0

چهارده شاخه گل تقدیم به جانبازان شيميايي

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

چهارده شاخه گل تقدیم به جانبازان شيميايي

به مناسبت هشتم تیرماه سالگرد واقعه تلخ حمله شیمیایی جنایتکاران بعثی به مردم مقاوم و مظلوم سردشت، اشعاری به شرح زیر تقدیم می گردد:

بچه‌های خط اوّل

ماهیایِ سرخ عاشق، توی حوضی از اسیدن
دلشون یه دریا درده، کی می‌دونه چی کشیدن؟!
می دونی چه دردی داره، بی صدا ترانه خوندن؟!
می دونه چه سوزی داره، تو آتیش نفس کشیدن؟!
هدهد سبا شدیم و هفت شهرِ عشقو گشتیم
ما نفس کم نیاوردیم، معلومه کیا بریدن!
سینه آتیش خلیله، این جا عشقه که دلیله
ببین این دلای عاشق، چه بهشتی آفریدن!
بچه‌های خط دوّم، سرشون به خاکه، اما
بچه‌های خط اول، آسمونو سر کشیدن
فکر اول گُلای سرخم که سرا رو خم نکردن
می میرن، ولی نمی‌گن که گلوشونو بریدن
لاله‌ها کی گفته تنها همونایی ین که رفتن؟
اینایی که پر شکسته ن، مگه کمتر از شهیدان؟

علی رضا قزوه
......................................................

کنون زمانه شاعر،چه از تو بنویسد؟
 
زمانه خواست ترا،ماضی بعید، کند
ضمیر غایب مفرد کند،شهید کند
شناسنامه ی درد تو را،کند تمدید
تو را اسیر زمین،مدتی مدید کند
به دستهای نسیم ،آمده است این پاییز
که زخم‌های اناری ات را،سپید کند
درون بقچه ی عصرش،نشد که دختر باد
سپیده دم، گل زخم تو را،خرید کند
زده است خیمه بر این باغ،ابری از اندوه
که رد پای تورا نیز،ناپدید کند
زمانه بافت لباس عزا،به قامت تو
که خود تهیه اسباب روز عید،کند
زمانه خواست که در خانقاه تاول ها
تو را مراد کند،درد را،مرید کند
کنون زمانه شاعر،چه از تو بنویسد؟
خدا نصیب غزل،مصرعی جدید کند
حدیث توست،اگر قصه گوید،از منصور
مقام توست،اگر وصف با یزید کند
خدا نخواست فقط از تو سر بگیرد،خواست
که ذره ذره،تمام تو را،شهید کند

 محمد سعید میرزایی
......................................................

 پرنده‌ای که به آنجا رسد، هنر دارد...
 
ز راه می‌رسد و چادری، به سر دارد
اگر چه غنچه ولی خار، در جگر دارد
هزار غنچه اگر بشکفد، ملالی نیست
ولی شکفتن این بار، درد سر دارد
اگر چه باغچه را، غنچه،  تاولی سرخ است
ولی خوش آنکه از این دست، بیشتر دارد
پدر که زندگی اش، صرف غنچه‌ها شده است
نمی تواند از این باغ، دست بردارد
که غنچه تاول ها، پاره ی تن پدرند
و زخم، حکم جگر گوشه ی پدر دارد
ز راه می‌رسد و چادری، به سر دارد
اگر چه غنچه ولی خار، در جگر دارد
پدر سلام! دعا گوی جسم خسته ی تو
منم، کسی که خودش، روح دربه در دارد
دوباره می‌بری از بچه‌های کوچه، پدر
تن تو، بادکنک‌های سرخ تر دارد
و سوز می‌دهد این شعر، مثل یک تاول
پدر چه می‌کشی آیا؟ خدا خبر دارد
تو را برای دل خویش، آفریده خدا
که او به آینه‌ای مثل تو، نظر دارد
زمان گذشته و هنگام رفتن، آمده است
برای دخترکی که، دو چشم تر دارد
پدر دوباره می‌آیم، ولی نمی‌داند
پدر همیشه، سر سفر دارد
ز راه می‌رسد و چادری، به سر دارد
اگر چه غنچه ولی خار، در جگر دارد
به بوی پیراهن یوسف، آمده اینجا
و کرخه کرخه، دو رود، از دو چشم تر دارد
که هیچ چیز، تسلی نمی‌دهد، انگار
به دختری که به دل، حسرت پدر دارد
پدر!تو عشق منی!هیچ کس، مرا هرگز
نمی تواند از این عشق، برحذر دارد
پدر!بلند شو!این خاک،سرد و یخ زده است
برای سینه ات این سوز ها، ضرر دارد
ولی چگونه مزارت، در این هوا گرم است؟
مگر هنوز دلت، آه شعله ور دارد
مگر هنوز تنت، گرم سوز تاول هاست
دلی که سوخته، خاکسترش، شرر دارد
هر آنکه، دل خوش خاک است، مرغ خانگی است
پرنده نیست که تنها دو بال و پر دارد
پدر! به قاف رسیدی، و روح سیمرغی!
پرنده‌ای که به آنجا رسد، هنر دارد

کبری موسوی
......................................................

نفسهای زخمی...
 
ای پر کشیدنت،گذر از درد و داغ ها
دارد هنوز عطر تو را،کوچه باغها
اینک به یمننام تو در بزم قدسیان
خالی شوند وبار دگر پر،ایاغها
تنها به پرس وجوی مرام تو،زنده ایم
این روزها که نیست،نشان از سراغ ها
روییده هر ستاره‌ای اشک تو،ای دریغ!
بر کتف بی تفاوت چشم و چراغ ها
هرگز پس از تو مزرعه هامان،ندیده است
ابری،به جز تراکم انبوه زاغها
بعد از تو،با مرور نفسهای زخمی ات
آتش دوید،در رگ مسموم باغها
دنیا شد از تو روشن و آخر شدی خموش
اینست،سرنوشت تمام چراغها

حمید رضا حامدی
......................................................

بیرق درد...

تو را سپاس برادر! که بیرق دردی!
و گفته‌ای که از این عشق،بر نمی‌گردی
بهار عمر تو،در آتش و گلوله گذشت
بلند قامتی!اما خزانی و زردی!
شهید جبهه و مظلوم شهر،گمنامی
بسیجیانه بگویم،برادرم!مردی!
خوشا!خوشا!گل زخمی که در کرانه تیغ
به روی بازوی احساس خویش،پروردی
پر از قداست و رویاست،جا نماز و پلاک
و چفیه‌ای که برایم ز جبهه آوردی
مباد!آنکه فراموشمان شود،آن روز
که در فرات شهادت،وضوی خون کردی
تو را سپاس برادر!که عاشقی!گرمی!
تو را سپاس برادر! که بیرق دردی!

پروانه نجاتی
......................................................

نیمه‌های شب،که تاول ها،ترک برداشتند...

بس که اشک،از دیده،دنبال تو جاری کرده ام
هر درختی بود اینجا،آبیاری کرده ام
می شناسم من تو را،ای روز نو،روزی نو!
زندگی را با نگاهت،نو بهاری،کرده ام
من تورا از ابتدای زخم خوردن،دیده ام
تاول تفتیده ات را،گل شماری کرده ام
در سکوت خلوت شبهای سرشار از شهود
با تمام سرفه هایت،بی قراری کرده ام
نیمه‌های شب،که تاول ها،ترک برداشتند
پابه پای ناله هایت،بردباری کردهام
ای حضور روشنت،صبح یقین عاشقی
من تو را شرمنده ام،با شعر،یاری کرده ام

ملیحه سادات قریشی
 ......................................................

جرعه جرعه،زندگی نوشیده ام از جام مرگ
 
آتش خاموش را،خاکستری جا مانده ام
شعله آهنگم،ولی از شعله‌ها جا مانده ام
ریشه ام در آب می‌نوشد،سموم درد را
خنده ی زردم،که در آغوش گل،جا مانده ام
شاخ وبرگی سوخته،از عمر باقی مانده است
تک درختی خشک در دامان صحرا مانده ام
جرعه جرعه،زندگی نوشیده ام از جام مرگ
مرگ را اینگونه،در چشم مدارا مانده ام
بعد از آن آتش،که در جان شقایق‌ها زدند
سوختن را در نگاه باغ،زیبا مانده ام
دفتر آتش به جانی دارم،از آن روزها
دفتر آن روز را،غرق تماشا مانده ام
سایه ی سردم،ولی در بزم گرم لاله ها
خاطرات خفته،را در گوش فردا مانده ام
می روم با کوله باری زخم وجانی سوخته
تا بدانی عشق را اینگونه،بر پا مانده ام

 رسول شریفی
......................................................

خاکسترم را جشن می‌گیرند...
 
بر گامهای خسته می‌خندند،نمناکی لبهای تاولها
زنجیر می‌غلطید ومی پوسید،در انزوای خشک مفصلها
این کفشهای کهنه می‌دانند،من با صدای مرگ،رقصیدم
وقتی که می‌خواندند لبهای داغ نفسگیر مسلسلها
من از تبار کوه ودریا یم،این جا اگر خاموش افتادم
جای قدم‌های من افتاده است،بر سینه خونین جنگلها
خاکسترم را جشن می‌گیرند،این باد‌های مست هر جایی
روشنگر شب‌های مسمومم،در سردی خاموش مشعل ها
حالا غرور دست وپا گیرم،با خاطراتی مبهم و تاریک
افتاده ام در زیر پای شهر،یا در کنار جوی وجدول ها
ای کاش می‌رفتیم و می‌خواندیم،تصنیف سرخ خون وآهن را
دلتنگم از امروز تقدیرم،آه!ای مسلسل ها!مسلسل ها!

بهزاد پور حاجیان
......................................................

دلم مثل نفسهایت، گرفته است...
 
انگار دریا،دل به رودی می‌سپارد
برسینه اش،وقتی سرم را می‌فشارد
بابا!دلم مثل نفسهایت،گرفته است
اما خجالت می‌کشم،باران ببارد
تاول زده روی تو،دیگر با چه رویی
بر روی گل ،دست سحر،شبنم بکارد
هرشب نگاهم،روی بام بی کسی ها
جای ستاره،تاولت را می‌شمارد
از بس نشسته در گتویت،روی هم،بغض
حتی نفسهای تو،سوز ناله دارد
مثل یتیمان،نان نمی‌خواهیم،ای کاش!
مولایمان،اکسیژن بیارد
خود را بزن به خواب شبهایی که آرام
طفلی به روی صورتت،لب می‌گذارد

دکتر عباس سودایی
......................................................

نشسته در آتش!
 
ایستاده می‌میرند،در تب پریشانی
عاشقان"یا زهرا"عاشقان ایمانی
سرفه سرفه می‌خوانند،آیه‌های قرآن را
هر نفس،کجا دارد،وسعت مسلمانی
زخمهای آتش نوش،بی قرار باران است
تا ترانه‌ای باشد،حاصل عطش خوانی
عاشقانه می‌خوانی!شعر استقامت را
ای نشسته در آتش!ای بلند بارانی!
مثل عشق،سرشاری!مثل آسمان بیدار
تا قیامت باران،فصل سرخ عریانی

 فاطمه طارمی
......................................................

*از زبان يك شيميايي

آن قدر بالا نرفته ام كه پاهايم بلرزد،
پست و مقامي هم ندارم كه نگران از دست دادنش باشم،
از دنياي شما
تنها كمي اكسيژن مي خواهم
و دستمالي براي سرفه هايم.
عقربه هاي ساعت كه بايستند
من هم مي روم.

عبدالرحيم سعيدي راد
......................................................

هر چه پاییز هست،پوشالی است...
 
آی،ای میوه‌های باغ بزرگ!گر چه پیشیته ی شما کالی است
همه تان را رسیده می‌بینم،خنده هاتان،عجیب امسالی است
گر چه آن بادهای زهر آلود،بر صدای نجیبتان زد زخم
این صدای گرفته را عشق است!این نشان خجسته احوالی است
گر چه تیغی به دستتان گرفته است،دودآن سم به چشمتان رفته است
داغ دلهای دشمنان شماست غم وداغی که عین خوشحالی است
ای شمایان،صبور این اندوه،ای شمایان،مقاوم این زخم
داغتان،داغ‌های معراجی،زخمتان،زخمهای اجلالی است
بخورد دردتان به قلب سموم،بخورد زخمتان به جان خزان
جمعتان جمع باد!ای گله هر چه پاییز هست،پوشالی است!
ماندگارید تا هماره،مدام،آسمان‌های عاشق گمنام
اجرتان با خدای دریاها،با خدای ستاره ی هالی است

 هادی محمد زاده
......................................................

اين زخم‌ها، كه سرد و كبودند...
 
پاداش دست‌هايِ تو، بودند
اين زخم‌ها، كه سرد و كبودند
گفتي كه دست‌هايِ نجيبت
عمري، رفيق پنجره بودند
گفتم: كه بي‌تو، پنجره هامان
شعري شبيه گريه، سرودند
آن عشق‌هاي ساده‌ي ديروز
حالا اسير آهن ودودند
از ماه و مهر هم، گله دارم
دايم پي فراز و فرودند
مرديم و گريه‌هاي تو، افسوس!
پايان اين گلايه، نبودند

مريم تيكني
......................................................

شب شده است

پرده‌ها را ببند شب شده است روز را در اتاق پنهان کن
گریه ات را بخند دردت را در پس اشتیاق پنهان کن
شب نشسته ست روی این معبر  رمز تنهایی تو لو رفته
پرشده از ستون پنجم شهر ماه را در محاق پنهان کن
حق این مردم است این مردم که تو باشی و ارزو کنند
کربلا را نیار و مثل قبل توی خاک عراق پنهان کن
باز هم روزنامه‌های شهر عکس‌های تو را بزرگ زدند
تو به رویت نیار و دنیا را پشت این اتفاق پنهان کن
روشنی را به روی تاول‌ها دکمه دکمه ببند تا اخر
باز نیلوفران اتش را در میان اجاق پنهان کن
زخم‌ها -این شناسنامه تو- چند وقتی است از مد افتاده
پرده‌ها را ببند شب شده است روز را در اتاق پنهان کن

مهدي اشرفي
تابناك

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

دوشنبه 7 تیر 1389  11:12 PM
تشکرات از این پست
babareza
دسترسی سریع به انجمن ها