لاویج در آیینه تاریخ
گذرگاه فرمانروایان
( نظری به تاریخ لاویج )
دکتر صفر یوسفی (1)
لاویج آبادی تاریخی ناشناخته ای است که از تاریخی کهن حکایت ها در دل نهفته دارد. سرزمینی که از دورانی بسیار دور، آباد و مسکونی بوده، مانند قلعه طبیعی عظیمی به نظر می رسد. از این جهت همیشه مورد توجه فرمانروایان قرار گرفته و مامن و محل مناسبی برای آسایش حاکمان و والیان در جستجوی صلح و آرامش و یا گریخته از دشمن بود. لاویج مکان شایسته و ملجای ویژه ای برای سادات و علوی زادگانی بود که مورد تعقیب و آزار و کشتار خلفا و دیگران بودند. خرابه های آثار به جای مانده از حاکمان و مقبره های امام زادگان خود دلیل صادق و شاهد عادلی بر این دعوی است.
این منطقه هر چند در حاشیه و بر کنار از وقایع مهم تاریخی و سیاسی، مرحله های حساس تاریخ و فرهنگ کشور مان بوده، اما در قلمرو تاریخی و جغرافیایی اش حوادث و روی دادهای محلی فراوانی را در خود پنهان کرده است و افسانه ها و داستانها و حکایت های آن در خور توجه جالب و شنیدنی است.
تاریخ این آبادی تلفیقی از اسطوره ها و واقعیات است از آن رو هنگامی وقایع و حوادث و حکایت ها به مرز اسطوره نزدیک می شوند، هم چون تمام روایت های اساطیری مبهم و راز گونه اند، البته این اسطوره ها با نمادهایی بسیار ضعیف از واقعیت در آثار و بقا و خرابه های قلعه ها و گورها همراه است و گاه اسطوره های آن، صورتی مقلوب و دگرگون شده از واقعیت ها است. مانند جابه جایی احتمالی شخصیت تاریخی حسن بن زید علوی با امام حسن (ع) و یا امام حسن عسگری (ع) گاهی واقعیت ها و حوادث تاریخی با مبالغه، جلوه ای اسطوره ای می یابند، نیز افسانه ها و داستانهای دیگر چون نقش برجسته مرداویج زیاری بر دیواره سنگی تنگه ی لاویج. با این حال حوادث و وقایعی وجود دارد که در تاریخ یادی از آن ها رفته، ولی چون در تاریخ ایران به تاریخ ولایت های کوچک، توجه نشده، هم چنان تاریخ این ولایات ناشناخته مانده است، شاید از هزاران واقعه و حادثه تاریخی آن هم در منابع محلی ذکری از آن ها رفته، ذکر همین وقایع مهم و اندک، خود به خوبی تصویر گویایی از حیات تاریخی ابن منطقه و هر مکان دیگری به دست می دهد. به هر حال این منطقه در محدوده ی سرزمینی کوچک خویش، شاهد وقایع مهم تاریخی بوده است و فرمانروایان و حاکمان کوچک و بزرگ در لشکر کشی ها و فرار از مقابل لشکریان دشمن از لاویج به عنوان یک معبر مهم ارتباطی استفاده کرده اند.تنگه لاویج محل نبردهای مهم تاریخی و گریز گاهی برای سرداران و امیران و بزرگان و حاکمان و تخت گاهی برای حکمرانان محلی و نیز گذرگاهی برای فرمانروایان بزرگ بوده است.
قدمت تاریخ غیر مکتوب لاویج به دوران ساسانیان و حتی قبل از آن می رسد. بقایای خرابه های متعدد و گور ها و اشیاء و آثار مکشوف، حکایت از تاریخی با قدمتی طولانی دارد و تصویری کم رنگ از دوران حیات تاربخی و زیست مردمان در این منطقه به دست می دهد.
