0

دهه مبارک فجر در اردوگاه اسرا

 
alizare1
alizare1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 6234
محل سکونت : یزد

دهه مبارک فجر در اردوگاه اسرا

دهه مبارک فجر در اردوگاه اسرا

 

با نزدیک شدن ایام دهه فجر شور و هیجان خاصی در میان اسرا به چشم می خورد. همه برای استقبال از این روزها آماده می شدند. گروه هنری و فرهنگی تشکیل می شد و تلاش چشمگیری داشت. آماده ساختن تئاتر و سرود برای اجرای متناوب در آسایشگاه ها و آماده ساختن گروهی برای رژه رفتن در مقابل تمثال حضرت امام(ره)، نقاشی دو پرتره از حضرت امام(ره) آن هم بدون امکانات و دور از چشم نگهبانان عراقی، کاری بسیار خطرناک و دشوار بود؛ زیرا دشمن به خاطر سالگرد انقلاب مراقبت های خود را افزایش می داد.
چند گروه، مشغول تمرین برای اجرای نمایش ورزشی جودو و... می شدند. مسابقات فوتبال و والیبال و کشتی در بعضی سال ها به طور منظم برگزار می شد و برنامه طوری تنظیم می شد که فینال در روز ۲۲ بهمن برگزار گردد.
شعرا و اهل ذوق نیز برای خود مجلسی داشتند که بسیار مورد استقبال واقع می شد.
و در کنار همه این فعالیت ها، مسابقه حفظ و قرائت قرآن و نهج البلاغه گل سرسبد مراسم این ایام بود. برای نفرات اول این مسابقات جوایزی که گاه از یک مهر و جانماز تجاوز نمی کرد تدارک دیده می شد. آشپزخانه هم به طور مخفی با آرد و شکر شیرینی می پخت و بین آسایشگاه ها توزیع می کرد. همه این فعالیت ها در دنیای باطنی اسارت جریان داشت و در دنیای ظاهری آن؛ یعنی در دید عراقی ها، اسرا آرام و خسته در گوشه ای خواب یا در حال مطالعه بودند.
در سال ۶۴ در اردوگاه موصل ۳ که از بقیه کوچکتر بود چند نشریه نوشته شد و به طرز زیبایی نقاشی و تدوین گردید. آن زمان آرزو داشتیم یکی از آنها را به عنوان سندی از فعالیت های فرهنگی آزادگان به ایران بیاوریم؛ ولی متأسفانه یکی به دست عراقی ها افتاد و بقیه به ناچار آتش زده شدند.
همه این تلاش ها که برای حفظ روحیه مبارزه طلبی و دور کردن حس انزواطلبی و خمودگی از جامعه بسته اسارت صورت می گرفت به بهای شکنجه و آزار عده ای از جانب دشمن و از خودگذشتگی و ایثار دسته ای از عزیزان دربند انجام می شد که اوقات خویش را وقف خدمت به دیگران کرده بودند.


● برنامه های دهه فجر انقلاب اسلامی در اسارت


دهه مبارکه فجر، با توجه به بازگشت رهبر عظیم الشأن انقلاب حضرت امام خمینی(ره) و پیروزی انقلاب اسلامی، بالاترین افتخار را برای امت اسلام در طول ۱۴۰۰ سال دربرداشته است و لذا دهه ای فراموش نشدنی برای ملت شریف ما و امت اسلام است. با توجه به اهمیت این موضوع، برادران هم بند اسیر ما در دوران اسارت سعی شان بر این بود که برای تعظیم شعائر آن بزرگداشتی را که در شأن این ایام باشد، متناسب با وضعیت اسارت شان داشته باشند. هرچند که از بغداد به این اردوگاه ها یادآوری می شد که در این ایام بیشتر مراقب باشند و آنها هم سخت تهدید می کردند ولی در عین حال چهار ماه قبل از فرارسیدن دهه فجر فعالیت ها به گونه ای که دشمن متوجه نشود، شروع می شد. در درجه اول بچه ها سعی می کردند به عنوان تقدیر از ایثارگری برادرانی که در اسارت، پایداری و پایمردی و استقامت خوبی نشان می دادند، هدایایی مهیا کنند. چیزی که داشتند لباس هایشان بود. اگر لباس های نویی را می توانستند ذخیره کنند، برای این ایام ذخیره می کردند ولی چون لباس زیاد نبود سعی می کردند از لباس های کهنه جانماز بدوزند، قلب هایی از سنگ درست کنند، با هسته خرما و تراشی که به آن می دادند تسبیح درست کنند و یا با نخی که از طریق شکافتن جوراب و زیرپیراهن و... می تابیدند، گیوه بدوزند. به هر حال، همه اینها فراهم می آمد و به صورت جایزه بین افراد فعال توزیع می شد.
از برنامه های دیگر این بود که آنچه را در دوران انقلاب در روزهای پیروزی انقلاب گذشته بود، به عنوان روزشمار از خاطره ها جمع آوری و خوانده می شد، که اثر خوبی داشت. برگزاری مسابقات کشتی، کاراته، کونگ فو و اجرای سرودهای انقلابی نیز از دیگر برنامه ها بود. با این که آنجا شیرینی نبود. بچه ها خمیر نان را درمی آوردند، خشک می کردند و بعد از کوبیدن و رد کردن از توری و مخلوط کردن با آب، از آن خمیر شیرینی به دست می آوردند. البته در ایام دهه فجر درست کردن شیرینی ممنوع بود و دشمن هم در این روزها بیشتر به دنبال این نوع شیرینی ها که به آن «حلویات» می گفتند، می گشت.
یک شب عراقی ها به آسایشگاه ریختند و از بچه ها سراغ حلویات را گرفتند. یکی از برادران با این که می فهمید حلویات یعنی چه، گفت: چه می گویید ما جز همین سطل هایی که اینجاست حلبیات نداریم. دشمن که خیلی عصبانی شده بود، حتی تمام پتوها را تکاند تا ببیند شیرینی ها کجاست، اما چیزی پیدا نکرد و رفتند. برادران ما شیرینی ها را داخل بالش ها مخفی کرده بودند و فردای آن روز مقداری از آن را برای یک دکتر عراقی هم بردند.
دکترهای عراقی متفاوت بودند. بعضی از آنها خیلی بی وجدان، بی رحم و بی عاطفه و برخی دیگر متعهد و باعاطفه بودند. در آن روزها دکتری بود به نام دکتر فارس که بسیار شخص شریفی بود. او شاید هفته ای ۵۰ دینار (هر دینار معادل ۳۰-۲۰ تومان) از داروهایی که عراقی ها به اردوگاه نمی آوردند، از شهر می خرید و به صورتی مخفیانه به اردوگاه می آورد و به مریض هایی که می دانست به آنها احتیاج دارند، می داد. شیرینی ها را هم برای همین دکتر فارس فرستادیم. وقتی شیرینی ها را دید، گفت اینها کجا بوده که عراقی ها نتوانستند پیدا کنند در هر حال، آن دهه فجر با شور و حرارت و گرمی خاصی برگزار شد.
یکی دیگر از برنامه ها برگزاری نمایشگاه عکس از مجموعه عکس هایی بود که برای بچه ها از ایران فرستاده بودند. علاوه بر اینها تصاویری از امام خمینی(ره)، آیت الله خامنه ای و آقای رفسنجانی کشیده می شد. در این رابطه هم چندین بار عراقی ها به آسایشگاه ریختند ولی عکس ها خیلی سریع جمع شده بود. آخرالامر در آن دهه فجر یک عکس امام(ره) را که ۴۰در۵۰سانتی متر بود، به دست آوردند. اصلاً دشمن متحیر مانده بود که این تصویر را کدام نقاش و از روی کدام عکس کشیده است، آن هم با عدم امکانات موجود!
تقریباً ۳۵۰ نفر به این جهت بازداشت شدند و بالاخره هم نقاش آن تصویر پیدا نشد.
در روز ۲۲ بهمن معمولاً تصویر حضرت امام خمینی(ره) را روی پتو می کشیدند و برادران مان از جلوی آن رژه می رفتند. در یکی از این مراسم ها رژه رفتن ها توأم با آتش بازی بود. بچه ها نفت را به دهان می ریختند و به گرزی که از آتش درست کرده بودند، فوت می کردند. برنامه به قدری جالب بود که هرکس وارد می شد، فکر می کرد مثلاً در یک پایگاه بسیج در ایران است.
در یکی از قسمت های مراسم ۲۲ بهمن یکی از آقایان روحانی حضرت حجت الاسلام حاج آقا سیداحمد رسولی در کنار تصویر مبارک حضرت امام(ره) ایستاده بود که بچه ها رژه بروند. در همین حال بچه ها یک باره عکس قدی امام را رو می کنند. همه بچه ها وقتی نگاه شان به عکس قدی امام می افتد به عکس خیره می شوند و شروع به گریه می کنند، چون فکر نمی کردند که عکس قدی امام هم کشیده بشود. در همین حال، نگهبان عراقی پشت پنجره می آید و وقتی خیره شدن و اشک ریختن اسرا را می بیند، زبانش بند می آید و با صدای نامفهومی می گوید: این دیگه چیه
بچه ها پراکنده می شوند وعکس ها را جمع می کنند و بعدها هم که سرباز عراقی پافشاری می کند، به او می گویند که تو اشتباه می کنی، چنین چیزی نبوده، تو ندیدی و ما نداریم. اگر هم بخواهی پافشاری کنی، عکس را پیش فرمانده عراقی می بریم و قبل از این که ما ها تنبیه شویم، تو تنبیه می شوی، چون او خواهد گفت مگر شما مرده بودید که نتوانستید آن را پیدا کنید
آخرش هم سرباز عراقی بچه ها را قسم داد که فقط یک بار عکس را نشانش بدهند که به این کار هم حاضر نشدند و مسأله خاتمه پیدا کرد.
سال ۶۵ بود. به همت والای تنی چند از عزیزان موفق شدیم ویژه نامه هایی در زمینه های مختلف با عکس و نقاشی و مقالاتی در زمینه های گوناگون تهیه کنیم و در اختیار آسایشگاه ها بگذاریم. مدتی که گذشت مطلع شدیم که عراقی ها از فعالیت های ما باخبر شده اند و هر لحظه ممکن است برای تفتیش به آسایشگاه بریزند. ویژه نامه ها را برداشتیم و به کمر بستیم و به بیمارستان رفتیم. خدا حفظ کند برادر عیسی نظری که مسئولیت درمانگاه اردوگاه را عهده دار بود، راه های مختلفی را برای پنهان کردن آن ویژه نامه ها پیشنهاد کرد، ولی هر کدام به نوعی ممکن بود با مشکل مواجه شود. اگر در محل درمانگاه هم مخفی می کردیم ممکن بود لو برود چون هنگام تفتیش همه جا را می گشتند. بالاخره با صحبت هایی که کردیم قرار شد وقتی که می خواهند آمار بگیرند، یک نفر با ویژه نامه هایی که به کمر داشت، به بیمارستان مراجعه کند و به بهانه این که به بیماری اسهال مبتلا شده است به دستشویی برود و با همکاری یکی از برادران که وظیفه باغبانی اردوگاه را به عهده داشت، به نحوی اوراق را پنهان کنند، و همین هم شد.
وقتی که سرهنگ ضیا فرمانده اردوگاه به داخل آسایشگاه آمد و احوالپرسی کرد، یکی از برادران در جواب گفت که مریضم. او هم در پاسخ گفت: بله، در دهه فجر زیاد کار کردید، برنامه داشتید و مریض شدید. در همین موقع آقای نظری به سرهنگ ضیا گفت که حال ایشان خراب است، اگر اجازه بدهید به دستشویی برود، او هم اجازه داد. زمان حساسی بود. آن برادر داخل دستشویی ویژه نامه ها را از کمر باز کرد و در پارچه ای که قبلاً تهیه کرده بود، پیچید و سپس آن را توی یک نایلون قرار داد و بالای ستون دستشویی گذاشت و مطابق قراری که با یکی دیگر از برادران گذاشته شده بود در فرصتی مناسب در باغچه دفن شد و البته پس از حدود شش ماه دوباره مورد استفاده قرار گرفت.
ناگفته نماند همان موقع که ویژه نامه ها در باغچه دفن می شد، سربازان عراقی تمام جاهایی را که فکر می کردند ممکن است چیزی مخفی کرده باشیم، گشته و حتی به یک برگ کاغذ هم دست نیافته بودند و به این شکل افسر توجیه سیاسی که خبرهایی در مورد فعالیت های ما داده بود، زیر سؤال رفت و فرمانده یقین پیدا کرد که اینها دسیسه است و هر آنچه گزارش شده دروغ بوده است. در حالی که هرچه گفته بودند راست بود، اما این عنایت خاص خداوند نسبت به ما بود که حتی ذره ای کاغذ پیدا نکردند. چون در این صورت برای تمام بچه ها تنبیهات و محدودیت هایی در نظر گرفته می شد.

 

منبع:

مرتضی جوکار
روزنامه ایران

وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است .

******

دوشنبه 6 تیر 1390  7:23 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها