روزي كرم كوچك راه راهي سر از تخمي كه مدت ها كاشانه ي او بود بر آورد و گفت:"سلام بر دنيا!هي اينجا در نور آفتاب روشنه"با خود گفت :"گرسته ام". بي درنگ شروع به خوردن برگي نمود كه بر آن متولد شده بود..
برگ ديگر…و ديگر و ديگري را خورد و بزرگتر…بزرگتر و بزرگتر شد.تا اين كه روزي از خوردن دست كشيد و با خود انديشيد:"مفهوم زندگي بايد بيش از فقط خوردن و بزرگ تر شدن باشد.اي دارد كسل كننده مي شود."به دنبال اين فكر راه راهي از درخت با محبتي كه بر او سايه افكنده و او را تغذيه كرده بود ، به پايين خزيد.او در جست جوي چيز هاي بيشتري بود….»
«اين كه از نظرتان مي گذرد داستان يك كرم درختي است كه در يافتن ماهيت واقعي خويش دچار زحمت شده است.مثل من.مثل ما…»
نويسنده : ترينا پالاس
مترجم : طيبه زندي پور
منبع : http://www.irtanin.com
پسورد : www.irtanin.com