0

دروصف حضرت علی علیه السلام

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

دروصف حضرت علی علیه السلام

درمكتب لايموت دردانه على است

در كون و مكان شاهد فرزانه على است

در كعبه ظهور كرده تابر همه خلق

معلوم شود كه صاحب خانه على است

خانه كعبه صدف گشت كه معلوم شود

بين ابناء بشر گوهر يك دانه على است

حضرت امير مؤمنان على عليه السلام در سيزدهم رجب سال‏30 عام الفيل در كعبه ديده به جهان گشود . مادرش فاطمه بنت اسد، زنى كه سخت مورد احترام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، و پدرش عمران، معروف به ابوطالب حامى بزرگوار رسول خدا بود .

مادرش فاطمه مى‏گويد: وقتى از خانه خدا خارج شدم «هتف بى هاتف يا فاطمة سميه عليا فهو على والله الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و ادبته بادبى و وقفته على غامض علمى و هوالذى يكسر الاصنام فى بيتى و هوالذى يؤذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى فطوبى لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه (1) ;

هاتفى [از غيب] مرا ندا داد: اى فاطمه! [اين نوزاد را] به نام على نام گذارى كن . پس او على است و خداى اعلى مى‏گويد: به راستى، اسم او را از اسم خودم جداساختم، و او را به ادب خود، ادب نمودم و او را بر پيچيدگيهاى علم خود آگاه ساختم و او كسى است كه بتها را در خانه من خواهد شكست و بر بام خانه من اذان خواهد گفت و مرا تقديس و تمجيد خواهد نمود . پس خوش به حال كسى كه او را دوست‏بداردو اطاعتش كند و واى بر كسى كه او را دشمن بدارد .»

سرانجام در بيست و يكم ماه مبارك رمضان 40 هجرى در شهر بى وفاى كوفه به شهادت رسيد و شبانه و مخفيانه در نجف اشرف به خاك سپرده شد، و عزيزانش در تاريكى شب، بدن پاك پدر را زير خاك پنهان نمودند .

زمين را از عدالت پاك كردند

گريبان فلك را چاك كردند

زچشمان ملائك اشك مى‏ريخت

بميرم مرتضى را خاك كردند

على مرد نامتناهى

بدون هيچ تعارفى درباره على عليه السلام سخن گفتن و اوصاف او را بيان نمودن، كارى است‏بس مشكل، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «لو ان الرياض اقلام والبحر مداد والجن حساب والانس كتاب ما احصوا فضائل على بن ابى طالب (2) ; اگر همه درختان باغها قلم شوند، و تمام درياها مركب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نويسنده گردند، نمى‏توانند فضايل على عليه السلام را شماره كنند»

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست

كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

همچنين آن حضرت فرمود: «خداوند براى برادرم على عليه السلام فضايلى قرار داده كه از شماره بيرون است . هر كس يكى از فضايل او را بيان و بدان معترف باشد، خداوند گناهان گذشته و آينده‏اش را خواهد بخشيد و كسى كه فضيلتى را از او بنويسد تا وقتى كه از آن نوشته اثرى باقى است فرشته‏ها برايش طلب آمرزش مى‏كنند و آنكه به فضايل على عليه السلام گوش بسپارد، خداوند گناهانى را كه به وسيله گوش دادن مرتكب شده، مى‏بخشد . هر كس به نوشته‏اى در فضيلت على عليه السلام نگاه كند، گناهانى را كه به وسيله چشم انجام داده است، مورد آمرزش قرار خواهد داد .» (3)

و خود آن حضرت در بيانى دردمندانه فرمود: «غدا ترون ايامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفونى بعد خلو مكانى وقيام غيرى مقامى (4) ; فردا روزگار مرا مى‏بينيد [و مرا خواهيد شناخت] و براى شما از اسرار [شخصيت] من پرده برداشته مى‏شود و مرا بعد از خالى شدن مكان من [و رفتن من از اين دنيا] و نشستن ديگران به جاى من خواهيد شناخت .»

آرى على را يا نشناختند و يا قدر او را ندانستند . عمر گفت: «عقمت النساء ان يلدن على بن ابى طالب; زنان، ديگر شخصيتى مانند على نزايند (5) » ولى آن گونه با او رفتار كرد كه تاريخ از بيانش شرم دارد .

شبلى شميل مادى مسلك مى‏گويد: «الامام على بن ابى طالب عظيم العظماء نسخة مفردة لم ير لهاالشرق و لاالغرب صورة طبق الاصل لاقديما ولاحديثا; امام على‏بن ابى طالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخه‏اى است كه شرق و غرب، نسخه‏اى مطابق او در گذشته و حال نديده است .» (6)

و جرج جرداق مسيحى مى‏گويد: «ماذا عليك يادنيا لو حشدت قواك فاعطيت فى كل زمن عليا بعقله و قلبه و لسانه و ذى فقاره; اى دنيا! چه مى‏شد كه قدرتهاى خويش را بسيج مى‏كردى و هر دوره‏اى [انسانى] مانند على عليه السلام رابا همان عقل و روح، و با همان زبان [و قدرت] و شجاعت [به جامعه بشرى] تحويل مى‏دادى .» (7)

با همه اينها على عليه السلام براى بشر ناشناخته است; چراكه على عليه السلام قرآن ناطق است . همچنان كه قرآن صامت ناشناخته است وبشر به عمق و ژرفاى آن نرسيده است، به ژرفا و حقيقت على عليه السلام نيز پى نبرده‏اند .

يكى از شاعران مصرى چنين مى‏سرايد:

لئن قيل اسلام و ما قيل حيدر

فذلك قلب ليس ينبضه دم (8)

«اگر اسلام گفته شود [و اسلام را بپذيريم] ولى به حيدر و على قائل نباشيم [و امامت او را نپذيريم]، پس اين قلبى [كه اسلام را پذيرفته] در آن خون جريان ندارد، [قلبى است كه حيات ندارد و اسلامى است كه روح ندارد] .»

البته در اينجا بنا نداريم كه اوصاف بى پايان على عليه السلام را بيان كنيم; بلكه فقط حالاتى را از زبان شخصيتهايى كه گوشه‏اى از عظمت او را دريافته‏اند بيان مى‏كنيم .

امام خمينى‏قدس سره درباره مقام و منزلت آن حضرت مى‏فرمايد: «ما با كدام مؤونه و با چه سرمايه‏اى مى‏خواهيم در اين وادى وارد شويم؟ ما درباره شخصيت على بن ابى طالب عليه السلام از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم يا از شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلا على عليه السلام يك بشر ملكى و دنيوى است كه ملكيان از او سخن بگويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازه‏گيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مى‏خواهند به معرفى او بنشينند؟! تا چه حد او را شناخته‏اند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كرده‏اند، در حجاب وجود خود و در آيينه محدود نفسانيت‏خويش است و مولا غير از آن است . پس اولى [و بهتر] آنكه از اين وادى بگذريم .» (9)

آنچه در جملات فوق بيان شده حقيقتى است كه قرنها قبل سرور كائنات عصاره عالم هستى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره امير مؤمنان بيان نموده است:

«يا على ماعرف الله حق معرفته غيرى و غيرك و ما عرفك حق معرفتك غيرالله و غيرى (10) ; اى على! خداوند متعال را نشناخت‏به حقيقت‏شناختنش جز من و تو، و تو را نشناخت آن گونه كه حق شناختن توست، جز خدا و من .»

و يا در جاى ديگر فرمود: «يا على لايعرف الله تعالى الا انا و انت و لايعرفنى الا الله و انت و لايعرفك الاالله و انا (11) ; اى على! خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو و تو را نشناخت مگر خدا و من .»

بنابراين ، مانيز از بيان اوصاف آن امام همام مى‏گذريم و در اين مقال برآنيم كه راز اوصاف متضاد آن حضرت را در حد درك و توان خود بيان داريم .

اوصاف متضاد على عليه السلام

از مسائلى كه سخت توجه دانشمندان را به خود جلب نموده، اوصاف متضاد على عليه السلام است .

به طور معمول انسانها يا شجاع‏اند و اهل تقوى و تقدس نيستند; يا دلسوزند و شجاعت ندارند; يا حراف و پرسخن هستند; يا ساكت و كم گو; يا زاهدند و اهل سياست و رزم نيستند و يا ... . ولى على عليه السلام چنين نيست; بلكه جامع صفات نيكو است .

حال، به نمونه‏هايى از سخنان بزرگان در اين زمينه اشاره مى‏شود:

1 . سيد رضى‏قدس سره كه به بيش از هزار سال پيش تعلق دارد، متوجه اين نكته و شيفته آن است . لذا مى‏گويد: «از عجايب على عليه السلام كه منحصر به خود او است و احدى با او در اين جهت‏شريك نيست، اين است كه وقتى انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و تنبه است تامل مى‏كند، و موقتا از ياد مى‏برد كه گوينده اين سخن، خود شخصيت اجتماعى عظيمى داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالك‏الرقاب عصر خويش بوده است، شك نمى‏كند كه اين از آن كسى است كه جز زهد و كناره‏گيرى چيزى را نمى‏شناسد و كارى جز عبادت و ذكر ندارد; گوشه خانه يا دامنه كوهى را براى انزوا اختيار كرده، جز صداى خود چيزى نمى‏شنود و جز شخص خود كسى را نمى‏بيند واز اجتماع و هياهوى آن بى خبر است . كسى باور نمى‏كند كه سخنانى كه در زهد و تنبه و موعظه تا اين حد موج دارد، و اوج گرفته است، از آن كسى است كه در ميدان جنگ تا قلب لشكر فرو مى‏رود، شمشيرش در اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است، دليران را به خاك مى‏افكند و از دم تيغش خون مى‏چكد، و در همين حال اين شخص زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است .»

آنگاه مى‏گويد: «من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان مى‏گذارم و اعجاب آنها را بدين وسيله بر مى‏انگيزم .» (12)

2 . صفى الدين حلى متوفاى قرن هشتم هجرى در اين باره مى‏گويد:

جمعت فى صفاتك الاضداد

و لهذا عزت لك الانداد

زاهد حاكم حليم شجاع

ما تك ناسك فقير جواد

خلق يخجل النسيم من اللطف

و باس يذوب منه الجماد

جل معناك ان تحيط به

الشعر و يحصى صفاتك النقاد (13)

«در صفات تو ضدها جمع شده‏اند . از اين رو، همانند تو كم پيدا است، هم زاهدى و هم حاكم [كه نوعا اين دو جمع نمى‏شوند]، هم حليمى [در نهايت درجه حلم] و هم شجاعى [در نهايت درجه شجاعت]، هم خونريزى [در نهايت درجه خونريزى آنجايى كه بايد خون كثيفى را ريخت] و هم عابدى [در منتهاى درجه عبادت]، فقيرى و بخشنده (ندارى و انفاق كننده)، خلقهاى [نيكى] كه نسيم [سحر] از لطافت آن شرمسار و خجل است و شدت [و قدرت و صلابتى كه] جمادات به موجب آن ذوب مى‏شوند . معنا [و صفات] تو برتر از آن است كه شعر بر آن احاطه يابد و نقاد آن را شماره كند .»

3 . شيخ محمد عبده، شارح نهج البلاغه، مى‏گويد:

«قطع نظر از سخنان على، به طور كلى روح على يك روح وسيع و همه جانبه و چند بعدى است، و همواره اين خصلت‏ستايش شده است . او زمامدارى است عادل; عابدى است‏شب زنده دار; در محراب عبادت گريان و در ميدان نبرد خندان است; سربازى ست‏خشن و سرپرستى است مهربان و رقيق القلب; حكيمى است ژرف انديش; فرماندهى است لايق; او هم معلم است و هم خطيب و هم قاضى و هم مفتى و هم كشاورز و هم نويسنده; او انسان كامل است و بر همه دنياهاى روحى بشريت محيط است .» (14)

4 . استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مى‏گويد:

«در على هم خاصيت فيلسوف است و هم خاصيت رهبر انقلابى و هم خاصيت پير طريقت و هم خاصيتى از نوع خاصيت پيامبران . مكتب او، هم مكتب عقل و انديشه است و هم مكتب ثوره و انقلاب و هم مكتب تسليم و انضباط و هم مكتب حسن و زيبايى و جذبه وحركت .

على عليه السلام پيش از آنكه امام عادل براى ديگران باشد و درباره ديگران به عدل رفتار كند، خود شخصا موجودى متعادل و متوازن بود . كمالات انسانيت را با هم جمع كرده بود . هم انديشه‏اى عميق و دور رس داشت و هم عواطفى رقيق و سرشار . كمال جسم و كمال روح را توام داشت . شب، هنگام عبادت از ماسوى مى‏بريد و روز، در متن اجتماع فعاليت مى‏كرد . روزها چشم انسانها مواسات و از خودگذشتگيهاى او را مى‏ديد و گوشهايشان پند و اندرزها و گفتارهاى حكيمانه‏اش را مى‏شنيد، و شب چشم ستارگان اشكهاى عابدانه‏اش را مى‏ديد و گوش آسمان مناجاتهاى عاشقانه‏اش را مى‏شنيد . هم مفتى بود و هم حكيم; هم عارف و هم رهبر اجتماعى; هم زاهد بود و هم سرباز; هم قاضى و هم كارگر; هم خطيب بود و هم نويسنده و بالاخره به تمام معنى يك انسان كامل بود با همه زيباييهايش .» (15)

جامعيت على عليه السلام از نگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

جامعيت على عليه السلام و برخوردارى او از اوصاف متضاد، هرچند براى بزرگان و دانشمندان جنبه كشفى و تازگى دارد، ولى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله 1400 سال قبل اين مسئله را گوشزد نمود .

بيهقى يكى از دانشمندان نامى اهل سنت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«من احب ان ينظر الى آدم عليه السلام فى علمه و الى نوح عليه السلام فى تقواه و ابراهيم عليه السلام فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابى طالب عليه الصلوة والسلام;

هر كسى كه دوست دارد به علم و دانش آدم عليه السلام بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح را [مشاهده نمايد] و بردبارى حضرت ابراهيم عليه السلام را [نظاره كند] و به عبادت موسى عليه السلام [پى ببرد]، بايد به على بن ابى طالب عليه السلام نظر بيندازد .» (16)

اين روايت‏بيانگر اين حقيقت است كه على عليه السلام جامع صفات پيغمبران اولوالعزم است . از اين رو، در روايت طولانى ديگرى از صعصعة بن صوحان مى‏خوانيم كه خود حضرت نيز به اين حقيقت اشاره نموده است:

«اگرچه تمجيد و تجليل از خويشتن زشت است، لكن از باب اظهار نعمت الهى مى‏گويم كه من بر موسى و عيسى و ابراهيم و آدم و نوح و سليمان و ... برترى دارم . (17) »

بيان مدعى

ادعاى ما اين است كه على عليه السلام هم شجاع است و هم گاهى به شدت اظهار ترس مى‏كند، هم سخاوتند است و هم بخيل و ... . اما شجاعت آن حضرت جاى هيچ ترديدى نيست; بلكه شهره و آوازه جهانى دارد; در جنگ بدر اين على عليه السلام است كه بعد از كشتن شجاعانى چون وليد و شيبه و عاص و حنظله، زمينه پيروزى را فراهم مى‏كند و در جنگ احد آن كسى كه تا پاى جان مقاومت كرد و مدال «لافتى الا على، و لاسيف الا ذوالفقار (18) ; جوانمردى چون على و شمشيرى چون ذوالفقار نيست‏» از خداوند دريافت نمود، على بود . در حالى كه عمر و ابوبكر فرار كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله راتنها گذاردند .

در جنگ خندق اين على است كه نداى «هل من مبارز» عمرو بن عبدود را جواب داد و به جنگ او رفت و اين‏چنين، تمام ايمان در مقابل تمام كفر قرار گرفت: «برز الايمان كله الى الشرك كله .» (19)

افزون بر اين ضربت او كه باعث كشته شدن عمرو مى‏شود، از عبادت جن و انس برتر دانسته مى‏شود كه: «ضربة على عليه السلام فى يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين . (20) » و يا در جنگ خيبر بعد از هشت روز محاصره دژ قموص و فرار كسانى چون ابوبكر و عمر على عليه السلام در خيبر را كند ; بابى كه حتى هشت نفر نتوانستند آن رااز جا تكان دهند و خود فرمود: «والله ما قلقت‏باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة رحمانية (21) ; به خدا قسم درخيبر را با قدرت جسمانى نكندم; بلكه با قدرت رحمانى كندم .»

بيان موارد شجاعت امام على عليه السلام از حوصله اين نوشته خارج است و در شجاعت او همين بس كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «والله انه جيش فى سبيل الله; (22) به خدا قسم على عليه السلام يك لشكر است [در جنگيدن] در راه خدا .»

همچنين خود آن حضرت فرمود: «والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها ... (23) ; به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت‏به پشت‏يكديگر بدهند، از آن روى بر نتابم .»

و يا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏فرمود: «يا على! اگر تمام شرق و غرب عالم به جنگ تو آيند، توان جنگيدن با همه آنان را دارى .» (24)

ولى همين على عليه السلام كه اسدالله الغالب است، گاهى آن چنان مى‏لرزد و مى‏ترسد و اظهار خوف و ترس مى‏كند كه انسان خيال مى‏كند در وجود او از شجاعت هيچ خبرى نيست . ضرار بن ضمرة در حضور معاويه درباره على عليه السلام چنين گفت:

«... فاشهد بالله لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارحى الليل سدوله و غارت نجومه و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين ... آه آه من قلة الزاد و بعد السفر و وحشة الطريق و عظيم المورد (25) ; پس خدا را شاهد مى‏گيرم كه او را در بعضى از جايگاه‏هايش ديدم . در وقتى كه شب پرده‏هاى تاريكى‏اش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالى كه در محرابش ايستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته بود و مانند انسان مار گزيده به خود مى‏پيچيد و چون انسان غمديده گريه مى‏كرد ... [گويا هنوز آواز او را در گوش جان دارم كه مى‏فرمود:] آه آه از كمى توشه، طولانى بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جايگاه ورود .»

پس آنگاه اشك معاويه جارى شد و با آستينش آن را پاك كرد و ديگران هم اشك ريختند . سپس معاويه گفت: آرى ابوالحسن چنين بود . بعد گفت: اى ضرار! چگونه در فراق على عليه السلام صبر مى‏كنى؟ گفت: مانند كسى كه فرزندش را بر روى سينه‏اش قربانى نموده باشد ... كه اشكش تمام نمى‏شود وحسرتش پايان نمى‏يابد . و با همان حال گريه، از نزد معاويه بيرون آمد . معاويه گفت: اگر بميرم شما چنين ثنا نمى‏گوييد . شخصى گفت: رفيق به اندازه رفيقش است . (26)

به دعاى كميل على بنگريد، جز گريه و زارى و ترس و لرز در آن نمى‏بينيد: «ياسيدى فكيف لى و انا عبدك الضعيف الذليل الحقير المسكين المستكين; اى آقاى من! پس چگونه خواهد بود حال من در حالى كه من بنده ضعيف، خوار، ناچيز، مستمند و بيچاره تو هستم . (27) »

همچنين به دعاى صباح آن حضرت كه سر تا پا اظهار عجز و ناتوانى و بى‏چيزى است‏بنگريد كه مى‏گويد: «الهى قرعت‏باب رحمتك بيد رجائى و هربت اليك لاجئا من فرط اهوائى; خدايا! من در خانه رحمت تو را با دست اميدوارى مى‏كوبم، و به سوى تو فرار مى‏كنم در حالى كه از بى‏حدى هواهايم به تو پناه مى‏برم .» (28)

شبيه همين مضمون را در ابتداى مناجات شعبانيه داريم . آنجا كه به درگاه الهى عرض مى‏كند: «فقد هربت اليك و وقفت‏بين يديك (29) ; به سوى تو فرار كردم و درمقابل تو ايستادم .»

و در مناجات مسجد كوفه، حضرتش سراسر پناه بردن به خداوند، و اظهار ضعف و ناتوانى را عرضه مى‏دارد: «مولاى يا مولاى انت القوى و انا الضعيف و هل يرحم الضعيف االاالقوى; اى مولاى من! اى مولاى من! تو توانمندى و من ناتوان، و آيا ناتوان را جز قدرتمند ترحم مى‏كند؟ (30) »

نيمه شب زمزمه‏اى هست‏بلند

كه مرا مى‏گسلد بند از بند

هست جانسوزتر از ناله نى

كرده صدناله به يك زمزمه طى

چه روان بخش صدايى دارد

سوز عشق است و نوايى دارد

بس كه با شور و نوا دمساز است

به سماوات طنين انداز است

آسمانها همه با آن عظمت

رفته زين حال فرو در حيرت

دشت و صحرا همه در بهت و سكوت

كه بلند است نواى ملكوت

اين نواى ابديت از كيست

شايد آهنگ مناجات على است

نيمه شب خلوت رازى دارد

با خدا راز و نيازى دارد (31)

2 . على هم سخاوت دارد بى‏حد و نهايت و هم بخيل است‏بى‏اندازه:

سخاوت حضرت بر هيچ كس پوشيده نيست . اوست كه در حال ركوع انگشترى خويش را به فقير مى‏دهد و غذاى سه شبانه روز خود و اهل و عيالش را در حالى كه روزه دارند، تقديم مسكين و يتيم و اسير مى‏كند (32) ; اوست كه بعد از حفر قنوات و رسيدن به آب، بلافاصله آن را در راه خدا وقف مى‏كند; اوست كه در راه خدا شبانه و مخفيانه انفاق مى‏كند (33) ; اوست كه ارثى از خود به جاى نگذاشت; اوست كه بيت المال را جارو مى‏كرد و جاى آن نماز مى‏خواند; اوست كه شمشيرش رادر حال جنگ بعداز تقاضاى دشمن به او بخشيد; اوست كه انار تهيه شده براى زهرا عليها السلام را به فقير مى‏بخشيد و ... . معاويه درمورد سخاوت آن حضرت گفت: «اگر على دو مخزن از طلا و كاه داشته باشد، اول طلا را در راه خدا مى‏دهد، آنگاه كاه را .» (34)

اما همين على سخاوتمند، گاهى آن چنان بخل مى‏ورزد كه انسان فكر مى‏كند در مرام او اصلا سخاوت راه ندارد . اينك به نمونه هايى توجه نماييد:

الف) آن حضرت مى‏فرمايد:

«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته; به خدا سوگند اگر بيت المال [تاراج شده را هركجا كه] بيابم [به صاحبان اصلى آن] باز مى‏گردانم، گرچه با آن ازدواج كرده ياكنيزانى خريده باشند . (35) »

ب) وقتى عقيل، برادرش، كه نابينا ونيازمند بود، نزد حضرت آمده و سهم بيشترى از بيت المال درخواست نمود، آن حضرت آهن داغ شده را به دست او نزديك كرد كه از حرارت آن فرياد عقيل بلند شد . آنگاه حضرت فرمود: «مادرت به عزايت نشيند! از آزارى ناله مى‏زنى و من از آتش سوزان ناله نزنم . (36) »

على عليه السلام هم رئوف و مهربان و دلسوز است، هم گاهى ازخود قاطعيت و صلابت نشان مى‏دهد .

از رحم على است كه مى‏فرمايد: به خاطر خلخالى كه از پاى زن يهوديه برده شده، اگر كسى از غصه بميرد، جا دارد; از دل‏رحمى على است كه مشك آب زن خسته را بر دوش مى‏كشد، با اينكه به تقسيم امروزى بر پنجاه كشور حكومت مى‏كرد (از ليبى تا داغستان شوروى) (37) ; از رافت على است كه شب به يتيمان و فقرا سركشى مى‏كرد; از مهربانى على است كه كنار پيرمرد نابيناى خرابه نشين مى‏نشيند و مى‏گويد: «فقيرى كنار فقيرى نشسته و مسكينى كنار مسكينى .» (38) و صدها مورد ديگر .

ولى همين على عليه السلام گاهى خيلى بى‏رحمانه عمل مى‏كند; در جنگ نهروان چهارهزار نفر از خوارج را به قتل مى‏رساند و مى‏فرمايد: «فانا فقات عين الفتنة ... (39) ; من چشم فتنه را در آوردم .»

در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر كشته شدند و در جنگ صفين نيز حدود ده هزار نفر از طرفين تلفات دادند، (40) آيا نبايد بپرسيم كه اى على دل‏رحم! كجا رفته آن همه رحمت و رافت؟! !

همين طور، على عليه السلام كه علم اولين و آخرين را دارا بود (41) ، گاهى اظهار نادانى مى‏كند و مى‏گويد: «تجرات بجهلى . (42) » على ناطق‏ترين و فصيح‏ترين انسانها بود، اما بيست و پنج‏سال آن چنان سكوت كرد كه گويا اصلا اهل سخن نيست . (43)

حال بايد ديد كه راز اين تضادها در چيست؟

راز جامعيت

اوصاف متضاد اميرمؤمنان، على عليه السلام از ايمان و معرفت عميق او، از بندگى و تسليم بى چون و چراى اودر مقابل خداوند سرچشمه مى‏گيرد . آنجا كه فرمان الهى بر آن است كه بايد شجاع و دلير باشد و جان در كف اخلاص نهد، على سراپا شجاعت و دليرى است، ولى آنجا كه در پيشگاه معبود خود مى‏رسد كه جايگاه خضوع و خشوع و تذلل و كوچكى است، سراپا ترس و لرز، و گريه و ناله است . آنجا كه به مال خودش مى‏رسد تمام سخاوت است، اما آنگاه كه به بيت المال مى‏رسد و مامور است طبق عدالت رفتار كند، سراپا بخل و امساك است . و همين طور، اوصاف ديگر على عليه السلام تابع فرمان الهى است .

اينك به نمونه‏هايى كه نشان دهنده روح يقين، ايمان عميق و بندگى محض اوست اشاره مى‏كنيم:

1 . قرآن ناطق و وحى مجسم:

امام على عليه السلام خود فرمود: «انا القران الناطق (44) ; انا كلام الله الناطق (45) ; انا علم الله ... و لسان الله الناطق (46) ; من قرآن ناطقم، من سخن خداى ناطقم، من دانش خدا وزبان خداى ناطقم .»

2 . شهود و ملكوت:

آن حضرت مى‏فرمايد: «و لقد نظرت فى الملكوت باذن ربى فما غاب عنى ماكان قبلى و لاما ياتى بعدى (47) ; به حقيقت، من به ملكوت [جهان] بااذن پروردگار نظر كردم . پس چيزى از گذشته و آينده از من پنهان نيست .»

3 . افتخار اطاعت و بندگى:

از اميرمؤمنان نقل شده است كه به درگاه خداوند عرض مى‏كرد: «كفى لى عزا ان اكون لك عبدا و كفى لى فخرا ان تكون لى ربا (48) ; [در] عزت من همين بس كه بنده تو [و سراپا تسليم امر تو] باشم و اين افتخار مرا كافى است كه تو پروردگار [و مربى] من باشى .»

برخى انسانها به خاطر ترس از جهنم و يا طمع به بهشت‏خدا را بندگى مى‏كنند، ولى على هم عبادت عاشقانه دارد و هم آگاهانه، از اين رو، عرض مى‏كرد: «الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لاطمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك (49) ; خدايا! من تو را به موجب بيم از آتشت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده‏ام ; بلكه بدان جهت تو را پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم .»

و در جاى ديگر فرمود: «لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب الا يعصى شكرا لنعمه (50) ; اگر [فرضا] خداوند به نافرمانى خويش وعيد نداده [و كيفرى معين نكرده بود]، سپاسگزارى نعمتهايش ايجاب مى‏كرد كه از فرمانش تمرد نشود .»

آن حضرت در ادامه پاسخ برادرش عقيل فرمود: «والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته; به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست‏به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم و به ناروا پوست جوى را از مورچه‏اى بگيرم، چنين نخواهم كرد .» آنگاه چنين فرمود: «همانا اين دنياى آلوده شما نزد من، از برگ جويده شده دهان ملخ پست‏تر است . (51) »

شب نوزدهم وقتى حضرت اذان آخرش را گفت، از ماذنه پايين آمد و با خود اين گونه زمزمه كرد:

خلوا سبيل المؤمن المجاهد

فى الله لايعبد غيرالواحد (52)

«باز كنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدارا، كه جز [خداى] واحد نپرستيده است .»

تمام ارزشهاى على، عظمت و مقام او، و تمام اختلافات و تضادها در اوصاف او، درهمين وصف بندگى او نهفته است .

زبارگاه قدس حق يك نفس او كنار نيست

على است عاشق خدا بندگى‏اش شعار نيست

پيش يتيم بى‏نوا زانو زند گريه كند

لباس وصله مى‏زند اسير روزگار نيست

سوده همدانى بانوى فداكار و دلباخته و شيعه راستين على عليه السلام، در مقابل معاويه بر على درود فرستاد و در وصف او چنين گفت:

صلى الله على روح تضمنها

قبر فاصبح فيه العدل مدفونا

قد حالف الحق لايبغى به بدلا

فصار بالحق والايمان مقرونا (53)

«درود خدا بر روانى باد كه او را خاك برگرفت و عدل در آن مدفون گشت . باحق پيمان بسته بود كه به جاى آن بدلى نگزيند; پس با حق و ايمان مقرون گشته بود .»

 

پى‏نوشت:

1) شيخ عباس قمى، انوار البهية، چاپ افست، ص‏25 .

2) بحار الانوار، ج‏28، ص‏197 .

3) قندوزى، ينابيع المودة، ص‏121 .

4) اصول كافى، ج‏1، ص‏299; بحارالانوار، ج‏42، ص‏206; نهج البلاغه، خطبه 149 .

5) الغدير، چاپ نجف، ج‏6، ص‏308 .

6) صوت اسدالله، ج‏1، ص‏37 .

7) صوت‏العداله الانسانية، جرج جرداق، ج‏1، ص‏49 و الغدير، ج‏6، ص‏308 .

8) رضا حكيمى، حماسه غدير، ص‏42 .

9) پيام امام خمينى‏قدس سره به مناسبت‏برگزارى كنگره هزاره نهج البلاغه، 27/2/1360 .

10) مناقب، ابن شهر آشوب، ج‏3، ص‏268 .

11) محمد تقى مجلسى، روضة المتقين، ج‏13، ص‏273 .

12) علامه مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، (قم، صدرا، چاپ دوازدهم، 1374)، ص‏28; ر . ك: علامه مرتضى مطهرى، انسان كامل، انتشارات كتابخانه عمومى اميرالمؤمنين اصفهان، 1400، ص‏32 .

13) انسان كامل، ص‏33 و سيرى در نهج البلاغه، ص‏29 .

14) سيرى در نهج البلاغه، ص‏29 .

15) استاد مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على عليه السلام، (قم، انتشارات صدرا، چاپ سى و نهم، 1380)، ص 13 - 12 .

16) شيخ طوسى، امالى، (قم، دار الثقافة، 1416)، ص‏416، مجلس 14; ر . ك: ديلمى، ارشاد القلوب، انتشارات شريف رضى، 1412 ه . ق، ج‏2، ص‏363 و علامه حلى، شرح تجريد، ص 221 .

17) سيد نعمت الله جزائرى، انوار النعمانية، شركت چاپ تبريز، ج‏1، ص‏27 .

18) پژوهشى عميق پيرامون زندگى على عليه السلام، جعفر سبحانى، جهان آرا چاپ اول، ص 127 .

19) همان، ص‏139 و 133; ر . ك: جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج‏2، ص‏136 .

20) همان، ص‏249 .

21) رسولى محلاتى، زندگانى اميرالمؤمنين، ص 131 - 130 .

22) محمدى رى شهرى، شهادت، ص‏7 .

23) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص‏554، نامه 45 .

24) سفينة البحار، ج‏1، ص‏690 .

25) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث العربى)، ج‏41، ص 21، ذيل روايت 28 .

26) همان .

27) مفاتيح الجنان، دعاى كميل، ص‏107 .

28) همان، ص‏99 .

29) همان، ص‏259 .

30) همان، ص‏657، مناجاب اميرالمؤمنين در مسجد كوفه .

31) اشك شفق، ص‏182 .

32) انسان/4 .

33) بقره/274 .

34) ر . ك: على از ديدگاه ابن ابى الحديد، ترجمه على دوانى .

35) نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 15، ص‏58 .

36) بحارالانوار، ج‏41، ص‏115 - 114 .

37) زندگى اميرالمؤمنين، سيد محمد شيرازى، ص‏34 .

38) دستغيب شيرازى، معارفى از قرآن، ص 231 .

39) نهج البلاغه فيض‏الاسلام، خطبه 92 .

40) مهدى پيشوايى، زندگى امام حسن مجتبى عليه السلام، ص‏34 .

41) نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1145 .

42) دعاى كميل .

43) ر . ك: نهج البلاغه، خطبه‏3 .

44) سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة (مؤسسة الاعلمى، چاپ اول)، ج‏1، ص 214، ح‏20 .

45) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج‏82، ص‏199 .

46) شيخ صدوق، التوحيد، مؤسسه نشر اسلامى، ص 164، ح‏1 .

47) شيخ طوسى، الامالى، دارالثقافة قم، 1414 ق، ص‏205، حديث 351 .

48) محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، بيروت، ج‏5، ص 1959 .

49) سيرى در نهج البلاغه، ص‏86 .

50) نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 700، حكمت 290 .

51) همان، ص 460، خطبه 225 .

52) ديوان على عليه السلام، به نقل از انسان كامل (همان)، ص 48 .

53) جاذبه ودافعه على، همان، ص 96 .

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 2 تیر 1389  7:37 AM
تشکرات از این پست
azadeh_69
saiid1388
saiid1388
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 43

پاسخ به:دروصف حضرت علی علیه السلام

كسي نمي تواند علي را توصيف كند
پنج شنبه 7 مرداد 1389  3:15 PM
تشکرات از این پست
ahmadfarm
ahmadfarm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1390 
تعداد پست ها : 7792
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:دروصف حضرت علی علیه السلام

يا علي

   

تنها امید خلق جهان یابن فاطمه   ای منتهای آرزوی اولیاء بیا

بالا گرفته ایم برایت دو دست را  ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا

                                     

           برای ظهورش صلوات........ اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

 
 
جمعه 5 اردیبهشت 1393  1:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها