بحث درباره حكومت اسلامي از منزل شهيد بهشتي آغاز شد
خبرگزاري فارس: دانشجويان جلساتي را تشكيل ميدادند و من نيز به عنوان مستمع آزاد و يا طلبهاي كه سؤالاتي براي او مطرح بود، در جلسات حاضر ميشدم و اين گونه بود كه روابطمان ادامه پيدا كرد تا بعدها كه مسائل سياسي مطرح شدند، به دعوت ايشان به خانهشان رفتم و در آنجا بود كه بحث درباره حكومت اسلامي مطرح شد
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، «سيد هادي خسروشاهي» كه شخصيت سياسي و مذهبي ايشان در بين كشورهاي ديگر كاملا روشن است،خاطرات زيبا پيرامون شهيد بهشتي دارد كه هر زباني را براي مطالعه آن وسوسه مي كند:
*سوال: چگونه با شهيد بهشتي آشنا شديد؟
*خسروشاهي:حدود 15 سال داشتم كه در سال 1331 به قم آمدم و چون جوان بودم و از لحاظ تحصيلي نيز در مرتبه بالايي قرار نداشتم، با بزرگان حوزه نشست و برخاستي نداشتم و بنابراين در آن ارتباط نزديكي با شهيد بهشتي نداشتم. از روي ذوق، علاقه و كنجكاوي كه داشتم به همت بيوت، تشكيلات و موسسات فرهنگي سرك ميكشيدم.
من در آن زمان در مدرسه حجتيه اقامت داشتم. در نزديكي مدرسه، منزل مرحوم آيتالله آقا سيدرضا صدر قرار داشت كه محل نشست و برخاست جمعي از فضلا و علما از جمله حاج آقا موسي زنجاني، آقاي سيدمهدي روحاني، آميرزاعلي احمدي ميانجي، امامموسي صدر و آقاي اثني عشري بود و گاهي هم آقاي بهشتي به آنجا ميآمدند. من نيز بعضا به آنجا ميرفتم و در آنجا بود كه آقاي بهشتي را ديدم.
گاهي نيز در كوچه و خيابان ايشان را ميديدم. ايشان را سيد متيني يافتم كه ظاهر و رفت و آمدش شباهتي به بقيه نداشت، از آن جمله كه مانند بقيه نعلين به پا نميكرد و عمامه كوچكي هم به سر ميبست كه در آن زمان مخصوص خود ايشان بود. وقتي در مورد ايشان تحقيق كردم، متوجه شدم كه دبير مدرسه حكيم نظامي است و درس هم ميدهد. بعدها با هم بيشتر آشنا شديدم و با وجود اختلاف سني كه داشتيم، به خصوص در جريان ايجاد مدرسه دين و دانش و همكاري با نشر به مكتب اسلام، رفاقتمان بيشتر بيشتر شد.
*سوال: قضيه تشكيل كلاسهاي انگليسي براي طلاب چه بود؟
*خسروشاهي: آقاي بهشتي معتقد بود كه طلاب بايد به زبانهاي خارجي و از جمله انگليسي مسلط باشند و در دبيرستان دين و دانش، براي طلاب كلاس انگليسي تشكيل داد.
*سوال: چه كساني در اين كلاسها شركت ميكردند؟
*خسروشاهي: دقيقا به خاطر ندارم چه كساني بودند، اما افرادي چون آقايان مصباح، هاشمي رفسنجاني، آسيدمحمد خامنهاي، مرحوم رباني شيرازي، طاهري خرم آبادي و فكر ميكنم آقاي رباني املشي حضور داشتند. ابتدا كلاس شلوغ بود و حدود 30 ـ 40 نفر بوديم، ولي خيلي زود تعداد به 7 ـ 8 نفر رسد.
*سوال: چرا؟
*خسروشاهي: خوب زبان انگليسي براي خيليها زبان دشواري بود، از طرفي هم خواندنش براي كسي در حوزه امتيازي محسوب نميشد، هر چند عيبي هم نداشت. در هر حال آقاي محقق داماد كه از همه ديرتر آمده بود، از همه بهتر ياد گرفت.
*سوال: درباره نقش شهيد بهشتي در وحدت حوزه و دانشگاه توضيح دهيد.
*خسروشاهي: در زمان فوت آيتالله بروجردي قرار شد جمعي از دانشجويان انجمن اسلامي دانشگاه تهران كه پايگاهشان مسجد هدايت بود و مرحوم آيتالله طالقاني آنجا نماز ميخواندند، به قم بيايند. آقاي بهشتي با من تماس گرفت و از من خواست كه موضوع را با ايشان در ميان بگذارم. در واقع شهيد بهشتي، مرحوم بازرگان و تاحدودي بنده، باني حركت وحدت حوزه و دانشگاه بوديم. قرار شده بود كه دانشجويان به دبيرستان دين و دانش بيايند و از آنجا پلاكارد به دست راهي صحن مطهر بشوند. اين دانشجويان اغلب دكتر و مهندس شدند. اين دانشجويان جلساتي را تشكيل ميدادند و من نيز به عنوان مستمع آزاد و يا طلبهاي كه سؤالاتي براي او مطرح بود، در جلسات حاضر ميشدم و اين گونه بود كه روابطمان ادامه پيدا كرد تا بعدها كه مسائل سياسي مطرح شدند، به دعوت ايشان به خانهشان رفتم و در آنجا بود كه بحث درباره حكومت اسلامي مطرح شد.
*سوال: آيا طرحي نظري بود يا به خاطر اينكه احتمال وقوع انقلاب داده ميشد، شهيد بهشتي به اين فكر افتادهاند؟
*خسروشاهي: پيروزي انقلاب در آن زمان مطرح نبود، بلكه قرار بود آنچه كه از قيام 15 خردادبه جا مانده بود، نجات داده شود. در همان زمان كه مسئله حكومت اسلامي مطرح شد، امام موسي صدر نيز مسئله اقتصاد در اسلام را مطرح كردند. در اولين جلسه قرار شد منابعي راتهيه و در جلسه مطرح كنم. من نيز فهرست 20 ـ 30 منبع عربي را نوشتم و با خود بردم. همه منابعي را با خود آورده بودند. وقتي من فهرست منابع را خواندم، مرحوم رباني شيرازي با تعجب از من پرسيدند: خسروشاهي، اينها را خودت نوشتي؟!
*سوال: چرا ترديد كردند؟
*خسروشاهي: خوب من سن و سال پائيني داشتم و فكر نميكردند اين تعداد كتاب درباره حكومت اسلامي پيدا كرده باشم! از جمله آن كتابها يكي هم كتاب «العداله الاجتماعي فيالاسلام» شهيد سيد قطب بود كه آن را با كمك آيت الله محمد علي گرامي ترجمه و چاپ كردهايم و تا به حال بيش از 25 بار تجديد چاپ شده است. من هم اين كتابها را در حجره خودم در مدرسه حجتيه داشتم و چون از امانت دادن تجربه خوبي نداشتم، چون حداقل اينكه موقعي كه به كتاب احتياج است، در دسترس نخواهد بود، از مرحوم رباني شيرازي خواستم اگر ميخواهند كتاب ها را مطالعه كنند، به حجره من تشريف بياورند. به هر حال در آن جلسات مسائلي مطرح شد و جلسات به صورت هفتگي يا يك هفته در ميان تشكيل ميشد و بنده نيز در آن حضور داشتم. طرحي هم كه مرحوم شهيد بهشتي نوشتند، به نظرم تنها نسخه خطي آن در اختيار من است كه آن را پس از شهادت ايشان در فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر شمارههاي 3 و 4 چاپ كردم.
*سوال: آيا شهيد بهشتي پيش از آن نيز طرحي درباره حكومت اسلامي نوشته بودند؟
*خسروشاهي: ايشان در سال 41 و 42 در دانشگاه تهران درباره تحريفاتي كه مسائل اسلام صورت گرفته است، صحبتهايي كردند و در آنجا به حكومت اسلامي اشاره شد. بعد مرحوم حنيفنژاد به قم رفت و در آنجا با شهيد بهشتي درباره مسائل سياسي صحبتهايي را مطرح كرد. در پائيز همان سال طرحي با استفاده از نظرات آيتالله مشكيني، مرحوم رباني شيرازي، شهيد مفتح و چند نفر ديگر از جمله آيتالله خامنهاي توسط شهيد بهشتي تهيه شد. در هر حال من با شهيد بهشتي روابط صميمانه اي داشتم تا اينكه ايشان به تهران رفت.
*سوال: علت مهاجرت ايشان به تهران چه بود؟
*خسروشاهي: ايشان فرد بسيار دورانديش و برنامهريز و در كارها بسيار منظم بود. ايشان هرگز اعلاميهاي نميداد كه لو برود. بسياري از كساني كه اعلاميه ميدادند، توسط ساواك شناسايي و اصطلاحا ماركدار شده بودند. آقاي بهشتي اين گونه نبود و كارهايش را با طمأنينه و موقعيت سنجي انجام ميداد، با اين حال ساواك تا حدودي ايشان را شناسايي كرده و پي برده بود كه چه كسي پشت پرده طلبهها را سازماندهي ميكند، بنابر اين براي ايشان و دبيرستانش مشكلاتي را به وجود آورده بود. ايشان هم كه ديد در قم كاري از پيش نميرود، به تهران مهاجرت كرد. در مهاجرت ايشان ابدا مسائل مادي مطرح نبود، زيرا شهيد بهشتي اصلا در بند ماديات نبود، در دبيرستان و دانشگاه تدريس ميكرد و هرگز از وجوهات شرعي استفاده نميكرد.
*سوال: از فعاليتهاي شهيد بهشتي در تهران و سپس مسجد هامبورگ نكاتي را ذكر كنيد.
*خسروشاهي: ايشان در تهران چند بار در جشنهاي مذهبي انجمن اسلامي دانشجويان شركت كرد و در جلساتي نيز به كار فرهنگي مشغول بود تا اينكه به پيشنهاد آيتالله خوانساري و آيتالله ميلاني به آلمان رفت و مسجد جامع شيعيان آن شهر را به نام علي(ع) نامگذاري كرد كه مورد قبول شيعيان و اهل سنت آلمان بود و در آنجا نماز ميگذارد. به خاطر دارم روزي كه براي ديدار ايشان به هامبورگ رفته بودم، با چند نفر از اعضاي حزبالتحرير اسلامي درباره كتاب الخلافه شيخ محمد تقي البنهايي بحث و گفتوگو ميكرد. وقتي از آقاي شبستري پرسيدم چرا شهيد بهشتي اين كتاب را انتخاب كرد، پاسخ داد: اولا اين كتاب ديدگاه اهل سنت را درباره خلافت بيان و ثانيا ديدگاه شيعه را در مورد امامت بررسي ميكند و ثالثاً باعث ميشود كه زبان عربي ايشان تكميل شود.
*سوال:نظر مخالفان درباره اين فعاليتها چه بود؟
*خسروشاهي: آنها طبق معمول، كارشان تهمتزدن بود و ميگفتند شاه، شهيد بهشتي را به آلمان فرستاده، آنها همواره اين اكاذيب را ميگفتند و اين دروغها ادامه خواهد داشت. شهيد بهشتي از طرف مراجع به آلمان رفت و هزينه سفرش از طريق آنها پرداخت شد. پس از ساخت مسجد، قرار شد آذربايجانيها فرش آن را ببافند. منتظر اندازه ابعاد فرشها بوديم وديديم خبري نشد. دليل تاخير را كه از شهيد بهشتي پرسيديم، ايشان گفت كه در اندازه ابعاد فرشها شك دارد و خواسته است كه دوباره مسجد را متر كنند. اين كار را كردند و ديدند كه حدس ايشان درست بوده است.
*سوال: اگر خاطرهاي از نحوه برخورد اجتماعي شهيد بهشتي در اروپا داريد نقل كنيد.
*خسروشاهي: يك بار به شهر آخن المان رفته بودم تا در جمع دانشجويان سخنراني كنم. آنجا در منزل يكي از تجار معروف فرش كه خانمش آلماني است و البته الان در تهران ساكن هستند، اقامت كرده بوديم. خانمش كه از آشپزخانه بيرون آمد، يك راست به طرف من آمد و دستش را به طرفم دراز كرد. از ايشان عذرخواهي كردم و دست ندادم. خانم خيلي از اين كار من ناراحت شد، به طوري كه به آشپزخانه رفت و ديگر بيرون نيامد. من كه از اين مسئله خيلي ناراحت شده بودم، روزي با شهيد بهشتي مسئله را مطرح كردم. از ايشان پرسيدم: شما شرعا چنين رفتاري را جايز ميدانيد؟ ايشان در جواب من گفت: هر عملي كه باعث انزجار و دوري كسي از اسلام بشود، قطعا اشكال دارد. بعدها كه همين مسئله را درباره حجاب از امام پرسيدم، ايشان كتبا به من پاسخ داد كه در ابتداي امر، مسئله حجاب را براي زنان غربي مطرح نكنيد، چون توحيد مسئله مهمتري است.
*سوال: آيا خود شما قصد اقامت در اروپا را داشتهايد؟
*خسروشاهي: يك بار از تركيه، بلغارستان و يوگسلاوري رفتم اتريش، در تمام مسير يك مهندس آلماني همسفر من بود. من در راه فقط نان و پنير خوردم و گوشت نخوردم. وقتي به اتريش رسيديم و به مركز اسلامي اتريش رفتم تا سخنراني كنم، آقاي مهندس آلماني گفت: اول يك چيزي براي دوستتان بياوريد تا بخورد، چون تا اينجا گوشت نخورده است و توان سخنراني ندارد!
آنجا افرادي مثل آقاي عبادي كه بعدها سفير ايران در اتريش شد و مرحوم بهشتي هم برايش اهميت زيادي قائل بود از من خواست كه در اتريش بمانم. من از شهيد بهشتي پرسيدم كه بمانم ياخير. ايشان در پاسخ به من نوشت: « من نميدانم دور بودنت از قم و يكي دو بار صحبت در هفته با چند دانشجو ارزش اين كار را دارد يا نه، به نظر من ندارد.» آنجا مثل هامبورگ نبود كه مسجدي داشته باشد و انسان هميشه مشغول باشد. يك بار هم دانشجويان عرب و ايراني آخن از من خواستند كه به آنجا بروم. از شهيد بهشتي پرسيدم، ايشان گفت: مايل هستم بيائيد، اما از آنجا كه برادران اهل سنت مسجد را ساختهاند، شايد مايل باشند كه يك اهل سنت آنجا را اداره كند. در هر حال مكاتبات ما ادامه داشت.
*سوال: درباره چاپ يا نگارش كتاب با ايشان مشورت ميكرديد؟
*خسروشاهي: در مركز بررسيهاي اسلامي قم تصميم گرفتم قرآن را به زبانهاي مختلف چاپ كنم؛ چون ديده بودم انجيل به هزار زبان چاپ شده است. از آلمان تعدادي ترجمه آلماني از قرآن خريده بودم. با شهيد بهشتي مشورت كردم، ايشان فرمودند كه از ترجمه رودي پارت آلماني كه از همه جديدتر، عالمانه و دقيقتر و در عين حال سنگينتر است، استفاده كنم. من هم همان را چاپ كردم. نكته جالب توجه شهيد بهشتي به رعايت كپي رايت بود. ايشان در نامهاي كه اين كتاب را به من توصيه كرده بود، از من خواست كه براي چاپ اين كتاب از ناشر اجازه بگيرم و اين مسئله، دقت ايشان در زمينه حقوق ناشر را ميرساند. گرچه ما در ايران كپي رايت نداريم و اين قرآن آلماني را هم با حسن استفاده از اين قانون چاپ كرديم!
*سوال: از آثار شهيد بهشتي هم چاپ كرديد؟
*خسروشاهي: آقاي بهشتي در پاسخ به دانشجويان كه در آلمان مشكلات ديني خود را مطرح ميكردند، مجموعه مباحث ايدئولوژيك را مطرح كرد كه قبل از انقلاب در قم آن را با عنوان مباحث ايدئولوژيك چاپ كرده بودم. اين مباحث به عنوان نشريه انجمنهاي اسلامي و در اورپا چاپ شد كه بحثهاي عميق، تئوريك و و ايدئولوژيك بودند و در تقابل با ماركسيستها بسيار مؤثر بود.
*سوال: ظاهرا در سفر حج هم همراه ايشان بوديد؟
*خسروشاهي: مرحوم بهشتي در اولين سفري كه حسينيه ارشاد با كارواني كه حاج عبدالله شربت اوغلي ما را به مكه برد، يكي دو باري مهمان ما بود. در اين كاروان من بودم و آقايان مطهري، چراغچي، فخرالدين حجازي و صدر بلاغي. در چند سفر هم مرحوم دكتر شريعتي و پدر ايشان آمدند. البته اين سفر قبل از عزيمت شهيد بهشتي به المان بود.
*سوال:نظم شهيد بهشتي زبانزد خاص و عام است خاطراتي را در اين زمينه بيان كنيد.
*خسروشاهي: بله، خاطرههاي بسياري دارم! يك بار در تابستاني، ايشان در اطراف تبريز در منطقهاي به اسم باسمنج كه خوش آب و هوا بود، اقامت داشت و من همراه اقايان وحدت واهري تصميم گرفتم به ملاقات ايشان بروم. به زحمت محل را پيدا كرديم. دم در خانه كه رسيديم ايشان آمد و با همان لحن صميمي و متين هميشگياش گفت كه ساعت 10 صبح فردا منتظر آقايان هستم! خيلي يكه خورديم. بعدها از قول آيتالله خامنهاي هم مشابه چنين خاطرهاي را شنيدم. ايشان روزي همراه شهيد با هنر در مشهد تصميم ميگيرند به ملاقات شهيد بهشتي بروند. صبح زود بود و شهيد باهنر نان سنگگي خريده بود.
ابتدا به خانه شهيد باهنر رفتند و نان را در آنجا گذاشتند، سپس به منزل شهيد بهشتي رفتند و ايشان گفت: «من فردا ساعت10 منتظر آقايان هستم.» ايشان ميگفتند راستش به من يكي از خيلي برخورد، ولي بعدها كه مسئوليتهايي را پذيرفتم، فهميدم كه اين تعيين وقت قبلي عجب نعمتي است! اين نظم بينظير يكي از دلايل موفقيت ايشان بود.
*سوال: قبل از رفتن به واتيكان با شهيد بهشتي رابطه داشتيد؟
*خسروشاهي: البته با دوستانشان ارتباط داشتم، امام ترجيح ميدادم زياد به حزب نروم تا نگويند از حزب خلق مسلمان استعفا داده كه نزد آنها برود. قبل از رفتن به واتيكان، براي خداحافظي نزد شهيد بهشتي رفتم و ايشان گفت: واتيكان مقر پاپ و مركز اداره يك ميليون كاتوليك جهان است. بهتر است روشي داشته باشيم كه امكان ديالوگ برقرار شود.در آن زمان صحبت گفتمان اديان مطرح نبود و اين نشان ميدهد كه ايشان نسبت به زمان چقدر پيشرو بوده است. ايشان معتقد بود بايد روي مسايلي كه وحدتنظر داريم تكيه كنيم. در واتيكان بودجه تبليغاتي ما ماهانه هزار تومان بود كه به جايي نميرسيد. بارها با وزارت خارجه مكاتبه كردم، اما باز كار به جايي نرسيد.
*سوال: پس از بازگشت به ايران، ملاقاتي باشهيد بهشتي داشتيد؟
*خسروشاهي: يك روز براي ديدن آقاي موسوي اردبيلي به دادگستري رفتم. حدود ساعت 7.5 صبح رسيدم. ديدم به اتاقي رفت و آمد زياد ميشود، پرسيدم اتاق كيست؟ نگهبان پاسخ دادكه اتاق آقاي بهشتي است. ميدانستم كه بدون وقت قبلي با كسي ملاقات نميكند. به مسئول دفترش گفتم كه بگوئيد فلاني آمده و اگر اشكال ندارد چند دقيقهاي خدمتشان برسم. مسئول دفتر رفت و پيام مرا رساند و جواب آورد: گفتند اگر برايتان سخت نيست ساعت يك ربع به هشت كه موقع صرف صبحانه است، به ديدنشان برويد. منتظر ماندم و راس همان ساعت وارد اتاق شدم و ديدم نان و پنير و چاي ميخورد. دلم خيلي سوخت، چون شنيده بودم عسل مصفا ميخورد! ... به من تعارف كرد، گفتم: نان و پنير، آن هم نان بيات به مزاجم نميسازد. لبخند زد و گفت: غذاي طلبگي است ديگر! خيلي سريع وارد بحث شدم و گفتم: شما كه در اورپا حاضر بوديد ميدانيد كه با ماهي هزار تومان، يك دعوت نامه هم نميشود چاپ كرد! گفت: شوخي ميكني! اين كه زير صفر است! گفتم: ما هم براي همين يخ زدهايم ديگر. زنگ زد به مسئول مالي وزارت خارجه و گفت كه همين الان شصت هزار تومان ميفرستيد و از اين به بعد ماهي 10 هزار تومان! كارمان به اين ترتيب راه افتاد، چاپخانه خريديم و نشريه چاپ كرديم. بعدها هم با امدن دكتر ولايتي اوضاع بهتر شد.
*سوال: از آثاري كه چاپ كرديد تعدادي را نام ميبريد؟
*خسروشاهي: در مجموع 165 كتاب به زبانهاي ايتاليايي، فارسي، عربي، انگليسي و فرانسه چاپ كرديم. كتابهايي مانند نهجالبلاغه آثار علامه طباطبائي، شهيد مطهري، دكتر شريعتي، اقاي بهشتي و كتابهاي حكومت اسلامي و ولايت فقيه و جهاداكبر حضرت امام هم بود. جالب اينجاست كه خيليها فكر ميكردند منظور از جهاد اكبر همان مبارزه مسلحانه است، اما وقتي كتاب را ميخواندند ميفهميدند كه همان مبارزه با نفس است.
*سوال: آخرين ملاقاتتان با شهيد بهشتي كي و چگونه بود؟
*خسروشاهي: صبح روز 7 تير شهيد بهشتي را در دادگستري ديدم. شهيد بهشتي گفت: «شب بياحزب، آنجا بيشتر صحبت ميكنيم و آقاي صادقي را هم ميبينيم و مشكل بودجه را حل ميكنيم.» گفتم: تازه از راه رسيدهام و خستهام. از طرفي حوصله ندارم بنشينم تا جلسه تمام شود. باشد ان شاءالله وقتي ديگر بعد هم آقاي موسوي اردبيلي را ديدم و رفتم. غروب به خانه آسيد ابوالفضل موسوي تبريزي رفتم. مرا كه ديد گفت: چه خوب شد آمدي! بيا نمازت را بخوان با هم برويم دفتر حزب من نه ماشين دارم و نه راننده من هم به شوخي گفتم: آقاي سفير از واتيكان آمده تا بشود راننده جناب عالي؟ اتفاقا صبح اقاي بهشتي را ديدم و بنده خدا گفت كه شب بيا حزب، گفتم حال ندارم. از من نخواهد پرسيد حالا چطور شد كه حال داري؟ مگر مهمان دعوت كردهاي كه بروي دفتر حزب؟ بنده خدا توي رو دربايستي گير كرد و نرفت. فردا خبر انفجار دفتر حزب را از راديو شنيدم. رفتم حسينيه جماران و ديدم هيچ كس نيست. رفتم داخل حسينيه و نشستم. نيم ساعت بعد آقاي موسوي تبريزي آمد. حال هر دويمان خوب نبود. به او گفتم: من از واتيكان آمدم تا جلوي توفيق شهيد شدنت را بگيرم. در هر حال صبح 7 تير، آخرين ملاقات من با شهيد بهشتي بود.
«يادمان شهيد بهشتي و 72 تن از يارانش در خبرگزاري فارس»