کریستیان بوبن
پیروز سیار
فرانسوا آسیزی معروف به فرانچسکوی قدیس از معروفترین روحانیان دنیا و بنیانگذار فرقه ای روحانی-عاطفی است که از از رابطه عاطفي مادر و فرزند الهام گرفته است و عاطفه مادرانه را سرچشمه تقدس مي داند . فرانچسکو به خاطر عقایدش خانواده مرفه خود را ترک کرد و عمرش را در انزوا، وقف خدمت به بيماران جذامي در جذامخانه مي كند كه اين شرايط باعث تحول روحي و سير معنوي در او مي شود .
کتاب گذری کوتاه بر زندگی فرانچسکو و سیر تحول معنوی او و نیایش های وی می باشد . قسمت اول کتاب که زندگی فرانچسکو هست و قسمت اخر که پاسخ نویسنده به سوال "چه چیز به زندگی شما معنا می دهد ؟" قشنگند . نیایش ها هم بعضی جاهاش قشنگه
" تنها تو از شرمساریم و از اهانت هایی که بر من رفته است ، آگهی
دشنام هایی که بر من داده اد و خجلتم را می دانی
خیل ناسزاگویانم را می بینی
دلم را که از فرط تحقیر شکسته است می بینی
در انتظار همدردیم و کس عنایت نمی کند
در پی تسلی دهنده ام و کس نمی یابم . "
اما قسمت سومش با عنوان چهره دیگر را دوست نداشتم .
این کتاب را نقطه اوج هنر بوبن و نشان دهنده عقاید و طرز فکر او می دانند که با استقبال خوبی هم در همه جای دنیا رو به رو شده .
قسمت های زیبایی از کتاب
آنچه درباره کسی می دانیم مانع شناخت ما می شود .
دوستت داشته ام ، دوستت دارم ، دوستت خواهم داشت . برای زاده شدن تنها جسم کافی نیست ، این کلام نیز لازم است .
همیشه از کوچک ترین رخنه است که امور بزرگ فرا می رسد .
او زنی زیباست چون عشق خویش را به مانند جامه ای از تن به در می کند تا با ان عریانی کودک را بپوشاند . او زنی زیباست چون هر بار که به اتاق کودک می رود ، خستگی را با گام های بلند پشت سر می گذارد . تمامی مادران از این زیبایی برخوردارند . تمامی آنها از این درستی و حقیقت و تقدس نصیب برده اند . تمامی مادران از این لطافت بهره مندند که خدا نیز بدان غبطه می خورد .
مادر در برابر فرزند تظاهری نمی کند . او در برابر فرزند نیست ، گرداگرد آن ، درون آن ، بیرون آن ، همه جای آن است .
مادر بودن رازی مطلق است ، سری است که با هیچ چیز در نمی آمیزد ، امر مطلقی است که با هیچ چیز نسبت ندارد ، وظیفه محالی است که با این همه انجام می پذیرد ، حتی به دست مادران بد .
زیبایی از عشق به وجود می آید و عشق از توجه .
ما ان چیزی را می بینیم که چشم امید بدان داریم و اندازه هر چیز را به قدر امیدی که بدان بسته ایم می بینیم .
ما درون شهرها و حرفه ها و خانواده ها زندگی می کنیم . اما جایی که به راستی در ان زندگی می کنیم ، مکانی مادی نیست ، جایگاه راستین زندگی ما همان مکانی نیست که روزهایمان را در آن سپری می کنیم ، بلکه جایی است که در ان امید می بندیم بی آنکه بدانیم چه چیز امیدوارمان ساخته است ، جایی است که در آن اواز سر می دهیم بی انکه بدانیم چه چیز به اواز خواندنمان واداشته است .
نباید ستیزه کرد . ابدا نباید ستیزه کرد . باید رفت . برای پسران هیچ چیز زیان بار تر از آن نیست که رو در روی پدران خویش بایستند . چرا که وقتی با کسی به مخالفت بر می خیزیم ، کمابیش همرنگ او می شویم . پسرانی که به خود جسارت می دهند و با پدرانشان به ستیزه برمی خیزند ، خود نیز در شامگاه زندگانی خویش به طرز شگفت آوری همانند آنان می شوند .
برای مخالفت ورزیدن باید خانه ای مشترک و زبانی مشترک و علایق مشترک داشت .
پدر حقیقی کسی است که دعای خیر می کن نه ان که نفرین می کند .
نور حقیقت در نهاد ان نهفته است و نه در وجود کسی که آن را بر زبان می آورد .
اگر بخواهیم انسانی را بشناسیم ، باید ببینیم زندگی او در نهان به چه کسی گرایش دارد .
سنگ هایی که جاده های ما را فرش می کنند آسوده خاطرند . می دانند که هرگز چنین اهانتی در حقشان روا نمی داریم که آنها را در دیوارهای بلند کنار هم بفشاریم تا روز را از شب و آدمی را از برادرش جدا سازند .
به دیگری باید آن چیزی را داد که برای خودش می خواهد ، نه آن چیزی را که برای خویشتن می خواهید . انچه او می خواهد ، نه انچه در وجود شماست .
سخن عشق دیرینه تر از هر چیز است ، حتی از خود عشق .