0

محمودي در گفت و گوي اختصاصي با فارس: نامم جزو شهداي هفتم تير بود

 
alizare1
alizare1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 6234
محل سکونت : یزد

محمودي در گفت و گوي اختصاصي با فارس: نامم جزو شهداي هفتم تير بود

محمودي در گفت و گوي اختصاصي با فارس:
نامم جزو شهداي هفتم تير بود

خبرگزاري فارس: وقتي ما را از زير آوار در آوردند بردند بيمارستان اما چون كسي مرا نشاخته بود فردا جزو شهدا اعلام شده بودم. عكسم را هم چاپ مي‌كنند و در كرمانشاه اعلام مي‌كنند شهيد شدم و مراسم تشييع و ختم برايم برگزار مي‌كنند.

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، «مرتضي محمودي» به سال 1330 در شهرستان گيلانغرب متولد شد. ايشان در دوره اول مجلس شوراي اسلامي نماينده مردم كرمانشاه بود كه در حادثه انفجار حزب جمهوري در هفتم تيرماه سال 60 مجروح شد و مدتي را در بستر بيماري گذرانيد. مرتضي محمودي تحصيلات خود را تا مقطع دكتراي علوم سياسي در تاجيكستان ادامه داد و هم اكنون عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركز بوده و معاونت فرهنگي اين دانشگاه را نيز بر عهده دارد.


آنچه خواهيد خواند گفت و گويي است با ايشان كه به مناسبت سالگرد انفجار حزب جمهوري در هفتم تيرماه سال 60 تهيه شده است.



*فارس: ابتداي صحبت از خودتان بگوييد. چطور شد كه تصميم گرفتيد ادامه تحصيل دهيد؟



*محمودي: پدرم حاج فتاح كه كشاورز و از زمين داران گيلانغرب بود تمام بچه‌هايش را به خصوص پسرها را مجبور مي‌كرد درس بخوانند. حتي به خواهرهايم هم با توجه به شرايط آن زمان اجازه داد تا كلاس ششم ابتدايي بروند مدرسه. به من و برادرهايم مي‌گفت بايد ادامه تحصيل بدهيم.


الان همه برادرانم تحصيل كرده هستند و برادر بزرگترم كه 75 سالشان است تحصيلكرده آلمان و مهندس الكترونيك است. ايشان از متفكرين صنايع ايران محسوب مي‌شود.



*فارس: آن دوران خانواده‌ها كمتر به تحصيلات بچه‌ها توجه مي‌كردند، مخصوصا اگر كسي زمين كشاورزي داشت پسرهايش را مي‌بر‌د تا در كشت و كار كمكش كنند. چه زمينه‌اي باعث شد كه پدرتان به جاي اين كار شما را تشويق به تحصيل مي‌كرد؟



*محمودي: پدرم روشنفكر و سياسي بود. ايشان از سران ايل كلهر بود (در كرمانشاه بزرگترين ايل، كلهر است). از نظر ثروت و مال وضع ايشان خوب بود. پدرم كارگرهاي زيادي داشت كه در زمين‌هايش زراعت مي‌كردند و به همين خاطر نياز نبود پسرهاي خودش براي كار بروند سر زمين.



*فارس: به جز شما و برادرانتان در فاميل كسي بود كه تحصيلات داشته باشد؟



*محمودي: بله. پسر عموهايم كه 5 پسر هستند همه تحصيلات دارند. ايل كلهر به دو طايفه «سياسي» و «خالدي» تقسيم مي‌شود كه ما جز سياسي‌ها هستيم. در همين طايفه طوايف كوچكتري هم هست كه به آنها مي‌گويند تخمه. تخمه ما معروف به ملاها است. ملاها از قديم يعني از زمان صفويه باسواد بودند.



*فارس: پدرتان سياسي هم بود؟



*محمودي: بله، ايشان در حد خودشان سياسي هم بود. ما را هم نسبت به مسائل حكومتي آن زمان آگاه مي‌كرد. ايشان در مقابل خوانين مي‌ايستاد، با وجود اينكه خودش هم از نظر مال و ثروت جزو خان‌ها محسوب مي‌شد اما خود را خان حساب نمي‌كرد و در مقابل آنهايي كه در مقابل حقوق رعيت ظلم مي‌كردند و در حقشان اجحاف مي‌كردند مي‌ايستاد. چون پدرم هم از طايفه بزرگان بود خان‌هاي ديگر نمي‌توانستند خيلي اذيتش كنند. ايشان با حكومت هم مشكل داشت و به همين دليل با ژاندارم‌ها و مأموران امنيتي درگيري‌هايي پيدا مي‌كرد. با رضاخان و محمدرضا مخالف بود. به همين دليل پسرانش هم سياسي از كار در آمدند.



*فارس: شما هم فعاليت‌هاي سياسي داشتيد؟



*محمودي: بله. من از زماني كه متوجه شدم بايد مرجع تقليد داشته باشم، امام خميني(ره) را به عنوان مرجع تقليدم انتخاب كردم. با امام از سال 42 آشنا شده بودم. كتاب حكومت اسلامي امام را كه راجع به ولايت فقيه بود خواندم و به ديگران هم مي‌دادم. اين در حالي بود كه اگر ساواك اين كتاب را از كسي مي‌گرفت حكمش اعدام بود. ما علاوه بر تقليد در مسائل ديني، تفكرات امام را هم قبول داشتيم و دنبال مي‌كرديم. آن دوران با مدرك ديپلم در گيلانغرب معلم شدم و در دبيرستان تدريس مي‌كردم. اما براي ادامه تحصيل با همسرم به تهران مهاجرت كرديم. در تهران هم در دبيرستان‌هاي جنوب شهر مثل ميدان قيام و خيابان مولوي تدريس مي‌كردم. در همين حين فعاليت‌هاي سياسي‌ام را هم ترك نكرده بودم. آقاي صدرالدين شريعتي رئيس دانشگاه علامه طباطبايي و آقاي رحماني كه نماينده مردم بوشهر بودند، هم دوره‌هاي دانشگاهي من هستند. بيشتر با آقاي رحماني فعاليت سياسي مي‌كرديم و اعلاميه پخش مي‌كرديم. در خانه‌مان هم جلساتي برپا بود. با توجه به تبليغ گروه‌هاي چپي آن زمان، مذهب در خانواده ما از اركان اصلي بود و مبارزات سياسي ما هم كاملا تحت لواي دين بود. به هيچ‌وجه به سمت گرايش‌هاي چپي و ضد ديني كشيده نشديم.



*فارس: تحصيلاتتان را در چه رشته‌اي ادامه داديد؟



*محمودي: بعد از اتمام دوران متوسطه در كرمانشاه، سال 51-50 ليسانسم را در رشته فلسفه در دانشگاه تهران خواندم. فوق ليسانس را در «فرتيان» پايتخت «سيرالئون» كه يكي از كشورهاي آفريقايي وابسته به انگليس بود در رشته علوم سياسي ادامه دادم و مدرك دكتراي علوم سياسي‌ام را هم اخيرا در تاجيكستان دفاع كردم.



*فارس: چه شد كه تصميم گرفتيد نماينده مجلس شويد؟



*محمودي: من قبل از انقلاب آموزشي و پرورشي بودم. در سال 58 اعزام شدم به خوزستان به عنوان رئيس آموزش و پرورش آنجا. مدتي كه آنجا بودم به دليل سخنراني‌هايي كه عليه مجاهدين خلق (منافقين) انجام مي‌دادم در شهر شناخته شده بودم و مردم خوزستان بسيار به من لطف داشتد، به گونه‌اي كه ابتدا آنها به من پيشنهاد دادند كه نماينده شهر آنها شوم اما چون غير محلي بودم درخواست آنها را قبول نكردم. تا اينكه عده‌اي از مردم قصر شيرين، سرپل ذهاب و گيلانغرب كه من و خانواده‌ام را مي‌شناختند و مي‌دانستند ما مذهبي هستيم آمدند خوزستان ديدنم. آنها پيشنهاد دادند كه كانديدا مجلس شوم. من هم قبول كرده و ثبت نام كردم. به غير از من 17-18 نفر ديگر از جمله خاكسار كه منافق بود كانديدا بودند. يادم مي‌آيد آيت‌الله نمازي رقيب بنده بود. به هرحال من رأي آوردم و سال 58 وارد مجلس شوراي اسلامي در دوره اول شدم.



*فارس: شهيد بهشتي را قبل از ورود به مجلس ديده بوديد؟



*محمودي: بله. من قبل از انقلاب در سخنراني‌ها و جلسات ايشان شركت مي‌كردم اما از نزديك ايشان را نمي‌شناختم. قبل از انقلاب بيشتر با استاد مطهري آشنا بودم به طوري كه حدود 6-7 سال به طور خصوصي در منزلشان شاگرد شهيد مطهري بودم. ايشان عده‌اي از دانشجويانش را كه فكر مي‌كرد با استعداد هستند دعوت مي‌كرد و به آنها فلسفه و مسائل اجتماعي مي‌آموخت. من را هم در دانشگاه سر كلاس فلسفه ديدند و دعوت كردند در اين كلاس‌ها شركت كنم. افراد ديگري هم مثل دكتر حداد عادل در اين جلسات شركت داشتند.


دكتر مفتح هم در دانشگاه استاد من بود و با ايشان هم آشنا شدم. ايشان در مسجد جاويد در شريعتي و بعد هم در مسجد قبا سخنراني مي‌كردند و تفسير مي‌گفتند كه من در اين جلسات هم شركت مي‌كردم. مسجد جاويد دو در داشت، براي اينكه ساواك متوجه نشود چه كلاس‌هايي آنجا تشكيل مي‌شود ما نزديك در پشتي مي‌نشستيم. شهيد باهنر هم در آنجا درس مي‌داد. همچنين در كلاس‌هاي تفسير آيت‌الله مهدوي كني هم شركت مي‌كردم. شهيد مطهري در مسجد الجواد هم سخنراني‌هايي داشتند.



*فارس: خاطره‌اي از روزهاي حضورتان در منزل شهيد مطهري به ياد داريد؟



*محمودي: حقيقتا زندگي آقاي مطهري سراسر الگو بود. من شخصيت و تفكر خودم را از ايشان دارم. به خصوص وقت‌شناسي ايشان برايم بسيار جالب و با اهميت بود. زمان براي شهيد مطهري بسيار پر اهميت بود، مثلا اگر مي‌گفتند كلاس ساعت 2 شروع مي‌شود بايد دقيقا رأس ساعت2 همه بچه‌ها حاضر بودند، خودشان هم بسيار مقيد بودند كه همان ساعت كلاس را شروع كنند.


من خاطره‌اي دارم كه برايم جالب است. يك روز من با ايشان كاري داشتم و تلفن زدم منزل ايشان. فكر مي‌كنم پسر كوچكشان گوشي را برداشت (علي‌آقا پسر بزرگ شهيد مطهري آن موقع شيراز درس مي‌خواند)، به پدرش گفت فلاني پشت خط است، شهيد مطهري گفته بود بپرس اگر كارش 1-2 دقيقه تمام مي‌شود بيايم اگر نه بگذارد براي بعد. من محاسبه كردم ديدم حداقل 5، 6 دقيقه مي‌خواهم صحبت كنم و به همين دليل منصرف شدم. يعني ايشان براي دو دقيقه‌شان هم برنامه‌ريزي داشتند در حالي كه روزها در زندگي ما گم مي‌شود. اين موضوع بسيار رويم اثر گذاشت و من از آن درس گرفتم اما انتظاراتي كه ايشان از ما داشت متاسفانه نتوانستيم برآورده كنيم.



*فارس: چطور وارد حزب جمهوري شديد.



*محمودي: ‌بعد از انقلاب كه حزب تشكيل شد من جزو اولين نفراتي بودم كه عضو حزب شدم و از آنجا ارتباطم تا حدودي با شهيد بهشتي نزديكتر شد. تاسيس حزب مدتي بعد از انقلاب توسط شهيد بهشتي، مقام معظم رهبري و آيت‌الله هاشمي اعلام شد و من در مسجد خيابان توحيد رفتم براي ثبت نام كه آقاي هاشمي فرم‌ها را مي‌داد. من فرم را پر كردم و عضو حزب شدم.



*فارس: در مجلس اول بيشتر با كدام يك از افراد صميمي بوديد؟



*محمودي: در مجلس اول اكثريت نمايندگان انقلابي و مومن بودند، من با همه سلام و عليكي داشتم به خصوص با شهيد ديالمه كه تقريبا هم سن هم بوديم. حتي با ليبرال‌هايي مثل آقاي بازرگان و يدالله سحابي قبل از انقلاب دوست و آشنا بودم. اينها چون در جلسات شهيد مطهري شركت مي‌كردند من آنها را مي‌ديدم. بازرگان و سحابي علاقه زيادي به شهيد مطهري داشتند. ليبرال‌هاي مجلس اول، آدم حسابي‌تر و مومن‌تر از ليبرال‌هاي الان بودند. آنها اهل نماز و دين بودند اما در مورد نحوه اجراي حكومت اسلامي نظراتي داشتند و طرز تفكرشان فرق مي‌كرد، مسائل ليبراليستي را مطرح كرده و اعتقاد كامل به حكومت اسلامي نداشتند اما ضد هم نبودند. همانطور كه ديديد قبول هم كردند در داخل نظام كار كنند. بقيه نماينده‌ها هم به قدري معتقد بودند كه من يادم مي‌آيد اكثرشان بدون وضو وارد صحن علني مجلس نمي‌شدند و مجلس را يك مكان مقدس و اسلامي مي‌دانستند كه در آنجا در مورد قانون اسلامي تصميم‌گيري مي‌شود. نماينده‌ها واقعا فداكاري مي‌كردند و دنبال هيچ‌گونه منفعت و مسائل مالي و اقتصادي نبودند.



*فارس: خاطره‌اي از مجلس اول برايمان تعريف كنيد.



*محمودي: خاطرات تلخ و شيريني از آن روزها دارم. خاطرات تلخم برمي‌گردد به ترورهايي كه در آن زمان توسط منافقين انجام مي‌شد. آنها ترورهاي فردي و گروهي مثل 7 تير و 8 شهريور را در سال 60 انجام ‌دادند. جنگ هم از خاطرات تلخ و شيرين آن دوران بود. شريني از آن جهت كه بسيار روي جوانان ما اثر مثبت داشت و يك دانشگاه بود كه جوانان را تربيت كرده و آموزش‌هاي عالي داد و تلخ هم براي اين بود كه ما جوانان و استعدادهاي بسيار زيادي را از دست داديم و نظام را هم مقداري از اهدافي كه داشت عقب انداخت.



*فارس: چه زماني متوجه شديد كه روز 7 تير جلسه است و بايد برويد مجلس؟



*محمودي: كانوني در مجلس برقرار مي‌شد از نمايندگان حزبي كه مديريت و دعوت اعضا بر عهده من بود. عده‌اي از وزرا و مسئولين هم در آن جلسه علاوه بر نمايندگان دعوت مي‌شدند. چندين جلسه هم قبل از آن به صورت مرتب يكشنبه‌ شب‌ها تشكيل ‌شده بود و يك دعوت نامه روي يك كاغذ باريك براي همه فرستاده مي‌شد كه حدود 150 نفر در آن سالن جمع مي‌شدند. در مورد مسائل متعدد انقلاب و كشور بحث مي‌كرديم. اين جلسات هر دفعه دستور جلسه جدا داشت. برنامه هم صرفا براي بحث و سخنراني نبود كه بد هم تمام شود و كاري صورت نگيرد بلكه با مديريت شهيد بهشتي تشكيل شده بود. به اين شكل كه در اين جلسات در مورد مشكلات آينده‌اي كه ما در نظام مواجه خواهيم شد صحبت شده و راهكار ارائه مي‌كرديم. چند جلسه‌اي در مورد گراني و تورم بحث شده بود در حالي كه آن وقت نه گراني بود و نه تورم. بحث به اين خاطر بود كه در آينده، كشور با آن روبرو خواهد بود.


آن شب قرار شد كه در رابطه با همين موضوع با حضور وزراي مربوطه و دست‌اندركاران مسائل اقتصادي بحث شود. اما به خاطر اتفاقي كه افتاده بود، مشكلاتي و اغتشاشاتي كه بني‌صدر در كشور به وجود آورده بود مانند 14 اسفند و آن اتفاقات دانشگاه، قرار شد راجع به اين موضوع صحبت كنيم. بني صدر توسط مجلس استيضاح و عزل شده بود و كشور رئيس جمهور نداشت. آن جلسه تصميم گرفتيم به جاي بحث در مورد تورم و گراني در مورد كانديداي رياست جمهوري صحبت كنيم. كسي كه موضوع جلسه را هماهنگ مي‌كرد نماينده‌اي بود به نام آقاي استكي كه شهيد شدند، ايشان رفت پشت تريبون و دستور جلسه را اعلام كرد. بعد شهيد بهشتي شروع كرد در مورد موضوع جديد كه كانديداي رياست جمهوري بود صحبت كرد و گفت بايد اين دفعه چشم گوشمان را به خوبي باز كنيم و كسي بيايد كه معتقد به نظام اسلامي باشد. در آنجا بحث شهيد رجايي پيش آمد، شايد حدود 15، 20 دقيقه‌اي بود كه ايشان پشت تريبون صحبت مي‌كردند كه يكدفعه انفجار رخ داد.


اتفاقا ما آن شب در منزل ميهمان داشتيم اما عذرخواهي كردم و گفتم من بايد حتما در اين جلسه شركت كنم. روز قبل از 7 تير هم در دفتر مقام معظم رهبري بمب‌گذاري شده بود و ايشان در بيمارستان بود. عده‌اي از نمايندگان هم آمدند حزب اما قبل از شروع جلسه رفتند براي عيادت آقاي خامنه‌اي. جلسه كوچك ديگري هم در كنار همين سالن تشكيل شد كه عده‌اي هم از جمله دكتر ولايتي، آقاي شيباني و ... رفتند آنجا. نهايتا حدود 100 نفر در سالن حضور داشتند.



*فارس: آن لحظه كه بمب منفجر شد را به ياد داريد؟



*محمودي: صداي يك سوت خيلي قوي‌اي پيچيد در گوشم كه سال‌ها هنوز صدايش در گوشم بود و الان هم گاهي مي‌شنوم چون پرده‌هاي گوشم پاره شد. بعد از آن ديگر چيزي متوجه نشدم. وقتي به هوش آمدم ديدم زير آوار هستم. برادران پاك‌نژاد قبل از انفجار جلوي من بودند (دكتر پاك‌نژاد نماينده مردم يزد آن شب برادرش را هم كه ميهمانش بود با خودش آورده بود حزب) كه هر دو شهيد شدند. محمد منتظري هم رديف من، وسط سالن نشسته بود.


آنهايي كه جلو بودند همه‌شان شهيد شدند. گويا بمب در دو جاي سالن نصب شده بود. يكي زير تريبون و يكي جلوي درب خروجي. سقف بتني كاملا سالم آمد پايين و ما مانديم زير آوار، من كنار ديوار در انتهاي غربي سالن نشسته بودم و شانه چپم به ديوار چسبيده بود. بيش از 2 ساعت زير آوار بودم. اول وقتي به هوش آمدم فشار سنگيني احساس مي‌كردم ولي جايي از بدنم درد نمي‌كرد، فكر كردم داخل قبر هستم. وقتي بيشتر فكر كردم يادم آمد در حزب بودم و سالم هستم. بدنم به جز يك مچ دستم تكان نمي‌خورد. گاهي كه دهانم را باز مي‌كردم تا كمك بطلبم، خاك مي‌رفت داخل دهانم و به همين خاطر ديگر حرفي نزدم. شروع كردم به دعا خواندن، آن زير صداي زمزمه برخي برادران را هم مي‌شنيدم كه زنده مانده بودند. طوري كه صداي آقاي فردوسي‌پور را شناختم، صدايش كردم جوابم را داد.


سرم، قفسه سينه و كتفم شكسته بود. خاك آلوده بوديم و اوضاع هم خيلي به هم ريخته بود. كسي به كسي نبود وقتي ما را از زير آوار در آوردند بردند بيمارستان اما چون كسي مرا نشاخته بود فردا جزو شهدا اعلام شده بودم. عكسم را هم چاپ مي‌كنند و در كرمانشاه اعلام مي‌كنند شهيد شدم و مراسم تشييع و ختم برايم برگزار مي‌كنند. محمد رضا (محافظم) هم مي‌رود و به همسرم مي‌گويد در دفتر حزب انفجار شده و همه شهيد شده اند.


دو روز بعد از طريق يكي از اقوام متوجه مي‌شوند من زنده هستم و اعلام كردند من بين مجروحين بودم. 2-3 ماه درگير مجروحيتم بودم. طوري كه براي 8 شهريور آمدم مجلس اما هنوز تعادل نداشتم. چون سرم ضربه خورده بود نمي‌توانستم تشخيص بدهم براي بالا رفتن از پله چقدر پايم را بياورم بالا گاهي زياد پايم را بلند مي‌كردم و گاهي كمتر و مي‌افتادم روي زمين. دو روز قبل از 8 شهريور رفتم مجلس. در 8 شهريور در لابي مجلس روي فرشي دراز كشيده بودم كه يك دفعه نزديك ظهر دوباره انفجار شد و من به خاطر حادثه 7 تير كه ذهنيت داشتم وحشت كردم. دوباره روحيه‌ام خراب شد و برگشتم بيمارستان.



*فارس: چطور متوجه شديد دكتر بهشتي به شهادت رسيده؟



*محمودي: شهيد بهشتي حقيقتا يك شخصيت بسيار بزرگي بود. شخصيتي بود كه از لحاظ آگاهي، روشن بيني و شناخت نسبت به امام و اسلام و ولايت فقيه و مسائل متعدد اجتماعي بسيار آگاه و سطح بالا بود. ايشان واقعا كم نظير بود علاقه عجيبي بين اعضا و شهيد بهشتي ايجاد شده بود. شهيد بهشتي علاوه بر اينكه عالم ديني بود يك انسان اخلاقي بود و من خيلي به ايشان علاقه داشتم.


در بيمارستان وقتي به هوش آمدم اولين سؤالي كه پرسيدم احوال شهيد بهشتي را جويا شدم. كسي به من حرفي نزد و گفتند اتفاق خاصي نيفتاده و مجروح شدند. روز بعد كه مردم براي عيادت مي‌آمدند دست كسي روزنامه‌اي ديدم و ازش گرفتم، ديدم عكس شهدا را چاپ كردند و عكس شهيد بهشتي در حالي كه به خاطر انفجار به شدت صورتش از بين رفته بود روي صفحه اصلي روزنامه بود. با ديدن عكس دوباره حالم به هم خورد.



*فارس: خاطراي از شهيد بهشتي تعريف كنيد؟



*محمودي: همان شب انفجار من كاري با شهيد بهشتي داشتم در مورد حوزه انتخابيه‌ام. 5-6 دقيقه كنار ايشان نشستم و بعد برگشتم سر جايم. شهيد بهشتي اكثرا عمامه‌اش را كوچك و پهن مي‌بست اما آن شب عمامه‌‌اش را مانند امام خميني بسته بود و لباس نو پوشيده بود. يكي از نمايندگان برگشت گفت شهيد بهشتي امشب نو نوار و خوش تيپ شده، خيلي هم نوراني شده بود.


براي كانديداي رياست جمهوري شهيد بهشتي شهيد رجائي را معرفي كرده بود اما يكي از آقايان به ايشان گفت شهيد رجايي كه عضو حزب نيست، پس چطور شما ايشان را معرفي مي‌كنيد؟ شهيد بهشتي گفت: حزب ما حزب بسته و كوري نيست كه اگر جايي يك شخصيت مورد قبول و متدين باشد چشم پوشي كند حزب ما هر جا انسان‌هاي مدير را ببيند او را دعوت مي‌كند و ربطي به حزبي بودن ندارد.



*فارس: كرمانشاهيان چطور متوجه شدند شما زنده هستيد؟



*محمودي: از شهرستان مدام به منزل ما زنگ مي‌زدند. يكي از بستگان ما هم منزل ما بوده كه به خاطر شلوغي اوضاع خانه وقتي يكي از هم شهري‌ها تماس مي‌گيرد بچه‌ي كوچك او كه اسمش ابوذر است گوشي را برمي‌دارد، وقتي طرف مي‌پرسد از فلاني چه خبر؟ ابوذر مي‌گويد حالش خوبه، شهيد نشده اما مغزش داغان است. هنوز هم ما بعد از چند سال وقتي به ياد آن خاطره مي‌افتيم خنده‌مان مي‌گيرد. ابوذر كه سر باند پيچي من را ديده بود برايش همچين ذهنيتي ايجاد شده بود. به هر ترتيب مردم كرمانشاه متوجه مي‌شوند من زنده هستم.



*فارس: صحبت‌ پاياني‌تان را بفرماييد؟



*محمودي: حادثه 7 تير خسارت‌هاي زيادي بر جاي گذاشت و ما شهيد بهشتي و انسانهاي مخلص ديگري را از دست داديم. اما نظام سرجايش ايستاد. منافقين و دشمنان منتظر بودند نظام از هم بپاشد ولي حضور امام خميني و مردم از اين موضوع جلوگيري كرد. ترور آنها باعث شد خون شان نظام را آبياري كند. در مورد 7 تير صحبت بسيار شده اما جوان‌ها بايد بدانند خسارت زدن به نظام تنها با انفجار و حذف فيزيكي افراد صورت نمي‌گيرد. خيلي حركات و ضربه‌هايي وجود دارد كه حتي ضربه‌اش از 7 تير هم بيشتر است. دشمنان فكر مي‌كردند صرفا با ترور مي‌توانند نظام را از بين ببرند اما اكنون متوجه شدند اين حربه كار ساز نيست و مردم را بيشتر به ميدان مي‌آورد. الان با شيوه‌هاي ديگري مي‌خواهند به كشور ضربه بزنند و آن جنگ نرم افزاري، تبليغات رسانه‌اي و توطئه‌هاي داخلي است. توطئه‌هاي انديشه‌اي و نفوذ دادن افراد منحرف در جامعه.


جامعه و جوانان بايد آگاه باشند و بدانند حركات سال 88 خيلي لطمه به نظام وارد كرد حتي بيشتر از انفجار 7 تير سال 60. همچنين انحراف‌هايي كه جديدا توسط آدم‌هاي نفوذي كه در دولت وارد شدند و به عناوين مختلف القاي افكار غلط مي‌كنند. القاي تفكر آنان همان تفكر ملي‌گرايي و ايراني زمان مشروطيت است. الان به اين وسيله مي‌خواهند اعتقادات و فكر مردم را نسبت به نظام منحرف كنند. مردم بايد با آگاهي بيشتري حضور داشته باشند. الحمدالله مقام معظم رهبري با روشنفكري و سخنراني هايشان مردم را روشن مي‌كنند اما جوانان هم بايد حواسشان جمع باشد. نظام ما بالغ و مستحكم شده و مي‌تواند براي همه دنيا الگو باشد همانطور كه در جاهايي هم الگو شده. دشمن مي‌خواهد كاري كند نظام ما را از الگو شدن دور كند. بنابراين جوانان بايد كاملا حواسشان به مسائل اطرافشان باشد و با بصيرت حق را از باطل تشخيص دهند.



*زهرا بختياري



«يادمان شهيد بهشتي و 72 تن از يارانش در خبرگزاري فارس»

وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است .

******

دوشنبه 13 تیر 1390  8:37 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها