0

منطق هگل از منظر شرح لنین

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

منطق هگل از منظر شرح لنین

منطق هگل از منظر شرح لنین

متن حاضر متن كامل سخنرانی محمود عبادیان استاد و پژوهشگر فلسفه است كه در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۸۳ در خانه هنرمندان ایراد شده است.

منطق اندیشه ای است كه درباره ی خود اندیشه می اندیشد. تعقل كردن در باب تعقل است. منطق تنها رشته ای است كه در عملیات خود می اندیشد و زمینه برای تفكر فلسفی است. خوانندگان آثار هگل متوجه ی یك بارزه ی خاص روش او می شوند: اینكه: هگل جستار مورد بحث را بدون توسل به شرط پیشینی با عزیمت از مفهومی در نظر اول بدیهی آغاز می كند، سپس به تبیین فلسفی و استنتاج بعدی از آن می پردازد. در منطق هگل تنها و فقط با یك مقوله آغاز می كند، با كلی ترین و در همان حال در نظر اول تهی ترین مفهوم، یعنی با “Sein” (هستی). ما این «هستی» را هیچ جا نمی یابیم، هستی پیرامون ما هستی فقط متعین است، نه كلی و انتزاعی. هستی كه فاقد چیزی جز این نیست. منطق هگل با رفع شدن تضاد هستی و نیستی در شدن (Werden) آغاز می شود. زمینه ساز دیگر مفاهیم می شود.

نكته ی دیگر اینكه روال عزیمت از امر بی واسطه و ظاهر بدیهی كه معمولاً خصلت اتفاقی (تصادفی) دارد، راه به وساطت یافتگی و كلی منطقی می برد. برای مثال، در فلسفه ی تاریخ حركت از تاریخ شهودی و بی واسطه به تاریخ اندیشیده و از آن به تاریخ فلسفی سیر می كند. در پدیدارشناسی هگل از «اینجا» و «اكنون» استنتاج كلی زبانی بازنمایی می كند. روش در «علم منطق» نیز چیزی مشابه است، البته با این تفاوت كه موضوع علم منطق اندیشه بر تفكر كلی و انتزاعی، یعنی حرمت دیالكتیكی است كه تفكر آدمی در اندیشه ی محض با آن سروكار دارد. روش هگل در بیشتر آثار و به ویژه در علم منطق، بررسی وجه فرد، خاص و عام (كلی) شناخت موضوع در دست توصیف است. منطق به طور كلی به صورت انتزاعی و منطق هگل با كلی انضمامی اندیشه كار می كند. استعداد فكری آدمی تحت كنش و واكنش صور واقعیت های عینی خارج از ذهن در مقامی است، تأثراتی را كه از اشیا و پدیده می پذیرد تشبه و تفكیك كند و با تعیین این همانی و نااین همانی شان از آنها استنتاج كلی كند. این كاری است كه دستگاه اعصاب انسان آگاه یا ناخودآگاه با كیفیت های متفاوت انجام می دهد. منطق هگل بر كلیت این خصلت قوای شناخت انسان بنا دارد.

هگل فرایند شناخت را در آن می نگرد كه انسان از آشنایی با چیزها و اموری كه بی واسطه در دسترس حواس او است آغاز می كند، با تحلیل آن به ذات یا ماهیت موضوع به وساطت دریافت پی می برد و از آن به مفهوم یا صورت معقول كه درك انضمامی موضوع یا پدیده را به همراه دارد، نایل می شود. تا آنجا كه مربوط به تدارك بحث منطق هگل می شود، صرفاً اشاره شود كه فرایند شناخت كه از وجه فردی به خاص و عام (كلی) ارتقا می یابد، منطقاً (یا از لحاظ آرمانی معادل شناخت مطلق، به معنی هگلی) است. در «علم منطق» ما به ترتیب با هستی بی واسطه، با ذات و سرانجام با مفهوم یا صورت معقول به طور انتزاعی آشنا می شویم. هستی در اولین جمله های منطق آن قدر فراگیر، كلی و نامتعین است كه تفاوتی با نیستی ندارد. هگل می خواهد بگوید یك واقعیت ناشناخته برای ما در وهله ی نخست و ابتدا به ساكن از لحاظی به نحو مشابه بی تعین و انتزاعی است؛ در فرایند فعالیت شناختی، ما نسبت رسوخ مان به كیفیات و خواص آن، به خاصگی صفات و تعین های آن پی می بریم و به ماهیت یا ذات آن دست می یابیم. آینه ی سطح دریا را در نظر بگیریم كه برای نظاركننده كمابیش فاقد هر گونه تعین مشخص است ـ وضع مشابهی معادل هستی بی تعین هگل در جمله های اول منطق. با غوص به زیر آب است كه شناخت به خواص ذاتی عمق دریا آغاز می شود. شناخت ماهیت یك چیز ما را با صفاتی كه در آن شنا می كند كه به آن خاصگی می بخشد و آن را از دیگر چیزهای موجود متمایز می كند. با شناخت هستی و ذات زمینه ی ادراك آن فراهم شده است. ادارك حاصل ضرب شناخت حسی و ذات موضوع می باشد كه در نهایت همان مفهوم یا صورت معقول امر شناخت به حساب می آید؛ این شناخت عقلانی (منطقی) امر مورد نظر است. شناخت معقول پیامد رفع هستی در ذات و رفع ذات در مفهوم است؛ و مفهوم از هر گونه وساطت وارسته و آزاد است.

مفهوم یا صورت معقول به مثابه ی وحدت صفات و خصوصیات امر شناخته، وحدت كثرت تعین ها و انتزاعی است در مقامی است كه به ازای تعین های خود محتواپذیر شود و تعریف شود، از راه حكم (Urteil) با وجوه گوناگون محتوای خود صورت ابزاری (بیرونی) پیدا كند و كلیت، انضمامیت و حقیقت خود را بازنمایی كند، یعنی خود را در خود و برای خود كند. بخش حكم با بررسی حالت های موضوع و محمول (نهاد و گزاره) آغاز می شود، تا خاصگی (جزییت) و كلیت موضوع و محمول و كیفیت مناسبت آنها توضیح شود. «فرد كلی است»، هر چیز یا پدیده ی منفرد به طور كلی در تعلق نوع (یا جنس) است: «این گل سرخ است». سرخی به گل نسبت داده شده و در یك خصوصیت گل كلیت دیده شده است. حكم با جمله یكی نیست؛ جمله ها تعین های موضوع (مبتدا)اند، در آنها رابطه ی كلی و جزیی لحاظ نشده است، بیان وضعیت، كنش منفرد و غیره اند (دیشب خوابم نبرد). خاستگاه حكم متناهیت است؛ تناهی چیزها از لحاظ حكم در آن است كه چیزها خصلت كلی دارند، ولی دارای عناصر متفاوت اند، خاصیت جداشوندگی دارند. موضوع در محمول (خبر) تعین می یابد و محتوا پیدا می كند. اینكه موضوع چیست در محمول وضع می شود. یك حكم، یك دقیقه، یك عنصر موضوع را مشخص می كند، بی آنكه به دیگر صفات یا تعین های موضوع بپردازند. موضوع همواره غنی تر از محمول خود اوست، اما محمول (خبر) نسبت به موضوع فراگیر است. حكم «این گل سرخ است» یك حكم كیفی نام دارد؛ مناسبت محمول و موضوع ذاتی نیست (گل بو، رنگ دیگر و … دارد)؛ هماهنگی محمول و موضوع در این حكم تنها در یك نكته است. وقتی می گوییم، این كار خوب است، حكم ما مفهومی است. رابطه ی موضوع و محمول آزاد و بیرونی نیست؛ محمول در اینجا روح (معنی) موضوع است. در «گل سرخ نیست»؛ حكم سلبی است، یعنی گل رنگ دیگر دارد (پس در عین حال ایجابی است). این یك حكم نامحدود است (روح فیل نیست، می تواند بسیاری چیزهای دیگر باشد). دزد، كلیت حقوق دیگری را نقض می كند نه اینكه او را از یك چیز محروم كند (لذا نه تنها جبران بلكه كیفر نیز به دنبال دارد)

وقتی می گوییم «این گیاه دارویی است» به معنای آن است كه موضوع، یعنی گیاه به واسطه ی محمول (دارویی بودن گیاه) به چیز دیگری مرتبط می شود (به بیماری كه با آن گیاه درمان می شود)؛ مثال دیگر، این كار افزار مفید است. وقتی می گوییم این گیاه دارویی است، گویای آن است كه برخی گیاهان دارویی است، نه تنها همین گیاه (گیاه كلی است). به عبارتی به حكم خاص (جزیی) رسیده ایم: گیاه یگانگی خود را از دست می دهد و با برخی نمونه ها پیوند می یابد؛ در همه حال گیاه است، به كلی تعلق دارد، ارتقا می یابد. بنابراین، حكم خاص هم سلبی و هم ایجابی است. از آن یك حكم كلی استنتاج شدنی است: همه ی موجودات فانی اند، همه ی فلزها هادی الكتریسته. حكم ضروری: وحدت محتوا در تعین هایش كه متضمن حكم های برهانی، گسلی و … است حكم قطعی (كاته گوریك): طلا فلز است (طلا گران است، یك حكم غیرذاتی است)، گل رستنی است. حكم مفهومی به معنای كلی در تعین كامل. موضوع در آن فرد است، محمولش بازتابی یعنی هستی خاص است كه به كلی ارتقا دارد. یك چیزی مفید، حقیقی، صحیح و … است. حكم تصدیقی: این خانه با این یا آن دلیل (خاص) خوب است.

قیاس

اینك كه وجوه گوناگون محتوای مفهوم مثال نمونه بازنمایی شد و كلیت (غنای) انضمامیش معلوم شد، منطق در آستانه ی حكم قیاسی است. در «صورت معقول همچون صورت معقول» فردیت، جزییت و كلیت با هم در اتحاد ولی وحدت شان صورت از هم تمایز یافته ندارد. این كار در حكم قیاسی صورت می گیرد. صورت معقول تنوع عناصر خود را آشكار می كند. در حكم قیاسی (استنتاجی) مقوله های فرد، خاص و عام در تناسب با حد اول، حد آخر و خصوصیت و (حد وسط) وحدت شان ابقا می شود. در واقع قیاس از تركیب مفهوم (یعنی صورت معقول) و انواع حكم كه شاهده آن بودیم، پدید می آید. حكم متضمن اختلاف و تنوع است؛ هگل آن را فراورده ی فهم به شمار می آورد. در فلسفه ی هگل، فهم (Verstand) قوه ی متمایز و متفاوت كننده است. قیاس به اعتبار آنكه مبین وحدت ضدین (دو مقدمه یا حد اول و آخر) است، تبلور خاص عقل است. قیاس معادل حكم عینی است. هگل می گوید، هر چیزی قیاس است، یعنی بنابر صغرا و كبرا دارد، لذا نمودار عقل است؛ هر چیز عقلانی نوعی قیاس است. همه چیز قیاس است، یعنی همه چیز مفهوم است و موجودیتش اختلاف دقایقش است؛ بنابراین، خصلت كلیش به آن (از طریق خاص) واقعیت بیرونی می دهد، بدین وسیله بازتاب سلبی در خود، یك چیز فردی می شود؛ به وسیله ی خاص (جزیی) به كلی ارتقا می یابد و با خود هم ـ هویت (یكی) می شود.

قیاس توجیه حكم است، حكم البته به قیاس اشاره دارد، اما قیاس صرفاً ذهنی نیست. حكم به تبع قیاس وضع می شود، در قیاس به وحدت با مفهوم بازمی گردد.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

شنبه 4 تیر 1390  10:42 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:منطق هگل از منظر شرح لنین

منطق هگل از منظر شرح لنین  2

متن حاضر متن كامل سخنرانی محمود عبادیان استاد و پژوهشگر فلسفه است كه در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۸۳ در خانه هنرمندان ایراد شده است.

این گذر به قیاس حكم را تصدیقی می كند. در قیاس نیز روال مانند احكام از كیفی:

رنگ سبز دلپذیر است، این میوه سبز رنگ است، پس این میوه دلپذیر است… قیاس به قیاس كیفی ضروری، قطعی…، به فرضی و منفصل می انجامد (به عنوان اشاره):

موجودات ناطق یا انسان اند یا فرشته،

سقراط موجودی ناطق، انسان است،

پس سقراط فرشته نیست.

«منطق» از منظر شرح لنین

لنین: «من به طور كلی می كوشم هگل را مادی بخوانم: هگل یك ماتریالیست (به گفته ی انگلس) سر به زمین و پا در هواست. من در قرائت خود از خدا، امر مطلق و ایده ی محض اغلب به سرعت می گذرم.» از پیشگفتار: حركت آگاهی همانند هر چیز طبیعی و زندگی روحی «بر طبیعت ذاتیه ها بنا دارد كه محتوای منطق است.»

«قلمروی اندیشه از نظر فلسفی یعنی در فعالیت درون زاد خود باید در توسعه ی ضروریش توضیح شود.» لنین: این نكته ای عالی است.

«علایقی كه زندگی مردمان و افراد را می جنبانند، خاموشند.» «البته ما در باب احساس ها، علایق خود نمی گوییم كه آنها در خدمت مایند، بلكه آنها به منزله ی نیروها و قدرت های خود ـ مختاراند؛ در واقع ما خود این احساس ها، سایق ها و علایق هستیم.»

«ما نمی توانیم طبیعت چیزها را نادیده بگیریم». «منطق آموزه های صورت های بیرونی تفاهم نیست، بلكه آموزه ی قوانین توسعه»ی «هر چیز مادی، طبیعی و روحی است.»

«حقیقت نامتناهی است» ـ نهایتش نفی آن است، «پایان آن» است. موضوع منطق: «تكامل تفكر در ضرورتش.» لنین می نویسد، هگل در این مورد دو اصل بنیادی پیش می آورد:

۱ـ «ضرورت و پیوستگی» و

۲ـ «تكوین درون ذاتی آن». تفسیر لنین بر آن:

۱ـ پیوند ضروری، پیوند عینی همه ی جنبه ها، نیروها، گرایش ها و … حوزه ی پدیدارها،

۲ـ «تكوین اختلاف ها»، منطق عینی و درونی تحول و مبارزه ی تضادها، قطبیت.

منطق ـ بخش هستی (Sein)

هستی ـ نیستی ـ شدن «هستی محض و نیستی محض… یكی است». این پارادوكس می نماید. شدن، نفی هر دو است.

الیایی ها به ویژه پارمیندس، نخستین متفكرانی بودند كه به این انتزاع هستی دست یافتند. نزد هراكلیتوس: همه چیز سیال (جاری) است، همه چیز شدن است.

«آنچه در علم سرآغاز است، باید از نظر تاریخی نیز سرآغاز باشد.» (كلاً طنین مادی دارد!)

«شدن تكوین هستی است، همچنان كه شدن نیستی است.»

در منطق اصطلاح «جداناشدنی» بهتر از اصطلاح «وحدت» است.

دیالكتیك آموزه ی آن است كه چگونه تضادها می توانند این همانی باشند و تحت چه شرایطی آنها واحد (identisch)اند؛ از این طریق كه آنها به یكدیگر مبدل می شوند.

«حد و مرز یك نفی ساده است، یا نفی اول»؛ (چیزی) هر چیز مرز خود را داراست «اما چیز دیگر نفی نفی است…». می گویند، عقل حد و مرز خود را داراست. در این ادعا ناآگاهی دیده می شود كه در خود یك چیز حد و مرز یافته، از حد و مرز فررفته شده است.»

«در طبیعت خود حد و مرز است كه از خود فرا می رود؛ نفی (حد و مرز) خود را نفی می كند و نامحدود می شود.» در واقعیت البته آنها (یعنی متناهی و نامتناهی) جدایی ناپذیرند، یك وحدت اند. «البته فرایند نامتناهی بیش از این حرف دارد» (بیش از مقایسه ی متناهی و نامتناهی). «در آن پیوند نیز وجود دارد.» «طبیعت تفكر نظری … تنها در درك جنبه های متضاد در وحدت شان است.»

واحد (یگانه) اصل كهن اتم و خلا است. خلا سرچشمه ی حركت است؛ نه به این معنا كه فضا تهی است، بلكه «حاوی این اندیشه ی عمیق است كه در نفی به طور كلی زمینه ی شدن، ناآرامندگی خودآگاهی پنهان است.»

اندیشه ی تبدیل امر آرمانی به واقعی یك اندیشه ی عمیق است، برای تاریخ مهم. زندگی شخصی نیز نشان می دهد كه در آن نكته ی حقیقی وجود دارد، برخلاف ماتریالیسم عوامانه. «این نكته كه واحد كثیر است و به ویژه كثیر واحد است، یك جمله ی كهن است…». «اختلاف واحد و كثیر منجر به اختلاف ارتباط نسبت به یكدیگر شده است كه به دو رابطه ی دفع و جذب تجزیه شده است…».

در مورد تداوم و انقطاع، اینكه «یكی از این دو تعین به تنهایی فاقد حقیقت است، بلكه فقط وحدت شان حقیقی است. وحدت، دیالكتیك حقیقی آن دو و نتیجه ی راستین آنهاست.»

آموزه ی ذات ـ ذات به منزله ی بازتاب هستی در خود خویشتن است. «حقیقت هستی، ذات آن است.» «ذات … آن چیزی است كه به بركت هستی خود وجود دارد؛ ذات حركت نامتناهی هستی است.»

لنین: ذات بین هستی و مفهوم قرار دارد، به مثابه حركت به مفهوم. تقسیم بندی ذات: نمود، پدیدار، واقعیت. یعنی: آنچه غیرذاتی است در سطح است، اغلب محو می شود، «ثابت» نمی ماند، مانند ذات «پابرجا» نیست؛ همانند حركت رودخانه ـ كف دریا و جریان های آب در زیر. اما كف نیز بیان ذات است!… «آنچه نمود را تشكیل می دهد، بی واسطگی نبودگی است… هستی نبودگی ذات است.» «نمود خود ذات است در تعین هستی.»

«بنابراین، نمود خود ذات است، البته ذات در تعینش، به این ترتیب كه آن فقط برهه ای است و ذات درخشش خود در خویشتن است.» «رفلكسیون (تآمل) در حركت خود بازتاب است؛

نمود (Schein) همان چیزی است كه بازتاب است.» «بازتاب (رفلكسیون) همانند درخشیدن در خود خویش است.»

هگل یك جانبگی و نادرستی قانون این همانی را نقد می كند: «وقتی همه چیز با خود یكی است، پس آنها متفاوت، در تقابل نیستند، لذا زمینه ندارند.» «همه چیزها متفاوت اند…» «A نیز A نیست»؛ هیچ دو چیزی نیستند كه با هم برابر باشند.»

هر چیز كنكرت (انضمامی)، انضمامی در ارتباط متفاوت و اغلب متضاد با چیزهای دیگر است؛ در نتیجه آن چیز، خود و در همان حال یك چیز دیگر است. «حال وقتی اولین تآملات وحدت، تفاوت و تقابل در یك جمله بیان گردد، در واقع آن چیزی كه این تفاوت و تقابل به آن می انجامد، یعنی تضاد، در یك تقریر و گفته شود، یعنی: تمام چیزها فی نفسه در تضاد باخودند، آن به این مفهوم كه در واقع همین جمله نسبت به دیگر جمله ها بیان ذات و حقیقت چیزهاست…». لنین: تضاد كه برآمد تقابلی دارد، فقط هیچ توسعه نیافته می باشد، كه در تضمن وحدت است؛ سپس این نفی به خود تعین، تفاوت و تقابل و تضاد وضع شده می گیرد… البته تضاد سرچشمه ی هر گونه حركت و حیات است. تنها وقتی چیزی شامل تضاد است، حركت دارد، سایق دار و فعال است… تضاد عنصر سلبی در تعین ذاتی تضاد است، اصل خود ـ حركتی است.

«می گویند، هر چیز دلیل لازم و كافی خود را داراست. این گفته به طور كلی معنایی جز این ندارد كه، هر چه وجود دارد در بی واسطگی موجود خود نیست، بلكه باید آن را به مثابه ی قانون تلقی كرد… افزودن دلیل كافی زاید است، زیرا دلیل ناكافی دلیل نیست.»

«… نمی توان پرسید، شكل چگونه به ذات الحاق می شود، چون كه شكل تبلور ذات است، بازتاب خودی ذات در خویشتن است.»

شكل ذاتی است. ذات شكل می گیرد. شكل به گونه ای وابسته به ذات است…» ماده شالوده ی ذاتی یا زیرنهاد شكل است…». ماده به طور كلی یك انتزاع است (ماده را نمی توان حس كرد؛ آنچه به چشم انسان می خورد، یك ماده ی مشخص است، وحدتی است از ماده و شكل ماده علت شكل نیست، بلكه وحدت زمینه و امر زمینه یافته می باشد.

«ماده باید شكل یابد و شكل به خود مادیت بخشد. آنچه فعالیت شكل جلوه می كند، همانا حركت ذاتی خود ماده است…». كنش شكل و حركت ماده یكی است… ماده من حیث هو متعین یا ضرورتاً دارای شكل است و شكل به طور كلی مادی است، یك شكل موجود است.

«وقتی گفته می شود، جهان بنابر طبیعت دارد، آنچه طبیعت نام گرفته از یك سو با جهان یكی است، جهان چیزی جز خود طبیعت نیست.»

لنین: توسعه ی بعدی آثار هگل و ماركس بایستی در پیوند دیالكتیكی كار روی تاریخ تفكر بشری، علوم و تكنیك صورت گیرد. ـ تصویری كه منطق هگل از جهان می دهد، چنین است: یك رودخانه و قطره ها در آن، وضعیت هر قطره، مناسبتش با دیگر قطره ها، مسیر حركت رودخانه، شتاب خط حركت ـ مستقیم، كج و راست، دایره ای و غیره، به بالا، به زیر، جمع حركت ها. مفاهیم به مثابه ی درك جنبه های متفرد حركت، حركت هر قطره (= حركت امور)، جریان های متفرد و غیره. این است كمابیش تصویری كه منطق هگل از جهان می دهد، البته منهای حضرت حق و امر مطلق.

«وقتی همه ی شرایط یك چیز فراهم باشد، آن چیز وجود می یابد…».

لنین: چه بسیار عالی! پس ایده ی مطلق و ایده آلیسم برای چیست؟ چه استنتاج درخشانی. پدیدارErscheinung

«ذات باید پدیدار شود». پدیدار شدن وجود عبارت است از: ۱) وجود (چیز) ۲) پدیدار (آن چیزی كه شی فی نفسه آن است، یعنی حقیقت شی)؛ جهان در خود باشنده و در خویش بازتاب یافته نسبت به جهان پدیدار، ۳) مناسبت و واقعیت. تفاوت ذات (وجود) با هستی آن است كه وجود وساطت یافته است.

وحدت پدیدارها ـ «پدیدار در وهله ی نخست … ذات دروجود خود است … وحدت نمود و وجود…». «این وحدت یعنی قانون پدیدار. بنابراین، قانون ایجابیت وساطت پدیدارهاست.»


این همانی، قانون

«قانون بازتاب پدیده در وحدت با خود است.» «این وحدت یعنی شالوده ی پدیده كه تشكیل قانون می دهد، برهه یا دقیقه ای از پدیده است … بنابراین قانون چیزی فراسوی پدیدار نیست، بلكه بی واسطه در آن حی و حاضر است. قلمروی قانون، تصویر بی حركت جهان موجود یا پدیدار است…».

لنین: این یك تبیین عالی ماتریالیستی و بسیار موفق است (به كمك واژه ی «بی حركت»).

قانون جنبه ی آرامندگی را دربرمی گیرد؛ از همین رو قانون، هر قانون محدود و ناكامل و تقریب است. «قانون جنبه ی ذاتی پدیدار است.» قلمروی قوانین محتوای آرام پدیدار است؛ پدیدار همان قانون است، با این تفاوت كه پدیدار در تبدیل ناآرام و در قانون در آن بازتاب می یابد. بنابراین، پدیدار در قبال قانون یك تمامیت است، چونكه هم متضمن قانون است و هم چیزی بیش از آن، یعنی حاوی جنبه ی شكل متحرك است.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

شنبه 4 تیر 1390  10:49 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:منطق هگل از منظر شرح لنین

نطق هگل از منظر شرح لنین

متن حاضر متن كامل سخنرانی محمود عبادیان استاد و پژوهشگر فلسفه است كه در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۸۳ در خانه هنرمندان ایراد شده است.

جهان بالقوه و بالفعل با جهان پدیدارها یكی است، در ضمن در تقابل با آن است. آنچه در یكی ایجابی است، در دیگری سلبی است؛ آنچه در جهان پدیدارها بد است، در جهان بالقوه و بالفعل نیك است.

لنین: لب مطلب در همین است كه هم جهان پدیدارها و هم جهان بالقوه، دقایق طبیعت از منظر انسان است؛ مراحل، مراتب، تغییرات یا عمق های شناخت اند. حقیقت پدیدارها مناسبت اساسی (آنها) است. آغاز همه چیز را می توان یك امر درونی، منفعل و در عین حال بیرونی تلقی كرد؛ و این «در تمام رشته های علوم طبیعی و توسعه ی روحی.» «بنابراین، خدا، نیز در بی واسطگی فقط طبیعت است.» (این نیز یك نكته ی بارز است).

واقعیت

«…واقعیت وحدت ذات و وجود است…». «… ضمناً واقعیت برتر از وجود است.»

«معلول اصولاً متضمن چیزی نیست كه در علت نباشد…» (و برعكس).

لنین: بنابراین علت و معلول دقایق متقابل فراگیر، وابستگی رابطه ی عام، درهم تنیدگی رویدادها و حلقه هایی در زنجیره ی توسعه مانده می باشد. «یك چیز یك بار به صورت علت و بار دیگر معلول برآمد می كند؛ در آنجا به عنوان آنچه بقای ذاتی دارد، در اینجا به منزله ی قانون بودن یا تعین بر چیز دیگر.» به این نكته نیز می توان توجه داشت كه با آنكه در مورد رابطه ی علت و معلول تصدیق می شود كه معلول نمی تواند بزرگ تر از علت باشد ـ البته نه به معنی ذاتی كلام ـ، چونكه معلول چیزی سوای تظاهر علت نیست. علیت آنچنان كه ما می فهمیم، تنها یك بخش كوچك از رابطه كلی است. «اما در اثر رابطه ی علی معین چنین شده است كه علت نه تنها در معلول استحاله می شود و بدین وسیله علت آن چنان كه در علیت صوری آمده است، بلكه در ضمن اینكه در استحاله ی خود در معلول دگر بار علت می شود، اینكه معلول در علت محو می شود، ولی در آن دوباره معلول می شود. هر یك از این تعین ها در وضع دیگری خود رفع می شود، در رفع دیگری خود را وضع می كند. این نیست كه گذر بیرونی علت از یك ماده به ماده ی دیگر موجود می شود، بلكه دگرگون شدن همان در عین حال وضع شدن خود آن است. بنابراین، علیت مسبوق بر خود است، یا خود را مشروط می كند (شرط خود است)». «ضرورت با تبدیل شدن به آزادی از بین نمی رود». ضرورت بدین وسیله از بین نمی رود، بلكه به آزادی مبدل می شود، بلكه تازه این همانی درونیش ظاهر می شود.

منطق ذهنی یا آموزه ی مفهوم

«حاصل اینكه هستی و ذات دقایق مفهوم اند، دقایق شدن.» «مدت ها رسم بر این بود، نسبت به نیروی تخیل و حافظه سبك ترین حرف ها را بزنند و تكرار كنند؛ اینك وقت آن شده كه اهمیت «مفهوم» (= «برترین عنصر تفكر») را نازل جلوه دهند و آنچه ادراكی نیست را بستایند.» پس از ذكر اینكه درك كانت از مفهوم ناكامل است، می نویسد:

«… در اینجا عمده آن است كه مفهوم به عنوان كنش (Aktus) فهم خود ـ آگاه نیست، نباید فهم تلقی شود، بلكه مفهوم بالقوه و بالفعل است كه: در ضمن یك مرتبت طبیعت به منزله ی مرتبت روح را تشكیل می دهد، یا طبیعت ارگانیك این مرحله ی طبیعت است كه مفهوم در آن ظاهر می شود.» لنین با توجه به این گفته ی هگل می نویسد: آستانه ی تبدیل ایده آلیسم عینی به ماتریالیسم. سپس فراز مهمی آغاز می شود كه هگل در آن كانت را آشكارا از نظر معرفت شناسی رد می كند (احتمالا با توجه با این موضوع است كه انگس در نوشته ی «لودویك فویر باخ و پیامد فلسفه ی كلاسیك آلمان» نوشت كه هگل آنچه را تعیین كننده است درباره ی كانت گفته، البته تا آنجا كه نگرش ایده آلیستی این امر را مقدور می كند). هگل نوسان، ناپیگیری، تزلزل بین تجربه گرایی (ماتریالیسم) و ایده آلیسم او را كشف كرده است. حق با هگل است وقتی می نویسد: ارزش یك مقوله ای است كه فاقد مصالح حسی است، ولی حقیقی تر از قانون عرضه و تقاضا است. «كانت از یك سو مدعی است كه ما نمی توانیم چیزها را آنچنان كه هستند بشناسیم و برای عقل شناسنده وصول به حقیقت میسر نیست؛ حقیقتی كه در وحدت موضوع و مفهوم داده شده است فقط پدیدار است، این بدان جهت كه محتوای آن چیزی جز كثرت شهود نیست. در این مورد باید به خاطر داشت كه در مفهوم این كثرت همانا به میزانی كه شهود در تعارض با مفهوم است، رفع می شود و موضوع در سایه ی مفهوم به ذات غیرتصادفی بازگردانده می شود؛ این ذات پدیدار می شود. از همین رو پدیدار یك چیز غیرذاتی نیست، بلكه تجلی ذاتی است.»

لنین درباره ی حكم و قیاس

از قرار معلوم برای هگل در این مبحث گذار مقوله ها در نظر است: عام یا كلی از نظر معینی تحت شرایطی فرد است، فرد عام است. ۱) نه تنها پیوند و آن هم پیوند جداناشدنی تمام مفاهیم و مقوله ها و حكم ها، بلكه ۲) گذرهای (تبدیل) یكی به دیگری، نه تنها گذارها بلكه ۳) وحدت متضادها ـ اینها همه برای هگل مهم است … تاریخ تفكر از لحاظ توسعه و كاربرد مفاهیم عام و مقوله های منطق ـ این است كه آنچه باید باشد ـ il faut. تمام چیزها حكم قیاسی اند، یك امر عام كه از طریق خاص با فرد در پیوند است؛ نه به این معنی كه یك كل تركیب یافته از سه جمله. تحلیل حكم های قیاسی نزد هگل: فرد، خاص، عام و غیره یادآور توجه ماركس به هگل است (كاپیتال، جلد یكم).

توجه:

ماركس دیالكتیك هگل را به شكل عقلانیش در «اقتصاد سیاسی» پیاده كرده است. هگل حركت جهان عینی را در حركت مفاهیم بسیار ژرف تر از كانت و دیگران بررسی كرده است. یعنی همان گونه كه صورت ساده ی كنش (Akt) متفرد مبادله ی یك كالای منفرد در مقابل یك صورت (شكل) تكامل نایافته، حاوی تمام تضادهای سرمایه داری است. در این رهگذر انسان باید معنی واقعی، اهمیت و نقش راستین منطق هگل را دریابد.

نكته:

كسی نمی تواند كاپیتال ماركس به ویژه بخش یكم آن را درك كند مگر آنكه تمام منطق هگل را مطالعه و درك كرده باشد. پنجاه سال از تألیف آن گذشته، یك ماركسیست نیز كاپیتال ماركس را درك نكرده است.

نكته:

هگل نشان داده است كه اشكال و قوانین منطق پوسته ی تهی نیستند، بلكه بازتاب جهان عینی اند. در واقع این را داهیانه حدس زده، اثبات نكرده است.

«طبیعت ـ این تمامیت بی واسطه در ایده ی منطقی و در روح تطور می یابد.» منطق آموزه ی شناخت است. شناخت بازتاب طبیعت در ذهن انسان است؛ البته بی آنكه یك بازتاب ساده، بی واسطه، ناكامل باشد؛ بلكه حاصل فرایند انتزاع، شكل گیری، تشكیل مفهوم، قانون و جز آن است.

«روح تنها بدان جهت روح است كه به وسیله ی طبیعت وساطت یافته» (طبیعت واسط آن است). «روح است كه ایده ی منطقی را در طبیعت بازشناسی می كند و بدین سان طبیعت را به ذات آن اعتلا می دهد…». «جهان غیریت ایده است.»

تكنیك و غایت (هدف ها)

«ضمن آنكه غایت نامتناهی است، در نتیجه دارای یك محتوای متناهی است. در این دقیقه آن یك امر مطلق یا كلاً بالقوه و بالفعل عقلانی نیست، اما وسیله ی واحد بیرونی حكم قیاسی است كه اجراكننده ی غایت (هدف) است… كار افزار خود را حفظ می كند، حال آنكه تمتع های بی واسطه می گذرند و فراموش می شوند. انسان در كارافزارهای خود قدرت بیرونی داراست، به رغم آنكه او در هدف خود بیشتر مقهور طبیعت است.» هگل وقتی كوشش دارد، فعالیت غایتمند انسان را تحت مقوله های منطق درآورد و می گوید این فعالیت یك «حكم قیاسی» است كه عامل (سوژه) در نگاره (فیگور) نقش یك عضو (حلقه) را ایفا می كند،… این یك بازی نیست. در آن یك محتوای ژرف و ماتریالیستی محض نهفته است؛ البته باید این گفته را برعكس كرد و گفت: فعالیت عملی انسان می بایست آگاهی او را میلیارد بار با تكرار نگاره های گوناگون به طور منطقی رهنمون شود تا اینكه این نگاره ها معنی اكسیوم كسب كند.

ایده

«ایده همان مفهوم رسا و كافی است، امر حقیقی عینی یا من حیث هواست.» «ایده» بخشی از «منطق» ـ بی گمان بهترین تجسم ماتریالیستی امر است. «ایده اولاً حقیقت ساده است، وحدت مفهوم و عینیت به عنوان امر كلی. در ثانی، ارتباط ذهنیت برای خود مفهوم ساده و عینیت است كه متفاوت از آن است. آن یكی ذاتاً سایق است، این یكی رفع كننده ی جدایی.

لنین: ایده (بخوان شناخت انسانی) تطابق مفهوم و عینیت ـ اولاً. در ثانی ایده رابطه ذهنیت (ظاهراً ذهنیت مستقل انسان) نسبت به عینیت متمایز شده (از این ایده) است…

هگل دیالكتیك چیزها، دیالكتیك مفاهیم را داهیانه حدس زده است.

حقیقت

«تحت حقیقت انسانی در ابتدا می فهمد كه من می دانم، یك چیز چگونه است. البته این حقیقت در ارتباط با آگاهی است، به عبارتی حقیقت صوری است، صحت صرف. اما حقیقت به معنی ژرف كلام آن است كه عینیت با مفهوم همخوان باشد.» «یك انسان بد انسان ناحقیقی است، كسی است كه متناسب با مفهوم خود رفتار نمی كند. به طور كلی اینكه بدون یكسانی مفهوم و واقعیت چیزی نمی تواند وجود داشته باشد. امر بد و ناحقیقی. حتی امر بد و ناحقیقی تنها بدان جهت واقعیت دارد كه به گونه ای متناسب با مفهومش می باشد…».

«… هر آنچه شایسته ی نام فلسفه است همیشه متضمن آگاهی از وحدت مطلق آن چیزی است كه فهمش مستلزم تفكیك (جدایی)اش است.»

لنین: ایده «حقیقت» است ـ ایده یعنی حقیقت در فرایند خود؛ در توسعه ی خود سه مرحله از سر می گذراند: ۱) زندگی، ۲) فرایند شناخت كه شامل پراتیك انسان و تكنیك می شود، ۳) مرحله های ایده ی مطلق (یعنی حقیقت كامل).

مفاهیم منطق تا زمانی كه «انتزاعی» در شكل خود منتزع می مانند ذهنی اند، ضمن آنكه بیانگر شی فی نفسه اند. طبیعت هم انضمامی و هم انتزاعی، هم پدیدار و هم ذات، هم دقیقه و هم مناسبت است. مفاهیم انتزاعی در انتزاع شآن ذهنی دارند؛ متجزا ولی در تمامیت شان اند؛ در نتیجه در گرایش، در اصل عینی اند.

لنین: چرا پراكسیس، رفتار، گذار به «امر خیر» راه می برد؟ این محدود، یك جانبه است! و امر مفید چطور؟ بیگمان امر مفید نیز به خیر تعلق دارد. به نظر هگل، آیا این نیز نیك است؟

پراكسیس در نظریه ی شناخت

آگاهی انسان جهان عینی را تنها بازتاب نمی كند، بلكه آن را در ضمن خلق می كند.

(برداشت لنین از بخش «پراكسیس» منطق هگل)

خلاصه اینكه:

وقتی جهان انسان را ارضا نمی كند، انسان مصمم می شود آن را با پراكسیس خود دگرگون كند.

«امر خیر»، «مقتضای واقعیت بیرونی» است، یعنی انسان تحت عنوان «امر نیك» پراكسیس انسان را می فهمد ـ هم تقاضا و واقعیت بیرونی.

«پراكسیس برتر از شناخت نظری» ( = به ایده ی شناخت توجه شده) است، چونكه آن نه تنها از شآن كلیت برخوردار است، بلكه از شآن واقعیت بی واسطه نیز.

خیر تحقق یافته از آن رو نیك است كه آنچه در هدف ذهنی بوده است، در اندیشه (ایده) است؛ اجرای ایده به آن یك وجود یرونی می دهد.

«جهان واقعی» «راه خود را می رود»، پراكسیس انسان كه با این جهان عینی رویارو است، «در اجرای هدف خود به موانع برمی خورد»، حتی به «ناممكنی» برخورد می كند.

آرزوی خام یك بایستی ذهنی باقی می ماند، امر نیك خیر.

شناخت و عمل شناخت

فرایند شناختن امر باشنده ی واقعی (حقیقی) را مستقل از پندار (نهش) واقعیت عینی موجود در برابر خود می یابد. اراده ی انسان، یعنی پراكسیس او خود بر سر راه حصول به هدف قرار دارد … به سبب آنكه او خود را از شناختن جدا می كند و واقعیت عینی را به عنوان براستی موجود تصدیق نمی كند ـ ضرورت وحدت شناخت و پراكسیس را ایجاب می كند.

حكم قیاس عمل

مقدمه ی یكم: هدف نیك (هدف یا غایت ذهنی در مقابل «واقعیت خارجی»

مقدمه ی دوم: وسیله ی بیرونی (كارافزار)، (امر حقیقت دار)

مقدمه ی سوم یا نتیجه گیری: ادغام عامل ذهنی و عامل عینی، آزمون ایده ای ذهنی، محك حقیقت عینی.

فایق نیامدن هدف های انسانی ریشه در آن دارد كه واقعیت به مثابه ی امر وجود دارنده لحاظ نشده، عینیت آن (واقعیت) تصدیق نشده است.

«وقتی واقعیت بیرونی در اثر فعالیت مفهوم عینی دگرگون می شود، تعینش بدین وسیله رفع می شود. نتیجتاً واقعیت صرفا نمود، تعین بیرونی و ناچیزیش گرفته می شود؛ بدین ترتیب به مثابه ی باشنده ی بالقوه و بالفعل نهاده می شود…

لنین: فعالیت انسان كه به تصویر جهان عینی نایل شده است، واقعیت بیرونی را تغییر می دهد، تعینش را رفع می كند (= این یا آن جنبه ی آن، كیفیت هایش را تغییر می دهد) و بدین وسیله خطوط نمودی، بیرونگی و ناچیزیش را می گیرد، آن را به موجود بالقوه و بالفعل (به طور عینی حقیقی) مبدل می كند. نتیجه ی فعالیت، آزمونی است بر شناخت ذهنی و بر محك عینیت به راستی باشنده (موجود).

ایده ی مطلق

«ایده ی مطلق آنچنان كه حاصل شده، وحدت جنبه ی نظری و عملی است، هر یك به تنهایی یك جانبه است.»

وحدت ایده ی نظری (یعنی شناخت) و پراكسیس ـ این ـ و این وحدت همانا در نظریه ی شناخت است، چونكه نتیجه اش «ایده ی مطلق» است (اما ایده ی = «حقیقت عینی»)

صفات مشخصه ی دیالكتیك: ۱)خودجنبایی، سرچشمه ی فعالیت، حركت زندگی و روح، پیوند مفاهیم، سوبژه با واقعیت؛ ۲) عینیت گرایی به تمام معنی و نیرو («عینی ترین جنبه»)

وقتی ایده خود را به مثابه ی وحدت مطلق مفهوم محض و واقعیت می نهد، در ارتباط بی واسطه با هستی درمی آید؛ آنگاه آن به مثابه ی تمامیت در این شكل ـ طبیعت است (ایده ی وجود یافته البته طبیعت است). شایان توجه اینكه: در تمام فصل معطوف به «ایده مطلق» كمابیش سخنی از خدا نبوده است (جز كاربرد صفت «خدایی»)؛ علاوه بر آن این فصل فارغ از هر گونه محتوای خاص ایده آلیستی است. موضوع اصلی در آن روش دیالكتیكی است. كوتاه اینكه: آخرین كلام و هسته ی منطق هگل روش دیالكتیكی است ـ این شگفت آورترین مطلب است. نیز این نكته هنوز: در این اثر ایده آلیستی هگل، كمترین نشان از ایده آلیسم، حداكثر از ماتریالیسم نشان دیده می شود.

این حرف «متضاد» می نماید، ولی واقعیت است!
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

شنبه 4 تیر 1390  11:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها