0

گفتاري خواندني از مقام معظم رهبري درباره نهج البلاغه

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

گفتاري خواندني از مقام معظم رهبري درباره نهج البلاغه

بسم الله الرحمن الرحيم

مايه خوشوقتى بسيارى است كه شاهد تشكيل يك مجمع ديگر درباره‏نهج البلاغه به همت‏برادران عزيز در بنياد نهج البلاغه هستيم.بنده به عنوان يك‏ايرانى علاقه‏مند به معارف نهج البلاغه،و به عنوان يك فرد مسلمان و به عنوان‏كسى كه مدتى از زندگى فكرى و مطالعاتى خودم را در زمينه مباحث نهج البلاغه‏گذرانده‏ام،و به عنوان يك مسئول در نظام جمهورى اسلامى اين حركت را يك‏حركت مبارك و لازم و خوش عاقبت،و مرحله كنونى را براى رسيدن به مراحل‏نهايى مرحله‏اى ابتدائى و فرخنده مى‏شمارم.

همت‏برادران در خور تقدير بسيار است و به اينجا هم نبايد بسنده بشود وكار براى نهج البلاغه بايد همچنان ادامه پيدا كند.البته در فاصله بين اين كنگره وكنگره سال گذشته كارها و تلاشهايى در زمينه‏هاى مختلف انجام گرفته است كه‏بنده در جريان بعضى از آنها قرار گرفته‏ام،اما مى‏خواهم تاكيد كنم كه اين‏اجتماعات بايد مقدمه‏اى براى كارهايى عظيم باشد.ما زمان بسيارى را با عدم‏ارتباط با نهج البلاغه گذرانده‏ايم،بايد امروز با فرصتهايى كه هست آن نقايص راجبران كنيم.

البته كسانى كه روى نهج البلاغه كار كرده‏اند كم نيستند،چه در ايران وچه در بعضى ديگر از كشورهاى اسلامى،اما كارهاى اصولى و اساسى كه بتواندمدرسه نهج البلاغه را در كل فضاى جهان اسلام گسترش بدهد همچنان باقى‏است،اگر چه پايه‏هاى آن كارهاى اصولى دارد تدريجا انجام مى‏گيرد.واقعانهج البلاغه يك گنجينه عظيمى است كه به اين سادگى حتى به موجودى آن‏نمى‏شود دسترسى پيدا كرد،يعنى آن را فهميد و بعد از اينكه چنين موجودى راشناختيم نوبت كار اصلى يعنى بهره‏بردارى است.ما هنوز موجودى نهج البلاغه راهم نمى‏دانيم،البته بسيارى از منابع غنى اسلامى همين وضعيت را دارند،امانهج البلاغه با رتبه و پايه والايى كه دارد در حقيقت‏يك استثناء است و بايدبه صورت يك گنجينه استثنائى با آن برخورد كرد.

مطلبى كه بنده مى‏خواهم امروز عرض بكنم در رديف همين آرزويى است‏كه داشته‏ايم و داريم كه جامعه ما با آن كتاب عزيز الفت و انس پيدا كند.از ماهانمى‏شود حالا انتظار كارهاى تحقيقاتى را داشت مگر اينكه خداى متعال توفيق‏دهد روزى به حجره طلبگى خودمان برگرديم و از اين كارها داشته باشيم.من‏درباره توجهى كه ما بايد به نهج البلاغه پيدا كنيم مى‏خواهم قدرى صحبت كنم‏كه ما همين توجه را امروز كم داريم،مثل اينكه نمى‏دانيم چه گنجينه معرفت‏بى‏پايانى در اين كتاب هست،يا هنوز براى مردم ما،حتى براى محققين ما،اهميت‏دستيابى به منبع عظيم اين كتاب بى‏نظير بطور كامل كشف نشده است.

اولا اين كتاب يك كتاب دست اول اسلامى است و در اين شرايط تاريخى‏ما كه با صدر اسلام تقريبا 1400 سال فاصله داريم منابع دست اول و اصيل‏اهميت ويژه‏اى دارد،علت اين است كه با طول زمان ميل به تاويل و برداشتهاى تاويل گونه افزايش پيدا مى‏كند و اين يكى از آفات تفكرات الهى است، وقتى زمان از منبع جوشش دين قدرى فاصله پيدا مى‏كند، ذهنها، خلاقيتها، و ابتكارات و جوششهاى درونى انسانهاى هوشمند آنها را به استنباطهايى كه بيشتر متكى به سليقه‏هاست‏سوق مى‏دهد،و همين امر به صورتى نامرئى اديان را منحرف مى‏كند.

اديان گذشته كه منحرف شده‏اند يكى از اصيل‏ترين آفات آنها اين بوده كه متون‏اولى و اصليشان به طور كامل و سالم باقى نمانده است. ما البته قرآن را دست نخورده داريم،خوب همين خود امتياز بسيار بزرگى‏است و همين موجب شده كه محورى براى استنباطهاى گوناگون اسلامى،با همه‏آفاق وسيع اختلاف سليقه‏ها،وجود داشته باشد،يعنى بالاخره نقطه‏اى هست كه‏آراء و عقايد مختلف به آن نقطه متكى باشند و آن قرآن است،لكن اين كافى‏نيست،كافى نيست‏براى اينكه جلوى تاويل و اظهار نظرها و سليقه گرائيها واحيانا هوى و هوس گرائيها را بگيرد.خود امير المؤمنين عليه السلام به ابن عباس‏فرمود:«لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه (1) ».وقتى كه مى‏روى با خوارج‏مباحثه كنى به قرآن استناد نكن.

راستى كسانى كه‏«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله‏»را كه درباره‏امير المؤمنين على عليه السلام نازل شده تطبيق مى‏كنند با ابن ملجم،و اين قدردهنشان از راه حق منحرف است،با اينها مى‏شود به قرآن استناد كرد؟!ما درزمان خودمان هم اين حقيقت را ديديم،كسانى بودند كه به آيات قرآن استنادمى‏كردند اما با ابزارى از تاويل!!در يك چنين شرايطى هر چه متون اسلامى وآثار رسيده از صدر اسلام بيشتر باشد،امكان محققان براى استنباط صحيح دين‏بيشتر است.

در گذشته ما ديديم،مؤوله،به زبان ديگر يعنى التقاطيون،به روايات واحاديث هيچ كارى نداشتند،تا ما مى‏گفتيم(حديث)مى‏گفتند:شما قرآن راقبول نداريد؟،مثل اينكه بين اعتقاد به قرآن و استناد به حديث تعارضى وجوددارد!اوايل ماها تعجب مى‏كرديم و خيلى حساس نبوديم بعد كه ديديم اينها باقرآن چه جور معامله مى‏كنند و چه جور حديث صحيح صريح را رد مى‏كنند،آن وقت فهميديم كه اينها علت مخالفتشان با حديث چه بوده.در آنجا هم‏امير المؤمنين به ابن عباس مى‏فرمايد:كه با خوارج به سنت احتجاج كن،زيرا كه‏قابل تاويل نيست،روشن است،اگر ما در شرايط كنونى جهان اسلام كه عددمسلمانها عدد كثيرى است و اقطار وسيعى از جغرافياى عالم را گرفته‏اند و آراء وعقايد و نظرات،اجتهادها و مكتب‏هاى گوناگون بر ذهن و روحشان حاكم است،اگر ما امروز بتوانيم متون صدر اسلام را احياء كنيم كمك زيادى به ايجاديك محور اصلى براى اين اجتهادها كرده‏ايم.

نهج البلاغه را از اين ديدگاه نگاه كنيد،نهج البلاغه با اين ديدگاه هرگز باكتاب حديث فلان صحابى يا تابعى كه پنجاه سال،شصت‏سال،صد سال،صد وچهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست.نهج البلاغه كلام اولين مؤمن‏به وحى محمدى است،و كلام خليفه پيغمبر،خليفه‏اى كه همه مسلمان‏ها بر اواتفاق نظر دارند،و امامى كه به اعتقاد شيعه و بسيارى از اهل سنت افضل صحابه‏است،يعنى انسانى در اين حد عظمت و اهميت‏سخنانش عينا باقى مانده،سخنرانى‏هايش،خطبه‏هايش و اين مى‏تواند نشان دهنده متنى عظيم و اصيل ازمعارف اسلامى باشد،متنى كه همه چيز هم در آن هست:توحيد هست،نبوت‏هست،فلسفه تاريخ هست،اخلاق هست،زهد هست،رهبرى در جامعه هست،نظام سياسى هست،نظام اجتماعى هست،همه چيز عرفانى هست.ببينيد پايه‏هاى‏اعتقاد كامل و جامع به اسلام را ما در اين كتاب مى‏توانيم پيدا كنيم.

اين كتاب وقتى در كنار قرآن قرار برگيرد يقينا تالى قرآن است،يعنى ماديگر كتابى نداريم كه داراى اين حد از اعتبار و جامعيت و قدمت‏باشد،لذا احياى‏نهج البلاغه وظيفه ما شيعيان تنها نيست،وظيفه همه مسلمانهاست،يعنى هر كس‏على بن ابيطالب(ع)را قبول دارد،و مسلمان است،چون در اسلام كسى نيست كه‏اين بزرگوار را قبول نداشته باشد،همه مسلمانها به عنوان احياى يك ميراث‏بى‏نظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كنند.و اين احيا نه فقط به معناى كثرت‏چاپ،كه خوب زياد هم چاپ شده،بلكه به معناى كار كردن و تحقيق كردن‏روى آن است،همچنانكه روى قرآن كريم كار شده،تفسيرهاى زيادى نوشته‏شده،در علوم قرآنى كار شده،روى نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام گيرد،همان طورى كه قرآن خوانده مى‏شود نهج البلاغه هم بايد خوانده شود چون تالى‏قرآن است،دنباله قرآن است.همان طورى كه مسلمانها خودشان را موظف‏مى‏دانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مى‏شمارند،ندانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيايد.

نكته ديگرى كه در اينجا فوق العاده مهم است و به نظر من تكليف همه مااست،اين است كه ما موقعيت صدور اين سخنان و احوال گوينده آنها را به خوبى‏بشناسيم و بدانيم كه اين آگاهى و شناخت‏براى درمان بسيارى از بيمارى‏هاى‏جامعه ما شفايى عاجل است زيرا گوينده اين سخن‏ها را وقتى كه مورد مطالعه قرارمى‏دهيم مى‏بينيم يك انسان عادى نيست‏بلكه دو خصوصيت دارد كه سخن او را،از اين جنبه‏اى كه مى‏خواهم بگويم:به اهميت فوق العاده‏اى مى‏رساند.آن دوخصوصيت‏يكى حكمت و ديگرى حاكميت اوست،على(ع)اولا يك حكيم‏است كه از آن كسانى كه‏«يؤتى الحكمة من يشاء»حكمت الهى به او داده شده،جهان را و انسان و حقايق آفرينش را و دقايق هستى را مى‏شناسد،حكيم يعنى‏اين،
به حقايق جهان واقف است،حالا به عقيده كسانى كه او را امام معصوم‏مى‏دانند،به الهام من الله،و به عقيده آنهايى كه او را امام معصوم نمى‏دانند به تعليم‏از پيغمبر و از اسلام.بهر حال در اينكه يك انسان بصير و حكيمى است از نوع‏حكمت پيغمبران،به حقايق آفرينش و آنچه در گنجينه‏هاى خداوند است آشنااست كسى ترديد ندارد،اين يك خصوصيت،خصوصيت دوم اينكه آن حضرت‏در زمانى خاص حاكم جامعه اسلامى بود،و مسئوليت‏حكومت داشت.اين دوخصوصيت،يعنى حكمت و حاكميت كه در امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام‏وجود داشته،سخنان او را از يك سخن حكمت‏آميز معمولى بالاتر مى‏برد،يعنى‏يك خصوصيت جديدى،يك بعد جديدى به حرفهاى او مى‏دهد.

اما راستى سخن او چيست؟امير المؤمنين در سخنرانى‏هاى خود چه‏مى‏گويد؟اين اميرى كه هم حاكم جامعه اسلامى است،و هم آنچنان پايه ومايه‏اى از حكمت را دارد چه گفته است؟بديهى است كه سخن او مطابق بانيازهاست،آن چيزى را كه نياز قطعى آن مرحله از تاريخ اسلام آن را طلب‏مى‏كند مى‏گويد،ممكن نيست غير از آن چيزى بگويد،ممكن نيست كه آن‏طبيب حاذق دلسوز نسخه‏اى بنويسد،سخنى بگويد،كه بيمار او به آن احتياج‏ندارد،بنابر اين از نسخه امير المؤمنين ما يك چيز ديگر را پيدا مى‏كنيم،آن‏چيست؟آن وضعيت آن روز جامعه اسلامى است.

هيچ تاريخى اين قدر گويا نمى‏تواند باشد،هيچ گزارشى اين قدر دقيق‏نمى‏تواند باشد و بگويد كه جامعه آن روز در چه شرايطى زندگى مى‏كرده‏چنان كه على بن ابيطالب(ع)آن را بيان كرده است.ما امروز در دورانى زندگى‏مى‏كنيم كه مايليم آن را تشبيه كنيم به دوران صدر اسلام،يعنى ولادت دوباره‏صدر اسلام.آن روز روز ولادت نخستين اسلام بود،امروز روز ولادت دوم‏اسلام.آن روز احكام اسلامى عمل و اجرا شد،امروز هم ما داريم خودمان رابه طرف مر احكام اسلامى مى‏كشانيم،آن روز دشمنان اسلام يعنى دشمنان اين‏معارف و اين احكام،با مجتمع نبوى مخالف بودند،و آنهايى هم كه با انقلاب مامخالفت مى‏كنند با جمهورى مخالف نيستند با اسلام مخالفند،و البته نه با نام‏اسلام،واقعيت اسلام،و اين يك چيز ساده‏اى نيست.آنها حق هم دارند مخالف‏باشند،ابر قدرتها،سلطه‏گرها،زورگوها،استثمارگرها،تبعيض گرها،تحقير كنندگان انسان،توطئه كنندگان عليه ارزش‏هاى بشرى و انسانى،نفى كنندگان ارزش‏هاى الهى،اگر از اسلام خائف و نگران نباشند جاى تعجب‏است،چون اين ضد همه آن جهت گيرى‏ها است،و اين خصوصيت آن روز هم‏وجود داشته است.

خوب ما،ملت ايران،به عنوان كسانى كه پايه‏هاى اين نظام را روى‏دوشمان گرفته‏ايم امروز اگر به نهج البلاغه مراجعه كنيم در آن چيز جالبى‏خواهيم يافت.بيمارى‏هايى كه در اين موقعيت ما را تهديد مى‏كند و درمان اين‏بيمارى‏ها.اين چيز خيلى جالبى است‏برويم و اين درمان‏ها را جستجو كنيم.

نمى‏خواهم بگويم صد در صد همه آن حوادثى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده امروزهم همان‏ها مو به مو اتفاق مى‏افتد،نه،اما جهت گيرى‏ها يكى است،دل مؤمنين بادل مؤمنان آن روز است،اميد مؤمنين امروز به اميد مؤمنان آن روز،ترديد به‏منافقين و ضعاف الايمان امروز با ترديد منافقين و ضعاف الايمان آن روز،همدستى‏مخالفان و توطئه‏گران امروز با همدستى مخالفان و توطئه‏گران آن روز،محورى‏بودن نظام ما و محورى بودن نظام صدر اسلام،مردم گرايى نظام ما و مردم گرايى‏نظام صدر اسلام،قبول قرآن به عنوان سند اصلى،نسخه كامل و مجسم كننده‏وضعيت آرمانى و ايده‏آل،اين‏ها جهت‏گيرى‏هاى كلى است و اين جهت‏گيرى‏هايكى است.پس طبيعى است اگر ما منتظر بيمارى‏هائى باشيم مشابه بيمارى‏هاى‏آن روز كه اگر آن بيمارى‏ها را از پيش بشناسيم خودمان را براى مقابله با آنهاآماده خواهيم كرد.نهج البلاغه به ما آن بيمارى‏ها را يكى يكى معرفى مى‏كند.بااينكه على الظاهر كتاب گزارش تاريخى نيست،اما سخن امير المؤمنين(ع) گزارش تاريخى است،البته اگر من مى‏خواستم در اين زمينه شاهد ذكر بكنم وبگويم كه امير المؤمنين(ع)چطور جامعه معاصر خودش را با بيان دردها ودرمان‏ها ترسيم مى‏كند،اگر مى‏خواستم
تشريح كنم كه چطور امير المؤمنين(ع) نسخه‏اى به دست ما مى‏دهد كه وقتى آن نسخه را مطالعه مى‏كنيم،مى‏فهميم‏مخصوص چه نوع
بيمارى است،و ما امروز بيماريش را مى‏شناسيم،اگرمى‏خواستم اين را بگويم،بايستى روى نهج البلاغه كار دو سه ساعته‏اى انجام‏مى‏شد.متاسفانه همانطور كه گفتم از ما ديگر نبايد توقع داشت،برادرانى كه‏فراغت دارند دنبال اين كارها بروند،اما بايد بگويم كه جستجوى اين مساله درنهج البلاغه خيلى زحمت هم ندارد،بگرديد،همينطور تورق بكنيد خودش را به‏شما نشان خواهد داد.

اما حالا چند نمونه از بيمارى‏هاى آن روز را كه امير المؤمنين در صددمعالجه آنهاست،ذكر مى‏كنم:
يكى از اين بيمارى‏ها مسئله دنيا است،شما ببينيددر نهج البلاغه چقدر عليه دنيا و دنياطلبى و دنيا فريفتگى،عليه خطرات وكمين‏هاى دنيا هشدار داده شده است،و زهد نهج البلاغه،يكى از آن بخش‏هاى‏مهم نهج البلاغه زهد آن است،اين زهد براى چيست؟اين كدام واقعيت آن‏دوران را نشان مى‏دهد؟آن دورانى كه پيغمبرش مى‏گفت.(الفقر فخرى)وافتخار مى‏كرد كه فقير است،مردمش افتخار مى‏كردند كه به مال دنيا آلوده‏نيستند،ابوذرها و سلمانها و عبد الله مسعودها و اصحاب صفه‏شان جزو اشراف‏آن امت‏بودند،و اصلا به دنيا،و طلا و نقره و زر و زيور و زخارف مالى اعتنايى‏نداشتند،اصلا زخارف مالى در برابر زخارف غير مالى چيزى به حساب نمى‏آمد،كه پيغمبر(ص)مى‏گفت:(اشراف امتى اصحاب الليل و حملة القرآن)اشراف‏امت من،اشراف جامعه اسلامى آنهايى هستند كه شب با خدا سروكار دارند وخدمت و عبادت مى‏كنند،آنهايى كه با قرآن آشنا هستند،در جامعه اسلامى چه‏حادثه‏اى روى داده كه از صد كلمه سخنان امير المؤمنين تقريبا پنجاه كلمه‏اش‏درباره زهد است،اين كه نهج البلاغه پر است از زهد و ترغيب به زهد چه چيز رانشان مى‏دهد؟بله،بيمارى را نشان مى‏دهد،اين نسخه امير المؤمنين(ع)كه اينقدرراجع به دنيا گرم و پرشور و پرهيجان و زيبا و بليغ حرف مى‏زند،نشان مى‏دهدكه مردم بدجورى گرفتار دنيا شده بودند،بيست و سه سال پس از رحلت‏پيامبر(ص)بدجورى مردم اسير شده بودند كه اين دست گره‏گشا سعى مى‏كندگره‏هاى اين كمند را از دست و پاى آنها باز كند.

در نهج البلاغه وقتى ما به ذكر دنيا مى‏رسيم اوجى مى‏بينيم،احساس‏مى‏كنيم كلام امير المؤمنين(ع)در باب دنيا اصلا يك لحن و لون ديگر است،البته از صدها نمونه كه در اين زمينه وجود دارد من نتوانستم كه اين چند سطر رايادداشت نكنم و اينجا نخوانم از بس زيباست،«فان الدنيا رنق مشربها،ردغ مشرعها،يونق منظرها،و يوبق مخبرها،غرور حائل،وضوء آفل،و ظل زائل و سناد مائل،حتى اذا انس‏نافرها،و اطمان ناكرها،قمصت‏بارجلها،و قنصت‏باحبلها،و اقصدت باسهمها،و اعلقت المرءاوهاق المنية قائدة له الى ضنك المضجع و وحشة المرجع (2) ».

ببينيد چقدر زيبا است،البته قابل ترجمه نيست،اصلا نمى‏شود ترجمه كرد،يعنى اينجورى نمى‏شود ترجمه كرد،بايد بلغا و شعرا بنشينند كلمه كلمه اينها رابسنجند و ترجمه كنند،آن كه توجه انسان را جلب مى‏كند،يعنى توجه من را جلب كرد اين بود كه وقتى درباره دنيا صحبت مى‏كند«غرور حائل،وضوء افل،و ظل زائل،و سناد مائل‏»بعد نكته‏اى را ذكر مى‏كند«حتى اذا آنس‏نافرها»آنچنان دنيا با جلوه‏هايش و فريبندگى‏هايش خودنمايى مى‏كند كه آنان‏كه از دنيا مى‏گريختند و از آن وحشت داشتند به آن انس مى‏گيرند،«و اطمان‏ناكرها»آنها كه حاضر نبودند به دنيا دست‏بزنند در كنار دنيا احساس آرامش‏مى‏كنند.

اين همان بيمارى است،يعنى همان انسان‏هائى كه در دوران پيغمبر(ص) خانه و زندگى و باغ‏هاى مكه و ثروت و تجارت،و حتى زن و بچه را رها كردندو براى اسلام در كنار پيامبر به مدينه آمدند،با گرسنگى ساختند،با سختى ساختند،همين‏ها بعد از بيست‏سى‏سال پس از رحلت پيامبر وقتى از دنيا مى‏روندطلاهائى را كه از اينها مانده براى تقسيم بين وارث بايد با تبر بشكنند،اينها«حتى‏اذا آنس نافرها و اطمان ناكرها»اين اوج سخن امير المؤمنين است،اين يك نمونه‏است در مورد دنيا از سخنان آن حضرت.

يك موضوع ديگر كه در نهج البلاغه بارها تكرار شده است تكبر است،يعنى همان كه محور اصلى خطبه(قاصعه)است،و البته مخصوص خطبه قاصعه‏هم نيست،خيلى جاها هست.مسئله تكبر يعنى خود را از ديگران بالاتر دانستن،همان آفتى است كه اسلام را و نظام سياسى اسلام را منحرف كرد،خلافت را به‏سلطنت تبديل كرد،يعنى به كلى نتايج زحمات پيامبر را تقريبا در يك برهه‏اى اززمان لااقل از بين برده،اين است كه امير المؤمنين(ع)در نهج البلاغه به آن بسياراهميت مى‏دهد،در همين خطبه قاصعه‏اى كه مى‏دانيد و معروف است و چقدرامير المؤمنين زيبا و پر مغز و برانگيزشده و هشدار دهنده سخن گفته،من باز قسمتى‏از آن خطبه را يادداشت كرده‏ام كه بخوانم:
«فالله الله فى كبر الحمية،و فخر الجاهلية،فانه ملاقح الشنان،و منافخ الشيطان التى‏خدع بها الامم الماضية،و القرون الخالية،حتى اعنقوا فى حنادس جهالته و مهاوى ضلالته،ذللاعن سياقه،سلسا فى قياده...الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم الذين تكبروا عن‏حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم (3) ».
اين هشدار امير المؤمنين عليه السلام است،افراد جامعه را از دو چيز به شدت‏پرهيز مى‏دهد:يكى از تكبر و كبر ورزيدن و خود را برتر از ديگران دانستن،دوم‏از قبول اين تصور غلط از ديگران،نه خودتان را از ديگرى بالاتر بدانيد نه‏اين تصور غلط را اگر ديگرى داشت‏شما قبول كنيد،اينها ضامن اجراى اخلاق‏اسلامى بين مردم و بين مسئولان در جامعه اسلامى است،امير المؤمنين تاكيدمى‏فرمايد كه هرگز از ديگران ترفع را و تكبر را قبول نكنيد و امير المؤمنين نه‏خودش كبر مى‏ورزيد و نه از كسى كبر و خيلاء را قبول مى‏كرد.

خوب اين هم حاكى از اين است كه آن روز اين بيمارى وجود داشته،اتفاقاهر دو وجود داشته،براى اين كه مسلم بشود،برويد تاريخ را نگاه كنيد،آنها كه‏به تاريخ آن دوره آشنايند مى‏دانند كه سهمگين‏ترين بيمارى مردم آن روز همين‏دو چيز بوده:عده‏اى خودشان را بالاتر از ديگران مى‏دانستند،قريش از غير قريش،وابستگان به فلان قبيله عربى از وابستگان به فلان قبيله ديگر،و متاسفانه اين‏بيمارى و اين كه كسانى خود را برتر از جمعى ديگر بدانند بعد از پيغمبر(ص) خيلى زود پيدا شد،و نتيجه اين حال همان بود كه امير المؤمنين فرمود:«فانه‏ملاقح الشنان...»محل
ولادت و رويش اختلاف و جدايى است،وقتى كسى‏خودش را بالاتر از ديگرى دانست،قشرى خودش را از قشر ديگر بالاتر دانست،آن روز اول اختلاف است،اول جدايى است،وقتى به اين نكات ريز در سخنان‏امير المؤمنين توجه كنيد مى‏بينيد تمام خصوصيات را امير المؤمنين ذكر كرده‏است.به هر حال در آن روز اين هم يك بيمارى بود.

دومى بيمارى كبر پذيرى،يعنى گروه محكوم قبول كنند كه محكومند وبايد محكوم باشند،حالا برويد شما به تاريخ آن وقت مراجعه كنيد آن قدرنشانه‏هاى ظلم‏پذيرى،كبرپذيرى و رجحان‏پذيرى در زندگى آن مردم،مى‏بينيد كه واقعا تاسف مى‏خوريد،آن عده مردمى كه سرى بلند مى‏كردند ونمى‏پذيرفتند،هميشه مورد تهاجم بودند،و هميشه يكى از خصوصيات مردم عراق‏همين بود،البته كوفى‏ها را از قديم نقل مى‏كردند كه بله اينها بى‏وفايى كرده‏اند واين خصلتى است كه از چيزهاى بسيارى ناشى مى‏شود،اما مردم عراق آن روز،مردم بلند طبعى بودند و حكام شام را قبول نمى‏كردند،من گمان مى‏كنم يكى ازعلل اين مسئله حضور امير المؤمنين(ع)در ميان آنها بود و در يك برهه‏اى از زمان‏اين خلق اسلامى را از امير المؤمنين(ع)آموخته بودند.

به هر حال ما در طول حكومت تقريبا ششصد ساله بنى‏اميه و بنى‏عباس‏مشاهده مى‏كنيم كه اساسى‏ترين ضربت گاه و نقطه ضعف و آسيب پذيرى جامعه‏اسلامى همين بوده،و از اينجا فساد وارد شده است،لذا دستورات‏امير المؤمنين(ع)در موارد بسيارى راجع به مخالفت‏با مسئله تبعيض پذيرى يعنى‏همان كبر پذيرى است،اين هم يك مطلب است كه امير المؤمنين در نهج البلاغه به‏آن خيلى مى‏پردازد.

مسئله ديگر مسئله فتنه است،باز جملات عجيبى امير المؤمنين در مورد فتنه‏دارد،به مقدارى اين جملات پر مغز،زيبا و جامع الاطراف بيان شده است كه‏انسان حيرت مى‏كند كه درباره آن چگونه فكر كند!فتنه يعنى چه؟يعنى اشتباه واختلاف صفوف،اختلاط صفوف،مخلوط شدن حق و باطل.

«و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان!فهنالك يستولى الشيطان على‏اوليائه (4) »مسئله مخلوط شدن حق و باطل،استفاده از شعارهاى حق براى افاده‏مرام باطل و استفاده از نمادهاى حق براى محكم كردن قواعد و پايه‏هاى باطل،از بلاها و بيمارى‏هائى بود كه در روزگار امير المؤمنين وجود داشت،لذا آن‏حضرت افشاگرى مى‏كند.

در باب فتنه،امير المؤمنين در نهج البلاغه دو گونه حرف دارند.يكى مطلبى است كه درباره كل عنوان فتنه بحث فرموده،باز دو سه جمله اينجا يادداشت‏كرده‏ام كه مى‏خوانم.در خطبه دوم،به نظرم آنجا كه راجع به ظهور پيامبراكرم(ص)حرف مى‏زند آنجا اشاره مى‏كند به وضع مردم و از جمله:مى‏فرمايد:
«فى فتن داستهم باخفافها،و وطئتهم باظلافها،و قامت على سنابكها،فهم فيها تائهون‏حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار،و شر جيران،نومهم سهود،و كحلهم دموع (5) ».

اين هم باز از همان جملاتى است كه واقعا قابل ترجمه نيست،شعرا و اهل‏ذوق بايد بنشينند و براى هر كلمه يك معادل پيدا كنند،براى هر تركيبى يك‏تركيب پيدا كنند،حضرت درباره فتنه حرف مى‏زند:
اسب وحشى فتنه اين جورمردم را زير پا انداخته بود،با لگد آنها را خرد مى‏كرد،با سم سر آنها را مى‏كوبيد،بعد با وحشى‏گرى سر بلند مى‏كرد،و مردم آنجا خوابشان بيدارى و سرمه‏چشمشان اشك بود...سخن از فتنه پيش از ظهور پيغمبران است،وضع جوامعى‏را كه انبياء از آنجا ظهور كرده‏اند و مبعوث شده‏اند بيان مى‏كند و در حقيقت‏اشاره مى‏كند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهيز مى‏دهد و مى‏ترساند.

اين يك جور و يك جور هم آنجايى است كه فتنه مشخصى را ذكر مى‏كندمثل تمام حرف‏هايى كه راجع به مخالفين خودش،كه آن جنگ‏ها را راه‏انداختند،بيان فرموده،راجع به معاويه،راجع به طلحه و زبير،راجع به عايشه،راجع به كسانى ديگر،راجع به خوارج،مشخصا آن چيزهايى را بيان فرموده‏كه در ديدگاهش فتنه به حساب مى‏آمده.

اين نوع دوم در حقيقت افشاگرى است،امير المؤمنين براى اينكه فتنه رااز بين ببرد و بخواباند بر آن است كه چهره‏ها را روشن كند،اين بهترين راه است،فتنه يعنى چه؟دو گروه به هم افتاده‏اند،گرد و غبار است،چهره‏ها شناخته‏نمى‏شوند،گاهى انسان به برادر خودش شمشير مى‏زند،از برادر خودش خنجرمى‏خورد،گاهى هم با يك دشمن در كنار هم راه مى‏روند به او اعتماد مى‏كند،و اين فتنه است.
علاج فتنه چيست؟ افشاگرى، اصلا هيچ چيزى مثل افشاگرى فتنه را علاج نمى‏كند و امير المؤمنين افشاگرى مى‏كند،اين افشاگرى حاكى ازوجود اين بيمارى در آن روز است.حالا من سه تا موضوع را فكر كردم:دنيا،كبر،فتنه،صد موضوع اينجورى در نهج البلاغه اگر بگرديد پيدا مى‏كنيد،من‏احصاء نكردم كه بگويم صد موضوع همينطور كه نگاه مى‏كنم،تصور مى‏كنم‏كه شايد بيش از صد موضوع كلى اينجورى بشود پيدا كرد،امير المؤمنين اشاره مى‏كنند به يك درمانى كه آن درمان حاكى از وجود يك بيمارى است،و اگرآن بيمارى نبود،آن حكيمى كه مسئوليت مضاعف نسبت‏به اين جامعه داشت‏اين حرف‏ها را نمى‏زد،مسلما چيز ديگر در منبر مى‏گفت.گفتن اين حرف‏هاحاكى از اين است كه آن مردم به آن
بيمارى‏ها مبتلا بوده‏اند و علاجش اين‏توصيه‏ها است،خوب،ما حالا بعد از گذشت هزار و سيصد و چند ده سال از آن‏روز،به نسخه درمان احتياج داريم،هم براى خود آن درمان و هم براى اينكه‏بدانيم كدام بيمارى‏ها ما را تهديد مى‏كند.

امروز ما هم همان جوريم،ما را هم دنيا طلبى تهديد مى‏كند،ما را هم ابتلاء به‏كبر و خودپرستى و تبعيض تهديد مى‏كند،طوفانهاى فتنه‏هاى اجتماعى ما را هم به‏فرو ريختن تهديد مى‏كند،بنابر اين ما هم به آنها،به آن درمان‏ها احتياج داريم،وبيش از هميشه به نهج البلاغه احتياج داريم،مخصوصا از اين ديدگاه،و من نديديم‏از اين ديدگاه كسى دنبال نهج البلاغه رفته باشد،مى‏دانيد كه البته خيلى كار شده‏اما اين يك ديدگاه جديد است،در آئينه نهج البلاغه نگاه كنيد و ببينيد شما ازوضع كنونى خودتان چه چيزى را مى‏بينيد،كدام درد را،كدام خطر را مى‏بينيد؟

كدام هشدار متوجه ماست؟درمانش در نهج البلاغه موجود است،امروز بسيارلازم است كه محققان بروند تحقيق كنند،و نهج البلاغه را از اين جهات تفسيركنند.
به هر حال بنده در پايان سخن،اولا تشكر مى‏كنم از برادران عزيزى كه به‏مسئله نهج البلاغه رنگ جدى بخشيدند،به طرح و بررسى مجدد آن اهميت‏دادند،از زير غبارهاى نسيان آن را خارج كردند،و تشكر مى‏كنم از محققينى كه‏درباره نهج البلاغه نوشتند،تفسير نوشتند،شرح نوشتند،ترجمه كردند،لغت نامه‏نوشتند،و...اما خواهش مى‏كنم كه مسئله نهج البلاغه را از اين هم جدى‏تربگيريم.

ما امروز برايمان نهج البلاغه از جهات مختلفى حساس است،من اينجا دوبعدش را ذكر كردم،و خيلى بيش از اينها هم هست،تاكيد مى‏كنم كه اين كتاب‏گنجينه بى‏نظيرى است،تمام نشدنى است و امروز هم بيشتر از هميشه ملت ما وجامعه ما،جامعه اسلامى به آن نيازمند است،ما امروز به اين كتاب احتياج داريم.

و السلام عليكم و رحمه ا...و بركاته.

انشاء ا...كه موفق باشيد

پى‏نوشتها:

1-نهج البلاغه،نامه 77،فيض 1081.

2-خطبه غراء،شماره 82،فيض 183.

3-خطبه 234(قاصعه)،فيض 785.

4-نهج البلاغه،خطبه 50،فيض 137.

5-نهج البلاغه،خطبه 2،فيض 43.

منبع: كتاب مباحث و مقالات كنگره بين المللى نهج البلاغه

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

دوشنبه 7 تیر 1389  2:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها