داستان با برخورد لفظي داش اکل، پهلواني جوانمرد و کاکا رستم در يکي از قهوه خانههاي شيراز اغاز ميشود. يکدفعه پيشکار حاج صمد وارد ميشود خبر مرگ او را به داش اکل ميدهد و ميگويد که حاج صمد او را وکيل وصي خودش کرده. داش اکل به خانه حاج صمد ميرود و حين صحبت با همسر او به ناگاه چشمش به مرجان دختر او مي افتد و عاشق او ميشود. بعد از ان داش اکل مشغول رسيدگي به کارهاي حاج صمد ميشود و عشق خود به مرجان را پنهان نگه ميدارد. چون خود را زشت مي پنداشته و همچنين انرا به دور از مردانگي مي ديده با دختر کسي که او را وکيل و وصي خود کرده ازدواج کند. پس از هفت سال براي مرجان شوهري پيرتر و زشت تر از داش اکل پيدا ميشود. شب عروسي مرجان، داش اکل با کاکا رستم درگير ميشود و برخلاف هميشه اينبار شکست ميخورد و کشته ميشود
.
نویسنده : صادق هدایت
منبع : www.irtanin.com
پسورد : www.irtanin.com