0

[نام کتاب] آب زندگی

 
ahmadfeiz
ahmadfeiz
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 20214
محل سکونت : تهران

[نام کتاب] آب زندگی

توضیحات:

حالا تو كه جوون تنبلي نيسي و تن بكار ميدي ازين به بعد اگه ميخوايي بيا همينجا با ما زندگي کن
احمد روزها ميرفت پيش دوا فروش كار ميكرد و شبها بخانه دختر چوپان بر ميگشت. كم كم با سواد شد و كار مشتريهاي دوا فروش را راه ميانداخت و كارش هم بهتر شد و حتي چلينگري و نجاري را هم ياد گرفت، چون پدرش نصيحت كرده بود كه يك كارو كاسبي هم بلد بشود . بعد سور بزرگي داد و دختر چوپان را بزني گرفت و زندگي آزاد و خوشي با زن و رفقائي كه تازه با آنها آشنا شده بود
 ميكرد
 

 

 اما تنها دلخوري كه داشت اين بود كه نميدانست چه بسر پدر و برادرهايش آمده و هميشه گوش بزنگ بود و از هر مسافر خارجي كه وارد كشور هميشه بهار ميشد پرسش هائي ميكرد و ميخواست از پدر و برادرهايش با خبر بشود، اما هميشه تيرش به سنگ ميخورد. تا اينكه يك روز با يكي از مشتريهاي كور دوا فروش كه از كشور زرافشان آمده گرم گرفت و زير پاكشي كرد

.

نویسنده : صادق هدایت

 

منبع : www.irtanin.com

پسورد : www.irtanin.com

پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.

عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!

سه شنبه 14 تیر 1390  5:05 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها