منطق هگل از منظر شرح لنین 3
متن حاضر متن كامل سخنرانی محمود عبادیان استاد و پژوهشگر فلسفه است كه در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۸۳ در خانه هنرمندان ایراد شده است.
جهان بالقوه و بالفعل با جهان پدیدارها یكی است، در ضمن در تقابل با آن است. آنچه در یكی ایجابی است، در دیگری سلبی است؛ آنچه در جهان پدیدارها بد است، در جهان بالقوه و بالفعل نیك است.
لنین: لب مطلب در همین است كه هم جهان پدیدارها و هم جهان بالقوه، دقایق طبیعت از منظر انسان است؛ مراحل، مراتب، تغییرات یا عمق های شناخت اند. حقیقت پدیدارها مناسبت اساسی (آنها) است. آغاز همه چیز را می توان یك امر درونی، منفعل و در عین حال بیرونی تلقی كرد؛ و این «در تمام رشته های علوم طبیعی و توسعه ی روحی.» «بنابراین، خدا، نیز در بی واسطگی فقط طبیعت است.» (این نیز یك نكته ی بارز است).
واقعیت
«…واقعیت وحدت ذات و وجود است…». «… ضمناً واقعیت برتر از وجود است.»
«معلول اصولاً متضمن چیزی نیست كه در علت نباشد…» (و برعكس).
لنین: بنابراین علت و معلول دقایق متقابل فراگیر، وابستگی رابطه ی عام، درهم تنیدگی رویدادها و حلقه هایی در زنجیره ی توسعه مانده می باشد. «یك چیز یك بار به صورت علت و بار دیگر معلول برآمد می كند؛ در آنجا به عنوان آنچه بقای ذاتی دارد، در اینجا به منزله ی قانون بودن یا تعین بر چیز دیگر.» به این نكته نیز می توان توجه داشت كه با آنكه در مورد رابطه ی علت و معلول تصدیق می شود كه معلول نمی تواند بزرگ تر از علت باشد ـ البته نه به معنی ذاتی كلام ـ، چونكه معلول چیزی سوای تظاهر علت نیست. علیت آنچنان كه ما می فهمیم، تنها یك بخش كوچك از رابطه كلی است. «اما در اثر رابطه ی علی معین چنین شده است كه علت نه تنها در معلول استحاله می شود و بدین وسیله علت آن چنان كه در علیت صوری آمده است، بلكه در ضمن اینكه در استحاله ی خود در معلول دگر بار علت می شود، اینكه معلول در علت محو می شود، ولی در آن دوباره معلول می شود. هر یك از این تعین ها در وضع دیگری خود رفع می شود، در رفع دیگری خود را وضع می كند. این نیست كه گذر بیرونی علت از یك ماده به ماده ی دیگر موجود می شود، بلكه دگرگون شدن همان در عین حال وضع شدن خود آن است. بنابراین، علیت مسبوق بر خود است، یا خود را مشروط می كند (شرط خود است)». «ضرورت با تبدیل شدن به آزادی از بین نمی رود». ضرورت بدین وسیله از بین نمی رود، بلكه به آزادی مبدل می شود، بلكه تازه این همانی درونیش ظاهر می شود.
منطق ذهنی یا آموزه ی مفهوم
«حاصل اینكه هستی و ذات دقایق مفهوم اند، دقایق شدن.» «مدت ها رسم بر این بود، نسبت به نیروی تخیل و حافظه سبك ترین حرف ها را بزنند و تكرار كنند؛ اینك وقت آن شده كه اهمیت «مفهوم» (= «برترین عنصر تفكر») را نازل جلوه دهند و آنچه ادراكی نیست را بستایند.» پس از ذكر اینكه درك كانت از مفهوم ناكامل است، می نویسد:
«… در اینجا عمده آن است كه مفهوم به عنوان كنش (Aktus) فهم خود ـ آگاه نیست، نباید فهم تلقی شود، بلكه مفهوم بالقوه و بالفعل است كه: در ضمن یك مرتبت طبیعت به منزله ی مرتبت روح را تشكیل می دهد، یا طبیعت ارگانیك این مرحله ی طبیعت است كه مفهوم در آن ظاهر می شود.» لنین با توجه به این گفته ی هگل می نویسد: آستانه ی تبدیل ایده آلیسم عینی به ماتریالیسم. سپس فراز مهمی آغاز می شود كه هگل در آن كانت را آشكارا از نظر معرفت شناسی رد می كند (احتمالا با توجه با این موضوع است كه انگس در نوشته ی «لودویك فویر باخ و پیامد فلسفه ی كلاسیك آلمان» نوشت كه هگل آنچه را تعیین كننده است درباره ی كانت گفته، البته تا آنجا كه نگرش ایده آلیستی این امر را مقدور می كند). هگل نوسان، ناپیگیری، تزلزل بین تجربه گرایی (ماتریالیسم) و ایده آلیسم او را كشف كرده است. حق با هگل است وقتی می نویسد: ارزش یك مقوله ای است كه فاقد مصالح حسی است، ولی حقیقی تر از قانون عرضه و تقاضا است. «كانت از یك سو مدعی است كه ما نمی توانیم چیزها را آنچنان كه هستند بشناسیم و برای عقل شناسنده وصول به حقیقت میسر نیست؛ حقیقتی كه در وحدت موضوع و مفهوم داده شده است فقط پدیدار است، این بدان جهت كه محتوای آن چیزی جز كثرت شهود نیست. در این مورد باید به خاطر داشت كه در مفهوم این كثرت همانا به میزانی كه شهود در تعارض با مفهوم است، رفع می شود و موضوع در سایه ی مفهوم به ذات غیرتصادفی بازگردانده می شود؛ این ذات پدیدار می شود. از همین رو پدیدار یك چیز غیرذاتی نیست، بلكه تجلی ذاتی است.»
لنین درباره ی حكم و قیاس
از قرار معلوم برای هگل در این مبحث گذار مقوله ها در نظر است: عام یا كلی از نظر معینی تحت شرایطی فرد است، فرد عام است. ۱) نه تنها پیوند و آن هم پیوند جداناشدنی تمام مفاهیم و مقوله ها و حكم ها، بلكه ۲) گذرهای (تبدیل) یكی به دیگری، نه تنها گذارها بلكه ۳) وحدت متضادها ـ اینها همه برای هگل مهم است … تاریخ تفكر از لحاظ توسعه و كاربرد مفاهیم عام و مقوله های منطق ـ این است كه آنچه باید باشد ـ il faut. تمام چیزها حكم قیاسی اند، یك امر عام كه از طریق خاص با فرد در پیوند است؛ نه به این معنی كه یك كل تركیب یافته از سه جمله. تحلیل حكم های قیاسی نزد هگل: فرد، خاص، عام و غیره یادآور توجه ماركس به هگل است (كاپیتال، جلد یكم).
توجه:
ماركس دیالكتیك هگل را به شكل عقلانیش در «اقتصاد سیاسی» پیاده كرده است. هگل حركت جهان عینی را در حركت مفاهیم بسیار ژرف تر از كانت و دیگران بررسی كرده است. یعنی همان گونه كه صورت ساده ی كنش (Akt) متفرد مبادله ی یك كالای منفرد در مقابل یك صورت (شكل) تكامل نایافته، حاوی تمام تضادهای سرمایه داری است. در این رهگذر انسان باید معنی واقعی، اهمیت و نقش راستین منطق هگل را دریابد.
نكته:
كسی نمی تواند كاپیتال ماركس به ویژه بخش یكم آن را درك كند مگر آنكه تمام منطق هگل را مطالعه و درك كرده باشد. پنجاه سال از تألیف آن گذشته، یك ماركسیست نیز كاپیتال ماركس را درك نكرده است.
نكته:
هگل نشان داده است كه اشكال و قوانین منطق پوسته ی تهی نیستند، بلكه بازتاب جهان عینی اند. در واقع این را داهیانه حدس زده، اثبات نكرده است.
«طبیعت ـ این تمامیت بی واسطه در ایده ی منطقی و در روح تطور می یابد.» منطق آموزه ی شناخت است. شناخت بازتاب طبیعت در ذهن انسان است؛ البته بی آنكه یك بازتاب ساده، بی واسطه، ناكامل باشد؛ بلكه حاصل فرایند انتزاع، شكل گیری، تشكیل مفهوم، قانون و جز آن است.
«روح تنها بدان جهت روح است كه به وسیله ی طبیعت وساطت یافته» (طبیعت واسط آن است). «روح است كه ایده ی منطقی را در طبیعت بازشناسی می كند و بدین سان طبیعت را به ذات آن اعتلا می دهد…». «جهان غیریت ایده است.»
تكنیك و غایت (هدف ها)
«ضمن آنكه غایت نامتناهی است، در نتیجه دارای یك محتوای متناهی است. در این دقیقه آن یك امر مطلق یا كلاً بالقوه و بالفعل عقلانی نیست، اما وسیله ی واحد بیرونی حكم قیاسی است كه اجراكننده ی غایت (هدف) است… كار افزار خود را حفظ می كند، حال آنكه تمتع های بی واسطه می گذرند و فراموش می شوند. انسان در كارافزارهای خود قدرت بیرونی داراست، به رغم آنكه او در هدف خود بیشتر مقهور طبیعت است.» هگل وقتی كوشش دارد، فعالیت غایتمند انسان را تحت مقوله های منطق درآورد و می گوید این فعالیت یك «حكم قیاسی» است كه عامل (سوژه) در نگاره (فیگور) نقش یك عضو (حلقه) را ایفا می كند،… این یك بازی نیست. در آن یك محتوای ژرف و ماتریالیستی محض نهفته است؛ البته باید این گفته را برعكس كرد و گفت: فعالیت عملی انسان می بایست آگاهی او را میلیارد بار با تكرار نگاره های گوناگون به طور منطقی رهنمون شود تا اینكه این نگاره ها معنی اكسیوم كسب كند.
ایده
«ایده همان مفهوم رسا و كافی است، امر حقیقی عینی یا من حیث هواست.» «ایده» بخشی از «منطق» ـ بی گمان بهترین تجسم ماتریالیستی امر است. «ایده اولاً حقیقت ساده است، وحدت مفهوم و عینیت به عنوان امر كلی. در ثانی، ارتباط ذهنیت برای خود مفهوم ساده و عینیت است كه متفاوت از آن است. آن یكی ذاتاً سایق است، این یكی رفع كننده ی جدایی.
لنین: ایده (بخوان شناخت انسانی) تطابق مفهوم و عینیت ـ اولاً. در ثانی ایده رابطه ذهنیت (ظاهراً ذهنیت مستقل انسان) نسبت به عینیت متمایز شده (از این ایده) است…
هگل دیالكتیك چیزها، دیالكتیك مفاهیم را داهیانه حدس زده است.
حقیقت
«تحت حقیقت انسانی در ابتدا می فهمد كه من می دانم، یك چیز چگونه است. البته این حقیقت در ارتباط با آگاهی است، به عبارتی حقیقت صوری است، صحت صرف. اما حقیقت به معنی ژرف كلام آن است كه عینیت با مفهوم همخوان باشد.» «یك انسان بد انسان ناحقیقی است، كسی است كه متناسب با مفهوم خود رفتار نمی كند. به طور كلی اینكه بدون یكسانی مفهوم و واقعیت چیزی نمی تواند وجود داشته باشد. امر بد و ناحقیقی. حتی امر بد و ناحقیقی تنها بدان جهت واقعیت دارد كه به گونه ای متناسب با مفهومش می باشد…».
«… هر آنچه شایسته ی نام فلسفه است همیشه متضمن آگاهی از وحدت مطلق آن چیزی است كه فهمش مستلزم تفكیك (جدایی)اش است.»
لنین: ایده «حقیقت» است ـ ایده یعنی حقیقت در فرایند خود؛ در توسعه ی خود سه مرحله از سر می گذراند: ۱) زندگی، ۲) فرایند شناخت كه شامل پراتیك انسان و تكنیك می شود، ۳) مرحله های ایده ی مطلق (یعنی حقیقت كامل).
مفاهیم منطق تا زمانی كه «انتزاعی» در شكل خود منتزع می مانند ذهنی اند، ضمن آنكه بیانگر شی فی نفسه اند. طبیعت هم انضمامی و هم انتزاعی، هم پدیدار و هم ذات، هم دقیقه و هم مناسبت است. مفاهیم انتزاعی در انتزاع شآن ذهنی دارند؛ متجزا ولی در تمامیت شان اند؛ در نتیجه در گرایش، در اصل عینی اند.
لنین: چرا پراكسیس، رفتار، گذار به «امر خیر» راه می برد؟ این محدود، یك جانبه است! و امر مفید چطور؟ بیگمان امر مفید نیز به خیر تعلق دارد. به نظر هگل، آیا این نیز نیك است؟
پراكسیس در نظریه ی شناخت
آگاهی انسان جهان عینی را تنها بازتاب نمی كند، بلكه آن را در ضمن خلق می كند.
(برداشت لنین از بخش «پراكسیس» منطق هگل)
خلاصه اینكه:
وقتی جهان انسان را ارضا نمی كند، انسان مصمم می شود آن را با پراكسیس خود دگرگون كند.
«امر خیر»، «مقتضای واقعیت بیرونی» است، یعنی انسان تحت عنوان «امر نیك» پراكسیس انسان را می فهمد ـ هم تقاضا و واقعیت بیرونی.
«پراكسیس برتر از شناخت نظری» ( = به ایده ی شناخت توجه شده) است، چونكه آن نه تنها از شآن كلیت برخوردار است، بلكه از شآن واقعیت بی واسطه نیز.
خیر تحقق یافته از آن رو نیك است كه آنچه در هدف ذهنی بوده است، در اندیشه (ایده) است؛ اجرای ایده به آن یك وجود یرونی می دهد.
«جهان واقعی» «راه خود را می رود»، پراكسیس انسان كه با این جهان عینی رویارو است، «در اجرای هدف خود به موانع برمی خورد»، حتی به «ناممكنی» برخورد می كند.
آرزوی خام یك بایستی ذهنی باقی می ماند، امر نیك خیر.
شناخت و عمل شناخت
فرایند شناختن امر باشنده ی واقعی (حقیقی) را مستقل از پندار (نهش) واقعیت عینی موجود در برابر خود می یابد. اراده ی انسان، یعنی پراكسیس او خود بر سر راه حصول به هدف قرار دارد … به سبب آنكه او خود را از شناختن جدا می كند و واقعیت عینی را به عنوان براستی موجود تصدیق نمی كند ـ ضرورت وحدت شناخت و پراكسیس را ایجاب می كند.
حكم قیاس عمل
مقدمه ی یكم: هدف نیك (هدف یا غایت ذهنی در مقابل «واقعیت خارجی»
مقدمه ی دوم: وسیله ی بیرونی (كارافزار)، (امر حقیقت دار)
مقدمه ی سوم یا نتیجه گیری: ادغام عامل ذهنی و عامل عینی، آزمون ایده ای ذهنی، محك حقیقت عینی.
فایق نیامدن هدف های انسانی ریشه در آن دارد كه واقعیت به مثابه ی امر وجود دارنده لحاظ نشده، عینیت آن (واقعیت) تصدیق نشده است.
«وقتی واقعیت بیرونی در اثر فعالیت مفهوم عینی دگرگون می شود، تعینش بدین وسیله رفع می شود. نتیجتاً واقعیت صرفا نمود، تعین بیرونی و ناچیزیش گرفته می شود؛ بدین ترتیب به مثابه ی باشنده ی بالقوه و بالفعل نهاده می شود…
لنین: فعالیت انسان كه به تصویر جهان عینی نایل شده است، واقعیت بیرونی را تغییر می دهد، تعینش را رفع می كند (= این یا آن جنبه ی آن، كیفیت هایش را تغییر می دهد) و بدین وسیله خطوط نمودی، بیرونگی و ناچیزیش را می گیرد، آن را به موجود بالقوه و بالفعل (به طور عینی حقیقی) مبدل می كند. نتیجه ی فعالیت، آزمونی است بر شناخت ذهنی و بر محك عینیت به راستی باشنده (موجود).
ایده ی مطلق
«ایده ی مطلق آنچنان كه حاصل شده، وحدت جنبه ی نظری و عملی است، هر یك به تنهایی یك جانبه است.»
وحدت ایده ی نظری (یعنی شناخت) و پراكسیس ـ این ـ و این وحدت همانا در نظریه ی شناخت است، چونكه نتیجه اش «ایده ی مطلق» است (اما ایده ی = «حقیقت عینی»)
صفات مشخصه ی دیالكتیك: ۱)خودجنبایی، سرچشمه ی فعالیت، حركت زندگی و روح، پیوند مفاهیم، سوبژه با واقعیت؛ ۲) عینیت گرایی به تمام معنی و نیرو («عینی ترین جنبه»)
وقتی ایده خود را به مثابه ی وحدت مطلق مفهوم محض و واقعیت می نهد، در ارتباط بی واسطه با هستی درمی آید؛ آنگاه آن به مثابه ی تمامیت در این شكل ـ طبیعت است (ایده ی وجود یافته البته طبیعت است). شایان توجه اینكه: در تمام فصل معطوف به «ایده مطلق» كمابیش سخنی از خدا نبوده است (جز كاربرد صفت «خدایی»)؛ علاوه بر آن این فصل فارغ از هر گونه محتوای خاص ایده آلیستی است. موضوع اصلی در آن روش دیالكتیكی است. كوتاه اینكه: آخرین كلام و هسته ی منطق هگل روش دیالكتیكی است ـ این شگفت آورترین مطلب است. نیز این نكته هنوز: در این اثر ایده آلیستی هگل، كمترین نشان از ایده آلیسم، حداكثر از ماتریالیسم نشان دیده می شود.
این حرف «متضاد» می نماید، ولی واقعیت است!
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب