گفتاري خواندني از مقام معظم رهبري درباره نهج البلاغه
بسم الله الرحمن الرحيم
مايه خوشوقتى بسيارى است كه شاهد تشكيل يك مجمع ديگر دربارهنهج
البلاغه به همتبرادران عزيز در بنياد نهج البلاغه هستيم.بنده به عنوان
يكايرانى علاقهمند به معارف نهج البلاغه،و به عنوان يك فرد مسلمان و به
عنوانكسى كه مدتى از زندگى فكرى و مطالعاتى خودم را در زمينه مباحث نهج
البلاغهگذراندهام،و به عنوان يك مسئول در نظام جمهورى اسلامى اين حركت را
يكحركت مبارك و لازم و خوش عاقبت،و مرحله كنونى را براى رسيدن به
مراحلنهايى مرحلهاى ابتدائى و فرخنده مىشمارم.
همتبرادران در خور تقدير بسيار است و به اينجا هم نبايد بسنده بشود
وكار براى نهج البلاغه بايد همچنان ادامه پيدا كند.البته در فاصله بين اين
كنگره وكنگره سال گذشته كارها و تلاشهايى در زمينههاى مختلف انجام گرفته
است كهبنده در جريان بعضى از آنها قرار گرفتهام،اما مىخواهم تاكيد كنم
كه ايناجتماعات بايد مقدمهاى براى كارهايى عظيم باشد.ما زمان بسيارى را
با عدمارتباط با نهج البلاغه گذراندهايم،بايد امروز با فرصتهايى كه هست
آن نقايص راجبران كنيم.
البته كسانى كه روى نهج البلاغه كار كردهاند كم نيستند،چه در ايران
وچه در بعضى ديگر از كشورهاى اسلامى،اما كارهاى اصولى و اساسى كه
بتواندمدرسه نهج البلاغه را در كل فضاى جهان اسلام گسترش بدهد همچنان
باقىاست،اگر چه پايههاى آن كارهاى اصولى دارد تدريجا انجام
مىگيرد.واقعانهج البلاغه يك گنجينه عظيمى است كه به اين سادگى حتى به
موجودى آننمىشود دسترسى پيدا كرد،يعنى آن را فهميد و بعد از اينكه چنين
موجودى راشناختيم نوبت كار اصلى يعنى بهرهبردارى است.ما هنوز موجودى نهج
البلاغه راهم نمىدانيم،البته بسيارى از منابع غنى اسلامى همين وضعيت را
دارند،امانهج البلاغه با رتبه و پايه والايى كه دارد در حقيقتيك استثناء
است و بايدبه صورت يك گنجينه استثنائى با آن برخورد كرد.
مطلبى كه بنده مىخواهم امروز عرض بكنم در رديف همين آرزويى استكه
داشتهايم و داريم كه جامعه ما با آن كتاب عزيز الفت و انس پيدا كند.از
ماهانمىشود حالا انتظار كارهاى تحقيقاتى را داشت مگر اينكه خداى متعال
توفيقدهد روزى به حجره طلبگى خودمان برگرديم و از اين كارها داشته
باشيم.مندرباره توجهى كه ما بايد به نهج البلاغه پيدا كنيم مىخواهم قدرى
صحبت كنمكه ما همين توجه را امروز كم داريم،مثل اينكه نمىدانيم چه گنجينه
معرفتبىپايانى در اين كتاب هست،يا هنوز براى مردم ما،حتى براى محققين
ما،اهميتدستيابى به منبع عظيم اين كتاب بىنظير بطور كامل كشف نشده است.
اولا اين كتاب يك كتاب دست اول اسلامى است و در اين شرايط تاريخىما كه
با صدر اسلام تقريبا 1400 سال فاصله داريم منابع دست اول و اصيلاهميت
ويژهاى دارد،علت اين است كه با طول زمان ميل به تاويل و برداشتهاى تاويل
گونه افزايش پيدا مىكند و اين يكى از آفات تفكرات الهى است، وقتى زمان از
منبع جوشش دين قدرى فاصله پيدا مىكند، ذهنها، خلاقيتها، و ابتكارات و
جوششهاى درونى انسانهاى هوشمند آنها را به استنباطهايى كه بيشتر متكى به
سليقههاستسوق مىدهد،و همين امر به صورتى نامرئى اديان را منحرف مىكند.
اديان گذشته كه منحرف شدهاند يكى از اصيلترين آفات آنها اين بوده كه
متوناولى و اصليشان به طور كامل و سالم باقى نمانده است. ما البته قرآن را
دست نخورده داريم،خوب همين خود امتياز بسيار بزرگىاست و همين موجب شده كه
محورى براى استنباطهاى گوناگون اسلامى،با همهآفاق وسيع اختلاف
سليقهها،وجود داشته باشد،يعنى بالاخره نقطهاى هست كهآراء و عقايد مختلف
به آن نقطه متكى باشند و آن قرآن است،لكن اين كافىنيست،كافى نيستبراى
اينكه جلوى تاويل و اظهار نظرها و سليقه گرائيها واحيانا هوى و هوس گرائيها
را بگيرد.خود امير المؤمنين عليه السلام به ابن عباسفرمود:«لا تخاصمهم
بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه (1) ».وقتى كه مىروى با خوارجمباحثه كنى
به قرآن استناد نكن.
راستى كسانى كه«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله»را كه
دربارهامير المؤمنين على عليه السلام نازل شده تطبيق مىكنند با ابن
ملجم،و اين قدردهنشان از راه حق منحرف است،با اينها مىشود به قرآن استناد
كرد؟!ما درزمان خودمان هم اين حقيقت را ديديم،كسانى بودند كه به آيات قرآن
استنادمىكردند اما با ابزارى از تاويل!!در يك چنين شرايطى هر چه متون
اسلامى وآثار رسيده از صدر اسلام بيشتر باشد،امكان محققان براى استنباط
صحيح دينبيشتر است.
در گذشته ما ديديم،مؤوله،به زبان ديگر يعنى التقاطيون،به روايات
واحاديث هيچ كارى نداشتند،تا ما مىگفتيم(حديث)مىگفتند:شما قرآن راقبول
نداريد؟،مثل اينكه بين اعتقاد به قرآن و استناد به حديث تعارضى
وجوددارد!اوايل ماها تعجب مىكرديم و خيلى حساس نبوديم بعد كه ديديم اينها
باقرآن چه جور معامله مىكنند و چه جور حديث صحيح صريح را رد مىكنند،آن
وقت فهميديم كه اينها علت مخالفتشان با حديث چه بوده.در آنجا همامير
المؤمنين به ابن عباس مىفرمايد:كه با خوارج به سنت احتجاج كن،زيرا كهقابل
تاويل نيست،روشن است،اگر ما در شرايط كنونى جهان اسلام كه عددمسلمانها عدد
كثيرى است و اقطار وسيعى از جغرافياى عالم را گرفتهاند و آراء وعقايد و
نظرات،اجتهادها و مكتبهاى گوناگون بر ذهن و روحشان حاكم است،اگر ما امروز
بتوانيم متون صدر اسلام را احياء كنيم كمك زيادى به ايجاديك محور اصلى براى
اين اجتهادها كردهايم.
نهج البلاغه را از اين ديدگاه نگاه كنيد،نهج البلاغه با اين ديدگاه
هرگز باكتاب حديث فلان صحابى يا تابعى كه پنجاه سال،شصتسال،صد سال،صد وچهل
سال بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست.نهج البلاغه كلام اولين مؤمنبه
وحى محمدى است،و كلام خليفه پيغمبر،خليفهاى كه همه مسلمانها بر اواتفاق
نظر دارند،و امامى كه به اعتقاد شيعه و بسيارى از اهل سنت افضل
صحابهاست،يعنى انسانى در اين حد عظمت و اهميتسخنانش عينا باقى
مانده،سخنرانىهايش،خطبههايش و اين مىتواند نشان دهنده متنى عظيم و اصيل
ازمعارف اسلامى باشد،متنى كه همه چيز هم در آن هست:توحيد
هست،نبوتهست،فلسفه تاريخ هست،اخلاق هست،زهد هست،رهبرى در جامعه هست،نظام
سياسى هست،نظام اجتماعى هست،همه چيز عرفانى هست.ببينيد پايههاىاعتقاد
كامل و جامع به اسلام را ما در اين كتاب مىتوانيم پيدا كنيم.
اين كتاب وقتى در كنار قرآن قرار برگيرد يقينا تالى قرآن است،يعنى
ماديگر كتابى نداريم كه داراى اين حد از اعتبار و جامعيت و قدمتباشد،لذا
احياىنهج البلاغه وظيفه ما شيعيان تنها نيست،وظيفه همه مسلمانهاست،يعنى هر
كسعلى بن ابيطالب(ع)را قبول دارد،و مسلمان است،چون در اسلام كسى نيست
كهاين بزرگوار را قبول نداشته باشد،همه مسلمانها به عنوان احياى يك
ميراثبىنظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كنند.و اين احيا نه فقط به
معناى كثرتچاپ،كه خوب زياد هم چاپ شده،بلكه به معناى كار كردن و تحقيق
كردنروى آن است،همچنانكه روى قرآن كريم كار شده،تفسيرهاى زيادى
نوشتهشده،در علوم قرآنى كار شده،روى نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام
گيرد،همان طورى كه قرآن خوانده مىشود نهج البلاغه هم بايد خوانده شود چون
تالىقرآن است،دنباله قرآن است.همان طورى كه مسلمانها خودشان را
موظفمىدانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص
مىشمارند،ندانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيايد.
نكته ديگرى كه در اينجا فوق العاده مهم است و به نظر من تكليف همه
مااست،اين است كه ما موقعيت صدور اين سخنان و احوال گوينده آنها را به
خوبىبشناسيم و بدانيم كه اين آگاهى و شناختبراى درمان بسيارى از
بيمارىهاىجامعه ما شفايى عاجل است زيرا گوينده اين سخنها را وقتى كه
مورد مطالعه قرارمىدهيم مىبينيم يك انسان عادى نيستبلكه دو خصوصيت دارد
كه سخن او را،از اين جنبهاى كه مىخواهم بگويم:به اهميت فوق العادهاى
مىرساند.آن دوخصوصيتيكى حكمت و ديگرى حاكميت اوست،على(ع)اولا يك حكيماست
كه از آن كسانى كه«يؤتى الحكمة من يشاء»حكمت الهى به او داده شده،جهان را
و انسان و حقايق آفرينش را و دقايق هستى را مىشناسد،حكيم يعنىاين،
به حقايق جهان واقف است،حالا به عقيده كسانى كه او را امام
معصوممىدانند،به الهام من الله،و به عقيده آنهايى كه او را امام معصوم
نمىدانند به تعليماز پيغمبر و از اسلام.بهر حال در اينكه يك انسان بصير و
حكيمى است از نوعحكمت پيغمبران،به حقايق آفرينش و آنچه در گنجينههاى
خداوند است آشنااست كسى ترديد ندارد،اين يك خصوصيت،خصوصيت دوم اينكه آن
حضرتدر زمانى خاص حاكم جامعه اسلامى بود،و مسئوليتحكومت داشت.اين
دوخصوصيت،يعنى حكمت و حاكميت كه در امير المؤمنين عليه الصلاة و
السلاموجود داشته،سخنان او را از يك سخن حكمتآميز معمولى بالاتر
مىبرد،يعنىيك خصوصيت جديدى،يك بعد جديدى به حرفهاى او مىدهد.
اما راستى سخن او چيست؟امير المؤمنين در سخنرانىهاى خود
چهمىگويد؟اين اميرى كه هم حاكم جامعه اسلامى است،و هم آنچنان پايه
ومايهاى از حكمت را دارد چه گفته است؟بديهى است كه سخن او مطابق
بانيازهاست،آن چيزى را كه نياز قطعى آن مرحله از تاريخ اسلام آن را
طلبمىكند مىگويد،ممكن نيست غير از آن چيزى بگويد،ممكن نيست كه آنطبيب
حاذق دلسوز نسخهاى بنويسد،سخنى بگويد،كه بيمار او به آن
احتياجندارد،بنابر اين از نسخه امير المؤمنين ما يك چيز ديگر را پيدا
مىكنيم،آنچيست؟آن وضعيت آن روز جامعه اسلامى است.
هيچ تاريخى اين قدر گويا نمىتواند باشد،هيچ گزارشى اين قدر
دقيقنمىتواند باشد و بگويد كه جامعه آن روز در چه شرايطى زندگى
مىكردهچنان كه على بن ابيطالب(ع)آن را بيان كرده است.ما امروز در دورانى
زندگىمىكنيم كه مايليم آن را تشبيه كنيم به دوران صدر اسلام،يعنى ولادت
دوبارهصدر اسلام.آن روز روز ولادت نخستين اسلام بود،امروز روز ولادت
دوماسلام.آن روز احكام اسلامى عمل و اجرا شد،امروز هم ما داريم خودمان
رابه طرف مر احكام اسلامى مىكشانيم،آن روز دشمنان اسلام يعنى دشمنان
اينمعارف و اين احكام،با مجتمع نبوى مخالف بودند،و آنهايى هم كه با انقلاب
مامخالفت مىكنند با جمهورى مخالف نيستند با اسلام مخالفند،و البته نه با
ناماسلام،واقعيت اسلام،و اين يك چيز سادهاى نيست.آنها حق هم دارند
مخالفباشند،ابر قدرتها،سلطهگرها،زورگوها،استثمارگرها،تبعيض گرها،تحقير
كنندگان انسان،توطئه كنندگان عليه ارزشهاى بشرى و انسانى،نفى كنندگان
ارزشهاى الهى،اگر از اسلام خائف و نگران نباشند جاى تعجباست،چون اين ضد
همه آن جهت گيرىها است،و اين خصوصيت آن روز هموجود داشته است.
خوب ما،ملت ايران،به عنوان كسانى كه پايههاى اين نظام را روىدوشمان
گرفتهايم امروز اگر به نهج البلاغه مراجعه كنيم در آن چيز جالبىخواهيم
يافت.بيمارىهايى كه در اين موقعيت ما را تهديد مىكند و درمان
اينبيمارىها.اين چيز خيلى جالبى استبرويم و اين درمانها را جستجو كنيم.
نمىخواهم بگويم صد در صد همه آن حوادثى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده
امروزهم همانها مو به مو اتفاق مىافتد،نه،اما جهت گيرىها يكى است،دل
مؤمنين بادل مؤمنان آن روز است،اميد مؤمنين امروز به اميد مؤمنان آن
روز،ترديد بهمنافقين و ضعاف الايمان امروز با ترديد منافقين و ضعاف
الايمان آن روز،همدستىمخالفان و توطئهگران امروز با همدستى مخالفان و
توطئهگران آن روز،محورىبودن نظام ما و محورى بودن نظام صدر اسلام،مردم
گرايى نظام ما و مردم گرايىنظام صدر اسلام،قبول قرآن به عنوان سند
اصلى،نسخه كامل و مجسم كنندهوضعيت آرمانى و ايدهآل،اينها جهتگيرىهاى
كلى است و اين جهتگيرىهايكى است.پس طبيعى است اگر ما منتظر بيمارىهائى
باشيم مشابه بيمارىهاىآن روز كه اگر آن بيمارىها را از پيش بشناسيم
خودمان را براى مقابله با آنهاآماده خواهيم كرد.نهج البلاغه به ما آن
بيمارىها را يكى يكى معرفى مىكند.بااينكه على الظاهر كتاب گزارش تاريخى
نيست،اما سخن امير المؤمنين(ع) گزارش تاريخى است،البته اگر من مىخواستم در
اين زمينه شاهد ذكر بكنم وبگويم كه امير المؤمنين(ع)چطور جامعه معاصر خودش
را با بيان دردها ودرمانها ترسيم مىكند،اگر مىخواستم
تشريح كنم كه چطور امير المؤمنين(ع) نسخهاى به دست ما مىدهد كه وقتى
آن نسخه را مطالعه مىكنيم،مىفهميممخصوص چه نوع
بيمارى است،و ما امروز بيماريش را مىشناسيم،اگرمىخواستم اين را
بگويم،بايستى روى نهج البلاغه كار دو سه ساعتهاى انجاممىشد.متاسفانه
همانطور كه گفتم از ما ديگر نبايد توقع داشت،برادرانى كهفراغت دارند دنبال
اين كارها بروند،اما بايد بگويم كه جستجوى اين مساله درنهج البلاغه خيلى
زحمت هم ندارد،بگرديد،همينطور تورق بكنيد خودش را بهشما نشان خواهد داد.
اما حالا چند نمونه از بيمارىهاى آن روز را كه امير المؤمنين در
صددمعالجه آنهاست،ذكر مىكنم:
يكى از اين بيمارىها مسئله دنيا است،شما ببينيددر نهج البلاغه چقدر
عليه دنيا و دنياطلبى و دنيا فريفتگى،عليه خطرات وكمينهاى دنيا هشدار داده
شده است،و زهد نهج البلاغه،يكى از آن بخشهاىمهم نهج البلاغه زهد آن
است،اين زهد براى چيست؟اين كدام واقعيت آندوران را نشان مىدهد؟آن دورانى
كه پيغمبرش مىگفت.(الفقر فخرى)وافتخار مىكرد كه فقير است،مردمش افتخار
مىكردند كه به مال دنيا آلودهنيستند،ابوذرها و سلمانها و عبد الله
مسعودها و اصحاب صفهشان جزو اشرافآن امتبودند،و اصلا به دنيا،و طلا و
نقره و زر و زيور و زخارف مالى اعتنايىنداشتند،اصلا زخارف مالى در برابر
زخارف غير مالى چيزى به حساب نمىآمد،كه پيغمبر(ص)مىگفت:(اشراف امتى اصحاب
الليل و حملة القرآن)اشرافامت من،اشراف جامعه اسلامى آنهايى هستند كه شب
با خدا سروكار دارند وخدمت و عبادت مىكنند،آنهايى كه با قرآن آشنا
هستند،در جامعه اسلامى چهحادثهاى روى داده كه از صد كلمه سخنان امير
المؤمنين تقريبا پنجاه كلمهاشدرباره زهد است،اين كه نهج البلاغه پر است
از زهد و ترغيب به زهد چه چيز رانشان مىدهد؟بله،بيمارى را نشان مىدهد،اين
نسخه امير المؤمنين(ع)كه اينقدرراجع به دنيا گرم و پرشور و پرهيجان و زيبا
و بليغ حرف مىزند،نشان مىدهدكه مردم بدجورى گرفتار دنيا شده بودند،بيست و
سه سال پس از رحلتپيامبر(ص)بدجورى مردم اسير شده بودند كه اين دست
گرهگشا سعى مىكندگرههاى اين كمند را از دست و پاى آنها باز كند.
در نهج البلاغه وقتى ما به ذكر دنيا مىرسيم اوجى
مىبينيم،احساسمىكنيم كلام امير المؤمنين(ع)در باب دنيا اصلا يك لحن و
لون ديگر است،البته از صدها نمونه كه در اين زمينه وجود دارد من نتوانستم
كه اين چند سطر رايادداشت نكنم و اينجا نخوانم از بس زيباست،«فان الدنيا
رنق مشربها،ردغ مشرعها،يونق منظرها،و يوبق مخبرها،غرور حائل،وضوء آفل،و ظل
زائل و سناد مائل،حتى اذا انسنافرها،و اطمان ناكرها،قمصتبارجلها،و
قنصتباحبلها،و اقصدت باسهمها،و اعلقت المرءاوهاق المنية قائدة له الى ضنك
المضجع و وحشة المرجع (2) ».
ببينيد چقدر زيبا است،البته قابل ترجمه نيست،اصلا نمىشود ترجمه
كرد،يعنى اينجورى نمىشود ترجمه كرد،بايد بلغا و شعرا بنشينند كلمه كلمه
اينها رابسنجند و ترجمه كنند،آن كه توجه انسان را جلب مىكند،يعنى توجه من
را جلب كرد اين بود كه وقتى درباره دنيا صحبت مىكند«غرور حائل،وضوء افل،و
ظل زائل،و سناد مائل»بعد نكتهاى را ذكر مىكند«حتى اذا آنسنافرها»آنچنان
دنيا با جلوههايش و فريبندگىهايش خودنمايى مىكند كه آنانكه از دنيا
مىگريختند و از آن وحشت داشتند به آن انس مىگيرند،«و اطمانناكرها»آنها
كه حاضر نبودند به دنيا دستبزنند در كنار دنيا احساس آرامشمىكنند.
اين همان بيمارى است،يعنى همان انسانهائى كه در دوران پيغمبر(ص) خانه و
زندگى و باغهاى مكه و ثروت و تجارت،و حتى زن و بچه را رها كردندو براى
اسلام در كنار پيامبر به مدينه آمدند،با گرسنگى ساختند،با سختى
ساختند،همينها بعد از بيستسىسال پس از رحلت پيامبر وقتى از دنيا
مىروندطلاهائى را كه از اينها مانده براى تقسيم بين وارث بايد با تبر
بشكنند،اينها«حتىاذا آنس نافرها و اطمان ناكرها»اين اوج سخن امير المؤمنين
است،اين يك نمونهاست در مورد دنيا از سخنان آن حضرت.
يك موضوع ديگر كه در نهج البلاغه بارها تكرار شده است تكبر است،يعنى
همان كه محور اصلى خطبه(قاصعه)است،و البته مخصوص خطبه قاصعههم نيست،خيلى
جاها هست.مسئله تكبر يعنى خود را از ديگران بالاتر دانستن،همان آفتى است كه
اسلام را و نظام سياسى اسلام را منحرف كرد،خلافت را بهسلطنت تبديل
كرد،يعنى به كلى نتايج زحمات پيامبر را تقريبا در يك برههاى اززمان لااقل
از بين برده،اين است كه امير المؤمنين(ع)در نهج البلاغه به آن بسياراهميت
مىدهد،در همين خطبه قاصعهاى كه مىدانيد و معروف است و چقدرامير المؤمنين
زيبا و پر مغز و برانگيزشده و هشدار دهنده سخن گفته،من باز قسمتىاز آن
خطبه را يادداشت كردهام كه بخوانم:
«فالله الله فى كبر الحمية،و فخر الجاهلية،فانه ملاقح الشنان،و منافخ
الشيطان التىخدع بها الامم الماضية،و القرون الخالية،حتى اعنقوا فى حنادس
جهالته و مهاوى ضلالته،ذللاعن سياقه،سلسا فى قياده...الا فالحذر الحذر من
طاعة ساداتكم و كبرائكم الذين تكبروا عنحسبهم و ترفعوا فوق نسبهم (3) ».
اين هشدار امير المؤمنين عليه السلام است،افراد جامعه را از دو چيز به
شدتپرهيز مىدهد:يكى از تكبر و كبر ورزيدن و خود را برتر از ديگران
دانستن،دوماز قبول اين تصور غلط از ديگران،نه خودتان را از ديگرى بالاتر
بدانيد نهاين تصور غلط را اگر ديگرى داشتشما قبول كنيد،اينها ضامن اجراى
اخلاقاسلامى بين مردم و بين مسئولان در جامعه اسلامى است،امير المؤمنين
تاكيدمىفرمايد كه هرگز از ديگران ترفع را و تكبر را قبول نكنيد و امير
المؤمنين نهخودش كبر مىورزيد و نه از كسى كبر و خيلاء را قبول مىكرد.
خوب اين هم حاكى از اين است كه آن روز اين بيمارى وجود داشته،اتفاقاهر
دو وجود داشته،براى اين كه مسلم بشود،برويد تاريخ را نگاه كنيد،آنها كهبه
تاريخ آن دوره آشنايند مىدانند كه سهمگينترين بيمارى مردم آن روز هميندو
چيز بوده:عدهاى خودشان را بالاتر از ديگران مىدانستند،قريش از غير
قريش،وابستگان به فلان قبيله عربى از وابستگان به فلان قبيله ديگر،و
متاسفانه اينبيمارى و اين كه كسانى خود را برتر از جمعى ديگر بدانند بعد
از پيغمبر(ص) خيلى زود پيدا شد،و نتيجه اين حال همان بود كه امير المؤمنين
فرمود:«فانهملاقح الشنان...»محل
ولادت و رويش اختلاف و جدايى است،وقتى كسىخودش را بالاتر از ديگرى
دانست،قشرى خودش را از قشر ديگر بالاتر دانست،آن روز اول اختلاف است،اول
جدايى است،وقتى به اين نكات ريز در سخنانامير المؤمنين توجه كنيد مىبينيد
تمام خصوصيات را امير المؤمنين ذكر كردهاست.به هر حال در آن روز اين هم
يك بيمارى بود.
دومى بيمارى كبر پذيرى،يعنى گروه محكوم قبول كنند كه محكومند وبايد
محكوم باشند،حالا برويد شما به تاريخ آن وقت مراجعه كنيد آن قدرنشانههاى
ظلمپذيرى،كبرپذيرى و رجحانپذيرى در زندگى آن مردم،مىبينيد كه واقعا تاسف
مىخوريد،آن عده مردمى كه سرى بلند مىكردند ونمىپذيرفتند،هميشه مورد
تهاجم بودند،و هميشه يكى از خصوصيات مردم عراقهمين بود،البته كوفىها را
از قديم نقل مىكردند كه بله اينها بىوفايى كردهاند واين خصلتى است كه از
چيزهاى بسيارى ناشى مىشود،اما مردم عراق آن روز،مردم بلند طبعى بودند و
حكام شام را قبول نمىكردند،من گمان مىكنم يكى ازعلل اين مسئله حضور امير
المؤمنين(ع)در ميان آنها بود و در يك برههاى از زماناين خلق اسلامى را از
امير المؤمنين(ع)آموخته بودند.
به هر حال ما در طول حكومت تقريبا ششصد ساله بنىاميه و
بنىعباسمشاهده مىكنيم كه اساسىترين ضربت گاه و نقطه ضعف و آسيب پذيرى
جامعهاسلامى همين بوده،و از اينجا فساد وارد شده است،لذا دستوراتامير
المؤمنين(ع)در موارد بسيارى راجع به مخالفتبا مسئله تبعيض پذيرى يعنىهمان
كبر پذيرى است،اين هم يك مطلب است كه امير المؤمنين در نهج البلاغه بهآن
خيلى مىپردازد.
مسئله ديگر مسئله فتنه است،باز جملات عجيبى امير المؤمنين در مورد
فتنهدارد،به مقدارى اين جملات پر مغز،زيبا و جامع الاطراف بيان شده است
كهانسان حيرت مىكند كه درباره آن چگونه فكر كند!فتنه يعنى چه؟يعنى اشتباه
واختلاف صفوف،اختلاط صفوف،مخلوط شدن حق و باطل.
«و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان!فهنالك يستولى الشيطان
علىاوليائه (4) »مسئله مخلوط شدن حق و باطل،استفاده از شعارهاى حق براى
افادهمرام باطل و استفاده از نمادهاى حق براى محكم كردن قواعد و پايههاى
باطل،از بلاها و بيمارىهائى بود كه در روزگار امير المؤمنين وجود داشت،لذا
آنحضرت افشاگرى مىكند.
در باب فتنه،امير المؤمنين در نهج البلاغه دو گونه حرف دارند.يكى مطلبى
است كه درباره كل عنوان فتنه بحث فرموده،باز دو سه جمله اينجا
يادداشتكردهام كه مىخوانم.در خطبه دوم،به نظرم آنجا كه راجع به ظهور
پيامبراكرم(ص)حرف مىزند آنجا اشاره مىكند به وضع مردم و از
جمله:مىفرمايد:
«فى فتن داستهم باخفافها،و وطئتهم باظلافها،و قامت على سنابكها،فهم
فيها تائهونحائرون جاهلون مفتونون فى خير دار،و شر جيران،نومهم سهود،و
كحلهم دموع (5) ».
اين هم باز از همان جملاتى است كه واقعا قابل ترجمه نيست،شعرا و
اهلذوق بايد بنشينند و براى هر كلمه يك معادل پيدا كنند،براى هر تركيبى
يكتركيب پيدا كنند،حضرت درباره فتنه حرف مىزند:
اسب وحشى فتنه اين جورمردم را زير پا انداخته بود،با لگد آنها را خرد
مىكرد،با سم سر آنها را مىكوبيد،بعد با وحشىگرى سر بلند مىكرد،و مردم
آنجا خوابشان بيدارى و سرمهچشمشان اشك بود...سخن از فتنه پيش از ظهور
پيغمبران است،وضع جوامعىرا كه انبياء از آنجا ظهور كردهاند و مبعوث
شدهاند بيان مىكند و در حقيقتاشاره مىكند به وضع زمان خودش و مردم را
از فتنه پرهيز مىدهد و مىترساند.
اين يك جور و يك جور هم آنجايى است كه فتنه مشخصى را ذكر مىكندمثل
تمام حرفهايى كه راجع به مخالفين خودش،كه آن جنگها را راهانداختند،بيان
فرموده،راجع به معاويه،راجع به طلحه و زبير،راجع به عايشه،راجع به كسانى
ديگر،راجع به خوارج،مشخصا آن چيزهايى را بيان فرمودهكه در ديدگاهش فتنه به
حساب مىآمده.
اين نوع دوم در حقيقت افشاگرى است،امير المؤمنين براى اينكه فتنه رااز
بين ببرد و بخواباند بر آن است كه چهرهها را روشن كند،اين بهترين راه
است،فتنه يعنى چه؟دو گروه به هم افتادهاند،گرد و غبار است،چهرهها
شناختهنمىشوند،گاهى انسان به برادر خودش شمشير مىزند،از برادر خودش
خنجرمىخورد،گاهى هم با يك دشمن در كنار هم راه مىروند به او اعتماد
مىكند،و اين فتنه است.
علاج فتنه چيست؟ افشاگرى، اصلا هيچ چيزى مثل افشاگرى فتنه را علاج
نمىكند و امير المؤمنين افشاگرى مىكند،اين افشاگرى حاكى ازوجود اين
بيمارى در آن روز است.حالا من سه تا موضوع را فكر كردم:دنيا،كبر،فتنه،صد
موضوع اينجورى در نهج البلاغه اگر بگرديد پيدا مىكنيد،مناحصاء نكردم كه
بگويم صد موضوع همينطور كه نگاه مىكنم،تصور مىكنمكه شايد بيش از صد
موضوع كلى اينجورى بشود پيدا كرد،امير المؤمنين اشاره مىكنند به يك درمانى
كه آن درمان حاكى از وجود يك بيمارى است،و اگرآن بيمارى نبود،آن حكيمى كه
مسئوليت مضاعف نسبتبه اين جامعه داشتاين حرفها را نمىزد،مسلما چيز ديگر
در منبر مىگفت.گفتن اين حرفهاحاكى از اين است كه آن مردم به آن
بيمارىها مبتلا بودهاند و علاجش اينتوصيهها است،خوب،ما حالا بعد از
گذشت هزار و سيصد و چند ده سال از آنروز،به نسخه درمان احتياج داريم،هم
براى خود آن درمان و هم براى اينكهبدانيم كدام بيمارىها ما را تهديد
مىكند.
امروز ما هم همان جوريم،ما را هم دنيا طلبى تهديد مىكند،ما را هم
ابتلاء بهكبر و خودپرستى و تبعيض تهديد مىكند،طوفانهاى فتنههاى اجتماعى
ما را هم بهفرو ريختن تهديد مىكند،بنابر اين ما هم به آنها،به آن
درمانها احتياج داريم،وبيش از هميشه به نهج البلاغه احتياج داريم،مخصوصا
از اين ديدگاه،و من نديديماز اين ديدگاه كسى دنبال نهج البلاغه رفته
باشد،مىدانيد كه البته خيلى كار شدهاما اين يك ديدگاه جديد است،در آئينه
نهج البلاغه نگاه كنيد و ببينيد شما ازوضع كنونى خودتان چه چيزى را
مىبينيد،كدام درد را،كدام خطر را مىبينيد؟
كدام هشدار متوجه ماست؟درمانش در نهج البلاغه موجود است،امروز
بسيارلازم است كه محققان بروند تحقيق كنند،و نهج البلاغه را از اين جهات
تفسيركنند.
به هر حال بنده در پايان سخن،اولا تشكر مىكنم از برادران عزيزى كه
بهمسئله نهج البلاغه رنگ جدى بخشيدند،به طرح و بررسى مجدد آن
اهميتدادند،از زير غبارهاى نسيان آن را خارج كردند،و تشكر مىكنم از
محققينى كهدرباره نهج البلاغه نوشتند،تفسير نوشتند،شرح نوشتند،ترجمه
كردند،لغت نامهنوشتند،و...اما خواهش مىكنم كه مسئله نهج البلاغه را از
اين هم جدىتربگيريم.
ما امروز برايمان نهج البلاغه از جهات مختلفى حساس است،من اينجا دوبعدش
را ذكر كردم،و خيلى بيش از اينها هم هست،تاكيد مىكنم كه اين كتابگنجينه
بىنظيرى است،تمام نشدنى است و امروز هم بيشتر از هميشه ملت ما وجامعه
ما،جامعه اسلامى به آن نيازمند است،ما امروز به اين كتاب احتياج داريم.
و السلام عليكم و رحمه ا...و بركاته.
انشاء ا...كه موفق باشيد
پىنوشتها:
1-نهج البلاغه،نامه 77،فيض 1081.
2-خطبه غراء،شماره 82،فيض 183.
3-خطبه 234(قاصعه)،فيض 785.
4-نهج البلاغه،خطبه 50،فيض 137.
5-نهج البلاغه،خطبه 2،فيض 43.
منبع: كتاب مباحث و مقالات كنگره بين المللى نهج البلاغه
چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا 2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا 3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا 4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا
پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com
تالارهای تحت مدیریت :
مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه
دوشنبه 7 تیر 1389 2:16 PM
تشکرات از این پست