منابع سنتى تاريخى، زمان ظهور زرتشت را درست 258 سال پيش از اسكندر، و در عهد گشتاسب، پدر داريوش اول هخامنشى، آوردهاند 1 ، ليكن اين تاريخگذارى به دليل مطرح شدن پارهاى ابهامها، مورد ترديد بسيارى از دانشوران قرار گرفته است. 2 از اين رو، برخى با استفاده از شواهد زبانشناسى و نيز يافتههاى باستانشناسى، زمانه زرتشت را به قرنها پيش از آن عقب بردهاند. 3 كسانى هم به روايتهاى يونانيان كهن دلبستهاند كه ظهور پيام آور نامدار ايرانى را عمدتا 6 هزار سال پيش از افلاطون دانستهاند. 4 به اين ترتيب و با وجود انبوه كاوشهاى پيگيرانه، مىتوان گفت كه زمان دقيق ظهور زرتشت، به سان چيستانى ناگشوده سبب دلمشغولى و اختلاف نظر پژوهندگان دين و فرهنگ كهن ايران زمين شده است; به طورى كه امروزه تعداد آرا و نظرهاى گوناگون ابراز شده، واقعا بيرون از حد شمار مىنمايد. 5
اما صرف نظر از اين مساله، مىتوان به فراست دريافت كه گاه در لابهلاى اظهار نظرها، گرايشهاى معنىدارى، براى انتساب زمانه رتشتبه دورانى خاص وجود دارد. به سخن ديگر، گفتهها و نظريهها درباره زمان ظهور زرتشت همواره بر مبناى گواهيهاى تاريخى نبوده، بلكه در موارد قابل توجهى، اين مساله در چارچوب ايدئالها و پيش فرضهاى خاصى «گنجانده» شده است. در نوشتار حاضر، بعضى از اين گرايشها و پيش فرضها را مورد بررسى قرار مىدهيم.
1. گرايش به باز گرداندن زمانه زرتشتبه هزاران سال پيش
1-1) اشاره كرديم كه يونانيان كهن، زمان ظهور زرتشت را به هزاران سال قبل و عمدتا 6 هزار سال پيش از افلاطون برگرداندهاند. 6 اينان به واقع، سردرگمى فراوانى پديد آوردهاند; زيرا بسيار بعيد استبشر در آن عهد به درجهاى از آگاهى و دانش دستيافته باشد كه قادر به سرودن آثارى چون «گاثاها» [گاتها، گاهان، نام سرودهاى ناب زرتشت] گردد. به علاوه سرودهاى زرتشت، نشان از زندگى شبانى در عصر برنج داشته و به هيچ وجه با دورانى آن چنان دور كه يونانيان آوردهاند، تطابق ندارد. 7 با اين همه، ناگفته پيداست كه بايد انگيزه و حسابگرى خاصى در پيدايش اين تاريخگذارى وجود داشته باشد. چنين نيز هست; زيرا بر طبق شواهد موجود، جريانهاى فكرى ايرانى به ويژه جهان بينى مزديسنى نه فقط در يونان شناخته شده بود، بلكه بسيارى از دانشمندان يونانى، از همه اين جريانها ملهم نيز شده بودند. 8 افلاطون در كتاب الكبيادس نخست ( First Alcibiades) براى نخستين بار در يونان، هم صراحتا نام زرتشت را برده و هم آشكارا به جهانبينى ثنوى ايرانيان، علاقه نشان داده است. افزون بر اين، باور افلاطون را به وجود «بن بد» در گيتى -چنان كه از كتاب «دادها» برمىآيد- نشانه تاثيرپذيرى او از تفكر ثنوى زرتشتى دانستهاند. علاوه بر او، در آثار و افكار «اودوكسوس» (Eudoxus) ، «پلوتارك» (Ploutarxos) ، «هكاتئوس» (Hekataeas) ، نيز ارسطو و فيثاغورث، مىتوان به آشنايى با باورهاى كهن ايرانى و حتى تاثير پذيرى از آن همه را باز شناخت. 9 با اين مقدمه، مىتوان انديشيد كه كهن نشان دادن زمانه زرتشت توسط يونانيان، در واقع تلاشى بوده براى آنكه به باورهاى خود قدمتى هر چه بيشتر ببخشند، يا حتى تحت تاثير باور به اجتنابناپذير بودن اصل رجعت ادوارى، افلاطون را تجسم دگرباره زرتشت معرفى كنند، كه در صورت اخير، رقم 6 هزار سال ما را به ياد اعتقاد به سال كيهانى 12 هزار ساله -با دو دوره 6 هزار ساله- در انديشه زرتشتى مىاندازد، كه بىگمان در يونان شناخته شده بوده است. به اين ترتيب، يونانيان در مساله زمان ظهور زرتشت، با دستكارى عجيبى كه روا داشتهاند، منظور از پيش تعيين شدهاى را مىجستهاند.
1-2) از اينها گذشته اصرار برخى از زرتشتيان معاصر براى درست نشان دادن روايتهاى يونانيان در خور تعمق است. «فرهنگ مهر» و «جمشيد كاووس جى كاتراك» دو نمونه از اين زرتشتيان اند. اينان در يك رويكرد قابل درك، تلاش كردهاند با اتكا به همان روايتهاى يونانى و نيز جنبه تاريخى بخشيدن به سرگذشت اساطير زمانه زرتشت را به هزاران سال پيش از ميلاد، يعنى دوران نو سنگى، و هنگامى كه هنوز آرياييان تا مهاجرت به سرزمين ايران، زمان درازى در پيش داشتند، برسانند. 10 به نظر مىرسد اين زرتشتيان مؤمن نوعى غرورطلبى و كسب افتخار را در پس هر چه كهن نشان دادن رسالت زرتشت، جسته باشند، كه اين رويكرد از پيروان دينى كه روزگارى دراز عظمت داشته، بعيد نيست. به عبارت ديگر، در نظريه اين زرتشتيان نيز ميل باطنى و علايق خاص دينى و ملى، بر روحيه پژوهشگرى تقدم دارد. 11
2. گرايش به تاريخ سنتى زرتشتى
اين تاريخگذارى خود منشا بحث و جدل فراوانى بوده است «كريستن سن» از بافت اسطورهاى آن ناخشنود بود و حيرت مىكرد چگونه كسانى پيدا شدهاند كه به روايتسنتى، جنبه تاريخى بخشيدهاند; 12 و در مقابل «هنينگ» از آن جانبدارى مىكرد و با دلايلى آن را مورد تاييد قرار مىداد... 13 اما اگر اينان از سر دانشپژوهى و اعتنا داشتن به گواهيهاى تاريخى، هر يك به راهى جداگانه رفتند، كسانى هم بودهاند كه تاريخگذارى سنتى را به دلايل خاص خود پذيرفته و نقل كردهاند.
2-1) «كارل ياسپرس» و «على شريعتى»، زمانه زرتشت را از منظرى ديگر نگريستهاند. اين دو قبل از اعتنا به ادله تاريخى يا شواهد زبانشناسى، نظر به مفهوم ضرورت تحولات فراگير اجتماعى داشتند. به عبارت دقيقتر، شريعتى رسالت زرتشت را در سده هفتم پيش از ميلاد (مطابق روايتسنتى)، يك «ضرورت اجتماعى» مىشمرد و همزمانى آن را با مصلحانى چون بودا، لائوتسو و حكماى سبعه يونان، نوعى «تقارن» مهم و پر معنى مىدانست: در تاريخ مىبينيم كه بعد از طى ادوار اديان بدوى (اديان ابتدايى) كه خلاصه آن را در درسهاى اوليه گفتهام در تاريخ جامعهها و فرهنگهاى بزرگ، به يك نوع تقارن بسيار مهم مىرسيم. تقارن چه؟ تقارن در بعثتهاى بزرگ، و در اين زمينه، در چين دو پيامبر بزرگ را مشاهده مىكنيم كه به فاصله يك نسل با هم اختلاف دارند: يكى لائوتسو كه «فردگرا» است و يكى كنفوسيوس كه بر خلاف سلف خود «جامعهگرا» است. در هند، بودا كه بنيانگذار يكى از گستردهترين مذاهب جهانى است كه اكنون پيروان او بزرگترين شماره را در شمار پيروان مذاهب دارند باز در قرن ششم است (اواخر قرن ششم و اوايل قرن پنجم). زرتشت كه در ايران بنيانگذار مذهب معروف است، نيز در اوائل قرن هفتم است. مىبينيم كه از خاور دور يعنى از چين كه آغاز كنيم و به هند و بعد به ايران برسيم همه پيامبران بزرگى كه اديان پر نفوذ شرق را بنيان نهادهاند، در قرن ششم و هفتم قبل از ميلاد به فاصله بيست، سى سال، و در واقع معاصر هم ظهور كرده و مذاهب بزرگ جهان قديم را پديد آوردهاند. از ايران با يك جهش ديگر به يونان مىرويم. در يونان مىبينيم شبه پيامبران و فرزانگان و معلمان اخلاقو حكمتيونانى، كه در نزد يونانيان به اعتبار و حيثيت پيامبران شرقى هستند، و اوصياى آنانند; سقراط و ساير فرزانگان و حكماى سبعه در قرون چهارم و پنجم و ششم و هفتم پيش از ميلاد در يونان مىزيستهاند; يعنى به فاصله يك قرن و دو قرن پس از ظهور بودا و زرتشت و كنفوسيوس و لائوتسو، و چون تمدن يونان اندكى به فاصله چند قرن بعد از تمدن هند و ايران و چين است، اين يك يا دو قرن تاخير ولادت و ظهور امثال سقراط نسبتبه پيامبران شرقى، يك چنين فاصلهاى را توجيه مىكند (اين فواصل با اصل كلى كه من مىخواهم استنباط كنم تعارض ندارد). پس معلوم مىشود بزرگترين بنيانگذاران مكتبهاى مذهبى و اخلاقى جهان، در شرق و غرب و در تمدنهاى بزرگ با هم مقارن و معاصر هم بودهاند و اين تقارن نمىتواند تصادفى باشد، براى اينكه وقتى همه مكتبهاى مذهبى و فلسفى و اخلاقى جهان را (غير از يك استثنا كه بعدها به ذكر آن خواهم پرداخت) بررسى مىكنيم، در طول 5 هزار و 6 هزار و 10 هزار سال تاريخ تفكر و شناختى كه داريم، نمىتواند تصادفى باشد كه همه بنيانگذاران اساسى به فاصله چند سال يا حد اكثر به فاصله يك قرن در شرق و غرب و بين جامعههايى كه در آن اوقات با هم ارتباط فرهنگى نداشتهاند، ظهور كرده باشند. چرا؟ بايد دليلى داشته باشد. به عقيده من تنها چيزى كه توجيه كننده بعثت اين بنيانگذاران و رهبران مهم مذهبى و فكرى جهان است، يك واقعيت اجتماعى عميق و عظيمى مىتواند باشد كه در اين دورهها، هم جامعه شرق و هم جامعه غرب، طى تحولات اجتماعى خودشان به اين واقعيت اجتماعى و حادثه جبر زمانى رسيدهاند و بعد بين اين واقعيت اجتماعى و اين مرحله خاص تاريخى و حصول اين بعثتهاى بزرگ مذهبى يك تقارن بوده و ميان همه آنها يك رابطه علت و معلولى وجود دارد. 14
پس با قيد يك استثنا، همه مذاهب و همه نهضتها را بر اساس نظام اقتصادى آن چنان كه فلسفه علمى تاريخ تعيين كرده مىتوان توجيه نمود و ميان آنها رابطه علت و معلولى يافت، جز نهضتى كه ريشهاى در عمق نظام اقتصادى نداشته و منبع ماوراى اقتصادى و اجتماعى و تاريخى دارد كه آن ديگر بحثش در جامعهشناسى نمىگنجد. 15 زرتشت در سال 660 ناگهان قيام مىكند، و به دلايلى قيامش انتظار مىرود. يكى به اين دليل كه نظام تمدن و مالكيت، دردها و نيازهاى تازهاى به جان بشريت مىريزد و بعد مصلحانى را به درمان كردن مىانگيزد. اينكه، كنفوسيوس، لائوتسو، بودا، زرتشت، حكماى سبعه و فلاسفه يونان همه در يك عصرند، به همين دليل است، و زرتشت در آن دوره، پاسخى بود به دردها و نيازهاى تازه ايرانى. 16 از سوى ديگر «كارل ياسپرس» نيز ديدگاهى كمابيش نزديك به شريعتى دارد; به اين معنا كه او همزمانى زرتشت را با ساير پيامبران و مصلحان و دانشمندان به فال نيك مىگيرد:
چنين مىنمايد كه اين محور تاريخ جهان، در حدود 500 پيش از ميلاد مسيح قرار دارد; يعنى در جنبش و جريان روحى و معنوىاى كه ميان سالهاى 800 و 200 پيش از ميلاد روى نموده است. در اين دوره، بزرگترين و ژرفترين دگرگونى در مسير تاريخ روى داد، و انسانى پديدار شد كه ما تا امروز با او زندگى مىكنيم. اين دوره را به نحو اجمال «دوره محورى» مىناميم. اين دوره آكنده از رويدادهاى خارق العاده است. در چين كنفوسيوس و لائوتسه به دنيا آمدند و همه شعبههاى فلسفه چين پديدار شد، و مو تى، چوانگ تسه، لى تسه، و متفكران بىشمار ديگر، انديشههاى خود را بيان كردند; در هندوستان اوپانيشادها به وجود آمد و بودا پيدا شد و در آنجا نيز مانند چين، همه امكانهاى تفكر فلسفى تا شكاكيت و مادىگرى و سوفسطايىگرى و «نيست انگارى» شكفته گرديد; در ايران، زرتشت نظريه تكليفآور خود را درباره نبرد خوب و بد به ميان آورد; در فلسطين پيامبرانى مانند الياس، اشعيا، ارميا و يشوعا برخاستند و يونان هومر را پرورد و فيلسوفانى چون پارمنيدس و هراكليت و افلاطون را به بار آورد و همچنين تراژدى پردازان بزرگ و توسيديد و ارشميدس را. همه آن جنبشهاى معنوى كه اين نامها به منظور اشارهاى بر عظمتشان به ميان آورده شد، در طى اين چند قرن، در چين و هند و باختر زمين تقريبا همزمان روى دادند، بى آنكه ارتباطى با يكديگر داشته باشند. 17 به اين ترتيب، در شيوه برخورد شريعتى و ياسپرس با مساله زمان ظهور زرتشت، ما به نوعى ديگر، با تقدم پيشفرضها بر نگرش تاريخى مواجهيم; به طورى كه مىتوان گفت در نگاه اينان، حقايق (آنچه بايستى روى دهد)، مهمتر از وقايع (آنچه به راستى رخ داده است) مىنمايد. البته بايد گفت اگر در ظهور زرتشت در قرن هفتم پيش از ميلاد، ترديدى نبود، چنان اظهار نظرهايى هرگز مطرح نمىشد و مورد بحث قرار نمىگرفت. ليكن در جايى كه زمانه زرتشت، آن همه بحث و جدل بر انگيخته آن چنان كه بين دو نظريه متفاوت هزاران سال فاصله زمانى وجود دارد بديهى است كه گزينش يك نظريه يا روايت، آن هم براى نشان دادن شمول «تقارن تاريخى» يا «دوره محورى» در ايران زمين، چندان علمى نيست.
2-2) علاوه بر آنچه كه گذشت، شريعتى در مواجهه با مساله زمان ظهور زرتشت، ديدگاه منحصر به فرد ديگر نيز دارد. وى مىنويسد: ... اعتقاد به قيامت در اسناد اوليهاى كه از مذهب زرتشت داريم، وجود ندارد، اما در اسناد دوره ساسانى... پيدا مىشود و من فكر مىكنم كه مساله قيامت، و تقسيم دنيا به گيتى و مينو... و بعد مساله ترازو و دوزخ و بهشت... مسائلى باشند كه در مذهب زرتشت قديم وجود داشته است، گرچه ممكن است در مذهب زرتشت وجود نداشته باشد، ولى بعدها در تماس با فرهنگ اسرائيلى و فرهنگ آريايى، در بينالنهرين، و فرهنگ اسلام، به تدريج پيدا شده است، و اين درستبر خلاف گفته مستشرقانى است كه با حقه بازى عجيبى، تاريخ تولد زرتشت را از 329 تا 600 پيش از ميلاد به 6 هزار سال پيش از ميلاد و حتى 6 هزار سال پيش از حمله اسكندر عقب مىبرند، تا به يك نتيجهگيرى نژادى دستبزنند! چرا كه اروپايى هر دين و مذهب و مكتبى داشته باشد با نوعى «اگوسانتريسم» (خود پرستى) خود را منشا و دليل وجودى هر مذهب و مكتب و فلسفهاى مىداند... 18 سپس در ادامه مىنويسد: تاريخ نژادها را كه نگاه كنيد، مىبينيد كه آرياييها... بعد از سامىها و آرامىهاى بين النهرين... به توحيد رسيدهاند; چرا كه بزرگترين پيامبرى كه در ميان آرياييها مىتوان موحدش خواند، زرتشت است; اما بنيانگذار مكتب صريح توحيد كه تبر را برداشته و در معبد، بتها را يك به يك شكسته است، ابراهيم است، كه متعلق به بيش از 1800 سال قبل از ميلاد است، يعنى 1200 سال پيش از تولد زرتشت... پس چه بايد كرد؟ بايد براى زرتشت، كبرسن گرفت! بنابراين او را 8 هزار و 200 سال به عقب بردهاند تا افتخار توحيد را از نژاد سامى بگيرند و به نژاد آريا ببخشند!. 19 اين رويكرد حاد و شديد شريعتى، و مبدل كردن يك مبحثبه كلى تاريخى، به موضوعى با جنبههاى استعمار ستيزانه، قطعا حاكى از «شرايط زمانى و مكانى» است. كافى است دوران بيان اين مطالب (سال 1350) را به ياد آوريم: دوران رژيم پهلوى كه آكنده بود از تبليغات باستانگرايى و جنجال ناسيوناليستهاى افراطى; اينكه پيوسته از ستم اعراب مسلمان در حمله به ايران، داد سخن مىدادند و قصد كم ارج نهادن به اسلام، زرتشتىگرى را مورد توجه روزافزون قرار مىدادند. اين مساله به خوبى در گفتار شريعتى هويدا است: من خواهم گفت كه ايران دوستانى كه فرياد بر آوردهاند كه بايد ايران به دوران طلايى پيش از اسلامش باز گردد و شكوه و قدرت باستانىاش را احيا كند و اين ايمان بيگانهاى را كه دوازده قرن پيش، پس از شكست مقاومتهاى پىگيرش پذيرفته است، از خود دور سازد، چه كسانىاند و اين نداها از حلقوم چه عناصرى برمىآيد و غرض اصلى از اين هياهوهايى كه به ظاهر رنگ دوستى ايران و تعصب ملى و قومى دارد و دفاع از استقلال و آزادى ايران تلقى مىشود، چيست؟ و نيز خواهم گفت كه آن استقلال و شكوه و جلال دوره باستان و آن عدل انوشيروان و اقتدار كورش و انديشه بزرگمهر حكيم چه بود و اين تمدن شگفت و ظريف و عميق و فرهنگ پخته و زيبا و روح پر از لطافت، و انديشه سرشار از حكمت، و دل مملو از عرفان، و هنر و ادب غنى و دقيق و پر از رقتى كه ايران قبل از اسلام دارا شد، چه هست، تا معلوم گردد آنان كه مىگويند: اسلام، تمدن و استقلال و اقتدار ايران را به زوال كشاند و انديشهاش را پريشان كرد و از آن پس به انحراف و انحطاط دچار شد، تا چه اندازه... نادانند. 20 مطمئنا شريعتى نمىتوانستبا جريانهاى باستانگرايى افراطى -كه در عهد پهلوى رواج زيادى يافته بود 21 - سازگارى داشته باشد; ليكن محور اساسى چنان جريانى، جعل تاريخ و كبر سن گرفتن براى زرتشت، نبوده است; بلكه آنچه هدف گرفته مىشد، غرور ملى و مبانى اعتقادى مردم بود. به علاوه، آن تاريخگذارى توطئهآميزى كه شريعتى از آن سخن گفته، همانطور كه اشاره رفت، بيشتر از جانب برخى زرتشتيان مومن مقبوليتيافت; و اروپاييان يا به روايتسنتى پاى فشردند يا محدوده زمانىاى حوالى هزاره يكم پيش از ميلاد را مطرح ساختند. 22
2-3) يكى از جالب توجهترين صورتهاى پافشارى بر روايتسنتى را مىتوان در آثار برخى زرتشتشناسانى يافت كه نه تنها درباره صحت و سقم روايت مذكور بحث چندانى ندارند، بلكه سعى كردهاند به مدد خيالبافى، كاستيهاى تاريخى آن را جبران كنند و بر شاخ و برگ آن بيفزايند. به عنوان مثال مىتوان از «اومستد»نام برد كه در كتاب خود، از گفت و گوى داريوش جوان با زرتشت در بارگاه گشتاسب و از همراهى اين دو، سخنها گفته است. 23 اما مورد جالبتر، كتاب زرتشت و جهان او اثر «هرتسفلد» است كه به راستى حيرتآور است. او در قالب روايتسنتى چنان پيش مىرود كه زرتشت را پسر اژى دهاگه (ضحاك، آستياگ مادى) مىشمرد و گمان مىبرد كه او به دليل مبارزات سياسىاش توسط «گئومات مغ» (بردياى دروغين) محاكمه و به طوس، محل حكفرمايى گشتاسب، تبعيد مىشود، كه در آنجا مورد استقبال گشتاسب و پسرش داريوش قرار مىگيرد! به اين ترتيب، داريوش اول و پدرش منجى بزرگ زرتشتىگرى مىشوند. 24 به اين ترتيب، فرض همزمانى زرتشتبا نخستين شاهان هخامنشى، براى برخى نويسندگان، آن چنان پر شكوه و جذاب مىنموده است، كه به جاى هر گونه بحث و نقادى علمى، به انواع خيالپردازىها متوسل شدهاند، و به واقع، بر دشوارى درك قضيه زمانه زرتشت افزودهاند. بنابر آنچه گذشت، با برخى از انواع رويكردهاى غير تاريخى به مساله زمان ظهور زرتشت آشنا شديم و ديديم كه در اين رويكردها، بيش از آنكه دغدغهاى براى «واقعيتهاى تاريخى» وجود داشته باشد، سر آن بوده تا از اين مساله براى اهداف خاص و معينى بهره برده شود يا زمانه خاصى به دليل «مطلوب و مناسب» بودن، پذيرفته شده است و متاسفانه بايد گفت در بسيارى از مباحث تاريخى مورد منازعه چنين دشوارىاى وجود دارد.
.............................................................................................................................
منبع:فصلنامه هفت آسمان، شماره 2
***به بهشت نمی روم اگر مــــــادرم آنجا نباشد***
آنگاه که تنها شدی و در جست جوی یک تکیه گاه مطمئن هستی ، بر من توکل نما . نمل/79