در منطقه لاویج گورهای گبری فراوانی وجود دارد. دو نقطه اصلی تمرکز این گورها یکی در تپه های مشرف به روستای کیاکلا واقع در جنوب این روستا در مکانی موسوم به سرخمن(sarxomand) و دیگری در گردنه ی بالاترین تپه های داخلی مشرف به آبادی لاویج، در بخش جنوبی آبادی حصلیمه یا هسلیمه گردن
(haslimah) معروف است. علاوه بر وجود گورهای گبری تصور می رود که احتمالاً آتشکده ای بر فراز این تپه وجود داشت. از جمله اشیائ کشف شده به نقل از گفته های مردمی سکه هایی است که قدمت آن به دوران ساسانیان می رسد و زینت آلات زرین و سیمین مشتمل بر گردنبندها و گوشواره ها و دستبند ها و قبضه هایی از شمشیر ها و غیره بوده است. از تاریخ این آبادی تا دوره اسلامی هیچ نشانه یا اثر مکتوبی در دست نیست و همچنین از وقایع و حوادث در ارتباط با فتوحات اعراب مسلمان در طبرستان تا نیمه ی دوم قرن سوم هجری ، یعنی پایگیری سلسله علویان طبرستان اطلاعات مفصل و دقیقی در منابع و تواریخ محلی وجود ندارد. به جز افسانه علویان طبرستان اطلاعات مفصل و دقیقی در منابع و تواریخ محلی وجود ندارد.
به جز افسانه آمدن امام حسن مجتبی یا عسگری(ع) به لاویج (ویا آمل و بابل) به گزارش منابعی ، مانند فتوح البلدان، تاریخ طبرستان و اولیا الله آملی در تاریخ رویان و میر ظهیر الدین مرعشی ، وجود فیل سنگی و تنیرو(tanniroo) وسنگی با اثر و جای پای انسانی در جنگلی نز دیک روستای کیاکلای لاویج معروف به
«امم لینگ مال» (emamling mal) جای پای امام یا به عبارتی بهتر (قدم گاه) ان حضرت، شهرت دارد، موارد یاد شده را از آثار حضور ان حضرت در آبادی لاوبج می دانند و غیر از افسانه های موجود، حادثه یا خبری دیگر از طریق منابع مکتوب و یا افسانه یی از اقوال شفاهی تا نیمه دوم قرن سوم هجری جز یک مورد استثنایی و احتمالی در دست نداریم و فقط بر اساس شواهد و قراینی احتمالاً رد و پای دو حادثه تاریخی را در این آبادی می توان پیدا کرد.
از این دو حادثه و واقعه تاریخی به طور صریح و دقیق ذکری در منابع نیامده است با حدس ها و احتمالات و توصیفاتی که در منابع درباره ی این حوادث آمده، می توان گفت محل وقوع این رویدادها آبادی لاویج بوده است. نخستین واقعه، لشکر کشی مصقله بن هبیره ی شیبانی در زمان معاویه بع رویان است ، با در نظر گرفتن این نکته که منابع اشاره ای به این لشکر کشی از طریق دشت رستمدار (نور ) به کجور و رویان نکرده اند، فقط احتمال میرود که مصقله در مسیر خود از لاویج عبور کرده و از طریق کالج و پی اسپرس به کجور رفته باشد، به خصوص این که مصقله مدت دو سال با اصفهبد فرخان طبرستان مشغول جنگ بود و سرانجام در کجور کشته شد. روی داد دوم، ماجرای لشکر کشی سردار عرب به نام فراشه به طبرستان است.
احتمال وقوع این حادثه تاریخی، یعنی جنگ فراشه در تنگه ی لاوبج با اطلاعات و نشانه هایی که منابع به دست می دهند و داستانی که در السنه و افواه جاری است و سینه به سینه نقل شده، بشتر از رویداد لشکر کشی مصقله بن هبیره ی شیبانی است، این لشکر کشی در زمان خلافت مهدی عباسی بین سالهای (166-163ه.ق)
صورت گرفت چون این خبر (کشته شدن اعراب و سالم فرغانی سردار خلیفه) به خلیفه رسید. فراشه نلم امیری را با ده هزار روانه گردانیدف فراشه به راه ارم به طبرستان امد و سپاهیان ده هزار نفری فراشه در موضع تنگه ی لاویج شکست خورد هف فراشه، به دستور اصفهبد و نداد هرمزد گردن زده شد.
این حادثه در سال هیجدهم سلطنت اصفهبد شهریار پادوسبان گاوباره حاکم رویان بود که از سال 142ه.ق به حکومت رسیده بود.در این نبرد اصفهبد ونداد هرمز قارون وند با اسپهبد شروین سرخاب سواد کوهی (ملک الجبال) با مصمغان و لاش حاکم میان دورود ساری واستندار شهریار یکم بن خورزاد پادوسبان گاوباره با یکدیگر متحد شده بودند.
با توجه به ان چه در منابع آمده، آن چه که در افواه مردم لاویج وجود دارد میتوان گفت که محل این نبرد تاریخی تنگه ی لاویج بوده است.
می گویند مردم در این نبرد برای کمک و همراهی سپاهیان با دمیدن در بوق و نواختن بر طبل و فرو غلتاندن سنگ ها و بریدن درخت ها، که انعکاس صدای تبرها در هنگام بریدن درخت ها فضای هولناکی به وجود می آورد، سپاهیان عرب را دچار رعبی عظیم گردانیده و آنان«متحیر و سراسیمه شدند و گمان افتاد صاعقه ی قیامت است. »
شکست سختی را مردم و سپاهیان رستمدار (نور) به آنان وارد ساختند. از این زمان تا خروج داعی کبیر حسن بن زید علوی و تاسیس سلسله ی علوی طبرستان(250ه.ق) اطلاعی درباره ی حوادث تاریخی آبادی در دست نیست.
به استناد برخی منابع، هنگامی که داعی کبیر، حسن بن زید از مقابل سلیمان بن عبدالله، حاکم طاهری در ساری گریخت به منطقه لاویج آمد. اولیاء الله آملی از این موضوع در تاریخ رویان یاد کرده است، او می نویسد: «داعی به لاویجه رود معسگر ساخت» .
ابن اسفندیار درباره ی نبر داعی کبیر حسن بن زید با لشکریان سلیمان بن عبدالله طاهری و متحدش اصفهبد مبک الجبال بن شریار باوندی (سوادکوهی) در منطقه لاویج رود چنین نوشته است:«حسن ین زید به لاویجه رود آمد و مشورت طلبید از یاران خویش، دیالم (دیلمیان) گفتند این جای نکوست ما را دستوری ده تا اول بر پیادگان اصفهبد قارن زنیم و ایشان برداریم که در این موضع چون پیاده شکسته شود. سوار هیچ به دست ندارد. حسن بن زید رخصتداد، بیمدند و پیاده را به یک بار آواره کرده و چیرگی یافته و سواران در میان بنه و بیشه و شکستگی اسیر مانده، جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیشه ها گریخته، تا هر نعمت که با ایشان بود دیالم بر گرفتند. میرظهیرالدین مرعشی در این باره می نویسد:«بعداز چند روز داعی را از دیلمان و گیلان مدد رسید، داعی از چالوس سوار شد و به خواجک(خاچک و به نقلی نوشهر امروز) نزول کرد و سلیمان با اصفهبد(ملک الجبال قارن بن شهریار) به پای دشت(آهودشت امروز) آمد و داعی به لاویجه رود معسگر ساخت وسادات را با نفری چند بفرستاد تا به منقلای لشکر شبیحخون بزدند و ایشان را منهزم ساختند و بسیاری را تاراج نمودند.
بنا بر اقوال شفاهی، مردم لاویج بر این باورند که مرداویج زیاری به این آبادی آمده است و نیز می گویند که لاویج از دورانهایی بسیار دور، یک امیر نشین محلی بوده استو خرابه های باقیمانده از یک قلعه در سمت چپ معبر ورودی به آبادی بر بالای دامنه ی کوهستان مشرف به روستایی به نام دیزانکلا(Dizankela) دلیل و شواهدی بر حکم رانی امیران محلی و امیر نشین بودن آن است و این قلعه به قلعه ی « نسالو » لاویج یا قلعه ی شاه نشین و پی نسا (Penesa ) معروف است. شاید بتوان گفت قلعه ی مذکور محل سکونت و حکم رانی دست نشاندگان آل زیار در این منطقه بوده است. در سمت راست دیواره ی سنگی تنگه ی لاویج، سنگ واره های آهکی وجود دارد که مردم ان را نقش برجسته و نیم تنه ی مرداویج زیاری می دانند و هم چنین برخی معتقدند نام لاویج از تغییر در اسم مرداویج زیاری گرفته شده است.
با در نظر گرفتن این موضوع که آمل و رستمدار (نور) محل درگیری و نبرد بین مرداویج زیاری با سید ابو جعفر الداعی علوی، برادر زاده ی ناصر کبیر (داعی علویان طبرستان) و متفقش ماکان بن کاکی بوده و مرداویج زیاری پس از کشته شدن اسفار(شیرویه) به جای او به حکومت دیلمان( کوهستان های غرب گیلان) دست یافته و رودبار و طالقان و رستمدار را به تصرف در آورد. ممکن است بهئ منطقه لاویج هم آمده باشد. (حوادث سالهای 320-315هجری) با توجه به این که از لاویج راهی به بلده ی (نور) و از ان جا به تهران و شمیران وجود دارد.
لاویج همیشه جزیی از سرزمین رویان و یا دقیق تر رستمدار بوده است وبه نوعی در حوادث و روی دادهایی که در رستمدار به وقوع می پیوست، سهیم بود. چون در منطقه ی رویان و رستمدار پادوسبانان از سال 22 تا 1006 هجری، حکم رانی داشتند و این منطقه در وقایع مهم و اختلاف ها و نبردهایی که بین این سلسله ی محلی با حکم رانان دیگر طبرستان، چون ملوک باوند(ماوک الجبال9 و فرمانروایان بزرگی که قصد تصرف رستمدار را داشتند، چون علویان، زیاریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلاجقه، خوارزمشاهیان، مغولان، مرعشیان، تیموریان، و صفویان در می گرفت، همواره نقش داشت.
لاویج در طول تاریخف گذر گاه و گریز گاه فرمانروایان بزرگیف مانند امیر وجیه الدین مسعود سربداری بوده است. امیر مسعود سربداری بعد از فتح گرگان وارد مازندران شد و بعد از ان که متحمل شکستهایی در ساری و امل شد به طرف رستمدار حرکت کرد. پادشاه مازندران ملک فخر الدوله حسن بن کیخسرو آخرین امیر باوندی ملک الجبال (750-734ه.ق) و حاکم رستمدار ملک جلال الدوله اسکندر، لشکریان امیر مسعود را از دو جانب در محاصره گرفتند، تا این که امیر مسعود را لاویج را در پیش گرفت و در ان جا دچار شکست سختی گردید. میرظهیرالدین مرعشی می نویسد:« امیر مسعود با یاران کاری خود رو به طرف رستمدار نهادند چون جلال الدوله ملک فرمان داده بود، تا به یک فرسخی آمل که یاسمین کلاته بود رسیدند از پیش لشکر رستمدار، از عقب سپاهیان مازندران دست جلادت بگشادند، چون امیر مسعود دید کار از دست گذشته، به اولین مرحله رستمدار ، کیا جلال احمد و برادر زاده ها را به قتل آوردند و رو به هزیمت نهادند به راه لاویج متوجه گشتند. ملک مازندران در عقب و ملک رستمدار از پیش از یاسمین کلاته تا نهایت رودبار نور یک معرکه شده بود و کشته ها بر زمین افتاد، مجموع لشکر را به زخم تیر و تیغ و گرز در آن حدود به کلی متفرق گردانیدند.»
امیر مسعود بعد از این شکست سخت در لاویج، از راه رودبار به یالورو و همراه چند تن از نزدیکان خود به قریه ی اوزدر نور (بلده ی امروز ) رفت و در ان جا دستگیر و نزد جلال الدوله اسکندر حاکم رستمدار فرستاده شد. به دستور حاکم رستمدار بعد از دو روز امیر مسعود را کشتند.
فرمانروایی پادوسبانان هم چنان بر رویان و رستمدار (نور ) ادامه داشت تا اینکه در سال 760ه.ق میر قوم الدین مرعشی، حکومت مرعشیان را تاسیس کرد. در سال 782ه.ق سید فخر الدین مرعشی فرزند میر قوام الدین با تصرف رستمدار و رویان و قلاع نور و کجور و پی اسپرس و سلیر قلاع پادوسبانان و شکست عضد الدوله قباد و کشته شدن او قریه ی واتاسان را در نزدیکی ناتل (پایتخت دشت رستمدار) بنا نهاد و مقر حکومت خود ساخت. اما به زودی امیر تیمور گورکانی(در یال 786ه.ق ) به مازندران و رستمدار لشکر کشید و سادات مرعشی نیز از تیمور شکست خوردند. سید فخر الدوله بیش از 10 سال،(792-782ه.ق) نتوانست بر رستمدار حکومت کند با کشته شدن عضد الوله قباد در جنگ کجور با سید فخر الین مرعشی، عمویش سعد الوله طوس بن زیار بر رستمدار حکومت یافت، امیر تیمور در لشکر کشی دوم خود به مازندران در سال 794ه.ق به کلی سادات مرعشی را سرکوب کرد و بر رستمدار(نور) نیز تسلط یافت.ملک پادوسبانانی به رستمدار ف ملک کیومرث بن بیستون بن گستهم بن زیار(857-807ه.ق) دو تن از سادات مرعشی را در لاویج پناه داد.
بعد از بازگشت مرعشیان از تبعید ماوراءالنهر که امیر تیمور در حقشان روا داشته بود، در زمان حکومت این سادات که به مرعشیان مازندران معروفند و در زمانی که سید علی بر ساری حکومت می کرد. (802-809ه.ق) سید غیاث الدین علیه برادر خود خروج کرد و بر برادر دیگر، سید مرتضی را به حکومت ساری رسانید، تا این که سید علی بار دیگر حکومت ساری را به دست آورد، در این وقت سید مرتضی به لپور نزد کیاییان بیستون به سواد کوه رفت و سید غیاث الدین به لاویج پناه برد. میر ظهیرالدین مرعشی می نویسد:« سید غیاث الدین بارفروش ده را (که حاکم آن جا بود) بگذاشت و به آمل آمد، سید علی آملی (حاکم آمل) او را عذر خواست، و چون از آنجا نامید گشت به رستمدار آمد و صورت حال را بر ملک معظم کیومرث{بن بیستون} معروض داشت، ملک او را به لاویج جای داد و آنجا ساکن شد.» بعد از مدتی سید غیاث الدین به مقر ایالت خود در بارفروش ده (بابل) بازگشت.
در نوبتی دیگر سید کمال الدین، حاکم آمل به وسیله ی سید محمد، حاکم ساری (856-837ه.ق) از حکومت آمل برکنار شد و سید محمد، فرزند خود سید عبدالکریم را به جای او نشاند، سید کمال الدین نزد ملک کیومرث رستمدار رفت، اما ملک کیومرث علی رغم این که با سید محمد صلح کرده بود، اجازه داد سید کمال در رستمدار بماند و او را به قریه ی لاویج فرستاد.
میرظهیرالدین می نویسد: « سید کمال الدین یک ماه از ایشان مهلت خواست در رستمدار یراق خود بکند و بیرون رود، مهات داده در قریه ی لاویج بازداشتند.» تا این که عمویش سید مرتضی در آمل به حکومت رسید و تا این زمان سید کمال الدین هم چنان در لاویج بود، تا به اجازه ی سید مرتضی به آمل بازگشت.
پس از مرگ ملک کیومرث بن بیستون سلسله ی پادوسبانان به دو بخش پادوسبانان شاخه ی نور و کجور تقسیو شد و بین فرزندان ملک کیومرث اختلاف افتاد و بعد از مدت ها نبر و اختلاف و جنگ و گریز سرانجام ملک اسکندر به فرمانروایی پادوسبانان شاخه ی کجور و ملک کاووس به فرمانروایی شاخه ی پادوسبانان شاخه ینور رسیدند، اما بین آنان همواره اختلاف و مخاصمه بود. حکومت ملک کاووس در نور و ملک اسکندر در کجور بین سالهای (881-880-857ه.ق) برقرار بود.
سید ظهیرالدین مرعشی مولف کتاب گیلان و دیلمستان و کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مارندران، چندین بار مامور لشکرکشی به رستمدار برای حل اختلاف ملک اسکندر و ملک کاووس شد و نوبتی برای سرکوبی ملک کاووس که به برادر ش ملک اسکندر شوریده بود، فرمان داشت. میرظهیرالدین در ماموریت های خود چند بار از لاویج عبور کرد. او از طرف کارکیا، سلطان محمد حاکم گیلان برای این مهم انتخاب شده بود که با ملوک رستمدار طریق مودت و موافقت می پیمودند.
مرعشی می نویسد:« بنا لر صلاح دید مشارالیه (ملک جلال الدوله اسکندر) روز دوشنبه غره ذی الحجه را از هزار خال کوچ کرده، به اب اندان کوه نزول واقع شد و از ان جا به خور تاوه رودبار نقل افتاده و از آن جا به راهی که صعب تر از آن ندیده ام به ناحیه ی لاویج به قریه ی ولیکان فرود امدیم.» میرظهیرالدین برای نوبتی دیگر که ما بین ملک کاووس و ملک جلال الدوله اسکندر اختلاف و نبرد درگرفت و ملک کاووس قصد تصرف حصه و مِلک مَلِک اسکندر را داشت از جانب کارکیا سلطان محمد به درخواست جلال الدوله اسکندر با پانصد نفر، مامور سرکوبی ملک کاووس شد که در قاعه ی بلده ی نور بود. صلحی که نوبت قبل به وسیله ی میرظهیرالدین بین کاووس و اسکندر برقرار شده بود، کاووس از آن روی بر تافته بود. میرظهیرالدین در راه بازگشت از محاصره ی ناموفق قلعه ی بلده ی نور از راه لاویج گذشت. او مینویسد: « چون از میان برف بیرون آمدیم در آن راه لای و گل، بسیار در پیش آمد که از ان صعب تر راه، عجب که در دارالمرز کسی دیده باشد و بسیاری چارپای حملی در آن محل بماندند وبه زحمت هر چه تمام تر از ان مهلکه لشکر را به قریه ی لاویج رسانیده آمد و آن شب ان جا به سر بردند و صباح از آن جا به نواحی ناتل رستاق نزول واقع شد.»
بعد از تاسیس سلسله س پادوسبانی شاخه ی نور به وسیله ملک کاووس (857ه.ق) تا انقراض پادوسبانان در نور و کجور (1006ه.ق) لاویج نزدیکترین و بهترین و راحت ترین راه ارتباطی بین قلعه ی بلده ی نور و مرکز پادوسبانان آل کاووس با ناتل مرکز و پایتخت قشلاقی ودشت رستمدار بود و پادوسبانان آل کاووس نور (1006-857ه.ق) از این معبر مهم ارتباطی برای رفت و آمد به قلعه ی نور و ناتل استفاده می کردند. با انقراض سلسله ی پادوسبانان در عهد صفویه به وسیله شاه عباس، رستمدار (نور) که لاویج جزیی از آن بود، تحت سلطه ی حکومت مرکزی (صفویه) در آمد و پس از آن اطلاع دقیقی از تاریخ لاویج در دست نیست.
کتابنامه ها:
1. آملی، اولیاء الله. تاریخ رویان. به کوشش منوچهر ستوده. تهران، بنیاد فرهنگ ایران،1348ه.ش
2. ابن اسفندیار، بهاالدین محمدین حسن. تاریخ طبرستان. به کوشش عباس اقبال، تهران، کلاله خاور،چ 2 ،1366
3. اعظمی سنگسری، چراغعلی. گاوبارگان پادوسبانی، بازماندگان ساسانیان در رویان از 22 تا 1006 هجری(قمری) تهران،بی نا، 1354
4. بلاذری، احمدبن یحیی. فتوح البلدان(بخش مربوط به ایران)، ترجمه آذرتاش آذرنوش. تهران، بنیاد فرهنگی ایران،1346
5. رابینو،هیاثینت لویی(ه.ل ). مازندران و استراباد. ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، علمی و فرهنگی،1346
6. مجتهدزاده،پیروز. شهرستان نور، تهران، صبح امروز،1351
7. مرعشی، میرسید ظهیرالدین. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش محمد حسین تسبیحی، تهران،موسسه مطبوعاتی شرق، چ 3، 1367
8. تاریخ گیلان و دیلمستان، به کوشش منوچهر ستودهف تهران، اطلاعات،چ 2،1364ه.ش
(1). دکترای تاریخ، متولد 1343،ساکن چمستان نور
به نقل از http://lavij.blogfa.com/cat-3.aspx
***به بهشت نمی روم اگر مــــــادرم آنجا نباشد***
آنگاه که تنها شدی و در جست جوی یک تکیه گاه مطمئن هستی ، بر من توکل نما . نمل/79