0

شخصیت های هنری

 
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

شخصیت های هنری

هنرمندان گرافیک ، نقاشی و ...
به آینده امیدوار باش./
سه شنبه 24 دی 1387  8:31 AM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

بیوگرافی موجود از آقای شیوا

قباد شیوا، طراح گرافیك ایرانی، از سال‌های جوانی برای عرضه‌ی گرافیك بومی و برخاسته از فرهنگ ایرانی كوششی پی‌گیر داشته و اكنون در نگاه جهانیان به عنوان طراح گرافیك دارای سبك مطرح است. دانش‌نامه‌ی بریتانیكا در ویرایش 2007 میلادی در بخش گرافیك كشورهای در حال توسعه به معرفی او به نمایندگی از قاره‌ی آسیا پرداخته و پوستر بزرگداشت سعدی او را چاپ كرده است. شیوا نخستین طراح گرافیك معاصر ایران است كه خط شكسته نستعلیق را نه به عنوان عامل فرعی و خبررسان، بلكه به عنوان یك عنصر گرافیگی در آثار خود به كار برده است. انجمن بین المللی طراحان گرافیك او را به عنوان یكی از 12 طراح گرافیك برتر جهان برگزیده است.

  زندگی‌نامه

  قباد شیوا طراح در سال 1319 در شهر همدان چشم به جهان گشود. پدرش آشنا به شعر و عرفان و در نواختن تار زبردست بود و آوازی خوش داشت. مادری كه او را پرورش داد در واقع نامادری مهربان و باهوشی بود كه قباد و برادرانش را به مانند فرزندان خود دوست داشت. پدرش كارمند بود و برادر بزرگترش در بیمارستان آمریكایی‌ها در همدان كار می‌كرد. همین برادر بود كه كارت‌های كریسمسی را كه آمریكایی‌ها به او هدیه می‌دادند برای قباد به ارمغان می‌آورد و آن كارت‌ها گرایش به نقاشی را در قباد زنده كردند. كشیدن طرح‌های روی آن كارت‌ها نخستین تمرین‌های قباد در راه فراگیری هنر و مهارت نقاشی كردن بود.

  در دوران دبیرستان در كلاس سیف الله گلپریان از سه‌لایی و مقوا و هر آن چه كه می‌شد كاردستی درست می‌كرد. اما یك روز كه همه‌ی دانش آموزان باید كاردستی‌های خود را تحویل می‌دادند، قباد كاری انجام نداده بود. هنگامی كه استاد از قباد خواست كار خود را نشان بدهد، ترس سراپای قباد را فراگرفت اما ناگهان به یاد آورد كه طرح یكی از كارت‌تبریك‌ها را روی فیبر با رنگ پودری كشیده و در جیبش گذاشته بود. به ناچار همان را به استاد نشان داد و منتظر توبیخ او شد. اما استاد گلپریان نقاشی را با علاقه نگاه كرد و پس از این كه دریافت قباد آن را كشیده است، جلوی هم‌كلاسی‌ها از او و نقاشی‌اش بسیار تعریف كرد. این رویداد گرایش قباد را به نقاشی بیش از پیش افزایش داد.

  به زودی قباد دریافت كه سیف الله گلپریان كلاس نقاشی دارد. اما كلاسش ویژه‌ی دختران بود و پسرها را راه نمی‌دادند. با وجود این، قباد از پدرش خواست كه از دوست دیرینش بخواهد پسرش را در كلاس نقاشی بپذیرد. گلپریان كه به توانمندی قباد در نقاشی آشنا بود پذیرفت كه او به عنوان دستیار به كلاسش راه پیدا كند. قباد در ساختن رنگ به استاد كمك می‌كرد و از او شیوه‌های رنگ‌گذاری و نقاشی را می‌آموخت. چندی نگذشت كه قباد از ماندن در آن كلاس خسته شد، زیرا كار اصلی آن‌ها نسخه‌برداری از نقاشی‌های چاپ شده‌ی خارجی به‌ویژه روسی بود. از این رو، به دامن طبیعت پناه برد و تا پایان دوره‌ی دبیرستان به نقاشی از طبیعت پرداخت.

  هنگامی كه قباد تصمیم گرفت برای رفتن به دانشكده‌ی هنرهای زیبا خود را آماده كند با مخالفت خانواده رو به رو شد. پدر به دلیل وابستگی عاطفی به قباد مخالف رفتن او به تهران بود و دیگران معتقد بودند كه با نقاشی نمی‌توان هزینه‌ی زندگی را فراهم كرد. این مخالفت‌ها باعث ناراحتی‌های روانی برای قباد شد و سرانجام او را به بیمارستان كشاند. پزشكان به خانواده‌ی قباد سفارش كردند كه او را در كارهاش آزاد بگذارند و گر نه حال او بدتر می‌شود. به این ترتیب، قباد جواز رفتن به دانشگاه را پیدا كرد و پس از این كه یك بار در كنكور دانشگاه پذیرفته نشد، سرانجام به آرزوی خود رسید و همراه بزرگانی چون عباس كیارستمی، فرشید مثقالی، آیدین آغداشلو و ابراهیم جعفری، دوره‌ی آموزشی خود را در دانشگاه تهران آغاز كرد.

  زندگی در تهران دشواری‌ها خود را داشت و خانواده‌ی شیوا نمی‌توانست از پس هزینه‌های زندگی و تحصیل شیوا برآید. همین تنگنای مالی باعث شد كه او به نقاشی تبلیغاتی(گرافیك) رو بیاورد. هر چند شیوا آن نخستین كارها را مزخرف دانسته است، اما همان كارها باعث چرخیدن نگاه‌ها به سوی او شد و كانون آگهی زیبا جایگاهی را برای او در نظر گرفت. كار شیوا شبیه كاری از نمونه‌های خارجی بود و این كار هر چند برایش خسته كننده بود، اما برای گذران زندگی با ناچار به آن تن داد.

  هنگامی كه از مجله‌ی تماشا، هفته‌نامه‌ی اطلاع رسانی صدا و سیما، به سراغ شیوا آمدند همه چیز دگرگون شد. آن مجله فرصتی برای نوآوری فراهم كرد و باعث آشنایی با نویسندگانی شد كه او را به كارگزینی صدا سیما معرفی كردند و شیوا به عنوان یكی از كاركنان واحد دكور صدا سیما به طراحی دكور، پوسترهای اطلاع‌رسانی، از جمله پوسترهای جشن هنر شیراز، و روی جلد كتاب‌های انتشارات سروش پرداخت. او با كارهای برجسته و پسندیده‌ی خود مدیران تلویزیون را متقاعد كرد كه واحد گرافیك صدا و سیما را راه‌اندازی كننند. سپس، شیوا تصمیم گرفت واحد گرافیك انتشارات سروش را راه‌اندازی كند و برای این كه به چند كشور اروپایی سفر كرد تا ببیند واحدهای انتشاراتی در دنیا چگونه كار می‌كنند و با چرخه‌ی كار آشنا شود.

  كارهایی كه شیوا در آن سال‌ها انجام داد نه تنها او را به عنوان یكی از طراحان گرافیك ایرانی پرآوازه كرد بلكه جایزه‌های جهانی را نیز برایش به همراه داشت. او جایزه‌ی دوسالانه‌ی پوستر بورنو را برد، مجله‌های گرافیك كارهایش را چاپ می‌كردند و تا اندازه‌ی در جهان شناخته شده بود. با وجود این، احساس كرد كه به فراگیری "علم گرافیك" نیاز دارد. از این رو، برای دانشگاه پرت(Pratt) نیویورك درخواست فرستاد و پذیرفته شد. زمانی كه برای نام نویسی به آن دانشگاه رفت به او گفتند كه باید با هیئت علمی مصاحبه كند. شیوا تصور می كرد كه این مصاحبه بخشی از فرآیند پذیرش دانشجوی آن دانشگاه است. اما هنگامی كه به جلسه‌ی مصاحبه رفت متوجه شد كه آن‌ها تصور می‌كردند شیوا برای درس‌دادن درخواست داده است. هنگامی كه فهمیدند او برای درس خواندن آمده است، شگفت زده شدند، چرا كه از پیشینه‌ی كاری او بر می‌آمد كه جوایز شناخته شده‌ای را برده است. آن‌ها گزینش واحدها را به خود شیوا سپردند و او فقط درس‌های پایه‌ای گرافیك را برگزید و این بار نیز همگان را شگفت‌زده كرد.

  هنوز زمان زیادی از رفتن شیوا به آمریكا نگذشته بود كه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و همه چیز تا زمانی كه چندان روشن نبود به صورت نامشخص درآمد و پولی برای او فرستاده نمی‌شد. از این رو، برای گذران زندگی خود و خانواده‌اش و فراهم كردن هزینه‌ی مواد و ابزار كارش به جست و جوی كار پرداخت و سرانجام در كارگاه گلیزر، از طراحان گرافیك سرشناس آمریكایی، پذیرفته شد. او به كمك گلیزر توانست به مدرسه‌ی هنرهای تجسمی نیویورك نیز راه یابد. سرانجام پس از فراهم شدن اندوخته‌ای ارزشمندی از دانش گرافیك در سال 1360 به ایران بازگشت.

  شیوا پس از بازگشت به ایران تا زمان بازنشستگی در صدا و سیما كار كرد و در دانشكده‌ی هنرهای زیبای تهران، دانشگاه الزهرا و دانشگاه آزاد به تدریس پرداخت. پس از بازنشستگی كارگاه شخصی خود را بر پا كرد و كار آموزشی را به شیوه‌ی دیگری پی‌ گرفت. این بار به جای این كه او به دانشگاه برود، از دانشجویان خواست به كارگاهش بیایند و دانش گرافیك را در عمل بیاموزند. اكنون قباد شیوا مدیر آموزشگاه فرهنگی هنری شیوا در تهران است و به آموزش گرافیك ایرانی به هنرآموزان جوان می‌پردازد تا ره‌پویان راه او گرافیك ایرانی را به پیش ببرند.

  اندیشه‌های گرافیكی

  قباد شیوا در چند دهه فعالیت هنری خود كوشیده است آثار گرافیكی نوین با روح و فرهنگ ایرانی پدید آورد و بر این باور است كه: " ما باید با فرهنگ خودمان در گفت و گوی گرافیك جهانی حضور داشته باشیم." او در گفت و گوهایی كه با رسانه‌هایی گوناگون داشته، از كم توجهی هنرمندان معاصر ایران به فرهنگ خودی گلایه كرده و چنین گفته‌ است: " ما غافلیم در كشوری زندگی می‌كنیم كه آن چه در رابطه با ماست، یعنی هنر ما، از منابع نفتی سرشارتر است. متاسفانه در طول تاریخ معاصر هنرمندان هیچ نگاهی به این كشور عزیز ندارند و این جای تاسف است." او به هنرمندان جوان سفارش می‌كند كه به فرهنگ خود فكر كنند و آثاری پدید آورند كه برخاسته از فرهنگ بومی باشد و راهكار دستیابی به این هدف را آزاد اندیشه از قید و بندهای مكتب‌های بیگانه می‌داند و حتی بر این باور است كه: " ما باید برای رسیدن به یك شناسنامه‌ی فرهنگی، آن قدر بدون گرافیك باشیم تا گرافیك خودمان را به وجود آوریم."

  البته شیوا فقط به كار بردن عناصر هنر ایرانی مانند شمسه و ترنج را در یك اثر هنری كافی نمی‌داند، بلكه آن اثر باید بازتاب روح ایرانی باشد. به نظر او: "وقتی اثری دارای روح ایران باشد به آن می‌گویند گرافیك ایرانی. همان گونه كه وقتی دارای روح لهستانی یا آلمانی باشد به آن جا تعلق پیدا می‌كند." او فرهنگ ایرانی را فرهنگ غیرمستقیم و رازآلود می‌داند و بر این باور است كه: " اگر در آثار هنرمند رمز و راز وجود داشته باشد بدون هیچ گونه موتیف ایرانی، آن اثر شرقی و به طبع ایرانی است." از سوی دیگر ممكن است در یك پوستر موتیف ایرانی یا خط ایرانی به كار رفته باشد، اما آن اثر ایرانی نباشد. چنان كه خود او مثال می‌زند: "من یك پوستر دارم از یك گرافیست ژاپنی كه با كتیبه‌ای به خط ایرانی كار شده است اما هنوز هم این اثر بسیار ژاپنی است."

  شیوا تقسیم‌بندی گرافیگ را به تجاری و هنری چندان درست نمی‌داند و یادآور می‌شود كه چند میلیون نفر در جای جای جهان هستند كه روش‌ها و ابزار گرافیك را خوب می‌شناسند و می‌كوشند نیاز گرافیكی مردم را در حوزه‌های اجتماعی، فرهنگی یا اقتصادی پاسخ دهند. این دسته نمایشگاهی برای آثار خود برگزار نمی‌كنند، اما كار خود را درست انجام می‌دهند. اما در هر كشوری شمار اندكی پیدا می‌شوند كه : " در ضمن كاری كه انجام می‌دهند خواستار این هستند كه اندیشه، نگاه و حضور خود را در اثرشان بیان كنند. این‌ها همان گرافیست‌های مولف هستند و دستاورد كار همین هنرمندان است كه نمایانگر جامعه، فرهنگ و جغرافیای آنان است." شیوا كوشیده است از این دسته باشد و خوشبختانه چنین است.

  به نظر شیوا كسی كه طراحی نمی‌داند، نمی‌تواند گرافیست خوبی باشد. او با هنرجویان سفارش می‌كند بسیار طراحی كنند و از همان آغاز به گرافیك رایانه‌ای روی نیاورند بلكه آن را به خدمت طراحی در بیاورند. شیوا پیش‌بینی می‌كند كه غربی‌ها كم كم رایانه را در كار گرافیكی كنار می‌گذارند و می‌گوید: " آن‌ها خودشان طراحی كامپیوتری را قبول ندارند و به افرادی كه می‌نشینند رو به روی كامپیوتر و طراحی می‌كنند به اصطلاح می‌گویند: عروسك خیمه شب‌بازی. جالب اینجاست به تصاویری هم كه با این سیستم بیرون می‌آید می‌گویند: "فحشا‌ی تصویری". غرب در حالی كه خودش سازنده كامپیوتر است اما در حال حاضركوشش می‌كند تا از آن فاصله بگیرد."

  نگاه شیوا به هنر اسلامی نیز بسیار نو و آموزنده است. او دلیل نزدیكی هنر اسلامی به ریاضیات و هندسه را حقیقت‌گرایی هنرمندان مسلمان می‌داند. او در این باره می‌گوید: " تصویر شما، خود شما نیست، تصویر شما دروغی از شما است. هر چقدر تصویر ماهرانه‌تر باشد، دروغ ماهرانه‌تری است. یك گل همان گل است، اما تصویرش نه. اما یك مربع همیشه مربع است و دیگر اشكال هندسی هم همین گونه است. به همین دلیل هنرمندان اسلامی رفتند سراغ عناصر بصری كه حقیقت دارد و این باعث شد هنر اسلامی، هندسی شود و حالا در غرب می‌بینیم كه پس از هجوم فیگور طی قرن‌های متمادی، در هنرهای تجسمی بالاخره به انتزاع رسیده‌اند، یعنی چه بخواهیم و چه نخواهیم آن‌ها به انتزاع رسیدند، در صورتی كه هنر اسلامی از ابتدا چنین بود. برای مثال، میكل آنژ در خلق اثر «روز محشر» بر سقف كلیسای سیسیتن خدا را یك پیرمرد ریش‌دار نشان می‌دهد، اما در هنر اسلامی خدا یك نقطه است كه این به ذهنیت امروزه ما نزدیكتر است و بنابراین هنر خالص‌تری است."

  شیوا از درك نادرست غربی‌ها از هنر اسلامی انتقاد می‌كند و می‌گوید: " غربی‌ها چون این هنر را درك نمی‌كنند، آن را تزئین نامیدند، درحالی كه این‌ها بیان است نه تزئین، بیانی در قالب ابزار خالص كه همان هندسه است. آن‌ها چه هنری را هنر تزئینی می‌گویند؟ از لحاظ علمی هنری كه معماری را تغییر نمی‌دهد، تزئینی است. اما اگر شما كاشیكاری‌های گنبد مسجد شیخ لطف الله را بردارید، دیگر آن جلوه پیشین را ندارد. بنابراین هنر اسلامی هنری بیانگر است. در این هنر همه شكل‌ها دارای معنی است و فقط یك چیز تزئینی نیست. هنر اسلامی یكی از خالص‌ترین هنرهایی است كه بشر به آن دست یافته است."

  او بر این باور است كه هنر اسلامی بسیار نو است و فقط به دلیل ناآگاهی و كم توجهی ما گرد كهنگی بر آن نشسته است. او می‌گوید:" درست است كه هنر اسلامی طی قرن‌ها شكل گرفته، اما بسیار مدرن است. من پژوهشگر یا تاریخ نگار نیستم و اگر به این هنر علاقه‌مند شدم، به این دلیل است كه حرف آن‌ها پس از دویست سال، هنوز حرف امروز است و این یعنی مدرنیته. ما مدرنیته را از قدیم داشته‌ایم. به نظر من شاهكار هنری، امضایی است كه من در مسجد جامع یزد دیدم و آن هم شكل و نحوه قرارگیری امضای یك استاد كاشیكار بود كه در یكی از طاقی‌ها نصب شده بود و هنگامی كه من آن را با سواد امروز می‌بینم، فكر می‌كنم بسیار مدرن است. اگر خود من این كار را انجام بدهم، به من می‌گویند تو یك كانسپچوالیست مدرن هستی. صحبت اصلی من در این است كه ما تجلی هنرمندانه را از هزار سال پیش داشته‌ایم، اما چرا دیده نمی‌شود؟ شاید باید نیكلاس شیفری باشد كه با حس كنجكاوی آن‌ها را ببیند و دوباره آن را عرضه كند تا ما آن را بفهمیم؟ "

  تعریف شیوا از مدرنیته نیز متفاوت از دیگران است. به نظر او: " مدرنیته خشت آخری است كه باید روی خشت زیرین و با تكیه به آن نهاده شود. هر چند كه این خشت آخر، شكل و ماده و اندازه‌ی خودش را داراست. تا طاقچه و سكو و زمینه‌ای نباشد، گلدان شما چگونه ایستایی خواهد داشت؟ گلدان معلق هم محكوم به سقوط و تكه تكه شدن است. سنت و میراث هم مثل پدیده DNA به چگونگی حضور جسمی و روحی ما شخصیت می‌دهند ." او افسوس می‌خورد كه در جامعه‌ی ما "گذشته" را مترادف "كهنگی" می‌دانند و می‌گوید: " این شیوه از نگاه باید از اذهان محو شود. مادر كهنه نیست، مولوی كهنه نیست، مینیاتور كهنه نیست، خط و خطاطی كهنه نیست، آقا لطفعلی صورتگر شیرازی هم كهنه نیست، فرش هزار نقش ما هم كهنه نیست. سماور، حافظ و ابر و باد هم كهنه نیستند. این‌ها و خیلی چیزهای دیگر گوشت و استخوان و رگ و پی ما هستند. بازگشت به خودمان، بازگشت به كهنگی نیست. "

  او نمونه‌های خوبی از تازگی فرهنگ دیرین ایران دارد و از جمله گفته است: " ژرژ براك وقتی حروف و نوشته‌ها را به عنوان فرم با تصویر همنشین كرد و پایه‌های مكتب كوبیسم پی‌ریزی كرد، همان موقع گفت كه این تداخل تصویر و حروف را از دیر باز در مینیاتورهای ایرانی یافته است و ما می‌دانیم بین این كشف ژرژ براك در مكتب كوبیسم و میراث‌های مینیاتوری ما دست كم 300 سال فاصله زمانی وجوددارد. پس باید به هوش باشیم و قدر میراث‌هایمان را بدانیم. "

  سپاس‌گذاری جهانیان

  به روزگاری كه شیوا كار گرافیكی را آغاز كرد، گرافیك ایران تابع گرافیك لهستان بود. اما او همواره از خود می پرسید چرا می‌گویند گرافیك لهستان، گرافیك ژاپن و نمی‌گویند گرافیك ایران. از این رو تصمیم گرفت گرافیك ایرانی كار كند و برای نخستین بار از طغرانویسی و خط شكسته نستعلیق به عنوان یك عنصر گرافیكی در پوستر پنجمین جشن هنر شیراز بهره گرفت. شگفت این كه همین نوآوری او بسیار به چشم آمد، آوازه‌ی او را در جهان فراگیر كرد و آن پوستر را به موزه‌های آمریكا و اروپا فرستاد. هر چند شیوه‌ی كار او در كشور خودش با بی‌مهری برخی از هنرمندان رو به رو شد، اما زمانی كه در آمریكا بود با برگزاری نمایشگاه كوشید گرافیك ایرانی را به جهانیان معرفی كند و باز هم جای شگفتی است كه ناایرانی‌ها بسیار زودتر از ایرانی‌ها به ارزش گرافیك ایرانی او پی‌بردند.

  هنگامی كه شیوا در دانشگاه پرت به فراگیری دانش گرافیك می‌پرداخت، خود دانشگاه نمایشگاهی بزرگ از آثار او برگزار كرد. برای آن كه بازدیدكنندگان آشنایی چندانی با ایران و هنر آن نداشتند، شیوا عكس‌هایی از كتاب "ایران پل فیروزه‌ای" اثر رولف بنی را به صورت اسلاید در نمایشگاه به نمایش گذاشت و هر جا كه نیاز بود به بازدیدكنندگان توضیح می‌داد كه در كدام پوستر از آجركاری یا نقش و نگار ساختمانی كه در اسلایدها می‌بینند، بهره گرفته است. نمایشگاه بسیار پر شور بود و آوازه‌ی آن در نیویورك پیچید تا این كه یك روز گروهی با دستگاه‌های عجیب و غریب به نمایشگاه آمدند و صدای قباد را به عنوان یك هنرمند برجسته ضبط كردند تا با موشك و دستگاه‌های ویژه به فضا بفرستند تا اگر در سیاره‌های دیگر حیات هوشمندی وجود داشته باشد، پیام نخبگان زمین را دریافت كنند.

  انجمن بین المللی طراحان گرافیك(AGI)، كه در برنامه‌ی تازه‌ای 12 كتاب از آثار 12 طراح گرافیك برتر جهان را با عنوان استادان بزرگ بین المللی طراحی گرافیك(International Masters of Graphic Design) منتشر كرد، یك جلد را به قباد شیوا اختصاص داد. این كار كه حتی برای خود شیوا نیز شگفت‌انگیز بود با عث شد كه شیوا با دفتر آن انجمن تماس بگیرد و دلیل گزینش خودش را به عنوان یكی از 12 استاد برتر گرافیك معاصر جهان بپرسد. چنین پاسخ شنید: "كارهای شما هویت مستقل و خاص دارد و شاخص گرافیك ایران است." آری، شیوا به هدفی كه از سال‌ها جوانی پی‌گرفته بود، دست یافت، چرا كه می‌خواست در كنار گرافیك آلمان، گرافیك لهستان و گرافیك ژاپن، از گرافیك ایران نیز سخن به میان آید.

  سرانجام نام شیوا در ویرایش 2007 دانش‌نامه‌ی بریتانیكا به عنوان یكی از سه طراح گرافیك برجسته‌ی كشورهای در حال توسعه در كنار نام یك طراح گرافیك آفریقایی و یك طراح گرافیك آرژانتینی آمد. به نظر نویسندگان بریتانیكا، آثار این سه هنرمند پیام آور سنت و فرهنگ سرزمینی آن‌هاست. آن‌ها به تحلیل آثاری از شیوا پرداخته و پوستر بزرگداشت سعدی شیوا را نیز به عنوان نمونه‌ی برجسته‌ای از گرافیك ایرانی چاپ كرده‌اند. در بخشی از آن مقاله چنین آمده است:

  "طراحان كشورهای در حال توسعه طرح‌های خود را اغلب با رویكردهایی برگرفته از كشورهای صنعتی پدید می‌آورند، اما برای برقراری ارتباط دیداری كارآمدتر آن را با سنت‌های محلی و ملی در هم می‌آمیزند. در سده‌ی بیستم میلادی قباد شیوا، طراح گرافیك ایرانی، جعبه رنگ نقاشی، خوشنویسی و صفحه آرایی نسخه‌های خطی را در كارهای گرافیگی خود وارد كرد. كارهای او از بسته‌بندی تا آگهی‌های تبلیغاتی و مجله‌ها و روزنامه‌ها تا پوسترهایی برای جشن‌ها و همایش‌ها گسترده است. برای مثال، پوستر او برای هشت‌صدمین سالگرد تولد شاعر نامدار ایرانی سعدی این مهارت او را در به گارگیری رنگ و توانایی‌اش را در آفریدن تصویری باطراوت به خوبی نشان می‌دهد. این تصویرسازی‌های سبك‌دار، ادامه‌ی سنت‌های كتاب‌های خطی ایران كهن است، اما در بافتی از ذائقه‌ی طراحی معاصر."

  شیوا در نگاه هنرمندان

  علی‌اصغر محتاج، نقاش و طراح گرافیك، یكی از پوسترهای اركستر مجلسی رادیو تلویزیون ایران را كه در آن یك ویولون سل تكیه كرده بر صندلی با رنگ‌هایی در هم پیچیده و بسیار لطیف نمایش داده شده است "لبخند ژكوند" قباد شیوا می‌داند.

  لیلی گلستان، نویسنده و مدیر گالری گلستان، نیز همین پوستر را بسیار زیبا و هوشمندانه و دوست داشتنی می داند و سنتی و مدرن بودن كارهای شیوا را این گونه بیان كرده است: " كارهایش به همان اندازه سنتی‌اند كه مدرن. از عناصر سنت مثل درخت سرو، گل سرخ، خوشنویسی و گل و مرغ استفاده‌ی مدرن می‌كند و چه بجا. پس من ایرانی قرابت زیادی با اثر حس می‌كنم و اوی غیرایرانی هم رنگ و بوی اینجایی را خوب متوجه می‌شود."

  پرویز كلانتری، نقاش، اثرپذیری قباد شیوا را از فرهنگ ایرانی این گونه بیان كرده است:"من با چشم خودم او را دیدم كه روی فرشی كه قالیچه‌ی حضرت سلیمان نبود بر فراز شهر به پرواز درآمد و در پروازش به انگلستان و فرانسه و آمریكا رفت و سر از نشریات بین المللی گرافیك درآورد. همان فرش خوش نقش و نگاری كه همه‌ی عمرش از سال‌های كودكی تا هنوز هم روی آن می‌خوابد و نقش خواب‌هایش را روی پوسترها برای ما تعریف می‌كند."

  علی خسروی، طراح گرافیك، از نقش قباد شیوا در وارد كردن خط فارسی و موتیف‌های سنتی در طراحی گرافیك مدرن ایران چنین گفته است: " آن سال‌ها هنرمندان گرافیك با تصور مدرن شدن و مدرن بودن، عناصر تصویری سنتی را كنار گذاشته بودند. شیوا با نگاهی دوباره و مدرن از این عناصر تصویری استفاده كرد. از خط نستعلیق برای ساختن چند پوستر به بهترین شیوه استفاده برد، كاری كه بعدها بسیاری از هنرمندان از آن تقلید كردند."

  كیوان سپهر، نویسنده و ناشر، این نوآوری شیوا را این گونه بیان كرده است: " شیوا پس از آن كه برای نخستین‌بار در سال 1350 ابتكار به كارگیری خط شكسته نستعلیق فارسی را نه به عنوان عاملی فرعی و فقط اطلاع‌رسان، بلكه به سبب استفاده از توان گرافیكی و تصویری آن در یك اثر هنری كاربردی به خود اختصاص داد، این نگاه را همچنان پی‌گرفت و از انرژی و جوانی تنیده در تن بازمانده‌های هنر باستانی و قدیم ایرانی، كه به ظاهر پیر و كهنه می‌نماید، بهره جست."

  محسن احتشامی، طراح گرافیك، مشخص‌ترین بخش فعالیت حرفه‌ای قباد شیوا را طراحی پوستر می‌داند و در این باره گفته است: " با وجود سفارش‌های متفاوت و موضوع‌های گوناگون طی سال‌ها، استمرار یك حركت پی‌گیرانه و قابل لمس در كارهایش هویداست. رنگ نكته‌ی فراموش نكردنی كارهای اوست ... با وجودی كه موضوع بسیاری از پوسترهای دهه‌ی 1350 قباد شیوا فرامنطقه‌ای است، اما استفاده از طرح‌های آزاد و كاربرد پاره‌ای نمادهای ایرانی همچون كار با جوهرهای دونده‌ی رنگی به مرور پوسترهای این دوره را را بومی‌تر و تغزلی‌تر كرده است."

  آیدین آغداشلو، نقاش و طراح گرافیك، شیوه‌ی خاص كارهای شیوا را این گونه بیان كرده است:"شیوه كارش چنان واضح و مشخص است كه بی‌تماشای امضای كارهایش راحت می‌فهمیدی كه كار اوست و نگاهش به خوشنویسی سنتی ایرانی، به‌ویژه خط شكسته نستعلیق، او را در میان بنیادگذاران گرافیك معاصر ایران شاخص و خاص كرد."

  لئوناردو دسونولی درباره‌ی آثار شیوا گفته است: " من به تازگی طراحی گرافیك ایران را كشف كرده‌ام. در آن یك شگفتی زیبا و نیرو‌ بخش و نفسی ناگهانی حضور دارد. در دنیای مغلوب پندارهای غربی، ما نیاز به همتایی داریم كه ریشه در رسم و سنت خود داشته باشد. آثار شیوا به طور عمیق بر آمده از ذائقه‌ پارسی است."

 
به آینده امیدوار باش./
سه شنبه 24 دی 1387  8:34 AM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

قباد شیوا

متولد ۱۳۱۹ همدان
- فارغ التحصیل رشته نقاشى دانشكده هنرهاى زیبا ۱۳۴۵
- تحصیل در رشته طراحى ارتباطى از دانشگاه pratt نیویورك (آمریكا)
۱۳۴۸: برنده مسابقه طراح پوستر براى سومین جشن هنر شیراز
۱۳۵۴: برنده مسابقات مختلف در طراحى پوستر براى فستیوال هاى هنرى در ایران
۱۳۵۴: برنده مسابقه طراحى آرم براى سندیكاى گرافیست هاى تهران
۱۳۵۷: مدال و دیپلم براى طراحى پوستر از بى ینال بین المللى گرافیك برنو در چكسلواكى
۱۳۵۸: جایزه اول در مسابقه طراحى محیطى - نیویورك
۱۳۵۹: برنده اول در مسابقه طراحى آرم براى بخش هنرى المپیك ورزشهاى زمستانى در نیویورك Lake Placid و همچنین ورود در كتاب ( who S who in Graphic World)، شماره دوم - سال انتشار ۱۹۸۲ و شماره سوم ۱۹۹۴ - سوئیس
* آثار چاپ شده در سطح بین المللى:
۱۳۵۳: مجله Novoum - آلمان
۱۳۵۴: كتاب سالیانه Modern Publicity - آلمان
۱۳۵۵: كتاب Graphic Poster - سوئیس
۱۳۵۶: مجله Designe - ژاپن (۴ اثر)
۱۳۵۷: مجله Project - لهستان و همچنین كتاب سالیانه تخصصى گرافیك Modern Publicity در لندن (۲ اثر)، چاپ آثار در جلد دوم و سوم كتاب (هوز هواین گرافیك)

* موزه ها:
۱۳۵۳: كلكسیون مجموعه آثار پوستر در مركز طراحى شهر لندن London Design Center
۱۳۵۵: انتخاب آثار در كلكسیون موزه ژرژ پمپیدو - فرانسه
۱۳۸۴: موزه پوستر - هلند و نیز آرشیو مجموعه داران بین المللى
۱۳۵۳: همكارى با مجله Designe و مؤسسه گرافیك Pentagram لندن
۱۳۵۴: كار در مجله پارى ماچ Paris Match، پاریس
۵۹-۱۳۵۸: كار در آتلیه Milton Glazer، نیویورك
۱۳۶۰ تاكنون: تدریس در دانشكده هاى هنرى - تهران
۱۳۷۲ - ۱۳۶۴: مدیر هنرى انتشارات سروش - صدا و سیما و عضو هیأت داوران و انتخاب دوسالانه هاى
گرافیك ایران

سابقه فعالیت حرفه اى قباد شیوا به سال ۱۳۴۰ بر مى گردد. (۴۴ سال سابقه حرفه اى) وى بین سالهاى ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۵ در كانون آگهى زیبا، سازمان تبلیغاتى گویا، شركت پارس آمریك و مجله تلاش به عنوان طراح و گرافیست فعالیت داشت. در سال ۱۳۴۶ نیز با سمت گرافیست به استخدام سازمان رادیو و تلویزیون ملى ایران درآمد.

قباد شیوا، هم اكنون در دانشكده هاى هنرى در تهران مشغول به تدریس است و در استودیوى شخصى اش به كار طراحى گرافیك، طراحى محیطى و نمایشگاهى اشتغال نیزدارد.
او مدیریت مركز آموزشى، هنرى و فرهنگى «مكتب ایران» را به عهده داشته و همزمان كلاس هاى آزاد آموزشى در زمینه هنرهاى تجسمى را در استودیوى خود اداره مى كند.
نام شیوا از سال ۱۳۴۱ به این سو در بسیارى از نمایشگاه ها به چشم مى خورد. وى نخستین بار در یك نمایشگاه بزرگ گروهى در سال ۴۱ شركت كرد. آن نمایشگاه بزرگ در واقع سومین بى ینال نقاشى تهران بود. اما در سال ،۱۳۴۴ گالرى صبا به مدیریت كامران كاتوزیان، نخستین نمایشگاه خیابانى را در ایران به راه انداخت. آن اتفاق در محل فعلى پارك دانشجو، چهارراه ولیعصر رخ داد. قباد شیوا نیز در میان هنرمندان مطرح آن زمان حضور داشت.

در سال هاى ۱۳۵۲ و ۵۳ به ترتیب در نمایشگاه گرافیك ایران در آلمان و نیس فرانسه شركت جست. در سال ۱۳۵۳ در دانشكده چاپ لندن، آثارش را به نمایش گذاشت، در همان سال و در شهر لندن در گالرى Paper Point نیز حضور پیدا كرد. در سال ۱۳۵۵ در نمایشگاه بزرگ «پنجاه سال گرافیك ایران» در گالرى مهرشا شركت كرد. یك سال بعد در سال ۱۳۵۶ در هفتمین بى ینال گرافیك بین المللى ورشو در لهستان نیز حضور پیدا كرد. یك سال دیگر یعنى در سال ۱۳۵۷ در گالرى دانشگاه Pratt نیویورك شركت كرد. قباد شیوا پس از انقلاب در كلیه دوسالانه هاى گرافیك شركت فعال داشته و در سال ۱۳۸۰ همراه با هنرمندان بین المللى همچون «هیمو كاستلانو»، «اووه لوش» و «آلن لوكرنك» در تالار آبى نیاوران یك نمایشگاه چندملیتى برپا نمود. در سال ۱۳۸۱ در نمایشگاه «فریاد ایرانى»، طراحان گرافیك ایران - اشه رول، فرانسه حضور پیدا كرد. همین نمایشگاه در سال ۸۲ در شومون فرانسه نیز برپا شد. در سال ۱۳۸۳ در اولین دوسالانه پوستر جهان اسلام نیز حضور پیدا كرد و در همین سال در دانشكده هنرهاى زیباى شهر پكن در كشور چین نیز آثارش را به نمایش گذاشت.

قباد شیوا، فعالیت خود را در دهه ۴۰ آغاز كرده است. دهه اى كه یادآور بالندگى هنر و ادبیات معاصر ایران است. در این خصوص مى گوید: «در آن سال ها دانشجوى هنرهاى زیبا بودم و با جمعى از دوستان، با همان بودجه دانشجویى خود توانستیم (گالرى ایران) را مقابل دانشگاه تهران راه اندازى كنیم و حتى كتاب هایى در زمینه هنرهاى تجسمى منتشر كنیم» و مى افزاید: «سال هاى آرامى بود. هنرمندان از طریق امكانات متعدد و رسانه هاى مختلف، میوه تفكر و نگاه خود را در سفره مردم مى گذاشتند.» از آن سال ها، بیش از چهل سال مى گذرد و قباد شیوا با چنین دیدگاهى به گذر زمان مى اندیشد: «كنش و واكنش با زمان، وقتى است كه شما هدفى داشته باشید، در این حالت است كه انسان در طول و عرض زمان درگیر مى شود. اگر هدفى داشته باشیم، رشد ما در تبلور هدفمان است و این تبلور حتماً نیازمند زمان است. پیكاسو تا آخرین لحظات عمرش حتى بر روى تخت بیمارستان با انگشت روى پنجره شیشه اى بخار گرفته طراحى مى كرد. من همیشه به كارى كه فردا خواهم كرد، دلخوش هستم تا شاید كاملتر از آنچه امروز هستم، بشوم.»
گذر زمان ما را به ایامى مى كشاند كه بحث «مدرنیته» به بهانه هاى مختلف طرح مى شود. قباد شیوا اما به این موضوع چگونه نگاه مى كند؟
«مدرنیته آب نبات قیچى نیست كه بى سر و ته باشد. مدرنیته خشت آخرى است كه حتماً روى خشت زیرین و با تكیه به آن نهاده مى شود. هر چند كه این خشت آخر، شكل و ماده و اندازه خودش را داراست. تا طاقچه و سكو و زمینى و زمینه اى نباشد، گلدان شما چگونه ایستایى خواهد داشت؟ گلدان معلق هم محكوم به سقوط و تكه تكه شدن است. سنت و میراث هم مثل پدیده DNA به چگونگى حضور جسمى و روحى ما شخصیت مى دهند.»
به گذشته و برداشت از سنت مى پردازیم. قباد شیوا در این مورد دیدگاه جالبى دارد:
«هنرمند صادق به گذشته نگاه نمى كند؛ بلكه خود گذشته در اوست و بخشى از او (چون كه «صد» شد «نود» هم پیش ماست)، رجعت تصنعى یا كلیشه اى به گذشته جز گندیدگى ثمره اى ندارد. هنرمند باید صادق و روان باشد و وسیله اى باشد براى جارى كردن و تبلور هر چه در درون خود دارد یا جویى باشد حاوى آب زلال چشمه زندگى.
متأسفانه در محیط ما «گذشته» را مترادف با «كهنگى» مى پندارند. این شیوه از نگاه باید از اذهان محو شود. «مادر» كهنه نیست، «مولوى» كهنه نیست، «مینیاتور» كهنه نیست، «خط و خطاطى» كهنه نیست، «آقا لطفعلى صورتگر شیرازى» هم كهنه نیست، «فرش» هزار نقش ما هم كهنه نیست. «سماور» ، «حافظ» و «ابروباد» هم كهنه نیستند. اینها و خیلى چیزهاى دیگر گوشت و استخوان و رگ و پى ما هستند. رجعت به خودمان، رجعت به كهنگى نیست.
یادمان باشد اگر به خودمان رجعت نكنیم و در پناه برداشت غلط از مدرنیته، براى اثبات زنده بودن به «خود دیگران» رجوع كنیم، به همین فاجعه اى مى رسیم كه چند دهه است گریبانگیر هنر این مملكت بخصوص در هنرهاى تجسمى شده است.

قباد شیوا، با اطمینان از چند نفر نام مى برد كه شخصیت و هویت ایرانى در آثارشان به طرز استادانه اى تبلور پیدا كرده است. او به هوشنگ كاظمى، محمود جوادى پور و صادق بریرانى اشاره مى كند و با تأسف مى گوید متأسفانه بقیه شدیداً تحت تأثیر زیبایى شناسى غربى در آثار گرافیكى خود بوده اند. خود را فراموش كرده و نگاه شان و كعبه شان یا گرافیك لهستانى بوده یا آلمان و به طور كلى غربى كه فقط به ناچار پیام فارسى را در آن حقیرانه مونتاژ مى كرده اند و به خورد مردم مى دادند. البته مردم در مقابل این آثار خیلى خنثى بودند و فقط اطرافیان و شاید همكاران خودشان و بعضاً ارباب مطبوعات مشوق این گونه تولیدات گرافیكى بودند.

و مى افزاید: «البته بنده هم مدت زمانى به دلیل خامى، تجربه هاى به هرز رفته اى را مرتكب شده بودم كه تا به حال هم از آن كرده هاى خود پشیمانم. بعد از جدال زیاد با خودم و به دور ریختن هوا و هوس هاى بصرى به راهى قدم گذاشتم كه تا به حال آن را ادامه مى دهم و خواهم داد و این راهى است كه من را در به دست آوردن شخصیت ایرانى و مكتب ایرانى رهنمون ساخته است. و در این راه كشف دوباره میراث هاى ایرانى فراموش شده، عمده دلمشغولى من است و این تلاش به صورت یك عشق در من حضور مداوم دارد.

امروز وقتى به پشت سرم نگاه مى كنم، مثلاً پوستر پنجمین جشن هنر شیراز (۱۳۵۰) را مى بینم كه در آن خط «طغرا» هم پیام است و هم تصویر و هم ایرانى است و هم زبانى بین المللى را دارد كه در موزه ها و مجموعه هاى جهانى آرشیو شده است، كمى آسوده مى خوابم.»
درباره اهمیت سنت و میراث فرهنگى خودمان هرچه پاى حرف هاى قباد شیوا بنشینى خسته نمى شوى، این یادآورى هوشمندانه، هشدار خوبى است براى نسل هاى جوان:
«ژرژ براك وقتى حروف و نوشته ها را به عنوان «فرم» با تصویر همنشین كرد و پایه هاى مكتب كوبیسم را ابداع كرد، همان موقع گفت كه این تداخل تصویر و حروف را از دیر باز در مینیاتورهاى ایرانى یافته است و ما مى دانیم بین این كشف ژرژ براك در مكتب كوبیسم و میراث هاى مینیاتورى ما حداقل ۳۰۰ سال فاصله زمانى وجوددارد. پس باید به هوش باشیم و قدر میراث هایمان را بدانیم.»

به آینده امیدوار باش./
سه شنبه 24 دی 1387  8:36 AM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

۱ لطفاً بيوگرافي ؟
قباد شيوا هستم ، متولد ۱۳۱۹ ، در همدان به دنيا آمدم و در سال ۱۳۴۵ دررشته نقاشي از دانشگاه تهران دانش آموخته شدم و فوق ليسانس را از دانشگاه pratt شهر نيويورك در زمينه گرافيك در سال ۱۳۵۹ دريافت کردم .
۲ از اتفاقات مهم زندگي هنريتان بفرمائيد ؟
يكي از مهمترين اتفاقات در زندگي هنري من تغيير مسيرم از نقاشي به سمت گرفيك بود البته دليل خاصي هم داشت ،آن زمان نقاشي مثل يك كلوپ بود و ارتباطي با مردم نداشت و اين مسئله من را ارضاء نمي كرد چون معتقد بودم كه هنر بايستي در ارتباط با مردم باشد نه گروهي خاص ، متوجه شدم كه با گرافيك مي شود اين كار را كرد پس تغيير مسير دادم .
۳ حالا راضي هستيد ؟
صد در صد راضي هستم ، همان چيزي ست كه مي خواستم .
۴- خوب بفرمائيد جو كنوني گرافيك ر ا چطور مي بينيد ؟
از كميت قابل ملاحظه اي برخورداراست اما به نسبت اين كميت تعالي كيفيت جاي سؤال دارد . متأسفانه كل گرافيك بايد پيشرفت كند اما مي بينيم كه فقط تعداد انگشت شماری هستندكه معتقد به فرهنگ گرافيك اند كه نمي توان به واسطه اين تعداد اندك نياز كلان مملكت را پاسخ داد  اين مسئله در حالي رخ مي دهد كه در كشورهاي ديگر كل كارهاي گرافيك پيشرفت كرده حتي گرافيك به اصطلاح بازاري از استانداردهاي خاص خودش برخورداراست اما در كشور ما اين چنين نيست كه اين برمي گردد به توانايي طراحان ما و بخش ديگر به ديدگاه سفارش دهندگان .
۵ با توجه به صحبت ه ایتان آينده اي كه براي گرافيست هاي امروز پيش بيني مي كنيد چطور است ؟
اين سؤال را مي توانيم با دو ديدگاه پاسخ دهيم يكي ديدگاه خوشبينانه و ديگري بد بينانه . من ديدگاه بدبينانه را فاكتور مي گيرم و به ديگري مي پردازم ببينيد جماعت طراحان به اين نتيجه رسيده كه بايد اتفاقي بيافتد و تحولي رخ بدهد كه خود نياز به اين تحول بسيار محترم است . خوب در اين راه كوشش هايي مي شود اما چرا هنوز به نتيجه ايده آل نرسيديم ؟ متأسفانه اكثريت فكر مي كنند اگر بخواهد تحولي به وجود بيايد بايد تابع غرب باشد كه به نظر من اين تحول راهي به بيراهه است ، اينقدر اين راهها را بايد بروند و بيايند تا بالاخره مسير خودشان را پيدا كنند . پس چيزي كه بايد گفت اين است كه اين حركت محترم است براي مثال در نسل گرافيستهای بعد از انقلاب كميتي كه به آن اشاره كردم بعد از انقلاب رخ داد يعني اگر قبل از انقلاب ، دانشگاه بود كه به صورت علمي گرافيك را در سطح آموزش مطرح مي كردند بعد از انقلاب تبديل شد به تعداد زيادي هنرستان و دانشگاه كه نه تنها در تهران بلكه در اكثر شهرهاي بزرگ تأسيس شده اندو خيلي از جوانهاي علاقه مند را هم به سمت خودشان كشيدند كه البته در اين ميان بودند افرادي كه احساس كردند شغلي هم هست به نام گرافيك كه پول زيادي درآن است و رفتند سركلاسها نشستند و متأسفانه تمام مراكزي هم كه تأسيس شده بودند ازسطح علمي بسيار پاييني برخوردار بودند كه بايد گفت دانسته ها روبه غلط به نسل امروز آموختند و اينها همه جاي تأسف دارد . در صورتي كه مي شد با آموزش صحيح اين انرژي ها را به سمت خوبي سوق داد و سطح كيفي گرافيكي مملكت را به سطح ايده آل خودش رساند كه این اتفاق رخ نداده است .
۶ آقاي شيوا بفرمائيد به نظر شما كسي كه طراحي نمي داند مي تواند گرافيست خوبي شود ؟
-          اصلاً ، در مغزم چنين چيزي نمي گنجد ، شما در تمام دنيا يك گرافيست معرفي كنيد كه طراحي بلد نيست ؟!
غربي ها  كم كم كامپيوتر را كنار مي گذارند ، آنها خودشان طراحي كامپيوتري را قبول ندارند و به افرادي كه مي نشينند روبه روي كامپيوتر و طراحي مي كنند به اصطلاح مي گويند:"عروسك خيمه شب بازي" جالب اينجاست به تصاويري هم كه با اين سيستم بيرون مي آيد مي گويند : "فحشاء تصويري" ، غرب در حالي كه خودش سازنده كامپيوتر است اما در حال حاضرکوشش می کند تا  از آن فاصله بگیرد .
-----------------------
 بينال در دنيا تعريف دارد و نبايد تعريف ديگري براي آن درست كرد كاري كه روي ديوار مي رود بايد نسخه اصل باشد بايد اثر چاپي باشد
----------------------
۷ آقاي شيوا دوست دارم بدانم كه از ابتدايي كه سفارش مي گيريد تا پاياني كه كار ر ا تحويل مي دهيد چه مسيري را طي می کنید ؟
-     ببينيد من وقتي سفارش مي گيرم بيشتر فكر مي كنم يعني در واقع بيشترين فكر و كمترين كار مثلاً وقتي يك پوستر سفارش مي گيرم ،شروع مي كنم به راه رفتن و كارهاي روزمره را انجام مي دهم . و فقط فكر مي كنم و يكدفعه يك ساعته اجرا مي‌كنم بيشتر معتقدم اگر پوستري قرار است  روي ديوار بماند انديشه آن پوستر ست كه آن بالا می ماند نه رنگ و فرم آن .
۸ آقاي شيوا نظرتان را درمورد دوسالانه گرافيك بفرمائيد ؟
-     ببينيد ما از سالها پيش سختی های زیادی کشیدیم تا انجمن صنفي را تأسيس كنيم بعضاً من را انتخاب مي كردند به عنوان داور يا هر چيز ديگري منتها هيچ كدام از اين دو سالانه ها تابع استاندارد هاي بين المللي نبودند ، دو سالانه كه شروع مي شد از كارت ويزيت گرفته تا همه چيز بود تعداد زيادي دو سالانه به اين شكل برگزار شد تا يك هفته اي که در ایران حضور نداشتم و در جلسه هيئت مديره انجمن نبودم، هفته بعد كه آمدم گفتند براي دو سالانه بعدي يعني همين دو سالانه آخري تصميم گيري شده و قرارشد بنده دبير دو سالانه باشم كه البته اين رأي گيري در غياب بنده انجام گرفته بود ، و من از دوستان تشكر كردم و گفتم يك نكته اي هست و آن اينكه نمي خواهم اين بينال مانند بيانالهاي قبلي باشد گفتند چه كا رمي خواهيد بكنيد من هم توضيح دادم كه اول بايد جهاني بشود و دوم اينكه فقط پوستر و آرم باشد آنها گفتند خوب به اين شكل آنهایی كه كاركتاب كردند چه كار كنند گفتم ما هر سال يك نمايشگاه كتاب داريم همزمان با آن كارهایشان بياید آنجا و جايزه بدهيد منتها دیگر اسمش دو سالانه نيست يا اينكه ما هرسال نمايشگاه كامپيوتر داريم پس می شود بخش گرافيك كامپيوتري را آنجا برگزار کنیم و به طراحاني كه در اين زمينه انرژي مي گذارند آنجا جايزه بدهيم ، تنها جايي كه مي ماند پوستر و آرم است و دوباره آنها گفتند كه اگر بين المللي بشود آثار بچه هاي ايران كمرنگ مي شود و من هم گفتم خوب باشد بشود ، تا كي بايد به تعريف هاي شخصي بپردازيم ؟
-          بالاخره با مسئولان موزه كه بودجه راتعيين مي كردند در ميان گذاشتم و موافقت شد .
پس قرارشد بينال پوستر جهاني تهران را انجام بدهيم . من نظرم را راجع به دو سالانه ها ی قبلي به اين شكل ارائه دادم منتها به خاطر يكسري از دلايل بعضي ها مخالفم بودند چون اگرمن بودم مطمئناً هيچ پلاتي روي ديوار نمي رفت براي همين يك روز نشستم و استعفا دادم و پرونده بينال را هم دادم به آقاي حقيقي براي دنبال كردنش ، اين واقعيت دو سالانه بود ، چون بينال در دنيا تعريف دارد و نبايد تعريف ديگري براي آن درست كرد كاري كه روي ديوار مي رود بايد نسخه اصل باشد بايد اثر چاپي باشد اما متأسفانه باز تبديل شد به پلات هاي فراوان و متعدد و .
آقاي شيوا به نظر شما خلاقيت در ذهن افراد به پايان مي رسد يعني در حقيقت روزي مي رسد كه هيچ فكري براي طراحي به ذهن انسان نرسد ؟
ببينيد من هنوز در حال مطالعه هستم پوستري كه ديروز مي كشيدم و فردا مي كشم متفاوت است  من در هركاري تجربه كسب مي كنم و شيريني اين كار هم همين است اگر يک روز بدانم كه همه چيز را بلدم آن روز، روز مرگ من است .
بهترين گرافيست از نظر شما ؟
مي دانید يک چيزهايي هست كه انسان رويشان تعصب دارد كه چيز خوبي هم نيست مثلاً آن زمان که در نيويورك بودم و در آتليه گيلزر حضور داشتم تأثيري گذاشته كه می گویم گیلزر چيز ديگري است اما در كل آدمهاي زيادي هستند ، در لهستان كلي آدمهاي خوب و بسيار حرفه اي هستند .
-----------------------
 اگر ذاتاً هنرمند باشيد توليدات شما شاخص و مؤلفه هاي هنري را نيز خواهد داشت خواه روي يك جعبه كفش كار كنيد يا يك پوستر فرهنگي
----------------------
كداميك از پوسترها یتان را بيشتر مي پسنديد ؟
از وقتي كه گرافيك حرفه من شد طبيعي بود كه من تحت تأثير مكاتب قراربگيرم مثل تمام طراحان ، مكاتب بزرگي چون لهستان و آلمان، همان موقع گفتم كه ۰۰۰/۵ سال تمدن داريم پس گرافيك ايران چه مي شود؟ از همان اوايل زيربناي كارهایم و تمام كوششهایم اين بود كه كاري ايراني خلق كنم و لحن ايراني در كارهام بسيار مهم بود ، بايد بگویم همه و هيچكدام، يک جاهايي خيلي موفق بودم و يک جاهايي نه اما در كل  انتخاب کردن بين پوستر هایم خيلي سخت است ، اما چون يكي را مي شود انتخاب كرد، پوستر پنجمین جشن هنر شیراز را انتخاب میکنم.

  •  
آقاي شيوا آيا شما به تقسيم بندي رايج گرافيك هنري و يا به اصطلاح گرافيك بازاري معتقديد ؟
نه ، سرچشمه همه اينها برمي گردد به تفكر هنرمندان و توانايي هاي آنها و يا آنكه شما در اين حرفه هنري به وجه هنري و تأليفي آن را در نظر داريد و يا فقط به استادي در فنون آن اگر ذاتاً هنرمند باشيد توليدات شما شاخص و مؤلفه هاي هنري را نيز خواهد داشت خواه روي يك جعبه كفش كار كنيد يا يك پوستر فرهنگي ولي اگر شما هنرمندنباشيد پوستر فرهنگي شما هم خصوصيات بازاري را در خود خواهد داشت .
آقاي شيوا نسل اول گرافيست هاي ايراني چه كساني بودند ؟
ببينيد گروهي كه برخاسته از ميان نقاشان تبليغاتي بودند اما در اثر تجربه سالها كار مداوم در بازار كار درك مناسبي نسبت به حرفه ي گرافيك پيدا كرده بودند و طرح هاي خوب تجاري را به بازار ارائه مي دادند .
اين گروه نسبت به همكاران ديگر حرفه ي خود از دانش كار بهتري برخوردارشده بودند اسامي بعضي از اين گروه را كه به ياد دارم برايتان ذكر مي كنم :
آقايان باريس آسيريان ، بيوك احمدي ، محمد بهرامي ، فردريك تالبرگ ، محمد تجويدي ، محمد بلوچ ، ژرژ سيمونيان و .
و اما گروه دوم از نسل اول استاداني بودند كه در دانشگاههاي خارج از كشور تحصيلات تخفيفي گرافيك را آموختندو به ايران برگشتند ، اينان بدون هيچ قيل وقال ميدان داري مشغول به ارائه آثار گرافيكي خود شدند .
و اين نسل اند كه در واقع بانيان گرافيك مدرن ممكلت ما و به راستي هم كه از چهره هاي ماندگار گرافيك ايران هستند .
استاد محمود جوادي پور ، به صورت جدي ، از سال ۱۳۲۲ كار گرافيك را در بانك ملي شروع كردند و آثاري ماندني در زمينه گرافيك خلق كردند .
آقاي هوشنگ كاظمي هم شخصيت ديگري از چهره هاي ماندگار نسل اول گرافيست هاي ايراني هستند كه لازم است به اهميت خدمات ايشان در پايه گذاري هنر معاصر گرافيك ايران به اختصار اشاره شود .
اينان در دهة ۲۰ ، يعني در سال هايي كه در ايران كسي حتي لغت گرافيك را هم نشنيده بود ، در كشور هلند به صورت تخصصي به تحصيل رشته گرافيك پرداختند و تاآنجا كه مدارك نشان مي دهد آقاي هوشنگ كاظمي نخستين دانشجو و فارق التحصيل ايراني در رشته گرافيك بود و پس از مراجعت به ايران دانشكده هنرهاي تزئيني سابق را تأسيس كردند و در همان جا به امر آموزش گرافيك به دانشجويان پرداختند .
نسل اول همينها بودند ؟
تا آنجا كه در خاطر دارم بله ، واما از نسل دوم بگويم :
نسل دوم بيشتر از دانشجويان و هنرجويان دانشكده ها و آموزشگاه هاي هنري بودند كه در رشته‌هاي نقاشي يا هنرهاي تزئيني مشغول تحصيل بودند چرا كه هنر در رشته تخصصي گرافيك در دانشكده ها تأسيس نشده بود .
در هر صورت اين نسل ، يعني نسل دوم ، كم كم چهره گرافيك ايران را به شكلي اساسي تغيير دادند ، اگر چه اين نسل در كار خود كجرويي هايي هم داشتند .
نسل دوم چه كساني بودند ؟
پيش كسوت تر از همه استاد صادق بريراني بود كه در واقع پلي بودند پيش نسل اول و دوم.مرتضي مميز كه خيلي جدي كار و حرفه گرافيك را دنبال مي کرد ، آيدين آغدا شلو ، نورالدين زرين كلك ، فرشيد مشتعالي ، محمد احصائي و مرحوم رضا مافي در امر خط و يا بيوگرافي ، كامران كاتوزيان و عباس كيارستمي ، علي اصغر معصومي و اكبر صادقي و
در نام بردن از نسل دوم قباد شيوا نام نبرديد ، مگر شما هم از اين نسل نيستيد ؟
چرا همين هست كه مي گوئيد .
به آینده امیدوار باش./
سه شنبه 24 دی 1387  8:37 AM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری


مرتضي مميز (پدر گرافیک ایران)

بيوگرافي استاد مرتضي مميز

مرتضی ممیز متولد 4/6/1315 تهران، میدان مولوی و فرزند محمدعلی و خانم کوچک، سرانجام در شب ِ 4/8/1384 چشم از جهان گرافیکی خود فرو بست. جهانی که خود ساخت و ساخت و به اتمام رساند. مرتضی ممیز در سال 44 از دانشکده هنرهای زیبای تهران فارغ التحصیل شد و سه سال بعد گواهینامه ی طراحی غرفه و ویترین و معماری خود را از مدرسه عالی هنرهای تزیینی ِ پاریس دریافت نمود. گفتنی است دوره اخذ لیسانس ممیز 11 سال به طول انجامید و ممیز در این دوره به کارهای مختلفی چون کار در آتلیه گرافیکی و... مشغول بود. سیمای کاریش در این دوره در آثار متعدد روی جلد و پوستر نمایان می نمود. آثارش در این زمان نگاهی نخبه گر و پیشرو داشت. همچنین درگیری های فکری ممیز با نسل قدیمی که گرافیک را در آثاری خرد و همه فهم ِ لاله زار درک می کردند باعث گردید تا همواره با نظام گرافیکی ِ کم توانی در جامعه مواجه گردد که در آن گرافیست، تکنیسین خوانده می شد و اعتبار وی تنها به پول درک می گردید. شاید همین نظام کم توان باعث شد تا در سال 48 پیشنهاد ایجاد رشته گرافیک را به دانشکده ی هنرهای زیبا بدهد. بنیانگذاری این رشته برای دانشجویان هنر باعث گردید تا سیستم ناقص گرافیک که بدست ناتوان(و یا کم توان) نقاشان اداره می شد و می رفت به سمت انحطاط برود، جان بگیرد و تلاشی را برای پا گرفتن در خشکزارِ این سرزمین آغاز کند و در ادامه گرافیستهایی نوجو پدید آیند و برگ تازه ای از آثار گرافیک را بازگشایی نمایند.
تا این زمان(1348) مرتضی ممیز به غیر از طراحی گرافیک برای کتابها و پوسترها، تلاشی را تحت عنوان مدیرهنری در مجلاتی چون ایران آباد(39) کتاب و کیهان هفته(40و41)، فرهنگ(40) کاوش(42و43)، نگین(44) آغاز نمود. مجلاتی که نحوه و سبک کاری ممیز را در جامعه تثبیت و معرفی نموده است. آثار ممیز در این دوره در کتاب هفته به چنان پرکاری و دوره ی خلاقی بدل می گردد که نام ممیز را به عنوان گرافیستی مولف و کم نظیر بر سر زبانها می اندازد. همچنین ادامه کار ممیز در نشریات فرهنگ و نگین، راه را برای ورود گرافیستهای جوان و نوجوی دهه ی 40 مانند فرشید مثقالی باز می نماید. آثار روی جلد ممیز برای نشریه کتاب هفته نمونه هایی از چاپ (سیلک و لیتوگرافی) موفق و خلاقانه ای است که ارزشهای گرافیکی بسیار مفیدی را با خود به همراه دارد. تصویرسازی های درون کتاب نگاه نوجو و بی قرار او را که کمی متاثر از آثار گرافیکی اروپای شرق به خصوص لهستان و شوری سابق می نمود را داراست. این نگاه چنان از فیلتر مرتضی ممیز گذشت که تاثیر آن را بر جریان گرافیک و آثار گرافیستها می توان مشاهده نمود. روی جلدها در نگین و فرهنگ و زندگی نمونه ی برخورد خلاق و گرافیکی با موضوعاتی چون مشاهیر و ادبا می باشد که اگر چاپ نا مرغوب آن زمان را در دست پر خمیر ممیز، جذاب و حتی شاهکار بدانیم، کم بیجا نگفته ایم. در این دوره، صنعت چاپی که جای چندانی برای مانورِ تونالیته ها و رنگها ندارد با طراحی و شگردهای ممیز به دوره ای از کارهای خلاق و متفاوت بدل گردیده است و راه را برای ورود آثارِ آوانگارد در گرافیک می گشاید. می بایست به یاد آوریم در این دوره گرافیست از مرز برش کاغذ خود هم مطمئن نبودند و حاصل چاپ شده آثارشان معمولا فرق زیادی با نمونه طراحی شده داشته است ولی ممیز با مصالحه، سعی در ایجاد فضای کاری خلاق و پویا به نفع خویش می نماید. ممیز در این آثار به هیچ وجه گرفتار تولید آثاری صرفا ً تکنیکی نگردیده و همواره ابزار را در راه بیان ایده ها و افکارش به کار بست.
چندان مبالغه نخواهد بود اگر بگوییم واژگان گرافیکِ آکادمیکِ امروز، عمری به اندازه ی مرتضی ممیز دارد یا شاید بهتر بگوییم عمری وابسته ی به مرتضی ممیز دارد. همچنین او از سال 48 تاکنون با تربیت خیل بسیاری از دانشجویان گرافیک تاثیر مثبتی بر ارتقاء و شناخت گرافیک در بین جامعه ی ایرانی داشت. ممیز علاوه بر دانشکده ی هنرهای زیبا در دانشکده ی هنرهای تزیینی و دانشگاه فارابی نیز تدریس نمود و رییس انتخابی کمیته هنرهای تجسمی یونسکو در تهران بوده است. عضو International Advertising Association نیویورک تا سال 54 بوده است و از سال 56 تاکنون نیز یکی از اعضای انجمن بین المللی طراحان گرافیک محسوب می گردد. علاوه بر اینها وی عضو موسس و رییس هیات مدیره انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران و مشاور هنری و داور چندین بینال و نمایشگاه در داخل و خارج از ایران محسوب می گردد.
در ادامه فعالیت مرتضی ممیز در دهه چهل، وی مدیر هنری نشریات ِ فرهنگ و زندگی(48تا57)، رودکی(50 تا57)، سینما(53و54)، معماری و هنر ایران(66)، کلک(69تاکنون)، نگاه نو(70تا78)، شریف(72تا80)، تصویر(71)، Silk Road(73و74)، فصلنامه خاورمیانه(73)، گفتگو(73تاکنون)، پیام امروز(73تا79)، زمان(73تا79) و جشنواره ی جهانی فیلم تهران(52تا56) نیز به شمار می آید.
در حوزه ی تئاتر نیز با آثار «دیکته و زاویه» نوشته غلامحسین ساعدی و کارگردانی رشیدی در سال47 آغاز به کار نمود و طراحی صحنه ی این کار را بر عهده داشت و در ادامه طراحی صحنه هایی چون پرواربندان(ساعدی)، لئوکادیا(ژان آنوی- سمندریان)، وای بر مغلوب(ساعدی-رشیدی)، بازرس(گوگل-انتظامی) و...و همچنین طراح نورِ بازگشتی نیست(گلچهره سجادیه)، دندون طلا(داود میرباقری) و... را خلق نموده است. او علاوه بر آثار پوستر فیلم مانند ستارخان(علی حاتمی)، طبیعت بی جان(سهراب شهیدثالث)، مادر(علی حاتمی)، هامون(داریوش مهرجویی) و... سه انیمیشن کوتاه با عنوانهای: آنکه عمل کرد و آنکه خیال بافت(50)، یک نقطه ی سبز(51) و سیاه پرنده(52) را در پرونده خویش دارد. همچنین تصویرگر کتابهای بسیاری برای کودکان و نوجوانان محسوب می شود که مطرح ترین آنان مانند «اینک خورشید» نگاهی بسیار خلاق و جذاب در مقوله تصویر دارد، نگاهی پویا به پدیدآوری تصویرسازی کتاب کودک با مصالح تکرارشونده و درک مناسب از ویژگی های تصویر در خدمت متن. در تصاویر این کتاب با استفاده از فنون دستگاه کپی تصاویر طراحی شده توسط خود ممیز تکرار و کنار یکدیگر کلاژ گردیده است. آثار این کتاب نشان از هوش بالای طراح در گزینش و استفاده از تکنینک دارد. همچنین کتاب «قصه های قرآن» که یکی از معروفترین آثار وی با تکنیک «اسکراچ برد» به حساب می آید راهی تازه در تهیه ی تصویر سیاه و سفیدِ کتابهای نوجوانان می باشد. اتفاقی که تاثیر آن را در آثار تصویرگران هم نسل و بعد از خود به صورتی جدی می توان پیدا نمود. تمام آثار چاپ شده و فعالیتهای گذشته وی در اعتلای گرافیک و گذر از «کم دانسته ها» موثر و توانا بوده است.
مرتضی ممیز علاوه بر دهها عنوان مقاله، نقد و گفتگو، آثاری را در هیبت کتاب به طبع رسانیده است که از جمله آنها می توان طراحی و نقاشی( وزارت آموزش و پرورش-51)، Graphic art in iran(شورای عالی فرهنگ و هنر-53)، طرح تزیینی و نقشه کشی (وزارت آموزش و پرورش-54)، نشانه ها(چهاررنگ-62)، طراحی اعلان(ویلهم-1984-آلمان)، تصویر و تصور(اسپرک-68)، طراحی روی جلد(ماه ریز-80)، طراحی اعلان جلد2(مرکز-81)، طراحی نشانه جلد2(ماه ریز-81) را ذکر نمود.
اگرچه در سالیان اخیر چندان کار گرافیک نمی کرد و شاید بهتر بگوییم آثار چندان خوبی نداشت(آنطور که مرتضی ممیز را می شناختیم) ولی در شکلی تازه (به قول قباد شیوا:) دیپلمات فرهنگی شده بود و سعی بسیاری در تشکیل انجمن صنفی و ایجاد بستری برای حضور گرافیست ها از خود نشان داد که نتایج آن در شکل گیری نهادهای مختلف و گروههای هنری می توان جستجو کرد و فضای راکد گرافیک با تک عنوان نشریه گرافیکی و یک بینال دست و پا شکسته را (به همراه هم نسلان دیگر) تبدیل به جریانی از گروههای مختلف گرافیکی، بینالها و نمایشگاههای متعدد نمود که نیاز است تا از طرف نسل حاظر ادامه یابد. جریاناتی چون بینال پوستر، نمایشگاه روی جلد کتاب، پوسترهای تجربی و نمایشگاه تایپوگرافی و.... وی با برپایی و تشویق مجلات مختلف گرافیک و چاپ و معرفی هنرمندان و هنر گرافیک ایران به جهان راهی را به جوانمردی در زندگی طی نمود.
چندان مبالغه نخواهد بود اگر بگوییم واژگان گرافیکِ آکادمیکِ امروز، عمری به اندازه ی مرتضی ممیز دارد یا شاید بهتر بگوییم عمری وابسته ی به مرتضی ممیز دارد. همچنین او از سال 48 تاکنون با تربیت خیل بسیاری از دانشجویان گرافیک تاثیر مثبتی بر ارتقاء و شناخت گرافیک در بین جامعه ی ایرانی داشت. ممیز علاوه بر دانشکده ی هنرهای زیبا در دانشکده ی هنرهای تزیینی و دانشگاه فارابی نیز تدریس نمود و رییس انتخابی کمیته هنرهای تجسمی یونسکو در تهران بوده است. عضو International Advertising Association نیویورک تا سال 54 بوده است و از سال 56 تاکنون نیز یکی از اعضای انجمن بین المللی طراحان گرافیک محسوب می گردد. علاوه بر اینها وی عضو موسس و رییس هیات مدیره انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران و مشاور هنری و داور چندین بینال و نمایشگاه در داخل و خارج از ایران محسوب می گردد.
در ادامه فعالیت مرتضی ممیز در دهه چهل، وی مدیر هنری نشریات ِ فرهنگ و زندگی(48تا57)، رودکی(50 تا57)، سینما(53و54)، معماری و هنر ایران(66)، کلک(69تاکنون)، نگاه نو(70تا78)، شریف(72تا80)، تصویر(71)، Silk Road(73و74)، فصلنامه خاورمیانه(73)، گفتگو(73تاکنون)، پیام امروز(73تا79)، زمان(73تا79) و جشنواره ی جهانی فیلم تهران(52تا56) نیز به شمار می آید.
در حوزه ی تئاتر نیز با آثار «دیکته و زاویه» نوشته غلامحسین ساعدی و کارگردانی رشیدی در سال47 آغاز به کار نمود و طراحی صحنه ی این کار را بر عهده داشت و در ادامه طراحی صحنه هایی چون پرواربندان(ساعدی)، لئوکادیا(ژان آنوی- سمندریان)، وای بر مغلوب(ساعدی-رشیدی)، بازرس(گوگل-انتظامی) و...و همچنین طراح نورِ بازگشتی نیست(گلچهره سجادیه)، دندون طلا(داود میرباقری) و... را خلق نموده است. او علاوه بر آثار پوستر فیلم مانند ستارخان(علی حاتمی)، طبیعت بی جان(سهراب شهیدثالث)، مادر(علی حاتمی)، هامون(داریوش مهرجویی) و... سه انیمیشن کوتاه با عنوانهای: آنکه عمل کرد و آنکه خیال بافت(50)، یک نقطه ی سبز(51) و سیاه پرنده(52) را در پرونده خویش دارد. همچنین تصویرگر کتابهای بسیاری برای کودکان و نوجوانان محسوب می شود که مطرح ترین آنان مانند «اینک خورشید» نگاهی بسیار خلاق و جذاب در مقوله تصویر دارد، نگاهی پویا به پدیدآوری تصویرسازی کتاب کودک با مصالح تکرارشونده و درک مناسب از ویژگی های تصویر در خدمت متن. در تصاویر این کتاب با استفاده از فنون دستگاه کپی تصاویر طراحی شده توسط خود ممیز تکرار و کنار یکدیگر کلاژ گردیده است. آثار این کتاب نشان از هوش بالای طراح در گزینش و استفاده از تکنینک دارد. همچنین کتاب «قصه های قرآن» که یکی از معروفترین آثار وی با تکنیک «اسکراچ برد» به حساب می آید راهی تازه در تهیه ی تصویر سیاه و سفیدِ کتابهای نوجوانان می باشد. اتفاقی که تاثیر آن را در آثار تصویرگران هم نسل و بعد از خود به صورتی جدی می توان پیدا نمود. تمام آثار چاپ شده و فعالیتهای گذشته وی در اعتلای گرافیک و گذر از «کم دانسته ها» موثر و توانا بوده است.
مرتضی ممیز علاوه بر دهها عنوان مقاله، نقد و گفتگو، آثاری را در هیبت کتاب به طبع رسانیده است که از جمله آنها می توان طراحی و نقاشی( وزارت آموزش و پرورش-51)، Graphic art in iran(شورای عالی فرهنگ و هنر-53)، طرح تزیینی و نقشه کشی (وزارت آموزش و پرورش-54)، نشانه ها(چهاررنگ-62)، طراحی اعلان(ویلهم-1984-آلمان)، تصویر و تصور(اسپرک-68)، طراحی روی جلد(ماه ریز-80)، طراحی اعلان جلد2(مرکز-81)، طراحی نشانه جلد2(ماه ریز-81) را ذکر نمود.
اگرچه در سالیان اخیر چندان کار گرافیک نمی کرد و شاید بهتر بگوییم آثار چندان خوبی نداشت(آنطور که مرتضی ممیز را می شناختیم) ولی در شکلی تازه (به قول قباد شیوا:) دیپلمات فرهنگی شده بود و سعی بسیاری در تشکیل انجمن صنفی و ایجاد بستری برای حضور گرافیست ها از خود نشان داد که نتایج آن در شکل گیری نهادهای مختلف و گروههای هنری می توان جستجو کرد و فضای راکد گرافیک با تک عنوان نشریه گرافیکی و یک بینال دست و پا شکسته را (به همراه هم نسلان دیگر) تبدیل به جریانی از گروههای مختلف گرافیکی، بینالها و نمایشگاههای متعدد نمود که نیاز است تا از طرف نسل حاظر ادامه یابد. جریاناتی چون بینال پوستر، نمایشگاه روی جلد کتاب، پوسترهای تجربی و نمایشگاه تایپوگرافی و.... وی با برپایی و تشویق مجلات مختلف گرافیک و چاپ و معرفی هنرمندان و هنر گرافیک ایران به جهان راهی را به جوانمردی در زندگی طی نمود
ممیز در سال ۱۳۴۴ از دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد و سه سال بعد گواهینامهٔ طراحی غرفه و ویترین و معماری خود را از مدرسه عالی هنرهای تزیینیِ پاریس دریافت کرد. دوره اخذ لیسانس ممیز ۱۱ سال به طول انجامید و ممیز در این دوره به کارهای مختلفی چون کار در آتلیه گرافیکی و... مشغول بود.
از دوستان بسیار صمیمی و هم‌رشته‌ی او می‌توان به آقای محمود جهان پناه اشاره کرد. در سال ۱۳۴۸ پیشنهاد ایجاد رشته گرافیک را به دانشکده هنرهای زیبا ارائه نمود. بنیانگذاری این رشته برای دانشجویان هنر باعث گردید تا سیستم ناقص گرافیک جان بگیرد و تلاشی را آغاز کند. تا این سال ممیز به‌غیر از طراحی گرافیک برای کتاب‌ها و پوسترها، تلاشی را تحت عنوان مدیر هنری در مجلاتی چون ایران آباد، کتاب هفته، کیهان هفته، فرهنگ، کاوش، نگین آغاز نمود. مجلاتی که نحوه و سبک کاری ممیز را در جامعه تثبیت و معرفی نموده‌است.
آثار ممیز در این دوره در کتاب هفته به چنان پرکاری و دوره خلاقی بدل می‌گردد که نام ممیز را به عنوان گرافیستی مولف و کم نظیر بر سر زبانها می‌اندازد. همچنین ادامه کار ممیز در نشریات فرهنگ و نگین، راه را برای ورود گرافیستهای جوان و نوجوی دههٔ ۴۰ مانند فرشید مثقالی باز کرد.
آثار روی جلد ممیز برای نشریه کتاب هفته نمونه‌هایی از چاپ (سیلک و لیتوگرافی) موفق و خلاقانه‌ای است که ارزشهای گرافیکی بسیار مفیدی را با خود به همراه دارد. وی در همان سالها یکی ازمهم‌ترین اثر مدرن تاریخ معاصر را با طراحی چاقوهای واژگون شکل داد. اثر چاقوهای او اجتماعیترین اثر است که از دهه ۴۰ به بعد پدید آمده‌است.
مرتضی ممیز در طول نیم قرن فعالیت هنری خود در ایران و عرصه هنر بین‌المللی، در احیا و ابداع هنر گرافیک در ایران و پیشبرد و گسترش فرهنگ ملی و سنت‌های هنری نقش بارزی داشت. وی آذرماه سال ۱۳۸۳ به‌عنوان استاد برجستهٔ فرهنگستان هنر، در مراسمی، ازسوی سیدمحمد خاتمی (رئیس‌ جمهور وقت) تجلیل شد.
ممیز در سالهای پایانی عمر خویش با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد و از ۲۳ آبان‌ماه ۱۳۸۴ برای تازه‌ترین دور شیمی‌درمانی، در بیمارستان آبان تهران بستری شده بود که چند روز بعد حالش رو به وخامت نهاد و سرانجام در سن ۶۹ سالگی روز شنبه پنجم آذر ماه ۱۳۸۴ برابر ۲۶ نوامبر ۲۰۰۵ درگذشت. پیکر مرتضی ممیز، هفتم آذرماه، تشییع و در باغبان‌کلا، واقع در کردان کرج، به‌خاک سپرده شد.

آیا مرتضی پدر گرافیك ایران است؟

«سال 48 یا 49 بود كه با پیشنهاد مرتضی، تغییر رشته دادم و از یك دانشجوی نقاشی، تبدیل به دانشجو و استاد گرافیك رشته تازه‌تاسیس دانشكده هنر شدم»؛
این جمله را محمد احصایی با یادآوری خاطراتش از مرتضی ممیز در حالی بیان می‌كند كه نم اشكی در چشمانش حلقه زده و گاهی میان حرف‌هایش در توصیف مرتضی‌خان سكوت می‌كند؛ سكوتی كه در پس آن، یادآوری خاطره‌های شیرین و تلخ گذشته او و ارتباطش با مرتضی‌خان نهفته است.بیان دیدگاه احصایی در بیان زوایای شخصیتی مرتضی‌خان از منظر تكنیك گرافیك و شخصیتی، شاید یكی از شفاف‌ترین نقطه‌نظرها درباره او باشد.مرتضی‌خان را نه امروز و دیروز بلكه باید از خلال سال‌هایی به یاد آورد كه با كشیدن تابلوی «عروسی ونوس» به عنوان پایان‌نامه نقاشی‌، پای به عرصه حرفه‌ای می‌گذارد؛ سال‌هایی كه به عنوان یك هنرمند پیشرو، چاقوهایی را در گلدان می‌كارد.
یكی از دلایل نامیدن مرتضی با چنین لقبی، فعالیت‌های بسیار زیاد او در تبیین راهكارهایی برای توضیح و توصیف گرافیك در نگاه فرهنگی مدیران دولتی بود.
تشكیل انجمن گرافیك و برگزاری دوسالانه‌ها و نمایشگاه‌های بین‌المللی گرافیك، بخشی از شكل‌گیری خود را مدیون حضور مرتضی‌خان هستند. چندی پیش از درگذشت او به دیدارش رفته بودیم. هر چند شیمی‌درمانی می‌كرد اما با روحیه‌ای خوب، با تكیه بر عصاهای آلومینیومی و پشتوانه عمری تلاش راسخ و استوار، خودش به استقبال ما آمد و پس از چند ساعت گفت‌و‌گو، تنها با یك جمله بدرقه‌مان كرد: «جوان یادت نرود اگر مصاحبه چاپ شد، چند نسخه از روزنامه را برایم بفرست...».
واسته‌ای كه هیچ‌گاه به سبب سهل‌انگاری‌ام اجرا نشد. روز خاكسپاری‌اش در دامنه تپه‌ قبرستان یكی از توابع كردان، ترجیح دادم میان آن سیل جمعیت سرگردان در نبود مرتضی‌خان، به جای خواندن فاتحه، از او و یادش طلب بخشش كنم برای حقی كه به گردن من داشت.مرتضی‌خان رفت؛ یك سال است كه رفته. خیلی‌هایی را كه آن روز در كردان دیدم، شاید دیگر یادی از او نكنند اما خاطره‌اش حتی اگر در ذهن‌هایمان نباشد، در میان طرح‌های او كه هر روز می‌بینیم، روبه‌روی‌مان قرار دارد.

مرتضی ممیز به رود می ماند

بعضی آدمها به اخگر می مانند؛ بعضی به تندر و رگبار؛ بعضی به درخت می مانند یا کوه؛ مرتضی ممیز به رود می ماند.
حتی اگر پدر گرافیک ایران نامیده نشود، به رود می ماند. نمی دانم چرا بعضی را خوش نمی آید از اینکه این لقب را به مرتضی ممیز منسوب می کنند. درست است که محمد بهرامی و محمد جوادی پور قبل از ممیز به گرافیک نوین پرداختند؛ درست است که مدرسه هنرهای تزئینی قبل از دانشگاه تهران رشته گرافیک را در برنامه تدریس داشت و حتی اگر آیدین آغداشلو نخستین پوستر نو سینمای نوین ایران را کشیده باشد باز هم این لقب برازنده ممیز است، چرا که تداوم و جریان داشتن است که مهم است، و این خاصیت رود است. حرکتهای تصادفی، منفرد و بگو حتی شاهکاری یکه، کافی نیست. نمی شود این لقب را به جای نیمای یوش به هوشنگ ایرانی نسبت داد، چرا که نوجویی و نو آوری پیاپی است که مهم است: نیاز حرفه را درک کردن، مسیری تازه جست و جو کردن و یافتن و باز جریان داشتن، از هر شیب راهی سرازیر شدن و رویاندن.
اگر تعداد کارهایی را که ممیز در هر رشته طراحی و اجرا کرده به شمار نیاوریم و فقط بعضی از آنها را ملاک گیریم، طراحیهای متفکر و خلاق در هر یک از این گزیده انگشت شمار حتی کافی است که ذهن مدرن ممیز را آشکار کند. این شفافیت نمایان، خصلت رود است.
رشد کلاسهای درس، تعداد شاگردان حرفه ای، بنیان گذاشتن رفتارهای حرفه ای و صنفی و از همه مهم تر کسب اعتبار روز افزون برای حرفه گرافیک مدیون حرکتهای آرام و گاه خروشان است. کدام خانواده است که امروز یکی از اعضای جوان آن به جای دکتر و مهندس شدن نمی خواهد گرافیست شود؟ این اعتبار قطعا از شائبه درآمد فراوان این حرفه نیست. بلکه به سبب جایگاه اجتماعی آبرومندی است که تلاشهای ممیز در ساختن آن سهم به سزایی دارد. سنگها را آرام صیقل دادن، ریشه ها را آب دادن، نهالها را درخت تناور کردن؛ این خاصیت رود است.

گرافیک بعد از ممیز: دعوا بر سر ارثیه ی.... پدری

اگرحتی عده ای مرتضی ممیز را به عنوان پدر گرافیک مدرن در ایران نپذیرند، بدون شک نمی توانند او را در رأس ساختارهای اجتماعی و فعالیت های مدنی طراحان گرافیک ایران نادیده بگیرند.
1. اغلب چارچوب های مدنی در حوزه ی گرافیک در سه دهه ی گذشته به همت و هدایت مرتضی ممیز شکل گرفته اند، جریان های هنری با مدیریت یا حمایت او برگزارشده اند و سیاست های کلان کشوری (همان اندکی که سراغ داریم) با مشاوره ی او به سرانجام رسیده اند
2. به تعبیر من و از منظری متفاوت «پدر گرافیک ایران» لقبی درخور شأن و مقام مرتضی ممیز در گرافیک ایران است. سال ها حضور ممیز در رأس گرافیک ایران وجهه ای پدرانه به او داده بود. مرتضی ممیز گرافیک ایران را بر پایه ی نظام های پدرسالارانه هدایت می کرد. اما نمی توان به راحتی در این باره قضاوت کرد. شاید هدایت جامعه ای از این دست و با این کیفیت، به غیر از اعمال هدایت های پدرسالارانه غیرممکن می نمود. در واقع صحبت در این باره ما را به جامعه شناسی جوامع و توده ها در ایران می کشاند که هم از حوصله ی بحث ما خارج است و هم از حوزه ی تخصص من. به هر تقدیر فارغ از چرایی و چگونگی اش، فضای گرافیک ایران در سه دهه ی گذشته در سایه ی مناسبات پدرسالارانه قرار داشته است
3.بدلیل نقش محوری پدر، بنیان نظام های پدرسالارانه با رفتن او به خطر می افتد. پس از او وارثان به سهم خواهی از میراث پدر روی خواهند آورد و نزاع ها و تفرقه ها شالوده ی جامعه را به خطر می اندازد. اکنون مرتضی ممیز پدر گرافیک ایران از میان ما رفته است. درست از لحظه ی درگذشت مرتضی ممیز، دندان تیزکردن ها برای تصاحب ارثیه پدری آشکار شد، اگرچه مدت ها پیش آغاز شده بود. آنها برای رسیدن به اهداف خود از جنازه ی ممیز هم نگذشتند. اکنون ما شاهد اجتماع ازهم پاشیده ی طراحان گرافیک4 هستیم که دو راه در پیش رو دارد: یا فرد دیگری را در جایگاه ممیز قرار دهد و یا دست به تجربه ی ساختار جدیدی در مدیریت مدنی طراحان بزند.
مورد اول در موقعیت کنونی منتفی به نظر می رسد مگر آن که اهرم های نه چندان مدنی دست به کار این امر شوند چراکه شخصی که جامعیت و مقبولیت ممیز را برای قرار گرفتن در چنین جایگاهی داشته باشد، وجود ندارد. مورد دوم دست کم به عنوان تجربه های مقدماتی یک نظام دموکراتیک مبتنی بر همکاری های مدنی محتمل تر به نظر می رسد اگر چه نمی توان بر روی پا ایستادن اش را پیش بینی کرد.
اما بدون شک ادامه ی نزاع های جاه طلبانه درلایه های بالای مدیریت مدنی طراحان گرافیک و مدیریت فرهنگی کشور، بیشترین ضربه را به بدنه گرافیک ایران خواهد زد که نهمین بینال گرافیک تهران جدی ترین و مهم ترین قربانی این نزاع خواهد بود. نزاعی که در آن سهم خواهی ها و قدرت طلبی های شخصی و جاه طلبی های کور به قیمت از بین رفتن بزرگ ترین اتفاق گرافیک ایران، حیثیت و اعتبار بین المللی و مهم تر از همه از هم پاشیدگی اجتماع طراحان گرافیک ایران تمام خواهد شد.
اما نکته ی امیدوارکننده شکل گیری روزافزون خرده نظام ها در آتلیه ها و جمع های شخصی تر و کوچک تر است و همین طور گسترش رسانه ها و بسترهای فعالیت های تئوریک و آکادمیک که زیرساخت های گرافیک ایران را تقویت خواهند کرد. اگرچه نظام های پدرسالارانه هم چنان در ایران جواب می دهد، اما روز به روز با اقبال کمتری مواجه خواهند بود. اکنون شاهد شکل گیری گروه های متعددی در میان طراحان جوان تر هستیم که به شکل گیری نظام های مدنی بزرگ تر کمک خواهند کرد. اگرچه بعضی از همین جمع های کوچک هنوز در سایه ی رفتارهای پدرسالارانه هدایت می شوند اما بدون شک نمی توان یک شبه انتظار دگرگونی نظام های فکری و اجتماعی را داشت ولی می توان به تغییرات تدریجی امیدوار بود.
نسل جدید با فعالیت های جمعی و گروهی بیشتر خو گرفته اند و توانایی بیشتری در تبدیل فضای رقابت مبتنی بر قدرت خواهی به فضای همکاری و رشد جمعی دارند. سطح سواد عمومی بالا رفته است و دیگر نمی توان به اداره ی اجتماع جوانان با روش های سنتی و پدرسالارانه امیدوار بود. فضای مجازی اینترنت بستر مناسبی برای تجربه های گروهی و جمعی نسل جدید بوده است و توسعه و همگانی شدن نظام های اطلاع رسانی به گسترش ساختارهای دموکراتیک کمک کرده است. بدون شک آنهایی که به دنبال جاه طلبی ها و منفعت های شخصی به اهرم های سنتی حفظ قدرت روی می آورند به آینده خواهند باخت. آینده متعلق به کسانی است که دوستی های گسترده تر و همکاری های جدی تری داشته باشند و موفقیت خود را در گروی رشد جمعی ببینند.

حرف آخر

1- «پدر گرافیک» از آن جایی که عبارتی استعاری و مبهم است، به طبع محل تفسیرهای متعدد است، اما می توان با توجه به سندها و ملاحظات تاریخی قضاوت دقیق تر و قابل استنادی از جایگاه ممیز در گرافیک ایران بدست آورد.
2-برخی از فعالیت های اجتماعی مرتضی ممیز از این قرار است:
بانی رشته ی گرافیک در دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تهران، 1348/ بانی و دبیر اجرایی بینال هنری گرافیک آسیا، 56-58/ عضو انجمن بین المللی طراحان گرافیک، 1356-1384/ بانی بینال هنر گرافیک ایران، 66/ رئیس هیأت مدیره ی انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران، 76-84 و ...
3- در این جا تذکر دو نکته ضروری می رسد. اول این که منظور من از به کار بردن واژه ی نظام پدرسالارانه، ارزش گذاری یک منش فردی نیست بلکه تعریف یک مکانیزم کنترل اجتماعی است. و دوم اینکه اگر به شرح و بسط مناسبات پدرسالارانه در گرافیک ایران نپرداختم از آن جهت است که بدلیل عرف کلاسیک حاکم بر مناسبات حرفه ای در ایران، کمتر در جایی به صورت مکتوب به موضوعاتی از این دست پرداخته شده است و استناد من بیشتر به نقل قول های شفاهی و بررسی جریان های سه دهه ی اخیر حوزه ی گرافیک است. جالب این که در میان این قحط الرجالی بهترین اسناد مکتوب همه خود به دست ممیز نگاشته شده اند، به همین دلیل مجموعه مقالات مرتضی ممیز، خود معتبرترین سند مکتوب برای نقد گرافیک ایران است.
 
به آینده امیدوار باش./
سه شنبه 24 دی 1387  10:45 AM
تشکرات از این پست
hosein
hosein
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1387 
تعداد پست ها : 92
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:شخصیت های هنری

جالب بود
العلم نافع
سه شنبه 24 دی 1387  11:39 AM
تشکرات از این پست
rassool
rassool
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 471
محل سکونت : اصفهان

شخصیت های هنری

آیا کسی هست که در رابطه با هنرمندان خوشنویس برای من توضیح بدهد؟؟؟؟؟؟؟
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
چهارشنبه 25 دی 1387  3:53 PM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

استاد کرمعلی شیرازی
 


استاد کرمعلی شیرازی در سال 1339در شیراز به دنیا آمد.با پشت سر نهادن دوره دبستان دوره دبیرستان را در رشته طبیعی به انجام رساند.مدتی نزد استاد نصراله معین اصفهانی زانوی شاگردی بر زمین زد.در سال 1359به خدمت استاد غلامحسین امیرخانی روی آورد و بر اثر پیشرفتهای زیاد چند سالی سرپرستی انجمن خوشنویسان اصفهان را بر عهده داشتند.ایشان هم اکنون عضو شورای عالی انجمن خوشنویسان ایران و رئیس انجمن خوشنویسان استان تهران می باشند.

آثار : قاصدک-دفتر دانایی-گزیده آثار-نون والقلم وصذها تابلو ارزشمند دیگر

همچنین ایشان در خارج از کشور هم چهره ای شناخته شده در زمینه خط و خوشنویسی می باشند

 
 
به آینده امیدوار باش./
پنج شنبه 26 دی 1387  8:45 AM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

پیكاسو، نقاش برجسته قرن بیستم
پابلو پیكاسو، نقاش نابغه اسپانیایی از نامدارترین هنرمندان قرن بیستم است. وجود بیش از ۱۵ میلیون سایت اینترنتی و صدها هزار منابع مكتوب نوشتاری، حكایت بر اهمیت هنر و آثار این نقاش اسپانیایی دارد.
پیكاسو در ۲۵ اكتبر سال ۱۸۸۱ در مالاگای اسپانیا متولد شد. پدرش نقاش بود و تعلیم پسرش را تا سن ۱۵ سالگی بر عهده داشت. پس از آن پیكاسو در امتحان ورودی رشته عالی طراحی آكادمی‌هنرهای زیبای بارسلون شركت نمود و تحصیلات عالی خود را در بارسلون و سپس در مادرید دنبال كرد. در سال ۱۹۰۰ به ذهنش خطور كرد كه چیز تازه ای را باید جستجو كند.

در همین زمان، نخست از مكتب نو ظهور امپرسیونیسم الهام گرفت و برای مغازه ها، كافه ها و سایر اماكن عمومی، تابلوهایی بدین سبك ساخت. در فوریه همان سال، نخستین نمایشگاه خود را شامل طرح و رسم های دوستانش، برپا و چند ماه بعد، به همراه یكی از دوستانش برای نخستین بار به پاریس سفر كرد و در آنجا، از طریق آثار سزان، ون گوگ و... با آخرین پیشرفت‌های صنایع هنری آشنا شد. با ورودش به پاریس كه در آن زمان كانون هنرمندان جهان بود، دوره‌ای تحت عنوان دوره «آبی» نقاشی اش رقم خورد. هر چند زمان دقیق دوره آبی نقاشی‌های او دقیقاً بر كارشناسان هنری مشخص نیست ولی بسیار محتمل است كه مرگ دوست نزدیكش به نام «كارلوس كاساگماس» آغازگر این دوره باشد چرا كه خودش گفته بود: «دوران آبی من از زمانی شروع شد كه از مرگ دوستم حقیقتی را آموختم.» دوران آبی را نخستین دوره پیروزی های پیكاسو می‌دانند. لطف و زیبایی و دلبستگی به زندگی در كارهای دوران آبی وی نمایان است. این دوره تا سال ۱۹۰۴ طول كشید. او در این مدت نقاشی هایی تك رنگ- مونوكرومیك- با سایه هایی از آبی و آبی- سبز و گه گاه همراه با چند تاش رنگ گرم می‌كشید.
فقیران و بینوایان موضوع نقاشی های سرد او بودند. گرچه این آثار بعدها بسیار در اسپانیا مورد استقبال قرار گرفت ولی در زمان خلقشان توسط پیكاسو، به سختی به فروش رفتند. پیكاسو زمانی كه به كار مشغول نبود، از تنها ماندن خودداری می‌كرد و به همین دلیل در مدت كوتاهی، حلقه دوستانش كه شامل گیلائوم آپولنییر، ماكس جاكوب و گرترود استین؛ نویسنده آمریكایی مقیم پاریس؛ و برادرش لئو كه اولین حامیان او بودند، شكل گرفت.
پس از مدت كوتاهی اقامت در فرانسه با تغییر ارتباطات، سبك او به طور محسوسی عوض شد، به طوری كه تغییرات درونی او در آثارش نمایان گشت. به همین روال جعبه رنگ او، رنگ های قرمز و صورتی در برگرفت و دوران «رُز» او شروع شد و آثاری كه سرشار از رنگ های گرم قرمز، نارنجی و صورتی بودند را خلق كرد. تابلوهای «بچه و اسب» و تصویر معروف «گرترود اشتاین» از آثار این دوران هستند. گنجینه موزه لوور، منبع غنی مكاشفات و تحقیقات هنری پیكاسو بود. اقامت در پاریس این فرصت را برای وی فراهم آورد تا ضمن طی دوران گذار هنری اش با هنر دیگر سرزمین ها آشنا شود. دیدن ماسك های آفریقایی دوران تازه ای را در زندگی هنری پیكاسو رقم زد. از این زمان بود كه خواست تابلوهایش نشان دهنده چیزهایی باشند كه احساس می‌كند، نه چیزهایی كه به نظر می‌آیند.
سبك كوبیسم یا حجم گرایی پس از تجربه های او پیرامون هنر آفریقا شكل گرفت. پیكاسو نقاشی مفهوم گرا بود و لذا كوشید تا با به كارگیری شیوه ای نو در آثارش، زبان بصری تازه ای را به مخاطب عرضه كند. به عقیده بسیاری از كارشناسان هنری، كوبیسم ماجرای مكعب ها نیست بلكه زبانی است برای تعریف كلیت یك پدیده (وجوه مختلف یك شیء) به شكلی كه بشود موضوع را در آن واحد در یك سطح دو بعدی عرضه كرد. كوبیسم از این جهت مدعی رئالیسم بود، ولی نه رئالیسم بصری بلكه رئالیسم مفهومی. با این تعریف می‌توان نگاه دوباره ای به اثر معروف پیكاسو، گئورنیكا داشت و حقیقت فاجعه جنگ را در آن مرور كرد. پابلو پیكاسو، همانند نام اصلی اش «پابلو دیگو خوزه فرانسیسكو دپالان جان نپوموسنو ماریا دلوز رمیدیوس سیپریانو دلا سانتیسما ترینیداد مارتیر كلیتو روزی پیكاسو» زندگی طولانی ای داشت و ۹۲ سال زندگی كرد.
به آینده امیدوار باش./
یک شنبه 16 فروردین 1388  2:37 PM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

ونسان ون گوگ
وَنسان ویلِم ون گوگ یا فینسِنت فان خوخ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) ‏ (۳۰ مارس ۱۸۵۳-۲۹ژوئیه ۱۸۹۰) نقاش نامدار زاده‌ی هلند بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی کامل به سر می‌برد اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسا دریافتگر (پست امپرسیونیست) شناخته ‌می‌شود. او در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی رنج می‌برد و همین موضوع به خودکشی او منجر شد.

پرتره‌ی دکتر گاشه، ونسان این اثر را در آخرین سال زندگی خود خلق کرد، ۱۸۹۰

کودکی و جوانی

ونسان ون ‌گوگ در خروت-زوندرت در ایالت برابانت هلند نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودورس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سه‌تا از عموهایش دلال آثار نقاشی بودند. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او عمو کنت می‌گفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگ‌تر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تول ونسان درگذشته بود. این نام‌گذاری اثرات روحی عمیقی بر ونسان گذاشت که رد آن را می توان تا آثار آینده‌ی وی دنبال کرد (مانند فیگورهای دونفره مردان).
برادر محبوب و حامی‌اش تئودورس، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نام‌های آنا‌، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.
در ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی كه يک كشيش کاتوليک به ۲۳۰۰ دانش‌آموز درس می‌داد.
از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم بک معلم خصوصی بود تا اینکه در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانه‌روزی به نام سنت پرولی در زونبرگ رفت. دوری از خانواده او را افسرده می‌کرد و این مساله را در بزرگ‌سالی نیز عنوان کرد. در ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس در تلبوری رفت و در آن‌جا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیت‌هایی رسیده ‌بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.
در ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ تعریف وی از دوران نوجوانی و جوانی‌اش این چنین بود:
«دوران جوانی من، تاريک، سرد و بی‌حاصل بود...»

سیب‌زمینی خورها، اولین شاهکار ون گوگ که در سال ۱۸۸۵ کشیده شده‌است
ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در می‌آورد.
در همین دوران او عاشق دختر صاحب‌خانه‌اش اگنی لویر شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان به تدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آنجا بود که ونسان از این‌که با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد می کرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل می‌کرد تا این‌که در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.
اعتقاد مذهبی او به تدریج زیادتر شد تا آن‌جا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت خیر‌خواهانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور می‌کرد در مسیر درست زندگی قرار گرفته‌است. این مدرسه در بندر رمسگیت قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آنجا بکشد.
مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتاب فروشی به کار مشغول بود، ولی این‌کار وی را راضی نمی‌کرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی می‌گذراند.
در این دوران به گواهی هم اتاقی‌اش گورلیتزکه معلمی جوان بود به شدت صرفه‌جو بود و از مصرف گوشت پرهیز می‌کرد.
در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانواده‌اش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش یان که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آنجا را ترک کرد.

شب پرستاره، منظره‌ی اتاق ونسان در بیمارستان روانی، ۱۸۷۹

زندگی هنری

ون ‌گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او اعتقاد دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ بلژیک به عنوان مبلغ غیرروحانی مسیحی فعالیت کرد. پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقا تحت تاثیر نقاشی‌های او و پیام اجتماعی آن‌ها قرار گرفت. در همین زمان بود که طراحی را به‌صورت جدی و حرفه‌ای شروع کرد. برادر جوان‌ترش تئو که به خرید و فروش تابلو‌های نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر (امپرسیونیست) شد.
او فعالیت‌ هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر کوتاه خویش آفرید که شامل ۹۰۰ نقاشی و ۱۱۰۰ طراحی می‌باشد. برخی از مشهورترین آن‌ها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شده‌اند. او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت.
و‌ن گوگ در ابتدا از رنگهای تیره و محزون استفاده می کرد تا اینکه در پاریس با دریافتگری (امپرسیونیسم) و نودریافتگری (نئو امپرسیونیسم) آشنا شد و این آشنایی پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.
ون ‌گوگ عاشق نقاشی از کافه‌های شبانه، مردم طبقه‌ی کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گل‌های آفتاب‌گردان بود. مجموعه‌ی گل‌های آفتابگردان او که تعدادی از آن‌ها از معروف‌ترين نقاشی‌هايش نیز محسوب می‌شوند شامل ۱۱ اثر می‌باشد.[۲] او می‌گفت: «زردی آفتابگردان بهترین رنگی است که می‌توان پیدا کرد. خیلی شاد است. واقعا شاد است.»[نیازمند منبع] خودنگاره‌ها و شب‌های پرستاره‌ی وی از دیگر نقاشی‌های برجسته‌ی او محسوب می‌شوند.
در سال ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که از او پرتره‌ای نیز کشیده‌است، مراجعه کرد. پیسارو این دکتر را به او معرفی کرده بود. اولین برداشت ون گوگ از گاشه این بود که دکتر خودش از او بیمارتر است. روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیق‌تر می‌شد. در ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی درمیان کشتزارها گلوله‌ای در سینه خود خالی کرد. روز بعد در مهمان‌سرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، این‌گونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.
فیلم‌های داستانی و مستند زیادی درباره ون‌گوگ و آثارش ساخته شده است.

مرگ

طبیعت بی‌جان: گلدان همراه دوازده آفتابگردان، آگوست ۱۸۸۸
هنگام مرگ همچون رافائل، سی و هفت سال بیشتر نداشت و سال‌هایی که به نقاشی مشغول بود از یک دهه فراتر نرفت. تابلوهایی که باعث شهرت او شده‌اند در طول سه سالی کشیده شد که مدام گرفتار حمله‌های عصبی و افسردگی بوده‌است. امروز بیشتر مردم بعضی از این تابلوها را می شناسند؛ گل‌های آفتابگردان، صندلی خالی، شب‌های پر ستاره، درختان سرو و بعضی پرتره‌هایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاق‌های ساده‌ی مردم عادی نیز دیده می‌شوند. این دقیقا همان چیزی است که ون گوگ می‌خواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر‌ مستقیم و قوی چاپ‌نقش‌های رنگی ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان می‌کرد. آرزو داشت هنر صاف و ساده‌ای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، که مایه‌ی شعف و تسلای خاطر همه انسان‌ها باشد.
پس از مرگ ون گوگ، تابوتش را پر از گل‌های آفتابگردان کردند.

تئودوروس ون گوگ

برادر محبوب و حامی‌اش تئودورس ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. وی به فروش تابلو‌های نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را می‌پرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او می‌فرستاد. او مخارج سفر ونسان به آرل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود ‌پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آن‌جا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچ‌گاه برآورده نشد.
تئودوروس همیشه با ونسان رابطه‌ی بسیار صمیمی‌ای داشت و نامه‌های بسیاری به یکدیگر می‌نوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشی‌هایش را عمیقا درک می‌کرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش بر‌می‌آمد برای نجات زندگی او انجام داد.

نامه‌های ونسان به تئو

ونسان در انزوای خود خواسته‌اش در آرل همه اندیشه‌ها و امیدهایش را در نامه‌هایی به تئو، که به صورت خاطره‌نگاری‌های روزانه درآمده بود می‌نوشت. در این نامه‌ها رسالتی که نقاش در خود احساس می‌کرده، تلاش‌ها و کام‌یابی‌ها، تنهایی غم‌بار و آرزوی داشتن هم‌صحبتی همدل به خوبی آشکار است.
در یکی از نامه هایش به تئو می نویسد: «ایده تازه‌ای در سرم بود و این پیش‌طرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یک‌دستی خود شکوهی به اشیا داده‌است، نشان می‌دهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.»
به آینده امیدوار باش./
یک شنبه 16 فروردین 1388  2:37 PM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

رسّام ارژنگی
داریوش اسدی كیارس
در آستانه دری ‌تنگ و در میان لولا‌ی سنّت و تجدد (در هزاروسیصد هجری شمسی) وقتی دیگر فكاهی‌نویسان مشروطه زمینه را برای انتقاد اجتماعی فراهم كرده بودند، میرزاابراهیم‌خان ناهید با همیاری نقاشان و طراحانی كه به روحیه جدید هنر اروپا آشنا شده بودند، اولین روزنامه كاریكاتور ایران را منتشر كرد.
پیش از به كار گماشتن نقاشان به كاریكاتورسازی در این روزنامه، نقاشان تهران تقریباً دو دسته بیشتر نبودند. عده‌ای یا سرگرم تذهیب، یا سرگرم حاشیه‌كشی یا مصورسازی دیوان خیام و دیوان باباطاهر؛ و دسته‌ای دیگر پردازنده چهره دولت‌مردان قاجاری بودند.
مدیر آگاه این روزنامه، به واسطه حضور یكی از اعضای خاندان ارژنگی‌های تبریز، كه حال از مسكو به تهران آمده بود و شهره او در كاریكاتورسازی‌های مجلا‌ت تُرك به مطبوعات پایتخت نیز رسیده بود و عباس نام داشت، در تهران توانست تحول عجیبی در صفحه‌بندی، گراورسازی و كاریكاتورهای كنایه‌ساز، به وجود بیاورد. هرچند همچون سرنوشت هر روزنامه یا مجله فكاهی، كه نمی‌خنداند، بلكه دهان را تلخ می‌كند، به مزاق دولتیان تلخ آمد و به علت كاریكاتورهای عباس و مطالبی نیش‌دار چندین مرتبه توقیف و سرانجام در 1309، توسط عاملین دولت دفتر روزنامه به آتش كشیده و كاملا‌ً خاكستر شد


1. عباس رسّام ارژنگی، در 1271، در خانواده‌ای كه نسبت آن به میرك (نقاش بزرگ عهد صفوی) می‌رسید، در تبریز به دنیا آمد. نیاكان او همه نقاش و رسام فرش و، خانواده‌ای كه او در آن متولد شده بود، همه مصور بودند.
پدر، وی را به مدرسه میرزاحسن‌خان رشدیه فرستاد و بعدتر كه رشدیه به علت مختلط كردن مدرسه مورد تكفیر قرار گرفت و مدرسه‌اش منحل و خود فراری شد، به مدرسه پرورش نقل كلا‌س كرد.
این مدرسه، كه یكی از معروف‌ترین مدارس شهر تبریز بود، به مدیریت میرزارضا صحاف‌زاده اداره می‌شد و هم او بود كه وقتی پنجه استادانه عباس را در حین ترسیم طرح‌ها دید، به او آموخت كه باید برای ادامه تحصیل به تركیه یا روسیه (كشورهایی كه در آن دوره برای تحصیل معمول بود) برود تا در این دوره اختناق در جنگ‌های خیابانی تبریز تلف نشود.2

او از پی نصایح معلم خود، پس از مرگ پدر، هجده‌ساله بود كه در 1289، برای آموزش علمی نقاشی جدید و طراحی به تفلیس رفت.

از همین تاریخ تا پنج سال بعد تابلوهایی از او در تفلیس دیده‌اند. در همین دوره است كه با امضای عباس‌الحسینی، در مهم‌ترین مطبوعات تفلیس، طرح‌ها و كاریكاتورهایی می‌كشد. او از این شهر جهت اخذ مدرك لیسانس به دانشگاه مسكو رفت، اما با شروع جنگ جهانی اول، بدون گرفتن مدرك، به ایران بازگشت. ارژنگی به محض ورود به تهران اولین نگارخانه پایتخت را در خیابان فردوسی تأسیس كرد. بعد از قضایای روزنامه ناهید، كاریكاتور را كنار نهاد و كلا‌س آموزش نقاشی و مینیاتور گذاشت. در این دوره شعر گفت، داستان نوشت، پیكره‌سازی كرد و یك دهه بعد مهم‌ترین مینیاتوریست زنده ایرانی لقب گرفت.

در دهه نخستین این قرن، نگارستان ارژنگی از مهم‌ترین مجامع روشنگری، هنری و ادبی تهران بود. به شواهد نامه‌های بجا مانده از نیما یوشیج، از هر نقطه ایران كه نامه‌ای فرستاده می‌شد، كافی بود، روی پاكت آن بنویسند: تهران، نگارستان ارژنگی!


مصاحبت و دوستی عمیق با شاعر آزادی‌خواه شهید، میرزاده عشقی، رفت‌وآمد با عارف، محمدضیاء هشترودی، علی صادقی و سعید نفیسی، حضور قمرالملوك وزیری در نگارستان ارژنگی جهت دیدار گه گاهی تابلوهایی كه به نمایش گذاشته می‌شد، حضور رفیع حالتی (از مهم‌ترین معلمان هنری دهه اول و دهه دوم قرن و بازیگر مشهور نمایش‌های گراند هتل) و مهم‌تر از همه، رفاقت با نیما یوشیج، روستازاده‌ای كه كارد به كمر می‌بست و در مجامع غزل‌خوان اشعار تازه می‌خواند و به عنوان مدرن‌ترین شاعر زمانه مورد تكفیر مجامع ادبی و مطبوعات زمانه بود، آتلیه او را جایی مهم و خود وی را از جمله مهم‌ترین نقاشان نسل جدید كرده بود!

او در دهه اول این قرن، از عارف قزوینی دعوت می‌كند، به عنوان مهم‌ترین تصنیف‌ساز و شاعر مردمی، به نگارستان بیاید تا مجسمه او را بسازد. تك‌چهره‌ای از نیما یوشیج می‌كشد و به شخصیت تثبیت‌نشده وی ارج می‌نهد و برای اولین بار در آتلیه خود نگاه نقاشان فرنگی را با ذهنیت كمال‌الملكی تلفیق می‌كند و روشی جدید در مینیاتورسازی (بر محور خارج شدن از خیالی‌سازی) را به شاگردان جوان تعلیم می‌دهد.
نیما یوشیج، در نامه سال 1303، می‌گوید: “دوستی و مصاحبه‌ تو در من اثرات جذابی بجا گذاشته است كه از خاطر محو شدنی نیست، و من شوق غریبی به تماشای نقاشی پیدا كرده‌ام3.” بعدتر، در جهت تأكید این كه زمانی او از مهم‌ترین كاریكاتوریست‌های زمانه خود بوده است، می‌گوید: “هر وقت كه كاریكاتورهای بعضی مطبوعات تُرك مثل ملا‌نصرالدین را می‌بینم، باز به یاد شما می‌آیم كه شما هم در این روزنامه یك وقت كاریكاتور می‌ساختید4.” نیما یوشیج به عنوان تئوریسین شعر جدید فارسی بعدتر در بیانیه خود (كه بین سال‌های 1318 و 1319 در مجله موسیقی می‌نویسد) بر این قضیه مُصّر می‌شود كه به واسطه حضور كسانی نظیر ارژنگی در نقاشی بعد از مشروطه، جنبش نوگرایی پیش از این كه در شعر اتفاق بیفتد، در نقاشی به وجود آمده بوده و این تحلیل نشان می‌دهد كه تا نیمه دهه دوم این قرن ارژنگی نوگراترین نقاش در میان مینیاتوریست‌های كهن‌الگو بوده است، خصوصاً وقتی می‌گوید: “آب‌ورنگ‌كاری‌های رسام ارژنگی و پرده‌های روغنی او و میرمصور ارژنگی نمونه‌های نوین و استادانه ذوق و احساسات ما در نقاشی محسوب می‌شوند- در صورتی ‌كه ادبیات ما، با وجودی‌ كه از این دو رشته هنر، به واسطه خواص خود، با مطالب فكری زودتر آشنا شده و راه دقیق‌تر برای تحول خود می‌توانست به دست بیاورد، تحول آهسته و ضعیف را دریافته و مخصوصاً در شعر خیلی بااحتیاط و ملا‌یم جلو رفته است5.”

در كار ارژنگی چه تحولا‌تی نسبت به نقاشان پیش از او به وجود آمده كه همه روشنفكران تهران، از رشید یاسمی تا نیما یوشیج و از ملك‌الشعرا بهار تا سعید نفیسی؛ متفقاً بر این قول‌اند كه او شروع‌كننده نقاشی جدید فارسی است؟!

اولین مشخصه مینیاتورهای ارژنگی دوری از پندارگرایی است. اجرا در مینیاتورهای او دیگر با پیش‌خط (پیش‌طرح) نیست؛ یعنی دیگر ابتدا طرح كشیده نمی‌شود تا بعد رنگ در میان خطوط قرار گیرد،‌ بلكه بدون زیرزمینه، با حمایت مستقیم رنگ، تابلو ساخته می‌شود. این طرز اجرا از اولین پیامدهای نقاشی غرب در میان نقاشان ایرانی بود و احتمالا‌ً از همین مهم كم‌كم خطوط پیش‌طرح برچیده و رنگ جدا از خوش‌نماسازی، در تابلو كاركرد خط مرزی و كناره‌نمایی پیدا می‌كند. او پیرو تخصص پدر خود از یك نوع نظام ژرفانمایی دلبخواهی استفاده می‌كند و دیگر بَدَویگری در مینیاتورهای قدیم را كنار می‌گذارد. اولین كسی است در میان مینیاتورسازان كه با خوش‌فكری به جامه‌پردازی (طرز پرداخت چین‌وشكن پارچه كه از تخصص‌های سبك قاجاری است) دقت نمی‌كند. حین تصویرسازی از جنگ‌ها یا مبدل كردن شعر شاعران در تابلو مینیاتوری، به جای استفاده از جغرافیای زیستی از جغرافیای كاربردی استفاده می‌كند؛ یعنی در تابلو یعقوب لیث، چهره یعقوب بسیار طبیعی و حالا‌ت صورت معاصر (غیر قاجاری) است. دشت و زمینه این اثر نیز همچون مینیاتورهای قدیم دیگر یك دشت فرضی و لا‌مكانی نیست، بلكه از جنبه زمین‌شناسی جدید با همان پوشش‌های گیاهی و تپه‌های انتهای تابلو، یك دشت سیلا‌بی را نشان می‌دهد. تأكید می‌شود كه خاروخاشاك به غایت طبیعی و خاك دیگر همان زمینه خیالی مینیاتورهای قدیم نیست. او پس از خط‌سازی برای بُته‌خارهای پایین تابلو، با نوعی نم‌گیری، دسته‌های خار را جهت نمایاندن صحنه كارزار، با قلوه‌سنگ‌ها هم‌شكل و، در حقیقت، نوعی فاصله‌گذاری به وجود آورده است. دقیقاً بُته‌های خار و قلوه‌سنگ‌ها تا زیر شكم اسب یعقوب كشیده شده و بعدتر‌، زمین هموار و صاف است تا به وسیله این فاصله‌گذاری، جنگجویان در پس تصویر، در یك دورنما لشكری عیان‌تر جلوه‌گر شوند؛ یعنی با كشیدن و سپس جلوه دادن چند هرزه‌سنگ، به دورنمای صحنه جنگ، عمق، شكوه و صدایی حماسی بخشیده است.


در مینیاتورهای دیگر او، گل‌ها و درخت‌هایی كه امروزه نایاب شده‌اند (حتا در تابلوهای او از اشعار خیام و حافظ) چیزی دیده نمی‌شود. تلا‌ش دارد، همه چیز واقعی (غیر خیالی) و امروزی نشان داده شود. از جنبه شمایل‌نگاری نیز تلا‌ش دارد، صورت و چهره را به شدت امروزی كند. حتا بعید نمی‌بیند كه ریش رستم در شاهنامه را به جای دوشاخی به صورت امروزی و به اصطلا‌ح ریش‌ توپی بكشد!

از رسام ارژنگی بالغ بر دوهزار تابلو نقاشی، مینیاتور، سیاه‌قلم، طرح، پیكره، كاریكاتور و تندیس بر جا مانده و به همان علت كه اولین نگارستان و محل فروش آثار هنری را در پایتخت تأسیس كرده بود، بیشتر از این كه در محل حفظ آثار ملی، كارهایش محفوظ بماند، در آرشیو‌های خصوصی و خانه خریداران و دوستان او، مانده است. با این حال، تابلوهای باشكوهی نظیر نادرشاه، تصویر دختر دلربای ایرانی، نبرد یعقوب با سپاه خلیفه عباسی، كورش بزرگ، بهرام گور، نبرد رستم‌وسهراب و ده‌ها تابلو معروف دیگر امروزه از او، در كتاب‌هایی كه درباره هنر و نقاشی ایران نوشته شده است، دیده می‌شود.
اهمیت او در میان تجددطلبانی كه از میان سنت‌گرایان برخاسته‌اند، از دیگر هم‌نسلا‌ن خود بیشتر است. وی اولین نقاشی است كه از روشنفكران، ادبا و هنرمندان بعد از مشروطه و ابتدای دوره پهلوی طرح‌ونقش كشیده است. اولین بار چهره نیما یوشیج در كنار شعر ناقوس در روزنامه پولا‌د به دست او رسم شد. اولین كسی است كه به علت تحول در عالم مینیاتور و نقاشی قدیم ایرانی در 1309، از كشور بلژیك دیپلم افتخار و مدال گرفت. اولین كسی است از میان نقاشان كه مقالا‌تی مبتنی بر بینش علمی درباره نقاشی كسانی نظیر میرك، رضا تبریزی و بهزاد در روزنامه‌های دهه آغازین این قرن نوشت. اولین كسی است در میان نقاشان مینیاتوریست، كه نظیر نقاشان فرنگی در 1307، كتابی را به صورت كاتالوگی از آثار خود، به چاپ رساند.6 اولین كسی است كه چاپی معقول از رباعیات خیام را با تابلوهایی جدید، در 1315، در مؤسسه خاور، در تهران منتشر می‌كند.


او جدا از تأسیس نخستین نگارستان (نگارخانه امروزی)، از پی استخدام در وزارت فرهنگ (آموزش‌وپرورش) تلا‌ش‌هایی نیز جهت آموزش هنر و نقاشی در مدارس جدید انجام می‌دهد.
در 1317، اولین هنرستان صنایع مستظرفه را در تبریز بنیان می‌نهد و پنج سال مدیر این مدرسه می‌شود. در همین ایام است كه نوجوانی به نام بیوك احمری (متولد 1299) را در مدرسه خود كشف می‌كند و از پی آموزش و بعدتر حمایت از او، وی از مهم‌ترین مینیاتوریست‌های بعد از ارژنگی می‌شود. در همین مدرسه است كه از پی آموزش‌های رسام ارژنگی و برادر او، میرمصور، نسل جدید طراحان فرش تبریز پدیدار می‌شود. احمد عماد (متولد 1287) و میرزاتقی خیابانی (متولد 1287) از جمله این كسان‌اند. در این مدرسه، مطابق با مدرسه صنایع مستظرفه تهران، به شاگردان تذهیب، مینیاتور و آناتومی می‌آموزند و، در حقیقت، جانی تازه (همچون روحی كه رشدیه به تن نوجوانان تبریز دمیده بود) را مجدداً به قالب تبریزیان می‌آورند!
ارژنگی در 1322، مجدداً به پایتخت بازمی‌گردد و سه سال بعد برای نخستین بار در ایران اقدام به طراحی و چاپ الگوهای نقاشی، برای آموزش نقاشی به دانش‌آموزان ابتدایی، می‌كند7. كاری جدید كه تا آن ‌سال در ایران معمول نبود.

او كه در 1312، پروفسور داوید اسمیت، خاورشناس امریكایی را در نگارستان خود دیده بود و تحسین‌ها از زبان او شنیده بود، به خواسته و دعوت این مستشرق (كه چندین سخنرانی مهم هنری تا دهه 30 در ایران داشت و در آن دوره بسیار مشهور شده بود) رباعیات خیام را در تابلوهایی بزرگ به تصویر كشید و بعدتر این پروفسور، كتابی از این آثار را با اشعار خیام در امریكا منتشر كرد.
از ارژنگی چندین تابلو از تصاویر حماسه فردوسی در شاهنامه چاپ خاور و شاهنامه نوبخت نیز برجا مانده است. او هرچند معروف بود، مهجور بود. حجب‌وحیا پرده‌ای ساخته بود و این پرده را نمی‌خواست، كسی كنار بزند. ثمره سی سال شاعری‌اش را در 1333، در دیوان ارژنگی منتشر كرد. اشعار مستحكم و قوی و مبتنی بر عروض و حال‌‌وهوای قدیم كه بیشتر انتظار می‌رفت، از یك آزادی‌خواه و مبارزه‌جو باشد تا یك شاعر تنها و عُزلت‌نشین: مرا تُرك- تو را تاتار می‌خوانند دشمن‌ها / در این روز سیه‌آواز- هم‌آهنگ باید كرد / جدایی در میان ملت ایران بیندازند/ خردمندا بسی پرهیز از نیرنگ باید كرد / فروشد هر كه میهن را به سیم‌وزر- به بیگانه/ سر او را به سان مار زیر سنگ باید كرد / نگردد دامن فرزند آذربایجان ننگین/ ز بهر نام پاك خود فراز از ننگ باید كرد/ چه تبریزی، چه تهرانی، چه شیرازی، چه كرمانی/ همه بر پیكر خود جامه یك‌رنگ باید كرد8 ...
ارژنگی در دهه 20 و در تهران نیز جزو بهترین معلمان نقاشی در دبیرستان دارالفنون بود. در سال تحصیلی 1326-27، نام او و مصطفی نجمی جزو معلمین نقاشی در دارالفنون دیده می‌شود9.
زندگی پُرثمر او اما دستخوش ناملا‌یمت‌هایی شد كه بعدتر وی را منزوی و سپس به دور از اغیار كرد.


رسام ارژنگی، طراح، نقاش، تصویرساز كتاب، چهره‌پرداز، تندیس‌ساز و كاریكاتوریست جنجالی اواخر دوره قاجار و ابتدای حكومت پهلوی، اما دیگر در اواخر دهه 30، كه جنبش نوگرایی به ایران هجوم آورده بود، هنرمندی قدیمی و كهنه‌گرا تلقی شد و بعدتر در میان آرتیست‌هایی كه از بوزار پاریس آمده بودند و به طور كلی سنت‌ را وابسته به قدیم و تنها چیزی قشنگ می‌دانستند، بی‌چهره و فراموش شد10.

اما دو حادثه غریب در انزواطلبی او بی‌تأثیر نبود. در 1340، فرهاد ارژنگی- پسر او- (و یكی از موسیقی‌دانان و نقاشان ماهر) در بیست‌ودوسالگی به خاطر مصمومیت (مرگ مشكوك) می‌میرد، در حالی كه فرهاد شیرخواره بود كه پسر بزرگ او بهزاد نیز، كه در دانشكده فنی تحصیل می‌كرد، در حین مأموریت، در دریای مازندران، غرق می‌شود. كمی بعدتر همسر او نیز درمی‌گذرد و از آن پس هر چه شعر از او بر جا ماند، التیام درد و همه در فراغ فرهاد بود. بعدتر از این خاندان كم‌نظیر همان ارژنگی چهره شد كه او نیز از پی الهاماتی اشراقی تمایلا‌تی عرفانی یافت و بعدتر خودخواسته به حاشیه رفت11.

رسام ارژنگی تا قبل از دهه 30، نگارشاتی در هنر نقاشی داشت كه قابل اهمیت و تأمل بودند. در 1321، در اعتراض به نسل جدید، می‌گوید: “برخی از نقاشان، كه در نقاشی طبیعی كار نكرده و از آن بهره‌ای ندارند، تجاهل می‌نمایند كه مینیاتور ربطی به نقاشی طبیعی ندارد و پاره‌ای سخنان سست‌وبی‌بنیان نیز به هم می‌بافند و برای مینیاتور یك برنامه ویژه قائل می‌شوند كه اسب را چه شكل و كره را چه طور و درخت را چه جور باید نقش نمود. این سخنان ناشی از آن است كه آنها نقاشی درست نمی‌توانند [كشید] و دست‌شان خو گرفته به چیزهای بی‌تناسب و غلط ]است] و می‌خواهند عیب كار خود را با یك جمله مهمل (من كه مینیاتور ساخته‌ام) بپوشانند، در صورتی ‌كه مینیاتور جز تقلید طبیعت چیز دیگر نیست و هیچ ‌گونه برنامه نداشته است12...”
نگاه تأثیرگذار او اما در تاریخ تحول مینیاتورهای ایرانی همیشه به یاد خواهد ماند. در دوره او، جدا از خود وی، تنها می‌توان از بهزاد و بیوك به عنوان مهم‌ترین مینیاتورسازان زمانه نام برد. هنر مینیاتور حركتی لا‌ك‌پشت‌وار داشت و نتوانست در میان نیازمندی‌های جهان معاصر، بتازد. تحولا‌تی كه در برشی كوتاه قابل عنوان‌اند: بر خلا‌ف مینیاتورهای قدیم، كه از سیم برای فلق و شفق آسمان به كار برده‌اند، در دوره جدیدتر و در كار رضا عباسی آب رنگ به صورت آبی پاشیده شده است. ارژنگی و امثال او تحول دیگر را در كار شیخ عباسی دیده‌اند؛ چون كه شیخ عباسی، علا‌وه بر آن كه آب را آبی كرد، كف و موج هم به آن افزود، و برای اولین بار در جهان مینیاتور، هم او بود كه در آسمان ابرهای سرخ و زرد و بنفش كشید ...
عباس رسام ارژنگی با عمری طولا‌نی، آسمان كوتاهی داشت، همچون آسمان مینیاتورهای شیخ عباسی. وقتی كه سحرگاه روز 3 مرداد 1354 داشت می‌مرد، به مناسبت این كه پنجاه سال از عمر اعلا‌میه سوررئالیست‌ها گذشته است، مجلا‌ت پایتخت در تدارك ویژه‌نامه‌هایی به نام كلید‌های فهم سوررئالیسم بودند.


پی‌نوشت
1- روزنامه‌های سال 1309، همه صفحه‌ای اختصاص داده‌اند به یك آتش‌سوزی در خیابان لا‌له‌زار، كوچه امین‌السلطان، در یك بعد از ظهر جمعه، و این مكان دفتر روزنامه ناهید بود. بعد از این حادثه میرزاابراهیم‌خان ناهید چیزنویسی را برای همیشه ترك كرد.
2- میرزارضا صحاف‌زاده، پس از این كه به علت فشار استبداد و در میانه جنگ‌های مشروطه نتوانست به كار ادامه دهد و مدرسه او را منحل كردند، خود به تركیه مهاجرت كرد و بعدها به پروفسور رضا پرورش معروف گردید.
3- مجموعه كامل نامه‌های نیما یوشیج، گردآوردی سیروس طاهباز، 1376، نشر علم، چاپ سوم، ص113.
4- همان، ص 471.
5- ارزش احساسات، نیمایوشیج، حواشی از دكتر جنتی عطایی، چاپ صفی‌علیشاه، خرداد 1335، صص130 و 131.
6- فهرست پرده‌های نخستین نمایش نقاشی، ارژنگی، تهران 1307، حبیبی، بدون ناشر، 27ص، مصور.
7- سپاسگزارم از عباس مشهدی‌زاده كه در یك گفت‌وگوی تلفنی این مهم را یادآوری كرد!
8- به نقل از سال‌نامه آریا،‌1321، قطع جیبی، ص 272.
9- نگاه كنید به: سال‌نامه دارالفنون، تهران، فروردین 1327. اصل كتاب با این مشخصات منتشر شده: دیوان رسام ارژنگی، بدون ناشر، 1333، قطع وزیری، 216 صفحه.
10- او در مقاله كوتاهی به نام هنر نقاشی را دریابید، كه درباره بی‌ینال اول تهران بود و در مجله سخن (تیر 1337، ص385) چاپ شد، آخرین تیر كمان خود را به سوی دیوار عظیم مدرنیسم رها كرد، اما بی‌صدا پس نشست!
11- قسمتی از این اشعار سوزناك و هجرانی در كتاب: زندگی بیست‌ودوساله فرهاد ارژنگی، نوشته هما ارژنگی (هجده‌ساله)، 1340، كانون فرهنگی نادر، به چاپ رسید.
12- مقاله مینیاتور و نقاشی، سال‌نامه آریا، 1321، ص 105.




تهیه شده توسط: مجله تندیس
به آینده امیدوار باش./
پنج شنبه 28 خرداد 1388  11:47 AM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

یاد مرحوم استاد حسن اسماعیل‌زاده، نقاش قهوه‌خانه‌ای.
قاش‌های قهوه‌خانه به یك نوع نقاشی ذهنی و خیالی متكی بر احساس و برداشت‌های هنرمند از درونمایه‌های داستان‌های حماسی و ملی ایرانیان و داستان‌های مذهبی و وقایع تاریخی روز عاشورا در صحرای كربلا است.
این هنرمندان نقاش در تجسم احساس و طرز نگارگری و تصویرپردازی قید و بندهایی را نیز به كار می‌بردند. قید و بند این نقاشان در نقش‌پردازی‌ها پاسخ به خواست توده مردم و پاسداری از الگوهای رفتاری و نظام‌های دینی و عقیدتی مردم در جامعه سنتی بوده كه در آن زندگی كرده و می‌كنند.


دوره رونق و شكوفایی این هنر نقاشی عامه در قاجاریه به ویژه سال‌های آخر سلطنت و در قهوه‌خانه‌های شهرهای بزرگ بوده است. از این رو شیوه نقاشی به نقاشی قهوه‌خانه معروف شده است. اكثر نقاشان این مكتب در خدمت قهوه‌خانه‌دارها بودند و به سفارش آنها نقاشی می‌كردند. آثار این هنرمندان را از لحاظ موضوع كلی می‌توان به دو دسته نقاشی‌های مذهبی و نقاشی‌های غیرمذهبی تقسیم كرد.

نقاشی‌های مذهبی مجموعه‌ای از چهره‌های پیشوایان و بزرگان دین و مذهب و صحنه‌هایی از جنگ‌ها و نبردهای معروف پیامبر اسلام(ص) و حضرت علی(ع) و وقایع كربلا را در بر می‌گیرد. نقاشی‌های غیرمذهبی مجموعه‌ای بزرگ از داستان‌های رزمی و بزمی ایرانی را شامل می‌شود كه حاوی رخدادهای افسانه‌ای و حماسی و تاریخی و چهره‌هایی از شاهان و قهرمانان شاهنامه و صحنه‌هایی از میدان‌های نبرد و عرصه‌های عشق ورزی و دلدادگی قهرمانان و بزمگاه‌های پادشاهان است.


پیشكسوتان نامدار نقاشی قهوه‌خانه‌ای دو نقاش به نام‌های استاد حسین قوللر آغاسی، فرزند استاد علیرضا نقش‌انداز روی كاشی و پارچه و محمد مدیر بوده است. پس از ایشان شاگردانشان مانند فتح‌الله قوللر آغاسی- پسر خوانده حسین قوللر آغاسی- و عباس بلوكی‌فر و حسن اسماعیل‌زاده و حسین همدانی و شاگردان این گروه نقاش، سبك و شیوه كار این دو استاد را در نقاشی‌های مذهبی و غیرمذهبی روی پرده بوم ادامه داده و زنده نگه داشته‌اند.

اكنون یكی از این استادان و از آخرین بازماندگان این هنر مردمی و ایرانی یعنی استاد حسن اسماعیل‌زاده- چلیپا- از این سرا رخت بربسته است؛ هنرمندی كه به قول استاد آغداشلو، بار امانت و نقاشی سنتی- مردمی قهوه‌خانه‌ای را با افزوده‌هایی كه در شكل‌گیری كامل‌تر آن انجام می‌شد، ادامه داد.


مرحوم استاد حسن اسماعیل‌زاده كه تخلص هنری خویش «اسماعیل‌زاده» را از نام پدر «اسماعیل» وام گرفته است، در سال 1301 در زنجان چشم به جهان گشود. لیكن پیش از به دنیا آمدن او، پدرش رخت از جهان بربست. وی با مدد از استعداد خدادادی از همان اوان كودكی به دلیل شور و شوق و علاقه‌ای كه به هنر نقاشی داشت، تجربه‌های نخستین نقش‌آفرینی را كسب كرد.


در كودكی همراه خانواده‌اش به تهران مهاجرت كرد و در سن 8 سالگی، مادر كه علاقه وافر فرزند را به نقاشی دریافته بود، مرحوم استاد محمد مدبر را به جهت تعلیم به او برگزید. اشتیاق بی‌اندازه شاگرد و تبحر استاد چنان كرد كه حسن اسماعیل‌زاده، هنرمندی خلاق و نقاشی صاحب قلم شد. وی 10 سال نزد استاد رمز قلم كشیدن و هنر رنگ‌آمیزی را آموخت؛ چنان كه نقاشی‌های او خط و سبك و رنگ قلم استادش مدبر را می‌نمود.


این همكاری از یك سو موجب گرایش نقاش مستعد و جوان به شیوه و شگرد استادش محمد مدبر شد و از سوی دیگر عامل رونق نقاشی‌های خیالی‌ساز مذهبی و شاهنامه‌ای نزد عامه مردم شد. شگفتا كه او چه در دوران حیات استاد محمد مدبر و چه پس از مرگ ایشان، چنان تشابهاتی از نظر رنگ و طرح با مدبر آشكار ساخت كه بسیاری هنگام داوری تابلوهای آن دو در تشخیص صاحب آن دچار حیرت و تردید می‌شدند.
چنان كه امروز هم او را مدبر زنده نام نهادند. استاد حسن اسماعیل‌زاده هنر و ذوقش را بیشتر در نقشینه كردن موضوعات مذهبی و به خصوص وقایع كربلا متمركز كرد.

وی در میان رنگ‌ها، رنگ‌های تلخ و تیره مانند قهوه‌ای را بیش از رنگ‌های دیگر دوست داشت. در پس‌زمینه نقاشی‌های تابلوهایش این رنگ‌ها به خوبی نمایان است. استاد حسن اسماعیل‌زاده تابلوهای زیادی در زمینه حماسه‌های مذهبی و ملی و موضوع‌های رزمی و بزمی و آداب و سنن زندگی مردم كشیده است.


از جمله نقاشی‌های وی خیمه‌گاه سید‌الشهدا، جنگ‌های حضرت علی(ع)، شمایل امیرالمؤمنین علی(ع)، آتش رفتن سیاوش، كشته شدن دیو سفید به دست رستم، بهرام و گلندام، پرده‌های درویشی؛ و در ارتباط با آداب و سنن مردم تابلوهایی با موضوعات شب عقد كنان، شب حنابندان، شب یلدای زمان قدیم، خواستگاری و... طراحی كرده است.

وی یكی از چهره‌های مطرح و از ستون‌های پایدار نقاشی خیالی ساز قهوه‌خانه‌ای به حساب می‌آید. برخی از تابلوهای مرحوم در مجموعه موزه سعدآباد و موزه كندلوس و موزه رضا عباسی نگهداری می‌شود .وی مدت‌ها بود به خاطر ضعف بینایی در خانه‌اش طراحی می‌كرد و تا پایان حیاتش، برپایی نمایشگاه‌های متعدد انفرادی و شركت در چند نمایشگاه جمعی داخلی و خارجی از جمله نمایشگاه‌هایی در خانه آفتاب، موزه هنرهای معاصر تهران، نگارخانه سعدآباد، فرهنگسرای ارسباران، خانه هنرهای ایرانی، موزه نقاشی پشت شیشه، فرهنگسرای نیاوران، مجموعه فرهنگی هنری صبا، فرهنگسرای بهمن، فرهنگسرای خاوران و یك نمایشگاه جمعی در آلمان را در كارنامه كاری‌اش ثبت كرد.
این هنرمند در سن 82 سالگی به دلیل عوارض ناشی از كهولت سن در تهران دارفانی را وداع گفت. یادش گرامی و نامش پایدار.
به آینده امیدوار باش./
پنج شنبه 28 خرداد 1388  11:49 AM
تشکرات از این پست
saeedazimi
saeedazimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 688
محل سکونت : ESFAHAN

پاسخ به:شخصیت های هنری

خطوط ساده نقاشى ( درباره فرشيد مثقالى )
درباره «فرشيد مثقالى»، نقاش، گرافيست و فيلمساز
متولد ۱۳۲۲ اصفهان
فارغ التحصيل رشته نقاشى از دانشگاه تهران ۱۳۵۰
تصويرگر و تنظيم كننده صفحات مجله «نگين»
تصويرگرى چند كتاب براى كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان
تأسيس آتليه «چهل و دو» با مرتضى مميز و على اصغر معصومى
بنيانگذار بخش فيلم هاى انيميشن كانون به همراه آراپيك باغداساريان
برنده جايزه اول بى ينال «بولونيا» براى تصاوير كتاب «ماهى سياه كوچولو» ۱۳۴۸
برنده جايزه «هانس كريستين اندرسون» (نوبل ادبيات كودكان و نوجوانان) براى مجموعه آثار تصويرگرى كودكان ۱۳۵۳
برنده جايزه «سيب طلا» بى ينال براتيسلاوا ۱۳۵۱
برنده جوايز متعدد جهانى براى تصويرگرى، انيميشن و گرافيك
عضو هيأت داوران چند بى ينال و جشنواره جهانى
ساخت فيلم هاى كارتونى «سوءتفاهم»، «آقاى هيولا»، «شهر خاكسترى»، «دوباره نگاه كن» و...
تصويرگرى كتاب هاى «عمو نوروز»، «جمشيد شاه»، «شهر ماران»، «مارمولك اتاق من»، «آرش كمانگير» و...



چهار دهه پيش بود - انگار - و كسى هم باور نمى كرد - شايد - كه يك سرى تصاوير ساده و سيال از چند ماهى سياه گرفتار در يك بركه دور از دريا، جوان گمنامى را همزمان برنده دو جايزه مهم تصويرگرى دنيا بكند و براى او، جايگاه بالا و والايى به همراه بياورد. فكر نمى كنم اينجا فقط قصه تلخ و تاريك و به ظاهر كودكانه «ماهى سياه كوچولو» به مذاق داوران آن دو جشنواره خوش آمده باشد و حتماً جايزه را به آن خطوط ساده فيگورها و پس زمينه اكسپرسيو نقاشى ها داده اند كه از درك و دريافت پيشرو «فرشيد مثقالى» مى آمد. ارزش مضاعف اين دو جايزه را، كه بعدها تصويرگران بسيارى براى به دست آوردن آن به جد و جهد كوشيدند، تنها كسانى مى دانند كه هم به «سطح معيار» تصويرگرى كتاب كودك در آن دوره و در سراسر دنيا اشراف داشته باشند و هم به خالى بودن اين عرصه مهم در ايران و هم به رقبايى كه كتاب پشت سر گذاشته بود. همين دو جايزه هم انگار سپس پايه و مايه اى براى يك عمر كار و كوشش حرفه اى و هنرى مثقالى مى شود و او را به شكلى بنيادى با دنياى تصوير و تصويرگرى و آنگاه انيميشن و گرافيك پيوند مى زند و اجازه مى دهد او موفقيت خود را در عرصه هاى ديگرى ببيند و بيازمايد.
يكى از ويژگى هاى بنيادى و بكر در اغلب آفرينه هاى مثقالى، استفاده و كنش آزاد در برابر توان فرهنگ غنى ايرانى است. به طورى كه او بيشتر اين فرهنگ و آرايه هاى آن را به عنوان دستمايه آثار خود برگزيده و در برگردان امروزى آن نيز تا حدود زيادى موفق بوده است.
مثقالى چنانچه در بيوگرافى شخصى خود نيز آورده است، نقاشى را در دانشكده هنرهاى زيباى دانشگاه تهران و در حضور كسانى چون «على محمد حيدريان»، «محمود جوادى پور» و «جواد حميدى» آغاز مى كند و از همين رهگذر توشه اى براى هميشه و همواره هنرش برمى دارد. آغاز كار حرفه اى او اما به همكارى با مجله «نگين» و در سال هاى ۴-۱۳۴۳ برمى گردد. مجله اى كه هنرمند تصويرگرى و تنظيم صفحات آن را به عهده مى گيرد. كار در مجله نگين با چند سال فاصله مقدمه اى مى شود براى همكارى مثقالى با كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان، كه مهمترين منبع توليد ايده و فكر براى گروه هاى سنى پائين به حساب مى آمد. تصويرگرى چند كتاب كودك، كه «عمو نوروز» نخستين آنها به شمار مى رفت، حاصل اين دوره از همكارى هنرمند با كانون بود. دوره اى دو سه ساله كه تصويرگرى «ماهى سياه كوچولو» هم در آن جاى مى گيرد و جايزه اول بى ينال «بولونيا»ى ايتاليا را در سال ۱۳۴۸ نصيب او مى كند. جايزه اى كه در همان سال با افتخار بى ينال «براتيسلاوا» چكسلواكى و براى همان كتاب همراه مى شود.
فعاليت با كانون كه بلافاصله مزيت هاى خود را نشان داده و به درخشش يكجا و يكباره نقاشى در سطحى جهانى انجاميده است، باعث مى شود مثقالى در سال ۱۳۴۹ به كانون بپيوندد تا به همراه «آراپيك باغداساريان» بخش فيلم هاى كارتونى اين نهاد خلاق را بنيان بگذارند. فيلم هاى «آقاى هيولا» و «سوءتفاهم» ساخته هاى نخست تصويرگر جوان به شمار مى آيند كه باز هم به درخشش او مى انجامند و در فستيوال فيلم هاى كودك تهران جايزه مخصوص و ديپلم افتخار را به دنبال مى آورند.
از اين مقطع به بعد زندگى هنرى و حرفه اى مثقالى چند شاخه مى شود و اين شاخه ها چنان به هم مى پيچند كه تفكيك و تمايزشان، مگر به عنوان، چندان ساده نيست. خويشاوندى آثار هنرمند نيز از همين زاويه است كه آغاز و اثبات مى شود. اين شاخه به شاخه شدن و از شاخى به شاخ ديگر پريدن را خيلى از هنرمندان معاصر ما آزموده اند و موفق به هم سو كردن آفريده هاى متنوع خود نشده اند.
مثقالى اين شانس را داشته كه شاخه هايى هم نهاد و هم ريشه پيدا كند و در محدوده كوچك يا بزرگ هنر خود از آنها درختى تنومند بسازد. درخت او البته مثل همه درخت هاى واقعى ميوه هاى متفاوتى داده است كه ميان آنها طيفى از ميوه هاى رسيده و نارس و حتى به شكوفه نشسته مى توان ديد و يافت.
و اما مثقالى كه حالا (۱۳۴۹) ذوق خود را در سينماى انيميشن نيز آزموده و به موفقيت هايى نيز دست يافته است، ضمن توليد فيلم هاى ديگر به طراحى پوستر براى فيلم هاى كانون و فستيوال فيلم كودك كانون مى پردازد.
«پسر و ساز و پرنده»، «شهر خاكسترى»، «دوباره نگاه كن»، «كرم خيلى خيلى خوب»، «بهتر، بيشتر»، «يك قطره خون، يك قطره نفت» و سرى فيلم هاى «آيا مى دانيد چطور؟» عنوان ساخته هاى سينمايى اين هنرمند اواخر دهه پنجاه و در كانون به حساب مى آيد. در همين فاصله و بين ساخت انيميشن و طراحى پوستر، او همچنان به ايلوستراسيون (تصويرى) كتاب هاى كودك ادامه مى دهد و در سال ۱۳۵۰ جايزه افتخار بى ينال كتاب «بولونيا» (ايتاليا) را براى تصويرگرى كتاب «قهرمان»، در سال ۱۳۵۱ جايزه «سيب طلا» بى ينال «براتيسلاوا» (چكسلواكى) را براى تصويرگرى كتاب «آرش كمانگير» و بالاخره جايزه «هانس كريستين اندرسون» (نوبل ادبيات كودكان و نوجوانان) را در سال ۱۳۵۳ براى مجموعه آثار تصويرگرى كودكانش دريافت مى كند. اين جايزه اخير را كه هنوز هيچ كس از خيل تصويرگران ايرانى كتاب هاى كودك و نوجوان حتى بدان نينديشيده و مثقالى را در دنياى تصويرگرى كتاب كودك دنيا تثبيت كرد، هنرمند طى مراسمى در شهر «ريودوژانيرو» برزيل مى گيرد.

و اما اگر بخواهيم باز به فعاليت هاى هنرى مثقالى بپردازيم، بايد به سرپرستى قسمت گرافيك كانون و تأسيس آتليه گرافيك «چهل و دو» با همكارى «مرتضى مميز» و «على اصغر معصومى» در سال ۱۳۴۸ نيز اشاره اى داشته باشيم. به اين ها همچنين مى توان جوايزى را افزود كه هنرمند از جشنواره هاى مختلف كتاب، فيلم و طراحى گرافيك در يافت مى كند.
جايزه مخصوص فستيوال فيلم «ونيز» ايتاليا براى فيلم «پسر و ساز و پرنده» (۱۳۵۲)، جايزه مخصوص فستيوال فيلم «مسكو» براى فيلم «دوباره نگاه كن» (۱۳۵۴)، جايزه بزرگ فستيوال فيلم كودك «جيفونى» ايتاليا براى فيلم «دوباره نگاه كن» (۱۳۵۴)، جايزه مخصوص نمايشگاه كتاب «لايپزيك» براى كتاب «مارمولك اتاق من» (۱۳۵۴)، سومين جايزه بى ينال پوستر «ورشو» لهستان (۱۳۵۶) و جايزه «نوا» از ژاپن براى كتاب «من و خارپشت و عروسكم» (۱۳۶۴) مجموع جوايزى به شمار مى روند كه او در سال هاى قبل و بعد از انقلاب با آفرينه هاى همگون و همخونش نصيب خود مى كند. علاوه براين، مثقالى داور چندين جشنواره داخلى و خارجى نيز بوده است، كه از ميان آنها نيز مى توان به داورى در بى ينال هاى تصوير گرى «براتيسلاوا» و «بولونيا»، فستيوال فيلم كودك تهران و فستيوال فيلم انيميشن «انسى» فرانسه اشاره كرد.


مثقالى مدتى نيز در پاريس مشغول نقاشى و مجسمه سازى مى شود. مجسمه ها و نقاشى هايى كه البته بيش تر از جنس ولحن تصوير هاى ساده و رؤيايى او به حساب مى آيند و علاوه بر تنوع رنگ از مواد اوليه نامرسومى چون چسب و چوب و كاغذ تشكيل مى شوند. نمونه اى از مجسمه هاى مثقالى را مى شد چند سال پيش آويزان از سقف موزه هنرهاى معاصر تهران ديد. اثرى كه او در نمايشگاه «باغ ايرانى» و در كنار مجسمه جنباى «الكساندر كالدر» و بالاى حوض روغن هنرمند ژاپنى شركت داده بود. از مجسمه هاى او كه در همان سال هاى اقامت در پاريس درگالرى «سامى كينكز» به نمايش درمى آمد، ميان كتاب «مجسمه هاى كاغذى» هنرمند نيز مى توان سراغى گرفت و ديد. كتابى كه با قطع كوچك خود خيلى جدى نمى نمايد، اما تداعى همان كتاب هاى كودك را مى كند كه او تصوير گرى كرده است. يك بخش ديگر از زندگى حرفه اى مثقالى را بايد در آمريكا پى گرفت. بخشى كه با اقامت او در كاليفرنيا و در سال ۱۳۶۵ آغاز مى شود و با راه اندازى يك استوديوى شخصى گرافيك به نام «دسك تاپ استوديو» ادامه مى يابد. اقامت در كاليفرنيا و انجام كارهاى گرافيكى هم بالاخره در سال ۱۳۷۳ به اقامت در شهر سانفرانسيسكو و توليد آثار مالتى مديا و طراحى و ساخت فضاهاى ويرچوال رئاليستى براى اينترنت منجر مى شود.
از كارهاى اين دوره ۱۱ ساله مثقالى متأسفانه و انگار هنوز چيزى در ايران و در سال هاى بعد از بازگشت اش منتشر نشده كه در معرض ديد و داورى قرار بگيرد و كتابى هم كه به منتخب آثار گرافيكى و تصويرگرى او مى پردازد، در واقع بيشتر مرورى بر فعاليت هاى حرفه اى پيش از انقلاب و نمونه هاى پراكنده اى از آفرينه هاى بعد از انقلاب وى دارد.
فرشيد مثقالى دهه اخير را در ايران گذرانده است و مگر در چند نمايشگاه و چند داورى و... خيلى خود را بروز نداده است. حضور سنگين و سكوت ثقيل او كه اصلاً و انگار ربطى به آن آدم پرهياهوى چند دهه قبل ندارد، حالا و همچنان ما را به گذشته هاى هنرمند و آثار درخشان او پيوند مى زند. آثارى كه به قول مرتضى مميز - دوست ديرين مثقالى - راه خود را چندان راحت باز نكرده اند و اگر تأييد جشنواره هاى جهانى نبود، همچنان با مخالفت هاى زيادى مواجه مى شدند.
اين جاگيرى سخت و اين جريان ناهموار براى هنر ماندگار مثقالى را براى مثال مى توان در مراجعه به تصويرگرى او از شعرهاى «نيما يوشيج» يا كتاب هايى چون «مى تراود مهتاب» و «آفرينش ايرانى» كه در دهه پنجاه به طور مشخص ديد و دريافت كرد. آثارى كه از كلاژ همزمان ذهنيت هاى كودكانه و بزرگسالانه به وجود آمده اند و به طور ضمنى جدال هنرمند با دنياى اطراف را نيز نشان مى دهند. اين جدال كه بيشتر با سكوت و از سكوت آغاز و دامنه هاى آن تا شعر سپيد و گاه نيمايى نيز كشيده مى شود، در بازخورد كودكانه اش انقلابى تصويرى و تجسمى است و در تأويل و تحويل به دنياى آدم بزرگ هاى اين سرزمين بسيار خشك و خشن و بى روح به حساب مى آيد. اينجاست كه همين آفرينه ها راه خود را به سرزمين هاى ديگرى مى گشايند و در متن بهتر و بزرگترى به سنجش در مى آيند و جواب مى گيرند.
«ماهى سياه كوچولو» كه حالا نسل هاى بسيارى آن را ديده و خوانده اند و در تعيين و تكوين مسير فكرى و هنرى مثقالى تأثير به سزايى داشته و گذاشته است، در بازگشت به سال هاى آفرينش اش و در بازگشت به هنر تصويرگرى و گرافيك همان سال ها، به گونه اى حديث نفس هنرمند نيز مى نمايد و اين بس بعيد و عجيب نيست كه او بايد در ميان داشته ها و نداشته هاى اين دو هنر راه ديگرى مى يافت كه با وجود محدوده مشخص و مستقل خلاقيت و ابداع در آن، حالا پيروان بسيارى دارد. مثقالى با همان خطوط ساده و سياه و سيال و در همان سال ها ثابت كرد كه آن بركه جاى زندگى نيست و بايد به دريا انديشيد.
به آینده امیدوار باش./
دوشنبه 8 تیر 1388  10:09 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها