« برایش گفتم از نگاه وحشی و انبوه سیاه ریشش می ترسم. قلبش از روی پیراهن می زد و قسم می خورد که هیچ تغییری نکرده و همان استاد موسفید خودم است. اما من تا اذان غروب گریه کردم. یکسره با هق هق میگفتم از شانه های راستش، از دندان های طبیعی اش، از رگ گردنش میترسم. با حرکت هولناکی ردیف دندان های سفیدش را کند و در بشقاب انداخت. گریه ام شدیدتر شد و با التماس نگذاشتم بلای بیشتری سر خودش بیاورد. چطور دلش امد همه ان دندانهای یکدست را از جا بکند؟ حتما درد مهیبی را تحمل میکرد.»
جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی،کتاب عجیب و قشنگی است. کتابی باریک که خواندنش انقدر کم وقت میکیرد که وقتی کتاب تمام میشود، تو غصه میخوری که بیشتر از این داستان ندارن و هوس میکنی یک بار دیگر، کل کتاب یا حداقل داستانهای مورد علاقه ات را بخوانی.
موضوع داستان ها ناب و متنوع و نحوه ی پرداخت به داستانها قابل توجه است. شخصیت اصلی اکثر داستان ها زن ها هستند. و خوب این خودش باعث میشود داستانها خواندنی و قشنگ باشند. نقطه ی قوت دیگر این کتاب توصیف شرایط و احوال ادم هاست که طوریست که فکر میکنی خودت در همان شرایط قرار گرفتی و این خودش هیجان اور است. شخصا بد جوری دلم میخواست جای زینت بودم. جدا از اینکه کارش اخلاقی و از این حرفها نبود، اما هیجان انگیز و جالب بود.
به هر حال من یکی شدیدا توصیه میکنم کتاب را بخوانید و لذتش را ببرید. این کتاب در زمستان ۸۶ برای اولین بار و با قیمت ۱۲۰۰ تومان به چاپ رسیده است.
http://bookclub.blogfa.com/8706.aspx