروع كردند. بحمدالله تمام شد. بحث قصاص را شروع كردند. قصاص هم عمده‌اش تمام شد و الان چهار سال است كه بحث مكاسب محرمه را دارند. هفته‌اي سه روز، انصافاً هم درس  پربار و خوب و قابل استفاده‌اي است. ما داريم كتاب قصاص را آماده مي‌كنيم كه ان‌شاءالله بتوانيم بحث قصاص را چاپ كنيم و در اختيار حوزه‌‌ها و علما و روحانيون قرار بدهيم.

در اين باب، نظريات‌ جديدي دارند؟

بله، بالاخره نظريات جديد دارند و فتاواي جديدي در كتاب قصاص هست كه به هر صورت، يك كتاب فقهي و علمي آقا است كه ان‌شاءالله چاپ مي‌شود. مكاسب محرمه هم كه ان‌شاءالله تمام بشود، چاپش مي‌كنيم و منتشر مي‌كنيم.

شنيده‌ايم كه تفاوتي محسوس در شيوه‌ تدريس آقا به نسبت خيلي از مراجع و علماي ديگر وجود دارد و آن موضوع‌محوري و دسته‌بندي‌هاي خيلي دقيق و نيز به صورت خاص، حساسيت آقا در موضوع علم رجال و توانمندي‌اي است كه در اين حوزه از خود نشان مي‌دهند. اگر در اين مورد هم اطلاعات و نظري داريد، بفرماييد.

ببينيد، درس آقا ويژگي‌هاي مختلفي دارد. يكي بيان خود آقاست. بيان، خيلي مهم است. يكي از نعمتهاي ويژه خداوند در كنار دهها، صدها و هزاران نعمت ديگري كه خداوند به ايشان عنايت كرده، بيان بسيار روان و رسا و شيواي ايشان است. اين در بيان و در تفهيم مطلب و خصوصاً در مباحث علمي، براي مخاطب و شنونده و شاگرد، بسيار مهم و مؤثر است. دسته‌بندي مطالب هم از سوي ايشان بسيار زيبا است.

طلبه‌ها براي شركت در درس حضرت آقا چه ويژگيهايي بايد داشته باشند؟

بسياري‌شان طلبه‌هاي فاضل و طلبه‌هاي خوب هستند كه درسهاي ديگران را ديده‌اند، طلبه‌هاي ملاّيي هستند و مي‌آيند درس آقا. گاهي اوقات با آنها صحبت مي‌كنيم، مي‌گويند ما حقيقتاً استفاده مي‌كنيم. بعضي‌هايشان واقعاً مجتهدند ولي مي‌گويند ما چون واقعاً استفاده علمي مي‌كنيم، به درس مي‌آييم. حضرت آقا هم وقت مي‌گذارند، مطالعه مي‌كنند، اقوال مختلف، تتبّع در مسائل فقهي، مباحث رجالي و مباحث اصولي، اينها را خوب مسلطند.
انصافاً اين جهات علمي ايشان، مقداري تحت‌الشعاع شرايط رهبري و وضعيت سياسي ايشان قرار گرفته است و الاّ جهات علمي ايشان هم جهات برجسته‌اي است.

ايشان در قم درس مرحوم آقاي آقا شيخ مرتضي حائري مي‌رفتند، همچنين در درس مرحوم امام، شركت مي‌كردند و در مشهد، در درس مرحوم آيت‌الله ميلاني شركت مي‌كردند. ايشان يك وقت تعريف مي‌كردند و مي‌فرمودند من درس آقاي آقا شيخ مرتضي حائري مي‌رفتم. درس آقاي آقا شيخ مرتضي حائري از آن درسهاي سخت حوزه بود. هر كسي درس ايشان نمي‌رفت. حضرت آقا فرمودند يك وقت من رفتم، خودم بودم و ايشان و بقيه‌ شاگردها نيامده بودند؛ چون درسشان هم خيلي عميق بوده و خيلي‌ها درك نمي‌كردند. بيانش هم خيلي بيان رسايي نبوده؛ لذا درس ايشان از آن درسهاي بسيار پركيفيت و پرمطلب درسي حوزه بود. بعد حضرت آقا فرمودند يك روز آقاي حائري به من گفتند كه آقاي آقا سيّد علي آقا! آن موقع شايد حضرت آقا بيست‌ودو‌ سه سالشان بيشتر نبوده‌ من با اين استعدادي كه در شما مي‌بينيم، شما يا يك مرجع تقليد مي‌شويد، يا حداقل عالم برجسته‌ خطّه‌ خراسان. اين بيان از زبان آقاي آقا شيخ مرتضي حائري‌  آن عالم برجسته ‌  خيلي مهم است.

ايشان در حوزه‌ مشهد هم كه بودند، در كنار مبارزه و برنامه و فعاليتهاي اجتماعي و ديگر فعاليتهايي كه داشتند، از كارهاي علمي هيچ وقت فاصله نگرفتند. اين خيلي جالب است. همان موقع هم حضرت آقا در مشهد ‌ البتّه من كه شركت نمي‌كردم، چون سنّم هنوز در آن حدّ نبود ‌  درس‌ رسائل و مكاسب و درس كفايه داشتند و درس ايشان از درسهاي معروف و بنام حوزه‌ علميه‌ مشهد بود. آن موقع حضرت آقا، شايد حدود سي‌‌ سي‌وپنج سالشان بود كه در حوزه‌ مشهد، درس كفايه و درس مكاسب ايشان، از درسهاي بنام حوزه بود، آن هم در سن سي‌وپنج سالگي. الان هفتاد‌ سالشان است.

حضرت آقا داراي هوش بسيار سرشار و استعداد و حافظه بسيار قوي است.  خداوند اين جور خواسته است. لذا بحث علمي ايشان كاملاً قابل استفاده و غني است. ان‌شاءالله اين دروس چاپ خواهند شد.

يكي از خصوصياتي كه درس ايشان دارد، اجازه مي‌دهند شاگردها سر درس اشكال كنند. اين يكي از امتيازات درسهاي حوزه است كه شاگرد، جلوي استاد اشكال، سؤال و مباحثه مي‌كند. اين يك امتياز بزرگي است. حضرت آقا هم سر درس، اجازه مي‌دهند، فضا هم آن قدر فضاي طلبگي و حوزه‌اي است كه اگر كسي اشكالي، سؤالي به ذهنش مي‌آيد، احساس نگراني و ترس و اُبهت نكند و راحت بتواند آنها را مطرح كند. حضرت آقا هم به همه اجازه مي‌دهند، اين خيلي براي من جالب است؛ حتّي بعضي‌ها اشكالات يا سؤالهايشان خيلي هم عميق نيست، آقا به همان هم اجازه مي‌دهند كه صحبت بكند. تحقيرش نمي‌كنند، وسط حرفش نمي‌آيند. البته ممكن است در مواردي پاسخي ندهند تا مشخص مي‌شود سؤال و اشكالي كه كرده، حرف عالمانه‌اي نبوده است. گاهي جلسات درس تبديل به مناظره و مباحثه مي‌شود. حضرت آقا چيزي مي‌فرمايند، يك اشكال مطرح مي‌شود. باز آقا مي‌فرمايند، باز يك اشكال. كاملاً آزادند. راحت افراد سؤال و اشكال مي‌كنند و آقا هم همين را مي‌پسندند. آقا هم همين را دوست دارند. خودشان اين جور فضاي بحث و مباحثه و نقد و نقادي را دوست دارند.

اينكه گاهي حضرت آقا مطالبي را مي‌فرمايند، افراد توجه ندارند. ايشان با تخريب، با توطئه، با بيان و يا نوشتن مطالب كذب كه موجب تشويش اذهان مي‌شود، با اين چيزها مخالفند ‌ در مجلات، در كتابها، در رسانه‌ها‌ امّا فضاي نقد و نقادي و مباحثه و گفت‌وگو را مي‌پسندند.

خود ايشان چند سال پيش بحث آزادانديشي را مطرح كردند و تا الان چند بار هم پيگيري كرده‌اند كه اين كرسي آزادانديشي در دانشگاهها و در قم به كجا رسيد. نه اينكه فقط يك بار بيان بكنند - در پاسخ به آن نامه‌ جمعي از فضلاي حوزه  بلكه بارها پيگيري كردند و ما هم داريم اين را پيگيري مي‌كنيم. هم بخشي در حوزه، بخشي هم در دانشگاهها كه اين منويات آقا به نتيجه برسد. حضرت آقا از اين فضاي اين جوري خيلي خوششان مي‌آيد. خيلي دوست دارند چون معتقدند نقد و نقادي و مباحثه و...، موجب رشد و كمال مي‌شود. حقّ هم همين است. اصلاً رشد علم و دانش، براساس همين نقادي‌ها و همين مباحثه‌ها بوده است.

يك خاطره‌اي من دارم. خدمت آقا عرض كردم آقا! يك نفر از آقايان ‌ آيت‌الله سيّد جعفر كريمي ‌ مرتب خدمت شما مي‌رسند و مباحث فقهي و بحث استفتائات مطرح مي‌شود، اگر اجازه بفرماييد يكي ديگر از آقايان هم كه از شاگردان امام در نجف بودند و ملاّ و فاضل‌اند و الان در بخش استفتائات همكاري دارند، ايشان هم گاهي بيايند با خود شما جلساتي را داشته باشند كه براي پاسخگويي به سؤالات خيلي به ما كمك مي‌كند. حضرت آقا فرمودند خيلي خوب، گاهي ترتيب بدهيد ايشان هم بيايند. ما يكي‌‌ دو جلسه ترتيب داديم، ايشان خدمت آقا رفتند و همين بحثهاي طلبگي، راجع به استفتائات و مسائل شرعي مطرح مي‌شد و به اصطلاح يك فرع فقهي را مطرح مي‌كردند. بعدا ديدم حضرت آقا ديگر از ادامه‌ اين جلسه استقبال نكردند. من به ايشان عرض كردم  چرا جلسه را ديگر ادامه نداديد؟ آقا فرمودند آقاي كريمي كه مي‌آيند، با من مباحثه مي‌كنند. نظر من را حسابي نقد مي‌كند و من دفاع مي‌كنم. اين را من مي‌پسندم. اين آقاي بزرگوار كه مي‌آيد، ايشان حالا حجب و حيايش جوري است كه بحث نمي‌كند. من اگر يك مطلبي را بگويم، مي‌دانم اگر ايشان هم قبول نداشته باشد، با من بحث نمي‌كند. حالا يا حرمت نگه مي‌دارد، يا خجالت مي‌كشد با ما بحث كند. لذا اين جور جلسه‌اي به درد من نمي‌خورد. من جلسه‌اي را دوست دارم كه طرف بيايد، وقتي من يك حرف مي‌زنم، او ده تا نقد بر آن وارد كند كه من مجبور بشوم از خودم دفاع كنم تا به نتيجه خوبي برسيم. اين روحيه‌ حضرت آقا در مباحث است، در جلسات خصوصي هم همين جور است. ايشان خيلي نقادي و مباحثه را دوست دارند.

نكته‌اي را حضرت‌عالي فرموديد در مورد شركت آزادانه‌ طلاب در بحثها. من مي‌خواهم اين را يك مقدار تكميل‌تر بفرماييد. با توجه به جايگاه ايشان به عنوان رهبري و محدوديتهايي كه از نظر امنيتي و سياسي وجود دارد، آيا طلاّب، آزادي عمل براي حضور در اصل جلسه را دارند. يعني الان اگر طلابي متقاضي باشند، به راحتي مي‌توانند در درس ايشان شركت كنند؟

ما دو تا شرط داريم. يكي شرط علمي است. گرچه در حوزه‌هاي درس تقريباً نيست. ولي اينجا كساني مي‌توانند در درس حضرت آقا شركت كنند كه حتماً كفايتين را خوانده باشند. اگر كسي كفايتين را نخوانده باشد، ما اجازه‌ شركت در درس را به او نمي‌دهيم. يا بايد پايه‌ قبولي پايه‌ 10 حوزه را‌  پايه‌ 10 حوزه، همان كفايتين است‌ از قم بياورند ‌و از جاي ديگر هم ما قبول نمي‌كنيم. اگر بگويند ما آن موقع نبوديم، اينجا خودمان امتحان مي‌كنيم. اگر توانست كفايه را جواب بدهد، مي‌تواند در درس شركت كند. پس يكي بحث علمي است، اين يك معيار و يك فاكتور ما است. فاكتور بعدي هم از جهات به اصطلاح اخلاقي است كه متقاضي، مشكلي، مسئله‌اي، چيزي نداشته باشد كه آن حالا جنبه‌ حراست و ... پيدا كند. اين دو تا مسئله براي ما مهم است كه اگر كسي آن شرايط را داشته باشد، مي‌تواند در درس شركت كند، مباحثه و اشكال و انتقاد كند.

 الان درس آقا شلوغ است؟

شركت طلاب در درس، خيلي خوب است. ميانگين شركت‌كنندگان، بين پانصد تا ششصد نفر است. با اينكه ساعت هفت، درس شروع مي‌شود، ولي همه تقريباً همان اول درس، همه حضور دارند. در زمستان، سرما و گرما، بارندگي و... همه هفت صبح سر درس حضور دارند و درس خيلي زنده، فعال و پر محتوايي است.

اجازه دهيد به بحث قبلي برگرديم. داشتيد از وضعيت زندگي شخصي مقام معظم رهبري سخن مي‌گفتيد.

بله. در مورد زندگي آقا مطالب گفتني زياد است. يك وقت يادم هست، چند سال پيش آقاي شيخ عباس حجتي ابردهي‌ كه از منبري‌ها و روضه‌خوانهاي مشهد و از دوستان آقاست‌ يك بار آمد و به من گفت من يك سري مطالبي دارم. من يادداشت كردم كه خدمت آقا مطرح كنم. از جمله درخواستهاي ايشان، اين بود كه من خانه‌ام را مي‌خواهم تعمير كنم، پول ندارم، حضرت آقا سه‌ چهار ميليون از پول شخصي خودشان به من بدهند، از پول بيت‌المال نباشد. من به حضرت آقا عرض كردم آقا! ايشان يكي از خواسته‌هاي‌شان اين است. اين قضيه، مال مثلاً ده‌ سال، يازده سال قبل است. فرمودند من سه‌ چهار ميليون پول اضافه از خودم داشته باشم! من چنين پولي ندارم. بعد ايشان فرمودند ما خانه‌ مشهد را كه بعد از انقلاب فروختيم، وقتي آمديم تهران، يك خانه در خيابان ايران خريدم (آن خانه الان هست، ظاهراً دست مستأجر باشد). فرمودند من پول آن خانه را نداشتم، بخشي را از اين پول خانه` مشهد دادم، بخش ديگر آن را وام گرفتم؛ من تا چند ماه پيش اقساط آن وام را مي‌دادم، تا قسطهاي آن خانه تمام شد. حالا ايشان سه‌ چهار ميليون پول از شخصي ما مي‌خواهد! پولي ندارم كه بخواهم بدهم. اين هم يك خاطره‌اي بود كه خواستم عرض بكنم.

يكي از چيزهايي كه در مورد عموم رهبران مطرح مي‌شود و ما هم حساسيتمان در اين زمينه بيشتر است، منابع‌ خبري و اطلاعاتي حضرت آقاست. ايشان آن چيزهايي را كه بايستي از كشور بدانند، از كجا تأمين مي‌كنند؟ ارتباطشان با مردم چگونه است؟ حرفهاي اعتراضي و انتقادي مردم چگونه به ايشان منتقل مي‌شود؟ در واقع آنچه در دنياي بيرون و جامعه مي‌گذرد، چگونه به ايشان منتقل مي‌شود؟

بله، با توجه به اينكه مسئوليت بنده در بخش خاصي از دفتر است، مطالبي را اجمالاً مي‌دانم و عرض مي‌كنم. اين گزارشها دو بخش است؛ يكي از كانالهاي رسمي است. يك بخش هم در دفتر داريم به عنوان معاونت ارتباطات مردمي كه در دوره‌ رياست جمهوري حضرت آقا هم بود و الان هم هست كه خيلي هم گسترده و فعال است.

ايشان به همه روِساي جمهور هم هميشه توصيه مي‌كنند كه اين ارتباطات مردمي را تشكيل بدهند. خوب، اين ارتباطات مردمي، هم نامه‌هايي است كه مردم مي‌فرستند، هم تلفنهايي است كه مي‌زنند كه همه ثبت مي‌شود. بعداً تلخيص مي‌شود و خدمت آقا داده مي‌شود. در اين نامه‌ها و تلفنها، خيلي از حرفهاي مردم هست، ‌نظراتشان، مشكلاتشان،
گرفتاري‌هايشان، انتقاداتشان، همه هم بدون سانسور، خلاصه مي‌شود و در يك جزوه، ‌هر روز مسئول ارتباطات مردمي خدمت آقا تقديم مي‌كند، صبح به صبح روي ميز آقا مي‌گذارند كه اين خودش يك دريچه‌ بزرگي است به سوي همه‌‌ مردم.
يك وقتي يادم هست يكي از دولتها ‌ دولت آقاي هاشمي يا آقاي خاتمي‌ - خدمت حضرت آقا بودند. ايشان فرمودند من بعضي از طرحهايي و ‌نظراتي را كه به آن مي‌رسم، بر اساس همين اطلاعاتي است كه از همين ارتباطات مردمي به دست من مي‌رسد. مي‌بينم عجب نكات خوبي است. من كاملاً استفاده مي‌كنم.

غير از اين، هر كدام از دستگاههاي سياسي، فرهنگي، امنيتي و اقتصادي در كشور، به نوعي گزارشهاي كاري خودشان را شرايطشان، موقعيتشان، وضعيتشان، تحليلهايشان، پيشنهادها و انتقاداتشان‌ را براي آقا مي‌فرستند. از اين دستگاههاي رسمي هم همه نوع گزارش مي‌آيد و همه‌ اينها خدمت آقا داده مي‌شود.

من واقعاً نمي‌دانم خدا چه بركتي به وقت ايشان داده كه ايشان اين همه فرصت مي‌كنند و اينها را مي‌خوانند. اين خيلي عجيب است. اجازه دهيد در اينجا خاطره‌اي را عرض كنم.

يك وقتي حضرت آقا مقاله‌اي را در مجله‌اي خوانده بودند و اين مقاله را خيلي پسنديده بودند‌ يك بحث فقهي روز راجع به همين مباحث توليد نسل و ... بود. حضرت آقا نوشته بودند كه نويسنده‌ اين مقاله را پيدا كنيد و ببينيد كيست و از او تشكر كنيد، عجب مقاله‌ خوبي نوشته است. ما رفتيم نويسنده‌ اين مقاله را كه يكي از طلبه‌هاي جوان قم بود، پيدا كرديم. گفتيم اين مقاله‌ شما را حضرت آقا خواندند و خواستند از شما تشكر كنيم. ايشان تعجب كرد. يك طلبه‌ گمنامي است. حضرت آقا را هم هيچ وقت نديده و ايشان هم او را نمي‌شناختند! گفت حضرت آقا چطور مقاله‌ مرا خواندند، من تعجب مي‌كنم، آن هم مقاله‌ من در يك مجله، من هم يك آدم گمنام! حالا يك كسي نام و نشان دار است، مقاله‌اي مي‌نويسد، تحليلي مي‌نويسد، مخاطب را جذب مي‌كند كه ببيند چي نوشته شده اما خواندن مقاله يك طلبه‌ گمنام از سوي رهبري، خيلي تعجب دارد. گفت من تشكر حضرت آقا برايم خيلي ارزشمند است و اينكه ايشان اين مقاله را خواندند و اين وقت را گذاشتند، برايم خيلي جالب است كه رهبري، اين جور در همه‌ عرصه‌ها حضور دارد.

افراد مختلف هم با آقا ديدار دارند. اينكه بگوييم توده‌ مردم، همه، به صورت مستقيم با حضرت آقا ارتباط دارند، اين نيست. امكان‌پذير هم نيست، امّا اينكه بگوييم نمايندگاني از بخشهاي مختلف مردم با ايشان ارتباط دارند‌   غير از اين دستگاههاي رسمي ‌  اين هم مبالغه نيست. يعني از قشرهاي مختلف مردم، هر كدام به نوعي مستقيم با آقا ارتباط دارند. يا مي‌آيند با آقا صحبت مي‌كنند يا به آقا نامه مي‌دهند و ايشان هم مقيدند بخوانند. گاهي وقتها آقا دستوري مي‌دهند، همه‌ ما در دفتر تعجب مي‌كنيم كه از كجا دست حضرت آقا رسيده است. اين جور نيست كه مطالب و گزارشهايي كه به ايشان داده مي‌شود، از كانال دفتر يا از كانال فقط دستگاههاي رسمي دولت باشد. ابداً اين طور نيست. به موازات اين، افراد با آقا ديدار مي‌كنند و با واسطه‌هايي با آقا مرتبطند‌. همين درس حضرت آقا، يكي از بركاتش همين ارتباط يك بخشي از مردم با آقا است. نامه‌هايشان را مي‌دهند، آقا هم مقيدند بخوانند.

من خاطره‌اي دارم عرض بكنم. سال 70 حضرت آقا به قم مشرف شده بودند و در فيضيه مستقر بودند، در كتابخانه ديداري با جمعي از طلبه‌هاي جانباز داشتند. بعد آمدند بالا نماز و ناهار و در اتاق استراحت مي‌كردند. مرا صدا زدند. رفتم خدمتشان. ديدم يك نامه‌ هفت‌‌ هشت صفحه‌اي از اين كاغذهاي بزرگ، با خط ريز نوشته شده بود. اين نامه را يك جانباز به ايشان نوشته بود و در همان ديدار به آقا داده بود. ايشان آن نامه را مي‌خواندند. فرمودند اين نامه را يكي از اين جانبازاني كه پايين بودند، به من دادند و نامه‌اش هم مفصل، امّا شيرين است. مي‌خواهم همه‌اش را بخوانم. بعد به شما مي‌دهم. به آن رسيدگي كنيد. بعد فرمودند در اين نامه، از دفتر ما گرفته تا بقيه، همه را زير سؤال برده، هيچ كسي را مصون نگذاشته و خيلي چيزها گفته است!

ببينيد، ايشان اولاً‌ نامه‌ هفت‌ هشت صفحه‌اي طولاني را نفرمودند براي من خلاصه كنيد. بعد در اين نامه همه‌اش انتقاد به دستگاههاي حضرت آقا بوده. فرمودند اين نامه‌ شيريني است! خوب، طلبه‌ جانبازي از روي احساس مسئوليت، نامه نوشته، حضرت آقا خوش‌حال از اين بودند!

بنابراين كانالهاي مختلف هست كه به آقا گزارشها داده مي‌شود و ايشان هم مقيدند نامه‌هايي كه به دست خود ايشان مي‌رسد را بخوانند، خوب، رسانه‌ها و اينها هم كه هر كدام به نوعي باز مطالبشان خدمت آقا مي‌رسد‌ مجله‌ها، رسانه‌ها، كتابها‌ معمولاً كتاب براي ايشان زياد مي‌آيد. بسياري از افراد كتاب كه مي‌نويسند، يك نسخه براي ايشان مي‌فرستند. حضرت آقا تورقي مي‌كنند و در فضاي اين كتاب قرار مي‌گيرند. اين جور نيست كه كتاب يا مجله‌اي كه مي‌آيد، ايشان در قفسه بگذارند. نه، تورقي مي‌كنند و در اشرافشان بر حوزه‌ فرهنگ كشور و آنچه در حوزه‌ فرهنگ مي‌گذرد‌ مسائل فيلم، سينما، كتاب، مجله -  مقالات روزنامه‌ها مؤثر است. ايشان كاملاً به روز هستند و واقعاً براي ما اعجاب‌آور است كه خدا بركتي به وقت ايشان داده كه گاهي ماها آن قدرها فرصت نمي‌كنيم.

گاهي گزارشهايي ما مي‌فرستيم خدمت‌ حضرت آقا، احساس نمي‌كنيم ايشان بخوانند. ما فرصت خواندش را پيدا نمي‌كنيم. ولي وقتي خدمت ايشان مي‌رود، مي‌بينيم ايشان اينها را خوانده‌اند و رويش دستور داده‌اند. البته عرض كردم اينها بعضي نكاتي است كه من مي‌دانم و طبعاً از همه چيز مطلع نيستم به جهت محدوده مسئوليتي كه در دفتر دارم.

يك بحثي را حضرت‌عالي اشاره نفرموديد، ولي فكر مي‌كنيم جزو كارهايي است كه بعضاً آقا انجام مي‌دهند، آن هم عقدهايي است كه اينجا اتفاق مي‌افتد. ظاهراً حضرت آقا شروط ويژه‌اي هم براي پذيرش خواندن خطبه‌هاي عقد دارند. در اين مورد هم اگر ممكن است توضيح دهيد.

عقدها كه الان ديگر تعطيل شده و ايشان الان خطبه عقد نمي‌خوانند، ولي آن موقعي كه مي‌خواندند، دوتا شرط داشتند؛ يكي اينكه مراحل قانوني‌اش طي شده باشد. دوم اينكه مهرش بيش از چهارده سكه نباشد.

اين خاطره را من از قول آقاي حداد عادل، نقل مي‌كنم. ايشان گفتند وقتي حضرت آقا براي خواستگاري دختر ما، آمدند، فرمودند مهريه، هر جور خودتان مي‌دانيد باشد. شما دخترتان را داريد مي‌دهيد. ما آمديم به خواستگاري دختر شما. هر جور خودتان مي‌خواهيد، مهر قرار بدهيد. ولي اگر مي‌خواهيد من عقد را بخوانم، مهريه حداكثر چهارده سكه باشد. ولي شما هر چه بيشتر مي‌خواهيد، مهرتان را قرار بدهيد، ولي كسي ديگر عقد را بخواند، من بر شما تحميل نمي‌كنم.

آيا مجموعه‌ آنچه كه در دوران رهبري حضرت آقا گذشته، به عنوان خاطرات و تاريخ و فعاليتهاي ايشان، الان دارد جمع‌آوري و مستندسازي مي‌شود؟

دفتر نشر آثار، مشغول هستند. بله، ان‌شاءالله اميدواريم زودتر به يك نتيجه‌اي برسند و بخشهايي‌ را چاپ كنند و در اختيار مردم قرار بدهند. چون مردم حقيقتاً از وضعيت آقا، زندگي و شرايط دروني حضرت آقا، خيلي مطلع نيستند و اين خلا هست و مردم هم ‌طالبند و تشنه‌اند كه اين مطالب را بدانند. ان‌شاءالله دفتر نشر اين كار را خواهد كرد.

گفتگو طولاني شد ولي باز هم دوست داريم اگر نكته‌اي حضرت‌عالي صلاح مي‌دانيد، بفرماييد.

براي آن كه در حق حضرت آقا كوتاهي نشده باشد، خاطرات ديگري را هم نقل مي‌كنم.

 يك وقتي برخي از ائمه‌ جمعه و بعضي روحانيون اصرار مي‌كردند كه چون درسهاي بعضي از مراجع بزرگوار تقليد، از راديو معارف پخش مي‌شود، درسهاي آقا را هم پخش كنيد. خيلي‌ها اصرار داشتند كه چرا درس آقا پخش نمي‌شود. عرض كرديم اين از آن مسائلي است كه بايد خود آقا نظر بدهند. ما نمي‌توانيم. من رفتم خدمتشان و مطلب را عرض كردم. حضرت آقا فرمودند درس همه پخش مي‌شود؟ عرض كردم نه، درس فلان آقا و فلان آقا و فلان آقا، درسهاي فقه‌شان پخش مي‌شود. اين سه نفر درسشان پخش مي‌شود. ايشان فرمودند اگر راديو، آن امكان را داشت كه درس همه‌ آقايان را پخش كند، درس ما را هم آخرش پخش كنند. اگر نه، اين هنر نيست كه چون راديو و تلويزيون در اختيار ما هست، ما درس و برنامه‌هاي خودمان را مرتب پخش كنيم. نه، درس ما ضرورتي ندارد پخش بشود و اين را آقا نپذيرفتند.

باز در همين قضيه من خاطره‌اي دارم. مشهد خدمتشان بوديم. سر ناهار بود. موقع اخبار تلويزيون بود. اخبار ساعت 2‌ بعد از ظهر، اين مراسم غبارروبي ضريح مطهر حضرت رضا (عليه‌السّلام) را نشان مي‌داد. ظاهرا‌ً شب قبلش هم نشان داده بود. باز فردا ظهر هم نشان داد. من آنجا خدمتشان نشسته بودم. ايشان فرمودند چند بار يك برنامه را نشان مي‌دهند؟! چقدر افراط مي‌كنند در نشان دادن برنامه‌هاي ما! من ديدم خود ايشان هيچ اقبالي به اين چيزها اصلاً ندارند.

در مورد ساده‌زيستي ايشان، اين را بگويم كه يك وقت، كسي ندارد و ساده زيست است، آن خيلي كمال نيست. انسان داشته باشد و ساده زيست باشد، كمال است. حضرت اميرالمؤمنين علي (عليه‌السّلام) داشتند و استفاده نمي‌كردند و كمال حضرت در اين بود. حضرت آقا هم نمي‌خواهند استفاده كنند. به ديگران مخصوصاً به روحانيون خيلي تأكيد و اصرار دارند و دغدغه‌ اين معنا را دارند، خصوصاً مسئولين، كه مبادا زندگي اشرافي و تجملاتي داشته باشند و دنبال اين زرق و برقهاي دنيا باشند كه براي حكومت ديني، اينها آفت است. ديگران را هم حضرت آقا نمي‌پسندند؛ نه خودشان تجملاتي هستند، نه ترويج تجملات مي‌كنند. يك وقت يك عباي خوب براي ايشان هديه آورده بودند، حضرت آقا عبا را به ما دادند و فرمودند اين عبا را براي من آورده‌اند.‌ عباي گران قيمتي بود من كه عباي چند ده هزار توماني روي دوشم نمي‌اندازم ولي اگر بدهم به يك نفر، خود او عادت مي‌كند كه لباسهاي آن چناني بپوشد. اين هم درست نيست. من نبايد اين كار را بكنم. به من فرمودند پس شما اين عبا را بفروشيد و تبديل به سه، چهار عبا كنيد‌ و بدهيد به چهار نفر. به يك نفر ندهيد كه اين را ما ترويج نكرده باشيم. ما عبا را به قم برديم، فروختيم و داديم به سه‌‌ چهار نفر.

يكي ديگر از مطالب شنيدني، برخوردهاي آقا با مخالفينشان هست كه در اين قضيه هم حضرت آقا انصافاً يك سعه‌ صدر و يك بزرگواري ويژه‌اي دارند و سينه‌ ايشان از هر گونه كينه و عقده و ناراحتي از هر كس پاك است، مثل آينه، صاف است، خدا مي‌داند. من بارها شده خدمت ايشان، به تناسب وضعيت و مسئوليتم در دفتر و حوزه‌ كاري‌ام، راجع به بعضي از روحانيون با ايشان صحبت كردم. وضعيتشان و گرفتاري‌هايشان را گفتم كه يك توجهي به آنها بكنيم. بعضي‌ها را ايشان شناختند، فرمودند بله، اين آقا مثلاً در فلان جا قبل از انقلاب عجب منبرهايي عليه ما مي‌رفت. چه سخنراني‌هايي عليه ما مي‌كرد. چه كارها! چون ايشان از ناحيه‌ بخشي از متحجرين در مشهد، حقيقتاً‌ در فشار بودند؛ خودشان يك وقت چنين مضموني را داشتند كه من از ناحيه‌ اين متحجرين و مقدس نماها در مشهد، بيشتر تحت فشار و اذيت و آزار بودم تا ساواك! ساواك اين قدر مرا آزار نمي‌داد.

دردي مشترك، شبيه درد حضرت امام.

بله. ايشان با اينكه شكنجه‌هايشان توي ساواك معروف است كه چقدر شكنجه‌هاي سختي شدند. ولي با همه‌ اين حرفها كه اين جور شرايط را بعضي از همين آقايان براي حضرت آقا به‌وجود آورده بودند، بعد از رهبري ايشان، من اسم همينها را نزد آقا بردم و احتياج به توجهي داشتند، ايشان فرمودند كه مي‌شناسمشان، آدمهاي خوبي بودند. برويد به آنها توجه كنيد. احوالشان را بپرسيد. اگر احتياج به كمك دارند، كمكشان كنيد.

من يك مورد، سراغ ندارم خدمت ايشان رفته باشم و راجع به يك روحاني يا كسي صحبت كرده باشم و توجهي را از آقا به او خواسته باشم و آقا بفرمايند نه، اين جزو مخالفين ما بوده و اين با ما نبوده و اعتنا نكنيد. من سراغ ندارم. با اينكه زياد هم رفتم و عمدتاً اين جور افراد را سراغشان رفتم و حضرت آقا فرمودند برويد سراغشان و به آنها توجه كنيد.

در همين سفر مشهد سال گذشته (ارديبهشت سال 86)، ديدار علما با ايشان بود. همه‌ علما و برجستگان حوزه‌ مشهد بودند اما آقازاده‌ يكي از آقايان و علماي مشهور مشهد، در جلسه‌ ما نبود‌. ببينيد، ايشان حواسشان هم جمع است و پرسيدند چرا فلاني نبود؟ عرض كردم مثل اينكه ايشان به خاطر سوابقي كه داشته، چون مي‌گفتند مقداري با دستگاه حكومت در زمان طاغوت، ارتباطاتي دارد، دعوتش نكرده‌اند. حضرت آقا فرمودند چرا دعوت نكردند؟ يعني ايشان اصلاً نسبت به آن افراد كه ايشان را اذيت كرده بودند، هيچ در دلشان چيزي ندارند و واقعاً دل پاك و صافي دارند.
يك وقت، كسي ندارد و ساده زيست است، آن خيلي كمال نيست. انسان داشته باشد و ساده زيست باشد، كمال است.
باز خاطره‌ ديگري دارم از ايشان، راجع به همين دردها و مشكلات مردم. يك شب جمعه بود. من قم بودم. ساعت 78 بود. من نماز مغرب و عشايم را خوانده بودم و خواستم بيايم تهران. ديدم تلفن زنگ زد. تلفن‌خانه‌ دفتر تهران بود. گفتند حضرت آقا با شما كار دارند. حالا ببينيد شب جمعه، خود آقا تماس گرفتند! من گفتم خدايا چه اتفاقي است؟ چه مسئله‌ مهمي است كه خود ايشان شخصاً مي‌خواهند با بنده صحبت بكنند. بايد امر مهمي باشد. 

فرمودند كجا هستيد؟ من عرض كردم قم هستم و دارم مي‌آيم تهران. فرمودند از خانواده‌ فلان آقا خبر داريد، آن آقايي كه چندي قبل فوت كرده؟ عرض كردم زمان حياتش ما گاهي احوالي از ايشان مي‌پرسيديم، تفقدي مي‌كرديم. ولي الان چند ماهي كه فوت كرده، نه، ما نرفتيم سراغش. ايشان فرمودند چرا نرفتيد؟
فرمودند خيلي خوب، پس همين امشب برويد احوالشان را بپرسيد. عرض كردم من امشب كه قم هستم، تا برسم تهران مي‌شود آخر شب. شايد خيلي وقت مناسبي نباشد. شنبه ان‌شاءالله مي‌روم. فرمودند نه، شنبه دير است. فردا جمعه برويد. نگذاريد اين كار عقب بيفتد. فردا برويد. با اينكه وضعيت آنها هم يك وضعيت خيلي حادّي نبود كه من بايد حتماً مي‌رفتم. من روز جمعه‌اش رفتم و آن دستور ايشان را انجام دادم و روز شنبه يا روز بعد كه خدمت ايشان رسيديم، ايشان فرمودند آن‌ كار انجام شد؟ عرض كردم بله آقا، روز جمعه رفتيم انجام داديم. ايشان ديگر خيالشان راحت شد.

در مورد حفظ بيت‌المال، باز هم خاطره‌اي دارم. حضرت آقا تا الان حاضر نشده‌اند رساله بدهند، ما هم خيلي تلاش كرده‌ايم و واقعاً هم ما در زحمت هستيم. حدود شصت‌ هفتاد نفر در تهران و در دفتر قم پاسخ به سؤالات شرعي مي‌دهند و نمي‌توانيم به همه جواب بدهيم. من همين جا از همه‌ مردم و از همه‌ مقلدين آقا به سهم خودم عذرخواهي مي‌كنم كه واقعاً امكاناتمان بيش از اين نيست. نمي‌توانيم ساز و كاري بيش از اين فراهم كنيم كه بتوانيم پاسخگوي سؤالات شرعي مردم باشيم. اميدواريم ان‌شاءالله حضرت آقا بپذيرند و رساله‌اي آماده كنند و بنويسند. چند سال پيش جزوه‌اي را آقاي فلاح‌زاده آماده كرده بود درباره مسائل اختلافي بين فتواي ايشان و حضرت امام كه اين براي خيلي از مقلدينش راه‌گشا بود. يك جزوه‌ تقريباً ده‌ بيست صفحه‌اي. ما گفتيم چون اين جزوه مي‌خواهد چاپ بشود، بايد اجازه‌ حضرت آقا باشد، لذا برديم خدمت ايشان و گفتيم اجازه مي‌فرماييد اين را آقاي فلاح‌زاده مي‌خواهند چاپ كنند؟ اين جزوه، مدتي نزد حضرت آقا بود و آقاي فلاح‌زاده با ما تماس مي‌گرفت. تا يك دفعه خدمت آقا رفتم، گفتم در باره اين جزوه لطفاً جواب بدهيد كه ما چه كنيم؟ آقا فرمودند آيا ضرورت دارد اين چاپ بشود؟ عرض كردم اين حداقل چيزي است كه بايد ما چاپ كنيم. چاره‌اي نيست. فرمودند خيلي خوب، من به دو شرط اجازه مي‌دهم؛ يك، اسمي از مهر من و دفتر من روي اين، نباشد. دوم، يك ريال هم ما پول نمي‌دهيم؛ نه من پول دارم، نه دفتر پول بدهد. اگر خود آقاي فلاح‌زاده پول دارد، خودش چاپ كند.

چاپ شد؟

بله، آن جزوه، همان زمان چند بار هم چاپ شد.

يكي از نكاتي كه لازم است بگويم، اشراف حضرت آقا به مسائل مختلف است. اين هم خيلي جالب است. يعني براي همه‌ آنهايي كه از قشرهاي مختلف، فرهنگي‌ها، هنرمندان، شعرا، قرّاء، روحانيون، دانشگاهي‌ها، خدمت حضرت آقا رسيده‌اند، اشراف و آگاهي ايشان به مسائل جداً جالب بوده است. ببينيد حضرت آقا در ملاقاتهاي تخصصي با قشرهاي مختلف دارند، كليات بيان نكرده‌اند. يعني نصيحت كلي نكردند. بلكه مثل يك كارشناس عالم و آگاه، در آن حوزه وارد شد‌ه‌اند و نظر داده‌اند. چند سال پيش كارگردانها و اصحاب هنر و سينما آمدند. حضرت آقا صحبت زيبا و كارشناسانه كردند. ما در همه‌ حوزه‌ها اين را از آقا ديده‌ايم. يك روز جمعي از گروه فضلاي رشته‌ فلسفه` حوزه، خدمت ايشان آمدند. يك ملاقات دو سه ساعته‌اي بود. پخش نشد. رسانه‌اي نشد. آنان برجستگان رشته‌ علوم عقلي در حوزه بودند. خوب، جلسه‌ تخصصي بود. آنجا حضرت آقا در مباحث فلسفه و تاريخ و زندگي‌ بعضي از فلاسفه، آن چنان مسلط و آگاهانه و زيبا صحبت كردند كه اين آقاياني كه رشته‌شان همين است، بعدا به من فرمودند ما اسم بعضي از اين آقايان را كه جزو علماي فلسفه هستند، نشنيده بوديم. حضرت آقا قضايايي هم از زندگي آنها تعريف كردند، در صورتي كه ما اسم اينها را هم نشينده بوديم. يعني در هر ديداري، خصوصاً ديدارهاي تخصصي كه با حضرت آقا انجام مي‌شود، ايشان به عنوان يك كارشناس خبره و آگاه در اين حوزه، حرف مي‌زنند و نظر مي‌دهند كه براي آنان هم قابل استفاده است.

بخشي هم داريم در دفتر به نام بخش معمَّرين كه مسئول سر زدن و رسيدگي به روحانيون تقريباً شصت‌وپنج سال به بالا در گوشه‌هاي كشور، در روستاها و اين طرف و آن طرف، مي‌باشد؛ آنهايي كه كسي از اينها سراغ نمي‌گيرد. روحانيون تا وقتي كه مسجد و منبر و محراب دارند، مريدهايشان تا حدودي به آنها مي‌رسند. همين قدر كه خانه‌نشين شدند يا فوت كردند، ديگر فراموش مي‌شوند. اين آفتي است كه روحانيون ما به آن گرفتار هستند. مردم بايد تجديد نظري در اين برخوردشان بكنند. برادران ما به استانها و شهرستانها و حتي به روستاها مي‌روند و گزارشي هم از وضعيت آن افراد مي‌نويسند، در حد سه‌ چهار سطر براي هر نفر. تاكنون حدود سيصد نفر را رفته‌اند، گزارش شصت‌‌ هفتاد صفحه‌اي تهيه مي‌شود. من خودم واقعش با اينكه حجم كار من، چه كيفيت، چه كميت، اصلاً قابل مقايسه با كار حضرت آقا نيست؛ در عين حال گاهي اين گزارشها را نمي‌رسم دقيق بخوانم، با اينكه كار ما هم هست. ولي من همين جور مي‌فرستم كه خدمت آقا بدهند. فكر هم نمي‌كردم كه حضرت آقا بخوانند. ديدم ايشان خوانده‌اند و نظر داده‌اند. من تعجب مي‌كردم كه حضرت آقا اينها را خوانده‌اند و كنار بعضيها حاشيه نوشته‌اند!
مثلاً يك جا نوشته‌اند: از زحمات شما بسيار متشكرم. خداوند از شما قبول فرمايد. اولاً بعضي محتاج كمك بيشتري بودند، لازم است به آنها كمك كنيد. از قبيل شماره‌هاي علامت زده شده‌ صفحات فلان! يعني اين جور با دقت ملاحظه مي‌فرمايند. يك نمونه از حاشيه‌هاي ايشان را مي‌خوانم: «با تشكر از جناب‌عالي و ديگر دوستاني كه در اين طرح همكاري كردند. عرض مي‌كنم اين گزارش شما تكليف حقير را سنگين كرد. از كساني نام برديد كه مستمراً يا براي قضيه‌ خاصي از قبيل بيماري، تحصيل فرزند، يا تعمير خانه، محتاج كمك هستند و علي‌الظاهر فعلاً امكاناتي در اختيار اين حقير هست. لطفاً زحمت بكشيد و اين اشخاص را در ميان اين فهرست مشخص كنيد و كمك مناسب و ممكن را به آنها بفرماييد.»

در مورد ديگري كه گزارشهايي خدمتشان داديم، دستوراتي داده‌اند و بعد فرموده‌اند: «نمي‌دانم جزئيات زندگي اشخاص را از كجا دانسته‌ايد. مثلاً سن اشخاص، افراد تحت تكفل، سطح معلومات و غيره. بيم آن دارم كه في‌المجلس به صورت خفت‌آور از آنان سؤال شده باشد كه هيچ درست نيست. مگر اينكه در خلال صحبت به طور عادي فهميده شود.»

البته هيئتي كه از طرف دفتر حضرت آقا مي‌روند و تفقدي مي‌كنند و احوالي مي‌پرسند، واقعاً هم همين جور است يعني از لابه‌لاي صحبت‌ها، جواب اين سؤالها را مي‌گيرند. حضرت آقا نگرانند كه مبادا اين سؤالهايي كه مي‌كنيد و اين اطلاعاتي كه به دست مي‌آوريد، به صورت خفت‌آور باشد. اين هم باز از دقتهاي ايشان در اين مباحث مي‌باشد كه خيلي جالب است.

 در مورد نامه‌هايي كه به حضرت آقا مي‌رسد، ايشان عنايت دارند كه اين نامه‌ها حتماً جواب داده بشود، مخصوصاً‌ نامه‌هايي كه به دست خودشان مي‌رسد، ولو اقدامي ندارد. حضرت آقا مي‌فرمايند كسي كه نامه به اينجا مي‌دهد، حتماً همه‌‌ جاها رفته و نااميد شده است، آخرين جا اينجا است، به ما پناه آورده، لذا بررسي كنيد. اگر واقعاً راهي دارد كه به او كمك بشود، انجام بدهيد، اگر نه، با او تماس بگيريد يا برايش بنويسيد اين چيزي كه شما مي‌خواهيد، در خواستي كه شما داريد، در حدّ مقدورات و امكانات ما نيست. او بداند كه نامه‌اش به دفتر رهبري آمده، خوانده شده و پاسخي، ولو پاسخ «نه» به او داده شده باشد.

يك خاطره ديگر دارم. يك وقت شهيد سيد محمد باقر حكيم خدمت حضرت آقا بود. مي‌خواست برود نجف‌ بعد از سقوط صدام و اين قضايا‌ حضرت آقا در آن جلسه، به آقاي حكيم تذكراتي را فرمودند، از جمله راجع به قضيه‌ آمريكا، ايشان خيلي قشنگ صحبت كردند. فرمودند شما الان به كشوري وارد مي‌شويد ‌ من نقل به مضمون مي‌كنم، عين آن مطالب را يادم نيست‌ كه تحت اشغال آمريكا است و آمريكا آنجا را اشغال كرده و با همه‌ زور و بازو و قدرت در آنجا مسلط است. مبادا از آمريكا بترسيد. مبادا اين نظام استكباري و اين زور و آن اسلحه و مهمات و آن برج و بارو كه آمريكايي‌ها در آنجا درست كرده‌اند، شما را مرعوب خودشان بكند. آمريكايي‌ها حقيرند و بايد هم از اينجا بيرون بروند. شما با اين روحيه در آنجا برويد. مبادا مرعوب قدرت آمريكا قرار بگيرد.

آقاي حكيم ‌ خدا رحمتش كند، ايشان هم مسلمان شجاعي بود ‌ گفت: من از اين اطمينان خاطر، از اين اعتماد به نفس، از اين نفس آرام شما تعجب مي‌كنم. آمريكا الان در همسايگي شما است و مرتب شاخ و شانه مي‌كشد، مرتب چنگ و دندان نشان مي‌دهد و شما اين جور آرام هستيد و به ما هم توصيه مي‌كنيد كه مرعوب آمريكا نباشيد. اين براي من خيلي جالب است.

حضرت آقا فرمودند مي‌داني اين حالت براي چيست؟ ما روي خدا حساب باز كرده‌ايم. ما به خدا اطمينان و اعتماد داريم. اين جور نيست كه ما ندانيم آمريكا كيست و چيست. چنگ و دندان آمريكا را هم هر روز داريم مي‌بينيم. وحشي بودن اينها را مي‌فهميم؛ امّا ما به خدا اعتماد كرديم، روي خدا حساب كرديم و دل در گرو خدا قرار داده‌ايم.

جناب آقاي مروي! به عنوان جمع‌بندي اگر ذكر نكاتي را ضروري مي‌دانيد، بفرماييد.

به عنوان سخن پاياني، يكي از چيزهايي كه لازم است عرض بكنم، روحيات حضرت آقا است. ببينيد، ما يك دسته رهبران سياسي داريم و يك دسته رهبران معنوي و الهي. رهبران سياسي، معمولاً وقتي به قدرت و به مال و منال و عنوان و امكاناتي مي‌رسند،‌ ديگر آن اهداف اوليه را فراموش مي‌كنند. غالباً اين جوري‌اند. مي‌گويند تلاشي كرديم، زحمتي كشيديم، رنجي برديم، حالا به يك مال و مقام و منالي رسيده‌ايم، حالا وقت بهره برداشتن از اين كارهايي است كه كرديم.

رهبران الهي اين جوري نيستند. آنها تا روز آخري كه زنده هستند، چيدن را براي قيامت گذاشته‌اند. كار و تلاش مي‌كنند و آن اهداف را هم فراموش نمي‌كنند. پيغمبران همين طور بودند. شما زندگي پيغمبران را كه نگاه مي‌كنيد، تا لحظه‌ آخر كار مي‌كردند. هيچ وقت بازنشسته و خسته نمي‌شدند. چيدن و نفع مادي براي خودشان هيچ وقت نبود. آنها چيدنشان را براي ملاقات با خدا گذاشته‌اند. ائمه‌ ما، انبياء ما، همه اين جوري بودند. امام (رضوان‌الله تعالي عليه) همين جور بود. امام تا روز آخر كار مي‌كرد، هيچ وقت استراحت نكرد و خسته نشد. امام هيچ وقت احساس بازنشستگي نكرد. تا روز آخر با همان روحيه، با همان نشاط، با همان قاطعيت و روحيه‌ انقلابي كار مي‌كرد.

ما در حضرت آقا حقيقتاً همين را مي‌بينيم. يعني هيچ وقت از مشي و زندگي آقا، تعامل و صحبتها و عمل ايشان، اين را احساس نكرده‌ايم كه ديگر مقداري مي‌خواهند استراحت كنند و از اين سفره‌ چيده شده، بهره‌اي ببرند. ما حقيقتاً اين را احساس نكرده‌ايم. حضرت آقا همان آقاي سال 40 و 42 و ‌45 و 57  مشهد هستند. فقط حوزه‌ كاري عوض شده است. همان روحيه‌ انقلابي، همان نشاط كاري، همان احساس مسئوليت و همان بي‌رغبتي به دنيا و كار و تكليف و وظيفه‌ شرعي. حوزه‌ كار آن موقع ايشان، محدود بود به يك مسجد، به چهار تا سخنراني و منبر و كتاب و هزينه‌هايش را هم مي‌پرداختند. الان در يك حد وسيع‌تر و گسترده‌تر، در حد يك كشور، تقابلشان با رژيم آمريكا و كشورهاي استكباري.

يك وقت يادم هست، يكي از همين روحانيون سرشناس كشور آمدند خدمت حضرت آقا‌  آقاي كروبي بودند ‌ و آقا به ايشان فرمودند آقاي كروبي! آن دور‌ه‌ جواني كه همه دنبال خوش‌گذراني، رفاه و بهره‌برداري از نعمات هستند، ما و شما دنبال مبارزه بوديم. زندان و شكنجه و تبعيد و...، حالا كه ديگر آخر عمر ما شده است؛ حالا بايد بيشتر به فكر دنياي بعد باشيم.

همه‌ كساني كه با حضرت آقا كمترين ارتباط و انسي داشته باشند، همين روحيه‌ انقلابي، همين روحيه‌ ضداستكباري، اين روحيه‌اي كه جز عزت و سربلندي و افتخار براي اين نظام و كشور نياورده است را مي‌بينند. بعد از امام، اين روحيه در زندگي آقا هم هست، در زندگي شخصي ايشان هم همين جور است. اين جور نيست كه در بيرون حضرت آقا مبارزه و فرياد و شعار انقلابي باشد، امّا در درون، رفاه و نعمت و بهره‌برداري. نه، زندگي داخلي آقا هم همين جور است.

رهبران سياسي وقتي مبارزه مي‌كنند و انقلاب به نتيجه مي‌رسد، ديگر سر سفره‌ تقسيم غنائم مي‌نشينند؛ امّا در انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام (رضوان‌الله تعالي عليه) و حضرت آقا، اصلاً اين بحثها نيست. چيدن بهره و تقسيم غنائم نيست. تا روز آخر همان مبارزه، عزت، افتخار، سربلندي و عدم تمكين در برابر قدرتهاي استكباري است. 

جمع‌بندي مناسبي بود. مجددا از شما به خاطر شركت در اين گفتگو تشكر مي‌كنيم.
               
یک شنبه 21 تیر 1388  12:00 PM
تشکرات از این پست
bafrani
bafrani
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 811
محل سکونت : تهران

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

روزنامه کیهان وصیتنامه رهبر معظم انقلاب در سال 1342 را به نقل از دفتر نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای منتشر کرده است.


متن این وصیت نامه زیبا، صمیمی و خواندنی  به شرح زیر است:

 

ازآنجا که ما در شرایط بحرانی و غیرعادی به سر می بردیم و هر لحظه ممکن بود خطری برای ما پیش بیاید، فردای آن روز نشستم و وصیت نامه خود را نوشتم. تا چند هفته پیش، از این وصیت نامه خبری نداشتم، لیکن آقاسیدجعفر آن را برایم آوردند و گفتند که پسرشان در لابلای کاغذهای قدیمی پیدا کرده است. این اصل وصیت نامه است که در بالای آن نوشته ام:

 



«وصیت نامه سیدعلی خامنه ای مرقومه لیله یکشنبه 27شوال 1382» (فروردین 1342 شمسی) یعنی فردا شب حادثه مدرسه فیضیه نوشته ام. متن وصیت نامه این است:



 

بسم الله الرحمن الرحیم


«عبدالله علی بن جوادالحسینی الخامنه ای غفرالله لهما یشهد ان لااله الاالله وحده لا شریک له و ان محمداً صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و خاتم الانبیاء و ان ابن عمه علی بن ابیطالب علیه السلام وصیه سیدالاوصیاء و ان الاحد عشر من اولاده المعصومین صلوت الله علیهم الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمدو علی و الحسن و الحجه اوصیائه و خلفائه و امناءالله علی خلقه و ان الموت حق و المعاد حق و الصراط حق و الجنه و النار حق و ان کل ما جاء به النبی صلی الله علیه و آله حق. اللهم هذا ایمانی و هو ودیعتی عندک اسئلک ان تردها الی و تلقیها ایای یوم حاجتی الیها بفضلک و کرمک.

مهم ترین وصیت من آن است که دوستان و عزیزان و سروران من، کسانی که بهترین ساعات زندگی من با آنان و یاد آنان سپری شده است، مرا ببخشند و بحل کنند و این وظیفه را به عهده بگیرند که مرا از زیر بار حقوق الناس رها و آزاد نمایند. ممکن است خود من نتوانم از همه کسانی که ذکر سوءشان بر زبانم رفته و یا بدگوئیشان را از کسی شنیده ام، حلیت بطلبم. این کار مهم و ضروری را باید دوستان و رفقای من برای من انجام دهند.

دارایی مالی من در کم هیچ است، ولی کفاف قرض های مرا می دهد. تفصیل قروض خود را در صفحه جداگانه یادداشت می کنم که از فروش کتب مختصر و ناچیز من ادا شود. هر کسی هم که مدعی طلبی از من شود، هر چند اسمش در آن صفحه نباشد، قبول کنند و ادا نمایند،... پنج شش سال نماز هر چه زودتر ادا و مرا از رنج این دین الهی راحت کنند (البته یقیناً آن قدر مقروض نبودم، ولی احتیاط کردم. (مبلغی به عنوان رد مظالم بابت قروض جزئی از یاد رفته به فقرا بدهند.

از همه اعلام و مراجع و طلاب و دوست و آشناها و اقوام و منسوبین من استحلال شود. (چون آن روزها نق و نوق علیه آقایان در جلسات زیاد بود که چرا فلانی اقدام نکرده، فلانی چرا این حرف را زده و این مطلب را گفته است، لذا خواستم از آقایان اعلام و مراجع حلیت طلب کنند.)

و گمان می کنم بهترین راه این کار آن است که عین وصیت نامه مرا در مجلسی عمومی که آشنایان من باشند، قرائت کنند. پدر و مادرم که در مرگ من از همه بیشتر عزادار هستند، به مفاد حدیث شریف اذا بکیت علی شیء فابک علی الحسین، به یاد مصائب اجدادمان از من فراموش نخواهند کرد ان شاءالله تعالی.

گویا دیگر کاری ندارم. اللهم اجعل الموت اول راحتی و آخر مصیبتی و اغفرلی و ارحمنی بمحمد و آله الاطهار.
العبد علی الحسینی الخامنه ای

(حالا صورت قرض هایم را که در صفحه جداگانه ای نوشته ام برایتان می خوانم):
حدود 100تومان، مقدس زاده بزاز (مشهد)
کمتر از 30تومان، خیاط گنگ (مشهد) 2یا 3تومان، عرب خیاط(قم)
مطابق دفتر دین، آقا شیخ حسن بقال کوچه حجتیه (قم) چون مرتب با او سر و کار داشتیم و نمی دانستیم چقدر به او بدهکاریم (گویا چند تومانی
آقای شیخ حسن صانعی (قم) 32تومان تقریباً
حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی (قم) (بیشترین پولی را که من آن زمان مقروض بودم، به آقای هاشمی بود. چون وضعش نسبتاً خوب بود، از او قرض می کردیم.)
مطابق دفتر دین، آقای مروارید کتاب فروش (قم)
مطابق دفتر دین، آقای مصطفوی کتاب فروش (قم)
10 تومان آقای علی حجتی کرمانی
شاید 5تومان، محمد آقانانوا نزدیک منزل (مشهد)

 

س

چهارشنبه 29 دی 1389  10:55 PM
تشکرات از این پست
mdhi2007
mdhi2007
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 37
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

دوستت دارم آقا عزیز دل مایی

mohammad
چهارشنبه 29 دی 1389  11:15 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

مقام معظم رهبرى

خاندان خامنه اى  | سيدحسين خامنه اى  | سيد جواد خامنه اى  | از زبان رهبر انقلاب  | از ميلاد تا مدرسه  | در حوزه علميه  | در حوزه علميه نجف اشرف  | در حوزه علميه قم  | مبارزات سياسى  | همگام با امام خمينى (ره )  | دومين برداشت   | سومين و چهارمين بازداشت  | پنجمين بازداشت  | بازداشت ششم  | پايه گذارى ((جامعه روحانيت مبارز ))  | در تبعيد  | در آستانه پيروزى  | پس از پيروزى  | آثار قلمى

خاندان خامنه اى
خاندان بزرگ ((خامنه اى )) از سادات اصيل ((حسينى )) و از نسل پاك امام چهارم حضرت على بن الحسين سيد الساجدين و زين العابدين عليه السلام هستند.(1)
در طول تاريخ تشيع ، شخصيتهاى بزرگ علمى و دينى از اين خاندان ظهور كرده اند. تحقيق در خصوص حيات و آثار آنان از حيطه اين كار خارج ، و موقوف به عرصه گسترده تراجم رجال علم و دانش است . اما از آنجا كه اين نوشتار كوتاه به زندگى پر افتخار يكى از فرزندان بزرگ و فرزانه اين خاندان ، يعنى سرور بزرگوار، رهبر مقتدر جهان اسلام حضرت آيه الله العظمى ((سيد على خامنه اى )) اختصاص يافته ، مناسب ديده شد كه اشارتى شود به زندگى دو فرزانه ديگر از آن خاندان پر افتخار كه ارتباطى نزديك با زندگى و تربيت و رشد مقام معظم رهبرى دارند، يكى مرحوم آيه الله ((سيد حسين خامنه اى )) جد رهبر انقلاب ، دومى مرحوم آيه الله ((سيد جواد خامنه اى )) پدر بزرگوار ايشان .


سيدحسين خامنه اى
فقيه بزرگ مرحوم آيه الله سيدحسين حسينى خامنه اى تبريزى فرزند سيد محمد تفرشى ، از علما و فقهاى بزرگ شيعى اواخر قرن سيزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجرى بود. او تحصيلات عالى خود را در فقه و اصول و كلام و فلسفه در محضر علما و حكماى بزرگ حوزه علميه نجف اشرف گذرانده ، در فلسفه و علوم معقول از شاگردان فيلسوف برجسته آن عصر مرحوم ((ميرزا باقرشكى )) بود.(2)
بعد از تكميل تحصيلات خود و سالها اقامت و تحقيق و تدريس در نجف ، در سال 1314 ق به تبريز بازگشت .
وى تصميم داشت پس از بازگشت از نجف به زادگاهش ((خامنه ))(3) برگردد، اما شاگردانش كه از علماى تبريز بودند، و در نجف در محضر او درس خوانده و از مراتب علم و تقوايش آگاه بودند، نگذاشتند به زادگاهش باز گردد و در تبريز نگه داشتند. (4)
سيدحسين خامنه اى همزمان با تدريس و تربيت طلاب ، به ارشاد مردم و وظايف شرعى در تبريز مشغول شد. او در مسجد جامع تبريز كه در كنار بزرگترين مدرسه علوم شهر يعنى مدرسه ((طالبيه )) قرار داشت ، به اقامه نماز جماعت نيز مى پرداخت . از اين رو به ((سيدحسين پيشنماز )) معروف گرديد. سيدحسين عالمى روشن بين و فقيهى اجتماعى بود و افكار بلند اجتماعى و سياسى داشت و از علماى طرفدار مشروطه بشمار مى رفت و مردم را به پاسدارى از نهضت مشروطه تشويق و دعوت مى كرد.(5) شايد در پرتو همين انديشه ها و آرمانهاى اجتماعى و انقلابى بود كه پرشورترين و مستعدترين طلبه جوان و آگاه و متفكر آن روز حوزه علميه تبريز و همشهرى سيدحسين خامنه اى ، يعنى شيخ محمد خيابانى به او نزديك تر شد و در پى ايجاد ارتباط روحانى و معنوى صميمى در بين آن دو، شيخ محمد با دختر سيدحسين وصلت كرد.(6) گاه گاهى در مسجد جامع به جاى پدر زنش نماز جماعت اقامه مى كرد و از اينجا كم كم مشهورتر گرديد.
سيدحسين خامنه اى عمرى را به ارشاد و هدايت و تاءليف و تصنيف گذراند و در سال 1325 ق . به ابديت پيوست . سيدحسين فرزندانى عالم و فرزانه داشت از جمله مرحوم سيدمحمد معروف به ((پيغمبر )) كه در نجف اشرف وفات كرده است .(7) و ديگرى عالم بزرگ سيد جواد حسينى خامنه اى رحمه الله عليه .


سيد جواد خامنه اى
پدر بزرگوار رهبر انقلاب اسلامى آيه الله سيد على خامنه اى ، از علماى بزرگ ، مجتهدان پرهيزكار و روحانيون زاهد روزگار ما بود. در سال 1315 ق .(8) در تبريز متولد شد و تحت تربيت پدرى فقيه و عالم رشد كرد و بزرگ شد در ايام جوانى بعد از اتمام دوره سطح ، به نجف اشرف هجرت كرد و در حوزه شكوهمند آن ديار، به فراگيرى سطوح عاليه فقه و اصول و ديگر معارف معقول و منقول پرداخت و چون به قله بلند اجتهاد و فقاهت رسيد، به وطن خود بازگشت . سالها در تبريز ماند. آنگاه به مشهد مقدس رضوى عزيمت كرد و به تدريس و تعليم و تربيت طلاب و ارشاد مردم مشغول شد. سيدجواد با دختر فضيلت پيشه عالم معروف مشهد مرحوم سيدهاشم نجف آبادى (ميردامادى ) ازدواج كرد.(9) اين بانوى گرامى زنى بود پارسا، پاكدامن ، فداكار، مهربان ، آشنا به وظائف شوهردارى و تربيت فرزند، صبور، و الگوى سادگى و نجابت و پاكى .(10) سيدجواد داراى چهار پسر و چهار دختر بودند. سه نفر از پسرها يعنى آقا سيد محمد، آقا سيد على (رهبر انقلاب ) و آقا سيدهادى در راه دانش و دين ، سيره نيك نياكان خود را برگزيدند و همه از عالمان دين شدند.
بارى ، سيدجواد خامنه اى براى فرزندانش هم پدر بود و هم معلم ، خود را وقف تعليم و تدريس و تربيت عالمان دينى كرد و به زندگى فقيرانه اى قانع بود و در كمال زهد و پرهيزگارى زيست و پس از عمرى طولانى و پربار، در سال 1406 ق . ـ 1364 ش . بدرود حيات گفت و در جوار ملكوتى امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام به خاك رفت .


از زبان رهبر انقلاب
آيه الله خامنه اى خاطرات و گفتنى هاى بسيارى از پدر و مادر و گاه از اجدادش دارند و به مناسبتهاى گوناگون در سخنرانيها، مصاحبه ها و نوشته هاى خويش از آنان ـ به ويژه از پدرش ـ ذكر خيرى و يادى كرده ، مطالبى آموزنده و شنيدنى گفته اند. ما در صفحات آينده به تناسب موضوعات مورد نظر، فرازهايى از آنها را زينت اوراق خواهيم كرد. در اينجا به بيان يك نكته مهم از زبان مقام معظم رهبرى در خصوص اعتقاد پدر و مادر بزرگوارشان نسبت به انقلاب اسلامى و امام خمينى (ره ) اكتفا مى كنيم . ايشان در سال 1360، سه سال پس از پيروزى انقلاب اسلامى ، در جايى فرمودند:
((... پدر و مادرم هم (زنده ) هستند و آنها هم (مثل برادرهايم ) معتقد به انقلاب و مريد امام هستند )).(11)


از ميلاد تا مدرسه
رهبر عاليقدر حضرت آيه الله سيدعلى خامنه اى فرزند مرحوم سيدجواد حسينى خامنه اى ، در روز 24 تيرماه 1318(12) برابر با 28 صفر 1358 قمرى (13) در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. ايشان دومين پسر خانواده بوده اند اولى ((آقا سيد محمد )) بود.
زندگى سيد جواد خامنه اى مثل اغلب روحانيون و مدرسان علوم دينى ، بسيار ساده بود. آن روز قناعت يك فضيلت حقيقى شمرده مى شد و در زندگى و معيشت عالمان دينى بيشتر و زيباتر جلوه مى كرد و شكوهمند مى نمود. تجمل گرايى و افزون طلبى نيز يك رذيلت محسوب مى شد. البته راههاى مختلف كسب درآمدهاى سرشار براى اهل دنيا آن روزها هم باز بود، اما مردان خدا راه خود را انتخاب و به اندك گذران زندگى قناعت مى كردند و در كمال مناعت و عزت ارزشها را پاس مى داشتند. سيد جواد از اين گروه مردان خدا بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و ساده زيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خود داشتند.
رهبر بزرگوار از وضع و حال زندگى خانواده اش در ضمن بيان نخستين خاطره هاى زندگانى خود چنين مى گويند:
((آن وقتها از لحاظ وضع مالى در فشار بوديم . يعنى خانواده ما خانواده مرفهى نبود. پدرم روحانى معروفى بود، اما خيلى پارسا و گوشه گير ... زندگى ما به سختى مى گذشت . در دوران كودكى با زحمت بسيار براى ما كفش خريده بودند كه تنگ بود! پدرم ديگر قادر نبود كه اينها را عوض بكند يا كفش ديگرى بخرد. آمدند گفتند كه خوب ، اين كفشها را مى شكافيم ، اندازه مى كنيم و برايش بند مى گذاريم ! ... شكافتند و بند گذاشتند، بعد زشت شد! چون بندهايش خيلى فرق داشت ; با كفشهاى ديگر خيلى زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خورديم ! و خلاصه چاره ديگرى نداشتيم )).(14)
ايشان از ((غم نان )) كه بسيار تلخ و سنگين بوده و بر دلهاى پاك و ساده دوران كودكى شان سايه افكنده بود، مى گويد:
((من يادم مى آيد كه آن وقتها نان كم بود، وقت جنگ (دوم جهانى ) بود، سال 1321 و 22; كه من سه ـ چهار ساله بودم . آن وقتها در مشهد با اينكه همه چيز هم فراوان بود و هم ارزان ; ولى ما نان گندم نمى توانستيم بخوريم ! نان جو ـ گندم مى خورديم ، چون نام گندم گرانتر بود، البته نان گندم دانه اى مى گرفتيم براى پدرم فقط. ما نان جو ـ گندم مى خورديم ، گاهى هم نان جو ... وضع خيلى خوب نبود. من يادم هست شبهايى اتفاق مى افتاد كه در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيه مى كرد و ... آن شام هم نان و كشمشى بود )).(15)
اما خانه اى كه خانواده سيد جواد در آن زندگى مى كردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى كند:
((منزل پدرى من كه در آن متولد شده ام ، تا چهار ـ پنج سالگى من ، يك خانه 60 ـ 70 مترى در محله فقيرنشين مشهد بود كه فقط يك اتاق داشت و يك زيرزمين تاريك و خفه اى ! هنگامى كه براى پدرم ميهمان مى آمد و معمولا پدر بنابر اينكه روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت : همه ما بايد به زيرزمين مى رفتيم تا مهمان برود! بعد عده اى كه به پدر ارادتى داشتند، زمين كوچكى را كنار اين منزل خريده به آن اضافه كردند و ما داراى سه اتاق شديم )).(16)
از آنجا كه پدر خانواده يك روحانى روحانى زاده بود و مادر خانواده هم دختر يك روحانى بود و هر دو علاوه بر باطن پاك و تقوا، به حفظ ظاهر و شئون روحانيت توسط تك تك اعضاى خانواده نيز اهميت مى دادند و سعى داشتند كه فرزندان كوچك خانواده از دوران كودكى زى طلبگى و روحانيت را حفظ نمايند. رهبر بزرگوار انقلاب در اين خصوص مى گويد:
((خانواده ما يك خانواده روحانى از دو سو بود، همين دليل هم بود كه ما از بچگى ملبس به لباس روحانى بوديم ، من و برادر بزرگم آقا سيد محمد ... از دوران دبستان عمامه سرمان بود ... ))(17)
((كفشهايى هم كه براى ما، پدرمان مى خريد، كفش بند دار نمى خريد، چون مخالف با شوون روحانى بود. كفش معمولى طلبه ها و روحانيون آن وقت يا نعلين بود و يا اگر كفش زمستانى مى خواستند بپوشند، ساده بود، آن وقتها مى گفتند: ((ميرزايى )) و بند دار نبود و پدرم آن موقع از آن كفشها مى خريد. ما آرزوى كفش بند دار به دلمان بود، تا الان هم كفش بند دار نپوشيدم ... ))(18)
سيد جواد به تربيت فرزندان دقت خاصى داشت و احترام به شخصيت كودك را بزرگ مى داشت و اين مساءله ظرافت خاصى مى خواهد. رهبر انقلاب از اين خصوصيت پسنديده پدرش چنين مى گويد:
((گاهى پدرم مثلا مى خواست به نماز برود، يا به مسجد مى رفت ... ما را صدا مى كرد. از بچگى به ما ((على آقا )) مى گفتند، على و محمد نمى گفتند، على آقا و محمد آقا مى گفتند، احتراممان مى كردند (صدا مى كردند:) على آقا، على آقا! محمد آقا! ... بياييد برويم مسجد. ما هم مى دويديم عمامه مى گذاشتيم سرمان و عبا مى پوشيديم و با آقا مى رفتيم مسجد ... ))(19)
بلى ، رهبر انقلاب از دوران كودكى در خانواده اى فقير اما روحانى و روحانى پرور و پاك و صميمى ، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مكتب سپرده شد تا الفبا و قرآن ياد بگيرند و قرآن را در مكتب خانه ياد گرفت . بعد از مكتب ، دو برادر را به مدرسه تازه تاءسيس اسلامى ((دارالتعليم ديانتى )) بردند و ثبت نام كردند. دوران تحصيل ابتدائى را در آن مدرسه گذراندند. آنگاه پدر اجازه نداد كه به مدارس جديد و دبيرستان بروند. چرا كه شرائط و محيط مدارس جديد در اثر تحميل فرهنگ غربى با روحيه روحانى و زهد پيشه سيد جواد سازگار نبود. او آرزو مى كرد كه فرزندانش وارد حوزه علميه دينى شوند و راه پدرانشان را ادامه دهند.
از طرفى پسران كنجكاو و دانش دوست ، مخفيانه داوطلب امتحان شدند و مدرك قبولى كلاس ششم را گرفتند و دبيرستان را بطور شبانه ادامه دادند و دروس جديد را خواندند. سيد على (رهبر معظم انقلاب ) دوره دبيرستان را خواند ولى تمام نكرد و مدرك ديپلم نگرفت .(20)


در حوزه علميه
سيدعلى از دوره دبيرستان ، خواندن ((جامع المقدمات )) و صرف و نحو را آغاز كرده بود. ايشان بعد از مدرسه جديد، وارد حوزه علميه شد و نزد پدرش و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند.
درباره سبب ورودش به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند:
((عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت ، پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوق بودند )).(21)
ايشان كتب ادبى از قبيل ((سيوطى ))، ((مغنى ))، ((جامع المقدمات )) را نزد مدرسان مدرسه ((سليمان خان )) و ((نواب )) خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى كرد. كتاب ((معالم )) را نيز در همان دوره خواند. سپس ((شرايع الاسلام )) و ((شرح لمعه )) را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم ((آقا ميرزا مدرس يزدى )) و رسائل و مكاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره سطح را بطور كم سابقه و شگفت انگيزى در پنج سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت .(22)
رهبر بزرگوار انقلاب ، در زمينه منطق و فلسفه ، كتاب منظومه سبزوارى را ابتدا از مرحوم آيه الله ميرزا جواد آقا تهرانى و بعدها نزد مرحوم ((شيخ رضا ايسى )) خواندند.(23)


در حوزه علميه نجف اشرف
آيه الله خامنه اى ، از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را در نزد مرجع بزرگ مرحوم آيه الله العظمى ميلانى شروع كرده بود. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات ، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شركت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيدمحسن حكيم ، سيدابوالقاسم خوئى ، سيد محمود شاهرودى ، ميرزا باقر زنجانى ، سيديحيى يزدى ، و ميرزا حسن بجنوردى ، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نكرد. پس از مدتى ايشان به مشهد بازگشتند.(24)


در حوزه علميه قم
آيه الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه مشغول شدند و از محضر بزرگانى چون مرحوم آيه الله العظمى بروجردى ، امام خمينى (ره )، شيخ مرتضى حائرى يزدى و علامه طباطبائى استفاده كردند. (25) در سال 1343، از مكاتباتى كه رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجه شدند كه يك چشم پدرشان به علت ((آب چشم )) نابينا شده است بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند!
به اين نتيجه رسيدند كه به خاطر خدا دست از قم بردارند و به مشهد بروند و از پدرشان مواظبت نمايند. چرا كه اگر خدا بخواهد دنيا و آخرت او را از قم به مشهد منتقل مى كند. ايشان در اين مورد مى گويند:
((به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال كار و وظيفه خود رفتم . اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم ، اعتقادم اين است كه ناشى از همان برى (نيكى ) است كه به پدر، بلكه به پدر و مادر انجام داده ام )). (26)
ايشان راهش را درست انتخاب كردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند كه چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترك كردند، اگر مى ماندند در آينده چنين وچنان مى شدند! ... اما آينده نشان داد كه انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سرنوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان ، رقم زده بود. آيا كسى تصور مى كرد كه در آن روز جوان عالم پر استعداد 25 ساله ، كه براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت ، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟!
البته ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبارزه و زندان و مسافرت ، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ بويژه آيه الله ميلانى ادامه دادند. همچنين از سال 1343 كه در مشهد ماندگار شدند در كنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس كتب فقه و اصول و معارف دينى به طلاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.(27)
همچنانكه تبليغ هم مى كردند و منبر مى رفتند.


مبارزات سياسى
آيه الله خامنه اى به گفته خويش ((از شاگردان فقهى ، اصولى ، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره ) هستند ))(28) اما نخستين جرقه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد سيدمجتبى نواب صفوى در ذهن ايشان زده است زيرا نواب صفوى با عده اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان سخنرانى پرهيجان و بيدار كننده اى در موضوع احياى اسلام و حاكميت احكام الهى ، و فريب و نيرنگ شاه و انگليس و دروغگويى آنان به ملت ايران ، ايراد كردند. آيه الله خامنه اى كه آن روز از طلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدت تحت تاءثير سخنان آتشين نواب واقع شده بود. ايشان مى گويند:
((همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نواب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شكى ندارم كه اولين آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن كرد )).(29)
بنابراين نخستين حركت انقلابى رهبر انقلاب و چند نفر از دوستانش در سالهاى 34 ـ 35 عليه استاندار لاقيد و فاسد استان خراسان به نام ((فرخ )) شروع شد. زيرا او به شعائر اسلامى احترام نمى كرد. آيه الله خامنه اى و دوستانش اعلاميه اى در ارتباط با امر به معروف و نهى از منكر نوشته ، با پست به اطراف فرستادند.(30)


همگام با امام خمينى (ره )
آيه الله خامنه اى از سال 1341 كه در قم بودند و حركت انقلابى و اعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريكا پسند محمدرضا شاه پهلوى ، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيبهاى فراوان و شكنجه ها و تبعيدها و زندانها مبارزه كردند و از هيچ خطرى نترسيدند.
نخستين بار در محرم سال 1383 از سوى امام خمينى (ره ) ماءموريت يافتند كه پيام ايشان را به آيه الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرم و افشاگرى عليه سياستهاى آمريكايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم ، برسانند. ايشان اين ماءموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى ، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريكا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرم (12 خرداد 1342) دستگير و يك شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينكه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15 خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده ، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند.(31) ده روز در آنجا با سخت ترين شرائط و شكنجه و آزارها زندانى شدند و عمال پهلوى موذيانه ترين توهينها و تمسخرها را نسبت به ايشان اعمال كردند. ايشان مى گويند:
((بد نبود! تجربه جديدى بود، يك دنياى جديدى بود با ساواك ، با بازجويى ها و دعواها و اوقات تلخى ها، اهانتهاى شديد و خلاصه ناراحتيهاى مبارزه )).(32)


دومين برداشت
رهبر مجاهد و مبارز، آيه الله خامنه اى پس از آزادى از بازداشتگاه لشكر مشهد، به قم رفته فعاليتهاى تحصيلى و عملى خود را ادامه دادند.
در بهمن 1342 ـ رمضان 1383 كه امام بزرگوار در قم نبود، علما و روحانيون مبارز بخصوص شاگردان ايشان ، سعى مى كردند رسالت خويش را در آن ماه مبارك انجام دهند، زيرا ماه رمضان ، ماه خداست و فرصت مغتنمى براى بيان حقايق بر مردم مسلمان . از طرفى هنوز تلخى پانزده خرداد و محبوس بودن امام خمينى از يادها نرفته بود. آيه الله خامنه اى با عده اى از دوستانش بر اساس برنامه حساب شده اى به مقصد كرمان حركت كردند. پس از دو ـ سه روز توقف در كرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانيها و افشاگريهاى پرشور ايشان بويژه در ايام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت . در روز پانزدهم رمضان كه مصادف با ميلاد امام حسن عليه السلام بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريكايى رژيم پهلوى ، به اوج رسيد و ساواك شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران كرد. رهبر بزرگوار حدود دو ماه در زندان قزل قلعه زندانى شدند و به صورت انفرادى انواع اهانتها و شكنجه ها را تحمل كردند. پس از آزادى ، بى درنگ به ديدار امام خمينى در قيطريه مى روند. امام در قيطريه در يك منزل تحت نظارت در واقع زندانى بود.
آيه الله خامنه اى يك ربع ساعت با شور و اشتياق تمام به همراه شهيد آيه الله سيدمصطفى خمينى ، در محضر امام نشستند و امام را زيارت كردند. در خصوص اين ديدار مى گويند:
((... خستگى را از تنم دور كرد و به قدرى ذوق زده بودم كه گريه كردم و امام خيلى ملاطفت فرمودند. به امام عرض كردم : اين ماه رمضان به علت نبودن جنابعالى ، آنطور استفاده نشد كه بايد; لذا از حالا، بايد به فكر محرم آينده بود! ))(33)


سومين و چهارمين بازداشت
رهبر فرزانه انقلاب ، در سال 1345 كتاب ((المستقبل للاسلام )). (آينده در قلمرو اسلام ) اثر سيد قطب مصرى را به فارسى ترجمه كردند. اين كتاب نخستين اثر قلمى و چاپى ايشان بود.(34) همزمان با ترجمه اين كتاب ، فعاليتهاى پايه اى و ايدئولوژيك سياسى را در سطح حوزه و دانشگاه و حتى در سطح جامعه تداوم و گسترش مى بخشيد و كلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى او در مشهد و تهران با استقبال كم نظير جوانان پر شور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليتها سبب عصبانيت ساواك شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند.(35) بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى كرد. كتاب ((آينده در قلمرو اسلام )) قبل از آنكه از چاپخانه بيرون بيايد، همه نسخه هايش جز چند نسخه كه از قبل بوسيله دوستان هوشيار برداشته شده بود، به غارت ساواك رفت و همه مباشران چاپ و نشر، دستگير و زندانى شدند! مترجم مجاهد و متفكر هم تحت تعقيب قرار گرفت و يك سال بعد (1346) دستگير و محبوس شد!(36) همين فعاليتهاى علمى و نوشتن و ترجمه و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود كه موجب شد آن بزرگوار توسط ساواك جهنمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردد.


پنجمين بازداشت
آيه الله خامنه اى درباره پنجمين بازداشت خويش به دست ساواك مى نويسد:
((از سال 48 زمينه حركت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيت و شدت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من ، كه به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت . سال 50 مجددا و براى پنجمين بار به زندان افتادم . برخوردهاى خشونت آميز ساواك در زندان آشكارا نشان مى داد كه دستگاه از پيوستن جريانهاى مبارزه مسلحانه به كانونهاى تفكر اسلامى به شدت بيمناك است و نمى تواند بپذيرد كه فعاليتهاى فكرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريانها بيگانه و به كنار است .
پس از آزادى ، دايره درسهاى عمومى تفسير و كلاسهاى مخفى ايدئولوژى و ... گسترش بيشترى پيدا كرد.(37)


بازداشت ششم
در بين سالهاى 1350 ـ 1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيه الله خامنه اى در سه مسجد ((كرامت ))، ((امام حسن ))، ((ميرزا جعفر )) مشهد مقدس تشكيل مى شد و هزاران نفر از مردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفكر و طلاب انقلابى و معتقد را بر اين سه مركز مى كشاند و با تفكرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت . درس نهج البلاغه ايشان از شور و حال ديگرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى كپى شده تحت عنوان ((پرتوى از نهج البلاغه )) تكثير و دست به دست مى گشت و فضاى گرفته شهر شهادت را روشن مى ساخت ! ... طلاب جوان و انقلابى كه درس حقيقت و مبارزه را از محضر مقام معظم رهبرى در آن سالها مى آموختند، مى رفتند و در اطراف و شهرهاى دور و نزديك ايران ، افكار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند.
اين فعاليتها موجب شد كه در دى ماه 1353 ساواك بى رحمانه به خانه آيه الله خامنه اى در مشهد هجوم برده ، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشتها و نوشته هايشان را ضبط كردند.
اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان كميته مشترك شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختيهايى كه ايشان در اين بازداشت تحمل كردند، به تعبير خودشان ((فقط براى آنان كه آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است ! )).(38) پس از آزادى از زندان ، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاشهاى علمى و تحقيقى و انقلابى . البته ديگر امكان تشكيل كلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.(39)


پايه گذارى ((جامعه روحانيت مبارز ))
آيه الله خامنه اى در سال 1356 به اتفاق عده اى از روحانيون و علماى بزرگ قم و تهران ، طرح ((جامعه روحانيت مبارز )) سراسر كشور را ريختند.(40) نقش اين نهاد در طول تاريخ انقلاب اسلامى و روند آن بر هيچ كس پوشيده نيست .


در تبعيد
رژيم جنايتكار پهلوى در اواخر سال 1356 آيه الله خامنه اى را با وضعى تاءثر بار دستگير و به ايرانشهر براى مدت سه سال تبعيد كرد كه البته در اواسط سال 1357 با اوج گيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران ، آن رهبر مجاهد از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفاك پهلوى قرار گرفتند.(41)
و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمل آن همه سختى و تلخى ، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه را ديدند و آن واقعه عظيم پيروزى انقلاب كبير اسلامى ايران و سقوط خفت بار حكومت سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى ، و در نتيجه برقرارى حاكميت اسلام در اين سرزمين بود.


در آستانه پيروزى
آيه الله خامنه اى در مشهد مقدس و در صفوف مبارزه مردمى بودند و امام خمينى رهبر كبير انقلاب در پاريس ; مبارزات مردمى به شدت ادامه داشت و رفته رفته اوج مى گرفت . اواخر دى ماه 1357 كه محمدرضا شاه پهلوى خونخوار و جنايتكار مجبور به فرار از ايران شد، ((شوراى انقلاب اسلامى )) با شركت افراد و شخصيتهاى مبارز و بزرگى همچون شهيد مطهرى از سوى امام خمينى در ايران تشكيل گرديد، آيه الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا در آمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر كبير انقلاب ، از مشهد به تهران آمدند.(42)


پس از پيروزى
آيه الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پر تلاش به فعاليتهاى ارزشمند جامعه اسلامى و در جهت نزديكتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى ، پرداختند كه همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و پايه اى و خطير و بسيار مهم بودند. ما در اين نوشتار مختصر به ذكر رووس آنها مى پردازيم و توضيح و تفصيل را به جاى ديگر وا مى گذاريم كه اگر آن شاء الله توفيق الهى شامل گردد به آن خواهيم پرداخت .
1ـ پايه گذارى ((حزب جمهورى اسلامى )) در اسفند 1357 ش با همكارى و همفكرى علماى مبارز و همرزم خود شهيد بهشتى ، شهيد باهنر، موسوى اردبيلى و هاشمى رفسنجانى ; در اسفند 1357.
2ـ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
3ـ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ، 1358.
4ـ نماينده امام خمينى (ره ) در شوراى عالى دفاع ، 1358.
5ـ نماينده امام (ره ) در سيستان و بلوچستان ، در فروردين ماه 1358 و حل مشكلات و مسائل سياسى آن ديار.
6ـ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى ، 1358.
7ـ حضور فعال و مخلصانه در لباس رزم ، در جبهه هاى دفاع مقدس در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صدام حسين به مرزهاى ايران ; با تجهيزات و تحريكات قدرتهاى شيطانى و بزرگ از جمله آمريكا و شوروى سابق .
9ـ ترور نافرجام ايشان توسط منافقى خلق در 6 تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران .
10ـ رياست جمهورى ; به دنبال شهادت مرحوم رجائى دومين رئيس جمهور شايسته اسلام و انقلاب و مردم ايران بود.(43) آيه الله خامنه اى در مهرماه 1360 با كسب بيش از شانزده ميليون راءى مردمى و حكم تنفيد امام (ره ) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دومين بار به مقام و مسووليت انتخاب شدند. (44)
11ـ رياست شوراى انقلاب فرهنگى ، 1360
12ـ رهبرى و ولايت امت ، كه از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر كبير انقلاب امام خمينى (ره ) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسووليت عظيم انتخاب شدند و چه انتخاب مبارك و درستى بود كه پس از رحلت امام راحل ، با شايستگى تمام توانستند امت مسلمان ايران ، بلكه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.


آثار قلمى
در پايان اين مختصر، شايسته است به آثار قلمى رهبر بزرگوار انقلاب هم نگاهى داشته باشيم :

الف ـ تاءليف و تحقيق و نظر
1ـ طرح كلى انديشه اسلامى در قرآن .
2ـ از ژرفاى نماز
3ـ گفتارى در باب صبر
4ـ چهار كتاب اصلى علم رجال
5ـ ولايت
6ـ گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد.
7ـ زندگينامه ائمه تشيع (چاپ نشده )
8ـ پيشواى صادق
9ـ وحدت و تحزب
10ـ هنر از ديدگاه آيه الله خامنه اى
11ـ درست فهميدن دين
12ـ پيام (مجموعه پيام ).

ب ـ ترجمه
1ـ صلح امام حسن تاءليف راضى آل ياسين .
2ـ آينده در قلمرو اسلام ، سيدقطب .
3ـ مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان ، عبدالمنعم نمرى نصرى
4ـ ادعانامه عليه تمدن غرب ، سيد قطب .
و ....



1- براى تفصيل و آگاهى بيشتر از اين شجره طيبه ، رجوع كنيد به كتاب ((الشجره الطيبه ))، ج 2، ص 90 خلخالى ، چاپ قم ، 1416.
2- نقباء البشر، القسم الثانى من الجزء الاول ، ص 640، شيخ آقا بزرگ طهرانى .
3- ((خامنه )) (زادگاه سيدحسين خامنه اى ) يكى از شهرهاى شهرستان شبستر است ، تقريبا در هفتاد كيلومترى شمال غرب تبريز واقع شده ، 6 كيلومتر از شبستر فاصله دارد، ارتفاع آن از سطح دريا 1380 متر است . رشته كوه ((مشو داغ )) در شمال و درياچه اروميه در جنوب آن قرار دارد. شخصيتهايى بزرگ همچون سيدحسين خامنه اى ، شيخ محمد خيابانى و ((ميرزا جعفر خامنه اى )) در خامنه به دنيا آمده و رشد كرده اند و از شخصيتهاى معروف تاريخ هستند.
4- با استفاده از سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با علما و روحانيون تبريز در مرداد ماه 1372; ر.ك مجله ((مسجد )) شهريور 1372.
5- اين مطلب مهم را در جايى نديده و نخوانده ام و شايد هيچكس هم ننوشته است . اما خلف صالح او رهبر معظم انقلاب ، اين راز ارجمند جد بزرگوارش را در تاريخ 5/5/1372 در تبريز براى همگان بويژه به جمعيت عظيم استقبال كننده كه نگارنده هم مثل يك قطره در بين آن امواج خروشان بود، چنين گفتند: ((... عالم بزرگ آن روز تبريز كه جد ماست ، پدر بزرگ من ، مرحوم حاج سيد حسين خامنه اى ; كه مردم به خانه اين عالم مى رفتند و درباره قضاياى مشروطيت از او سوال مى كردند و او مردم را تشويق مى كرد )).
6- ر.ك : ((شيخ محمد خيابانى خروش حماسه ها )) از اين قلم ، ص 41 ـ 42. 7- نقباء البشر، ص 641.
8- گنجينه دانشمندان ، شيخ محمد شريف رازى ، ج 7، ص 128، چاپ 1354. شايان ذكر است كه در مقدمه استاد آيه الله سبحانى بر منتخب ديوان شيخ عبدالصمد خامنه اى ، تاريخ ولادت مرحوم سيد جواد خامنه اى ، سال 1312 ق ذكر شده است .
ر.ك : مقتطفات من ديوان الشيخ عبدالصمد الخامنئى ، مقدمه ، ص 22، چاپ موسسه امام صادق عليه السلام ، قم 1414.
9- گنجينه دانشمندان ، ج 7، ص 128.
10- عروس اين بانوى با فضيلت يعنى همسر مقام معظم رهبرى مى گويد: ((سالهاست كه ما اشياى تجملاتى را به خانه مان راه نداده ايم ، زيبايى خوب است ، اما نبايد خودمان را درگير زندگى تجملاتى بكنيم . ما در خانه مان دكوراسيون به معناى تداول آن ، فرشها و پرده هاى قيمتى ، مبلمان و... نداريم . سالها پيش خودمان را از اين چيزها رها كرده ايم . والدين آقاى خامنه اى در اين رابطه سرمشق ما بوده اند و مادر ايشان چنين تجملاتى را مورد انتقاد قرار مى دادند... )). ر. ك : نشريه ((رى )) شماره 76، دوشنبه 24 بهمن 1373، به نقل از ((فرهنگ آفرينش )).
11- مجله شاهد، 15/8/60، شماره 22.
12- روزنامه جمهورى اسلامى ، 14/7/60.
13- روزنامه كيهان ، 16/5/64.
14- مجله ((شاهد ))، شماره 12، مورخ 15/8/1360.
15- همان منبع .
16- روزنامه جمهورى اسلامى ، 20/5/64.
17- مجله ((شاهد ))، شماره 12.
18- همان .
19- همان .
20- شاهد، شماره 12.
21- خورشيد تابان انقلاب اسلامى و سرچشمه زلال تواضع ، ص 4.
22- همان ، ص 6 و 7.
23- همان ، ص 8.
24- روزنامه اطلاعات ، 17/10/1373; مجله شاهد، شماره 12.
25- روزنامه اطلاعات ، 17/10/73; روزنامه كيهان ، 16/5/64.
26- حكايت شيرين و حالت انتقال از قم به مشهد را از زبان رهبر انقلاب در كتاب ((خاطرات و حكايتها)) ج 1، ص 27 ـ 30، به نقل از جزوه درس اخلاق ، از انتشارات نمايندگى ولى فقيه در سپاه ولى امر، بخوانيد.
27- شاهد، شماره 12.
28- مجله سروش ، 11/7/60، شماره 115.
29- خورشيد تابان انقلاب ، ص 10 و 11.
30- همان .
31- خاطرات و حكايتها، ص 21 ـ 23، ج اول .
32- خورشيد تابان انقلاب ، ص 15.
33- خورشيد تابان انقلاب ، ص 17 و 18.
34- مجله سروش ، 11/7/1360، شماره 115. 35- روزنامه اطلاعات ، شماره 30387، مورخ 17/10/1373.
36- كتاب آينده در قلمرو اسلام ، يادداشت چاپ هفتم .
37- روزنامه اطلاعات 17/10/1373، شماره 20387.
38- همان ; و مرحله اعتصام ، شماره 30، مهرماه 1363.
39- روزنامه اطلاعات ، 17/10/73.
40- همان ; و مجله اعتصام ، شماره 30.
41- همان منبع .
42- همان .
43- به تقابل نخستين رئيس جمهور ناشايست و خائن به اسلام و انقلاب و مردم يعنى ابوالحسن بنى صدر كه در سال 1360 به خاطر خيانت به اسلام و انقلاب و مردم و خدمت به بيگانگان ، توسط امام و مردم و مجلس شوراى اسلامى ، معزول گرديد و در اوج فضاحت و رسوايى به فرانسه گريخت !
44- براى آگاهى از خدمات و حوادث دوران هشت ساله رياست جمهورى رهبر انقلاب ، به كتاب ((چهار سال به مردم )) (چهار سال اول و دوم ) مراجعه كنيد.


مصطفى قلى زاده عليارى

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 20 بهمن 1389  1:50 PM
تشکرات از این پست
hemmatmehdi
hemmatmehdi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 824
محل سکونت : تهران

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

 

 
 من چای می‌دهم!
 

خاطراتی انقلابی از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: کنار خیابان سجده شکر کردم

 

تصویر بزرگ
روزهای اوج انقلاب در بهمن 57 و قله آن در دهه فجر، برای تمامی افرادی که آن روزها را درک کرده اند سرشار از خاطرات و یادهای شورانگیز است. البته کسی که خود در بطن و عمق حوادث و جریانات حضور داشته به صورت طبیعی خاطرات بیشتری خواهد داشت. حال، اگر این شخص کسی مانند رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه‌ای باشد، تبعاً آن خاطرات جذاب‌تر و خواندنی تر خواهد بود.


روزهای اوج انقلاب در بهمن ۵۷ و قله آن در دهه فجر، برای تمامی افرادی که آن روزها را درک کرده اند سرشار از خاطرات و یادهای شورانگیز است. البته کسی که خود در بطن و عمق حوادث و جریانات حضور داشته به صورت طبیعی خاطرات بیشتری خواهد داشت. حال، اگر این شخص کسی مانند رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه‌ای باشد، تبعاً آن خاطرات جذاب‌تر و خواندنی تر خواهد بود. در آستانه سالروز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، ما نیز به مطالب نقل شده از حضرت آقا رجوع کرده ایم و از میان خیل خاطرات ایشان، چند خاطره را که حال و هوای آن روزها را از دریچه دیده بصیر ایشان نشان می‌دهد، تقدیم می کنیم:


خاطره‌ای که تا به حال کسی نگفته!

«آمدن بنده به تهران ، قبلاً قرار بود خیلی زودتر انجام بگیرد. یعنی وقتی من از تبعید برگشتم و آمدم مشهد یک مدتی مشهد بودم و با دوستان تهران کارهای مشترکی داشتیم که برای انجام آن کارها به تهران بمانم و خود من هم همین قصد را داشتم ، لکن چون محرم و صفر در پیش بود و آن دستور امام نسبت به محرم و صفر، رفتم مشهد تا با همکاری دوستان، کارهای محرم و صفر را در مشهد سامان بدهیم و چون کارها مثل همه جای دیگر در ارتباط با مردم خیلی دست و پاگیر بود، تظاهرات فراوان و سازمان دادن راهپیمایی های مهم و بی سابقه چند صد هزار نفری مشهد مانع آمدن من از مشهد به تهران می شد تا این که مرحوم شهید آقای مطهری چند بار برایم پیغام فرستادند برای یک کار مهمی باید بیایم تهران و لذا دوستان مشهدی را راضی کردم که بیایم تهران و آمدم .

اما آن کار مهمی که ایشان گفته بودند، این بود که حضرت امام مرا به عنوان عضو شورای انقلاب معین کرده بودند و من از این قضیه خبر نداشتم که آنها می خواستند این مطلب را ابلاغ کنند. لهذا این انتصاب حضرت امام موجب شد تا در تهران بمانم و در مدرسه رفاه محل تشکیل کمیته استقبال استقرار یافتیم تا آن روزهای بسیار حساس قبل از آمدن حضرت امام و روز دوازدهم بهمن که در این رابطه یک خاطره ای در ذهنم مانده که شاید برای شما هم جالب باشد.

آن خاطره شبی است که اعلام شد فردای آن روز فرودگاه را بستند و بختیار می‌خواست این اعلامیه را در رادیو بخوانند. لذا چون چند نفر از اعضای شورای انقلاب با بختیار سوابق البته شاید آن روز اسم شورای انقلاب را هنوز بر این جمع منطبق نمی‌دانستند. می‌دانستند که شورای انقلابی وجود دارد منتها این که چه کسانی مجموعه شورا را تشکیل می‌دهند برایشان مشخص نبود . لکن به هر حال معلوم بود که یک عده‌ای با امام ارتباط دارند و بارزترین آنها شهید بهشتی و شهید مطهری و برخی از برادران دیگرمان مثل آقای هاشمی و شهید باهنر از جمله کسانی بودند که مشخصاً در زمینه مسائل تظاهرات و غیر ذلک با امام ارتباط داشتند آن شب یکی از همان آقایانی که با گروه بختیار ارتباط داشت ، اعلامیه بختیار را که در آن گفته بود می‌خواهم برای پاره‌ای مذاکرات با آیت الله خمینی به پاریس بروم ، آورد آنجا و گفت این اعلامیه را بختیار داده و گفته است امام هم با این اعلامیه موافقت کرده است و این امر برای ما غیر قابل باور بود که امام ملاقات با بختیار را به این سادگی بپذیرد.

چون ما از قبل می دانستیم که شرط دخول برای زیارت امام استعفا از مقامات و حتی بالاتر از آن تبری جستن از نظام پادشاهی و این قبیل چیزها است و در بین ما این شرط به عنوان اذن دخول برای رسیدن به خدمت امام گفته می‌شد و لذا برای ما قابل تصور نبود که بختیار با یک متن بی رمق و ضعیفی اجازه رسیدن به حضور امام را دریافت کرده باشد لکن آن کسی که اعلامیه را آورده بود و خودش هم عضو شورای انقلاب بود، می گفت تحقیقا آن کار انجام گرفته است .

در ابتدای جلسه که اعلامیه را آوردند، شهید بهشتی در جلسه نبود و قبل از این که ایشان بیایند شهید مطهری یکی از عبارات اعلامیه را اصلاح کرد و بعد که شهید بهشتی آمد یک اصلاح دیگری هم ایشان به عمل آوردند که در نتیجه این دو اصلاح تقریباً محتوا عوض شد و آن دو شهید گفتند اگر عبارات این طور باشد شاید مورد قبول حضرت امام قرار بگیرد، لکن به نظر اکثریت بعید به نظر می رسید که امام چنین چیزی را قبول کنند. از اثنای صحبت یکی از حضار هم عقیده خودمان گفت این مشکلی ندارد، خوب است خودمان تلفنی از پاریس سؤال کنیم؟ شهید مطهری گفت:

من خودم سؤال می کنم و رفت در اتاق مجاور که تلفن بود، پس از اندکی که برگشت گفت بله امام قبول کردند و آقای مطهری گفته بودند ما اینجا دو مطلب را اصلاح کردیم که به بختیار بقبولانیم لکن از آنجا گفته بودند شما برای تغییر اعلامیه اصرار نکنید، امام همان متن را قبول کردند، فقط شما کاری بکنید که اعلامیه به اخبار ساعت هشت بعد از ظهر برسد ایشان که برگشت گفت: امام قبول کردند و می گویند اصرار هم نکنید. ما گفتیم پس اقلاً این دو اصلاح انجام شده باشد که همان ساعت علمای قم ... و همه علمایی که از شهرستان به احتمال ورود امام آمده بودند تهران، در دبیرستان علوی اسلامی جمع بودند، ما هم رفتیم در جلسه آنها، به خاطر ندارم حالا که شهید بهشتی یا شهید مطهری در آن مجلس مطلب را به عنوان خبر جدید در آن مجلس گفتند که بختیار یک چنین اعلامیه‌ای داده است که ظاهراً امام هم قبول کردند.

آن برادرانی که در آن مجلس بودند ... گفتند: نه ، امام این را قبول نکرده است و این همان نظر ماها بود. یعنی ما هم فکر می کردیم این برای امام غیرقابل قبول است ، منتها آن تلفنی که به پاریس شده بود و از پاریس جواب داده بودند امام قبول کرده است سبب شد تا دوستان ما که در آن جلسه بودند گفتند ما خودمان با پاریس تماس گرفتیم ، امام قبول کردند. آقای منتظری گفتند: تا من خودم با پاریس صحبت نکنم باور نخواهم کرد و در آن جلسه بر سر این قضیه بگو مگو شد که آیا امام این متن جدید اصلاح شده را قبول می کنند یا نه ؟

همه ما معتقد بودیم اگر امام قبول کنند، کار عجیبی انجام گرفته و این را همه می‌دانستند منتها چون آن جمع موجود در آن جلسه سابقه‌ آن تلفن را نداشتند و خودشان با پاریس صحبت نکرده بودند، مایل بودند خودشان مستقیم صحبت کنند که به نظرم آقای منتظری تلفن کردند و به پاریس گفتند این که من می‌گویم را بنویسید خدمت امام بگویید و جوابش را به من بدهید. ما رفتیم به مدرسه رفاه منتظر جواب امام بودیم تا نیمه شب که آن اعلامیه کوتاه حضرت امام رسید و حضرت امام گفتند: نخیر من به کسی قول ندادم و تا استعفا ندهد، قبول نمی‌کنم. که فردای آن شب در روزنامه‌ها نوشتند و این همان تکه جالب خاطره آن شب بود که تا کنون کسی نگفته است.» (مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پیرامون خاطرات انقلاب، ۱۱ بهمن ۱۳۶۳)


تحصن در دانشگاه تهران در اعتراض به بستن فرودگاه‌ها

«آن شبی که قرار بود صبح فردا برویم تحصن کنیم، آن روزی بود که امام قرار بود بیایند و نیامدند ما رفتیم در بهشت زهرا یک سخنرانی شهید بهشتی کردند، بعد هم قطعنامه ای را که تهیه کرده بودیم خواندیم و برگشتیم. وقتی برگشتیم صحبت شد حالا باید قدم بعدی چه باشد؟ و فکر تحصن در تهران بی‌ارتباط با تجربه تحصن در مشهد نبود. یعنی تجربه موفق تحصن بیمارستان مشهد مشوق تحصنی بود که در تهران انجام گرفت و مدتی بحث شد که تحصن کجا انجام بگیرد؟ بعضی گفتند: در مسجد امام بازار که آن وقت موسوم به مسجد شاه بود و بعضی هم جاهای دیگر را پیشنهاد می‌کردند. ضمن همه پیشنهادها، دانشگاه هم پیشنهاد شد که این پیشنهاد بسیار جالب بود و از هر جهت خوب بود و بنابر این شد صبح زود برادرها بروند به دانشگاه ، منتها خوف این می رفت که دانشگاه را ببندند. لذا قبلاً ما فرستادیم با یکی از مسئولین دانشگاه که بعدها رئیس دانشگاه شد تفاهم کردیم و مشکلات زیادی هم سر راه ما درست کردند، اما مسجد دانشگاه خوشبختانه باز بود و ما فوراً رفتیم داخل مسجد و آن اطاقک بالای مسجد را ستاد کارهایمان قرار دادیم و اولین کاری که کردیم یک اعلامیه نوشتیم گفتیم که این اعلامیه پخش بشود چون فکر می‌کردیم حضور ما در اینجا وقتی فایده خواهد داشت که همراه با زبان و بیان باشد و این سیاست را تا آخر هم ادامه دادیم و همین بود که اثر کرد؛ زیرا اگر سخنرانی و اعلامیه ها نبود مشخص نمی‌شد که چه کاری انجام گرفته، یعنی هم مردم در جریان قرار نمی گرفتند و هم تبلیغات دستگاه می توانست آن را جور دیگری جلوه بدهد.

لذا برنامه‌های مختلفی در دانشگاه داشتیم، یکی سخنرانی‌های مستمری بود که در مسجد دانشگاه انجام می‌گرفت و هر کدام از ماها یک برنامه سخنرانی آنجا گذاشتیم، از برنامه‌های دیگر انتشار اعلامیه‌ها بود و یکی دیگر هم بولتن روزانه منتشر می‌کردیم که به گمانم دوتا بولتن منتشر کردیم ، یکی در دانشگاه به نام تحصن بود یکی هم هنگام تشریف آوردن امام و بعد از ورود امام در مدرسه رفاه که من یکی دو شماره از آن را دارم که نشان دهنده سبک روحیات و افکار و آن هیجانات و احساس‌ها و دیدهای خیلی ابتدایی نسبت به حوادث بی سابقه و سریع آن روزهاست که آدم وقتی نگاه می‌کند می‌بیند آن وقت با مسائل چگونه برخورد می کردیم.» (مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پیرامون خاطرات انقلاب، ۱۱ بهمن ۱۳۶۳)


در تحصن گفتم من چای می‌دهم!

«هنگامی که قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیکی که با هم کار می‏کردیم و همه‏شان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایی پیدا کردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی - با هم می‏نشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت می‏کردیم. گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران می‏شوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیاییم سازماندهی کنیم که وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به اینجا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.

ما عضو شورای انقلاب بودیم و بعضی هم در آن وقت، این موضوع را نمی‏ دانستند و حتی بعضی از رفقا - مثل مرحوم ربانی شیرازی یا مرحوم ربانی املشی - نمی‏دانستند که ما چند نفر، عضو شورای انقلاب هم هستیم. ما با هم کار می‏کردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبت همان بیت امام بود که وقتی ایشان وارد می‏شوند، مسئولیت هایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم برای این موضوع، یک سازماندهی بکنیم. ساعتی را در عصر یک روز معین کردیم و رفتیم در اتاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسئولیت‌ها شد و در آنجا گفتم که مسئولیت من این باشد که چای بدهم! همه تعجب کردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. می‏شود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده‏ من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما می‏خواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کار آنجا را انجام بدهیم، خوب است.

این، روحیه‏ من بوده است. البته، آن حرفی که در آنجا زدم، می‏دانستم که کسی من را برای چای ریختن معین نخواهد کرد و نمی‏گذارند که من در آنجا بنشینم و چای بریزم؛ اما واقعاً اگر کار به اینجا می‏رسید که بگویند درست کردن چای به عهده‏ شماست، می‏رفتم عبایم را کنار می‏گذاشتم و آستین‌هایم را بالا می‏زدم و چای درست می‏کردم. این پیشنهاد، نه تنها برای این بود که چیزی گفته باشم؛ واقعاً برای این کار آماده بودم.

من، با این روحیه وارد شدم ... گفتن این مطالب، شاید چندان آسان نباشد و ممکن است حمل بر چیزهای دیگر شود؛ اما واقعاً اعتقادم این است که برای انقلاب باید این‏طوری باشیم.» (سخنرانی در مراسم تودیع کارکنان نهاد ریاست جمهوری، ۱۸ مرداد ۱۳۶۸)


دیدم امام تک و تنها از انتهای کوچه می آید

«یکی از خاطرات خیلی جالب من، آن شب اولی است که امام وارد تهران شدند؛ یعنی روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطلاع داشته باشید و لابد شنیده‌اید که امام، وقتی آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانی کردند، بعد با هلی‌کوپتر بلند شدند و رفتند.

تا چند ساعت کسی خبر نداشت که امام کجا هستند! علت هم این بود که هلی‌کوپتر، امام را در جایی که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر می‌خواست جایی بنشیند که جمعیت باشد، مردم می‌ریختند و اصلاً اجازه نمی‌دادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. می‌خواستند دور امام را بگیرند.

هلی‌کوپتر در نقطه‌ای در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلی امام را سوار کرد. همین آقای «ناطق نوری» اتومبیلی داشتند، امام را سوار می‌کنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام می‌گویند: مرا به خیابان ولی‌عصر ببرید؛ آنجا منزل یکی از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ می‌روند و سراغ به سراغ، آدرس می‌گیرند، بالاخره پیدا می‌کنند - منزل یکی از خویشاوندان امام - بی‌خبر، امام وارد منزل آنها می‌شوند!

امام هنوز نماز هم نخوانده بودند - عصر بود - از صبح که ایشان آمدند - ساعت حدود نه و خرده‌ای - و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندکی استراحت کرده بودند! آن‌جا می‌روند که نمازی بخوانند و استراحتی بکنند. دیگر تماس با کسی نمی‌گیرند؛ یعنی آن‌جا که می‌روند، با کسی تماس نمی‌گیرند. حالا کسانی که در این ستادهای عملیاتی نشسته بودند - ماها بودیم که نشسته بودیم - چقدر نگران می‌شوند! این دیگر بماند. چند ساعت، هیچ کس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند که بله، امام در منزل فلانی هستند و خودشان می‌آیند، کسی دنبالشان نرود!

من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آن‌جا در یک قسمت، کارهایی را که من عهده‌دار بودم، انجام می‌گرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر می‌کردیم. در همان روزهای انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عده‌ای آن‌جا بودیم که کارهای مربوط به خودمان را انجام می‌دادیم.

آخر شب - حدود ساعت ۹/۳۰ یا ۱۰ بود - همه خسته و کوفته، روز سختی را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقی که کار می‌کردم، نشسته بودم و مشغول کاری بودم؛ ناگهان دیدم مثل این که صدایی از داخل حیاط می‌آید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محل رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محل رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صدای گفت‌وگویی می‌آید؛ مثل این‌که کسی آمد، کسی رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان می‌آیند! برای من خیلی جالب و هیجان‌انگیز بود که بعد از سالها ایشان را می‌بینم - پانزده سال بود، از وقتی که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهای متعدد - شاید حدود بیست، سی نفر آدم، آن‌جا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضی‌ها گفتند که امام را اذیت نکنید، ایشان خسته‌اند.

برای ایشان در طبقه بالا اتاقی معین شده بود - که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگهداشته‌اند و ایام دوازده بهمن، گرامی می‌دارند - به نحوی طرف پله‌ها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پای پله‌ها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه می‌کردیم. روی پله‌ها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمی‌آید که این بیست، سی نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روی پله‌ها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. به‌هرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند.

البته فردای آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوی شماره دو منتقل شدند که بر خیابان ایران است - نه مدرسه علوی شماره یک که همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آن‌جا بود. این خاطره به یادم مانده است.» (گفت و شنود صمیمانه رهبر معظم انقلاب اسلامی با گروهی از جوانان و نوجوانان، ۱۴ بهمن ۷۶)


امام گفتند شبها در مدرسه نمانید

«من با بسیاری از این شهدای نامدار و معروف روزها و شب‌ها زیادی را با هم بودیم. کمتر ساعاتی را ما چند نفر از هم جدا می شدیم که در این رابطه چند چیز ما را به هم متصل می کرد: یکی شورای انقلاب بود که تمام سنگینی کارهای آن روز بر دوش شورای انقلاب بود و حتی بعد از تشکیل دولت موقت هم باز در حقیقت همین عده کارها را روبراه می‌کردند . در آن روزها رادیو و تلویزیون را باید مواظب می بودیم ، پادگان ها را باید مراقبت می کردیم و آن کسانی را که شاید به تحریک گروهک‌ها اسلحه خانه‌ها را غارت می کردند باید مواظب می بودیم، از جاهای مختلف که برای حل مشکلات فراوان مراجعه می‌کردند مراقبت می‌کردیم و تمام مسائل به این جمع مربوط می شد که بایستی دائماً با هم می‌بودیم و لذا من با همه آنها خاطره دارم، لکن واقعاً عاجز از این هستم که بتوانم یکی از آن خاطرات را انتخاب کنم. البته شب های هفدهم و هجدهم بهمن به آن طرف و بخصوص از نوزدهم بهمن که نیروی هوایی آن رژه را در حضور امام رفتند، خیلی مسئله جدی تر شد و احتمال کودتا می‌رفت گرچه آن سران فراری انکار می کردند، لکن بعدها از نوشتجاتی که از آنها باقی مانده و راست و دروغ‌هایی که سر هم کردند، معلوم شد. واقعاً قصد داشتند اگر بتوانند یک حرکتی انجام بدهند، اما نمی توانستند و چنین امکاناتی برایشان وجود نداشت، زیرا کودتا به معنای سرکوب میلیون‌ها نفر بود.

آنها می توانستند با مقداری تانک به خیابانها بیایند و تعداد بیشتری از مردم را هدف گلوله قرار دهند یا چند جا را بمباران کنند اما چیزی که بتواند حاجت آنها را بر آورده کند اصلاً برایشان ممکن نبود چون اگر می خواستند موفق شوند، بایستی همه مردم را از بین می بردند، لکن نسبت به مقر حضرت امام در مدرسه علوی و مدرسه رفاه که محل اجتماع ما بود و دولت موقت نیز روز پانزدهم بهمن در همان مدرسه رفاه کارهای خودش را شروع کرده بود، احتمال حملات بیشتری وجود داشت . می گفتند ممکن است بیایند آن جا را بمباران کنند یا چترباز پیاده کنند و یک کارهایی انجام بدهند. مثلاً فرض ‍ کنید دست به یک کارهای خطرناکی از قبیل آتش سوزی بزنند و به هر حال احتمال چنین چیزهایی وجود داشت .

لذا شب ها مصراً از ما می‌خواستند برویم در جاهای مختلفی و یکجا نباشیم، برای این که اگر حادثه‌ای پیشامد کرد، همه با هم از بین نروند و چند نفری باقی بمانند. البته ما خودمان ترجیح می‌دادیم برویم مدرسه علوی و محل اقامت امام، همان جا باشیم لکن خبر آوردند امام گفتند: این جا جمع نشوید و متفرق بشوید که بعداً شب‌ها را در منازل مختلف می خوابیدیم و دو شب را من با مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر همان نزدیکی‌ها منزل حاج محسن لبانی بودم، چون خانه‌هایی را انتخاب می کردیم که نزدیک مدرسه رفاه باشد و من آن شبها را فراموش نمی‌کنم که فکر و مطالعه می‌کردیم ببینم برای فردا چگونه برنامه‌ریزی کنیم و دائماً صدای انفجار گلوله و حتی گلوله های منوری را که ما تصور می‌کردیم به طرف بیت امام پرتاب می‌شود، مشاهده می‌کردیم، که خیلی شب‌های هیجان انگیزی بود.» (مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پیرامون خاطرات انقلاب، ۱۱ بهمن ۱۳۶۳)


همان کنار خیابان سجده شکر کردم

«روز ۲۲ بهمن و روزهایی که امام تشریف آورده بودند، می‌دانید مقر کارها در مدرسه رفاه بود؛ اما محل سکونت امام دبستان علوی شماره ۲ بود که باید خیابان ایران، یعنی کوچه مستجاب را طی می کردیم و از خیابان ایران هم مقداری می‌گذشتیم و می‌رفتیم می‌رسیدیم آنجا که تمام این مسیر هم در تمام ساعات مملو از جمعیت بود و ساعت های متمادی مردم در سطح خیابان و کوچه های اطراف ایستاده بودند به انتظار این که دسته‌دسته بروند امام را زیارت کنند، امام هم یک دستی تکان می‌دادند و مردم به هیجان می‌آمدند و عده‌ای حتی غش هم می‌کردند و آنها از منزل بیرون می‌رفتند، یک عده دیگر می‌آمدند و تمام ساعات روز تقریباً پیش از ظهر مردها بودند و بعدازظهر زنها.

ما یک ستاد جدیدی هم در دبیرستان علوی اسلامی تشکیل دادیم برای کارهای تبلیغات و اعزام افراد به کارخانه ها، برای این که کارگرها را توجیه نمایند و از نفوذ بعضی از عناصر مخرب که داشت در کارخانه‌ها صورت می گرفت، جلوگیری کنند، و کارهای تبلیغاتی گوناگون دیگر که دفتر تبلیغات اسلامی و مدرسه شهید مطهری، همه از همان تشکیلات کوچک آن روز سر چشمه گرفت و منشعب شد .

یک روزی که من داشتم بین این دو سه مقر برای انجام یک کاری با عجله می‌رفتم یکی از دوستان مرا نگه داشت و گفت : شماها این جا مشغول کارهای خودتان هستید لکن عوامل کمونیست در کارخانه ها رفتند و دارند کارگرها را تحریک می کنند و کارهای مخرب انجام می دهند و چون آن روزها لحظات آن قدر پر حادثه بود که قدرت ذهن و حتی چشم انسان قادر نبود همه این حوادث و تازه‌های کشور در این محدوده مکانی کوچک که در آن چند روز داشت خودش را نشان می داد و بر یک عده معدودی تحمیل می‌شد و باید آنها را حل و فصل کنند، تحلیل کند و واقعاً چنین قدرتی برای هیچ کس وجود نداشت، خیلی روزهای دشوار و پر حادثه‌ای بود، لذا مطلب به نظرم خیلی جدی نیامد و حساس نشدم و رفتم در آن محلی که داشتیم همان دبیرستان علوی که یک نفر دیگر با همان برادر آمد، یک گزارش مفصل تری داد.

من احساس کردم یک حادثه‌ای هست، تصمیم گرفتم بروم از نزدیک ببینم، پرسیدم کجا بیشتر حساس است. یک کارخانه ای را اسم آوردند و گفتند در این کارخانه عده ای هستند، رفتم در آن کارخانه، دیدم بله کارگران این کارخانه هشتصد نفر بودند، پانصد نفر دختر و پسر کمونیست هم بر اینها اضافه شده بودند، همان طور که می‌دانید وقتی در یک بخشی از مناطق کارگری تهران که کارخانه‌های زیادی نزدیک هم هستند، اگر هم حادثه‌ای در یکی از این کارخانه‌ها اتفاق می افتاد، می توانست با سرعت به جاهای دیگر سرایت کند و معلوم شد اینها می‌خواستند یک پایگاه برای خودشان درست کنند که همین‌جا را پایگاه قرار دادند و مسئولان آن جا را تهدید به قتل و ارعاب می‌کردند تا کارگرها احساس پیروزی بکنند، و آنها هم نقطه نظرهای خاص خودشان را اعمال نمایند. من وقتی رفتم آنجا دیدم وضع آن طور است ، مشغول حل و فصل قضایا شدم.

آن روز را در آن جا گذراندم و روز بعد هم که ۲۲ بهمن بود من در آن کارخانه بودم که خبر حمله نیروهای گارد به نیروی هوایی را شنیدم که به وسیله مردم شکست خوردند و تار و مار شدند. در راه بازگشت از آن کارخانه بودم که ناگهان رادیو گفت: اینجا صدای انقلاب اسلامی ایران است و من از ماشین پائین آمدم، روی خیابان افتادم و سجده کردم . یعنی این حادثه برایم خیلی عجیب بود. اگر چه بعد از آمدن امام معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده اما این که از رادیو و فرستنده رسمی کشور این صدا به گوش من برسد، این اصلاً یک چیز باور نکردنی بود و خنده دار این جاست که به شما بگویم: شاید تا چند هفته دائماً این فکر و این شک برای من پیش ‍ آمده بود که نکند من خواب باشم و لذا فکر می‌کردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم اما معلوم شد نخیر بیداری است.»
 
http://www.farhangnews.ir/site/Default.aspx?tabid=2&CId=4&NewsId=20802
 
سه شنبه 26 بهمن 1389  2:01 PM
تشکرات از این پست
argon7241
argon7241
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 19
محل سکونت : تهران

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

دستتون درد نکنه تا می تونید از این مطالب بذارید.

پنج شنبه 26 اسفند 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
zeinab_p
zeinab_p
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1388 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:زندگی مقام معظم رهبری

اگر برنج نباشد، نمی خوریم

 

مادر یک شهید، که از بستگان رهبر عزیز نیز هستند، تعریف میکرد:

«یک روز مهمان ایشان بودیم. ظهر بود و ما در کنار سفره منتظر حاج آقا نشسته بودیم. وقتی ایشان آمدند نگاه به غذا کردند و گفتند: «مثل اینکه نوع برنج با برنج روزهای دیگر فرق کرده است»؟ خانم ایشان گفتند: حاج آقا! روز عید است و میهمان هم داریم. برنج کوپنی هم تمام شده است. مجبور شدیم، برنج آزاد بخوریم! حاج آقا ناراحت شدند و فرمودند:

«بنا نبود تغییری در زندگی ما بدهید. ما که با میهمان این حرف ها را نداریم. اگر برنج نباشد، برنج نمی خوریم.»

 

برگرفته از کتاب گلهای باغ خاطره (110 خاطره و حکایت جالب و شنیدنی از مقام معظم رهبری)

مولف: حسن صدری مازندرانی

به کانال تلگرام "دوستداران کتاب" بپیوندید

من کتاب های خوبی رو که خوندم تو این کانال معرفی میکنم همراه با مطالب مفید دیگر

دوستداران کتاب

@bookworms2

شنبه 6 فروردین 1390  12:01 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها