در اول مردادماه سال 1356 در جنوب شرق تهران به دنيا آمد، از كودكي با فوتبال آشنا شد، مثل خيلي از بچه
هاي محله
اش اگر توپ دم دست نداشت، لنگه جوراب
ها را به شكل توپ در مي
آورد و در خانه به همراه برادرش «هادي» بازي مي
كرد و تا دلتان بخواهد شيشه مي
شكستند. تا اين
كه پدر و برادر بزرگ
ترش «عباس» او را به باشگاه «بانك ملي» در خيابان «فدائيان اسلام» در جنوب تهران بردند، او زيرنظر «علي دوستي» مربي تيم
هاي پايه بانك ملي آموزش ديد. («علي دوستي» همان مربي كه سال گذشته تيم
ملي نوجوانان ايران را قهرمان آسيا كرد و سال گذشته در مسابقات جام
جهاني تيم نوجوانان را جزو 8 تيم برتر جهان كرد.) مهدوي
كيا پله
هاي ترقي را در بانك ملي طي كرد و خيلي زود در رده نوجوانان و جوانان بارها با بانك ملي آقاي گل تهران شد و خيلي زود توسط امير عابديني به پرسپوليس رفت. او تنها 19 سال سن داشت كه توسط «محمد مايلي
كهن» به تيم
ملي ايران در سال 1375 براي مسابقات جام
ملت
هاي آسياي 1996 امارات به اردوي تيم
ملي دعوت شد. سپس مايلي
كهن، او را براي مسابقات مقدماتي جام
جهاني 1998 فرانسه و زماني كه سيستم تيم را 2-5-3 كرد، در گوش راست گذاشت و انتقادهايي هم از او به عمل آمد، اما مهدي پاسخ اين انتقادات را داد و با گل
هاي زيبايي كه در داليان چين به ثمر رساند، پاسخ جسارت مايلي
كهن را داد. او سپس در مسابقات جام
جهاني 1998، آن گل تاريخي و حساس
ترين گل زندگي
اش را در ورزشگاه ليون فرانسه، مقابل آمريكا به ثمر رساند و ايران را غرق خوشحالي كرد. او پس از جام
جهاني 98 به آلمان رفت، چرا كه مربيان بوخوم، محو تماشاي بازي
هاي زيباي او شدند و او را خريدند. پس از يك سال بازي، در بوخوم به بندر هامبورگ نقل
مكان كرد و يك دهه در اين تيم پرطرفدار آلماني بازي كرد. او حالا با كوله
باري از تجربه، به ايران بازگشته است. مهدوي
كيا به جز خصوصيات بارز فني در بازي، از لحاظ اخلاقي هم الگو بود، تا جايي كه تماشاگران آلماني هم به ستايش او پرداختند و توانست در فوتبال آلمان، نام ايران را جاودانه كند. او حالا به ايران بازگشته، ساعت 11 شب 31 ارديبهشت به منزل او واقع در خيابان اقدسيه تهران رفتيم... در سال
هاي گذشته دوبار با مهدي مهدوي
كيا به گفتگو نشستيم، اما اين گفتگو تفاوت
هاي زيادي با گذشته دارد، با او در مورد زندگي آلماني و خاطرات جام
جهاني 98، به صحبت پرداختيم.
خيلي زود دير شد
وقتي از او مي
پرسيم كه سال 75 در بازي با كويت به زمين آمدي تا امشب جمعه 31 ارديبهشت، براي ما كه خيلي زود گذشت، براي شما چطور؟ مي
خندد و مي
گويد: «زمان» بسيار زود گذشت، رفتن به پرسپوليس و تيم
ملي و بعد هم آلمان و بازگشت پس از 11 سال، خيلي زود گذشت... خيلي زود و البته خيلي خوب هم گذشت و خاطرات زيادي هم براي من به ارمغان آورد، وقتي بر مي
گردي به عقب، مي
بيني كه چقدر 13، 14 سال زود گذشت. ياد جمله معروف قيصر امين
پور مي
افتم كه مي
گويد: «خيلي زود دير مي
شه!» و حالا كه زمان مي
گذرد، پس چه بهتر كه با خاطرات خوب تمام شود در كل اين سال
ها فوتبال تمام زندگي من بود و پررنگ
ترين نقش را داشته است و هر چه كه به دست آوردم از همين فوتبال بود.
خاطرات خوب
فكر مي
كنم در تاريخ فوتبال ايران ديگر چنين رويدادي مثل بازي با استراليا تكرار نمي
شود (مي
خندد و به ياد خاطرات شيرين آن روز مي
افتد)، آن احساس قابل وصف نيست، پس از بازي هيچ
كس تا صبح نخوابيد، ما با ايران كه تماس گرفتيم، به ما گفتند مردم در خيابان
ها مشغول شادي هستند، آن غروري كه داشتيم و اين
كه بعد از 20 سال به جام
جهاني رفته بوديم، براي ما خيلي زيبا بود.
همين طور پيروزي رويايي مقابل آمريكا، و آن گلي كه زدم، از روزهاي به يادماندني فوتبال ايران بود. بعد از 10 سال كه تصاوير تلويزيون را دوباره مي
بينم، كاملا مشخص است، عصبي
ام و از فرط عصبانيت و هيجان فرياد مي
كشم، شرايط رواني سختي داشتيم، شرايطي كه براي من و بقيه اعضا بسيار سخت بود. سال
ها ممارست و تمرين، البته من در آن زمان 21 سال بيشتر سن نداشتم، اما افرادي مثل احمدرضا عابدزاده، نادر محمدخاني، جواد زرينچه، حميد استيلي، براي اين فوتبال زحمات زيادي كشيده بودند و به نظر من با آن برد شيرين، تخليه شدند.
از او مي
پرسيم كه آن روز خيلي
ها گفتند مهدوي
كيا با 21 سال سن به تمام آرزوهاي فوتبالي
اش رسيده است، مي
گويد: «نه، اين طور نيست، تو اين ورزش شما نمي
توانيد نهايت آرزوي خود را بگوييد كه چيست؟ اما قبول دارم كه آن گل و پيروزي مقابل آمريكا از بزرگ
ترين موفقيت
هاي ورزشي من است. من فكر كنم در تمام طول دوران بازيگري
ام در يك ديدار فوتبال مثل آن روز ندويدم. پس از بازي بازيكنان همه در زمين بودند، اما من بعد از اين
كه پيراهنم را با بازيكن آمريكا عوض كردم، از زور خستگي به داخل رختكن رفتم و در حوضچه آب گرم نشستم و بچه
ها پس از 20 دقيقه به رختكن آمدند.»
زندگي آلماني
من 11 سال در آلمان زندگي كردم، در آنجا چيزهاي زيادي ياد گرفتم، نظم
پذيري در زندگي، تلاش و پشتكار... واقعا آلماني
ها در اين خلق و خو، زبانزد دنيا هستند، يعني آنان براي رسيدن به هدف، اين سه ويژگي را كاملا رعايت مي
كنند. همچنين آنان به «زمان» بسيار اهميت مي
دهند، وقتي كه مي
گويند وقت طلاست، در آن جا واقعا روي «ز
مان»، عمل
مي
كنند و با برنامه زندگي مي
كنند.
از او مي
پرسيم يعني شما به اين نوع زندگي در آلمان عادت كرده
ايد كه مي
گويد: «بله، اما در ايران به خصوص تهران، نمي
شود، آن را رعايت كرد، ترافيك اين كلانشهر امان شما را مي
برد، يعني شما بايد دو ساعت زودتر حركت كنيد كه سر زمان برسيد. اما خب گرمي خانواده
هاي ما را هم ندارند، آلماني
ها حد و مرز و «فاصله
ها» را در زندگي را رعايت مي
كنند. اما يك بار ديگر اشاره مي
كنم كه آنها نظم
پذيري و مديريت زمان را شديدا در زندگي روزانه
شان رعايت مي
كنند. وقتي كه مي
گويند سر ساعت دو فلان جا باشيم، اگر با دو دقيقه تاخير برسي، چپ چپ نگاهت مي
كنند. 11 سال زندگي در آلمان باعث شد، تا من هم براي زمان ارزش قايل شوم.»
عسل مدرسه آلماني مي
رود
من به زبان آلماني مسلط هستم، اما «عسل» از من بهتر صحبت مي
كند، كاملا تسلط دارد و مي
نويسد، از اول دبستان در آلمان، مدرسه آلماني رفت و حالا هم كه به ايران آمديم، او به مدرسه آلماني سفارت آلمان مي
رود تا اين
كه دوره دبستان خود را تمام كند، البته من و مادرش تصميم گرفتيم كه او تمام دوران تحصيل خود را در مدارس آلماني بگذراند، يا در ايران يا حالا در آلمان... شايد به آلمان برگرديم. يعني پس از پايان فوتبالم به آلمان بروم، شايد هم زودتر... معلوم نيست بدن من تا كي كشش دارد تا در ميادين سبز بازي كنم. از حالا نمي
توانم بگويم كه چه زماني به آلمان مي
روم يا در ايران مي
مانم. البته بايد اشاره كنم كه
عسل هم فارسي مي
تواند بخواند، هم حرف بزند و هم بنويسد. بابا از عسل خواست كه براي ما به يادگار خطي بنويسد و عسل هم به زبان آلماني نوشت «باباي دوست
داشتني من
–
عسل تو»
(
mein
Liebeo
vater
-
deine
Asal
) (ماين ليبه فاتر
–
دانيه عسل) و سپس اين جمله را به زبان فارسي هم نوشت. همانجا به ذهنمان خطور كرد كه همين جمله عسل خانم را تيتر كنيم. عسل به ما مي
گويد: «چون دبستان رو در آلمان شروع كردم، بايد تا پايان دبستان حداقل آلماني درس بخوانم، به همين خاطر اينجا به مدرسه سفارت آلمان مي
روم... كتاب
هاي درسي ما هم مثل كتاب
هاي درسي ايران است، فارسي، رياضي، علوم، ديكته و انشاء... داريم.» به ياد سال 84 افتاديم، زماني كه عكس مهدي و عسل را چاپ كرديم، عسل هنوز به مدرسه نمي
رفت و حالا عسل 11 ساله است.
عسل مي
گويد: دلم براي آلمان زياد تنگ نشده، چون كه تمام فاميل
هاي ما در اينجا هستند و من احساس دلتنگي نمي
كنم.
بانك ملي
مهدوي
كيا فوتبال خود را از «بانك ملي» آغاز كرد، او در مورد آن باشگاه «بازيكن
ساز» مي
گويد: متاسفانه يك «قفل بزرگ» به در آن زدند. حيف آن باشگاه...
تجربه يك دهه زندگي
يك دهه زندگي در آلمان چيزهاي زيادي به من آموخت، از لحاظ تجربه، پخته
تر از گذشته شدم من با هامبورگ به كشورهاي زيادي سفر كردم، ملل و فرهنگ
هاي مختلف را از نزديك ديدم، در هامبورگ آلمان همبازيان زيادي از كشورهاي مختلف داشتم كه توانستم از آنها چيزهاي زيادي ياد بگيرم و نگاهم به زندگي بازتر شود. دوستان آلماني زيادي داشتم، بازيكن «غنايي» بود به نام «آنتوني يبواه» كه از كشور خودشان براي من چيزهاي زيادي مي
گفت. اين
كه كل خانواده در يك خانه زندگي مي
كنند و با دست غذا مي
خورند، شب
ها كه در اردو با هم
در يك اتاق بوديم، البته در هامبورگ، هم همسايه بوديم، او به من خيلي كمك كرد گفت كه در آلمان اگر مي
خواهي موفق شوي چه كار بايد انجام دهي. همبازي ديگرم از بوسني و هرزگوين كه درباره جنگ حرف
هاي جالبي مي
زد. آنها از بوسني فرار كرده بودند... و يا «تاكاهارا» بازيكن ژاپن كه از سنت
هاي ژاپني
ها حرف
هاي جالبي مي
زد. من دوستان خوبي در آنجا پيدا كردم كه هنوز هم با آنان در ارتباط هستم.
