یک ماراتن پرتقالی!!!
جرج در 15 سالگی نامه ای از پدر خود دریافت می کند که حدود 12 سال پیش از آن توسط پدرش نوشته شده است. پدر جرج، جان اُلو، پس از آنکه متوجه بیماری سرطان خود می شود تصمیم می گیرد نامه ای برای پسرش بنویسد و درباره مسائلی که نمی توانسته با جرج 3 ساله در میان بگذارد، صحبت کند. جان اُلو در این نامه داستان عاشق شدنش را شرح می دهد وقتی یک دختر با یک کیسه پر از پرتقال را در مترو می بیند. از جستجوهای طولانی اش برای دیدار مجدد او تا حدس های عجیب و غریبی که در باره دختر پرتقالی می زند.
جرج هم سعی می کند به کمک پدرش یک کتاب بنویسد به اسم "دختر پرتقالی" !
خواندن این کتاب کم حجم به دلیل هم زمانی با دوران کنکور حدود 5 ماه طول کشید و از این جهت خواندنش یک ماراتن محسوب میشود آن هم یک ماراتن پرتقالی!
در طول خواندن کتاب (همان 5 ماه را می گویم) احساس یک هم ذات پنداری نصفه و نیمه با پدر جرج می کردم که همین باعث خاطره انگیز شدن خواندن این کتاب برایم شد.
در صفخات پایانی کتاب پدر جرج از او سوال می کند که اگر قبل از ورود به این دنیا حق انتخاب داشت و می توانست بین ورود به دنیا و سپری کردن مدت بسیار کوتاه و سپس دل کندن از تمام چیزهایی که دوستش دارد، و نیامدن به این دنیا یکی را انتخاب کند، کدامیک را انتخاب می کرد؟ فکر کنم بد نباشد به این موضوع کمی فکر کنید و پاسخ هایتان را در قسمت نظرات ( همون "نظرتو بخورم") بنویسید. برای چند لحظه خودتان را جای پدر جرج فرض کنید که دیگر فرصت زیادی نداشت. منتظر جواب هایتان هستم!
http://bookclub.blogfa.com/8612.aspx