خيلي ها دلشان نمي خواهد كه هيچ وقت راهشان كج شود سمت بهشت زهرا، جايي كه براي همه خانه ابدي است. حاشيه اتوبان بهشت زهرا را بچه هاي گل فروش پر كرده اند هر از چند گاهي هم از ترس سر رسيدن ماموران بساطشان را جمع مي كنند و مي دوند داخل مزرعه هاي صيفي جات و سبزيجات...
ورودي اصلي بهشت زهرا شلوغ است؛ اما سكوت مرگباري بهشت زهرا را فرا گرفته است؛ جز چند نفري كه به صورت پراكنده اين طرف و آن طرف پاي قبري نشسته اند انسان دو پاي ديگري ديده نمي شود. اكثر آنهايي كه براي تشييع جنازه مرده اي به بهشت زهرا مي آيند يك راست مي روند پشت مقبره هاي خانوادگي جايي كه ميت آنجا شسته و تكفين مي شود، برايش نماز مي خوانند او را با آمبولانس به سمت محل تدفين مي برند.
نماي اول: مرده باشي عزيزي
سكوت وسط هفته بهشت زهرا يك طرف و شلوغي اطراف غسالخانه يك طرف. بيچاره مرده ها نمي دانند آنهايي كه امروز براي تشييع جنازه شان جمع شده اند قرار است تا ساعتي ديگر آنها را در ميان همان مردگاني به خاك بسپارند كه مدت هاست در اين انتظار به سر مي برند كه يكي از اعضاي خانواده شان به سراغشان بيايد و آبي روي قبرشان بريزد و فاتحه اي بخواند و...
اينجا كلا مرده باشي عزيزتري. يعني كارهايت زودتر راست و ريست مي شود چند نفر با هم مي روند سراغ كارهاي تدفين. يكي جواز فوت را مي گيرد، ديگري در صف بانك مي ايستد، جواني دنبال دريافت برگه غسل، برگه حمل به مزار، فيش تابلوي موقت، ترمه و برگه كامپيوتري جهت دفن... آن يكي شناسنامه باطل مي كند... هر قدر كه در دنياي زنده ها كارها با دعوا، هراس، التماس و پارتي پيش مي رود، وقتي مردي كارهاي تدفين ظرف يكي دو ساعت انجام مي شود، ظرف ده دقيقه جواز دفن صادر مي كنند، شناسنامه باطل مي كنند، قبر مي خرند و...
نماي دوم: يك قبر اكازيون با امكانات جانبي
پس از اينكه گواهي فوت از پزشك مربوط، بيمارستان و يا پزشكي قانوني صادر شد متوفي به بهشت زهرا انتقال پيدا مي كند. در اين بين آنهايي كه از بضاعت مالي بيشتري برخوردارند با ماشين هاي مدل بالاي گل زده و تزيين شده مرده شان را تا بهشت زهرا بدرقه مي كنند...
مردي در ميان قبور خالي بهشت زهرا به دنبال يك قبر در قطعه اي خوش آب و هوا است تا ناغافل آفتاب روي سنگ قبر نيفتد و مرده اذيت نشود! درست مثل بنگاه هاي معاملات ملكي طرف وارد مي شود و شرايطش را مي گويد و سر قيمت خانه چانه مي زند و بنگاهدار هم تا مي تواند ويژگي هاي مثبت خانه را به رخ خريدار مي كشد.
براي اين صاحب عزاها نزديك بودن قبر به خيابان اصلي و زير درخت بودن و دسترسي به آب و خلاصه دنج و ساكت بودن خيلي مهم است اما براي مرده؟! فكر نمي كنم برايش فرقي كند زير سايه درختان با حلقه ها و سبدهاي پرگل وارد خانه ابدي 20 ميليوني شود يا زير تيغ آفتاب و در ميان گرد و خاك هاي به پا خاسته در قطعه هاي تازه تاسيس!
نماي سوم: تندي بوي كافور و مرده هايي كه قرار است با ربات شسته شوند
تندي بوي كافور كه توي سر مي پيچد حسابي آدم منگ مي شود؛ هنوز منگي اش از سر بيرون نرفته كه ضجه ها و ناله هاي جماعت عزيز از دست داده اضافه مي شود. چقدر شلوغ است. مردم دسته دسته با چهره اي اشك آلود وارد مي شوند. يك سالن اصلي با نوري نسبتا كم و گرم، دو طرف سالن با شيشه هاي مشجر با ضخامت سه سانتي متر پوشانده شده كه تنها باريكه اي از اين شيشه ها براي تماشا باز است! راستي تماشاي چه؟...
اينجا غسالخانه است گرم و تاريك... حداقل آنجايي كه زنده ها مجاز به ايستادن هستند كه جز اين نيست. اما پشت اين شيشه ها اوضاع بهتري حاكم است؛ نور كافي، آب فراوان، هواكش، سكو و وان هاي سنگي سردي كه انتظار مرده ها را مي كشند... دنياي زنده ها اين طرف با ناله و شيون عجين شده است. سراسيمگي و تشويش در چهره ها موج مي زند . اما آن طرفي ها كه پشت اين شيشه هاي ضخيم اند صوت قرآن و صلوات مي شنوند و پاك و تميز مي شوند؛ درست مثل زماني كه مي خواستند وارد دنيا شوند...
اين طرفي ها سر و دست مي شكنند، از سر و كول هم بالا مي روند، فرياد مي زنند و ناله مي كنند تا از پشت شيشه ها شستن و حمام كردن مرده ها را نظاره كنند اما آن طرفي ها در سكوت به سر مي برند، نظاره مي كنند و دستشان كوتاه است و زبانشان بسته... «قانون» اينجا حكم مي كند متوفي مثل تمام مرده ها با برانكارد آهني غسالخانه وارد و از دري ديگر خارج شود. تنها چيزي كه اينجا ارزش ندارد نام، نشاني، شهرت و مقام افراد است همه مرده ها بايد منتظر باشند تا نوبت شان شود اينجا كارها عين مساوات است...
هر حركتي كه به متوفي داده مي شود اين طرفي ها صداي ناله هايشان را بالاتر مي برند و خودزني هايشان را بيشتر مي كنند اما زنده هاي آن طرفي آرام و استوار ذكر مي گويند و صلوات مي فرستند...
مي گويند تا چند وقت ديگر قرار است مرده ها را مكانيزه بشويند با دستگاه! هنوز در مرحله آزمون و خطاست و آزمايشي در چند جا در حال عملي شدن است. تصور كن مرده را مي گذاري داخل دستگاه از آن طرف شسته شده تحويل مي گيري! نمي دانم چقدر اجراي اين كار امكان پذير است آخر مگر دستگاه نيت بلد است مي داند چطور حنوط دهد و بشويد بعيد هم نيست شايد يادش مي دهند!
نماي چهارم: نماز بدرقه
مرده راتحويل گرفتند مي برند كه نماز بخوانند. باز هم سراسيمگي در چهره زنده ها موج مي زند اين سراسيمگي آدم را ياد غسالخانه و شيشه هاي ضخيمش مي اندازد كه مردم پشت شيشه سر و دست مي شكستند و تقلا مي كردند تا جاي دنجي! پيدا كرده و راحت تر متوفي را نگاه كنند و حال اينجا باز همان داستان، باز همان مردم، باز همان سراسيمگي و باز...
«اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمد عبده و رسوله... ارسله بالحق بشيرا و نذيرا بين يدي الساعه... اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات...» بعضي ها همان طور كه زير لب دعاها را مي خواندند، اشك مي ريزند. راستي براي چه؟ براي دلتنگي از دست دادن عزيز؟ براي خودشان كه تنها مانده اند؟ يا براي مرده اي كه حال چشم دوخته به همين دعا و اميد به آمرزش ها؟...
مثل اينكه اينجا مساوات و برابري حرف اول را مي زند. متوفي هر كه مي خواهد باشد غني، فقير، مشهور، گمنام، تحصيل كرده يا بي سواد وقتي كه روي زمين مي گذارندش تا نماز بخوانند بايد با سطح زمين برابري داشته باشد و مرتبه و رتبه اش نمي تواند او را در جايي بلندتر يا پست تر از زمين قرار دهد.
نماي پنجم: قبرهايي با 3 صاحبخانه
يك اندازه و يكدست كنار هم رديف شده اند. مثل اينكه براي تقسيم بندي شان از خط كشي هاي ميلي متري بهره گرفتند تا خانه يك متوفي بزرگ تر از ديگري نباشد. عجب دنيايي دارد اين اشرف مخلوقات! قبرهاي جديد كه تازگي ها 3 طبقه هم شده اند اگر هر 3 طبقه اش توسط صاحب عزا خريداري نشود ظرف چند ساعت به فروش مي رسد و صاحبخانه پيدا مي كند. آن وقت است كه كلي دردسر درست مي شود هنگام برگزاري مراسم و تداخل گريه ها و ضجه ها. داستان يك قبر است و 3 مرده!
نوحه خوان ها هم كلا در اين مواقع با هم رقابت سرسختي را در پيش گرفته اند، يكي تركي مي خواند و آن يكي فارسي يكي از درد فراغ مادر مي گويد و آن يكي از مرگ برادر. بازار فيلم برداري و عكاسي با دوربين هاي خانگي هم داغ داغ است. دختر جواني روي صورت ها زوم مي كند و كلوزآپ مي گيرد. بيشتر به مراسم فخرفروشي مي ماند تا گريه هاي فراق. البته دور و اطراف هستند كساني كه بساطشان ساده است و گريه هايشان خالص اما در اقليت اند.
تدفين كه تمام مي شود آرام آرام جماعت مي روند به سمت سالن هاي پذيرايي كه برايشان تدارك ديده شده است. متوفي مي ماند تنهاي تنها. فرقي هم نمي كند زير درخت باشد يا آفتاب. خانه اش 20 ميليوني باشد يا 300 هزار توماني، او تنهاست با اعمالش...
نماي ششم
... و اين داستان پايان زندگي دنيايي و شروع دنياي اخروي همه ماست. هنوز قبرهاي خالي زيادي وجود دارند كه انتظار مي كشند، انتظار كساني را كه جرعه مرگ را نوشيده اند و حال بايد با كوله باري از يك زندگي كوتاه و يا بلند در اين خانه هاي دومتري سكني گزينند. صداي پاي خودم را در اين سكوت مرگبار مي شنوم اگر گوش را تيز كرد هنوز مي توان از گوشه و كنارهاي اين زمين سرد صداي گريه هاي مردم پس از آخرين ديدار در آن تاريكي و سرازيري خانه خاكي به گوش مي رسد و صداي «لا تخف و لا تحزن»...