اصليت اراكي
زماني كه منزل مهدي مهدوي
كيا رفته بوديم، او يك ساعتي بود كه از اراك سرزمين پدري
اش آمده بود، البته پدر مهدي سال
هاي سال در تهران زندگي مي
كند، در همين جا ازدواج كرد و ثمره آن ازدواج 10 فرزند بودند، 7 پسر و سه دختر، كه يكي از پسران چند ماه پيش درگذشت. مهدوي
كيا مي
گويد: «پدرم اصليتي اراكي دارد و يك ييلاقي در 60 كيلومتري اراك دارد كه معمولا آنجاست، ما هم چند روز پس از پايان بازي
هاي ليگ به آنجا رفته بوديم، منطقه
اي خوش آب و هوا...»
او پدر را «حاجي» صدا مي
زند، «حاجي از زمان خدمتش به تهران آمد و همين جا ماندگار شد. پدرم فروشنده لوازم يدكي اتومبيل است كه در حال حاضر خودش كار نمي
كند و برادرانم آنجا را اداره مي
كنند، «حاجي» به اندازه كار كرده و حالا بايد استراحت
كند.»
تماشاگران آلماني
نمي
دانم چه اتفاقي افتاد كه فرهنگ تماشاگران ما كمي تغيير كرده، (لبخند كوچكي مي
زند) دوست ندارم درباره اين مسئله صحبت كنم، زماني كه من با تيم فرانكفورت به هامبورگ رفتم، 57 هزار تماشاگر يكصدا مرا تشويق مي
كردند تا جايي كه بازيكنان تيم فرانكفورت، همه تعجب كرده بودند، در اواخر بازي وقتي تعويض شدم، تماشاگران 5 دقيقه مرا ايستاده تشويق كردند... و اين اتفاق براي من به عنوان يك ايراني بسيار غرورانگيز بود. حركات تماشاگران هامبورگ براي من بسيار عجيب بود، اما در ايران زماني كه تيمت را عوض مي
كني، اتفاقاتي از سوي تماشاگران براي تو مي
افتد كه اجازه بدهيد بيشتر در اين باره صحبت نكنم و وارد اين بحث نشوم، در همين بازي با پرسپوليس، به من بسيار بي
احترامي شد. شما وقتي براي مجموعه
اي زحمت مي
كشي، انتظار داري كه از تو قدرداني شود، اما متاسفانه...
شانسي فوتباليست شدم
از كلاس پنجم ابتدايي بيشتر ورزش
هاي توپي را بازي مي
كردم، در تيم منطقه، در رشته
هاي هندبال، بسكتبال، واليبال و فوتبال بازي مي
كردم، در دووميداني هم قهرمان شدم، در دوي صد متر و 10 هزار متر در سن خودم قهرمان تهران شدم، چهار سال هم به شكل حرفه
اي هندبال بازي كردم و حتي كاپيتان تيم
ملي نوجوانان ايران بودم (پس از سال
ها رفاقت با مهدي تازه متوجه اين قضيه شديم) يك روز يكي از بچه
هاي مدرسه به من گفت: برويم باشگاه فوتبال بانك ملي تست بدهيم. براي تفريح رفتيم سر تمرين بانك ملي... فكر كنم بيش از چند صد بچه بودند كه بعدها متوجه شدم طي چند روز، 2 هزار نفر براي تست آمده بودند، به هر كدام «دو دقيقه» فرصت داده بودند تا خود را امتحان كنند، هر دو دقيقه 20 بازيكن مي
فرستادند تو زمين و شايد در آن زمان كم، توپ به شما نمي
رسيد، اما از شانس
من توپ نصيبم شد، من دو سه نفر را دريبل كردم و گل زدم و اين
گونه شد كه در تست بانك ملي پذيرفته شدم و به تيم جوانان راه يافتم و آقاي گل شدم. زماني كه به بانك ملي راه يافتم، اصلا فكر نمي
كردم روزي كارم به پرسپوليس، تيم
ملي و آلمان بكشد. اما هر چه كه جلوتر رفتيم، خداوند جلوي راهم را باز كرد و من هم با تمرين به آنچه كه مي
خواستم رسيدم.
شانس در زندگي
مهدوي
كيا مي
گويد: «همه انسان
ها بايد به «شانس» اعتقاد داشته باشند، گرچه بگويم «شانس» دوبار نمي
آيد، «شانس» يك بار در خانه شما مي
آيد، كه بايد آن را در آغوش بگيريد. «شانس» من هم در زندگي ورزشي اين بود كه مايلي
كهن من مهاجم را در گوش راست گذاشت و من آن «شانس» را گرفتم، در واقع شانس به من رو آورد و من هم از آن استفاده كردم. حالا شانس يا تقدير، بايد آن را دريابيد.»
سالن آرايش همسرم
مهدي مهدوي
كيا به جز فوتبال، پدر و مادر و برادرش، همسرش را در موفقيت زندگي
اش شريك مي
داند. «طي اين سال
ها او هميشه يار من بوده است، در كنارم بوده، در غم
ها و شادي
ها... پس از بازگشت تيم
ملي از جام
جهاني 98، من و همسرم در «دشت بهشت» تهران ازدواج كرديم. 600 نفر مهمان دعوت كرده بوديم. اما نمي
دانم چه شد كه نزديك دو هزار نفر جمعيت آمده بود. ثمره اين ازدواج دختر گل بابا، «عسل» است كه خيلي دوستش داريم، پس از اين كه از آلمان برگشتيم، «همسرم» دوست داشت، يك سالن آرايش داشته باشد و من هم مخالفتي با او نكردم. او در خيابان اقدسيه، يك سالن مجهز آرايش به نام «رز طلايي» افتتاح كرده است. »
جام جهاني
21 خرداد، جام
جهاني 2010 آغاز مي
شود، من در چهار دوره اخير مسابقات مقدماتي جام
جهاني حاضر بودم، 98، 2002، 2006 و 2010 كه دوره 98 و 2006 به جام
جهاني رفتيم و دو دوره هم نرفتيم، متاسفم كه بايد بازي
ها را از تلويزيون ببينيم در صورتي كه به راحتي مي
توانستيم در جام
جهاني حضور به هم رسانيم. به نظر من تقصير خودمان بود، قدر بازي
هاي خانگي را ندانستيم و امتيازهاي حساس را از دست داديم. هنوز هم نمي
دانم 8 فروردين 88 چه گذشت؟ يكي از بدترين خاطرات تلخ من در جام
جهاني بود، پس از گل به عربستان جمعيت ناگهان دست از تشويق كشيد، بازيكنان اشتباه كردند، نمي
دانم، فكر كنم همه به خودمان گفتيم ديگر پيروز شديم.
پدرم گفت برگرد
پدرم خيلي به برادرم وابسته بود، واقعا از فوت او ضربه خورد، روزي كه داشتيم برادرم را خاك مي
كرديم، من پشت پدرم ايستاده بودم و شانه
هايش را گرفته بودم، او در حين گريه يك دفعه كه انگار زير پايش خالي شد و افتاد، من اين صحنه را هرگز از ياد نمي
برم. پدرم چند وقت پيش كه من در آلمان بودم بارها با من تماس گرفت و از من خواست كه به ايران برگردم، من نمي
توانستم خواسته او را رد كنم.
لابه
لاي حرف
ها
به خاطر سرعت و استارت
هايم در هامبورگ لقب «راكت» يا همان موشك را به من داده بودند.
در آلمان در سه شهر زندگي كردم، يك سال بوخوم، يك سال و نيم فرانكفورت و 8 سال هم هامبورگ، مسلما خاطرات زيادي از هامبورگ دارم كه براي من خاطره
انگيز است.
نسل 98، يكي از نسل
هاي طلايي فوتبال ايران بود، كه ديگر تكرار نمي
شود، نسلي كه فوتبال ايران را از ركود آن سال
ها خارج كرده بود.
«علي دوستي» كسي بود كه فوتبال را زير نظر او گذراندم. او براي من بسيار زحمت كشيد.
محمد مايلي
كهن، من هميشه مديونش هستم، او اين جسارت را داشت كه به من جوان ميدان بدهد.
امير عابديني مديرعامل وقت پرسپوليس، در زمان «يورگن گده» مرا به پرسپوليس آورد و بعد هم حميد درخشان و استانكو پابلوگويچ مربيان من در اين تيم پرطرفدار شدند.
از چين در شهر داليان و در آن هواي باراني دو گل عقب بوديم، اما دو شوت سنگين من از راه دور، در آن بازي باعث پيروزي شيريني شد كه سرآغازي بود براي فوتبال ملي من...
من هر وقت به ايران مي
آيم به محله سابق زندگي
ام مي
روم، آنجا هنوز دوستاني دارم كه خاطرات زيادي با آنها دارم. من هيچ وقت گذشته
هايم را فراموش نمي
كنم.
فكر كنم براي شرايط تحصيلي عسل دوباره به آلمان برگرديم.
دروغ نمي
گويم، به هامبورگ و پرسپوليس علاقه دارم، در واقع يك نوع وابستگي به هامبورگ دارم.
بهترين خاطره دوران فوتبالم گلم به آمريكا بود.
در آلمان، مسكني ندارم، نه خانه
اي و نه مغازه
اي.
در سال
هاي گذشته، زماني كه كم
سن و سال بودم، به پرسپوليس علاقه شديدي داشتم.
بچه كه بودم مي
رفتم پايين ميدان خراسون، «گود شهرزاد» و فوتبال
ها را تماشا مي
كردم.
به هرحال زندگي همه انسان
ها، داراي فراز و نشيب
ها و سختي
ها و خوبي
هاي بسياري است، اما من به شخصه، جنبه شيرين زندگي را مي
بينم و سعي مي
كنم با خوشي
ها زندگي كنم.
من پس از سال
ها زندگي در آلمان به آنجا عادت كرده
ام.
عسل چون شرايط ايران را به ياد نمي
آورد، در آلمان راحت
زندگي مي
كرد. اما حالا كه به ايران بازگشته و خانواده شلوغ ما رو ديده، به ايران هم عادت كرده است.
شخصيت هر فرد را خودش مي
سازد، احترام گذاشتن، حفظ حرمت
ها و مهرباني، متعاقبا باعث مي
شود، طرف مقابل شما هم، با هر فرهنگ، روحيه و طرز تفكري به شما احترام بگذارد، من هم طي اين سال
ها به ويژه در آلمان به همه احترام گذاشته
ام و از كسي بي
احترامي نديدم. آنها هم با من به خوبي رفتار مي
كردند.
در آلمان ما مشكل غذايي نداشتيم، مواد اوليه خوراكي در منزل آماده بود و همسرم هم بهترين غذاهاي ايراني را درست مي
كرد. اصولا من آدم بدغذايي نيستم.
پس از 4، 5 سال زندگي در آلمان، مصاحبه
هايم بدون مترجم انجام مي
شد، چون به اين زبان مسلط شده بودم.
هامبورگ شهر بندري زيبايي است، كه نسبت به ديگر جاهاي آلمان، ايراني
هاي بيشتري در آن زندگي مي
كردند. آنجا دوستان خوبي داشتم، همچنين رستوران معروف «حافظ» هم آنجا بود كه خيلي زياد براي خوردن غذاهاي ايراني از جمله آبگوشت، كباب برگ و كوبيده به آنجا مي
رفتيم.
تفكر، تلاش، ظرفيت، جسارت، از خودگذشتگي، به موقع وارد عمل شدن و... باعث مي
شود، انسان صاحب موقعيت
هاي خوب يا بد شود.
ایمان برومند