سير علوم در ايران
از حدود هزاره سوم قبل از ميلاد در برخي از جوامع متمدن واقع در جنوب غربي ايران فضاي علمي حاكم بوده است. در آن زمان تمدن سومري و بعدها بابلي در ناحيه ميان رودان بين النهرين شكوفا بود و در منطقهي شوش نيز فرهنگ عيلامي وجود داشت. البته جو علمي محدود به نيايشگاهها و حلقههاي متشكل از كاتبان معابد بود. اما علي رغم محدوديت فضاي علمي، انديشهها و ابداعات چشمگيري در رياضي و ستاره شناسي و هندسه در آنجا نضج گرفت. پيشرفتهاي كاتبان سومري و شوشي در حساب و جبر و مثلثات و ستاره شناسي گواهي بر وجود اوضاع مساعد علمي در بخشهايي از جوامع نامبرده بود. در حدود سدهي ششم قبل از ميلاد مهاجرتهايي فرهنگي از ايران به بابل و سپس به آناتولي و اروپا صورت گرفت. عاملان اين انتقال فرهنگي مغهاي ايراني پرستشگر ايزدمهر بودند. اين دانشمندان سنتهاي مهري و زرواني در ستارهشناسي را با خود به بابل بردند و با تركيب معارف ايراني و دانشهاي سومري و بابلي، سنتي قوي در ستاره شناسي جهان باستان شكل گرفت كه بعدها به يونان و ديگر فرهنگهاي پسين انتقال يافت.
در سدهي ششم و پنجم پيش از ميلاد، يعني در عصر هخامنشيان، تماسهاي فرهنگي جديدي با يونان برقرار شد. در همين عصر با فرهنگهاي چين و هند تماسهايي داشت و در اثر اكتشافاتي كه اسكيلاكس به فرمان داريوش در هند انجام داد، ميان جامعه فرهنگي ايراني و هندي و چيني ارتباطهايي ايجاد شد و فرهنگهاي يونان و بلاد غربي نيز از طريق ايران با تمدنهاي چين و هند ارتباط يافت. از اوضاع علمي ايران در دوره هخامنشي اطلاع چنداني در دست نيست جز آنكه در اين عصر ايران باستان يكي از دورههاي پر رونق ارتباطهاي فرهنگي ميان ملتها بوده و مقدمات براي ايجاد فضاي علمي در آن مهيا گشته است. اسكندر مقدوني و جانشينان او يعني سلوكيان نيز بيش از آنكه در حكمت چيزي به شرق بدهند، از معارف شرقي با خود توشههايي از كتابها و آثار و افكار به يونان و ممالك مغرب زمين بردند. سپس با تشكيل سلسله اشكانيان (253 ق. م.) مقدمات احياي فرهنگ ملي در ايران فراهم شد.
در واقع عصر اشكانيان يك دوره آماده سازي است. عصر معماري و مهندسي در اين دوره ابداعات چشمگيري داشت. گروهي از مغهاي ستاينده مهر از سيستان به هندوستان رفتند و سنت رياضي و ستاره شناسي هند را قوام بخشيدند كه در تاريخ به "مغ _ برهمنان" معروف گشتند. جادهي ابريشم محصول اين دوره است كه سرزمينهاي چين و هند را از راه ايران به سواحل روم مرتبط ميساخت و بستر مناسبي براي مبادلات فرهنگي بود.
در 226 م. اردشير بابكان حكومت ايران را از آن خود كرد و دولت ساسانيان مدت پنج قرن در ايران حكمراني كردند. حكومت ساساني از همان ابتدا با آموزههاي ديني عجين بود و وحدتي كه در دوره ساسانيان در ايران حاكم شد، حاصل اين وحدت سياسي- مذهبي بود. عصر ساساني از بسياري جهات، عصر باروري فرهنگي در ايران بود. صدها هزار اسيري كه در زمان شاپور اول و پس از پيروزي او بر والرين به ايران آورده شدند، شامل تعدادي مهندس و دستورز بودند كه در ساختن بناها، پلها و سدها و انتقال برخي مؤلفههاي فرهنگي مؤثر بودند. جامعهي ايراني عصر ساساني به يك سيستم باز بدل شد و فعاليت مسيحيان بويژه نسطوريان نيز در آن افزايش يافت. در رها و نصيبين و جندي شاپور مدارس و مراكز علمي ايجاد گشت و فعاليتهايي در جهت ترجمه كتب از هندي و يوناني به پهلوي و بعدها به سرياني _ عربي آغاز شد.
در زمان خسرو انوشيروان وقايع ديگري در جامعهي ايران رخ داد كه در روند علوم در ايران آن عصر و بعدها بي تأثير نبود. در سال 528 م. ژوستي نين امپراطور بيزانس مكتب آتن را تعطيل كرد و در پي آن تعدادي فيلسوف و دانشمند كه شمارشان به هفت ميرسيد به دربار ايران آمدند و مدتي در جندي شاپور ماندند. از سوي ديگر انوشيروان برزويه طبيب را براي تهيه نسخهاي از كليله و دمنه به هندوستان گسيل كرد كه مأموريت موفقيتآميزي بود. به علاوه در اين عصر فعاليتهاي چشمگير ستاره شناسي و نجوم انجام شد ؛ "زيج شهريار" و كتاب جغرافيايي "شهرهاي ايران" از تأليفات اين دوره است. پيشرفت موسيقي در عصر ساساني نيز شايان ذكر است.
عصر ساساني، آخرين دوره تاريخ ايران پيش از اسلام، روزگار باروري و آمادگي بوده است. سنتهاي ايراني، هندي و يوناني در بطن فرهنگ اين عصر با هم در آميخت و به اعصار بعد منتقل شد. هنوز سدهاي بيش از آغاز عصر اسلامي نگذشته بود كه سيطرهي نفوذ دولت اسلامي از غرب تا اندلس و در شرق تا هند گسترش يافت و كشورهاي پهناوري چون مصر و ايران در زير پوشش خلافت اسلامي قرار گرفت. زبان عربي كه زبان قرآن بود، رسميت و مرجعيت يافت و بعدها به صورت زبان رسمي اداري و نيز علم و حكمت درآمد.
به محض آنكه مسلمانان ايراني منش، منابع معارف يوناني و هندي را كشف كردند، با چنان جسارتي به آنها دست بردند كه از هيچ كوششي براي تحصيل كامل آنها تا سرحد امكان دريغ نورزيدند. بديهي است كه آنان داراي مقدار زيادي نبوغ علمي بودند و تحت تأثير سرمشقهاي يوناني و همكاريهاي فراوان خودشان، فرصت يافتند تا در رياضيات، نجوم، شيمي، فيزيك، صنعت، جغرافي و طب تحقيقات متعدد و مهمي صورت دهند.
با شروع خلافت عباسي، ايرانيان نقشي پررنگ تر يافتند. خلفاي عباسي با آنكه در اصل عرب بودند، برخي رنگ و نژاد ايراني يافتند. خاندانهاي ايراني مانند برمكيان كه در برانداختن بني اميه شركت داشتند، در دستگاه عباسي به مقامات رسيدند. همين نفوذ ايراني در رشد جهان بينيهاي متعدد، حكمت و پژوهش و افكار علمي تأثير گذاشت. بغداد كه بر ويرانههاي شهر بابلي كهني به نام "بگ - دا - دو" ساخته شده بود به يكي از حوزههاي پررونق علمي جهان اسلام بدل گشت. از خاندان نوبختي كه مشاوران خليفهي عباسي بودند، نسل دانشمندي ظهور كردند از جمله ابوسهل فضل كه در پايه گذاري سنت علم اسلامي نقش بسزايي ايفا كردند.
موج ديگري از دانشمنداني كه با شروع كار عباسيان به بغداد آمدند و در پايه ريزي سنت علمي سهيم شدند، ايرانياني بودند كه از ناحيهي خراسان، ري و بلخ و حوزه علمي مرو آمده بودند. برمكيان از نسل برمكان روساي صومعه بودايي نوبهار بودندكه بعدها از بودا به زرتشت و سپس اسلام گرويدند. اينان در عهد هارون الرشيد در شكل بخشيدن نهضت ترجمه از آثار يوناني به عربي و نيز ايراني كردن دستگاه خلافت و تشويق متفكران ايراني نقش داشتند. با همياري جعفر برمكي بسياري از آثار رياضي و نجوم و طب به عربي ترجمه شد.
به اين ترتيب از سده دوم هجري (ق8 م.) مايههاي فرهنگي و معارف يوناني، ايراني و هندي در بستر نوين تمدن اسلامي جريان يافتند. بي گمان در بنيان گذاري نهضت علمي اسلامي اين دانشمندان ايراني بودند كه نقش محوري ايفا كردند. نام برخي از اين پيشروان علم را در اينجا ميآوريم: ابو اسحق ابراهيم فزاري، يعقوب بن طارق، البطريق، جابربن حيان، ابن بختيشوع.
در قرن 3 و4 (9و 10 م.) با ظهور نهضت معتزله، جنبش خرد گرايي قوت گرفت. شمار دانشمندان كه در اين عصر در زمينههاي مختلف حكمت كار ميكردند، بسيارند. اما پديده جالب و مناسب بحث ما اين است كه بيشتر اين متفكرين يا ايراني بودند يا به گونه اي با فرهنگ وتمدن ايران پيوند داشتند. بنيامين نهاوندي، سهل طبري، سهل بن بشر، اسماعيل بخاري، ابن ماسويه و خوارزمي از آن جملهاند كه همگي منشأ ايراني دارند. ابن خرداد به، نيريزي، ماهاني، دينوري، ابوبكر ابن قتيبه، بلاذري، رازي، كندي متفكر عرب و اسحاق بن حنين از چهرههاي مهم نهضت ترجمه در اين عصرند. متفكران اسماعيلي و جمعيت مخفي اخوان الصفا در سدهي چهارم نيز ايراني بودهاند.
در قرن پنجم هجري نيز شاهد تعالي و اوج حكمت اسلامي هستيم. بزرگاني چون فردوسي، بيروني، ابن سينا، كرجي، عمر خيام، غزالي و ناصر خسرو كه همگي ايرانياند و نيز ابن هيثم از فضلاي دانشمند اين دورهاند.
در نيمه دوم سده پنجم نشانههاي افول حكمت عقلي در جهان اسلام پديدار شد، اما هرگز به تباهي كامل نرسيد. حتي در شاخههاي حكمت طبيعي در قرون بعد چهرههاي تابناكي در آسمان معرفت درخشيدند. شهابالدين سهروردي، خواجه نصيرالدين طوسي، ملاصدراي شيرازي از آن جملهاند كه در نگرش و روش سنت پيشينيان را قوت بخشيدهاند.
سده پنجم هجري را بايد از آخرين قلل اوج علوم عقلي در ايران اسلامي به شمار آورد. در سده 5 و 6 وحدت سياسي كشور تحت حكومت سلجوقيان بظاهر تأمين شد، اما بتدريج نشانههاي تفرقه در عقايد مذهبي آشكار شد و بازار مناظرات متكلمين و بحث و جدلهاي ديني رواج يافت. تضاد ميان تعقل و تعبد، ويژه اين عصر، در زندگي يكي از بزرگترين متكلمين عصر يعني غزالي بخوبي هويداست.
منبع :
كنگره بين المللي نهضت توليد علم
|