درمكتب لايموت دردانه على است
در كون و مكان شاهد فرزانه على است
در كعبه ظهور كرده تابر همه خلق
معلوم شود كه صاحب خانه على است
خانه كعبه صدف گشت كه معلوم شود
بين ابناء بشر گوهر يك دانه على است
حضرت امير مؤمنان على عليه السلام در سيزدهم رجب سال30 عام الفيل در كعبه ديده به جهان گشود . مادرش فاطمه بنت اسد، زنى كه سخت مورد احترام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، و پدرش عمران، معروف به ابوطالب حامى بزرگوار رسول خدا بود .
مادرش فاطمه مىگويد: وقتى از خانه خدا خارج شدم «هتف بى هاتف يا فاطمة سميه عليا فهو على والله الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و ادبته بادبى و وقفته على غامض علمى و هوالذى يكسر الاصنام فى بيتى و هوالذى يؤذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى فطوبى لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه (1) ;
هاتفى [از غيب] مرا ندا داد: اى فاطمه! [اين نوزاد را] به نام على نام گذارى كن . پس او على است و خداى اعلى مىگويد: به راستى، اسم او را از اسم خودم جداساختم، و او را به ادب خود، ادب نمودم و او را بر پيچيدگيهاى علم خود آگاه ساختم و او كسى است كه بتها را در خانه من خواهد شكست و بر بام خانه من اذان خواهد گفت و مرا تقديس و تمجيد خواهد نمود . پس خوش به حال كسى كه او را دوستبداردو اطاعتش كند و واى بر كسى كه او را دشمن بدارد .»
سرانجام در بيست و يكم ماه مبارك رمضان 40 هجرى در شهر بى وفاى كوفه به شهادت رسيد و شبانه و مخفيانه در نجف اشرف به خاك سپرده شد، و عزيزانش در تاريكى شب، بدن پاك پدر را زير خاك پنهان نمودند .
زمين را از عدالت پاك كردند
گريبان فلك را چاك كردند
زچشمان ملائك اشك مىريخت
بميرم مرتضى را خاك كردند
على مرد نامتناهى
بدون هيچ تعارفى درباره على عليه السلام سخن گفتن و اوصاف او را بيان نمودن، كارى استبس مشكل، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «لو ان الرياض اقلام والبحر مداد والجن حساب والانس كتاب ما احصوا فضائل على بن ابى طالب (2) ; اگر همه درختان باغها قلم شوند، و تمام درياها مركب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نويسنده گردند، نمىتوانند فضايل على عليه السلام را شماره كنند»
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم
همچنين آن حضرت فرمود: «خداوند براى برادرم على عليه السلام فضايلى قرار داده كه از شماره بيرون است . هر كس يكى از فضايل او را بيان و بدان معترف باشد، خداوند گناهان گذشته و آيندهاش را خواهد بخشيد و كسى كه فضيلتى را از او بنويسد تا وقتى كه از آن نوشته اثرى باقى است فرشتهها برايش طلب آمرزش مىكنند و آنكه به فضايل على عليه السلام گوش بسپارد، خداوند گناهانى را كه به وسيله گوش دادن مرتكب شده، مىبخشد . هر كس به نوشتهاى در فضيلت على عليه السلام نگاه كند، گناهانى را كه به وسيله چشم انجام داده است، مورد آمرزش قرار خواهد داد .» (3)
و خود آن حضرت در بيانى دردمندانه فرمود: «غدا ترون ايامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفونى بعد خلو مكانى وقيام غيرى مقامى (4) ; فردا روزگار مرا مىبينيد [و مرا خواهيد شناخت] و براى شما از اسرار [شخصيت] من پرده برداشته مىشود و مرا بعد از خالى شدن مكان من [و رفتن من از اين دنيا] و نشستن ديگران به جاى من خواهيد شناخت .»
آرى على را يا نشناختند و يا قدر او را ندانستند . عمر گفت: «عقمت النساء ان يلدن على بن ابى طالب; زنان، ديگر شخصيتى مانند على نزايند (5) » ولى آن گونه با او رفتار كرد كه تاريخ از بيانش شرم دارد .
شبلى شميل مادى مسلك مىگويد: «الامام على بن ابى طالب عظيم العظماء نسخة مفردة لم ير لهاالشرق و لاالغرب صورة طبق الاصل لاقديما ولاحديثا; امام علىبن ابى طالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخهاى است كه شرق و غرب، نسخهاى مطابق او در گذشته و حال نديده است .» (6)
و جرج جرداق مسيحى مىگويد: «ماذا عليك يادنيا لو حشدت قواك فاعطيت فى كل زمن عليا بعقله و قلبه و لسانه و ذى فقاره; اى دنيا! چه مىشد كه قدرتهاى خويش را بسيج مىكردى و هر دورهاى [انسانى] مانند على عليه السلام رابا همان عقل و روح، و با همان زبان [و قدرت] و شجاعت [به جامعه بشرى] تحويل مىدادى .» (7)
با همه اينها على عليه السلام براى بشر ناشناخته است; چراكه على عليه السلام قرآن ناطق است . همچنان كه قرآن صامت ناشناخته است وبشر به عمق و ژرفاى آن نرسيده است، به ژرفا و حقيقت على عليه السلام نيز پى نبردهاند .
يكى از شاعران مصرى چنين مىسرايد:
لئن قيل اسلام و ما قيل حيدر
فذلك قلب ليس ينبضه دم (8)
«اگر اسلام گفته شود [و اسلام را بپذيريم] ولى به حيدر و على قائل نباشيم [و امامت او را نپذيريم]، پس اين قلبى [كه اسلام را پذيرفته] در آن خون جريان ندارد، [قلبى است كه حيات ندارد و اسلامى است كه روح ندارد] .»
البته در اينجا بنا نداريم كه اوصاف بى پايان على عليه السلام را بيان كنيم; بلكه فقط حالاتى را از زبان شخصيتهايى كه گوشهاى از عظمت او را دريافتهاند بيان مىكنيم .
امام خمينىقدس سره درباره مقام و منزلت آن حضرت مىفرمايد: «ما با كدام مؤونه و با چه سرمايهاى مىخواهيم در اين وادى وارد شويم؟ ما درباره شخصيت على بن ابى طالب عليه السلام از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم يا از شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلا على عليه السلام يك بشر ملكى و دنيوى است كه ملكيان از او سخن بگويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازهگيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند به معرفى او بنشينند؟! تا چه حد او را شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كردهاند، در حجاب وجود خود و در آيينه محدود نفسانيتخويش است و مولا غير از آن است . پس اولى [و بهتر] آنكه از اين وادى بگذريم .» (9)
آنچه در جملات فوق بيان شده حقيقتى است كه قرنها قبل سرور كائنات عصاره عالم هستى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره امير مؤمنان بيان نموده است:
«يا على ماعرف الله حق معرفته غيرى و غيرك و ما عرفك حق معرفتك غيرالله و غيرى (10) ; اى على! خداوند متعال را نشناختبه حقيقتشناختنش جز من و تو، و تو را نشناخت آن گونه كه حق شناختن توست، جز خدا و من .»
و يا در جاى ديگر فرمود: «يا على لايعرف الله تعالى الا انا و انت و لايعرفنى الا الله و انت و لايعرفك الاالله و انا (11) ; اى على! خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو و تو را نشناخت مگر خدا و من .»
بنابراين ، مانيز از بيان اوصاف آن امام همام مىگذريم و در اين مقال برآنيم كه راز اوصاف متضاد آن حضرت را در حد درك و توان خود بيان داريم .
اوصاف متضاد على عليه السلام
از مسائلى كه سخت توجه دانشمندان را به خود جلب نموده، اوصاف متضاد على عليه السلام است .
به طور معمول انسانها يا شجاعاند و اهل تقوى و تقدس نيستند; يا دلسوزند و شجاعت ندارند; يا حراف و پرسخن هستند; يا ساكت و كم گو; يا زاهدند و اهل سياست و رزم نيستند و يا ... . ولى على عليه السلام چنين نيست; بلكه جامع صفات نيكو است .
حال، به نمونههايى از سخنان بزرگان در اين زمينه اشاره مىشود:
1 . سيد رضىقدس سره كه به بيش از هزار سال پيش تعلق دارد، متوجه اين نكته و شيفته آن است . لذا مىگويد: «از عجايب على عليه السلام كه منحصر به خود او است و احدى با او در اين جهتشريك نيست، اين است كه وقتى انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و تنبه است تامل مىكند، و موقتا از ياد مىبرد كه گوينده اين سخن، خود شخصيت اجتماعى عظيمى داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالكالرقاب عصر خويش بوده است، شك نمىكند كه اين از آن كسى است كه جز زهد و كنارهگيرى چيزى را نمىشناسد و كارى جز عبادت و ذكر ندارد; گوشه خانه يا دامنه كوهى را براى انزوا اختيار كرده، جز صداى خود چيزى نمىشنود و جز شخص خود كسى را نمىبيند واز اجتماع و هياهوى آن بى خبر است . كسى باور نمىكند كه سخنانى كه در زهد و تنبه و موعظه تا اين حد موج دارد، و اوج گرفته است، از آن كسى است كه در ميدان جنگ تا قلب لشكر فرو مىرود، شمشيرش در اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است، دليران را به خاك مىافكند و از دم تيغش خون مىچكد، و در همين حال اين شخص زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است .»
آنگاه مىگويد: «من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان مىگذارم و اعجاب آنها را بدين وسيله بر مىانگيزم .» (12)
2 . صفى الدين حلى متوفاى قرن هشتم هجرى در اين باره مىگويد:
جمعت فى صفاتك الاضداد
و لهذا عزت لك الانداد
زاهد حاكم حليم شجاع
ما تك ناسك فقير جواد
خلق يخجل النسيم من اللطف
و باس يذوب منه الجماد
جل معناك ان تحيط به
الشعر و يحصى صفاتك النقاد (13)
«در صفات تو ضدها جمع شدهاند . از اين رو، همانند تو كم پيدا است، هم زاهدى و هم حاكم [كه نوعا اين دو جمع نمىشوند]، هم حليمى [در نهايت درجه حلم] و هم شجاعى [در نهايت درجه شجاعت]، هم خونريزى [در نهايت درجه خونريزى آنجايى كه بايد خون كثيفى را ريخت] و هم عابدى [در منتهاى درجه عبادت]، فقيرى و بخشنده (ندارى و انفاق كننده)، خلقهاى [نيكى] كه نسيم [سحر] از لطافت آن شرمسار و خجل است و شدت [و قدرت و صلابتى كه] جمادات به موجب آن ذوب مىشوند . معنا [و صفات] تو برتر از آن است كه شعر بر آن احاطه يابد و نقاد آن را شماره كند .»
3 . شيخ محمد عبده، شارح نهج البلاغه، مىگويد:
«قطع نظر از سخنان على، به طور كلى روح على يك روح وسيع و همه جانبه و چند بعدى است، و همواره اين خصلتستايش شده است . او زمامدارى است عادل; عابدى استشب زنده دار; در محراب عبادت گريان و در ميدان نبرد خندان است; سربازى ستخشن و سرپرستى است مهربان و رقيق القلب; حكيمى است ژرف انديش; فرماندهى است لايق; او هم معلم است و هم خطيب و هم قاضى و هم مفتى و هم كشاورز و هم نويسنده; او انسان كامل است و بر همه دنياهاى روحى بشريت محيط است .» (14)
4 . استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مىگويد:
«در على هم خاصيت فيلسوف است و هم خاصيت رهبر انقلابى و هم خاصيت پير طريقت و هم خاصيتى از نوع خاصيت پيامبران . مكتب او، هم مكتب عقل و انديشه است و هم مكتب ثوره و انقلاب و هم مكتب تسليم و انضباط و هم مكتب حسن و زيبايى و جذبه وحركت .
على عليه السلام پيش از آنكه امام عادل براى ديگران باشد و درباره ديگران به عدل رفتار كند، خود شخصا موجودى متعادل و متوازن بود . كمالات انسانيت را با هم جمع كرده بود . هم انديشهاى عميق و دور رس داشت و هم عواطفى رقيق و سرشار . كمال جسم و كمال روح را توام داشت . شب، هنگام عبادت از ماسوى مىبريد و روز، در متن اجتماع فعاليت مىكرد . روزها چشم انسانها مواسات و از خودگذشتگيهاى او را مىديد و گوشهايشان پند و اندرزها و گفتارهاى حكيمانهاش را مىشنيد، و شب چشم ستارگان اشكهاى عابدانهاش را مىديد و گوش آسمان مناجاتهاى عاشقانهاش را مىشنيد . هم مفتى بود و هم حكيم; هم عارف و هم رهبر اجتماعى; هم زاهد بود و هم سرباز; هم قاضى و هم كارگر; هم خطيب بود و هم نويسنده و بالاخره به تمام معنى يك انسان كامل بود با همه زيباييهايش .» (15)
جامعيت على عليه السلام از نگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
جامعيت على عليه السلام و برخوردارى او از اوصاف متضاد، هرچند براى بزرگان و دانشمندان جنبه كشفى و تازگى دارد، ولى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله 1400 سال قبل اين مسئله را گوشزد نمود .
بيهقى يكى از دانشمندان نامى اهل سنت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
«من احب ان ينظر الى آدم عليه السلام فى علمه و الى نوح عليه السلام فى تقواه و ابراهيم عليه السلام فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابى طالب عليه الصلوة والسلام;
هر كسى كه دوست دارد به علم و دانش آدم عليه السلام بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح را [مشاهده نمايد] و بردبارى حضرت ابراهيم عليه السلام را [نظاره كند] و به عبادت موسى عليه السلام [پى ببرد]، بايد به على بن ابى طالب عليه السلام نظر بيندازد .» (16)
اين روايتبيانگر اين حقيقت است كه على عليه السلام جامع صفات پيغمبران اولوالعزم است . از اين رو، در روايت طولانى ديگرى از صعصعة بن صوحان مىخوانيم كه خود حضرت نيز به اين حقيقت اشاره نموده است:
«اگرچه تمجيد و تجليل از خويشتن زشت است، لكن از باب اظهار نعمت الهى مىگويم كه من بر موسى و عيسى و ابراهيم و آدم و نوح و سليمان و ... برترى دارم . (17) »
بيان مدعى
ادعاى ما اين است كه على عليه السلام هم شجاع است و هم گاهى به شدت اظهار ترس مىكند، هم سخاوتند است و هم بخيل و ... . اما شجاعت آن حضرت جاى هيچ ترديدى نيست; بلكه شهره و آوازه جهانى دارد; در جنگ بدر اين على عليه السلام است كه بعد از كشتن شجاعانى چون وليد و شيبه و عاص و حنظله، زمينه پيروزى را فراهم مىكند و در جنگ احد آن كسى كه تا پاى جان مقاومت كرد و مدال «لافتى الا على، و لاسيف الا ذوالفقار (18) ; جوانمردى چون على و شمشيرى چون ذوالفقار نيست» از خداوند دريافت نمود، على بود . در حالى كه عمر و ابوبكر فرار كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله راتنها گذاردند .
در جنگ خندق اين على است كه نداى «هل من مبارز» عمرو بن عبدود را جواب داد و به جنگ او رفت و اينچنين، تمام ايمان در مقابل تمام كفر قرار گرفت: «برز الايمان كله الى الشرك كله .» (19)
افزون بر اين ضربت او كه باعث كشته شدن عمرو مىشود، از عبادت جن و انس برتر دانسته مىشود كه: «ضربة على عليه السلام فى يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين . (20) » و يا در جنگ خيبر بعد از هشت روز محاصره دژ قموص و فرار كسانى چون ابوبكر و عمر على عليه السلام در خيبر را كند ; بابى كه حتى هشت نفر نتوانستند آن رااز جا تكان دهند و خود فرمود: «والله ما قلقتباب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة رحمانية (21) ; به خدا قسم درخيبر را با قدرت جسمانى نكندم; بلكه با قدرت رحمانى كندم .»
بيان موارد شجاعت امام على عليه السلام از حوصله اين نوشته خارج است و در شجاعت او همين بس كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «والله انه جيش فى سبيل الله; (22) به خدا قسم على عليه السلام يك لشكر است [در جنگيدن] در راه خدا .»
همچنين خود آن حضرت فرمود: «والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها ... (23) ; به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشتبه پشتيكديگر بدهند، از آن روى بر نتابم .»
و يا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمود: «يا على! اگر تمام شرق و غرب عالم به جنگ تو آيند، توان جنگيدن با همه آنان را دارى .» (24)
ولى همين على عليه السلام كه اسدالله الغالب است، گاهى آن چنان مىلرزد و مىترسد و اظهار خوف و ترس مىكند كه انسان خيال مىكند در وجود او از شجاعت هيچ خبرى نيست . ضرار بن ضمرة در حضور معاويه درباره على عليه السلام چنين گفت:
«... فاشهد بالله لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارحى الليل سدوله و غارت نجومه و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين ... آه آه من قلة الزاد و بعد السفر و وحشة الطريق و عظيم المورد (25) ; پس خدا را شاهد مىگيرم كه او را در بعضى از جايگاههايش ديدم . در وقتى كه شب پردههاى تاريكىاش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالى كه در محرابش ايستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته بود و مانند انسان مار گزيده به خود مىپيچيد و چون انسان غمديده گريه مىكرد ... [گويا هنوز آواز او را در گوش جان دارم كه مىفرمود:] آه آه از كمى توشه، طولانى بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جايگاه ورود .»
پس آنگاه اشك معاويه جارى شد و با آستينش آن را پاك كرد و ديگران هم اشك ريختند . سپس معاويه گفت: آرى ابوالحسن چنين بود . بعد گفت: اى ضرار! چگونه در فراق على عليه السلام صبر مىكنى؟ گفت: مانند كسى كه فرزندش را بر روى سينهاش قربانى نموده باشد ... كه اشكش تمام نمىشود وحسرتش پايان نمىيابد . و با همان حال گريه، از نزد معاويه بيرون آمد . معاويه گفت: اگر بميرم شما چنين ثنا نمىگوييد . شخصى گفت: رفيق به اندازه رفيقش است . (26)
به دعاى كميل على بنگريد، جز گريه و زارى و ترس و لرز در آن نمىبينيد: «ياسيدى فكيف لى و انا عبدك الضعيف الذليل الحقير المسكين المستكين; اى آقاى من! پس چگونه خواهد بود حال من در حالى كه من بنده ضعيف، خوار، ناچيز، مستمند و بيچاره تو هستم . (27) »
همچنين به دعاى صباح آن حضرت كه سر تا پا اظهار عجز و ناتوانى و بىچيزى استبنگريد كه مىگويد: «الهى قرعتباب رحمتك بيد رجائى و هربت اليك لاجئا من فرط اهوائى; خدايا! من در خانه رحمت تو را با دست اميدوارى مىكوبم، و به سوى تو فرار مىكنم در حالى كه از بىحدى هواهايم به تو پناه مىبرم .» (28)
شبيه همين مضمون را در ابتداى مناجات شعبانيه داريم . آنجا كه به درگاه الهى عرض مىكند: «فقد هربت اليك و وقفتبين يديك (29) ; به سوى تو فرار كردم و درمقابل تو ايستادم .»
و در مناجات مسجد كوفه، حضرتش سراسر پناه بردن به خداوند، و اظهار ضعف و ناتوانى را عرضه مىدارد: «مولاى يا مولاى انت القوى و انا الضعيف و هل يرحم الضعيف االاالقوى; اى مولاى من! اى مولاى من! تو توانمندى و من ناتوان، و آيا ناتوان را جز قدرتمند ترحم مىكند؟ (30) »
نيمه شب زمزمهاى هستبلند
كه مرا مىگسلد بند از بند
هست جانسوزتر از ناله نى
كرده صدناله به يك زمزمه طى
چه روان بخش صدايى دارد
سوز عشق است و نوايى دارد
بس كه با شور و نوا دمساز است
به سماوات طنين انداز است
آسمانها همه با آن عظمت
رفته زين حال فرو در حيرت
دشت و صحرا همه در بهت و سكوت
كه بلند است نواى ملكوت
اين نواى ابديت از كيست
شايد آهنگ مناجات على است
نيمه شب خلوت رازى دارد
با خدا راز و نيازى دارد (31)
2 . على هم سخاوت دارد بىحد و نهايت و هم بخيل استبىاندازه:
سخاوت حضرت بر هيچ كس پوشيده نيست . اوست كه در حال ركوع انگشترى خويش را به فقير مىدهد و غذاى سه شبانه روز خود و اهل و عيالش را در حالى كه روزه دارند، تقديم مسكين و يتيم و اسير مىكند (32) ; اوست كه بعد از حفر قنوات و رسيدن به آب، بلافاصله آن را در راه خدا وقف مىكند; اوست كه در راه خدا شبانه و مخفيانه انفاق مىكند (33) ; اوست كه ارثى از خود به جاى نگذاشت; اوست كه بيت المال را جارو مىكرد و جاى آن نماز مىخواند; اوست كه شمشيرش رادر حال جنگ بعداز تقاضاى دشمن به او بخشيد; اوست كه انار تهيه شده براى زهرا عليها السلام را به فقير مىبخشيد و ... . معاويه درمورد سخاوت آن حضرت گفت: «اگر على دو مخزن از طلا و كاه داشته باشد، اول طلا را در راه خدا مىدهد، آنگاه كاه را .» (34)
اما همين على سخاوتمند، گاهى آن چنان بخل مىورزد كه انسان فكر مىكند در مرام او اصلا سخاوت راه ندارد . اينك به نمونه هايى توجه نماييد:
الف) آن حضرت مىفرمايد:
«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته; به خدا سوگند اگر بيت المال [تاراج شده را هركجا كه] بيابم [به صاحبان اصلى آن] باز مىگردانم، گرچه با آن ازدواج كرده ياكنيزانى خريده باشند . (35) »
ب) وقتى عقيل، برادرش، كه نابينا ونيازمند بود، نزد حضرت آمده و سهم بيشترى از بيت المال درخواست نمود، آن حضرت آهن داغ شده را به دست او نزديك كرد كه از حرارت آن فرياد عقيل بلند شد . آنگاه حضرت فرمود: «مادرت به عزايت نشيند! از آزارى ناله مىزنى و من از آتش سوزان ناله نزنم . (36) »
على عليه السلام هم رئوف و مهربان و دلسوز است، هم گاهى ازخود قاطعيت و صلابت نشان مىدهد .
از رحم على است كه مىفرمايد: به خاطر خلخالى كه از پاى زن يهوديه برده شده، اگر كسى از غصه بميرد، جا دارد; از دلرحمى على است كه مشك آب زن خسته را بر دوش مىكشد، با اينكه به تقسيم امروزى بر پنجاه كشور حكومت مىكرد (از ليبى تا داغستان شوروى) (37) ; از رافت على است كه شب به يتيمان و فقرا سركشى مىكرد; از مهربانى على است كه كنار پيرمرد نابيناى خرابه نشين مىنشيند و مىگويد: «فقيرى كنار فقيرى نشسته و مسكينى كنار مسكينى .» (38) و صدها مورد ديگر .
ولى همين على عليه السلام گاهى خيلى بىرحمانه عمل مىكند; در جنگ نهروان چهارهزار نفر از خوارج را به قتل مىرساند و مىفرمايد: «فانا فقات عين الفتنة ... (39) ; من چشم فتنه را در آوردم .»
در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر كشته شدند و در جنگ صفين نيز حدود ده هزار نفر از طرفين تلفات دادند، (40) آيا نبايد بپرسيم كه اى على دلرحم! كجا رفته آن همه رحمت و رافت؟! !
همين طور، على عليه السلام كه علم اولين و آخرين را دارا بود (41) ، گاهى اظهار نادانى مىكند و مىگويد: «تجرات بجهلى . (42) » على ناطقترين و فصيحترين انسانها بود، اما بيست و پنجسال آن چنان سكوت كرد كه گويا اصلا اهل سخن نيست . (43)
حال بايد ديد كه راز اين تضادها در چيست؟
راز جامعيت
اوصاف متضاد اميرمؤمنان، على عليه السلام از ايمان و معرفت عميق او، از بندگى و تسليم بى چون و چراى اودر مقابل خداوند سرچشمه مىگيرد . آنجا كه فرمان الهى بر آن است كه بايد شجاع و دلير باشد و جان در كف اخلاص نهد، على سراپا شجاعت و دليرى است، ولى آنجا كه در پيشگاه معبود خود مىرسد كه جايگاه خضوع و خشوع و تذلل و كوچكى است، سراپا ترس و لرز، و گريه و ناله است . آنجا كه به مال خودش مىرسد تمام سخاوت است، اما آنگاه كه به بيت المال مىرسد و مامور است طبق عدالت رفتار كند، سراپا بخل و امساك است . و همين طور، اوصاف ديگر على عليه السلام تابع فرمان الهى است .
اينك به نمونههايى كه نشان دهنده روح يقين، ايمان عميق و بندگى محض اوست اشاره مىكنيم:
1 . قرآن ناطق و وحى مجسم:
امام على عليه السلام خود فرمود: «انا القران الناطق (44) ; انا كلام الله الناطق (45) ; انا علم الله ... و لسان الله الناطق (46) ; من قرآن ناطقم، من سخن خداى ناطقم، من دانش خدا وزبان خداى ناطقم .»
2 . شهود و ملكوت:
آن حضرت مىفرمايد: «و لقد نظرت فى الملكوت باذن ربى فما غاب عنى ماكان قبلى و لاما ياتى بعدى (47) ; به حقيقت، من به ملكوت [جهان] بااذن پروردگار نظر كردم . پس چيزى از گذشته و آينده از من پنهان نيست .»
3 . افتخار اطاعت و بندگى:
از اميرمؤمنان نقل شده است كه به درگاه خداوند عرض مىكرد: «كفى لى عزا ان اكون لك عبدا و كفى لى فخرا ان تكون لى ربا (48) ; [در] عزت من همين بس كه بنده تو [و سراپا تسليم امر تو] باشم و اين افتخار مرا كافى است كه تو پروردگار [و مربى] من باشى .»
برخى انسانها به خاطر ترس از جهنم و يا طمع به بهشتخدا را بندگى مىكنند، ولى على هم عبادت عاشقانه دارد و هم آگاهانه، از اين رو، عرض مىكرد: «الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لاطمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك (49) ; خدايا! من تو را به موجب بيم از آتشت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكردهام ; بلكه بدان جهت تو را پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم .»
و در جاى ديگر فرمود: «لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب الا يعصى شكرا لنعمه (50) ; اگر [فرضا] خداوند به نافرمانى خويش وعيد نداده [و كيفرى معين نكرده بود]، سپاسگزارى نعمتهايش ايجاب مىكرد كه از فرمانش تمرد نشود .»
آن حضرت در ادامه پاسخ برادرش عقيل فرمود: «والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته; به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاستبه من دهند تا خدا را نافرمانى كنم و به ناروا پوست جوى را از مورچهاى بگيرم، چنين نخواهم كرد .» آنگاه چنين فرمود: «همانا اين دنياى آلوده شما نزد من، از برگ جويده شده دهان ملخ پستتر است . (51) »
شب نوزدهم وقتى حضرت اذان آخرش را گفت، از ماذنه پايين آمد و با خود اين گونه زمزمه كرد:
خلوا سبيل المؤمن المجاهد
فى الله لايعبد غيرالواحد (52)
«باز كنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدارا، كه جز [خداى] واحد نپرستيده است .»
تمام ارزشهاى على، عظمت و مقام او، و تمام اختلافات و تضادها در اوصاف او، درهمين وصف بندگى او نهفته است .
زبارگاه قدس حق يك نفس او كنار نيست
على است عاشق خدا بندگىاش شعار نيست
پيش يتيم بىنوا زانو زند گريه كند
لباس وصله مىزند اسير روزگار نيست
سوده همدانى بانوى فداكار و دلباخته و شيعه راستين على عليه السلام، در مقابل معاويه بر على درود فرستاد و در وصف او چنين گفت:
صلى الله على روح تضمنها
قبر فاصبح فيه العدل مدفونا
قد حالف الحق لايبغى به بدلا
فصار بالحق والايمان مقرونا (53)
«درود خدا بر روانى باد كه او را خاك برگرفت و عدل در آن مدفون گشت . باحق پيمان بسته بود كه به جاى آن بدلى نگزيند; پس با حق و ايمان مقرون گشته بود .»
پىنوشت:
1) شيخ عباس قمى، انوار البهية، چاپ افست، ص25 .
2) بحار الانوار، ج28، ص197 .
3) قندوزى، ينابيع المودة، ص121 .
4) اصول كافى، ج1، ص299; بحارالانوار، ج42، ص206; نهج البلاغه، خطبه 149 .
5) الغدير، چاپ نجف، ج6، ص308 .
6) صوت اسدالله، ج1، ص37 .
7) صوتالعداله الانسانية، جرج جرداق، ج1، ص49 و الغدير، ج6، ص308 .
8) رضا حكيمى، حماسه غدير، ص42 .
9) پيام امام خمينىقدس سره به مناسبتبرگزارى كنگره هزاره نهج البلاغه، 27/2/1360 .
10) مناقب، ابن شهر آشوب، ج3، ص268 .
11) محمد تقى مجلسى، روضة المتقين، ج13، ص273 .
12) علامه مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، (قم، صدرا، چاپ دوازدهم، 1374)، ص28; ر . ك: علامه مرتضى مطهرى، انسان كامل، انتشارات كتابخانه عمومى اميرالمؤمنين اصفهان، 1400، ص32 .
13) انسان كامل، ص33 و سيرى در نهج البلاغه، ص29 .
14) سيرى در نهج البلاغه، ص29 .
15) استاد مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على عليه السلام، (قم، انتشارات صدرا، چاپ سى و نهم، 1380)، ص 13 - 12 .
16) شيخ طوسى، امالى، (قم، دار الثقافة، 1416)، ص416، مجلس 14; ر . ك: ديلمى، ارشاد القلوب، انتشارات شريف رضى، 1412 ه . ق، ج2، ص363 و علامه حلى، شرح تجريد، ص 221 .
17) سيد نعمت الله جزائرى، انوار النعمانية، شركت چاپ تبريز، ج1، ص27 .
18) پژوهشى عميق پيرامون زندگى على عليه السلام، جعفر سبحانى، جهان آرا چاپ اول، ص 127 .
19) همان، ص139 و 133; ر . ك: جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج2، ص136 .
20) همان، ص249 .
21) رسولى محلاتى، زندگانى اميرالمؤمنين، ص 131 - 130 .
22) محمدى رى شهرى، شهادت، ص7 .
23) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص554، نامه 45 .
24) سفينة البحار، ج1، ص690 .
25) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث العربى)، ج41، ص 21، ذيل روايت 28 .
26) همان .
27) مفاتيح الجنان، دعاى كميل، ص107 .
28) همان، ص99 .
29) همان، ص259 .
30) همان، ص657، مناجاب اميرالمؤمنين در مسجد كوفه .
31) اشك شفق، ص182 .
32) انسان/4 .
33) بقره/274 .
34) ر . ك: على از ديدگاه ابن ابى الحديد، ترجمه على دوانى .
35) نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 15، ص58 .
36) بحارالانوار، ج41، ص115 - 114 .
37) زندگى اميرالمؤمنين، سيد محمد شيرازى، ص34 .
38) دستغيب شيرازى، معارفى از قرآن، ص 231 .
39) نهج البلاغه فيضالاسلام، خطبه 92 .
40) مهدى پيشوايى، زندگى امام حسن مجتبى عليه السلام، ص34 .
41) نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1145 .
42) دعاى كميل .
43) ر . ك: نهج البلاغه، خطبه3 .
44) سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة (مؤسسة الاعلمى، چاپ اول)، ج1، ص 214، ح20 .
45) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج82، ص199 .
46) شيخ صدوق، التوحيد، مؤسسه نشر اسلامى، ص 164، ح1 .
47) شيخ طوسى، الامالى، دارالثقافة قم، 1414 ق، ص205، حديث 351 .
48) محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، بيروت، ج5، ص 1959 .
49) سيرى در نهج البلاغه، ص86 .
50) نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 700، حكمت 290 .
51) همان، ص 460، خطبه 225 .
52) ديوان على عليه السلام، به نقل از انسان كامل (همان)، ص 48 .
53) جاذبه ودافعه على، همان، ص 96 .