عشق به ديگري ضرورت نيست،حادثه است.
عشق به وطن ضرورت است،نه حادثه.
عشق به خدا تركيبي ست از ضرورت و حادثه.
وقتي عاشق زمزمه كنان از كوه و دشتها گذشت،صداي زمزمه اش را كسي شنيد،كسي كه انتظار عشق را ميكشيد و انها عشق را قسمت كردند تا زندگي را عاشقانه اي ارام كنندو هر روز متفاوت از ديروز باشند چرا كه عاشق معتقد است «از شباهت به تكرار ميرسيم،از تكرار به عادت،از عادت به بيهودگي و از بيهودگي به خستگي و نفرت» عاشقان به تقدس عشق احترام میگذارند و قداستش را پایمال نمیکنند به فریادی زیرا« عاشق زمزمه ميكند،فرياد نميزند»و فریاد عشق را نابود میکند و ان روز که عشق برود دیگر تکرار نمیشود«تنها یک بار میتوان عاشق شد. عاشق زن،عاشق مرد،عاشق اندیشه،عاشق وطن،عاشق خدا،عاشق عشق...بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست».
یک عاشقانه ارام یادگاری ای است از طرف عاشقان برای انان که در اغاز راهند. اگر عشقی باقی مانده باشد البته در این دوران «عشق انگاه که به واژه تبدیل شدو به نگاه و به اواز و به نامه و به اشک و به شعر و در بسته بندیهای کاملا متشابه به مشتریان عرضه شد،در هر بازار غیر مسقفی هم میتوان ان را خرید و به معشوق هدیه کردو همین عشق را تحقیر کرد» و راستی که چه ترسی دارد در میان کسانی زندگی کردن که قلبهایشان از عشق تهی است و در عین حال عاشقانه ترین اهنگها و حرفها و قصه ها را میگویند.
باید ممنون باشیم از نادر ابراهیمی که عاشقانه ارامش را به ما هدیه داد.این عاشقانه شاید یک راهنما باشد برای عاشقان تازه کار و شاید هم جایی باشد برای ثبت دوران عاشقی عاشقان واقعی که گمگشته اند در این روزگار.راستی عشق را تازگیهی جایی دیده اید؟ یا عاشقانی را که عاشقانه ای ارام میسازند؟
http://bookclub.blogfa.com/8612.aspx