0

روانشناسی نابهنجاری

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

روانشناسی نابهنجاری

اکثر ما دورانی از احساس اضطراب، افسردگی، زنجیدگی بدون دلیل یا بی‌کفایتی در روبه‌رو شدن با مشکلات زندگی را داشته‌ایم. خشنود زیستن و بامعنا زیستن در دورانی که تغییرات سریع اجتماعی و تکنولوژکی یکی به ‌وقوع می‌پیوندد کار آسانی نیست. بسیاری از فرضیات سنتی راجع‌به کار، مذهب، جنسیت، ازدواج، و خانواده مورد سؤال قرار گرفته‌اند و ارزش‌های اجتماعی معینی که به اجداد ما احساس امنیت می‌دادند دیگر رهنمودهای روشنی برای رفتار فراهم نمی‌کنند. عوامل متعددی اشاره بر این دارند که امروزه فشار زندگی بیش از قرن گذشته است: مصرف زیاد داروهای آرام‌بخش ( tranquilizer ) قرص‌های خواب‌آور، الکل و داروهای دیگر، زیاد‌شدن جنایات خشونت‌بار، و توسل روزافزون به مراقبه ( meditation ) و انواع شیوه‌های درمانی برای دستیابی به تسکین‌ خاطر.

کسی که در دوره‌هائی از زندگی طعم تنهائی، شک به خویشتن و یأس را نچشیده باشد حقیقاً یک فرد استثنائی است. وقتی که از نمونهٔ معروف جمعیت آمریکائی پرسیده شد که: 'آیا هرگز احساس کرده‌اید روزی دچار بحران روانی - nervous breakdown ، بشوید؟' از هر پنج نفر یک نفر از آنان جواب مثبت داد (مؤسسهٔ ملی بهداشت روانی - National Institute of Mental Health ،۱۹۷۰). اما اکثر مردم به اختلال‌های روانی دچار نمی‌شوند؛ آنها به‌نحوی با مشکلات خود کنار می‌آیند و به فعالیت‌ خود ادامه می‌دهند.

در این مبحث افرادی نظر می‌افکنیم که در برابر مشکلات تسیلم شده‌اند و دیگر نمی‌توانند شخصاً از عهدهٔ کارها برآیند و نیز ار افراد دیگر که سبک زندگی آنها بر مدار خود - ویرانگری ( self - destructiveness ) می‌چرخد.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 12 تیر 1389  10:03 AM
تشکرات از این پست
saeid63
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری


اختلال‌های اضطرابی
 

اکثر ما در روبه‌رو شدن با موقعیت‌های تهدید‌آمیز یا فشارزا احساس اضطراب و تنش می‌کنیم. این‌گونه احساسات، واکنش‌های به‌هنجاری در برابر فشار روانی هستند. اضطراب تنها زمانی نابه‌هنجار محسوب می‌شود که در برابر موقعیت‌هائی رخ دهد که اکثر مردم به‌راحتی آنها را حل و فصل می‌کنند. اختلال‌های اضطرابی شامل گروهی از اختلال‌ها است که در آنها اضطراب یا نشانهٔ اصلی است (اختلال‌های اضطراب فراگیر و وحشت‌زدگی) یا اینکه اضطراب زمانی تجربه می‌شود که شخص سعی دارد رفتارهای غیرانطباقی خاصی را کنترل کند (اختلال‌های هراس و وسواس فکری - عملی).

   

  

   

  اختلال‌های اضطراب فراگیر و وحشت‌زدگی

کسی‌که دچار اختلال اضطراب فراگیر است سراسر روز را در یک حالت تنش شدید به‌سر می‌برد؛ بیشتر اوقات به‌صورت مبهمی احساس نگرانی و ناآرامی می‌کند و حتی در برابر فشارهای خفیف هم واکنش افراطی نشان می‌دهد. ناتوانی در آرمیدگی ( relaxation )، خواب آشفته، خستگی مفرط، سردرد، سرگیجه، و تپش قلب از متداول‌ترین شکایات جسمانی این بیماران است. علاوه بر این، چنین فردی دائماً نگران انواع مشکلات احتمالی است و تمرکز فکر و تصمیم‌گیری برایش دشوار است؛ وقتی هم سرانجام تصمیمی می‌گیرد این خود نگرانی بیشتری می‌آفریند ( 'آیا تمام پی‌آمدهای احتمالی را در نظر گرفته‌ام؟' ، 'آیا مصیبتی در پیش خواهد بود؟' ) برخی از توصیف‌هائی را که افراد مبتلا به اضطراب شدید و مزمن از خود داده‌اند در جدول نشانه‌های اضطراب فراگیر می‌بینید.

  جدول نشانه‌های اضطراب فراگیر

عباراتی که در این جدول آمده است، توصیف‌های شخصی افرادی است که دچار اضطراب مزمن و شدید بوده‌اند. (نقل از ساراسون - Sarason و ساراسون، ۱۹۸۰).

- اغلب اوقات دچار تپش قلبم می‌شوم.

- گرفتاری‌های جزئی حالم را می‌گیرند و عصبانی‌ام می‌کنند.

- اغلب اوقات بدون دلیل موجهی ناگهان دچار ترس می‌شوم.

- من دائماً نگران چیزی هستم و همین مرا از پا می‌اندازد.

- غالباً دچار خستگی و فرسودگی ( exhaustion ) شدید می‌شوم.

- تصمیم گرفتن برایم خیلی سخت است.

- احساس می‌کنم که همواره از چیزی وحست دارم.

- احساس می‌کنم همیشه عصبانی و ناآرام هستم.

- اغلب احساس می‌کنم که نمی‌توانم بر مشکلاتم غلبه کنم.

- احساس می‌کنم که همیشه تحت ‌فشار هستم.

افرادی که از اضطراب فراگیر رنج می‌برند ممکن است دچار حمله‌های وحشت‌زدگی نیز بشوند، اصطلاحی که به بروز ناگهانی حالت بیمناکی یا وحشت‌ شدید و توان‌شکن اطلاق می‌شود. در خلال حمله‌های وحشت‌زدگی شخص یقین دارد که چیزی وحشتناک در شرف وقوع است؛ این احساس معمولاً با نشانه‌هائی مانند تپش قلب، نفس‌تنگی، تعرق، لرزش‌های ( tremor ) عضلانی، احساس از حال رفتن و تهوع همراه است. این نشانه‌ها در نتیجهٔ تحریک بخش سمپاتیک دستگاه عصبی خودمختار به‌وجود می‌آیند (به مبحث مبانی عصبی - زیستی روانشناسی - ترجمه نیستان‌گاهان نگاه کنید)، و همان واکنش‌هائی هستند که شخص هنگام ترس شدید نیز تجربه می‌کند (۱).

(۱) . ( hypoglycemia )، چند عارضه جسمانی مانند فزونکاری غدهٔ تیروئید، بیماری قلبی، قطع دارو، کمی قند خون و برخی اختلال‌های غده‌های درونریز، می‌توانند همان نشانه‌های حملهٔ اضطرابی را به‌وجود آورند. تنها پس از اطمینان از عدم وجود چنین عارضه‌هائی است که می‌توان نشانه‌های بیمارگون را ناشی از علل روانی دانست.

در خلال حمله‌های شدید وحشت‌زدگی، شخص می‌ترسد که بمیرد. گزارش شخصی زیر نشان می‌دهد که این‌گونه تجربه‌ها تا چه اندازه می‌توانند وحشت‌آور باشند:

به خاطر دارم که در خیابانی قدم می‌زدم؛ ماه می‌تابید؛ ناگهان همه چیز در اطرافم ناآشنا به‌نظر آمد، همان‌طور که در خواب اتفاق می‌افتد. احساس کردم که وحشت از درونم برمی‌خیزد، اما توانستم آن را از خود دور سازم و به راهم ادامه دهم. در حدود سیصد چهار صد متر راه رفتم، اما هر دقیقه که می‌گذشت وحشتم بیشتر می‌شد ... حالا داشتم عرق می‌کردم، و در همان حال می‌لرزیدم؛ قلبم به شدت می‌تپید و پاهایم سست و لرزان بود ... وحشت‌زده ایستادم؛ نمی‌دانستم که چه کار کنم. مختصر ته ماندهٔ عقلم می‌گفت که به خانه برگردم. به‌نحوی توانستم همین کار را بکنم، منتها خیلی کند، و در حالی که دستم به نرده‌های کنار جاده بود.

درست خاطرم نیست که چطوری راه را برگشتم؛ داشتم وارد خانه می‌شدم؛ توی خانه از خود بی‌خود شدم و با حالتی درمانده شروع به گربه کردم ... چند روزی در خانه ماندم؛ اولین بار که دوباره پا از خانه بیرون گذاشتم زمانی بود که همراه مادر و بچه‌ام داشتم به منزل پدربزرگم در چند کیلومتری خانه‌مان می‌رفتم. در آنجا هم دچار وحشت‌زدگی بودم و تحمل بچه‌ را نداشتم. دخترخاله‌ام پیشنهاد کرد که به منزل خاله‌ام برویم، اما در آنجا هم حملهٔ دیگری به من دست داد. یقین داشتم که دارم می‌میرم. بعد از این واقعه دیگر اصلاً قادر نبود تنها از خانه بیرون بروم؛ حتی بیرون رفتن با کس دیگری هم برایم بسیار سخت بود. نه تنها حمله‌های وحشت‌زدگی و از حال رفتن ادامه یافت، بلکه دائماً می‌ترسیدم که این حمله‌ها دوباره به سراغم بیابند. (ملویل - Melville ،۱۹۷۷، صفحات ۱ و ۱۴).

اشخاصی که اضطراب فراگیر و با اختلال‌های وحشت‌زدگی را تجربه کرده‌اند معمولاً به‌ روشنی نمی‌دانند که چرا می‌ترسند. این نوع اضطراب به این دلیل نیز اضطراب فراگیر نامیده می‌شود که با محرک یا رویداد به‌خصوصی فراخوانده نمی‌شود، بلکه در موقعیت‌های گوناگون رخ می‌دهد. به‌نظر می‌رسد که این‌گونه اضطراب کمتر وابستهٔ رویدادهای برونی است و بیشتر در احساسات و تعارض‌های درونی شخص ریشه دارد.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 12 تیر 1389  10:12 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری

اختلال‌های اضطرابی (۲)
 

  هراس‌ها

برخلاف نگرانی‌های مبهمی که در اختلال‌های اضطراب فراگیر دیده می‌شود، در اختلال‌های هراس، ترس‌ها، کاملاً اختصاصی هستند. وقتی کسی ترس شدیدی در برابر محرک یا موقعیتی نشان می‌‌دهد که دیگران آن را خطرناک نمی‌دانند، می‌گوئیم این شخص دچار هراس (فوبی) است. چنین شخصی معمولاً می‌داند که ترس او غیرمنطقی است، با این حال احساس اضطراب (با گستره‌ای از ناراحتی شدید تا وحشت‌زدگی) می‌کند و تنها چیزی که این اضطراب‌ را رفع می‌کند اجتناب او از شیء یا موقعیت ترس‌آور است.

اکثر ما از چیزی می‌ترسیم: مار، جاهای مرتفع، طوفان، پزشک، بیماری، جراحت، و مرگ، هفت ترس رایج‌ در گرایش‌های بزرگسالان است (آگراس - Agras ،۱۹۷۵). همانگونه که در شکل نوع ترس‌های در سنین مختلف دیده می‌شود، شیوع ترس‌ها همراه با افزایش سن تغییر می‌کند. به‌نظر می‌رسد که این ترس‌های رایج و هراس‌ها بر روی پیوستار واحدی قرار گرفته‌اند، و در نتیجه هرگونه تمایزی بین این دو نوع ترس، تا حدودی یک امر قراردادی است. با این حال، ترس به‌خصوصی تنها زمانی یک هراس به حساب می‌آید که به میزان چشمگیری زندگی روزانهٔ شخص را مختل کرده باشد. نمونه‌هائی از اختلال‌های هراس، وضع خانمی است که آنقدر از فضاهای بسته می‌ترسد که نمی‌تواند سوار آسانسور شود (این خانم چندین پیشنهاد شغل را به این دلیل رد کرده بود که محل کار بالاتر از طبقه دوم ساختمان‌ها قرار داشت)، یا وضع مردی است که ترس او از ازدحام مانع از این می‌گردد که به تئاتر برود یا در پیاده‌روهای شلوغ راه برود.

این نمودارها میزان شیوع ترس‌های خاص را در سنین مختلف بنا به گزارش اشخاص نشان می‌دهد. ترس‌هائی که تحول سنی همانندی دارند با هم نشان داده شده‌اند، مثلاً، ترس از تزریق، پزشک، و تاریکی در حدود ده سالگی به حداکثر می‌رسد و پس از آن کم می‌شود؛ ترس از مار، بلندی، مکان‌های بسته، و موقعیت‌های اجتماعی در سن ۲۰ سالگی به اوج خود می‌رسد. ترس ازدحام، مرگ، آسیب با بیماری در سنین بالاتر رواج بیشتری دارد (اقتباس از آگراس، سیلوستر ' Sylvester ' و الیوو ' Oliveau ' ـ ۱۹۶۹).

بعضی اشخاص ممکن است هراس‌های اختصاصی پیدا کنند (مثلاً ترس از مار یا بلندی) اما از سایر جهات آدم‌های به‌هنجاری باشند. در موارد شدیدتر، هراس‌های شخص به‌ اندازه‌ای گسترده یا پرشمار هستند که بسیاری از جنبه‌های زندگی وی را مختل می‌کنند، و ممکن است با رفتار وسواس فکری یا عملی توأم گردند (به جدول نشانه‌های اضطراب فراگیر مراجعه کنید).

یکی از رایج‌ترین هراس‌ها در میان افرادی که به متخصصان مراجعه می‌کنند، هراس نسبتاً گسترده‌ای است به‌نام ازدحام هراسی یا آگورافوبی ( agoraphobia ) 'کلمه آگورا در زبان یونانی به معنی مجمع یا میدان فروش کالا است). افرادی که این اختلال را دارند از تنها بودن در جاهای ناآشنا یا اماکن عمومی می‌ترسند - ترس از اینکه اگر ناگهان احساس ناتوانی کنند فرار برایشان دشوار باشد یا به کمک لازم دسترسی نداشته باشند. واقعهٔ زیر که برای زنی مبتلا به ازدحام هراسی پیش آمده، نشان می‌دهد که این‌گونه ترس‌ها تا چه اندازه می‌توانند مایهٔ پریشانی باشند.

خانمی که در خانه پهلوئی ما زندگی می‌کند، خانم خوبی است و من از او خوشم می‌آید. یک روز از من خواهش کرد که او را با ماشینم به یک مرکز خرید که تازگی در ده کیلومتری خانهٔ ما باز شده بود، برسانم. نمی‌دانستم چطوری به او بگویم که من هرگز جرأت نمی‌کنم به آن مرکز خرید یا هر جای دیگری دور از محله‌مان بروم. او حتماً متوجه شد که من چقدر ناراحت شدم، اما در درونم بیشتر ناراحت بودم؛ می‌لرزیدم. در عالم خیال خودم را توی جمعیت دیدم که گم شده‌ام، یا از حال رفته‌ام. از ازدحام جمعیت و فضای باز مرکز خرید به وحشت افتاده بودم. این بار توانستم بهانه‌ای جور کنم ولی نمی‌دانم دفعهٔ بعد چه بگویم. شاید راهی جز این نداشته باشم که بگذارم همسایه با جنون کوچولوی من آشنا شود (ساراسون و ساراسون، ۱۹۸۰، صفحه ۱۶۵).

در پیشینهٔ چنین کسی اغلب به حمله‌های مکرر وحشت‌زدگی برمی‌خوریم و اینکه او میل ندارد وارد موقعیت‌هائی شود که احتمالاً ارتباطی با آن حمله‌های وحشت‌زدگی دارند. به این ترتیب می‌بینیم که نوعی همپوشی بین ازدحام هراسی و اختلال‌های اضطرابی وجود دارد.

هراس‌ها چگونه به‌وجود می‌آیند؟ نظریهٔ یادگیری، تبیین‌های چندی به‌دست می‌دهد. بعضی از ترس‌ها ممکن است ناشی از تجارب ترس‌آور باشند (مثلاً ترس از پرواز به‌ دنبال تجربهٔ یک حادثهٔ هوائی که می‌توانست مصیبت‌بار باشد، یا ترس از سگ‌ها پس از آنکه سگی به شخص حمله‌ور شده است). وقتی چنین هراسی به‌وجود آمد، شخص ممکن است به هر کاری دست بزند. تا از آن موقعیت اجتناب کند و به این ترتیب راه را برای امکان کاهش ترس ببندد.

هراس‌های دیگری هستند که احتمالاً از راه مشاهده آموخته می‌شوند. والدین ترسو معمولاً فرزندانی می‌پرورانند که ترس‌هائی شبیه خود آنان دارند. گرچه گرایش به ترسوئی ممکن است پایهٔ ارثی داشته باشد، اما محتمل‌تر از آن این است که والدین الگوئی فراهم می‌کنند که کودک از آن تقلید می‌کند. کودکی که می‌بیند والدینش در برابر برخی موقعیت‌ها واکنش ترس نشان می‌دهند. ممکن است این‌گونه واکنش‌ها را عادی تلقی کند.

علت پیدایش برخی از هراس‌ها نیز احتمالاً این است که پاداش به دنبال دارند. 'هراس‌های مربوط به مدرسه - school phobias ' نمونه‌ای از اینها است. کودک خردسالی که مدرسه هراسی دارد در واقع نه از خود مدرسه، بلکه از جدائی از والدین می‌ترسد. کودکی که می‌خواهد پیش مادر خود باشد بهانه‌های گوناگون می‌تراشد (مثلاً داشتن دل داد) تا در خانه بماند. اگر مادر (که خود نیز ممکن است از جدائی بترسد) تسلیم این بهانه‌ها گردد، در این‌صورت لذت ماندن در خانه و کنار مادر نوعی پاداش برای او فراهم می‌کند. ترس‌های ناشی از جدائی ( separation fears ) که در دوران کودکی تقویت می‌گردند ممکن است بعدها به‌صورت ازدحام هراسی به‌عنوان پاسخی در برابر فشار روانی درآیند.

در یک مورد، مرد سی و چند ساله‌ای که با فشارهای فزایندهٔ شغلی روبه‌رو بود، هر وقت می‌خواست برای رفتن به سرکار یا جاهای شلوغ مانند رستوران‌ها یا مغازه‌ها از خانه بیرون برود دچار ترس می‌شد. این مرد در دوران کودکی دچار مدرسه هراسی شدیدی بوده، و اینک هر وقت با فشار روانی روبه‌رو می‌گردد ترس پیشین او از جدائی از یک منبع حمایت (این بار همسرش) دوباره ظاهر می‌شود (آگراس، ۱۹۷۵).

اما بعضی از هراس‌ها را به دشواری می‌توان به تجارب یادگیری پیوند داد. بسیاری از افرادی که از مسافرت هوائی، مار، بلندی یا میکرب می‌ترسند، بنا به گزارش خود، در دوران کودکی تجربهٔ ناخوشایندی با این‌گونه موقعیت‌ها نداشته‌اند. در نظریهٔ روانکاوی فرض بر این است که هراس‌ها به‌عنوان دفاعی در برابر تکانه‌هائی ظاهر می‌شوند که به‌نظر شخص ممکن است خطر بار باشند.

  نمونه‌ای از هراس‌ها

دانشجوی هیجده‌ ساله‌ای که ده سال اول دانشگاه تحصیل می‌کرد به مرکز بهداشت دانشجویان مراجعه کرده بود. علت مراجعهٔ او این بود که هر وقت می‌خواست اتاقش را در خوابگاه دانشجوئی ترک کند و سرکلاس برود دچار احساس وحست‌زدگی می‌شد. 'بعضی اوقات حلم به‌قدری بد می‌شد که فکر می‌کردم هر لحظه در مسیر رفتن به کلاس غش خواهم کرد. احساس وحشتناکی بود، و کم‌کم از اینکه خوابگاه را ترک کنم وحشت می‌افتادم' . او که از درس‌ها و استادان خود راضی بود نمی‌توانست بفهمد که چرا چنین احساس‌هائی به او دست می‌دهد. حتی وقتی به خوابگاه برمی‌گشت ساعت‌ها قادر نبود با کسی روبه‌رو شود و یا فکر خود را بر تکالیفش متمرکز سازد. وقتی توی اتاقش یا نزدیکی‌های آن بود کم و بیش خود را راحت احساس می‌کرد.

  این جوان در خلال مصاحبه‌های که درمانگر خود داشت، گزارش داد که ترس‌های دیگری هم دارد، از جمله ترس از مبتلا شدن به سیفلیس و طاسی زودرس. بعضی اوقات این ترس‌ها به اندازه‌ای شدید و مداوم بودند که باعث می‌شدند او دست‌ها، اندام‌ەای تناسلی و سرخود را با وسواس زیاد بشوید، تا جائی که این قسمت‌های بدنش قرمز می‌شد و حتی گاهی خون از آنها جاری می‌شد. علاوه بر این، او با اکراه به دستگیرهٔ دست می‌زد، هرگز از شیرهای همگانی آب نمی‌خورد و تنها از توالت منزل یا خوابگاه استفاده می‌کرد. او درک می‌کرد که ترس‌هایش بی‌اساس و اغراق‌آمیز هستند، اما در عین حال احساس می‌کرد که احتیاط‌ها و نگرانی‌های دائمی‌اش نیز ضروری هستند تا از 'عذاب روحی' بیشتری در امان باشد.

  پیشینه این دانشجو نشان داد که او در مورد هویت جنسی و بسندگی خود به‌عنوان یک مرد مشکلات جدی داشته است. در بچگی از بازی کردن با پسرهای دیگر پرهیز کرده بود، به این ‌دلیل که نمی‌توانست به تندی آنها بدود یا توپ را به اندازه آنها پرتاب کند. مادرش نیز گرایش او را به کناره‌گیری از دیگران سخت تشویق کرده بود، چون مطمئن بود که اگر وی در بازی‌های خشن آنان شرکت کند، آسیب خواهد دید. بچه دیررسی ( late-maturer ) بوده، و درست همان زمان که همسالانش به بلوغ جنسی می‌رسیدند، تابستان آسیب‌زائی را در یک اردو گذرانده بود. وقتی متوجه شده بود که در مقایسه با پسرهای دیگر از نظر جنسی رشد کافی نکرده است، نسبت به کمبودش سخت نگران شده بود. با خود می‌گفت شاید سرنوشت این بوده که او دختر شود؛ به‌علاوه می‌ترسید که مورد حمله جنسی پسرهای دیگر قرار بگیرد.

  اگرچه دیرتر از معمول سرانجام به بلوغ جنسی رسید، اما از آن به بعد نیز نگران هویت نرینه خود بود و حتی گاهی از خیالش می‌گذشت که کاش دختر بود. در این‌گونه موقع به شدت مضطرب می‌شد و به خودکشی به‌عنوان راه‌حلی برای مشکلات خود می‌اندیشید.

  هدف درمانی درمانگر این بود که ترس غیرمنطقی این دانشجو را ترک خوابگاه برطرف سازد؛ این امر با استفاده از روش حساسیت‌زدائی منظم ( Systematic desensitization ) انجام پذیرفت با این حال، هراس‌ها در این مورد خاص به وضوح بخشی از مشکل ریشه‌‌دار هویت جنسی بودند که حل آن مستلزم روان‌درمانی گسترده‌تری بود (کلاین مونتس ' Kleinmuntz ' ـ ۱۹۷۴، صفحات ۶۹ - ۱۶۸).

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 12 تیر 1389  10:13 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری

اختلال‌های اضطرابی (۳)
 

  اختلال‌های وسواس فکری - عملی

افرادی که اختلال وسواس فکری - عملی دارند احساس می‌کنند مجبور هستند دربارهٔ چیزی که خوش ندارند بیندیشند یا کارهائی را انجام دهند که از آنها بیزار هستند. وسواس‌های فکری ( obsessions ) افکار یا صورت‌های ذهنی سمج و ناخوانده‌ای هستند که برای شخص ناخوشایند هستند. وسواس‌های عملی ( compulsions )، کشش‌های مقاومت‌ناپذیری به انجام دادن برخی اعمال یا شعائر هستند. افکار وسواسی ممکن است با وسواس عملی پیوند داشته باشند (مثلاً افکار مربوط به‌وجود میکرب‌های مخفی بیماری همراه با اجبار به شستن چند بارهٔ ظرف‌ها پیش از استفاده از آنها).

همهٔ ما گهگاه دچار این‌گونه افکار سمج و تکراری می‌شویم ( 'راستی شیر اجاق گاز را بستم؟' )، یا کشش‌هائی برای انجام دادن برخی رفتارهای شعائری احساس می‌کنیم (به چوپ زدن بعد از گزافه‌‌گوئی دربارهٔ موفقیت‌های خود). اما، در مورد کسی که دچار اختلال وسواس فکری - عملی است، این‌گونه افکار و کشش‌ها چنان وقتگیر هستند که زندگی روزانه او را به شدت مختل می‌کنند. شخص خود می‌‌داند که این افکار و کشش‌ها غیرمنطقی هستند اما احساس می‌کند که کنترلی بر آنها ندارد. افکار وسواسی گسترهٔ وسیعی از موضوعات گوناگون را دربرمی‌گیرد، اما در اغلب موارد موضوع آنها ارتکاب اعمال پرخاشگرانه یا جنسی است. مثلاً مادری ممکن است این فکر سمج را داشته باشد که می‌خواهد نوزاد خود را در وان حمام خفه کند؛ یا ممکن است در ذهن یک مرد جوان مرتباً این فکر پیدا شود که می‌خواهد در ملاء عام آلت تناسلی خود را در معرض تماشا بگذارد یا در کلیسا کلمات رکیکی را با صدای بلند بر زبان آورد. احتمال اینکه این‌گونه افکار جامهٔ عمل بپوشد بسیار کم است، اما کسانی‌‌که دچار فکرهای وسواسی هستند، به شدت از آنها وحشت می‌کنند، نمی‌توانند علت پایدار ماندن آنها را بفهمند، و دائماً از این می‌ترسند که زوزی به چنین 'اعمال وحشناکی' دست بزنند. فرو نشاندن با انکار احساسات عادی خشم سبب می‌شود که این احساسات به‌صورت بخش بیگانه‌ای از شخصیت درآیند و تنها به شیوه‌های غیرمستقیم خود را نشان دهند.

وسواس‌های عملی گستره‌ای از انواع خفیف رفتار خرافی ( superstitious ) را (مانند پرهیز از گذاشتن پا روی شکاف‌های پیاده‌رو، یا آرایش لوازم تحریر به شیوهٔ کاملاً خاصی قبل از شروع یک تکلیف درسی) تا تشریفات پرتکلیفی از آنگونه در برمی‌گیرد.

بسیاری از ما، به‌ویژه در موقع روبه‌رو شدن با فشار روانی، از پرداختن به یک سلسله کارهای تشریفاتی و قالبی آشنا، احساس راحتی می‌کنیم، اما افراد مبتلا به اختلاف‌های وسواس فکری - عملی وقتی سعی می‌کنند در مقابل اعمال اجباری خود مقاومت کنند به شدت مضطرب می‌شوند و پس از اجراء اعمال اجباری رهائی از تنش می‌کنند.

  نمونه‌ای از افکار وسواسی

مادر ۳۳ ساله‌ای که دو کودک خردسال داشت برای کمک‌خواهی مراجعه کرده بود. چیزی که او را پریشان می‌کرد داشتن افکار وسواسی ناخوانده و زننده‌ای در رابطه با مجروح کردن یا کشتن فرزندانش بود. در مواقع معدودی، شوهرش نیز در زمره 'قربانیان' بود. این فکرها آنقدر زننده و بی‌معنی، و چنان با احساسات هشیار او بیگانه بودند که او جرأت نداشت و خجالت می‌کشید که در این مورد از کسی کمک بخواهد. به‌رغم درد و عذاب روانی و تنش و پریشانی فراوان، دو سال تمام موضوع را با کسی در میان نگذاشته بود. سرانجام ناراحتی روزافزون او به‌حدی رسید که دیگر برایش قابل تحمل نبود.

   این فکرها که تا این اندازه بیمار را پریشان کرده بود، در واقع نوعاً چندان تفاوتی با احساساتی که گه‌گاه یک خانم جوان نسبت به فرزندش ابراز می‌کند، نداشت. بسیاری از پدر و مادرهای جوان که در مقایسه با این بیمار کمتر به خود مهار می‌زنند و بیشتر به طرز خودجوش عمل می‌کنند، ممکن است گه‌گاه بگویند که: 'امروز دلم می‌خواهد این علی را از پنجره بیرون بیندازم! پاک دیوانه‌ام کرده!' چنین فکرهائی برای بسیاری از مادرها نه تهدیدآمیز است و نه به خاطر آن احساس گناه و شرمساری می‌کنند، و برعکس احتمالاً خیلی زود ماجرا را به‌دست فراموشی می‌سپارند. اما این بیمار از چنین فکری وحشت داشت و آن را چیز زشتی می‌دانست. در نظر او چنین فکری به اندازه خود آن عمل، تهدیدآمیز و شرم‌آور بود.                                          

   در دوران کودکی در این خانم نوعی نیاز دفاعی به انکار تمام احساسات منفی به‌وجود آمده بود، او برای مقابله با احساس گناه که چنین فکرهائی به همراه داشت، سعی می‌کرد آنها را از خود منفک کند، یعنی انکار کند که این فکرها از آن او هستند. 'فقط همین کلمات زشت توی ذهنم پیدا می‌شوند... اینها اصلاً ربطی به آنچه من احساس می‌کنم ندارند. محال است من چنین فکرهائی داشته باشم...'

   بیمار به‌دست مادری مضطراب و ناایمن پروش یافته بود که هیچ‌وقت به خود فرزندانش اجازه نمی‌داد کوچک‌ترین احساسات منفی خود را ابراز کنند. دختر خیلی زود دریافته بود که هرگونه احساسی را به‌جز احساس محبت بایستی واپس راند یا انکار کند. بیمار از سه فرزند خانواده بزرگ‌ترین آنها بود و از سوی مادر مسئولیت‌های سنگینی در مورد مراقبت از دو بچه دیگر به او واگذار شده بود. احساس می‌کرد که از محبت والدینش محروم مانده است؛ از خواهر و برادر کوچکترش بیزار بود، و گاهی در عالم خیال پیش خود مجسم می‌کرد که اگر آنها نبودند چه وضعی می‌داشت، گه‌گاه که به خیالبافی درباره کشتن آنها می‌پرداخت، به‌ شدت دچار احساس گناه و اضطراب می‌شد. در نتیجه، این خیالبافی‌ها و احساسات هیجانی وابسته به آنها به کلی از حیطهٔ آگاهی هشیار ( conscious awareness ) و طرد شده بود. وقتی بیمار پس از ازدواج متوجه شده بود که نیازهای شوهر و فرزندانش نسبت به نیازهای خودش در اولویت قرار گرفته‌اند، این تعارض‌های دوران کودکی دوباره فعال شده بودند (لافلین، ۱۹۶۷، صفحات ۲۵-۳۲۴).

   نمونه‌ای از وسواس عملی

خانم ۳۰ ساله‌ای چنان گرفتار یک رشته اعمال تشریفاتی پرپیچ و خم شده بود که مجبور بود قسمت عمده ساعات بیداری خود را صرف همین کارها کند. شب‌ها نمی‌توانست به رختخواب برود مگر آنکه قبلاً سه بار تمام درها و پنجره‌ها را بازدید می‌کرد تا مطمئن شود که همه آنها بسته است. اجاق گاز، و شعله پیلوت اجاق و آبگرمکن را نیز می‌بایستی وارسی نماید تا مبادا گاز از جائی نشت کند. حمام گرفتن و لباس پوشیدن نیز وقت بسیار زیادی می‌گرفت؛ اغلب سه یا چهار بار پیاپی دوش می‌گرفت؛ هر بار بدن خود را به‌طور کامل با تمیزکننده‌های ضدباکتری ویژه‌ای می‌شست، و تا قانع نمی‌شد که بدنش تمیز شده لباس نمی‌پوشید. فقط لباس‌هائی را می‌پوشید که خودش می‌توانست آنها را بشوید، چون مطمئن نبود که با خشکشوئی تمام میکروب‌ها از بین برود؛ هر لباسی را قبل از پوشیدن سه بار می‌شست و آب می‌کشید. در آماده کردن غذا نیز شیوه‌های بهداشتی مشابهی را به‌کار می‌گرفت. هر یک از ظروف آشپزخانه را قبل و بعد از استفاده با آب‌جوش می‌شست و تنها غذاهائی را می‌خورد که خودش شخصاً تهیه کرده بود.

   این خانم همیشه فوق‌العاده نظیف و تمیز بود، اما طی چند سال گذشته عملیات 'ایمن‌سازی ( security operations )' او شدیدتر شده بود و سرانجام صورت بیمارگون به خود گرفته بود. گاهی خودش هم درک می‌کرد که احتیاط‌هایش چقدر احمقانه است، اما هر وقت سعی می‌کرد از مدت زمان این عملیات بکاهد به شدت مضطرب می‌شد (ریتا ل. اتکینسون ' Rita L.Atkinson ' گزارش منتشر‌ه‌نشده یک مورد پژوهشی).

  شناخت اختلال‌های اضطرابی

نمی‌دانیم چرا برخی کسان به‌طور مزمن اضطراب دارند، اما واکنش‌های آنان ظاهراً حاکی از احساس نابسندگی در مقابله با فشارهائی است که در نظر آنان تهدیدآمیز جلوه می‌کنند. در مبحث (تعارض و فشار روانی) از چند نظریه درباره اضطراب بحث کردیم. در نظریه روانکاوی خاستگاه اضطراب امری درونی و ناهشیار تلقی می‌شود، به این معنا که گفته می‌شود شخص برخی تکانه‌های ناپذیرفتنی یا 'خطرناک' را واپس‌ رانده است ــ تکانه‌هائی که هر وقت جلوه برونی پیدا کنند عزت‌نفس با روابط شخص را با دیگران به خطر می‌اندازند. شخص در موقعیت‌هائی که امکان بروز چنین تکانه‌هائی وجود دارد، به شدت احساس اضطراب می‌کند. اما چون خاستگاه اضطراب جنبه ناهشیار دارد، وی نمی‌داند که به چه علت احساس نگرانی می‌کند.

هراس‌ها از دیدگاه روانکاوی راه‌های برای کنار آمدن با اضطراب هستند، به این معنا که در این مورد اضطراب بر شیء یا موقعیتی متمرکز می‌شود که امکان اجتناب از آن وجود دارد. وسواس‌های فکری و عملی نیز فرد را از شناخت خاستگاه واقعی اضطراب مصون نگه می‌دارند. فکرهای وسواسی تکانه‌هائی هستند ناپذیرفتنی (مانند احساس خصومت، ویرانگری، و میل جنسی) که زمانی واپس رانده شده‌اند و اینک به شکل دیگری دوباره ظاهر می‌شوند. خود شخص این تکانه‌ها را از آن خود نمی‌داند و ممکن است برای زدایش ( undo ) آنها یا به‌عنوان کفاره آنها دست به برخی اعمال اجباری بزند. مادری که از فکر وسواسی کشتن نوزادش رنج می‌برد ممکن است این احساس اجبار را داشته باشد که برای اطمینان از سلامت نوزاد چندین بار در خلال شب به او سر بزند. تشریفات اجباری این نقش را دارند که تکانه‌های تهدیدآمیز از حیطه آگاهی هشیار شخص دور نگه می‌دارند. کسی‌که مدام سرگرم کاری است، چندان فرصت نمی‌کند به افکار نابه‌جا بیندیشد یا اعمال نابه‌جائی انجام دهد.

بنا به نظریه‌های یادگیری اجتماعی، اضطراب بیشتر ناشی از رویدادهای خاص برونی است تا تعارض‌های درونی. کسی‌که دچار اضطراب فراگیر است احساس می‌کند که نمی‌تواند بر بسیاری از موقعیت‌های زندگی کنترل داشته باشد، و به همین جهت دائماً دستخوش احساس اضطراب است. در این نظریه، هراس‌ها یک سلسله پاسخ‌های اجتنابی تلقی می‌شوند که یا مستقیماً آموخته شده‌اند (بر اثر تجارب ترس‌آور) یا از طریق جانشینی ( vicariously ) (با مشاهده پاسخ‌های ترس در کسان دیگر). رفتار وسواسی عملی به این علت پایدار می‌ماند که به‌نحوی با کاهش اضطراب پیوند دارد. برای مثال، کسی‌که دچار ترس وسواسی از میکروب و آلودگی است ممکن است متوجه شود که شستن دست موقتاً او را از چنین ترس‌هائی رها می‌سازد. بنابراین، شستن دست با کاهش اضطراب پیوند می‌یابد و کم‌کم در مواقعی‌که شخص احساس اضطراب می‌کند به‌صورت یک پاسخ تشریفاتی نمایان می‌شود.

تشریفات وسواسی در عین حال در شخص احساسی از وجود نظم و امکان کنترل دنیای تهدیدآمیز می‌آفریند. افرادی که از اختلال‌های وسواس فکری - عملی رنج می‌برند، اغلب اشخاصی بسیار محتاط و کمال‌طلب ( Perfectionist ) هستند (استاینر ' Stiener ' ـ ۱۹۷۲). ایشان هر وقت احساس فشار روانی می‌کنند، برای کاهش اضطراب خود دوچندان محتاط‌تر می‌شوند و هر چیزی را به‌جای دو بار، پنج یا شش بار وارسی می‌کنند. علاوه بر این، سرگرم شدن به تکالیف و تشریفات بی‌شمار سبب می‌شود که آنها از پرداختن به امور مهم‌تری (مانند روابط شخصی و مشکلات خانوادگی یا شغلی) که احساس می‌کنند توان مقابله با آنها را ندارند معاف شوند.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 12 تیر 1389  10:32 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری

اختلال‌های شخصیت

  

مقصود از اختلال‌های شخصیت ( Personality disorders )، الگوهائی از رفتار غیرانطباقی است. هنگامی‌که ویژگی‌های شخصیت چنان انعطاف‌ناپذیر و غیرانطباقی شوند که کارکرد فرد را به میزان چشمگیری مختل کنند، در این‌صورت به ‌اختلال‌های شخصیت تبدیل می‌شوند. اختلال‌های شخصیت در واقع شیوه‌های نارسا و نامناسبی برای حل مسئله و کنار آمدن با فشار روانی هستند؛ اغلب در اوایل نوجوانی بروز می‌کنند و در سراسر بزرگسالی ادامه می‌یابند.

برخلاف مبتلایان به اختلال‌های عاطفی یا اضطرابی (اختلال‌هائی که در آنها نیز رفتارهای غیرانطباقی دیده می‌شود)، افراد مبتلا به اختلال‌های شخصیت معمولاً ناراحتی یا اضطرابی احساس نمی‌کنند، انگیزشی برای تغییر رفتار خود نشان نمی‌دهند و نابه‌سامانی چشمگیری در رفتار آنها مشاهده نمی‌شود.

در دی‌اس‌ام ۳ از دوازده نوع اختلال شخصیتی یاد شده است. برای مثال، کسی‌که دچار اختلال شخصیتی خودشیفتگی ( narcissistic personality ) است، چنین توصیف شده است که وی خود را به‌صورت اغراق‌آمیزی شخص مهمی می‌داند، ذهنش به تخیلاتی از موفقیت سرگرم است، دائماً درصدد جلب تحسین و توجه دیگران است، به نیازهای دیگران بی‌اعتناء است و غالباً آنها را استثمار می‌کند. اختلال‌های شخصیتی وابستگی ( dependent personality disorders ) دارای ویژگی‌هائی به این شرح هستند: سوگیری نافعال در برابر زندگی، ناتوانی در تصمیم‌گیری یا قبول مسئولیت، تمایل به بی‌ارزش شمردن خود، و نیاز به دریافت حمایت دائمی دیگران.

درباره اکثر اختلال‌های شخصیت که در دی‌اس‌ام ۳ آمده، چندان پژوهشی صورت نگرفته است. علاوه بر این، تداخلی بین ویژگی‌های اختلال‌های گوناگون وجود دارد، و به همین جهت نیز در این موارد به توافق کمتری در طبقه‌بندی افراد برمی‌خوریم. از میان اختلال‌های شخصیت، اختلالی که بیشتر از همه مورد بررسی قرار گرفته و پایاتر از همه قابل تشخیص است، اختلال شخصیتی جامعه‌ستیزی ( ' antisocial personality ' psychopathic personality ) است.

   شخصیت جامعه‌ستیز

افرادی که شخصیت جامعه‌ستیز دارند به‌نظر می‌رسد که فاقد حس مسئولیت و درک اخلاقی هستند و توجهی به دیگران ندارند. رفتار آنان کم و بیش به تمامی زیر سلطه نیازهای خود آنان است، و به‌عبارت دیگر آنان فاقد وجدان ( conscience ) هستند. اکثر افراد از همان سنین نخست درمی‌یابند که حد و مرزی برای رفتار وجود دارد و گاهی وقت‌ها به‌ خاطر ملاحظه نیازهای دیگران باید خوشی‌هائی را به تعویق اندازند. اما افرادی که شخصیت جامعه‌ستیز دارند به‌ندرت به چیزی سوای امیال خود می‌اندیشند. آنان تکانشی رفتار می‌کنند، در پی ارضاء فوری نیازهای خود هستند، و نمی‌توانند ناکامی را تحمل کنند.

اصطلاح 'شخصیت جامعه‌ستیز' از جهاتی گمراه‌کننده است، چون ویژگی‌های اکثر کسانی را که دست به اعمال ضداجتماعی می‌زنند درست توصیف نمی‌کند. رفتار جامعه‌ستیز ممکن است ناشی از علل متعددی باشد که از آن جمله است عضویت در دسته‌های بزهکاری ( delinquent gangs ) یا خرده‌فرهنگ‌های جرم‌آفرین ( criminal subculture )، نیاز به توجه دیگران و مقام، از دست دادن تماس با واقعیت‌، و ناتوانی در کنترل تکانه‌های خود. باید گفت که اغلب بزهکاران جوان و جنایتکاران بزرگسال مختصر توجهی به دیگران (مثلاً نسبت به اعضاء خانواده خود یا اعضاء دسته خود) دارند و در رفتار خود به نوعی ضوابط اخلاقی (مثلاً نارو زدن به دوست) پایبند هستند. برعکس شخصیت‌های جامعه‌ستیز جز خود به کسی نمی‌اندیشند و به‌نظر نمی‌رسد که هر اندازه هم مایه رنج دیگران باشند کوچک‌ترین احساس گناه یا پشیمانی نمی‌کنند.

دروغگوئی زیاد، نیاز به شور و هیجان بدون توجه به آسیب‌های احتمالی آن، و ناتوانی در تغییر رفتارهای خود به دنبال تنبیه، از دیگر ویژگی‌های شخصیت‌های جامعه‌ستیز است. چنین افرادی اغلب مردمانی جالب و جذاب و باهوش هستند که می‌توانند به‌راحتی دیگران را بازی دهند، و خلاصه اینکه 'استاد فریب و نیرنگ' هستند. ظاهر شایسته و لایق و صمیمانه آنها سبب می‌شود که شغل‌های ارزنده‌ای گیر آورند، گرچه برای مدت زیادی در این شغل‌ها بند نمی‌شوند. بی‌قراری و تکانشوری آنها سبب می‌شود که در اندک مدتی 'سر به هوا' شوند، که این خود نشاندهنده ٔ طبیعت واقعی آنها است: قرض بالا می‌آورند، خانواده خود را رها می‌کنند، پول‌های شرکت را بر باد می‌دهند، یا دست به قانون‌شکنی می‌زنند. وقتی گیر بیفتند، چنان به طرز قانع‌کننده‌ای توبه می‌کنند که از تنبیه معاف می‌شوند و فرصت دیگری به آنها داده می‌شود. اما به‌ندرت به قول خود وفا می‌کنند، و گفته‌های آنها هیچ ارتباطی با احساسات و اعمال آنها ندارد.

از میان ویژگی‌های اختلال شخصیتی جامعه‌ستیزی، دو ویژگی بیش از همه ارزش تشخیصی دارند: 'فقدان محبت ( Iovelessness )' (ناتوانی از احساس همدلی، یا وفاداری نسبت به یک شخص دیگر)، و 'عدم احساس گناه ( guiltlessness )' (ناتوانی از احساس پشیمانی نسبت به اعمال خود، صرف‌نظر از اینکه این اعمال تا چه اندازه در خور سرزنش باشند).

   نمونه‌ای از شخصیت جامعه‌ستیز

مرد چهل‌ساله‌ای به جرم جعل چک بانکی و اختلاس محکوم شده بود. هنگام بازداشت همراه زن هیجده‌ساله‌اش بود که چندماه پیش به‌رغم متأهل بودن، با او ازدواج کرده بود. این زن اصلاً اطلاعی نداشت که وی قبلاً ازدواج کرده است. مرد قبلاً دو بار دیگر به جرم ازدواج با داشتن همسر، و چهل بار به جرم تقلب در چک بانکی، محکومیت یافته بود.

    جریان بازداشت او خود نمونه خوبی است از تکانشوری ( impulsivity ) و عدم بینش که در شخصیت‌های جامعه‌ستیز فراوان دیده می‌شود. با سمت مدیر یک رستوران کوچک کار می‌کرد، صاحب رستوران که در شهر دیگری در همان حوالی زندگی می‌کرد ترتیبی داده بود که آخر هفته سری به رستوران بزند، تا در جریان کارها قرار بگیرد و درآمد هفتگی را بررسی کند. برای این مرد، محلی برای سکونت در طبقه بالای رستوران، حقوقی مختصر و همچنین درصدی از فروش رستوران منظور شده بود. در پایان هفته اول، این مرد تمام پول‌های رستوران را برداشت (به‌جای آنکه طبق قرار قبلی، هر شب درآمد رستوران را به بانک بسپارد) و قبل از رسیدن صاحب رستوران از آنجا رفت. پیام‌های رکیکی بر در و دیوار رستوران نوشته بود که در آنها گفته می‌شد که به این علت رستوران را ترک می‌کند که حقوقش 'بسیار کم' است. برای سکونت پیش 'همسرش' رفت که چند خیابان دورتر از رستوران زندگی می‌کرد. چند روز بعد دستگیر شد.

    در حین بازجوئی، معلوم شد که این شخص چند ماه گذشته با چک‌های بی‌محل از فروشگاه‌های شهرهای مختلف پول دریافت کرده است. طرز کارش از این قرار بود که چکی می‌کشید و همسرش را می‌فرستاد که آنها را نقد کند. می‌گفت که همسرش اصلاً اطلاعی نداشت که وی حساب بانکی ندارد و همین امر سبب می‌شد طوری رفتار کند که هیچ‌گونه سوءظنی برنیانگیزد. او حتی به خود این زحمت را نداده بود که قرارداد ازدواج (با داشتن همسر)، با چک‌ها را به اسم دیگری امضاء کند، و تعجب می‌کرد از اینکه پلیس چقدر سریع به این مطلب پی برده بود.

    بررسی پیشینه این فرد نشان داد که تحصیلاتی دارد (در مدارس خصوصی درس خوانده بود) وضع مالی والدینش هم خوب بوده است؛ والدینش می‌خواستند او به دانشگاه برود، اما پیشینه تحصیلی او خوب نبوده (البته آزمایش نشان داد که در زمره افراد خیلی باهوش قرار دارد). وقتی نتوانست وارد دانشگاه شود، به‌عنوان کارآموز فروشندگی بیمه وارد بازار کار شد. جوانی بود با ظاهری بسیار برازنده، و فوق‌العاده خوش‌بیان.

    درست همان زمان که به‌نظر می‌رسید آینده شغلی خوبی در بخش بیمه دارد، گرفتار دردسر شد، چون چک‌هائی را که از مشتری‌ها به‌عنوان پیش‌پرداخت حق بیمه دریافت کرده بود به شرکت بیمه تحویل نداد. اعتراف کرد که این چک‌ها را نقد کرده و پول‌ها را خرج کرده است (بیشتر برای خرید لباس و مشروب). ظاهراً فکر نکرده بود که حسابداری شرکت فوراً متوجه این اختلاس خواهد شد. در واقع حتی با کمی تعجب و عصبانیت می‌گفت که چرا در شرکت متوجه نیستند که او قصد داشته این پول‌ها را از حقوق خود بپردازد. در این مورد هیچ اقدام قانونی به‌عمل نیامد، اما از او خواسته شد که استعفاء کند. والدینش پولی را که شرکت از دست داده بود، پرداختند.

    در این زمان وارد ارتش شد و او را به دانشکده افسری فرستادند؛ از این مدرسه با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل شد و برای خدمت به یک واحد پیاده‌نظام اعزام گردید. اما در اندک مدتی در اینجا هم گرفتاری‌هائی پیدا کرد شامل تخلف‌های کوچک (مانند مشروب خوردن در حین خدمت، و قاچاقی بردن زنان به محوطه نظامی) تا نقد کردن چک‌های بی‌محل؛ در دادگاه نظامی محاکمه شد و به‌علت تخلف اخراج گردید. از آن پس، زندگی او بر این الگو قرار گرفت که زنی پیدا شود (خواه از راه ازدواج و خواه غیر آن) که مخارج او را بدهد، و هر وقت هم زندگی را کسل‌کننده یابد پول‌های آن زن را بردارد و به‌سوی زن دیگری بشتابد.

    در جلسه محاکمه‌اش که در جریان آن به پنج سال زندان محکوم شد، سخنرانی مبسوط و فصیحی ایراد کرد که طی آن برای زن جوانی که با او محاکه می‌شد تقاضای بخشش کرد، از اینکه زندگی این زن را تباه کرده بود، ابراز پشیمانی نمود، و اظهار داشت خوشوقت است که فرصتی فراهم شده تا در قبال جرم‌هائی که مرتکب شده است دین خود را به جامعه ادا کند (ماهر، ۱۹۶۶).

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
یک شنبه 13 تیر 1389  10:29 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری

اختلال‌های شخصیت (۲)

   شناخت شخصیت‌های جامعه‌ستیز

چه عواملی در به‌وجود آمدن شخصیت جامعه‌ستیز نقش و سهمی دارند؟ شاید انتظار داشته باشیم افرادی که شخصیت‌های جامعه‌ستیز دارند دست‌پرورده والدینی باشند که به انضباط یا تربیت اخلاقی فرزندان خود بی‌اعتناء بوده‌اند؛ اما پاسخ سؤال فوق به این سادگی هم نیست. گرچه برخی از افراد جامعه‌ستیز از محیط‌هائی برخاسته‌اند که در آنها رفتار جامعه‌ستیز تقویت شده و مجرمین بزرگسال الگوئی برای رشد شخصیت قرار گرفته‌اند، اما بسیاری از آنان نیز در خانواده‌های درست و حسابی و توسط والدینی رشد یافته‌اند که خود افراد برجسته و قابل احترامی در جامعه بوده‌اند.

برای تبیین علت به‌وجود آمدن شخصیت‌های جامعه‌ستیز هنوز نظریه‌ای که متکی بر شواهد کافی باشد در دست نیست. احتمالاً عوامل بسیاری در این زمینه دست‌اندرکار هستند که ماهیت آنها از موردی به مورد دیگر فرق می‌کند. پژوهش‌های جاری بر عوامل زیست‌شناختی و کیفیت روابط والدین با کودکانشان تمرکز دارند.

   عوامل زیست‌شناختی

این نظر بالینی که فرد جامعه‌ستیز کوچک‌ترین اضطرابی در مورد ناراحتی‌ها و تنبیه‌های آینده احساس نمی‌کند، در مطالعات آزمایشی مورد تأیید قرار گرفته است. در یکی از بررسی‌ها، دو گروه از پسران نوجوان بزهکار که از بازداشتگاه وابسته به دادگاه کودکان انتخاب شده بودند مقایسه شدند. مشکل یکی از این دو گروه، 'اختلال شخصیتی جامعه‌ستیزی' ، و ناراحتی گروه دیگر 'واکنش‌های انطباقی نوجوانی ـ adjustment reactions of adolescence ' تشخیص داده شده بود. آزمایشگران، پاسخ گالوانیکی پوست را در شرایط فشارزا آزمون کردند. به پاهای آزمودنی‌ها الکترودهای ساختگی بستند، و به آنها گفته شد که ده دقیقه بعد یک ضربه برقی بسیار قوی به آنها وارد خواهد آمد که آسیبی ایجاد نخواهد کرد. (ساعت بزرگی در معرض دید آزمودنی بود و در نتیجه او دقیقاً می‌دانست که ضربه چه زمانی وارد خواهد آمد، اما در واقع ضربه‌ای در کار نبود). در دوره استراحت، یا در برابر تحریک شنیداری یا دیداری، تفاوتی بین اندازه‌های جی‌اس‌آر این دو گروه دیده نشد؛ اما در خلال ده دقیقه‌ای که آزمودنی‌ها در انتظار ضربه بودند، گروه ناسازگار نسبت به گروه جامعه‌ستیز تنش بیشتری نشان داد. در لحظه‌ای که ساعت، فرا رسیدن ضربه را نشان می‌داد، در اکثر افراد گروه ناسازگار یک کاهش ناگهانی در مقاومت پوست مشاهده شد (علامت افزایش اضطراب)، اما هیچ‌یک از افراد جامعه‌ستیز چنین واکنشی نشان نداد (لیپرت ـ Lippert و سنتر ' Senter ' ـ ۱۹۶۶).

مطالعات دیگری که در زندان‌ها صورت گرفته، نشان داده‌اند که افراد جامعه‌ستیز در مقایسه با سایر زندانی‌ها دیرتر یاد می‌گیرند که از یک ضربه برقی اجتناب کنند و در شرایط گوناگون دستگاه عصبی خودمختار آنها چندان فعالیتی ندارد (لیکن ' Lykken ' ـ ۱۹۵۷؛ هر ' Hare ' ـ ۱۹۷۰). بر مبنای این یافته‌ها این فرضیه را پیش کشیده‌اند که ممکن است دستگاه عصبی خودمختار در افراد جامعه‌ستیز از همان آغاز تولد کم‌واکنش باشد. چنین کمبودی تبیین می‌کند که چرا این‌گونه افراد این همه به شور و هیجان نیاز دارند و چرا به تهدیدهائی که اکثر افراد را از ارتکاب اعمال جامعه‌ستیز بازمی‌دارند، به شیوه عادی پاسخ نمی‌دهند. اما در این‌گونه تفسیرها باید محتاط بود. احتمال دارد که موقعیت آزمایشی معینی در نظر افراد جامعه‌ستیز به‌عنوان یک بازی جلوه کند و آنها بکوشند از راه کنترل پاسخ‌های خود 'خونسرد بازی کنند' .

   تأثیرات والدین

طبق نظریه روانکاوی، رشد وجدان یا فراخود، منوط به‌وجود رابطه محبت‌آمیز با یک بزرگسال در دوران کودکی است. افرد به هنجار ارزش‌های والدین خود را (که معمولاً بازتاب ارزش‌های جامعه است) درونی می‌سازند، چون دوست دارند مانند والدین خود باشند و ترس از این دارند که اگر برخلاف ارزش‌های آنها رفتار کنند از محبت آنها محروم شوند. کودکی که از والدین خود محبتی نمی‌بیند، ترسی هم از این ندارد که محبت آنها را از دست بدهد. او با والدین طردکننده خود همانندسازی نکرده است و مقررات آنها را هم درونی نمی‌کند. این نظریه اگرچه منطقی به‌نظر می‌آید، اما با تمام داده‌ها همنوائی ندارد. بسیاری از کودکان مطرود به‌صورت شخصیت‌های جامعه‌ستیز درنمی‌آیند و برخی از کسانی‌که چنین اختلالی دارند در کودکی از محبت افراطی والدین خود برخوردار بوده‌اند.

طبق نظریه یادگیری اجتماعی ( frustration tolerance )، رفتار جامعه‌ستیز از الگوهائی که والدین فراهم می‌سازند و نوع رفتاری که آنان پاداش می‌دهند اثر می‌پذیرد. کودکی که یاد می‌گیرد از راه جذب بودن، دوست‌داشتنی بودن، و توبه کار بودن می‌تواند از تنبیه معاف شود، ممکن است در آینده شخصیت جامعه‌ستیز داشته باشد. کودکی که مرتباً با اظهار تأسف و قول 'دیگر این‌کار را نمی‌کنم' از تنبیه معاف می‌شود، ممکن است یاد بگیرد که آنچه مهم است کردار نیست، بلکه توانائی وانمود به توبه‌کاری و پشیمانی است. اگر همین کودک را از جهات دیگری نیز لوسش کنند و او برای کسب پاداش نیازی به انتظار کشیدن با کار کردن نداشته باشد، در این‌صورت یاد نخواهد گرفت که در برابر ناکامی تحمل نشان دهد. دو ویژگی جامعه‌ستیزی عبارتند از عدم تحمل ناکامی ( frustration tolerance )، و باور داشتن به اینکه جذابیت و به ظاهر پشیمان بودن می‌تواند موجب بخشودگی خطاها باشد. به‌علاوه، کودکی که همیشه از ناکامی و پریشانی مصون می‌ماند توانائی همدلی با پریشانی‌های دیگران را نخواهد داشت (ماهر، ۱۹۶۶).

شکی نیست که برخی الگوهای تعامل در خانواده ممکن است به رشد شخصیت جامعه‌ستیز کمک کند. الگوی دیگری از تعامل مربوط به والدینی می‌شود که در مهر ورزیدن یا پاداش دادن و تنبیه کردن به شیوه همسان عمل نمی‌کنند، و در نتیجه نه رهنمودهای مشخصی برای رفتار در اختیار کودک قرار می‌گیرد و نه الگوی قابل اعتمادی که کودک بتواند آن را مبنای هویت خویش قرار دهد (باس، ۱۹۶۶).

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
یک شنبه 13 تیر 1389  10:32 AM
تشکرات از این پست
j133719
j133719
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 1228
محل سکونت : لرستان
دوشنبه 14 تیر 1389  1:20 PM
تشکرات از این پست
ayesh1344
ayesh1344
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1389 
تعداد پست ها : 5083
محل سکونت : خوزستان
دوشنبه 14 تیر 1389  6:58 PM
تشکرات از این پست
saeid63
saeid63
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 1146
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری

ممنون آموزنده بود

 

  راسخون هر روز بهتر از دیروز

 

 

دوشنبه 14 تیر 1389  7:09 PM
تشکرات از این پست
mashhadizadeh
mashhadizadeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 25019
محل سکونت : بوشهر
دوشنبه 14 تیر 1389  8:48 PM
تشکرات از این پست
mashhadizadeh
mashhadizadeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 25019
محل سکونت : بوشهر
دوشنبه 14 تیر 1389  8:51 PM
تشکرات از این پست
omidayandh
omidayandh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 7483
محل سکونت : تهران

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری

خیلی ممنون خوب بود
دوشنبه 14 تیر 1389  10:57 PM
تشکرات از این پست
giba22
giba22
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1387 
تعداد پست ها : 1994
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:روانشناسی نابهنجاری

با تشكر-مقالات پيوسته و مفيدي بود

کارساز ما به فکر کار ماست      فکر ما در کار ما آزار ماست

سه شنبه 15 تیر 1389  12:14 PM
تشکرات از این پست
omidayandh
omidayandh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 7483
محل سکونت : تهران
سه شنبه 15 تیر 1389  1:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها