قصر
فرانتس کافکا
امیر جلال الدین اعلم
انتشارات نیلوفر
آقای ک هنگام شب وارد روستایی می شود و از آنجا به مهمان خانه ای می رود تا شب را استراحت کند اما به او چنین اجازه ای نمی دهند و می گویند در مجاور این دهکده قصر بسیار بزرگی قرار دارد که همه کارها را هدایت می کند و آقای ک برای ماندن در دهکده به اجازه قصر نیاز دارد . او عنوان می کند که مساح است و به درخواست خود قصر روانه این ده شده است . در تماسی تلفنی ، قصر ادعای اقای ک را قبول می کند و او شب را در مهمان خانه می گذراند .
از فردا صبح آقای ک قصد دارد تا جوری به قصر برود و با شرح وظایفش آشنا شود . در ابتدا همه به او می خندند و می گویند دست یابی به قصر غیر ممکن است اما ک پشتکار زیادی دارد . او تلاش می کند و تلاش می کند و در این راه با افراد زیادی صحبت می کند و شایعات و افسانه های زیادی در مورد قصر می شنود و در این بین واقعا نمی تواند نه به قصر دست یابد نه به کارکنان عالی رتبه آن ........
قصری با دموکراسی و قوانین و پرونده های زیاد ... مسیرهایی که هر آن شما در آن گم شده یا فراموش می شوید و به هیچ چیز نمی توان اعتماد کرد .....
فوق العاده بود محشر بود هر چند متاسفانه داستان تمام نمی شه و دست نوشته کافکا فقط تا قسمتی از داستان پیش می ره اما جدا محشر بود اصلا آدم می مونه چه ذهنی می تونه چنین قصه عجیب ، دلهره آور ، گیج کننده و در عین حال حقیقی و زیبایی را خلق کنه من واقعا عاشق این رمان شدم ، محشر بود ، یک فضای گنگ و تیره .. جایی که هر چی می رین به هیچ جا نمی رسین ، هر چند نرسیدن مسخره است و رسیدن بدیهی به نظر می یاد ، اما نمی شه و هر حرکتی باز شما را سرجای خودتون بر می گردونه و هیچ تلاشی نتیجه نداره ... راه های گنگ و پر پیچ و خمی که همه اعتماد و یقین آدم را متزلزل می کنند .
در مورد این که قصر استعاره از چه چیزی هست تفاسیر زیادی وجود داره ، عده ای اون را استعاره از دیوان سالاری و برخی محکمه الهی می دانند . برخی معتقدند پدید اومدن این داستان در نتیجه ارتباط ناموفق کافکا با پدرش و برخی معتقدند در رابطه با ارتباط ناموفقش با نامزدش میلنا می باشد ..... در هر صورت با یک نگاه کلی قصر هر نوع سمبل قدرت و کل رابطه هر نوع سرخوردگی و نرسیدن را نشون می ده
جالبه بدونید که می گن کافکا بدون دیدن دوران هیتلر و استالین در حقیقت فضای زندگی در دوره آنها را به تصویر کشیده . همچنین کافکا دکترای حقوق داشته و در شرکت بیمه سوانح کارگری کار می کرده .
قسمت های زیبایی از کتاب
ک نیمه پرسنده گفت :" با آن دستهای ظریف" . خودش نمی دانست که این را تنها برای خوشامدش گفت یا مقهور چیزی در وجود او شد . دستهایش مسلما کوچک و ظریف بود ولی همچنین می شد آنها را ضعیف و بی خصلت خواند .
مخالفتی که آدم تو دنیا به آن بر می خورد بزرگ است و هر چه آدم جویای هدفی برتر باشد ، این مخالفت بزرگتر می شود .
البته که من بی خبرم ، این حقیقتی استوار است و حقیقتی غم انگیز برای من است ، اما دست کم مزیت بی خبری را که جرعت بیشتر است به من می دهد .
من رویای قبری را می بینم عمیق و باریک ، جایی که می توانیم چنان یکدیگر را در آغوش بگیریم که انگار با گیره به هم وصلمان کرده اند .
مردم همیشه آماده اند تا دفعه بعد دوباره گول بخورند .
توضیح نباید یک باره بیاید ، و نباید با بدترین نکته شروع شود .
تو نمی دانی که وفاداری چیست . این که روابطت با این دخترها چیست مهم ترین نکته نیست . اینکه اصلا به آن خانه می روی و با بوی آشپزخانه شان به رختت بر می گردی ، خودش تحقیری تحمل نکردنی در حق من است .
آیا ملامت کننده من نباید باشم ؟ اما ملامت نمی کنم ، هیچ وقت ملامت نکرده ام .
چه قدر به هم نشینی با تو احتیاج دارم . چه قدر بدون آن از وقتی که شناختمت احساس گم گشتگی کرده ام ! باور کن پهلوی من بودنت تنها رویایی است که داشته ام ، همین و هیچ چیز دیگر .